نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
اگر آقای هاشمی در انتخابات سال ۸۸ از خود چیزی جز «نامه سرگشاده» به جا نگذاشت، اظهار نظر ایشان بعد از رای دادن روز جمعه را می توان «ناله سرگشاده» نامید، آنجا که گفت: ان شاء الله نتیجه انتخابات، همان رایی باشد که ملت درون صندوق می اندازد! در این باره لازم است چند سئوال از آقای هاشمی بپرسیم.
۱: اگر آقای هاشمی به سلامت نتیجه انتخابات تا این حد تردید دارد، پس لزوم شرکت ایشان در چنین انتخاباتی چیست؟!
۲: آیا شرکت ایشان در انتخابات را نمی توان دال بر این گرفت که ناله سرگشاده، بیش از آنکه بیانگر نگرانی ایشان از سرنوشت رای مردم باشد، مصرف سیاسی، به معنای پیام دادن به ضد انقلاب خارج نشین داشته است؟!
۳: برای اینکه آقای هاشمی، دقیقا، بی کم و کاست و حتی بدون واسطه صندوق انتخابات، متوجه رای مردم شود، آیا چیزی واضح تر از اصلی ترین شعارهای یوم الله سراسری ۹ دی وجود دارد؟!
۴: فرض کنیم جمهوری اسلامی، یعنی همان نظامی که آقای هاشمی رئیس مجمع تشخیص مصلحت آن هستند و تا همین چند وقت پیش، تکیه بر صندلی ریاست مجلس خبرگان رهبری اش داده بودند، در رای مردم دست می برد، آیا شعارهای ۹ دی را نیز می توان تقلبی خواند؟! آنجا که فقط و فقط مردم بودند و نه خبری از وزارت کشور بود و نه خبری از شورای نگهبان؟!
۵: باز هم فرض کنیم، مردم همیشه در صحنه ما، که خود رای می دهند، و به دست معتمدینی از جنس خودشان، رای شان را می شمرند، بدون ملاحظه برخی چیزها، قصد می کردند رای و نظرشان درباره آقای هاشمی را حتی واضح تر از شعارهای ۹ دی، عملی کنند، در آن صورت نتیجه و برایند رای مردم چه می شد؟! گیرم اعتماد مردم به دستگاه قضایی نبود، گیرم اعتقاد مردم به تصمیمات از سر مصلحت سنجی بزرگان جمهوری اسلامی نبود، محصول این بی اعتمادی و بی اعتقادی چه می توانست باشد؟!
۶: این وسط قطعا اگر به جبر روزگار و مراعات پاره ای مسائل و بعضی مصالح، گاهی رای و نظر مردم مثلا در صدا و سیما، سانسور می شود، طرفه حکایت اینجاست که این تقلب، اتفاقا به نفع آقای هاشمی است! آیا رسانه ملی، می توانست همه شعارهای ۹ دی را از صدا و سیما پخش کند؟! آیا قوه قضائیه می تواند و ممکن است همان قضاوت مردم درباره آقای هاشمی و خاندان ایشان را بدون رعایت هیچ مصلحتی اجرا کند؟! پس تقلب و سانسوری اگر هست، حتما به نفع آقای هاشمی است! و آقای هاشمی باید مسرور باشد که مردم به خاطر اعتماد و اعتقادشان به نظام، گاهی نظر و شعار خود را فدای درک شرایط و اقتضائات می کنند، و الا باید از آقای هاشمی خواست که خیلی دربند رای واقعی مردم نباشد! این رای، خیلی خیلی خیلی به ضرر ایشان تمام می شود!
۷: آقای هاشمی باید پاسخ دهد چرا و با کدام رفتار و گفتار، تا این حد خودشان را جایزالنفرین توده های ملت کرده اند؟! این همه نقد و لعن و نفرین که دیگر ربطی به شمارش آرا توسط جمهوری اسلامی ندارد! آیا مردم در ۹ دی، شعارهای خود را درون صندوق انتخابات انداختند؟! آیا جمهوری اسلامی در گلوی مردم و حلقوم آحاد ملت هم ممکن است تقلب کند؟!
۸: آقای هاشمی باید پاسخ دهد که چرا تا دیروز، ما به ایشان می گفتیم که سرنوشت خودتان را با امثال آقای خاتمی گره نزنید، اما امروز، باید به سیدمحمد خاتمی بگوییم؛ لطف می کنی اگر سرنوشت خود را گره به زلف خاندان ضد رای نزنی؟!
۹: گذشته از همه این حرف ها، آقای هاشمی باید بگوید که «م. ه» کی برای محاکمه و مجازات به ایران برمی گردد؟! آیا مبارزه با تبعیض و مجازات آقازاده های آشوب گر، رای واقعی این مردم نیست؟! مگر آقای هاشمی دنبال دانستن رای حقیقی مردم نیست؟! اگر «م. ه» برای رتق و فتق امور دانشگاه آزاد، ماموریت از طرف آقای جاسبی داشت، باید گفت که این ماموریت، چندی است به اتمام رسیده است!!
۱۰: آقای هاشمی باید بگوید چه کرده با خود، که ۲ سال بعد از فتنه هشتاد و اشک، دیگر کسی به محصولات سرگشاده ایشان وقعی نمی نهد؟! در طول این ۲ سال، چه اتفاقی رخ داده که اگر منافقین به نامه سرگشاده، وقعی نهادند، اما دیگر کسی رد ناله سرگشاده را نمی گیرد؟! آیا نه فقط دوست، که حتی دشمن هم خلق و خوی ایشان را شناخته است؟! آیا نه فقط مومن، که حتی منافق هم می داند که از یک سوراخ سرگشاده، نباید، بیش از یک بار، گزیده شود؟!
۱۱: آقای هاشمی باید توضیح دهد که چرا اصلی ترین رمز و راز موفقیت هر نامزدی در هر انتخاباتی، اعلام برائت بیشتر و علنی تر از خاندان ضد رای است؟! ایشان باید بگوید که چرا از عمار و خودعماربین گرفته تا مردود و ساکت و کاسب و چه و چه، هر نامزدی دنبال نشان دادن فاصله بیشتر خود با خاندانی است که به شدت با «بحران محبوبیت» مواجه است؟! این همه بیانگر عمق کدامین فاجعه است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
کاش می شد صدا و سیمای جمهوری اسلامی، دربیاورد آقای هاشمی را از نگرانی، و یک بار برای همیشه، اصلی ترین نظر، بلکه رای واقعی توده ها، را که از حلقوم مظلوم «باشگاه سراسری چهارشنبه» بیرون آمد، نشان دهد به ایشان! کاش می شد دستگاه محترم قضایی، به جای اجرای عدالت با تکیه بر عناصر حکمت و مصلحت و سنجش اقتضائات و رعایت احترامات، قضاوت مردم درباره آقای هاشمی را مبنای عدل قرار می داد، که ظاهرا آقای هاشمی، خود دنبال دانستن داوری و قضاوت و رای مردم اند. کاش مدعی العموم، یک بار برای همیشه، بی هیچ ملاحظه ای، مدعی عموم ملت می شد، تا آقای هاشمی بهتر و بیشتر از قبل، از رای این ملت با خبر شود! آری! جمهوری اسلامی، اهل تقلب، اهل سانسور نیست، اما هر جا که به اقتضای روزگار، بخشی از رای و نظر و داد و بی داد مردمش را پنهان کرده، اتفاقا تقلب کرده به نفع آقای هاشمی!! آقای هاشمی! شما یکی باید از همه بیشتر جمهوری اسلامی را دوست داشته باشید؛ این نظام اگر نبود، و اعتماد و اعتقاد این ملت، به مقام ولایت اگر نبود، معلوم نبود رای مردم، چه می کرد با خاندان اشراف. اصلا معلوم نبود! راستی آقای هاشمی! می دانی یکی از افراد اهل تقلب در جمهوری اسلامی کیست؟! همین سردبیر روزنامه وطن امروز که تا به حال اجازه نداده یکی از اصلی ترین شعارهای یوم الله ۹ دی را که علیه شما نواخته شد، در این روزنامه بنویسم. شعار این بود: «ایران که باغ پسته بابات نیست، مملکت علی که بی صاحاب نیست».
وطن امروز/ ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش! هر چه طولانی تر، بهتر! گاهی بیشتر از چند ساعت انتظار! عاشقشم! عاشق ندیدن اول و آخر صف! عاشق آنها که رای شان را داده اند! عاشق آنها که هنوز توی نوبت اند! عاشق نفر جلویی! عاشق نفر پشتی! عاشق برگه بزرگی که به ترتیب حروف الفبا، اسامی نامزدها را رویش نوشته اند! عاشق عروس و دامادی که قبل از عقد، می آیند و رای می دهند! عاشق مردمی که نوبت شان را به ایشان می دهند!! و من دوست دارم نوبت خودم را بدهم به پیرمردی که صفحه شلوغ پلوغ انتخابات شناسنامه درب و داغانش، «سمفونی مُهر» است و «تجلی مِهر»، عینکش، اما ته استکانی! و کافی است شناسنامه اش را فقط یک ورق بزنی، تا در نیم تای پایین هر ۲ صفحه پیش رو، برسی به این همه اسم: زهرا و رضا و مرتضی و علی و رقیه و سکینه و نجمه و عباس و زینب خانم ته تغاری! البته خدا رحمت کند دوشیزه رباب ایرانی را که ۴ سال پیش، رفت پیش خدا. بگذار بشمرم بچه های پیرمرد را؛ یک دو سه… ۹ تا! ماشاءالله به تو پیرمرد! با ۵ دختر و ۴ پسر که ۲ تای شان البته به کاروان شهدا پیوستند. دهه ۶۰ که دشمن آمده بود مثلا ۳ روزه فتح کند تهران را! از آن ۳ روز کذایی، ۳۰ سال گذشته است، اما «آرم الله» همچنان روی پرچم ۳ رنگ ما، روی شناسنامه ملت ما، خوش می درخشد.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد! گاهی تقلب می کنم و یواشکی، یکی دو نفر می آیم عقب تر!! گاهی نوبتم را می دهم به آن جوان «رای اولی» که عجله دارد هر چه زودتر، انگشت اشاره اش را ببرد جلوی لنز دوربین عکاس، تا با زبان بی زبانی به دشمن بگوید؛ «این هم از امروز!» دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم! حالا حالاها دوست دارم بماند! دوست دارم این انگشت را نشان بدهم به آقای اوباما! و فرو کنم در چشم نظام سلطه! دوست دارم عصبانی کنم دشمن را! کرم این کارم! لذت می برم از این حرکت! دوست دارم انگشتم را به خبرنگاران خارجی، با آن موهای بورشان نشان دهم و دعوت کنم سران کشورهای شان را به دموکراسی! دوست دارم رجز بخوانم برای دشمن و بگویم: هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق صندوق رای. عاشق ملت شناسنامه به دست. عاشق خاطرات تلخ و شیرین انتخابات. عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست. به به! دم این مردم گرم! بوسیدنی است دست شان! بوسیدنی است رای شان! بوسیدنی است انگشت اشاره شان! ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم! نفس کشیدن توی این صف را دوست دارم. صف ملت ایران را دوست دارم. عشق می کنم وقتی تمدید می شود زمان رای گیری! عشق می کنم وقتی زیاد می شود حجم کار اصحاب انتخابات! عشق می کنم که با همه پیش بینی ها، همیشه کم می آید تعرفه در حوزه رای گیری و زود باید بروند و از جای دیگر بیاورند! عشق می کنم این ملت، همیشه از دوربین رسانه ملی، جلوترند! عشق می کنم این ملت، «تیتر یک» دنیای «بیداری اسلامی» است.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق نفرات جلویی، که البته هنوز خیلی مانده تا نوبت شان شود! عاشق نفرات عقبی! عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است! عاشق میز و صندلی ساده رای گیرندگان! عاشق قلب نازنین رای دهندگان! عاشق صندوق رای! عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا». عاشق آن شهید گمنام که هنوز برنگشته پیکرش، اما مادرش همچنان توی صف ایستاده است تا همچین محکم سیلی بزند توی دهان دشمن! عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی! عاشق گیلکی و مازنی و ترک و بلوچ و لر و فارس و عاشق بچه محل های امام رضای رئوف! عاشق بهمن شیر! عاشق اسفند! عاشق اسپند! عاشق جمعه های انتخابات!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! ملتی که حتی تا دم رای دادن، بحث می کنند با هم! که به کی باید رای داد؟! بحث های طولانی، اما نه طولانی تر از صف طولانی شان!! بحث های سیاسی، اما نه سیاستمدارانه تر از وحدت شان!! عاشق بحث کردن این ملت سیاسی ام! بحث های داغ، اما نه داغ تر از سنگ نان سنگکی که برشته شده و یک طرفش کنجدی است و توی همان صف، تعارف می کنند به هم! که رفیق! بزن روشن شی…
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق اختلاط بنی آدم! عاشق سعدی و حافظ و شاعر حماسه سرا! جمعه، اولین روز بهار است. بذر رای ما در دل صندوق، پر از میوه خواهد کرد بهارستان را. در جمهوری اسلامی، مجلس روی انگشت رای ما می چرخد. عاشق ۳۰۰ هزار شهید این نظامم! عاشق پیرمردی با عینک ته استکانی! که در لیوان یک بار مصرف، هرگز چای نخورده! فقط از این کمر باریک ها!! آنهم لب طلایی!! که خدابیامرز رباب خانم، دارچینی اش می کرد…
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
به به! از همین الان مزه رای مردم، پیچیده در فضا. چو نیلوفر، عاشقانه، می پیچیم به پای ۱۲ اسفند.
