“س” مثل “سیمین”… مثل “سووشون”

زانوی ادب در برابر بانوی ادبیات؛ سرکار خانم سیمین دانشور

پیرمرد گفت: “یک ماه نشده، موهایت پرپشت تر بلند می شود جانم. تا آن وقت خودت هم چاق و سالم شده ای. می خواهم با دست خودم نقل عروسی روی سرت بریزم. عجله کن عزیزم. من خیلی پیر شده ام”. رمان سووشون/ سیمین دانشور

بزنم به تخته، خوب مانده ای، متولد سال رِند و رُند ۱۳۰۰ در این ۹۰ سال که عمر گرفته ای از خدا. پیر شده ای، اما نه آنقدر که نشناسد تو را “جلال”.  پیر شده ای، اما هنوز صدای تلق تلق عصای چوبی ات در صحن داداش امام رضا، جوان مانده. نمی دانم تا به حال کسی از زوار “امامزاده صالح” تجریش که از همان دور شناخته باشدت، آمده جلو و به تو گفته، باکلاس عصا دستت می گیری یا نه، اما باکلاس عصا دستت می گیری، و خوب می دانی در کدام فاصله قدم هایت عصا را به زمین بزنی، حالا که عصای دستت “جلال” سالهاست بعد از آن عکس سیاه و سپید “اسالم” رفته از پیشت تا از آن بالا، از آن بالابالاها خوب نگاهت کند، یک دل سیر ببیندت، و در ۸ اردیبهشت سال ۹۰ برای ۹۰ سالگی ات، ۹۰ شمع را یکی یکی به جای تو فوت کند، تا ۱۰۰ سال زنده باشی. لابد “جلال” باید جای خوبی در آن دنیا خانه حیاط دار گرفته باشد. از بس که ماشاء الله خوش سلیقه بود؛ عدل خانمش “متولد ماه اردیبهشت” درآمد. اردیبهشت، بهشت ماه بهار است و تو در بهاری ترین فصل بهار در همان شهری به دنیا آمدی که “باغ ارم” دارد و هیچ کم از “۸ بهشت” ندارد. همان شهر پر رمز و راز که باز هم یکی از داداش های خوب امام رضا، تو را زیاد در صحن بهاری اش دیده در روزگاری که عصا دستت نبود؛ دخترکی بودی با هزار امید و آرزو و مدام می دویدی و می خندیدی و خاله بازی می کردی و می خوابیدی و خواب می دیدی که “جلال” نشسته روی یک اسب سفید. اسب سفیدی که یک یال دارد و ۲ بال دارد و حد ندارد قشنگی اش. خواب می دیدی که شاپرکهای “شاهچراغ” برایت فال حافظ گرفته اند خوش مزه تر از فالوده شیراز. خواب می دیدی ۹۰ سالت شده و “جلال” با چشمهایش از درون قاب زل زده به تو و بر و بر دارد نگاهت می کند، اما نیست. یعنی نگاهش هست، خودش نیست. یادش هست، خودش نیست. خاطره هایش هست، خودش نیست. قصه هایش هست، خودش نیست… و اینها خواب تو را غصه دار می کرد. مثل اینکه بعد از “جلال” داغ تو تازه، بلکه “سرگردان” شد و “ساربان” ات، مثل “کوه سرگردان”، مثل نیلوفر می پیچید به دست و پای “صورت روزگار” که سعی می کنی با “سیلی”، سرخ نشان دهی اش. “سرخ” مثل همین چند گل رز که در باغچه حیاط خانه کاشته ای و ریشه اش هنوز که هنوز است، برمی گردد به “جلال” که برای تو “جلال” بود و برای ما “آقا جلال”. “آقا جلال” بر وزن “آقا معلم”. بر وزن “خانم قوتی” که معلم کلاس اولم بود در مدرسه شهید عاشقلو. بر وزن “خانم دانشور” که نام کوچکش با “سین” شروع می شود، اما نمی دانم نام کوچک تو “سیمین” است یا “سووشون”. شاید هم جفتش. این نوشته را اگر برای جشن تولد تو نوشته باشم، فکر کنم “سووشون” باشی، اما اگر برای روز معلم نوشته باشم گمانم “سیمین” باشی. به هر حال زیاد نشسته ام پای درس “سووشون” و آنقدر خواندمش که بدانم “پادگان سمیرم” کجای این کشور است و “قشقایی ها” و “بویراحمدی ها” کیستند. “زری” و “سهراب” و “خسرو” کیستند. “سیمین دانشور” کیست… اجازه خانم معلم! اصلا دوست ندارم تملق کنم و تو را “سیمین ادبیات” بخوانم. نه تو را، و نه به خصوص آن یکی “سیمین” را. الگوی من در ادبیات “سلمان هراتی” است؛ چرا دروغ بگویم؟! من عاشق ریش سلمانم، نه حتی ریش جلال. من عاشق “دا” هستم که یعنی “مادر” به زبانی که مال همین آبادی است. الگوی من در ادبیات “سلمان” است که “خرمهره” بود برایش “صلح نوبل”. الگوی من در ادبیات هر که باشد وابستگی صددرصد دارد به “جمهوری اسلامی” و از آمریکا و اسرائیل و خاندان سلطنتی و ازدواج آنچنانی و آل خلیفه و آل سعود و کشتار اینچنینی اعلام استقلال و اعلان برائت می کند. اینجاست که از آن یکی “سیمین” بدم می آید، اما تو را “خانم معلم” صدا می زنم، روز معلم را به تو تبریک می گویم، برای روز تولدت از ۹۰ شمع روایت می کنم و به احترام “سووشون” آرزو می کنم که ۱۰۰ سال، یعنی یک قرن زنده بمانی، اما راستش را بخواهی، تو ای خانم