روزشمار عاشورا ضربان قلب نازنین خامنه ای است

در نمایشگاه مطبوعات چند نفر از دوستان بسیجی با اشاره به نوشته های اخیرم به نکته ظریفی اشاره کردند؛ “آیا قبول نداری الان سران فتنه مرده اند؟ و آیا این کار تو و امثال تو بیدار نمی کند، دوباره زنده نمی کند سران فتنه را”؟ به این عزیزان گفتم: الان راست و حسینی بخواهم بگویم؛ حوصله بحث با شما را ندارم ولی از آنجایی که این سئوال ممکن است پرسش دوستان دیگری هم باشد، در وبلاگ مطرح و به آن پاسخ خواهم گفت و اما پاسخ من:

یک: من هم قبول دارم سران فتنه مرده اند. خاتمی و موسوی خوئینی ها و موسوی و کروبی و میکروب های سیاسی دیگر از نظر من مرده های متحرک اند. تحرک شان اما به خاطر این است که مولای ما هنوز اراده نکرده و هنوز لب تر نکرده و هنوز به ما امر نکرده و الا مدتهاست که دست حضرت عزرائیل علیه السلام، هوس آستین ما را کرده است. سران فتنه باید سجده کنند به پای خامنه ای. امر کند رهبر، ابتر می کنیم نسل شان را. این مرده ها، همین تحرک نیم بندشان را هم مدیون خامنه ای هستند.

دو: سران فتنه بعد از ۹ دی چنان مرده اند که من و امثال من اگر بخواهیم هم نمی توانیم زنده شان کنیم. به صرف تحرک نمی توان مرده را زنده نام نهاد. اگر “مرده آن است که نامش به نکویی نبرند”، شک نکنید که سران فتنه مرده اند و زنده کردن شان ربطی به نوشته های من ندارد. وقتی مادر شهیدان جنیدی لعنت می فرستد به سران فتنه، یعنی لعنت خدا بر این مردگان متحرک. بعد از ۹ دی هر چه نوشتم در شب ختم سران فتنه بود؛ نه در وصف شان!

سه: من به حق التحریر پاک و حلال خود فکر می کنم؛ این وسط سران فتنه سوژه های من، جوجه های من هستند. سران فتنه عروسک خیمه شب بازی من هستند. میکروبی به نام کروبی اما من اگر معرفت داشته باشم باید نصف و بلکه بیشتر حق التحریرم را بدهم به این مرده سیری ناپذیر! خدایا! کلا به شما که عرض می کنم؛ صبر بده به نکیر و منکر که چه باید بکشند از دست این شیخ بیسواد در شب اول قبر! حالا بیا سئوالات به آن سختی را حالی کن به شیخ!

چهار: خامنه ای که جای خود دارد و جناب ماه است و نائب بر حق حضرت خورشید. سران فتنه باید جلوی خاک مطهر کفش پاک مادران شهدا سجده کنند و بگویند؛ غلط کردیم. ما سران فتنه را به همین راحتی به جهنم نمی فرستیم. ما خاتمی را به غلط کردن می اندازیم و بعد به دست عزراییل می سپاریمش. خاتمی و دیگر سران فتنه باید ملتفت شده باشند؛ ما خامنه ای را هزاران بار بیشتر از آن فدایی هستیم که پدران مان خمینی را فدایی بودند. سران فتنه یک غلط زیادی کردند و نام آن خواب براندازی بود. یک ذره از یک تار موی خامنه ای، سرخ ترین خط قرمز ماست؛ سرخ تر از خون پدران شهیدمان. سران فتنه چون به این خط قرمز ولو در عالم خواب نزدیک شدند، باید به سختی جان بدهند.

پنج: ما منتظر نمی مانیم تا محرم. روزشمار عاشورا، ضربان قلب نازنین خامنه ای است. امام عاشورای ما خامنه ای است و من تخس ترین بسیجی این دیارم. این هم جوابم؛ مختصر و مفید. 

