پاسخ محکم علامه مصباح به سیاست ورزی غلط گروه پایداری

«هنگامی که تأمین و تحصیل یک مصلحت لازم و ضروری، در حد مطلوب و ایده آل آن میسر نباشد، باید نزدیک ترین مرتبه به حد مطلوب را تأمین کرد».

آیت الله مصباح، صفحه ۸۵ کتاب «نگاهی گذرا به نظریه ولایت فقیه»

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

 هر چند ما هم داعیه داریم که به «اصلح» رای داده ایم، اما این جمله کلیدی از علامه والامقام، محکم ترین ردیه بر سیاست ورزی غلط گروه پایداری، و موید همان حرف ماست که می گوییم؛ «رصد نتیجه، اصولا بخشی از تکلیف است».

ارسال شده در صفحه اصلی | ۵۰ دیدگاه

گفته بودیم «رقیب در صحنه است»

شادباش ویژه قطعه ۲۶ به منتخب ملت و طرفداران ایشان

این متن ۸ خرداد ۹۲  در «وطن‌امروز» چاپ شد که عده‌ای از دوستان، آنرا به تمسخر گرفتند و نویسنده را ترسو خواندند…

یک: اگر آن ۱۳ میلیون رای موسوی، به بهانه عدم‌احراز صلاحیت هاشمی، با صندوق آرا قهر نکنند، اگر لایه‌های رقیق‌تر آرای خاکستری، متاثر از تبحر روحانی در فن بیان، به ایشان مایل شوند، اگر عارف، زرنگی کند و به نفع حسن روحانی کنار برود، اگر آقایان هاشمی و خاتمی و سیدحسن خمینی و موسوی‌خوئینی‌ها و… ذره‌ای تدبیر کنند و در حمایت از شیخ دیپلمات، متحد و یکدل و یکپارچه وارد صحنه شوند، اگر حسن روحانی مثل دوشنبه‌شب، باز هم طریقه سخن و سخنوری را به این همه نامزد اصولگرا یاد دهد و اگر اصولگرایان محترم، باز هم در این روند بی‌عقل و رویه بی‌منطق، به نفع یک نامزد کنار نروند، پیش‌بینی من یکی، باخت جریان اصولگراست، چرا که خدا کی و کجا چک سفید داده به جریان اصولگرایی؟!… نوشتم؛ «پیش‌بینی»، این اما بیش از «پیش‌بینی»، «هشدار» من است به جریان اصولگرایی.

دو: حالا باز عده‌ای از «دوگانه مقاومت-سازش» حرف بزنند! حالا باز عده‌ای بگویند؛ اصلاح‌طلبان که نیستند، هاشمی که نیست، خاتمی که نیست، پس حزب‌اللهی‌ها بزنند توی سر و کله همدیگر، بلکه «اصلح» را پیدا کنند! حالا باز دوستان بازی کنند با کلمه اصلح و صالح و اصلح فلان و صالح بهمان! حالا باز با تندترین شیوه ممکن، خالص‌سازی کنند! حالا باز به ریش متن «رقیب در صحنه است» بخندند! حالا باز هتاکی و اهانت بخوانند ۲ کلمه حرف حساب «خیانت در جبهه خودی» را! حالا باز با وجود شیخ غرای دیپلمات، بعضی دوستان نازک‌خیال، علی‌الدوام چماق بزنند بر فرق قالیباف! حالا باز حسن روحانی را ول کنند و علیه شهردار تهران، هرآنچه ناسزا بلدند، ردیف کنند! حالا باز خود فتنه را رها کنند و گیر بدهند به آنکه «ساکت فتنه» می‌خوانندش! حالا باز برای این حقیر کمترین کامنت بگذارید که «فلانی! چقدر از قالیباف پول گرفته‌ای برای نوشته‌های اخیرت؟!»

سه: باز هم تاکید می‌کنم که این وجیزه، «هشدار» است، نه «پیش‌بینی». من واقعا در عجبم از عقل جماعت اصولگرا! این همه نامزد برای چیست؟! این همه تفرق آرا سودش چیست؟! مگر نمی‌بینید رقیب را؟! انتخابات را به آن دیگر اصولگرا ببازید بهتر است یا به حسن روحانی؟!

چهار: اول از ائتلاف مورد علاقه خودم شروع کنم، یعنی «ائتلاف سه‌گانه». آقایان! مگر قرار نبود فقط یکی از شما ۳ نفر در صحنه بمانید؟! پس چه شد؟! مگر پای دین و شرف و قسم و آیه و تقوا و ایمان و غیرت خود را به میان نیاورده بودید که بر‌اساس نظرسنجی و نظر جامعتین، فقط یکی از شما در صحنه می‌ماند؟! پس چه شد؟!

پنج: در میان این همه نامزد اصولگرا فقط یکی، در کنار آرای توده‌ها -اعم از حزب‌اللهی و محروم- رای به نسبت محسوسی از اقشار خاکستری را نیز دارد؛ باقر قالیباف. قالیباف به سبب رضایت مردم از دوران مدیریتش بر نیروی انتظامی و شهرداری تهران، این اقبال را دارد که رای خوب و بالایی داشته باشد. فی‌الحال نیز در همه نظرسنجی‌ها اول است. حال، باید تحسین کرد بصیرت بعضی دوستان مومن و حزب‌اللهی را که هیچ کاری با حسن روحانی ندارند اما مرتب «شیطان اکبر» می‌خوانند شهردار تهران را. و طوری علیه حاج باقر جو داده‌اند که هیچ مومن و حزب‌اللهی دیگری جرات نکند بگوید؛ رای من قالیباف است!! و اگر بگوید، لابد اهانت کرده به … !! آیا رواست ما هم بی‌تقوایی پیشه کنیم و منتقدان قالیباف را هتاکان آیت‌الله مهدوی بخوانیم؟! آیا ما نمی‌توانیم منتقدان بی‌انصاف قالیباف را هتاکان ابرمرد بارها به شهادت رسیده، سردار اعلای مقاومت، حاج‌قاسم سلیمانی بخوانیم؟! آیا برای ما مقدور نیست که با رای و نظر شهید حی و زنده یعنی حاج‌قاسم سلیمانی، کاسبی کنیم؟! ایضا با تعاریف بی‌مثال و بی‌نمونه رهبر از ایشان؟! آیا هر که به هر دلیلی نمی‌خواهد به نامزد شما رای دهد، مستوجب شماتت و تازیانه بی‌رحم شماست؟! آیا فقط شما مومن و حزب‌اللهی هستید و دیگران، جملگی جیره‌خوار و مرفه بی‌درد و رانتی و… هستند؟! آیا ممکن نیست یکی با حجت شرعی و عقلی، به نامزدی غیر ‌‌از نامزد شما برسد؟! شما دروغ می‌گویید که با علامه مصباح بیعت کرده‌اید! علامه خود در بیعت رهبر انقلاب است! شما با اخلاقیات احمدی‌نژادی، با نگاه صفر و صدی و سیاه و سفیدی بیعت کرده‌اید! شما با حب و بغض شخصی‌تان بیعت کرده‌اید! آقایان اصولگرا! به نفع هیچ‌یک از خودهای‌تان کنار نروید. کفر است! شرک است! یک انقلاب اسلامی است و یک شما!! رقیب هم که در صحنه نیست!! راحت باشید…

وطن امروز/ ۲۶ خرداد ۱۳۹۲

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۰۰ دیدگاه

تبریک به گروه پایداری بابت اول شدن حسن روحانی!!

