به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
اول؟
آیا؟
سپاه پاسداران ایران مدیر “بالاترین” است!
کیهان: برخی از این محافل با عصبانیت گفته اند اتفاق جدید نشانه شکست و واگذاری «بالاترین» به کیهان و حاکی از تسخیر این رسانه ضد انقلابی توسط قدرت سایبری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است.
چند روز پیش “مهدی یحیی نژاد” از گردانندگان بالاترین در گفت وگو با دویچه وله آلمان تصریح کرد«لینک های توهین آمیز کم کم باعث شده بود، کاربران مذهبی را از دست بدهیم ما صرفاً تغییرات کوچکی خواهیم داد و لینک هایی را که مستقیماً توهین آمیز و تمسخرآمیز هستند به صفحه اول راه نمی دهیم اما قرار نیست لینک های ضد مذهب فیلتر شوند». این خبر در کیهان با عنوان «کاربران ریزش کردند، بالاترین دنده عقب گرفت» منتشر شد.
به دنبال این عقب نشینی از سر ناچاری یکی از کاربران ضد انقلاب و ضد دین بالاترین، خطاب به یحیی نژاد نوشت: ملت ایران، تقدس زده است و این زندگی من را سیاه می کند. من نمی خواهم اثرات مخرب مذهب را برایتان برشمارم که خودتان واقفید. متوجهید؟ شما به مذهبیون القا می کنید که کسی نباید به چیزهای مقدس آنها توهین کند، کاری که سال های سال به دوش ملاهای منبر و فدائیان اسلام و شریعتمداری ها بوده است. و چه مضحک که حتی حسین شریعتمداری هم کار جدید بالاترین را «دنده عقب» می داند. مدیر بالاترین! ما را به عقب نرانید و بر سر این نوزاد مجازی نکوبید.یکی دیگر از این کاربران- که اغلب هم خارج نشین هستند- با عصبانیت نوشته است: قرار است در مزایده ای که به زودی برگزار می شود سایت بالاترین برای ۱۰۰ سال به روزنامه کیهان واگذار شود. این عهدنامه احتمالاً سند برادری لاینفک یحیی نژاد با حسین شریعتمداری است.
اما سایت ضد انقلابی ایران گلوبال- از حامیان رسوای حمله رژیم صهیونیستی به ایران- در واکنش به سردرگمی و انفعال گردانندگان بالاترین ادعا کرد: بالاترین به تسخیر سپاه پاسداران درآمده است. رفتارها و تصمیمات اخیر مدیران بالاترین در حد حیرت آور و غیر قابل توضیحی، عجیب و خلاف جهت طبیعی رفتارهای گذشته و روح سایت بوده است. آنچه این رفتارها را حیرت آورتر می کند این است که مجموعه این تصمیم ها در جهتی صورت گرفته که برآیند آن تصمیم ها با خواست های رژیم در تطابق کامل است. همین جا باید روشن کرد حتی خیال اینکه مدیران و صاحبان بالاترین به دلخواه و تمایل قلبی، حرکت در چنین جهتی را برگزیده باشند، مردود و غیرقابل باور است.
سایت مذکور ادامه می دهد: یک نگاه گذرا به صفحات داغ بالاترین نشان می دهد که وزن سیاسی و اجتماعی بالاترین، بخصوص لینک های تحلیلی مربوط به حوادث پس از انتخابات، در بسیاری از ساعات به نحو بسیار محسوس و نگران کننده ای سبک و کمرنگ شده است. نکته قابل طرح، در موازات با این رویداد در بالاترین، تحولات استراتژیکی است که توسط رژیم به ویژه سپاه پاسداران انجام گرفته است. این تحول استراتژیک، مجموعه ای از عملیات مختلف سیاسی و اطلاعاتی و اجتماعی را شامل می شود. آنها در جنگ نرم، بیشتر به روش های نرم روی کرده اند که یکی از آنها اجرای یک موج گسترده «فعالیت و ضد فعالیت» رسانه ای به انحاء مختلف و متنوع است.]…[ آنها قدم های بسیار حساب شده، عمیق و موفقی در جهت تسخیر و تسلط کامل بر فضای اطلاعاتی، خبری و رسانه ای برداشته اند.
«ایران گلوبال» اضافه می کند: بالاترین یکی از رسانه های در دسترس جنبش سبز بوده و بدون شک می توان نتیجه گرفت که سپاه پاسداران در طرح عملیاتی خود برای تسلط بر فضای اطلاعاتی و رسانه ای، کنترل محتوای سایت بالاترین را هم هدف قرار داده است. هنوز مدت زیادی از حمله بسیار جدی و با ابعاد حیرت انگیز نیروهای سایبری سپاه به بالاترین نگذشته است، حمله ای که بسیار پیچیده بود و تمام اطلاعات کاربران را جمع آوری کرد. سپاه اکنون در حال تسلط کامل بر فضای اطلاعاتی و رسانه ای دیجیتال ایران است.
