… و چه بسیار غصه که “متن” ندارد؛ حاشیه دارد؛ بگذریم که گاه باید گذشت و گذاشت که “گذشت” را گذشت معنی کنند؛ به معنای عفو و گذشت!
یسار
عهدنامه مالک به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
(۲۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارصف امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
(۲۴ دیدگاه)
- بایگانی: یساروصیتنامه
روزنامهدیواری حق
روز قدر
ماشاءالله حزبالله
آر. کیو هشتاد و هشت
قطعهی بیست و شش
نه ده
قطعات قطعه
تفحص
آمار قطعهی بیستوشش
اطلاعات
نوشتههای تازه
سلام. خسته نباشید.
اللهم عجل لولیک الفرج.
داداش جان شرمنده که من در مورد سایت و این چیزا کاملا تعطیلم وگرنه کوتاهی نمیکردم
شرمنده داداش
سلام
🙁
غصه شما ما رو این شکلی میکنه 🙁
سلام
شرمنده آقای قدیانی
اگر چیزی از کامپیوتر می دونستم قبل از اینکه شما بگید خودم بهتون پیشنهاد همکاری میدادم.
هر چی باشه قطعه رو خونه خودم می دونم. جایی که با طنزهاش خندیدم و با دلنوشته هاش اشک ریختم.
یادش بخیر…
چهارشنبه اتوبوسی که ما برد راهپیمایی…
دعا می کنم مشکلات سایت فوری تموم بشه.
سلام
۴۸ روز تا عاشورا ۶۱ روز تا ۹ دی
مطلبتون هم ر باره اقای لاریجانی جالب بود
دادش بی خیال خودتو عشق است
کوری چشم کافر
جانم فدای رهبر
سلام آقای قدیانی
ما برگشتیم
روز و ساعت و ثانیه فراموشم شده بود
وقتی در حرم رضوی هستی چیزی جز بزرگی و عشق به امام رضا تو را درگیر نمی کند
دلم برای اینجا و بچه های قطعه تنگ شده بود
دعاتون کردم
همه رو
الان دیگه نمیدونم چند روز مانده تا عاشورا!!!!!!
سلام بر داداش حسین بسیجی ها !
سلام بر سید احمد !
حاجی خطری شد !
باهاتیم !
سلام.
غم نخور حالا انقد. این رباعی رو داشته باش. پریشب گفتم. تقدیم به موالیان حضرت خامنه ای: رسم تو حسینی ست، پی نام نه ای/ در بند وفای کوفه و شام نه ای/ در فتنه سنگ، ای سبو فهمیدم/در کوره دهر پخته ای(خام نه ای)//
سلام.
برای ما این چند خط “تیتر” ندارد؛ “خجالت” دارد!
🙁 🙁 🙁
سلام حسین آقا
خوبین انشاالله
السلام علی الباکین علی الحسین…
من که درست نفهمیدم یعنی چی
اما کلا اگه راهی هست که ماهم کمکی کنیم بفرمایید
قلم و سواد حسابی که نداریم ولی یکم پول داریم
قضیه نخود و آشه دیگه
مام یه نخود
کارت درسته داداش حسین…دست حق به همرات.
یا حیدر(ع)…
جناب قدیانی با سلام؛
ما منتظر اوامرتان می مانیم.
کار خیلی خوبی است .معلوم است که خیلی اذیتتان کرده اند اما شادی ارواح طیبه همه شهدا از صدر اسلام تا همین فتنه پارسال صلوات .
سلام بر حاج حسین بسیجی ها
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شرمنده که کاری از دستمون بر نمیاد.
درگیرتم داش حسین
یار علیست
سلام علیکم
واقعا این برای ما که انقدر ادعای ستاره بودن داریم و شما رو فرمانده ی خودمون میدونیم خجالت داره
انشاالله شما بفرمایید اگه کاری از دستمان بر بیاد دریغ نمی کنیم!!!!