کیهان/ ۹ اسفند ۱۳۹۰
چند روز پیش رئیس قوه مجریه، ضمن سرودن این بیت که؛ «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم، وندر شرار فتنه آخر، سیاوشیم»، آنقدر مبالغه کرد در وصف شاعر محبوب و محجوب همه ما ایرانی ها؛ حکیم ابالقاسم فردوسی، که بی حد و حساب بود! جناب دکتر احمدی نژاد البته مختار است خودشان را از تبار رستم، فرهاد، آرش، سیاوش یا هر قهرمان تخیلی و احیانا واقعی عصر کهن بدانند و بخوانند، اما گذشته از این اشعار، آنچه احمدی نژاد را بر سر زبان ها انداخت و از گمنامی درآورد و به کرسی ریاست و صدارت نشاند، هیچ نبود الا اینکه جمعی از اصول گرایان، با انتخاب ایشان به عنوان شهردار تهران، زمینه ریاست شان بر قوه مجریه را فراهم کردند. حالا اینکه آقای دکتر، خودشان را، نه از تبار «اصول گرایی» می داند، نه از تبار «سوم تیر» و نه حتی از تبار «رای مردم»، محل بحث ما نیست، که مدت هاست عادت کرده ایم نمک نداشته باشد کف دست مان! و ایضا رای مان!! در چند نکته، اشاره می کنم به آنچه که محل بحث ماست.
۱: از جمله دلایلی که باعث شد مردم از اصلاح طلبان و رئیس جمهور برآمده از جریان اصلاحات، دلسرد شوند، یکی هم این بود که مردم، زندگی خودشان را در مشکلات عدیده معیشتی(حالا یکی کمتر و یکی بیشتر) و معضلاتی از قبیل گرانی و بیکاری و خرج تحصیل جوانان و چه و چه، مشغول می دیدند، اما در عین حال می دیدند که رئیس جمهور وقت، عمده وقتش را صرف سخنان فیلسوفانه می کند و پشت بند هم نظریه ارائه می دهد. آن روزها آقای خاتمی، ذیل عناوینی چون «گفت و گوی تمدن ها»، «سهله و سمحه»، «تنش زدایی»، «زنده باد مخالف من»، «دین نباید مانع آزادی انسان ها شود» و «عده ای به اسم دین، جوانان را محدود کرده اند» و از این مقولات، تقریبا اندازه دهها کتاب، حرف زدند! گویی، مردم، نه برای قوه مجریه، رئیس، بلکه برای محافل روشنفکری، فیلسوف انتخاب کرده اند!
۲: صرف نظر از اینکه سخنان آقای خاتمی، درست بود یا نه(که صدالبته بسیار مخدوش و قابل نقد و متاسفانه آلوده به نفاق بود!) بحث اصلی آنجا بود که این سخنان، اصولا و اساسا چه ربطی دارد به وظایف رئیس قوه مجریه؟! خاتمی اما آنقدر حرف می زد که بعضی دوم خردادی ها به ایشان لقب «رئیس قوه حرفیه» دادند!! و حتی کارنابلدی خاتمی را قیاس با بی عرضگی شاه سلطان حسین کردند!(عجبا که این دومی، بعضی اصولگرایان را به صرافت این تنبه انداخت که خرده بگیرند به بعضی اصلاح طلبان و از ایشان بخواهند احترام رئیس جمهور را نگه دارند!!) نگارنده آن روزها در یکی از جراید، خطاب به آقای خاتمی نوشتم: آیا شما مشکلات مردم را تمام و کمال، یا حتی، به اختصار، حل کرده اید، که این چنین برای نظریه پردازی در فلان همایش و بهمان نمایش، وقت می گذارید؟! این وقت، آیا برای دل خودتان است، یا وقت آحاد ملت؟!
۳: در این کشور، برای رئیس جمهور آنقدر کار هست، که اگر شبانه روز رئیس قوه مجریه، به جای ۲۴ ساعت، فرضا ۱۰۰ ساعت هم باشد، باز هم چیزی که زیاد است، کار بر زمین مانده است. حال باید گفت: وای از آقای خاتمی که بنا به اعتراف جناب ابطحی، بیشتر وقت شان به تماشای فیلم سینمایی، فوتبال خارجی، مباحث روشنفکری و خواندن کتاب و روزنامه می گذشت!!
۴: وقتی «رئیس قوه مجریه» تبدیل به «رئیس قوه حرفیه» می شود، از آنجا که با یک دست نمی توان چند هندوانه برداشت، هم به کار اصلی شان آسیب می زند، هم به نظریه پردازی شان!! یعنی به شدت قابل نقد و انحرافی می شود نظرات آن رئیس جمهوری که حرفش بر عملش غالب می شود. به عنوان مثال، در همان سالها که آقای خاتمی دم از «گفت و گوی تمدن ها» می زد و ملت را از شعار «مرگ بر آمریکا» پرهیز می داد، تا مثلا رابطه غرب با ما بهبود یابد و شیطان بزرگ از خر شیطان پایین بیاید، شرق و غرب کشور ما آبستن ۲ جنگ خانمان برانداز، علیه ۲ ملت افغانستان و عراق شد!! آمریکا اما در جواب وادادن های متوالی دولت اصلاحات و شخص خاتمی، به این ۲ جنگ اکتفا نکرد و ایران را عضوی از کشورهای محور شرارت خواند!! تا خاتمی و دار و دسته اش متوجه ۲ نکته شوند؛ اولا: قوه مجریه، همان به که حوزه کارش، به جای «حرافی»، «حمالی» باشد و ثانیا: قوه مجریه، به ویژه رئیس آن، وقتی زیاد حرف می زند، نظریه هایش غلط، انحرافی و نادرست از کار در می آید.
۵: از دیروز کوچ کنیم به امروز و مرور کنیم با دقت، توصیف عجیب و غریب رئیس قوه مجریه را از شاعر حماسه سرا. آنجا که احمدی نژاد می گوید: «این را با ایمان و قاطعیت می گویم که اگر فردوسی نبود، نه تنها امروز نامی از ایران و فرهنگ ایرانی نبود، بلکه خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت در جهان هم نبود»!!! قبل از ادامه این بند، باید اشاره کنم؛ بنا به دلایلی که برای خودم محترم است لابد، فردوسی را بسی بیشتر از سعدی و حافظ دوست می دارم. بیراه نیست اگر بگوییم زبان فارسی، شُکر و شکرش را مدیون شاهنامه فردوسی است که بسی رنج برد تا دست ما خالی از این گنج نباشد. جز این، البته باز هم دلیل دارم برای دوست داشتن حداکثری فردوسی. چه آن زمان که پدربزرگ، برای ما اشعار شاهنامه می خواند و قصه هایش را تعریف می کرد و نام فردوسی را در دل ما جاودان می کرد. چه آن زمان که بزرگ شدم و دیدم، فردوسی، در مدح پیامبر و وصی پیامبر، یعنی ابوتراب، آنقدر سنگ تمام گذاشته، که بسیاری مورخین، معتقدند فردوسی حتما شیعه بود، هر چند که در وصف خلفا هم، به جبر روزگار، اشعاری سروده بود. از اینها گذشته، نحوه تعامل فردوسی با دربار سلطان محمود غزنوی، آنقدر بود که شاعر حماسه سرای ما، هرگز «شاعر دربار» نبود. چه می گویم، که توسط دسیسه همین دربار کشته شد! این هم که عده ای می گویند؛ «فردوسی، شاهنامه را به سفارش دربار سلطان محمود سرود»، از آن دروغ های شاخدار تاریخ است! که اصلا شاهنامه و سرایشش تمام شده بود که سلطان محمود، بر تخت صدارت نشست! سلطان محمود اما از آنجا که به شکل افراطی، متعصب بر اهل سنت بود، بارها و بارها آزار می داد حماسه سرای محب اهل بیت را و مدام زندانی اش می کرد. از اینها گذشته، مظلومیت فردوسی در عصر حیاتش، فقط منوط به دربار نبود، بلکه مردم آن روزگار هم، هرگز قدرش را ندانستند و حتی در زندان، طعنه به ریشه و ریشش می زدند و مسخره اش می کردند. گفت: «باید بکشد مزه تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد».
