اصلا شمال یعنی شهیدآباد/ خشم مادر شیرودی علیه فتنه گران

این کنگره شهدای مازندران و بویژه سخنان حضرت آقا در جمع اعضای این حرکت نیک، مرا یک سر برد به ۱۰ سال پیش، به یک روز از روزهای فصل خزان که با امین چیذری شال و کلاه کرده بودیم برویم مصاحبه با اصحاب شهادت دیار طبرستان. از آن سفر برای تان حرف ها دارم بگویم هنوز. از دیدارمان با حاجیه خانم شهربانو ثمنی، همسر شهید نوروزعلی یزدان خواه شروع می کنم که با حفظ سمت همسر شهیدی، از سوی خدا منصوب شده بود مادر ۴ شهید هم باشد. مادر شهیدان خدیجه، طوبی، قربانعلی و رحیم. خدیجه و طوبی در روزهای منتهی به انقلاب، جلوی چشم همین شیرزن، با گلوله مستقیم سربازان دژخیم پهلوی به شهادت می رسند. هنوز جنگ نشده بود، اصلا هنوز انقلاب به ثمر نرسیده بود که شهربانو شده بود مادر شهید. دقیق تر بنویسم؛ مادر ۲ شهیده نوجوان. قربانعلی پسر بزرگ شهربانو اما عضو سپاه بود و در حال اعزام به جبهه، هنوز خاک گرم جنوب را زیارت نکرده، تصادف می کند و جان به جان آفرین، تسلیم. کاملا موثق است که رزمنده عازم به میدان جنگ، اگر در طول راه دچار سانحه شود و جان ببازد، نزد خدای شهادت، «شهید» محسوب می شود، لیکن شیرزن شمالی ما، خود می گفت: «۲ سال بعد از انقلاب، من مادر ۳ شهید بودم، اما دوست داشتم همسر و دیگر فرزندم در میدان جنگی رسمی تر از این حرفها به شهادت برسند. واقعا به آن ۳ شهید راضی نبودم. من غبطه می خوردم، بلکه حتی حسادت می کردم به مادران شهدایی که بچه های شان در خط مقدم جبهه به شهادت رسیده بودند. بازگشت همه ما به سوی خداست، چه بهتر که با شهادت باشد. هنوز اربعین شهادت قربانعلی نرسیده بود که یک شب، همسرم به من گفت: «اگر من هم بخواهم با رحیم عازم جبهه شوم، رضایت می دهی؟» جواب دادم: «مراسم چهلم قربانعلی با من، تنهایی از پس همه کارها برمی آیم، تو و رحیم با خیال راحت بروید منطقه» و رفتند. خوب یادم هست عملیات الی بیت المقدس بود. چند روز بعد از فتح خرمشهر، یک شب در خانه به صدا درآمد. رفتم در را باز کردم. دیدم همسرم نوروزعلی است. گفتم: «پس رحیم کو؟» گفت: «در خرمشهر، کار زیاد بود، ماند همان جا، اما برایت نامه ای نوشته، بیا بخوان…». نامه رحیم را باز نکرده، اشک در چشمانم حلقه زد. نوشته بود؛ «مادر عزیز! دلم خیلی برای شما تنگ شده، اینقدر که گاهی از دوری ات، شب ها در خفا گریه می کنم، اما خونین شهر تازه آزاد شده، کارهایش خیلی بیشتر از زمان اسارت است». باورت می شود رحیم ۲ ماه بعد از فتح خرمشهر آمد مرخصی؟!» حرفهای حاجیه خانم شهربانو ثمنی را مو به مو در خاطر دارم. فی الحال دی ماه است. همین چند روز پیش یعنی سوم دی، سالگرد عملیات کربلای ۴ بود. نوروزعلی و رحیم، پدر و پسر، هر ۲ با هم، در آغوش هم، در همین عملیات کربلای ۴ به شهادت رسیدند. «عملیات کربلای ۴» متشکل از چند حرف و یک عدد بیشتر نیست، اما در باطن خود، معانی بس بلندبالایی مستتر دارد. از این پس هر وقت نام «عملیات کربلای ۴» را شنیدی، یا هر وقت چیزی از «جزیره مینو» خواندی، اندکی تانی کن… «ایمان من از کربلای ۴ به بعد راسخ تر شد. از آن شب بارانی که خبر شهادت نوروزعلی و رحیم را آوردند. من خدا را شاکرم بابت این همه افتخار. تازه حضرت آقا، رهبر شده بودند. ما رفتیم خدمت شان، همراه تعدادی دیگر از مادران شهدا. مادر شهید شیرودی هم بود. خیلی ها بودند. من همان جا میکروفن را گرفتم و به ایشان گفتم: «برای انقلاب و ولایت فقیه، هنوز یک پسر دیگر هم دارم، تازه خودم هم هستم». این را که گفتم، مادر شیرودی با یک لهجه غلیظ مازنی و خیلی بلند گفت: «من هم هستم تا چشم دشمن شما کور شود». بعد، دیگر مادران شهدا هم همین جمله را تکرار کردند».

