به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
چی بگم؟؟؟ دوستان کمک کنید به آقای قدیانی.من بلد نیستم کارهای فنی را والا به خدا قسم کمک می کردم.فکرم نکنید دروغ می گویم. به همون خاک جنوبی قسم می خورم که هم در آنجا به دنیا آمدم و هم برادرانم در آنجا جنگیدند.
سلام و خدا قوت
بعد از چند روز که سر زدم دیدم که گلایه کردین از ما ستار ه ها و فکر میکنم این یعنی اینکه بین ما خبری از دورویی و تظاهر نیست……این رو میگم که اونایی که میخوان بعدا بگن میونه ستاره ها شکرآب شده بدونن ما نمیذاریم حرفی نگفته بمونه/البته امیدوارم که جسارت نکرده باشم با گفتن این حرف. نظر شخصی م رو گفتم
هر چند شاید الان نوشداروی بی موقع باشه باید عرض کنم که برای من اون کادر وبگذر اصلا باز نمیشه و فقط یه صفحه خالی نمایش داده میشه
سلام.
چقدر غمگین!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من واقعا این حال شما را می فهمم.
بعضی ها انگار به دنیا آمده اند برای خون دل خوردن.
اجرتان با حضرت پهلو شکسته…
🙁
ولی این آمار وبگذر خیلی هیجان انگیزه.
من همین الان دارم در قسمت “آخرین بازدیدکنندگان
* آدرس لینک دهنده به صورت خلاصه درج شده است. “افرادی را از کانادا,انگلیس,آمریکا و فرانسه می بینم…
سلام.
هروقت میومدم میدیدم نوشته تعداد نظرات ۰ صفحه اصلی که میومد میدیدم که ۱۰٫۱۵ تا کامنت هست..
این اولی باریه که میبینم نظر کسی نیست…
حالا…..اول آیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یا علی..
برادر خدا قوت از مشکل بوجود آمده خیلی ناراحت شدم. تنها کاری که از دستم برمی آید این است که دعا کنم هرچه زودتر مشکل برطرف شود و دوستان به یاری بشتابند و گره از کار سرباز بی ادعای حضرت ماه باز کنند و لبخند بر لبتان بنشانند . متن موتوری خیلی بامزه و جالب بود.درضمن اگه فکر می کنید کسی توکار قطعه خللی ایجاد می کند کافیه عکس یا نشانی بدهید تا برادران قطعه جنازه تحویل دهند. می دانید که فدایی داریدخفن . بسم الله.
خصوصی خصوصی
************
سیداحمد: ممنونم از لطف و محبت شما.
سلام بر داداش حسین و سید احمد
خدا قوت
ما اینجا عین مفت خورها نشستیم، پول برقشو تو باید بدی؟؟
داداش برای سایت شماره حساب بده هرکی به اندازه وسعش.
ناراحت نشیا، شما خیلی بزرگوار تر از این حرفائی.
ولی ثواب هزینه کردن این پول برای سرپا موندن سایت
کم از هزینه کردن برای مسجد نیست. من که هستم
سلام
نمی دونم چی بگم.
واقعا به شخصه شرمنده خوبی های شما هستم.
ای کاش از کارهای فنی سر در میاوردم و می تونستم یه گوشه کارو بی هیچ چشم داشتی دست بگیرم.
امیدوارم مشکلات بزودی حل بشه.
سلام یکی مشکل اقای قدیانی رو حل کند لطفا.ما که چیزی سرمون نمیشه من میدیدم امار رو نشون نمیده ولی فکر میکردم مشکل از دستگاهه خودمه.اقای قدیانی اجر شما هم با سیداشهدا به خاطر تک تک حروفی که مینویسید از شما سپاسگزاریم.
سلام
من از مسایل فنی سر در نمیارم
ولی مطمئنم که این سختی هایی که میکشید مقدسن
اجرتون با خدا ان شا الله
سلام حاجی جون
داداش گلم، غمتو نبینم
خیالی نیست. بی خیالی طی کن!
بعدشم چرا آمار رو باز کردی؟!!! ، مشکل امنیتی داره. گفته باشم. باز فردا نگی نگفتی ها!!!؟
به قول اخوان: هی فلانی ، زندگی شاید همین باشد.
جیگرم سوخت… وبگذر پوکید! مامور آوردن… اسلحه اش چسبید به دستم!
ولی من آمار رو همیشه دیدم اما با کمی تاخیرمن این روزا حسابی گرفتارم شاید هم همین جور باشه من متوجه نشدم ولی دعا میکنم اگه مشکلی هست زود برطرف بشه…
سلامتی ماه و ستاره هاش صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و احفظ قاعدنا الخامنه ای و اهلک اعدائهم اجمعین
سلام
توکلت علی الله
نمی دونم چه کاری ازما بر میاد که بتونیم کمکتون کنیم هرکاری به جز امورفنی باشه در خدمتیم
الانم که به جای آمارسایت نوشته خدمات وب بدون هیچ لینکی !