معلم، الگوی ادبیات من نیستی. الگوی ادبیات من نمی تواند بی تفاوت رد شود از کنار “چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی”. الگوی ادبیات من نمی تواند بی تفاوت رد شود از کنار دشمنان جمهوری اسلامی. سیاسی است. بیانیه می دهد. فریاد می زند. داد می زند. ساکت نیست. درست حرف می زند. درشت حرف نمی زند. با این همه کتمان نمی کنم که تو، یعنی یک موی سفید ۹۰ ساله تو را به دشمن نمی دهم، چون شناسنامه ات “مُهر شیعه” خورده است و خوانده ام از تو چیزهایی که نشان می دهد “مِهر علی” در سینه داری. برای من، تو لابد بهتر از نویسنده هایی هستی که نان نظام را می خورند، اما طرف فتنه غش می کنند با سکوت گوشخراش شان. اگر تو ادعای مستقل بودن کنی، باز یک چیزی! شاید باورمان شود؛ شاید هم نشود! در عجبم از نویسنده هایی که هر ماه از جمهوری اسلامی حقوق می گیرند، “حق التالیف” آثارشان را نمی گیرند، بلکه “حقوق” می گیرند، اما پز “استقلال” از انقلاب اسلامی ای می دهند که اصلا شعارش “استقلال، آزادی” است. برای من حتما تو بهتر از این جماعتی، و اگر هم جایی ادعای استقلال کنی، لااقل نخواهم خندید! اما اگر ادعا کنی که دلت برای “جلال” تنگ شده است، حتما باز هم “سووشون” خواهم خواند. یادت هست “به یاد دوست” نوشتی و نوشتی که “جلال زندگی ام بود و در سوگش به سووشون نشسته ام”؟… حتما یادت هست. حتما پز نمی دهی که برخی با منظور، از تو یاد می کنند، اما “جلال” را کتمان می کنند. حتما پز نمی دهی. حتی گمانم دلت می شکند، و حتما دلت تنگ می شود برای “جلال” وقتی که می بینی نام “سیمین” را بی “جلال” می برند و بعد از… آری! بعد از “غروب جلال” می خواهند “خطبه طلاق” بین تو و “جلال زندگی” ات جاری کنند. لابد جرم تو این است که شوهرت “غربزدگی” را نوشت و “در خدمت و خیانت روشنفکران” پرده از چهره نفاق این جماعت کنار زد و رسوای شان کرد. اینها از حب تو نیست که می زنند “جلال” را. از “بغض جلال” هوادار تو شده اند. در دوستی شان صدق و صفا نیست. از هم الان به فکر تابوت تو هستند تا به جای فاتحه خواندن برای بانوی ادبیات که “سووشون” نوشت، بلکه معجزه کنند و بر کالبد متعفن روشنفکری بیمار، روحی دگربار بدمند. این جماعت شک نکن که تو را هم “عقده ای” می خوانند، فقط به این جرم که “ایرانی” هستی. سیمین! کجای چشم تو “آبی” است که “روشنفکر” خطابت کنم؟! تو “اصیل” تر از آنی که “روشنفکر” خطابت کنم. تو حتما مستقل هستی از روشنفکرانی که قهرمانان قصه هایت را “عقده ای” می خوانند. تو در این ۹۰ سال به چند دختر و پسر “امضا” داده ای؟!… کدام شان “عقده ای” بودند؟! کسانی که در “امام زاده صالح”، تو را می شناسند و جلو می آیند و به تو ادب می کنند و به تو “سلام” می کنند و تو را به همدیگر نشان می دهند که؛ “نگاه کن! این “سیمین دانشور” است”، از نظر جماعت مدعی روشنفکری، “یک مشت عقده ای” هستند. فکر کنم به جماعتی از روشنفکران، در خانه های شان کم محلی می شود که اینقدر عقده ای بار آمده اند و همه مردم را به کیش خود می پندارند، اما تو را “جلال” زیاد دوست داشت، حتی زیادتر از “زن زیادی” که نوشت. تو کم بود محبت نداشتی. الان هم کمبود محبت نداری. هنوز هم نگاه “جلال” وقتی که از “قاب” بیرون می زند، گرم می کند فضای خانه ات را که با این “برق نگاه” عمرا سوت و کور باشد فضای خانه ات. حالا اگر بچه نداری، اگر عروس نداری، اگر داماد نداری، اگر صدای ونگ ونگ نوه هایت، خانه ات را روی سرت خراب نمی کند، غمی نیست. غمی هست و غمی نیست. به هر حال تو لابد مثل هر زن دیگری دوست داشتی “بچه” داشته باشی و “مادر” باشی. هزاری هم عده ای بگویند؛ “ما بچه های زندگی جلال و سیمین هستیم” که برای تو ونگ ونگ نوه و نتیجه نمی شود… نگاه کن به چشمان “جلال”… این چشمکی که الان برای تو زد؛ “یادگاری” شوهر برای همسری است که به جای “بچه”، خودش را گذاشته در تخم چشمان زنی با نام “سیمین”. اگر شک داری، هنوز هم “نامه های جلال” هست که “قربانت بروم”… و چون می دانم خیلی، خیلی خیلی، عاشق مولاعلی هستی، و این روزها عزاداری در “ایام فاطمیه” به تو فقط یک کلام می گویم: “دست علی نگهدارت خانم معلم”! روزنامه وطن امروز/ ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۰      