ممنون از برادر عباس باوفا به خاطر طرح زیبای ” حله ام احرام خون ”
خیلی زیبا کار کردید
حله ام احرام خون
تلبیه ام زمزمه
زمزم من تشنگی
کعبه من علقمه
.
عالی بود
سلام علیکم و رحمت الله
چشمش کور، می خواست پا از گلیم ادب درازتر نکند. دنده اش نرم، می خواست فتنه نکند.
.
غلط کرده جانباز شیمیایی ۸ سال جنگ تحمیلی باشه
*** بسم رب الشهدا و الصدیقین ***
.
باور کنید که شهادت از عسل شیرین تر است اگر در بطن کلمه شهادت بروید متوجه خواهید شد که چقدر کشته شدن در راه خدا شیرین است.
( شهید محمود خادم سیدالشهدا)
سلام داداشْ حاج حسین
البته مهدی هاشمی حق داره بگه شیمیاییه
با عرض پوزش تقصیر بنده بود
چون …
زت زیاد
امان از سرفه های جانبازان شیمیایی-مخصوصا پیش زن و بچه -اگر بچه دختر باشد که وا ویلا امان از دل زینب(س)
من حاضرم مهدی و فائزه،هر دو را با هم به فیض شهادت!!!! برسونم.
جانبازان شیمیایی، سرفه دارند و سفره ندارند.
.
.
.واقعا عالی گفتید…خدا حفظتون کنه.
انقدر زیبا بود که یادم رفت سلام کنم…
.
.
.السلام علی الباکین علی الحسین….
الحق صالح ترین محکمه برای محاکمه این محارب جانی، سیلی حیدری ما ستاره هاست.
الله اکـــــــــــــــــــــــــــــــــــبر
الله اکـــــــــــــــــــــــــــــــــبر
ما البته حاضریم او را به فیض عظمای شهادت(!) هم برسانیم و مادرش را بنشانیم به عزایش
الهی امین
جانبازان شیمیایی، سرفه دارند و سفره ندارند.
الله اکبر
مهدی هاشمی در نامه ای که سایت های اینترنتی منتشر کرده اند ادعا می کند احضار وی برای رسیدگی به اتهامات عدیده اش شخص وی نیست «بلکه هدف، پدر مظلوم من است»!
او همچنین خود را جانباز شیمیایی معرفی کرده و نوشته است: از زمانی که چشم باز کرده ایم تا امروز در معرض آسیب های ناشی از مبارزات خانواده ]![ و آثار تصمیمات دشمن شکن بوده ایم.
http://jahannews.com/vdci5waz5t1a5p2.cbct.html
بیچاره کودشیمیایی هم نیست چه رسد به جانباز شیمیایی !
وچه زیباگفتی که : جانبازان شیمیایی ، سرفه دارند و سرفه ندارند.
اللهم العن ……
سیداحمد: الهی آمین.
اول سلام
مخلصیم حاجی حجکم مقبول
ببخشید
طرف از روی فشار زندگی برای نون در آوردن دست به دزدی می زنه
میگیرنش پدرش را در می آورند و عابرو حیثتش را هم
یکی نیست مثل شهید ابراهیم هادی اون برخورد زیبا را انجام دهد در قبال دزد
واین آقا با این رسوایی می ره اونو تازه می گه اگر حرفی دارید با ویدیو کنفرانس بگید
واقعا باید مرد
شهادت لیاقت می خوادوجانبازی اخلاص که هاشمی از هیچکدوم بهره ای نبرده است ونخواهد برد…محشر چهره یدیدنی خواهد داشت
سلام زیارت قبول
این روزا بخاطر مشکل حادی که داشتم بیش از قبل رفتم سراغ شهید کاظمی …کاش حالا که فرزندان ایشون اونجا هستند پیغام مارو بهشون برسونید که دعامون کنن و سفارش ما رو هم … و البته خودتون ، دیگر عزیزان …فقط خدا می دونه که چقدر ایشون تو لحظه های حساس زندگی بدادم رسیدن…
محمد مهدی فرزند بزرگ احمد در برابر مردمی که در فراق آن فرمانده ی بی همتا اشک می ریختند گفت : پدر عزیز تر از جانم، وداع امروز مردم نجف آبد با تو، مرا به یاد خاطراتی انداخت که تو از اردوگاه های جنگ تعریف می کردی و من امروز با چشمان خود آن اردوگاه ها را نظاره کردم که همواره ذکر خدا و حسین بر زبان رزمندگان جاری بود و چه افتخارآمیز است که بدن تو امروز بر دوش مردمی است که هزاران بدن مطهر و نورانی شهدا را تشییع و بدرقه کردند، آن چه امروز در اشک و سوز و آه مردم نجف آباد دیدم مرا به این فکر فرو برد که گرچه فرزند تو هستم اما برای شناخت ابعاد وجودی تو سال ها فرصت می خواهم و از خدای بزرگ تقاضا دارم که توفیق معرفت نسبت به تو را به من و برادرم عطا فرماید.