ارسال شده در صفحه اصلی | ۵۰ دیدگاه

خبرگزاری چیزنا در خانه آقای چیز

درست در همان شبی که آرملیا به خواستگاری دختر یکی از دوستان دوم خردادی پدرش رفته بود در خانه آقای چیز بحث مهمی در گرفت:
آقای چیز: خانم! برو این وروجک ها را صدا کن ببینم. زود باش.
خانم چیز: سر آوردی مگر؟
آقای چیز: گفتم زودباش.
خانم چیز: بچه ها! زود باشید ببینم؛ آقای چیز کارتان دارد.
چیز کوچولو و چیزه کوچولو: سلام بابا.
آقای چیز: سلام ببینم؛ چطور است شما اوقات فراغت خودتان را هدفمندی یعنی ببخشید؛ چیز کنید.
چیز کوچولو: منظور شما حکما بهینه سازی اوقات فراغت است.
آقای چیز: بله خب پسرم.
چیزه کوچولو: یعنی می خواهید ما را ببرید فیلم ملک سلیمان؟
آقای چیز: اولاً که فیلم باید عشقولانه باشد. در ثانی از این خبرها نیست. می خواهم شما را ببرم چیزنا. در بنگاه من چیزپراکنی کنید؛ خبر کار کنید، گزارش بروید.
خانم چیز: جان خودت پای این ۲ تا طفل معصوم را به آن قبرستان باز نکن.
آقای چیز: از کی تا حالا خبرگزاری چیزنا شده قبرستان؟
چیزه کوچولو: مگر آرملیا نیست؟
آقای چیز: آرملیا یک مشکلی برایش پیش آمده بود، مرخصی دادم رفت شهرستان!
خانم چیز: ولی تلفنی که به من گفتی؛ این ننه مرده را اخراج کردی!
آقای چیز: بله منتهی نخیر! یعنی چیز! چیز دیگه!
چیزه کوچولو: با این اخلاقی که شما دارید، حکما من و داداش چیز کوچولو را هم اخراج می کنید.
خانم چیز: بچه ها را ببری چیزنا، من شکایت تو را به یونیسف می کنم ها. گفته باشم.
آقای چیز: این ذلیل مرده ها از همین حالا باید مخالفت با جمهوری اسلامی را یاد بگیرند.
چیز کوچولو: ولی ما عاشق انقلاب هستیم.
آقای چیز: اتفافاً من هم عاشق انقلابم ولی انقلاب مخملی.
چیزه کوچولو: و لابد به رهبری زهره کوهنورد.
چیز کوچولو: ای ول، کلی خندیدیم!
خانم چیز: بچه ها!
آقای چیز: گفته باشم؛ یا چیزنا می آیید و یا پول تو جیبی خبری نیست.
خانم چیز: مگر این کارملیا را نبردی چیزنا؟
آقای چیز: هنوز چم و خم کار دستش نیامده یک مقدار شوت است؛ جخت بلا این هم مثل آرملیا به کروبی می گوید شیخ بیسواد.
چیز کوچولو: ما به چیزنا می آییم به یک شرط. در مسیر اهداف اسلام و انقلاب اسلامی کار کنیم. یعنی چیزنا را متحول کنیم.
خانم چیز: ای بابا! چیزنا با بخشی از رشوه حرام شهرام به شیخ بیسواد تاسیس شده. چطوری می تواند در این مسیر حرکت کند؟
آقای چیز: رشوه حرام نبوده، هدیه بوده!
چیزه کوچولو: چرا شهرام از این هدایا به توده های ملت نمی دهد؟
آقای چیز: توده های ملت؟ هـهـهـهـهـهـهه؟
چیزه کوچولو: انقلاب اسلامی ریشه در ولایت فقیه داشته و دارد و ولایت فقیه هم ولایتی جاری و ساری در قلوب ماست. به همین دلیل انقلاب اسلامی هر روز دارد به ثمر جدید می رسد و متوقف نیست که بشود علیه اش با کاریکاتوری از انقلاب اسلامی مبارزه کرد.
چیز کوچولو: عجب نکته ای گفتی آبجی جون.
آقای چیز: حالا برای من همان حرفهای کیهان را می زنید؟ الان که با کمربند افتادم به جان تان، می فهمید انقلاب اسلامی ریشه در چه دارد.
خانم چیز: باز که از کوره در رفتی مرد! تو تحمل حرف حساب بچه ها را در خانه نداری، آن وقت می خواهی در آن قبرستان برایت چیز پراکنی کنند؟
آقای چیز: اصلاً که همچین شد، پول هدفمندی یارانه ها را به شما نمی دهم تا آدم شوید.
چیز کوچولو: جمهوری اسلامی الان ۳۰ سال است که تحریم شده، دشمن هیچ غلطی نتوانسته بکند، این پول هدفمندی یارانه ها هم روش!
آقای چیز: الان به حساب تو می رسم. خانم! آن کمربند مرا بیاور.
چیزه کوچولو: زدن بچه با کمربند مخالف حقوق بشر است!
آقای چیز: اصلاً همه تان بروید بیرون. بر آرزودار اولاد لعنت!
«امضا؛ بی امضا!»
توضیح ضروری: «آقای چیز» نام کاراکتری است که در روزگار موسوم به اصلاحات در ستون تلخند روزنامه کیهان باب شد و هر چند که بعضاً و به تناسب زمان و سوژه در جلد سران فتنه فرو می رود اما لزوماً با یکی از سران فتنه که زیاد چیز چیز می کند، یکی نیست. مهندس هنوز سالها به نامزدی اش در انتخابات مانده بود و هنوز سالها به اینکه داماد فلان جا شود مانده بود که آقای چیز در خبرگزاری چیزنا داشت چیزچیز می کرد.
همین متن که الان در “سایت کیهان” است، فردا در همین روزنامه در ستون “خبرگزاری چیزنا” کار می شود.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۲۴ دیدگاه

روایت سردار حسین الله کرم از کتاب “نه ده”

گاهی دلم برای تنها کتابم “نه ده” اساسی تنگ می شود؛ سطر سطر این کتاب وصیت نامه من است

این جبهه اصولگرایی چیزی که زیاد دارد “حاج حسین” است؛ هرندی، شریعتمداری، یکتا، الله کرم و این آخری به احسان محمدحسنی گفته بود؛ “نه ده” را خوانده ام و می خواهم ببینم نویسنده اش را. شنبه احسان به من گفت و قرار ما به امروز افتاد در موسسه عاشورا. اول اینکه مثل همیشه کنار حاج حسین الله کرم، جانباز عشق درصد فرج الله مرادیان هم بود؛ جانبازی که فقط یک عملش در اتریش ۱۶ ساعت طول کشید و از آنجا که پای راست ایشان متاثر از این همه عمل، چند سانتی از پای چپ کوچکتر است، همیشه او را با عصا می بینی و شک نکن که تا به حال زیاد او را دیده ای. در مسجد ارک. در تجمعات. در اجتماع ستاره ها و در اعتراض به هتک حرمتها و در هر جا که حضور فداییان ولایت لازم بوده است. الله کرم هم از آنهایی است که جنگ اگر ۸ سال بود، او ۱۰ سال در جنگ بود به قول حاج سعید قاسمی. اول که دیدم الله کرم را گفت که؛ کتاب را جایی همراه با کتب دیگر به ایشان هدیه دادند و او “نه ده” را گذاشت در قفسه کتاب خانه اش بی آنکه بخواند و حتی نگاهی بیاندازد. تا اینکه یک روز تصمیم گرفت کتابخانه اش را سبک کند و برخی کتب را شوهر بدهد به کتابخانه فلان مسجد و یا قفسه بهمان کتابخانه و این وسط دست بر قضا واسطه همین حاج فرج مرادیان بود. روز تحویل این کتب به حاج فرج…

“جلدش جالب رسید به نظرم و اسمش عجیب بود. سعی کردم درست بخوانم اسم کتاب را و بعد از کمی تلق تلوق “نه ده” آشنا آمد به زبانم. تورقی کردم که چه نوشته نویسنده. این صفحه آمد: ” شط رنج“. خواندم؛ بعد از جنگ زیادی زنده بود. باید در همان بیت المقدس به شهادت می رسید. تقصیر فرشته ها بود؛ در ترافیک شهدای فتح المبین گیر کرده بودند و دیر به زمین رسیدند. صیاد عین آدم بود و فرشته ها باید در برابر پیکر غرق به خونش سجده می کردند. “فرشته” نام خیابانی است در تهران که پر از ویلاست که هیچ کدامش مال صیاد نبود… و دیدم که حاج فرج مات مانده که چرا دلم نمی آید این یکی را هم بدهم. گفتم صبر کن. هنوز می خواهم بخوانم و مطلب آوینی را و چند متن دیگر را هم خواندم و بعد فرج الله گفت: مثل اینکه از این یکی نمی خواهی دل بکنی؟ گفتم: نه، اتفاقا این را ببر. این کتاب را باید همه بخوانند. عجب کتابی است. حیف است اسیر کتابخانه من شود. من یکی دیگر می خرم. این را ببر”.