اگه هم از دست من که ناواردترین عضو قطعه هستم کار بر نیاد قطعا دوستان دیگه هنرمند و فعال و… هستند و کمک خواهند کرد
خدایی نکرده از دست بچه های قطعه ناراحت هستید؟؟؟؟؟
میشه به من بگید الان دقیقا چند روز مونده تا عاشورا؟
ممنون که گفتین
سلام یه چیزی بگم؟تا اینجا که نظراتو خوندم همه مثل خودم هستند که.چرا کسی از مسائل فنی سر در نمیاره ؟ خوب نیست سربازهای حضرت ماه در این زمینه ها مخصوصا جنگ سایبری سپر انداخته عمل کنند. (به کسی بر نخوره قبل از همه منظورم با خودم بود)
سلام داداش حسین
نبینم غمتو
.چندتا مطلب:
اولین اینکه مطالبه ی به حق برو بچه های قطعه ۲۶ در مورد پخش برنامه ی برنامه دیروز امروز فردا ادامه داره
ما آروم نمیشینیم
دوم در حاشیه ی دعوت بازیگران(خصوصا سرکار خانوم هدیه تهرانی) به حج به خرخ دولت:
دلخوش از آنیم که حج میرویم
غافل از آنیم که کج میرویم
و دکتر چون این یکی هم از گور یمین بلند میشه
تا با مشایی هستی …..احمدی ما نیستی
دهنمکی که این روزها در حال تحقیق و نگارش این مستند است در یادداشتی در خصوص آخرین وضعیت تولید این مستند به ذکر خاطرهای جالب از این فعال اجتماعی حماسه ۱۵خرداد به نقل از حبیب الله عسگراولادی پرداخته است.
وی در آخرین یادداشت وبلاگ خود نوشته است: دو سه روز پیش مصاحبه ای با آقای حبیبالله عسگراولادی در باره شهید طیب حاج رضائی داشتم . ایشان علی رغم سن زیاد حافظه فوق العاده ای دارد.خاطراتی را از شهید عراقی که ارتباط مستقیم با طیب داشت برایم نقل کرد که بسیار تکان دهنده بود.یکی از این خاطرات پیامی بود که طیب در آخرین لحضات به شاه و پیغمامی دیگر بود که به امام داد. طیب به امام پیغام داده بود که آقا ! باور کنید من خیانت نکردم. امام هم در جواب به ایشان پیغام فرستاد که آخرین برگ کتاب زندگی آدم تعیین کننده است ببین در آخرین صفحه کتابت چه می نویسی!
این فیلمساز در ادامه با اشاره به دیدار با بیژن حاج رضایی فرزند این شهید آورده است: بیژن حاج رضائی پسر طیب نیز دهها خاطره ناشنیده از این شهید برایم نقل کرد.هر چه جلو تر می روم کار برایم جذاب تر می شود می دانم وقتی این فیلم هم ساخته شود چه علم شنگه ای به راه خواهد افتاد اما باید تاریخ را درست نوشت نه درشت.
گفتنی است دراین رابطه تاکنون علاوه بر عسگر اولادی و بیژن حاج رضایی افرادی چون محسن رفیقدوست، محمد مهدی عبدخدایی و مهدی کلهر مقابل دوربین رفتهاند.
کارگردان “اخراجیها” که از ده سال پیش تحقیقاتش درباره طیب را آغاز کرده است قصد دارد پس از پایان تولید مستند “حر انقلاب” فیلم سینمایی را جلوی دوربین ببرد.
به فطرس ملک
اول سلام
بعد توی کامنتای بالایی گفتن که
۴۸ روز مونده تا عاشورا
داداش حسین بچه بسیجی ها غصه بخوره ما هم غصه می خوریم 🙁
کاش منم با تکنولوژی غریبه نبودم و می تونستم کاری کنم
سلامتی داداش حسین و سید آل فاطمه صلوات: اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
موضوع جدید سری جدید برنامه راز
یک مستندساز درباره موضوعات سری جدید برنامه راز گفت: این برنامه به موضوعاتی چون ثروتاندوزی برخی افراد و نهادهای دولتی پس از رحلت حضرت امام (ره) اختصاص دارد.
نادر طالبزاده، در گفتوگو با فارس ، در در خصوص جنگ نرم بیان داشت: جنگ نرم موضوع جدیدی نیست، بلکه از آغاز انقلاب اسلامی، جنگ نرم علیه ما آغاز شده است که یک طرف آن یهود، طرف دیگر منافقین، و طرف دیگر ان جاهلان داخلی هستند و دلیل این آغاز جنگ، ظهور انقلاب اسلامی در عرصه جهانی بود.