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ فدایی رهبر

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    اول دیگه؛ نه؟

  2. چترباز می‌گوید:

    منتظریم بخوانیمش !

  3. ه.علی مددی می‌گوید:

    نخوانده فکرکنم متن جالبی باشه.

  4. سجاد می‌گوید:

    سلام
    خدا قوت.منتظر متن زیبای شما هستیم.

    یا علی مدد.

  5. وصال ماه می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم
    یارب الحسین،بحق الحسین ،اشف صدر الحسین،بظهورالحجة
    سلام
    از خانم سیمین دانشور و درس سووشون (تو چند سال دبیرستان وکنکور وکماکان) این یادمه که “سر و پکالش خینی میشود” تو اکثر آزمونها بوده
    یا زهرا (س)

  6. وصال ماه می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم
    یارب الحسین،بحق الحسین ،اشف صدر الحسین،بظهورالحجة

    احترام به استاد
    با آن کس که تو را سخن آموخت به درشتی سخن مگو ، و با کسی که راه نیکو سخن گفتن ، به تو آموخت لاف بلاغت مزن .
    نهج البلاغه_ حکمت ۴۱۱

    به خدا سوگند ، مرگ یک دانشمند در نزد شیطان محبوب تر از مرگ هفتاد عابد است .
    امام محمد باقر علیه السلام_ جواهر الحکم یا گوهرهای حکمت

    اجر و پاداش مومن دانشمند از روزه دار نماز گزار مجاهد در راه خدا بزرگتر است و چون از دنیا رفت در اسلام شکافی پدید آید که تا روز قیامت چیزی آن را پر نکند.
    امام علی علیه السلام_جواهر الحکم یا گوهرهای حکمت

    روز معلم مبارک

    یا زهرا (س)

  7. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  8. آنتی کوفی می‌گوید:

    ما هوس کرببلا کرده‌ایم

    http://antikoofi.pelakfa.com/

  9. فدایی رهبر می‌گوید:

    داستان باغ سنگش فوق العاده قشنگه حتما بخونین.

    تقدیم به قطعه
    http://uploadfa.net/1390/eomypthl0kd7902a08r.gif

  10. فدایی رهبر می‌گوید:

    غروب جلال نوشته سیمین دانشور

    زن یک نویسنده به طور عام شوهرش شوهرش را به عنوان یک مرد میشناسد نه به عنوان یک نویسنده خوانندگان آثار این نویسنده هر چند از دور از این نظر او را بهتر از زنش میشناسند. معمولا زن های هنرمندان کم کم به آثار شوهرانشان بی علاقه میشوند و بعد نسبت به این آثار کینه میورزند. چرا که شاهد آفرینش این آثار و دردسر های آفرینش و نتایجش بوده اند. اما من که زن جلال آل احمد هستم او را از نوشته هایش جدا نمیکنمو نه تنها او را به عنوان یک مرد بلکه به عنوان یک مردی که نویسنده است میشناسم. این شناسایی بیشتر به این خاطر است که جلال خیلی شبیه نوشته هایش است. یعنی سبک جلال خود اوست با این تفاوت که من با چرک نویسش سر و کار دارم و دیگران با پاکنویسش

  11. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **دعای حضرت زهرا در روز دوشنبه**
    پروردگارا! از درگاهت قدرتی برای عبادت و بندگی، بینشی برای درک قرآن، و فهم لازم برای درک احکامت را خواستارم.
    پروردگارا! بر محمد و خاندان محمد درود فرست و فهم قرآن را دور از دسترس فکر ما، و صراط را نابودکننده ما، و محمد را روی گردان از ما قرار مده.

