دفعه بعد تذکرات رهبر انقلاب به صدا و سیما را مصداقی جلوی چشم تان خواهم گذاشت. فعلا همین!
یسار
عهدنامه مالک به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
(۲۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارصف امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
(۲۴ دیدگاه)
- بایگانی: یساروصیتنامه
روزنامهدیواری حق
روز قدر
ماشاءالله حزبالله
آر. کیو هشتاد و هشت
قطعهی بیست و شش
نه ده
قطعات قطعه
تفحص
آمار قطعهی بیستوشش
اطلاعات
نوشتههای تازه
احسنت،
احسنت.
ماهم باهاتیم داداش عزیز
منتظریم
سلام داداش حسین.۲:۳۰امشب دیدنی بود .همینکه از رهبری، این عمار نشنیدیم شیرین بود.تا باشه از این تذکرها.حالا وقتشه از پشت خیمه های دشمن برگردی داداش حسین.
یارو همچینی تهدید کرد به تذکر و برخورد جری در صورت تکرا! که گفتم الان میخواد همه فیلم های شیرین زبونی هامون رو بگذاره تو ۲۰و۳۰ ! یکی نیست بگه تو نمایشگاه (عمومی نبود) تمام سوتی های صدا و سیما و کثافت کاری های ضبط شده ازشون رو با خجالت نمایش می دادن و این ها خواب بودن !!! شیطون میگه پرده برداری کنیم ها ! 🙂
مادرم همیشه میگه:
“وقتی یه نفر همیشه سعی میکنه عیوب دیگران را بزرگ نمائی کنه و ذهن اطرافیانش را به اشتباهات کوچ و بزرگ دیگران مشغول کنه، بدون خودش یه ریگی به کفشش هست!”
حالا جریان صدا و سیمای ما هم همینه؛
یه قضیه ای اتفاق افتاد و تمام شد، حالا تو خبرشون قضیه را با چنان آب و تابی تکرار میکنن که انگار چه کشف بزرگی انجام دادن!
خیلی از فحشها و ناسزاها به راحتی در سریال های مزخرف صدا و سیما تکرار میشه و این اصلا بد آموزی نداره، نه؟
تو خونه حواسمونو جمع میکنیم تا حرف نامربوطی از دهانمون خارج نشه که مبادا بچه هامون یاد بگیرن اما تنها کافیه بچه ها یه سریال صدا و سیما ببینن و تمام زحماتمون به هدر بره!!!
لعنت خدا بر شیطان!
عاشقتم!
والبته “صرفاً جهت اطلاع”…!!!
سلام
ما عاشق و رند و مست و……………
اللهم عجل لولیک
لطفا درباره “دیروز امروز فردا” که خیلى لوس،بى مزه،کسالت آور و…
شده هم بنویس داداش حسین. گزارشهاش خیلى جالبه. عبارت هایى که به کار مى بره دیگه جالب تره:
آیت الله(!) خمینى(فرهنگ سازى براى گفتن امام خامنه اى رو بى خیال، امام رو لااقل خرابش نکنید!)،
رهبران معترضان(!) و دو هفته پیش هم مردم را که ٩ دى آمده بودند طرفداران حفظ آرامش در کشور(!) خواند.
_________
یاد وحید یامین پور و برنامه هاى فوق العاده پارسال به خیر. چه برنامه اى بود برنامه حاج سعید قاسمى.
کى تفکر انقلاب صدا و سیما را فتح مى کند؟
ان شاالله هرچه زودتر.
سلام حاجی
حالم از این حرکت ۲۰:۳۰ امشب گرفته شد.
نامردا هی می خوان تو این آتیش پوف کنن.
داداش یکی از اون باتوم های مشتی رو بکوب تو سرشون که برای همیشه به ذهنشون هم خطور نکنه همچین غلط کردن هایی رو.
معرکه تهدید هم میکنن!!!
سلام حاجی
نمی دونم چرا اون قسمت این برنامه صرفاً جهت اطلاع بهم برخورد با اینکه اول ۲۰:۳۰ تذکرات رهبری رو شنیدم حال کردم وباخودم گفتم حواستو جم کن از این به بعد ، ولی طرز گفتن اون ماجرا شهر ری توسط خبر خیلی مزحک بود
یکی نیست بگه اقای ضرغامی یکی از عوامل کم کار تو حوزه جنگ نرم بی شک شما و برنامه های مزخرفت هست
سلام حاج حسین
دلمون از دست این صدا و سیما خونه
بچه بسیجی ها و دکتر احمدی نژاد رو بردن گوشه رینگ تا جا اره دارن میکوبن………..
