بسم الله الرحمن الرحیم. اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انّ محمدً رسول الله و انّ علیاً ولی الله وصی رسول الله و الائمه حادی عشر من بعد علی علیه السلام ائمة المسلمین. بار الها! با تمام وجود میگویم: “کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته”. خداوندا! عمری را -که بهترین نعمت بوده- از دست دادهام، در حالی که میتوانست در راه تو و خدمت به انسانهای مظلوم و مستضعف به کار گرفته شود؛ عمری که میتوانست تا حدودی در جهت از بین بردن ارزشهای منفی و ایجاد و احیای ارزشهای الهی – انسانی مثمر ثمر افتد؛ عمری که میتوانست در راه تحقق هدفهای مقدس اسلام و اعتلای کلمه التوحید و تکامل صاحبش سپری گردد؛ عمری که میتوانست از کمیتش بکاهد و بر کیفیتش بیفزاید و همگام با شهدای خداجوی، جویای راه وصول به تو باشد؛ عمری که با کمیت نسبتا زیاد، کوچکترین توشهای بر نگرفته. لذا همین جاست که تمامی امیدش را و تمامی رجایش را، به عفو تو و به اغماض تو و بزرگواری تو و رحمت و فضل تو بسته است. خدایا! باز هم امید و باز هم امید به فضلت! اللّهم اغفر لی الذنوب التی تهتِک العصم. خدایا! خوب می دانی آنچه را هم اکنون به قلم میآورم مدتهای مدیدی است در درونم میگذرد و بر سر چند راهههای حیرت ندانم چیست؟ چه باید کرد؟ امور به کجا میانجامد؟ چگونه است که با نام اسلام و در ذیاسلامیت شعارهای مردم فریب خالی محتوا، رواج پیدا میکند و آنها که مسئولیت جلوگیری از انحراف افکار را دارند ساکت مینشینند! و سهل است، بعضاً تایید هم میکنند و هزاران سؤال، که هر کدام راهی را ایجاب و خطّی را ترسیم میکند، قرار گرفتهام. اما خوشبختانه چون مقلد امام عزیز هستم، راه سعادت برایم روشن است و از خدا میخواهم اگر عمری بود، توفیق عمل بدان را پیدا کنم. خدایا! با تمام وجودم به این انقلاب عشق میورزم و به همان مقدار که دوستدار انقلابیونم، نسبت به حامیان ضدانقلاب نفرت دارم و با همه اینها، این مسئله را بخوبی دریافتهام که هرکس به نفع دشمنان انقلاب و به خیال واهی و بیاساس، رضایت به اصطلاح مردم و به خیال خام و پوچ، پایگاه به اصطلاح ملّی پیدا کردن، موضعگیری کند، مصداق فرموده گرانقدر معصوم است که : “من طلب رضی الناس بِسخط الله، فجعل الله حامده من الناس ذاما”. خدایا! تو شاهدی به همان اندازه -بلکه صد چندان- که به امام قاطع و سازش ناپذیرم عشق میورزم، نسبت به سازشکاران و مدافعان عملی ضد انقلاب (اگر در لفظ و اعتقاد هم مخالف باشند) نفرت دارم. بیم آن دارم حوادث مشروطه مجدّدا تکرار شود و یا ایران اسلامی به سرنوشت الجزایر دچار شود. خداوندا! از تو مصرانه می خواهم دست و قدم، زبان و قلمِ همه کسانی را که در جهت رهانیدن ضد انقلابیون و مرتدین و محاربین از چنگال عدالت، اعمال قدرت و نفوذ کردهاند و همه کسانی که پذیرای این ننگ شدهاند (تا چند روزی به کام وهم و خیال رسند)، برای همیشه از سرنوشت این مردم شهید پرور و شاهد قطع فرمایی. خدایا! چون عاشق نظام بودهام، از آن ترس داشتم که افشای چهره سازشکاران، لطمه ای ناچیز به نظام وارد آرد، به آنها توصیه می کنم که جدای از لفّاظی و بازارگرمی های صنفی، به قیامت و حسابرسی های دقیق آن روز باور پیدا کنند و مواظب باشند که از آن دسته ای نباشند که قرآن درباره شان فرموده : “لم تقولون ما لا تفعلون. کبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون”. وصیتم به صاحبان قدرت و نفوذ این است که اگر حرکتشان را دوست می دارند، به جای شعارهای مردم فریب و سیاستمدارانه، توصیه هایی را که تلفنی و شفاهی در جهت استخلاص ضد انقلاب و مترفین و حرامخواران و حرام اندوزان اعمال می دارند، با شهامت و رشادت، برای مردم بازگو کنند و از هر نوع توجیه و ماستمالی کردنهای حفظ سمت و استمرار موقعیت صدارت! بپرهیزند که خودفریبی و مردم فریبی بالاخره به پایان رسد و سر و کار با خیر الماکرین افتد و باز توصیه ام به سردمداران این است که به خدا توکل کنند و قاطعیت و سازش ناپذیری را از امام مردم بیاموزند و شعار نه شرقی و نه غربی را که خواست و حق مردم است و علت موجده این انقلاب بوده فراموش نکنند و مبادا که گذشت روزها و فرو افتادن، طبیعی شود و انقلاب و مهمتر از همه سختیهای حرکت و فشارهای بین المللی موجب شود تعادلی را که شعار فوق ایجاب می کرده و بحمد الله تا حدودی ایجاد گردیده، به هم زنند و بدانند که قدرت مطلق از آن خداست و صرفاً تکیه بر اوست که از هر قدرتی، انسان را و جامعه را بی نیاز می کند و باز این که بدانند که اگر دچار حسابگریهای سیاسی جدای از توکل شوند و بر ذهنیتهای شکل گرفته، رضایت خدا و مردم مسلمان را ملاک قرار ندهند، گور خود و انقلاب را کنده و برای مردم، گورستانی بی نام و نشان در پهنه تاریخ ایجاد کرده اند و یادشان باشد که علت موجده، علت مبقیه نیز هست و فراموش نکنند که سیادت و موقعیتهای اجتماعی آنان، اهدایی انقلاب اسلامی است و جدای از انقلاب، فردی از چهل میلیون افراد دیگر قبل از انقلاب خواهند بود. خدایا! تو شاهدی چندین بار به عناوین مختلف، خطر منافقین انقلاب را (همانان که التقاط، به گونه منافقین خلق سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را پر کرده و همانان که ریاکارانه برای رسیدن به مقصودشان، دستمال ابریشمی بسیار بزرگ -به بزرگی مجمع الاضداد- به دست گرفته اند، هم رجایی و باهنر را می کشند و هم به سوگشان می نشینند، هم با منافقین خلق، پیوند تشکیلاتی و سپس…! برقرار می کنند، هم آنان را دستگیر می کنند و هم برای آزادیشان و اعطای مقام و مسئولیت بدانان تلاش می کنند و از افشای ماهیت کثیف آنان سخت بیمناک می شوند، هم در مبارزه علیه آنان و در حقیقت برای جلب رضایت مسئولین و نجات بنیادی آنان خود را در صف منافق کشان می زنند و هم در حوزه های علمیه به فقه و فقاهت روی می آورند تا مسیر فقه را عوض کنند)، به مسئولین گوشزد کرده ام ولی نمی دانم چرا؟ (گرچه نسبت به بعضی، تا اندازه ای می دانم چرا!) ترتیب اثر نداده اند. به مسئولین بارها گفته ام که خطر اینان به مراتب زیادتر از خطر منافقین خلق است، چرا که علاوه بر همه شیوه های منافقانه ی منافقین، سالوسانه در صف حزب اللهیان قرار گرفته و کم کم آنان را در صفوف آخرین و سپس به صف قاعدین و بازنشستگان سوقشان داده و صفوف مقدم را غاصبانه به تصرف خود در آورده اند، به گونه ای که عملا عقل و اراده منفصل برخی تصمیم گیرندگان قرار گرفتند و در عزل و نصبها و حفظ و ابقاء ها دست به تخریب می زنند و اعمال قدرت می کنند . اینها همه پوچ است و بی اهمیت! مهم و بسیار مهم این است که هدف غایی از همه این تلاشها، گسترش فکر التقاطی و انحرافی سازمان ضد خداییشان است که جز اندیشه های مادیگرایانه و ماتریالیستی، چیز دیگری نیست و با بهره گیری از تجربیات مثبت و منفی همپالگیهای چپ و منافقشان توانسته اند متاسفانه به نسبت بسیار زیادی (زیادتر از توفیق منافقان خلق در سالهای ۵۱ تا ۵۴ تعداد کثیری از روحانیون را تحت تاثیر قرار دهند و با لطایف الحیل، بر ذهن و روان آنان اثرات دلخواهشان را بگذارند تا بدانجا که بر اعمال جنایتکارانه آنان با دیده اغماض بنگرند و حتی در مواردی نظیر به شهادت رساندن باهنر و رجایی، به دست روی دست مالیدنهای مسامحه کارانه و مصلحت اندیشیهای پشیمانی آورنده متوسل شوند. باز مهمتر از همه اینکه با کمال تاسف، توانسته اند تعداد فراوانی از جوانان مسلمان را جذب کرده منحرف نمایند. هان ای خانواده عزیزم! به هوش باشید مبادا که فریب تایید و تکریمهای ریاکارانه این منافقان جدا از دین را بخورید. چه بسا با ظاهری چاکرانه و دلسوزانه به سراغتان بیایند و خود را چنان حزب اللهی جا بزنند که مسلمانها و ابوذرها را جرئت لحظه ای هم لباسی و همشکلی با آنان نباشد! فرزندانم! اگر گاهی بر شما سخت میگرفتهام و این در حالی بوده که برایم امکان فراهم آوردن رفاه بیشتر بوده، از آن جهت بوده است که اعتقادی استوار به کریمه “انّ مع العسر یسرا” داشتهام و اگر میتوانستم شما را و خانواده را بیشتر از آنچه تحمل کردید قانع کنم به طور قطع چنان میکردم و یقین داشتم که در تکوین شخصیت سالم و رشد یابنده شما مؤثرتر و کارسازتر بود. به هر صورت، پدرتان که از همه چیز جز انقلاب و اسلام بیشتر دوستتان میدارد، خیر و صلاح شما را در رفاه نمیدانسته و نمیداند و امید دارد در زندگی، رفاه جویی و عافیت طلبی را آگاهانه به دور اندازید و با عزمی آهنین در کام مشکلات روید و توقع نداشته باشید دیگران برای حل مشکلاتتان اقدامی ولو ناچیز کنند. به جای چنین انتظاری در حل مشکلات مردم کوشا باشید و از سختیها نهراسید و به گونهای عمل کنید که هر مصیبتی و هر مشکلی هر قدر عظیم، در پیش اراده و عزم شما سر تسلیم فرود آورد و به جای اینکه بر شما چیره شود و شما را دست و پا بسته بر زمین افکند، بر امواج به ظاهر سهمگینش سوار شوید و مهارش را به دست گیرید و بدان سو هدایتش کنید که میخواهید، و اجازه ندهید که بر شما مسلط شود و تعادل شما را برباید. خانواده عزیز و مهربانم! درست است آنگونه که شایسته مقام والای انسانی شما بود، به خدمتتان کمر نبستم و در این راه، تقصیرها و قصورهای فراوان داشتم، اما درستتر آن است که بر من ببخشایید و اجازه ندهید که در پیشگاه خداوند در روز تبلی السّرائر و در انظار خلایق، شرمنده و سر افکنده پیش روی تان قرار گیرم. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
یسار
عهدنامه مالک به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
(۲۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارصف امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
(۲۴ دیدگاه)
- بایگانی: یساربهاریه های شما محشره! کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
(۲۶ دیدگاه)
- بایگانی: یسارزنده باد بی بی سی! سلام و عرض ادب. این وبلاگ که در اصل متعلق به شما عزیزان است، قشنگ شده. همین سمت چپ، “رواق قطعه” که می بینید جایش در این مقدس ترین ۲۶ سایبر خالی بود. این ستون را خودتان باید پر کنید از آیات و روایات که کامنت می کنید. یا از وصیت نامه شهدا که چند خطی قطعه را مهمان می کنید. همان ستون را کمی پایین تر که بروی به ستون “۲۰:۰۶” می رسی، که آن هم دربست به خود شما تعلق دارد. مطالب شما مثلا در مسابقه ای چون “بهاریه” و یا آنچه که در وبلاگ تان نوشته اید، جایش همین جاست. به دوستان طراح، فعلا عرضی ندارم اما راستش تا کنون خاطراتی که فرستاده اید، بدون رعایت اصولی بوده که گفته بودم رعایت کنید. از شما چیز شاقی نخواسته بودم؛ همان تذکرات را بخوانید و مراعات کنید. با این همه جدای از این بحث، به همه تان امیدوار شدم. چه خاطرات خوبی نوشتید. تا