اورکت + سخنی با آقای زریبافان

۹۹ روز تا عاشورا

خیمه نور یا دخمه تاریکی؟ … تو ای پرستو، آشیانه ات کجاست؟

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس شماره روزشمار عاشورا

دو طرح از مرتضی حاجیانی:

کاری از سرکار خانم س. عباس نژاد:

با یک دنیا عشق تقدیم به آقای حاج امینی
به خیر باد یادش. دوران راهنمایی معلمی داشتیم به نام آقای حاج امینی. معلم انگلیسی ما بود. موهایش لخت بود و جوگندمی. یعنی یکی در میان موهایش سفید بود و سیاه و وقتی از دور می دیدی، انگار نقره ای باشد موهایش. قشنگ فرق باز می کرد. هنوز یادم هست با چه ظرافتی دست می برد لای موهایش و مرتب می کرد خودش را برای ما. همیشه خدا از این اورکت یشمی ها تنش بود که چند بار کنجکاو شدم بدانم اصل است یا نه. از گمرک خریده یا از کجا. دغدغه ذهن ما را باش! آخر پسر تو مگر فضول مردمی؟… اما من روزی این فضولی کار دستم داد. آقای حاج امینی آویزان کرده بود اورکتش را روی جالباسی پشت در کلاس و زنگ تفریح را که زدند، یادش رفت اورکت را بردارد. گذاشتم همه از کلاس بروند بیرون و بعد رفتم سراغ اورکت معلم محبوبم. اول از همه بو کردم اورکت را؛ آمیخته ای بود از عطر تیرز و بوی عرق. تیرز را کار ندارم اما بوی گند عرق معلم آدم، عطر بهشت است. همین قلمی که الان دست من است، آقای حاج امینی برایم عرق ریخت و الا من هنوز هم باید مثل این فوتبالیست دوزاری ها می دویدم دنبال توپ. خلاصه اورکت را از جالباسی درآوردم و دربدر در جست و جوی مارک بودم که دیدم؛ بعله، اصل است، یک چیزی هم آن ورتر. همچین از باکلاس بودن معلم محبوبم خوشحال شده بودم که حد ندارد. آخر بابااکبر هم یکی از این اورکت ها داشت که بدجوری اصل بود. هنوز به یادگار نگه داشتمش. در کتاب “نه ده” عکسی از بابااکبر هست که همین اورکت را پوشیده. یک بار این اورکت را چند سال پیش پوشیدم و از خانه زدم بیرون. نسرین خانم همسایه روبرویی ما مرا که دید، گفت: اوا! خدا مرگم بده. اکبر آقا شمایی؟… و بعد دیگر دست به این اورکت نزدم تا همین یک ماه پیش که مادربزرگم نمی دانم چی شد به من گفت: پسرم تو هنوز داری اورکت بابا را؟ گفتم: از اولش هم بهتر نگه داشته ام. گفت: می آوریش. آوردمش. گفت: می پوشیش. پوشیدمش. پوشیدن من همانا و گریه کردن مادربزرگ همانا. حالا اشک نریز، کی اشک بریز و بعد درآمد؛ هر وقت می آیم اینجا، این اورکت را چند دقیقه توی تنت کن. من این را برای خدابیامرز پدرت گرفتم. پدر صلواتی هیچ وقت هم درست یقه اش را نمی بست. گفتم؛ اریک کانتونایی می بست؟ گفت: بالام جان! کریک مانتونا دیگه کیه و بعد دو تایی با هم یک ربع خندیدیم … کجا بودم؛ داشتم می گفتم که اورکت آقای حاج امینی را خواستم آویزان کنم به جالباسی که ناگهان سنگینی یک دست را روی شانه ام احساس کردم. آنقدر ترسیدم که ۲ متر پریدم عقب. چند سی سی هم اگر دروغ نگفته باشم گند زدم به ماجرا. مبصر کلاس مان بود و همیشه خدا با من کل کل داشت. گفت: حالا دیگر دزدی هم می کنی؟ گفتم: نه به خدا. گفت: الان که رفتم به آقای حاج امینی گفتم، می فهمی و بعد دوید سمت اتاق معلم ها. پشت سرش دویدم و گریه کنان گرفتمش. گفتم: به خدا داری مرتضی اشتباه می کنی. گفت: برو بچه دزد و بعد دستم را کنار زد و رفت که رفت. من هم رفتم کلاس و نشستم روی نیمکت و شروع کردم های های گریه کردن که ناگهان دیدم در کلاس باز شد و آقای حاج امینی، تک و تنها آمد درون کلاس. همان لحظه زنگ را هم زدند. آقای حاج امینی در را بست و اورکت خود را از جالباسی بر داشت و شروع کرد قاه قاه خندیدن. چند تایی از بچه ها در را باز کردند که وارد کلاس شوند اما معلم درس انگلیسی مانع شد. خوب یادم هست، این زنگ، ما انشاء داشتیم. لحظاتی بعد و در حالی که هنوز داشت آقای حاج امینی می خندید، معلم انشاء وارد کلاس شد. آقای حاج امینی از معلم انشاء اجازه من را گرفت و مرا با خود برد حیاط مدرسه. اورکت دستش بود. تا آن لحظه هیچ چیزی به من نگفت. فقط می خندید. در حیاط مدرسه اما رو به من کرد و اول دستی به موهای لختش کشید و فرق سرش را مرتب کرد و بعد گفت: چی می گفت مرتضی؟ گفتم: آقا به خدا من دزد نیستم. گفت: یک بار دیگر این کلمه را بر زبان بیاوری، می زنم توی گوشت. گفتم: باشه آقای حاج امینی. گفت: خوب به چشمهای من نگاه کن. اشک چشمم را پاک کردم و خوب به چشمان آقای حاج امینی نگاه کردم اما گفتم: من راستش خجالت می کشم اینطوری زل بزنم توی چشمای شما. گفت: ببینم چشماتو. نشانش دادم. دستش را گذاشت روی چانه ام و لحظاتی با دقت به چشمان من خیره شد و بعد گفت: مرتضی حرف مفت زده. این را که گفت، در آن واحد هم خنده ام گرفت و هم گریه ام. بغضم را فرو خوردم و لبخند را از لبم محو کردم و گفتم: آخه شما از کجا فهمیدی، مرتضی حرف مفت زده؟ گفت: از چشمهایت و بعد اورکت خود را انداخت روی شانه هایم و گفت: اولین روزی که آمدم سر کلاس، فهمیدم این اورکت، چشم تو را گرفته. بیا، این مال تو. الان کمی بزرگ می شود برایت اما چند سال بعد، اندازه می شود. گفتم: من خودم یکی دارم آقای حاج امینی، ممنون. گفت: اگر داری، چرا نمی پوشی؟ گفتم: آخه مال خودم نیست. گفت: پس مال کیه؟ گفتم: ارث رسیده از بابااکبر به من. اونم مثل اورکت شما اصل اصله. گفت: پدرت نگفتی کجا شهید شد؟ گفتم … و گفت … و آخر سر دیدم سرش را دارد می کوبد به دیوار حیاط مدرسه. ترسیدم که چه کار دارد می کند آقای حاج امینی با خودش. زور زدم که جلویش را بگیرم اما این بار شروع کرد به زدن خودش. خودش را می زد و مدام می گفت: ما جاماندیم از قافله. ما جا ماندیم از قافله. من هم بیت المقدس با پدرت بودم اما ما جا ماندیم از قافله. جا ماندیم از قافله.
***
سالها بعد، در تحریریه روزنامه کیهان، روزی متنی نوشتم درباره همین آقای حاج امینی. فردایش آقای قدرتی، مسئول امور فنی کیهان آمد سراغم که این حاج امینی که نوشتی، می دانی باجناق من است؟ بال درآوردم از خوشحالی. همانجا تلفن معلم محبوب دوران راهنمایی ام را گرفتم و زنگ زدم به ایشان. سالها می شد که ندیده بودم ایشان را. سالهای سال. زنگ زدم و آقای حاج امینی گفت: شما؟ گفتم: من حسین قدیانی هستم. به جا آوردید آقای حاج امینی؟ گفت: به به به. چی شده که یادی از ما کردی و بعد برای لحظاتی همه چیز به سکوت گذشت. من و آقای حاج امینی که هیچ، آقای قدرتی هم با آنکه می گویند؛ باجناق فامیل نمی شه، شروع کرد به گریه کردن.
***
این آقای حاج امینی، از آن مردان خوب روزگار است. من تازه بعد از رفاقت با جناب قدرتی، فهمیدم که آقای حاج امینی، پسر عموی شهید معروف امیر حاج امینی است. این را هم بگویم و خلاص. آقای حاج امینی گچ را مثل سیگار دست می گرفت. سیگاری ها چه جوری سیگار را دست می گیرند؛ همان طوری. همه معلم ها گچ را با کمک انگشت شست و انگشت اشاره دست می گرفتند اما ایشان با مهارت خاصی گچ را می گذاشت لای انگشت اشاره و انگشت وسط، گچ را هم اصلا حرام نمی کرد. آنقدر می نوشت تا به قول معروف، گچ تبدیل به پودر شود. خیلی هم سریع می نوشت. خیلی سریع. همیشه خدا هم لای ناخن انگشتانش گچی بود. اگر مکانیک ها هزینه تعمیر ماشین آدمیزاد را با چرک سیاه لای ناخن انگشتان خود می پردازند، معلمان عاشق که درس شان زمزمه محبت است، هزینه ساختن آدم را با گچ سفید لای ناخن انگشتان خود می دهند. ندیدم هرگز معلم درس زبانم را الا اینکه بمیرم برایش؛ توده ای از گچ سفید، فاصله ها انداخته بود میان ناخن ایشان و پوست ناخن ایشان. روزی به ایشان گفتم: آقای حاج امینی! شما اینطوری آخه چقدر درد می کشی؟ گفت: درد را بچه های اروند در والفجر ۸ کشیدند. درد را پدر تو کشید، لحظه ای که گلوله مستقیم خورد به حنجره اش.
***
دلم نمی آید تمام کنم این نوشته را. بزرگی مرد را به وسعت دردی که می کشد باید شناخت. روزی روزگاری، یعنی درست روز معلم، بنده خدا آقای حاج امینی با یک مشمع بزرگ سیاه آمد مدرسه. من ایستاده بودم توی صف برای از جلو نظام اما آمارش را داشتم. یک موتور هوندای قراضه داشت که با موتور هوندای قراضه بابااکبر مو نمی زد. نرسیده به مدرسه خاموش می کرد موتور را که صدای مهیب هوندا ۱۲۵ نظم مراسم صبحگاه را بهم نزند. ظهر همان روز اما دیدم آقای حاج امینی نشسته روی صندلی اش در یکی از کلاس ها و بلند نمی شود از جا. رفتم جلو. دیدم خیلی اوقاتش تلخ است. گفتم: چی شده آقای حاج امینی؟ گفت: هیچی. هر چه گفتم چیزی نگفت و بعد بلند شد و چند تا کتاب را که ظاهرا از قبل به مدرسه آورده بود تا در فاصله زنگ های تفرح بخواند و لابد همه را خوانده بود، گذاشت در همان مشمع مشکی بزرگ که از صبح دستش بود و بعد رفت. به یکی از بچه ها گفتم: چیزی شده بود که آقای حاج امینی اینقدر ناراحت بود؟ گفت: هیچی بابا! خدا بگویم این مرتضی و دار و دسته اش را چه کار نکند. در راهرو من خودم دیدم که وقتی آقای حاج امینی رد شد به او گفتند: مشمع آوردید که کادوهای روز معلم را بگذارید داخلش؟!
***
این هم “دستت درد نکند” عده ای از هم شاگردی های ما بود به آقای حاج امینی، آنهم در روز معلم. “اندر معایب نمک نشناسی بیش از حد” یا بهتر بگویم؛ “اندر معایب شعور بیش از حد”… تمام کنم؛ فردای آن روز آقای حاج امینی را یک جای خلوت یعنی در نمازخانه مدرسه، بعد از نماز جماعت، تنها گیر آوردم و به او گفتم: خوب به چشمهای من نگاه کن. خندید. گفت: بیا! گفتم: ببخشیدها و بعد دستم را گرفتم به چانه ایشان و دوباره گفتم: خوب به چشمهای من نگاه کن. دوباره گفت: بیا! گفتم: شما خیلی خوب و بزرگواری آقای حاج امینی. گفت: از کجا فهمیدی؟ گفتم: از چشمهایت!