تعابیری باز هم به کار برد الله کرم که شرمنده کرد اساسی مرا. خودش و فرج الله را نشان دادم و گفتم؛ ما هر چه داریم در جنگ روزگار از مجاهدت شماست در روزگار جنگ. این وجیزه اگر خوب است که محصول دعای خودتان است و اگر بد، ببخشید به بزرگی خودتان. ۲ ساعتی حرف زدیم. احسان هم بود. مستندی از جنگ هم بچه ها گذاشتند و دیدیم. حرفهای الله کرم درباره مسائل سیاسی روز جالب بود. تحلیل خوبی داشت از اوضاع و اینکه؛ التقاط در اندیشه به انحراف در عمل می انجامد و این دقیقا بلایی است که سر سران فتنه به خصوص موسوی و زنش آمد و باید ترسید از التقاط در اندیشه که چون تیشه می ماند برای ریشه عاقبت مان. گفت و گفت الله کرم و اینکه؛ کجا بودند و چرا رفته بودند موسوی و زنش قبل از انقلاب، ۲ سالی به آمریکا؟ و از این حرفها. گفت که؛ همین دکتر نخل که تو گفتی، باورت می شود در برقازه، همت را چند صباحی زندانی کرده بود؟ گفتم: چرا مکتوب نمی کنی خاطراتت را؟ گفت: خیلی ها از من خواسته اند. تا به حال قبول نکرده ام. بدم نمی آید قسمت جنگش را تو بنویسی اما نیاز امروز، خاطرات من از روزگار جنگ نیست؛ همین مخاطرات توست، همین مخابرات توست از جنگ روزگار…

“کار خودت را بکن. دربند نقد نکته گیران نباش. اگر از دوست و دشمن فحش نخوردی، آن وقت در راهت شک کن. روزی که به تو فحش ندادند، باید شک کنی در راهی که انتخاب کرده ای. اینکه الان گفتی، قشنگ گفتی؛ من می خواهم سر به تن سران فتنه نباشد اما اگر خامنه ای بگوید، دست سران فتنه را هم بوس می کنم. شبیه این را قبلا احمد کاظمی به عده ای گفته بود؛ اگر خمینی بگوید من فلان جای صدام را هم بوس می کنم. ولایت پذیری با خاله بازی فرق می کند. تو قرار نیست که برای هر خطی که می نویسی از آقا اجازه بگیری. اتفاقا آقا عاشق بسیجیان جسور و باجگر است. هر وقت هم که گفتند؛ برگرد، برمی گردیم. در جنگ هم همین جور بود. غافلی به همت به احمد متوسلیان چه تهمت هایی که نمی زدند. به خود ما مگر کم گفتند. چه آن زمان و چه الان. من که نمی توانستم برای هر تیری که شلیک می کردم، یک بار از امام اجازه بگیرم! این نه عقلانی بود و نه عاشقانه و نه اصلا ولایت پذیری به این حرفهاست. نکته گیران نشسته اند بیرون گود و می گویند لنگش کن! کار خودت را بکن. کدام شهید زنگ زد به امام، یک لحظه قبل از شهادتش که آیا اذن می دهی یا نه؟! اوج ولایت پذیری در شهادت طلبی است و این راه که تو انتخاب کرده ای، نه افراط است و نه تفریط. شهادت طلبی است. بهترین نوع ولایت پذیری است. ما اگر می خواستیم به قرائت بعضی ها ولایت پذیری کنیم، متوسلیان اگر می خواست هر بار که دست به سیاه و سفید بزند، از امام اجازه بگیرد، تا الان جمهوری اسلامی ۱۰۰ بار سقوط کرده بود.”

دروغ نگفته باشم، پز دادم که حاج حسین الله کرم که همه جا دوشادوش متوسلیان بود، جگرم را ستود. خیلی از تعاریف را نادیده گرفته ام ولی وقتی الله کرم، همرزم متوسلیان از من تعریف می کند، قصه فرق می کند. این، به عوض همه آن غصه هایی که خوردم، در!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۳۷ دیدگاه

چند نکته

نکته هایی هست که باید اشاره کنم به آن

۱- درباره تایید و یا رد نظرات من بی گناهم. این مسئولیت با سیداحمد است و این دوست عزیز با همه مشغله ای که دارد، خواهش مرا قبول کرد و هر چه هم تا کنون انجام داده عالی بوده و صد در صد مورد تایید من. مهر و محبت وصف ناشدنی قطعه مقدس ۲۶ بی شک یکی هم مدیون زحماتی است که این برادر خوب و عزیزم می کشد.

۲- این روزها قدر مرا بیشتر بدانید، چون این روزها قدر شما را بیشتر می دانم. بی حکمت نیست این اشاره و العاقل یکفیه الاشاره.

۳- بسیاری از دوستانی که در این فضا پیدا کرده ام و آشنایند با کار فنی، این ۱۰ روز گذشته حداقل همدلی شان برایم قوت قلب بود. دیگر اینکه این مشکل اگر نبود کمک برخی دوستان لاینحل می نمود. اسم نمی برم که چه کسانی با چه کسانی رایزنی کردند اما تشکر می کنم از همه شان. ریشه این مشکل فنی به مسائلی برمی گشت که در صورت تکرار ناچار به افشای آن هستم. این بار توصیه اساتیدم را جدی گرفتم اما اگر چنین کاری تکرار شود، حرفهایم را خواهم زد. من فکر کنم باید سهمیه ناسزای عده ای را سر وقت به ایشان بدهی، حتی اگر کارمندان نظام جمهوری اسلامی باشند. من تصمیم گرفته ام سهمیه فحش این عزیزان را خورد خورد و به وقت اقتضا به ایشان بدهم تا درد در دلم عقده نشود که روزی از اصل نظام خدای نکرده ببرم. من برای آنکه آرزو دارم همیشه بگویم “بابای ماست خامنه ای” و بیم از عاقبت به خیری نداشته باشم، مجبورم بی واهمه حرف خود را بزنم. چون نخواستم آبروریزی شود، این دفعه سربسته گفتم؛ دفعه بعد سرگشاده خواهم گفت و خواهم گفت که مهمترین فرق من با هنرمندانی که روزی عاشق بودند انقلاب را اما بنا به هر دلیلی از انقلاب بریدند در این است که من سر ساعت به آنان که باید سهمیه ناسزای شان را خواهم داد تا هرگز تبدیل به عقده های باطل نشود عقاید مقدسم. الجاهل لایکفیه الاشاره. یکفیه الفحش!

