دقایقی پیش آرای باطله با حضور در نمایشگاه مطبوعات مورد استقبال شدید غرفه داران و بازدیدکنندگان قرار گرفت.
به گزارش خبرگزاری چیزنا آرای باطله ضمن بازدید از قسمت های مختلف نمایشگاه به گفت وگو با ارباب جراید، مدیران مسئول و خبرنگاران رسانه های عمومی پرداخت. آرای باطله در بازدید از غرفه کیهان از مهدی محمدی خواست، به حسین شریعتمداری سلام برساند و در جواب پرسش خبرنگاران این روزنامه گفت: اگر کروبی پاسدار مشروطیت است، من هم نگهبان نهضت جنگلم! وی افزود: من با اینکه در انتخابات گذشته نامزد نبودم اما رتبه ام از کروبی بهتر شد و می خواهم با راه اندازی حزب اعتقاد ملی، اعتماد ملی را به خود جلب کنم. آرای باطله بیان داشت: در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری حتماً کاندیدا خواهم شد و برنامه های خود را به زودی اعلام خواهم کرد.
آرای باطله در بخش دیگری از سخنان خود گفت: رقابت با کروبی دیگر در شان من نیست و این دفعه به رتبه های بالاتری فکر می کنم؛ شاید دومی!
وی همچنین با حضور در غرفه یکی از خبرگزاری های اون طرفی، به انتقاد از کسانی پرداخت که با مقایسه آرای باطله و آرای شیخ بیسواد به فهم و شعور خود توهین می کنند. این نامزد موفق انتخابات دوره گذشته به رئوس اهداف حزب اعتقاد ملی اشاره کرد و گفت: به زودی برنامه های خود را در یک کنفرانس مطبوعاتی اعلام خواهم کرد.
آرای باطله درباره بحران اخیر فرانسه اظهار داشت: در اغلب کشورها مسئولین برای آرای باطله آنطور که باید احترام قائل نیستند و من مطمئن هستم اگر الان میان آرای باطله فرانسوی ها و نیکلا سارکوزی انتخابات برگزار شود، مردم عمرا به این گوسفند رای بدهند! وی گفت: به زودی ادوار آرای باطله که یک تشکل خودجوش و جهانی است، اعلام موجودیت خواهد کرد. آرای باطله که خیلی خوشحال به نظر می رسید، در جمع تعدادی از بازدیدکنندگان نمایشگاه که دوره اش کرده بودند، گفت: طرفداران من و طرفداران کروبی، یک جا جمع شوند، ببینیم زور کی از همه بیشتر است. وی تصریح کرد: حاضرم در حضور همگان با کروبی امتحان املاء بدهم، ببنیم چند چندیم! وی گفت: در جنگ نرم، ابزار جنگ، با زمان مشروطه فرق می کند و شیخ بیسواد همین یکی را بفهمد، من از او ممنون می شوم. وی افزود: کیفر خواستی تنظیم کرده ام تا از کروبی به خاطر خودبزرگ بینی مفرط به مراجع ذیصلاح شکایت و حق خود را از ایشان بگیرم. آرای باطله ادامه داد: در انتخابات گذشته، کمترین خرج را کردم و بدون حتی یک ستاد توانستم از ۴ نفر لااقل پنجم نشوم و این در شرایطی بود که حتی برای نامزدی در انتخابات، ثبت نام هم نکرده بودم و از طرفی، به مردم وعده سر خرمن هم ندادم که اگر رئیس جمهور بشوم، چی کار می کنم؛ آپولو هوا می کنم و از این حرفها و من همواره خود را اسیر محبت مردم می دانم.
این اسیر محبت مردم که در این لحظه داشت گریه می کرد، گفت: در فتنه بعد از انتخابات من از طرفداران خود خواستم، بر مدار قانون حرکت کنند و دیدید که هیچ کدام شان دست به اغتشاش نزدند و زورشان را به سطول زباله نرساندند. وی سطول را جمع سطل ها خواند و تصریح کرد: اگر هم سطول اشتباه باشد، خدا وکیلی این بدتر است یا اینکه خودت را ابوذر زمان بدانی و در عین حال پاسدار مشروطیت؟ آیا ابوذر در زمان مشروطه هم بود؟ یا شاید ستارخان و باقرخان در زمان صدر اسلام بودند و ما بی خبریم! شیخ بیسواد دقیقاً باید مشخص کند مال چه دوره ای از تاریخ است و اینطور که ایشان دارد بی محابا طی الارض می کند، بعید نیست با مخ بیافتد زمین! وی بیان داشت: شیخ بیسواد با بلندپروازی های خود مرا یاد خلبان های صدراسلام و دوران خلفای راشدین می اندازد! هر چند که درباره میزان بلندپروازی های شیخ بیسواد میان علما تعدد قرائت وجود دارد!