***

سخنی کوتاه با ریاست محترم بنیاد شهید

جناب آقای زریبافان

با سلام و احترام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات

قرار قبلی را چون نیامدم، بچه های دفتر شما از حقیر خواستند امروز یعنی چهارشنبه و باز هم بنا به دعوت حضرتعالی، مزاحم شوم. با اینکه قول مساعد داده بودم اما می بینم اصلا نیازی به این ملاقات نیست. من تنها به یک شرط پای یک فرزند شهید، پای مقدس خود را به دفتر شما باز می کنم و آن اینکه جنابعالی که مدیری مردمی، خدوم و کوشا هستید، کارت بنیاد شهیدی که برای این ۳ متهم مرده، مرحوم، خوب، بد، مورد ظلم واقع شده و یا هر عنوان دیگری، صادر کرده اید، نیز آن نامه بنیاد شهید مبنی بر تغییر نام خیابانی به نام یکی از این ۳ فوت شده را در برابر خبرنگاران و عکاسان رسانه های جمعی پاره کنید. در آن صورت حتما دعوت شما با پاسخ مثبت من مواجه خواهد شد و الا من در مقابل دوربین رسانه ها و “اندر محاسن تعصب بیش از حد” به خون پدرم و همه شهدا، پرونده بابااکبر را از بنیاد و با افتخار بیرون خواهم آورد. پیشاپیش عید سعید فطر را به شما تبریک می گویم.

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. shaghaiegh255 می‌گوید:

    عالی بود

  2. gomnam124 می‌گوید:

    چه معلم خوبی . خدا نگشون داره .خیلی قشنگ و جالب بود .
    خسته نباشید .

  3. آذرخش می‌گوید:

    اول نیستیم؟ آیا؟

  4. گمگشته می‌گوید:

    دم شما گرم
    به عشق اول شدن نظر نمی ذارم ولی خوشحال میشم اولی باشم

  5. shaghaiegh255 می‌گوید:

    بزرگی مرد را به وسعت دردی که می کشد باید شناخت

    هییییییییی

  6. حمید می‌گوید:

    هر چند نظر من طبق معمول تایید نمیشه اما طبق معمول عالی نوشتی

  7. shaghaiegh255 می‌گوید:

    ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای

    ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم

    بزرگی مرد را به وسعت دردی که می کشد باید شناخت

  8. آذرخش می‌گوید:

    خدا این معلم بزرگوار و همه معلم های عزیز رو حفظ کنه.
    اجر آقای حاج امینی با امام حسین (ع)

  9. آزاد اندیش می‌گوید:

    سلام
    ممنون داداش حسین
    سری به کلبه من هم بزن
    با مطلب جدید” طواف ستاره داوود در تهران “به روزم
    http://www.tafaccor.blogfa.com

  10. آزاد اندیش می‌گوید:

    وصیت نامه شهید امیر حاج امینی

    سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاک و مخلص او.

    بعد از مدت ها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می دهد، برای رهایی از این زجر، به این نتیجه رسیده ام و آن در این جمله خلاصه می شود: خدایا! عاشقم کن.

    از این که بنده بد و گنه کار خدایم، سخت شرمنده ام و وقتی یاد گناهانم می افتم، آرزوی مرگ می کنم؛ ولی باز چاره ام نمی شود. به راستی که (ان الانسان لفی خسر) هیچ برگ برنده ای ندارم که رو کنم؛ جز این که دلم را به دو چیز خوش کرده ام؛

    یکی این که با این همه گناه، دوباره مرا به سرزمین پاک و اخلاص و صفا و محبت باز گرداند؛ پس لابد دوستم دارد و سر به سرم می گذارد؛ هر چند که چشم دلم کور است و نمی بینم و احساسش نمی کنم؛ اگر چنین نبود، پس چرا مرا به این جا آورد؟

    دوم این که قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدی هایم، بسیار دلسوزم. لحظه ای حاضر به تحمل هر گونه رنجی می شوم؛ بله به این دو چیز دلم را خوش کرده ام.

    پس ای پروردگار من! اگر دوستم داری که مرا به این جا آورده ای، پس مرا به آرزویم که… برسان و یا به این خاطر که نمی توانم باعث رنجش کسی شوم، پس بیا و مرا مرنجان و خشنودم کن و مرا با خودت… .

    دنیا برای ضعیف نفسان، یک گرداب هلاکت است. اگر لحظه ای به خودمان واگذارده شویم، وای بر ما که دیگر نابودیمان حتمی است. خوشا آن کس که به یاری او، در این گرداب هلاک گردد.

    ای حسین!

    ای مظلوم کربلا!

    ای شفیع لبیک گویان! ندای هل من ناصرت را من نیز لبیک گفتم (به خواست او) شفاعتم کن و مگذار در این گرداب هلاکت هلاک گردم و ای خدا… .

    بسیار بد و ضعیفم و در مقابل گناه، یارای مقاومت ندارم؛ زیرا هنوز نشناختمت و حتی در راه شناختت نیز زحمت نکشیده ام؛ زیرا ضعیف و پایبند به این دنیایم و نمی توانم از خوشی ها و آسایش های محض و پوشالی این دنیا دل بکنم و در راه شناختت سختی کشم؛ سختی ای که پر از شیرینی و لذت است؛ ولی افسوس که این سختی و حلاوت نصیبم نمی گردد.

