به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
اول؟
پیشنهادات خیلی عالی بودند.
اما فکر می کنم صدا و سیما در رابطه با شناساندن ولایت فقیه به جوانان خیلی کم کاره. خیلی جای کار داره این موضوع و چه خوب که شما پیش کشیدید مطلب رو.
و دیگر اینکه چشمتون روشن که آقا برگشتن پیشتون. خوش به حالتون.
اول؟
سلام.
با ۱ به شدت موافقم.
به خصوص با اجرای زیبای وحید یامین پور”چیزی شبیه همان برنامه ها”…
فقط خواستم یک سلامی عرض کنم و بعد شروع به خواندن متن کنم.همیشه خار چشم دشمنان حضرت ماه باشید.انشاالله.
جوالدوز (گفت و شنود)
گفت: اعتراف اکبر پونز که در انتخابات هیچ تقلبی نشده است، بدجوری سران فتنه و سایر گروه های ضد انقلاب را به جان هم انداخته.
گفتم: حیوونکی اکبر پونز یک دفعه در عمرش حرف راست زده، حالا ببین که این مدعیان دانستن حق مردم است چه بلایی بر سرش آورده و چه فحش های چارپاداری نثارش می کنند.
گفت: اکبر پونز می گوید این فقط حرف من نیست، مدعیان اصلی اصلاحات نظیر تاجزاده و رمضان زاده و بهزاد نبوی و… هم گفته اند که در انتخابات تقلب نشده است.
گفتم: یکی از سایت های ضد انقلاب وابسته به بهایی ها ضمن فحاشی به اکبر پونز و تاجزاده و رمضان زاده و بهزاد نبوی و چند تن دیگر از فتنه گران نوشته است؛ باید برای خود ،یاران وفادار دیگری پیدا کنیم.
گفت: پس آنهمه تعریف و تمجید قبلی از همین عوامل فتنه چه می شود؟!
گفتم: خانمی با نگرانی به دکتر زنگ زد و گفت؛ آقای دکتر! دستم به دامنت، بچه ام یک جوالدوز قورت داده، دکتر گفت؛ الان خودمو می رسونم. چند دقیقه بعد همان خانم به دکتر زنگ زد و گفت؛ خیلی از لطف شما ممنون، دیگه تشریف نیاورید. دکتر پرسید؛ یعنی جوالدوز را از حلقش بیرون آوردید؟ و خانم جواب داد؛ نه آقای دکتر! یک جوالدوز دیگه پیدا کردم!.
سلام
خدا قوت
الان میخونم
اصولاً صدا و سیما جز جای خالی چیز دیگری یا نداره یا کم داره
شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی حضرت آقا صلوات
سلام
من اول از شما ممنونم
بعد با پیشنهاداتتون موافقم
اما به شرطی که برنامه نشه در حکم دیازپام و خواب آور و زیادی هم شلوغ پلوغ نباشه
با شناختی که دارم از برنامه ها پیدا کردن حد وسط خودش کلی زمان میبره
“کسانی که شب را می پرستند باید بگویند چرا برای تاریکی و ظلمت، چاپلوسی می کنند؟”
سلام/ آوووووورین…
غلو نبودن مدح ماه رو وقتی متوجه میشی که میبینی آنهایی که زبانِ گفتن مدح ماه رو ندارن بهانه ای برای درک لذت زندگی توی این دنیای شلوغ ندارن و پرن از سوالای با ربط و بیربط بی جواب
عشق به ولایت برای ما ستاره ها راه رو کوتاه کرده
ما خییییییییییییییییییییییییییییییلی خوشبختیم به خاطر قلبهایی که با عشق آقا روحی فداه می تپه
شکر به خاطر این عشق
شکر که شما در گفتن مدح اقا سر شناس و سر بلندین
سلام.
