نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
اگر آقای هاشمی در انتخابات سال ۸۸ از خود چیزی جز «نامه سرگشاده» به جا نگذاشت، اظهار نظر ایشان بعد از رای دادن روز جمعه را می توان «ناله سرگشاده» نامید، آنجا که گفت: ان شاء الله نتیجه انتخابات، همان رایی باشد که ملت درون صندوق می اندازد! در این باره لازم است چند سئوال از آقای هاشمی بپرسیم.
۱: اگر آقای هاشمی به سلامت نتیجه انتخابات تا این حد تردید دارد، پس لزوم شرکت ایشان در چنین انتخاباتی چیست؟!
۲: آیا شرکت ایشان در انتخابات را نمی توان دال بر این گرفت که ناله سرگشاده، بیش از آنکه بیانگر نگرانی ایشان از سرنوشت رای مردم باشد، مصرف سیاسی، به معنای پیام دادن به ضد انقلاب خارج نشین داشته است؟!
۳: برای اینکه آقای هاشمی، دقیقا، بی کم و کاست و حتی بدون واسطه صندوق انتخابات، متوجه رای مردم شود، آیا چیزی واضح تر از اصلی ترین شعارهای یوم الله سراسری ۹ دی وجود دارد؟!
۴: فرض کنیم جمهوری اسلامی، یعنی همان نظامی که آقای هاشمی رئیس مجمع تشخیص مصلحت آن هستند و تا همین چند وقت پیش، تکیه بر صندلی ریاست مجلس خبرگان رهبری اش داده بودند، در رای مردم دست می برد، آیا شعارهای ۹ دی را نیز می توان تقلبی خواند؟! آنجا که فقط و فقط مردم بودند و نه خبری از وزارت کشور بود و نه خبری از شورای نگهبان؟!
۵: باز هم فرض کنیم، مردم همیشه در صحنه ما، که خود رای می دهند، و به دست معتمدینی از جنس خودشان، رای شان را می شمرند، بدون ملاحظه برخی چیزها، قصد می کردند رای و نظرشان درباره آقای هاشمی را حتی واضح تر از شعارهای ۹ دی، عملی کنند، در آن صورت نتیجه و برایند رای مردم چه می شد؟! گیرم اعتماد مردم به دستگاه قضایی نبود، گیرم اعتقاد مردم به تصمیمات از سر مصلحت سنجی بزرگان جمهوری اسلامی نبود، محصول این بی اعتمادی و بی اعتقادی چه می توانست باشد؟!
۶: این وسط قطعا اگر به جبر روزگار و مراعات پاره ای مسائل و بعضی مصالح، گاهی رای و نظر مردم مثلا در صدا و سیما، سانسور می شود، طرفه حکایت اینجاست که این تقلب، اتفاقا به نفع آقای هاشمی است! آیا رسانه ملی، می توانست همه شعارهای ۹ دی را از صدا و سیما پخش کند؟! آیا قوه قضائیه می تواند و ممکن است همان قضاوت مردم درباره آقای هاشمی و خاندان ایشان را بدون رعایت هیچ مصلحتی اجرا کند؟! پس تقلب و سانسوری اگر هست، حتما به نفع آقای هاشمی است! و آقای هاشمی باید مسرور باشد که مردم به خاطر اعتماد و اعتقادشان به نظام، گاهی نظر و شعار خود را فدای درک شرایط و اقتضائات می کنند، و الا باید از آقای هاشمی خواست که خیلی دربند رای واقعی مردم نباشد! این رای، خیلی خیلی خیلی به ضرر ایشان تمام می شود!
۷: آقای هاشمی باید پاسخ دهد چرا و با کدام رفتار و گفتار، تا این حد خودشان را جایزالنفرین توده های ملت کرده اند؟! این همه نقد و لعن و نفرین که دیگر ربطی به شمارش آرا توسط جمهوری اسلامی ندارد! آیا مردم در ۹ دی، شعارهای خود را درون صندوق انتخابات انداختند؟! آیا جمهوری اسلامی در گلوی مردم و حلقوم آحاد ملت هم ممکن است تقلب کند؟!
۸: آقای هاشمی باید پاسخ دهد که چرا تا دیروز، ما به ایشان می گفتیم که سرنوشت خودتان را با امثال آقای خاتمی گره نزنید، اما امروز، باید به سیدمحمد خاتمی بگوییم؛ لطف می کنی اگر سرنوشت خود را گره به زلف خاندان ضد رای نزنی؟!
۹: گذشته از همه این حرف ها، آقای هاشمی باید بگوید که «م. ه» کی برای محاکمه و مجازات به ایران برمی گردد؟! آیا مبارزه با تبعیض و مجازات آقازاده های آشوب گر، رای واقعی این مردم نیست؟! مگر آقای هاشمی دنبال دانستن رای حقیقی مردم نیست؟! اگر «م. ه» برای رتق و فتق امور دانشگاه آزاد، ماموریت از طرف آقای جاسبی داشت، باید گفت که این ماموریت، چندی است به اتمام رسیده است!!
۱۰: آقای هاشمی باید بگوید چه کرده با خود، که ۲ سال بعد از فتنه هشتاد و اشک، دیگر کسی به محصولات سرگشاده ایشان وقعی نمی نهد؟! در طول این ۲ سال، چه اتفاقی رخ داده که اگر منافقین به نامه سرگشاده، وقعی نهادند، اما دیگر کسی رد ناله سرگشاده را نمی گیرد؟! آیا نه فقط دوست، که حتی دشمن هم خلق و خوی ایشان را شناخته است؟! آیا نه فقط مومن، که حتی منافق هم می داند که از یک سوراخ سرگشاده، نباید، بیش از یک بار، گزیده شود؟!