وی ادامه داد: اینکه رهبر حکیم انقلاب اسلامی بر آن اسمی به عنوان جنگ معین کردند، برای این بود که میخواستند امتیار را از شیطان بگیرد تا نتوانند اوضاع را مخدوشتر کنند.
طالبزاده به عنوان مثال توضیح داد: یکی از تئوریسنهای جنگ نرم، گفته است که «هر فردی که مدعی شود اسرائیل، یهود و صهیونیزم سیطره امور جهان را در دست دارد، او دچار توهم توطئه است»، بنابراین امروز در آمریکا هر فردی بخواهد صهیونیزم را نقد کند، او را متهم به توهم توطئه میکنند، بنابراین شیاطین در حال فعالیت برای توسعه منطق و سیطره خود هستند تا همه جا را به اسارت خود در بیاورند و اولین اسرا خود مردم آمریکا هستند.
این محقق در ادامه اظهار داشت: جمهوری اسلامی ایران رئیس و ناخدا دارد، لذا این عنوان فتنه و جنگ نرم که رهبر معظم انقلاب اعلام کردند یک کار ابتکاری بود، هرچند که جنگ نرم ۳۲ سال بوده است اما اینکه این عنوان را برای این نوع فعالیتها گذاشته شد، ابعاد شیطانی طراحهای آنها مشهود و واضحتر شده است.
آقای قدیانی پست قبلی تون را درباره مشکلات فنی سایت دیدم و خیلی ناراحت شدم
چند روز نبودم و از جریانات خبر نداشتم
ولی یکی دوتا از مطالبو از طریق موبایلم خوندم یکیش همین مسئولیت برادر سید احمد برای تائید نظرات بود که به ایشون تبریک میگم
در ضمن ما اینجا عددی نیستم که بخوایم کمکتون کنیم
یعنی کسی مارو ……… حساب نمیکنه
به هر حال اگه کمکی از ما بر میاد در خدمتیم
فکر کنم برادر بزرگوار سید احمد الان دارن نظراتو تائید می کنن
ممنون از فرص الخیر
دیدم
آخه بعضی از بچه ها دقیق نمی گن ولی چون مطمئن بودم برادر سید احمد دقیق می گن پرسیدم
بعدشم به خودم زحمت دادمو ازتقویم نگاه کردم
از شما هم سپاسگذارم
با دو روز تاخیر بخونید:
فیلیپ کراولی، سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا، سالروز تولد رئیس جمهور را تبریک گفته و از وی خواست تا دو آمریکایی زندانی در اوین را به این مناسبت آزاد کند.
سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا خطاب به احمدی نژاد نوشت: ۵۴ سالگی شما پر از فرصت های از دست رفته بود، امیدوارم که در ۵۵ سالگی رابطه متفاوتی بین ایران و جهان برقرار کنید.این مقام آمریکایی همچنین نوشت: تولدتان مبارک پرزیدنت احمدی نژاد. آنرا با آزادی جاش فتال و شین باوئر جشن بگیرید.
این چه هدیه ای خواهد بود!
جاش فتال و شین باوئر با اتهام جاسوسی و ورود غیرمجاز به خاک ایران مواجه هستند.
عزیزی را مسئول پرداختن هزینه های مالی وبلاگ خواهم کرد
یعنی یک نفر؟
من نفهمیدم منظور این جمله رو؟
تا الان هم که هزینه ها رو خودتون متقبل شدید بی رو دربایستی به خاطر کوتاهی بعضی از ما مثل خود من بوده
مگه قطعه ۲۶ یه سایت شخصیه که مالک ان موظف به پرداخت هزینه ها باشد؟
من فکر می کنم اگر یه راهی در نظر گرفته بشه که همه اهالی قطعه، حداقل همه ان هایی که تمایل دارن، در پرداخت هزینه های مالی سهم داشته باشن خیلی منصفانه تر است
حفظ نظام اوجب واجبات است پس قطعا حمایت از قدرترین حامی انقلاب اسلامی در فضای سایبری و یکی از موثرترین مواضع ما در جنگ نرم واجب. این یک وظیفه است
خیلی از ما از امور فنی سر در نمی اوریم و نمی تونیم کاری در این باره انجام بدیم ولی در پرداخت هزینه ها که می تونیم نقش داشته باشیم
سلام
کاش در توانمون بود غصه رو از شما دور کنیم.
بعضی وقتا از بی عرضگی خودم خیلی عصبانی می شم.