۴- در قم دیدم در آن سه شنبه به یاد ماندنی جوانی را که نوربالا می زد و صدا زد مرا که؛ تو را هر روز با اسم و در حال خوشی که به من دست می دهد، دعا می کنم. ثمرات دعای شما خوبان در حق خود را به کرات دیده ام؛ مصداق نمی آورم اما به کرات دیده ام. این هم لازم بود اشاره اش که العاقل یکفیه الاشاره.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۲۲ دیدگاه

هم‌خطر شدن با ولایت شرط است نه همسفر شدن

در ایام نمایشگاه مطبوعات با چند خبرگزاری مصاحبه کردم که در قطعه ۲۶ به پوشش “فارس” اکتفا می کنم  
 
 
خبرگزاری فارس: نویسنده کتاب “نه ده ” گفت: مخاطب “اَین عمار” رهبری مربوط به خواص بی‌بصیرتی است که نمکدان نظام را شکستند و باید رفتار خود را جبران کنند که این جبران هم‌سفر شدن با ولایت نیست بلکه هم‌خطر شدن با ولایت است؛ جبرانش با عکس انداختن با رهبری نیست بلکه برعکس رهبری عمل نکردن است.
حسین قدیانی در گفت‌وگو با خبرنگار باشگاه خبری فارس “توانا “، اظهار داشت: در جنگ نرم مرزی برای دشمن متصور نیست و مهم‌ترین اتفاقی که در جنگ نرم رخ می‌دهد این است که ما باید با دشمنی بجنگیم که دیده نمی‌شود و مرزی ندارد و برای گسترش افق دیدمان هیچ سلاحی جز بصیرت نمی‌تواند چهره آمیخته‌ شده دوست و دشمن را شناسایی کند.
وی ادامه داد: این برهه از زمان تشابه بسیار زیادی دارد با دوران پنج ساله حکومت حضرت علی “علیه‌السلام ” و آن بصیرتی که حضرت امیر “علیه‌السلام ” در آن مقطع از تاریخ فرمودند از همان جنس بصیرتی است که رهبری می‌گویند؛ بنابراین لازم است اشراف کاملی به آن مقطع تاریخی داشته باشیم تا مرز حق و باطل را تشخیص دهیم.
وی سفر رهبر معظم انقلاب به قم را پیوند حوزه و مرجعیت با حکومت دانست و افزود: سال‌ها بود دشمنان تلاش بسیار زیادی را برای جدایی دین از سیاست انجام داده بودند ولی با این سفر نشان داده شد که پیوند حکومت با مرجعیت پیوندی ناگسستنی است.
این روزنامه‌نگار ادامه داد: احساس می‌کنم مخاطب “اَین عمار” رهبری مربوط به خواص بی‌بصیرتی است که نمکدان نظام را شکستند و باید رفتار خود را جبران کنند که این جبران هم‌سفر شدن با ولایت نیست بلکه هم‌خطر شدن با ولایت است. جبرانش با عکس انداختن با رهبری نیست بلکه برعکس رهبری عمل نکردن است.
نویسنده وبلاگ قطعه ۲۶ گفت: خوشبختانه بعد از حوادث مربوط به انتخابات در فضای سایبر حضور دوستانی که تفکر بسیجی دارند روز به روز در حال افزایش است و بسیجی در این برهه از زمان لازم است که قلم به دست گیرد و از قلم خود در فضای سایبر که بخش مهمی از زمین بازی در جنگ نرم است استفاده کند.
وی ادامه داد: مهم نیست که دست بسیجی قلم باشد یا سلاح نظامی، مهم این است که بصیرت داشته باشد و اگر این‌چنین باشد با توجه به موقعیت و نیاز، هر زمان اگر لازم بود قلم و اگر لازم بود سلاح به دست خود می‌گیرد؛ مهم‌ترین سلاحی که یک بسیجی باید به آن مسلح باشد سلاح بصیرت است.
این فرزند شهید افزود: بسیجی ای که واقعا بسیجی باشد و امروز در خط ولایت حرکت کند نه‌ تنها از من که فرزند شهید هستم بلکه از پدرم که خودشان شهید هستند اجرش بالاتر است.
وی ادامه داد: بسیجی به فرموده رهبر معظم انقلاب باید از افراط و تفریط بپرهیزد و در عین حال عمل به هنگام داشته باشد. بسیجی یعنی ورژن امروزی حاج‌احمد متوسلیان، یعنی به همان اندازه که لازم است بصیرت داشته باشیم، باید از غیرت دینی هم برخوردار باشیم.
قدیانی گفت: وقتی رهبری می‌گوید؛ “اَین عمار” حتما یک کم‌کاری از سوی ما اتفاق افتاده است و من احساس می‌کنم که خداوند نه ‌تنها در پرونده اعمال خواص بی‌بصیرت بلکه در پرونده من و شما به عنوان بسیجی یک نمره منفی می‌گذارد. به نظرم ما خیلی زودتر باید حماسه ۹ دی را می‌آفریدیم. به امید خدا در فتنه‌های پیچیده بعدی حماسه‌آفرینی هایمان اجازه ندهد که عده‌ای حادثه‌آفرینی کنند.
* گاهی لازم است فرزند انقلاب باشیم نه صرفا کارمند نظام
قدیانی با اشاره به دخالت نکردن دولت و حکومت به هنرآفرینی پرجوش و خودجوش جوانان افزود: هیچ‌کس به عنوان دولت و یا حکومت به من نگفت که وبلاگ راه بیندازم، هیچ‌کس به آن طراح نگفت که فلان طرح را بکش. این اتفاق از همان جنس اتفاقاتی است که در اوایل انقلاب به وجود آمده بود. 
وی ادامه داد: بعد از جریان فتنه انرژی مثبتی به انگیزه‌های جوانان وارد شد؛ گاهی اوقات صرف کارمند بودن برای نظام، ضررش و خطرش بیش از آمریکا واسرائیل است و گاهی لازم است فرزند انقلاب باشیم نه صرفا کارمند نظام.
وی افزود: عده‌ای تعریفی غلط از ولایت‌پذیری دارند و مثلا می‌گویند؛ “من با آقا عکس انداخته‌ام”، بسیج باید هوشیار باشد؛ بسیاری از شهدا که در جبهه‌ها به شهادت رسیده‌اند حتی یک عکس هم با امام نداشته‌اند. قدیانی با اشاره به شبهاتی که دشمنان پیرامون ولایت فقیه مطرح می‌کنند، گفت: در روزگاری که ابر غیبت اجازه نمی‌دهد خورشید را ببینیم باید ولایت ماه را بپذیریم؛ عده‌ای نمی‌توانند با این شبهه‌‌پراکنی‌ها بین ما و حضرت خورشید فاصله بیاندازند. ما راه اتصال به امام زمان را فقط خامنه ای می دانیم.
ارسال شده در صفحه اصلی | ۲۰ دیدگاه

نه صدای انقلاب و نه سیمای اسلام!

