تاج و باج و ساحل عاج و منصور الحاج

“حضرت عشق” در جوار هشتمین بهشت

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ وبلاگ مقر ۷۰۷ قرارگاه بسیجیان، مرتضی حاجیانی

تصاویری از حضور سیاهان آفریقایی در حج سال گذشته که بی ارتباط با متن نیست

این نوشته تقدیم می شود به همه سیاهان از نسل آدم، نه روسیاهان عالم

مدینه منوره/ سال ۱۳۸۹

مرد سیاه پوست مثل من آمده تمتع. قد بلند است و لاغر و پوست تنش مو نمی زند با شب. هتل کناری ما در یک مسافرخانه تنگ و نمور، ساکن اند؛ کم هزینه ترین حجاج! اهل ساحل عاج است و مثل بلبل فارسی صحبت می کند. طلبه حوزه علمیه قم بوده، چند سالی. یعنی که دانشجوی فیضیه. روی کارت ترددش نوشته «منصور الحاج». گرم می گیرم با او. از بدبختی ها و آوارگی ها و بی غذایی ها و کمبود دارو و قحطی و سیل و بی خانمانی در آفریقا می گوید. می گوید؛ «برای ما در آفریقا هنوز شعب ابوطالب است». می پرسم؛ چه کسی مقصر است؟ می گوید؛ «هم غرب و هم حاکمان خودمان. به خاطر زد و بند، از جیب ما می زنند و می دهند به سران غرب. ما باید گرسنه باشیم تا بلکه فلان نامرد، پول نامزدی اش در انتخابات فرانسه دربیاید». می گویم؛ چطور همچین چیزی ممکن است؟ جواب می دهد؛ «در عمده کشورهای آفریقایی، سران حکومت، برای اینکه ادامه داشته باشد حکومت شان، به استعمارگران هنوز که هنوز است باج می دهند. بیشتر هم به فرانسوی ها. اینجا فقط شکل استعمار عوض شده، محتوایش همان است». به او گفتم؛ مدرکی هم داری؟ گفت: «مدرک نمی خواهد که! همه این را می دانند. مدرکش شکم گرسنه ساکنین آفریقا از ساحل عاج گرفته تا سومالی است. ما کم معدن گنج و طلا و الماس نداریم، اما اینها همه می رود در جیب غربی ها. باج می دهند و باج می گیرند، تا دو روز بیشتر حکومت کنند. برادر من الان در پاریس است. تو فکر می کنی چرا دو رگه های فرانسه، مطمئن هستند که باید ارث پدری شان را از حاکمان فرانسه بگیرند؟! به شکوه کاخ الیزه که نگاه کنی، راز شکم گرسنه آفریقایی جماعت را می فهمی.»

¤¤¤

نمی خواهم در سفرنامه حج، حرف بی ربط زده باشم؛ هنوز شک دارم که حرف های «منصور الحاج» را در این سفرنامه بیاورم یا نه!

تهران ام القرا/ سال ۱۳۹۰

سه شنبه است. نشسته ام یا بهتر بگویم ایستاده ام در مترو و تکیه ام در این همه ازدحام، به همان کسانی است که دقیقا به من تکیه داده اند! داریم صدای نفس، بلکه ضربان قلب هم را می شنویم. جوانکی عطسه اش گرفته و تا بخواهد دستش را از میان این تراکم واقعا دیدنی، بیاورد جلوی دهانش، ترشحات کار خودشان را کرده اند. یکی که معلوم نیست از کجای جمعیت، با لهجه تهرانی به شدت قدیمی، داد می زند؛ «عافیت باشه». مابقی بدون استثنا می خندند. عطسه کننده با یک «ببخشید»، از دل جمع در می آورد. دیگران درکش می کنند. پیرمردی از جیب داخلی کتش یک دستمال می دهد به جوانک. جوانک می گیرد. یکی دو ایستگاه بعد که از حجم مسافر کم می شود، «کیهان» را درمی آورم بیرون، هم به قصد خواندن و هم به نیت پیدا کردن سوژه. ابعاد کاغذ «کیهان» کمک می کند که سرهای بیشتری برای سرک کشیدن به اخبار صفحه یک، همسایه سر من شوند!