کاش می تونستم کاری کنم.
اول اینکه خواهش میکنم
بعد هم اگر آقا سید احمد تایید میکنن خدمت ایشون هم سلام عرض میکنم
صبح البته عرض ادب کردم خدمت داداش حسین بسیجی ها
داداش قاطی نکن دیگه. درست میشه ایشالا
سلام علیکم جناب سید احمد
اصلا امکان این هست که هزینه به صورت آنلاین ریخته بشه به حساب قطعه مقدس ۲۶؟؟؟؟ اگه بشه که امکانات فراهم بشه عالی میشه!!!
غمت نبینم داداش.
فدایی داری هزززززززززززززززززززززززارررررررررررررررررررررررررررررررااااااااااااااااااااااااااااااااااااان
سلام.
خیلی بده که این چند خط تیتر ندارد هیچ ، غصه هم دارد .
بد برای من که واقعا توانی جز خواندن پستها و گاهی کامنت گذاشتن ندارم .
بد برای من مصرف کننده صرف شده ام در این مجازستان پر از حقایق .
…
سلام
ما هم از غصه دق کردیم
داداش اینقدر غصه نخور
مگه ما مردیم؟
سلام خداقوت به شما
واقعا غصه میخورم که میبینم کاری از دستم برنمیاد
ایشالله حل میشه.
سلام یک پیشنهاد دارم برای رفع مشکل مالی
اولا باید افتخار ما باشد که بتوانیم علم یک همچین وبلاگهایی را در عرصه مجازی بلند کنیم
دویماً مگر اینهمه کاربری که صبح تا شب نظر میدهند که ما قربانت برویم و فدات بشویم و… نمیتوانند بودجه یک وبلاگ را تامیین کنند.
سوما با اینکه میدانم اگر داداش حسین لب تر کنه بعضی از آقایون سیاسی حاضرن ده برابر اون چیزی که فکرشو میکنه بهش بدن ولی مگه قرار نیست که ما نه با قلم که با خون بنویسیم و مگر نه اینکه قلم فروختنی است اما خون نه و من مطئنم داداش حسین هیچوقت قلم فروشی نخواهد کرد.
پس خودمون باید آستین بالا بزنیم آره خودمون تا این سایت رو که به حق مستقل ترین وبلاگ انقلابیه رو با تمام انتقادات! حفظ کنیم.
و اما پیشنهاد من اینه که داداش حسین لیست هزینه های وبلاگ رو بنویسه و هرکسی یه گوشه کار رو بگیره وایشون لطف میکنن یک شماره حساب اعلام میکنن تا هرکی خواست الی الله کمک کنه بتونه این کارو با طیب خاطر انجام بده اینکار شدمیه فقط یه کم همت میخواد. یاعلی.
ابر چشمم ز غم دوست پر از باران است
جان به لب آمده و سوخته ى جانان است
کمتر از۵دهه مانده ندا سر بدهیم
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
شهادت کنار شش گوشه نصیبتون
سیداحمد: امشبی را شه دین در حرمش مهمان است؛ مکن ای صبح طلوع…. .
ممنونم؛ زیبا بود.
جناب قدیانی من هم با ۳۱۳ و م.طاهری موافقم.خواهشا”اگر کاری از دست ما بر می آید بفرمایید.ما تا زمانی که قطعه ۲۶ حول حضرت ماه و شهدا و پیدایش بصیرت میگرده کنارش هستیم.
سلام علیکم
بنده از همینجا اعلام آمادگی میکنم تمام کارایی که شما دارین به دیده منت انجام بدم
اگه مایل بودید خبرم کنین
در ضمن ، خدا قوت اخوی
یا علی مدد
سلا م و خسته نباشید یه مدتی بود برا قطعه نظر نذاشته بودم هفته خیلی شلوغی را داشتم
اما تو جریانات اتفاقات قطعه بودم آقای سید احمد مسئولی جدیدتان را تبریک میگم
حالا دیگه باید براس شما دعاکنیم که خداوند به وقت شما هم برکت بدهد
و تشکر از زحماتتون
و خسته نباشید خدمت آقای قدیانی که این چند وقت خیلی پر کار شده اند
من این هفته از جا موندم
و در مورد این متن که نوشتید منم منظور شما رو خیلی خوب متوجه نشدم
اتفاقی افتاده آیا
اما همسر من در امور فنی و درمورد کامپیوتر خیلی مهارت داره
اگر کمکی باشه دریغ نخواهیم کرد
*بوق ممتد…
http://faryadeasemani.blogfa.com/post-106.aspx
(روایتی از تنهایی لحظه شهادت یک جانباز در خانه)
ارایه عکس همسر تاجزاده در کنار عوامل منافقین خشم او را برانگیخت
همسر مصطفی تاجزاده با حضور در غرفه کانون هابیلیان با دیدن عکس حضور خود و همسرش در منزل یکی از عوامل منافقین و خلاف شعار دانستن حق مردم است،خشمگین و عصبانی شد.