اینجای مسابقه بهاریه، هفت هشت تایش که خیلی به دلم نشست. حیف کمی کم کارید و الا دست به قلم اغلب شما عالی است. این را در عمل نشان دادید. همین که لایقم دانستید و در این مسابقه شرکت کردید، ممنون. لابد اگر شما نبودید، الان این گونه نبود که تیراژ قطعه ۲۶ که فقط و فقط یک وبلاگ است، از تیراژ اغلب روزنامه های ما بالاتر است. من خود روزنامه نگارم و نیک می دانم چه خبر است. این را نیز اضافه کنید بر خوبی های بی پایان وبلاگی که مال خودتان است. حق این است که در قطعه ۲۶ سهم هنر و ذوق شما از حد نوشته های من، کمی و کیفی فزونی گرفته. پس از شما بابت “قطعه ۲۶” ممنونم. چون بهار می مانم؛ گاهی بارانی و گاه آفتابی. باد گاهی نسیم وصل است و گاه طوفان می کند همین نسیم. غنچه گاهی باز می شود و گل می شود و بوی عطر می دهد و گاه پژمرده می شود تا دوباره کی بهار شود. پژمرده اش هم، گل، گل است. من یک اصلی دارم، یک فرعی. فروعاتم قطعا روزی هزار بار عوض می شود، اما اصل من کتاب “نه ده” است. هرگز از این موضع با هیچ بهانه ای، هیچ انتقادی، هیچ زخمی و هیچ زخم زبانی برنخواهم گشت. من غلام قمرم و اگر چه قیاس درستی نیست، اما نه بدهکار بی بی سی ام و نه مدیون بیست و سی. برای من فقط یک نفر می تواند “خط” معین کند. دست این “خط” را می بوسم و همچنان خط شکنی می کنم. من اگر می خواستم خط خود را از خواص بی بصیرت که مایه ننگ ملت اند، بگیرم، نیم بیشتر “نه ده” را نباید می نوشتم. هیهات! در شرایط جنگ و جهاد، در فتنه ۸۸ و در حال و روز امروز، بدترین بی اخلاقی ها، بی بصیرتی است. بدترین ناسزاها در عمق آن سکوتی است که وقت “این عمار” شنیده شد. خیال نکنند عده ای که “حسین قدیانی” خسته می شود. نیستم آن بید که با این باد بلرزم. بسی مسرورم که می بینم رسانه روباه پیر، از “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” به خود لرزیده. بی بی سی، خواه مرا “آقای قدیانی” بخواند و خواه مرا “باتوم به دست” بداند، بهتر است قبل از سخن گفتن درباره رمان در دست انتشار من، از کودتای سوم اسفند و فرزند آن ۲۸ مرداد آمریکایی سخن بگوید. غربی ها همان گرگی هستند که دم شان را اتو کشیده اند و حالا برای شیر سخن از اخلاق می گویند. آفرینندگان گوآنتانامو و ابوغریب و عراق و افغانستان و فلسطین و هیروشیما و بوسنی و… را رها کنی، دنیا را به باغ وحش تبدیل می کنند؛ جز سکس و خشونت و فحش، اگر تمدن سران کفر را رهاوردی بود، دنیا و در راس آن منطقه ما این چنین زبان به اعتراض باز نمی کرد. گفته ام دوستانم از کامنتها و آی پی دشمنان، فیلم و عکس گرفته اند تا اگر لازم شد، به گونه ای که اشاعه فحشا نشود، بگویم که ۸۹ درصد کامنتهایی که برای قطعه ۲۶ از همین شهر لندن می آید، آمیخته با چه ادبیاتی است. پس لندن نشینان آنقدرها هم که در وصف من “آقای قدیانی” می گویند، باادب نیستند. البته بیش از آنکه در شرح “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” قلم فرسایی می کنند، از این قلم و از این قطعه ۲۶ سوخته اند. من چون دیده ام که حتی نام این رمان هم آتش به جان بی بی سی انداخته، علی رغم قول قبلی، باز هم بریده هایی از رمان فاخر “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” را در وبلاگ قطعه ۲۶ خواهم آورد. با این همه اگر آن پند پیر را که شمع نازنین جمع است و نور مه جبین انجمن، در قلب خود بگذارم، خوشحالم که از بی بی سی گرفته تا بیست و سی، جملگی را سر کار گذاشته ام. نظام مقدس جمهوری اسلامی، برای پیشبرد پروژه های خاص خود، نیاز داشت که چندی با این قلم سحرانگیز، اذهان دوست و دشمن را به سمت خود منحرف کنم، تا ایشان با استفاده از فضای روانی به وجود آمده، بتوانند اهداف خود را عملیاتی کنند. حال شاید این سئوال پیش آید که آیا حسین قدیانی، آدم نظام است؟!… پاسخ به شدت مضاعف “آری” است؛ البته که من آدم نظام مقدس جمهوری اسلامی هستم و به این حکومتی بودن خود افتخار می کنم. سئوال دوم این است که این چه مثلا عملیاتی بود، که تو آن را لو دادی؟!… القصه؛ از همان اول قرار بود این عملیات پیچیده، به اینجای کار که رسید، آنرا لو بدهم و این خود بخشی از کار روانی نظام روی دشمن است. سئوال بعدی این است؛ به راستی عملیات پیچیده نظام چیست؟!… شرمنده، این را گفته اند، نگو! فقط گفته اند برای رد گم کنی، این نوشته را همچین تمام کن؛ زنده باد بی بی سی(!) که با این همه ادعای حرفه ای گری، تازه فهمیده من کدام حسین قدیانی هستم؛ قبلا مرا با مسئول بسیج دانشجویی چند باری اشتباه گرفته بود! زیاد گاف می دهد بی بی سی. اصولا روباه که پیر می شود، آب مغزش تبخیر می شود و دلش سیاه، بدتر از قیر می شود!… آهای بی بی سی! از تمام دنیای غرب، یک نویسنده بیاورید که حریف قلم ستاره های حضرت ماه در آسمان سایبر شود، رمز وبلاگم را تقدیم شما می کنم، اما وقتی ادعا می کنید که ۲۵ بهمن اگر “ال” نکنیم، “بل” هستیم، تقصیر من نیست که به شما یادآوری می کنم که کاش بر سر شرف، شرط نمی بستید! آنچه ندارید، من هم بگویم دارید، باز ندارید، اما اگر به حرف من است؛ شما با شرف، زنده باد بی بی سی!… اما اگر به حرف من است؛ “مرگ بر آمریکا”… “مرگ بر اسرائیل”… وقتی بنگاه دروغ پراکنی روباه پیر، حریف یک وبلاگ ساده جمهوری اسلامی نمی شود، به جای “مرگ بر انگلیس” باید گفت: “زنده باد بی بی سی!”