۱۱: آقای هاشمی باید توضیح دهد که چرا اصلی ترین رمز و راز موفقیت هر نامزدی در هر انتخاباتی، اعلام برائت بیشتر و علنی تر از خاندان ضد رای است؟! ایشان باید بگوید که چرا از عمار و خودعماربین گرفته تا مردود و ساکت و کاسب و چه و چه، هر نامزدی دنبال نشان دادن فاصله بیشتر خود با خاندانی است که به شدت با «بحران محبوبیت» مواجه است؟! این همه بیانگر عمق کدامین فاجعه است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
کاش می شد صدا و سیمای جمهوری اسلامی، دربیاورد آقای هاشمی را از نگرانی، و یک بار برای همیشه، اصلی ترین نظر، بلکه رای واقعی توده ها، را که از حلقوم مظلوم «باشگاه سراسری چهارشنبه» بیرون آمد، نشان دهد به ایشان! کاش می شد دستگاه محترم قضایی، به جای اجرای عدالت با تکیه بر عناصر حکمت و مصلحت و سنجش اقتضائات و رعایت احترامات، قضاوت مردم درباره آقای هاشمی را مبنای عدل قرار می داد، که ظاهرا آقای هاشمی، خود دنبال دانستن داوری و قضاوت و رای مردم اند. کاش مدعی العموم، یک بار برای همیشه، بی هیچ ملاحظه ای، مدعی عموم ملت می شد، تا آقای هاشمی بهتر و بیشتر از قبل، از رای این ملت با خبر شود! آری! جمهوری اسلامی، اهل تقلب، اهل سانسور نیست، اما هر جا که به اقتضای روزگار، بخشی از رای و نظر و داد و بی داد مردمش را پنهان کرده، اتفاقا تقلب کرده به نفع آقای هاشمی!! آقای هاشمی! شما یکی باید از همه بیشتر جمهوری اسلامی را دوست داشته باشید؛ این نظام اگر نبود، و اعتماد و اعتقاد این ملت، به مقام ولایت اگر نبود، معلوم نبود رای مردم، چه می کرد با خاندان اشراف. اصلا معلوم نبود! راستی آقای هاشمی! می دانی یکی از افراد اهل تقلب در جمهوری اسلامی کیست؟! همین سردبیر روزنامه وطن امروز که تا به حال اجازه نداده یکی از اصلی ترین شعارهای یوم الله ۹ دی را که علیه شما نواخته شد، در این روزنامه بنویسم. شعار این بود: «ایران که باغ پسته بابات نیست، مملکت علی که بی صاحاب نیست».
وطن امروز/ ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش! هر چه طولانی تر، بهتر! گاهی بیشتر از چند ساعت انتظار! عاشقشم! عاشق ندیدن اول و آخر صف! عاشق آنها که رای شان را داده اند! عاشق آنها که هنوز توی نوبت اند! عاشق نفر جلویی! عاشق نفر پشتی! عاشق برگه بزرگی که به ترتیب حروف الفبا، اسامی نامزدها را رویش نوشته اند! عاشق عروس و دامادی که قبل از عقد، می آیند و رای می دهند! عاشق مردمی که نوبت شان را به ایشان می دهند!! و من دوست دارم نوبت خودم را بدهم به پیرمردی که صفحه شلوغ پلوغ انتخابات شناسنامه درب و داغانش، «سمفونی مُهر» است و «تجلی مِهر»، عینکش، اما ته استکانی! و کافی است شناسنامه اش را فقط یک ورق بزنی، تا در نیم تای پایین هر ۲ صفحه پیش رو، برسی به این همه اسم: زهرا و رضا و مرتضی و علی و رقیه و سکینه و نجمه و عباس و زینب خانم ته تغاری! البته خدا رحمت کند دوشیزه رباب ایرانی را که ۴ سال پیش، رفت پیش خدا. بگذار بشمرم بچه های پیرمرد را؛ یک دو سه… ۹ تا! ماشاءالله به تو پیرمرد! با ۵ دختر و ۴ پسر که ۲ تای شان البته به کاروان شهدا پیوستند. دهه ۶۰ که دشمن آمده بود مثلا ۳ روزه فتح کند تهران را! از آن ۳ روز کذایی، ۳۰ سال گذشته است، اما «آرم الله» همچنان روی پرچم ۳ رنگ ما، روی شناسنامه ملت ما، خوش می درخشد.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد! گاهی تقلب می کنم و یواشکی، یکی دو نفر می آیم عقب تر!! گاهی نوبتم را می دهم به آن جوان «رای اولی» که عجله دارد هر چه زودتر، انگشت اشاره اش را ببرد جلوی لنز دوربین عکاس، تا با زبان بی زبانی به دشمن بگوید؛ «این هم از امروز!» دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم! حالا حالاها دوست دارم بماند! دوست دارم این انگشت را نشان بدهم به آقای اوباما! و فرو کنم در چشم نظام سلطه! دوست دارم عصبانی کنم دشمن را! کرم این کارم! لذت می برم از این حرکت! دوست دارم انگشتم را به خبرنگاران خارجی، با آن موهای بورشان نشان دهم و دعوت کنم سران کشورهای شان را به دموکراسی! دوست دارم رجز بخوانم برای دشمن و بگویم: هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق صندوق رای. عاشق ملت شناسنامه به دست. عاشق خاطرات تلخ و شیرین انتخابات. عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست. به به! دم این مردم گرم! بوسیدنی است دست شان! بوسیدنی است رای شان! بوسیدنی است انگشت اشاره شان! ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم! نفس کشیدن توی این صف را دوست دارم. صف ملت ایران را دوست دارم. عشق می کنم وقتی تمدید می شود زمان رای گیری! عشق می کنم وقتی زیاد می شود حجم کار اصحاب انتخابات! عشق می کنم که با همه پیش بینی ها، همیشه کم می آید تعرفه در حوزه رای گیری و زود باید بروند و از جای دیگر بیاورند! عشق می کنم این ملت، همیشه از دوربین رسانه ملی، جلوترند! عشق می کنم این ملت، «تیتر یک» دنیای «بیداری اسلامی» است.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق نفرات جلویی، که البته هنوز خیلی مانده تا نوبت شان شود! عاشق نفرات عقبی! عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است! عاشق میز و صندلی ساده رای گیرندگان! عاشق قلب نازنین رای دهندگان! عاشق صندوق رای! عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا». عاشق آن شهید گمنام که هنوز برنگشته پیکرش، اما مادرش همچنان توی صف ایستاده است تا همچین محکم سیلی بزند توی دهان دشمن! عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی! عاشق گیلکی و مازنی و ترک و بلوچ و لر و فارس و عاشق بچه محل های امام رضای رئوف! عاشق بهمن شیر! عاشق اسفند! عاشق اسپند! عاشق جمعه های انتخابات!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! ملتی که حتی تا دم رای دادن، بحث می کنند با هم! که به کی باید رای داد؟! بحث های طولانی، اما نه طولانی تر از صف طولانی شان!! بحث های سیاسی، اما نه سیاستمدارانه تر از وحدت شان!! عاشق بحث کردن این ملت سیاسی ام! بحث های داغ، اما نه داغ تر از سنگ نان سنگکی که برشته شده و یک طرفش کنجدی است و توی همان صف، تعارف می کنند به هم! که رفیق! بزن روشن شی…
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق اختلاط بنی آدم! عاشق سعدی و حافظ و شاعر حماسه سرا! جمعه، اولین روز بهار است. بذر رای ما در دل صندوق، پر از میوه خواهد کرد بهارستان را. در جمهوری اسلامی، مجلس روی انگشت رای ما می چرخد. عاشق ۳۰۰ هزار شهید این نظامم! عاشق پیرمردی با عینک ته استکانی! که در لیوان یک بار مصرف، هرگز چای نخورده! فقط از این کمر باریک ها!! آنهم لب طلایی!! که خدابیامرز رباب خانم، دارچینی اش می کرد…
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
به به! از همین الان مزه رای مردم، پیچیده در فضا. چو نیلوفر، عاشقانه، می پیچیم به پای ۱۲ اسفند.
