برای سادات خانم

نمی دانم دقیقا چند روز تا محرم باقی مانده که دیروز ظهر، زنگ در خانه را زدند، بچه هایی که شال مشکی داشتند، سنی نداشتند و یک سینی دست شان بود و توی سینی، یک پرچم سرخ «السلام علیک یا اباعبدالله» گذاشته بودند و این مختصر، یعنی که «کمک به هیئت». کمک به مخلصانه ترین تکیه های عزا که گرداننده اش بچه ها هستند. بچه های هم سن سکینه و رقیه و کلا همه آن بچه هایی که در فراق عباس می گفتند؛ عمو جونم! تا تو بودی، سر و سامونی داشتیم…

از همین کارها، ما هم می کردیم در دوران بچگی. پولی نمی شد، اما چه برکتی داشت برای هیئت متوسلین به علی اصغر ۶ ماهه. می رفتیم و با آن کلی پرچم و «کتیبه محتشم» می گرفتیم و یک گهواره چوبی و ۲ تا کتل قشنگ، که همیشه سر بلندکردنش دعوا داشتیم. اگر پول مان کم می آمد، عیبی نداشت؛ مادرمان غم و غصه مان را که می دید، دلش نازک می شد و چادر مشکی اش را می داد به ما، تا خیمه کوچک مان بی چادر نباشد، با این شرط که برای امام حسین، خوب و جانانه و محکم سینه بزنیم. به قول مادرم؛ همچین مردانه!

یادش به خیر محرم های ایام کودکی! واقعا یادش به خیر!

بگذار خاطره «سادات خانم» را برای تان تعریف کنم که از آن خاطره هاست. هر سال، چنین روزهایی وقتی می رفتیم در خانه اش، لای صفحات قرآن پر از پولش را باز می کرد و چند تایی اسکناس نو می گذاشت داخل سینی و ما هورا می کشیدیم.

سادات خانم، مادر شهید «سیدرضا حسینی» بود. جگرگوشه اش در سن ۱۹ سالگی به شهادت رسید. در عملیات والفجر ۸ اما پیکرش ماند در آب های اروند و دیگر برنگشت. تو خودت حساب کن که از سال ۱۳۶۴ تا الان که ۱۳۹۰ است، می شود چند سال چشم انتظاری؟! لطفا خیلی آرام محاسبه کن، که خیلی طول کشیده این همه سال!

همان دوران، یک بار از سادات خانم، حکمت اسکناس های لای صفحات قرآن را پرسیدیم. گفت: اینها همه پول های سیدرضاست که به هیئت شما می دهم. سیدرضا از همان اول که جنگ شد، می خواست به جبهه برود، اما سنش کم بود و اجازه نمی دادند. اول بار عملیات فتح خرمشهر بود که عازم منطقه شد. فکر کنم ۱۶ ساله بود. رمضان هم ماند. بعد از رمضان آمد مرخصی. خیبر و بدر هم گمانم رفت جبهه، اما توی اروند به شهادت رسید و پیکرش برنگشت. سیدرضا از اولین جبهه ای که رفت، برایم پول جمع می کرد. وقت هایی که برمی گشت مرخصی، هم درس می خواند و هم در مغازه ساعت فروشی کار می کرد و هر چه می گرفت، با اینکه پول زیادی نمی شد، می داد به من. همیشه می گفت؛ مادر! دوست دارم از شما پول توجیبی بگیرم که برکتش بیشتر باشد. من هم اسکناس های کهنه را که محصول دست رنج خودش بود، به عنوان پول توجیبی، برمی گرداندم به خودش، اما اسکناس های به نسبت نو را می گذاشتم لای صفحات قرآن. تا اینکه سیدرضا به شهادت رسید. دوستانش شهادتش را دیدند، اما آب اروند، از قرار، طوری بود که نمی شد پیکر سیدرضا را برگردانند. از آن سال به بعد، همیشه اسکناس های سیدرضا را کمک می کنم به هیئت عزای امام حسین.