    خالقا! تو را به خودت قسم، تو را به پیامبران و امامان زجر کشیده و معصومت قسم، بسیار عاشقم کن.

    اگر چنین کنی که از دریای رحمت و کرامتت چیزی کاسته نمی شود و زیانی به تو نمی رسد.

    همه آرزویم این است که ببینم از تو رویی

    چه زیان تو را که من هم، برسم به آرزویی

    اگر چنین کنی، دیگر هیچ نخواهم؛ چون همه چیز دارم. می دانم اگر چنین کنی، از این بند، رهایی یافته و دیگر به سویت پر… .

    خدایا! دل شکسته و مهربانم را مرنجان.

    تو خود گفتی که به دل شکستگان نزدیکم؛ من نیز دل شکسته دارم.

    ای کسانی که این نوشته را یا بهتر بگویم این سوز دلم و این درد دل نمی دانم چه بگویم این تجربه تلخ و یا این وصیت نامه یا این پیام و یا در اصل این خواهش و تقاضای عاجزانه را می خوانید، اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم، بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او به بالاترین درجات دست یابند؛ البته در این امر شکی نیست؛ ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنه کار خدا به آرزویش رسیده است.

    یا رب زِ کرم، بر من درویش نگر

    هر چند نیَم لایق بخشایش تو

    بر حال من خسته دل ریش نگر

    حال که به عینه دیدید، شما را به خدا قسم، عاجزانه التماس و استدعا می کنم بیایید و به خاکش بیفتید؛ زار زار گریه کنید و امیدوار به بخشایش و کرمش باشید و با او آشتی کنید؛ زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است. فقط کافی است یک بار از ته دل صدایش کنید؛ دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید؛ دیگر هر چه می کند، او می کند و هر کجا می برد، او می برد؛ ولی در این راه، آماده و حاضر به تقبل هر گونه سختی و رنج، همانند مظلوم کربلا حسین و پیامدار او زینب باشید؛ هر چند که سختی و رنج های ما در مقایسه با آنها نمی تواند قطره ای در مقابل دریا باشد. بله، خداگونه شدن، مشقات و مصائب دارد….

    شنبه ۷/۴/۶۵
    ساعت ۵ بعدازظهر
    بنده مخلص و گنهکار، امیر حاج امینی

    با مطلب جدید” طواف ستاره داوود در تهران “به روزم
    http://www.tafaccor.blogfa.com

  11. صحابه ای از صدر اسلام می‌گوید:

    عکس زیبای شهید ،خودش یک پست کامل بود برای من!!!!
    خاطره داشتیم باهم.آنهم چه خاطره ای.
    دقیقا مربوط به دورانی که یک بچه مدرسه ای بودم.

    چقدر زیبا یاد معلمتان کردید و از حماسه اش گفتید؛
    کسی که شاید این روزها ، توی پس کوچه های زمان،دیگر یادی ازو نشود.

  12. سیداحمد می‌گوید:

    به به
    به به

    عالی بود داداش.
    احسنت.
    خاطره نویسی هاتون حرف نداره داداش.
    خیلی زیبا بود.
    خیلی لذت بردم،ممنون داداش.
    خیر دنیا و آخرت نصیبت داداش حسین عزیزم.

  13. مه شکن می‌گوید:

    با ” یا اضحک من کل ضحیک ” به روزم . منتظرت هستم .

  14. صحابه ای از صدر اسلام می‌گوید:

    میشه سهمیه کامنت روزایی که نیستیم رو الان استفاده کنیم؟
    آیا؟
    🙂

  15. سهراب می‌گوید:

    سلام.بسی فیض بردیم

  16. 12221157 می‌گوید:

    علاوه براین که همیشه خوش به حال خودتون
    حالاهم خوش به حال معلماتون
    اون ازمعلم کلاس اولتون اینم از آقای حاج امینی که معلومه یادشون براتون همیشه زنده ست

  17. کمیل می‌گوید:

    سلام داداش من به خاطر امتحاناتم یه چند روزی به اینجا نزدم اما باید بگم که خیلی دلم برای اینجا تنگ شده بود نماز روزتون قبول آقا داداشی.خدا قوت.یا علی.

  18. سحر می‌گوید:

    چه معلم هایی!…آدم لذت میبره
    اینطور متنارو که مینویسید هم گریم میگیره هم یه لرز همراه با شوق بهم دست میده.با اینکه از این معلمها نداشتم ولی یاد مدرسه و ۱-۲ تا از معلم هام میفتم.عالی مینویسید.

  19. فرص الخیر می‌گوید:

    سلام
    توی دبیرستان معلمی داشتم که هم جانباز بودن و هم همسر شهید. سهم خیلی خیلی زیادی در چیزی که من الان هستم دارن
    ده سالی میشه ازشون بی خبرم. انشالله هر جا که هستن سالم باشن.
    شما هم برای سلامتی شون دعا کنید

  20. ya zeinab می‌گوید:

    عالی بود! خانواده شهید حاج امینی خانواده بسیار محترمی است! پسر عموی دیگرشان استاد بنده هستند بسیار انسان شریف! این آقای حاج امینی شما همچنان معلم مدرسه هستند یا استاد دانشگاه؟

  21. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    گوشه ای از بیانیه جدید شیخ بی سواد:

    اینقدر به این جوونا گیر ندید. این طرح سلاح های سرد دیگه چه کوفتیه؟

    بنده خدا برای دفاع از خودش شمشیر تو شلوارش قایم کرده!

    چرا میگیرینش؟ شاید میخواسته با شمشیرش میوه پوست بگیره؟!!

    اصلا یکی حال میکنه با شمشیر هندونه قاچ کنه! به شما چه؟!!

    آخه شمشیر کجاش سرده؟؟ اصلا اگه هادی وینچستر

    تفنگاشو بذار تو یخچال ، اونوقت به اونها هم میگید سلاح سرد؟؟

    اصلا من با این اسم سلاح سرد مشکل دارم. اگه من یه چاقو رو

    بگیرم رو آتیش منقل! اونوقت میشه سلاح گرم؟؟ آخه پنجه بوکس کجاش

    سلاحه؟! ۴ تا انگشتره که بهم چسبیدن! برای کسائی که انگشتراشون رو گم

    میکنن !! خیلی هم خوبه. خود منم ۲-۳ تا دارم!! بعضی وقتا به شوخی

    میزنم تو پهلوی مهندس! صدای سگ میده!!

    http://www.koleyom.mihanblog.com

  22. ya zeinab می‌گوید:

    “خیمه نور یا دخمه تاریکی؟ … تو ای پرستو، آشیانه ات کجاست؟” خیلی جمله زیباییه خیلی!

  23. صحابه ای از صدر اسلام می‌گوید:

    خیمه نور یا دخمه تاریکی؟ … تو ای پرستو، آشیانه ات کجاست؟

  24. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    به کروبی میگن ۴ تا مرد هیکلی سیبیل کلفت ، پسرت رو به زور
    سوار یه پیکان کردن و بردنش سمت کوه. میگه : ایول پیکان!
    عجب موتور پر قدرتی داره!!؟

  25. shaghaiegh255 می‌گوید:

    از یه چیزی خوشحالم

    اینکه امشب چهارمین کتاب همچین نویسنده ای رو کتاب نه ده رو هدیه دادم

    هم خوشحالم که به ۴ نفر هدیه ندادم بلکه به ۴ خونواده

    هرچی آدمهای بیشتریاعتقادات و نوشته های داداش حسین رو بخونن بنظرم عالیه

  26. shiner می‌گوید:

    خیلی قشنگ و دلنواز نوشتی داداش، قلمت طلاست.
    التماس دعا.

  27. اقاقیا(نغمه سابق) می‌گوید:

    چه معلم هاییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی.خدا این چنین معلم هارو نسیب همه کنه.
    سلام

  28. هپلی می‌گوید:

    سلام

    اولا جا داره به خودم تبریک بگم بابت این پست!! چرا که من توی پست های قبلی خواسته بودم که حاج حسین باز هم خاطره بنویسه از دوران تحصیل(اسنادش هم موجوده). اگه میدونستم این درخواستم عملی میشه حتما یه چیز دیگه میخواستم!

    دوما: نصف شبی با خوندن این جمله”چند سی سی هم اگر دروغ نگفته باشم گند زدم به ماجرا” کمثل الحمار شروع کردم به خندیدن طوریکه پی ساختمون داشت می لرزید!