۶: خواننده این سطور هم الان باید نظر نه چندان مهم مرا نسبت به فردوسی حکیم دانسته باشد، اما جناب رئیس قوه مجریه، در وصف فردوسی، عباراتی به کار بردند که قطعا نادرست و انحرافی است. اینکه بگوییم؛ «اگر فردوسی نبود، خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت نبود»، نشان می دهد رئیس جمهور امروز هم مثل رئیس جمهور دیروز، مع الاسف، چندی است وارد فضایی شده اند که اندک سنخیتی با تکالیف کاری شان و البته حوزه تخصصی شان ندارد. یک بار دیگر دقت کنید در بزرگی این عناوین؛ «حقیقت انسانیت و توحید و عدالت»، تا متوجه شوید جایگزین شدن حرف به جای عمل، چه ها که نمی کند با نظریات آدمی!! به قول ظریف دوست نکته سنجی؛ آنچه رئیس قوه مجریه در وصف فردوسی گفت، در مدح بعضی از اولیای و انبیای دین هم شاید نتوانیم به این شدت و حدت بگوییم!! حالیا! حقیقت انسانیت و توحید و عدالت، از نظر خود فردوسی، فقط و فقط، خلاصه در «محمد» و «علی» می شود. آنجا که سرود: «به گفتار پیغمبرت راه جوی، دل از تیرگی ها، بدین آب شوی؛ چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی، خداوند امر و خداوند نهی؛ که من شهر علمم، علی ام در ست، درست این سخن قول پیغمبر است؛ گواهی دهم کاین سخن ها ز اوست، تو گویی دو گوشم پرآواز اوست؛ علی را چنین گفت و دیگر همین، کزیشان قوی شد به هر گونه دین؛ نبی آفتاب و صحابان چو ماه، به هم بسته یکدگر، راست راه؛ منم بنده اهل بیت نبی، ستاینده خاک و پای وصی؛ حکیم این جهان را چو دریا نهاد، برانگیخته موج ازو تندباد؛ چو هفتاد کشتی برو ساخته، همه بادبان ها برافراخته؛ یکی پهن کشتی بسان عروس، بیاراسته همچو چشم خروس؛ محمد بدو اندرون با علی، همان اهل بیت نبی و ولی؛ خردمند کز دور دریا بدید، کرانه نه پیدا و بن ناپدید؛ بدانست کو موج خواهد زدن، کس از غرق، بیرون نخواهد شدن؛ به دل گفت اگر با نبی و وصی، شوم غرقه دارم، دو یار وفی؛ همانا که باشد مرا دستگیر، خداوند تاج و لوا و سریر؛ خداوند جوی می و انگبین، همان چشمه شیر و ماء معین؛ اگر چشم داری به دیگر سرای، به نزد نبی و علی گیر جای؛ گرت زین بد آید، گناه من است، چنین است و این، دین و راه من است؛ برین زادم و هم برین بگذرم، چنان دان که خاک پی حیدرم؛ دلت گر به راه خطا مایل است، ترا دشمن اندر جهان، خود دل است؛ نباشد جز از بی پدر دشمنش، که یزدان به آتش بسوزد تنش؛ هر آنکس که در جانش، بغض علی است، ازو زارتر در جهان زار کیست».
جوان/ ۷ اسفند ۱۳۹۰
چه طوری اینقدر فوق العاده و متفاوت مینویسی مومن؟
برای ما بهشت، جایی جز لبخند رضایت خامنه ای نیست. بهشت، دقیقاً آنجاست که حضرت ماه با زبان ستاره هایش عین امام، توی دهان دشمن می زند….
به به
تبارک الله داداش حسین.
سلام و شب خوش
ببخشید”آن قدر غایب فرض کرده اید که می خواهند” “فرض کرده اند” فکر میکنم مورد نظر بود.
از اول متن که خواندم می خواستم شاه بیت هایش (معادلش در نثر نمی دانم چیست) را انتخاب کنم اما کمی که پیش رفتم دیدم انگار باید کل متن را برایتان بگذارم.
واقعا قلمتان همواره در راه ولایت پاینده
اما
“برای ما امر نائب امام زمان در عصر غیبت، همان امر امام زمان است”
“خامنه ای در دعوای میان مسئولان نظام، فقط طرف ملت را می گیرد. به عبارتی در حکومت جمهوری اسلامی، اصلی ترین ثروت ملت، ولی فقیه است” زیرا “بابای ماست خامنه ای”
تاسیداحمد ودیوونه داداشی نظرندادن اول بشم بعدش متن روبخوم البته شایدم اول نشم به هرحال …
واقعا عالی بود
خیلی لذت بردم
عالی شروع شد و عالی هم تمام شد؛
ممنونم داداش حسین.
خیر دنیا و آخرت نصیبت سالار.
سلام داداش حسین.
همه جا میگن ایران جهان سومیه ولی این جهان سومی مختص جماعتی که:
نه اسلام و قبول دارن نه زیارت عاشورارو اونقت شعار یا حسین میرحسین میگن
جماعتیه جلبک پوش که میریزید رو مثل مصدق میدونن اونوقت میرن بی بی سی که کودتای ۲۸مرداد رو پایه ریزی کردو گوش میدن
جماعتیه که خودشون دکتر شریعتیو میپررستن اونوقت به ما که عشق امام خامنه ایو رو داریم میگن بت پرست
جماعتیه که حجاب رو نقض حقوق زن میدونن اما استفاده جنسی از زنان رو حق اونا میدونن
جماعتیه که پیشرفت هسته ای دولت رو بدون اینکه باج بدیم رو کار بی ارزش میدونن ولی جلوگیری از حمله هسته ای به ایران رو با دادن باج و پلمپ نیروگاه رو افتخار میدونن.
جماعتیه که شعار مرگ بر دیکتاتور میگن اونوقت سنگ شاه رو به سینه میزنن.
جماعتیه که دم از حقوق بشر میزنن ولی تا اسم عرب وسط میاد اونهارو حیوان مینامند.
وقعا باید بر این جماعت مرگ بر منافق گفت.
مرگ بر این جماعت منافق
(ما اهل کوفه نیستیم ,علی تنها بماند.
ابرو,پول,خانه وکاشانه,اصلا همه هستی مان,ثروت خامنه ای است.
جهاد اقتصادی یعنی یک پله بالاتر از همت مضاعف.
انچه ما را از دیگر ملل دنیا -نه از یونیسف و سازمان ملل-ممتاز می کند,بچه های بازی دراز و بسیجیان هوراند.ولایت فقیه است.دین این ملت است.
برای ما امر نائب امام زمان در عصر غیبت,همان امر امام زمان است.وقتی ماه هست,ما برای با خبر شدن از خورشید,حتما به مهتابی دخیل نخواهیم بست.
اسفندیار شاید فارسی باشد,قطعا سلمان نیست;سلمان فارسی نیست.سلمان,بیش از انکه عجم باشد وعمار بیش از انکه عرب باشد ,مسلمان بود.کسانی که از دغدغه های علی کم می کنند ,کجا و کسانی که بر مسئله های علی اضافه می کنند کجا ?!)
به نام خدا
سلام بر حاج حسین عزیز
نمیدونم مهلت ارسال بهاریه ها تموم شده یا نه ولی این بهاریه اگر چه خیلی دست و پا شکسته است اما ” تحفه ایست هدیه ی درویش”.
امیدوارم قبول کنی.(اسم بهاریه هست: حاج کاظم ۲ )
اصلا تو حال و هوای خودم نبودم . داشتم به شب های قبل فکر میکردم که اینجا کجا و …
یک دفعه صدای راننده اتوبوس بلند شد: ” چای بریزم براتون؟”
اصلا فکر نمیکردم یک راننده اتوبوس اینقدر لفظ قلم صحبت کنه. چند ثانیه به چشم هاش خیره شده بودم، به چشم هایی که خیره بودن به جاده. دوباره سرشو برگردوند و وقتی منو دید که حیرت زده دارم نگاهش میکنم یه لبخند زد :” ببخشید حواستون رو پرت کردم. خیلی تو فکر بودید؟!”
انگار زبونم بند اومده بود ولی هر چی که بود نمیتونستم جوابش رو بدم. خیلی به خودم فشار آوردم که یه چیز بگم: ” شما مطمئنید که راننده اتوبوس هستید؟ ”
بنده خدا جا خورد . اصلا خودم هم جا خوردم. مسخره ترین سوالی بود که تا حالا از کسی پرسیده بودم ولی قشنگ ترین جوابی بود که از یک نفر میشنوم.
” اشک “. جواب سوال من ” اشک ” بود. ولی من نمیخواستم با سوالم تحقیر کنم. من نمیخواستم نیش بزنم .
تا به حال “اشک” را نشنیده بودم ولی این بار من در جواب سوالم “اشک” شنیدم.
این” اشک ” از جنس “اشک” های من نبود از جنس آب کوثر بود. من صدای آب کوثر را خوب میشناسم. هر “اشک”ی که “شنیده” شود از جنس آب کوثر است و از حوض کوثر سر چشمه میگیرد.
من دیگر چیزی نگفتم و مستمع شدم تا “حاج کاظم ” ی که بعده ها این اسم را رویش گذاشتم متکلم وحده باشد.
فقط نگاهش میکردم همین. حاج کاظم هم خوب میشناسد خواهش چشم ها را.
با چشم هایم خواهش کردم که حرفی بزند. دلیل “اشک” هایش را بگوید.
” فکر میکنم سال که تحویل شد شما نجف بودید؟! ” به نشانه ی تایید سری تکان دادم.
” خوشا به حالتان. ما دلخوشیمان همین کربلای ایران است. خدا را شکر امسال هم قسمت شد آنجا باشیم. به چهره ات میخورد که جوان باشی. خدا را شکر کن که در اوج جوانی خدا قسمتت کرد و حضرت عشق(ع) طلبیدت. نمیدانی چقدر از دوستانم که هنگام شهادتشان صدایم میکردند تا بلندشان کنم و به سمت کربلا سلامی میدادند و … .
ما که لیاقت نداشتیم و از قافله عقب ماندیم …..”
صدای “اشک” ها …….
” راننده شدم. چون وقتی به جبهه می آمدم وضع پدرم خوب بود. در همان سال های جنگ فوت شد و تمام داراییش به من رسید. همه اش برای کمک به جبهه خرج کردم و مقداریش ماند به اندازه ی اجاره ی یک خانه ، همین. وقتی به تهران برگشتم تمام فامیل یک جوری به من نگاه میکردند . تمام فامیل وضعشان عالی بود و حالا که زندگی ساده ی مرا میدیدند با من و همسرم قطع رابطه کردند چون افت شان بود با من رفت و آمد داشته باشند. به خانه شان میرفتم تا قطع رحم نکرده باشم ولی در را به رویم باز نمیکردند. فشار زندگی چنان فشارم داد که دیگر نای بلند شدن نداشتم. راننده اتوبوس شدم. بله من راننده اتوبوس هستم و پسر محسن رضائی وارد کننده ی چه و چه و چه.
پسر من حتی نمیداند که من اهل جنگ و جبهه ام . یعنی خودم به او نگفته ام چون میترسم که از سر همین جبهه ها حقی را بخواهد که حقش نیست.
خودت که دیدی این اتوبوس هم برای من نیست و من فقط یک راننده ام . یک روز در این اتوبوس و یک روز هم در آن یکی. رانندگی میکنم و پول حلال به خانه میبرم تا نگویند که فلانی رفت جنگید و عوض آنکه کمک حال مردم و ملت باشد دارد خون این مردم و ملت را در شیشه میکند و هر روز گردن کلفت تر میکند.
من یک راننده ی ساده ام…. همین”
پیش خودم گفتم حاج کاظم هم یک راننده ی ساده بود… همین
به راننده گفتم:” فیلم آژانس شیشه ای رو دیدید؟”
گفت:” همون که آقای شریفی نیا توش بازی میکنند؟”
گفتم:” نه ! ، حاج کاظم توش بازی میکنه ”
” به احتمال زیاد نیده باشم .”
” اجازه میدید “حاج کاظم ” صداتون کنم ؟ ”
” من که حج ، مشرف نشدم ! ”
یاد دیالوگ عباس افتادم” هر کی خیبریه حاجیه ”
” من همون حاج کاظم صداتون میکنم”
“…………..”