***

محرم ۳ سال پیش به یاد ایام کودکی، رفتم محله قدیمی مان. هنوز خانه سادات خانم سر جایش بود. چند خانه آن طرف تر از ما می نشستند. در زدم. خود سادات خانم در را باز کرد. عصا دستش بود. اولش نشناخت، بعد وقتی گفتم «کمک به هیئت» و «اسکناس های سیدرضا»، شناخت، اما من را با یکی دیگر از بچه ها اشتباه گرفت. پرسیدم؛ چند ساله شده ای سادات خانم؟ گفت: از ۷۰ یکی دو سال بیشتر. گفتم: هنوز از اسکناس های سیدرضا چیزی باقی مانده؟ گفت: اسکناس های لای یک قرآن تمام شد، اما آن یکی قرآن، هنوز چند تایی اسکناس هست. گفتم: هنوز هم می آیند کمک به هیئت؟ گفت: هر سال می آیند. گفتم: ماشاء الله چه برکتی داشته این پول. گفت: تو که نمی دونی آخه! عاشورای سال پیش، سیدرضا آمد به خوابم و گفت: مادر! هر وقت از پول های لای قرآن، به هیئت عزای امام حسین این بچه های کوچک، کمک می کنی، سیدالشهدا خودشان، پیش همه امامان، پیشانی ام را می بوسد. توی همون خواب، از سیدرضا پرسیدم؛ پس من کی میام پیشت؟ گفت: هر وقت اسکناس ها تموم شه. دیر نیست!

***

دیشب یکی از دوستان ساکن در محله قدیمی، زنگ زد که سادات خانم، به رحمت خدا رفته. علی می گفت: ظاهرا یکی از اقوام شان رفته بود و قرآن دوم را دیده بود که لایش هیچ اسکناسی باقی نمانده بود. کسی نمی داند بچه های کوچک کدام هیئت، آخرین اسکناس شهید سیدرضا حسینی را از مادرش به عنوان کمک به هیئت گرفته بودند.

***

سادات خانم! این اولین محرمی است که در بهشت، پیش جگرگوشه ات سیدرضا، تجربه می کنی… تو از آنجا، ما از اینجا، با هم می گوییم «سلام بر حسین» و سینه می زنیم؛ تو و پسر شهیدت خیلی نزدیک، ما خیلی دور، اما هر دوی مان، خوب و جانانه و محکم… «همچین مردانه!» راستی، مادر شهید! یاد جمله ۳ سال پیشت افتادم: «تا عشق حسین در وجود ما شعله می کشد، برای خامنه ای، عاشورایی می جنگیم».

روزنامه جوان/ ۲۳ آبان ۱۳۹۰

این نوشته در یسار ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

  2. مسعودساس می‌گوید:

    «تا عشق حسین در وجود ما شعله می کشد، برای خامنه ای، عاشورایی می جنگیم».
    کربلا در انتظار…

  3. مسعودساس می‌گوید:

    شادی روح شهید سید رضا حسینی و مادر بزرگوارشون:
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

  4. سیداحمد می‌گوید:

    “تو خودت حساب کن که از سال ۱۳۶۴ تا الان که ۱۳۹۰ است، می شود چند سال چشم انتظاری؟! لطفا خیلی آرام محاسبه کن، که خیلی طول کشیده این همه سال!”

    “«تا عشق حسین در وجود ما شعله می کشد، برای خامنه ای، عاشورایی می جنگیم».”

    بسیار زیبا و دلنشین،
    ممنون داداش حسین.
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…

  5. سادات می‌گوید:

    ای دوست به حنجر شهیدان صلوات
    بر قامت بی سر شهیدان صلوات
    از دامن زن مرد به معراج رود
    بر دامن مادر شهیدان صلوات…

  6. سادات می‌گوید:

    بسوی منزل ارباب رهی کم مانده
    به سرم حسرت ایام پر از غم مانده
    همه انصار حسین بن علی بی تابند
    سیزده روز به آغاز محرم مانده…

  7. قاصدک منتظر می‌گوید:

    خدا رحمت کند مادران شهید را و بر سر سفره ی اقا امام حسین (ع)مهمانشان کند. انشاالله

  8. سیداحمد می‌گوید:

    یاد شهدا، صحبت راجع به آن ستاره ها واقعا روح و جان را آرام می کند.