عاقله مردی ۵۰ ساله به پایین گوشواره سمت راست، اشاره می کند و می گوید؛ «اینکه نوشته اند «بدون شرح» یادم می آید». اشاره اش به عکس گمانم صفحه آخر کیهان مورخ ۱۱ آبان ۱۳۶۰ است؛ یعنی سال های قشنگ و به یادماندنی جنگ. کار تمیزی کرده اند بچه های کیهان، که از دل آرشیو قیمتی و غنیمتی روزنامه، این تیتر را از اخبار بین الملل آن سال ها بیرون درآورده اند؛ «مبارک به سرمایه داران آمریکا اطمینان داد انقلاب ایران در مصر تکرار نمی شود»!

همان پیرمرد فوق الذکر می گوید؛ «زرشک» و بعد با اصرار یک جوان که بنا دارد صندلی اش را به پیرمرد بدهد، کمی از ما دور می شود. مرد ۵۰ ساله اما می گوید؛ «این روزنامه که کیهان، عکسش را انداخته، خوب یادم هست. از دکه میدان فردوسی خریدمش. آن روز توی راه که داشتم روزنامه را تورق می کردم، اصلاً باورم نمی شد مثل امروزی، مبارک به چنین سرنوشتی دچار آمده باشد. فقط یادم هست که مبارک را لعنت کردم». چند ایستگاه بعد، درست رفتم نشستم کنار همان پیرمرد فوق الذکر. پیرمرد نیم نگاهی انداخت به «کیهان» و گفت: «اون گوشه بخوان ببینم، چی نوشته»؟ گوشواره سمت چپ را می گفت. برایش خواندم؛ «از سوی مشاور سابق صورت گرفت/ افشای فساد ژاک شیراک؛ او از سران آفریقا باج می گرفت». پیرمرد گفت: «تهران را همان سال های جنگ، یکی هم طیاره همین فرانسوی ها بمباران می کرد. یکی از همین بمب ها افتاد در کوچه ما در سه راه آذری و ۲ خانواده را کلا به شهادت رساند. بعدها از لاشه بمب، معلوم شد که کار همین فرانسوی ها بوده. یکی از این ۲ خانواده اما بچه من بود که تازه زندگی اش را شروع کرده بود. محسن یک جا با مریم پرپر شد». پیرمرد بعد این را گفت و از قطار پیاده شد؛ «سارکوزی از ژاک شیراک هم بدتر است. این مرتیکه فلان فلان شده هم باج گرفته. نخواندی در همین روزنامه ها قصه زنش را با پسر قذافی»؟! پیرمرد که می رود، فکر می کنم به تفاوت ۲ حکومت. ما اینجا در جمهوری اسلامی، از رهبرمان گرفته تا مردم مان، کمک می کنیم به قحطی زدگان آفریقا، اما در عوض، امثال سارکوزی از دیکتاتورهای آفریقا باج می گیرند تا به بهای شکم گرسنه جماعت سیاه پوست، همه خیال کنند که پاریس، مهد دموکراسی است!! در دلم یکی از آن ناسزاهای آب داری که علی القاعده نباید داد، نثار سارکوزی بی غیرت می کنم؛ اینقدرش اشکالی ندارد!

¤¤¤

هنوز سه شنبه است و نیم ساعتی تا چهارشنبه داریم، اما «سایت کیهان» به قول اینترنتی ها «آپ» شده.

تیتر یک روزنامه چشمم را می نوازد که شکر خدا منبعش هم خود غربی ها هستند؛ «رسوایی پیاپی روسای جمهور فرانسه/ این باج گیرها درس دموکراسی می دهند».

روزنامه کیهان/ ۲۴ شهریور ۱۳۹۰

سلام بر پاییز/ عکس: دوست خوبم امین چیذری

در انتظار زمستان/ عکس: دوست خوبم نوید منتظری

خداحافظ تابستان/ عکس: علی اکبر بهشتی

اما بهار/ این فقط نسیم بهار است که می تواند شانه کند موهایم را…

این هم عکسی از خودم هدیه به شما دوستان خوب وبلاگ قطعه مقدس ۲۶

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

  2. خیبری می‌گوید:

    داداش این عکسه که روی برف است خودتی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.