خداقوت
من هم با فرص الخیر موافقم که فرمودند:به شرطی که برنامه نشه در حکم دیازپام و خواب آور و زیادی هم شلوغ پلوغ نباشه
با شناختی که دارم از برنامه ها پیدا کردن حد وسط خودش کلی زمان میبره
البته این روزها شبکه دو گوشه هایی از شور و حرارت مردم قم در استقبال با شکوه قمیها رو پخش میکرد
خدایا شکر به درگاهت به خاطر نعمت ولایت فقیه و مصداق آن رهبر فرزانه ی انقلاب
خدایا شکر به درگاهت به خاطر نعمت ولایت فقیه و مصداق آن رهبر فرزانه ی انقلاب
خدایا شکر به درگاهت به خاطر نعمت ولایت فقیه و مصداق آن رهبر فرزانه ی انقلاب
شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی حضرت آقا صلوات
بله منم موافقم
قال رسول الله: احثوا التراب علی وجوه المداحین
بگو… بین رسول الله و سید علی خامنه ای کدام را بر می گزینی؟
حسین قدیانی: تو اگر بنده خدایی، چرا به بندگی شیطان بزرگ افتاده ای و به نمایندگی از آمریکا و اسرائیل، می خواهی بین رسول خدا و ولی امر خدا، فاصله بیاندازی؟ ما خامنه ای را امام خود را حتما از آن پیامبری که شما بر زبان رانده اید، بیشتر دوست داریم و عاشق رسول خدایی هستیم که ویران کرد مسجد ضرار را. خدای ضرار را و الله اکبر ضرار را و برای آنکه حال تو را بگیرم عارضم؛ من حتما خامنه ای را انتخاب می کنم؛ به خامنه ای شناختم من به خدا قسم رسول خدا را. مدح ماه، ستایش رسالت پیامبر است و ولایت فقیه امتداد ولایت معصوم. بین رسول خدا و ولی امر خدا فاصله ای نیست اما شما بگو؛ بین رسول خدا و شب پرستی، دخیل بستن به آمریکا، سفیانی و آئین ابوسفیانی، کدامیک را انتخاب می کنی؟! در ضمن هیچ کس اندازه پیامبر، علی را مدح نکرده است و هیچ کس اندازه خدا رسولش را. خاک را باید بر دهان مداحان شب، شب پرستان، مخالفان ولایت و دشمنان دین خدا پاشید. ما به لج شما هم که شده و به خاطر زمین نماندن رسالت همه انبیا و اولیا، از این پس بیشتر در مدح خامنه ای سنگ تمام می گذاریم. کتاب الله و عترتی، برای ما در روزگار غیبت خورشید، حضرت ماه است. ما به امر پیامبر گوش جان فرا می دهیم و نائب مهدی زهرا را به زیبایی مدح می کنیم و بر دهان آنانکه از احادیث رسول خدا، مسجد ضرار می سازند، خاک می پاشانیم؛ حرفی هست؟! خامنه ای آخرین سفیر مهدی است؛ حرفی هست؟! ما مداح ماه هستیم؛ حرفی هست؟!
سلام و شب بخیر
بریم بخونیم و برگردیم
بگذار در روزگاری که شب پرستی تبدیل به مد روز شده، ما ستاره ها در این شبهای بی خورشید، مداح ماه باشیم و با دانستن قدر ماه، نشان دهیم که برای ظهور دوباره آفتاب آماده ایم. مدح ماه، غلو نیست؛ کسانی که شب را می پرستند باید بگویند چرا برای تاریکی و ظلمت، چاپلوسی می کنند؟
خیلی خیلی دمت گرم
آقا من یک نظری دارم.
یک شبکه را بدهند به ما! یعنی یک شبکه بسازند برای ما! آقا رفتند قم، چی چی بود؟ این آنتن دیجیتال،با چهارده شبکه.حالا هم آقا تشریف آوردند تهران! دیجیتال که داریم به کرم مولا. به پانزده ارتقا دهند تعدادش را.عیبی دارد؟نه که ندارد،که ندارد،دیگر!!
اسمش را هم می گذاریم قطعه ۲۶٫بعد معروف می شود به شبکه ی قطعه.با همین چند نفر می چرخانیمش.من که در خودم می بینم این نیرورا(نوشابه)،بقیه را آی دونت نو!!!
ولی جداً این برنامه هایی که شما فرمودید امثال قطعه هایی را می طلبد! با یک سرکرده!که چک کند حال وهوای ساخته هایمان را.بی واسطه.می دانم که نمی شود،اما از آنجا که آرزو بر جوانان عیب نیست،خداراچه دیدید،شاید شد.
