نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
بسم الله…
شهیدان زنده اند الله اکبر
کجائید ای شهیدان خدائی…
راستی علی آقا! عجب خنده ای دارد نگاه آخرینت…
در عین زیبائی حس غریبی داره. ممنون.
“حالا نرگس شده بود بلندقدترین آدم راهپیمایی.”
.
“علی آقای شهید که در نگاهش خنده داشت، حالا شده بود بلندقدترین مرد راهپیمایی.”
زمان هایی که از شهدا و فرزندان شان می نویسید، زیر و رو می کنید دل آدم را، حتی اگر خیلی کوتاه باشد نوشته تان.
ممنون که یادی کردید از شهدای جبهه کردستان.
عالی بود…
سلام
حضرت آقا:
نسل سوم با نسل دوم هیچ تفاوتى ندارد. اینها جوان، آرمانخواه، داراى نشاط و نیرو و آمادهى حقپذیرىاند.
داداش حسین!
کوتاه می نویسی، بلند می نویسی، تجلیل می کنی، تحلیل می کنی، هر کار که می کنی و هر جور که می نویسی، بازی قشنگ توست با دل تنگ ما. الحق که هنر می بارد از سرانگشتانت.
۱۱ روز مانده به یوم الله ۹ دی
حسین قدیانی: مطلب «حرکت ایمانی» شما قشنگ بود.
همون کامنت “از بچه های فکه”.
“الحق که هنر می بارد از سر انگشتانت”
احسنت به این دوست بسیار عزیز با این کامنت زیبا!
و حالا تمام نرگس ها عکس بابا سید علی رو میگیرن بالای سرشون و میگن خامنه ای خمینی دیگر است *ولایتش ولایت حیدر است………. و این است راز شهیدان با ولی فقیه شان!!!!!!!!!!!!! یاعلی *ع* مدد
چقدر دوست داشتم این متن ادامه داشت. البته که کم بود ولی معنایش بلند.
زیباتر از شقایق، عمیق تر از اقیانوس، شیرین تر از عسل…
مساله این است.
یعقوب کربلا چه قدر گریه می کنی
از صبح زود تا به سحر گریه می کنی
یعقوب را که غصه ی یوسف شکسته کرد
داری برای چند نفر گریه می کنی؟
از صبح تا غروب فقط نیزه می زدند
داری به قتل صبر پدر گریه میکنی
با دیدن اسیر کجا می رود دلت
با دیدن فقیر کجا می رود دلت
شهادت امام زین العابدین علیه السلام تسلیت باد.
بسم رب الحسین(ع)
تقدیم به فرزندان شهدا
۱۰۳* امام سجاد علیه السّلام:
و امّا حق پدرت بر تو این است که: بدانی او اصل و ریشه توست؛ زیرا اگر او نبود تو نیز نبودی. پس هر چه در وجود تو، تو را به شگفتی و خشنودی وا می دارد، بدان که پدرت منشاء و اساسِ آن نعمت است، پس خدای را حمد و سپاس گو و بر قدر و منزلتِ او شاکر باش.
(بحار الانوار، ج ۷۴، ص ۶)
بسیار زیبا و دلنشین…
{اى آن که یادش مایه شرافت و بزرگى یاد کنندگان است و اى آن که سپاسگزاریش موجب دست یافتن سپاسگزاران (بر نعمتها) است و اى آن که فرمانبرداریش سبب نجات فرمانبرداران است، بر محمد و آل او درود فرست و با یاد خود دلهاى ما را از هر یاد دیگرى بازدار. امام سجاد}
خیابان انقلاب، سر «وصال»…
یعنی «روز وصل دوستداران یاد باید، یاد باد آن روزگاران یاد باد»
به خدا مهارتت در تیترزنی عالیه داداش حسین! عالی…
سلام برادر
خسته نباشی
یه زحمت دارم
قراره به مناسبت۹دی و نزدیک بودن انتخابات یه ویژه برنامه توی دانشکده مون برگزار کنیم.راستش میخواستم یه عنوان بامعنا واسش بگید
قلمت بابرکت…
ممنون
در نایِ خشکِ مرثیه خوان، نا نمانده است
طفلی برای زینب کبری نمانده است/
باید به جای حافظ و سعدی، لهوف خواند
دیگر برای ما شب یلدا نمانده است…
بوی “وصال” عجیبی داشت این “سر وصال”
سلام…
زیبا بود اخوی…
واقعا به دل نشست ، دلنوشتت!…
سلام
همچون همیشه عالی بود.
السلام علیک یااباعبدالله الحسین (ع)
سلاممممممممممممممممممم داداش
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
باسلام واحترام
« خدا قوت »
موفق باشید
عالی بود…
دلمان گرفته بود، شدید به دل نشست…
آیا این شبیه به “نرگس” داستان هست؟
http://camp707.com/archives/1776
حسین قدیانی: اجازه دارم سخت گیری کنم؟! البته که دارم!