  12. احمد می‌گوید:

    آقا ما منتظریما

  13. عطشان می‌گوید:

    سلام
    نامه ای به جناب هاشمی (یار سابق امام)
    نمی دانم شما هم برنامه راز را دیدیده اید یا نه کشاورزهایی که دستهاشان ترک های عمیقی خورده بود و چهره های آفتاب سوخته شان حکایت از سالها تلاش شرافتمندانه داشت بندگان خدایی که برای گرفتن وام از بانک آن هم به مبلغ ۵۰۰ هزارتومان باید ضامن داشته باشند شمایی که یار امام بودید یادتان رفته امام امت فرمودند این مردم ولی نعمت ما هستند این بود بیعتی که با امام بستید که جیب آقازاده های شما هر روز پر پول تر و ترکهای دستان این کشاورزان عمیق تر آخر این بود جواب اعتماد امام وامت به شما که اطرافیان شما وام های کلان ومیلیاردی بگیرند و اصلا فکر پس دادنش هم نباشند آخر این درست است که آقازاده های شما با پول ملت در اروپا از بهترین امکانات برخوردار باشند ولی …
    بعضی اوقات فکر میکنم که ای کاش همه اینها خواب باشد یا لا اقل این اتفاقاتی که مربوط به شما میشود نامه سر گشاده و …
    گاهی فکر می کنم که چه خوب شد که امام نیست تا ببیند یکی دیگه از شاگردانش چطوری اسیر دنیا شده …
    الان که دارم این ها را می نویسم بغض گلویم را گرفته از تنهایی ماه آخر باید کار به جایی برسد که شما باشید و ماه این عمار بگوید اصلا تا به حال اندیشه اید فردای قیامت چگونه جواب امام راحل را می دهید آیا درد انحراف آقای منتظری برای امام کم نبود که شما منتظری دیگر برای ماه شدید ؟
    ای کاش همه این ها خواب بود

  14. عطشان می‌گوید:

    سلام
    جناب قدیانی و آقا سجاد وبلاگ زمین کربلا
    بابا من که گفتم ما و شما نداره چرا اسم بالای عکسو تغییر دادید به هر حال ممنون
    امید وارم آقا سجاد ناراحت نشده باشن

  15. محمد می‌گوید:

    خیلی پر مغز وزیبا بود

    روز معلم به را به معلم صبر و پایداری حضرت خامنه ای تبریک میگویم

    و همینطور به تنها شاگرد باوفایش احمدی نژاد تبریک میگویم

  16. محمد می‌گوید:

    در تکمیل به کامنت عطشان میگویم که::

    ما تشنه به خون آل قدرت هستیم———- هیچ حا نمیریم همینجا هستیم

  17. حیران می‌گوید:

    امیر المومنین علیه السلام می فرمایند: پای درس هرکس می نشینی کانه او را پرستش می کنی.

    “الگوی من در ادبیات هر که باشد وابستگی صددرصد دارد به “جمهوری اسلامی””

  18. البته طرح قبل ،تقدیم به سیمین خوبه!

  19. چشم انتظار می‌گوید:

    متفاوتی داداش ،متفاوت.کاریشم نمیشه کرد.ممنون که به کسایی توجه میکنی که کمترازشون یادمیشه به هرحال این هاهم آدم های خاصی هستندکه البته س…شون شرف داره به امثال زهرارهنورد.

  20. طاهره نعمت اللهی می‌گوید:

    اخ جون بازهم حرف ازجلال وبستگانش……تیترجدایی جلال ازسیمین بامزه تربودها

  21. ف. طباطبائی می‌گوید:

    عجب متنی شده. چقدر زیبا نوشتید. خیلی لذت بردم.
    هم احترام خانم معلمو نگه داشتید و هم از اعتقادات و تفکرات خودتون دفاع کردید.چقدر عالی بود.
    خیلی خوشم اومد. دوباره میخونم.

  22. سجاد می‌گوید:

    سلام
    خدا قوت داداشی.
    کار خیلی خوبی کردی اسم عکاس رو هم زدی, خوشحال شدم. من چون کمی عجله داشتم اسم عکاس رو ننوشتم که زحمتش هم افتاد گردن خود شما , خلاصه ببخشید!

    اما موندم چرا طرح روز استاد رو نگذاشتید؟؟!

    یا علی مدد.

  23. ابراهیم خادمی - دبیر ریاضی - ساری می‌گوید:

    من هم ( در پایان این روز پس از ۸ ساعت تدریس ) این روز رو به خودم و همه معلمان زحمتکش تبریک میگم.
    http://up.iranblog.com/images/1q06jtaqaenqgdyfjnq.jpg

    یاعلی

  24. عطشان می‌گوید:

    سلام…
    راستی چون امروز روز معلم بود بی زحمت هر کی دوست داره برای یه معلم عاشق که سال ها پیش در جوانی بر اثر حادثه ی رانندگی جان باخته فاتحه ای قرائت کند
    ( آخ که دلم گرفت برای دیدن معلم خوب ریاضیم خدا رحمتت کند )

  25. میلاد پسندیده می‌گوید:

    ماشاءالله به آقای خادمی با این طرح مفهومی… همه دامنه ما تابع آن است که بردش با حضرت ماه باشد.