ما برای “آقا”یمان شبکه می خواهیم! “مدح ماه که غلو نیست”! هست؟ آهای تو که می گویی هست! با توام! باباتومم با توام! هست؟
“سلسله برنامه” که نه، شبکه می خواهیم برای ماهمان! “حرفی هست؟”!!!
سلام علیکم
شب بخیر
عالی بود خصوصا بند اول و سوم
قصدمان همین است که حفظ کنیم این شور و شعور را و منتشر کنیم این عطر حضور را … هرچند حضرت آقا از پیشمان رفتند اما ما بحمدلله فاصله ای نداریم تا بیت رهبری … و البته چه مکانی بهتر از قلب بسیجیان برای بیت آقا …
در همین راستا بخوانید:”غم فراق … همین بود سهممان آقا؟!”
ترکوندیش داداش
ماشالله………………………..حزب الله
“به خامنه ای شناختم من به خدا قسم رسول خدا را”
همیــــــــــــــــنــــــــــــه
سلام دوباره
در جواب بنده خدا
گیرم که شما این جواب آقای قدیانی رو فهمیدی و درک کردی
اما گمان نمیکنم که این را بفهمی
ما خامنه ای این جلوه حسن مصطفی رو از جان و مال و خانواده عزیزتر میداریم
دعای شبانه ما اینه که هرروز عاشقتر از قبل باشیم
آرزومون اینه که تکه تکه بشیم برای اقا خامنه ای حفظه الله
خدا از عمر من کم کنه و به عمر آقام اضافه
به کوری چشم شما
ما خامنه ای رو از همه عالم و ما فیها بیشتر دوست داریم
ما به لج شما هم که شده و به خاطر زمین نماندن رسالت همه انبیا و اولیا، از این پس بیشتر در مدح خامنه ای سنگ تمام می گذاریم.
حرف دلمو زدی
ماشاالله داداش حسین
سلام علیکم
اول از جوابتون تشکر می کنم که به بنده خدا دادید
طبق معمول دندان شکن و منطقی
و بعد از متن مثل همیشه عالی شما تشکر میکنم
ماه ما که به تهران برگشت تهران حیاتی دوباره یافت
کاش ادامه داشته باشد این شور و حرارت تا انقلاب مهدی(عج)
عید است برای تهران چون ماه دوباره رؤیت شد
خدایا شکر که ماه را برای ما ستاره ها آفریدی که در نبود خورشید روشن کند راه را…
شهادت کنار شش گوشه نصیبتون
اینجا همه هر لحظه میپرسند:
« حالت چطور است؟ »
اما کسی یک بار
از من نپرسید
« بالت . . . »
ای آیه آیه آیه ی من در کتاب تو…ای امتداد سایه من افتاب تو
ای نام من، تمام من،ای شعر ناتمام …بگذار تا سروده شوم در کتاب تو
بگذار تا ادامه بیابم قصیده وار…ای مطلع دوباره من ،شعر ناب تو
از من به من شبیه تری،یا خود منی؟…افتاده عکس کودکی من به قاب تو
در خوابهای خود به که لبخند می زنی؟…بگذار چون فرشته بیایم به خواب تو
ای خواب خنده های توگهواره دلم…بی تاب میشود دلم از موج تاب تو
پیداست عکس روی خدا مثل آفتاب…در جاری زلال دل همچو آب تو
یک بار کودکانه صدا کن «پدر!» مرا…تا صد هزار بار بگویم جواب تو
امروز سالگرد عروج قیصر امینپوره.
کسی که آقا از ایشون به عنوان شاعر فرزانه انقلاب یاد کردن
شادی روح مطهرش، فاتحه ای مرحمت کنین
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
خوبی داداش؟ خسته نباشی
بابا دیروز ترکوندی ها. فکر کنم تو عمر قطعه مقدس ۲۶ تا حالا این قدر جواب کامنت ها رو نداده بودی. به قول دوستان خیلی حال می کنیم وقتی فونت درشت میبینیم.داداش ما فقط به جواب سلام هم راضی هستیم!!
جواب این کامنت “بنده خدا” رو هم خیلی عالی دادی. حال کردیم هممون!
یا علی
فردا (۸ ابان)سالروز پرواز قیصر امین پور عزیز هست
شادی روحش صلوات
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
#کتاب الله و عترتی، برای ما در روزگار غیبت خورشید، حضرت ماه است.