سلام بر داداش حسین بیدار.خیلی زیبا بود خصوصا این دو جمله:
شاید حضرت صاحب الامر ظاهر نباشند، اما حتماً حاضر هستند و ولایت فقیه مهمترین تجلی این حضور است.
در حکومت جمهوری اسلامی، اصلی ترین ثروت ملت، ولی فقیه است.
آقاى مبصرخداهردوى اونایى که گفتى روباشهید «ابراهام لینکلن» ( اگه اسمشودرست گفته باشم ) محشورفرماید.
برای “بهاریه” که هم وزن “طلاییه” است..؛
عنوان؛ مسافر کربلا
قلم را در دست می گرم و به گنجینه…نه! اصلا نیازی به قلم در دست گرفتن و رجوع به گنجینه خاطرات نیست. مغز من، قلم به دست نگرفته سرشار از جمله می شود! چه برسد که قلم به دست بگیرم. زهرا، دوست صمیمی اما نه چندان قدیمی من است. قرار بود عید امسال را با هم به اردوی جهادی برویم اما خب نشد، یعنی قسمت چنین شد که ما عید از هم جدا باشیم. وقتی سال تحویل شد، شد احساس دلتنگی کردم ولی علتش را نمی دانستم.اول دوری پدرم به ذهنم رسید، اما بعد از صحبت با او آرام نشدم. دومین گزینه که به ذهنم رسید؛ دوری از زهرا بود اما با پیام دادن به او هم آرام نشدم… شاید ده روز مشغول کلنجار رفتن با خودم بودم تا اینکه… نمی دانم چه پیامی به دستم رسید که به طور اتفاقی جمله ای به ذهنم خطور کرد؛ “هرکس که کربلا را زیارت نکرده باشد، گمشده ای در دل احساس می کند!” ناگهان دلم خالی شد، داشتم احساس جدیدی را تجربه می کردم. شاید این چهارمین باری باشد که دچار احساس جدید می شدم، خوشحال شدم که بعد از این همه دغدغه به نتیجه رسیدم. اما این خوشحالی دیری نپایید، مشکل بزرگتری در پیش بود. باید راه های مختلف را برای رسیدن به گمشده ام بررسی می کردم؛ (( مامان و بابا که ۵ سال پیش رفتن و فعلا قصد رفتن ندارن. خواهر و همسرشون هم که پارسال رفته بودن. آن یکی خواهر هم که مثل من است! خودم هم که نمی تونم برم! در نتیجه باید بی خیال اصرار به خانواده می شدم!)) بعد از اینکه همه راه ها مورد بررسی واقع شد، چیزی شبیه نا امیدی در من سوسو زد! و از آنجا که “لا تقنطوا من رحمه الله”، ما هم آن سوسو را کور کردیم و نشستیم به مذاکره مسالمت آمیز با خود اقا امام حسین! خیلی نگذشت که زهرا _همین دوست صمیمی اما نه چندان قدیمی_ قرار مسابقه شما را به ما داد. حرفش را خیلی جدی نگرفتم اما وقتی دیدم در مسیج…نه ببخشید پیامکش نوشته بود “هر که دارد هوس کرببلا بسم الله” ما هم جوگیر شدیم. ولی باز هم خیلی جدی نگرفتمش. به همین خاطر بحث را درباب مزاح باز کردیم؛ که اگر ما بنویسیم صددرصد می بریم اما شما را چه کنیم که انگ بی معرفتی به ما می زنی! ایشان هم در جواب گفت: ((آرزویم است که دوستم به آرزویش برسد! ما که باشیم بخواهیم به اولاد پیغمبر انگ بزنیم…)) خلاصه ما دست به قلم نشده، برنده نشده، شروع کردیم به تعارف زدن. مدام ما می گفتیم بدون شما نمی رویم، ایشان هم هی می گفت برو خدا به همراهت! بعد از این تعارف های طولانی اما محبتی، ما هم رفتیم تو خط خاطره ای، دلنوشته ای، چیزی … اما پیدا نکردیم! یعنی پیدا کردیم لکن خاطره به آن معنا نبود. البته اگه ما انتخاب شویم و از کانال “قطعه۲۶” عازم کربلا شویم، قطعا همین نوشته جزء شیرین ترین خاطراتم خواهد شد.
م.سادات سلیمی
ز آه سینۀ سوزان ترانه می سازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه می سازم/
به غمگساری یاران چو شمع می سوزم
برای اشک دمادم، بهانه می سازم/
پَرِ نسیم به خوناب اشک می شویم
پیامی از دل خونین روانه می سازم/
نمی کَنم دل از این عرصه شقایق فام
کنار لاله رخان آشیانه می سازم/
در آستان به خون خفتگان وادی عشق
برون ز عالم اسباب، خانه می سازم/
چو شمع بر سر هر کشته می گذارم جان
ز یک شراره هزاران زبانه میسازم/
ز پاره های دل من شلمچه رنگین است
سخن چو بلبل از آن آشیانه میسازم/
سر و تن و دل و جان را به خاک می فکنم
برای تیر تو چندین نشانه میسازم/
کشم به لجّۀ شوریدگی بساط “امین”
کنون که رخت سفر چون کرانه می سازم
سید علی حسینی خامنه ای
(جوونیمون فدات آقاجانم)
مجلس ختم (گفت و شنود)
گفت: پیام تسلیت آقای هاشمی رفسنجانی به مناسبت درگذشت مرحوم حاج میراسماعیل موسوی، با استقبال گسترده و ذوق زدگی گروه ها و جریانات ضد انقلاب روبرو شده است.
گفتم: یعنی چه؟! خب! آن مرحوم شخص مومن و متدینی بود و پیام تسلیت به مناسبت فوت ایشان عیب و اشکالی ندارد که گروه های ضد انقلاب را ذوق زده کند؟!
گفت: ذوق زدگی آنها به خاطر این است که آقای رفسنجانی در این پیام تسلیت، از میرحسین موسوی و زحمات!! او تقدیر و تشکر کرده است! آنهم به طور ویژه!!
گفتم: ولی وطن فروشی و خیانت میرحسین موسوی برای همه ثابت شده است، چرا آقای هاشمی از این مامور نشان دار و ستون پنجم آمریکا و اسرائیل تقدیر کرده است؟!
گفت: چه عرض کنم؟! آقای هاشمی در جریان فتنه ۸۸ هم چندان بی طرف نبود و از میرحسین موسوی و سایر سران فتنه حمایت می کرد.
گفتم: در مجلس ختمی که برای یکی از اهالی محل برپا شده بود، واعظ مراسم به بهانه تقدیر از شخص متوفی، از خودش تعریف و تمجید می کرد، یکی از حاضران که حوصله اش سر رفته بود از جا بلند شد و خطاب به سخنران مراسم گفت؛ بالاخره ما نفهمیدیم که شما فوت کرده اید یا آن مرحوم؟!
سلام بر حسین*
“حضور خورشید در عصر غیبت و در این آخرین شبهای روزگار، فقط و فقط یعنی نور ماه.”
“جمع کنید این بساط را… زنده باد ولایت فقیه.”
“اینجاست که ما هم از سنی نوار غزه دفاع می کنیم و هم از شیعه میدان لؤلؤ. ما اگر می خواستیم افکار ایدئولوژیک خود را قربانی مسائل سمبلیک کنیم، اصولاً به رهبری ولی فقیه، انقلاب اسلامی نمی کردیم. ” با سلام ، بر تک تک جملاتتان آفرین بر این دوجمله صد هزار آفرین ، که شاه کلید خنثی سازی توطئه دشمنان در منطقه است و حتما” توطئه بعدی سفیانی . هزار هزار آفرین. قلب انسان از این همه دانایی شما جوانان به رقص در می آید.
ای کاش دولتمردان ما به جای کشمکش بر سر قدرت و به کرسی نشاندن حرف خودشان کمی هم به فکر دل شکسته مهدی فاطمه باشند. والسلام
سلام
“برگ برنده ما ستون های تخت جمشید نیست که معلوم نیست روی دوش چند کارگر و رعیت و فقیر و بیچاره بالا رفته. آنچه ما را از دیگر ملل دنیا -نه از یونیسف و سازمان ملل- ممتاز می کند، بچه های بازی دراز و بسیجیان هوراند. ولایت فقیه است. دین این ملت است. اگر ما پرسپولیس داریم، جوان مصری به اهرام ثلاثه می نازد؛ ولی هر ۲ می توانیم به یک چیز افتخار کنیم که عامل وحدت مان است و آن اسلام است. اینجاست که ما هم از سنی نوار غزه دفاع می کنیم و هم از شیعه میدان لؤلؤ.”
خیلی عالی بود
موفق باشید
یا علی
سلام اسعد الله ایامکم
با مطلب «نسبت ما و ایران باستان» به روز هستم.
یا حق
سلام
بعد از داستان آقای تاجیک و موضع گیری قطعه دلم گرفت
دل سرزدن به قطعه را نداشتم (البته خراب شدن مودم هم بی تاثیر نبود)حالا که آمدم میبینم نه الحق که ولایی هستید.
خداوند همه ی ما را از اشتباه حفظ کند
پایدار باشید
از متن شما جالب تر «گفت وشنود » کیهان بود!
سلام..همینجوری میخوام بنویسم….
انتظار بد است؛منتظر حالش بد است..
چشم راه میرود و راه میرود و راه میرود و نمیرسد مقصودی که میخواهد و یا نمیرسد به مقصودش..
آه کشیدن راحت است،جمع کردنش سخت است،رساندنش به قصد خود سخت تر ، و در این میان پلکها را گناهی نیست که نمیتوانند،نمیگذاریم که برهم بزنند،بهم برسند و مقصر ماییم که قصد کردن را بلد نیستیم و مقصد و مقصود دیگری را غصب می کنیم ..
“مه”
یا علی مدد
واقعا لذت بردم از این جور نگاه به سخنان آقا
بسیار جذاب بود
عالی
عالی …
خیلی لذت بردم !
حاج حسین همه حرف دل بود …
سلام حاجی.
داداش تکلیف بهاریه ها را مشخص میکنید؟
خدا توفیقتون بده.
مدد
خامنه ای ثروتمندترین بابای دنیاست!
سلام
مثل همیشه فوق العاده و ولایت مدار
راستش از شما غیر از این انتظار نمیره
یک والپیپر با موضوع طبیعت با رزولیشن ۱۷۲۸×۱۰۸۰
برای دسکتاپ شما. تقدیم به اهالی قطعه مقدس۲۶
http://parsaspace.com/files/2458258884/wallpaper26.jpg.html
سلام علیکم
خداقوت
متن را خواندم
مثل همیشه عالی عالی عالی عالی عالی بود…
شهادت نصیبتان
سلام داداش
خسته نباشی تک ستاره حضرت ماه
سلام داداش حسین می بخشیدا!!!!!!!!
بهروزم وبروز:
http://www.aghleshgh.blogfa.com
سلام داداش خوبم
نسبت ما با خامنه ای، نسبت عباس است با حسین. الگوی ما عباس است و اسوه خامنه ای، حسین. هر کار که عباس کرد، ما همان کار را می کنیم. ما نگاه می کنیم به جای پای عباس. به دست عباس. به کف العباس.