    سوما: متن قشنگ و دلنشینی بود. دم شما گرم

    یا حق

  29. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    کاربن (گفت و شنود)

    گفت: عوامل فتنه بعد از شکست و رسوایی تصمیم گرفته اند خیانت ها و جنایت های خویش را با اتخاذ مواضع جدید به فراموشی سپرده و از ذهن مردم پاک کنند.
    گفتم: مگر می شود یک عمر خیانت، جنایت و وطن فروشی و همخوانی با دشمنان مردم را به این آسانی و در عرض چند روز پاک کرد.
    گفت: برای پاک کردن آن جنایات از ذهن مردم تصمیم گرفته اند که پی درپی از وفاداری خود به اسلام و انقلاب و امام(ره) سخن بگویند و اعلامیه و بیانیه صادر کنند!
    گفتم: یارو چهل پنجاه سال نماز قضا بدهکار بود، زیر جانمازش کاربن می گذاشت!

  30. ریحانه می‌گوید:

    السّلامُ علیکَ یا اَبا عَبدالله السّلام عَلیکَ یَا ابنَ الرَسول الله السَلامُ عَلیکَ یَابن اَمیر المُومنینَ وَ ابنَ سیدّ الوَصیینَ السّلامُ عَلیکَ یَا ابنَ فاطمَةََ سَیدة نساء العالَمینَ السَّلامُ عَلیکَ یا ثارالله وَابنَ ثاره وَالوِترَ المَوتورَ السَّلامُ علیکَ وَ علیَ الارواحِ الّتی حلّت بفنائِکَ عَلیکُم مِنّی جَمیعاً سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقیَ اللّیلُ وَ النَّهارُ یا ابَا اعبدالله لَقَد عَظُمَتِ الرَّزیَّة وَجَلت وَ عَظُمَتِ المُصیبَةِ بِکَ عَلینا وَ عَلی جمیعِ اَهلِ الاسلامِ وَ جلَت وَ عَظمت مُصیبَتُکَ فِی السَمواتِ علی جَمیعِ اَهلِ السمواتِ فَلَعَن اللهُ اُمةً اسّسَت اَساسَ الظُلمِ وَ الجَورعَلیکُم اَهلَ البَیتِ وَ لَعنَ اللهُ اُمةً دَفَعتکم عن مَقامکم وَ اَزالَتکُم عَن مراتِبُکُمُ الَّتی رَتّبکُمُ الله فیها وَ لَعَن الله اُمةًََ قَتَلَتکُم وَ لَعنَ الله المُمَهدینَ لَهم با التَّمکین مِن قتالکم بَرئتُ اِلی الله وَ الیکم منهم وَ من اشیاعِهِم وَ اَتبائِهم وَاَولیائهم یا اَبا عَبدالله اِنی سِلم؛ لِمَن سالَمَکم و حَرب لِمَن حارَبَکم الی یَوم القیامةِ وَ لَعنَ اللهُ الَ زیادو ال مَروانَ وَ لَعن الله بَنی امیةَ قاطِبةً وَ لَعنَ الله ابنَ مَرجانةَ وَ لَعنَ الله عُمَرَ بنَ سعدٍ وَ لَعنَ اللهُ شمراً وَ لَعنَ اللهُ اُمةَ اَسرَجَت وَ الجَمَت وَ تَنَقَّبَت لِقتالِک بابی اَنتَ وَاُمی لَقَد عَظمَ مُصابی بِکَ فاسئَلّ اللهَ الذّی اَکرَم مَقامَک وَ اَکرمنی بکَ ان یرزقَنی طَلبَ ثارکَ مَعَ امام منصورٍ من اَهل بَیت محّمد صَلی الله عَلیه وَ اله اللهمَ اجعَلنی عندکَ وَجیهاً بالحسینِ عَلیه السّلام فی الدنیا وَ الاخرة یا ابا عبدالله انّی اَتقّربُ الی الله و الب رَسوله وَ الی اَمیرالمومنینَ وَ الی فاطمةَ وَ الی الحَسن وَ الیکَ بموالاتکَ وَ باالبَرائَة ممّن قاتَلَک وَ نصٌبً لًکً الًحرب وَ باالبرائَة ممّن اسّس اَساسَ الظّلمِ وَ الجَور عَلَیکم وَاَبرَءُ الی الله رَسوله ممّن اسَسّ اساسَ ذلکَ وَ بنی عَلیه وَجَری فی ظلمه وَ جوره عَلیکم وَ علی اشیاعکم بَرئتُ الی الله وَ الیکم منهم وَ اتقّربُ الی الله ثمّ الیکم بموالاتکم وَ موالاة وَلیکم وَ بالبرائَة من اَعدائکم و الناصِبینَ لکم الحَربَ وَ بالبَرائَة من اشیاعهم وَ اَتباعهم انّی سلم؛ لمن سالمکم وََ حَرب لمن حاربَکم وَ وَلی لمن والاکُم وَ عدّو لمَن عاداکم فاسئلُ الله الذّی اَکرمنی بمعرفتِکم وَ معرفةِ اَولیائِکم وَرزقنَنی البرائةِ من اَئکم اَن یجعَلنی مَعکم فی الدنیا وَ الاخرةِ وَ ان یثّبت لی عِندکم قَدمَ صدقٍ فی الدنیا وَ الاخرة وَ اسئَلهُ اَن یُبَلّغَنی المَقامَ المَحمودَ لکم عندَالله وَ اَن یَرزُقَنی طَلَبَ ثارکُم مَعَ امامٍ هدیً ظاهرٍ ناطقٍ بالحقّ منکّم وَ اسئَلُ الله بحقّکم وَ بالشّان الذّی لَکم عندَه اَن یُعطینی بمصابی بکُم اَفضَلَ ما یُعطی مُصاباً بمصیبَة مصیبَة ما اَعظمها وَ اَعظَمَ رَزیّتَها فی الام وَ فی جَمیعِ السَموات وَ الارض ِ اَللهمّ َ اجعَلَنی فی مَقامی هذا ممّن تَناله ُ منکَ صَلَوات وَ رحمة وَمَغفرة اَللّهم اجعَل مَحیایَ مَحیا محمد وَ ال محمد وَ مَماتی ممات محمد و ال محمد.اللهم انّ هذا یَومُ تَبَّرکت به بَنو اُمیةَ وَ بنُ اکلَة ِ الاکبادِ الّلعین ابنُ الّعین علی لسانکَ وَ لسان ِ نَبّیکَ صَلّی الله عَلیه ِ وَ اله ِ فی کلّ مَوطن ٍ وَ مَوقف ٍ وَقفَ فیه نَبیکَ صلی الله علیه وَ اله ِ اللّهم العَن اَبا سُفیان َ وَ معاویه َ وَ یزیدَ بن َ معاویه َ علیهم منکَ اللّعنة اَبدالابدینَ وَ هذا یوم فَرحَت به ال زیادٍ و ال مروان َ ب ِقتلهمُ الحسینَ صلواتُ الله علیه اللهم فضاعف علیهم اللعنَ منکَ وَ العذاب ش الالیمَ اللهم انّی اَتقّربُ الیکَ فی هذا الیو وَفی موقفی هذا وَ ایام حیوتی بالبرائه ِ منهم وَ الّلعنة ِ علیهم وَ بالموالات ِ لنبیکَ علیه ِ وَ علیه السلام.اللهم العن اَوّلَ ظالم ظلَمَ حقَ محمد وَ اخر تابعَ لهُ ذلکَ اللهمَ العَن العصابةََ جاهدت ِ الحسینَ وَ شایعَت و بایعَت و تابعَت علی قَتله ِاللهمَ العَنهم جمیعا.السلام عَلیکَ یا ابا عبدالله وَ علی ارواح الّتی حَلّت بفنائک عَلیکَ من یسلام الله ابدا ما بقیتُ وَ بقی اللّیل وَ النّهار و لا جَعلهُ الله اخر العهد ِ منّی لزیارتکم السلام علی الحُسین وَ علی علّی ابن الحسین وَ علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین اللهم خصّ انتَ اولّ ظالم باللعن منّی وَابدأ به اَولّا ثّم الثانی وَ الثالثَ وَ الرابعَ اللهم العن یزیدَ خامساً وَ العن عبیدالله بن زیادٍ و ابنَ مرجانة وَ عمر ابن سَعد وَ شمرا وَ الَ ابی سفیانَ وَ الَ زیاد وَ الَ مروان الی یَوم ِ القیمة.
    سلام بر حسین مظلوم

  31. حامد اکبری می‌گوید:

    سلام حاجی
    منم یه معلمی داشتم به نام آقای مقدمپور.معلم ادبییات مابود.البته من از درس ادبییات زیاد خوشم نمیومد ولی ایشون منو عاشق کرد نه عاشق درسش نه ایشون منو عاشق خودشو مرامش کرد.مرام حسینی.مرامی که عالم عاشق اون مرامه.موقع درس دادن اول بالای تخته سیاه مینوشت بسم الله الحمن الرحیم بعد پایینش هم مینوشت به یاد شهید سرجدا حسین(ع)وقتی من این عبارت و رو تخته دیدم برای اولین بار گفتم خدا کرمت رو شکر.ایشون به ما قبل از درس ادبییات درس ایثار و شهدات رو میداد همیشه هم مثالش مثال حضرت عباس(ع)بودو برادرش حسین(ع)و تاج اینا حضرت زینب(س)ای خدا این آقای مقدمپور هرجا که هست سلامت باشه انشاءالله
    این ۹۹روز مانده به عاشورا منو یاد یه شعری انداخت
    یه شعری هست توروز عاشورا بیشتر مداحان اینو میخونن که میگه
    داده فتوا عاشقان را سرشکستن جایزاست/چوب محمل شاهد این ماجرای زینب است
    ولی به نظر من کاش شعر اینجوری بود
    داده فتوا عاشقان را دل شکستن جایز است/سربه نیزه شاهد این ماجرای زینب است
    دوستان بیایید و از همین حالا دلهایمان را تا روز عشق آماده کنیم
    بیایید دلامونو بشکنیم به یاد دل شکسته ی بی بی زینب
    نمیخواستم روضه بخونم اگه کمی بیش از حد جسارت کردم ببخشید

  32. محمدحسن می‌گوید:

    نــــــــــــــــــــــــــــــاب بود نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاب.. چقدر قشنگ اینجور حادثه ها رو روایت میکنی… ایشالا روز به روز بهتر شی……

  33. خان باجی می‌گوید:

    سلام علیکم
    این عکس متعلق به پیک لشکر ۲۷ حضرت رسول هست که نام عکاسش سعید جان بزرگی .
    و اما
    بحث فضولی نیست توی اون سالها خوب یادمه برادرهای منم تو نخ این بودن که اورکت طرف اصله یا ازگمرک خریده .
    این اخوی ما که شهید شد همیشه تیرز میزد اون موقع ها قیمتش ۴۵۰ تومن بود . بعدا” تیرز ایرانی هم اومد که بلافاصله قیمت تیرز اصل شد ۴۶۰ تومن .
    شیشه خالیشو گذاشتیم تو قاب آلومینیومی . بعد ۲۳ سال هنوز بوی تیرز میده .
    .
    انشاالله معلم بزرگوارتون هر جا که هستند سلامت و شاد باشند .

  34. عباس می‌گوید:

    “…گفت: درد را بچه های اروند در والفجر ۸ کشیدند. درد را پدر تو کشید، لحظه ای که گلوله مستقیم خورد به حنجره اش.”

    اشکمونو در آوردی داشی .
    قربون قلمت .
    صفای قدمت .

    بهترین جواب بنیاد شهیدیه هم الحق همینه که گفتی . ولی یه شرط دیگه هم بذار و اونم نوشتن شعر حسین جعفریان با خط خوش و زدن تو سر در بنیاده که حرف آقامون رو زمین نمونه .
    یا علی مدد

  35. خان باجی می‌گوید:

    در ارتباط با سخنتون با رئیس بنیاد شهید فقط باید گفت :
    تکبیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییر
    .
    این خواسته ی منم هست .

  36. طاهره فتاحی می‌گوید:

    یــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا حسین…
    شما که کشتید این زریبافان رو.
    این غیرت اباالفضلی است؟آیا؟

  37. عباس می‌گوید:

    یاحسین میرحسین ………………. بره پیش صدام حسین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

  38. 12221157 می‌گوید:

    این نه فقط خواسته ی شما شاید ، نه ،حتما حتما خواسته ی همه خانواده هایی ست که پرونده ی بابا اکبرهایشان آنجاست
    خدا بهتون جزای خیر بده که نمی ذارین با خون شهدا بازی بشه

  39. سالک مبارز می‌گوید:

    سلام داداش حسین….
    خبراز اخراجیهای کشتی نمیگیری؟؟؟؟
    سیداحمد داداش بزرگه دوباره تبریک…

  40. صحابه ای از صدر اسلام می‌گوید:

    ممنون از اطلاعاتتون خان باجی و قبلش ســــــــــــلام البته؛
    اسم شهید رو میدونید؟

  41. سالک مبارز می‌گوید:

    داداشی بازهم مثل اون شباسرتون شلوغه وقت جواب دادن به اشناهای غریبو ندارین؟؟؟؟
    قبلنابیشترتحویل می گرفتی!!!!
    یه چند زمانیه که جدا بی نصیب شدم از متنای زیبات حاجی امشب دیگه گفتم باید بیام یاد دوران تجرد….

  42. سالک مبارز می‌گوید:

    عاشق تاییداتت هستم .رفت زحمت می کنم یاحق
    راستی سلام به همه ی دوستان والبته خدانگهدار والتماس دعا
    داداشی نماز روزه هات قبول درگاه حق تعالی ذوق کرده بودم یادم رفت که اینارو بگو….
    نمازروزه های همه قبول باشه

  43. طاهره فتاحی می‌گوید:

    الان یهو یه چیز جالب دیدم توی کامنتا.
    امروز ۱۷ شهریوره.
    راستش اولین باره که عبارت”مورخ ۱۷ شهریور” رو میبینم.
    یا “ساکن ۱۷ شهریور” یا “خیابان ۱۷ شهریور” یا یه چیزی تو همین مایه ها شنیده بودم.”مورخ ۱۷ شهریور”برام تازگی داره.
    لطفا برای شادی روح شهدای واقعی میدون امام حسین و میدون شهدا و میدون خراسون و بقیه ی خیابون ۱۷ شهریور که کمر طاغوت رو شکستند صلوات بفرستید…

  44. سیداحمد می‌گوید:

    یه پیام “بی زرگانی”
    با یه دنیا عشق تقدیم به داداش حسین با شعور بسیجیها.

    ساعت: ۳:۶ نیمه شب.
    تعداد افراد آنلاین: ۳۱ نفر.

    داداش حسین بسیجیها فــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدائی داری.

  45. رزمنده می‌گوید:

    یادگارعزیزشهیدحرف دل فرزندان شهداویادگاران ایام دفاع مقدس راگفتی.مراتب ودرجات شهداخیلی والاترازاین حرفهاست.خداقوت وعلی یارت.(رزمنده دفاع مقدس ازتکاب)

  46. صحابه ای از صدر اسلام می‌گوید:

    یارب!

    من که طاقت ندارم نور آفتاب ترا بتابم،

    پس چگونه در شعله های دوزخ تو طاقت خواهم آورد؟

    “صحیفه سجّادیه”

  47. صحابه ای از صدر اسلام می‌گوید:

    و سارعوا الی مغفره من ربکم
    آل عمران۱۳۳

    “با سرعت برویم به سمت آمرزش پروردگارمان”…
    چقدر خوب است که منتظرمان است؛
    بی ادعا
    بی نیاز
    و
    مهربـــان….

  48. میلاد پ س 3 می‌گوید:

    سلام بر قطعه ۲۶
    سلام بر هفدهم شهریور

  49. مشتی می‌گوید:

    مثل همیشه خواندنی بود. در متن نامه به آقای زیبافان به این صورت تصحیح کن “آرزوی قبولی طاعات و عبادات”

  50. amir می‌گوید:

    چراغ از بهرخاموشی نگه دار (یادداشت روز)