(۳۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارلطفا با “راز” کاری نداشته باشید! قطعه ۲۶: وبلاگ “مطالب سیاسی و فرهنگی” که مطالب آن را “عماد” می نویسد، در جدیدترین به روزرسانی خود متنی با عنوان “لطفا کاری با راز نداشته باشید” نوشته است. با هم می خوانیم:
عماد: برنامه “راز” که پنج شنبه ها از ساعت ۹ شب هر هفته در شبکه ۴ پخش می شود برای اولین بار در ماه مبارک رمضان امسال هر شب ساعت ۱۱ با موضوعات مختلف فرهنگی و سیاسی متنوعی چون سرنوشت دیپلماتهای ربوده شده در لبنان، جنگ بوسنی، لبنان، عراق، افغانستان، روز قدس، امام موسی صدر، نقد مدیریت فرهنگی کشور، طب سنتی، ۱۱ سپتامبر، دادگاه میکونوس، دفاع مقدس، سیاست خارجی و سریالهای استراتژیک روی آنتن می رفت. با توجه به شناختی که از آقای نادر طالب زاده مستند ساز این برنامه در میان اهالی فرهنگ و رسانه بود این برنامه نوید خوشی را برای علاقه مندان به مسایل سیاسی و فرهنگی کشور داشت. به گونه ای که شاید بعد از پخش اولین قسمت های برنامه حمایت های زیادی از طرف اصحاب رسانه و دوستداران فرهنگ و سیاست شد و در تعریف و تمجید این برنامه مقالات بسیاری از طرف کارشناسان در فضای مجازی و رسانه های مکتوب نوشته شد. بیشتر موضوعات برنامه در حالت کلی، چنانچه قبلا نیز مطرح شد موضوعات مهم در عرصه جنگ نرم و مسایل سیاسی روز می باشد. البته تسلط آقای طالب زاده (ان شاالله سعی خواهد شد که درباره ایشان مطلب مفیدی جمع بندی و ارائه گردد) به زبان انگلیسی و مستند و فیلم سازی ایشان در غرب و شناخت خوب ایشان از محیط های غربی از رسانه و دانشگاه آشنایی با هالییود و… آشنایی ایشان با چهره های سیاسی و فرهنگی غرب که خود از منتقدان غرب می باشند و تماس با آنها در برنامه باعث شده است که این برنامه به لحاظ کیفی، یکی از بهترین برنامه های صدا و سیما باشد. اما تقریبا دو هفته گذشته مهمان برنامه ایشان آقای اسدالله نیک نژاد بود؛ کارگردان و تهیه کننده که سالهای زیادی در آمریکا زندگی کرده و فیلم ساخته، که این امر باعث واکنش های زیادی نسبت به حضور ایشان در برنامه شد. البته آقای نیکنژاد به عنوان داور در جشنواره امسال فیلم فجر هم بودند که با توجه به حجم اتهاماتی که به ایشان وارد شد استعفا دادند. در این نوشته قصد نداریم در مورد ایشان و مسایلی که مطرح می باشد بنویسیم. اما مطلب مهم تری که وجود دارد در مورد کسانی است که تحمل برنامه این چنینی را از صدا و سیما نداشتند و مترصد فرصتی بودند تا ضربه خود را به این برنامه بزنند که با حضور این کارگردان هالیوودی در برنامه، پیراهن عثمان برای این عده فراهم شد تا برنامه خود را عملیاتی و تخریب وسیعی را نسبت به این برنامه شروع کنند که امیدواریم این برنامه با اجرای خوب آقای نادر طالب زاده و مدیریت محترم شبکه ۴ کماکان ادامه داشته باشد.
(۸ دیدگاه)
- بایگانی: یسارواکنش مهدی طالقانی عزیز به “این ابوذر” قطعه ۲۶: جناب آقای مهدی طالقانی عزیز نسبت به متن “این ابوذر” واکنش نشان داده اند که در زیر می آید:
مهدی طالقانی: ضمن عرض تشکر و امتنان. کلا مقایسه آقای طالقانی و آقای خاتمی قیاس درستی نیست. شما سوابق مبارزاتی، دیدگاه های قرآنی، ارتباط و آوردن جوانان پای تفسیر قرآن و مسئولیت او در به ثمر رساندن انقلاب و بعد از انقلاب و… و بسیاری دیگر از ویژگی های مرحوم طالقانی را ببینید؛ اصولا چگونه می توان در ترازوی مقایسه با خیلی از افراد قرار داد؟
حسین قدیانی: با سپاس از توجه شما به مطالب قطعه ۲۶ و اما متن “این ابوذر” بیش از آنکه مقایسه بین ابوذر زمان با کسی باشد، سعی در پاسخ دادن به شبهه ای داشت که مع الاسف بیم از جا افتادن آن شبهه در بعضی اذهان بود. همین که چون شما عزیزی ما را لایق نقد دانسته اید، باید خدا را شاکر بود. بی شک در این بصیرت شما، یکی هم باید سراغ از فضل آن پدر گرفت که الحق ابوذر بود و هست.
(۱۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارنرم افزار دجال آخرالزمان حسین قدیانی: متن زیر برگرفته از وبلاگ “ورود ضعیفه ها ممنوع”/ فدایی رهبر می باشد که از نظر من جالب بود. ضمن تشکر از مدیر این وبلاگ متن زیر را با هم بخوانیم. قطعا مطالب دیگر دوستان محترم هم به فراخور وقت این حقیر پوشش داده خواهد شد:
فدایی رهبر: سلام به همه ی دوستان. چند صباحی است که در رسانه و اینترنت شاهد بحث در مورد فرقه ای هستیم به نام “فراماسونری” که خیلی از دوستان به دنبال مطالبی جامع در مورد این فرقه هستند.
خوش بختانه رسانه ها و همسنگران در اینترنت به بخوبی این بحث را پوشش داده اند. ما هم بر آن شدیم تا اطلاعاتی جامع و مفید را در قالب یک نرم افزار منتشر و در دسترس دوستانی که تشنه ی حقیقت هستند قرار بدهیم.