سلام
والا بنده که از اینترنت جز کامنت گذاشتتن چیزی بلد نیستم. ولی مطمئنم دوستان به زودی کمک خواهند کرد به حل مشکل
یا حق
داداش حسین بچه بسیجیها ارادتمندم.
داداش جان به حضرت زهرا همه جوره در خدمتتیم.
اینجا هیچ کسی طاقت ناراحتی داداش حسینو نداره.
ما مدیونتیم داداش حسین؛
مدیون خوبی هات؛
مدیون تمام از خود گذشتگیهات.
مدیونتیم بابت روزهائی که بدترین ناسزاها رو تحمل کردی خون دل خوردی اما به ما روحیه دادی.
میدونم که خیلی از بچه ها مثل خودم با خوندن این پست شما اشک ریختن.
در مقابل لطفهائی که شما داشتی ما هیچ کاری براتون نکردیم و بنده واقعا شرمنده ام…..
اینو از طرف همه بچه ها میگم:
داداش حسین با معرفت بسیجیها فــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدائی داری…..
سلام علیکم
حاج حسین اینکه میگن فدائی داری بهمین خاطره ………….
الان ازت عاجزانه میخوام اگر میشه ذره ایی ثواب از اینهمه اقیانوس اعمال و فداکاری ها و دفاع از حق و ولایت رو بین بچه بسیجی ها تقسیم کنی …
هر طور که صلاح بدونی
نمی دونم شرکتی
اداره ایی
سازمانی
صندوقی
تعاونی چیزی که بتونه به این سردار جنگ نرم مدد بده که این همه کار خدای نخواسته خسته اش نکنه.
من هم فنی نیستم اما میدنم اگر برنامه ایی ترتیب بدی هستند بسیجیان دلداده ولایت که از هر چه در توان دارند دریغ نمیکنند برای چون توئی سردار.
راه حلی پیش ما بذار تا یک کم فقط قطره ایی از این اقیانوس رو با تو باشیم .
ممنون
بیستمین نسل از امام جواد علیه السلام هستم و این را بعنوان با ارزش ترین افتخار زندگیم با خود دارم تا قیامت
و به مدد جدم اجازه نمی دیم تو تنها باشی در یاری ولایت…….
سلام بر سرباز حق داداش حسین ستاره ها
خسته نباشید
خداحفظ ویاری تون کنه
گفتوگوی رجانیوز با وحید جلیلی/ اجمالی
تعبیر بهتری از “فاشیست” برای اقلیت فتنهگر نمیتوانم بهکار ببرم
تجملگرایی بر خلاف نظر رهبر انقلاب در صداوسیما ترویج میشود.
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=67357
سلام بر داداشانم
با طرح جناب “اسلامی ایرانی” موافقم.یه کاری بکن داداش
ماشالله………………..حزب الله
وقتی این جوری می گید ودرست هم می گید و می بینم هیچ کاری از دستم بر نمی اد حقیقتا احساس بی مصرفی می کنم در قطعه. شرمنده اگر کمکی نمی تونم بکنم. این تنها حرفی است که می تونم بزنم
آهای!
“کسی از کسانی که باید”!
یه زنگی و یه تماسی …
یه مددی،یه همتی ،یه کمکی.برای رضای خدا.
البته این را هم بگویم که “کار کردن برای رضای خدا منافاتی با این ندارد که به دشمن بگویی “غلط کردید بیشمارید”.”
سلام/آقای قدیانی.
آقای سید احمد شما هم خسته نباشید.
ما که نمی دانیم چه کاری از دستمان بر می آید اما انشاءالله مشکل به زودی زود حل می شود.
همه ی زحماتتان اگرچه از دید ما پنهان مانده است بسی! اما…
خداوند بر همه چیز عالم است واگرچه حتماً نمی توانیم جبران کنیم زحماتتان -آنچنان که فرمودید وچه بسا بیش از این- را،اما امید آن داشته باشید که کاری که برای رضای خداست روی زمین نمی ماند! وپاداش شما را اوست که می تواند تمام عیار بدهد.انشاءالله.
سلام … یعنی مشکل شما فقط همین است که آمار سایتتون رو درست کنید ؟!!
خب اینکه کاری نداره … تو cPanel هاستتون یه آمارگیر فوق العاده قوی هست که ردخور نداره !!
و خیلی راه های دیگه …
اگه خواستید من دربست در خدمتم … چه افتخاری از این بزرگتر که کار داداش حسین رو راه بندازی !!!
خدا حفظت کنه داداش حسین
خدا بچه بسیجی هایی مثل شما رو زیاد کنه
انشا الله خدا هر چی دعای خوبه در مورد شما مستجاب کنه
منم مثل دوستایی که گفتن شرمندم که کاری از دستم بر نمیاد
خدا قوت
سلام
شرمنده که کاری از دستم بر نمیاد. من حتی خواستم تو قسمت نظرات یه تذکر حسابی به مدیر فنی بدم ولی ترسیدم شما دعوام کنی. همون شب اول برای درست کردن آمار یه همچین سایتی باید اقدام میکردند.حالا شما غصه نخورید درست میشه انشاالله.