سخن از مادر شهید شیرودی شد. ای جانم از این قهرمان. شیرودمحله در خانه ای به غایت روستایی، همان خانه ای که علی اکبرش را به دنیا آورده بود، دیدیمش. ابتدا به درختان پربار حیاط خانه اش اشاره کرد و گفت: «تا از این پرتغال ها چند تایی نخورید، مصاحبه، بی مصاحبه!»

آن زمان هنوز روپا بود. ما را راهنمایی کرد برویم اتاقی که درست کرده بود به عشق علی اکبرش. پر از عکس شیرودی. پر از بریده جراید.

در میان همه عکس ها و همه نوشته ها، چشمم افتاد به «فرازی از سخنان سرتیپ ۲ خلبان شهید شیرودی ۲ هفته قبل از شهادت»؛ «در حال حاضر اگر تعریف از خود نباشد، فکر می کنم بالاترین ساعت پرواز جنگ در دنیا را داشته ام. تا به حال ۳۶۰ بار از خطر گلوله های دشمن، جان سالم به دربرده ام و در حدود بیش از ۴۰ هلیکوپتر که من خلبان آن بوده ام تیر خورده که البته همه آنها قابل تعمیر بوده که هم اکنون قابل استفاده اند. در حال حاضر فکر می کنم بیش از ۲۰۰۰۰ ماموریت انجام داده باشم و آنچه مسلم است قدرت خداست که من تا به حال زنده ام و امیدوارم که تا روزی که اسلام به پیروزی می رسد زنده بمانم».

مادر شهید شیرودی نشسته بود روی یک صندلی قدیمی و می گفت: «این اتاق را خودم درست کرده ام. اینجا قبلا اتاق علی اکبر بود. برای نماز، قامت که می بست، می آمدم بهش اقتدا می کردم. دوست داشتم نماز خواندنش را. جوری نماز می خواند که همه نماز خواندنش را دوست می داشتند. اصلا شما ببینید «آقا» درباره علی اکبر چه گفته؟ گفته؛ «شیرودی نخستین نظامی بود که به او اقتدا کردم و نماز خواندم». در این اتاق، اغلب روسای جمهور آمده اند تا مردم عادی. یادداشت روسای جمهور را ببینید! در این خانه همیشه باز است. یک بار، ما را صدا زدند که امام خمینی می خواهد شما را ببیند. آن زمان هنوز پدر علی اکبر زنده بود. رفتیم جماران. عکسش هست.

ما را بردند اتاق خود امام. امام به من گفتند: «شما مادر شهید شیرودی هستی؟» گفتم: «بله!» دوباره گفتند: «من به مقام شما غبطه می خورم» و بعد سکوت کردند. حاج آقای مان به امام گفتند: «ما آمده ایم از نصایح شما بهره ببریم». امام جواب دادند: «من دوست دارم ساکت باشم و شما حرف بزنید. من هیچ ندارم در برابر شما که بخواهم بگویم. من در برابر آن همه شجاعت فرزند شما، زبانم قاصر است». من به امام گفتم: «اگر هزار بار دیگر هم خدا، علی اکبر را به من برگرداند، باز هم در همین راه تربیت اش می کنم». حالا هم همین حرف را به «آقا» می گویم.

