اطلاع رسانی مسابقه بهاریه

یک: نمی دانم شما هم تعداد کامنتهای در دست بررسی را می بینید یا نه، اما از این تعداد ۱۸ تایش مربوط به مسابقه بهاریه است. تعدادی هم تقاضا کرده اند با توجه به درگیری های شب عید و خود عید و سفر و… هم زمان مسابقه تمدید شود و هم برای تعداد شرکت کنندگان، سقفی تعیین نشود. مسابقه بهاریه تا روز ۱۵ فروردین تمدید می شود و رقابت میان همه شرکت کنندگان -هر تعداد که باشد- خواهد بود.
دو: یکی یکی همه بهاریه های باقی مانده را در وبلاگ خواهید دید. هم الان ۶ بهاریه هم از طریق فضایی غیر از کامنت به دستم رسیده که آنها را هم به مرور زمان در قطعه ۲۶ می گذارم.
سه: با این حساب هر زمان که تمام بهاریه ها در وبلاگ نمایش داده شد، وقت داوری شماست. داوری طرح ها اما با میثم است که وبلاگش به لطف خدا سرپاست؛ دوئل.
چهار: این هم که من گاهی در بین خطوط یک بهاریه، جمله ای چیزی می نویسم، قطعا ربطی به موضوع داوری و کیفیت نوشته ها ندارد. من هم یک رای دارم که با شما و به وقتش خواهم داد. 
پنج: کامنت های متن “شماره حساب” را بخوانید…

این نوشته در یسار ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سلام.یه پیشنهاد/بهتر نیست یه تعداد بهاریه رو انتخاب کنید،بعد بچه ها از بین اونا داوری کنن؟

  2. صبا می‌گوید:

    سلام
    به “خسته نیستم ،امیدوارم”
    اگه جسارت نیست بنده متوجه بهتری اش نشدم.
    آقای قدیانی! خیر مقدم…

  3. شافی می‌گوید:

    سلام!!
    جناب خسته نیستی امیدواری!
    ینده هم نفهمیدم “بهتریش”رو
    اقا همه رو جایزه بدین بره !!!!
    جدیدترین کتاب داداش رو با امضای خودش به همه بدین!!
    به نیت ۱۴ معصوم ۱۴ تاهم کربلا بدین!!!
    داداش و خانواده هرچی عیدی گرفتن ان شا الله در راه اعتلای فرهنگ این مرز و بوم هزینه میکنن!
    یا علی

  4. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  5. بهتریش اینه که :۱-داداش همه ی بهاریه ها رو می خونن ولی همه نه ۲-بهتره که معلم برگه ها رو تصحیح کنه نه شاگرد زرنگه!۳-صرفه جویی در وقت۴-اینطوری قضاوت هم تخصصی میشه وهم عمومی۵-چرا می زنید؟۶-بابا غلط کردم۷-چرا با یه آدم که خسته نیست؛امیدواره،اینطور بر خورد می کنید۸-گریه گریه گریه….

  6. صبا می‌گوید:

    “خسته نیستم ،امیدوارم ” حالا چرا گریه می کنید؟! ما که اینقدر مودب گفتیم.
    ممنون متوجه بهتر بودن از نگاه شما شدم. در هر صورت به شخصه صلاحیت داوری رو ندارم

  7. سندس می‌گوید:

    دعوانکنید،مگه مبصرنگفت داداشواذیت نکنین؟ازپیام بىزرگانىهم که خبرىنیست!

  8. سما مقدم می‌گوید:

    (بهاریه) داداش حسینِ “نه ده”

    سلام به داداش حسین قطعه با صفای ۲۶…
    نمیدونم چرا بچه ها به شما میگن داداش اما اگه اجازه بدید منم به شما بگم
    داداش…
    داداش همون واژه خودمونی برادره ودر معنای لفظی یعنی پسر یا مردی که در پدر و مادر یا یکی از آن دو با شخص مشترک باشه اما در معنای حقیقی یعنی کسی که بهش اعتماد داری کسی که حاضر نیستی ناراحتیشو ببینی یعنی کسی که اگه مشکلی برات پیش اومد یارو یاورته یعنی کسی که با تو آرمان مشترکی داره و….
    تو داداش حسینی از همون برادرهایی که سیده زهرا حسینی به همرزماش میگفت از همونایی که زهرا سادات باهاشون تا خط مقدم مبارزه با بعثیا میرفت باهاشون میجنگید و مرهمی میگذاشت بر روی زخم هایی که هدیه های مقاومت و ایثار بود
    اما من نمیتونم مثل زهرای “دا”باشم و باتو به خط مقدم بیام و رگبار و ببندم روی دشمن تا نتونه قدم از قدم برداره و مات شبیخونت بشه نه سیده زهرا اسطوره هست برای ما ،من کجا و اون کجا…
    یاور تو خط مقدم امام غائبمونه و بابا اکبرهایی که جونشون رو برای اسلام و انقلاب و وطن دادند،ما همین عقبا ایستادیم و برات دعا میکنیم تا که سالم و سلامت برگردی ازاین کارزار جنگ نرم…
    تو این آخر الزمان که جدایی حق از باطل خیلی سخته، در غم فقدان عمارها و یاسرها ،در هجوم بی رحمانه رسانه ها ،در تندباد افراط ها و تفریط ها ،گاهی شک میکنم به همه چیز گاهی اونقدر افکارو اندیشه های گوناگون به من فشار میارند که ضعف میکنم خودم هم نمیدونم چرا؟!اما گمانم بصیرت خونم پایین اومده باشه (شما آمپول تقویتی بصیرت یا ساندیسی چیزی سراغ نداری ؟؟؟)
    میدونی “نه ده”آتش میزنه به دلم ،به روحم ،به قلبم،به اندیشه هام “نه ده” همیشه بامنه توی کیفم هرجا مهمونی برم باهامه ،هنوز چند دلنوشته بیشتر ازش نخوندم اما احساس خوبی دارم .
    وقتی دل نوشته های قطعه مقدس ۲۶ را میخونم دلم میخواد های های گریه کنم یا بخندم یا سکوت کنم و برم در ژفای اون غرق بشم
    “نه ده “هدیه ی نوروزی یک آدم عاشق بود به من ،کسی که مثل تو ستاره حضرت ماهِ و میسوزه و سوسو میزنه تو آسمانی که حضرت ماه نورانیش کرده …دلم قرص میشه وقتی میخونمش دوباره یادم میآید حواسم را جمع نکردم و زدم جاده خاکی دلنوشته هایت تنها دل نوشته نیست دل ها نوشته است اصلا مگه شما برای خودت مینویسی؟؟؟
    هرچه هست”نه ده”تو چراغ چشمک زنی شده برای دل من و امثال من که آی حواست باشه صراط مستقیم اینجاست یه وقت خوابت نبره بپیچی تو فرعی یا چپ کنی…
    نه اصلا اشتباه کردم توی این مسیر باید سوار همون اتوبوسی میشدم که بابا اکبر رو برد جبهه وتو رو برد سرزمین نور همونی که هر ساله میبره راهپیمایی ۲۲بهمن و قدس ….عموی من هم توی همون اتوبوس بود و حالا تو گلستان شهدای عشق خوابیده کنار مصطفی ردانی پور …
    جاتون خالی امسال مزار حاج احمد و حاج حسین گلبارون بود مثل همیشه هرچی باشه دری از بهشت به مزارشون بازه …یه سفره هفت سین خوشگل هم براشون پهن کرده بودندنورانی تر از همیشه…
    در کنار عیدی که امسال از دست مادربزرگم گرفتم” نه ده “بهترین هدیه عید برای من بود…