پس «نرگس که «دست و چادر مادر» را با هم گرفته بود، گفت: من که از این پایین، جایی رو نمی بینم. مامانی! گریه نکن، بغلم کن».
اولا؛ «دست و چادر مادر»! توی همچین حالتی، توی طرح، دست فاطمه خانم نباید معلوم باشه. ثانیا؛ این دختره یه جوریه چشماش که انگار، خوب و راحت، داره می بینه. چشماش اصلا معذب نیست از این لحاظ. این یک.
و اما؛ اون بطری آب معدنی توی دومین راهپیمایی سال های جنگ، توی ذوق می زنه.
می دونی مثل چی؟! مثل اون تیکه از چادر بازیگر نقش فاطمه خانم که خیلی یه جوریه!
مثل اون چند تا تار مویی که بیرون اومده از چادر دختری که قراره نقش نرگس رو بازی کنه…
نرگسی که راهپیمایی سال پیشش هم، روی دوش بابا علی اش، حجابش کامل کامل بود، با اینکه تازه یاد گرفته بود بگه بابا…
اینکه هنوز یه دختربچه ۳ ساله به سن تکلیف نرسیده، دلیل بر این نمی شه که مصر باشیم حتما چند تا تار موشو، ولو یکی، بیرون بگذاریم.
چرا اصرار نداشته باشیم بر رعایت حجاب به نحو احسن؟!!
مثلا می خوایم بگیم چی؟! بگیم خیلی اهل رئال و واقعیتیم؟!
بگذریم که خلاف اصل قصه هم هست! یعنی خلاف واقعیت قصه!
از اینا گذشته، طرحت به نسبت زمان وقوع قصه، زیادی امروزیه!
و جای یکی توی طرحت اساسی خالیه… کاش می تونستی بیاریش توی کار… سخته اما شدنیه.
آهان! یادم رفت ازت تشکر کنم. باید یادم باشه که این طرح، بر اساس ذوق تو از قصه من بوده. من که نکشیدمش، پس ممنون، اما با حفظ سمت نقد!!
من بودم شاید سیاه سفید طرح رو می کشیدم؛ مثل عکس ابری که بالای همین قصه گذاشتم… یه جور دهه شصتیه… یه جور آسمونیه… هم دلگیره هم نورانی…
راستی! توی این طرح، به پرچم مشکی ای که روش نام مبارک «آقا» نوشته شده، اصلا نیازی نبود. به نسبت مقطع وقوع قصه، شعاری بود!
اینم سند روشنفکر بودن ما!! یا حرفه ای بودنمون!!
راستی تر! من اگر جای شما بودم، قبل از گذاشتن طرح، توی وبلاگم، اول به داداش حسین، نشونش می دادم.
برای دوستان قطعه ای، اینقدرش حق آب و گل داریم.
اینم بگم و خلاص؛ اساتید من گاهی اونقدر بی رحمانه نقدم می کنن که باید بیایی و ببینی… اونا می گن؛ چون که دوسِت داریم…
بعدی (گفت و شنود)
گفت: سایت ضدانقلابی بالاترین خطاب به خاتمی نوشته است«شوربختانه باید باور کنیم و باور کنید که جمهوری اسلامی به یک ابرقدرت منطقه ای تبدیل شده است».
گفتم: خب! منظورش چیست؟
گفت: خطاب به خاتمی نوشته؛ رژیم ایران، هواپیمای بدون سرنشین و فوق مدرن آمریکا را تصاحب می کند، در تحولات منطقه حرف اول را می زند، ماهواره آمریکا را با تکنولوژی لیزری هدف قرار می دهد، مدیر گوگل در CNN به استعداد فوق العاده ایرانی ها در جنگ سایبری اعتراف می کند و…»
گفتم: بالاخره نگفتی منظورش چیست؟ و چرا این حرف ها را خطاب به خاتمی زده است؟!
گفت: به خاتمی گفته؛ «خودت قضاوت کن و ببین ما جنبش سبزی ها در کجای این معادله قرار داریم که برای حضور در انتخابات شرط تعیین می کنی؟ مگر نمی بینی که رژیم به هیچکدام از ما محل نمی گذارد».
گفتم: حیوونکی راست میگه! یارو رفت به مطب یک روانپزشک و گفت؛ آقای دکتر! نمی دونم چرا هیچکس به من محل نمی ذاره؟! دکتر نگاهی بهش کرد و به منشی گفت؛ نفر بعدی!
داغ داغ یا سرد سرد ؟!
سلام بر قطعه ی ۲۶
التماس دعا
احسنت داداش.
گریه ام برای نرگس جدا و اتصالش به رقیه جدا. از بس واژه “سه ساله” برایم سنگین شده.