اگر «آقا» یک بار به فرزند من در نماز اقتدا کرده، من همه زندگی ام وقف راه ولایت است». شگفتا! زمانه گذشت و گذشت تا رسیدیم به فتنه ۸۸ که مادر شهید شیرودی بارها و بارها موضع جانانه گرفت علیه فتنه گران. خدا رحمت کند این شیرزن را. من بعد از آن دیدار، یک بار هم در نوروز سال ۸۹ رفتم شیرودمحله، دیدارش. خوب که به دیوار اتاق فوق الذکر نگاه کردم، دیدم دستخط یادگاری بعضی از این روسای جمهور را برداشته. گفتم: «چرا؟» گفت: «اینها دیگر لیاقت علی اکبر مرا ندارند» و بعد، انگار که از سئوالم بدش آمده باشد، همچین خیلی تند ادامه داد؛ «بروند گم شوند، نامردها». یک چیزهای دیگری هم گفت که من درز می گیرم حالا، اما برگردیم به همان سفر ماضی که شبی میهمان پدر شهید علمدار بودیم. پیرمرد باصفا، باورتان می شود شب، ما را در خانه نگه داشت که؛ «حالا می خواهید کدام مقر بروید؟ اینجا هم مقر است دیگر!»

و صبح، ما را برد گلزار شهدا. در سنگ مزار فرزند شهیدش نوشته بودند؛ «بسم رب الحسین/ مداح اهل بیت، جانباز شهید، حاج سیدمجتبی علمدار/ طلوع: ۱۱ دی ۴۵/ عروج: ۱۱ دی ۷۵».

آری، زیباست طلوع و عروج آدمی در یک روز باشد، لیکن از این مظاهر زیبا، فراوان پیدا می شود در میان شهدای لشکر ۲۵ کربلا. شهید سیدعلی دوامی، جانشین گردان مسلم همین لشکر نیز تاریخ ولادت و شهادتش یکی است؛ ۲۱ ماه رمضان.

سنگ مزار شهدا، کتیبه انقلاب اسلامی است. و اساسی ترین قانون این دیار را شهدای ما در وصیت نامه شان نوشته اند. جمهوری اسلامی «دولت شهدا» است، نه دولت هایی که می آیند و می روند. مازندران، یکی هم رفتیم روستای کوتنا که حوزه علمیه معروفی دارد با ۵۳ شهید. رئیس این حوزه علمیه می گفت: «اغلب شهدای ما، مال عملیات های کربلای ۴ و کربلای ۵ اند»، یعنی دی ماه ماندگار ۶۵ یعنی شلمچه، موانع ۵ ضلعی، سه راهی شهادت، یعنی طلبه هایی که یک پای شان حوزه بود، یک پای شان جبهه، یعنی هم درس و هم جهاد.

در آن ۱۰ روز به یاد ماندنی، خیلی جاها رفتیم و خیلی چیزها یاد گرفتیم که بماند برای مجال دیگر! آخرین مقصد ما، روستای گیجان بود و زیارت مادر شهید داوود درخشیده. چون از مادر شهید درخشیده، هیچ تلفنی نداشتیم، کمی هماهنگی سخت شده بود. اواسط جاده چالوس، در تندترین سربالایی ممکن، رفتیم فرعی الیردلیت و بعد از ۲ ساعت راه، حدود ساعت ۲۱ که کمی هم دیر شده بود، به گیجان رسیدیم. هم باران می بارید، هم برف، و با چه شدتی! و زور برف بیشتر! لاستیک لگن ما هم حکم آینه! با کلی دعا و التماس رسیدیم گیجان و در خانه ای را زدیم که؛ «لطفا خانه شهید درخشیده را به ما نشان دهید». پیرمردی گفت: «اینجا یعنی گیجان در حکم ییلاق است و مادر شهید درخشیده رفته روستای واسپول، قشلاق!» گفتیم: «حالا این واسپول کجاست؟!» گفت: «همان فرعی که از جاده چالوس آمدید، الکی بالا آمدید! واسپول اول جاده بود!» برف اما زمین را کاملا سفیدپوش کرده بود و دیگر، برگشتن ما به صلاح نبود. چه کنیم، چه نکنیم، پیرمرد درآمد؛ «از بنیاد شهید هستید؟! صلاح نیست برگردید توی این هوا. ما اینجا یک اتاق اضافی داریم، شب را همین جا بخوابید، تا صبح پروردگار عالمیان بزرگ است».

خلاصه ما آن شب تلپ شدیم خانه همسایه شهید درخشیده. و چه شبی بود دیدنی! دیدن مردمانی که تا به حال ندیده بودیم! مردمان زلالی که هیچ نمی دانستند آلودگی هوا و دود و ترافیک یعنی چه؟! القصه، صبح ماشین را سراندیم سمت پایین، بدین امید که ماشین و پیچ های تاریخی آن جاده پیچاپیچ، ان شاء الله با هم بپیچند! ساعاتی بعد، راحت تر از آنکه فکرش را می کردیم مادر شهید درخشیده را دیدیم در خانه ای بسیار محقر و کوچک. من آنجا از دهانم در رفت و از این مادر پرسیدم؛ «شما مطالبه ای از مسئولان ندارید؟!»

