فکر کنم سومین سال دوره دبستان بود، که قرار شد ما را ببرند جماران تا امام را ببینیم. خدایی باورمان نمی شد. نه من، و نه هیچ کدام دیگر از بچه های شهدا. آمدم خانه و به مادرم گفتم: مژده بده! می خواهند ما را ببرند امام را در جماران از نزدیک، نزدیک نزدیک ببینیم. هم الان که یاد آن روز افتاده ام، بغض کرده ام. آخر امام خمینی، همه عشق مان بود و در همان عالم بچگی وقتی که در تلویزیون می دیدیمش، از همان جا بوسش می کردیم. من چه بگویم و چه دارم می گویم که «ولایت فقیه» همه وصیت نامه پدران مان بود. سن مان خیلی به سیاست قد نمی داد، اما امام که از چیزهایی ناراحت می شد، می فهمیدیم. وقتی هم که خوشحال بود، می فهمیدیم. دل ما راه داشت به دل امام. وقتی که می دیدیمش، خیلی زود می فهمیدیم که پیر جماران، الان خوشحال است یا نه. همین که می فهمیدیم قلب نازنینش درد می کند، قلب مان درد می گرفت و وقتی در سخنرانی هایش حال آمریکا و اسرائیل را می گرفت، عشق می کردیم و وقتی به دشمن کنایه می زد، می خندیدیم. تپش قلب ما، دست خودمان نبود؛ دست امام بود. وقتی که برای مان دست تکان می داد، به عالم و آدم، به همه دنیا پز می دادیم. پس ما که تاب کوچکترین ناراحتی امام را نداشتیم، ببین چه کشیدیم وقتی مدیر مدرسه گفت: «دیدار افتاده به هفته بعد. ظاهرا حال امام خیلی خوب نیست». یک هفته شد ۲ هفته، شد ۳ هفته، شد یک ماه، اما دیدار امام دست نداد، تا که روح خدا رفت پیش خدا.
¤¤¤
اماما! ما قرار بود تو را در جماران از نزدیک، نزدیک نزدیک ببینیم یا مصلی، از راه دور؟! تو قرار بود برای ما دست تکان بدهی، یا ما برای تو؟! تو قرار بود برای ما سخنرانی کنی یا ما برایت دکلمه بخوانیم؟!… اماما! چه نقشه ها که نریخته بودم برای دیدار تو در جماران از نزدیک. نزدیک نزدیک. بنا داشتم چفیه «بابا اکبر» را بیاورم و برایت از همان پایین حسینیه، بیاندازم بالا و دل توی دلم نباشد که آیا می رسد به دستان تو یا نه. برنامه ریخته بودم که از همه زودتر بیایم و بنشینم آن جلوی جلو و همین که تو را ببینم گریه کنم و داد بزنم و فریاد بزنم که «روح منی خمینی، بت شکنی خمینی»، اما تو رفتی و… «رفتی و صبر و قرار مرا بردی» و آرزو به دل ماندم که یک بار از نزدیک، نزدیک نزدیک بگویم: «روح منی خمینی، بت شکنی خمینی».
¤¤¤
اماما! چندی بعد از اربعین تو، ما را بالاخره مدرسه آورد جماران. جایت خالی بود در حسینیه. نبودی که برای ما دست تکان بدهی. نبودی که چفیه پدران شهیدمان را از اینکه هست، مقدس تر کنی، اما یادگارت «حاج احمد» نشست و برای ما کلی از تو تعریف کرد، حتی بدتر از خود ما زد زیر گریه، آنجا که گفت: امام وقتی خانواده شهدا را می دید، وقتی همین شماها را می دید، خیلی قلب شان آرام می شد.
¤¤¤
اماما! هنوز اولین سالگردت از راه نرسیده بود، که ما را بردند دیدار جانشین تو. آنجا مادر شهیدی به نمایندگی از جمع خطاب به «آقا» گفت: «بعد از ارتحال امام، تنها خبری که خوشحال مان کرد، این بود؛ شما شده ای رهبر!»… و بعد ادامه داد: «برای ما، شما همان خمینی هستید، این را بدانید».
¤¤¤
اماما! حالا ما هر وقت دل مان برای تو تنگ می شود، نگاه می کنیم به خامنه ای و قشنگ تو را می بینیم. از نزدیک. نزدیک نزدیک. ما پشتیبان ولایت فقیه هستیم؛ قول می دهیم این مملکت آسیبی نبیند. قول می دهیم ملت خوبی باشیم برای خامنه ای.