نرم افزار آماده شده به نام “دجال آخرالزمان” دارای مطالب بسیار مفید و جامعی می باشد که به همه توصیه می شود این نرم افزار را دانلود و از مطالب آن استفاده کنند.
توجه: ما فقط مطالب موجود را به صورت نرم افزار در آورده ایم و تمام مطالب موجود در نرم افزار از وبگاه های دیگر جمع آوری شده است که لیست تمام آن ها + وبگاه های مشابه درون نرم افزار موجود می باشد.
پرسش های آغازین بحث:۱ – وقایع جهان امروز را به چه صورت می توان توجیه کرد؟
۲ – چرا امروزه مسجدالاقصی کانون توجه ادیان الهی است؟
۳ – تلاش های اخیر برای تخریب مسجدالاقصی به چه دلیلی صورت گرفته است؟
۴ – با وجود کشورهای پیشرفته ی اقتصادی درجهان (همانند چین و روسیه) چرا ایران به عنوان دشمن اصلی کشورهای غربی مطرح می شود؟
۵ – چرا کشورهایی همچون آمریکا و اسرائیل که داعیه های مذهبی دارند، بیشترین جنایات را در حق بشر مرتکب می شوند، اما کشور کمونیستی مانند چین، کمتر از کشورهای مزبور دست به سرکوب می زند؟
۶ – چرا امروزه غرب، مسلمانان را بزرگترین تهدید می شمارد؟
۷ – هدف غرب و به خصوص آمریکا، از حضور در خاورمیانه چیست؟
۸ – چرا با وجود کشورهای نفت خیزی چون عراق و عربستان، اسرائیل در فلسطین اشغالی لانه گزیده است؟
۹ – چرا عراق اشغال شده است؟
۱۰ – چرا بهاییان مقبره ی بهاء الله در اسرائیل را مقدس ترین مکان می دانند؟
۱۱ – چرا مبارزه با اسرائیل وظیفه ی تمامی مسلمین جهان است؟
۱۲ – آرماگدون چیست و چرا امروزه مورد توجه قرار گرفته است؟
۱۳ – چرا جرج بوش مأموریت خود را در جنگ علیه تروریسم، مأموریتی الهی می داند؟
۱۴ – چرا آمریکا از اسرائیل حمایت کامل می کند؟
۱۵ – آیا آمریکا بازیچه ی اسرائیل است یا اسرائیل بازیچه ی آمریکا؟
۱۶ – علت دشمنی غرب و اسرائیل با ایران و حزب الله چیست؟
۱۷ – چرا اخیراً ساعت آخرالزمان ۲ دقیقه به جلو کشیده شده و فقط ۵ دقیقه به پایان مانده است؟
۱۸ – آیا می دانید مسجدالاقصی گنبدش سبز رنگه و طلایی نیست؟
این نرم افزار دارای سه بخش:
دجال آخرالزمان (پیرامون فرقه ی فراماسونری و آخر الزمان می باشد)
مطالب بیشتر (مطالبی پیرامون مبحث بالا می باشد)
ظهور منجی (پیرامون بحث در مورد منجی آخر الزمان “حضرت مهدی” می باشد)***
برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ فوق الذکر “http://www.amir200h.blogfa.com/“ مراجعه کنید. “فدایی رهبر” از جمله اهالی خوب قطعه ۲۶ است که طرح های ایشان را همگان دیده ایم.
(۷ دیدگاه)
- بایگانی: یساروصیتنامه
روزنامهدیواری حق
روز قدر
ماشاءالله حزبالله
آر. کیو هشتاد و هشت
قطعهی بیست و شش
نه ده
قطعات قطعه
تفحص
آمار قطعهی بیستوشش
اطلاعات
نوشتههای تازه
- عهدنامه مالک
- این همه مسلمان… کو سلمان؟!
- نوروز ایرانی
- صف
- یکِ یکِ هفتاد و گنج…
- سَمت خاطره
- سنگر خنده
- پسرم… دوستانت!
- به نام پدر
- پدر شهید
- آه به جای قلیون
- عیدی آقا
- خدایا بقیه ات را کی حساب می کنی؟!
- بابای ماست خامنه ای
- خودم مشهد و دلم کربلا
- صدای قلک
- ذکر شادمانی
- گلی به نام پدربزرگ
- عید و اون شهید
- شفا
- یاران چه غریبانه ماندند در این خانه!
- خانمِ آقای فوق الذکر!
- بهاریه های شما محشره!
- هلاچین
- قطعه ۵۰
- بگو سیب
سلام بر حسین*
سلام بر حسین…
الله اکبر
عجب وصیت نامه ای؛ انگار برای همین روزها نوشته شده.
تشکر از این انتخاب بجای شما.
“به مسئولین بارها گفته ام که خطر اینان بمراتب زیادتر از خطر منافقین خلق است ، چرا که علاوه بر همه شیوه های منافقانه ی منافقین ، سالوسانه در صف حزب اللهیان قرار گرفته و کم کم آنان را در صفوف آخرین و سپس به صف قاعدین و بازنشستگان سوقشان داده و صفوف مقدم را غاصبانه به تصرف خود در آورده اند ، به گونه ای که عملاً عقل و اراده منفصل برخی تصمیم گیرندگان قرار گرفتند و در عزل و نصبها و حفظ و ابقاء ها دست به تخریب می زنند و اعمال قدرت می کنند.”
الله اکبر، الله اکبر
آقای قدیانی بزرگوار، تلاش شما در بصیرت بخشی، ستودنیست.
اگر ممکن است، این شهید بزرگوار را بیشتر معرفی کنید.
من فقط اسم ایشان را شنیده بودم.
اطلاعات کافی درباره تاریخ و محل شهادت و احیاناً مسئولیتشان ندارم.
یا علی
سلام سلام سلام
داداش حسین یدونه ای
دوست داریم خیلی زیاد
بالاخره یه بارم ما اولین کامنت شدیم….
سالگرد شهید ذوالعلی به امام زمان و آقا تسلیت باد…
http://nouri1.ir/
سلام داداش اگر کسی تعدادی از کتاب ۹ دی شما را برای نمایندگی در نمایشگاه بخواهد باید به کجا مراجعه کند یا تماس بگیرد.
سلام
ماشاالله حزب الله!
عجب بینشی داشتند !
خیلی سخته ،آدم امکانات رفاهی داشته باشه واستفاده نکند!
من هم به این طریق معتقد بودم ولی پایم لغزید وبه خاطر تمسخر وطعنه اطرافیان ویا شاید نفس سرکش خودم ،وسط راه بریدم!