اما
این طرح نه دقیقا از روی واقعیت داستان بلکه طرحی نو از “تصویر کودکی در راهپیمایی چهارشنبه عظیم” بود که فخر می کرد به نسل خودش و جالب بود که تا حدودی شباهت داشت به نسل دوران جنگ. و این شباهت آنرا کشید به “قطعه ای از بهشت”.
در ضمن حتما در طرح های بعدی قبل از هر کس به شما خواهم رسانید.
حسین قدیانی: اونچه که من دیدم، این بود که این طرح رو بر اساس قصه نرگس کشیدی. قصه رو هم که توی پستت گذاشته بودی، تکمیل می کرد برداشت منو. البته اگه ناقلایی نکنی و تیتر و سوتیتر و طرح پستت رو عوض نکنی!!!!!!!!!!!!!! می دونی که! هر از وقتی به یکی باید گیر بدم دیگه!! نوبت تو بود ظاهرا!! از منطقی بودنت ممنون. همه تون می دونین که گاهی هم اگه بی رحمانه نقدتون می کنم، دوست دارم بیاییم بالا. ننوشتم بیاین!! بدون حب و بغض، باید هم رو نقد کنیم؛ شما منو و من شما رو. همین که قابل دونستی، قصه ما رو برای طرح، این خودش از همه چیز، واسم مهم تره. تو اگه بسیجیه خامنه ای هستی، پس می میرم برات! اینم بگم؛ به طرح وبلاگت دست نزن اصلا. اون کار بر اساس سلیقه تو بود. بر فرض هم که خواستی بر اساس سلیقه من، طرح جدید بزنی، -که نزنی بهتره و خواهش می کنم نزنی- این رو برندار. اون وقت بچه ها گاوگیجه می گیرن که اصلا سر چی بود بحث ما!
ممنونم.
۱۰ روز تا یوم الله ۹ دی
داداش نفرمایید. استغفرالله.
حالا که فکرش رو می کنم می بینم برداشت شما هم درست بوده ها. شاید هم قرائن من برای رساندن مفهوم کم بوده. اما توفیق اجباری شد یه چیزی از شما یاد بگیریم.
البته فکر می کردم تیتر “تفاخر نسل ها” برسونه که نشد. اما عوضش نمی کنم.
التماس دعا
حسین قدیانی: به جواب قبلی ام، یکی ۲ جمله اضافه کردم. حتما بخون آقامرتضی.
“من بودم شاید سیاه سفید طرح رو می کشیدم؛ مثل عکس ابری که بالای همین قصه گذاشتم… یه جور دهه شصتیه… یه جور آسمونیه… هم دلگیره هم نورانی…”
خداییش از لحاظ تجسمی هم ایده هاتون هنریه.
به روی چشم.
با سلام.این آخرین نوشته من توی وبلاگمه توی یک هفته نامه هم چاپ شده.می خواستم اگه لطف کنید نظرتون رو راجع بهش بدونم، آدرس وبلاگ رو هم ننوشتم تا بازارگرمی نکرده باشم:
هفته ی پیش سرکار بانو هیلاری کلینتون با پیامی سراسر از روی خیرخواهی، عطوفت و مهربانی و آرزوی سلامت و بهروزی برای همه ی امریکاپرستان داخلی، خبری مسرت بخش را برای آنان به ارمغان آورد. تاسیس سفارتخانه آمریکا در ایران آن هم از نوع مجازی.
سفارتی که از دید عده ای گامی جدید برای از سرگیری روابط دو کشور آنهم بعد گذشت سال ها بود؛ و از دید عده ای لانه ای جدید برای پر شدن خلا جاسوس های انگلیسی!
اما شاید امریکایی که پس از آغاز بیداری اسلامی مدت هاست که سفارت هایش در کشورهای بیدار شده، همه مجازاً نام سفارت را دارند، بیشتر از اینکه نیاز به سفارتی جدید داشته باشد، باید فکری برای تخته نشدن در سفارت هایش بکند. تا دیروز کسی جرات چپ نگاه کردن به پرچم یگانه ابرقدرت نظامی جهان را نداشت؛ اما امروز دیدن تصاویر آتش زدن پرچم آمریکا در جای جای عالم عادی شده است. حتی مرگ بر آمریکای اول انقلاب ما به همه زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است. از «الموت لآمریکا» ی اعراب تا «Down With USA» همزبانان شان.
