درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم الله…
تغییر رمز عابر، برای شما هم دردسر ساز شد؟!
یاد این متن افتادم!
http://www.ghadiany.ir/?p=7422
والا،
اونی که حسابش پاکه! از هک رمز چه باکه؟!
همان به که زین پس پول هایمان را در بالش و رختخواب پنهان کنیم… والا!
امام صادق (ع) می فرماید:
تعجب می کنم از کسی که فرار می کند از چهار چیز، چگونه به طرف چهار چیز نمی رود؟
تعجب می کنم از کسی که از چیزی خائف است، اما به این جمله از قران پناه نمی برد.
” حَسبُنَا الله و نِعمَ الوَکیل ”
زیرا حق تعالی پشت سر این آیه می فرماید: ” فانقلبوا بنعمه من الله و فضل لم یمسسهم سو ” یعنی خدای تعالی بر می گرداند آنچه را که از او می ترسیدند به نعمت از جانب خودش و فضیلتی که نتیجه اش این است که بدی آنها را مس نمی کند.
و تعجب می کنم از کسی که از چیزی غمگین است و کلمه ی طیبه ی
” لا اِلهَ اِلا انتَ سُبحانَکَ اِنی کُنتُ مِنَ الظالِمین ”
را نمی گوید چون خداوند در عقب این ذکر می فرماید: ” و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین ” یعنی مایوس را با گفتن این ذکر از غم نجات دادیم و همچنین مومنین اگر این ذکر را بگویند از غم نجات پیدا می کنند.
و تعجب می کنم از کسی که دیگران بخواهند به او مکری برسانند و او را اذیت کنند و او نمی گوید:
” اُفَوِضُ اَمری اِلَی الله اِنََّ اللهَ بصیرٌ بالعِباد ”
تا او از مکر ایمن شود. زیرا پروردگار متعال می فرماید: ” فوقاه الله سیئات ما مکروا ” یعنی خدای متعال نگه می دارد گوینده ی این ذکر را از بدیهای مکر آنها.
و تعجب می کنم از کسی که دنیا و زینت دنیا را بخواهد و نمی گوید:
” ماشا ءَ اللهُ لا قُوةَ اِلا بالله ”
زیرا خداوند در پی این جمله ی آن شخص می گوید: ” فعسی ربی ان یو تمن خیرا ” یعنی خدای تعالی می دهد به کسی که این جمله را بگوید بهتر از آنچه به آن ثروتمندان داده است.
گریه ! (گفت و شنود)
گفت: موضع مقتدرانه ایران در اجلاس اسلامبول و موضع ضعیف آمریکا در این اجلاس بدجوری باعث عصبانیت گروه های اپوزیسیون شده است.
گفتم: مقامات آمریکایی و اروپایی و صهیونیستی نگرانی شدید خود را در این باره به طور رسمی و علنی ابراز کرده اند ولی گروه های اپوزیسیون که نه سر پیازند و نه ته پیاز چرا عصبانی شده اند؟!
گفت: اتفاقا «آرش- م» یکی از ضد انقلابیون فراری در صفحه فیس بوک خود نوشته است؛ «قبول دارم که ضعف آمریکا و موضع قوی ایران برای ما نگران کننده است ولی نباید باعث ناامیدی اپوزیسیون شود»!
گفتم: ولی یکی از ضد انقلابیون دیگر در پاسخ وی نوشته است «وقتی پاتریک کلاوسون از انستیتو واشنگتن می گوید غرب می تواند برای جلب نظر ایران اپوزیسیون را زیر پا بگذارد، دیگر چه امیدی می توان داشت».
گفت: «آرش- م» در جواب او نوشته است «منظورم این است که نباید تا این اندازه عصبانی و ناامید باشیم»!
گفتم: به یارو گفتند از ته دل گریه کن!… خودش را خیس کرد!
ازش پرسیدم دستگاهِ عابر بانک امکان تغییر رمزو میده؟
گفت آره، ولی آبجی این واسه امثال من و تو نیست، واسه اوناست که گردش مالی دارن.
الان خیلی وقته که دیگه پول تو بانک نمیگذارم، اگه پولم جلو چشمم نباشه اعتماد به نفسم میاد پایین، بدون اعتماد به نفسم که نمیشه زندگی کرد، میشه؟؟؟
مال دنیا عجب چیز بدیه!!
گفت: گفتن رمزهاتونو عوض کنید، کلی دزدی شده! پسرش گفت: آخه این حرف که واسه شما نیست. گفت: نه! بریم عوض کنم. اون یکی پسرش گفت: امشبو یه لیوان آب قند بذار رو سرت فردا صبح برو عوض کن… خلاصه نیم ساعت از نیمه شب گذشته مجبور شدیم ببریمش رمزشو عوض کنه.