واقعاا گر از خدا غافل شویم به سمت وسوی خطرناکی کشیده می شویم!
به راه کسب رضایت خلق وحتی خودمان کشیده می شویم!
یاد اعترافات عطریانفر افتادم که می گف:ما یک زمانی که زندانی کشیده بودیم فکر می کردیم به مقام سلمان وابوذر رسیده ایم!
ولی ببینید حالا کارش به کجا رسیده است؟!
ما هم همینطور امکان سقوط داریم نباید مغرور شویم باید مدام از خدا استمداد بطلبیم!
من از راه رفته باشما سخن میگویم…….
از عزیزان قطعه درخواست میکنم که برای عاقبت به خیری من دعا کنید(یه صلوات!) خیلی زیر پاهام سر شده فقط باید خدا به دادم برسد !فقط خدا!خدا عاقبت همه تان را ختم به خیر کند ان شاالله !
ضمنا:
با عرض معذرت کلمه “آیه” قبل از “کریمه” جا افتاده!
ما آخرش هم نفهمیدیم کی مسبب شهادت رجایی بوده!
چرا هنوز معلوم نشده پس؟
خدا ریشه منافقان را ازبیخ بکند!
بگوآمین!
خدایا بازهم امید وباز هم امید به فضلت…
نمی دانم چراحسین عزیزاین وصیت نامه پررمزورازراگذاشته است ولی همین قدرمی دانم بی ربط بابصیرت بالای این شهیدعزیزواین عمارولایت نیست بعضی وقتهاباخودمی گویم منافقین باهمه پستی وپلیدیشان حیوانات زرنگی هستندوهرچی وهرکسی روشکارنمی کنندحال تعجبم ازاینه این سران فتنه و بی بصیرت واین منافقان مدرن چگونه تحت الحفظ دراین مملکت دارندزندگی می کنندوکسی هم کاربه کارشون نداره
عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالی بود
شادی روحش صلوات
اللهم صل علی محمد و ال محمد
#حلقه ی آنلاین ستارگان ماه در گرد وصیتنامه شهید با بصیرت؛ اسدالله لاجوردی:
۵۰ نفـر – هم اکنون
انشاالله که پاسدار راهشان باشیم.
گور خود و انقلاب را کنده و برای مردم ، گورستانی بی نام و نشان در پهنه تاریخ ایجاد کرده اند….
.
.
رفاه جویی و عافیت طلبی را آگاهانه به دور اندازید و با عزمی آهنین در کام مشکلات روید و توقع نداشته باشید دیگران برای حل مشکلاتتان اقدامی ولو ناچیز کنند. به جای چنین انتظاری در حل مشکلات مردم کوشا باشید و از سختیها نهراسید و به گونهای عمل کنید که هر مصیبتی و هر مشکلی هر قدر عظیم ، در پیش اراده و عزم شما سر تسلیم فرود آورد و به جای اینکه بر شما چیره شود و شما را دست و پا بسته بر زمین افکند، بر امواج بظاهر سهمگینش سوار شوید و مهارش را به دست گیرید و بدانسو هدایتش کنید که میخواهید و اجازه ندهید که بر شما مسلط شود و تعادل شما را برباید.
.
.چقدر زیبا! چه روح پاک و بزرگی داشتند ایشون!
چه بگویم که زبان سخت قاصر است
از اول تا آخر این وصیت نامه قیافه کثیف و پلید موسوی خویینی ها جلوی چشمم بود!
به به چه بصیرتی داشتند این شهید بزرگوار
روحش شاد
عالی بود،خیلی خیلی خوب بود،ممنون
این وصیت نامه پرده از رخ مجاهدین دیروز و منافقین امروز فرو می افکند و چهره حقیقی انها را نشان میدهد
.
.
.
.
.
برادر قدیانی خداوند شما را به خاطر مجاهدت در این جنگ نرم جزای خیر دهد
فوق العاده بود ، تا حالا نخونده بودم و عجب غافل بودم.
آخره بصیرت بود
روحش شاد
منتظران مهدی ( عج ) به هوش باشید ، حسین ( ع ) را منتظرانش کشتند
إِنَّ الَّذِینَ جَاؤُوا بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِّنکُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّکُم بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُم مَّا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ ﴿نور/۱۱﴾
[در حقیقت کسانى که آن بهتان [داستان افک] را [در میان] آوردند دستهاى از شما بودند آن [تهمت] را شرى براى خود تصور مکنید بلکه براى شما در آن مصلحتى [بوده] است براى هر مردى از آنان [که در این کار دست داشته] همان گناهى است که مرتکب شده است و آن کس از ایشان که قسمت عمده آن را به گردن گرفته است عذابى سختخواهد داشت.]
به نظرشما رابطه بین آیه شریفه ۱۱ از سوره مبارکه نوربا اوضاع جامعه امروز ما چی میتونه باشه؟
آیه فوق همونطور که مستحضر هستید مربوط به جریان افک و توطئه ای بود که گروهی از منافقان مدینه برای ضربه زدن به آبروی اسلام وعلی الخصوص شخص رسول اکرم (ص) ترتیب داده بودند. شما تصور اون لحظاتی که دراین قضیه بر پیامبر گذشت رو بکنید.