از آنجا که گروه پایداری، با رفتار و گفتار صدر تا ذیل خود نشان داد که رای بیشتر حسن روحانی، برایش قابل هضم تر از فزونی آرای حاج باقر است، و از آنجا که طبق آخرین گمانه زنی ها، آرای شیخ دپیلمات، برتری محسوسی نسبت به شهردار تهران دارد، خواستم پیشاپیش برتری نماینده آقای هاشمی را به ایشان تبریک و شادباش عرض نمایم! وقتی سیاست ورزی به سبک و سیاق این دوستان، بردش منجر به ظهور «مکتب ایران» شود، وای به حال الان که اصلح مد نظرشان در بهترین حالت سوم یا چهارم است!! حقا که بخش عمده گرفتاری های ما از آن روزهای قبل از ۳ ی تیر ۸۴ شروع شد که رای و نظر علامه مصباح، برای بعضی دوستان مومن و حزب اللهی، بزرگ تر و مهم تر از انقلاب اسلامی و ۳۰۰ هزار خون شهید شد… کاش کسانی که معتقد بودند؛ «اصلاح طلبان در صحنه نیستند و خطری ندارند» و متاثر از همین تحلیل کاملا درست و سنجیده (!!) به بلای تفرقه در جریان اصول گرایی دامن زدند، اینک پاسخگوی سیاست ورزی خود باشند. گمانم آنچه گروه پایداری بدان عمل کرد، «تکلیف و وظیفه» نبود؛ «تفرقه و منیت» بود. بگذریم که محاسبه نتیجه و تدبر در فرجام کار، اساسا بخشی از تکلیف است. راستی! کسانی که می گفتند؛ «انتخابات، دوگانه سازش-مقاومت است و جلیلی تنها نماد مقاوت و انقلاب و ایستادگی و کربلا و مد نظر بزرگان و…»، چه جوابی برای طعنه این روزهای لوامین دارند؟! چقدر به ایشان گفتیم که پای مقدسات را به انتخابات باز نکنید که پس فردا اگر نامزدتان رای نیاورد، برندارند بگویند؛ «نه بزرگ ملت ایران به سر تا پای مقدسات»!! بارها در لفافه نوشته بودم، این بار به صراحت می نویسم؛ «گروه پایداری، نه در بیعت علامه مصباح، بلکه عملا در بیعت فرقه انحرافی است!!» و فی الواقع همین را می خواست فرقه انحرافی… اول شدن حسن روحانی!! تاریخ انقلاب اسلامی را اندازه خود، خوب خوانده ام. هیچ گروهی اندازه گروه پایداری -خواسته یا ناخواسته!- مددرسان جریان فتنه و فرقه انحراف نبوده… هیچ گروهی نبوده! من معتقدم؛ آقایان هاشمی و احمدی نژاد اگر برای انبوه خدمات گروه پایداری به خود، «پیام تشکر مشترک» صادر نکنند، بی معرفتی کرده اند در حق این همه لطف سرشار پایداری به حجت الاسلام والمسلمین حسن آقای روحانی!! ولله حق با بزرگان نظام است… و شک باید کرد در ایمان بعضی از ایشان، در حزب اللهی بودن برخی دیگرشان! اگر ایمان شان به شکل ناخواسته در خدمت فتنه است، لیکن کاملا خواسته (!) و از خداخواسته یاری گر باند انحراف اند!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۵۳۱ دیدگاه

نثار قدوم عباس (س)

ولله این مرتبط ترین متن من درباره انتخابات ریاست جمهوری است

از آن ساعتی که علی (ع) به عقیل گفت: «تو آشنا به انساب عرب هستی، همسری دلیر برایم برگزین تا از دامن او یاورانی برای حسین در کربلا به دنیا آیند»، دقایقی بیش نمی گذشت. عقیل که در این مدت به شدت در فکر بود، به نظرش آمد «فاطمه بنت حزام» از همه مناسب تر باشد. فاطمه متعلق به «بنی کلاب» بود و مشهور به شجاعت و معروف به «ملاعب الاسنه»… همبازی نیزه ها!… مردان عرب بر سر دلاوری اش قسم می خوردند و جملگی دوست داشتند او را به همسری بگیرند، چرا که هم ملاعب الاسنه بود و هم عفیف و پاکدامن. عقیل، بی درنگ دل یک دله کرد. برخاست تا درخواست برادر را اجابت نماید. راهی خانه حزام شد. توی راه داشت به این فکر می کرد که بعد از صدیقه کبری، هیچ زنی مثل «ملاعب الاسنه»، لیاقت همسری «صاحب ذوالفقار» را ندارد. مقابل درب خانه حزام که رسید، بیم و امید از چهره اش باریدن گرفت. یادش آمد که فاطمه بنت حزام به هیچ خواستگاری جواب مثبت نمی دهد! اما خب، این بار خواستگار، امیرالمومنین بود! فاتح خیبر! شیر عرب!… در زد. صدایی نشنید. خواست برگردد. ترس و تردید سراسر وجودش را فرا گرفته بود. علی که علی بود، اما ملاعب الاسنه هم زن کمی نبود! اسم و رسمی برای خود داشت… برگشت! دو سه قدمی بیشتر نرفته بود که صدایی آمد. چیزی شبیه صدای باز شدن یک در! سر چرخاند. «حزام» بود که در را گشوده بود. حزام از دیدن عقیل به وجد آمد. شوخی نبود؛ مهمان سرزده، برادر امیرالمومنین بود! برادر علی… به طرفش رفت و مصافحه کرد. گفت: «منت بگذارید و داخل شوید». عقیل وارد شد. حزام او را هدایت کرد به اندرونی. گفت: «در خدمتم!» عقیل ابتدا کمی از کار و بار حزام پرسید، اندکی بعد رفت سر اصل مطلب… سر به زیر انداخت و گفت: برای کار خیری آمده ام! حزام گفت: ان شاء الله خیر است. عقیل ادامه داد؛ آمده ام از دخترتان خواستگاری کنم! این بار، حزام سر به زیر انداخت و پرسید؛ برای چه کسی؟ عقیل جواب داد؛ «برای برادرم علی!» حزام تا نام علی را شنید، برآشفت! سراسیمه ایستاد و گفت: معذورم… معذورم عقیل! عقیل چشم در چشم حزام، جویای علت شد. حزام پاسخ داد؛ ما نام علی می آید، به احترام بلند می شویم… حرفی می زنی نشدنی! دختر من کجا هم شان پسر فاطمه بنت اسد است؟! همسر علی، دخت پیامبر بود، دختر من کجا، فاطمه زهرا کجا؟!

بیرون اتاق اما فاطمه داشت با مادر خود سخن می گفت و اشک می ریخت… مادر! نمی دانی… نمی دانی دیشب چه خوابی دیدم… خواب دیدم ۳ ستاره دارند گرد یک ماه می چرخند… ستاره ها خیلی زیبا بودند، اما آن ماه… آن ماه دل مرا برده…

فاطمه دل توی دلش نبود که پای بر کوچه بنی هاشم گذاشت. مادر با اشاره به دیوار خانه ای، گفت: همین جاست… و بعد دق الباب کرد. زینب در را گشود. ملاعب الاسنه تا زینب را دید، دوید و خود را به پای زینب انداخت. گریه کنان گفت: خانم جان! کنیز نمی خواهید؟ زینب او را از زمین بلند کرد و گفت: «بنت حزام! شما خانم این خانه هستی…». آنگاه علی و حسنین و ام کلثوم، فاطمه و خانواده اش را به داخل دعوت کردند… روزها سپری می شد تا یک روز، فاطمه رو به علی کرد و گفت: «مولای من! اگر ممکن است دیگر مرا فاطمه صدا نزنید». علی گفت: «اما شما که عاشق نام فاطمه بودید؟» بانو جواب داد؛ «برای حسنین و زینبین، فاطمه فقط فاطمه بنت رسول الله است… بیم دارم که با شنیدن این نام، یاد مادر کنند و در فرق زهرای اطهر، اذیت شوند». امیرالمومنین تبسمی کردند و فرمودند؛ «دوست داری از این به بعد، تو را «ام البنین» صدا کنم؟!» فاطمه گفت: «اما من که پسری ندارم». علی پاسخ داد؛ «به زودی زود، خداوند به تو ۴ پسر می دهد… ۳ تای شان بسیار زیبا هستند، اما یکی شان، دل از آدم و عالم می رباید…».