به گزارش فارس، فخرالسادات محتشمیپور، همسر مصطفی تاجزاده از عوامل دستگیر شده در اغتشاشات و فتنه پس از انتخابات سال ۸۸ با حضور در غرفه کانون هابیلیان (خانواده ۱۶ هزار شهید ترور) در هفدهمین نمایشگاه مطبوعات و خبرگزاریها با اعتراض به محتوای تصاویر و مطالب در هفدهمین نمایشگاه مطبوعات و خبرگزاریها با اعتراض به محتوای تصاویر و مطالب عنوان شده در این غرفه، این اقدام کانون هابیلیان را محکوم کرد.
وی که پس از دیدن تصویر خود در یکی از پوسترها که بیانگر حضور وی و همسرش در منزل شیوا نظرآهاری عامل کددار و سرپل منافقین بسیار برآشفت و خطاب به مسئولان غرفه گفت: “شما چگونه می خواهید پاسخ خدا را بدهید، فرشتگان خدا شما را لعنت می کنند؟ ”
مسئول غرفه کانون هابیلیان در این خصوص در گفتوگو با خبرنگار باشگاه خبری فارس “توانا ” اظهار داشت: خانم محتشمی پور به همراه یک عکاس و فیلمبردار و خانمی که از مسئولان سایتهای مدافع فرقه سبز بود، در ابتدا غرفه روزنامه ایران را جویا شد که پس از دیدن عکس خود در تصویری با عنوان “حضور سران فتنه در منزل عامل منافقین “به تصویر خود اشاره کرد و با عصبانیت گفت: “شما میدانید این فرد چه کسی است؟ ” و ما گفتیم “بله شما هستید! ” سپس خانم محتشمی پور افزود: “آیا شما شیوا نظرآهاری را میشناسید و این اعترافاتی را که کرده است، شنیدهاید و مطمئن هستید که درست است؟ ” ما نیز پاسخ دادیم “نیازی نیست خودمان بشنویم، همین که مسئولان قضایی و مقامات امنیتی کشور اعلام کردهاند که ارتباطات این شخص با سران نفاق و گروهک منافقین شناخته شده است کافی است و باید از امثال شما سوال کرد که چرا با قاتلین پدر ما دیدار کردهاید؟ ”
مسئول غرفه کانون هابیلیان ادامه داد: خانم محتشمی پور که از پاسخهای ما اقناع نشد گفت: “شما باید پاسخ خدا را بدهید و فرشتگان خدا شما را لعنت میکنند؛ ما از مظلوم دفاع کردیم. ”
وی با بیان اینکه این سخنان و رفتار خانم محتشمی پور یک حرکت سازمانیافته بوده است، گفت: با توجه به اینکه روزنامه ایران در ویژهنامه روز چهارشنبه گذشته مطلبی در خصوص معرفی شیوا نظرآهاری و فعالیتهای وی طی سالهای گذشته و ارتباطاتش با گروهک منافقین و حضور سران فتنه در منزل او عنوان کرده بود به نظر میرسد هدف اصلی محتشمی پور روزنامه ایران بوده است.
به گزارش توانا شیوا نظرآهاری از سال ۸۲ با همکاری گروهک منافقین در پوشش گزارشگر حقوق بشر اقدام به سیاهنمایی علیه جمهوری اسلامی پرداخت و در همین راستا انجمن زنان “تارا ” را تاسیس کرد.
وی سپس با هدایت این گروهک جبهه به اصطلاح “متحد دانشجویی ” را با هدف اقدام علیه منافع ملی ایران آغاز کرد.
نظرآهاری همکاری و ارتباط خود را با گروهک منافقین تا سال ۸۸ و در جریان فتنه پس از انتخابات ادامه داد وبه تحریم دانشجویان برای حضور در اغتشاشات اعلام کرد.