گفتنی است؛ تا لحظه تنظیم این گزارش آرای باطله هنوز در نمایشگاه بود.
«کارملیا-خبرنگار جدید چیزنا»
این متن که هم اکنون در سایت کیهان است، فردا در همین روزنامه، ستون خبرگزاری چیزنا کار می شود.
یسار
عهدنامه مالک به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
(۲۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارصف امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
(۲۴ دیدگاه)
- بایگانی: یساروصیتنامه
روزنامهدیواری حق
روز قدر
ماشاءالله حزبالله
آر. کیو هشتاد و هشت
قطعهی بیست و شش
نه ده
قطعات قطعه
تفحص
آمار قطعهی بیستوشش
اطلاعات
نوشتههای تازه
اول؟
ایول کارملیا.
😀
سلام کارملیا خوش آمدی. مواظب باش به سرنوشت همکارت دچار نشوی.
سلام خسته نباشید
باز هم مثله همیشه جالب زیبا و روان بود
خوشمان آمد کلی باعث خرسندی گردید
باز هم قصه ؛ قصه ی بی سواتی این شیخ سطل آشغال ها بود
خدا قوت ٰ
داداش حسین بسیجی ها خستگی رو خسته کرده
داداش حسین بسیجی ها خستگی ناپذیره
برای سلامتیش صلوات
بر فرض این آرای باطله توی انتخابات هم شرکت کنه. چه فایده وقتی کروبی تحریمش کرده؟
عالی بود. ممنون از شما و همچنین کارملیا.
سلام علیکم.
مقدم آرای باطله را به نمایشگاه مطبوعات گرامی می داریم!
خیلی جالب بود آقای قدیانی. خدا سایۀ کروبی را کم کم از سر ما کم نکند! اگر خواست کم کند، یهو(!) کم کند.
فکر کنم این جناب شیخ مرگش هم برای ما اسباب طنز باشد! راستی، گفتم شیخ و مرگش و …! فکر می کنم اگر بخواهید متنی دربارۀ مرگ این حمار بنویسید، خیلی جالب خواهد شد.
التماس دعا
یاعلی
صابون (گفت و شنود)
گفت: یکی از مدعیان اصلاحات که بعد از فتنه ۸۸ به انگلیس فرار کرده و در صف پناهندگی ایستاده است حسابی به پر و پاچه مهاجرانی و کدیور افندی پیچیده و گفته است آنها باعث بدبختی او شده اند.
گفتم: بهاءالله مهاجرانی و کدیور افندی که حیوونکی ها خودشون بدبخت تر و فلک زده تر از بقیه ضدانقلابیون فراری هستند.
گفت: به آنها گفته؛ وقتی می بینید که این جمهوری اسلامی درمقابل همه دنیا ایستاده است و آخ هم نگفته، چرا به فکر براندازی آن افتادید که همه ما را دربه در کنید؟
گفتم: یک دسته ۱۵ نفری مورچه رفته بودند حموم و چون آرزو داشتند آدم حساب شوند، تصمیم گرفتند مثل آدم ها صابون به تنشون بزنند ولی هیچکدومشون از حموم بیرون نیومدند! می دونی چرا؟! چون چسبیده بودند به صابون و مرده بودند.
احسنت به کارملیا؛
لذت بردیم.
ممنونیم از شما.
داداش حسین جانم فـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدائی داری.
هنوز۳ ماه از آشنا شدنم با قطعه نمیگذره اول شدم. چه توفیق بزرگی.
برای تعجیل در فرج صلوات
سلام بر حسین*
تکبیررررررررررررررررررررررررر.
مثل همیشه عالی بود.
علی یارتون باشه
سلام
یاد اسامی طوفانها افتادم
کاترینا و …….
آرملیا، کارملیا……
آخه تا کی باید این همه بی عدالتی را که با سنگدلی به آقا آرا تحمیل می شود تحمل کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟هان؟؟؟؟؟
چرا به آقای باطله غرفه ندادند در نمایشگاه بسیار یخ امسال؟؟؟؟
دم شما و کارملیا گرم
سلام به داداش حسین و سید احمد بزرگوار
خسته نباشین و دمتون گرم
یاعلی
بسم الله
بلکه آرای باطله بیاد و گرمایی به این نمایشگاه بدهد. در نمایشگاه مطبوعات که پفک!!! پذیرایی کنند آقای آرای باطله هم باید گرم کننده باشد دیگر!!!
