نواب یا بروجردی؟!

آخرین روز دی ماه سال ۱۳۸۳ در یکی از روزنامه های کشور با راهنمایی دوست تاریخ دانم محمدرضا کائینی مطلبی نوشتم با این روتیتر “شهید نواب صفوی و آیت الله بروجردی” و این تیتر “تفاوت آرمان یا روش؟” که به مناسبت سالروز شهادت نواب که در روزگاری سخت دشوار پرچم دار اسلام ناب بود، عینا در زیر می آید. با این توضیح که نواب قبل از بهمن ۵۷ انقلابی بود و قبل از جنگ، بسیجی و قبل از “این عمار”، عمار. بخوانید:
امسال نیز همزمان با ایام چهل و نهمین سالگرد شهادت سید مجتبی نواب صفوی یاد مجاهدت او و رشادت های دیگر فداییان اسلام گرامی داشته شد. چه دست ها که در کار نبود به نواب انگ خشونت بچسباند و او را در تاریخ بدنام کند. چه دست ها در کار نبود که نواب را برای ابد به فراموشی بسپارد و کاری کند که تاریخ او را نبیند. این دو اما هیچ یک کارگر نیافتاد و ملت ایران نام و مرام نواب این مدافع اسلام ناب را هر سال در چنین روزهایی با گل و گلاب استقبال می کند. همین باعث شد مخالفین راه شهادت ساز دیگری کوک کنند و بانگ برآورند که نواب هر که بود، خوب یا بد، مدافع یک اسلام بود و بزرگی دیگر چون آیت الله بروجردی پیرو اسلامی دیگر… و البته این وسط بودند کسانی که به دو اسلام اکتفا نکردند و با اشاره به بزرگانی دیگر و پاره ای اختلافات میان ایشان دم از سه اسلام و بلکه بیشتر زدند. اما آیا اسلام شهید نواب صفوی با اسلام آیت الله بروجردی تفاوت داشت؟ آیا همان طور که برخی از جراید دوم خردادی ادعا می کنند؛ نواب بر یک اسلام و دیگر بزرگان بر اسلامی دیگر بودند؟… برای پی بردن به پاسخ این سئوالات می توان دل به تاریخ سپرد و با مطالعه درست حقایق را از چنبره های تنگ و تاریک رهانید:
۱- واقعیت این است که شهید نواب صفوی و آیت الله بروجردی علی رغم برخی اختلافات هر دو تسلیم یک اسلام بودند و اختلافات میان این دو بزرگوار آنقدرها نبود که بتوان آن را اختلاف در آرمان نامید و بعد نتیجه گرفت که این دو هر یک اسلامی غیر از اسلام دیگر داشتند.
۲- اختلاف میان شهید نواب و حضرت آیت الله تفاوت در روش بود. یعنی ایشان اگر چه هر دو در سر سودای یک اسلام داشتند اما در راه رسیدن به این آرمان متفق القول نبودند. این اختلاف در شیوه اما بر خلاف آنچه که عده ای می گویند، طبیعی بود. چرا که آیت الله بروجردی، مرجع مسلمین بود و نواب، مجاهدی از تبار مومنین. یکی چون مرجع مسلمین بود، باید برای جذب، بیشتر تن به حداقل ها می داد و به اصطلاح، ایجابی برخورد می کرد و دیگری چون رهبر یک گروه سیاسی – دینی بود، باید به مبارزه می اندیشید و به قول معروف، سلبی عمل می کرد. یکی به خاطر جایگاهش باید پایگاه “رحماء بینهم” می بود و دیگری نیز به خاطر موقعیتش چاره ای نداشت الا اینکه مصداق “اشداء علی الکفار” باشد. ای بسا اگر جای این دو عزیز با همدیگر عوض می شد، همان می کردند که دیگری می کرد.
۳- تقلیل اختلاف حضرت آیت الله بروجردی و شهید نواب صفوی به “تفاوت در راهبرد” اما یک تحلیل نیست. اشاره به واقعیت هایی است که متاسفانه در صفحات تاریخ معاصر ما مظلوم واقع شده است. یکی از این واقعیت های ناگفته می تواند مقایسه و تطبیق اصلی ترین آثار این ۲ بزرگوار باشد؛ “البدر الزاهر فی صلاه الجمعه و المسافر” تقریراتی بر اساس درس های آیت الله بروجردی است که ایشان در آن بر لزوم تاسیس نظام “ولایت فقیه” اشاراتی متقن، صریح و اساسی داشته اند. این اشارات دقیقا مثل همان تاکیداتی است که شهید نواب صفوی در کتاب “راهنمای حقایق” بر لزوم تشکیل حکومت دینی و نقش علمای ممتاز در راس آن اشاره می کند. آیا همین تطابق به حد کافی بیانگر این نیست که حضرت آیت الله و شهید نواب معتقد بر یک اسلام واحد بودند و اختلافات شان تنها محدود به تفاوت در تاکتیک و روش بوده است؟
۴- از جمله ادعاهایی که درباره شهید نواب صفوی طرح شده، یکی این است که ایشان خودسرانه عمل می کرد و شور جوانی به او اجازه نمی داد که اقدامات خود را با مراجع بزرگ در میان بگذارد. این تهمتی ناروا به نواب صفوی است. دلیل اینکه رهبر فداییان اسلام تمامی اقدامات خود و گروه تحت امر خود را بر اساس فتوای مراجع بزرگ زمان خود به انجام می رساند. مراجعی نظیر حضرات آیات سید محمد تقی خوانساری، سید صدرالدین صدر، میرزا محمد علی شاه آبادی و شیخ عبدالحسین امینی. –صاحب الغدیر- در کنار همه این بزرگان می توان به رابطه آیت الله سید ابالقاسم کاشانی و فداییان اسلام پرداخت؛ از آنجا که آیت الله کاشانی بیشتر ترجیح می داد عالمی مبارز باشد تا مرجعی بارز، حمایت ایشان از نواب بیشتر حال و هوای حمایت های سیاسی و یا پارلمانتاریستی داشت. پیگیری آیت الله کاشانی برای آزادی قاتل رزم آرا –شهید خلیل طهماسبی- تنها یکی از مواردی است که نشان می دهد رهبر فداییان اسلام نه فقط اقدامات خود را با مراجع بزرگ و علمای مجاهد کنترل می کرد، که حتی از حمایت های بی دریغ ایشان هم بهره می جست، چرا که همه این بزرگواران برای هدفی واحد –استقرار حکومت دینی- تلاش می کردند.
۵- اینکه چرا فداییان اسلام فعالیت های خود را با حضرت آیت الله بروجردی در میان نمی گذاشتند، یکی به این دلیل بود که مرجع دینی فداییان، نه آیت الله بروجردی، که سید صدرالدین صدر بود. بالاتر از آن اما پای دلیل دیگری در میان بود؛ عده ای عناصر مشکوک که از یک طرف در بیت آیت الله بروجردی آمد و شد داشتند و از طرفی، بی ارتباط با دربار نبودند، برای آیت الله بروجردی مدام گزارش های مغرضانه ای از کیفیت و کمیت فعالیت نواب و فداییان اسلام تهیه می کردند. اما مرجع بزرگ مسلمین هوشیارتر از آن بود که به این عناصر و گزارش های خصمانه شان بدبین نشود. از این رو آیت الله بروجردی از سال ۱۳۳۰ به این طرف، رفته رفته به نواب و فداییان اسلام علاقمند شد و فهمید این جوانان جان بر کف تا چه حد مظلوم واقع شده اند و آن نیستند که مغرضان تبلیغ می کنند. از مصادیق تغییر نگرش آیت الله بروجردی به فداییان اسلام، یکی این بود که ایشان در چند سال آخر عمر نواب، به یکی از جدی ترین حامیان مالی مجاهد شهید و گروهش تبدیل شد و در کنار این، از حمایت معنوی فداییان، غفلت نمی کرد. این اواخر رابطه مرجع و مجاهد به حدی از نزدیکی رسیده بود که حضرت آیت الله تا پایان عمر شریف خود به خانواده شهدای فداییان اسلام، مقرری ماهانه پرداخت می کرد.
۶- اما بهتر است کسانی که می خواهند پی به عمق علاقه و التفات آیت الله بروجردی به شهید نواب صفوی و گروه فداییان اسلام ببرند، به خاطرات “مرحوم آیت الله بدلا” مراجعه کنند. دور از حق نیست اگر مدعی شویم تنها شخص صاحب صلاحیت برای آشکار کردن میزان این دوستی، همین ایشان است. چرا که از یک سو از ملازمین و از اعضای جلسه استفتای حضرت آیت الله بروجردی بود و از دیگر سو رابطه ای فامیلی با چند چهره شاخص فداییان اسلام از جمله “شهیدان واحدی” داشت. مرحوم بدلا در کتاب حواندنی “۷۰ سال خاطره” نقل می کند: “حکومت شاه با دادن تضمین دروغ به آیت الله بروجردی مبنی بر عدم اعدام فداییان اسلام، وی را در برابر کار انجام شده قرار داد. بر همین اساس ایشان تا مدت ها هیچ یک از عوامل حکومت را به بیت خود راه نداد و با نپذیرفتن ایشان، مبارزه کنندگان با رژیم را مشروعیتی مضاعف بخشید”. واضح است که چنین کاری از طرف حضرت آیت الله تا چه حد می توانست نوع نگاه مردم به حکومت را بدتر از پیش کند.
۷- و اما راجع به ماجرای کسروی؛ مروری کوتاه بر مباحثات مطرح شده میان شهید نواب صفوی و کسروی، از طرفی بیانگر روحیه لطیف شهید نواب است و از طرفی دیگر نشان می دهد واقعا کسروی تا چه حد از صداقت اخلاقی و صلابت علمی برخوردار بوده. وی در هنگامی که از ابطال منطق نواب درمی ماند، به جعل آیات و روایات می پرداخت و وقتی از جعلیات خود در مقام مباحثه با نواب طرفی نمی بست، ایشان را تهدید به ضرب و جرح و حتی مرگ می کرد و برای این کار، گروهی را نیز تحت عنوان “رزمندگان”(!) تشکیل و در مقر خود گرد آورد. این روحیه کسروی تا بدان جا بود که حتی دوستانش نیز به طعنه به او می گفتند: “تو هر وقت در بحث کم می آوری، چرا به کتک زدن مخالف رو می آوری؟!”… شهید نواب صفوی در حالی که می توانست برای قتل کسروی پای هیچ بحثی را به امید هدایت به میان نکشاند، -مراجع نجف پیش از این حکم به مهدورالدم بودن کسروی داده بودند- اما برای اطمیان کامل تر از صحت حرف و حدیث ها درباره کسروی ترجیح داد مبارزه با او به شکل مناظره ای رودررو صورت پذیرد، لذا به مباحثه با او پرداخت تا اینکه فهمید نوشته ها و گفته های او بیش از اینکه ماهیت علمی داشته باشد، برگرفته از کینه توزی او نسبت به دین و متدینین است. بنابراین برای اجرای حکم خدا دیگر تعلل را جایز نمی دانست و بنا بر شریفه “و قاتلو ائمه الکفر” کسروی را به درک واصل کرد. خالی از لطف نیست اگر اشاره کنیم که این اقدام فداییان اسلام با استقبال جامعه آن روز مواجه شد. به طوری که هفته ها پس از آزادی قاتلان کسروی، باز هم در گوشه گوشه شهرهای کشور مجالس جشن و سرور بر پا بود.