یکی نیست بگه شما اگه جرات داشتید جلوی اون بی دین هایی که اومدن به ولایت فقیه و تمام ارزش های ما توهین کردن می ایستادید نه اینکه ازشون دفاع کنید…..
خیلی نامردن
جای سید مرتضی آوینی خالیه
………………….
بابا یکی به این “صرفا جهت اطلاع”۲۰:۳۰٫ امشب بگه بخواب بابا !همین مونده شما خط و نشون بکشید.همون ق.ق نامحترم,عدالت پیشه(البته در مورد بعضی ها),زرنگ (در شناسایی بعضی های دیگر )جور شما رو می کشه ,شما خودتونو به زحمت نندازید!
سلام بر حسین*
عشق است… “۲۰:۰۶”
فقط همین!
صرفا جهت اطلاع برای کوبیدن دولت طراحی شده است و نقد! قوه قضاییه و مجلس در آن کمترین جایگاهی ندارد
کافیه حرفی از دهان یک دولتی خارج شود تا به شدیدترین نحو آن را مسخره کنند.
رسانه های خارجی رئیس جمهور خدمتگزار را برای بیننده ضدانقلابشان مسخره می کنند و این ها هم برای هم وطنان داخل نشین، حرمت رئیس جمهور را نابود می کنند
اگر تندترین الفاظ از دهان اخوان لاریجانی خارج شود، این برنامه به روی خودش نمی آورد، اما تا احمدی نژاد حرف می زند، این برنامه تذکر می دهد که “آقای رئیس جمهور درست حرف بزن”!
خدا وکیلی این دولت خیلی خیلی مظلوم است
۲۰:۳۰ شایسته همان کواکبیانی است که بعد از انتقاد این برنامه در مجلس، آن ها را “مگس” خواند و این برنامه هم جرات نکرد با این توهین بزرگ برخورد کند. این ها ففقط زورشان به دولت مظلوم می رسد
این یارو مجری صرفا جهت اطلاع فکر کرده خیلی بامزست-داداش جسین فقط خودت میتونی از پس این صدا وسیما بربیای-دیگه شورشو درآوردن-اون از اخراج یامین پور-اون از صرفا جهت اطلاع-من که میگم همه امت حزب الله زنگ بزنن ۱۶۲ اعتراض کنن تا فکر نکنن با یه مشت هالو طرفن-هر چی ما هیچی نمیگیم اینا پرروتر میشن!
پول و داشته باشی استوانه نظام باشی یه دختره با عفت چون فائزه داشته باشی اون وقت صدا و سیما نداشته باشی؟؟
مگه میشه
اون جا که رهبر گفتن توهین نکنید برای این گفتن چون می دونستن مظلوم ماییم و مظلوم نمایی بلد نیستیم
در اوج مظلومیت مظلوم به نظر نمیایم دست خودمون نیست اصلا
نظر من همان نظر “دیوونه ی داداشی ” است.
با سلام
یکی باید جواب حمایت بی حد و حصر صرفا جهت اطلاع رو از راس فتنه در برنامه اخیر بدهد منتظر واکنش شدید شما هستیم
سلام
آقا سید من چند بار با چند تا ایمیل هم امتحان کردم برای ثبت نام اما میگه که ایمیل من وجود داره اما رمزی برای ورود به سایت دریافت نکردم .دریافت رمز جدید هم میزنم این پیغام رو میده:
“ایمیل نمیتواند فرستاده شود.
دلیل ممکن: میزبان شما ممکن است قابلیت mail() را از کار انداخته باشد.”
چیکار کنم؟؟؟
یا علی مدد.
اوخواهد آمد و شهیدان باز خواهند گشت و آوینی فتح نهایی راروایت خواهد کرد…
سلام علیکم
به سید محمود: تماس با ۱۶۲ یعنی بردن شکایت پیش ظالم.
و چه جالب : فقط ۲۰:۰۶
سلام
۲۰:۳۰ یه تیکه اومد یاد انتخابات افتادم و داستان بگم بگم .