این مادر گفت: «مطالبه یعنی چه؟!» گفتم: «یعنی خواسته؟!» گفت: «معنایش را می دانم، اما مطالبه یعنی چه؟! ما اگر از نظام، مطالبه داشتیم که خودمان، تنها بچه مان را عازم جبهه نمی کردیم! ما آمده ایم باری از دوش این انقلاب برداریم، نه اینکه باری اضافه کنیم بر دوش انقلاب. ما مطالبه ای نداریم، طلبی نداریم. اینجا هم که می بینی خانه من است. یک خانه هم دارم در گیجان، کوچک تر از اینجا. زیاد داریم که کم نداریم. خدا را شکر… از جنگ، یک ماه نگذشته بود که داوود رفت جبهه. همیشه می گفت؛ «انقلاب، مال ما روستایی ها هم هست، ولی فقیه، مال ما هم هست. اگر صندوق رای را حتی در روستای ما هم آورده اند، اگر انقلاب، حتی صدای ما را هم می شنود، ما هم در عوض باید صدای انقلاب را بشنویم، ما هم باید کمک کنیم به جبهه ها». اصلا چرا من بگویم، بیا خودت بخوان… این وصیت نامه اش… نگاه کن! صفحه دومش نوشته؛ «اصلا شمال یعنی شهیدآباد».

***

ما با بزرگان هم عقیده ایم. فتنه علیه رای و راه شهیدآباد، «نابخشودنی» است. قسم به نماز «سرتیپ ۲ خلبان شهید شیرودی» اینها دیگر به دیوار اتاق «بالاترین ساعت پرواز جنگ در دنیا» برنمی گردند.

وطن امروز/ ۱۷ دی ۱۳۹۲

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۱۴ دیدگاه

ماه ربیع الاول به طریق اولی «فرو ماند از جمال محمد»

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ عکس ها: عباس حاجی پور آرانی

 سایه آفتاب بر سر ما مستدام نباشد، سایه کدام درخت، رخت برف می شود؟!

رد پای مخلوق هم ردی از دست خالق است، آنگاه که خدا با برف، حرف می زند

باورتان می شود که در «ولایت آفتاب» همه این برف ها ذوب می شوند؟!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۵۳ دیدگاه