کیهان/ ۹ اسفند ۱۳۹۰
چند روز پیش رئیس قوه مجریه، ضمن سرودن این بیت که؛ «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم، وندر شرار فتنه آخر، سیاوشیم»، آنقدر مبالغه کرد در وصف شاعر محبوب و محجوب همه ما ایرانی ها؛ حکیم ابالقاسم فردوسی، که بی حد و حساب بود! جناب دکتر احمدی نژاد البته مختار است خودشان را از تبار رستم، فرهاد، آرش، سیاوش یا هر قهرمان تخیلی و احیانا واقعی عصر کهن بدانند و بخوانند، اما گذشته از این اشعار، آنچه احمدی نژاد را بر سر زبان ها انداخت و از گمنامی درآورد و به کرسی ریاست و صدارت نشاند، هیچ نبود الا اینکه جمعی از اصول گرایان، با انتخاب ایشان به عنوان شهردار تهران، زمینه ریاست شان بر قوه مجریه را فراهم کردند. حالا اینکه آقای دکتر، خودشان را، نه از تبار «اصول گرایی» می داند، نه از تبار «سوم تیر» و نه حتی از تبار «رای مردم»، محل بحث ما نیست، که مدت هاست عادت کرده ایم نمک نداشته باشد کف دست مان! و ایضا رای مان!! در چند نکته، اشاره می کنم به آنچه که محل بحث ماست.
۱: از جمله دلایلی که باعث شد مردم از اصلاح طلبان و رئیس جمهور برآمده از جریان اصلاحات، دلسرد شوند، یکی هم این بود که مردم، زندگی خودشان را در مشکلات عدیده معیشتی(حالا یکی کمتر و یکی بیشتر) و معضلاتی از قبیل گرانی و بیکاری و خرج تحصیل جوانان و چه و چه، مشغول می دیدند، اما در عین حال می دیدند که رئیس جمهور وقت، عمده وقتش را صرف سخنان فیلسوفانه می کند و پشت بند هم نظریه ارائه می دهد. آن روزها آقای خاتمی، ذیل عناوینی چون «گفت و گوی تمدن ها»، «سهله و سمحه»، «تنش زدایی»، «زنده باد مخالف من»، «دین نباید مانع آزادی انسان ها شود» و «عده ای به اسم دین، جوانان را محدود کرده اند» و از این مقولات، تقریبا اندازه دهها کتاب، حرف زدند! گویی، مردم، نه برای قوه مجریه، رئیس، بلکه برای محافل روشنفکری، فیلسوف انتخاب کرده اند!
۲: صرف نظر از اینکه سخنان آقای خاتمی، درست بود یا نه(که صدالبته بسیار مخدوش و قابل نقد و متاسفانه آلوده به نفاق بود!) بحث اصلی آنجا بود که این سخنان، اصولا و اساسا چه ربطی دارد به وظایف رئیس قوه مجریه؟! خاتمی اما آنقدر حرف می زد که بعضی دوم خردادی ها به ایشان لقب «رئیس قوه حرفیه» دادند!! و حتی کارنابلدی خاتمی را قیاس با بی عرضگی شاه سلطان حسین کردند!(عجبا که این دومی، بعضی اصولگرایان را به صرافت این تنبه انداخت که خرده بگیرند به بعضی اصلاح طلبان و از ایشان بخواهند احترام رئیس جمهور را نگه دارند!!) نگارنده آن روزها در یکی از جراید، خطاب به آقای خاتمی نوشتم: آیا شما مشکلات مردم را تمام و کمال، یا حتی، به اختصار، حل کرده اید، که این چنین برای نظریه پردازی در فلان همایش و بهمان نمایش، وقت می گذارید؟! این وقت، آیا برای دل خودتان است، یا وقت آحاد ملت؟!
۳: در این کشور، برای رئیس جمهور آنقدر کار هست، که اگر شبانه روز رئیس قوه مجریه، به جای ۲۴ ساعت، فرضا ۱۰۰ ساعت هم باشد، باز هم چیزی که زیاد است، کار بر زمین مانده است. حال باید گفت: وای از آقای خاتمی که بنا به اعتراف جناب ابطحی، بیشتر وقت شان به تماشای فیلم سینمایی، فوتبال خارجی، مباحث روشنفکری و خواندن کتاب و روزنامه می گذشت!!
۴: وقتی «رئیس قوه مجریه» تبدیل به «رئیس قوه حرفیه» می شود، از آنجا که با یک دست نمی توان چند هندوانه برداشت، هم به کار اصلی شان آسیب می زند، هم به نظریه پردازی شان!! یعنی به شدت قابل نقد و انحرافی می شود نظرات آن رئیس جمهوری که حرفش بر عملش غالب می شود. به عنوان مثال، در همان سالها که آقای خاتمی دم از «گفت و گوی تمدن ها» می زد و ملت را از شعار «مرگ بر آمریکا» پرهیز می داد، تا مثلا رابطه غرب با ما بهبود یابد و شیطان بزرگ از خر شیطان پایین بیاید، شرق و غرب کشور ما آبستن ۲ جنگ خانمان برانداز، علیه ۲ ملت افغانستان و عراق شد!! آمریکا اما در جواب وادادن های متوالی دولت اصلاحات و شخص خاتمی، به این ۲ جنگ اکتفا نکرد و ایران را عضوی از کشورهای محور شرارت خواند!! تا خاتمی و دار و دسته اش متوجه ۲ نکته شوند؛ اولا: قوه مجریه، همان به که حوزه کارش، به جای «حرافی»، «حمالی» باشد و ثانیا: قوه مجریه، به ویژه رئیس آن، وقتی زیاد حرف می زند، نظریه هایش غلط، انحرافی و نادرست از کار در می آید.