    داداش حسین؛
    ممنونم که گاه گاهی، مطالبی با این عطر خاص می نویسید.

  9. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    مطالب این چنینی تان را خیلی دوست دارم. نمی دانم می دانید چه حس شیرین و لطیفی بعد از خواندن این متنها در مخاطبتان ایجاد می شود یا نه.
    البته شاید حسی شبیه همان حس که شما موقع نوشتن داشتید!!

  10. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    “هنوز از اسکناس های سیدرضا چیزی باقی مانده؟
    هنوز چند تایی اسکناس هست.”

    “از سیدرضا پرسیدم؛ پس من کی میام پیشت؟
    هر وقت اسکناس ها تموم شه. دیر نیست!”

    چه رازهائی بود بین این مادر و نوجوانش…

  11. چوک دیریا می‌گوید:

    حاجی سلام به مادرتون برسون و از قول ما یه التماس دعا بش بگو تا ما رو دعا کنند
    خدا این مادر آسمانی را با مردمان زهرای اطهر محشور کند
    عجب صبری بی خود نبود که امام گفت:ملت ما بهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله ـ صلی الله علیه … است

  12. امین 2060 می‌گوید:

    ” عاشورای سال پیش، سیدرضا آمد به خوابم و گفت: مادر! هر وقت از پول های لای قرآن، به هیئت عزای امام حسین این بچه های کوچک، کمک می کنی، سیدالشهدا خودشان، پیش همه امامان، پیشانی ام را می بوسد. ”

    بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا

  13. احساس به یاد سلاله! می‌گوید:

    پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: برای شهادت حسین علیه السلام، حرارت و گرمایی در دلهای مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمی شود.جامع احادیث الشیعه، ج ۱۲، ص .۵۵۶

  14. احساس می‌گوید:

    “مادر! هر وقت از پول های لای قرآن، به هیئت عزای امام حسین این بچه های کوچک، کمک می کنی، سیدالشهدا خودشان، پیش همه امامان، پیشانی ام را می بوسد.”
    عجیب اشک داره اینجاش

  15. یگانه می‌گوید:

    سلام امسال هم اولین محرمی است که مادربزرگه من معصومه فتحعلی مادر شهید حسن علی اکبر در کنارمان نیست پارسال غذای نذری تاسوعا را باهم خوردیم و کنار او بودیم
    جایش خیلی خیلی خالیست روحش شاد و قرین رحمت لایزال الهی و التماس دعا

  16. یک خواننده می‌گوید:

    دارم فکر میکنم که آیا سادات خانم گرمی لبهای اباعبدالله را بر روی پیشانی خود احساس کرده است؟

  17. سیده از فرانسه می‌گوید:

    جانم به فدای چشمهای به در مانده ات ای مادر شهید دست ما را هم بگیر

  18. مرصاد می‌گوید:

    یا حق!
    سلام…
    سادات خانم…
    یا حسییییینننننننننننننننننننن ع :(((((((((((((((((((((((((((((

  19. ف. طباطبائی می‌گوید:

    خیلی زیبا بود.
    خدا رحمت کنه این شهید و مادر عزیزشو.
    متن با احساسی بود. سپاسگزارم.

  20. م.طاهری می‌گوید:

    اگرچه مبصر گذاشتند این قسمت را، اما دوباره!
    “سادات خانم، مادر شهید «سیدرضا حسینی» بود. جگرگوشه اش در سن ۱۹ سالگی به شهادت رسید. در عملیات والفجر ۸ اما پیکرش ماند در آب های اروند و دیگر برنگشت. تو خودت حساب کن که از سال ۱۳۶۴ تا الان که ۱۳۹۰ است، می شود چند سال چشم انتظاری؟! لطفا خیلی آرام محاسبه کن، که خیلی طول کشیده این همه سال!”

