به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
سلام و عرض ادب. این وبلاگ که در اصل متعلق به شما عزیزان است، قشنگ شده. همین سمت چپ، “رواق قطعه” که می بینید جایش در این مقدس ترین ۲۶ سایبر خالی بود. این ستون را خودتان باید پر کنید از آیات و روایات که کامنت می کنید. یا از وصیت نامه شهدا که چند خطی قطعه را مهمان می کنید. همان ستون را کمی پایین تر که بروی به ستون “۲۰:۰۶” می رسی، که آن هم دربست به خود شما تعلق دارد. مطالب شما مثلا در مسابقه ای چون “بهاریه” و یا آنچه که در وبلاگ تان نوشته اید، جایش همین جاست. به دوستان طراح، فعلا عرضی ندارم اما راستش تا کنون خاطراتی که فرستاده اید، بدون رعایت اصولی بوده که گفته بودم رعایت کنید. از شما چیز شاقی نخواسته بودم؛ همان تذکرات را بخوانید و مراعات کنید. با این همه جدای از این بحث، به همه تان امیدوار شدم. چه خاطرات خوبی نوشتید. تا اینجای مسابقه بهاریه، هفت هشت تایش که خیلی به دلم نشست. حیف کمی کم کارید و الا دست به قلم اغلب شما عالی است. این را در عمل نشان دادید. همین که لایقم دانستید و در این مسابقه شرکت کردید، ممنون. لابد اگر شما نبودید، الان این گونه نبود که تیراژ قطعه ۲۶ که فقط و فقط یک وبلاگ است، از تیراژ اغلب روزنامه های ما بالاتر است. من خود روزنامه نگارم و نیک می دانم چه خبر است. این را نیز اضافه کنید بر خوبی های بی پایان وبلاگی که مال خودتان است. حق این است که در قطعه ۲۶ سهم هنر و ذوق شما از حد نوشته های من، کمی و کیفی فزونی گرفته. پس از شما بابت “قطعه ۲۶” ممنونم. چون بهار می مانم؛ گاهی بارانی و گاه آفتابی. باد گاهی نسیم وصل است و گاه طوفان می کند همین نسیم. غنچه گاهی باز می شود و گل می شود و بوی عطر می دهد و گاه پژمرده می شود تا دوباره کی بهار شود. پژمرده اش هم، گل، گل است. من یک اصلی دارم، یک فرعی. فروعاتم قطعا روزی هزار بار عوض می شود، اما اصل من کتاب “نه ده” است. هرگز از این موضع با هیچ بهانه ای، هیچ انتقادی، هیچ زخمی و هیچ زخم زبانی برنخواهم گشت. من غلام قمرم و اگر چه قیاس درستی نیست، اما نه بدهکار بی بی سی ام و نه مدیون بیست و سی. برای من فقط یک نفر می تواند “خط” معین کند. دست این “خط” را می بوسم و همچنان خط شکنی می کنم. من اگر می خواستم خط خود را از خواص بی بصیرت که مایه ننگ ملت اند، بگیرم، نیم بیشتر “نه ده” را نباید می نوشتم. هیهات! در شرایط جنگ و جهاد، در فتنه ۸۸ و در حال و روز امروز، بدترین بی اخلاقی ها، بی بصیرتی است. بدترین ناسزاها در عمق آن سکوتی است که وقت “این عمار” شنیده شد. خیال نکنند عده ای که “حسین قدیانی” خسته می شود. نیستم آن بید که با این باد بلرزم. بسی مسرورم که می بینم رسانه روباه پیر، از “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” به خود لرزیده. بی بی سی، خواه مرا “آقای قدیانی” بخواند و خواه مرا “باتوم به دست” بداند، بهتر است قبل از سخن گفتن درباره رمان در دست انتشار من، از کودتای سوم اسفند و فرزند آن ۲۸ مرداد آمریکایی سخن بگوید. غربی ها همان گرگی هستند که دم شان را اتو کشیده اند و حالا برای شیر سخن از اخلاق می گویند. آفرینندگان گوآنتانامو و ابوغریب و عراق و افغانستان و فلسطین و هیروشیما و بوسنی و… را رها کنی، دنیا را به باغ وحش تبدیل می کنند؛ جز سکس و خشونت و فحش، اگر تمدن سران کفر را رهاوردی بود، دنیا و در راس آن منطقه ما این چنین زبان به اعتراض باز نمی کرد. گفته ام دوستانم از کامنتها و آی پی دشمنان، فیلم و عکس گرفته اند تا اگر لازم شد، به گونه ای که اشاعه فحشا نشود، بگویم که ۸۹ درصد کامنتهایی که برای قطعه ۲۶ از همین شهر لندن می آید، آمیخته با چه ادبیاتی است. پس لندن نشینان آنقدرها هم که در وصف من “آقای قدیانی” می گویند، باادب نیستند. البته بیش از آنکه در شرح “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” قلم فرسایی می کنند، از این قلم و از این قطعه ۲۶ سوخته اند. من چون دیده ام که حتی نام این رمان هم آتش به جان بی بی سی انداخته، علی رغم قول قبلی، باز هم بریده هایی از رمان فاخر “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” را در وبلاگ قطعه ۲۶ خواهم آورد. با این همه اگر آن پند پیر را که شمع نازنین جمع است و نور مه جبین انجمن، در قلب خود بگذارم، خوشحالم که از بی بی سی گرفته تا بیست و سی، جملگی را سر کار گذاشته ام. نظام مقدس جمهوری اسلامی، برای پیشبرد پروژه های خاص خود، نیاز داشت که چندی با این قلم سحرانگیز، اذهان دوست و دشمن را به سمت خود منحرف کنم، تا ایشان با استفاده از فضای روانی به وجود آمده، بتوانند اهداف خود را عملیاتی کنند. حال شاید این سئوال پیش آید که آیا حسین قدیانی، آدم نظام است؟!… پاسخ به شدت مضاعف “آری” است؛ البته که من آدم نظام مقدس جمهوری اسلامی هستم و به این حکومتی بودن خود افتخار می کنم. سئوال دوم این است که این چه مثلا عملیاتی بود، که تو آن را لو دادی؟!… القصه؛ از همان اول قرار بود این عملیات پیچیده، به اینجای کار که رسید، آنرا لو بدهم و این خود بخشی از کار روانی نظام روی دشمن است. سئوال بعدی این است؛ به راستی عملیات پیچیده نظام چیست؟!… شرمنده، این را گفته اند، نگو! فقط گفته اند برای رد گم کنی، این نوشته را همچین تمام کن؛ زنده باد بی بی سی(!) که با این همه ادعای حرفه ای گری، تازه فهمیده من کدام حسین قدیانی هستم؛ قبلا مرا با مسئول بسیج دانشجویی چند باری اشتباه گرفته بود! زیاد گاف می دهد بی بی سی. اصولا روباه که پیر می شود، آب مغزش تبخیر می شود و دلش سیاه، بدتر از قیر می شود!… آهای بی بی سی! از تمام دنیای غرب، یک نویسنده بیاورید که حریف قلم ستاره های حضرت ماه در آسمان سایبر شود، رمز وبلاگم را تقدیم شما می کنم، اما وقتی ادعا می کنید که ۲۵ بهمن اگر “ال” نکنیم، “بل” هستیم، تقصیر من نیست که به شما یادآوری می کنم که کاش بر سر شرف، شرط نمی بستید! آنچه ندارید، من هم بگویم دارید، باز ندارید، اما اگر به حرف من است؛ شما با شرف، زنده باد بی بی سی!… اما اگر به حرف من است؛ “مرگ بر آمریکا”… “مرگ بر اسرائیل”… وقتی بنگاه دروغ پراکنی روباه پیر، حریف یک وبلاگ ساده جمهوری اسلامی نمی شود، به جای “مرگ بر انگلیس” باید گفت: “زنده باد بی بی سی!”