  26. فدایی رهبر می‌گوید:

    اولین روز دبستان باز گرد
    شادی ان روزهایم بازگرد
    باز گرد ای خاطرات کودکی
    بر سوار اسب های چوبکی
    خاطرات کودکی زیباترند
    یادگاران کهن مانده ترند
    درس های سال اول ساده بود
    اب را بابا به **سارا**داده بود
    مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
    خش خش جاروی مادر روی برگ
    هم کلاسی های من یادم کنید
    باز هم در کوچه فریادم کنید
    کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
    جمع بودن بودو تفریقی نبود
    ای دبستانی ترین احساس من
    باز گرد این مشق ها را خط بزن

  27. فدایی رهبر می‌گوید:

    اولین روز دبستان بازگرد
    کودکی ها شاد و خندان باز گرد
    باز گرد ای خاطرات کودکی
    بر سوار اسب های چوبکی
    خاطرات کودکی زیباترند
    یادگاران کهن ماناترند
    درس های سال اول ساده بود
    آب را بابا به سارا داده بود
    درس پند آموز روباه و خروس
    روبه مکار و دزد و چاپلوس
    روز مهمانی کوکب خانم است
    سفره پر از بوی نان گندم است
    کاکلی گنجشککی باهوش بود
    فیل نادانی برایش موش بود
    با وجود سوز و سرمای شدید
    ریز علی پیراهن از تن می دری
    تا درون نیمکت جا می شدیم
    ما پر از تصمیم کبری می شدیم
    پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
    یک تراش سرخ لاکی داشتیم
    کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
    دوشمان از حلقه هایش درد داشت
    گرمی دستانمان از آه بود
    برگ دفترها به رنگ کاه بود
    مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
    خش خش جاروی با پا روی برگ
    همکلاسی های من یادم کنید
    باز هم در کوچه فریادم کنید
    همکلاسی های درد و رنج و کار
    بچه های جامه های وصله دار
    بچه های دکه سیگار سرد
    کودکان کوچک اما مرد مرد
    کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
    جمع بودن بود و تفریقی نبود
    کاش می شد باز کوچک می شدیم
    لااقل یک روز کودک می شدیم
    یاد آن آموزگار ساده پوش
    یاد آن گچ ها که بودش روی دوش
    ای معلم نام و هم یادت به خیر
    یاد درس آب و بابایت به خیر
    ای دبستانی ترین احساس من
    بازگرد این مشق ها را خط بزن

  28. میلاد پسندیده می‌گوید:

    بالاخره یا رومی روم یا زنگی زنگ… هر چند! حرف حق را باید زد… در کل عالی بود.
    اما من بالاخره نفهمیدم سووشون یعنی سوگ و شیون یا تغییر شکلی است از سیاوشون… هرچی… کتاب فوق العاده ای است.

  29. میلاد پسندیده می‌گوید:

    اصولاً ممنون از داداش حسین بخاطر این مطالب نمک شناسانه ی اخیرشان. فدات حسین قدیانی

  30. sayyed می‌گوید:

    یک مطلب ذرباره طبس. لطفا بخوانید و نظر دهید تا اصلاح شود:
    http://khak-e-payehanif.pelakfa.com/post-76986.html

  31. ن.بهادری می‌گوید:

    سلام.راستش هنوز متنتان را نخواندم.فقط خواستم روز معلم را به شما که به عنوان استاد قبولتان دارم تبریک بگم.موفق باشید.

  32. سلاله 9 دی می‌گوید:

    «اصلا دوست ندارم تملق کنم و تو را “سیمین ادبیات” بخوانم. نه تو را، و نه به خصوص آن یکی “سیمین” را.»
    «الگوی من در ادبیات هر که باشد وابستگی صددرصد دارد به “جمهوری اسلامی” »
    «اینجاست که از آن یکی “سیمین” بدم می آید»

    آقای قدیانی تیزبینی وتوجه واشاره تان به همین مطالب است که دلنشین کرده است،خواندن مطالبتان را برای بچه بسیجی ها و قلمتان را مجزا کرده از قلم بعضی از نویسندگان به اصطلاح متعهد.خیلی پسندیدم این متن را .

    «الگوی ادبیات من نمی تواند بی تفاوت رد شود از کنار دشمنان جمهوری اسلامی. سیاسی است. بیانیه می دهد. فریاد می زند. داد می زند. ساکت نیست.»
    وچه زیبا تمامش کردید.“دست علی نگهدارت خانم معلم”!
    نوشتید جلال ،یاد اواخر کتاب نه ده افتادم و مطلب تشابهات حاج احمد و آل احمد.

  33. حمید رضا قاسمی می‌گوید:

    سلام بر همگی
    فایل زیر رو ببینید اگه خوشتون اومد بگید بازم ازاین عکسها درست کنم

    http://up.iranblog.com/images/rchdo07nua3n59fh2w.jpg

  34. در مےخواهد چـ کار،

    خانه اے کـ

    مادر ندارد؟!