***
ما به برخی دوستان که متاسفانه معلومات شان از خودشان جوان تر است، توصیه می کنیم قبل از اظهار نظر در موارد این چنین، اول مقداری بر معلومات خود بیافزایند، تا نه عرض خود برند و نه زحمت دیگران بدارند. چه، اسلام، یکی بیش نیست و هر کسی نباید برداشت خود از بخشی از اسلام را به این معنی بگیرد که تسلیم بر اسلامی جدید است.

این نوشته در یسار ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. چای پولکی می‌گوید:

    عالی بود.
    خیلی عالی بود.
    خیلی خیلی عالی بود.
    خیلی خیلی خیلی عالی بود.
    خیلی خیلی خیلی خیلی عالی بود.

    ***************
    لعن علی عدوک یا حسین
    خاتمی و کروبی و میرحسین

  2. غریب می‌گوید:

    ای خوانده ترا خدا ولی ادر کنی

    بر تو ز نبی نص جلی ادر کنی

    دستم تهی و لطف تو بی پایانست

    یا حضرت مرتضی علی ادر کنی

    یا علی مددی…

  3. علی می‌گوید:

    سلام
    شادی روح پاک شهید سید مجتبی نواب صفوی وشهدای فداییان اسلام و عالم برجسته آیت الله بروجردی و پدر شهید استاد حسین قدیانی وتمامی شهدای اسلام صلوات.

  4. و این همون صحبت آقاست که فرمودند باید مسائل رو اصلی و فرعی کنید و ببینید با افرادی که اختلاف دارید بر سر مسائل اصلیه یا فرعی!
    و تاریخ همیشه برای عبرت گرفتنه

  5. مهدی می‌گوید:

    دوست دارم همیشه با نواب باشم

    امام خامنه ای

  6. طبا می‌گوید:

    سلام
    دست مریزاد .
    خوب و خواندنی بود.

  7. یک بنده خدا می‌گوید:

    چه متن زیبایی! ممنون داداش بزرگوارم.این نوشته شما به سبک “یامینپوریسم” بود .من که تا حالا این مدلی شو از شما ندیده بودم…بازم میگم معرکه بود! من شهید نواب صفوی را خیلی دوست دارم.

  8. مظاهر می‌گوید:

    با سلام
    شهید سید مجتبی نواب صفوی مردی که در تاریخ انقلاب ایران مثل آن دیگر نخواهد آمد
    شهید سیدمجتبی نواب صفوی در سال ۱۳۰۳ش در خانی‏آباد تهران به دنیا آمد و پس از اتمام دروس ابتدایی، به آبادان سفر کرد. سید مجتبی سپس برای ادامه تحصیل به نجف اشرف مهاجرت نمود و در آن‏جا از محضر مدرسین حوزه علمیه نجف اشرف بهره‏مند گردید. وی پس از چهار سال اقامت در نجف به دستور آیت‏اللَّه سیدابوالحسن اصفهانی جهت مبارزه با کجروی‏های کسروی به ایران آمد و با تشکیل “جمعیت فداییان اسلام” به مبارزه با بدخواهان و بداندیشان پرداخت. ترور وابستگان استعماری مانند احمد کسروی، عبدالحسین هژیر، علی رزم‏آرا و حسین علاء از جمله فعالیت‏های سیاسی این جمعیت می‏باشد. شهید نواب صفوی همچنین با حکومت دکتر مصدق به خاطر عدم عمل به احکام اسلامی به مخالفت برخاست و به همین جهت در ایام نخست وزیری مصدّق، دستگیر و به زندان افتاد و تا سقوط حکومت مصدق در زندان بود. سرانجام این مجاهد خستگی‏ناپذیر به همراه سه تن از همرزمانش به نام‏های خلیل طهماسبی، مظفر علی ذوالقدر و سیدمحمد واحدی در بیدادگاه رژیم پهلوی محکوم و در صبحگاه ۲۷ دی ۱۳۳۴ شمسی تیرباران شده و به خیل شهدا پیوستند. بدین ترتیب پرونده ده سال فعالیت سیاسی و اجتماعی جمعیت فداییان اسلام بسته شد و جنایت دیگری در پرونده سیاه خاندان پهلوی ثبت گردید. زندگی نامه وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوُا فی سَبیلِ اللهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ(۱) سید مجتبی تهرانی معروف به نواب صفوی، در سال ۱۳۰۳ شمسی در خانواده ای روحانی و اصیل در خانه محقری در خانی آباد تهران قدم به عرصه ی وجود گذاشت. وی با علاقه و عشقی وصف ناشدنی به روحانیت و به قصد ادامه راه آبا و اجداد خود، در اواخر سال ۱۳۲۰، پس از طی تحصیلات ابتدایی و متوسطه، رهسپار حوزه علمیه نجف اشرف شد. شهید از طرف مادر به سادات دُرچه اصفهان منتسب و از طرف پدر میرلوحی است. شهید عنوان نواب صفوی را از خاندان مادر به ارث برده است. پدر او مرحوم سید جواد میرلوحی، دانشمندی روحانی بود که در اثر فشار حکومت رضاخان مجبور به ترک لباس روحانیت شد، اما از طریق تصدی وکالت دادگستری همچنان به داد مظلومان می رسید. مرحوم سید جواد در سال ۱۳۱۴ یا ۱۵ در اثر مشاجره و درگیری لفظی با (داور) وزیر عدلیه ی رضاخان، غیرت علویش به جوش آمد و یک سیلی نثار وی کرد که در اثر آن سه سال به زندان افتاد. شهید پس از ورود به نجف اشرف، بدون کوچکترین درنگی به فراگیری مقدمات پرداخت و روابط تنگاتنگی با علمای دلسوز و بیدار و مبارز از جمله صاحب کتاب جهانی و کم نظیر الغدیر، آیت الله علامه امینی قدس سره برقرار کرد. آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب درباره ی شهید می فرمایند:(۲) باید گفت که اولین جرقه های انگیزش انقلابی اسلامی به وسیله ی نواب در من به وجود آمد و هیچ شکی ندارم که اولین آتش را در دل ما نواب روشن کرد. اعدام انقلابی کسروی و اعلام موجودیت فداییان اسلام بعد از شهریور ۱۳۲۰ و فراگیر شدن جنگ جهانی دوم، ایران نیز گرفتار شرایط دشواری شد، از یک طرف مورد تجاوز متفقین قرار گرفت، و از طرف دیگر سود جویانی قلم به مزد و اجیر، از آزادی سوء استفاده می کردند و از طریق ترویج فرهنگ غربی به جان مسلمانان افتاده بودند و درصدد بودند تا آنچه رضاخان از طریق زور قلدری نتوانسته بود انجام دهد، از طریق قلم و نگارش با مخدوش نمودن تاریخ اسلام انجام دهند. «احمد کسروی» از جمله افرادی بود که خط معارض و مهاجم علیه اسلام تشیع را دنبال می کرد. او نه تنها در کتاب «شیعی گری» به روحانیت، مقدسات اسلامی، پیشوایان مذهب تشیع و امامان بحق و معصوم علیهم السلام حمله می کرد، بلکه در کتاب های صوفی گری، بهاییگری، مادی گری و حتی تاریخ مشروطیت، مقدسات دینی و روحانیت را مورد حمله قرار داد. نواب با کتاب های کسروی در نجف آشنا شد و موجی از احساسات مذهبی و دینی وجودش را فرا گرفت. کتاب ها را نزد علما برد و از آن ها نظر خواست. همه حکم به مهدور الدم بودن نویسنده ی کتاب ها دادند. سید در اواخر ۱۳۲۳، وارد تهران شد و بدون درنگ به خانه ی کسروی رفت و او را از گفتن و نوشتن سخنان توهین آمیز به اسلام و ائمه ی شیعه علیهم السلام و روحانیت برحذر داشت و وقتی مطمئن گردید که وی اصلاح پذیر نیست، آماده ی اجرای حکم الهی شد. شهید نواب در هشتم اردیبهشت ۱۳۲۴، در سر چهارراه حشمت الدوله به کسروی حمله کرد ولی توسط پلیس دستگیر و زندانی شد. بعد از آزادی از زندان، موجودیت فداییان اسلام را طی یک اعلامیه ی رسمی با جمله ی هوالعزیز و تیتر « دین و انتقام» اعلام کرد و اعدام کسروی را پیگیری نمود نواب صفوی به تدریج با جاذبه ی خود، جوانانی چون شهید سید حسین امامی را جذب نمود و امامی در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴، بر کسروی یورش برد و او را زیر ضربات اسلحه ی سرد و گرم قرار داد و چون فرشته ی قهر جانش را گرفت. فداییان اسلام و مجریان حکم الهی دستگیر شدند و خبر اعدام انقلابی کسروی در همه جا منتشر شد و مردم مسلمان را غرق در شادی و سرور نمود. بعد از سال ۱۳۲۷، که جنبش ملی شدن صنعت نفت به اوج خود رسید و فعالیت گروه های مخالف رژیم علنی شد و اقلیت موجود در مجلس مانع تصویب قرار داد «گس گلشاییان» گردید، رژیم استبدادی شاه برای این که حتی اقلیت مخالفی نیز وارد مجلس نشود، توسط «هژیر» دست به تقلب در انتخابات زد و به بهانه ی ترور شاه و دست داشتن آیت الله کاشانی در این ترور، ایشان را بازداشت و به لبنان تبعید کرد. فداییان اسلام «هژیر» را اعدام انقلابی کردند و با نامزد نمودن آیت الله کاشانی و مصدق، گروه اقلیت دوباره به مجلس راه یافت. با وجود این که نواب میانه ی خوبی با ملی گراها نداشت، اما با توجه به رهبریت آیت الله کاشانی و به منظور وحدت مبارزات اسلامی و ملی، از همگامی و همراهی با آن ها دریغ نورزید. اعدام انقلابی رزم آرا رزم آرا نخست وزیر رژیم پهلوی و دست نشانده ی انگلستان، با ملی شدن صنعت نفت به شدت مخالفت می کرد و می گفت که ملت ایران توانایی و لیاقت اداره ی این صنعت عظیم را ندارد و به عناوین مختلف در تصویب این قانون در مجلس شورای ملی کارشکنی می کرد. در روز ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ زمانی که اتومبیل رزم آرا جلوی مسجد امام (شاه سابق) توقف کرد و نخست وزیر جهت شرکت در ختم آیت الله فیض قصد ورود به صحن مسجد را داشت، خلیل