قطعه ۲۶: وبلاگ “مطالب سیاسی و فرهنگی” که مطالب آن را “عماد” می نویسد، در جدیدترین به روزرسانی خود متنی با عنوان “لطفا کاری با راز نداشته باشید” نوشته است. با هم می خوانیم:
عماد: برنامه “راز” که پنج شنبه ها از ساعت ۹ شب هر هفته در شبکه ۴ پخش می شود برای اولین بار در ماه مبارک رمضان امسال هر شب ساعت ۱۱ با موضوعات مختلف فرهنگی و سیاسی متنوعی چون سرنوشت دیپلماتهای ربوده شده در لبنان، جنگ بوسنی، لبنان، عراق، افغانستان، روز قدس، امام موسی صدر، نقد مدیریت فرهنگی کشور، طب سنتی، ۱۱ سپتامبر، دادگاه میکونوس، دفاع مقدس، سیاست خارجی و سریالهای استراتژیک روی آنتن می رفت. با توجه به شناختی که از آقای نادر طالب زاده مستند ساز این برنامه در میان اهالی فرهنگ و رسانه بود این برنامه نوید خوشی را برای علاقه مندان به مسایل سیاسی و فرهنگی کشور داشت. به گونه ای که شاید بعد از پخش اولین قسمت های برنامه حمایت های زیادی از طرف اصحاب رسانه و دوستداران فرهنگ و سیاست شد و در تعریف و تمجید این برنامه مقالات بسیاری از طرف کارشناسان در فضای مجازی و رسانه های مکتوب نوشته شد. بیشتر موضوعات برنامه در حالت کلی، چنانچه قبلا نیز مطرح شد موضوعات مهم در عرصه جنگ نرم و مسایل سیاسی روز می باشد. البته تسلط آقای طالب زاده (ان شاالله سعی خواهد شد که درباره ایشان مطلب مفیدی جمع بندی و ارائه گردد) به زبان انگلیسی و مستند و فیلم سازی ایشان در غرب و شناخت خوب ایشان از محیط های غربی از رسانه و دانشگاه آشنایی با هالییود و… آشنایی ایشان با چهره های سیاسی و فرهنگی غرب که خود از منتقدان غرب می باشند و تماس با آنها در برنامه باعث شده است که این برنامه به لحاظ کیفی، یکی از بهترین برنامه های صدا و سیما باشد. اما تقریبا دو هفته گذشته مهمان برنامه ایشان آقای اسدالله نیک نژاد بود؛ کارگردان و تهیه کننده که سالهای زیادی در آمریکا زندگی کرده و فیلم ساخته، که این امر باعث واکنش های زیادی نسبت به حضور ایشان در برنامه شد. البته آقای نیکنژاد به عنوان داور در جشنواره امسال فیلم فجر هم بودند که با توجه به حجم اتهاماتی که به ایشان وارد شد استعفا دادند. در این نوشته قصد نداریم در مورد ایشان و مسایلی که مطرح می باشد بنویسیم. اما مطلب مهم تری که وجود دارد در مورد کسانی است که تحمل برنامه این چنینی را از صدا و سیما نداشتند و مترصد فرصتی بودند تا ضربه خود را به این برنامه بزنند که با حضور این کارگردان هالیوودی در برنامه، پیراهن عثمان برای این عده فراهم شد تا برنامه خود را عملیاتی و تخریب وسیعی را نسبت به این برنامه شروع کنند که امیدواریم این برنامه با اجرای خوب آقای نادر طالب زاده و مدیریت محترم شبکه ۴ کماکان ادامه داشته باشد.
منبع: http://antifitna.parsiblog.com/
قطعه ۲۶: جناب آقای مهدی طالقانی عزیز نسبت به متن “این ابوذر” واکنش نشان داده اند که در زیر می آید:
مهدی طالقانی: ضمن عرض تشکر و امتنان. کلا مقایسه آقای طالقانی و آقای خاتمی قیاس درستی نیست. شما سوابق مبارزاتی، دیدگاه های قرآنی، ارتباط و آوردن جوانان پای تفسیر قرآن و مسئولیت او در به ثمر رساندن انقلاب و بعد از انقلاب و… و بسیاری دیگر از ویژگی های مرحوم طالقانی را ببینید؛ اصولا چگونه می توان در ترازوی مقایسه با خیلی از افراد قرار داد؟
حسین قدیانی: با سپاس از توجه شما به مطالب قطعه ۲۶ و اما متن “این ابوذر” بیش از آنکه مقایسه بین ابوذر زمان با کسی باشد، سعی در پاسخ دادن به شبهه ای داشت که مع الاسف بیم از جا افتادن آن شبهه در بعضی اذهان بود. همین که چون شما عزیزی ما را لایق نقد دانسته اید، باید خدا را شاکر بود. بی شک در این بصیرت شما، یکی هم باید سراغ از فضل آن پدر گرفت که الحق ابوذر بود و هست.
حسین قدیانی: متن زیر برگرفته از وبلاگ “ورود ضعیفه ها ممنوع”/ فدایی رهبر می باشد که از نظر من جالب بود. ضمن تشکر از مدیر این وبلاگ متن زیر را با هم بخوانیم. قطعا مطالب دیگر دوستان محترم هم به فراخور وقت این حقیر پوشش داده خواهد شد:
فدایی رهبر: سلام به همه ی دوستان. چند صباحی است که در رسانه و اینترنت شاهد بحث در مورد فرقه ای هستیم به نام “فراماسونری” که خیلی از دوستان به دنبال مطالبی جامع در مورد این فرقه هستند.
خوش بختانه رسانه ها و همسنگران در اینترنت به بخوبی این بحث را پوشش داده اند. ما هم بر آن شدیم تا اطلاعاتی جامع و مفید را در قالب یک نرم افزار منتشر و در دسترس دوستانی که تشنه ی حقیقت هستند قرار بدهیم.
نرم افزار آماده شده به نام “دجال آخرالزمان” دارای مطالب بسیار مفید و جامعی می باشد که به همه توصیه می شود این نرم افزار را دانلود و از مطالب آن استفاده کنند.
توجه: ما فقط مطالب موجود را به صورت نرم افزار در آورده ایم و تمام مطالب موجود در نرم افزار از وبگاه های دیگر جمع آوری شده است که لیست تمام آن ها + وبگاه های مشابه درون نرم افزار موجود می باشد.
پرسش های آغازین بحث:
۱ – وقایع جهان امروز را به چه صورت می توان توجیه کرد؟
۲ – چرا امروزه مسجدالاقصی کانون توجه ادیان الهی است؟
۳ – تلاش های اخیر برای تخریب مسجدالاقصی به چه دلیلی صورت گرفته است؟
۴ – با وجود کشورهای پیشرفته ی اقتصادی درجهان (همانند چین و روسیه) چرا ایران به عنوان دشمن اصلی کشورهای غربی مطرح می شود؟
۵ – چرا کشورهایی همچون آمریکا و اسرائیل که داعیه های مذهبی دارند، بیشترین جنایات را در حق بشر مرتکب می شوند، اما کشور کمونیستی مانند چین، کمتر از کشورهای مزبور دست به سرکوب می زند؟
۶ – چرا امروزه غرب، مسلمانان را بزرگترین تهدید می شمارد؟
۷ – هدف غرب و به خصوص آمریکا، از حضور در خاورمیانه چیست؟
۸ – چرا با وجود کشورهای نفت خیزی چون عراق و عربستان، اسرائیل در فلسطین اشغالی لانه گزیده است؟
۹ – چرا عراق اشغال شده است؟
۱۰ – چرا بهاییان مقبره ی بهاء الله در اسرائیل را مقدس ترین مکان می دانند؟
۱۱ – چرا مبارزه با اسرائیل وظیفه ی تمامی مسلمین جهان است؟
۱۲ – آرماگدون چیست و چرا امروزه مورد توجه قرار گرفته است؟
۱۳ – چرا جرج بوش مأموریت خود را در جنگ علیه تروریسم، مأموریتی الهی می داند؟
۱۴ – چرا آمریکا از اسرائیل حمایت کامل می کند؟
۱۵ – آیا آمریکا بازیچه ی اسرائیل است یا اسرائیل بازیچه ی آمریکا؟
۱۶ – علت دشمنی غرب و اسرائیل با ایران و حزب الله چیست؟
۱۷ – چرا اخیراً ساعت آخرالزمان ۲ دقیقه به جلو کشیده شده و فقط ۵ دقیقه به پایان مانده است؟
۱۸ – آیا می دانید مسجدالاقصی گنبدش سبز رنگه و طلایی نیست؟
این نرم افزار دارای سه بخش:
دجال آخرالزمان (پیرامون فرقه ی فراماسونری و آخر الزمان می باشد)
مطالب بیشتر (مطالبی پیرامون مبحث بالا می باشد)
ظهور منجی (پیرامون بحث در مورد منجی آخر الزمان “حضرت مهدی” می باشد)
***
برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ فوق الذکر “http://www.amir200h.blogfa.com/“ مراجعه کنید. “فدایی رهبر” از جمله اهالی خوب قطعه ۲۶ است که طرح های ایشان را همگان دیده ایم.
نمی دونم اول شدم یا نه بالاخره؟؟!؟؟
اول ؟
سلام، یاد اول ابتدایی خودم و خانم معلممون (خانم نظری) افتادم:-) یادباد آن روزگاران یادباد.
دلم واسه ابتدایی لک می زنه.
چه لحظه ی شیرینیه وقتی شاگردی مثل داداش حسین برای معلمش نامه مینویسه و معلم میخونه! این حس رو فقط یک معلم میتونه درک کنه! انشاالله این نامه به دست معلم عزیزتون برسه.
سلام. اجرکم عندالله.
چه خوب اشک و خنده را جمع می زنید داداش حسین؟
چه خوب از اون روزاتون یاد می کنید،معلم های کلاس اول همیشه یه چیز دیگن. یه جور دیگه دوسشون داریم. ولی خدا ان شاالله به خانم قوتی سلامتی و عزت بدهند
نفستون حق،قلمتون پر شور
یا علی
سلام.مطلبت حرف دل ماست.موفق باشی.
بسم رب الشهداء و الصدیقین
گریه
سلام
این همون محسن که تازه برگشته؟
عجب کتک کاری داشتین 🙂
سلام داداش
داری چه میکنی ؟واقعا ذهنت با زبون روزه بیشتر فعال شده ها !!
قند خون همه میافته پایین برا ی شما میره بالا؟؟؟
ولی دست شما درد نکنه اساسی
منو یاد چه چیزایی که نداختی ………………………وای چه روزایی بود
اخرشم که اشکمون رو در اوردی
راستی داداش یادته از خانه شهدای بهشت زهرا که ازاین سوله ها ی بزرگ بود
بعد کم کم ساختنش
یادش بخیر.ما هر صبح جمعه دعای ندبه اونجا بودیم با مادرم که الان دیگه نیست.