البته بنده ی خدا حق هم داشت، آخه تازه معامله کرده بود، حسابش کلی پر بود!
وای دیدید چی شد؟! همین الان موقع دادن این کامنت یادم اومد رمز خودمو عوض نکردم.
خصوصی
آخه حداقل بذارید تا ساعاتی دیگر!
از خودم متعجبم که می دونم دقیقه ی شما ساعته اما بازم اینجا به هوای دقیقه می نشینم!!
ما شیطنت می کنیم و گرنه می دونیم سر شما شلوغه؛ نه خسته باشید و نه درمانده!
دعا بفرمایید!
حسین قدیانی: چشم، اما عمومی!!
بسم رب الشهدا
کجایند مردان بی ادعا…
حسب الامر فرمایش شما:
http://kosar-begusham.persianblog.ir/
پ.ن: فردای همان روزی که از پرواز جاماندیم ۵ شهید تفحص شدۀ دیگر به محمودوند آمد. ما نبودیم و دلمان سوخت از نبودنمان. اما شهدا با معرفت تر از این حرفها بودند؛ دلمان را دیدند و عاقبت همین جمعه ای که گذشت رخ نمایی کردند.
جمعه دعوت شدیم تا به زیارت همه آن شهدایی برویم که در محمودوند خادمشان بودیم و آن پنج تایی که حسرت زیارتشان به دلمان مانده بود، اما اینبار در تهران! آنهم اختصاصی ِ اختصاصی. در این زیارت اختصاصی به یاد شما و بابااکبر و همه ستارگان درخشان قطعه بودم و به نیابت از همه کنارشان نماز گزاردم.
انشالله روز شهادت مادر همه شان در سراسر کشور تشییع و نور وجودشان را نثار قطعه ای از شهری یا دانشگاهی خواهند کرد، غیر از آن چندتایی که پلاک داشته اند و اینچنین بعد از سالها به شهر خودشان باز میگردند.
حسین قدیانی: حتما متن تان را می خوانم و نظر می دهم…
بسم رب الشهدا
ما هم همچنان منتظریم تا دقابقی دیگر(!) متن شما رو بخونیم…
زیر انگشتامون توی کیبرد جنگل سبز شد :دی
هکر که نیستیم، اما بسی استفاده کردیم از تواصی تان!
عمیقا و عاجزانه هم از هکرهای محترم می خواهیم که به بخش “سه:” جامه عمل بپوشانند، مدت مدیدی است که با سلام و صلوات و نذر و نیاز، آنلاین قطعه می شویم.
۱۹۴* امام رضا علیه السلام:
خداوند دزدى کردن را حرام فرمود، چون اگر مباح بود؛ موجب تباهى اموال و آدم کشى می شد و به خاطر این که غصب اموال یکدیگر مایه کشتار و درگیرى و حسد ورزى نسبت به یکدیگر می شود و نیز چون موجب می شود که تجارت و پیشه ورى ترک شود و اموال و ثروت هاى ناحق و ناروا به دست آید و علت بریدن دست راست دزد آن است که وى با دست راست خود با اشیاء تماس دارد و این دست، بهترین و کار آمد ترین عضو بدن اوست، پس بریدن آن کیفرى است براى دزد و درس عبرتى است براى دیگران که درصدد تصرف اموال از راه غیر حلال بر نیایند و نیز چون بیشتر با دست راستش مرتکب دزدى می شود.
(منتخب میزان الحکمة، ص ۲۷۲)
چهار: تو هکری که داری این را می خوانی؟! مگر نگفتم فقط هکر بخواند؟!
اذیت می کنی ها!
++++
خیلی قشنگ بود. کلا این دوره ریاست بهمنی بر بانک مرکزی،
جزء سیاه ترین سالهای بانکی کشور بود.
ممنون که دل ملتو شاد کردید
آقا! ما از هفت دولت آزادیم!
حالا این عابر بانک چی هست؟!
جواب: و تو چه میدانی عابر بانک چیست؟:)
اصلا اینو وا۳ اشراف زادگان گفته بود:)
تکتک کلماتش آخر خنده بود! 🙂
من هنوز عوض نکردم رمزمو! یعنی اینقدر حیاتیه؟!
…هکری که داری این را می خوانی؟! مگر نگفتم فقط هکر بخواند؟! اذیت می کنی ها!
دلم می خواد؛ کی به کیه 🙂
ببخشید! سلام علیکم و رحمه الله
خیلی جالب بود. حسابی خندیدیم!!
ممنون آقای قدیانی.