ناگاه فاطمه یاد خواب آن شب افتاد…

صدایی از تاریکی آمد. بلند پرسید؛ «کیستی؟!…». چیزی نگذشت که فهمید زینب است. شرمگین و خجلت زده، گفت: «خانم جان! شما هستید؟… عذر می خواهم!» زینب آمد و سر بر سینه عباس گذاشت… «برادر! بنشین… دوست دارم امشب با تو درد دل کنم». عباس جواب داد؛ «نه خانم جان! اجازه بدهید بایستم». زینب گفت: «نه! بنشین… راحت باش… عباس! این شب آخری، یک گله ای از تو دارم… سال های سال است می خواهم به تو بگویم، امشب اما می گویم… عباس! عباس من! برادرم! چند سال است برایم عقده شده که یک بار مرا «خواهر» صدا کنی…». عباس جواب داد؛ «خانم جان! یادم هست که ایام کودکی، یک روز دیدم برادرهای دیگر، محمد حنفیه و دیگران، دارند مولایم حسین را «برادر» خطاب می کنند. مادرم مرا کنار کشید و گفت: «عباس! تو هیچ وقت حسین را برادر صدا نزنی ها! همیشه بگو مولا… عباس! همیشه به زینب بگو خانم جان… با تعجب پرسیدم؛ مادر! مگر حسین و زینب، برادر و خواهر من نیستند؟… مادرم گفت: پدرتان یکی هست، اما من کنیز فاطمه و اولادش هستم…». زینب دوباره عباس را در آغوش کشید و بوسید. گفت: ماه بنی هاشم! یک بار هم اما به حسین بگو برادر، خیلی دوست دارد…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۱۷ دیدگاه

همه آرا در سبد نظام

عافیت نشینی ممنوع است در مرام ما… و تنزه طلبی به ما نیامده. عاقبت ما را، مردانگی امروز ما رقم می زند. زلف فردای ما، گره در خون سرخ پدران مان خورده. ما امتداد نسل مردان بازی درازیم. خانقاه ما، همچنان ارتفاعات الله اکبر است. ما موضع خود را عوض نکرده ایم. کنج دنج ما، بالای سنگر خاکی بصیرت است. اصلا سینه ما درد می کند برای تیر! ما مجنون ترین خیبری های بصیرت ایم؛ دودمان، دودمان دشمن را بر باد می دهد و سوزمان، محرم سینه حزب الله است. ما کی از آتش ترسیده ایم که این بار دوم مان باشد؟! ما کی از عطش واهمه داشته ایم که این بار دوم مان باشد؟! ما هنوز هم عاشق ۴ شنبه های قبل از انتخابات ایم. ثبات رای ما، قصه امروز و دیروز نیست. رای ما مخفی نیست! ما رسما و علنا رای می دهیم و بی هیچ پروایی از رای خود دفاع می کنیم. سال های سال است که ما رای خود را لو داده ایم. از پرده برون افتاده راز. رای ما این است؛ «جمهوری اسلامی». دیگر کاری اش نمی شود کرد! ما قبل از حاج باقر و سعید و صد البته اصلاح طلبان و فلانی و بهمانی، عاشق و دلداده انقلاب اسلامی هستیم. رای ما هرگز تو دهنی به هیچ کدام از نامزدهای دیگر نیست. رای ما به هر که باشد، تو دهنی به دشمن مردمسالاری دینی است. ما کی و کجا مخفیانه از انقلاب اسلامی دفاع کرده ایم، که این بار دوم مان باشد؟! ما جمعه، دگر بار رد صلاحیت خواهیم کرد لیبرال دموکراسی غرب را. با این ملت و این ولایت، هم اصل انتخابات و هم نتیجه انتخابات، علیه دشمن رخ خواهد داد. بی بی سی البته می تواند پای ساندیس را به میان بکشد! و صدای سگ آمریکا می تواند درآید! ما اساسا انتخابات را برای همین چیزها می خواهیم! برای سیلی زدن به دهان یاوه گویان. ما برای سیلی زدن به صورت استکبار، حتی از یک رای هم نمی گذریم! در این حماسه سیاسی، همه آرا سهیم اند. در جمهوری اسلامی «آرای باطله» وجود ندارد! رای ما روحانی باشد یا جسمانی، زمینی باشد یا آسمانی، دقیقا مصادره خواهد شد به نفع نظام ۳۰۰ هزار شهید. این بدیهی ترین حق خون شهید بابانظر است. این بدیهی ترین حق نظامی است که علی الدوام به آرای مردم تکیه دارد. اگر ارمغان ولایت فقیه برای ما، مردمسالاری دینی، مشارکت گسترده و انتخابات بوده، ما نیز آرای مختلف خود را یک کاسه کرده، در سبد نظام می گذاریم. اتوبان معرفت در جمهوری اسلامی به شدت دوطرفه است! دوم خرداد و سوم تیر، حال نظام است به ما، لیکن این هر ۲ را به پای محبوب ریختن، حال ماست به نظام. اگر بساط انتخابات، ضد حال جمهوری اسلامی به لیبرال دموکراسی پوشالی غرب است، هر رای ما، برگ سبزی است تحفه درویش… و باید محاسبه، بلکه مصادره شود. این مصادره را ما خود از مسئولان نظام خواسته ایم، چرا که سفره انتخابات را مدیون و ممنون جمهوری اسلامی و شهدای آن می دانیم. اوباما می تواند ابوغریب و گوآنتانامو را مصادره به نفع کند، یا چه می دانم؛ ۲۵۰۰ کلاهک اتمی اسرائیل را، ما اما برگه آرای خود را خودخواسته و از خداخواسته به پای خون شهدا و نظام شهدا می نویسیم. به پای جمهوری اسلامی. جمهوری اسلامی نبود، «میزان» را -چونان زمان شاه- سران کاخ سفید معین می کردند، لذا به شکرانه این مردمسالاری دینی، ما از نظام می خواهیم که برگ برگ آرای ما را پای شجره طیبه ۳۰۰ هزار شهید و پای اصل مترقی ولایت فقیه بگذارد.  در انتخابات ۲۴ خرداد، هر که رای دهد، دشمن بداند رای به نظام داده… و ما اعتراف می کنیم و افتخار می کنیم که رئیس جمهور، هر کدام از این ۸ نامزد محترم باشد، مفهوم رعنای «مقاومت» محکم و پابرجا، سر جای خود ایستاده است. انتخابات ریاست جمهوری، یعنی تعویض رئیس قوه مجریه و کابینه قبلی، نه تجدید نظر در اصول و آرمان ها. این انتخابات، جایگزین شدن رای است، نه راه. راه، ثابت است… و از قضا، رای اصل کاری این ملت، به راه برگشت ناپذیر انقلاب اسلامی است. این روزها هر که برای خود اصلحی دارد، اما اصلح اصل کاری، رای رئیس جمهور نیست، بلکه راه روشن و استوار آحاد ملت است. رای قرار است و باید مکمل راه باشد، نه مخل راه. «مصادره رای به نفع راه» بدیهی ترین حق فرزندان روح الله است. بگذریم که خیلی هم لازم به مصادره نیست!! من از «مصادره» دارم چماق بلند می کنم بر فرق دشمن، و الا مصادره کدام است؟! خود به خود، رود به دریا می ریزد… و خواهی نخواهی، ستاره، حواری ماه است و صحابی خورشید. آری، ما رای خود را لو داده ایم، رفته!! و سوگند می خوریم دیگر کاری اش نمی شود کرد!! ما راه برگشت نداریم، اما بنازم به شاهراه پیشرفت!! بنازم به شاهکار پیش روی!! هر وقت دستان پینه بسته شهید کار و خدمت، اوس عبدالحسین برونسی از «همت جهادی» خسته شد، ما هم از راه حاج همت و احمد متوسلیان برمی گردیم! پس همینی هست که هست!! اگر حرف مرد ممکن است ۲ تا شود، رای مرد اما همان است که بود!! ما به نامزدها لطف می کنیم که می گوییم؛ «داریم دنبال اصلح می گردیم» و الا اصلح ما، اصلح لایتغیر ما، نظام مقدس ۳۰۰ هزار شهید جمهوری اسلامی است. راستی، چه کسی می گوید آرمیتا به سن رای گیری نرسیده؟! مگر آن نوجوان روستایی به سن جنگ رسیده بود که در قهقهه مستانه اش، عند ربهم یرزقون شد؟! آرمیتا! تو به چه کسی رای می دهی؟!