  35. یار دبستانی می‌گوید:

  36. جامانده می‌گوید:

    سلام-اخبار نمایشگاه چند روزه که حال هوا رو کتابی کرده!
    لطفا میشه اسم انتشاراتی که کتابتون رو چاپ کرده بدونیم؟!
    چه روزی میاین نمایشگاه؟؟

  37. سیداحمد می‌گوید:

    زانوی ادب در برابر ستاره درخشان حضرت آقا، حسین قدیانی.
    بسیار عالی،

    مهارتت در نویسندگی ستودنیه سالار؛

    “اجازه خانم معلم! اصلا دوست ندارم تملق کنم و تو را “سیمین ادبیات” بخوانم. نه تو را، و نه به خصوص آن یکی “سیمین” را. الگوی من در ادبیات “سلمان هراتی” است؛ چرا دروغ بگویم؟! من عاشق ریش سلمانم، نه حتی ریش جلال. من عاشق “دا” هستم که یعنی “مادر” به زبانی که مال همین آبادی است. الگوی من در ادبیات “سلمان” است که “خرمهره” بود برایش “صلح نوبل”. الگوی من در ادبیات هر که باشد وابستگی صددرصد دارد به “جمهوری اسلامی” و از آمریکا و اسرائیل و خاندان سلطنتی و ازدواج آنچنانی و آل خلیفه و آل سعود و کشتار اینچنینی اعلام استقلال و اعلان برائت می کند.”

    فدات شم که کارتو خوب بلدی داداش حسین.

  38. م.اشرف می‌گوید:

    سلام به همگی
    عرضی نداشتم فقط خواستم سلامی کرده باشم. خدا قوت!

  39. سیداحمد می‌گوید:

    این آمریکائی ها هم یه چیزیشون میشه ها!
    اوباما خودش خ… یا مردم دنیا رو خ… فرض کرده؟ (خودمو سانسور کردم!)

    حیف شد قدر کروبی رو ندونستیم! لااقل جک هاش از جکهای اوباما که خنده دار تر بود!

    بن لادن رو کشتن و از اونجائی که مسلمونا معتقدن میت نباید رو زمین بمونه! سریع انداختنش تو آب!!!
    چقدر این آمریکائی ها به عقاید مسلمونا احترام میذارن!!!

  40. سیداحمد می‌گوید:

    یه پیام “بی زرگانی”

    ساعت ۰۰:۲
    تعداد افراد آنلاین: ۳۲ نفر

    ماشالله…
    داداش حسین هنرمند فـــــــــــدائی داری….

  41. سیداحمد می‌گوید:

    جناب جامانده!

    کتابهای داداش حسین را “انتشارات مرکز اسناد” منتشر میکند.

    داداش حسین هم انشالله هر وقت فرصت داشته باشند تشریف میارن نمایشگاه!

  42. فدایی رهبر می‌گوید:

    ولی من فکر نمیکنم بنلادن مرده باشه.
    این عکسو ببینین. تابلواا که مونتاژ شده این عکس که غرب نشون میده

    http://media.farsnews.com/Media/9002/ImageNews/900212/48_900212_L600.jpg

  43. به جای امیر می‌گوید:

    خیار (گفت و شنود)

    گفت: نشریه انگلیسی «ایندیپندنت» نوشته است که ایران هر روز قدرتمندتر می شود و همه حکومت های مخالف ایران در منطقه هم یکی پس از دیگری در حال سقوط هستند.
    گفتم: خب! تا کور شود هر آنکه نتواند دید!
    گفت: همین نشریه به دولت های انگلیس و آمریکا اعتراض کرده است که چرا گول شارلاتان بازی های سران جنبش سبز را خوردید و به سرنگونی جمهوری اسلامی ایران توسط آنها امید بستید؟!
    گفتم: دیگه چی؟!
    گفت: یکی از اصلاح طلبان فراری در سایت خود به این نشریه انگلیسی انتقاد کرده و نوشته است که «ما فقط یکی دو اشتباه داشتیم و نباید سرزنش شویم»!
    گفتم: معلم به دانش آموزی گفت بنویس «منار»، نوشت «چنار» معلم گفت؛ بخوان و دانش آموز خواند «خیار»! معلم با عصبانیت گفت؛ پسره جعلق حالا خودت بگو چه نمره ای باید بهت بدم؟ و دانش آموز کذایی که هرچه سوادش کم بود، رویش زیاد بود گفت؛ آقا اجازه! خب! فقط ۳تا غلط داشتم نمره ام میشه ۱۷ دیگه!