اما در همین حین خبری جدید روی تلکس خبرگزاری ها رفت. خبر، عجیب و جالب بود. خبر این بود: «مرزبانان شرقی جمهوری اسلامی، هواپیمای جاسوسی فوق پیشرفته ی امریکایی را زمین گیر کردند.» باز هم صحرای طبس ! و ما ادرک الصحرای طبس…
بله، حضرات امریکایی با این خیال که ما سرمان به اینترنت گرم است و چشم به مانیتورها دوخته ایم تا از سفارتشان ویزا بگیریم، پرنده دوست داشتنی شان را برای جاسوسی به ایران فرستادند، غافل از اینکه سرعت اینترنت ما زیادی پایین است و تا سایت آنهاLoad شود، سر به هواتر از آنیم که کسی بی اجازه از آسمانمان عبور کند؛ مدافعان حریم امن هوایی ایران با شاهکار نشاندن RQ170 ، IQی آمریکایی ها را به سخره گرفتند. در این میان تقارن میمون و مبارک این اتفاق ننگین با آن افتتاح رنگین، خود نشانی روشن از میزان صداقت هیلاری خانم است.
به قول اخبار۲۱ شبکه ملی: و در ادامه…
الا یا ایها الآمریکایین! به گوش باشید که ما زودتر از شما سفارتمان را افتتاح کردیم. سفارتی های ما عده ای کارمند کت و شلوار مارکدار پوشیده ی کراواتی، که با لبخندی تصنعی از میهمانان استقبال می کنند، نیستند؛ کارمندان سفارت ما همه ی پابرهنگان و مظلومان جهان، همه ی گرسنگان سومالی، همه ی آوارگان افغان، همه ی التحریری ها، همه ی مردم میدان اللؤلؤ و همه ی ۹۹ درصدی ها هستند. و به قول خمینی کبیر: «هر کجا مبارزه هست، ما هستیم.» در همه جای عالم. از نقطه ی طلوع خورشید تا غرب وحشی. از آفریقا تا خاورمیانه و از آن تا خانه دوستانتان در اروپا. مدتی هم هست که در بیخ گوشتان صداهایی شنیده می شود. امروز مردم ایالات شما بر علیه خودتان متحد شده اند؛ دیگر برای سفارت سازی خیلی دیر شده است.
راستی، ما هر چه گشتیم سفیرتان را درون پهباد پیدا نکردیم ،از نامبرده خبری در دست نیست !
حسین قدیانی: تنها چیزی که می توانم بگویم این است؛ نیازی به نگذاشتن نشانی وبلاگ تان نبود!!
خدا وکیلی دوستان درست گفتن.
کوتاه بنویسید یا بلند، فرقی نداره. در هر صورت عالی می نویسید.
خدا پشت و پناهت داداش حسین.
نمی دانم! شاید نذر دارید همه ش اشک ما رو درارید یا این ماییم که اشکمون دم …….
شایدم دومی ….که مشکهای ما رو سال ۶۱ هجری سوراخ کردند. معلومه اشک توش
نمی مونه!!!
قصه ها داره این اشک ما با مشک عباس…..
ناگهان چشمان فاطمه خانم، بارانی شد. چند تایی از قطرات اشک فاطمه خانم، از روی چادر، سر می خورد پایین و یکی از دانه های اشک، می رسد به دست نرگس….
جز این که دعا کنم برای شما و قلمتان حرف دیگری نمی ماند.
و در ادامه…..
گویند که نیست از شب یلدا درازتر؟!!!!
پیداست که شام غریبان ندیده اند…..
فدای خودت و داغهای بی شمارت یا حضرت سجاد علیه السلام
متن خیلی قشنگ و دلنشینی بود.
خدایا آبروی ما را پیش شهدا حفظ کن.
یلدا را گرامی بداریم که پایان سیاهی و آغاز روشنایی است.اما بیاد داشته باشیم که عاشورا پایان عزا نیست،آغاز آن است. هنوز سرخی خون خدا در گودی قتلگاه هویداست،هنوز صدای شیون فاطمه درسکوت دشت بلا، عرش را می لرزاند.و کاروان ماتم زده زینب در راه است.همین روزها ست که در بازار آذین بسته کوفه برای زینب هلهله می کنند، و در کوچه های آن رقیه را سنگ می زنند،و او چشم بر عمو بر بلندای نیزه دارد،و خورشید بر نیزه میخواند:أم حسبت أن اصحاب الکهف و الرقیم کانوا…
و زینب دست بسته راهی شام بلاست تا یک تنه کاخ سبز نیرنگ را ویران کند، هر چند که خود خرابه نشین است، و هم اوست که امانت دردانه سه ساله حسین را با دست خویش بر تکه پارچه سیاهی می پیچد و به خاک می سپارد…
یلدا را یاد بداریم، اما روزها و شبهای اسیری زینب را از یاد نبریم.
حسین آقا یه سوال دارم .شما و همسرتون اصالتن کجایید ؟
حسین قدیانی: اصالتن(!؟) اهل هیچ کجا!