وطن امروز/ ۲۱ خرداد ۱۳۹۲

ارسال شده در صفحه اصلی | ۷۸ دیدگاه

رئیس جمهور باید به داد اقتصاد برسد

پایه های پل بهمن شیر از «موشک میتران» پیشرفته تر است

یکم: از قبل هم قابل پیش‌بینی بود که مناظره سیاسی، داغ‌ترین مناظره انتخاباتی باشد‌ اما بگومگوهای غروب آدینه، برای مردم خسته از سیاست‌زدگی، «نان» نمی‌شود! بر منکر جذابیت سیاست، لعنت، که ما خود اساسا این کاره‌ایم‌ اما هر چقدر سیاست یعنی شعار، اقتصاد یعنی کار! سیاست یعنی یکی این بگوید و یکی آن جواب دهد و یکی هم پیدا شود سیاسی‌تر از همه، ژست خط سوم بگیرد اما اینک که تب مناظره جمعه خوابیده، باید گفت: «برو فکر نان اقتصاد کن که خربزه سیاست، آب است!» مناظره سیاسی نامزدها، می‌توانست ۱۰۰ سال دیگر هم ادامه داشته باشد؛ ما هم مثل همه مردم، می‌دیدیم و لذت می‌بردیم و بالا و پایین می‌شدیم اما فردای شور سیاسی، نوبت شعور اقتصادی است. این بگومگوها، کی و کجا قیمت پنیر را ثبات بخشیده که این بار ببخشد؟! شانه‌های سیاست، نحیف‌تر و بی‌معرفت‌تر از آن است که تاب بار اقتصاد را داشته باشد. وانگهی، اگر «سیاست» یعنی «تدبیر امور»، این امر معیشت و اشتغال و کار مردم است که تدبیر می‌خواهد. این اقتصاد مردم است که مدیر می‌خواهد. تا هم الان، سیاست، زیادی هم حاضری زده! این اقتصاد است که تاخیر دارد! اقتصاد، اقتصاد، اقتصاد! نامزدها اگر مردند، این واحد را پاس کنند، منتهی نه در دانشگاه، که در پیشگاه ملت. آری! سیاست یعنی قیل و قال، اقتصاد یعنی قول… و ما قرار است با قول و قرار نامزدها زندگی کنیم، نه قیل و قال‌شان! شما فکر می‌کنید چرا این همه رهبر انقلاب تاکید دارند اقتصاد، مساله اول و اولویت اصلی ماست؟! شما فکر می‌کنید چرا امام خامنه‌ای، سامان یافتن اقتصاد را شرط مقاومت برابر دشمن می‌دانند؟! شما فکر می‌کنید چرا «آقا» می‌گویند؛ «اقتصاد سامان یابد، دشمن بی‌دفاع می‌شود؟!» شما فکر می‌کنید چرا علمدار انقلاب، سخن از «عدالت» نمی‌برند، مگر اینکه اشاره به «پیشرفت» داشته باشند؟! و شما فکر می‌کنید چرا جانشین خمینی، حرف از «بصیرت» نمی‌زنند، الا اینکه مداقه «وحدت» داشته باشند؟! پاسخ واضح است؛ «اگر با بصیرت، سیاست، سر و سامان می‌یابد، وحدت و اتحاد و همدلی، پیش‌شرط خدمت در وادی اقتصاد است». ما اما هرگز به رهبر، نگاه تک بعدی نداریم و خود، این جمله را از بریم؛ «بعضى با این تحلیل غلط که به دشمنان امتیاز بدهیم تا عصبانیت آنها را نسبت به خودمان کم کنیم، عملا منافع آنها را بر منافع ملت ترجیح می‌دهند». منفعت ملت کجاست؟! نفع مردم در چیست؟! و شما فکر می‌کنید چرا از نظر ناخدای با خدای سفینه انقلاب، «مبارزه با آمریکا یعنی کار، کار، کار»؟!

دوم: اگر «رای رهبر» معلوم نیست، «راه رهبر» کاملا روشن است. رای رهبر به یکی از این ۸ نامزد است! و با تمام جرات می‌خواهم بنویسم؛ نه به یکی از این ۲ نامزد! یا ۳ نامزد! بلکه به یکی از این ۸ نامزد! بعضا اشتباه استراتژیک ما این است که با وجود مشخص بودن راه رهبر، رای ایشان را گمانه‌زنی می‌کنیم! اگر خود «آقا» می‌گویند؛ «احدی از رای من خبر ندارد»، نام این گمانه‌زنی بعضی دوستان، کسب بصیرت نیست؛ فضولی است! تعارف که نداریم! هم فضولی است، هم مقوم شایعه گزاف بیرونی! طرفه حکایت، بلکه قسمت شخمی ماجرا اینجاست؛ «گاهی دشمن، با سوء‌استفاده از بلاهت دوست، خبر از رای رهبر می‌دهد!» ما که مستاجر نیستیم و خانه‌مان بیت رهبری است، رای «آقا»ی مهربان خود را نمی‌دانیم، دشمن می‌داند!! عجب!! کم مانده برای دیدن ماه، از خفاش شب‌پرست، وقت بگیریم!! گفت: «ای مگس! عرصه سیمرغ، نه جولانگه توست». البته اگر این همه گمانه‌زنی، بیانگر اهمیت مضاعف رهبر و رای رهبر، حتی نزد دشمن است، ما این یکی را استثنائا با «بی‌بی‌سی فارسی» هم عقیده‌ایم!! دشمن اما خود به نیکی می‌داند که بیش از رای رهبر، دارد از راه رهبر سیلی می‌خورد. سیلی نظام مقدس جمهوری‌اسلامی به دشمن، فقط برگه رای رهبر نیست. همه آرای واصله است. بارها این برگه‌های رای، چشم دشمن را کور کرده، باز هم ان‌شاء‌الله، کور خواهد کرد. رای به هر نامزد محترم انتخابات، خواه عزیزان اصلاح‌طلب، خواه دوستان اصولگرا، خواه دیگر نازنینان، تیری مستقیم بر قلب دشمن است. «عرصه سیمرغ» همه انتخابات ماست، همه آرای ماست. بی‌بی‌سی، زیادی دارد وزوز می‌کند! و من اعتراف می‌کنم و افتخار می‌کنم که همه این نامزدهای محترم، سلیقه‌های باب میل جمهوری اسلامی‌اند و کاملا قانونی. تا چشم دشمن، قشنگ‌تر از حدقه درآید، رای رهبر، دقیقا به یکی از این ۸ نامزد است. همه این کاندیداها می‌توانند امیدوار باشند، بلکه مد‌نظر رهبر انقلاب قرار گیرند. بالطبع، آنی که بیشتر راه رهبر می‌رود، امیدوارتر.