    ۱- آرزوی «رستم» همه این بود که فرزند گمشده خود «سهراب» را بیابد و سهراب در جستجوی پدر پای در سفر نهاده و همه جا را می کاوید. سرانجام، روزی فرا رسید که پدر و پسر به هم رسیدند و کوه و دره و رودخانه ای در میان نبود. اما، «افراسیاب» که ماندگاری خود را در جدایی آن دو می دید، حیله ای اندیشید. رستم را گفت؛ مژده باد که دوران فراق به سر رسیده و اگر این پهلوان جوان را از میان برداری با فرزند گمشده ات فاصله چندانی نداری و آن پهلوان جوان «سهراب» بود! افراسیاب در گوش سهراب نیز به نجوا نشست که دیدار پدر نزدیک است و فاصله ای در میان نیست، مگر این پهلوان سپید موی که سد راه است. و آن پهلوان سپید موی «رستم» بود! در پی این نجوای شیطانی، رستم و سهراب به هم آویختند… ساعتی بعد، رستم بر پهلوان جوان غلبه کرد. پشت او را به خاک کشاند و با همه توان، خنجر بر پهلویش نشاند و در حالی که سرمست از این پیروزی به پیکر نیمه جان حریف می نگریست، بازوبند مخصوص خویش را که به نشانه نزد پسر گمشده اش بود، بر بازوی پهلوان جوان دید. سر از ندامت به سنگ کوبید که «سهراب» را کشته بود! نوشدارو طلب کرد تا بر زخم پسر نهد، اما دیگر کار از کار گذشته بود و نوشدارو بعد از مرگ سهراب چه سود؟!
    چند روز پیش، در نشست جمعی از دانشجویان با برادر عزیزمان جناب آقای دکتر احمدی نژاد، یکی از حاضران طی سخنی که بوی تند فتنه از آن به مشام می رسید، خطاب به رئیس جمهور محترم می گوید «امروز روزنامه هایی مثل کیهان و شرق دائما دولت را مورد هجمه های سنگین خود قرار می دهند» و جناب رئیس جمهور در پاسخ اظهار می دارند «خوشبختانه، نه کیهان می خوانم و نه شرق»!
    در این نوشته از مواضع روزنامه شرق سخنی به میان نمی آوریم، ضمن آن که حملات بی اساس و خصمانه این روزنامه زنجیره ای به دولت را انکار نمی کنیم و درباره کیهان و این توهم که «دائماً دولت را مورد هجمه های سنگین قرار می دهد»!! نیز سخن به اختصار می گوئیم، چرا که این یادداشت در پی پرداختن به موضوع دیگری است و آن، هشداری جدی و صدالبته دوستانه و دلسوزانه به رئیس جمهور محبوب و محترم کشورمان است که «مواظب افراسیاب باشید»!
    ۲- نسخه های یک روزنامه، گویاترین سند برای نشان دادن مواضع و خط مشی آن است، بنابراین، فقط مروری گذرا بر مواضع کیهان که ثبت و مکتوب است، تردیدی باقی نمی گذارد که این روزنامه از اصلی ترین مدافعان آقای دکتراحمدی نژاد و دولت ایشان در مقابل بدخواهان و بداندیشان بوده و هست و البته، بدیهی است که هرجا میان مواضع دولت یا دولتمردان و خط روشن و تعریف شده اصولگرایی، زاویه ای دیده و یا ببیند، با نگاهی دلسوزانه به آن پرداخته و می پردازد، بی آن که در انتقادهای هر از چندگاه خود از مرز انصاف عبور کند و یا مرزبندی مشخصی با دشمنان نداشته باشد. نگاهی به انتقادات هر از چندگاه- و البته کم شمار کیهان- و مقایسه آن با رخدادهای بعدی به وضوح نشان می دهد که در انتقادهای مورد اشاره، حق با کیهان بوده و دغدغه های دلسوزانه این روزنامه بی علت نبوده است.
    رئیس جمهور محترم در پاسخ به ادعای یکی از حاضران که کیهان را به هجوم سنگین و دائمی علیه دولت متهم کرده بود، می فرمایند«خوشبختانه، نه کیهان می خوانم و نه شرق» و سوال این است که اگر کیهان نمی خوانید از کجا می دانید مواضع این روزنامه هجوم سنگین علیه دولت است؟! تنها پاسخ منطقی ریاست محترم جمهوری به این پرسش آن است که گزاره «هجوم کیهان به دولت» را دیگران به ایشان گزارش داده اند! و این دقیقاً همان نکته مورد نظر در یادداشت پیش روی است و این نگرانی و دغدغه جدی را پیش می آورد که آن «دیگران» چه کسانی هستند؟! و آیا نباید احتمال داد که در سایه روشن اطراف ایشان «افراسیاب» به کمین نشسته است. افراسیابی که وظیفه- و شاید مأموریت- او فتنه انگیزی و تفرقه افکنی میان اصولگرایان است. آیا حضور احتمالی این افراسیاب در کنار احمدی نژاد نگران کننده نیست؟!
    ۳- کاش برادر عزیزمان جناب آقای دکتر احمدی نژاد نگاهی به اطراف خویش می انداخت و مشخصات و هویت برخی از این اطرافیان را که امروزه در شمار نزدیکترین افراد به ایشان هستند، با کسانی که طی چند سال گذشته در کنار وی بوده اند به مقایسه می نشست. برخی از آنان- تاکید می شود که فقط برخی از آنها نظیر آن آقای اخراجی فلان وزارتخانه و…- چگونه آمده اند؟ و برخی از یاران فداکار، اصولگرا و کارآمد قبلی چرا در کنار ایشان نیستند؟! بی آن که- خدای نخواسته- قصد مقایسه مثل به مثل در میان باشد، و فقط به عنوان یک هشدار منطقی باید گفت که ماموریت عوامل نفوذی دشمن تنها ترور و انفجار نیست، بلکه مهره چینی بی خاصیت های گوش به فرمان و دور کردن کارآمدهای متعهد از کنار مسئولان یکی از اصلی ترین و شناخته شده ترین مأموریت آنهاست. اینگونه نفوذی ها را چگونه می توان شناخت؟! به یقین نباید در جیب و کیف آنها، کارت شناسایی سازمان های ماموریت دهنده را جستجو کرد! آنان بعد از نفوذ و جایگزینی دست به کار ماموریت خود می شوند، و از جمله بااهمیت ترین و شناخته شده ترین انواع ماموریت آنها علاوه بر خالی کردن اطراف یک مسئول بلندمرتبه از نیروهای وفادار و متعهد که به آن اشاره شد، تنگ کردن دایره دوستان، متهم کردن یاران متعهد و دلسوز به دشمنی، دست زدن به اقدامات ضدارزشی و نسبت دادن آن به مسئولان و هنجارشکنی های دیگری از این دست نیز هست.
    اکنون باید پرسید که آیا برخی از نزدیکان ریاست محترم جمهوری با بهره گیری از حسن نیت و اعتماد ایشان دست به اینگونه اقدامات نزده اند؟! کسی که آشکارا از پایان دوران اسلامگرایی سخن می گوید، صهیونیست های غاصب را «مردم اسرائیل»! و مستحق دوستی! می داند، ناسیونالیسم را به جای مکتب اسلام می نشاند و… به عنوان نماینده ویژه رئیس جمهور محترم در امور خاورمیانه به آن سامان گسیل می شود! خاورمیانه ای که اصلی ترین هویت آن اسلامی بودن آن است و حضور و نفوذ جمهوری اسلامی ایران در آن منطقه صرفاً و تنها به دلیل نمایندگی اسلام ناب محمدی(ص) است. آیا این گزینش بی آن که احمدی نژاد عزیز بخواهد، همان خواست همیشگی دشمنان تابلودار اسلام و انقلاب نیست؟! و یا، آن دیگری که از کمترین سابقه، تجربه و دانش دیپلماتیک نیز برخوردار نیست به نمایندگی ویژه رئیس جمهور در امور آسیا گسیل می شود و در اولین مأموریت به ترکیه با اظهارنظرسخیف و نسنجیده خویش، مردم مسلمان ترکیه ای را که با حضور اسلامگرایان در کانون تصمیم سازی و سیاست پردازی آن به ایران اسلامی نزدیک شده، علیه جمهوری اسلامی ایران برمی انگیزد! و یا…
    خوش بینانه ترین احتمال آن است که این نمایندگان ویژه، فقط ناآگاه و ناشی هستند! ولی متاسفانه در پرونده عملیاتی و مواضع آنان سوابقی دیده می شود که راه را بر خوشبینی می بندد و این دغدغه و نگرانی جدی را پیش می کشد که مبادا به جای «حمل بر صحت» به «صحت» حمله شده باشد.
    آیا این نمونه ها و دهها نمونه دیگر این نگرانی را پدید نمی آورد که مبادا پای افراسیابی در میان باشد و این افراسیاب هرکه هست و هر نام دیگری که دارد، وظیفه یا خدای نخواسته ماموریت جدایی رئیس جمهور اصولگرا از اصولگرایان و تنها گذاشتن او در میانه میدان را دنبال می کند؟!
    ۴- در میان دشمنان احمدی نژاد، افراد و جریاناتی هستند که صرفا به علت اصولگرایی رئیس جمهور، پاکدستی، پرکاری، مردم گرایی، ایستادگی در مقابل دشمنان بیرونی و… با ایشان دشمنی می ورزند و رئیس جمهور محترم نیز هر از چندگاه به سختی و به حق علیه این دشمنان موضع گرفته و به آنان می تازد. اکنون به مواضع و عملکرد افراسیاب مورد اشاره و احتمالی نگاهی بیندازید. میان مواضع او و مواضع دشمنان تابلودار چه تفاوت عمده ای می بینید؟! عبرت انگیز و درس آموز نیست؟! هست.
    ۵- و بالاخره در این باره اگرچه گفتنی بسیار است ولی به این نکته پایانی بسنده می کنیم و خطاب به برادر عزیزمان جناب دکتر احمدی نژاد می گوئیم؛ برادر بزرگوار! جنابعالی به یقین نمونه های فراوانی از پیش بینی های کیهان را که به واقعیت پیوسته است، شاهد بوده اید که نزدیکترین آنها در جریان فتنه ۸۸ بود. کیهان با رصد کردن حرکات دشمن و مراجعه به فرمول شناخته شده آنان، تمامی مراحل فتنه ۸۸ را قبل از وقوع پیش بینی کرده بود و همه آن مراحل بی کم و کاست به وقوع پیوست و اکنون، با توجه به مسیر حرکت «افراسیاب» و مراجعه به فرمول بارها به کار گرفته شده از جانب اینگونه جریانات، پیش بینی کیهان آن است که افراسیاب یاد شده به زودی و شاید طی چند هفته آینده به حضرتعالی پیشنهاد می کند که آشکارا و بی پرده با دوستان واقعی خویش و جریان اصولگرا و حتی دو قوه دیگر اعلام مرزبندی کنید! شاید هم تا به حال این پیش بینی را ارائه کرده باشد! افراسیاب از شما می خواهد که مثلا در یک مصاحبه و یا سخنرانی و یا به هر شکل دیگری اعلام کنید که فقط خودتان هستید و هیچ رابطه و پیوندی با سایر اصولگرایان ندارید، دوستان را به دشمنی متهم کنید و در یک کلمه خود را تنها در میانه میدان بدانید! و….
    آقای احمدی نژاد عزیز! اگر به شما چنین پیشنهادی شد، آن را نپذیرید و چنانچه تاکنون این پیشنهاد ارائه شده است، از انجام آن خودداری ورزید. شما برخاسته از اصولگرایی هستید و نه- آنگونه که افراسیاب ادعا می کند- ایجاد کننده آن. افراسیاب جدا کردن شما از دوستان واقعی و توده های مردمی را که به آنان خدمت کرده اید و می کنید، دنبال می کند. نگارنده باتجربه ای که دارد تردیدی ندارد که پیشنهاد یاد شده به حضرتعالی ارائه خواهد شد. پس این پیش بینی هشداردهنده را جدی بگیرید و بلافاصله بعد از ارائه آن پیشنهاد در هویت پیشنهاددهنده تردید کنید. شما برادر عزیز متعلق به مردمی هستید که دوستشان دارید و دوستتان دارند. پس؛
    چو ب ه گشتی طبیب از خود میازار
    چراغ از بهر خاموشی نگه دار.
    حسین شریعتمداری