نیم نگاهی به سه دهه مدیریت بر تأثیر گذارترین رسانه کشور
یادداشت مهمان □ احسان محمد حسنی
      حکایت صدا و سیمای ما به سیرک بزرگی می ماند که میزبانان و دست اندرکاران آن، با هیاهو و چاک دادن حنجره خود، مردم را به تماشای یک نمایش اعجاب انگیز و جذاب دعوت می کنند! برگزار کنندگان این سیرک عظیم، از قبل برای برپا داشتن اسکلت این خیمه و فراهم آوردن و مهیا کردن ملزومات آن، زحمات و رنج های زیادی برخود روا داشته اند.
     … حالا همه آمده اند؛ هفتاد میلیون تماشاگر تشنه و خسته، خود را رسانده اند تا دمی و لحظه ای با تماشای این سیرک هیجان انگیز، آرام بگیرند و مشکلات خود را ولو برای دقایقی از یاد ببرند. همه ساکت و منتظرند و چشم دوخته اند تا پرده ها کنار رود و از پس آن …
باور کردنی نیست! این همه سرو صدا فقط برای همین؟! به راحتی می توان چهره ها افسرده، درمانده و معترض تماشاگران را از آنچه دیده اند پیش بینی کرد؛ بله! به جای شیر وحشی، یوز پلنگ خوش تن و بدن آفریقایی، فیل عظیم الجسه هندی و… اکنون یک “بُزِ” پیرِ چاق و چله و یک قورباغه سبز بدترکیب به روی صحنه آمده اند و ورجه   وورجه می کنند!!

♦    ♦    ♦    ♦    ♦   
   
 دوشنبه ای بود؛ سه روز از حماسه بی بدیل حضور با وقار و صلابت ملّت در پای صندوقهای رأی گذشته؛ به گمانم حدوداً بین ساعت ۳ تا ۵ بعد از ظهر بود و من خسته و نگران پشت میز کارم نشسته بودم . سیستم تلفن های همراه قطع شده و از گوشه گوشه شهر، دود بود که به آسمان می رفت. اوضاع در غرب و شرق و شمال تهران  ملتهب بود و جنوب تهران امّا آرام و متین، نظاره گر غبار غمگین و سنگین فتنه هاست. روزنامه ها هم که “دیروزنامه” اند و من تشنه شنیدن اخبار امروز!
     به اضطرار تلویزیون را روشن می کنم، شبکه یک برنامه کودک و عموپورنگ، مثل همیشه شاد و پر جنب وجوش، بچه ها را پای قاب تلویزیون میخکوب کرده بود؛ شبکه دو مستندی خارجی در حال پخش دارد راجع به “کوالا” یا همان خرس های تنبل استرالیایی! شبکه سه هم در حال پخش  برنامه کمدی–کلاسیک با محوریت لورل و هاردی بود و امّا شبکه چهار که در اعماق آبها و اقیانوس ها به دنبال وال و نهنگ، نفس نفس می زد و شبکه پنج که یکی از خاله ها شادونه بود یا سارا و یا نرگس، دقیق یادم نیست؛ با “پنگول” مشغول بود! و شبکه خبر هم گزارشی از آثار و اماکن تاریخی ایران در حال پخش داشت .
    فیاللعجب! گویی شهر در امن و امان است و در این مملکت هیچ اتفاقی نیفتاده! تا ساعت ۲۰:۳۰ هم نمی شد صبر کرد و پای اخبار شکسته بسته تلویزیون ماند. ناگزیر به اتاق مانیتورینگ رفتم. آنچه می دیدم باور کردنی نبود، “کریستین امان پور” بود که وسط خیابان شهید مطهری به صورت “live” و در حالیکه دود سیاه و شعله های آتش برافراشته از اتوبوس ها وسطل های زباله، در پس تصویرش زبانه می کشید و به هوا می رفت، در حال ارسال خبر و گزارش لحظه به لحظه به صورت ” زنده” بود! او گزارشش را با حالتی ذوق زده و با این جمله شروع کرد: “این آغازی است بر پایان جمهوری اسلامی ایران؛ رژیم آخوندی ایران به پایان راه رسیده است!”