سوم: برای اصلاح امور اقتصادی، هم «پیشرفت» لازم است و هم «عدالت». عدالت از آن مقولاتی است که اتفاقا باید شعارش را هم دست گرفت، لیکن، اگر حرف از عدالت بزنیم اما در عمل، پیشرفت را بکوبیم، کاری جز ضایع کردن عدالت انجام نداده‌ایم. لذا از عدالت، درست و شکیل باید دفاع کرد، با اخلاص، و الا بعید نیست اختلاس، از جمله خروجی‌های عدالت باشد!! جرم اصلی، فاصله انداختن بی‌خود میان پیشرفت و عدالت است، و الا آنکه با بهره از تخصص و فن، از مسافت شمال و جنوب شهر کم می‌کند، قابل تمجید است، نه لازم الاتهام. به راستی، مگر می‌توان به عدالت اعتقاد داشت اما این همه علیه وحدت و اتحاد، کارشکنی کرد؟! خروجی تفرقه و تک‌پری، «عداوت» است، نه «عدالت»… و می‌بینیم که همین گونه است. اگر واقعا بعضی دوستان، دغدغه عدالت دارند، توصیه ما به ایشان جز این نیست که؛ اتحاد، اتحاد، اتحاد!

چهارم: مناظره عصر آدینه اما بی‌لطف هم نبود. قالیباف و جلیلی نشان دادند مشکلی با اتحاد ندارند. هر دو با هم از حق و حقوق رزمنده‌ها دفاع جانانه کردند. «موشک میتران» اگر چه حکایت نوشته‌های خودم، کمی تند و غیر‌ منتظره به نظر می‌رسید‌ اما خب، به دل‌ها نشست! تندی‌اش فدای یک قطره خون شهدای پل پیشرفته بهمن‌شیر! مهم، پیام بود که دریافت شد! حال اگر… می‌گویم؛ اگر! اگر انتخابات به مرحله دوم کشیده شد و رقابت میان ائتلاف سه‌گانه اصولگرایان بود، تکلیف رای حزب‌الله معلوم است. القصه، حاج باقر و سعید اهل یک جبهه‌اند؛ «جبهه». و بچه‌های جبهه، به راحتی همدیگر را پیدا می‌کنند. بچه‌های جبهه، پرورش‌یافته آن یکی نامزد انتخابات نیستند، مردان آزمون پس‌داده سخت‌ترین امتحاناتند. این بچه‌ها، فقط و فقط پرورش‌یافته «مکتب اسلام»‌اند، آن‌هم با قرائت ولی فقیه. می‌گویند؛ «برترین دوستی‌ها، دوستی کسانی است که مسبب آشنایی‌شان، اشک بوده و عشق و شانه‌های لرزان». به لطف این محبت، بر همه رای‌دهندگان حاج‌باقر و سعید فرض است که فقط تعریف نامزد مورد نظر خود کنند. شواهد هم حکایت از این فهم درست دارد. این از این! اما آنکه در مناظرات، بیش از همه خودگذشتگی کرد و پای دفاع از انقلاب ایستاد، جناب حداد‌‌عادل بود. این دفاعیات، حتما نزد دلسوزان واقعی انقلاب، لحاظ می‌شود، اگر چه اجر اصلی را باید از خدا گرفت. به روایت همگان اما حداد‌عادل با اخلاق‌ترین نامزد مناظره‌ها نیز بود، تا نشانی باشد بر این ادعا که انقلاب اسلامی، بهترین امتداد «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» است. این هم از این! در ادامه دوست دارم اشاره کنم به شخصیت دوست‌داشتنی و جذاب جناب غرضی که صرف نظر از انتخابات، عجیب جا کرده در دل مردم. ظریفی به طنز می‌گفت: «آقای غرضی، نفوذی میان نامزدهاست تا اگر فراموش کردند، به یادشان بیاورد که قانون اساسی ما برگرفته از خون سرخ شهداست، نه منشور بی‌مزه و سست سازمان ملل». این هم از این! اما انصاف باید داد که آقایان عارف و روحانی نیز در مناظره‌ها، به نسبت خوب و اخلاقی ظاهر شدند. باورم هست وقتی رهبر سخن از «وحدت کلمه» می‌گوید، منظور نباید وحدت میان اصولگرایان باشد! وحدت کلمه، امر به وحدت میان همه گروه‌هاست با متفاوت‌ترین سلیقه سیاسی ممکن. لذا من نوعی حتی اگر احساس کنم آقای روحانی اصلح است، این را نیز مثل رای به حاج باقر، در وهله اول، رای به جمهوری اسلامی می‌دانم. این هم از این! و اما محرمانه‌ها را لو دادن و اسرار جلسات خصوصی هویدا کردن، کار هر که باشد خطاست، اگر خودی باشد، بیشتر خطاست! من اگر از زاویه انقلاب اسلامی و پیشرفت و عدالت رای می‌دهم، به وقتش از همین زاویه انتقاد می‌کنم. این هم از این! آخرین سطور این بند کامل نمی‌شود الا با تشکر گرم و جانانه از رسانه ملی. این نبود حق صدا و سیما که پس از مناظره اول، بیش از دشمن، توسط دوست، مورد حمله قرار گیرد. اگر رئیس‌جمهور، شأن و شئونات دارد، حرمت رسانه ملی نیز باید نگه داشته شود. شأن رئیس‌جمهور به واسطه جمهور است و رئیس‌جمهور در نظام جمهوری اسلامی، جز انجام وظیفه و نوکری برای مردم، شأن دیگری ندارد!