ببینید واقعا” وقتی در ابتدای سوره مبارکه بقره خداوند افراد یک جامعه اسلامی رو تقسیم بندی میکنه واز هر گروه یک شمه کوتاهی رو بیان میکنه علتش چیه که کافران و بت پرستان آن زمان مکه (که به ظاهر دشمن اصلی حاضر و رودرروی سپاه اسلام هستند) رو در دو آیه توصیف کرده وبعد از اون ۱۳ آیه پشت سرهم توصیف منافقهاست که حتی راجع به منافقها به شرح صفات قناعت نکرده و مثال آورده ومثال هم که میاره باز به یک مثال قناعت نمی کنه و دو مثال یکی بعدازدیگری ذکر میکنه . واقعا” مگه این منافقها چه جور آدمهائی هستند که ما اینقدر باید مواظب اونا باشیم ؟ و احتمال ضربه خوردن از سمت اونها خیلی بیشتر از کفار هست ؟
برگردیم به سوره نور: زشتی و خباثت این افراد تو اینجا دیگه به حد اعلا میرسه و برای رسیدن به نیات پلیدشون حتی به عرض و آبروی پیامبر هم رحم نمی کنند وپیامبر هم که از دروغ وفتنه گری این افراد خبر داشته طبق روال مرسومی که داشته و چون قرار بر این بوده که سر هر بزنگاهی با نازل شدن آیه از طرف خدا مسلمانها به شهود عینی درباره احکام و قوانین اسلام برسند , لذا خار در چشم واستخوان در گلو تمام این تهمتها را میشنیده و فقط چشم به آسمان میدوخته تا که زمان نزول وحی برسه . ونکته مهم اینجاست که تو این قضیه فتنه افک نزول وحی توسط روح الامین از اون معمول همیشگی خودش خیلی با تاخیر صورت میگیره . واقعا” چرا؟ ما تو نگاه اول که به این داستان برمیخوریم توقع داریم خداوند تا این تهمتها نسبت به اهل بیت رسولش زده میشه خیلی سریع دهن همه منافقها رو ببنده ولی چرا پس با این همه تاخیر؟
اگه یک بار دیگه آیه رو با دقت بخونیم کاملا” همه چیز برامون روشن خواهد شد. خدا یک همچین توطئه وفتنه شومی از طرف منافقهای مدینه سر رسولش پیش اومده ولی در عوض تو آیه داره به مسلمانها مطلب مهمتری رو که شاید تو اون موقعیت برای درکش خیلی بصیرت لازم بوده رو عنوان میکنه . ملاحظه کنید :
( آن [تهمت] را شرى براى خود تصور مکنید بلکه براى شما در آن مصلحتى [بوده] است)
اینجاست که سر تاخیر در نزول آیات هم کاملا” مشخص میشه . چرا که همیشه تو فتنه ها مطابق فرمایش آقا فضا غبار آلود هست و تا این غباری که از فتنه گری فتنه گران بلند شده بخواهد ازبین بره و فضا دوباره صاف وروشن بشه زمان لازم داره .و این دقیقا” همون طریقی هست که ما میبینیم آقا تو قضیه فتنه با تاسی به قرآن در پیش گرفتند. و وقتی که فضا با فتنه های سران فتنه به قدری غبارآلود شده بود که ما دیدیم اطراف خودمون خیلی از کسانی که یک زمانی واسه خود ما شاید یه جورائی الگو بودند ولی باز هم نتونستند تو اون فضا حق و باطل رو از هم تمییز بدهند , اونجا بود که شاید کوچکترین اشتباهی از طرف سکاندار کشتی میتونست همه مسافرین کشتی رو هم به قعر فنا ببره و واقعا” چقدر کورند کسانی که ندیدند سکاندار با چه مهارتی و البته با همون طریقه ای که از قرآن آموخته بود کشتی رو باز از طوفانها به سلامتی عبور داد. به عبارت دیگه آقا گذاشتند فتنه گران تو این فضائی که خودشون آلوده اش کردن فعلا” جولان خودشون رو بدن و ما میدیدیم که چه جور آقا هشت نه ماه رو با خار درچشم واستخوان درگلو فقط توصیه به بصیرت کردند و به ظاهر دست فتنه گرها رو باز گذاشته بودند تا جائی که خیلی از ماها که شاید آخر داستان رو نمی دیدیم همش غر میزدیم که نظام چرا با این منافقها این همه راه میاد و کاری به کار اونها نداره ؟ ولی آقایون گویا روشون با سنگ پای قزوین یه ماراتن گذاشته بود و الحق هم روی سنگ پای قزوین رو بدجوری کم کردند و از اونجا که از اول که پا به صحنه گذاشته بودند تو رویاهاشون سیر میکردند باز هم تو رویا تصور کرده بودند که حتما” خبرهائی هست و شما اگه بیانیه های این آقا رو یه دقتی بکنید کاملا” میبینید که تو یه فضای رویایی که تو وهم خودشون واسه خودشون ساخته بودند هی تندتند صفحه سیاه میکردند و بیانیه صادر می فرمودند. ولی خب کاملا” مشخصه که غبار هر چقدر هم که تو هوا برقصه و اینور و اونور بره عاقبت چاره ای نداره جز تسلیم شدن بر زمین . و اون وقت بود که فضای جامعه انگار یه سم زدائی حسابی شده باشه از اولش هم شفافتر خودش رو به همه نشون داد.
من خودم تا قبل از این فتنه اینقدر عینی و روشن تفسیر این آیه ۱۱ سوره مبارکه نور رو متوجه نبودم که واقعا” چرا خداوند سبحان از فتنه افک به عنوان یک خیر برای مسلمانها اسم میبرند ؟ و مگه شناسائی چند تا منافق تو بین مسلمونها چقدر میتونه مهم باشه که خدا شری که تو این داستان ممکن بوده آبروی پیامبر رو تهدید کنه رو به نسبت خیری که از این ماجرا عاید مسلمانها شد کمتر به حساب میاره ؟ ولی الان که این جریان رو تجربه کردیم میفهمم که خیری که تو این فتنه خوابیده بود چقدر عظیم تر از شرش بوده ! و به قول حاج حسین آقای شریعتمداری تو اون مقاله اش “سران فتنه رو دعا بکنید” (البته حاج حسین آقا یک خیر دیگه ای رو اونجا ذکر کرده بودند واون بیداری مسلمین پا برهنه تو کشورهای اطراف بود که دیدند چطور تمام جهان کفر و مزدورهای داخلیشون تو این جنگ احزاب از ما شکست خوردند ونمونه بارزش هم سقوط دیکتاتور تونس بود که قبل از اتفاقات ایران هروقت می خواست به مرم زور بگه می تونس ولی بعد از اون دیگه هر چی زور زد نتونس! ) البته سران فتنه هم زیاد به دعای ما دل نبندند چرا که وقتی طبق مطالبی که دربالا ذکرش رفت دیدیم چطور نائب امام زمان (عج) یک قاعده قرآنی رو به زیبائی به اجرا گذاشتند مشخصا” ادامه اداره جریان فتنه هم طبق همون قاعده قرآنی خواهد بود و خود سران فتنه میتونند زحمت کشیده و ادامه آیه فوق الذکر رو بخونند تا از سرنوشت قرآنیشون هم باخبر بشن ! فقط به شرطی که یک نفربرای اون شیخ بیسواد هم بخونه و ترجمه کنه و از روی چند تا تفسیر هم قشنگ آیه روبراش تفسیر کنه تا شاید اگه متوجه شد دیگه اون وسط گیج نزنه و بشینه سر جاش!