طهماسبی بی درنگ از پشت سر با شلیلک سه گلوله او را از پای درآورد و خود نیز توسط مأموران دستگیر شد. او در بازجویی می گوید: من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش چون به فکر سوختن افتاده ای مردانه باش بلی من طهماسبی هستم و باکی از کشته شدن ندارم، برای این که خدای متعال می فرماید: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوُا فی سَبیلِ اللهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ پس شما این را مسلم بدانید کسی که شخصیتی را تشخیص داد خائن به دین و مملکت است ترس از کشته شدن ندارد. آن ها زنده اند. ما معتقد به این حقایق هستیم.» قتل رزم آرا در دل رژیم چنان وحشتی انداخت که دولت بعدی (حسین علاء) نتوانست با ملی شدن صنعت نفت مخالفتی نماید و مجبور به استعفا گردید و مجلس، مصدق را به نخست وزیری انتخاب کرد. آیت الله کاشانی در مصاحبه ای در رابطه با قتل رزم آرا چنین اظهار نظر کرد: «این عمل (هلاکت رزم آرا) به نفع ملت ایران بود و آن گلوله و ضربه عالیترین و مفیدترین ضربه ای بود که به پیکر استعمار و دشمنان ملت ایران وارد آمد» و در مصاحبه ای دیگر اظهار می دارد: «… نخست وزیر مقتول در زمان حیات خود از منافع شرکت نفت جنوب و سیاست استعماری انگلستان به شدت حمایت می کرد. چون عموم طبقات مردم ایران با تصمیم قطعی و خلل ناپذیری برای کوتاه کردن دست طمع سیاست استعماری نفت جنوب قیام کرده بودند، پافشاری رزم آرا برای مقاوت در مقابل افکار عمومی ملت ایران و حمایت از شرکت نفت باعث خشم شدید و عمومی مردم ایران گردید و جوانی غیور، وطن پرست و متدین از میان مردم ایران برخاست و نخست وزیر بیگانه پرست را به جزای اعمال خود رسانید…(۳) در مرداد ۱۳۳۱، ماده ی واحدی به تصویب مجلس رسید که چون خیانت حاجی علی رزم آرا بر ملت ایران ثابت گردیده، هر گاه قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد به موجب این قانون مورد عفو قرار می گیرد. بدین ترتیب در ۲۳ آبان همان سال، طهماسبی پس از دو سال و اندی از زندان آزاد گردید.(۴) آیت الله کاشانی در پی آزادی شهید طهماسبی او را به عنوان «شمشیر برّان اسلام» و «مجری اراده و افکار ملت ایران» مورد ستایش قرار داد.(۵) پایان کار فداییان اسلام فداییان اسلام از راه تشکیل جلسات تفسیر قرآن و اسلام شناسی بر اساس مکتب تشیع، به فعالیت خود ادامه می دادند و پرچم سبز و سفید خود را با کلمات زیبای «لا اله الا الله، محمد رسول الله و علی ولی الله» آراسته بودند. در آن موقع در دولت حسین علاء پیوستن ایران به پیمان بغداد مطرح بود که در حقیقت ایران یکی از اقمار منطقه ی انگلیس و امریکا می شد. فداییان اسلام در ۲۵ آبان که علاء برای شرکت در ختم مرحوم سید مصطفی کاشانی وارد مسجد امام (شاه سابق) شد توسط مظفر ذوالقدر هدف قرار گرفت اما گلوله به او اصابت نکرد و جان سالم به در برد. در اول آذر ۱۳۳۴، نواب و خلیل طهماسبی و عبدالحسین واحدی و جمعی دیگر از فداییان اسلام دستگیر شدند و در یک محاکمه ی فرمایشی نواب، سید محمد واحدی و مظفر ذوالقدر محکوم به اعدام و همگی در حالی که اذان می گفتند، تیرباران شدند. جمعیت فداییان اسلام و بخصوص رهبر آن، نواب صفوی و معاون او، سید عبدالحسین واحدی در تقویت و روی کار آمدن جبهه ی ملی و تصویب ملی شدن صنعت نفت ایران و انتخاب اعضای جبهه ی ملی به نمایندگی مجلس بازگشت آیت الله کاشانی از تبعید، نقش اساسی داشتند و اگر قیام مسلحانه ی آن ها نمی بود و رژیم پهلوی از این جمعیت حساب نمی برد، هیچ یک از موارد یاد شده عملی نمی شد. نامه ی شهید نواب صفوی به دکتر مصدق(۶) شهید قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، در نامه ای به دکتر مصدق او را از سقوط دولت با خبر و به وی جهت اجرای احکام الهی هشدار می دهد. «هو العزیز آقای دکتر محمد مصدق نخست وزیر پس از سلام، شما و مملکت در سخت ترین سراشیب سقوط قرار گرفته اید. چنانچه احساس کرده و معتقد شده باشید که نجاتبخش شما مملکت، اجرای برنامه ی مقدس پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله می باشد و پس از تمام جریانات گذشته آماده ی اجرای احکام مقدس اسلام باشید، قول می دهم که شما و مملکت را به یاری خدای توانا و به برکت اجرای احکام و تعالیم عالیه ی اسلام از هر بدبختی و سقوط و فسادی حفظ نموده، به منتهای عزت و سعادت معنوی و اقتصادی برسانم.» ۸ شوال المکرم ه.ق ۱۳۷۲ ۳۰ خرداد ماه ه.ق ۱۳۳۲ شهید از زبان همسرش خانم «نیرالسادات احتشام رضوی» چنین می گوید: «… خدا رحمت کند، مادرش می فرمود: نواب یک استعداد خاصی داشت… این قدر استعدادش فوق العاده بود که سالی دو کلاس می خواند. بعد از این که دوران ابتدایی تمام می شود در دبیرستان صنعتی «ایران – آلمان» شروع به درس خواندن می کند… و در همان دوران تحصیل به نفع اسلام و علیه پهلوی مبارزه می کند. او یک حالت مبارزه و یک روح با شهامتی داشت که عجیب بود. در همان زمان، مجلس قانونی را تصویب می کند که نواب مخالفت می کند و ۱۵۰۰ و ۱۶۰۰ نفر از دانش آموزان را جمع می کند و تظاهراتی را جلوی مجلس راه می اندازد که رژیم را وا می دارد تا درخواست فوق را بپذیرد. اما نواب و همراهانش پذیرش زبانی را کافی ندانسته، درخواست پذیرش مکتوب موضوع را می کنند. لکن عوامل رژیم به جای پاسخ مثبت اقدام به تیراندازی می کنند که در نتیجه یک نفر به شهادت می رسد… بعد از این که دیپلم می گیرد به آبادان می رود وارد شرکت نفت می شود. آن جا که کار می کنند یکی از متخصصین انگلیسی به یکی از کارگرها سیلی می زند. آقای نواب بسیار برانگیخته می شود و می گوید: وای بر شما که یک کارگر ایرانی را یک انگلیسی بزند و همه سکوت کنند، در حالی که آنان در کشور ما هستند و از منافع ما استفاده می کنند، و یک عده کارگر را علیه آنان جمع می کند. آن متخصص انگلیسی می آید و عذر خواهی می کند، ولی شهید نواب می گوید، نه خیر باید قصاص بشود، که این امر منجر به شورش می گردد. آن گاه تصمیم می گیرند نواب را از بین ببرند که دوستان نواب او را مخفیانه از بصره به عراق می فرستند. نامه ی شهید به فرزند خویش شهید در فروردین ۱۳۳۴، خطاب به فرزندش مهدی، این نامه را می نویسد: «فرزندم مهدی عزیز: صفحه ی دلت باید آیینه ای باشد که حقایق قرآنی در آن منعکس گردیده و از آن به قلوب دیگران رسیده، محیط شما و اجتماع دور و نزدیک شما را منور کند. این قرآن و آن صفحه ی دل پاک شما. سلامی برای همیشه از دلم برایت، و محبت خدا و محمد و آلش همیشه در دلت.»