¤¤¤
اماما! دلت آرام تر باشد، روحت شادتر، و ضمیرت امیدوارتر و نسل دشمن ولایت فقیه، ابتر، که تا انقلاب مهدی، وقتی خامنه ای هست، یعنی تو هستی!
روزنامه کیهان/ ۱۱ خرداد ۱۳۹۰
اماما! ما قرار بود تو را در جماران از نزدیک، نزدیک نزدیک ببینیم یا مصلی، از راه دور؟! تو قرار بود برای ما دست تکان بدهی، یا ما برای تو؟! تو قرار بود برای ما سخنرانی کنی یا ما برایت دکلمه بخوانیم؟!…
خیلی دلنشین است؛
اشکمان را در آوردی داداش حسین…
“اماما! چندی بعد از اربعین تو، ما را بالاخره مدرسه آورد جماران. جایت خالی بود در حسینیه. نبودی که برای ما دست تکان بدهی. نبودی که چفیه پدران شهیدمان را از اینکه هست، مقدس تر کنی،…”
“اماما! حالا ما هر وقت دل مان برای تو تنگ می شود، نگاه می کنیم به خامنه ای و قشنگ تو را می بینیم. از نزدیک. نزدیک نزدیک.”
زیبا نوشتی داداش حسین، ممنونم.
خسته نباشید.
سلام
همیشه حسرت می خورم که چرا نتونستم امام رو ببینم. هر روز که می گذره بیشتر دیوونه امام می شم. زا بچگی توی تلویزیون که می دیدمش می دویدم و تصویرش رو می بوسیدم.
روزی که امام رفت ۵ سالم بود. خبر رو که شنیدم چنان گریه ای می کردم که بیا و ببین.
ای خدا…
متنهایی که یه جورایی به زبان بچهها هستن بد جوری میسوزنه آدمو…
دستتون درست داداش حسین
خیلی زیاد پیش میاد که آرزو کنم کاش به جای دهه ۶۰، دهه۴۰ متولد میشدم و روزگار جوونیم در زمان انقلاب و جنگ سپری میشد و…
اما وقتی تصویر لحظه رحلت امام و اون لحظه ای که حاج احمد آقا سر برسینه امام میذاره و اشک میریزه را از تلوزیون میبینم، خدا رو شکر میکنم که اون روزها خیلی بچه بودم و…
ابالفضل علمدار…خامنه ای نگهدار…
با نظر سید احمد موافقم.
خامنه ای خمینی دیگر است
ولایتش ولایت حیدر است.
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمـــار تو را دیدمو بیمــارشدم…
سلام … عادت به اینگونه تبلیغ ها ندارم اما بحث مهم بود و بروز … با عرض پوزش
با پستی برای اهل دغدغه به روزم … ولایتی ها حتما سر بزنید … فقط ۵ دقیقه برای شناخت شیوه جدید جبهه گیری علیه ولایت فقیه … نقش جریان انحراف در این بازی چیست !!؟
” اگر دیوانگی حسین (ع) انحراف است من دیگر بچه هیئتی نیستم ”
http://fanoos-e-basirat.blogfa.com
من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم
چشم بیمــــار تــــو را دیــدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم
همچــــو منصــور خــــــریدار سرِ دار شدم
غم دلدار فکنده است به جانم، شررى
کـــه بـــه جــــان آمدم و شهره بازار شدم
درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم
جــــامــه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم
خــــرقــــه پیــــر خـــراباتى و هشیار شدم
واعـــظ شهــر کــه از پند خود آزارم داد
از دم رنــــد مــــىآلــــوده مــــَددکار شدم
بگـــذاریــــد کــــه از بتکــده یادى بکنم
مـــن کـــه با دستِ بت میکده، بیدار شدم…
“حضرت امام خمینی”
تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی
تو طبیب دل مایی ز چه بیمار شدی
تو که فارغ شده بودی ز همه کون و مکان
دار منصور بریدی همه تن دار شدی
عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر
ای که در قول و عمل شهره بازار شدی
مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی
وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی
خرقه پیر خراباتی ما سیره توست
امت از گفته در بار تو هشیار شدی
واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی
دم عیسی مسیح از تو پدیدار شدی
یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم
ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی…
“حضرت امام خامنه ای”
“اماما! حالا ما هر وقت دل مان برای تو تنگ می شود، نگاه می کنیم به خامنه ای و قشنگ تو را می بینیم. از نزدیک. نزدیک نزدیک. ما پشتیبان ولایت فقیه هستیم؛ قول می دهیم این مملکت آسیبی نبیند. قول می دهیم ملت خوبی باشیم برای خامنه ای.”