شاید حضرت صاحب الامر ظاهر نباشند، اما حتماً حاضر هستند و ولایت فقیه مهمترین تجلی این حضور است. ولایت فقیه یعنی خمینی. ولایت فقیه یعنی خامنه ای. ولایت فقیه یعنی استمرار حرکت انبیاء. ولایت فقیه یعنی همان ولایت رسول الله. حضور خورشید در عصر غیبت و در این” آخرین شبهای روزگار”، فقط و فقط یعنی نور ماه.
فوق العاده بود
با سلام
یه بهاریه دیروز فرستادم ،چون نمی دونم اونو دریافت کردید یا نه ، دوباره می فرستم
………………….
سلام همسنگر
ضمن تبریک سال نو با مطلبی با عنوان جهاد اقتصادی یا خطبه ی شقشقیه بروزم.
تقدیم به داداش حسین :سلام حسین قدیانی میذاری بهت بگم داداش حسین من تودادشام اسم حسین ندارم همون داداشی که یه عمره دنبالش بودم داداشی که مقلد ماه باشه چه مرجعی چه حکومتی ودائم از حضرت ماه دفاع کنه همون داداشی که بعضی وقتا از کیبورد نوشته هاش خنده میکنم یا گریه میکنم گریه تاسف یا گریه شوق .همینقد بهت بگم خوشابحالت تو شهری زندگی میکنی که حضرت ماه توی اون شهر نفس میکشه اینو تو وبلاگم زدم راضی باش
در این سرای بی کسی …
هرکس به جمع بخور بخورها نپیوندد ، هرکس داد از بیداد بجوید چون شمایی (به جای امیر و امثال هم !) هست که از ترس منافعش به باد لیچار بگیرد او را!!!!
باطومت را پاک کن برادر ! قطره های خون هم ریشه و هم میهنت چشم نواز نیست!
این پست را هم پاک میکنید ! اما برایت نوشتم که خودت بخوانی … دست کم!!!!!!!!!!
نظرات حضرات آیات هاشمی شاهرودی ، تسخیری ، بنی فضل ، موسوی همدانی + نظر طاهری اصفهانی در خصوص اعلمیت یا اصلح بودن تقلید از آیت الله العظمی خامنه ای
http://salehat.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=141&catid=41
http://milhal.blogfa.com/post-214.aspx
سلام حاجی اینا دیگه کفر مارو دراوردن من دیگه صبرم تموم شده
هاشمی گندشو دراورده
http://milhal.blogfa.com/post-214.aspx
یه بار از کنار آقا رد شدم بدون اینکه متوجه شم که تو اون ماشین آقااند خیلی دلم میخواست همین شعارها را مستقیما و بدون هیچ واسطه ای بهشون می گفتم.
میگفتم اگرم تنهای تنها هم باشی من هستم و انشالله پیش مرگت می شم.
سلام بر داداش حسین عزیز
راستش از وقتی که نه دی را گرفتم و خواندم احساس کردم که باید من هم بگویم داداش حسین عزیز. این کتابت فوق العاده بود و هر چه سعی کردم از روی آن تقلب کنم و یک متنی چون آنها بنویسم دیدم نشد. این نوشته ها باید از دل حسینی چون تو برون آید و از قلم چون تویی روان گردد.
واقعیت اش سال گذشته تصمیم گرفتیم که یک وبسایتی راه اندازی کنیم و مستقلا حرف دلهایمان را در ان بنویسیم و از بنده انواع بلاگرها راهی یابیم و البته این کار را امسال مصادف با دوازده فروردین تمام کردیم و الان هم داریم کارهای آخرش را می کنیم. اما برای شروع کار می خواستیم کسی افتتاحیه را بنویسد که قلمش تبرک است و خوش و خرم.
داداش حسین عزیز، التماسمان را رد نکن و یک افتتاحیه برای این پایگاه که نامش را مزین کردیم به نام حضرت ماه، و اسمش را گذاشتیم( حریّت: پایگاه عماریون امین) بنویس و ما را دلشاد کن. و البته اگر تمایل داشتید و باز بر ما منت گذاشتید همیشه این وبگاه را با نوشته هایتان روشن گردانید.
منتظریم
یا حق
سلام داداش حسین. خسته نباشید. مثل همیشه گل کاشتید. مخصوصا ۲ بند اول متن خیلی دلنشین بود. با اینکه اشکم در اومد ولی لذت بردم. به قول آقا سید شما با کنار هم قرار دادن کلمات معجزه میکنید. بابت این متن بسیار سپاسگذارم.
………………
آخی چه متن توپی! دستت درد نکند داداش حسین
vaghean ziba bud. khoda ghovat
داداش چی شده دیگه گیر به هاشمی نمی دی ؟
http://lajman.blogsky.com/1390/01/14/post-53/
با سلام :داداش خسته نباشی
نمیدونم چه بنویسم ولی می گویم پدر ماست خامنه ای
میدونی دیدن ماه از نزدیک چقدر قشنگه مخصوصا اگه برای اولین بار باشه و اون هم تو حرم امام رضا(ع)…
اخ چه حالی داشت اون روز که دیدم…
اگه بشه یه بار دیگه تورو اقا ببینم…اگه بشه چی میشه ؟
خامنه ای اگر چه سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویش است، اما جان ما و خون ما کلکسیون ثروت مولای خراسانی ماست و به این عبارت، خامنه ای ثروتمندترین رهبر دنیاست. اینها که چیزی نیست؛ سیدحسن نصرالله هم خودش را بخشی از ثروت خامنه ای می داند. حوادث منطقه بخشی از دارایی های انبوه انقلاب اسلامی ماست که تازه به مرحله برداشت رسیده است.
چه میکنه ای سردار در جنگ سایبری
خداییش هدفگیری ات حرف نداره
خوب پسر شهید قدیانی هستی دیگه
پدرت خامنه ای اند دیگه
انتظاری غیر از این نمیشه ازت داشت
محشری
زیبا بود . جای ما رو در ایران خالی کنید
http://ghadr1.blogfa.com
دادگاه عدالت و هاشمی ها
صدای زمزمه فضای سالن دادگاه را کمی ملتهب کرده است /
گویا همه حرفی دارند ، دادی ، دردی ، شکایتی /
دقایقی مانده تا نُه ، تا شروع دادگاه /
.
.
.
چقدر دلم هوای بهار ایران رو کرده
اینجا خارج از ایران همه چیز سرد و بی روهه .
سلام خسته نباشی می خواستم یه پیشنهاد بدم.ما یه گروه شعری داریم که اگر خواستید میتونیم برای متن هاتون شعر بنویسیم.اگر خواستید خبر بدید.
zafer88.blogfa.com
zafer88@ymail.com
یاعلی
سلام آقای قدیانی،
دلنوشته های شما زیبا و آهنگین است.شما فرد مسئول ،مؤمن و متعهدی هستید و به نوشته های شما علاقه مندم.مثل شما اهل دلم اما یادم میاد چند سال پیش خواب دیدم مادرم در خواب با چادری سپید صدایم میزد، پاشو ، پاشو وقت نماز صبح! پاشو نماز زنگوله بخوان! نماز زنگوله بخوان!
اما دلم از خودم میگیره! نماز زنگوله میفهمم چیه اما نیست توی دلم! آه از خودم!
کاش فکرم فکر نمی کرد اما دلم دل بود اونم دلداده!
جسارتاً خصوصی
“سئانس سیاست، سکانس سینما” درست تر است.
سلام
“برای ما بهشت، جایی جز لبخند رضایت خامنه ای نیست. بهشت، دقیقاً آنجاست که حضرت ماه با زبان ستاره هایش عین امام، توی دهان دشمن می زند”
مثل همیشه . . .
خدا قوت داداش.
یا علی مدد.
این طرح تقدیم به قطعه ۲۶
http://islamupload.ir/images/qhmnhht0gm2dvgj3j805.jpg
اللهم عجل لولیک الفرج
و العافیة و النصر و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه
و المستشهدین بین یدیه
و احفظ قائدنا امام الخامنه ای
و احفظ محمود احمدی نژاد
و اهلک اعدائهم اجمعین
ما عاشقان دولت یاریم و بسته ایم دل را به آه و ناله شب زنده دارها
هی نهروانیان به علی حمله میکنند آنها که داده اند ز کف اعتبارها
ما را چه غم ز بیم بلا تا نشسته ایم در کشتی نجات شما بیقرار ها
دلبستگان ولایت نمیدهن ایمان خویش را به کف شب شکارها
ای احمدی نژاد چو مست ولایتی از تو زنند باده گلگون خمارها
گفتند: فتنه دولت ما را ،و بسته اند تهمت به خادمان وطن بی شمارها
بریده ای از شعر شاعر ولایت مدار
استاد بزرگوار
امیر عاملی
شاید نبینیمش…اما برای بازدید هم مشامم را قوی می کنم
مهدی جان عجل علی ظهورک
سلام. هم کیف کردم، هم حیفم اومد. حیفم اومد از حدود ۵۷ سطر از سطور قطعه ۲۶ که صرف یک موجود کوچک بی مقدار بشه.
برادر قدیانی، قصد ندارید درباره پیام تسلیت بعضیها برای فوت پدر بعضیهای دیگه مطلب بنویسید؟
سلا به همگی
وقت ضیق درسته فکر کنم در تایپ اشتباهی صورت گرفته
——————————————————————————
داداش! تذکراتی از این دست برای هر چه بیشتر بی نقص شدن این قطعه مقدسهو خدای نکرده عیبجویی تلقی نشه!
لذتی که در فراق هست در وصال نیست.درفراغ شوق وصال است ودر وصال ترس فراغ…
جا به جا (گفت و شنود)
گفت: شورای همکاری خلیج فارس متشکل از عربستان، کویت، قطر، بحرین، عمان و امارات با صدور بیانیه ای ایران را به دخالت در امور داخلی کشورهای عربی منطقه متهم کرده اند!
گفتم: این کشورها که آشکارا برای قتل عام مردم و سرکوب حرکت های اسلامی به کشورهای دیگر نیروی نظامی اعزام می کنند در امور داخلی سایر کشورها دخالت کرده اند یا ایران اسلامی که آنها را از آدم کشی و نوکری اسرائیل منع می کند؟!
گفت: این دیکتاتورهای کوچولو تقصیری ندارند! حیوونکی ها به آخر عمر خود رسیده اند و دارند دق و دلی خالی می کنند!
گفتم: برای جمهوری اسلامی ایران چه افتخاری بالاتر از این که هرجا حرکت و خیزشی علیه دیکتاتورهای وابسته به آمریکا و اسرائیل پدید می آید، آن را به ایران نسبت می دهند.
گفت: چه عرض کنم ، بدون آن که متوجه باشند به دیکتاتور بودن خود اعتراف کرده اند.
گفتم: یارو به دوستانش می گفت از غول چراغ جادو یک عقل بزرگ و چاق و چله و یک بدن باریک خواسته بودم ولی فلان فلان شده اشتباه کرد و آرزوهایم را جابه جا برآورده کرد!
نسبت ما با خامنه ای، نسبت عباس است با حسین
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
با سلام و احترام
روز ها نو نشده کهنه تر از دیروز است!
گر کند یوسف زهرا نظری نوروز است!
لحظه ها در تپش تاب و تب آمدنش
آسمان چشم به راه قدمش هر روز است!
ای خدا کاش شود سال نو ام عید فرج
که نگاهم نگران منتظر آنروز است!
………………….
با تحقیقی در بارۀ فرشتگان بروزم و منتظر تشریف فرمائی شما و نظرات سازنده تان.