  9. Manifestations می‌گوید:

    کتاب «جامعه و حکومت اسلامی» از آثار نواب صفوی است.

  10. مظاهر می‌گوید:

    نواب صفوی
    ۲۷ دی ماه سالروز شهادت مرحوم نواب صفوی است . سیدمجتبی میرلوحی صفوی، از روحانیون مبارز و رهبر جمعیت «فدائیان اسلام»، ۱۳۰۳ش. در محله خانی‌آباد نو و در خانواده‌ای روحانی دیده به جهان گشود. پدرش سیدجواد میرلوحی به دنبال صدور قانون «لباسهای متحدالشکل» ـ ۱۳۱۴ ش. ـ لباس روحانیت از تن بیرون کرد و به عنوان وکیل دعاوی دادگستری مشغول به خدمت شد، اما پس از چندی در پی یک مشاجره سخت، سیلی محکمی به صورت علی‌اکبر داور وزیر عدلیه وقت زد که نتیجه آن گذران محکومیت سه ساله در زندان بود. او چندی پس از گذراندن دوره محکومیت و آزادی از زندان دارفانی را وداع گفت. طی این سه سال سیدمحمود نواب میرلوحی، از بستگان نزدیک سیدمجتبی، عهده‌دار سرپرستی وی بود.
    سیدمجتبی در ۷ سالگی وارد دبستان حکیم نظامی شد و سپس در مدرسه صنعتی آلمانی‌ها به تحصیل ادامه داد. او همزمان در یکی از مساجد خانی‌آباد نو به فراگیری دروس دینی نیز مشغول شد و پس از خروج رضاخان از کشور به فعالیتهای سیاسی روی آورد. سخنرانی وی علیه دولت قوام‌السلطنه در ۱۷ آذر ۱۳۲۱ در حالی که ۱۸ سال بیش نداشت اولین مبارزه وی علیه حکومت پهلوی محسوب می‌شد. در پی این سخنرانی و تهییج دانش‌آموزان دیگر مدارس و همراهی عده‌ای از مردم ناراضی، تظاهراتی در مقابل مجلس شورای ملی علیه قوام برگزار شد که با مداخله و تیراندازی پلیس، دو نفر شهید شدند. این حادثه اثر عمیقی در شخصیت سیدمجتبی گذاشت و او را در راه مبارزه با حکومت پهلوی مصمم‌تر ساخت.
    در ۱۳۲۲ سیدمجتبی به استخدام شرکت نفت درآمد و پس از مدت کوتاهی به آبادان منتقل شد. مدتی بعد برخورد شدیدی از سوی یکی از متخصصین انگلیسی شرکت نفت با یکی از کارگران صورت گرفت که به دنبال آن، نواب کارگران را به اعتراض و اجرای قصاص دعوت کرد. با دخالت پلیس و نیروهای نظامی، اعتراضات سرکوب شد. نواب نیز فرار کرده و شبانه به وسیله قایق از آبادان به سوی بصره و سپس نجف روانه شد. او برای امرار معاش به ساخت و فروش عطر روی آورد.
    سیدمجتبی در مدرسه «قوام» نجف اقامت گزید و از همان روزهای نخست، دوستی و رابطه نزدیکی با علامه امینی ـ که در یکی از حجره‌های فوقانی مدرسه، کتابخانه‌ای تأسیس کرده و در حال تألیف اثر مشهور خود ـ الغدیر ـ بود، برقرار کرد.
    وی فقه و اصول و تفسیر را از استادانی چون علامه امینی، حاج آقا حسین قمی و آقا شیخ محمد تهرانی آموخت. او در نجف، یکی از آثار احمد کسروی را که در آن به یکی از امامان معصوم(ع) توهین شده بود مطالعه کرد و چون برخی از مراجع نجف کسروی را مرتد دانستند، از این رو به ایران بازگشت تا کسروی را از آن کار بازدارد. وی پس از چند جلسه بحث و گفتگو با کسروی، وی را عنصری بی‌دین یافت. در مرحله بعد به کمک حاج سراج انصاری، شیخ قاسم اسلامی، شیخ مهدی شریعتمداری و جمع دیگری از فضلا و نویسندگان تهران «جمعیت مبارزه با بی‌دینی» را تشکیل داد. اما این جمعیت علیرغم تماسها و مذاکرات متعدد نتوانست کسروی را از دین‌ستیزی و اغفال جوانان بازدارد. به همین دلیل نواب صفوی پس از آنکه در آخرین ملاقات خود با کسروی، توسط او و گروه مسلح همراهش تهدید شد، مصم گردید وی را از میان بردارد. بدین منظور با تهیه پول از دو نفر از روحانیون ـ سید اسدالله مدنی و آقا شیخ محمدحسن طالقانی ـ کسروی را در ۲۳ اردیبهشت ۱۳۲۴ در میدان حشمتیه تهران ترور کرد، اما کسروی جان سالم به در برد و نواب دستگیر و زندانی گردید. وی چندی بعد به درخواست علمای ایران و نجف پس از دو ماه، با قید کفالت آزاد گردید.
    نواب، پس از آزادی از زندان، طی اعلامیه‌ای جمعیت «فدائیان اسلام» را تشکیل داد. وی در این اعلامیه برادری، استقامت و اتحاد را خط کلی جنبش فدائیان اسلام؛ رسیدن به حاکمیت اسلام و قرآن را هدف اصلی جنبش؛ و شهادت و انتقام و قصاص را روش اصلی مبارزه معرفی کرد.
    نخستین اقدام این جمعیت، ترور مجدد کسروی در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ بود که به قتل وی در جلسه دادگستری انجامید. متعاقب آن، نواب مخفیانه تهران را به قصد نجف ترک کرد. در آنجا از مراجع و علما خواست تا برای آزادی قاتلان کسروی بکوشند که بر اثر تلاش‌های وی، آنان نیز پس از مدتی از زندان آزاد شدند.
    نواب چندی بعد به تهران بازگشت و روابط نزدیکی با آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی، که به تازگی از تبعید بازگشته بود، برقرار ساخت.
    به دنبال اعلام تشکیل دولت اسرائیل توسط سازمان ملل متحد در ۱۳۲۷ش.، نفرت و انزجار عمومی سراسر جهان اسلام و از جمله ایران را فراگرفت. به دعوت آیت‌الله کاشانی در روز جمعه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۲۷ اجتماع اعتراض‌آمیز بزرگی در مسجد سلطانی (امام خمینی فعلی) تهران برگزار شد که در آن آیت‌الله کاشانی و نواب صفوی شرکت داشتند. فدائیان اسلام نیز با ثبت‌نام از نیروهای داوطلب، پنج هزار نفر را برای اعزام به فلسطین و نبرد با اشغالگران بسیج کردند که دولت وقت مانع از اعزام آنان گردید.
    نواب صفوی در ۲۷ خرداد ۱۳۲۷ بانی تظاهرات عظیمی علیه دولت عبدالحسین هژیر بود. این تظاهرات به فاصله ۴ روز پس از به قدرت رسیدن هژیر به وقوع پیوست. تظاهرکنندگان نمایندگانی را که به هژیر رأی داده بودند، مذمت کردند و خواستار عزل او شدند.
    در ۱۴ آبان ۱۳۲۸، عبدالحسین هژیر، که نقش اصلی در تقلب انتخابات دوره شانزدهم مجلس شورای ملی داشت، توسط فدائیان اسلام به قتل رسید. رژیم که یکی از مهره‌های اصلیش را از دست داده بود و خود را در مقابل عملیات فدائیان اسلام به شدت آسیب‌پذیر می‌دید، ناگزیر عقب‌نشینی کرد و انتخابات دوره شانزدهم را در فضای نسبتاً آزاد تجدید کرد که در آن آیت‌الله کاشانی به عنوان نماینده مردم تهران انتخاب شد و او پس از چندین ماه تبعید در لبنان به وطن بازگشت.
    در اردیبهشت ماه ۱۳۲۹ جنازة رضاشاه به ایران منتقل شد. قرار بود جنازه در قم دفن شود، اما با مخالفت پیگیر نواب صفوی و دیگر یارانش، رژیم ناگزیر منصرف شد و جد را در شهر ری دفن کرد. در تیر ۱۳۲۹ سپهبد علی رزم‌آرا به نخست‌وزیری رسید. هدف از انتصاب او نایده گرفتن جنبش ملی شدن صنعت نفت و به تصویب رساندن لایحه «گس ـ گلشائیان» بود. این لایحه از طرف کمیسیون نفت مجلس شورای ملی رد شد و آیت‌الله کاشانی نیز طی بیانیه‌ای بر ضرورت ملی شدن صنعت نفت تأکید کرد، اما رزم‌آرا و اکثریت نمایندگان مجلس همچنان در برابر تصویب ملی شدن صنعت نفت مقاومت می‌کردند. در چنین بن‌بست سیاسی، به دستور نواب صفوی، فدائیان اسلام، رزم‌آرا را در روز ۱۶ اسفند ترور کردند و متعاقب آن، رژیم شاه و اکثریت مجلس که به شدت مرعوب شده بودند چاره‌ای جز عقب‌نشینی در برابر خواست اکثریت مردم نیافتند. از این رو مجلس شورای ملی، پس از ماهها کشمکش سرانجام لایحه ملی شدن صنعت نفت را در کمتر از دو هفته بعد از قتل‌ رزم‌آرا، تصویب نمود.
    ترور رزم‌آرا، نخست راه را برای ملی شدن صنعت نفت و سپس نخست‌وزیری دکتر مصدق در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۳۰ گشود، اما بلافاصله فدائیان را سلام دستگیر شدند و نواب صفوی نیز در تیرماه ۱۳۳۰، کمتر سه ماه بعد از نخست‌وزیری دکتر مصدق، دستگیر و زندانی شد.
    پس از ملی شدن صنعت نفت و نخست‌وزیری دکتر مصدق، به تدریج روابط میان فدائیان اسلام و آیت‌الله کاشانی به سردی گرایید، زیرا فدائیان انتظار داشتند که از آن پس اقدامات عملی برای تحقق حکومت اسلامی صورت گیرد. نواب صفوی در این مقطع با چاپ و انتشار جزوه‌ای تحت عنوان «راهنمای حقایق» و با شعار «الاسلام یعلو و لایعلی علیه» اهداف، اصول و شیوه‌های سیاسی و برنامه حکومت اسلامی موردنظر خود را که در حقیقت منشور فدائیان اسلام بود عرضه کرد. اما آیت‌الله کاشانی مهمترین هدف را در آن مقطع حفظ دستاوردهای ناشی از ملی شدن صنعت نفت و کوتاه کردن دست استعمار انگلیس می‌دانست. با این همه، پس از حوادث تیر۱۳۳۱ و بروز اختلاف شدید میان جبهه ملی و آیت‌الله کاشانی، فدائیان اسلام لحظه‌ای در حمایت از آیت‌الله کاشانی تردید نکردند و از او در برابر افتراها و تهمتهای سیاسی جبهه ملی و حزب توده دفاع کردند.
    نواب صفوی در شهریور ۱۳۳۲ به دعوت سید قطب از رهبران اخوان‌المسلمین برای شرکت در «کنگره اسلامی قدس» عازم بیت‌المقدس شد. او در آن کنگره سخنان پرشوری ایراد نمود و مسلمانان را به وحدت برای آزادسازی سرزمین فلسطین فراخواند. وی در این سفر از عراق، سوریه و لبنان بازدید کرد و در شهر صور لبنان با شرف‌الدین عاملی ملاقات نمود. در خلال همین سفر بود که نواب صفوی با یاسرعرفات که دانشجو بود ملاقات کرد و او را برای نجات فلسطین و مبارزه با اسرائیل تحریک و تهییج نمود، به طوری که عرفات در سفری که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به تهران داشت، گفته بود عامل اولیه حرکت وی در این قیام توصیه نواب صفوی بود.
    نواب در ادامه سفر خاورمیانه‌ای خود پس از لبنان به دعوت اخوان‌المسلمین مصر رهسپار قاهره شد. این دوره مصادف با کودتای ژنرال محمد نجیب و برکناری ملک فاروق، پادشاه مصر بود. وی در دانشگاه الازهر سخنرانی کرد که با استقبال هزاران تن از حاضران مواجه گردید، و اندکی بعد «جمعیت اخوان‌المسلمین» به توسط دولت مصر غیرقانونی اعلام شد. نواب صفوی پس از اطلاع، در تلگرافی که از ایران به قاهره مخابره نمود، مراتب نگرانی خود و عموم مسلمانان را از اقدام دولت مصر اعلام کرد و خواستار تجدیدنظر فوری آن دولت نسبت به اخوان‌المسلمین گردید.
    پس از کودتای امریکایی ـ انگلیسی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، همه دستاوردهای نهضت ملی برباد رفت و زنجیرهای اسارت اقتصادی و سیاسی یکی پس از دیگری با انعقاد پیمان‌های گوناگون، توسط رژیم کودتا به دست و پای ملت ایران بسته شد. از جمله آنها، پیمان نظامی بغداد بود که در ۱۳۳۴ میان عراق و ترکیه منعقد شد و سپس ایران، انگلستان و پاکستان بدان پیوستند. این پیمان، کشورهای منطقه را به عنوان سپر امنیتی و نظامی امریکا و انگلستان در برابر شوروی در می‌آورد. فداییان اسلام به عنوان مخالفت با این قرارداد، حسین علاء نخست‌وزیر وقت را در آستانه سفر به بغداد جهت شرکت در اجلاس این پیمان در روز ۲۵ آبان ۱۳۳۴ ترور کردند، اما وی جان سالم به در برد و ضارب دستگیر شد و به دنبال آن نواب صفوی و دیگر اعضای مؤثر فدائیان در اول آذر آن سال بازداشت گردیدند. آنان تحت شکنجه‌های شدید قرار گرفتند و در دی‌ همان سال در دادگاهی نظامی محاکمه شدند.
    سرانجام پس از چند جلسه، دادگاه، نواب صفوی و سه تن دیگر (سید محمد واحدی، مظفر ذوالقدر و خلیل طهماسبی) را به اعدام محکوم کرد. حکم دادگاه در بامداد ۲۷ دی ۱۳۳۴ به اجرا درآمد. آنها را پس از شهادت در مسگرآباد تهران به خاک سپردند. مدتی بعد جنازة آنان به قم منتقل شده و در آنجا دفن گردید.
    کتاب «جامعه و حکومت اسلامی» از آثار نواب صفوی است.