وقتی امام رفت پیش خدا من کلاس اول بودم گاهی فکر می کنم اگه من اونموقع قد الانم بودم چه میکردم ، غم سنگینی بود. زندگی بعد امامت، خدایا تصورش هم وحشتناکه!
یکی از استادام میگفت یه دانش آموز داشت که باباش کارگر بود وقتی خبر فوت امام را شنید سکته کرد و مرد.قیامتی بود.
خدایا “آقا”مون رو حفظ کن!لطفا
تجدید پیمان فعالان فضای مجازی و وبلاگ نویسان ارزشی با آرمان های امام راحل (ره)
همین حالا امضا کنید!
(اطلاع رسانی فرمایید)
پایگاه فرهنگی .::راز۵۷::.
سنگر وبلاگ نویسان ارزشی
http://www.RAZE57. com/?p=394
امام (ره) را که ندیدم،به دنیا آمدم،امام رفت؛ اما این روزها که همه جا صحبت از مصر ولیبی و بحرین و…است،مدام درود می فرستم بر روح خدا که سا ل ها پیش با انقلاب ایران، جرقه ی همه ی این قیام ها را زد و در دلم می گویم چه می کند خمینی در خاورمیانه،درشمال افریقا و حالا درقلب اروپا.این بیداری ها همه مدیون خمینی است.
این متن تان خیلی قشنگ بود.آن قدر که سرصبحی گریه ام گرفته است از نبودن خمینی و دارم می خندم و خوشحالم که خامنه ای هست.
{که تا انقلاب مهدی، وقتی خامنه ای هست، یعنی تو هستی!}
در آن صحرای پر از جنگ و خون خامنه ای سردار سپاه خمینی بود و در این دریای پر از طوفان بلا و فتنه و خیانت و نیرنگ ، علمدار پرچم صاحب الزمان.
ما ۵ ساله های خمینی فدائیان خامنه ای هستیم
سلام بر داداش حاجی
چه گرم و دلنشین نوشتی دلاور، هیچ نوشته ای به اندازه دیدن نوشته های شما اشک ما به جریان نمی اندازد برادر.
آنچه که از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند
خامنه ای همان خمینی است فقط یک آه بیشتر دارد که از دست خواص بی بصیرت میکشد
سلام
ممنون برای اشک ها
سلام
متن بسیار خوبی بود . نمیدانم چندین بار آن را خواندم ولی میدانم پس از هر بار خواندن اشک در چشمان حلقه میزد … احسنت .
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم …
+ راستی این ستون ” ۰۶ : ۲۰ ” چرا چند روز است که به هم ریخته است ؟
..::مجموعه طرحهای خون::..