توافق با یزید به چه کار آید؟! نبض حوادث جهان دست حسین‌(ع) است

عشق حسین(ع) است، چه‌ها می‌کند. آقاسیدالشهدا، آن از عاشورایش، این هم از اربعینش. تازه ما «ظهور» را هم از چشم دلربای ارباب می‌بینیم. اینک اما همه نگاه‌ها معطوف به کربلاست. امام ما را همه می‌شناسند. نشان به نشان غوغای فراملی کربلا، نبض حوادث جهان، دست خون حسین است و بس. دشمن و اصحاب صلح با بطالین، هرگز سیلی به این محکمی نخورده بودند که دیروز خوردند. توافق اصل‌کاری، توافق ابنای آدم با قیام حسین بن‌علی(ع) است. اینک روی میز بشریت، «گزینه کربلا» می‌درخشد. و دست بالاتر از آنِ «زیارت اربعین» است. تو گویی، این فقط خون حسین(ع) نیست که بر شمشیر یزید و یزیدیان پیروز شده، اشک بر سالار شهیدان هم پرچمش بالاست، اربعین هم پرچمش بالاست. به کوری چشم همه کسانی که اسلام را منهای سیاست و جنگ و جهاد و عقیده و انقلاب و دشمن‌شکنی و کفرستیزی می‌خواهند و صدالبته به کوری چشم استکبار، اینک جهانی‌ترین فرد هستی، حضرت حسین بن علی(ع) است و این مهم، بلاشک متاثر از انقلاب اسلامی خمینی بت شکن بوده است. این درست که انقلاب اسلامی ملت ایران، خود طفیلی انقلاب عاشوراست اما جهانیان، حسین(ع) را سی و چند سال بعد از انقلاب اسلامی، بهتر و بیشتر می‌شناسند. لبیک انقلاب اسلامی به ندای هل من ناصر حسین(ع) کار خود را کرده است. چه کسی بود که می‌خواست برای منطقه غرب آسیا، نقشه راه اسلام منهای سیاست و جهاد و مقاتله بکشد؟! هم‌اینک ببیند نقش اربعین را بر صفحه روزگار. اگر تا قبل از انقلاب اسلامی ملت ما، گزاره «حسین(ع)، جهانی‌ترین فرد روزگار»، فقط برای اهل دل قابل تشخیص بود، اینک به هزار و یک دلیل، این تنها اسلام با قرائت خون حسین(ع) است که بر قلب اولاد آدم حکومت می‌کند. اربعین، نمونه برعکس هم دارد، بیاورد دشمن! عاشورا، مثال برعکس هم دارد، رو کند دشمن! این، روز ما بود که چه باشکوه بود. همه از همه جای عالم آمده بودند کربلا. روز دشمن کجاست؟! امام ما حسین(ع) جایگاهش نزد جهانیان روشن است. کجایند اسلاف قبیله شب‌پرستان؟! چه بسیار که شهدای ما در دوران قشنگ دفاع مقدس در وصیتنامه‌های‌شان می‌نوشتند؛ «ما کربلا را برای خود نمی‌خواهیم، برای نسل‌های بعد می‌خواهیم». اینک سر رسیده‌اند نسل‌های بعد. راهپیمایی فراملی و جهانشمول اربعین، اثبات این اعجاز است که خون پدران ما در خاک شلمچه و فکه همچنان در جوش و خروش است. آری، آنچه تعبیر می‌شود خواب نیست، خون است. آنان که در همین چند وقت اخیر مرتب خواب آمریکا را دیدند، دیروز سیلی از کنگره عظیم اربعین خوردند. دنیا عاشق انتقام خون حسین(ع) است، نه توافق با یزید. دنیا توافق دارد با ابرمرد علقمه… و شاید زینب(س) همین روزها را می‌دید که می‌فرمود؛ «ما رأیت الا جمیلا». می‌پرسی؛ چه رخ داده است در کربلا؟ می‌گویم؛ دقیقا عکس آن که استکبار برای بین‌النهرین و بین‌الحرمین می‌خواست! عزم دشمن بر آن بود که روح جهاد را از این خاک بگیرد، غافل از اینکه اسلام منهای سیاست و خون، چون اسلام منهای حسین بن علی(ع) است، هرگز خریدار ندارد. سران کاخ رسوا و روسیاه سفید، چه نقشه‌ها کشیدند بلکه جهان را از شیعه بترسانند، غافل از اینکه شیعه با امام عاشورا می‌آید، شیعه با دست پر می‌آید، شیعه با کربلا می‌آید… و شیعه با «محبوبیت» می‌آید. آنچه دیروز در جای جای جهان، به خصوص در جای جای ایران، بالاخص در بین‌الحرمین عباس(ع) و حسین(ع) گذشت، ثمره کاملا معنی‌دار سیاست شیعه‌هراسی بود! حالا از نجف تا کربلا، هم از عربستان زائر دارد، هم از خود آمریکا. این سیلی بسی محکم‌تر از آن است که با ننگ هیچ توافقی پاک شود. دشمن در میدان اصل‌کاری، سال‌هاست که به خون سرخ حسین(ع) باخته است؛ در میادین فرعی و توافقات بی‌روح، دنبال کدام پیروزی حداقلی می‌گردد؟! راه اصل‌کاری، راه اربعین است که دقیقا خلاف خواست دشمن به تحقق پیوست، لیکن در کوچه پس کوچه‌های روزگار هم، تا مردی از سلاله حسین(ع) رهبر انقلاب است، منتهاالیه هر شبه‌توافقی، به رسوایی بیشتر دشمن منجر خواهد شد و به نفرت بیشتر جهانیان از استکبار. ما آن روز را هم ان‌شاءالله می‌بینیم. اگر دشمن امتیازات خود را دارد، امتیاز بزرگ ما به حسین(ع) است. امام اربعینیان، حضرت سیدالشهدا، بالاترین نماد اسلام انقلابی است. دقیقا همان اسلامی که دشمن نمی‌خواست در منطقه حاکم شود، اربعین نمادش، دل برده از عالمیان. دیروز هیچ کم از عاشورا نداشت، و از این پس، هر روز که بر ما بگذرد، همین است. دشمنی که می‌خواست شیعه‌هراسی کند و دوست نادانی که می‌خواست جهاد را تعلیق کند، این هر دو، فکر اربعین را نکرده بودند! کاخ هر کاخی که می‌خواهد باشد، خاک هر خاکی، و روزگار هر روزگاری… از شام زمان، آنچه هرگز خاموش نمی‌شود، صدای خطبه دشمن شکن خانم زینب(س) است. «اگر اسلام منهای ایستادگی، اسلام منهای اربعین است، پس ما به شرط حسین(ع) و زینب(س)، مسلمانیم». دیروز حرف حساب هستی این بود! دیروز حرف حساب کربلا این بود؛ حتی این قیامت عظمی هم برای خون حسین(ع) انتقام نمی‌شود. رسما قیام لازم است. تکیه باید بزند مردی به کعبه…