پنجم: رفتار و گفتار مردم تا همین جای کار موید آن است که از رئیس‌جمهور، همان را می‌خواهند که قانون، بر عهده‌اش گذاشته. انتخابات، رفراندوم میان سازش و مقاومت یا دوگانه میان ضد انقلاب و انقلاب نیست. تقسیم کردن مردم، با هر خط‌کشی، خطاست، با این قبیل دوگانه‌‌ها، خطرناک است. تقسیم کردن مردم، در هر زمانی خطرناک است، ایام انتخابات، خطرناک‌تر است. ما یک ملت بیشتر نداریم. شکاف انداختن میان ملت، نقشه دشمن است، مبادا که ما با ندانم‌کاری، جدول دشمن را پر کنیم. مع‌الاسف بعضی دوستان، هر جا و هر کجا که می‌رسند، ملت را تقسیم بر ۲ می‌کنند! متاثر از همین نگاه افراطی و نادرست است که بعضی دوستان، فقط رای و راه و نامزد خود را اصلح می‌شمرند و به خود این اجازه را می‌دهند که دیگران را «تفتیش رای» کنند! نامزد خود را نماینده همه خوبی‌ها، بیانگر گفتمان انقلاب، رای بزرگان و… می‌دانند، لذا به خود این حق را می‌دهند که رای خود را حق و رای دیگران را باطل قلمداد کنند! این ۸ نامزد، اگر همگی قانونی‌اند، هیچ‌کدام نماد باطل نیستند! هیچ‌کدام هم حق کامل نیستند! هیچ نامزدی از آسمان، نزول اجلال نکرده! انتخابات ریاست‌جمهوری، صحنه کربلا نیست که یکی «حسین» باشد و آن یکی «یزید». همه این ۸ نفر، تایید شده «حسین قانون»‌اند و بس! الباقی بسته به سلیقه مردم است و اینکه خدا دل‌ها را به کدام سمت و سو روانه کند. اینکه هر روز عاشوراست، به این معنی نیست که من، حسین‌(ع) هستم و مخالفم یزید! بگذریم که بعضی جاها، موضع حق و باطل نیست؛ بحث سلیقه است! ممکن است با یک حجت شرعی و یک استدلال و یک راه، یکی به فلان کاندیدا برسد، دیگری به بهمان نامزد. «گفتمان انقلاب» یعنی خود انتخابات، خود انقلاب، نه این یا آن نامزد! این ۸ نامزد، همگی محصول و نتیجه «گفتمان انقلاب»‌اند، نه عین آن. مگر قرار است رفراندوم برگزار شود؟! آمدیم و این «گفتمان انقلاب» رای نیاورد؛ نتیجه چیست؟! و تفسیر دشمن چه خواهد بود؟! بگویید؛ «نامزد ما به مبانی و گفتمان انقلاب، نزدیک‌تر است»، بگویید؛ «بیش از سایر نامزدها اهل مقاومت است» اما طوری شعار ندهید که صدای خودش هم درآید!! مردم، میان حق و باطل گیر نکرده‌اند، میان ۸ نامزد، در حال بررسی اصلح از دیگران‌اند. فی‌الحال به نظر می‌رسد اقتصاد و سیاست خارجی، برای مردم اهمیت مضاعف دارد اما همین سیاست خارجی نیز ریشه در بحث تحریم دارد که عدل بازمی‌گردد به حوزه اقتصاد. قانون نیز، آنقدر که از رئیس قوه مجریه، درباره حوزه‌های اقتصادی، کار خواسته، درباره سایر حوزه‌ها نخواسته. از سیاست داخلی گرفته تا سیاست خارجی‌ و از فرهنگ گرفته تا مقولات دیگر، علاوه بر رئیس‌جمهور، کننده‌های دیگری نیز دارد که دست آخر با نظر جامع رهبر انقلاب، شیوه کار، معین می‌شود. آنچه بیش از همه با جناب رئیس‌جمهور است‌ و آنچه مردم از رئیس قوه اجرا انتظار دارند، عمدتا زیرمجموعه حوزه‌های اقتصادی است. بیکاری مشکل کمی است؟! گرانی درد کوچکی است؟! اوضاع آشفته ارز و ارزش پول ملی، دغدغه راحتی است؟! عمران و آبادانی کشور، کار آسانی است؟! بحث مسکن و بیمه و ازدواج و… معضلات اندکی است؟! رئیس‌جمهور باید به داد اقتصاد برسد، حتی اگر می‌خواهد با آمریکا مبارزه کند! رئیس‌جمهور باید به داد اقتصاد برسد، حتی اگر می‌خواهد نماد مقاومت باشد! رئیس‌جمهور باید به داد اقتصاد برسد، حتی اگر می‌خواهد دیپلماسی قوی داشته باشد! لذا بر این باورم؛ «آنقدر که تثبیت قیمت اقلام عمومی به مفهوم رعنای مقاومت کمک می‌کند، صرف شعار نمی‌تواند». ما وقتی از کار و کارآمدی و همت جهادی و پیشرفت و عدالت و مدیریت، کم کنیم، نتیجه اول و آخرش پایین آمدن شأن و منزلت آرمان‌ها، ارزش‌ها و از قضا شعارهای ماست. پیشرفت، فقط پشتوانه عدالت نیست، بلکه پشتوانه ولایت و مقاومت و شهادت و شهامت و انرژی هسته‌ای و ایستادگی و بیداری اسلامی نیز هست که این همه «آقا» روی مقوله اقتصاد و کار و کار‌ و کار حساسند. این درست که «اگر دشمن، ما را تهدید کند، فرزندان عاشوراییم و اگر تحریم کند، فرزندان رمضان» اما تا کی قرار است از سخنان درست‌مان، بد دفاع کنیم؟! اتفاقا هنر برتر و بالاتر فرزندان عاشورا و فرزندان رمضان، این است که در عین ایستادگی، تیر پیشرفت را بر قلب دشمن فرو کنند.

ششم: بابت ۲ نعمت، شکر باید گفت خدای را؛ یکی نعمت انقلاب/ جمهوری اسلامی و دیگری نعمت ولایت‌فقیه. «مبارزه‌ها» شد، تا این «مناظره‌ها» شد. صورت‌های بسیاری آغشته به خاک و خون شد، تا این بصیرت پدید آمد. حنجره‌های بسیاری دریده شد، تا فریاد ما به گوش دنیا برسد. چشم‌های بسیاری‌ بینایی خود را از دست داد، تا جهان ناظر حماسه‌های ما باشد. پاهای زیادی جا ماند، تا به اینجا برسیم. آستین‌های بسیاری بی‌دست شد، تا دست ما به این فتوحات برسد. دیروز در جبهه، برای چند متر پیشروی، مقداری پیشرفت، بدن‌های بسیاری داوطلبانه روی مین رفت. «موشک میتران» هنوز هم با پیشرفت ما سر ناسازگاری دارد! قسم به بچه‌هایی که روی اروند وحشی، زیر آتش گلوله‌های دشمن، پل بهمن‌شیر را مظلومانه زدند، پیشرفت، آنقدر که با تفکر بسیجی سر و کار دارد، با مفاهیم سرمایه‌داری ندارد! پیشرفت، نقطه مقابل پسرفت است، دعوایی با عدالت ندارد. پیشرفت، نقطه مقابل سکون و سکوت و سازش است، دعوایی با مقاومت ندارد. شنیده‌ام «موشک میتران» خیلی پیشرفته بود‌ اما نه اندازه پایه‌های پل بهمن‌شیر…