تمام عشق بچگیمون تو صبح جمعه بهشت زهرا وبازی لایه لای قطعه ها……
دست مریزاد .به دوست باوفاتون هم سلام برسونید
التماس دعا
در کودکیم که زندگی شیرین بود
پیوسته دعای مادر من این بود
میگفت الهی که شوی پیر پسر
غافل که همین دعا مرا نفرین بود!
یاد چه سالهایی انداختی مرا…..
بسم رب الشهداء و الصدیقین
خیلی قشنگ بود داداش . من به این انشاء نمره ی بیست میدم . یاد معلمانمون بخیر . الان که فکر می کنم می بینم معلم های زمان جنگ یک چیز دیگه بودن . خیلی خاکی و صمیمی . مهربون تر از مادر .کم توقع . بهترین هدیه ی روز معلم هم براشون جوراب بود و کیف . با اون مانتوهای بلند و مقنعه های بلندتر ! یاد دهه فجر هامون بخیر . با چه ذوق و شوقی کلاس و راهرو های مدرسه رو درست می کردیم . با چه ذوقی روزنامه دیواری درست میکردیم . سرود می خوندیم . یادش بخیر معلم کلاس اولم . من هم خبری ازش ندارم …
خانم قوتی هم انشالله زنده و سلامت هست . دعا میکنم هرچه زودتر پیداش کنید . عجب معلمی بوده . از اون معلم ها که من بهشون میگم مامان . نه … میگم فرشته … اصلا بین فرشته مترادف مامان هست . از اون خوبای روزگار بوده . هر جا که هست خدا همراهش باشه .
قلمت طلاست حسین آقا
این اولین کامنت من تو وبسایت شماست
یاد دومین معلم کلاس اولم افتادم… فیلمی بود کلاس اول من
واقعا معلمان ابتدایی ما دارند چی کار می کنند
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه و احفظ قائدنا امام خامنه ای
بذار هر چی میخوان بگن…
ما دلمون سوخت اما محکم تر شدیم
منم که تا حالا نگفته بودم
اولم آیا؟
سلام نماز و روزه همگی قبول و التماس دعا از همه
امیدوارم که معلم کلاس اول دبستانتون را دوباره ببینید باید هم دلتون براش تنگ شده باشد چون حقا و انصافا معلم بود
و این چنین معلمهایی که درس اخلاق و معرفت هم بدهند حقیقتا کم شده اند
آرزو می کنم از طریق همین متن خدا بخواهد پیدایش کنید تا خستگی چندین ساله آن هم در بیادکه ببیند شاگردش بسم رب الشهدا و الصدیقین در انشاهایش کمکش کرده
بسم رب الشهداء و الصدیقین
انشا الله همین خدای شهدا من رو ببخشه. شرمنده صبر بچه های شهدام
اخوی حلال کنید اگه برای بابا اکبر شما بسیجی خوبی نبودم که اگه بودم صدای این عمار اقا به آسمون نمی رفت
بسم الرب الشهداء و الصدیقین
چقدر زیبا و تاثیرگذار بود. خوشا به سعادتتان که درس عشق را از اول دبستان شروع کردی و انصافا شاگرد زرنگی بودی.
خوشا به سعادت خانم قوتی که چنین باقیات صالحاتی از خود بجاگذاشت.( بابا اکبر و مادرتان که صد البته جای خوددارند.)
داداش حسین ، امروز هم زیارت آقا رفتید؟ برایمان از چشیده هایتان نمیگویید؟
منتظریم
آخ جون اول شدم!
قدیانی جون حتما به رزمجو بیا و نظرت رو بگو
فوق العاده بود!
یعنی معلملای این دوره و زمونه هم از این درسا بلدن؟
ما منتظر اصلیه هستیم… هیچ جا نمی ریم همینجا هستیم
سلام
انشاالله هر جا که هستند سلامت باشند و ایام به کام خودشون و خانواده شون باشه .
پیشنهاد میکنم حتما ازشون امار بگیرید . می ارزه . و اگر پیداشون کردید یه قراری بزارید سر مزار بابا اکبر ما هم میاییم .
خیلی کیف داره وقتی با معلم ارتباط داشته باشی من هنوزم که هنوزه با یکی از دبیرهای دوره دبیرستانم ارتباط دارم و هر سال روز معلم وقتی بهشون تبریک میگم انقدر غافلگیر میشن که صدای شادی توام با بغضش بهم می فهمونه که ( کارت درسته ) …
نمی تونم انکار کنم منم اشکم در اومد از این متن .
راستی آقای قدیانی هم زبونتون دراز بوده هم دستتون هاااااااااا !!!! بهتون نمی یاد ( نیشخند)
من منتظر جواب مصاحبه آموزش وپرورش هستم
تو این لحظات عزیز دوستان دعا کنند منم به آرزوم برسم
تشکر برادر بخاط متن زیباتون انشالله معلمتون بخونن و بتونید ببینیدشون
ببخشید ها ولی قبلا گفته بودید با محسن (فرزند شهید) از کلاس سوم همکلاس بودید \ شایدم این محسن اون محسن نیست ؟
یاراحم العبرات….
کاش میشد اون روزارودوباره خرید…
بسم رب الشهداء والصدیقین
سلام داداش
اساسی دعا کن برای این معلم که خوب تعلیمت داده
بسیجی حسینی باشید
یا علی مددنا
راستی دداش یا یه متن واسه امام رضا(ع) بنویس یا دعا کن منو بطلبه به خدا خیلی دلتنگم
ببخشید ولی قبلا گفته بودید با محسن (فرزند شهید) از سال سوم دبستان همکلاس بودید یا شاید این محسن اون محسن نیست؟
فقط جهت عرض ارادت
چنان لگدی زد به پشت من که هنوز جایش هست. من هم کم نیاوردم کف گرگی رفتم توی صورتش. بیچاره دماغش خون آمد
اینا بد اموزی داره از ما گفتن ولی دمش گرم عجب لگدی زده
بسم الرب الشهداء و الصدیقین
سلام داداش حسین
مارا سانسور کردی؟ چرا نظرم نیست؟!
هر وقت خواستی انشاء بنویسی، به جای بسم الله الرحمن الرحیم، با این جمله انشایت را شروع کن؛ “بسم رب الشهداء و الصدیقین”. گفتم: اجازه خانم معلم! گفت: جانم؟ گفتم: چرا؟ گفت: آخه خدای شهدا چیز دیگری است
واقعا هم خدای شهدا چیز دیگری است ممنون بابت مطلب زیباتون
یاد اون ایام بخیر(دبستان خودمون رو میگم)
البته ما معلم به این خوبی نداشتیم ها
اتفاقا کار ما عملگی است اما به جای ساختمان، آدم می سازیم
امیدوارم هر جایی که هستند سالم و سربلند باشند
راستی از دیدار آقا چیزی نگفتیدها. تنها خوری اصلا خوب نیست. اگه پسرم مریض نبود و تب نداشت خودم میومدم. حالا که محروم شدیم. دیگه محرومترمان نکنید داداش حسین
بسم رب الزهراء
داداش ، حضرت امام فرمود : شهید نظر می کند به وجه الله / اما اینجا ظاهرا بچه شهید هم نظر می کند به وجه الله
کجایی داداش ؟ تو آسمونایی ؟
خوش به حالت ….
فکر می کنم بهترین جا برای بیان این شعر آقای “سپهر” اینجا باشه :
*******************************************
تل متل یه جعبه
پر از مداد رنگى
اتل متل یه بچه
چه بچه زرنگى
با یک مداد هاش ـ ب
توى اتاق نشسته
فکر مى کنه به باباش
جفت چشاشو بسته
قربون برم بابامو
الان اگه زنده بود
صورت مهربونش
حتماً پر از خنده بود
با قهوه اى کمرنگ
دهان و لب رو کشید
صورتشو عقب برد
قشنگ نگاه کرد و دید
قهوه اى رو گذاشته
مداد حنایى برداشت
رو صورت بابا جون
ریش قشنگى رو کاشت
بعد با مداد هاش ـ ب
چشمى کشید و بعدش
با یک مداد هاش ـ ب
چشمارو مشکى کردش
پیشونى رَم کشیدش
بعد هم موهایى بلند
بعد با مداد سبزش
براش کشید یه سربند
بعد با مداد زدش
رو سربند سبز اون
گنبدى از طلا زد
زیرش نوشت «بابا جون»
بینى رو هم کشیدش
دو چشم و ابرو گذاشت
براى رنگ صورت
سفید و زرد و برداشت
با زرد و با سفیدش
صورتو رنگ کردش
بابا چه نورانیه
چشمها رو تنگ کردش
یواش یواش و کم کرد
از توى چشم تنگش
بارون چکید بروى
نقاشى قشنگش
مداد سرخو برداشت
رو سر بلند بابا جون
یه خال قرمز کشید
خیره شد به خال اون
لب رو گذاشت رو خالش
سرخى لبهاى اون
حالشو سرختر کرد
سرختر از رنگ خون
یه کمى فکر کردش
یه دفعه بغضش گرفت
بعد مى دونید چیکار کرد؟
یه کارى کرد بس شگفت
با اون مداد سرخش
بابا رو سرخ کردش
عکس رو قلبش گذاشت
با اون دودست سردش
بس که بابا بابا گفت
ناله زد و غصه خورد
کنار عکس بابا
خسته شد و خوابش برد
خواب دیدش توى یک باغ
تو یک باغ پر از گل
نشسته رو درختى
بدل شده به بلبل
ناز غریبونه کرد
چَه چَهِ مستونه زد
یه وقت دید از آسمون
نور اومد و نور اومد
دید که تو تختى از نور
بابا جونش نشسته
هزار ملک دور اون
جمع شده حلقه بسته
پریدو رفتش نشست
رو شونه بابا جون
بابا نوازشش کرد
بوسه زد به روى اون
زد زیر گریه و گفت:
میگن دیگه نمیاى!