ما غمگین هستیم که شهادت او رهبر عزیزمان را داغدار کرد و به سوگ نشاند . اما از خداوند برای رهبر والا مقام مان طول عمر ، همراه با سلامتی و توفیق خواستاریم، که این آرزوی دیرینه ی پدرم بود.
اللهم عجل لولیک الفرج
ان تنصرواالله ینصرکم و یثبت اقدامکم
آفتاب از پشت ابرها می تابد و ما غافل از اینهمه درخشش
میگذره؛ مهم اینه که بتونی گذشتنش رو تحمل کنی
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
سلام بر داداش حسین و سید احمد بزرگوار
خداقوت
جانبازان شیمیایی، سرفه دارند و سفره ندارند….عالی
لعنت بر فتنه گران
احسنت درود برشما فوق العاده بود
یا مهدی عج
سللللللللللللللللللللام
خیلی دلم برای اینجا تنگ شده بود،الآن یک ماهه که به قطعه سر نزدم؛(از بس بی معرفتم!)ولی نه واقعا درسها زیادن،زیاد و سخخخخت.
بگذریم!اومدم که هم یه سلامی عرض کنم و هم یادآوری کنم کهههههه:
فقط ده (۱۰)روز دیگر باقیست!
سیداحمد: بله دقیقا ۱۰ روز باقیست؛ دیگه دیگه!
سلام علیکم
اعیاد مبارک
عرفات را چه تعبیر نیکویی کرده مولا حسین(علیه السلام)
می شود به حج بروی و به دنبال گمشده ات نگردی؟!
اللهم صل علی محمدو آل محمدو عجل فرجهم
التماس دعا
سلام
به به. می بینم که دوستان همه حواسشون به ۱۰ روز دیگه هست.
ایول.
باشه سید احمد بزرگوار
ما هم گوشه و کنایه میزنیم تا تائید کنید
۱۰ روز مانده تا…………
دیگه دیگه
به امید مجازات مهدی هاشمی در دادگاه علنی
التماس دعا
عالی بود داش حسین
باز هم عالی بود
مثل همیشه با بصیرت نوشته شد
سلام. زیارت قبول حاجی. در گرداگرد خانه کعبه طواف کردن چه محشری است! و محشرتر از اون طواف “حضور” ذات اقدس الهی است! دمی از حضور و یاد حضرت رب الارباب غافل نباشید. خدای لطیف و خبیر……
اللهم الرزقنا حبک و حب ماتحبه و حب من یحبک والعمل الذی یبلغنا الی حبک والجعل حبک احب الاشیاء الی.
التماس دعا. یاعلی
به نام خدا
سلام برادر سردار سایبری امام خامنه ای
غلط زیادی کرده لعنت خدا بر…………….
درضمن
همین جوری پیش بریم تا آقامون بیاد انشاءالله
مطالب خوب ومتنوعی داری
اگرتمایل داری لینک وبلاگ مرا بانام عشق علی یا ۹دی در وبلاگ خود قرار بده ومن هم شما را با نامی ذکرمی کنید لینک میکنم
آدرس وبلاگ من :eshghali.pelakfa.com
به امید ظهورامام مهدی (عج)
سایت هیئت فاطمیون سایت جامعی است که به عنوان مرجع می تواند قرار گیرد دراین سایت درباره ی مسائل مختلف سیاسی اجتماعی فرهنگی مذهبی و…بحث میشود
آدرس سایت:http://www.fatemiyon.com
ازدوستان خواهش میکنیم که لینک این سایت را دروبلاگ یا سایت خود قرار دهند یااین که این مطلب را دروبلاگ یاسایتشان درج کنند.
بسم الله
نوشته تون زیبا بود
و زیباتر حال و هوای قطعه تون
سربلند باشید .
یا علی مددی .
سلام آقای قدیانی دمت گرم. ما نباید بذاریم این شاهزاده های بی درد، قصر در برن .اگر جهنم هم رفتن میریم دنبالشون تا حقشون را بگذاریم کف دستشون چه بره انگلیس.
حالا فهمیدم چیکار کنم 🙂
ممنون سید احمد بزرگوار
به خاطر همین درایت بی نظیر شماست که داداش حسین شمارو مبصر کرده
.