یه پیام “بی زرگانی”
ساعت۱:۱۴ نیمه شب
تعداد افراد آنلاین: ۲۰ نفر
ماشالله…
داداش حسین عزیز بسیجیها فــــــــــــــــــــــدائی داری….
سلام
نوشتت درباره اخراجی های ۳ رو خوندم
کاش یکی پیدا میشد و حرف دل منو بدون متهم کردنم که از فلان جبهه و جنبش و … ام میشنید
یا علی
سلام!عالی!
شاهنامه برای ما قصه رنج سی ساله فردوسی برای زبان فارسی است و بس .
ولی حکما پیروان مکتب ایرانی !!! به شاهنامه اعتقاد دارند .
سرنوشت اسفندیار آنها در شاهنامه آمده است .
سلام
به قول خودت همچین آدمایی حتی ارزش ندارند اسمشون رو بیاری(مشایی رو میگم) داداش حسین شان خودت رو که پایین اوردی اما دمت گرم خوب حالش رو گرفتی.
.
.
“جلسه برای حل مشکلات بحرین”به روزم با حظور استوانه ای نظام و شیخ بی سواد و …
salam bar haj hosein
in hafte haj mansur doaaye komeil ra tu masjede azame qom mikhune.
ELTEMASE DOA
سلامی ز بی نشانی
رهبر من عاشق است یا عشق؟!
چه پر بار است عشق عاشق و چه زیباست عاشق عشق بودن…
سلام با مطلبی در باره ی جهاد اقتصادی به روزم ممنون میشوم نظرات خود را بیان کنید
“نسبت ما با خامنه ای، نسبت عباس است با حسین”
سلام داش حسین
من حاج حسین طناز الرعایا! هستم.
یعنی طنز نویس مردم!!
رفیق تو رگی مهدی مسعودی همکار عزیزتون
از خدا پنهون نیست از شووما چه پنهون چند وقتیه دارم غلط زیادی می کنم
یعنی دارم طنازی می کنم.
یعنی دارم طنز می نویسم!
دوست دارم نوشته هامو بخونی و نظر بدی و تو بهتر شدنش کمکم کنی.
البته می دونم توقع زیادیه.
ولی اگه این کار رو نکنی مجبور میشم به تلفن های مکرر مشایی جواب مثبت بدم
گفته ماهی ۲ تومن میدم بیا برا ما بر ضد حسین قدیانی و رضا گلپور و حسین شریعتمداری طنز بنویس!!!
شوخی کردم.
راستی روز ۱ اسفند ما با دهم بودیم.یادته؟پشت موتور میثم بودی.
در مورد ابراهیم نبوی سوال کردم ازت.
اگه یادت باشه منو با پسر حسینی نماینده مجلس اشتباه گرفتی و حسابی تحویلم گرفتی!!!
تا ظهور…
اگه اینجا جواب ندی مجبور میشم بیام دفتر روزنامه!!!
تیتر ارگان منافقین در سال ۶۰: ما بیشماریم! + عکس
http://www.jahannews.com/vdccssqsi2bqe08.ala2.html
تم عشق نافرجام از همان نخستین کارهای فرهادی در تلویزیون جلوهی بارزی داشت. حتما مخاطبان پیگیر تلویزیون به یاد دارند که چگونه در قسمت آخر سریال “داستان یک شهر”، در حالی که همه انتظار داشتند کاراکترهای زن و مرد اصلی سریال (با بازی آتنه فقیه نصیری و علی قربانزاده) با هم ازدواج کنند، این اتفاق رخ نداد در حالی که دلیل قانع کنندهای هم برای شکل نگرفتن این ازدواج به مخاطب ارائه نشد. در بین قسمتهای دیگر همین سریال، اپیزودهای دیگری هم وجود داشت که این روند را تائید میکردند و در آنها خیانت و دروغ متناسب با خط قرمزهای تلویزیون دیده میشد؛ از جمله اپیزودی که در آن، داستان زوجی روایت میشد که مرد خانواده ایدز داشته و آن را به همسرش نیز منتقل میکند.
بعد از خداحافظی فرهادی با تلویزیون، این تم در آثار او به صورت بارزتری ارائه شد؛ چرا که او دیگر در قید و بند ممیزی تلویزیون نبود. فرهادی در اولین کار سینماییاش یعنی “رقص در غبار”(۱۳۸۱)، قصهی جوانی را تعریف میکند که همسرش را به خاطر بدنام بودن مادرش طلاق میدهد و در اثر اتفاقهایی با مارگیری عبوس و کم حرف با بازی فرامرز قریبیان آشنا میشود و تصمیم میگیرد در کنار او مارگیری را بیاموزد. اگرچه تا همینجا هم شما با یک عشق نافرجام روبرو شدهاید، اما فرهادی به این خانوادهی از هم پاشیده شده اکتفا نمیکند. در ادامهی فیلم با گرمتر شدن رابطهی مارگیر با جوان، پیرمرد قصهی زندگی خود را برای جوان تعریف میکند و شما در این حین متوجه میشوید که مارگیر مدتی قبل، مردی را که به زنش نظر داشته کشته و در اثر همین کار راهی زندان شده، اما وقتی از زندان فرار کرده، درمییابد که زنش با فرد دیگری ازدواج کرده است.
در “شهر زیبا” (۱۳۸۲) باز هم به وفور شاهد چنین موقعیتهایی هستیم. اکبر به خاطر کشتن دختری (که سابقاً عاشقش بوده) زندانی و منتظر اعدام است. فیروزه -خواهر اکبر (با بازی ترانه علیدوستی)- مدتی است از شوهر معتادش طلاق گرفته است. عشق اعلا و فیروزه هم که در پایان داستان نافرجام میماند. از این فیلم به بعد، متناسب با هر چه بیشتر دیده شدن آثار فرهادی، این تم و تفکر در آثار او تقویت شد.
در چهارشنبه سوری (۱۳۸۳) فرهادی تصویرگر ماجرای زنی با بازی هدیه تهرانی است که به شوهرش شک دارد و فکر میکند که او با زن همسایه رابطه دارد. روند فیلمنامه، پرداخت صحنههای فیلم و گریم هدیه تهرانی به نحوی است که گویا کاراکتر زن بیمار و اسیر توهم است و شک او به شوهرش (با بازی فرخ نژاد) بی اساس است؛ اما در پایان فیلم، درست کمی بعد از اینکه زن متقاعد میشود که شکش نادرست بوده و شوهرش مرد وفاداری است، مخاطب رودست میخورد و متوجه میشود که شک زن به شوهرش صحیح بوده و مرد به او خیانت کرده است.
این در حالی است که زن متوجه این خیانت نمیشود و این زندگی ادامه پیدا میکند و فیلم اینگونه به اتمام میرسد. تمام قصهی فیلم در روز چهارشنبه سوری اتفاق میافتد و روایت زندگی خانوادهای اینچنین در بستر روز چهارشنبه سوری اشارهای زیرکانه است به موقعیت ناپایدار خانوادهی ایرانی و آتش خیانتی که بالاخره روزی سر از زیر خاکستر درخواهد آورد.
چند سال بعد، دقیقاً همین تم، در فیلم محاکمه در خیابان(۱۳۸۷) (همکاری مشترک فرهادی و کیمیایی در نوشتن فیلمنامه) تکرار میشود. مردی که در روز عروسیاش به گذشتهی همسر خود شک کرده است، جستجویی خیابانی را برای یافتن حقیقت آغاز میکند و بالاخره به این نتیجه میرسد که نکتهی تاریکی در گذشتهی همسرش نیست. اما درست در همین جاست که مخاطب -به عنوان وجدان بیداری که نمیتوان حقیقت را از او پنهان کرد- متوجه میشود که همسر او پیش از این، رابطههایی داشته که آن را از شوهر فعلیاش پنهان کرده است.
جالب اینجاست که خیلیها نقش فرهادی در این فیلمنامهی مشترک را فقط در پایان بندی آن می دانند و معتقدند که مشخص شدن صحت خیانت زن به شوهرش در پایان، محصول کار فرهادی است و نقش او در فیلمنامه کیمیایی فقط همین یک صحنه بوده است واین خود تاییدی است بر اینکه فرهادی آنقدر در به تصویر کشیدن این تم مهارت یافته که حالا هرجایی این چنین موضوعی دیده شود، با اطمینان آن را به فرهادی نسبت میدهند.
به این ترتیب فرهادی دوباره ماجرای تراژدی تشکیل خانوادهای را برای شما بازگو میکند که از همان ابتدا بر دروغ و خیانت بنا میشود. به عبارت دیگر، فقط هنگامی در فیلمنامههای فرهادی شاهد تولد یک خانوادهی جدید هستیم که بنای آن خانواده بر اساس دروغ شکل گرفته باشد.
کنعان(۱۳۸۶) یکی دیگر از فیلمنامههای فرهادی است که این رویکرد این بار با ظهور و بروز بیشتری در آن دیده میشود. کاراکتر مینا با بازی علیدوستی در حالی که زندگی خوبی دارد و مشکل خاصی در زندگیاش دیده نمیشود، قصد خروج از کشور را دارد و چون مرتضی شوهرش (با بازی فروتن) مخالف این کار است، او درخواست طلاق میدهد. او در یکی از سکانسها در پاسخ به سوال همسرش برای آگاهی او از علت طلاق، به این موضوع اشاره میکند که دوست ندارد وقتی از خانه بیرون میرود، کسی منتظر او باشد و اینکه او بعد از سالها زندگی متوجه شود که پیر شده و به هیچ یک از آرزوهای خود نرسیده است.
این در حالی است که کاراکتر مرتضی به هیچ وجه فرد شکاک و سختگیری نیست، بلکه یک روشنفکر تمام عیار و یک استاد دانشگاه است. اما به عقیدهی فرهادی، اصولاً خانواده یک بنیان محدود کننده است که مانع رسیدن آدمی به آروزهایش میشود. از همین رو مینا فکر میکند که با ازدواج با استاد سابقش(مرتضی)، از تحصیل علم و خیلی چیزهای دیگر محروم شده و حالا می خواهد به این روند پایان دهد.
در کنعان، دیگر خیلی خبری از دروغ و خیانت نیست. اینجا فرهادی این دو موضوع را بهانهای برای از هم گسستن خانوادهی ایرانی نکرده، بلکه با صراحت اصل خانواده را زیر سوال می برد. او این بار تصویر گر خانوادهای است که هیچ مشکل بزرگی در آن دیده نمیشود، اما بازهم مثل همان خانوادههای پیشین در حال از هم پاشیدن است. در پایان فیلم، مینا به خاطر خواهرش از طلاق صرف نظر میکند و مخاطب دوباره دعوت میشود به اندیشیدن در مورد خانوادهای که به خاطر مصلحت اندیشیها مجبور هستند دوباره در کنار هم زندگی کنند و این همان تلخی بی پایانی است که فرهادی بعدها در “دربارهی الی” به آن اشاره میکند: یک پایان تلخ، بهتر از یک تلخی بیپایان است.
“دربارهی الی” شاهکار فرهادی است که به حق فیلم ارزندهای است اما باز هم تصویرگر خانوادههایی دروغگوست و جامعهای که دروغ را مستمسک آرزوهای خود قرار داده است. اصولاً از دید فرهادی جامعهی “ایران” جامعهی مناسبی برای زندگی نیست؛ چرا که غرق در دروغ و خیانت است. او چندین بار در فیلمهایش تصویرگر افرادی بوده که آرمانشان زندگی در خارج از کشور است و حاضر هستند زندگی مشترک خود را -که زندگی چندان بدی هم نیست- فدای این آرمان کنند.