  11. سلاله 9 دی می‌گوید:

    نواب قبل از بهمن ۵۷ انقلابی بود و قبل از جنگ، بسیجی و قبل از “این عمار”، عمار.
    چه جمله ی قشنگی . جراید دوم خردادی در سال های اصلاحات چه قدر شبهه افکنی کردند .لعنت خدا تا ابد نثارشان.

  12. سحر می‌گوید:

    سلام
    عجب متنی!….اکثر اسمها رو نشنیده بودم…خیلی خیلی ممنون…مفید بود.

  13. طاهره فتاحی می‌گوید:

    سلام.
    بیشتر تحلیل بنویسید.
    چون شما از موضع ضعف مسایل را تحلیل نمی کنید, بیشتر به آدم می چسبد تحلیلتان…

  14. amir می‌گوید:

    . مرا با عشق خود درگیر کردی
    به پایم با غمت زنجیر کردی
    بدان دنیای بی تو هیچ باشد
    دلم را از زمانه سیر کردی
    تو با رفتن به پشت ابر ایّام
    غروب جمعه را دلگیر کردی
    *یا اباصالح ادرکنی*

  15. فدایی رهبر می‌گوید:

    کرامات آیت الله بروجردی بزرگ

    محبت امیرالمؤمنین علیه السلام
    آیت الله خزعلی نقل می کنند:
    ایشان در سال ۱۳۶۴ قمری به مشهد مسافرت کردند و حاج شیخ علی اکبر نهاوندی (ره) که امام جماعت حرم مطهر امام رضا علیه السلام بود خدمت آیت الله العظمی بروجردی می گوید: من شصت سال است که امام جماعت حرم مطهر بوده ام و الان که ماه رمضان رسیده است مایلم امامت این ماه با شما باشد .
    همه ائمه جماعات و آقایان که پشت سر هر کس اقتداء نمی کردند، پشت سر ایشان ایستادند و من نیز در آن زمان در مشهد بودم و به فیض نماز جماعت ایشان رسیدم. که در آن موقع بلندگو نبود، چند مکبّر در بین صفوف قرار داده بودند تا رکوع و سجود و دیگر مواقف نماز را اعلام کنند.
    آقای نهاوندی بعد از مدتی به عراق مشرف شد و مرحوم آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی که در حرم مطهر امیرالمؤمنین نماز جماعت می خواند به آقای نهاوندی می فرمایند:
    امشب نماز را به جای من در حرم اقامه کنید. که ایشان بعد از نماز مغرب مشغول نماز نافله است که صدایی از قبر امیرالمؤمنین علیه السلام می شنود: « جادادی، جادادیم.» در مشهد به پسرم حاج آقا حسین جادادی، جادادیم:
    « عظّمت ولدی فعظّمتک! »

    که اشک از چشمان آقای نهاوندی جاری می شود و وقتی به ایران باز می گردد و خدمت آیت الله بروجردی جریان را عرض می کند اشک از چشمان آقای بروجردی جریان را عرض می کند اشک از چشمان آقای بروجردی هم جاری می شود و می فرمایند:
    « جدم به من محبت کرده است. »

    عنایت امام حسین علیه السلام
    آیت الله شیخ حسین نوری همدانی نقل می کنند:
    یک وقت در محضر آیت الله بروجردی درباره دید چشم بحث شد. ایشان با اینکه سنشان قریب نود سال بود، هیچ وقت احتیاج به عینک پیدا نکرده بودند و دور و نزدیک را بدون عینک می دیدند و در موقع مطالعه هم، هرگز عینک به چشم نمی زدند، می فرمودند:
    « من در بروجرد که بودم یک وقت در اثر مطالعه زیاد در چشمم احساس ضعف کردم و درد چشم گرفتم، در بروجرد مراسم مخصوصی روز عاشورا اجراء می گردد، بدین ترتیب که: در نقطه های مختلف شهر گِل درست می کنند و مردم خود را در آن روز با گِل از سر تا پا آغشته می کنند و دسته دسته به عنوان عزاداری حرکت می کنند، من هم یک روز عاشورا، در آن جمع بودم و به قصد استشفاء مقداری از گِل بدن یکی از افراد را گرفته و بر چشم خود مالیدم، چشمم خوب شد از آن تاریخ درد چشم بر من عارض نشده است، ولی تا زمانی که زنده هستم راضی نیستم این موضوع بازگو شود. »

    مقام فقیه عادل جامع الشرایط
    آیت الله سید عبدالحسین دستغیب نقل می کنند:
    شیخ محمد نهاوندی شبی در عالم رؤیا می بیند مشهد مقدس رضوی علیه السلام مشرف شده و داخل حرم گردیده، سمت بالای سر، حضرت حجة بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه) را می بیند بخاطرش می گذرد که اجازه تصرف در سهم امام علیه السلام را از آقایان مراجع تقلید دارد خوب است که از خود آن بزرگوار اذن بگیرد، پس خدمت آن حضرت رسیده، پس از بوسیدن دست مبارک، عرض می کند: تا چه اندازه اذن می فرمائید در سهم حضرتت تصرف کنم؟
    حضرت می فرمایند: « ماهی فلان مبلغ. »
    پس از چند سال شیخ محمد، مشهد مقدس مشرف می شود و در همان اوقات مرحوم آیت الله حاج آقا حسین بروجردی هم مشرف شده بودند.
    روزی شیخ محمد حرم مشرف می شود، سمت بالای سر می آید، می بیند همانجائی که حضرت حجت علیه السلام نشسته بودند، آقای بروجردی نشسته است، به خاطرش می گذرد که از اکثر آقایان مراجع اجازه تصرف در سهم امام گرفته، خوب است از آقای بروجردی هم اذن بگیرد، پس خدمت آن مرحوم رسیده و طلب اذن می کند، ایشان هم می فرمایند:
    ماهی فلان مبلغ (همان مبلغی که حضرت حجت علیه السلام در خواب فرموده بودند).
    پس شیخ محمد تفصیل خواب چند سال پیش در نظرش می آید و می فهمد که تمامش واقع شده الا اینکه بجای حضرت حجت علیه السلام آقای بروجردی است.

    خبر از باطن
    آیت الله مرتضوی لنگرودی نقل می کنند:
    فردی مجتهد، برایم نقل می کرد که آیت الله العظمی بروجردی قرضی را پرداخت کردند که خیلی عجیب بود.
    گفتم: قرضی را که به آیت الله کاشانی داده اند را می گوئید؟!
    گفت: خیر، آن دوازده هزار تومان که چیزی نیست، من هم اینکار را می کنم چون هر وقت می خواهم به کسی چیزی بدهم یا با اسم دوازده امام، دوازده تا می دهم، یا با اسم مبارک چهارده معصوم چهارده تا و یا به اسم پنج تن، پنج تا می دهم و یا اینکه به اسم واحد قهار، یک تومان مثلاً می دهم و این دلالت بر کرامت ندارد، ولی این مطلبی را که می گویم دلالت بر کرامت دارد.

    آن مجتهد می گفت:
    به خود بنده بیست و پنج هزار تومان دادند و من قرضم را ادا کردم که عدد ۲۵ به اعداد مبارک دوازده، چهارده و پنج نمی خورد .
    من بیست و پنج هزار تومان مقروض بودم و سر رسیدش فردا صبح بود و می بایست کل مبلغ را یکجا پرداخت کنم و طوری هم بود که طلبکاران گفته بودند: وقت را عقب نینداز و خلاصه تهدید کرده بودند .
    من خیلی ناراحت بودم و در همان دل شب، با همان حالت ناراحتی گفتم: خدایا من که راهی ندارم، خودت عنایتی بفرما.
    می گفت: صبح زود دیدم که کسی محکم در می زند، در را باز کردم، دیدم حاج احمد خادمی، خادم آیت الله بروجردی است، متوجه شدم عجله دارند، چون نفس نفس می زدند، پرسیدم: چرا با این همه عجله؟!
    گفت: از بس که آقا اصرار فرمودند که زود برو خودت را برسان و من تا اینجا را دویدم.
    از حاج احمد پرسیدم، مگر آقا چه فرموده اند، گفت: فرمود ایشان در ناراحتی عجیبی بسر می برند، برو و ناراحتی ایشان را رفع کن و زود خودت را به ایشان برسان.
    خادم آقا را برای صرف صبحانه به منزل دعوت کردم، ایشان نیز تشریف آوردند و به بچه ها گفتم: صبحانه بیاورند.
    صبحانه را آوردند و همین طور که حاج احمد آقا مشغول بودند من هم پاکتی را که آقا فرستاده بودند باز کردم، دیدم مبلغ زیادی پول است، شمردم، دیدم بیست و پنج هزار تومان است. ناخودآگاه گفتم: الله اکبر.
    حاج احمد خادمی گفت: چه شده است؟
    گفتم: آقا درست بیست و پنج هزار تومان فرستاده است و نه مقداری کمتر و نه بیشتر، با اینکه اصلاً از چیزی خبر نداشته اند.
    حاج احمد خادمی که سرشان را تکان می دادند گفت: آقا فرموده است:
    « ایشان مقروض هستند و سر رسید قرضش الان می رسد، خودت را زود برسان که آبرویش در خطر است. و من تمام اینها را نگفتم. »