طرخهای ساده و دلنشین
سلام
چه زیبا ماروبردید به اون روزها ، من شش ساله بودم که روح خدا به خداپیوست
مصلی روز وداع با امام هنوز جلوی چشمام ، هرسال ۱۴ خرداد برای من تازه است
انگار تازه امام رو از دست دادم، با همین نوشته های شما داغم تازه شد اشکم دراومد،من نماز آیت الله گلپایگانی رو یادم هست که برجنازه امام با گریه می خواندن
ولی نمی دونم چرا هر وقت یاد اون روزها می افتم یاد اولین سری که اسرا اومدن ایران هم می افتم من با اون بچه گی ام یادم هست ، داغدار بودن اسرای خسته که به دامان ملت برگشته بودن ولی امام دیگه نبود ، چه جوری بی تابی می کردن چه طوری سینه خیز تا حرم میرفتن ، من همه اینهارو باچشمهام می دیدم ، بغز داره خفه ام میکنه
هرسال سالگرد امام می دیدم کنار جاده از راه دور ونزدیک پای پیاده نذر می کنند و به حرم میان، اینا چیزی جز عشق چیز دیگری می تونه باشه؟، تو کدوم کشور دنیا دیده شده بعداز مرگ رهبرشان اینجور هنوز تودل ملت شان محبوب باشه،
دنیا حیرت زده است از این عشق دوطرفه بین امام وملت که هنوزم که هنوزه آتش این عشق همین طور شعله ور مانده
کجایی ای امام و رهبر ما کشی دست نوازش برسرما
سلام
…
…
ما که فعلا سنمون به سیاست قد نمیده ولی
وقتی که اقا از چیزهایی ناراحت می شوند، می فهمیم. وقتی هم که خوشحال هستند ، می فهمیم. دل ما راه دارد به دل اقا. وقتی که می بینیمشون، خیلی زود می فهمیم که یار خراسانی، الان خوشحال اند یا نه. همین که بفهمیم قلب نازنینشون درد می کند، قلب مان درد می گیرد
و همیشه در حسرت این هستیم که از نزدیک نزیک نزدیک ببینیمشون
حسین قدیانی: کامنتی خوب و به نوعی حرفه ای بود…
…
به نظر من ۱۰۰ سال دیگر همه حسرت این را می خورند که ای کاش در دوران امام زندگی می کردند. حتی ما هم هنوز عظمت وجود این مرد را درک نکرده ایم…
هوالحق
با سلام
جشنواره ملی وبلاگ نویسی « قبله هفتم » با محوریت امام علی ابن موسی الرضا (ع).
جهت شرکت و ثبت نام در این جشنواره بزرگ ملی به سایت رسمی مؤسسه فرهنگی ثقلین شهرستان بندرگز
مراجعه نمایید.
امیدواریم شما یکی از برندگان ویژه این جشنواره باشید.
لطفا در صورت ثبت نام و شرکت در جشنواره ملی قبله هفتم ، کد زیر را در وبلاگ خود قرار دهید.
لینک مستقیم ثبت نام در جشنواره :
http://seghlain.ir/register/
آدرس وبلاگ جشنواره :
http://qeble7.blogfa.com/
دبیرخانه جشنواره
http://www.seghlain.ir
سلام.خدا قوت
من چند روز بود نمیتونستم بیام اینجا اصلا باز نمی شد.چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یا مهدی
ابوالفضل علم دار! تا انقلاب مهدی، خامنه ای که همان خمینی است را نگه دار
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد.
سلام.خدا قوت…
خیلی قشنگ نوشتی داداش حسین.من همیشه فکر می کردم آقا رو دوست دارم اما از وقتی با شما آشنا شدم فهمیدم آقا رو فقط دوست ندارم. دیوونشم، عاشقشم،فداییشم به مولا.ممنون که هوشیارم کردی.
واقعا عالی بود … عاشق این متن ها هستم متن هایی که از امام و مأموم می گویند … احسنت!
این تصویر هم یکی از پست های وبلاگ دو نفره ی ما بود که تقدیم شما می کنم:
http://s1.picofile.com/file/6700614684/Gahvareh_www_imanzaker_blogfa_com.jpg
یک چیز باقی ماند! آن هم اینکه شاید من متولد ۶۹ باشم! ولی عشق به امام را درک می کنم این چند سال خدا نعمت امام را به من هدیه کرده …
…
ابتدایی که بودیم سر صبح گاه همیشه جمله زیرو میخوندیم:
خدایا خدایا… تا انقلاب مهدی … از نهضت خمینی … محافظت بفرما … خامنه ای رهبر … به لطف خود نگهدار… آمین یا رب العالمین
یادش بخیر
بشنو از نی چون حکایت می کند از جداییها شکایت میکند یاد اون روزها بخیر . امام (رح) فرموده بودن این آقا سید علی لیاقت رهبری رو داره . خامنه ای کوثر است دشمن او ابتر است
از دو سال پیش تا کنون خیلی این را به کار بردم که ” روح خدا مبارکت باد – سی سال جوان شد انقلابت
این روزها به سالروز رحلت خمینیکبیر(ره) نزدیک میشویم بیشتر و بیشتر به این مساله فکر میکنم که باید شاکر نعمت جمهوری اسلامی باشیم. چرا که سعادت انسان را مبتنی بر کرامت آدمی و بر مسیر تکامل بشری قرار داد. هم بر پایه خواست جمهور مردم است و هم برمبنای اعتقادات اسلامی آنان.