وطن امروز/ ۱۹ خرداد ۱۳۹۲

ارسال شده در صفحه اصلی | ۲۱۰ دیدگاه

«قطعه ۲۶» تبریک می گوید «عید ۲۷» را

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ عکس: علی اکبر بهشتی 

یک: اگر از صد در صد بیشتر ممکن بود، می گفتم همان در صد (!) به غنای آرشیو مطالبم مطمئن بودم، سر همین قول داده بودم که امروز به مناسبت عید مبعث، یکی از مطالب قدیمی ام را عینا منتشر کنم. تیترش این بود؛ «و بعثت به محمد (ص) رسید!» نوشته بودم؛ «آنکه با مبعث، از امی بودن درآمد، آدمی بود، آنکه خواندن و نوشتن آموخت، آدمی بود… و آنکه معلمی کرد، محمد امین بود». یادم هست نوشته بودم؛ «هم محمد (ص) به بعثت رسید و هم بعثت به آخرین رسول!… مقام پیامبری فهمید علت مقامش را!… و پیامبران جملگی دریافتند که حرا، «غدیر پیام» است و مانده هنوز تا «غدیر امام»… محمد (ص) در حرا، به نوح، گریه آموخت، به ابراهیم، بت شکنی، به موسی، سخن گفتن با خدا، و به عیسی، عشق… و به این همه، به آدم و عالم، یاد داد دگر بار باید بخوانند و دگر بار باید بنویسند…». خوب یادم هست نوشته بودم؛ «یا محمد! ما مدیون تو هستیم «اقرا بسم ربک الذی خلق» را»… اما نزدیک چند ساعت است هر چه آرشیوم را مرور می کنم، متن مذکور را پیدا نمی کنم! اینقدرش را می دانم که متن را سال ۸۱ در صفحه مدرسه کیهان نوشتم، لیکن آرشیوم، نوشته را نشان نمی دهد! با خوش خیالی، تیتر را در اینترنت جستجو کردم، بی فایده بود! ۱۱ سال پیش، این همه که سایت در کار نبود! دلم شکست! یک آن شک کردم که نکند اصلا چنین نوشته ای را ننوشته باشم، اما خواب نمی دیدم آن روز را که سرکار خانم پوریامین، مسئول وقت صفحه مدرسه گفت: «از چه زاویه خوبی نگاه کرده بودی به مبعث، پسر!» دلم شکست! نه از آرشیو ناقصم، که بیشتر از گم شدن یک نجوا. فی الحال، جای نجوا در نوشته های من کجاست؟! جای سخن گفتن با خدا کجاست؟! جای رسول خدا کجاست؟! «رجب» آمد و رفت؛ عجب از این قلم فرار!… چند سال پیش در حج، صف ایستاده بودم برای ۲ رکعت نماز داخل غار حرا. بعد سه ربع ساعت، نوبتم شد! هنوز پا به داخل نگذاشته بودم که دیدم این کلاس کوچک، جای بزرگ ترین معلم است، نه حقیرترین شاگرد! پیش رو خراباتی بود که با شست و شو هم جای خرامیدن من نبود! اصلا جای من نبود! ترسیدم بروم داخل، چرا که سواد تنها معلم امی را نداشتم! پای رفتن نداشتم! و دیدم؛ اینجا زیارتگاه نیست! جای شاگرد نیست! جای معلم است! دوان دوان به طرفی دویدم و ناگاه از همان بلندی، چشمم به خانه خدا افتاد! ایستادم به نماز… ندانستم در آن راز و نیاز ۲ رکعته، خود را گم کرده ام، یا هرگز این همه پیدا نبوده ام؟!… خدایا! نجوای من کجاست؟!… «من با محمد از یتیمی عهد کردم، با عاشقی میثاق خون در مهد کردم».

دو: در میان آرشیو می گشتم و می گشتم، اما هر چند صفحه یک بار، چشمم می افتاد به حاج همت، به حاج احمد! به شهدای «لشکر ۲۷ محمد رسول الله». آنهم در روز ۲۷ رجب. «سرمه شهادت بر چشمان حاج همت» را در چندمین سالگرد شهادت سردار سر جدای خیبر در سال ۸۱ نوشتم. طرحش هم از خودم بود! آن ایام به موازات نوشتن، دستی هم در طراحی داشتم و اغلب تصویر امام و شهدا را می کشیدم. در این تورق آرشیو، باری چشمم افتاد به متن ۱۵ مهر ۸۳ که در صفحه دانشگاه نوشتم. «تو همان منی» متنی بود راجع به حاج همت با ۲ عکس متفاوت، اما بازخوانی متن «حاج همت خیلی با وفاست» که ۳ آبان ۸۴ نوشته بودم، بغضم را قشنگ شکست…

«شب بود. نشسته بودم در تحریریه و داشتم درباره آفاتی که ممکن است اصول گرایی را تهدید کند، مطلبی می نوشتم. به تناسب بحث، قصد داشتم مطلب را ربط بدهم به یکی از خاطراتی که بسیجیان از حاج همت نقل کرده اند؛ خاطره ای از آخرین لحظات زندگی سردار خیبر در طلائیه، که از یک طرف بیانگر اوج حساسیت حاج همت نسبت به بیت المال مسلمین بود و از طرفی دیگر نشان می داد که سرداران اصول گرایی چگونه برای حفظ ارزش ها حاضر بودند از جان خود بگذرند و با سری جدا از بدن، دنیا را بدرود گویند، اما اجازه ندهند مردم و جوانان شان قربانی این راه گردند. خلاصه، بعد از تمام کردن مطلب، چراغ های تحریریه را خاموش کردم. آمدم در شیشه ای تحریریه را از بیرون قفل کنم که متوجه شدم چراغ تابلوی مزین به آرم موسسه و نام کیهان و نمایشگر ساعت پایتخت کشورهای مهم جهان، روشن است! بیشتر از آن خسته بودم که بخواهم برگردم و چراغ آن تابلو واقع در انتهای تحریریه را خاموش کنم. بهانه هم داشتم؛ حالا مگر این چند تا لامپ چقدر می خواهد به بیت المال ضرر بزند؟!… سر کوچه شهید شاهچراغی منتظر ماشین ایستاده بودم که یاد همان خاطره حاج همت افتادم. دیدم مرا یارای رفتن نیست! گر چه خسته بودم، ولی در دلم گفتم؛ «حاج همت، در جزیره شمالی مجنون، خیلی از تو خسته تر بود!» برگشتم تحریریه. کلید آن تابلو را زدم. حالا دیگر با وجدانی آسوده تر از تحریریه بیرون آمدم. برای دومین بار رفتم سر کوچه. لحظاتی نگذشت که ماشین گیرم آمد. سوار شدم. به راننده که نگاه کردم، اول باورم نشد! دوباره نگاه کردم! کسی که آن وقت شب، برایم نگه داشته بود، فقط یکی از همسایه های مان نبود، برادر حاج همت بود؛ ولی الله همت! مرا که تا خانه رساند بماند، چه ناگفته ها که از حاج همت نگفت. می گفت: «مثل اسمش سراپا همت بود»… موقع خداحافظی، وقتی ماجرای مطلب و چراغ روشن را برایش تعریف کردم، بر خلاف من، اصلا تعجب نکرد. فقط آهی کشید و گفت: «برای من هم از این اتفاق ها زیاد افتاده… حاجی خیلی با وفاست».

سه: «وفا» را نیز به شهید لشکرت، تو آموخته ای… یا محمد! «علم الانسان ما لم یعلم».

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۳۷ دیدگاه

جلیلی ۸۴

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ عکس: امین چیذری

از قرار، سعید جلیلی عزیز، خودشان هم در انتخابات سال ۸۴ به احمدی نژاد -فرد اصلح حضرت علامه مصباح- رای نداده اند. این مهم -بسیار مهم!- نشان می دهد که هم رای نبودن با علامه، به خصوص گروه پایداری، در میان امت حزب الله و دوستان اهل مقاومت، بسی مسبوق به سابقه است! و اگر از منظر بصیرت سیاسی بیشتر باشد، کاملا درست می نماید، لااقل بدیهی و غیر قابل شماتت!! نیز موید این نکته است که آدمی می تواند، نه اهل سازش باشد و نه تسلیم، لیکن لزوما هم رای علامه نباشد!! ما از قبل هم به گروه های سیاسی گفته بودیم که؛ آقا سعید با ماست!! و منتقد شعار «نه سازش، نه تسلیم؛ یار جلیلی هستیم». این وسط چند سئوال پیش می آید؛ ۱: دکتر جلیلی که سال ۸۴ به احمدی نژاد رای نداده اند، به چه کسی رای داده اند؟! ۲: محض سئوال؛ آیا احیانا به جناب قالیباف رای نداده اند؟! ۳: دقیقا جرم انسان بی بصیرت، ضد انقلاب و مخالف خط ولایتی که متفاوت با رای علامه مصباح رای می دهد، چیست؟! ۴: و آیا ممکن است این فرد خاطی را از قطار انقلاب پیاده نکرد یا اینجا هم بحث پارتی بازی اما از نوع حزب اللهی آن درمیان است؟! یعنی سعید جلیلی چون سعید جلیلی است، قابل اغماض است، اما من چون حسین قدیانی هستم، باید فحش بشنوم؟!