♦    ♦    ♦    ♦    ♦   

    چه کسی گفته منتسب بودن رسانة ملی به اصل مقدس ۱۱۰ و ولایت فقیه، برای تبرئه ی نا کارآمدی و ندانم کاریهای مدیران آن مصونیت می آورد؟! مگر حضرت روح الله (ره) و امام خامنه ای عزیز خود بارها به بدنة سنگین  و بی تحرک ِ صدا و سیما نهیب نزده اند و کژیهای ناشی از بی تدبیری برخی سیاست گزاران و مدیران و برنامه سازان آن را هشدار نداده اند؟ می گویید نه؟!  پس دو سه نمونه اش را بشنوید:
     از این وضع تلویزیون خوشم نمی آید
      حضرت امام خمینی: “من نظری به دیگران ندارم، راجع به خودم می گویم، از این وضع رادیو وتلویزیون خوشم نمی آید. واقع آن است که آنقدر که پا برهنه ها به رادیو تلویزیون حق دارند، ما نداریم . این یک واقعیت است و تعارف نیست؛ واقع این است که آنها این نظام را درست کرده اند و این نهضت را به وجود آورده اند ، همین جمعیت هستند که پیروزی را به دست آوردند، از قشر بالا کسی در این مسأله حقی ندارد…”
    این ایراد ماست به صدا وسیما
     رهبر معظم انقلاب: “صدا وسیما آیا وضعیت واقعی کشور را نشان می دهد؟ خیلی پیشرفت های برجسته و بزرگ هست که صدا وسیما نشان نمی دهد . دلیلش هم این است که شما مجموعة مرتبط با حوادث گوناگون، از خیلی از حقایق و پیشرفت های کشور مطلع نیستند؛ نقص صدا و سیمای ماست. و الاّ اگر صدا و سیما می توانست همان جور که تلویزیون فلان کشور غربی با یک سابقه و تجربة فراوان و با استفاده های هنری، دورغ های خودش را راست جلوه می دهد، واقعیات موجود را درست منعکس کند، شما بدانید امروز امید نسل جوان، دلبستگی نسل جوان به کشورش، به دینش، به نظام جمهوری اسلامی اش، به مراتب بیشتر از حالا بود. این ایراد ماست به صدا وسیما …”
     به درک، خوششان نیاید
     “بی شک در درون کشور ما کسانی هستند که همان انگیزه های ضدیت با این گرایش به اصطلاح”بنیادگرایی” را دارند؛ شما از آنها اصلاً رو دربایستی نکنید! در تنظیم برنامة ادب و هنر و یا حتی برنامةکودکان، یا فیلم و سریال، هیچ وقت این فکر را نکنید که اگر ما این گرایش را نشان دادیم، ممکن است یک تیپ روشنفکری که مثلاً خوانندگان فلان مجله هفتگی هستند، خوششان نیاید، به دَرَک ، خوششان نیاید! شما اصلاً کاری بکنید که آنها خوششان نمی آید؛ هیچ ملاحظة این چیزها را نکنید؛ نگویید ما این شخصیت را باید تحمل کنیم، شاید آنها جذب بشوند؛ نه، شما ببینید آیا در تجلیل این شخصیت ، نقطة منفی ای وجود ندارد؟ نگویید ما باید با این آقا مصاحبه کنیم، یا سخنرانی این آقا را در فلان سمینار یا در فلان مجموعه پخش کنیم برای این که آن جناح هم به این کانال علاقه مند بشوند؛ نه شما نگاه کنید  ببینید آیا این حرکت شما برای آن هدفگیری اصلی ضرری دارد یا ندارد؛ اگر ضرر دارد اصلاً ملاحظه نکنید که فلان کسان ممکن است با این کار جذب بشوند؛ نه؛ بگذارید جذب نشوند؛ کاملا ً صریح عمل کنید … ”
     نمی پسندد؛ نپسندد
     “… من با آن کسی که با تفکر اسلامی میانه ای ندارد؛ هیچ رو در بایستی ندارم. آن مخاطبی که فرضاً باور اسلامی در قلب او نیست و او این را نمی خواهد و این عمل ما و تصرف ما را دوست نمی دارد، ما با او هیچ رودر بایستی نداریم؛ نمی پسندد، نپسندد! خوشحال نمی شود؟ نشود؛ تلویزیون را می بندد، در نهایت ببندد؛… اگر فرض کردیم کار به آنجا رسید که یا ما باید هدف خودمان را دنبال نکنیم تا او تلویزیون را نبندد؛ ویا اینکه هدف خودمان را دنبال کنیم ،که طبیعتاً او تلویزیون را خواهد بست؛ در اینجا ما دومّی را ترجیح می دهیم؛ او تلویزیون را ببندد؛ زیرا بسیارند کسانی که تلویزیون را نمی بندند و همین را که من می گویم، می خواهند…”
♦    ♦    ♦    ♦    ♦   
   شک نکنید و مطمئن باشید که این صدا وسیمای ملی، رسانه انقلاب اسلامی ما نیست، ما رسانه ای در تراز نهضت جهانی انقلاب اسلامی می خواهیم، رسانه ای که آگاهی، امید، بصیرت و نشاط انقلابی را توامان به تن خسته و رنجور جامعه بمباران شده از سوی بیش از ۲۸۰۰ سکوی پرتاب موشک های خانمان برانداز ماهواره ای تزریق کند.
رادیو و تلویزیون فعلی ما، رسانه و سخنگوی ساکنین جمهوری لیبرال دموکراتیک تهران شمالی است، نه مستضعفین و صاحبان اصلی انقلاب؛ اگر نه،  پس چرا رادارها و آنتن صدا و سیما در ضبط و پخش برنامه ها، سریال ها، گزارش های مردمی و … به جای پرسه زدن در شمال شهر و خیابان های زیبا و خانه های چند میلیاردی، به جنوب شهر و یا روستاهای ما نزدیک نمی شود؟!
    کدامیک از شبکه های موجود، شبکه ای است با بصیرت، با روح امید و پر نشاط و شاداب و انقلابی و در تراز  جهت گیریهای دهه چهارم انقلاب اسلامی؟ محکم می گویم: هیچ کدام!
         ♦    ♦    ♦    ♦    ♦   
     برای نمونه مثال می زنم از این تمثال بی خصال؛ راستی دبیر شورای عالی جوانان و رییس سازمان ملی جوانانِ دولت اصلاحات از رسانه چه می دانست و چه سابقه و یا تخصص رسانه ای داشت که سالها جایگاه حسّاس معاونت سیما که قرارگاه شبکه های تلویزیونی است را به وی پیشکش نمودند؟! و یا فلان مشاور مذهبی ِفلان سریال آیا می تواند در رأس مهمترین شبکه ملی سیما قرار بگیرد ؟!
   آیا معنای دیده شدن  تحوّل در یکساله تمدید شده از حکم رهبر انقلاب یعنی: برداشتن مدیر شبکه دوم و بردن او به شبکه اول و جابجایی مدیر شبکه اول و نشاندن او بر مسند مدیریت شبکه دوم؟! یا برداشتن مدیر  شبکه پنجم و بردن او به شبکة جام جم و ایضاً جابجایی مدیر شبکه چهار و نشاندن او بر کرسی ِ مدیریت شبکه هشت؟! این یعنی تحوّل؟! نه! یعنی گنجشک را به جای قناری رنگ کردن و دیوار ِ در حال فرو ریختن را کاغذ دیواری کردن! یعنی فرصت های طلایی انقلاب را سوزاندن و ویترین دکان را بزک کردن! و در یک کلام؛ یعنی عوام فریبی! و اینجاست که رهبری حق دارد اگر می گویند: “أین عمّار”؟
    آیا تحوّل یعنی در آخرین روز های اسفند ماه، مژده دادن به مخاطبین هفتاد میلیونی برای خریداری، دوبله و پخش یکصد فیلم سینمایی “میجر” و به روز  سینمای آمریکا؟! پخش فیلم های روی پرده سینمای هالیوود، موشک های پیشکشی آمریکا و صهیونیست است برای جوانان مسلمان و شهادت طلب ایرانی و سایر بلاد مسلمین! کجای این افتخار دارد؟ تا کنون چند فیلم از یکصد فیلم تولیدی سالیانه توسط سیما فیلم به وقایع انقلاب اسلامی ایران، شخصیت های مبارز انقلابی، دستاورد ها و اختراعات علمی و مسایل جهانی ایران و جهان اسلام پرداخته است؟ اگر نگوییم همة فیلم ها، دست کم اکثر قریب به اتفاق آثار تولیدی تلویزیون را فیلم های آپارتمانی و دختر پسری تشکیل داده! راست گفت سید مرتضی آوینی (رحمت الله علیه) که: “همین رسانه قدرتمند، در کفِ بی کفایت شما آقایان، بوق مفلوکی بیش نیست!” از این تلویزیون نمی توان انتظار داشت که به دور تمامی برنامه ها و شبکه های خود، سربند اسلام، قرآن و شهادت بسته باشد! 
   به نظر من، این صدا و سیما، صدای انقلاب و سیمای اسلام نیست! فریاد انقلاب اسلامی، حنجره ای در شان حقّانیت خود می طلبد. اگر به طالبانیسم متهم نشوم و ناله وا اسلامای آقایان به هوا نرود، من به جای مدیران نشسته بر عمارت شیشه ای جام جم بودم، به جای سی هزار نفرعقل کل های گرد آمده بر سفره سازمان که حاصل کارشان همین یک مُشت شبکة چُرت آور شده ۳۰۰  نفر از زبده ترین عناصر رسانه ای وبه تعبیری ساده تر، ژنرال های قد بلند این عرصه را به عنوان اصلی ترین حلقة مشورتی، مدیریتی و اجرایی سازمان بر می گزیدم و سازمان سنگین و فربه فعلی را به سازمانی چابک، جسور و انقلابی مبدل می ساختم، چه اینکه گفته اند: “سیاهی لشکرنیاید به کار، یکی مرد جنگی به از صد هزار!”
    از آن جهت که مطمئن هستم این ایده به جایی نخواهد رسید، پس بهتر است آنجا را بکوبند، شخم بزنند، مدتی صبر کنند تا به خاک جام جم آفتاب بتابد و پاک شود و سپس گندم بکارند و محصول آنرا هم بجای آنکه مردم خودمان بخورند، صادرکنند !
♦    ♦    ♦    ♦    ♦   