  44. محمد می‌گوید:

    بسم الله
    سلام
    حسین آقا…

  45. هیات پیروان امام زمان (عج) می‌گوید:

    شبکه اجتماعی “هیات مجازی پیروان امام زمان (عج)” راه اندازی شد
    heyat.peyrowan.com

  46. سیداحمد می‌گوید:

    گفت : در می زنند مهمان است
    گفت: آیا صدای سلمان است؟

    این صدا، نه صدای طوفان است
    مزن این خانهء مسلمان است

    مادرم رفت پشت در، اما

    گفت:آرام ما خدا داریم
    ما کجا کار با شما داریم

    و اگر روضه ای به پا داریم
    پدرم رفته ما عزاداریم

    پشت در سوخت بال و پر، اما

    آسمان را به ریسمان بردند
    آسمان را کشان کشان بردند

    پیش چشمان دیگران بردند
    مادرم داد زد بمان! بردند

    بازوی مادرم سپر،اما

    بین آن کوچه چند بار افتاد
    اشک از چشم روزگار افتاد

    پدرم در دلش شرار افتاد
    تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-

    گفت: یک روز یک نفر اما…

    (سید حمیدرضا برقعی)

  47. صبا می‌گوید:

    گفت: یک روز یک نفر اما…
    خدایا پس کی(چه موقع)؟

  48. آنتی کوفی می‌گوید:

    ما هوس کرببلا کرده ایم

  49. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    آسمان را به ریسمان بردند
    آسمان را کشان کشان بردند…

  50. سلاله 9 دی می‌گوید:

    اللهمّ صلِّ علیٰ فاطمة و ابیهٰا و بعلِهٰا و بنیهٰا والسّر المستودع فیهٰا بعددِ مٰا احاط بهِ عِلْمک

  51. چشم انتظار می‌گوید:

    سیداحمدجان سلام :
    برای زیارت داداش حسین جان ، کِی بایددرنمایشگاه کتاب حضورپیداکرد.

  52. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **دعای حضرت زهرا در روز سه شنبه**
    پروردگارا! بی خبری و غفلت مردم را برای ما موجب یادآوری، و آگاهی آنان را برای ما موجب شکر و سپاس قرار ده، و سخن صحیحی را که بر زبانمان جاری می شود نیت قلب های ما قرار ده.
    پروردگارا! غفران و گذشت تو، از گناهان ما گسترده تر، و رحمت تو از اعمال ما امیدوار کننده تر است.
    خداوندا! بر محمد و خاندان محمد درود فرست و ما را بر انجام اعمال شایسته و کارهای نیک موفق بدار.

  53. ف. طباطبائی می‌گوید:

    بین آن کوچه چند بار افتاد
    اشک از چشم روزگار افتاد

    پدرم در دلش شرار افتاد
    تا نگاهش به ذوالفقار افتاد

    گفت: یک روز یک نفر اما…

    سپاسگزارم از آقا سید که شعر سیدحمید برقعی رو کامنت کردند.

  54. سید مهدی. ک می‌گوید:

    سلام حاج حسین جان، عرض ادب حاجی.
    متنو خوندم، بسیار زیبا نوشتید. شناخت چندانی نسبت به سیمین دانشور ندارم ولی خواندن متن هنرمندانۀ شما برام جذاب بود.
    خسته نباشید، دست حق نگهدارتون.

  55. وصال ماه می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم
    یارب الحسین،بحق الحسین ،اشف صدر الحسین،بظهورالحجة
    پدرم در دلش شرار افتاد
    تا نگاهش به ذوالفقار افتاد . . .
    یا زهرا (س)

  56. دانشجوی مسلمان می‌گوید:

    از آزادی تا لؤلؤ، از لؤلؤ تا کربلا…

  57. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    تقدیم به:
    ******بهترین داداش دنیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا******

    عاشقی یعنی پیله گشتن، سیریش!
    شیرجه رفتن با سر، تو قلبِ آتیش …

    نه این که مجنون، یا که فرهاد باشی،…
    نه باشی لیلی، نه شیرین چو کیشمیش!

    عاشقی یعنی هوایِ گرگ و میش…
    ماتِ “بهشت” شدن، به دنبالِ کیش!

    “جیگر پاره تر” از “زلیخا” بودن!…
    “یعقوبِ دلداده” به “یوسفِ خویش”…

    عاشقی یعنی مردنِ کم و بیش!
    یه دم، نفس کشیدنِ پس و پیش!

    رختِ عزایِ زندگی پوشیدن!…
    فاتحه خوندن واسه دل، پیشاپیش!

    عاشقی یعنی نیشِ دل هایِ ریش…
    رو زخم، نمک پاشیدنِ بیش از پیش!

    یعنی عشقه سلام دادن بر “حسین”
    را به را، توی “قطعهء بیست و شیش”

    “یا حق”

  58. حسین می‌گوید:

    خدا شمارا از آقا نگیره.