ولی از اینها که بگذریم غرض اصلی وعامل محرک نگارنده از نگارش این سیاه مشق چیز دیگه ای بود . چند روز پیش که من هنوز این وصیتنامه رو ندیده بودم به یک فیلم مستند تو اینترنت برخوردم که خیلی برام جالب ودر عین حال مبهم و سوال برانگیز و از طرف دیگه متاثر کننده بود . نمی دونم شما این مستند رو دیدید یانه ؟ احتمالا” حسین آقای قدیانی که حتما” دیدن . اسم این مستند مردان خاکستری و موضوعش هم مربوط به پرونده انفجار تو دفتر ریاست جمهوریه . تو این مستند یکی دیگه از خیرهائی که از طرف عدو به ما رسیده توضیح داده شده .
اون اوایل که عدو میخواست چهره دکتر رو تو جهان به عنوان یک گروگان گیر وآدم خشن نشون بده و با انتشار عکس گروگانگیری در لانه جاسوسی , رو یکی از دانشجوها زوم کرده بودند که این آقا همین رئیس جمهور ایرانه ! ولی نمی دونستند که دارند ناخواسته از طرف خدا وسیله ای میشن تا با سوتی حجاریان تو مصاحبه باشبکه های خارجی پرونده به مصلحت بسته شده ای رو دوباره باز کنن و اون پرونده هم نبود جز مرموزترین پرونده قضائی جمهوری اسلامی ایران ! پرونده انفجار در دفتر ریاست جمهوری که گویا یه چیزیه مثل افسانه مثلث برمودا به طوری که هر کس بهش نزدیک میشه انگار که داره به جناب عزرائیل (ع) نزدیکتر میشه و مسئولین قضائی مربوط به این پرونده یکی پس از دیگری درست هر وقت که پاشون رو از یک حد مجاز که فراتر میگذارند شروع میکنند به سرودن غزل تلخ خداحافظی ! و از قضا آخرین بازمانده این تیم قضائی هم همین شهید لاجوردی بود که وقتی تو زمان مسئولیتش نتونستند حریفش بشن توسط یکی از مهره های ساذه لوح رسوخ کرده در دستگاه قضا یعنی آقای صانعی این شهید مظلوم رو از کار اجرائی در دستگاه قضا اخراج میکنند. و تو این مستند بیان میشه که شهید لاجوردی وقتی ترور شد در هیچ پست حکومتی مشغول نبود و تنها دلیلی که میتونه ارتباط زمان بیموقع ترور رو برای ما روشن بکنه اصرار وپافشاری اون شهید در اون زمان بود برای باز کردن دوباره پرونده که گویا در نبود لاجوردی به وسیله موسوی خوئینیها بسته شده بود!
وحالا که این وصیتنامه رو خوندم قسمتهای گمشده این پازل هم برام پیدا شد و کاملا ” فهمیدم که این شهید راه مبارزه با نفاق , احتمال زیاد شهادت خودش رو در این راه میدونسته و شاید هم در زمان شهادت مطهر به غسل شهادت بوده به همین خاطر تو وصیتنامه چیزی رو که باید بنویسه نوشته تا اگه همون طور که حدس زده بود به فیض شهادت نائل شد اون منافقها رو بعد از شهادت هم آسوده نگذاشته باشه. و همین طور هم شد . درود خدا بر غیرت و شرفت لاجوردی !
پس بیائید یکبار دیگر همه باهم برای سران فتنه (که شاید زمان زیادی هم نتوننددر بین ما باشند) دعا کنیم چرا که آنها بودند که با کمال بیشرمی وبدون داشتن کوچکترین حیائی پا در این میدان کثیف گذاشتند و درآخر هم ان شاالله به یاری خدا وشمشیرعدالت دستگاه قضائی با نثار خون کثیفشان به پای این مرز و بوم باعث شدند ما بعد از سه دهه همنشینی با این موجودات وحشی و حیوان صفت (واقعا” کسی که به انسان سرتاپاخادمی همچون رجائی و باهنر هم رحم نمی کنه اسمش رو چی باید گذاشت ؟ اگه تو اسمها و عناوین به سبب حیا و شرم مجبور به خساست شدم منو حلال کنید!!!) کشورمان رو از لوث این منافقان گرگ سیرت پاک کنیم !
خدایا ما با تمام وجود خود را برای فتنه های بعدی (اگر بازهم میکروبی در بین ما جا خوش کرده) آماده میکنیم تو هم ای قادر متعال آنچنان فتنه ای را بر ما فرود آر تا از قبل مبارزه باآن فتنه ازطرفی درباغ شهادت برای هرچند یک مدت کوتاه مشتاقانش را پذیرائی کند و از طرف دیگر به سبب خیری که تو در آن فتنه برای امت مسلمان قرارمیدهی ملت ایران به آنچنان بلوغ و درجه خلوصی برسند که دیگر برسد زمان آنچه باید برسد! (یا مهدی(عج) ادرکنی عجل علی ظهورک)
تکمله : به سبب ضیق وقت و اطاله کلام مجبور شدم از بیان جریانات مربوط به رابطه مثلثی شهید آیت و شهید دیالمه وشهدای ۸ شهریور و ارتباطی که این مثلث میتواند با سران محترم فتنه داشته باشند صرف نظر کنم (انصافا” قبول کنید به پاس این همه خیراتی که از صدقه سری فتنه این آقایون نصیب مملکتمون شده لااقل تو این چند صباحی که بالاجبار تارسیدن وعده صادق الهی درمورد دادن اجرشان بابت فتنه گریهای با اخلاصشان مجبور به تحمل ایشان هستیم میشه اونهارو محترم فرض کرد هرچند که میدونم توقع زیادیه ولی شماهم روی منو زمین نیاندازید!) ولی بدلیل اینکه حقیر درجائی فقط سربسته چیز مبهمی را دراینباره خوانده بودم وسوالات زیادی ازاین داستان در ذهنم باقیست لذا اگر مزاحم نباشم ان شاالله در شبی دیگر و با حوصله بیشتر خدمت خواهم رسید .
(لطفا” اگر در متن بالا اشتباهی در استنباط ویا کج فهمی از مطلبی دیده میشود نگارنده را با روشنگریهایتان مستفیض بفرمائید. متشکرم )
***این هم آدرس مستند “مردان خاکستری” توسایت راسخونه هرکس ندیده از دست نده ***
http://Song.rasekhoon.net/003/28/Mardane_Khakestari/28_MOMA-%20Mostanade%20MARDANE%20KHAKESTARI_(www.rasekhoon.net).flv