منو گذاشتى رفتى؟
بابا منو نمى خواى؟
بابا اونو بوسیدش
توى بغل گرفتش
اشک چشاشو پاک کرد
نیگاش کردش و گفتش:
اگه نرفته بودم
یه غول بى شاخ و دُم
اومده بود تو خونه
تا زور بگه به مردم
با هرچى که ما داشتیم
مى خواست تجارت کنه
ما رو اسیر بگیره
خونه رو غارت کنه
رفتم باهاش جنگیدم
تا که بره به خونش
اگه باور ندارى
بیا اینم نشونش
دسترو گذاشت رو خالش
همون خال پیشونیش
همون خال قشنگش
خال قرمز و خونیش
لب رو گذاشت رو خالِ
بابا جون و بوسیدش
بعد صورت و عقب برد
قشنگ بابا رو دیدش
یهو پریدش از خواب
دید که وقت اذونه
بوى تن بابا جون
پیچیده بود تو خونه
دنبال نقاشیش گشت
دید که روى متکّاس
یعنى چى مگه مى شه؟
این خط که خط باباس
دید که زیر نقاشیش
به خط نازِ بابا
نه تنها امضا شده
داده یه بیست زیبا
*********************************
قدیانی دوستت داریم خیلی زیاد
سلام داداش حسین
ببخشید چندروزی اسباب کشی داشتیم
دیگه تحملم تموم شد
وسط کار همه اثاثیه رو رها کردم و رفتم تو خیابونا و یک ساعت و نیم دنبال کافی نت میگشتم سرظهر ماه رمضونی . آخرش هم رفتم دفتر کار یکی از دوستان.
بسوزه پدر اعتیاد اون هم از نوع اینترنتی اش
.
.
فعلا این هدیه رو داشته باشید تا اسم ما خط نخورده
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک
http://sayehgraph.persiangig.com/image/jahannam.jpg
حاج حسین عالی بود.
حاج حسین ۱ دونست — واسه نمونست
انشالله خدا بهشون سلامتی بده.
سلام
اشکی بودم اومدم وبلاگتون این مطلب خوندم بازم اشکم تجدید شد!
چه معلم خوبی !!!
داداش خیلی دوست دارم همهمون معلمای خوبی باشیم برای نسل های آتی!
سلام
خیلی مخلصیم
به ما که سر ندید
ولی من همیشه بهتون سر می زنم
یاد سال های شیرین ابتدایی افتادم
نماز پشت سر ماه شب چهارده خوش گذشت؟
باز آمد بوی ماه مدرسه/بوی بازیهای راه مدرسه
بوی ماه مهر ماه مهربان/بوی خورشید پگاه مدرسه
از میان کوچههای خستگی/میگریزم در پناه مدرسه
باز میبینم ز شوق بچهها/اشتیاقی در نگاه مدرسه
زنگ تفریح و هیاهوی نشاط/خندههای قاه قاه مدرسه
باز بوی باغ را خواهم شنید/از سرود صبحگاه مدرسه
روز اول لالهای خواهم کشید/سرخ،بر تخته سیاه مدرسه
*قیصر امینپور*
عمیقا معتقدم وقتی خدا میخواد دست یکی رو بگیره از همون بچگی سرو کارشو میندازه با بندگان صالحش
اینه دیگه هدایت الله همینه دیگه
به یاد معلم:
عارفان با عشق عارف می شوند
بهترین مردم معلم می شوند
عشق با عارف مکمل می شود
هر که عاشق شد معلم می شود
سلام! تقبل الله . . .امروز پنج شنبه است الان که دارم اینارو مینویسم باید آماده شم برم گلزار شهدای گمنام ! خدا روح پدرشهیدتون رو غریق رحمت کنه. یه فاتحه ای واسه خودم به نیابت از ایشون خوندم. یه سوال فقط این جریاناتی که درحین متن اتفاق میفته همشون واقعیت داره؟ یا بعضی جاهاش چی میگن اغراق هست؟
التماس دعا
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام
شما تبادل لینک می کنید ؟
اگر مایل به تبادل لینک هستید . این وبلاگ منه http://www.sarv-ghamatan.mihanblog.com با نام جهادگر سایبری سروقامتان
به من خبر بدید تا لینک شما رو در وبلاگم قرار بدم .
با تشکر
سلام.چقدر خوب می شه بری و پیداش کنی
شرح دعای روز هشتم ماه رمضان
مرحوم آیتالله مجتهدی تهرانی، شرح کوتاهی بر دعاهای روزانه ماه مبارک رمضان دارد. این عالم ربانی در بخشی از شرح دعای روز هشتم میگوید: یکی از رموز موفقیت اختیار کردن رفیق خوب است، تلاش کنید تا با نیکان رفاقت کنید.
به گزارش فارس، در دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان میخوانیم: «اَللّهُمَّ ارْزُقْنی فیهِ رَحْمَةَ الاْیتامِ وَاِطْعامَ اْلطَّعامِ وَاِفْشآءَ السَّلامِ وَصُحْبَةَ الْکِرامِ بِطَوْلِکَ یا مَلْجَاَ الاْمِلینَ»
«خدایا روزیم گردان در این ماه مهرورزی نسبت به یتیمان و خوراندن طعام و به آشکار کردن سلام و همنشینی با کریمان به فضل و کرمت ای پناه آرزومندان.»
* شرح فرازهای دعا
آیتالله مجتهدی تهرانی در شرح «اَللّهُمَّ ارْزُقْنی فیهِ رَحْمَةَ الاْیتامِ» میگوید: خدایا در ماه رمضان مهرورزی نسبت به یتیمان را روزیام گردان. اگر قلب ما زنگ بزند، از چه دوایی میتوان برای رفع آن استفاده کرد. برای اینکار باید سحرها قرآن بخوانید تا قلبتان را جلا بدهید. همچنین جان انسان را استغفار سحر جلا میدهد و میتوان با یتیمنوازی قلب را جلا داد.
وی تأکید میکند: شخص ثروتمند تنها با دست کشیدن بر سر یتیم قلبش جلا پیدا نمیکند و باید یتیمان را از نظر مادی تأمین کند و مشکلات مالی آنها را برطرف کند. پس یادتان باشد که رحم کردن به یتیم با خلوص نیت قلب را جلا میدهد.
این استاد برجسته اخلاق در شرح فراز «وَاِطْعامَ اْلطَّعامِ» میگوید: خدایا روزی کن که من اطعام طعام کنم و افطاری دهم. اطعام طعام مخصوصاً به فقرا و مستحقان از کارهای بسیار نیکو است.
وی ادامه در شرح «وَاِفْشآءَ السَّلامِ» اظهار میکند: خدایا روزی کن با صدای بلند سلام کنم.
برخی عارشان میشود که اول سلام کنند؛ اما هستند برخی که در سلام کردن با صدای بلند پیشدستی میکند. همچنین باید سلام را به درستی یعنی «سلامٌ علیکم» جواب داد و از بیان عبارتهای دیگر مثل «سلام از ماست» جلوگیری کنیم. همچنین سلام کردن مستحب و جواب سلام دادن واجب است.
آیتالله مجتهدی در شرح فراز «وَصُحْبَةَ الْکِرامِ» تصریح میکند: خدایا توفیق بده در ماه رمضان با افراد کریم و عالم و دانا و متدین همنشین شوم. خدایا توفیق بده که با نیکان رفیق شوم. کاری کنید که رفیقتان یک درجه از شما جلوتر باشد. یکی از رموز موفقیت من در زندگی اختیار کردن رفیق خوب بوده است.
این استاد بزرگ اخلاق در پایان در شرح فراز پایانی دعای روز هشتم میگوید: «بِطَوْلِکَ» یعنی به حق انعامت. چه قدر تو به ما نعمت دادی. به حق نعمتهایی که به ما دادی این دعاها را درباره ما مستجاب کن، «یا مَلْجَاَ الاْمِلینَ» ای کسی که پناه آرومندانی.
سلام
امدم یک کامنت بگذارم که مطلب جدید دارم به من هم سر بزنید.دلم نیامد.
جمله های شما خیلی گریه داره!مثل یاد و امام وشهدای حدادیان.بچه هم که بودی جملات نیش دار می گفتی!
“”” گفتم: اجازه خانم! اصلا تقصیر بابا بود که به جای آب و نان، خون و جان داد و بعد زدم زیر گریه”””.
“بسم رب الشهداء و الصدیقین”
خیلی عالی بود . هم گریه داشت هم خنده .انصافا عجب معلم با معرفتی بوده . امیدوارم معلم های امروزی هم همینجوری باشن. تو دانشگاه که متاسفانه خیلی از استادا ( البته که نه همشون ) به این چیزا اعتقادی ندارن.سبیل و ریش دارن ، اما هنوز اندازه یه بچه نمی فهمن.