    … وامّا، بعدالتحریر:
    مطالبه و سخن در نقد سیاست ها وبرنامه های رسانه ملی به همین یادداشت ختم نمی شود، چنانچه اصحاب و سیاست گزاران حاکم بر مقدرات جام جم قصد خانه تکانی داشتند، اعلام نمایند تا راهکارها و برنامه های عملیاتی برای تغییر و برون رفت از وضع موجود، با حضور خُبرگان این عرصه، عندالحضور ارائه شود.

□ والسلام

ارسال شده در صفحه اصلی | ۴۰ دیدگاه

پاییز، بهاری است که عاشق شده است

برگ که از درخت می افتد، همه از رقص برگ می گویند.

من از مرگ برگ. از تگرگ. از کفش نوک تیز رهگذران. از گرگ.

کاش جنس تیشه از چوب درخت نبود. کاش برگ هم ریشه در دل خاک داشت. کاش روی شاخه نبود برگ.

کاش برگ، داغ بر دل درخت نمی کاشت.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۲۴ دیدگاه

میکروب های سیاسی زیر میکروسکوپ بصیرت ما کب کردند

تقدیم به میکروبهای سایت بالاترین که اگر هم قرآن بخوانند، فقط کمثل الحمار را به خود می گیرند

ستاره ماییم که باید با تلسکوپ نگاه مان کرد. دیدن ماه چشم بصیرت می خواهد. میکروب را باید برد زیر میکروسکوپ. خدا کند دشمن نهج البلاغه نخواند و الا مردان نامرد را به خود می گیرد. سیدعلی گفت: میکروب سیاسی و حالا بدیل ناموزون آنتی بادی باکتریال نوع A  هم، نوچه های سارکوزی گوسفند هم خود را سیاسی فرض کرده اند. ضمیر چرا اینگونه مرجع خود را شناخت؟ دست بالا گرفته ای خود را ای بالاترین. لطفا قرآن نخوانید و الا کمثل الحمار را به خود خواهید گرفت. شما موش کلیله و دمنه هم نیستید. نصرالله، منشی انقلاب اسلامی است و شما آخرش هم نگفتید؛ جمهوری اسلامی پس کی سقوط می کند؟ براندازی کار ما بود که برانداختیم دودمان پهلوی را. دیدید که گم شدید زیر دست و پای ملت قم. گم شوید که ما شما را بارها به غلط کردن انداخته ایم. شما و براندازی ما؟ بگویید؛ غلط کردیم! ما شما را به میکروب بودن راضی کرده ایم اما راستش شما میکروب سیاسی نیستید. کاریکاتوری از آنتی بادی هستید. ما ۴۰ میلیون بار و در سلایق مختلف و با هر برگه رای مان به شما گفتیم؛ غلط کردید بیشمارید. ما شما را با سران فتنه مان سر کار گذاشته ایم. کروبی نفوذی ما در قلب شماست. ما بد میکروبی به جان تان انداخته ایم! نمی خواهد میکروب سیاسی را به خود بگیرید. بگویید؛ جمهوری اسلامی کی سقوط می کند؟ شما غلط کردید بیشمارید. بعد از ۹ دی هر چه نوشتید؛ غلط کردم بود. بالاترین الان به غلط کردن افتاده و از ادعای براندازی نظام به کمپین میکروب های سیاسی رسیده است. چه غلط ها! به شما خوش می گذرد زیر میکروسکوپ بصیرت ما؟ ما شما را کالبد شکافی کرده ایم. از بس کوچک اید، مگر با میکروسکوپ به چشم ما بیایید. دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی قم یا شاید هم قزوین شما را تجزیه کردند و بردند مرده شوی ترکیب تان را. محمد می گفت: غلط کردید بیشمارید و علی می گفت: کب کردید زیر میکروسکوپ ما. شما اگر میکروب سیاسی را ویروس را به خود گرفته اید، عیبی ندارد؛ جمهوری اسلامی آمپولی اختراع کرده است که ویروس ها را می کشد. ما می ترسیم درباره شیوع ویروس HIV در کاخ الیزه صحبت کنیم. می ترسیم شما به خود بگیرید گندکاری های سارکوزی را. شما جملگی سارکوزی اید. سر هم اش کنی، می شود؛ سارکوزید!  لطفا موقع خواندن تلمود مراقب باشید خودتان را با گوساله سامری اشتباه نگیرید و الا ما ناچاریم گاو صدا کنیم بزرگتران شما را. پس لطف کنید و احترام اجدادتان را نگه دارید. این دفعه، دفعه آخرتان باشد که خودتان را مصداق سخنان رهبر ما فرض می کنید. باز هم از این غلط ها کنید، ما شما را به غلط کردن خواهیم انداخت و چون خوش تان می آید، به شما می گوییم؛ غلط کردید بیشمارید.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۴۹ دیدگاه

این خنده مسئله دست چندم لب ما بود

فریدون کنار؛ حاجیه خانم شهربانو ثمنی؛ همسر شهید یزدانخواه و مادر ۴ شهید

سال گذشته ایشان در گقت و گویی با من گفت: متاسفانه آنچه در راه ولایت فقیه تقدیم کرده ام، ناچیز بود