خدا قوت و خسته نباشید
جانبازان شیمیایی، سرفه دارند و سفره ندارند.
احسنت،بارک الله
یا علی مددی…
سلام خیلی قشنگ سانسور میکنی حال کردم.
سیداحمد: !
همه برید ملک سلیمانو ببینید این پستیه که من دروبلاگ خودم قرار دادم :http://eshghali.pelakfa.com/post-50728.html
البته قبل ازاین پست چندین مطلب متنوع درباره فیلم ملک سلیمان قراردادم که دوستان با مراجعه به:eshghali.pelakfa.com وبلاگم می توانید پست های مربوط به این مطلب را درصفحات ۱و۲نظاره کنید
بسم الله
سلام داداش جان بسیار بسیار عالی. حرف دلمان را زدی.
یک نکته: بیچاره انهایی که فکر کردند یک ماه از دست داداش حسین بچه بسیجی ها راحت خواهند بود.
واسه کمک به من دوس دارم لینکم کنی… ممنون میشم ازت
یه پیام “بی زرگانی”
ساعت ۱۷:۳۳
تعداد افراد آنلاین: ۲۲ نفر.
بازدید کل: ۹۸۶۰۴۳
۱۳۹۵۷ بازدید مانده تا یک میلیون.
ماشالله حزب الله؛
داداش حسین بی همتای بسیجیها فــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدائی داری.
به یک نفر اهل دل فوری نیازمندیم
جهت دعا
اول برای فرج آقا
دوم سلامتی حضرت ماه
سوم برا ستاره های ماه
سلام . حجکم مقبول و سعیکم مشکور ان شالله ، دایی دلمون برات تنگ شده
جانبازان شیمیایی، سرفه دارند و سفره ندارند.
خیلی قشنگ بود
سلام آقاى قدیانى
خیالتون راحت
ما ستاره هاى حضرت ماه هرگز نمیذاریم در فضاى سایبر خامنه ای دات آى آر تنها بماند
تازه قدر شمارو میدونیم در حد بوندس لیگا 😉
دیگه دیگه!
سلام
توی تقویم رومیزی ام حدیث جالبی دیدم:
امام باقر(ع):
کمال حج به دیدار امام است
حج کامل نصیبتون انشالله
خوش به حال جانبازان شیمیایی که سرفه رو به سفره نفروختن
بسم الله. حاجی زیارت قبول. امیدوارم جای ما رو اونجا برای عکاسی خالی کرده باشی. یا حق
سلام به همه ستاره های قطعه ۲۶ از جمله سالار قلم حاج آقا قدیانی
داداش خیلی خرسندیم که در آن مکان مقدس هم قلم را زمین نگذاشتی و نوشتی در مدح خدا و ارباب حسین (ع) و در مدح ماه و نی ساندیس و چشم فتنه گران داخلی و خارجی. احسنت که واقعاً که شما مصداق بارز همت مضاعف و مصداق کلام حضرت ماه هستید.احسنت به این ستاره که چه می کند قلم نازنینش و چه دل می برد از همه.
با این که چند وقت است نظر نگذاشتم ولی هر روز سر می زدم. امسال با نوشته ها و عکس های زیبایتان واقعاً موسم حج یک حال و هوای دیگر داشت جا دارد از زحماتتان که برای ما ستاره ها و از وقت خواب و خوراک و استراحتتان مایه گذاشتید تشکر و سپاسگزاری گردد. اجرتان با صاحب آن خانه .
راستی ستاره ها در مشهد روز عرفه و عید قربان بیادتان بودم.
اللهم عجل لولیک الفرج.طواف وداع ما را هم یاد کنید.فرزند شهید اکبر، بهشتی باشید.
سلام حاج حسین و برو بچه های قطعه ۲۶
جالب بود در حد تیم ملی
یکبار دیگه سلام. راستی فکر کنم دیگه شده ۹ روزها. دیگه دیگه.
سلام بر حاج حسین و سید احمد
آغاز هفته بسیج رو بر بسیجیان امام خامنه ای تبریک عرض میکنم . ( یه مطلبکی هم در این مورد تو وبلاگم نوشتم که به دل خودم نشسته)
این بنده خدا شازده مهدی هم که جانباز شد. واقعا که عجب صبری خدا دارد که هر کسی میتواند نام مقدس جانباز را اینچنین … به دوش کشد. ولی فکر کنم که واقعا هم…………………
سلام
تازه کجاشو دیدی…باباش هم خیلی مظلومه…هه!
به حق حرف های نزده!
یاد جلال شیمیایی سریال میوه ممنوعه ماه رمضون پیارسال افتادم!!!
ایول داری داداش حسین
اگر راست می گوید و جانباز شیمیاییه و البته حق به جانب چرا در رفته آقا اگه مردی وایسا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!