  51. دیوونه داداشی می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  52. ya zeinab می‌گوید:

    احسنت! راستش وقتی خبر ملاقات با آقای زریبافان رو نوشتید با خودم گفتم چرا آقای قدیانی کم آورد چرا اینهمه تعریف و تمجید از ساده زیستی ایشون؟ بعد گفتم شاید من هم جای ایشون بودم همون تصمیم رو میگرفتم اما با این متن اخیرتون اثبات کردید که ذره ای از پایمال شدن خون پدرتان و دیگر شهدا نمی گذرید! ممنون و انشاالله همیشه در مسیر حق قدم بردارید یاعلی

  53. . می‌گوید:

    داش حسین.خاطرت خوب.
    کاش بری ملاقات آقای زریبافان تاهم ببینی حرفشون چیه هم خصوصا نظرات وراهنمایی هاتو به ایشون بگی.امر به معروف باصدای گرمت تاثیر گذاره.هرجورصلاح میدونی.

  54. مهساشریف می‌گوید:

    باسحرموافقم اشک شوق میریزیم .(دلم کلی میگیره اول مهر)
    واسه اقای زریبافان هم ای ولاخوب حرفیه ………..شترسواری دولا دولا ؟اینا رواگه شهیدنیسن چرا کارت دادن؟این جوادی واسه ختمش گیتار میزدن دست میزدن باباش با عکسش وسط همه دخترپسرها دست هم روگرفته بودن حلقه زده بودن دورش خیلی مسخره بود سرقبرشم به جای تلاوت قران وادعیه شعرمیخوندن ازنوع نو:D

  55. فاران می‌گوید:

    نام حاج‌امینی باعث شد تا انتها‌ی متن را بخوانم.

    در باب این شهدای دروغین هم آه‌ِ مان را حواله‌شان کردیم …

  56. یاسر می‌گوید:

    بی اراده گفتم: “دمت گرم”

  57. علیکمال می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    خدا این آقای حاج امینی رو شهید کنه
    میگم یه کمی هم به این زریبافان تخفیف بده، حالا اگه جلوی خبرنگارا نشد جلوی شما پاره کنه کافیه، از قدیم گفتن بخشش از بزرگتراس، ما هم شاید بخشیدیمش. ولی خداییش فکر میکنم این تکذیب و عقب نشینی ۹۰ درصدش به خاطر همین قطعه مقدس ۲۶ بوده، خدا رو شکر.
    اما در مورد (چراغ از بهر خاموشی نگه دار) حاج حسین یه نکته به نظرم میرسه و اونم اینه که خیلی حرف از اصولگراها شده، میخواستم ببینم که مگه ما چندتا اصولگرای واقعی داریم ، اصلا چه اصولگراهایی؟ اگر علی مطهری و لاریجانی و امثالهم اصولگرا هستند همان بهتر که احمدی نژاد هیچ ارتباطی با اونها نداشته باشه. به نظر من اصولگراهای مجلس چندنفر بیشتر نیستند مثل کوچک زاده و رسایی و… ولی اکثرشون دنباله لاریجانی کثیف هستند.
    زت زیاد

  58. سلام
    عکس شهید حاج امینی منو یاد یه خاطره انداخت
    سال ۷۶ یه سری عکس آورده بودن و من قرار بود برای آن ها متن های کوتاه چند خطی بنویسم برای نمایشگاه
    از حاج امینی ۳ تا عکس بود
    یکی سوار موتور یکی همین عکس معروف یکی دیگه هم یادم نیست
    اخرش زیر این سه تا عکس نوشتند
    بتاز ای یکه تاز ناز
    که فردا عرصه پیکار
    ز خونت لالگه گون است

    یادش به خیر اون شب تا صبح بیدار بودیم برای قلم زدن

    و ناگهان چه قدر زود دیر میشود

  59. پریزاد می‌گوید:

    سلام اقای قدیانی…ممنون که از مردی نوشتید که این روزها امثال او بسیار نایابند…
    ماکه لیاقت فرزند شهید بودن رانداریم از شنیدن اقدام بنیادشهید در مورد ان ۳ نفر سوختیم…چه برسد به امثال شما…
    حق یارتان.

  60. پلاک شهادت می‌گوید:

    چقدر قشنگ بود .چقدر گریه دار بود . این آقای حاج امینی شما از آن خوب های روزگار است ها . خدا حفظش کند .
    بعد هم دروغ چرا حدس می زدم که نروید به دیدار جناب زریبافان . بنا به همان دلایلی که نوشتید و خواندیم . احسنت به شما پسر بابا اکبر .

  61. عمار می‌گوید:

    سلام ایا نوشته این سایت خبری صحت دارد.
    http://fashnews.ir/archive/news/22-news/5666-2010-09-06-10-30-09.html

  62. یک بنده خدا می‌گوید:

    بسیار بسیار زیبا…نوشته ای ابریشمی.من از خدا می خوام که یه روز بتونم مثل شما بنویسم.
    دعاتون میکنم.

  63. مجنون می‌گوید:

    سلام طاعاتتون قبول حق
    دیدید چه زود مهمونی تموم شد؟من اصلا دلم نمی خواد برم بیرون اصلا من از بچه هم بودم وقتی مهونی تموم یمشد گریه میکردم دوست نداشتم برگردم خونمون .چه کنیم بعد این ماه تنهای تنها؟
    قسم به عشق جدایی ز آشنا سخت است
    جدایی از سحر و محفل دعا سخت است
    برای دیده شب زنده دار خود گریم
    قسم به اشک سحر دوری از بکا سخت است
    صفای هر دل عاشق مرو مرو رمضان
    دوباره رویت دلهای بی صفا سخت است
    بیا مرو که شیاطین دوباره می آیند
    بدون جلوه تو انس با خدا سخت است
    دوباره وقت اذان غفلت عارضم گردد
    غم جدایی از ذکر ربنا سخت است
    پرستوی دل ما را ز بام خود مپران
    که ترک سفره شاهانه بر گدا سخت است
    بعید نیست به زودی فرارسد مرگم
    امان که این سفر آخرت دلا سخت است
    قیامتی است قیامت که روز وانفساست
    اگر نظر ننماید امام رضا(ع) سخت است
    مرا به ساحل دیدار دلبرم برسان
    شکسته کشتی و دریایی از بلا سخت است
    بگو به خیمه نشینان جبهه ای شهدا
    فدائیان حسین دوری از شما سخت است
    هنوز مرغ دل خسته ام مهیا نیست
    هنوز پر زدنم سوی کربلا سخت است
    خدا کند به دلم مهر نوکری بزنند
    خدا کند خودشان سوی دلبرم ببرند
    شاعر: سید محمد میرهاشمی

  64. پلاک شهادت می‌گوید:

    سروده ای نا قابل تقدیم به ردیف عشق مقدس :

    پرستو وار می گردم به دور خیمه ای از نور
    به دور دخمه ای تاریک نه ! چشمه ای از نور
    تو گویی حضرت خورشید از این خیمه گذر کرده
    که این خیمه شده منزلگه مه پاره ای از نور

  65. یه منتظر می‌گوید:

    گدای هر شبه ام باز امدم به درت
    مگیر از من بیچاره لحظه ای نظرت
    اللهم عجل لولیک الفرج

  66. م.طاهری می‌گوید:

    از دوشنبه منتظر چهارشنبه بودم
    الان می بینم بهترین کار رو انجام دادید شما
    باید دنبال پرونده ها بود ظاهرا

  67. نسترن می‌گوید:

    سلام خداییش چقد شیطون بودینا. حالا از نماینده(مبصر)کلاستون خبر ندارین؟الان فرصت خوبی گوشش را حسابی بپیچونین

  68. مجید می‌گوید:

    واقعا برای یه همچین بنیادی به عنوان یه فرزند جانباز تاسف می خورم.