از همینجا دست همه ی معلم های عزیز را میبوسم
واقعا محشر بود…..
بازم از این ها بنویسید لطفا
اجازه؟
عجب معلم باحالی…
دعای روز۸ام ماه رمضون
خدایا روزیم گردان دراین ماه مهرورزی به یتیمان و
خوراندن طعام وبه آشکارکردن سلام وهمنشینی با کریمان به فضل وکرمت ای پناه آرزومندان…
التماس دعا
اساااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا سی
چقدر عجول بودی برای داشتن سیبیل! شاید فکر می کردی با داشتنش مرد می شوی. مثل دختر بچه هایی که فکر می کنند با چادر،خانم می شوند! اما فرقش در این است که آنها هر وقت بخواهند می توانند خانم شوند.
می دانی چرا نوشته هایت قشنگ می شود؟ آخر از ته ته دلت می نویسی. همین که گریه می کنی و می نویسی باعث می شود کسی هم که می خواند اگرچه خاطرات مال او نیست اشکش بیاید روی گونه هایش.
فکر کنم حدود یه هفته پیش بود که تونستم شماره ی معلم کلاس اولم رو پیدا کنم. این همه معلم داشتم،این معلمم بهترین معلم بود برایم. زنگ زدم بهشون.می ترسیدم که منو نشناسه،هنوز درست سلام نکرده بودم که عجولانه پرسیدم منو یادتون هست؟ فامیلم رو پرسید،تا جواب دادم انگار عجله داشت جواب مثبت بهم بده. کلی صداش پیر شده بود. بهش گفتم که الان دانشجو ام،اونم دانشگاه تهران.گفت : به خاطر تلاش های خودت بوده.گفتم شما بهترین معلمم بودین.گفت : خوبی از خودتونه. اصلا نمی خواست زیر بار بره که کلی واسه من کار انجام داده!
سلام به همه ی دوستان… داداش حسین ما کلی انتظار کشیدیم این وبلاگ ما و طرحامونو ببینی.. گمونم ندیدی…
این دفعه که میگم دیگه دمت گرم، ببین… جان خودم منتظرما.. قالب وبلاگمم عوض کردم.. منتظر بقیه دوستانم هستم که بیان و ببینن… راستی برا جلد سمفونی مورچه ها ام من گفتم شما اندازه بدی ما یه جلدی ردیف کنیم که ..!! کماکان اگه اندازه بدی و تمایل داشته باشی برا اینکه ما جلد بزنیم ما درخدمتیم ها… ما که تمایل داریم اساسی..!
خلاصه ی امر وبلاگ یادتون نره!!
http://grenade.pelakfa.com
بسم الله
سلام
خدا حفظ کنه این مربیان بصیرت و نوازشگران روح را.
بابت نظر قبلی ممنونم هرچند انتظار نداشتم اما خب نکاتی دستگیرم شد.
سپاس
در پناه حضرت حق موفق و مستدام باشید
یا علی
ســــــــــــــلام
خوش به حالت داداش چه معلم خوبی داشتی
من که اصلاً از معلم اول ابتداییم خوشم نمی یومد
سلام.با حال بود.
سلام. طاعات و عباداتتون قبول حق.
این متن قشنگتون حسّابی اشکمو درآورد… بقیه شو نقطه چین می کنم……………. بگذریم. فقط خیلی دلتنگ شدم. واسه خیلی آدما و چیزا…
همین.
جدا به معلمت گفتی از کی تا حالا شدی والدین ما؟؟
من اگه به خانوم معلممون همچین حرفی میزدم ، یه فت پا میومد تو صورتم!
ولی واقع دمت گرم. یاد روزای ابتدائی بخیر
بسم رب الحسین
سلام برحسین
والسلام
سلام
بدون اغراق میگم خیلی برام شیرین بود.خیلی….
من سال اول ابتدایی رو توی ارومیه درس خوندم.سالهاست که ارومیه نرفتم. مثل شما خیلی دوست دارم برم معلمم رو پیدا کنم. یه جورایی نور چشمی خانم کریمی بودم. هیییییییییییییییییییی
ولی خداییش این خانم معلمی که ازش نوشتی تکه. یه دونه است. خدا خیرش بده بابت این همه مهر و محبتی که نثار بچه ها کرده… انشاءالله هم من هم شما هم هر کسی که آرزوی دیدن معلمش رو داره به آرزوش برسه
به امید روزی که معلم واقعیمون رو پیدا کنیم. اللهم عجل لولیک الفرج
سلام
منم بدجوری یاد اون موقعها افتادم
اسم معلم کلاس اول من خانم طهور بود
آخ روز اول مدرسه چقدر گریه کردم آخرش هم جیم زدم رفتم خونه
یادش به خیر چه زود گذشت
خیییییییییییییییییلی قشنگ بود بی ریا بگم اشکمون رو درآوردی.
جذابترین جای داستان دعوای شما با محسن بود خیلی جالب بود.مخصوصا این جای داستان:
محسن گفت: سنگ قبر بابای من قشنگتر است، برویم آنجا. من گفتم: سنگ قبر بابای خودم قشنگتر است. محسن گفت: قبر بابای تو پر از مورچه است. من گفتم: هر چی باشد از قبر بابای تو بهتر است که خرچنگ دارد و بعد بین من و محسن دعوایی شد که بیا و ببین.
سرافراز باشی.یاعلی سیدعلی
یادش به خیر ….. انشالله هر چه زودتر پیدایش کنی حاج حسین
همیشه خدا به شما بچّه های نسل جنگ حسودیم می شه و غبطه می خورم. نمی دونم، شاید تقصیر خودتونه که با وجود تمام سختیها، خاطراتتونو اونقدر لطیف تعریف می کنید که ما حسودیمون می شه. شایدم واقعاً همینطوری بوده و اون موقعها با وجود اینکه زمان جنگ بود، ولی یه صفا و صمیمیت خاصّی بین مردم بوده و همین صفا و صمیمیته که اینقدر براتون جذّاب شده. چیزی که الآن خیلی نادره. مثلاً خواهر و برادرای من چنان از اون موقع، حتّی از بیسکویت دو تومنیش که تو یه بسته چهارتا بود و روش عکس حیوون داشت(زمان ما ده تومن شد) تعریف می کنن که آدم جیگرش می سوزه. ولی من ازم بخواید یه خاطره براتون تعریف کنم. جونم درمیاد، تهِ تهش یه خاطره تعریف می کنم، اونم یخ. محض اینکه حرفی زده باشم یه چیزی می گم!
بچّه های نسل من خیلی ضرر کردن. چون یهو جمعیت زیاد شد، خونه ها آپارتمانی، رفت و آمدها کم، بچّۀ بیچاره محبوس می شه تو خونه و مجبور می شه به بازیهای کامپیوتری پناه ببره. در نتیجه …
بگذریم. خلاصه که خوش به حالتون. عجب دورانی داشتید!
هرچند با سلیقه سیاسیت اصلا حال نمیکنم، ولی نمیتونم نگم که خیلی عالی بود!
شب جمعه است
شب زیارتی امام حسین(ع)
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
—————–
هـــــــــــــــــی خدااااا
خدا ایشاالله یه کربلا نصیب همه بچه های قطعه ۲۶ کنه صلوات
شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات
/.
سلام
بد نیست حد و حدود شرعی را رعایت فرمایید اخر معلم شماست” 🙂 🙂
ما اگر بگویم دلمان برای داداش حسین تنگ شده فردا اینجا ردیف می شون برادران که حد شرعی رعایت کنید 🙂
نمی دونم چرا بیشتر اتفاقایی که توی اینجا میفته رو داداش خوب تجزیه می کنه الا این یه مورد
راحت بگم ، منکه دیگه پیش بابا اکبر هم نمی رم هر چی بخوام براش از دور می فرستم می ترسم فردا یه چیز دیگه بهمون بگن
اصولا اگه اون چند پست قبلیتونم با افراد خاص بوده باید بگم من کاسه داغ تر از اش شدم که بگه خیلی بر خورده
هر اتفاقی بیفته تیزبینی داداش اینجا حرف نداره اما این یه مورد هرازگاهی نقل قطعه ۲۶ میشه
خواهرا حد شرعی رعایت کنن
ابراز احساسات ( به خاطر دلنوشت عالی داداش ) نکنند
خواهرایی که میان اینجا اصولا مشخصه که جدای از خواهرای دیگه ای هست که شما توی فتنه پارسال اونم مقابلتون دیدین
اینجا اگه کسی میاد به خاطر اینکه شما حرف دلشون رو می زنید و اگه کامنت می زارن برای دلگرمی شماست و اگه نگران حال روز پر مشغله شمان به خاطر اینه که دوست ندارن قلم پر جوهرتون (زبونم لال زبونم لال) بدون نویسنده بمونه وگرنه ما رو با داداش چکارست.
پشت سر چادری و حزب اللهی جماعت که حرف زیاده از محله تا دانشگاه اشکال نداره حالا اینجا هم می گن که دیگه اصلا بهش فکر نمی کنیم
گاهی اوقات تذکرات شما همراه با چند جمله ( من از نیت پاک شما آگاهم) اخر نامردیه .