ورود کارملیا را هم می تبریکیم.
کم شخصیتی نیست این آرای باطله
بی هیچ تبلیغاتی شیخ از خدا بی خبر را گرفت
سلام داداش حسین
واقعا خسته نباشید
ماشاالله به شما
محفوظ باشید اخوی
یاحق
سلام داداش حسین
اولش فکر کردم آرای باطله همون کروبیه. بعد که خوندم فهمیدم فراتر از کروبیه. راستی خوش به حال آرای باطله که بدون حتی اندکی زحمت نفر چهارم شد.
راستی دیروز تو نمایشگاه آقای منتجب نیا رو دیدم خواستم بهش یه چیزی بگم در مورد حزب اعتماد ملی ولی حیف که اسلام دست ما رو بسته بود.
خیلی قشنگ بود . (در جنگ نرم، ابزار جنگ، با زمان مشروطه فرق می کند و شیخ بیسواد همین یکی را بفهمد، من از او ممنون می شوم. )
سلام ::)
کارملیا!!! عجب
ممنون
خدا قوت آقای قدیانی
سلام داداش
کارملیا هم مثل آرملیا نفوذیه؟
زورشان را به سطول زباله نرساندند. وی سطول را جمع سطل ها خواند و تصریح کرد: اگر هم سطول اشتباه باشد، خدا وکیلی این بدتر است یا اینکه خودت را ابوذر زمان بدانی و در عین حال پاسدار مشروطیت؟ آیا ابوذر در زمان مشروطه هم بود؟ یا شاید ستارخان و باقرخان در زمان صدر اسلام بودند و ما بی خبریم!
واقعا نمیدونم چی بگم
باز دم آرای باطله گرم که چهارم شد!
یه نفر بود که تو انتخابات میلس (مجلس) ششم, سی ام شد و وقتی رفت مجلس استعفا داد.
باید مراقب آرای باطله بود تا از استوانه چیز یاد نگیره!
سلام
تشکر داداش حسین
در پناه مولا علی
یعنی میشود روزی آرای باطله دوم بشود و مردم اینقدر باهم یک رای و یک نظر شوند شاید روزی که ناحق نتواند لباس حقیقت بپوشد باشد .
خداییش این آرای باطله از شیخ هم بامزه تره
این بار دیگه من به آرای باطله رای میدم
🙂 🙂 🙂
امشب منتظر سمفونی مورچه ها بمانیم؟
کاش ساعت حضور حاج حسین رو مینوشتی. منکه فردا اگه بتونم حتما میام
۲ تا حاج حسین ببینم!!
خداقوت اخوی عالی بودبه ماهم سربزن
آخ آخ سمفونی مورچه ها
جدی منتظر بمونیم؟
هییییییییییییییییی
حسین شریعتمداری روز یکشنبه در غرفه کیهان
در پی پرسش های متعدد مراجعه کنندگان به غرفه کیهان در نمایشگاه مطبوعات به اطلاع می رساند که حسین شریعتمداری مدیر مسئول و سردبیر روزنامه کیهان روز یکشنبه از ساعت ۳ تا ۵ بعدازظهر در غرفه کیهان حضور خواهد یافت.
روابط عمومی مؤسسه کیهان
سلاااام
همه ۶ پست اخیر مثل همیشه عالی و خواندنی بود.مرسی. حسش نیست وگرنه برای همشون نظر میذاشتم.
نه به سمفونی مورچه ها رسیدیم نه به مطلب دوستان منتخبتون برای امور مالی و فنی سایت.
دیگه کم کم رفت! زحمت کنیم. انشاالله اگه مطلبی گذاشتید فردا مطالعه می کنیم.
یا علی
سلام بر داداش حسین عزیز و گرامی
وسلام بر سید بزرگوار
سلام بر حسین اقا و بر و بچه های
سلام برحسین بوی محرمش میاد
۳۷ روز تا محرم الحسین ۴۷ روز تا عاشورا ۶۰روز تا ۹ دی
سلام
چرا آمار سایت صبح ها درسته و بعد از اون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام باز مثل همیشه عالی بود خسته نباشی موفق پیروز باشی داداش حسین عزیز
این کلیپ رو بد نیست ببینید
کلیپ تصویری دموکراسی در قاب اروپا
در این کلیپ به نمایش بر خورد نامناسب پلیس در فرانسه ،ایتالیا وانگلیس با مردم پرداخته که اونها ادعای دموکراسی می کنند ولی بویی از دموکراسی حس نمیشه.
http://www.modafeclip.com
ممنون ممنون ممنون
قلمتون همیشه حق
شهادت کنار شش گوشه نصیبتون
۴۷ روز مانده تا عاشورا
.