همه هستی ما از آن خامنه ای است و کاش دوباره جان می یافتند عزیزانم تا باز هدیه می دادم شان به رهبر 

  

چندی پیش با یکی از دوستان؛ محمد که او هم فرزند شهیدی است؛ فرزند شهید داوود کریمی، داشتیم مرور می کردیم خاطرات کودکی را و از شیطنت های ایام ماضی، دوران بچگی می گفتیم و می خندیدیم و گاه این خنده توأمان با حسرت می شد و تلخ می شد و این فغان که؛ ای داد بیداد، چه روزگاری بود! شیطنت های من بماند؛ مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز اما یکی از بازیگوشی های محمد برایم جالب بود. محمد می گفت: بچه که بودم گاهی دیوار راست را بالا می رفتم و یک بار که در کوچه فوتبال بازی می کردم، توپ ۲ لایه خورد به شیشه پنجره خانه یکی از همسایه ها؛ ملوک خانم و شیشه شکست. ما هم با بچه ها بچگی کردیم و دم گرفتیم این شعار را که؛ «ش ش شیشه شکست»! این خانم هم که یک مقدار بی اعصاب بود، آمد خانه ما و گلایه کرد از من پیش مادرم. ملوک خانم که رفت، مادر مرا صدا زد که؛ محمد! اولاً؛ کوچه جای فوتبال نیست و ثانیاً؛ بعد از اینکه شیشه ملوک خانم با شوت جنابعالی شکست، باید معذرت خواهی می کردی و یا شعار می دادی که؛ «ش ش شیشه شکست»؟ زود برو حسن آقا شیشه بر و تا شوهر ملوک خانم برنگشته، شیشه را درست کن، این هم پول. نگذار ملوک خانم پول را حساب کند. بعد هم از او معذرت خواهی کن و هر جوری شده حلالیت طلبی کن و الا شیرم را حلالت نمی کنم. من که دیدم مادر حسابی از دستم ناراحت است، یواشکی رفتم و در همان عوالم بچگی، از آشپزخانه یکی از ظروفی که مادر خیلی آن را دوست داشت، آوردم و پیچیدم لای آگهی روزنامه و با بدسلیقگی هر چه تمام تر چسب زدم و آمدم دوباره پیش مادر که برایت هدیه گرفته ام؛ چشمت را ببند، تا ۳ می شمرم باز کن و زودتر بازکنی قبول نیست و از این جور شیرین کاری ها! و ادامه دادم؛ مامان فاطمه، راستش، یکی از ظروف آشپزخانه را، ناقابل است؛ تقدیم تو کردم(!) که امیدوارم خوشت بیاید. خلاصه مادر که چشم گشود و روزنامه را باز کرد، شروع کرد به خندیدن که؛ ممنون از این هدیه اما لااقل می کردی، ظرف را می شستی! در ثانی؛ بهترین هدیه برای من این است که خطایی که کردی، اصلاح کنی. زود برو و همان کاری را که گفتم بکن و از ملوک خانم هم معذرت خواهی کن! و بعد در حالی که داشت اشک می ریخت، گفت:من بعد از شهادت پدرت با چنگ و دندان دارم برای تو هم پدری می کنم و هم مادری. اگر بدانی، همه هستی ات برای مامان فاطمه است و نه فقط ظرفی که پدرت برایم در سالگرد عقدمان خریده بود. بچه جان! کاری کن که مامان فاطمه همیشه از تو راضی باشد؛ از ته دل!
¤¤¤
القصه، شخصی که عمراً مسئله اول ما باشد، چندی پیش بچگی کرد اما نه در سن ۸ سالگی، که در عاقله سنی و حسابی همه ما را از تازه ترین شیرین کاری خود خنداند.اینکه تقدیم کنی بخشی از محل کارت را به آن عزیز فرزانه ای که ما ملت، نه تن و نه کل وطن که همه جان مان را از آن ایشان می دانیم و هر چند ناقابل، در اختیار ایشان می خوانیم، الحق که فقط خنده دار است. در مملکتی که بسیجیان افسوس می خورند که جان را چرا تا کنون تقدیم ولی امر خود نکرده اند، در دیاری که شهدایش غصه خورده اند و این را در وصیت نامه آورده اند که چرا فقط یک جان برای تقدیم داشته اند، در سرزمینی که مادر ۴ شهید؛ شهیدان جنیدی، مادر شهید شیرودی، مادر شهید همت، مادر شهیدان یزدان خواه و هزاران مادر شهید دیگر حتی مادر بزرگ دوستم محمد، آرزو می کنند کاش فرزندان بیشتری برای راه ولایت فقیه می دادند، در ملکی که به روایت دوست و اعتراف دشمن، این ماندگاری اش و چنین استواری اش، به ایستادگی باشکوه این ماه پاره علوی تبار در برابر ۲۵۰۰ ماهواره جاسوسی دشمن بسته است، فقط و فقط شیطنتی بچگانه است که برداری بخشی از محل کار خود را ضمیمه کنی به زمینی دیگر.
¤¤¤
و باز هم القصه؛ محمد می گفت: رفتم و شیشه بر را آوردم و از ملوک خانم معذرت خواهی کردم و اما… اما من می گویم: متأسفانه هنوز عده ای اینجا هستند که ما را در چه سن و سالی و با چه یال و کوپالی، می خندانند به شیرین کاری های خود. جناب اسفندیار! دل هایی را که شکسته ای، درصدد جبرانش بربیا. تو را نشاید ظرف شستن، چشم باید بشویی. نگاه را باید شست و ماه را از دریچه چشمان ستاره ها باید دید. کل این ملک، از آن رهبر است و اگر خامنه ای این همه سال علمدار ما نبود و ناخدای باخدای سفینه انقلاب نبود، معلوم نبود الان ما به سرنوشت کدامیک از همسایگان مان دچار می شدیم؟ آری؛ وسعت بیت رهبری، جغرافیای جهان اسلام است و هر جا مسلمانی هست ولو در جنوب لبنان، ولو در شمال آفریقا، ولو در قلب آمریکا که به عشق ولی امر مسلمین جهان زندگی می کند، آنجا بخشی از این جغرافیا، بخشی از بیت رهبری است. شما را لازم نیست به فضل و بخشش. ما فقط به این شیرین کاری شما که ما را با «ادبیاتی متفاوت» برد به عوالم کودکی مان، خندیدیم. نه ظرف که لااقل چشم تان را، نگاه تان را می شستید! ما که فقط خندیدیم. فقط خندیدیم؛ این خنده مسئله دست چندم لب ما بود!

همین متن که الان در سایت کیهان است، فردا در این روزنامه کار می شود.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۳۹ دیدگاه