وطن امروز/ ۳ دی ۱۳۹۲

ارسال شده در صفحه اصلی | ۸۸ دیدگاه

اگر فلانی مشاور‌عالی رئیس‌جمهور است، رانندگان تاکسی مشاوران‌عالی جمهورند

ما هم برای خودمان یک اخلاقی داریم ها! آن همه امتیاز در توافق دادیم، عین خیال‌مان نیست، آنوقت سر ۱۰۰ تومان چانه می‌زنیم با راننده‌های زحمتکش تاکسی که مثل یا ضرب‌المثل درست کرده‌اند برای امشب خود؛ «یلدا برای ما فقط چند ثانیه بیشتر در ترافیک ماندن است!» آن همه اسم دولت‌مان را گذاشته‌ایم تدبیر و امید و اعتدال، آن وقت مشاور عالی‌مان با اهانت، مزد راننده‌های تاکسی را می‌دهد؛ آنهم در روز حمل و نقل که چند روز پیش بود. آن همه دم از حقوق شهروندی می‌زنیم و لایحه کذایی‌اش، هیچ با خود نمی‌گوییم که آیا در قاموس اینان، رانندگان تاکسی هم شهروند که چه عرض کنم؛ اصلا آدم حساب می‌شوند یا نه؟! چه خوب جناب روحانی از مشاوران عالی خود شروع کند آموزش بدیهیات اخلاق را. تقدیم لایحه حقوق شهروندی به مجلس بماند برای آن وقت که مشاور عالی یاد گرفت چگونه خطاب قرار دهد یکی از زحمتکش‌ترین اقشار مملکت را. اتفاقا رسانه ملی، دمش گرم که کیلومترها جلوتر از افه حقوق شهروندی، دوربین را جلوی دهان فلان راننده تاکسی می‌گذارد و نظرش را درباره توافق ژنو جویا می‌شود. اصلاً ما برای همین چیزها انقلاب کرده‌ایم که از توده‌های مردم نظر بپرسیم و با ایشان مهربان باشیم. ما نه تنها از خود طاغوت، بلکه از مظاهر طاغوت هم بیزاریم و بی‌تعارف، «ادبیات طاغوتی» می‌دانیم بعضی سخنان را. دست بر قضا این بزرگ‌ترین حسن جمهوری اسلامی است که گاهی در آن، یک راننده تاکسی، چم و خم دیپلماسی را از بچه‌های وزارت امور خارجه بهتر بفهمد و بیشتر از حتی شخص وزیر، ملتفت باشد که چه داده و چه گرفته‌ایم. حالا گیرم راننده‌های تاکسی از نظر مشاور عالی‌ رئیس قوه مجریه، لایق اظهار نظر در باب مسائل باکلاس نیستند، چه می‌گویند این جمله آیت‌الله آملی را که «آدم عاقل، چنین توافقی را امضا نمی‌کند»؟! یا چه می‌گویند این جمله آیت‌الله جوادی آملی را که «بعد دست دادن با آمریکایی‌ها باید انگشتان دست خود را شمرد»؟! رای را مگر که به ما می‌دهد؟! جز همین اقشاری که قبل انتخابات عزیزند و بعد انتخابات می‌شوند در حکم جنس دست چندم؟! به خدا پای هیچ توافق ننگینی را رانندگان تاکسی امضا نکرده‌اند! فی‌الحال باید گفت؛ گور بابای روح توافق! آنچه با روح تدبیر و امید، فرسنگ‌ها فاصله دارد اهانت‌هایی از همین دست است. من که امشب دعا می‌کنم کلی دربست بخورد به تور راننده‌های تاکسی، بلکه زور جیب‌شان به قصه دراز شب یلدا برسد. خدا کند امشب، گره ترافیک کور نشود. خدا کند امشب، سر ۲۰۰ تومان، کلنجار نرویم با راننده‌ای که توی این دود و دم، ما را به مقصد می‌رساند. خدا کند امشب چند ثانیه‌ای بیشتر درک کنیم قشر زحمتکش حمل و نقل را. کارشان اعصاب می‌خواهد به خدا. یلدا و غیر یلدا هم ندارد. ما در این دیار، قشر از ما بهتران نداریم. همه مثل همیم. اگر آقای فلانی، مشاور عالی رئیس‌جمهور است، راننده‌های تاکسی، مشاوران عالی جمهورند. سنگ‌صبور ما در یک اتاقک آهنی… اما خب، یادش به خیر! من ماتم که چگونه روزگاری در همین اتاقک، ۲ تایی می‌نشستیم صندلی کنار راننده؟! جخت‌بلا راننده تاکسی‌ای بود «اصغرصفا» که مسافر وقتی زیاد می‌آمد، یکی هم می‌نشاند کنار خودش و با در نیمه باز حرکت می‌کرد… ما چه نوستالژی‌های خطرناکی داشتیم ‌ها! حالا اصغرصفا پیکان را کرده سمند، کمربند ایمنی هم می‌بندد!‌ ای خدا! امشب دربست بخورد زیاد به این جماعت خوب، آنقدر که این شب یلدایی حالش را ببرند. هر چند همین اصغرصفا احتمالا پشت سمندش نوشته باشد؛ «ما چله‌نشین شب یلدای حسینیم». توی خط انقلاب – آزادی، هر که دید، سلام مرا بهش برساند و سلام یلدا را… آن هم دربست!