  69. هرچی می‌گوید:

    سلا اخوی.
    بذار یه اعترافی کنم:
    حرف هایی رو که در رابطه با بنیاد شهید مینوشتیدرو زیاد باور نمی کردم تا همین دیروز،تا همین دیروز که دیدم .. داستانش خیلی مفصله…
    دیروز یه بابایی تو شهرمون زد و دو نفر رو کشت و یکی رو زخمی کرد حالا به هر دلیلی….
    یکی از این مقتولها جانباز ۷۰% بود. بنیاد شهید هم نکرد نامردی فقط به صرف اینکه طرف جانباز بود بدون اینکه به سابقه اش نگاهی بندازه ببینه طرف چیکاره است طرف رو شهید اعلام کرد و امروز تو قطعه شهدای شهرمون دفنش کردند…
    مسولین شهری و استانی و از هرکجا که به خواید تو این مراسم شرکت کردند و مثل همیشه سکوت ….
    دیگه حالم از بنیاد شهید داره بهم میخوره…دیگه نسبت به اسمش آلرژی پیداکردم …نه فقط من بلکه…
    حالا می فهمم که شما با این بنیاد مثلا شهید به قول خودت چی کار میکنید…
    ایشا ا…خدا خودش بهتون صبر بده…
    یا علی …

  70. مهدی می‌گوید:

    منتظرم اگر کارت های داده شده را پس نگیرند .و گند کاریها را پاک نکنند ؛ من پرونده ام را تا وقتی زریبافان در بنیاد است پس خواهم گرفت .
    با شما همراهم و از اقدام جمعی متابعت می کنم

  71. رز می‌گوید:

    یا رئوف
    سلام این نوشته منو بدجوووووووووووور تا اخرش کشوند

    ……………

    الهم صل علی محمد والهم اجمعین ولعن اعدائهم اجمعین

  72. کهف حصین می‌گوید:

    فکر کنم حضور یه چنین معلم هایی الان در مدارس نایاب باشه !
    در مدرسه هایی که معلم ها علنا به آرمان شهدا پوزخند می زنند و ….
    معلم هم معلم های زمان شما .
    خد حفظشان کند .

  73. حسین می‌گوید:

    چه معلمای گلی داشتی.

  74. حمید می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    دهان ما بسته است چون نسبت ما با شهدا همین رفاقت با شماست… وقتی شما لب به گلایه ازبنیاد باز کردید قلبم شاد شد که یکی هست زبان به اعتراض به این اقدام ننگین سازشکارانه بی بصیرت بنیاد شهید باز کند .. کسانی که ذیحق هستند نه ذینفع

  75. ناد علی می‌گوید:

    سلام داداش.
    آقا و سیدمون یه حرف خیلی قشنگ زدن.فرمودن : گاهی اوقات شهید شدن،آسان تر از زنده ماندن است!
    این سخن آقا انگار واسه سعید قاسمی ها و حاج امینی ها گفته شده.خیلی سخته همدم شهدا باشی و تنها بذارنت و بمونی تو زمانی که فتنه راه انداختن عین آب خوردنه و تازه کشته شده های فتنه رو برابر بدون با رفیقای از دست رفتت که از همه چی شون گذشتن تا اون فتنه گرای حروم لقمه دو روز راحت تر زندگی کنن.و من، منی که واسه راحت زندگی کردنم خرازی و باکری و زین الدین و بابا اکبر و خیلیای دیگه که نبودشون آتیشم میزنه ، فدا شدن،هیچ کاری نکنم!!!!
    دعا کن داداش.دعا کن تا بتونیم مثل تو دینمون رو به این انقلاب ،به خونایی که تو راهش ریخته شد و میشه،به امام روح الله،به حضرت ماهمون و به بقیة الله ادا کنیم.
    قلمت پر جوهر

  76. حاج مرتضی می‌گوید:

    سلام داداش.
    عکس مراسمات تنفیذ تمام دوره ها رو گذاشتم تو پست هام.بیا ببین.
    همه اهالی قطعه قدمشون روی چشم:http://hazratekhamenei.blogfa.com/

  77. حاج مرتضی می‌گوید:

    طراحی برای جمله زیبای:خیمه نور یا دخمه تاریکی؟ … تو ای پرستو، آشیانه ات کجاست؟
    طراح: مرتضی حاجیانی
    http://img.b-zone.ro/images/90280955629506942678.jpg

    http://hazratekhamenei.blogfa.com/

  78. فاطمه می‌گوید:

    چه معلم نازنینی داشتی آقای برادر

  79. حسین می‌گوید:

    برادر عزیز و گرامی سلام. عید فطر مبارک و طاعات و عبادات شما مقبول حق انشاالله. منم یکی از هزاران فرزند شهید این مملکتم که فقط برای امکاناتی که وجود خارجی ندارن دارم از درون میسوزم و دیگران هم از بیرون دارن میسوزن ؟؟ بهر حال مطلب جالبی بود و یه چیز میخوام بگم که اصلا ربطی به موضوع نداره و اونم اینه که این آقای زریبافان روسای بنیاد شهید در استانها هیچ ارزشی برای امضا و دستور ایشون قائل نیستند و اگر نامه مستقیم از طرف ایشون باشه مطمئن باشید که اون کار انجام نمیگیره این یک . دو اینکه در یکی از ادارات بنیاد شهید (( بنیاد شهید و ایثارگران فعلی)) قرار بود در یکی از پستهای خالی یه بچه شهید استخدام بکنند ولی متاسفانه با وجود بچه شهید با تحصیلات عالی یه بچه جانباز آوردن استخدام کردن . بهر حال خواستم بگم یاد بنیاد شهید قدیم بخیر ….

  80. فا طمه روغنچیان(f.r) می‌گوید:

    بچه که بودم دوست داشتم زودتر بزرگ بشم تا معنی این جمله ی شهید مطهری بفهمم:”من مدیون معلمی هستم که مرا با اندیشیدن اشنا کرد،نه با اندیشه ها.

    یا علی مدد.

  81. جریان می‌گوید:

    سلام
    بنا به مصادره باشه امثال من که طعم خون حاج امینی و امثال پدر گرامیتان را بر زبان و کام دارم اولویتی بس زیاد داریم .
    وقتی ۳ تا ۱۲۰ بین من و امینی پور احمد و ۴۷ نفر دیگر خورد هنوز همه رو هوا بودیم دست و پای پور احمد روی اسمان و نیم تنه اش روی خاکریز .
    احسان رجبی رسید و همینطور شهید جانبزرگی امدند کمک من ( امدادگر دسته انهدامی شهید شا حسینی – گردان انصار – ل ۲۷ – تکمیلی کربلا ۵ – ۱۲/۱۱ /۶۵).
    در حالی که بیسیم بین پای امینی بود خون پاکش فوران میکرد روی ما و من مشغول جا انداختن چشم بیسیم چی گروهان در حدقه وی و به دروغ که حالت خوبه و پانسمان فوری مسول گروهان که ۱۵ نقطه خورد شده بود ( محمدی نامی – پایگاه مالک دیدمش – لنگ میزد – اصلا امید نداشتیم زیر اون اتیش برسن عقب چه زنده بمونن ) .
    قیامتی بود قیامت
    بارها بچشم خودم دیدم مجروح با پای خودش نشست تو امبولانس اما مثل شهید مشهدی فرهانی زیر بمباران فقط ۱ عینک باقی ماند .
    و گاهی تکه های گوشت گذاشتیم روی هم اما الان زنده ماندند .
    —————
    کار خدا حساب دارد
    کار زری بافان ؟؟؟؟؟!!!
    ———
    یا حق

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.