۵: از دیروز کوچ کنیم به امروز و مرور کنیم با دقت، توصیف عجیب و غریب رئیس قوه مجریه را از شاعر حماسه سرا. آنجا که احمدی نژاد می گوید: «این را با ایمان و قاطعیت می گویم که اگر فردوسی نبود، نه تنها امروز نامی از ایران و فرهنگ ایرانی نبود، بلکه خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت در جهان هم نبود»!!! قبل از ادامه این بند، باید اشاره کنم؛ بنا به دلایلی که برای خودم محترم است لابد، فردوسی را بسی بیشتر از سعدی و حافظ دوست می دارم. بیراه نیست اگر بگوییم زبان فارسی، شُکر و شکرش را مدیون شاهنامه فردوسی است که بسی رنج برد تا دست ما خالی از این گنج نباشد. جز این، البته باز هم دلیل دارم برای دوست داشتن حداکثری فردوسی. چه آن زمان که پدربزرگ، برای ما اشعار شاهنامه می خواند و قصه هایش را تعریف می کرد و نام فردوسی را در دل ما جاودان می کرد. چه آن زمان که بزرگ شدم و دیدم، فردوسی، در مدح پیامبر و وصی پیامبر، یعنی ابوتراب، آنقدر سنگ تمام گذاشته، که بسیاری مورخین، معتقدند فردوسی حتما شیعه بود، هر چند که در وصف خلفا هم، به جبر روزگار، اشعاری سروده بود. از اینها گذشته، نحوه تعامل فردوسی با دربار سلطان محمود غزنوی، آنقدر بود که شاعر حماسه سرای ما، هرگز «شاعر دربار» نبود. چه می گویم، که توسط دسیسه همین دربار کشته شد! این هم که عده ای می گویند؛ «فردوسی، شاهنامه را به سفارش دربار سلطان محمود سرود»، از آن دروغ های شاخدار تاریخ است! که اصلا شاهنامه و سرایشش تمام شده بود که سلطان محمود، بر تخت صدارت نشست! سلطان محمود اما از آنجا که به شکل افراطی، متعصب بر اهل سنت بود، بارها و بارها آزار می داد حماسه سرای محب اهل بیت را و مدام زندانی اش می کرد. از اینها گذشته، مظلومیت فردوسی در عصر حیاتش، فقط منوط به دربار نبود، بلکه مردم آن روزگار هم، هرگز قدرش را ندانستند و حتی در زندان، طعنه به ریشه و ریشش می زدند و مسخره اش می کردند. گفت: «باید بکشد مزه تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد».




۶: خواننده این سطور هم الان باید نظر نه چندان مهم مرا نسبت به فردوسی حکیم دانسته باشد، اما جناب رئیس قوه مجریه، در وصف فردوسی، عباراتی به کار بردند که قطعا نادرست و انحرافی است. اینکه بگوییم؛ «اگر فردوسی نبود، خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت نبود»، نشان می دهد رئیس جمهور امروز هم مثل رئیس جمهور دیروز، مع الاسف، چندی است وارد فضایی شده اند که اندک سنخیتی با تکالیف کاری شان و البته حوزه تخصصی شان ندارد. یک بار دیگر دقت کنید در بزرگی این عناوین؛ «حقیقت انسانیت و توحید و عدالت»، تا متوجه شوید جایگزین شدن حرف به جای عمل، چه ها که نمی کند با نظریات آدمی!! به قول ظریف دوست نکته سنجی؛ آنچه رئیس قوه مجریه در وصف فردوسی گفت، در مدح بعضی از اولیای و انبیای دین هم شاید نتوانیم به این شدت و حدت بگوییم!! حالیا! حقیقت انسانیت و توحید و عدالت، از نظر خود فردوسی، فقط و فقط، خلاصه در «محمد» و «علی» می شود. آنجا که سرود: «به گفتار پیغمبرت راه جوی، دل از تیرگی ها، بدین آب شوی؛ چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی، خداوند امر و خداوند نهی؛ که من شهر علمم، علی ام در ست، درست این سخن قول پیغمبر است؛ گواهی دهم کاین سخن ها ز اوست، تو گویی دو گوشم پرآواز اوست؛ علی را چنین گفت و دیگر همین، کزیشان قوی شد به هر گونه دین؛ نبی آفتاب و صحابان چو ماه، به هم بسته یکدگر، راست راه؛ منم بنده اهل بیت نبی، ستاینده خاک و پای وصی؛ حکیم این جهان را چو دریا نهاد، برانگیخته موج ازو تندباد؛ چو هفتاد کشتی برو ساخته، همه بادبان ها برافراخته؛ یکی پهن کشتی بسان عروس، بیاراسته همچو چشم خروس؛ محمد بدو اندرون با علی، همان اهل بیت نبی و ولی؛ خردمند کز دور دریا بدید، کرانه نه پیدا و بن ناپدید؛ بدانست کو موج خواهد زدن، کس از غرق، بیرون نخواهد شدن؛ به دل گفت اگر با نبی و وصی، شوم غرقه دارم، دو یار وفی؛ همانا که باشد مرا دستگیر، خداوند تاج و لوا و سریر؛ خداوند جوی می و انگبین، همان چشمه شیر و ماء معین؛ اگر چشم داری به دیگر سرای، به نزد نبی و علی گیر جای؛ گرت زین بد آید، گناه من است، چنین است و این، دین و راه من است؛ برین زادم و هم برین بگذرم، چنان دان که خاک پی حیدرم؛ دلت گر به راه خطا مایل است، ترا دشمن اندر جهان، خود دل است؛ نباشد جز از بی پدر دشمنش، که یزدان به آتش بسوزد تنش؛ هر آنکس که در جانش، بغض علی است، ازو زارتر در جهان زار کیست».
جوان/ ۷ اسفند ۱۳۹۰
بسم الله…
قو علی خدمتک جوارحی…
کاش من جای اون شماره ی ۳۳ بودم. یه کم فوتبال هم بلدم!
این موضوع رو می تونم تا حدودی حدس بزنم. احتمالا در رابطه با تیم فوتبال بچه های کیهانه!
بازم یاد صحبت های آقای صفار و لایی زدن های داداش حسین و… افتادم.
“حسین قدیانی در عرصه قلم، همان حسین قدیانی میدان فوتبال است؛ جنگده، سمج، برخوردار از ذخیره تمام نشدنی انرژی و نیز هنرهای فردی با چاشنی عملیات تمام نشدی.”
ال کیهانیکو!! میشه ترجمش کنین “ال” و “کیهان” رو فهمیدم الباقی رو نه..!!
به یاد سیدسجاد؛
ال کیهانیکو مثل ال کلاسیکو!!!
ال کیهانیکو: مسابقه ی فوتبالیست بین دو تیم کیهانی! 🙂
سلام علیکم…
گزارش حضور “حضرت آقا” در منزل شهید رضائی نژاد:
http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=18692
بیانیه ی بسیج بچه های پزشکی شهید بهشتی:
به نام خداوند انتقام گیرنده
تقصیر شماست، همین شما دانشجویانی که دائم دور میز استاد حلقه می زنید، همین شما شاگردانی که عینک به چشم و قلم به دست پروانه ی گرد وجود روشنایی بخش استادید و اصلاً خود تو ای خائن به آزادی، ای مجرم، ای قاتل لیبرال دموکراسی، ای تروریست، ای ایرانی!!!