“وبلاگم «قطعه ۲۶» چندی است طی شبانه روز، مرتب پیغام «خطای وردپرس» می دهد. مردی، بیا اینو درست کن!! چطور حسابم رو بلدی هک کنی، اینو زورت می یاد؟؟!! آرشیو سایت کیهان هم دستت رو می بوسه!!”
(…) اینجا هم از اون شکلک ها که روی زمین افتاده و قاه قاه می خنده!!
خدایی خیلی باحال بود!
جالب بود، البته من که قسمت های شماره دار را نخواندم اما اینطور که در کامنت ها نوشته اند، باید خنده دار باشد.
۲۶۲۶
————–
“دقت کرده اید؛ به جز قدیانی و چند فامیلی دیگه، هر فامیلی ای بگی، توی اسم این ننه مرده پیدا می شود”.
بدبخت بینوا، نه دیگه حالا تا این حد!
چطور این کنایه ها به ذهن تان می رسد؟!
“آنچه در زیر می خوانید چند توصیه محرمانه و خصوصی به جناب هکر است. لطفا فقط هکر بخواند!”
تا حالا متنارو نصفه نخونده بودم. نمیشه این جمله رو ورش دارین؟؟؟!!!
طنز شیرین و شیکی بود؛
ممنون داداش حسین هنرمند!
سالاری…
“آیا بهتر نیست از این استعداد، در جای بهتری استفاده کنی؟! تو می توانستی «افسر جنگ نرم» باشی، اما «عاقبت فرار از مدرسه» ببین که چه کار نکرده با تو!”
طناز ماهری هستی داداش!
سلام
متن خیلی خوب بود.
بند ۳ فوق العاده بود، به خصوص “آرشیو کیهان”! 🙂
بی تاب هویزه؛
احسنت و سپاس بابت آواتار عالی و به جا… احسنت!
مردم از خنده!
کاش یه چیزکی هم در باره کارت عابر جناب دامت برکاته می نوشتید.
خیلی جاش خالی بود!
ممنون. خدا قوت
سید بزرگوار!
بابت آواتارم، کمترین کاری بود که می توانستم برای جدم انجام دهم، تا باشد مقبول حضرتش افتد…
و بنده هم از توجه شما؛ مبصر قطعه، سپاسگزارم.
به گمانم بد نباشد دیگر اهالی این قطعه هم در این دهه، تصویر آواتارشان را تغییر دهند…
راستی! چرا آرشیو کیهان درست نمیشه؟ (چقدر عالی میشد از سال ۸۱-۸۲ تا ۹۱ ارشیو در دسترس می بود.)
دوستان!
هم اکنون شبکه ی ۲ جناب مهدی محمدی دوست داداش حسین دارند صحبت می کنند.
http://www.ghadiany.ir/?p=11517
پیژاما؟!!!!!!!!
ما می دونید چی می گیم به اون چیزی که شما گفتید؟
می گیم: بیرجامه!!
اولا این سایته نه وبلاگ داداش حسین!
دوما دمت گرم!
سوما دمت آتیش!
چهارما والور!
میخوای سایتتو هک کنم، فتنه گرا رو یه حال بدم؟
نه نترس، شوخی رفتم!
راستی حاج حسین (ش) وبلاگ هم داره؟
راستی خزان جنبش قورمه سبزی اومده شده خورش آلو زرد، میدونستی؟
الدنگ (گفت و شنود)
گفت: سایت ضدانقلابی «بامداد خبر» با اشاره به اسنادی درباره تعدادی از ضدانقلابیون فراری و پناهنده به آمریکا و اروپا نشان داده است که همه آنها برای سازمان «سیا»، «موساد» و MI6 انگلیس کار می کنند.
گفتم: این که کشف جدیدی نیست.
گفت: سایت یاد شده در این مقاله مستند به سوابق افرادی نظیر اردشیر امیرارجمند، محسن سازگارا، رجبعلی مزروعی و… اشاره کرده و پرسیده است؛ آیا شما مأموران نفرین شده «سیا» نیستید؟!
گفتم: درباره گروه خودشان چه می گویند؟!
گفت: اتفاقاً درباره خودشان هم نوشته است؛ ما هم مثل بقیه در خارج از کشور، علاف و نفرین شده هستیم.
گفتم: یارو به دوستش می گفت؛ «نه از خاکم، نه از بادم، نه دربندم، نه آزادم، نه من لیلاترین مجنون، نه شیرینم، نه فرهادم، نه از آتش نه از برگم، نه از کوهم، نه از سنگم…» دوستش گفت؛ «فلان فلان شده، جون بکن بگو بالاخره چی هستی؟!» و یارو گفت؛ «هیچی! فقط مثل تو بدبختم، فقط مثل تو الدنگم»!
عیبی که نداره، شاید ما هم بخوایم هکر بشیم ان شاءالله!