جلوه زیبایی ست این قلم زنی با خون شهید.
داداش حسین سلامت باشی-
این رجال؟ فی طرف المخالف؟
با همه ی وجود،خوشم میاد این بنده(کی؟!) پشت گوشش را هم نگاه نکرد!!! بیا.حریف می طلبیم برای ارشاد.نبود؟
کتاب الله و عترتی، برای ما در روزگار غیبت خورشید، حضرت ماه است.
مثل همیشه بی نظیره
خسته نباشی داداش و خدا قوت
یه سوال دارم داداش
شما قصد ندارید امشب استراحت کنید؟
صدا وسیمای ما کلیم (کلهم) اجمعین کم داره!
من که ماه هاست منتظر یه برنامه سیاسی درست حسابی در مورد فتنه هستم!
سلام داداش جان
دم شما گرم خوب جوابشو دادی
التماس دعا
در قافله گلها از نسل گل یاسیم -در پیروی از مولا , ما پیرو عباسیم (سلام بر ساقی دشت کربلا)
ما روی سیلاب دل ها، موج سواری می کنیم…
شاه ماهی را ز طوفان، خواستگاری می کنیم…
آری ما خود صید و هم صیاد ماهیم! حرفی هست؟!
پاش بیافته، پا بده هم، پاچه خواری می کنیم!!!
* * *
مدح ماه، غلو نیست. کسانی که شب را می پرستند باید بگویند چرا برای تاریکی و ظلمت، چاپلوسی می کنند؟
سلام بر حسین*
ما به امر پیامبر گوش جان فرا می دهیم و نائب مهدی زهرا را به زیبایی مدح می کنیم و بر دهان آنانکه از احادیث رسول خدا، مسجد ضرار می سازند، خاک می پاشانیم؛ حرفی هست؟! خامنه ای آخرین سفیر مهدی است؛ حرفی هست؟! ما مداح ماه هستیم؛ حرفی هست؟
حاج حسین سلام رسول خدا و انبیاء خدا برتو
زدی این طفلک رو ترکوندی 🙂
#خصوصی#
شرمنده! “پاچه خاری” ، صحیح است، نه پاچه خواری!
خامنه ای آخرین سفیر مهدی است؛ حرفی هست؟! ما مداح ماه هستیم؛ حرفی هست؟!
جناب قدیانی مثل همیشه عالی بود و حرف دل ما.(تا کور شود هرآنکه نتواند دید).
سلام بر حاج حسین (کسی که در زمان غیبت قائم؛ بر ولایت ما استوار باشد خدا پاداش ۱۰۰۰شهید از شهدای جنگ بدر و احد را به او می دهد.) امام سجاد (ع)
ولایت ما: یعنی امام خامنه ای، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کتاب خاطرات رهبر انقلاب منتشر شد
کتاب “خاطرات و حکایتها ” از زبان مقام معظم رهبری به همت موسسه فرهنگی قدر ولایت منتشر شد.
رسا نوشت: این کتاب شامل بیش از ۴۰۰ خاطره و حکایت از زبان رهبر معظم انقلاب اسلامی است که جلد یک تا پنج آن در یک مجلد و جلد شش تا ده آن در مجلد دیگری به چاپ رسیده است.
برخی از عناوین موضوع های کتاب به این شرح است: “مواظب باشید ایمان شما را متزلزل نکنند “، چیزهایی در تلاوت او بود که انصافا قابل تقلید است “، “نقش موثر شهید هاشمینژاد در جریانات قبل و بعد از انقلاب “، “نحوه مقابله با روشنفکران بیمار و رجعت روشنفکری! “، “من جوانی پرهیجانی داشتم “، “از شعر خیلی خوشم میآمد “، “خصوصیات بارز شهید چمران “، “خاطره شادی آن روز برادرانمان را فراموش نمیکنم “، “چرا مردم این مرگ بر آمریکا را ول نمیکنند؟ “، “آزادی در اسلام با ارزشها محدود میشود “، “در اسلام آزادی ریشه الهی دارد “، “نقش شعر خوب در مدح اهل بیت علیهم السلام “، “برکات پیوستگی و آمیختگی روحانیت با مردم “، “اولین روزی که امام روی منبر نشست “، “برای آزادی ما، به دشمن باج ندهید! “، “یک روز و سه خاطره در ارتباط با آمریکا “، “کار شیرین شهید چمران “، “نقش حیاتی حوزه های علمیه “، “ویژگیهای امام خمینی قدس سره و برخی از خاطرات رهبری از معظمله “، “مشخصههای مهم راه امام خمینی قدس سره ” و “آینده روشن انقلاب و نظام به برکت اسلام “.