مقصر تویی…
قاتل تویی…
آری خودِ خودِ تو!
اگر بابای علیرضای کوچک را به خاک و خون کشیدند به جرم اینکه دانشمند ایرانی است، مسلمان است، حسینی است، اگر عزیزی را در خاک وطنش، عاشقی را چشم در چشم جهان، به خاک و خون می کشند و هیچ کس کاری نمی کند، نه مدعیان حقوق بشر، نه طلیعه داران آزادی و نه آژانس بین المللی انرژی هسته ای و نه هیچ کس دیگر و تازه ما را به تروریسم متهم می کنند، که شما تروریستید، این اساتید بسیجی شما هم تروریستند، دانشجویان و اصلاً خود ساختمان دانشگاه هم تروریست است ، اصلاً وجب به وجب سرزمینتان تروریست است، لابد حق دارند، حتماً ما تروریستیم که آنها صیادمان را ترور کردند ما تروریستیم که آنها مطهری را ترور کردند، ما تروریستیم که آنها شهریاری و علی مرادی و احمدی روشن را ترور کردند ما تروریستیم که آنها ترور می کنند و هیچ کس محکوم نمی کند و الا حقوق بشر که ناحق نمی گوید…
آژانس که عادل است…
درست است که شما دنبال دسترسی به بمب هسته ای نیستید، شما هر کدام به خودی خود بمبی هستید که در قلب دشمن منفجر می شود، صدها برابر قوی تر از بمب هسته ای…
نمی دانم تا کجا باید با مسئولین آژانس بیاییم درحالی که می دانیم با خون جوانان و نخبگان ما پای قراردادهاشان را امضا می کنند…
نمی دانم تا کجا مجبوریم عضو NPT باشیم، نمی دانم تا کجا باید جواب پس دهیم به قاتلین دانشمندانمان، نمی دانم چرا عده ای دیگر بمب دارند و ما باید جواب پس دهیم، کافی است مذاکره و اثبات بی گناهی، محاکمه کنید، بجنگید، اثبات کنید که هر تروری را پاسخی دندان شکن است…
کافی است دست در دست دشمن خنجر به دست قدم زدن…
این پست “تا دقایقی دیگر” نداره؟!!
حلول ماه ربیع الاول، ماه شادی اهل بیت، بر اهالی قطعه مقدس۲۶ مبارک باد!
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…
حداقل معرفی شون می کردید. ما که فقط یکیشونو شناختیم!
حاجی رو… سرخ پوشیده!!!
پس حاج حسین شریعتمداری کو؟
نکنه رفته سراغ جورج سوروس!!
یه پیام “بی زرگانی”
ساعت ۲۲:۲۷
تعداد افراد آنلاین: ۳۵ نفر
ماشالله حزب الله
داداش حسین بی همتای بسیجیها فـــــــــــدائی داری…
یه گزارش طنز برای بازی این تیم می نوشتین
حالا حسین قدیانی
توپ رو میکاره برا محمدی . . .
دروازه استکبار به لرزه درمیاد
چه میکنه این حسین قدیانی
داداش حسین!
انصافا” اگه به این بندگان خدا لایی میزدین، همچین کار شاقی هم نبوده! فکر کنم غیر از سمت راستی تون و ای… سمت چپیتون و نفر ششم ایستاده از سمت راست، بقیه بیشتر تفننی فوتبال بازی می کنند!
سلام. خدا قوت…
حلول ماه ربیع الاول مبارک…
یا مهدی
سلام داداش حسین.
راستش ما زیاد تو مهمونیای خانوادگی بحث سیاسی می کنیم. منم که اکثر حرفامو از همینجا و از تحلیل های شما یاد می گیرم و توی بحث از همین حرفا استفاده می کنم. راستش بحث این شبها مدام به این حرف می رسه که ( ما که دیگه رای نمی دیم برای چی رای بدیم وقتی انقدر گرونیه، انقدر دزدی و اختلاس و …) من میدونم که این حرفا از روی جهل سیاسیشونه اما نمیدونم چه جواب درست و قانع کننده ای میتونم بهشون بدم
ممنون میشم یه متن در جواب این حرفا که خیلی هم زیاد شده بنویسید…
خدا یارتون باشه
یا مهدی
تحریم (گفت و شنود)
گفت: بالاخره اتحادیه اروپا تحریم نفتی ایران را تصویب کرد.
گفتم: ولی اقتصاددانان آمریکایی و اروپایی معتقدند که این تحریم اثر اندکی روی اقتصاد ایران دارد و در مقابل آمریکا و اروپای بحران زده را با مشکلات جدی و شکننده روبرو می کند.
گفت: به همین علت است که زمان اجرای آن را به ۶ ماه بعد موکول کرده اند.
گفتم: روزنامه آمریکایی یو. اس .ای تودی در یک تحلیل مستند نوشته است اروپایی ها می دانند که تحریم نفتی ایران، کشورهای اروپایی را با شوک شدید قیمت نفت و افزایش بحران مالی روبرو می کند.
گفت: یک اقتصاددان انگلیسی هم می گوید؛ اروپا حق دارد از اجرایی شدن تحریم نفت ایران وحشت داشته باشد.
گفتم: یارو شیر یا خط بازی می کرد، شیر اومد، از ترس فرار کرد!
یه سؤال بیربطی برام پیش اومده بود فکر کنم الان بشه پرسید:
داداش این دستکشمانندی! که حاج حسین شریعتمداری چندوقته به مچ دستشون میبندن برای چی هست؟! مشکلی حادی که نیست؟ هست؟!(مثل نوشتههای حاج حسین!!)
حسین قدیانی: حاج آقا چون می نویسه، و تایپ نمی کنه، گمونم به این مچ بند، نیازمند شده مچ دست شان، تا بهتر مچ پست ضد انقلاب را بخوابونه!! جمله رو داشتی؟!!
“تا بهتر مچ پست ضد انقلاب را بخوابونه!! جمله رو داشتی؟!!” حاجی بعد “پست” یه “دست” میگذاشتید، جمله تان شیک تر می شد. ( (به قول آقا “سید”!) خداییش این کلمه اختصاصی خودشان است.)
جملههای شما کلا “داشتن” داره برای ما داداش حسین!
ولی برای ضدانقلاب “خوردن” داره! حالا نخور کی بخور!
یه برنامه فارسی هست که صوت رو به نوشتار تبدیل میکنه ولی قیمتش، روم به دیوار، دو میلیونی هست!!!
حالا که مسئولین میخوان برای آقا مهدی لپتاپ بخرن بگید اینم برای حاجی بخرن!
به این میگن حرکت از پلهی دوم!!!!
حسین قدیانی: جیب ما رو نزنن!! ما چیزی نمی خوایم ازشون!!