وی چندین بار دستگیر شد که مورد رفعت نظام جمهور اسلامی قرار گرفت و از زندان آزاد شد. وضعیت فعالیتها و اسناد انکارناپذیر همکاری شیوا نظرآهاری با گروهک منافقین در رسانههای جمعی اعلام شده و با این حال موسوی، رهنورد، تاجزاده و کروبی در منزل این عامل کددار منافقین حضور یافتهاند.
به گفته مسئول کانون هابیلیان مسئول غرفه کانون هابیلیان سران فتنه باید پاسخ مناسبی در رابطه با اینگونه فعالیتهای خود و همنشینی با قاتلین ۱۲ هزار شهید ترور را به خانوادههای آنها بدهند.
با توجه به اینکه فیلمبردار و عکاس محتشمی پور را همراهی میکردند و وی قصد اغتشاش داشته است مسئولان غرفه کانون هابیلیان با آگاهی از سابقه گذشته این فرد با آرامش پاسخ او را دادند.
سلام داداش حسین
حاجی جا خوردیم از این مطلبتون. انقدر از پشت صحنه به ما نمیگید که ما از هیچ چیز خبردار نمیشیم. حالا هم که گفتید و ما رو محرم دونستید ازتون ممنونم. اگه بتونم دوست دارم کمکتون کنم. از مسائل فنی کم سر درمیارم ولی اگه کار دیگه ای مثل تایپ و مالی و …. باشه میتونم بهتون کمک کنم.
راستی چشمتون روشن امام خامنه ای برگشت به شهر غمزده.
سلامی به بلندای همت مقتدایم سید علی و به پهنای سعه ی صدر دل پرخون اما امیدوار حضرت ماه
برادران بزرگوارم،آقای قدیانی و سید احمد آقا وتمامی ستارگان پرفروغ طواف کننده ی حضرت ماه،سلام
به قول خواهر عزیزم،طاهره فتاحی،این متن خجالت زیادی داره برای ماهایی که ادعای اطاعت از ولی امرمون داریم،چون ایشون چندین و چند بار فرمودند که علم و اخلاق و تذهیب نفس(نقل به مضمون) رو از جوونا می خوان و اما ماها فقط گوش می کنیم و انجام نمی دیم و کلی ادعای بیجا داریم.من از روی شما و از همه مهمتر پدر و مادر بزرگوارتون شرمندم که باعث عصبانیت وخستگی بیشتر شما شدیم.من همین الان برای کلاس کامپیوتر ثبت نام کردم وقراره از اول آذر ماه،دوره ی جدید شروع شه و قول میدم هرچه زودتردوره هارو تموم کنم وبیام و در خدمت وبلاگ مطهرتون باشم و اینکه چون به فرموده ی شریف امام(ره) و یادآوری عزیزی به نام م.طاهری: حفظ نظام،از اوجب واجبات است،برای هرگونه کمک مالی به وبلاگ شما ،به هرطریقی که صلاح می دونید،در خدمتم.ایشالله که هیچوقت برای برطرف کردن مشکلاتتون به منافق یا معاند رو نندازید.قول میدم که از کمک کنندگان به شبکه های سیاسی ضد انقلاب که فقط دروغ به خورد بینندگانشون میدن،کم نیاریم.شما امر بفرمایید،سردار جنگ نرم،ما در خدمتیم
انشا الله درست می شه . . .
سلام به داداش حسین بچه بسیجی ها
میخواستم بگم داداش نمیدونی چه احساس غرور و تکبری به آدم دست میده وقتی جلوی دکه ی روزنامه فروشی وایمستی و روزنامه ی وطن امروز رو بخری وقتی صفحه ی اول نوشته “حسین قدیانی”
ممنونم داداش
بخاطر قلم زیبات و اینکه این احساس غرور رو راحت بهمون هدیه میکنی
دست علی یارت داداش
قلمت مستدام
سلام داداش.
شماره کارتتو اینجا اعلام کن حاجی.آخر این هفته حقوقو میریزن.در خدمتیم.هر چه قدر در توانم بود دریغ نمی کنم.