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

صرف نظر از این دعاوی، سعید جلیلی را از فلان گروه مدعی، خیلی بیشتر دوست می دارم، همچنان که شخص علامه را نیز. من از زاویه انقلاب و ولی فقیه، آدم ها را دوست می دارم، نه از پنجره احزاب سیاسی. ارادت، از کانال کمیل ولایت، صداقت بیشتری دارد تا آب باریکه سیاست! مهم این است که حالا یعنی امروزه روز، پی به حکمت رای آن زمان سعید جلیلی برده ام! ماهی بصیرت را اما هر وقت از آب گل آلود سیاست بگیری، تازه است؛ گیرم بعد از ۸ سال!! و البته که رایم به بزرگوار دیگری است. لیکن اگر باز کننده این راه صواب و ثواب، آقاسعید جلیلی است، با افتخار می گویم؛ زنده باد «پایی که جا ماند».

پانوشت ۱: آخرای «آژانس شیشه ای»، سکانسی هست که «فاطمه» برای همسر خود «حاج کاظم»، پاکتی می فرستد. حاج کاظم که در گیر و دار آژانس، ملتهب و داغان است، پاکت را باز می کند و با دیدن «چفیه و پلاک» بغض می کند و می گوید؛ «فاطمه! این بهترین پیامی بود که می تونستی برای من بیاری…».

پانوشت ۲: نگارنده، متاثر از فشار بی رحمانه بعضی دوستان، درون «آژانس انتخابات» مشغول تحمل همه رقم ناسزا و توهین بودم… تا اینکه «پاکت ۸۴» باز شد… حاج سعید! این بهترین پیامی بود که می تونستی برای من بیاری…

پانوشت ۳: دوست نداشتم این متن را عمومی کنم اما دوستان کاملا مومن و واقعا حزب اللهی، به جرم نابخشودنی یک رای متفاوت، بد و بی رحمانه دارند می زنند… بد و بی رحمانه و نامردی! در اوج بی معرفتی! چند نفر به یکی! جایی از «آژانس شیشه ای» که دیگر به اینجای حاج کاظم رسیده بود، بنده خدا برداشت گفت: مجبورم اگه زخم بندازین، زخم بندازم…

پانوشت ۴: تا همین الان ۱۳ وبلاگ علیه «قطعه ۲۶» متن نوشته اند. بعضا وبلاگ هایی که سالی یک بار به روز می کنند!! من کاری ندارم که این خط را خودجوش گرفته اند یا از جاهایی که قرار است به جنگ ضد انقلاب بروند، اما به خدا من نامزد انتخابات نیستم! عارف و حسن روحانی نیستم! فتنه و انحراف نیستم! ساکت هیچ کدام نیستم! جنگ هم سنم قد نمی داد… و الا می رفتم و از شرتان راحت می شدم! از شرم راحت می شدید! خیلی بی معرفت اید خیلی! روزی چند تا کامنت و SMS قرار گذاشته اید؟!… آری، کار را به جایی رسانده اید که مجبورم بگویم؛ «امنیت ملی مرا بی بی سی تعیین نمی کند». من آدمی نیستم که برم اون ور آب، به انقلاب فحش بدم، همین ور آب دارم ازتون فحش می شنوم، اما اگه زخم بندازین، زخم می ندازم… دیگه زخم می ندازم! زخم ۸۸ از دشمن، و حالا زخم ۹۲ از دوست!! زخم دیروز بعد از چند ساعت عمل، به هوش که آمدم، دیدم جراحان ریشم را تراشیده اند!! اما اعتراف می کنم این یکی ملال انگیزتر است… ریشه ام را نشانه رفته… با این شدت که می زنند، گمانم مشکل شان با رایم نیست، با راهم است… با بیعتم… با ولایتم… با اینکه فقط بعد از شنیدن نام معصوم و خمینی و خامنه ای، صلوات می فرستم، و لا غیر! و لا غیر… با شجاعت می گویم که در بیعت علامه نیستم… و اهل هیچ بدعتی نیز نیستم! ان شاء الله بعد از انتخابات خواهم نوشت که اهانت کنندگان اصل کاری به علامه والامقام آیت الله مصباح یزدی چه کسانی اند…

پانوشت ۵: چونان ایام خوش فتنه باز هم همه حرفم این است؛ «بابای ماست خامنه ای».

تذکر ضروری: ساعاتی پیش، بعضی سایت ها از قول سعید جلیلی، اظهارات برادر ایشان مبنی بر رای ندادن دکتر جلیلی به احمدی نژاد در سال ۸۴ را تکذیب کردند!! بماند که سایت اصلی منبع خبر، خیلی زود و در اقدامی قابل تامل، خبر تکذیب سعید جلیلی را از سایت خود حذف کرد!! طرفه حکایت اینجاست که قبلا نیز در «زندگی نامه دکتر سعید جلیلی» که توسط هواداران ایشان تنظیم شده بود، به رای ندادن دکتر جلیلی به احمدی نژاد در سال ۸۴ اشاره کاملا واضحی شده بود!! نزدیکان سیاسی ایشان نیز ظاهرا بارها از خود دکتر جلیلی شنیده بودند که آن دوره به کس دیگری رای داده اند. قضاوت بیشتر با شما مخاطب فهیم و بصیر.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۳۸۱ دیدگاه

سخنی با حاج قاسم

«همت جهادی» چاره ساز است…

«در سوگ حاج احمد»

سردار! سردار اعلای ایستادگی! نماد رعنا و بی بدیل مقاومت! علامه شهادت! استاد بصیرت! فرمانده فراتر از سیاست! مظهر صداقت! جانباز ۱۰۰ درصد! رسما شهید! اسما شهید! ای که با «تدبیر خودی» مچ ژنرال پترائوس را برای همیشه خواباندی! و با «تقدیر خدایی» بی نشان کردی سومین ضلع مثلث را! سردار فاتح! بر فرض، رای شما، مخالف رای ما بود؛ به خدا سوگند، ذره ای از ارادت ما به شما عمار ولایت کم نمی شد. ما فرق داریم با باندهای بدصدای سیاست. ما نیز مثل شما، فقط در بیعت رهبریم، نه این و آن، که هفته ای یک اصلح عوض می کنند! سردار سپاه قدس! سالار عاشورایی! ولله اگر همین فردا اعلام کنند که رای شما به یک نامزد دیگر است، سلیقه تان را محترم می شمریم، اما همچنان «ابرمرد بارها به شهادت رسیده» خطابت می کنیم… سردار! ما فرق داریم با دیگرانی که از «جبهه حاج قاسم ها و حاج احمدها» کاریکاتور کشیده اند. ما فرق داریم با سیاست ورزان متناقض. ما می فهمیم داغ فراق را… شانه های لرزان را… اشک های روان را… سردار! گیرم رای تو، یکی دیگر… باز هم دست شهید تو بوسیدنی است… ما را «خط سرخ ولایت» تربیت کرده. فرق می کنیم با این جماعت که «ساکتین عشق» اند و برای شان، همه چیز ملاک است، الا شهدای حی و حاضر «سه راه شهادت». گفت: «دیشب از چشمم بسیجی می‌چکید، از تمام شب «دوعیجی» می‌چکید؛ باز باران شهیدان بود و من، باز شبهای «مریوان» بود و من؛ دستهایم باز تا آهنج رفت، تا غروب «کربلای پنج» رفت».

ارسال شده در صفحه اصلی | ۹۸ دیدگاه