  21. م.طاهری می‌گوید:

    شهدا روزی در همسایگی امثال ما زندگی می کردند و امروز در کنار سالار شهیدان. این یعنی پرواز

    بلا هم یعنی از دست دادن پدر و مادرهاشون

  22. چشم انتظار می‌گوید:

    دادش حسین فقط یک جمله می گی و دل رو می لرزونی:
    لطفا خیلی آرام محاسبه کن، که خیلی طول کشیده این همه سال!

  23. چشم انتظار می‌گوید:

    چه عیدانه ی قشنگی بود این سمفونی سادات خانم. ممنون داداش حسین که حتی به فکر چشمه ی چشمان ما هم هستید که خدای ناکرده خشک نشود.

  24. سیداحمد می‌گوید:

    چشم انتظار عزیز،

    کلا از کلمه “سمفونی” خوشت می آید، نه؟!

    ضمنا با شما موافقم، داداش این جمله را خیلی ماهرانه نوشت:

    “لطفا خیلی آرام محاسبه کن، که خیلی طول کشیده این همه سال!”

  25. چشم انتظار می‌گوید:

    آره سید احمد.
    کلمه ی سمفونی رو خیلی دوست دارم چون فکر می کنم داداش حسین خیلی دوست دارند. البته استفاده ی هر چیزی به اندازش خوبه. ولی این سمفونی یه جورایی همش منو یاد آسینتامین و پوتین بابا اکبر و مزارشون و مغازله ی داداش حسین با مورچه ها می اندازه.

  26. شهید آینده می‌گوید:

    «تا عشق حسین در وجود ما شعله می کشد، برای خامنه ای، عاشورایی می جنگیم».
    دلم برای محرم تنگ شده ولی نمی دونم با چه رویی برم خیمه ارباب!
    برام دعا کنید لطفا دوستان
    اللهم عجل لولیک الفرج

  27. سایه/روشن می‌گوید:

    محـــــــــــــرم
    پرچـــــم سرخ
    کتیبه محتشم
    والفجـــــــــر ۸
    آب های ارونــد
    حسیــــــــــن*
    .
    .
    .
    خامنـــــــه ای

  28. نظری می‌گوید:

    خواستم تشکر کنم بابت حال خوشی که با نوشته هایت به من بخشیدی.

    مخصوصا بعد از برنامه های اخیر پارک ملت خیلی حال درستی نداشتم.

    لذت می بریم از نوشته هایت وقتی که تمام آنها را مزین به نام امام خامنه ای میکنی.

    این کار یعنی آنکه اخلاق،محبت به مردم و حتی برای شهدا نوشتن و سرودن بی توجه به امام شهدا بی اخلاق ترین کار است.

    حرف های تو به دل مینشیند چون دفاع خود از ولی فقیه را در عمل ثابت کرده ای حرف های تو همه حاوی دل شیدای توست که از درون بر می خیزد .

    به حکم “کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم ” حرف های شجاعی در پارک ملت به مزاق نمی نشیند چه اینکه اگر تو خواهان حکومت اسلام و شیوه اهل بیت در جامعه هستی،
    کجاست نشانه های زخم تو در تنگه احد فتنه ۸۸ .

    این سخنان بیشتر بوی انحراف می داد تا اسلام ناب.

  29. مجنون می‌گوید:

    سلام حسین آقا
    با خوندن اکثر پستات چه احساسی چه اجتماعی و حتی چه خیلی سیاسی اشک تو چشمام جمع میشه هم لذت میبرم هم دعات میکنم
    سرباز خوبی برای آقامون امام خامنه ای هستی
    خیلی دوست داشتم منم سرباز خوبی باشم!
    راستی جات خالی جمعه دو هفته پیش دو روز قبل عرفه که برای دعا اومدم تهران رفتم بهشت زهرا قطعه خودمون(۲۶) اول سر قبر عمو باقر و عمو مرتضای خودم بعدم یه سر به بابا اکبر شما زدم آخه قبلا که گفته بودم عموم اینا با بابات همسایه هستن یه چنتا کوچه پایین تر
    داش حسین دعام کن
    دوستت دارم
    یا علی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.