**یا حی و یا قیوم**
بسم الله الرحمن الرحیم…
حاج حسین راجع به سکه ۱ میلیون تومنی چیزی نمی نویسی؟ آخه ما جوونها که میخایم ازدواج کنیم چه گناهی کردیم؟ دیگه ۱۴ تا سکه هم سخته مهر کردنش! راستی یه وبلاگ نو پا دارم. اگه میشه تو جون گرفتنش بهم کمک کنید و ثواب داره.
rahekhoon.blogfa.com
ال کیهانیکو رو عشقه…
سلام
وبلاگ زیبا و ارزشمندی دارید موفق باشید.
سلام داداش!
جواب های شما خیلی جالبه؛
کلی کیف کردم.
سلام خسته نباشید، واقعا مطالب خوبی دارید.
امشب ال کلاسیکوی ثانی! ساعت ۳۰ دقیقه.
باعرض سلام
چند روزی هست که غرب و آمریکا در حال فشار آوردن به ملت عزیز ایران هستند و با طرح تحریم نفت ایران فشارهای سیاسی را به ملت عزیز ایران وارد می کند ما نیز تصمیم گرفتیم هرچند ناقابل ولی اقدامی انجام بدیم که وبلاگ “تحریم نفت” رو راه اندازی کردیم نظر سنجی می کنه در باره اینکه تحریم نفت کارساز هست یا نه و یک لوگوی رو طراحی کردیم که در بالای وبلاگ قرار می گیره که طراحی این وبلاگ یک کار ابتکاری بود لطفا شما هم مارو یاری کنید و این وبلاگ رو به وبلاگ نویسان معرفی بکنید که در این وبلاگ رای بدن باتشکر
حتما سربزنید:tahrimnaft.mihanblog.com
مساوی ! (گفت و شنود)
گفت: تازه چه خبر؟!
گفتم: قرار است آمریکا و عربستان در صحرای «نوادا» در آمریکا رزمایش مشترک داشته باشند!
گفت: چرا صحرای نوادا؟! این منطقه آمریکا شبیه سرزمین عربستان است. مگر آمریکا قصد حمله به عربستان را دارد؟!
گفتم: چه عرض کنم؟! اگر شیوخ آل سعود عقل داشتند می توانستند بفهمند که آمریکا در این رزمایش کجا را نشانه رفته است.
گفت: آل سعود عقل و درکش کجا بود؟! دلشان خوش است که با آمریکا رزمایش مشترک انجام می دهند!
گفتم: یارو وارد رستوران شد و پرسید غذا چی دارید؟ گارسون گفت؛ مخلوط خوراک گوشت گاو و گنجشک. یارو پرسید چقدر آن گوشت گاو است و چقدر گوشت گنجشک؟ گارسون گفت؛ به اندازه کاملاً مساوی. چون ما هر روز صبح یک گاو می کشیم و یک گنجشک و گوشت آنها را با هم مخلوط می کنیم!
……………
تحریم نفت کجا بود برادر عزیز؟ ال کلاسیکو رو عشق است!
درد و بلای پویول بخوره تو سره ” اسی پاتر ” که روی فتحعلی شاه قاجار رو سفید کرده در وطن فروشی و خیانت!
دوست عزیز و گرامی هم دوره افتاده شبکه افتتاح میکنه و تعزیه نگاه میکنه!
رفیق بی کلک، بارسلونا!
چه نیمه ی محشری بود. کاش بازی های بارسا ۱۸۰ دقیقه ای می شد! اصلا خسته نمی شی از دیدنش.
می ریم که داشته باشیم تا دقایق دیگه نیمه ی دوم رو. ولی انصافا” داور باید مدافع رئال رو اخراج می کرد اگه محسن قهرمانی بود! حتما این کار رو می کرد.
۱۳۵* امام صادق علیه السلام:
شما را سفارش مى کنم به دعا کردن؛ زیرا با هیچ چیز به مانند دعا، به خدا نزدیک نمى شوید و دعا کردن براى هیچ امر کوچکى را، به خاطر کوچک بودنش رها نکنید؛ زیرا حاجت هاى کوچک نیز به دست همان کسى است که حاجت هاى بزرگ، به دست اوست.
(کافى، ج۲، ص۴۶۷)
………………………………..
سایه امام خامنه ای مستدام
یاعلی
خیلی رنگ قشنگیه قرمز!
**لا اله الا الله الملک الحق المبین**
گاهی که در قطعه متن جدید، نداریم؛ بهترین فرصت است برای خواندن و مرور متن های قدیمی.
“۳ خاطره فوتبالی اصغر آبخضر از شهید اکبر قدیانی”
http://www.ghadiany.ir/?p=6327
جانم فدای طلعت آن پیر می فروش
آن باده ریز خانه مستان باده نوش
مُلک و مَلک به زیر عبایش پناه گیر
عالم به غمزه خم ابروش در خروش
بال شکسته دوجهان راست دست او
شه پر، پناه گاه، علمدار، عیب پوش
هر آنکه در ره او نیست مبتلا
گوئید دم فرو برد و از سخن خموش
مستان عالمند ملازم به درگهش
چون صاعقه است هرسخنش تا کند سروش
رندان قدح بدست، به درش ناز می کشند
آباد می کند دل ما را جمال و روش
یوسف به بند می کشد او با نگاه ناز
مجنون به یوق می برد او با شمیم و بوش
لیلی به غمزه نگهش می رود ز حال
عالم رود ز حد کمالات او زهوش
آقای آب و آینه و ماه و اطلسی
صاحب لسان و منقبت و فوق هر سروش
مانند نوح، کشتی جان راست ناخدا
همچون خلیل، آتش عالم کند خموش
آقای آفتاب و ولی قدح به دست
بر خستگان راه طریقت قدح بنوش
بر سنگ قبر من بنگارید این سخن
هذا قتیل خامنه ای، پیر می فروش
به یاد سیدسجاد؛
ممنونم، شعر زیبائی بود!
حالا این قلمِ حقیرانه جوهر به جریان میاندازد،
تا بی پایانی اش را فریاد برآورد…
بی پایان خرابه نشین.
………..
……………..
۱۶ روز تا یوم الله ۲۲ بهمن…
۱۳۶* امام صادق علیه السلام:
شب و روز جمعه، فرشتگانى از آسمان فرود مى آیند که کارشان تا غروب جمعه، تنها نوشتن ثواب صلوات بر محمّد و آل محمّد است؛ سنّت است در هر جمعه اى هزار مرتبه صلوات و در روزهاى دیگر صد مرتبه.
(کافى، ج۳، ص۴۱۶)
“الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم”
سلام. بروزم با
عقب نشینی تاکتیکی دکتر احمدی نژاد در جنگ احزاب اقتصادی
http://zamirekhodagah.blogfa.com/
دوستان محترم!