خوب شد فرمودین؛ ما هم بریم تا ورشکسته نشدیم!
سلام! غبطه خوردن دارید ماشاالله! معلومه از مادیات چیزی برای از دست دادن ندارید و از معنویات و حقیقت ها سرشار هستید. ان شاالله همیشه در پیشگاه خدا عزتمند و سهادتمند باشید.
التماس دعا
هر موقع حقوقمان را ریختند به حساب، چشم، رمز را هم عوض می نماییم!
.
.
.
.
ولی گوش شیطان کر، مثل اینکه امروز ریختند حقوق واریزی را!
وبلاگم «قطعه ۲۶» چندی است طی شبانه روز، مرتب پیغام «خطای وردپرس» می دهد. مردی، بیا اینو درست کن!! چطور حسابم رو بلدی هک کنی، اینو زورت می یاد؟؟!! آرشیو سایت کیهان هم دستت رو می بوسه!!
الحق که یه دونه اید. واقعا قشنگ بود. دستتون درد نکنه. خسته نباشید!
آخرش مریم چی بود آقای قدیانی؟؟!!
سلام! دیروز سر کلاس مدیریت روابط عمومی بودم اما یه بحثی توی کلاس راه افتاد که کلا ربطی به درس و کلاس نداشت………………
حداقلش بگین شما هم متوجه این موضوع شدین؟؟!!
شما فقط تایید میکنید؛ حداقلش یه جوابی هم بدین…
سلام حسین جان! (جواب سلام واجبه ها!)
از شما بعید داداشه گلم که اینطوری بحث رو جلو ببرید ….
هکر کیه دیگه؟؟
اصلا به سایت این بنده خدا که اطلاعات رو افشا کرده رفتید؟
چرا ما عادت داریم هر چیزی که به نفعمون نیست رو بزنیم تو سرش… اونم بی اهمیتی دستگاههامون هست…
درسته شبکه ی بی بی سی رو اصلا قبول نداریم، چون پرونده اش پر هست از خیانت… ولی مصاحبه شون رو با زارع(به قول شما “هکر!”) رو ببینید، بد نیست…
خواهشا حداقل درباره ی تهمت به ایشون، یه کم نظرتون رو تغییر بدید…
اینم لینک مصاحبه ی آقای زارع با شبکه ی بی بی سی:
http://www.aparat.com/v/73770aa34d923815823db94d18bfef6f177490
سلام رفیق، خدا قوت.
میگم شما که با این هکریست کانکتید برسانید خدمتشون که من هنوز تغییر رمز ندادم! البته کارت من مشکل داره؛ بگویید اگر به کارت من رسید یه نگاه بندازن مشکل کارت من چیه! هر چی هم توش بود مال خودش……
«کیهان، مثل نان سنگک می ماند»… «عابدزاده و دکتر مددی»… به زودی در قطعه ۲۶
رونمایی از جلد کتاب های «آر. کیو ۸۸» و «ماشاء الله حزب الله» کار شیک، فاخر، سنگین و ساده ای از میثم محمدحسنی… به زودی در قطعه ۲۶
فکر کنم من دل و جراتم از همه بیشتر است. چون هنوز رمزم را عوض نکردم!
حساب ۲۶۲۶ ریالی شما در مقابل حساب من، مرفه بی درده!
🙂
سلام!
از حادثه ترسند همه کاخ نشینان/ ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم
این مطلب منو یاد این شعر انداخت.
بسی شاد شدیم. جالب بود متن. اما اصل مطلب!
بچه بد! چرا نیومدی دانشگاه روز دوشنبه؟ مگه دعوت نبودی؟ توی تبلیغات اسمت بود. مگه تو حسین قدیانی نیستی؟ وعده سر خرمن میدی؟ مشتی! ما که کلی زودتر هم رفتیم بیایم استقبالت اما نیومدی که! شایدم اومدی ما چشم بصیرت نداشتیم ببینیم. البته من تا ۳:۴۵ اونجا بودم ندیدمت بعدش کلاس داشتم رفتم. دیگه خلاصه اگه نیومدی خیلی بدی! نکن از این کارا با ما.
تو این مملکت چه کار باید کرد؟
من تو سایتم درباره اینکه محصولات ماهواره ای را نخرید نوشته بودم. آقایان فیلترش کردند. وقتی زنگ زدم، میگه؛ مردم با خوندن این توضیحات ذهنشون آشفته میشه، میرن میخرن!
آقا جان! این چه نوع استدلاله؟ مثل این که در باره یبماری ایدز آگاهی بدی، بگن آگاهی ندهید که مردم میرن سراغش!
این یعنی اطلاع رسانی، کشک! آموزش بهداشت، کشک! کلا آموزش، کشک!