    نفس قدسی
    حجت الاسلام سید عباس موسوی ( از قول پدر بزرگشان ) نقل می کنند:

    در ایام جوانی بعد از ازدواج بچه دار نمی شدم (با توجه به اینکه خود ایشان ید طولایی در اَوراد و اذکار و ادعیه داشتند، مع الوصف) خدمت مرحوم آیت الله بروجردی رسیدم و مشکل را بازگو کردم.
    آقا هم قندانی که جلوی دستشان بود، دست بردند و مقداری قند جدا کردند و فرمودند: انشاء الله خیر است.
    بعداً قندها را شمردم، دیدم هفت عدد حبه قند می باشند و بعد از سالیان طولانی خداوند به تعداد همان قندهایی که آیت الله بروجردی به بنده عنایت کردند، اولاد نصیبم کرد .

    جفت شدن کفش
    مشهور است که ایشان هنگامیکه میخواستند کفشهای خود را بپوشند کفشهایشان بوسیله ملائکه جفت می شده است.

    زمین تکان خورد!
    حجت الاسلام علی نجفی نقل کردند:
    جناب آقای سلیمی امام جماعت مسجد آقای آخوند همدانی که بنابر وصیت مرحوم آخوند بعد از فوتشان امامت مسجد ایشان را در همدان به عهده گرفت، نقل می کردند:
    روزی آقای آخوند طبق روال از منزل به طرف مدرسه علمیه خود، با پای پیاده، در حرکت بودند که در بین راه یکباره دیدیم آقا وسط خیابان به زمین نشست و به سرو صورت می زند و گریه می کنند.
    عرض کردیم: چه اتفاقی افتاده است؟ فرمودند: همین الآن زمین تکان خورد.
    دوباره پرسیدیم: چه شده است؟
    فرمودند: بر پیکره اسلام ضربه ای جبران ناپذیر وارد شد و همین الان آیت الله بروجردی دار فانی را وداع نمودند (با اینکه ایشان از جایی خبر نداشتند) ما متأسف شدیم و ساعت دو بعدازظهر از رادیو خبر فوت آیت الله بروجردی پخش شد.

    مرحوم آخوند همدانی

    جریان عجیب تغسیل و تدفین
    آیت الله مرتضوی لنگرودی نقل کرده اند:
    یکی از آقایان محترم می گفت:
    من از مقلدین حضرت آیت الله العظمی آقای بروجردی (ره) بودم، وقتی که خبر فوت و ضایعه عظیمه آقا به من رسید، مثل اینکه پدرم را از دست داده باشم خیلی ناراحت شدم، تصمیم گرفتم که غسل و تکفین آقا را خودم به عهده بگیرم، لذا وقتی برای مراسم به بیت آقا رسیدم به اشخاص مربوطه مراجعه کردم و گفتم: من می خواهم آقا را غسل بدهم و آقا را تکفین کنم و این توفیق نصیب من شود. آنها نیز قبول کردند.

    ایشان گفت: من و یکی از دوستانم وارد حمام خانه آقا شدیم، آقا را خواستیم غسل بدهیم و هنوز آبی نریخته بودم و غسل را شروع نکرده بودیم، دیدم چشمهای آقا این طرف و آن طرف را نگاه می کند و چشمهایش حرکت می کنند.
    به خودم گفتم: آیا اشتباه می بینم؟! آیا چشمهای من عوضی می بیند؟ یا اینکه آقا زنده است؟! و در ضمن گاهی می دیدم که تبسم می کردند و لبخند می زدند، همین طور مات و مبهوت بودم.

    خلاصه پیش خود گفتم حتماً من اشتباه می بینم و حتماً به چشم من اینچنین می آید به هر حال به رفیقم گفتم: آب بریز، او آب می ریخت و من غسل می دادم. بعد از اینکه غسل آقا تمام شد، آقا را حرکت دادیم و جایی دیگر برای تکفین بردیم.

    باز همین طور می دیدم که چشمهای آقا اطراف حمام را نگاه می کند و گاهی هم تبسم می فرمایند. در حالت بهت و حیرت بودم که رفیقم به من گفت: چه شده است؟!
    گفتم: من چیز عجیبی را می بینم، نمی دانم درست است یا نه؟! گفت: چشمهای ایشان و تبسم ایشان را می گوئید؟!
    گفتم: بله! پس من اشتباه نمی بینم و شما هم همین را می بینید.
    که ایشان وقتی جریان را برای بنده تعریف می کردند گفتند که چطور می شود، شخصی که روح در بدن ندارد، چشمهایش حرکت کند و تبسم نماید؟!
    گفتم: آقا، خدا می خواسته به شما نشان بدهد که این عالم ربانی چقدر بزرگوار است و چشم برزخی شما را باز کرده است و آن عالَم برزخ ایشان بوده است، نه عالم ظاهر ایشان و شما چشم و لبخند زدن برزخی ایشان را می دیده اید زیرا انسان به مجرد اینکه روح از بدنش خارج می شود، در قالب مثالی می رود و در واقع زنده است.

    همچنین حجت الاسلام شیخ مجتبی عراقی نقل کردند:
    وقتی که با شکوه تمام جنازه را تشییع کردند و به مسجد اعظم، برای دفن آوردند، خداوند مرا مفتخر به عنایتی کرد و آن در لحد نهادن آن بزرگوار بود. عده معدودی اطراف جنازه بودیم.
    حاج احمد نزد من آمد و گفت آقا فرموده اند: آقا مجتبی مرا در قبر بگذارد.
    از این مطلب، حالت عجیبی به من دست داد. وقتی وارد قبر شدم، تمام مستحبات دفن، که سابقه ذهنی نسبت به آن نداشتم، به یادم آمد. آداب را به جا آوردم. آن بزرگوار را در لحد، نهادم.
    صورتشان را باز کردم و روی خشت گذاشتم. شروع به تلقین کردم، وقتی شانه هایشان را گرفتم و گفتم: « افهم واسمع… »، ناگهان همهمه آن بزرگوار بلند شد. من با همهمه ایشان، بسیار آشنا بودم.
    وقتی برای شرکت در مجلس استفتاء می رفتم، در ایوان منزل، همهمه ایشان را از بین همه صداها می فهمیدم. با خودم گفتم: شاید خیال به من دست داده است. سرم را بلند کردم، دیدم در بیرون همهمه نیست.
    دوباره سرم را به قبر بردم و دقت کردم، همان همهمه را شنیدم.

    همچنین از ایشان نقل شده است که:
    « هنگام غسل دادن ایشان می خواستم پای ایشان را ببوسم اما ایشان پای خود را کشیدند و مانع شدند. »

    مراسم تشییع پیکر آیت الله بروجردی – قم

    نماز استسقاء
    آیت الله خوانساری نقل می کردند:
    پس از جنگ جهانی دوم، خشکسالی شدیدی آمد.
    خواص، از ایشان تقاضا کردند: نماز طلب باران بخوانند. ایشان هم پذیرفتند. فرمودند: سه روز، روزه بگیرند و روز سوم، که جمعه است، برای طلب باران، از شهر خارج می شویم.
    این جا هم، برخی، زبان به اعتراض گشودند و برخی از افراد ضعیف الایمان، قضیه را به تمسخر و استهزاء گرفتند!
    عده ای می گفتند: خواندن نماز استسقاء، مستحب است، ولی اگر باران نیاید، آبروی دین و شریعت می رود!
    ایشان، جواب می فرمودند: در این که این عمل مستحب است، کسی تردید ندارد و در این که جزء شریعت نیز هست، تردید نیست؛ بنابراین، وظیفه ما، به فرموده شرع، اقامه این نماز است.
    این مربوط به ماست. اما این که باران بیاید یا نه، این به ما مربوط نیست. صاحب شریعت، بهتر از من و شما، آبروی دینش را حفظ می کند.
    خلاصه ایشان، مصمم شدند روز جمعه، برای نماز استسقاء، به طرف خاکفرج، حرکت کردند و مردم، بویژه علماء فضلاء و طلاب، به دنبال ایشان، روانه شدند. عده زیادی از مردم حضور داشتند، حتی افرادی که سست عقیده بودند و مسخره می کرند نیز آمده بودند. نماز برگزار شد.
    آن روز باران نیامد.
    ایشان، به اطرافیان و شاگردان خود فرمودند: فردا را نیز روزه بگیرید، مجدداً نماز را برگزار می کنیم. روز شنبه، با عده ای کمتر، که بیشتر آنان شاگردان ایشان بودند، برای نماز آمدیم.
    نماز برگزار شد و پس از برگزار شدن نماز، آن چنان بارانی آمد که سابقه نداشت و باعث شگفتی دوست و دشمن شد.
    شاید مرتبه اول که باران نیامد، به خاطر وجود افراد منافق و فاسقی بود که همراه جمعیت آمده بودند.