یا علی
این چند خط “تیتر” ندارد؛ “ غصه ” داره
همچین موقع هایی آدم آرزو میکنه بجای اینکه دکتر آدمها بود کاش دکترکامپیوترها بود
به چیزبگم خوشحال شید ایام تولدضامن آهو جاتون خالی حرم امام رضابودیم یادعموی شهیدم بودم یهو بدجوری یاد بابااکبر افتادم کلی دعاکردم منکه ۳ ماهم نمیشه بابا اکبرو شناختم خیلی حس خوبی بود یاد همه دوستان بودیم
می خواستم به موردی اشاره کنم: بچه ها!!!!چرا همش می گویید بلد نیستم،بلد نیستم(البته خودمم یک بار گفتم)خوب همه ما یک سطح سوادی که داریم،میریم و یاد می گیریم.
آقای قدیانی هرکاری از دستمون بربیاد در خدمتیم.
سلام 🙁
شما بگین ما چه کاری میتونیم انجام بدیم؟
باور کنین اگه از دستم بربیاد کوتاهی نمیکنم
ان شاء الله که به زودی این مشکلات حل بشه
من با نظر م.طاهری موافقم
خواهش میکنم اگه کاری از دست ما برمیاد بگین
🙁
سلام
انشاءالله درست میشه.
مطلب “من چفیه ام، چفیه رهبری” خیلی قشنگ بود.زدم روی boardدانشکده مون.
یکی از بچه های دانشکده مون میگه: قلم حسین قدیانی آدم رو یاد قلم شهید آوینی میندازه.
ان شاءالله همیشه عالی بمونید.
خصوصی یا عمومیش با خودتون
سلام خوب هستید؟
از طریق یکی از دوستانم کسی را می شناسم که مهندس کامپیوتر است و طراح شبکه و وب هست و گویا مسئول وب آموزش و پرورش قم.البته از خط فکریش چیزی نمیدونم .
فقط فکر کردم گفتنش بهتر از نگفتنه/اگر فکر میکنین که کمکی ازش بر میاد بگید تا از دوستم بخوام تا باهاشون صحبت کنه
روز شمار عاشورا؟؟؟؟؟
سلام
شب خوش
ببخشید برای نام نویسی تو این سایت چه باید کرد؟
شناسه چی باید یاشه؟
شناسه همان پسورد است یا نامی که با آن شناخته می شویم؟
سیداحمد: سلام؛ برای نام نویسی شناسه(همان نامی که با آن شناخته میشوید) وآدرس ایمیل خود را ثبت کنید؛ رمز به ایمیلتان فرستاده خواهد شد.
سلام داداش یه در خواست دارم ازت شاید کمی بی مربوط باشه
ولی دوست دارم اگه تونستی فیلم ملک سلیمان رو ببینی و نظرت رو تو قطعه بزاری تا بخونیم
بد جوری تطابق تاریخی داره
ایشالله درست میشه.
“لا حول و لا قوه الا به الله العلی العظیم”
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم.
سلام
بالاخره کسی رو به عنوان مسئول فنی انتخاب کردید؟
بسم رب الشهداء والصدیقین.
اللهم عجل لولیک الفرج.
اللهم الحفظ والنصر قائدنا الخامنه ای بالقرآن
_______________________________________
سلام .
اگه چند وقتیه نظر نذاشتم به حساب این نزارید که قطعه نیومدم.همیشه مطالب زیباتون رو می خونم اما ترجیح میدم وقتتون رو نگیرم.
راستش اگه کمکی از دسم بر می اومد مضایقه نمی کردم اما چه کنم که متاسفانه تا این حد وارد به مسائل فنی نیستم.
التماس دعا.
تا بعد.
یا علی.
بسم الله
داش حسین تو بگو: ب…
تا ما با کله بیایم…
یه قدیانی بیشتر نداریم که!
البته این یکیو کاش هیچوقت نمییخوندیم. رو سیاهی میمونه برای ذغال.اینجا کلا آمار هم نداشته باشه خواندنیه. اصلا یه صفحه سفید و خشک و خالی هم باشه خواندنی تره.چی فکر کردید!
من در دو رشته نرم افزار و IT در حال تحصیل می باشم. اگر برای پشتیبانی فنی سایت به کمک نیاز داشته باشید، می تونید روی من حساب کنید.
من در دو رشته نرم افزار و IT در حال تحصیل می باشم. اگر هنوز هم برای پشتیبانی فنی سایت به کمک نیاز داشته باشید، می تونید روی من حساب کنید.