سلام
یاد امام و شهدا
دل و میبره کرببلا
——————-با خوندن این متن دلم یهو رفت کربلا و این شعر————-
شونه هاش بالاتر از هرچی بلندی رو زمین
عمو جونم میگه ای فرشته روی زمین
راه نرو خسته میشی روی شونه هام بشین
روی دوش عمو جونت همه عالم رو ببین
(یارقیه بنت الحسین)
داداش حسین، می تونم بپرسم چرا جواب کسی رو که با نام نه ده کامنت گذاشته رو ندادین؟؟!! فکر نمی کنین بنده خدا ناراحت بشه. اون چیزی که ما از شما دیده و شنیده ایم، فرق داشت با این جواب ندادنتان. ببخشید.
حسین قدیانی: مراسم برای خود این عزیزان است و اسم و رسمش هم باید طبق سلیقه خودشان انتخاب شود، نه ذائقه من. عمدتا به چنین درخواست هایی پاسخ نمی دهم. یعنی تجربه ام نشان داده که احترام بگذارم به سلیقه خود این دوستان و فقط ممنون باشم که مرا لایق دانسته اند.
**یا حی و یا قیوم**
آقای حسین آقا سوال من جدی بود .چرا به مسخره جواب میدین ؟
حسین قدیانی: خب ببخشید!… آخه عزیز من! واسه شما چه فرقی می کنه که من و منزل، اهل کدام دیاریم؟! اگه خیلی برات مهمه، بگردی، توی همین وبلاگ پیدا می کنی.
۲۲ بهمن اولین سال جنگ تحمیلی
نرگس را می گذارد روی شانه هایش.
حالا نرگس شده بود بلندقدترین آدم راهپیمایی
.
.
.
چهارشنبه، یوم الله ۹ دی سال ۸۸
دختر شهیدی، عکس پدرش را در دست گرفته بود؛ بالای بالا، بلند بلند.
پدرش شده بود بلندقدترین مرد راهپیمایی
.
.
علی آقای شهید که در نگاهش خنده داشت
راستی علی آقا! عجب خنده ای دارد نگاه آخرینت…
“نرگس” خانم! من و تو قد بلند امروز مان را مدیون بلندی قد پدرت و البته مادرت هستیم!
یکی از طلبه ها به همراه دختر کوچکش که چادر عربی به سر داشت، دیدن آیه الله بهجت رحمه الله رفته بودند. ایشون به طلبه فرمودند؛ “به دخترت چادر مادرش را بپوشان”.
(نرگس, روی شانه های بابا, داشت عشق دنیا را می کرد.)و در ۹ دی ۸۸ بابا روی دست نرگس!
ما منتظریم شب یلدای عمرمان منور به نور خورشید محمدی شود.
شام شهادت امام زین العابدین(ع) تسلیت باد.
یه پیام “بی زرگانی”
ساعت ۱۴:۸
تعداد افراد آنلاین: ۲۲ نفر
ماشالله…
داداش حسین هنرمند بسیجیها فـــــــــدائی داری…
اینکه فضای نقد و بحث کارها و نوشتهها و نظرات بچهها رو در قطعه ایجاد کردید، خیلی عالیه!
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
یک مادر گریان که به دختر می گفت:
بابای تو زنده است… هرچند که نیست
میلاد عرفانپور
از زخم، شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
آنان همه از تبار باران بودند
رفتند، ولی ادامه دارند هنوز
هادی فردوسی
می دونستید امشب شب وفات مادر بشر، حضرت حوّا است؟
حسین قدیانی: من نمی دونستم؛ علی ای حال، خدا به «آدم» صبر بده!! البته اگه بابابزرگ، زودتر از مامان بزرگ به دیار باقی نرفته باشن!!
من فکر نمی کردم در تقویم وفات حضرت حوا ذکر شده باشد؛
چند روز پیش متوجه شدم!
حسین قدیانی: هیچ ذکر شده که «آدم» زودتر به دیار باقی رفت یا «حوا»؟
سال فوت آدم و حوا نوشته نشده؛
متاسفانه در این زمینه اطلاعاتی ندارم!
سلام برادر
دستت درد نکنه که به سلیقه مون احترام گذاشتی.بااجازه تون اسم برنامه رو گذاشتیم”رستاخیز عاشوراییان”.حداقل بگید این سلیقه مون چطوره؟
حسین قدیانی: توپ!
قانونا حضرت آدم باید زودتر فوت کرده باشد، نه؟!!!
آدم حدود ۱۰۰۰ سال در زمین زندگی کرد. حس می کنم زودتر از حضرت حوا به دیار باقی رفت!
شواهد و قرائن از روی فرم بودن داداش حسین حکایت دارد…
هر کدومشون زودتر به دیار باقی رفته باشن دیگه نیازی نیست به اون یکی بگیم غم آخرت باشه، چون هست!!
حسین قدیانی: ما چاکریم! یه چیزکی برای خبرگزاری چیزنا نوشتم که امشب آپش می کنم؛ تودهنی بدی نشد برای «ف. ه»! دارم به متنم می خندم…
بالاخره داداشمون داداش حسینه دیگه!