    خواب عجیب
    آیت الله فاضل لنکرانی نقل فرمودند:
    مرحوم والد، به مسجد جمکران خیلی معتقد بودند، فرمودند:
    من قبل از آمدن آیت الله بروجردی به قم، خواب دیدم که در مسجد جمکران هستم، (آن موقع مسجد جمکران یک حیاطی داشت و در وسط آن حیاط، یک آب انباری بود که سقف آن یک متر مرتفع تر از حیاط مسجد بود) روی همین سقف آب انبار منبری گذاشته اند و شیخ طوسی رحمه الله روی آن نشسته و تمام روی آن سقف و کف حیات، مملو از طلاب است.
    پدرم فرمود: تعبیرم از این خواب این بود که: شخصیتی به قم خواهد آمد و طلاب گرد او جمع خواهند شد و حوزه رونق خواهد گرفت. طولی نکشید که آیت الله بروجردی، به قم آمدند.
    اینکه چرا شیخ طوسی را خواب دیده و آن هم در مسجد جمکران؟
    تعبیر آن بعدها مشخص شد، زیرا مرحوم آیت الله بروجردی به شیخ طوسی و آثار او بسیار اهمیت می داد. وقتی عبارت شیخ را از کتاب خِلاف یا مبسوط می خواند، مثل اینکه روایتی از امام معصوم علیه السلام دارد می خواند، با احترام و دقت در جزئیات کلمات آن، همانند کلمات معصومین علیهم السلام.
    مسجد جمکران هم شاید کاشف از این باشد که: اصل آمدن ایشان به قم و رسیدن به مقام مرجعیت مطلقه، با عنایت امام زمان علیه السلام بوده است

  16. ستاره خرازی می‌گوید:

    (۲)
    رفته بودم قوچان به ش سر بزنم. گفتم یه وقت پولی، چیزی لازم داشته باشد. دم در پادگان یک سرباز به م گفت ” حسین تو مسجده .”
    رفتم مسجد. دیدم سربازها را دور خودش جمع کرده، قرآن می خوانند.
    نشستم تا تمام شود. یک سرهنگی آمد تو، داد و فریاد که ” این چه وضعشه ؟جلسه راه انداختین؟ ”
    حسین بلند شد؛ قرص و محکم . گفت “نه آقا! جلسه نیس. داریم قرآن می خونیم .”
    حظ کردم.
    سرهنگ یه سیلی محکم گذاشت توی گوشش. گفت ” فردا خودتو معرفی کن ستاد .”
    همان شد. فرستادندش ظفار،عمان. تا شش ماه ازش خبر نداشتیم. بعدا فهمیدیم.
    شهید حاج حسین خرازی
    فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع)

  17. روشنگر می‌گوید:

    خیلی عالی بود برادر

  18. فرص الخیر می‌گوید:

    سلام
    واقعا ممنونم
    ای کاش از چنین تحلیلهایی بیشتر در قطعه مقدس ۲۶ قرار می دادید
    التماس دعا

  19. ستاره خرازی می‌گوید:

    سلام
    خیلی خوب بود ممنون
    البته از مظاهر هم تشکر می کنم چون مطالبی که گذاشته بودندبه نظرمن کامل کننده این متن بود
    تا زنده ایم رزمنده ایم
    یا علی

  20. lilipar می‌گوید:

    عالی بود یاد گرفتیم…
    جزوه های خودم که باید امتحانشونو بدم نخوندم اومدم ازین چیزا یاد می گیرم!!! خوب خدایی بیشتر به درد می خوره دیگه. بد می گم؟

  21. سربازی بی نام می‌گوید:

    در زمان شاهنشاهی یک بار شاه به مجلس آقای بروجردی می رود همه به پایش بلند می شوند جز امام خمینی (ره) و شاه می پرسد که او کیست میگئیند طلبه ای است به نام روح اله
    بعد از فوت آیت اله بروجردی یک بار که امام خمینی (ره) دستگیر می شوند مامور ساواک از ایشان می پرسد که چرا رویه ی آیت بروجردی را ادامه ندادید؟! ایشان جواب می دهند او سید حسنی بود اما من سید حسینی ام!!!!

    وبلاگ من:(اگر اشکی جاری شد من رو هم دعا کنید)
    یکی جلوش گریه می کرد.پرسید:”چرا گریه می کنی؟!”

    ادامه اش در
    http://www.afsare-binam.blogfa.com

  22. امین می‌گوید:

    درود به داداش حسین و درود به بسیجی هایی که باتوم رو با افتخار به دست میگیرن و پز میدن که فتنه گرها بهشون چماق دار بگن
    پس چرا امام خمینی از آقای بروجردی فاصله گرفت؟؟؟؟؟؟
    غیر از مساله شهید نواب بود؟
    لطفا یه توضیح کامل بده

  23. سربازی بی نام می‌گوید:

    وبلاگ من:
    ۱۴ متر،۱۳ متر ، ۱۲ متر ،۱۱ متر ، ۱۰ متر ،۹ متر ،۸ متر ،۷ متر ،۶ متر ،۵ متر ، مات و مبهوت خشکش زد ،۴ متر ،۳ متر ، نفسش را تماما داد بیرون…

    ادامه اش در وبلاگ ،یه بار بیاین بد نیست
    http://www.afsare-binam.blogfa.com

  24. عکاس مسلمان می‌گوید:

    بسم الله.
    حسین جون حال کردی با این عکسی که ازت گرفتم؟ عجب خاطره ای شد فکه.
    عجب طرح باحالی شد این طرح میثم با عکس من از تو.
    حسین قدیانی: از تو و میثم ممنونم. ان شاء الله روزی میثم طرحی از ظهور خورشید بزند و تو از آفتاب عکس بیاندازی.

  25. نگران فتنه ی جدید می‌گوید:

    آقا سایت شما برد داره، خوب خواهد بود مطالبی از جنس لینکی که خدمتتان می آورم پیشنهاد بدهید به بزرگواران بیننده ی سایت
    http://www.mehrabeandishe.blogfa.com/post-201.aspx
    ممنون

  26. ... می‌گوید:

    سلام
    چندتا نقد فنی گرافیکی
    ۱٫عکس حاج حسین توی هدر باید یه کم بره سمت راست…یعنی دقیقا از وسط چهره باید شروع بشه هدر…
    از وسط عینک به سمت چپ باید بذاریدعکسو………کاملا نیم رخ نیس

    ۲٫روزشمار قطعه…قبلا بهتر بود…البته الان هم بدنیستا!

    خداقوت

  27. شهید سید مرتضی آوینی در سال ۱۳۷۱ نامه ای را خطاب به مقام معظم رهبری نوشت:
    خدمت رهبر معظم انقلاب اسلامی، نائب امام عصر (ع) حضرت آیت الله خامنه ای ایدکم الله تعالی بتاییداته الخاصه.
    سلام علیکم و رحمة الله و برکاته. امتثال امر فرصتی برای عرض ارادت در این مرقومه باقی نمی گذارد لذا حقیر مستقیما با استمداد از فضل بی منتهای رب العالمین وارد در اصل مطلب می شوم بعد از عرض این مختصر که:
    ما با حضرتعالی به عنوان وصی امام امت (ره) و نایب امام زمان (عج) تجدید بیعت کرده ایم و تا بذل جان در راه اجرای فرامین شما ایستاده ایم، همانگونه که پیش از این درباره امام امت (ره) بوده ایم و بسیارند هنوز جوانانی که عشق به اسلام و شور رضوان حق آنان را در میدان انقلاب نگاه داشته باشد، با همان شوری که پیش از این داشته اند.
    خدا شاهد است که این سخن از سر کمال صدق و از عمق قلوب همان جوانانی سرچشمه گرفته است که در تمام این هشت سال بار جنگ بر شانه های ستبر خویش کشیدند. ما به جهاد فی سبیل الله عشق می ورزیم. و این امری است فراتر از یک انجام وظیفه خشک و بی روح. این سخن یک فرد نیست، دست جماعتی عظیم است که به سوی حضرت شما دراز شده تا عاشقانه بیعت کند، بسیارند کسانی که می دانند شمشیر زدن در رکاب شما برای پیروزی حق از همان ارجی در پیشگاه خدا برخوردار است که شمشیر زدن در رکاب حضرت حجت (س) و نه تنها آماده که مشتاق بذل جان هستند. سر ما و فرمان شما.
    کمترین مطیع شما سیدمرتضی آوینی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.