لبیک یا حسین
سلام. من ترجیح می دم چیزی ننویسم چون فایده نداره!
*** سال شمار دفاع مقدس ***
۹/۸/۱۳۵۹ هـ .ش:
عبور ارتش اشغالگر عراق از رود بهمنشیر، و ورود آنان به آبادان از منطقه ذوالفقاری و خاکستان، در جنگ تحمیلی.
● ۹/۸/۱۳۵۹ هـ .ش:
اسارت محمد جواد تندگویان، وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران، و هیئت همراه او، در جاده اهواز ـ آبادان، به دست نیروهای متجاوز عراقی، در جنگ تحمیلی؛ ایشان بر اثر شکنجههای وحشیانه مأموران بعثی در اردوگاههای اسیران به شهادت رسید و پیکر پاک ایشان روز ۲۶ آذر ۱۳۷۰ به تهران آورده شد.
سلام حسین آقا
یه سوژه ناب از شیخ دارم که دوس دارم واسش بنویسی – امیدوارم واست تکراری نباشه-
این عکسو ببینین…
http://www.duelfa.com/wp-content/uploads/2010/10/karrubi-031.jpg
۳۷ روز مانده تا محرم – السلام علیک یا ثار الله
اظهار نظر بسیار جالب از استاد حسین صفار هرندی:
http://www.farsnews.net/newstext.php?nn=8908090079
سلااااااااااااااام.وای خیلی وقت بود کامنت نذاشته بودم.یعنی تقریبا از وقتی آقای سیداحمد کامنتها رو تایید میکنند.واقعا وقت نمیکردم.مطالب رو کم وبیش دنبال کردم.این یکی که خیلی باحال بود.این آرای باطله هم خیلی استعداد داره ها.یه مسولیتی بهش بدید تو قطعه.
یا علی
بیسابقه است ملتی در ۳۰ سال اینهمه ماجرا داشته و رسانهاش اینقدر منفعل باشد
وحید جلیلی سردبیر نشریه راه در گفتگویی چالشی و خواندنی با رجانیوز به آسیب شناسی عملکرد رسانهها و رسانه ملی پرداخت. جلیلی با یادآوری مشهورات غلط شکل گرفته در عرصه رسانه ای کشور و تاکید بر عبور از آنها، بهطور مصداقی عملکرد صدا و سیما را نقد کرد و با بیان نمونههایی، رویکرد کلی رسانه ملی را توجه به برنامه های زرد و بایکوت کردن برنامه های ارزشمند دانست.
http://www.rajanews.com/detail.asp?lang_id=&id=67661
عجب طنز هیولایی بود . کلی خندیدم. اصلا حال کردم. دمت گرم ودمت گرم. بازم دمت گرم
واقعا عالی بود. خدا حفظتون کنه و قلمتون رو علیه مزدوران بی جیره و مواجیب استکبار تیزتر
واااااااااااااااااااااییییی عجب طنزی بودخداییش ارای باطله هم بااستعدادتره هم خیلی باشعورترازشیخه حداقل اینقدری حالیش میشه که به دونه مال چه دورییه مثه شیخ الزایمرنداره ……….
شب بخیر
خسته نباشی داداش
خداقوت
ویک خوش آمدگویی ویژه به کارملیا.
راستی بیست و سوم ماه ذى القعده طبق برخى از روایات شهادت امام رضا علیه السلام است و این روز، روز زیارت مخصوص امام رضا(ع) در سال است.(یعنی امروز -یک شنبه)
جای همتون خالی رفته بودم زیارت نائب زیاره همتون بودم اگه لایق بوده باشم.
یاحق
کلن که به شما عرض کنم؛بگذریم اگر از این آرای باطله!
این کارملیا “ممّد” همان آرملیا اینهاست،دیگر؟! پر واضح است که از فرهنگ وتفکر یک خانواده اند…
خیلی جالب بود،
درود بر آرای باطله،
به جز جمهوری اسلامی،تا چند سال دیگه رای اول اکثر کشورها رو دوستات میگرن،ای آرای باطله!!
سلام علیکم
دمت گرم حسین آقا
بعد از مدت ها آمدم سری بزنم و کلی خندیدم.
یاحق
خیلی کارت درسته داش حسین اجرت با حبیب بن مظاهر