خسته نیستم، امیدوارم/ وبلاگ عقل؛ عشق: من هستم و کربلایی؛ پول یارانه هم کفاف زندگی مان را می دهد…
بی بی راست می گفت. بی بی کی رژ لب می خواهد؟ کی رنگ مو می خواهد؟ اگر آقاجون است، که به همان حنای بی بی راضی است.بی بی که برای عمل دماغ، به بیمارستان نمی رود. بی بی همه اش یک بار به بیمارستان رفت. وقتی که فکر می کرد قلبش گرفته. آن روز نه بنیاد فهمید، نه آنان که باید می فهمیدند. آن یک باری هم که رفت افاده نکرد. از آن وقت هر بار قلبش گرفت، رفت گلزار…
آه…سوختم؛ سوختم… دستم گرفت به سماور بی بی، که همیشه ی خدا داغ است. بار چندم است، نمی دانم؛ فقط می دانم همه اش تقصیر بی بی است. اشکال ندارد؛ بقیه اش را با سوز و عصبانیت می نویسم…
با تو هستم ای پیرزن متحجر متهجر… هنوز مقید مانده ای به حجاب؟ روسری ات را بردار . بگذار موی سفیدت را ببینند که در جوانی سفید شد. بگو از آن شبهای پر درد که وقتی می رفت، تا می آمد مرخصی، دلت هزار جا می رفت… بگو پسرت آنقدر رفت جبهه، تا بار آخر که خود نیامد؛ آوردنش… بدون سر… حق داشتی غصه بخوری… آخر با کلی نذر ونیاز آوردیش به دنیا. یادم هست؛ بارها گفته ای برایم… گفته ای که در بین الحرمین نذر کرده بودی اگر دختر بود اسمش را بگذاری زینب و اگر پسر شد غلام حسین… بی خیال ننه جان. هرچه سعی کنی هنوز اجر آن مادر شهید را نداری که فرزندش معروف است به گمنامی…
سوز امانم را بریده … می روم دستم را بگذارم داخل آب حوض بی بی. آقاجون کنار حوض، تسبیح گویان وضو می گیرد…
بچه جان باز دستت رو سوزاندی؟… روغن نباتی خور! جوان هم جوانهای قدیم…
سلام
ممنون از ایشان.
متن قشنگی بود. جوان هم جوان های قطعه ۲۶!
یا علی مدد.
خیلی خوب بود،
ممنون
قشنگ بود و قابل تامل!
راستی مدیر این قطعه مقدس مهمانمان نمی کنند به یک قطعه از خون نوشت بهشتی؟!
سلام بر حسین*
سلام…
خیلی قشنگ بود
یک تار موی سفید بی بی می ارزد به هزارتای……………
{از آن وقت هر بار قلبش گرفت، رفت گلزار…
تا بار آخر که خود نیامد؛ آوردنش… بدون سر…
هرچه سعی کنی هنوز اجر آن مادر شهید را نداری که فرزندش معروف است به گمنامی…}
زیبا بود.فکر کنم سه باری خواندمش و این سه جمله ای را که از متن انتخاب کردم و در بالا نوشتم،عجیب بر دلم نشست.
روی دیوار همسایمون با رنگ سیاه نوشتن بی بی با اون چشاش . خیلی هم کج و کوله نوشتن . هر کی هم میبینه کلی می خنده ولی من دلم می گیره . پنج شنبه ها می رم پیش بی بی. بی بی من تو روستامون زندگی می کنه خودش تنها . میگه راحتم . رنگ حنایی موهاش می ارزه به صدتای …
راست گفت سما واقعا می ارزه . بی بی از سال ۷۶ تا حالا نشسته راه میره . درست از سومین روزی که عموم برگشت . عموم سال ۶۵ مفقود الاثر شد تا سال ۷۶ هیشکی نمی دونست کجاست تا اینکه اومد. نه نیومد آوردنش یه پلاک و چندتا استخون و بی بی فقط نگاه کرد . بی بی با اون چشاش ، همون چشای کم سوش فقط نگاه کرد . هیچی نگفت فقط نگاه کرد . تا امروز همون روز دفن فقط سر مزار عمو رفت . الان اگه از بی بی درباره عمو بپرسی فقط به یه جا نگاه می کنه و هیچی نمی گه . نمی دونم کجا رو نگاه می کنه اما فقط نگاه می کنه . بی بی من سماور نداره اما نگاش همیشه منو میسوزونه . بی بی با اون چشاش همیشه دل همه رو به آتیش می کشه نگاهی که هنوزم چشم انتظاری توش نشسته…
امسال رفتم راهیان نور.اولین جایی که رفتیم معراج شهدا بود.ساعت ۷ صبح .نمی دونم که چی شد ما یکدفعه سر از اونجا در آوردیم. برنامه جور دیگه ای بود. خیلی خوب بود. ۱۳ تا شهبد تازه تفحص شده اونجا بودند. خیلی حال عجیبی داشتیم. نمی دونم چرا از همون روز هر چی نوحه گوش می کنم در مورد شهدای گمنامه.متنی اگر تو سایتهای مربوط به دفاع مقدس می خونم در مورد شهدای گمنامه.
شهدای گمنام مادراتون غریبن
این همه چشم انتظاری پسرم بگو کجایی؟
حظی بردم.
بسیار زیبا بود
زیبا و حزن انگیز بود