وطن امروز/ ۳۰ آذر ۱۳۹۲

ارسال شده در صفحه اصلی | ۷۲ دیدگاه

«فتح الفتوح» یعنی این…

این روزها تا سخن از امتیاز دادن و امتیاز گرفتن می شود، ناخودآگاه همه استناد به توافق ژنو می کنند و میز مذاکره. ما را اما روزگاری، زمین مبارزه ای هم بود به وسعت عملیات «الی بیت المقدس». آن روزها هم، ما در تحریم بودیم و کیلومترها جلوتر از تهدید، رسما مشغول جنگ. آن روزها، نه فقط خزانه، بلکه گاهی انبار مهمات مان هم خالی می شد. واقعا خالی می شد، نه دروغ! هسته ای که نبودیم هیچ، حتی سیم خاردار هم به حد کافی نداشتیم. به این کشور و آن کشور، رو انداختیم، به ما ندادند. آن روزها، این ما بودیم که به پدران خود، پول توجیبی می دادیم و قلک های پلاستیکی خود را می فرستادیم منطقه، بلکه در جبهه، گرسنه نمانند. قلک های ما البته پولی نمی شد، اما «امید» می داد به بچه رزمنده ها. آن روزها، وصله پینه چادر مادرمان، کلاس انقلاب را پایین نمی آورد. شوخی نبود؛ جنگ بود! باید با کم می ساختیم و قناعت می کردیم. آن روزها «۵ + ۱ + خیلی دیگر از قدرت های جهانی» رسما طرف دشمن متجاوز به خاک ما را گرفته بودند. از پابرهنگان عالم نیز جز دعا در حق یاوران خمینی، کار دیگری ساخته نبود. آن روزها، اما «بچه های انقلاب» معجزه کردند با دست خالی و لباس خاکی، که یقه اش هر چه بود، دیپلمات نبود! این تنها بخش کوچکی از امتیازات بسیار بزرگی است که ما آن روزها، و در زمین رزم، نه در میز بزم، از دشمن گرفتیم، بی آنکه امتیازی به دشمن بدهیم. بخوانید؛

«آزادی ۵۳۸۰ کیلومتر از خاک مقدس وطن، به اسارت درآوردن بیش از ۲۰ هزار نفر از نیروهای دشمن، فتح خرمشهر، غنیمت گرفتن ۵۵۰ تانک و نفربر زرهی، غنیمت گرفتن بیش از ۵۰ هواپیمای جنگی، غنیمت گرفتن ۶ هلی کوپتر، غنیمت گرفتن ۳۵۰ خودرو، غنیمت گرفتن ۳۰ قبضه توپ، غنیمت گرفتن هزاران اسلحه در انواع و اقسام مختلف، انهدام ۹۰ درصدی لشکر ۳ زرهی دشمن، انهدام ۸۰ درصدی لشکرهای ۱۱ و ۱۵ پیاده دشمن، انهدام ۵۰ درصدی لشکرهای ۹ و ۱۰ دشمن و… دست آخر، اقامه نماز شکر در مسجد جامع خونین شهر».