حسین قدیانی: اسم خوب و قشنگی برای مراسم تان گذاشتید. آفرین!
حضرت آدم در روز جمعه یازدهم محرم در مکه وفات یافت و حوا یکسال و پانزده روز بعد از آدم فوت کرد.
حسین قدیانی: شما هم آفرین و ممنون!
این متن خیلی حال وهوای حضرت رقیه رو داشت..
داداش اکبرم کجا رفت تا منو بغل بگیره
چرا دوشم نمیگیره حالا که آبله دارم…
شما سرورید، سالارید؛ کلا ایول دارید!
بیصبرانه منتظر تودهنی میمونیم.
مخلصیم با صاد غلیظ!
ما چله نشین شب یلدای حسینیم
ماتم زدگــان غم عظـــمای حسینیم
ما غرق عــزای پسر فاطــمه هستیم
ما تا به سحر محو تماشای حسینیم
یلداتون حسینی داداش حسین.
مظلوم ترین خواهر و برادر تاریخ!
http://casebook.parsiblog.com/Files/4.jpg
http://casebook.parsiblog.com/Files/5.jpg
مست از گفتن یاهو ی خودش ، رد شد و رفت
مشک برداشت و از روی خودش رد شد و رفت…
منم فونت درشت می خوام ولی خوب سوال ندارم ….!!!!!!!!
http://up98.org/upload/server1/01/z/njfb14kg5lzinec2btzx.jpg
http://up98.org/upload/server1/01/z/loicm3o6lvu4vanx95nq.jpg
به فراست: آقای قدیانی ترک، خانمشون شمالی… آهان! بعد این که خود آقای قدیانی هم کتلت خیلی دوست داره… حالا از کجا فهمیدم؟؟ یک بار خانمشون تو همین سایت یک مطلب نوشته بودند و لو دادند…
یک روز نوبت نرگس بود که عشق بکند و یک روز نوبت بابای نرگس؛ نرگس در دنیا، پدرش در بهشت.
جوابتون در اولین کامنت “مرتضی حاجیانی (سرباز کمپ) ” چقدر جالب بود و دقیق. اگر به حساب بی ادبی نگذارید باید بگم، ازتون انتظار نداشتم!
گاهی حس خاصی در فضای قطعه می پیچد…حسی ساده و لطیف. این فضای نقد که خراش نمی دهد احساس فرد رو، بسیار عالیست.
و البته نقد داشتم به پاسختون در جواب “محمد صادق جهانبخش”، که ایهام داشت و یکی از معانیش تلخ بود!
و دیگر اینکه
چقدر زیبا نوشته بودید این جمله رو…
“اساتید من گاهی اونقدر بی رحمانه نقدم می کنن که باید بیایی و ببینی… اونا می گن؛ چون که دوسِت داریم…”
ما زخم خوردگان تیره ترین، سرد ترین، بلند ترین شب های جور بودیم. ما شلاق خوردگان یلدای ستم بودیم. اولین شعاع فجر را که دیدیم خیز گرفتیم. عاشقانه به سوی شفق دویدیم تا در چشمه خونین خورشید، زخم های استخوان گداز خویش را بشوییم؛ که ثابت کنیم: سرخی بالاترین رنگ است، نه سیاهی. که سیاهی می پوشد. سرخی می شوید و جلادان تاریخ را رسوا می کند. “ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسودگی ما عدم ماست”.
شب یلدای ستم که به مدد روح خدا، سپری شد و به آخر رسید. منتظریم که شب یلدای غیبت و انتظار هم به پایان برسد.
***خامنه ای! تو آخرین سفیر خورشیدِ مسافری که دارد برمی گردد از سفر/ ای ماه! بگو از کدام طرف چراغانی کنیم برای حضرت سحر ***
“قطعه۲۶؛ ۲۶ مهر ۱۳۸۹”
خیار (گفت و شنود)
گفت: اصحاب فتنه آمریکایی-اسرائیلی ۸۸ اعلام کرده اند که جبهه اصلاحات، انتخابات را تحریم نمی کند!
گفتم: مگر قرار است وطن فروشان را هم به مجلس راه بدهند که آقایان حرف از تحریم انتخابات می زنند؟!
گفت: می گویند البته اصلاح طلبان انتخابات را تحریم نمی کنند ولی در انتخابات هم شرکت نمی کنند!
گفتم: ولی دستور العمل جرج سوروس این است که در انتخابات شرکت کنند تا بعداً بتوانند ادعا کنند که تقلب شده است!
گفت: اتفاقاً سران فتنه هم گفته اند، اصلاح طلبان بدون تابلوی اصلاحات در انتخابات شرکت می کنند!