در این فیلم، وقوع یک بحران موجب میشود تا پرده از زندگی شاد و دلپذیر چند خانوادهی به ظاهر خوشبخت، کنار رفته و چهرههای واقعی این چند خانواده افشا شود. هر چه تا پیش از این رقص و شادی و خنده دیدهایم، حالا از این به بعد باید دعوا و پرخاش تماشا کنید. کار به جایی می رسد که دست آخر این چند خانواده برای حفظ بنیان خود از نابودی، مجبور میشوند از آبروی الی -که دیگر در میانشان نیست- هزینه کنند. خانوادههایی که از این به بعد باید با وجدان خود درگیر شده و تلخی بی پایانی را تجربه کنند.
“جدایی نادر از سیمین” اما حکایت انتخاب یک پایان تلخ است به جای یک تلخی بیپایان. اینجا دیگر از نام فیلم هم مشخص است که قرار است چه اتفاقی بیفتد. این فیلم نقدی است بر و ضعیت اخلاق در جامعهی ایران و تسری به آن خانواده ها که در بهترین حالت به طلاق میانجامد. خواه خانوادهها مذهبی باشند خواه غیر مذهبی. فقیر باشند یا از قشر متوسط؛ فرقی نمیکند. جامعه غرق در دروغ شده و بهترین راه عزیمت از کشور است و اینکه این بار فرهادی تاکید میکند که ادامهی زندگی در چنین خانوادهای، یک رنج دائمی است که می توان با طلاق به آن پایان داد.
او در نشست مطبوعاتی جشنوارهی برلین در جواب خبرنگاری میگوید: «من از جامعهای آمدهام که آمار طلاق در آن رشد فزایندهای دارد و خیلیها آن را اتفاق بدی می دانند، اما به نظر من رشد طلاق، حاکی از کنار گذاشتن رودربایستیهای سنتی است.» و خود به صراحت اشاره میکند که باید قبح طلاق ریخته شود. از نظر فرهادی تعداد خانوادههایی که با عشق شروع کرده و با عشق تمام کنند، بسیار نادر است. احتمالاً اتفاقی که این وسط باید بیفتد، طلاق است تا هر یک از زوجین بیرون از حصار خانواده(!) به آروزها وآرمانهای خود برسند. خانواده معمولا بستری است که برای حفظ آن باید ناگزیر به دروغ متوسل شد.
فرهادی در “جدایی…” و “دربارهی الی” دروغ را به همه حتی دختر کم سن و سال نادر و سیمین -ترمه (با بازی سارینا فرهادی)- نسبت میدهد تا بگوید مقصر این همه دروغگویی در جامعهی ما افراد جامعه نیستند بلکه مناسبات اجتماعی آن جامعه و در راس آنها خانواده است که چنین بستری را فراهم میکند.
یک بار دیگر اگر همهی دروغهایی را که از زبان کاراکترهای فیلمهای فرهادی شنیدهاید، مرور کنید، متوجه خواهید شد که تمام آنها یک توجیه داشته اند و آن چیزی نبوده جز “حفظ بنیان خانواده”. نظافتچی ساختمان در “چهارشنبه سوری” دروغ میگوید تا خانوادهای را به زعم خود از فروپاشیدن حفظ کند. سپیده در “دربارهی الی” دروغ می گوید تا چند خانواده را از بحرانی که درگیر آنها شده نجات دهد و ترمه در “جدایی…” دروغ میگوید تا شاید بتواند پدرش را و به تبع آن خانواده اش را دوباره دور هم جمع کند.
و در آخر تلخ تر از همهی مطالب بالا این است که نوع نگاه فرهادی در حال تکثیر است: سال گذشته “هفت دقیقه تا پاییز” با نگاهی به “دربارهی الی” ساخته شد و امسال “سعادت آباد” و “انتهای خیابان هشتم”
آفرین داداش حسین عزیز:
مزد این متن سراسرشوروشعورت یکی شعرزیبای آقابرای ستاره های خمینی است که سیداحمدعزیزگذاشته ویه شعرزیبای دیگه هم من ازآقابرات می ذارم .
ما خیل بندگانیم ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم ما را تو میشناسی
ویرانهئیم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنکه بینشانیم، ما را تو میشناسی
با هر کسی نگوییم راز خموشی خویش
بیگانه با کسانیم ما را تو میشناسی
آیینهایم و هرچند لب بستهایم از خلق
بس رازها که دانیم ما را تو میشناسی
از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو میشناسی
از ظن خویش هرکس، از ما فسانهها گفت
چون نای بیزبانیم ما را تو میشناسی
در ما صفای طفلی، نفْسُرد از هیاهو
گلزار بیخزانیم ما را تو میشناسی
آیینهسان برابر گوییم هرچه گوییم
یکرو و یکزبانیم ما را تو میشناسی
خط نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو میشناسی
لب بسته چون حکیمان، سرخوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو میشناسی
با دُرد و صافِ گیتی، گه سرخوشی است گه غم
ما دُرد غم کشانیم ما را تو میشناسی
از وادی خموشی راهی به نیکروزی است
ما روزبه، از آنیم ما را تو میشناسی
کس راز غیر از ما، نشنید بس «امینیم»
بهر کسان امانیم ما را تو میشناسی
به نظر میرسد این اتفاقی که برای فیلم اخراجیها رخ داده، فراتر از ضربه زدن به یک فیلم است و با این کار نقطهی عطف دیگری در تاریخچه حقیر روشنفکری ایران شکل گرفته است.
شما ببینید در همین ماجرا هم نخبگان این جریان ابتدا آمدند این نوع خشونتورزی با یک اثر سینمایی را تئوریزه کردند. یعنی حتی قبل از اینکه این فیلم ساخته بشود مجموعهی تیم نخبگان و تیم رسانهای اینها متحد شدند برای تحریم یک اثر سینمایی که مورد پسند آنها نبود. اینها به جمهوری اسلامی فحش میدهند و مدیریت فرهنگی جمهوری اسلامی را تحت فشار قرار میدهند که تو حتی حق نداری بر اساس مبانی قانونی خودت و با روشهای قانونی، هیچکدام از آثار ما را حتی اصلاحیه بزنی ولی خودشان برای حذف یک اثر سینماییِ مخالفِ نظرشان، حتی روشهای غیرقانونی و غیر اخلاقی را به کار میگیرند.
در این قضیه فقط تهیه کننده ضرر نمیکند بلکه سینمادار و کارگر سینما که منتظر است هر چند سال یکبار فیلم پرفروشی مثل اخراجیها اکران شود، هم ضرر میکند. یعنی جریان روشنفکری حاضر است منافع صدها و هزارها نفری را که در صنعت سینما از فروش اخراجیها نفع میبرند را ضایع کند تا منافع ایدئولوزیک و طبقاتی خودش به خطر نیفتد.
البته این ماجرا را از یک منظر دیگر نیز میشود بررسی کرد و آن اینکه این جریان حتی در مقابل فیلمی که به قول خودشان، اثری ضعیف است و حتی ارزش دیدن ندارد، نیز کم میآورد و حتی با این توان رسانهای که امروز در اختیار دارد، یعنی با تمام سایتها و شبکههای ماهواره ای و بخشی از صدا و سیما – که همراه آنهاست – توان قانع کردن مردم برای حذف و تحقیر اخراجیها را ندارد.
نکتهی جالبتر در این ماجرا که خیلی قابل توجه است این است که این جریان فیلمی را در مقابل اخراجیها قرار داد که از موضع روشنفکری برای از دست رفتن اخلاق در ایران امروز سوگواری میکند! و حرفش این است که ایران امروز جای زندگی نیست، چرا که اخلاقیات در آن زیرپا گذاشته شده است! فیلم «جدایی نادر از سیمین» که تابلوی اینها برای مقابله با اخراجیها۳ است، دارد ادعای اخلاق میکند ولی شما ببینید که این جریان برای حمایت از این فیلم چقدر بیاخلاقانه رفتار میکند و این مسئله خود نشانگر ریاکاری عمیق روشنفکری و رفتارهای فاشیستی این جریان در ایران است.
این جریان هم اتفاق دیگری در ادامهی بیاخلاقیهای قبلی این جریان است که مدعیترین، پرافادهترین، لائیکترین و لیبرالترین بخش جریان روشنفکری از خود نشان داد. البته اینها فکر میکنند که به اخراجیها ضربه زدند، اما با این رفتاری که کردند بیش از همه خودشان را رسوا کردند و برگ سیاه دیگری به کارنامه ریاکاری وتناقضات روشنفکری ایران افزودند.
انگار یک بار فایده ندارد باید دوباره بروم و بخوانم این جملههای ناب را
در همین متنی که کوتاه هم نیست و وقتی آدم میخواهد بخواند یک نفس میخواند تا ته! یک کتاب حرف زدهاید، یک کتاب “نه ده”
خداوند ذهن پویای شما را پویاتر و خلاق تر کند …
راستی این هم سهم ما از اخراجیها۳!
فراخوانی رزمنده ی فرهنگی برای اجرای عملیات فرهنگی در فضای مجازی
برای اطلاعات بیشتر به ما سر بزنید : http://motalebeyebasij.blogfa.com
سلام بر شما!
سلام بر ستاره های ماه!
سلام بر داداش حسین بسیجی ها!
سلام بر این متن که حرف دل ما بود!
سلام بر مجاهدین اقتصادی!
التماس دعا
سلام سال نو بر همه اهالی قطعه مبارک
داداش حسین اگه شما هم مثل دکتر منتقدین واقعی رو با مرتجعین و معاندین و جلبکین اشتباه نگیری دلم میخواد یه چندتا نقدکنم ازتون علتشم اینه که طرفدارای واقعی شما همش دارن به به و چه چه میکنن!یکم تکراری شده!!
۱- اول اینکه این متنو ۱۴ روز با تاخیر دادید خیلی اومدم به وبلاگ سرزدم تا یه متن خوب از سخنان رهبری بخونم که فایده نداشت
۲- یه چیز مهم و مشترک در پیام نورروزی رهبر و سخنانشون در حرم مطهر بود و اون رضایت ایشون در کلام و چهره از سالی که گذشت و تلاشهای خستگی ناپذیر دولت بود خدایی ملت تلاشش همون انتخاب رییس جمهور بود و پارسال کار خاصی نکرد اما دولت موتور محرک بدون خاموشی بود بی انصافی اگه مطلبی در مورد این رضایت ننویسید چون حقیقتا دولت و رییس جمهوری حتی اگه خودشونم ندونن خدا و ملت که می دونن دوستی غیر از امثال شما و کیهان آقای شریعتمدای و صفار هرندی ندارن و حمایتهای شما هم برای خداست پس نادیده نگیرید این خدمات و سکوت نکنید این سکوت خیلی آزار دهندس!!!