برای کامنت گذاشتن در متن صفحه بیست و شش، کافی است روی تیتر آن کلیک کنید.
نوحه جدید که می آمد طولی نمی کشید بچه ها می آمدند سراغ ما برای شنیدن نسخه اصلی به قول امروزی ها زبان اصلی بدون سانسور ولی عامه پسند. همیشه که نباید گریه کرد خنده باعث روحیه گرفتن بچه هائی می شود که ماه ها از خانه وکاشانه خود دور بودند . این تز ما بود و بر همین مبنا در نوحه ها دست می بردیم بالا وپائین می کردیم می خواندیم . وقتی هم می خواندیم بچه ها جمع می شدند دورمان به قصد کـُشت سینه می زدند و می خندیدند . البته بودند برادرهائی که مخالف بودند .یکی مرتضوی مداح گردان می گفت :………………………………
.
سلام………………..
دوستان محترم!
این متن، امشب به روز می شود…
**اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم**
زیباست!
اما چرا اسم “مجری” و “بقایی” و … از خط بیستم به بعد دیگه درشت نیست؟
یه لحظه قاطی کردم. معلوم نشد کی چی گفت؟! می رم دوباره بخونم!
وای خدا روده بر شدم!
برد کوفت!
مدیر باشگاه دینامیت سازی اشترانکوه: نه!
آقای مهندس(!)…
“صدای مزدک”
🙂
مردم از خنده!!!
“جناب عادل! شما پولی که به خاطر ۹۰ می گیرین، به دلار محاسبه می شه یا ریال؟!”
“مجری: شما با مرحوم منتظری هیچ نسبتی ندارین؟!
پژمان منتظری: من کلا با هیچ آدم ساده لوحی نسبت ندارم!”
ممون داداش حسین،
خیلی طنز شیکی بود!
انتخاب افراد خیلی عالی بود.
سالاری به خدا…
امان از دست این عادل فردوسی پور…
با اون پیامک های عجیب غریبش…
پیامک برای شادی روح اموات!!
دلم خنک شد اینارو گفتید!
ممنون…
انصافا خیلی زیبا و ظریف!
جدا عالی بود. خدا قوت.
خیلی هنرمندانه بود. دلم خنک شد!!
ممنونم.
“مجری: استاد! فامیلی شما شبیه هیچ شخص خاصی نیست، اما برای اینکه ما یه جوری کرم مان را بریزیم، عجالتا نمی شه شما با کسی نسبتی داشته باشین؟!”
جملات فوق العاده به ذهنتان می رسد. سوء استفاده مجری! از آنتن زنده را خیلی خوب توصیف کردید.
سپاسگزارم آقای قدیانی. خیلی شیرین بود.
عالی/۲۰/ توپ
واقعا این عادل دیگه شورش رو درآورده. دیشب در قسمت نود درجه
در مضحک ترین حالت ممکن، اسم اصغر مدیر روستا رو چسبوند به اصغر فرهادی!
خیلی به موقع نوشتی. درود
آقای مجری فکر میکنه خیلی زرنگه، ولی نمیدونه دست بالای دست بسیار است!
بسیار عالی و جلب بود.
مجری: استاد! شما با مرحوم منتظری هیچ نسبتی ندارین؟!
پژمان منتظری: من کلا با هیچ آدم ساده لوحی نسبت ندارم!!
دوستان مدت ها قبل این سوالو پرسیده بودم که خبر دارین توی روزنامه های سراسری صفحه مخصوص قرآن باشه؟ کسی اگه می دونه لطفا بگه.
امشب ستون یمین و یسار آپ میشوند؟
این بالاخره باید از یکی تو دهنی بخوره!
نمی شه همینجوری پیش بره که!
“از همین جا خدمت جناب آقای هاشمی رفسنجانی سلام عرض می کنیم.”
🙂
از کامنت های بچه ها، پیداست که همه از این متن، خیلی لذت برده اند.
نمونه بارز طنز حرفه ای بود…
باید به جناب مجری گفت: “نکنین این کارها رو شما!”
واای خیلی خندیدم!
“شما اگر با آقای ناطق نوری نسبتی دارین، بگین که ما یه سلامی خدمت عبدالله نوری عرض کنیم!!…”
سلام عرض کردن اش به “خانم الهه کولایی” هم خیلی برایم جالب و شیرین بود. در خاطرمان، زنده شد یادش و بیش تر تحصن و مجلس ششم و …یک زمانی چقدر خبرساز می شدند این ها. عجب دنیایی است!… درس بگیرند بقیه.
حکایت اینها، حکایت کاراکتر “نیما افشار”ه که تو برنامه روانشناسی رادیو، تبلیغ تشک جی اس ام می کرد!
پریروز، دقیقا این اتفاق تو برنامه روانشناسی رادیو افتاد! طرف به بهانه مثال زدن درباره مشاجره (به گمانم)، به اصغر فرهادی تبریک می گفت!!!
به قول خودتون، “گاوگیجه” گرفته اند بندگان خدا!
خیلی خوب این جماعت رو دور هم جمع کردین!
آدمهای رنگ و وارنگی که دست آخر همه با هم یک رنگ رو میسازند، اونم رنگ چرک نفاق …
سلام به همگی
خیلی عالی بود. حرف نداشت. متن و محتوا به جا و مؤثر بود. به دور از هر تملقی، واقعا دست مریزاد!
سلام حسین آقا خسته نباشید داداش
با مطلب “اصغر آقا! وای به روزی که دشمن از ما تعریف کند….!!!”
به روزم و منتظرم
یا علی مدد
متاسفانه از این جور آدم ها، کم نیستند در صدا و سیما.
زمان اوج فتنه، یه دفعه می دیدی، همین طوری و الکی و بی ربط با قضیه و موضوع برنامه، فلان مجری بهمان شبکه، از صدای استاد شجریان! تعریف و تمجید می کند و سلام عرض می کند! هرجور شده باید نیش شان را بزنند عقاریب! خدا هدایت شان کند.
خیلی از حالات و روحیات عادل، شبیه اکبره!
مثلا”:
فکر می کنه غیر از خودش هیچ کس هیچی نمی فهمه.
به شدت عقده ی خود بزرگ بینی و خود شیفتگی داره.
شدیدا” بر مواضع غلط خودش در دفاع از موفنگی هایی مثل اصغر، پایبنده.
ملت رو هالو فرض کرده در حالی که خودش هالوه.
هیچی رو در برنامه ی نود به نام خودش نمی دونه.
عجیب عاشق لندن و تیم های انگلیسی بخصوص لیور پوله، چون توش پول داره.
فکر می کنه وقتی تو صفحه ی تلویزیون ظاهر می شه همه ی مردم ایران براش سپنج دود می کنن.
