… و شیعه یتیم شد!

هل من مبارز/ دل نوشته ای برای… عزرائیل/ وقت ماموریت نزدیک است؛ احساس می کنم دست و پایت می لرزد. جراتش را داری؟ این بار از که می خواهی اجازه بگیری؟ از زینب؟ اما این بار این خانه اصلا در ندارد تا بکوبی و اذن ورود بخواهی تا رد کند تو را و پدرش شفاعتت کند! در که نه، این بار اصلا پدر ندارد. برو داخل، تنها حواست باشد میخ پرهای تورا خونی نکند که این میخ درسش را خوب بلد است. این میخ دل ما را هم خون کرده است اما اگر به پرهایت هم گیر کرد نگران نباش زخم زیادی نمی زند… آخر دگر سرد شده است. اصلا می دانی! میخی که به بچه ی شش ماهه در شکم می خورد یعنی چه؟ مثل شمشیری است که به فرق یک مرد می خورد. مثل دری است که به پهلوی یک زن می خورد! آخ گفتم پهلو… به هر طرف که می خوابد زخمش می زند بستر، انگار این بستر هم دیگر تحملش را ندارد؛ مثل همسایه ها که از گریه اش می خندند. بگذار بغض گلویم را بگویم؛ نامردها، غریب یا نه، یتیم گیر آورده اند؛ اگر چه علی را دارد اما علی را هم او علی کرده است. علی با ذکر “یا زهرا ” در میدان حیدری می کند که حالا ریسمان سکوت دستش را بسته تا… دین بماند برای ما. آماده باش عزرائیل! تو ماموری تا شیعه را یتیم کنی! چشمانش را شرمنده کرده، آنقدر گریسته بانو اما هر چه فکر می کنم گریه برایش خوب نیست. می دانی چرا؟ آخر مادرم سیلی خورده، آنقدر دست سنگینی بود که وقتی بلند شد راه را “حسن” نشانش داد… و حسن… می دانی! حسن از حسین غریب تر است. آخر با حسین هر چه کردند اما مقابل چشمانش مادرش را سیلی نزدند، اما روی خاک دنبال گوشواره نگشت اگرچه دنبال خاره گشت! حالا می دانی قصه ی گریه را؟ اشک شور وقتی به جای سیلی می رسد مانند نمک، زخم را می سوزاند. آماده شو عزرائیل. جهان یک فاطمیه کم دارد. تاریخ یک محرم هم برای زهرا می خواهد اما باز احساس می کنم نگرانی! نمی توانی… نمی توانی ببینی علی خیبرشکن از مسجد تا خانه زانوانش را مرکب می کند تا به زهرا برسد. چقدر کار تو سخت است! جواب یتیمی حسین را چه می دهی؟ دلم برایت می سوزد عزرائیل! اما نگران نباش. فاطمه مدد می دهد تو را. خودش فرموده “اللهم عجل لوفاتی”. یعنی اذن احضار تو را خودش داده است و دنیا این خانه خالی را برای ثانویان جا گذاشته است. آری عالم فاطمه را نفهمید؛ شاید بهشت گوشه ای از مقامش را درک کند. بقیه را هم بگذار برای بقیت الله تا بیاید و حسابشان کند و این غم را از دوش عالم سبک کند. سیلی جواب سیلی!… و دل شیعه را خنک کند… و در بقیع، بقیت الله حرم می سازد برای مادر که کبوترانش پرواز می کنند بین این حرم تا گنبد نبی، تا گنبد نجف و همچون مرغ دل که یک بام دارد و دو هوا، گه مدینه می رود گه… کرب و بلا!
(حسین قدیانی: با سپاس از این دوست محترم، از تمامی عزیزانی که برای “قطعه ۲۶” متنی ارسال می کنند، تقاضا دارم بدیهیات اصول نگارشی و ویرایشی را رعایت کنند. در غیر این صورت از کار کردن مطالب در ستون های اصلی وبلاگ معذورم بدارید. بد نیست گاهی متنی که کامنت کرده اید، با متن نمایش داده شده در وبلاگ، مقایسه کنید تا متوجه عمق ماجرا بشوید! از اینکه حتما به این تذکر توجه می کنید، متشکرم.)

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. آماده باش عزرائیل! تو ماموری تا شیعه را یتیم کنی! …

    و شیعه را یتیم کردی …

    مهربانی تا خدا …

    نـــور، از زهــــرای اطهـــر شـد پدید
    مهـــربانی تا خـــــــدا رفعـــت گـرفت

    عشـــق روشـن گشـت از نور بتـول
    تا ابــــد بر مــاندنش مهــــلت گــرفت

  2. بقیه شعر دوست عزیزم بی تاب

    قامتــش کـز آســمان پیشی گرفت شد کمان، رنگین‌کمان شهرت گـرفت

    بعد از آن سیلی که او خورد از جفا خشــم دریا، جزر و مد شـدت گــرفت

    باد، طـوفان گشت و باران رعد شد کـــی تواند ماســـوا راحــت گـــــرفت

    آســمان‌زاده نگـــردد خــاک، لیـــک قاصــدک بر جستـــجو رخصت گـرفت

  3. حوراء می‌گوید:

    آتش زدن به خانه مولا بهانه بود..
    مقصود خصم، کشتن بانوی خانه بود..
    با آن همه سفارش پیغمبر خدا..
    پاداش دوستی علی تازیانه بود..
    آن شب قویترین سند غربت علی..
    تشییع مخفیانه و دفن شبانه بود.
    (لعنت خدا بر قاتلین حضرت زهرا (سلام الله علیه))

  4. سیداحمد می‌گوید:

    خیلی داغ و پر درد نوشتید متن را؛
    کاش اینقدر اشاره های مستقیم نمی کردید!

    لعن الله علی القوم الظالمین…

  5. تارا مهدوی می‌گوید:

    یا خــــــــــــــــدا….
    اللهم عجل لولیک الفرج…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.