۳- رهبری فرمودند اصلی و فرعی کردن و من مسئله اصلی این وبلاگ و اصلوگراها رو از سر دلسوزی البته!مشایی می بینم در حالی که به گفته آیت الله علم الهدی مشایی نه فتنه است و نه خطری داره مسئله اصلی الان اینه که ما ملت ایران با مقاوت و تلاشمون و ولایتپذیریمون دولتی رو داریم که توی این ۶ سال پیام امام آنچنان در دنیا فریاد زد که انقلاب امام در همه کشورهای اسلامی رخ داد ۳۰ سال تاخیری که میرفت به خوابی همیشگی بدل بشه به لطف خدا و یاری ولایت زنده شد و هزاران بار شکر که کافی نیست و هرگز نمیشود شکر کرد شکری که در تمام این ۶ سال در کلام و حمایتهای رهبری عیان بود من هرموقع به وبلاگ شما میام واهمه از این دارم بازم به قول خودتون ویرگولی مثل مشایی اینقدر بزرگ بشه که نام دکتر بپوشونه!!
و یه چندتا نقد دیگه دارم که یادم نیست تا ببینیم چقدر مارو با بدخواها اشتب نمیگیرید و تحویلمون میگیرید!!
یاعلی
سلام
بالاخره وبلاگم رو تبدیل به سایت کردم.البته اسمش هم از این جا ایران است به انعکاس تغییر کرد.
یا علی
دیگر جای ماندن نیست…
به خدا قسم دیگر طاقت ماندن ندارم…
بریده ام!
دردها از همه طرف مثل تیربار بر سرم وارد می آیند…
توقع دارم حرفهایم را بشنوید…
تو را به خدا گوش کنید…
اگر می شنوید، شهدا را دریابید…
اگر شده هفته ای یک بار با آنها حرف بزنید…
از آنها معذرت خواهی کنید به خاطر تمام از جان گذشتگی ها یشان که برایمان کردند و طلب شفاعت کنید…
دلم گرفته…
ای شهدا! شما رفتید و مرا تنها گذاشتید…
…
(شهید “س . م” سال شهادت “هزار و سیصد و هفتاد و پنج”.
السلام علیک یا فاطمة الزهرا…
http://up.iranblog.com/images/59oc7mvcmzyksa40q6ww.wma
یه سر بزنید وبلاگ “راه۲۲ “خوشحال میشویم وپذیرایی خوبی صورت خواهد گرفت.
یه پیام “بی زرگانی”
ساعت ۲۳:۰۰
تعداد افراد آنلاین: ۳۲ نفر
ماشالله….
داداش حسین عزیز بسیجیها فــــــــــــــدائی داری….
احسنت
ثواب این نوشته بابصیرتت به روح پدرت انشاالله
عمرو عاص (گفت و شنود)
گفت: چند تن از مدعیان اصلاحات که به آمریکا و اروپا پناهنده شده اند، از کمک های مالی آمریکا و شیوخ عرب منطقه به سران و عوامل فتنه حمایت کرده و آن را باعث افتخار هم دانسته اند!
گفتم: یعنی به مزدوری برای بیگانگان افتخار می کنند؟!
گفت: این عده نظیر مجید محمدی، تریتا پارسی، کاظم علمداری، محمد تهوری و … بعد از افشای کمک های مالی کلان کشورهای بیگانه به سران فتنه، با صراحت اعلام کرده اند که برای مقابله با جمهوری اسلامی دریافت این کمک ها مجاز است!
گفتم: چه عرض کنم؟!
گفت: داریوش سجادی یکی دیگر از پناهندگان به آنها اعتراض کرده و پرسیده است، پس آن همه شعار که درباره ایران دوستی و استقلال و آزادی سر می دادید کجا رفته است؟! چرا از تاریخ پند نمی گیرید؟!
گفتم: به یک شخص بی حیثیت که بر هر رذالتی تن می داد توصیه کردند سریال امام علی(ع) را ببیند تا شاید درسی آموخته و آدم شود و بعد از مدتی پرسیدند؛ از دیدن این سریال چه درسی آموختی؟ جواب داد؛ آموختم که هر وقت تحت تعقیب قرار گرفتم و نزدیک بود که دستگیرم کنند، سر تا پا لخت شوم!
سلام با اینکه دیر بود اما عالیست
معلومه که سلاح رو گذاشتی رو رگبار
تقریبا با نظرات (همگام با ولایت تاظهور) موافقم
لطفا پیشنهادهای اقتصادی هم بدهید
چون بازدید کننده بسیار داریدفتنه های جدید راهم پیش بینی کنید البته اگر میتوانیددرغیر اینصورت کمک بگیرید واطلاع رسانی کنید
در اموزش این سبک به دوستان کمک کنیدکه سربازان بیشتر شوند
خدا قوت داره کارتون
سلام
با مطلب “آیات فتنه” بروزم.
حتما ببینید و نظر بدید.
sabteasrar.loxblog.com
adeldarbandi.blogfa.com
به امید ظهور
حالاکه همه دست به وبلاگ شدن واثرات زحمات بی شائبه ی باغبان قطعه ی مقدس ۲۶ یعنی داداش حسین عزیزداره به ثمرمی شینه این وبلاگ هم آماده هدایت هاورهنمودهای ستاره های صاحب نظروباصفاست به خصوص گل سرسبدستاره هاکه سی نیست جز د ا د ا ش ح س ی ن ب چ ه ب س ی ج ی ه ا
http://hipnotism.blogfa.com
“چهارشنبه نیست اما من نشسته ام بر همان اتوبوسی که چهارشنبه ما را آورد راهپیمایی نه دی و دارم از شیشه دلشکسته اتوبوس به حوادث امسال نگاه میکنم. چه سالی بود امسال. چه بیمثال بود امسال. امسال سال نبود. یک تمثال بود از کل تاریخ. حیف که تا چند روز دیگر به امسال باید بگوییم پارسال. این روزهای آخر سال برای من شده عین روزهای آخر محرم یا مثل روزهای آخر ماه رمضان. باید به جای دعای افتتاح دعای وداع خواند. الوداع ای سال خوبیها! الوداع ای سال پرحماسه …”
“آمریکا آمریکا تو با ماهواره با این پاره تن بنی هاشم! بجنگ تا بجنگیم!
تو با دویست کلاهک هسته ای اسراییل ما با این ناخدای باخد!ا بجنگ تا بجنگیم!
تو با بمب اتم ما با ساندیس جمهوری اسلامی! بجنگ تا بجنگیم!
تو با دروغ و تزویر ما با بصیرت و تدبیر! بجنگ تا بجنگیم!”
“پس بگذار چشم دشمن کور شود! خانه ما خانوادههای شهدا بیت رهبری است و بیت رهبری خانه ما! بارها گفتهام: من مستاجر نیستم خانهام بیت رهبری است.”
کتاب نه ده، هزار و سیصد و فتنه.
عشق و دیگر اشک … اشک و دیگر هیچ.
این شعر فوق العاده زیبا تقدیم به قطعه مقدس۲۶ و داداش حسینم
حرفی بگوی و از لب خود کام ده مرا
ساقی ز پا فتاده شدم، جام ده مرا/
فرسود دل ز مشغله جسم و جان بیا
بستان ز خود فراغت ایام ده مرا/
رزق مرا حواله به نامحرمان مکن
از دست خویش بادۀ گلفام ده مرا/
بوی گلی مشام مرا تازه می کند
ای گلعذار بوسه به پیغام ده مرا/
بنما تبسمی و خزانم بهار کن
ای نخل بارور، گلِ بادام ده مرا/
عمرم برفت و حسرت مستی ز دل نرفت
عمری دگر ز معجزۀ جام ده مرا/
ای عشق شعله بر دل پر آرزو بزن
چندی رهائی از قفس خام ده مرا/
جانم بگیر و جام می از دست من مگیر
ای مدعی هر آنچه دهی نام ده مرا/
مرغ دلم به یاد رفیقان به خون تپید
یا رب امید رستن از این دام ده مرا/
بشکفت غنچۀ دلم ای باد نوبهار
خندان دلی به سان”امین” وام ده مرا
“”امام سید علی حسینی خامنه ای””
بسم رب الحسین علیه السلام
انگار که برای ارسال بهاریه دیر رسیدم…. 🙁
این بهاریه من است…اگر فرصت داشتید بخوانیدش:پست اول وبلاگم 🙁
کربلا از آنِ هر کس شد التماس دعــــای فرج.
امسال سال همت مضاعف در جهاد اقتصادیست.
خاطره ای از شهید چمران به زبان امام خامنه ای
http://nojavan-modern.blogfa.com/post-135.aspx
سلام
متن عالی است اما دو کلمه را اصلاح کن: مهمل ( نه محمل) و ضیق ( نه ذیق). موفق باشید. نمی دانم شاید هم عمدا اینجوری نوشتید.
البته تذکر پیشین را برای نمایش عمومی ننوشتم خصوصی بود.
سلام داداش حسین. یه نکته ای ذهنمو درگیر کرده اونم اینه که شما فرموده بودید برای شرکت در مسابقه بهاریه، بچه ها یک خاطره از عید بیان کنن. بعضی از بهاریه هائی که ارسال شده درسته که خاطرات زیبائی هستن ولی بهاریه نیستند. قبول دارید؟
سلام وخسته نباشید
همیشه به شما سر می زنم
زیبا می نویسید
از روزهای پر فتنه ومقالات خوبتان در رسوایی سران فتنه استفاده می کردیم وخاطرات خوبی بود
امید تا همیشه در راه ولایت وبرای ولایت بنویسید
درخواستی دارم که درباره مناسبتهای مذهبی مانند تولد ائمه و… هم مقاله بذارید
ممنون
خودتان قضاوت کنید!!!!!!!!!!!!!
بکار بردن لفظ “امام خامنه ای” بهتر از لفظ “خامنه ای” نیست؟؟؟؟؟؟
ومن الله التوفیق
سلام
وخسته نباشید
آقای قدیانی دل را درحجابی محکم پیچده اندچنان که منفذی به هیچ جاندارد آنگاه دم ازامام زمان و ظهور می زنند خدا را چه قرن اعجوبه ای .سلام مارا به مرشد وآقای مان سیدعلی آقا برسانید وبه ایشان بگویید شما جان بخواهید ما تحت فرمانیم.ازتو به یک اشاره ازمابه سردویدن.
بیش از خصائل خوب دیگر اشاره می کنند.
فکر منم خصائص باشد
و من یاد این جمله امام افتادم که «هر چه فریاد دارید بر سر آمریکا بکشید» و با دیدن خامنه ای، یاد خمینی افتادم و حتی «در خاطرم شد زنده یاد فاطمیون». چفیه ای که بر دوش «آقا»ست تداعی می کند «یاد شلمچه، یاد فکه، یاد مجنون
بسیار زیبا
سلام
خیلی ناراحتم که نمیتونم مثل قبل به قطعه سر بزنم….
هنوز نخوندم ولی مطمئنم مثل همیشه زیبا و دلنشینه
التماس دعا
استاد معرکه ای.نگفتم داداش گفتم استاد برای اینکه آدم باید کلمه ای رو بگه که لیاقتشو داره.ای کاش ۱ ارزن از کیاست و شجاعت اخلاص تو رو داشتم
تو رو به حق علی دعام کن
یکی دیگه به یگی پیام داده تو چرا اینقد نگرانی؟؟
سلام….
زیبا بود….
مردک حالا شده طرفدار ما و به مناسبت نوروز برای ما پیام می فرستد. کدام ما؟… ما که اهل کوفه نیستیم. ما که اهل پیام نوروزی اوباما نیستیم، علی تنها بماند…
یا حق….
التماس دعا…
یادداشتی راجع به مشایی:
جو رسانهای http://safaeinejad.ir/?p=428
salam
saite fogh ol ade iy darid age ghabel dunesti mano ba esme ((arteshe saiberi velayat)) link konid