علاقه ی خاصی به نوعی از کوسه ماهی محو شونده داره! و…
در کل، اگه صد بار هم این طنز رو بخونم بازم کمه. دلم خنک شد. ممنون داداش حسین.
برای امثال ناعادل فردوسی پور، یکی مثل دکتر شریفی رییس سابق کمیته ی انضباطی لازمه که بشورش بذارش رو رخت کن، تو برنامه ی زنده!
ولی متن داداش یه چیز دیگه بود.
ابتدا با لبخند. کمی نیش ها تا نزدیکی های بناگوش، باز تر. اندک صدای خنده به گوش می رسه. و اینک با انفجار خنده، بچه هام از خواب پریدن. اونجایی که رسیدم به: کله این مردک، اندازه یه میل(!) جلوتر از لگن خاصره بازیکن حریفه!!
دوستان محترم!
در کل فضای مجازی، حسین قدیانی جز «قطعه ۲۶» هیچ خانه دیگری ندارد. بدیهی است بعضی به اسم دوستی و بعضی احیانا از روی شیطنت، از نام نویسنده این وبلاگ، سوء استفاده کنند. به هر حال، لازم به تذکر است که آقای قدیانی در فضای مجازی، فقط و فقط همین جا حضور دارند.
اى کاش “خنده بازار”یها، جرئت اجراى این متن رو داشتن!
با سلام و درود؛
بسیار عالی بود، ماشاالله به حسین قدیانی.
اینترنت، اینقدر با زندگی مردم عجین شده که دیگه نمیشه گفت “فضای مجازی”
روزانه میلیونها دلار رد و بدل میشه، مبادله کالا انجام میشه، اطلاعات و عکس
و تصویر و مشخصات، ثبت و ضبط میشه. سوءاستفاده میشه، سم پاشی میشه
روشنگری هم میشه، حمله سایبری میشه، دفاع سایبری هم میشه،
استاکس نت فرستاده میشه، خلاصه دیگه نمیشه گفت فضای مجازی.
ولی خوب “حسین قدیانی” همچنان یکی است!
۱۳۷* امیرالمومنین على علیه السلام:
عادل ترین مردم، کسى است که بیش از همه به حق، داورى کند.
(میزان الحکمه، ح۱۲۰۱۶)
حسین قدیانی: آفرین! صدآفرین!!
خل و چل(گفت و شنود)
گفت: تازه چه خبر؟!
گفتم: در خبرها آمده است که تروریست ها در سوریه ۱۱ تن از زائران ایرانی را ربوده و به گروگان گرفته اند.
گفت: وهابی های سعودی نسخه دوم صهیونیست ها هستند که به قول زئیف شف، ژنرال اسرائیلی، اوج هنرشان حمله مسلحانه به مردان و زنان و کودکان بی دفاع در خیابان هاست.
گفتم: تلویزیون «العربیه» متعلق به دربار آل سعود، کارت پایان خدمت یکی از زائران ایرانی را نشان داده و ادعا کرده است که او از نیروهای نظامی ایران است!
گفت: «العربیه» که به علت همکاری آشکار با اسرائیل، در میان ملت های مسلمان به تلویزیون «العبریه» معروف است و از یک رسانه اسرائیلی چه انتظاری هست؟!
گفتم: سؤال این است که اگر تروریست ها وابسته به دربار آل سعود نیستند، کارت پایان خدمت گروگان ایرانی در دست تلویزیون العبریه چه می کند؟!
گفت: حیوونکی ها عقلشون نرسیده که با این گاف بزرگ به جای جمهوری اسلامی ایران به خودشان ضربه زده اند.
گفتم: یارو می خواست گردو بشکنه، گردو را زیر پا گذاشته و با سنگ محکم به سر خود می کوبید!
برادر گرامی! ما شما را لینک کردیم. شما نیز لطف کنید ما را لینک کنید.
من از بچگی یه عادتی دارم که نمی دونم چرا نسبت به بعضی ها یه جورایی کهیر میزنم. مثلا بچه که بودم با مامانم می رفتیم نماز جمعه هر وقت آقا می آمدند از اول خطبه ها می نشستم به گوش کردن ولی امان از وقتی که جناب دامت برکاته امام جمعه بود همش این ور اون ور دنبال بازی بودم.
از اون بچگی می فهمیدم ” کوسه ماهی نادر” یعنی چه؟
از همون اول هم نسبت به عادل یه همچین حسی داشتم.
درستی حس من برا دیگران وقتی معلوم میشه که یارو چپ کرده باشه!
از اینکه به این قشنگی حال ایشون رو گرفتین ممنونم…..
کلی حال کردم از بس از این فضای بی خود نود بدم میاد…..
جدی نگیرین…. مال همون حس غریبه……..
انشاءالله اشتباه کرده باشم!!!!!!
بر سنگ قبر من بنگارید این سخن
هذا قتیل خامنه ای، پیر می فروش
شما با ننه جون کروبی نسبتی ندارین؟!… با توجه به قیمت ارز و دلار، پولی که شما به فونیکه ۳۰(!) دادین، دلار بود یا ریال؟
استفاده کردیم از متن به جا و خواندنی تان…
**یا رب العالمین**
چند کلیپ زیبا تقدیم به محضر امام خامنه ای
http://madahiclip.blogfa.com/
……………
یکی نیست به این مجری بگه فوتبال خودتو بچسب. تو رو چه به…
گزینه ۲ صحیحه!
“باخت زهرمار”
خیلی ممنون از “بهنام”.
http://rajanews.com/detail.asp?id=114976
سلام
خسته نباشی
وقتی قافیه به تنگ آید شاعر به جفنگ آید
سلام بر دوستان. ایام شهادت امام رأفت در حرم مطهرش و روبروی گنبد طلای برفی برای همه اهالی قطعه ۲۶ دعا کردم.
حسین جان! ما یه اصطلاحی درون سازمانی داریم به اسم چرت استورم که نسبت خوبی هم داره با برین استورم (کلا ورزش مفرحی است).
دوست دارم از طرف جمع روان پریشان خانقاه، یک یک نشان چرت طلایی بدهم بهتان بذارید کف دست عادل خان!
گلی کاشتی به معنای کلمه! دچار سر درد بعد از چرت استورم شدم.
بروزم با
سردار بی لشکر در برابر لشکر بانکداران
http://zamirekhodagah.blogfa.com/
خانم خواهر شهید کاظم با تمام اشتباهاتی (یاشاید انحرافات)که آقای رفسنجانی دارند اما توهین کردن اصلا خوب نیست. خصوصا که به این اسم دارید نظر میدین آدم یه انتظار دیگه داره!
در ضمن خانم خواهر شهیدکاظم! چرا فکر می کنی … مطالب این وبلاگ رو میخونه که حالش گرفته بشه؟!
……………………..