    انشاءالله خدا شهیدت کنه

  59. م.طاهری می‌گوید:

    خدا رحمت کند جلال را

  60. خان باجی می‌گوید:

    سلام علیکم
    نوای قطعه ،حسابی اینجا رو عاشورایی کرده .
    تقدیم به اهالی قطعه ۲۶

    (((((( آداب کشتن ))))))))))

    می‌کشی‌حیوان بکش؛دیگرپی رجمش مرو

    گوسفندان سر ببُر ،دیگر پی نحرش مرو

    چونکه ماهی را به قلّابت گرفتی،صبر کن

    خارج از آبش بکن، دیگر پی ‌طبخش مرو

    گرشتر رامی‌کشی نحرش بکن برروی خاک

    تا رمق دارد بزن ، دیگر پی ‌ رنجش مرو

    شیر و دیگر وحشیان راهم بزن باتیر و سمّ

    گر جلو آمد بکش، دیگر پی زخمش مرو

    این بود آداب کشتن در شکار جانور

    حال از انسان شنو، دیگر پی جنگش مرو

    کودک شش ماهه را کشتن خطاست

    ای سه شعبه تو چرا؟ دیگرپی رأسش مرو

    چون که مردی شد برون از شطّ آب

    چشمهایش را چرا ؟دیگر پی مشکش مرو

    می‌بُری گر از قفا رأس حسین تشنه را

    سیزده ضربت چرا؟ دیگر پی اهلش مرو

    چون برای بچه‌ات سوغات گوشواره میبری

    گوش طفلان را چرا؟ دیگر پی قتلش مرو

    گر که انگشتر نشان کردی میان کشته‌ها

    آن نگینش ‌ را چرا؟ دیگر پی دستش مرو

    یاعلی

  61. سیداحمد می‌گوید:

    چشم انتظار!

    الان دقیقا نمیشه گفت داداش کِی در نمایشگاه حضور دارن،
    اگر صلاح بدونن خودشون زمان حضورشون رو اعلام خواهند کرد.

  62. ر.ر می‌گوید:

    سلام بر داداش حسین بسیجی ها و سید احمد گرام
    خدا قوت
    “‌من در بچگی عاشق اسب بودم. به مادرم می گفتم وقتی بزرگ شدم زن اسب می شوم… آن روز مقدس که تو از من خواستگاری کردی به خانه که رفتم مامانم و بچه ها داشتند ناهار می خوردند. گفتم من اسبم را پیدا کردم. مادرم پرسید کجا می بندیش؟ گفتم نه، اسب واقعی ام را. می خواهم زن جلال آل احمد بشوم. قاشق و چنگال از دست مادرم افتاد…”

    راستی جلال از فامیلای مادر داماد ماست…

  63. ___ باتومی ها ___ می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    این طرح تقدیم به اهالی قطعه مقدس ۲۶
    حتما ببین:

    http://batoom.persiangig.com/image/%D9%BE%D9%84%D8%A7%DA%A9%20%D9%82%D8%B7%D8%B9%D9%87.jpg

  64. ن ر گ س می‌گوید:

  65. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    ای کاش در این بیت بسوزم/

    دارد دل و دین می‌برد از شهر شمیمی
    افتاده نخ چادر او دست نسیمی

    تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم
    با دست خودش داده اناری به یتیمی

    حتی اثر وضعی تسبیح و دعا را
    بخشیده به همسایه، چه قرآن کریمی

    در خانه زهرا همه معراج نشینند
    آنجا که به جز چادر او نیست گلیمی

    ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم
    می‌سوخت حریم دل مولا چه حریمی

    آتش مزن آتش در و دیوار دلش را
    جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی

    حالا نکند پنجره را وا بگذاریم
    پرپر شود آن لاله زخمی به نسیمی

    “سید حمیدرضا برقعی”

  66. عباس می‌گوید:

    نظرات حضرات آیات جناتی، راستی کاشانی، فقیه ایمانی و روحانی در خصوص اعلمیت یا اصلح بودن تقلید از آیت الله العظمی خامنه ای

    http://salehat.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=144&catid=41

  67. ن ر گ س می‌گوید:

  68. ن ر گ س می‌گوید:

  69. محمد حسن می‌گوید:

  70. سلام بر شهدا (نظر دهنده ی خارج از کشور) می‌گوید:

    با سلام بر داداش حسین تمام شیعه های دنیا
    با از متن قشنگت ممنون داداش حسین برای ما غربت نشینان دور از فاطمیه بگو از بیت رهبری از ان حضرت ماه

  71. زهرا می‌گوید:

    سلام
    ممنونم. من رو با ایشون بیشتر آشنا کردید. مشتاقم که بعد کنکورم کتاباشونو تهیه کنم. وظیفه ی خودم دونستم ازتون بابت این آشنایی تشکر کنم.
    درپناه حق

  72. مهدی می‌گوید:

    سلمان هراتی
    مردی که حقش أدا نشد
    و در عجبم از گلچین روزگار…

    اگر سلمان پر نمی زد ….

  73. خادم آقا می‌گوید:

    چقد چسبید این قلم و این آشنایی با اهل قلم.

    “دست علی نگهدارت خانم معلم”.

  74. امین می‌گوید:

    برای نویسنده شدن دست آخر یادبود است یادمان باشد
    ولی برای شهید شدن یعنی برای رضای خدا بودن جشن همواره است وجشنواره است

  75. مهدی می‌گوید:

    متنت زیبا بود. بوی ادبیات، بوی عشق، بوی آوینی، بوی جلال و بوی غربت میداد برای خانم معلم به سووشون بشینیم/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.