گفتم: یعنی عقلشان نمی رسد که فرمول جرج سوروس را دیگران هم می دانند و باز هم مثل جریان فتنه آمریکایی-اسرائیلی ۸۸ دست فتنه گران وطن فروش رو می شود؟
گفت: چه عرض کنم؟!
گفتم: یارو رفته بود مسابقه ۲۰ سوالی، به او گفتند جواب مسابقه خیار است ولی فوری نگو که ماجرا لو نرود. یارو پرسید در جیب جا می گیرد؟ مجری مسابقه گفت؛ نه. یارو با تعجب گفت؛ عجب خیار گنده ایه؟!
کوتاه اما خیلی قشنگ بود…..
ممنون…..
دوستان محترم!
تعداد کامنت های خصوصی و عمومی که از داداش حسین تقاضای نقد نوشته های تان را داشتید و دارید، یک مقدار دارد زیاد می شود. لطفا خودتان مراعات وقت ایشان را بکنید. کسی هم به خودش نگیرد. همین الان فقط ۳ تا کامنت مختلف و تایید نشده است که از داداش حسین، تقاضای نقد داشته اند. از توجه تان به این نکته تشکر می کنم.
…
سلام
حسین جان میدونم سرتون شلوغه ولی خب یه در خواست دارم
میشه یه ساعتی رو مشخص کنید که خودتون در فضای مجازی حضور داشته باشید و بچه ها بتونن از طریق یاهوو ویا….با شما درآن یک ساعت گفتگو داشته باشند
البته اگر مایل بودید من یکی از رفقام هست که میتونه برا قطعه یه اتاق گفتگو طراحی کنه که بزارید ودر روز حتی بچه های قطعه بیان با هم گفتگو کنند
البته جسارت بنده رو ببخشید
یا علی
حسین قدیانی: این کار از همین طریق کامنت ها شدنیه. ممنون.
**لا اله الا الله الملک الحق المبین**
دوستان محترم!
قطعه ۲۶ تا الان درباره ۹ دی، در دومین سالگرد شمسی اش، ۲ متن، شامل دل نوشت و قصه داشته. به لطف خدا، فردا سومین متن داداش حسین در قطعه ۲۶ آپ خواهد شد که یک متن تحلیلی/ گزارشی است و شاید طولانی ترین مطلب قطعه ۲۶ تا الان.
سلام.فوق العاده بود با اینکه کوتاه بود اما معانی عمیق زیادی در بر داشت.التماس دعا
مجنون؛
همینجوری قشنگ تره. اینجوری داداش کامنت ها رو کنترل میکنن و هرکدوم رو که صلاح بدونن تایید میکنن.
اگه همه ی کامنت ها تایید بشن هرکی هرکی میشه. قشنگیش از بین می ره. اونجوری مرکزیت قطعه از بین میره.
چهل روز شد!
http://casebook.parsiblog.com/Files/6.jpg
سلام و عرض ادب.
جای همه دوستان خالی، دقایقی با خانواده رفتیم هواخوری!!
هوای خوب و فضای زیبا باعث شد زیاد به یاد شما بودیم.
http://upload20.ir/upload/1324556140270406154.jpg
http://upload20.ir/upload/13245561401959552942.jpg
http://upload20.ir/upload/13245561401967241290.jpg
http://upload20.ir/upload/132455613963611031.jpg
حسین قدیانی: چه عکس های قشنگی! چه غلطا!!
البته هیچ وقت به عکس های زیبای شما نمیرسه.
فقط خواستیم بدونید ما در لحظات خوب و خوش بیشتر به یادتونیم.
بسم رب الحسین(ع)
۱۰۵* امیرالمومنین علی علیه السلام:
تو مراقب آخرتت باش، دنیا خودش ذلیلانه پیش تو می آید.
(غررالحکم، ح۲۶۰۳)
این هم از عکس های ترش و شیرینی که دیشب من از طبیعت مصنوعی با موبایل گرفتم! تقدیم به همه. به خصوص داداش حسین.
http://casebook.parsiblog.com/Files/7.jpg
http://casebook.parsiblog.com/Files/8.jpg
http://casebook.parsiblog.com/Files/9.jpg
۹ روز تا ۹ دی
مرد حسابی بازم که اشک ما رو درآوردی
با سلام و خسته نباشید به معلم گرامی آقای حسین قدیانی. خواستم ازتون دعوت کنم اگر فرصت کردید فقط لحظه ای به وبلاگ شهید سری بزنید دست نوشته ای از برادر شهیدم را در وبلاگ گذاشتم که در فکه لحظاتی قبل از شهادت نوشته است…..با تشکر
التماس دعا……….