خدا خیر بده همچین معلمایی رو که کار پیغمبری کردن
مرسی داش حسین
اشکامونو ترکوندی
امان از دست شیخ بی سوات و مهندس الکی و ممّد خالی بند!!!
http://bassiratt.mihanblog.com/
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه و احفظ قائدنا امام الخامنه ای
سلام علیکم
متاسفانه بعضی از ما فقط ادعای پیروی از رهبرمان را داریم و فکر میکنیم که خیلی کارمون درسته تا این حد که به خود این حق را میدهیم که بر خلاف میل و نظر رهبرمون بهترین ستاره حضرت ماه را ….. خطاب میکنیم
به آن خانم توصیه میکنم یک بار دیگر مراسم تنفیذ ریاست جمهوری در سال ۸۴ را مرور کند و ببیند رهبر عزیزمون احمدی نژاد را چگونه توصیف کردن
اللهم جعل عواقب الامورنا خیرا
http://iusnews.ir/?pageid=114284
سلام
یعنی میشه یه روزی یکی از شاگردای منم حسین قدیانی بشه
یعنی میشه یه روزی برام دل تنگی کنه و توی وبلاگش برام مطلب بنویسه
یعنی میشه شاگردای منم این قدر ولایتی وبا بصیرت بشن
.
.
میشه ! اگر من خانم قوتی بشم اونها هم حسین ومحسن میشن
سلام و خدا قوت
دیروز امروز فردا “، در هر زمان شاخص ما راه و مسلک امام خمینی (ره) است./هشداری برای مشایی !
به روزم و منتظر حضور سبز دوستان
یا علی
انشالله ببینیدش همین روزها
سلام داداش
معلم سال اول ما کارش کتک بود فقط!
دستی داشت پهن! به مثابه کشتی!
معلم خوب هم داشتیم اما تو گفتی اول منم اولیشو گفتم!
بعضی معلمای الان نمی تونن حجاب دختر خودشون رو درست کنن، چه برسه به بقیه(البته پسرم!)…چه برسه به حرف از شهیدان زدن!
به ما اونموقه به نام خدای سرهم یاد میدادن یادمه فقط، سال ۷۳ رو میگم!
دعای قنوت در نوجوانی حضرت ماه:
اللهم اجعلنی مجدد دینک و محیی شریعتک
خدایا این دعای همه ی اهالی قطعه ۲۶ چه اونا که خودشون توی این قطعه هستند و چه اونا که دلاشون با اصول حاکم این قطعه است
به ما بزرگ این دعا اما تو بزرگتر از این حرفایی!
همه بگین آمین
انشاالله این خان معلمتون هرجا ی دنیا که هستن سلامت باشن وسرزنده
منم از معلم کلاس اولم بعداز همون کلاس اولی خبر ندارم آخه همسرشون نظامی بودن ومنتقل شدن جنوب
ولی امروز ظهر فهمیدم ـ همین امروزـ معلم کلاس چهارمم خانم فروغ شفعیی به دیار باقی شتافتتند،ایشون بسیار بسیار خانم مهربونی بودن .هرچی از مهربونی واخلاق خوبشون بگم کم گفتم خیلی دلم گرفت . . .
وتنها کاری که ازدستم میاد قراءت قرآنه براشون
شماهم برای شادی روحشون دعا کنین وتوی این شب جمعه بخوانید فاتحه مع الصلوات
متن زیبایی بود. پروردگار معلم با شعور و با فرهنگتون رو بیامرزه
بسم رب الشهدا و الصدیقین
سلام واقعا خاطره ی شیرینی بود و عالمی خاطره رو برام زنده کرد
واقعا از این دست معلم ها الان کم پیدا میشه
در پناه حق
سلام داداش!
بنویس ار ماه پاره ای که ۲۵۰۰ ماهواره او را حریف نیستند که عباس پشتیبان اوست!
بنویس تا نور جملاتت چشم شب پرستان را کور کند که جوهر قلمت از خون شهیدان است و شهید وجه الله و خدا نور آسمان ها و زمین است!
قلمتت را تیز کن باید خائنین را گردن بزنیم!
گرد خستگی را از پیشانی پاک کن بند کفش هایت را محکم ببند راه طولانی و مسئولیت تو سنگین است اما دعای همه ی مادران شهید پشت سر تو و راه توست!
تو سبب دلخوشی حضرت ماه و ستاره هایش هستی!
خدا قوت!
سلام داداشی . ببخشید که چند روز نبودم . قول می دم جبران کنم .
با یه مطلب درباره ی خیانت بلاگفا به روزم .
تو که نمی آی می نویسم تا بچه ها بیان .
داداش حسین بد !
سلام داداش حسین.خیلیی عالی بود.
اینشاالله معلمتون رو ببینید.معلم خوب نعمتیه که اگه خدا بهت بده دیگه مشکلیییی نداری.والا
التماس دعا
یاعلی***
بسم رب الشهداء و الصدیقین
سلام
خدا همه معلم های کلاس اول رو خیر دنیا و اخرت نصیب کنه .
معلم مهربون و با بصیرت شمارو رحمت دنیا و اخرت عنایت کنه
اجازه خانم معلم! رو دوست دارم (:
ساده . صمیمی . دل نشینه
ممنون ک هستین
چه خبر از خونتون بیت رهبری؟
تا نگاه میکنی ،وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه ی عظیمت تو ناگزیر میشود….ناگهان چقدر زود دیر میشود…
غمینمباش برادر که یار می اید
دل نشسته به خون را قرار می اید
اللهم عجل لولیک الفرج
گفتی: حسین آقا! معلم مثل پدر و مادر آدم می ماند و ..
—————–
سلام برادر حسین
کاش می زدی تو کار معلمی
انصافا به تریپ تون می خوره , مگه نه ؟؟
موفق باشید
یاعلی(ع)
به اون آقا که فدایی فلانی بود اون اولا.هنوزم فدایی فلانیه.
اول.”متاسفانه بعضی از ما فقط ادعای پیروی از رهبرمان را داریم و فکر میکنیم که خیلی کارمون درسته تا این حد که به خود این حق را میدهیم که بر خلاف میل و نظر رهبرمون بهترین ستاره حضرت ماه را ….. خطاب میکنیم”
بابت این اظهارنظری که بدون اینکه منو بشناسی درباره ام کردی هرگزهرگز هرگز نمی بخشمت.
میدونی توی شریعت ما تقلید چقدر اهمیت داره؟
میدونی کسی که مرجع تقلید نداره فرائضش قبول نمیشه؟
میدونی مرجع تقلید من کیه؟
نمیدونی که به این راحتی اظهارنظر می کنی…
دوم.”به آن خانم توصیه میکنم یک بار دیگر مراسم تنفیذ ریاست جمهوری در سال ۸۴ را مرور کند و ببیند رهبر عزیزمون احمدی نژاد را چگونه توصیف کردن”
اگه هنوز فکر میکنی احمدی نژاد هشتاد و هشت و هشتاد و نه همون احمدی نژاد هشتادو چهاره باید بری افزایش بصیرت بدی.امثال تو بودن که می خواستن ریاست جمهوری رو برای رفسنجانی مادام العمر کنن.
سوم. واقعا اللهم جعل عواقب امورنا خیرا.
در ضمن توی دعای آخر هم غلط دیکته داشتی جناب منتظر…
سلام خداقوت جالب بود و شیرین
با عرض معذرت.
“اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا” صحیحه.
دلیل اشتباهم این بود که خط آخر کامنت ایشون رو کپی کردم.
یکی از اشتباهاتشو فهمیدم.یکی دیگه رو نفهمیدم…
چند بار خوندم عالی عالی واقعا معلومه که با اشک نوشته شده خدایا به حق این شب های عزیزهمه کسایی رو که با این نوشته ها اشک میریزن با شهدا محشور بفرما الهی امین
شادی روح شهدا صلوات
چه دلی داری داداش. خوش به حالت. صافی و زلالی دلت از پشت این نوشته های پر از حست پیداست.
دعای حضرت ماه (روحی الفداه) و تایید حضرت خورشید (روحی لتراب مقدمه الفداه) پشت و پناهت.
با نگاه اخرینش خنده کرد ماندگان را تا ابد شرمنده کرد
نوشته هات بوی اقا سید مرتضی رو می ده التماس دعا دوست دارم اخوی یا علی
سلام
عجب معلم باحالی حیف که ماها گمشون کردیم همه معلم هارو………….
انشاالله که در زیر سایه حضرت حق دارن زندگی میکنن و به یاد شما هم هستن
راستی نماز پیش ماه عزیز خوش گذشت؟؟؟معلومه که خوش میگذره جای سوال نداره اما از این نماز هم بنویسید تا ……….
در زیر سایه حضرت حق باشید
یا حسین
سلام همسنگر .
خدا قوت.
روزه و نمازتان قبول باشه.
متاسفانه برای خداحافظی مزاحمتان شدم. از چند روز دیگر تا مدت زمان نامعلومی به کامپیوتر و اینترنت دسترسی ندارم و به همین دلیل احتمال زیاد دیگر نتوانم مزاحمتان شوم و این آخرین نظرم باشد. از اینکه بنده را در این یک سال و چند ماه تحمل کردید و همیشه به بنده لطف داشتید بسیار ممنون هستم.
هیچ وقت سنگر مبارزه را خالی نگذارید و همیشه پیرو فرمایشات مقام معظم رهبری حرکت کنید. به فرموده امام خمینی(ره) نگذاریم که انقلاب به دست نااهلان بیافتد .