    سال نو مبارک
    نوروز هزارو سیصد و “نه ده” تا.

  9. چشم انتظار می‌گوید:

    به سروکله هم زدن توسط ستاره هاهم صفای خاص خودشوداره ازفحوای کلام بچه ها جزمحبت و عشق به داداش حسین ودیگرستاره هاچیزدیگری برداشت نمی شود.

  10. ناشناس می‌گوید:

    پس بهاریه ی من کوووووووووووووووووووو؟////چرانمیاد؟چراگیرکرده ؟
    اهان فهمیدم هنوزننوشتم

  11. فاطمه خادمی می‌گوید:

    سالی که بین دو سفر تحویل شد

    قبل از عید با بچه های بسیج دانشگاه ،اردوی جنوب که بودم ، فکر می کردم تنفس در هیچ فضای دیگری نتونه من رو اینقدر سرمست کنه به اندازه جنوب، به خصوص شلمچه (جایی که بابا محمد حسین من اونجا مفقود الاثر شده)، تا اینکه توی همان اردو حرف از اردوی جهادی به میان اومد. به دلیل کار پایان نامه ام اصلا فکر نمی کردم بتونم شرکت کنم ، ولی با اصرار یکی از دوستام شماره ام رو به بچه ها دادم تا با من هم تماس بگیرند.دو روزبعد ازسال تحویل، با من تماس گرفته شد . مشغله کاری از یکطرف و تردید ودودلی برای حضور در یک منطقه محروم و بدون امکانات از طرف دیگه، اما هیچکدام نتونست در مقابل حس کنجکاوی من عرض اندام کنه. ششم فروردین به طرف روستای کنده ای از توابع کازرون در استان فارس راه افتادیم. این سفر بعد از پنج روز ، با همه سختیها و در عین حال خاطرات منحصر به فردش تمام شد . در این چند روز که از برگشتنم می گذره ، کمتر لحظه ای بوده که به خاطرات اردوی جهادی فکر نکرده باشم : شبهایی که بدلیل کمبود وسیله گرمایشی ، هر چقدرهم که خودمون رو توی پتو فیتیله پیچ می کردیم ، سرما دست از سرمون بر نمی داشت ، بطری های آب معدنی که به خاطر کمبود آب بهداشتی ، حداقل سی نفر باهاش وضو می گرفتند ، بچه های روستا که چهره های معصومشان پشت یک دنیا محرومیت پنهان شده بود ، زنهایی که به دلیل سختی شرایط زندگی و کار دوشادوش مردان ، چهره هاشون دست کم ده سال بیشتر از سنشون نشون می داد، نداشتن خانه بهداشت ،….
    با وجود زحمات زیادی که بچه ها برای مردم کشیدند ، مطمئنم بیشتر از اینکه ما برای مردم روستا مفید باشیم ،اونا به ما فایده رسوندند ، چون هیچ کدام از بچه ها وقتی بر می گشتند ، دیگه اونی نبودند که قبلا می شناختی .
    من اونجا بود که واقعا فهمیدم ” از دو نقطه فقط یک خط راست می گذره ” یعنی چه. اگر بخواهیم در راه راست قدم بر داریم ، این راه باید هم از شهدا بگذره و هم از خدمت به محرومین .
    برای همین تصمیم گرفتم عکس سوسن ، دخترسه ساله ومعصوم روستایی، که خیلی دوستش دارم و عکس قبور شهدای هویزه که برای من دانشجوتکلیفم رو یاداوری می کنه ، روی میزم بذارم تا هیچکدام از ذهنم نره و دغدغه های زندگی ام بر اساس این دو نقطه باشه.

  12. ..::جنبش پوستری بیداری اسلامی::..
    http://islam-poster.blogfa.com/
    لبیک یا حسین
    پاسخ دادن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.