سلام به همگی
برای اولین بار متن را قبل از قطعه در روزنامه خواندم. به طرز معجزه آسایی اشک و لبخند را به پیوند میدهید. یک آفرین(با صدای حضرت ماه) نثارتان.
کامنت “خیبری” خیلی قشنگ و دلنشین بود. شفاعت سردار خیبر نصیبش باد.
“اماما! دلت آرام تر باشد، روحت شادتر، و ضمیرت امیدوارتر و نسل دشمن ولایت فقیه، ابتر، که تا انقلاب مهدی، وقتی خامنه ای هست، یعنی تو هستی!”
این جملات را با جان و دل خواندیم…
دیروز(۱۰/۳/۹۰) یک مطلب از علی فریمانی در روزنامه شرق چاپ شده که روی این جمله تاکید داره: “آزادی در بیان فکر حتی اگر به ضدیت با خدا و انکار خدا و پیامبر شود باید وجود داشته باشد” با این استدلال که اقدام عملی نیست و فکر باید آزاد باشد.
امروز هم در صفحه ۲ با کنایه آیةالله مصباح یزدی را نواخته است.
و در صفحه اول سوگ نامه نوشته برای سحابی و گفته: “در مجموع ما با تیپ نهضت آزادی خوب برخورد نکردیم و هراس بیجایی از آنها داشتیم، بنابراین کمتر اجازه اظهار نظر به آنها دادیم. شاید از این نظر مرحوم مهندس سحابی دلگیر از دنیا رفت و شاید اگر آیتالله مطهری که تاکید فراوان روی آزادی بیان داشت به آن زودی شهید نمیشد افرادی مانند مهندس سحابی با رضایت بیشتری از جمهوری اسلامی به جهان ابدی سفر میکردند.”
خدایا تو را به آبروی آقا بقیة الله قسمت می دهیم انقلاب و اسلام را از دست این آقازاده های….. نجات بده.
…
…
به مولایم بگو در قبر من کوثر نویســــد
و در مهرش به پیشانی من قنبر نویســـد
از او خواهم به رسم عاشقی در لوح سینه
صد و ده مرتبه با خط خود حیدر نویســـــد
منتظرم…
سلام.فقط تشکر میکنم.نوشته تون در مورد ارتحال امام خیلی خوب بود.خاطرات سال ۶۸ و کودکی ام رو برام زنده کرد.از اون زیباتر این بود که نوشته تون مسیر رو هم معلوم کرد و عطر حضرت آقا رو داشت.
بعد از فوت آقا نصرالله با سایت شما آشنا شدم.گاهی یه سری به سایت توم میزنم که هم به یاد نصرالله باشم و هم از نوشته هاتون استفاده کنم. من وبلاگی ندارم که آدرس رو خدمت تون عرض کنم اما یه سایت داریم که پاسخگویی به سوالات شرعی و اعتقادی و مشاوره داریم.البته شخصی نیست.که آدرسش رو براتون میگذارم.موفق باشیدخدانگهدار
سلام
ای وای داداش حسین دلمان تنگ بود چه کردی با دلمان . می دانید چرا قطعه۲۶ را دوست دارم چون بوی عشق می دهد
سلام.حتی اشک منم درومد!
ای حسرت جان و تنم
تنها دلیل بودنم
آه ای شهادت العجل آه ای شهادت العجل
چشم من و امر ولی
جان من و سید علی
ای مقتدایم چشمان تو
مومن شدم بر ایمان
در دست مهدی دستان تو
جانم فدای سید علی
جانم فدای سید علی
اماما…[بغض]
التماس دعا
بغض گلوم رو گرفت .. کاش کسی نبود اینجا که چشم ها مهمان اشک می شد ….
چه حسرتی بسیجی … چه لذتی داره دیدار ماه اگرچه نیست خمینی ۵۷ …… این دلبستگی شاید برای همه هست حتی منکه ندیدمش
“یا شاهد”
مدیرمحترم وبلاگ “قطعه۲۶″، برادر قدیانی
با سلام و ادب
ضمن قدردانی از تلاش متعهدانه شما به اطلاع میرساند این پست از وبلاگ جنابعالی با عنوان “تا انقلاب مهدی، خمینی هست”، در بخش “در حاشیه” سایت گرداب قرارگرفت.
با سپاس فراوان
مدیریت سایت “گرداب”