در ضمن با آخرین پست در وبلاگم به روز هستم.
(( حلالم کنید))
خداحافظ
یا علی
سلام
بعد چند وقت امشب رفتم هیئت جاتون خالی
وسط روضه مداح یه دفعه شروع کرد به خوندن “کجایید ای شهیدان خدایی”
دلم خیلی سوخت برای خودم ولی باور کنید تصویر خیلی از شهدا همین جور از جلو چشام رد می شد
بابا اکبر،شهید برونسی،حاج احمد کاظمی،حاج همت،حسن باقری،شهید چمران،شهید آوینی،شهید ردانی پور و خیلیای دیگه
به یاد همه شما بودم ان شاءالله شما هم به یاد ما باشید
التماس دعا
یا علی
حیف شد اون یکی کامنت منو تایید نکردید
بقیه رو از فیضش محروم کردید!!!!!!!!!!!!!!
حضرت ماه:
معلمان، سازندگان انسانند؛ انسانِ والا، انسان پیشرو، انسان تربیتشده، انسان باسواد. در واقع این معلمان هستند که ماده اصلى درجه اول عالم خلقت را که وجود آن براى همه پیشرفتها و تعالىها – چه مادى و چه معنوى – شرط اصلى و محورى است، پرداخت مىکنند، به ثمر مىرسانند و کارآمد مىکنند.
——————-
شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات
روزه قلب بهتر از روزه زبان است و روزه زبان بهتر از روزه شکم است. (امام علی علیه السلام)
اغلب فکر میکنیم چون خیلی گرفتاریم به خدا نمی رسیم اما واقعیت این است که چون به خدا نمی رسیم خیلی گرفتاریم.
ارباب زمین، امیر مریخ، بیا
تا نخل ستم برکنی از بیخ بیا
از قول همه منتظران می گویم
ای پیرترین جوان تاریخ بیا
خوش به حال معلمتون که یکی از دانش آموزاش شما شدی
به نظر من درس دادن به فرزند شهید و درست تربیت کردنشون خیلی کار بزرگیه چون خیلی ها می خوان از این قشر جامعه طعمه درست کنند
پیامبر اکرم (ص) فرمود :
” بر یهود و نصارا سلام کنید و بر یهود امّت من سلام نکنید. پرسیدند : ای پیامبر ! یهود امت تو چه کسانی هستند؟ فرمود : آن ها که صدای اذان و اقامه را می شنوند ولی در نماز جماعت حاضر نمی شوند. ”
(لئالی الاخبار، ج ۴، ص ۲۰۴)
آمده ایم تا زندگی کنیم که قیمتی پیدا کنیم، نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم. (حضرت آیت الله بهجت)
ترک حسد و کبر و ریا باید کرد
کسب شرف و جود و سخا باید کرد
با خلق خدای، مهربان باید بود
درباره ی دیگران دعا باید کرد
التماس دعا
سلام!
معلم سال اول ما خیلی ناز بود! خیلی عزیز بود ! الفبای خوب بودن را یادمان داد…
سرمشق های آب،بابا یادمان رفت
رسم نوشتن هم خدایا یادمان رفت
شعر خدای مهربان را حفظ کردیم
اما خدای مهربان را یادمان رفت
چرا باید در کشور اسلامی اسلام فدای ورزش شود روزه خواری در ملا عام چه حکمی دارد چرا اکثر ورزشکاران بخصوص فوتبالیستها اقدام به روزه خواری می کنند ولیکن باید از آنها حمایت شودآیا واقعا احکام شرع می گوید که اگر فوتبالیست یا ورزشکار معروفی باشی و یا بخاطر لیگ برتر فوتبال می توان روزه خواری کرد ما این ورزش و این فوتبال غیر اسلامی را نمی خواهیم چرا هیچ کس اعتراض نمی کند پول بیت المالی که به این ورزشکاران داده می شود اصلا مورد رضایت مردم نیست واقعا نباید ما اعتراض کنیم
سلام و تشکر.
لبخند بزن رزمنده
🙂
از جاده های جنگ نرم که یکی از اصلیاش همین قطعه ۲۶ که میگذری
موشک بارونه!!
اینجا هممون توی تیررسیم !توی تیررسیم !!
شهیدی توی وصیتنامش نوشته بود:
مادرم و خواهرم نکند اشک تورا دشمنان ببینند
گاهی حس میکنم بهتره اینجا که توی تیررسیم
لبخند بزنیم پس
ا این تابلو رو کم داشتیم که ممبعد میذارم برا همتون یادآوری بشه
به خاطر همه اون دلایلی که زیر موشک بارون و خون و خاک و غم رزمنده ها لبخند میزدندپس:
لبخند بزن رزمنده 🙂
کاشت این تابلو ممبعد با من
اما سکاندار شمایی داداش اگه نخواستی بگو تابلو رو تو یه جاده ی دیگه می کارم!
بی رودروایسی بگی ها
سلام
من را بیاد معلم کلاس اولم در دیار غربت انداختید:سرکار خانم “فاطمه کاکاوند”معلم جانبازی که در دیار کفر، برایمان الگوی ایثار و ایستادگی بود.در راه مدرسه با ترکش خمپاره از ناحیه پا مجروح شده بود،اما واقعیت این است که دشمن را،او از پا در آورده بود،نه دشمن او را.
او برای ایران،در کافرستان هم ایثار و جانبازی می کرد،خدا نگهدارش باد…
خدا را شکر،روزهای حسرت در غربت ،برای زندگی در وطن تمام شد،که زندگی در غربت “فقط” به عشق وطن زیباست…
ز مردم دل بکن یاد خدا کن
خدا را وقت تنهایی صدا کن
در آن حالت که اشکت می چکد گرم
غنیمت دان و ما را هم دعا کن
شب زنده دارى، خواب را شیرینتر و گرسنگى، غذا را لذت بخشتر مى کند.
حضرت هادی (ع)
راستی داداش یه نظر تو وبلاگم بود بدون اسم و آدرس مشکوک به حضور شما
گفته بود دیدم پروین و نمیشناسی برو عکسای جوونیاشو سرچ بزت
اگه شما بودید!
پس چرا ازش اینقدر تعریف کردید؟
اونجور که شما گفته بودید من به شم آدم شناسیم شک کردم و اعتماد بنفس روانشناسانم کور شد!
آهان!
یحتمل اونم از طایفه ی آق مشایی و ملی گراست فکر کنم گرفتم!
بوی عطر یار دارد جمعه ها
وعده دیدار دارد جمعه ها
جمعه ها دل یاد دلبر می کند
نغمه یابن الحسن سر می کند
اللهم عجل لولیک الفرج
روزی معلمی بود که “بسم رب الشهداء و الصدیقین” رو به شاگرداش درس بده ! امروز دختری رو که لحظه ی خطبه عقد با این ذکر شروع می کنه و از امام و شهدا اجازه می خواد برای بله گفتن به زندگی جدیدش ، به سخره می گیرند…
جسارتا یه غلط املایی بگیرم؟ “نفوس بد”؟ یا نفوذ بد؟
درود بر داداش حسین و بقیه ستاره ها
سلام آقای قدیانی
کلا دست خانم معلم درد نکنه که این خاطره رو ساخت برای شما تا بپردازین اونو برای ما.تا منم یه بهونه دستم بیاد تا اشک بریزم واسه وا شدن دل تنگم.
حالا این وسط باز در میان میگن چرا حسین قدیانی گفت ال و چرا خوانندگانش تو کامنتاشون گفتن بل!خوش به حالشون که اینقدر می فهمن و هی بساط نقد و نسیه رو علم می کنن از سر دلسوزی٬نمی دونم یا سر هر چی دیگه٬آخه خیلی می فهمن.خوش به حالشون.
حالا من درگیرم الان با خودم.میگم پس تکلیف من چیه این وسط؟ قد اونا که نمی فهمم٬از بازیهای سیاسی هم که بیزارم٬ بین اونجا و اینجا هم که اینجا رو انتخاب کردم.آدمم که هستم لابد!پس تکلیف من چیه این وسط؟تکلیف من که روشنه پس تکلیف شما و اونا چیه این وسط؟بلاخره شما خوبید یا اونا؟اونا که میگن ما خوبیم و شما بدید و نقدتون می کنن قشنگ!
یعنی اوضاعیه ها!انگار که تو میدون جنگ تا یه جایی که هیشکی فکرشو نمی کرد پیشرفت کرده باشین بعد اون وسط؛خودی ها تو سنگر خودشون افتاده باشن با مشت و لگد به جون هم!
اصلا شایدم اینطور نباشه!
نه که فکر کنید من موندم سر دوراهی٬من که راهم مشخصه واسه خودم.قطعه ۲۶واسه من قطعه ای از بهشته.موندم تو این جنگ زرگری٬آخه اونا چقدر می فهمن که من هر چی تلاش می کنم نمی فهمم.مگه چه اشکالی داره که یکی بخواد اول بشه و یا یکی طرح بزنه و یکی ادعا کنه ویکی از احساس پاکش بگه راجع به پست؟
نمی دونم از یه طرف دلم میسوزه واسه مظلومیت شما٬از یه طرف حرصم میگیره از فهم فرا زمینی اونا و دست آخر میگم الهی که خدا عاقبت همه رو ختم به خیر کنه.