سلامی به بلندای همت مقتدایم سید علی و به پهنای سعه ی صدر دل پر خون اما امیدوار حضرت ماه
برادر بزرگوارم،جناب آقای قدیانی،سلام.خدا قوت.از اینکه از دست اهالی قطعه ی مطهر ۲۶ گله مندید،شرمندم اما مطمین باشید که هر کدوم از این اهالی اگه کاری از دستشون بر بیاد ،کوتاهی نمی کنن ولی شما هروقت لازم بود امر بفرمایید،مطمین باشید که هر کدوم ،به حد بضاعت،در خدمت شما و کارهای ولایی تون هستیم.من کم کم ۶ ساعت از شبانه روزم رو به خواندن متنای شما و رجا نیوز اختصاص می دم و با بدبختی به درس و کار و زندگیم می رسم ولی اینکه شما که متاهل هستید و چند جا کار می کنید و فعالیت فکری دارید،مطمیننا به جز با عنایت ویژه ی پروردگارو کمک پدر بزرگوارتون و دعای خیر مادرتون و التماس ما به درگاه الهی برای سلامتی و قدرت روز افزون در این راه پرمخاطره ولی با ارزش، هرگز قادر به ادامه ی راه نبودید.خواهش می کنم آشنا نبودن ما به امور فنی و کم لطف بودنمان را به پای عشقه به سید علی عزیز ببخشید و صبوری کنید،چرا که شما سردار سپاه ولایتید و ما افسران تازه به جبهه ی این راه.شما امر بفرمایید،ما در خدمتیم.قول میدم.التماس دعای فراوان و عرض شرمندگی بسیار
یا حسین مظلوم
سلام داداش حسین !
سلام سید احمد !
خصوصی :…………
سیداحمد: ممنونم از لطفت شما
کسی از کسانی که باید، نه زنگی و نه تماسی و انگار نه انگار
——————————-
اگه کمکی از دست من برمیاد در خدمتم . والا چنگیدن که دیگه کلاس گذاشتن نداره آخه . شما بگو کی برات کلاس گذاشته خودمون سه سوت میبریمش دادگاه نظامی . . .
علی الحساب من google analytics رو پیشنهاد میکنم . . . آخه جنگیدن با غنیمتی خود دشمن خیلی صفا داره .
راستی گفتن صفا یادم افتاد که ” ان الصفا و المروه من شعائر الله “
شرمنده که به این چیزا زیاد دقت نمی کنم
ولی به نوشته هات زیادی دقت می کنم.
درگیرتم …
سلام
تروخدا ناراحت نباشید همه چیز درست میشه انشاالله.
سلام به داداش حسین و سیداحمد
من هم با اسلامی ایرانی موافقم اگر کاری از دست ما بر می آید بگوشیم خودتان که می دانید چقدر محبوبید نزد ستاره ها
درضمن کل کامنت سیداحمد حرف دل همه ستاره قطعه ۲۶ بود نه فقط خط آخر
سلام حسین جان
شما چرا اهل گلایه شدی، اخوی؟
این روزها با خبرهای فراق و رفتن حضرت ماه از قم، بغض سنگینی روی گلوی ماست
تازه
این اواخر چند طرح زدیم ولی تحویل نگرفتی
تشریف آوردی قم، بفرما زدیم، اما کلبه فقیرانه ما را منور نفرمودی
اما غم به دل راه ندادیم که:
“اگر چه دوست به چیزی نمی خرد مارا به عالمی نفروشیم مویی از سردوست”
فدایی داری داداشی
غمت را نبینم
کارهای فنی آماری بلد نیستم ولی اگر بربیاید از دستم طرحی نو دراندازم
چطوره؟
واقعاناراحت شدم داداش هم ی مامیدونیم کار کردن توچندجای ثابت وپرکردن صفحات وبلاگ بایه قبض تلفن۱۶۵ هزارتومنی ویه اینترنت ذغالی وچه وچه وچه واقعاسخته واراده ی پولادین میطلبه واقعاخداقوت دست مریزاد خسته نباشی داداش اینجاست که ادم میرسه به این جمله که حسین قدیانیم باشی وخون بابای اسمونیم باشه جوهرقلمت گاهی میگیردلت وباحنجره ی حاج کاظم دلت میخواددادبزنی من کی ازشماپول خواستم؟
داداش مادربست درخدمتیماازطی کشیدن کف کلاس تارفع هرگونه اشکالات فنی وحتی گاهی اشک ریختن برای دل پردردداداشمان………
ما که پایه ایم فقط غیر از کارهای کامپیوتری باشه!
پیشنهاد شماره حساب رو ارسال کردن به ایمیل هم کار خوبیه!
داش حسین ما مفت خور هم نیستیم! جون هم میدیم! فقط بگو کی؟
سلام بر داداش حسین و بروبچ قطعه ۲۶!غمت نباشه!خدا قوت!هواتا داریم.شماره حساب بده به ایمیل.
به پارس تولز مراجعه کردید؟