قصه تذکرات آقا به سیما مثل اظهر من الشمس. خیلی سخت نگیر . همون چیزنا را بچسب
بی صبرانه منتظریم آقای قدیانی عزیز
سلام خدمت داداش عزیزواقاسید
ماکه درجریان نبودیم این قضیه ی ۲۰و۳۰راولی حتماکنش ناجوانمردانه ایی بوده که داداش رابه واکنش واداشته دیگر
راستی یک dvdدیدم بااسم هجمه که گروه سایبری حوزه ۱۹۸حاج احمدمتوسلیان تهیه کرده بودندبه همه ی دوستان توصیه میکنم حتماببینیدمظلومیت بچه بسیجی هاووقاحت اشوبگران بیدادمیکنددراین فیلم ماکه خانوادگی تا۱ساعت بی اعصاب بودیم وخودم به شخصه خیلی اشک ریختم برای ماه وستاره های مظلومش ومدام این جمله ی داداش عزی توی ذهنم میپیچیدکه//روزگارازگاریست خامنه ای اموزگارماست ولی دشمن اورابهترازمامیشناسد…..
راستی ترخوش به حالتان داداش که توسط این اموزگارنقدمیشود خووووووشششش
با سلام
“صرفا جهت اطلاع”هم که دیگر شورش را درآورده.درد آنجاست که مصلحت نیست ما شکایت کنیم و تازه به کی باید گفت این درد بزرگ را؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تنها امید ما فقط به آمدن سواری است که از سوی سرزمین حجاز خواهد آمد و مرهم تمام دردهای بی مرهم ماست.
“تویی بهانه آن ابرها که می گریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی”
یا فارس الحجاز ادرکنی
توی این وبلاگم چند تا مطلب از صحبت های آقا درباره تلویزیون گذاشته ام.
سلام داداش.امروز فقط اومدم حرفاتو راجع به تذکرای آقا و خط و نشون ۲۰:۳۰ بخونم.آقا که هر چی بگن رو چشمای ما جا داره و چقدر عالیه که حواسشون بهت هست.ولی همیشه هستن آدمایی که از آب گل آلود ماهی می گیرن…صدا وسیما رو هم بی خیال…بره خودشو جمع کنه با این همه فرهنگ سازیش!!!
جان ما همه فدای امام خامنه ای
سلام،
بچه ها بنظرتون منفعل نشدیم؟
در مورد فرمایشات حضرت آقاهم یاد آن روایت قطع دست غلام سیاه محب امیرالمومنین ع افتادم که پس از این که امیرالمومنین ع دست شو بخاطر دزدی قطع کرد. یه منافق اومد بهش گفت بیا اینم از علی که دم میزدی. و با طعنه بهش گفت . کی دستت قطع کرده؟!؟!
غلام سیاه با همون دست خونی و قطع شده رفت تو میدان داد زد: علی مولای منه امیر المومنینه یعسوب الدینه و … حال هرچی منافق گرفت. ماجرا به گوش امام ع رسید و حضرت به امام حسن ع فرمودند: برو به برادر سیاهت بگو بیاد. وقتی غلام سیاه خدمت حضرت رسید حضرت دست قطع شده اش را زیر عبا بردند و دست شو شفا دادند.
آقا ما بسیجی ها غلام سیاتیم
بشکست اگر دل ما بفدای چشم مستت
سر خم می سلامت شکند اگر صبویی
همینکه آقا به یکی مثل علی فریمانی بخاطر فحاشی در صحن علنی مجلس هیچ تذکری نمیدن یعنی بعضی ها (نه بعثی ها) قابلیت تذکر رو هم ندارن
حالا اگه حضرت ماه به یک ستاره ای تذکری میدن یعنی میبیننش – دوسش دارن واسشون مهمه
قربون دلش برم که پیش ستار هاست
لبیک بیا امام
معتقدم که :
۱-هدف وسیله را توجیه نمی کند.
۲-هیچکس از خطا مبرا نیست.به نصایح هم باید گوش داد.
۳-نباید در مقام عکس العمل رفتارهای مشابه طرف مقابل داشت
و بالاخره اینکه:
هنوز هم با این نکته منفی نمیشه بار تهاجمات به مراتب زشت تر و سکوت خواص بی بصیرت (که این آخریش به نظر من از صد تا فحش برای امثال اونایی که تو خط مقدم قیمه قیمه شدن هم بدتر و سوزناک تره) گذشت.
شاید این عمل زشت تلنگری باشه برای همه که عبرت بگیریم و کاملا گوش بفرمان باشیم.
“یاعلی”