باید این کامنت رو قاب کنم بزنم به دیوار٬چون یک ساعته دارم مینویسمش و آخرش جز خودم احتمالا کسی ازش چیزی سر در نیاره!
چقدر زیبا بود.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و احترام
راستی داداش حسینم از سفر آمد!
من را به یاد ۲۲ سال پیش انداختید که دبیر راهنمائی منطقۀ ۱۸ بودم .مدرسۀ شهدای یافت آباد ولی ای کاش معلم ابتدائِ شاهد بودم و حالا یک نفر سراغ وبلاگ مرا می گرفت تا وبلاگم مثل کوچه های بنی هاشم خلوت نباشد!
احسنت
سلام دادش حسین
یاد کلاس اولم افتادم که از پدر مادرم دوربودم اخرای جنگ بود و اونا اندیمشک بودن و بخاطر نبود مدرسه تو شهرک نظامی من مجبور بودم شمال پیش مادربزرگم باشم اونجا برم کلاس اول .
خانم معلمم وقتی میخواست تنبیه کنه بچه هارو بخاطر فضولی منو هیچوقت تنبیه نمیکرد میگفت تو پدر مادرت پیشت نیستن گناه داری (منم کلی کیف میکردم) آخه اتیش پاره ای بودم .
الان بیماره براش دعااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا کنید به حق این شبای عزیز
الهم اشفع کل مریض
سلام
بعد از دو روز که امدم اینجا کلی گریه کردم
من هم یک روز معلم دبستان پسرانه بودم.۴سال
پسر ها حالا برای خودشان مردی شده اند. خلبان. مهندس و….
آن ها را میبینم. گاهی
حسین آقا یک روز تو تلویزیون یکی به بچه اش می گفت : سعی کن معلمت را گم نکنی
چون باید مثل همه جا را دنبالش بگردی
میدانی همیشه لحظاتب وجود دارد که ادم به معلم دبستانش ، به خاطراتش، به بودی پدرانه یا مادرانه اش احتیاج پیدا میکن
من برای انکه بچه ها همدیگر و من آن ها را گم نکنم یک قرار سالانه اب آن ها دارم
هر سال روز عید غدیر ساعت ۹ صبح. منزل سید علی
هر سال چه قدر بزرگ شده ان در این سالها
و سالهایی که تهران بودم به چه مکافاتی خودم را به این قرار میرساندم
یادش به خیر
راستی از کودکستان تا دوره فوق لیسانس من ۱۸۷ تا معلم داشتم که نام تک تکشان را در یکی از وبلاگهایم گذاشته ام
این را گفتم که به خودم یاد آوری کرده باشم برای به ثمر رسیدن یک نفر
چند نفر باید خون دل بخورند
خدا آن هایی را که از این لیست بلند بالا زنده اند نگه داردوآن هایی را که به رحمت خدا رفته اند رحمت کند. به خصوص
آقای دانشوری استاد روش تحقیق دوره کارشناسی که تازه گذشته و دلم برایش تنگ شده
دوباره سلام
آقای قدیانی با اجازه شما و مسئول فرهنگی اداره(این دیگر از اون حرف ها و کارهاست ، بماند) این متن را برای استفاده در تابلو اعلانات اداره خلاصه کردم
به نام خودت و بابا اکبر
با عنوان وب نوشته های یک فرزند شهید
شاید هم این کار را باب کردم و وب نوشته های بقیه بچه ها رو هم استفاده کردم
شوخی شوخی باعث خیر شدی ها
یعد از مدتها اشکم را در آوردی داداش حسین.
حیف که تو محل کار نمی شه زار زار گریه کرد. حیف
داداش حسین میگم بد نیست یه سر تو کار فیلم نامه نویسی هم بری.
مثلا داستان همین دوران اول ابتدای شما فکر کنم خیلی جای کار داره. داداش حسین شما که قلمت اینقدر خوبه حیفه از ابزار قویی مثل رسانه ها ی تصویری استفاده نکنی. حتما خودت میدونی اگه خوب کار بشه چقدر تاثیر داره .
بسم رب الشهداء و الصدیقین
.
اون موقع ها انگار به شهدا بیشتر نزدیک بودیم
انگار برامون ملموس تر بودن
.
اشکامو چطور ایجا پنهان کنم
.
التماس دعا
یا علی مدد
بسم رب الشهدا و السدیقین
بعضی وقتها بد جوری دلم واسه اون روزها تنگ میشه!
واسه مدرسه هایی که جای خالی بعضی از شاگرداشون یه دسته گل و یه قاب عکس و یه روبان مشکی می گذاشتن یا
وقتی پیکر شهداشون می اومد مثل پروانه گرد اونها مراسم میگرفتن. خیلی دلم می خواد بدونم همکلاس های داداش کاظم نیمکت خالی کاظم رو یادشون هست یا اصلا همه رو فراموش کرده اند!!!
اون موقع ها خدایی مدرسه ها هم یه حال دیگه داشت.اساسی!!!
سلام علیکم
خدمت داداش حسین
خداییش بی معرفتیه ما رو تحویل نگیری حالاکه بچه محل در اومدیم
از قبل هم یه احساسی به من القاء میکرد آب وهوای شهرک ولیعصر رو خوردی!
تازه بچه یه مدرسه هم بودیم من هم سالهای دبستان رو مدرسه ی شهید عاشقلو خوندم هم خودم هم دوتا داداش بزرگترم هم پسر عمه هام که با هم همبازی بودیم البته چند سال بعد چون شما از بنده هفت هشت سال بزرگتری.
میخوای کروکی بدم خیابون سپیده ی شمالی (شهید سلیمانی) روبروی زمین خاکی با ۱۰۰ متر فاصله از کلانتری.حال کردی.
هنوز هم مدرسه برقراره.
حالا میخوای با یه کامنت یا یه نوشابه یا هرچی که حال میکنی تحویل بگیرمون.
بچه پایین شهر
یاعلی
بسم رب الشهدا و الصدیقین
خیلی قشنگ بود.
ازدست شما…
ماشاالله کم گریه می کنم اینجا هم که میام اشکام سرازیر می شه.
خیلی حال داد
سلام
اشکم رو در اوردی عزیزجان.خدا نگهدارت باشه.
سلام
همیشه مطالبتو می خونم،اما بار اول که کامنت می ذارم.
مستدام باشی.همیشه اشک مارو در میاری
سلام مدت زیادی نیست که با قطعه ۲۶ آشنا شدم اما در هر صورت از اینکه چنین معلمی هم در جرگه ی ما هست خوشحال شدم و از طرف خودم غمگین چرا که همواره به خودم متذکر می شدم رسم معلمی دارم اما کار معلمی نمی کنم و با خوندن مطالب شما قلبم سرشار از غم که ای بابا اونا کجا ی کارند و من کجا خدا خودش بهم رحم کنه در حق این معلم دعا کنید تا در حق بندگان پاک و معصوم خدا ظلم نکنه
التماس دعا
برام خیلی جالب بود. خیلی ممنونم.
من پسر خانوم قوتی مدرسه شهید عاشقلو هستم
خدا رو شکر که خانوم قوتی در صحت و سلامتِ کامل بسر میبره………………………
معلم امانتدارى است که انسان امانت اوست. (امام خمینى”ره”)
هنر واقعى آن است که حس لطیفى را که خودت درک کرده اى ساده و زلال به مخاطب انتقال دهى!
و شما چه هنرمندانه این کار را انجام مى دهید!
خوش به حال شما! به خاطر خانم قوتى!
و خوش به حال ایشان، آن لحظه که نوشته هاى شما را مى خواند.
من هم یک خانم معلم با سواد و مهربان وشیک پوش! داشتم.
کلاس درس او، کشتى نوح من شد و خیلى هاى دیگر!
هر جا که هست خداوند نگه دارش!
هر روز برایش دعا مى کنم.
خوشحالم که خانم قوتى را پیدا کردید.
به ایشان سلام مى کنم، و براى داشتن شاگرد ارزشمندى مثل شما به ایشان تبریک مى گویم.
گفت: آخه خدای شهدا چیز دیگری است…
یادمه کلاس اول من دو تا معلم داشتم… حرف نداشت مطلبت حاجی.
تعجب می کنم شما که این قدر خوب می نویسیدT مگر جا قحطی است که برای وطن امروز می نویسید؟
و تعجب می کنم هر وقت می بینم یک آدم خشن و دعوایی اهل کف گرگی -حتی- هنرمند هم هست؟
فرزند شهیدی نیست که این متن را بخواند و اشک نریزد
خیلی دوستت دارم و می خوام باهات ارتباط داشته باشم
ممنون که در سایتتون درباره ی معلم نوشتید.
اسم معلم امسال ما خانم مهری پورفرخ است.
دنیای فرزندان شهدا رو ما نمیفهمیم
ببخشید که این رو میگم؛ نبودن سایه پدر، درد بزرگیه و همه ما رو نسبت به اون فرزند مسئول میکنه و حالا اگر اون طفل معصوم برای آرامش ما پدرش رو از دست داده باشه که واویلا…
یکی از دردناکترین مطالبی که خوندم همین دعوا سر مزار پدرهاتون بود!
و البته پست قبل، کربلایی حسن با آلزایمر و سرطان… اون متن بدجوری دلم رو آتش زد…
بذل جان شیرین شهدا یک چیز… زجر خانوادههاشون یک چیز دیگه…