مدح ما ستایش خوبی هاست
قدر ماه را که می داند؟
واقعا که می داند…
سلام ببخشید داداشی که غیبت داشتم . شب پنچ شنبه گذشته مراسم شکرگذاری بعد از نماز مغرب در مساجد قم به خاطر حضور پر خیر و برکت امام خامنه ای بر گزار شد . این هم خبر .
سلام بر داداش حسین بسیجی ها
نبینیم ناراحت باشید؟
خامنه ای آخرین سفیر مهدی است؛ حرفی هست؟!
چه قشنگ
ما خییییییییییییییییییییییییییییییلی خوشبختیم به خاطر قلبهایی که با عشق آقا روحی فداه می تپه
شکر به خاطر این عشق
بگذار در روزگاری که شب پرستی تبدیل به مد روز شده، ما ستاره ها در این شبهای بی خورشید، مداح ماه باشیم و با دانستن قدر ماه، نشان دهیم که برای ظهور دوباره آفتاب آماده ایم.ممنون خیلی زیبا بود.خسته نباشید.
ماهم این هفته برون رفت و به چشم سالی ست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالی ست
سلام
میبینم که به قول دوستان ترکوندین این جناب “بنده خدا” رو را…واجب شد من اسمم رو عوض کنم تا انقدر بقیه با اسم من نظر ندهند یا رفقا فکر نکنند که من بودم!…فعلا این”بنده خدا” واجب شد از طرف من داشته باشه اینو که: ای بنده شیطان داداش حسین خیلی متاسفند که ثواب خاک پاشیدن بر صورت شما و امثال شما در نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران در پرونده ی اعمالشان ثبت نشده!!
(اینو از خودتون یاد گرفتن البته بعد از کند و کاو در پستهای عهد ماضی!)
راستی به دیوونه داداشی: سلام بر شما اگر امروز هم پیدایتان نمی شد دیگه واقعا جایتان خالی می شد!
یا حق.
سلام آقای قدیانی روز استقبال دیدمتان دم پل چند قدمی زدید و بعد دیگه از جلوی چشمانم پنهان شدید یعنی من دیگه منتظر امام بودم و حواسم به جای دیگه ایی بود ولی برگشتنی باز هم توی خیابون باجک(۱) چشم تو چشم شدیم ولی مردد بودم بیایم جلو یا نه دیگه بیخیال شدم یعنی اگر یادتون باشه کتونی که پوشیده بودم پاره پاره شده بود و لنگ لنگ زنان داشتم برمی گشتم دیگه حال و توانی نداشتم و به خاطر اینکه بدون صبحونه و زیر فشار موج خروشان مردم خون و قیام بودم دیگه نتواستم حداقل یک سلام خشک و خالی خدمتان عرض کنم واقعا ببخشید البته همه قمی ها اینجوری نیستند ولی به هر حال شما من را نمی شناختید ولی من شما را که می شناختم باید تحویلتان می گرفتم ولی خستگی و شوق و ذوق دیدن آقا واقعا هوش از سر ما برده بود.
یا علی (ع)
دیوار و در از نوای ما میگرید
باهق هق شانه های ما میگرید
باران چه غریبانه فرو میریزد
در رفتن مقتدای ما میگرید.
بوسیدن دست تو آرزوی محال من
من چه کنم تا شود چفیه تو مال من
نخبه و شاخص نیم من آدم عادیم
دست ابوالفضلیت تازه کند حال من
الهم احفظ قاعدنا الامام الخامنه ای
رهبرا باز هم منتظریم
من با شبکه موافقم نیستم ولی با نشریه های متعددی مشابه وبلاگ های مان کاملا موافقم
از نوشته هایت دم به دم بوی تعفن جهل موج می زند.
چه زمانی و چه سالی نوشتین این مقاله رو؟!