حسین قدیانی: دوستان محترم! لطفا به این نشانی بروید و مطالبی را که من هم خواندم، بخوانید؛ با دل آدمی بازی قشنگی می کند.
http://aliasgharmohajer.blogfa.com/
خدا بر درجات همه شهدا بیافزاید… اون متن توی ستون سمت چپ وبلاگ رو حتما بخونین. دیگر متن ها رو هم… از شما هم ممنونم به خاطر اطلاع رسانی تان.
با سلامی دوباره به تمامی دوستان قطعه ۲۶٫ اگر دوست داشتید سری به وبلاگ دوست مسلمان سوئدی من بزنید در این وبلاگ من نوشته های ایشون را که برگرفته از وبلاگ خودشان هست به فارسی ترجمه کرده ام . نظر ایشان در مورد ایران و زنان مسلمان در ایران بسیار خواندنی هست. در مطلب اخیر نظر ایشون در مورد افتخار بزرگ ایران در مورد گرفتن هواپیمای جاسوسی آمریکا درج شده است……
آدرس
khabira.blogfa.com
خوبه که مشکل مون حل شد فهمیدیم اول آدم مرده بعد حوا….
یعنی مجموعه ای از سرخوشهای وبلاگی…….
دلشاد های وبلاگی……
من هم باشم از این همه جانم به فدایت و تعریف ، خوش خوشانم میشه.
سلام خوبی حاج حسین/ توی یه جلسه در مشهد الرضا کتاب نه ده رسید دستم، حدود یه هفته پیش/ خیلی باحاله. تا الان بیدار موندم که نوشته هات رو بخونم، نهایت گفتم همین شبی وبلاگت رو پیدا کنم برات کامنت بزارم. این چنتا مطلب که ازت تو این دل شب خوندم باشه به جای نماز شبی که نخوندم. یه فاتحه الان نثار روح بابا اکبر میکنم و سایر شهدا. خیلی خوشحال میشم با هم به ارتباطیم، مهدی … از یزد
حسین قدیانی: ممنون عزیزم.
در ادامهی جواب آذرخش* به درازترین شب سال!
…
…
…
حادی عشر، مشکلات دیگتون رو هم ما میتونیم حل کنیم!!
ثانی عشر، شما از شاد بودن دیگران حرصت در میاد؟ این اصلا خوب نیستها! شما هم شاد باش!(البته به قول آذرخش اگه میتونی!) بخند! زندگی زیباست!
ثالث عشر، اصلا تو رو سننه…! وااالااا!
رابع عشر، دوست داشتم از یازدهم شروع کنم؛ حرفی هست؟!
*برای مشاهدهی این پاسخ درخور، به کامنتهای “گیری بر الگوگیری!؟” مراجعه کنید.
عاشق نیستم که دنبالش برم اما دوست ندارم از عشق دور باشم….
عالیه…
سلام حسین آقا خسته نباشی دلاور….
من هم میخوام بعد از دو ماه (بعد از کنکور ارشد) به صورت جدی عازم جبهه های جنگ نرم شوم خیلی ممنون میشم کمکم کنی. الان یه ویلاگ نیمه راکد دارم منتها میخوام به صورت جدی به عنوان افسر جنگ نرم (به فرموده آقا) وارد گود شوم و ادای دینی باشد به راه مدس شهدا.
راستی من امروز آدرس سایتت رو در قسمت بلاگستان یکی از هفته نامه ها دیدم…
سلام
عرض ارادت به رفقای اردوی فکه امسال.خاصا حسین خان که با کتاب قطعه ۲۶ اش در همان جا و با خودش حضورا آشنا شدم. بچه زنجان
میشه بگید این علی آقا کیه؟ مشخصاتشون چیه؟ خواهشن بگید. میخوام بیشتر بدونم…
حسین قدیانی: خواهر محترم! اگر چه این قصه را بر اساس دیده ها و شنیده های عینی خودم نوشتم، اما اسامی لزوما انطباقی با واقعیت ندارد. با این همه قصه ام را تقدیم کردم به شهید «علی مرزبان».
سلام حسین اقا
داریم یک مطلب برای شهدای اغتشاشات میریم ممنون میشم اگه کمک کنید تا یک مطلب خوب قابل تامل برای ما نگارش بفرمایید .
خیلی خیلی ممنون میشیم
داداش حسین سلام-عرض ادب و احترام-اگه فرصت کردید کلیپ زیر رو نگاه کنید-مصاحبه ۲ نفر از مجروحان اغتشاشات روز عاشوراست-آخرین قسمت برنامه راه امین از شبکه خبر
http://www.aparat.com/v/f36f1e0cd45a288cc0a9921063a0f4fb99508
یا علی
اَینَ قاصم شوکة الجبارین
کجاست آن کسی که شوکت و جلال جباران و ستمگران را در هم میشکند …
با مطلب “حاج قاسم، منتظریم … ” به روزم، خوشحال میشم یه سری به سنگرم بزنید و نظرتون بگید.
یاعلی و التماس دعا