آن روزها، ولی فقیه، نه بر اساس آنچه این و آن مرقوم داشتند، بلکه بر اساس حماسه واقعا رخ داده، تشکر کرد از بچه های انقلاب و گفت؛ «فتح خرمشهر، مافوق طبیعت بود». آن روزها شیمون پرز، نه که خوشحال نبود، بلکه عصبانی ترین سگ دنیا بود. آن روزها اعتراض نتانیاهو، فرمایشی نبود؛ فاکتور می شد برای سران کاخ سفید، نه احیانا بچه های دیپلمات!

آن روزها دویچه سایتونگ می نوشت؛ «حالا دیگر ممکن است اصلا ایران طرف پیروز جنگ باشد و این تهدیدی برای دیگر کشورهای مایل به آمریکا در منطقه است، نه فقط رژیم صدام. از این پس احتمال مداخله بیشتر و گسترده تر ابرقدرت ها در جنگ است، چرا که بیم از صدور انقلاب ایران می رود». (آغاز تا پایان جنگ، محمد درودیان/ صفحه ۵۵) آن روزها بچه های انقلاب، عجیب صدای سگ کاخ سفید را درآوردند. آن روزها، «هیگ» وزیر خارجه وقت آمریکا برآشفته می گفت؛ «اکنون لحظه ورود جدی تر آمریکا به منطقه است. ما باید از طریق فعال کردن مذاکرات، کشورهای دیگر را هماهنگ کنیم. ایران بزرگ ترین تهدید برای ما و منطقه است». (همان/ صفحه ۵۷) دم تان گرم بسیجی های «الی بیت المقدس». معجزه شما، دنیای سلطه را بر آن داشت تا اعتراف کنند؛ «اگر جنگ عراق با ایران آغاز شده بود تا جمهوری اسلامی سرنگون شود یا جلوی صدور انقلاب گرفته شود، از این پس باید مراقب باشیم بیش از این، شیربچه های خمینی سیلی به ما نزنند». این همه را نوشتم تا بگویم؛

«فتح الفتوح» اگر به معنای «پیروزی پیروزی ها» است، نه در «ژنو»، که در «محراب مسجد جامع خونین شهر» رقم خورد. درود خدا بر شهدایی که از جاده اهواز – خرمشهر، تا بلندای آسمان پل زدند. باورم هست «فتح الفتوح» کار بچه های خاکی انقلاب بود که اخم شان برای دشمن بود و تبسم شان برای ما. جان خود را نثار دوست کردند، بی محمد جهان آرا، شهر را آزاد کردند، لیکن در عوض صدها امتیازی که از دشمن گرفتند، یک امتیاز کوچک به دشمن ندادند. جان برای دوست دادند، اما امتیاز به دشمن ندادند. حقا که فتح الفتوح یعنی این…

های شهدا! بر اساس قطره قطره خون سرخ شما در امتداد خون خدا بود که خمینی گفت: «خرمشهر را خدا آزاد کرد».

وطن امروز/ ۱۳ آذر ۱۳۹۲

ارسال شده در صفحه اصلی | دیدگاه‌تان را بنویسید

طعنه‌ای که نزدیم!

حق یک گلایه درست و حسابی از وزیر محترم امور خارجه برای ما محفوظ است، چرا که تاکید دکتر ظریف بر «حفظ همبستگی ملی در این شرایط» لوازمی دارد و اقل این لوازم آن است که ما در قامت وزیر امور خارجه، بدیهی‌ترین آداب وحدت را رعایت کنیم و منتقدان توافق هسته‌ای را همزبان با اسرائیل نخوانیم. ما کلاس کار دکتر ظریف را ‌بالاتر از این می‌دانیم که همزبان با جراید زنجیره‌ای، این و آن را متهم به تشابهات سخیف کند. در مثل مناقشه نیست. زنجیره‌ای‌ها مصداق همان کافری هستند که همه را به کیش خود می‌پندارند. نیست در کارنامه خودشان شعار زشت و فراموش شده «نه غزه، نه لبنان…» وجود دارد، دنبال لطائف‌الحیل می‌گردند بلکه منتقدان توافق ژنو یعنی پای‌کارترین افراد آرمان بلند مرگ بر اسرائیل را همزبان با این رژیم جعلی معرفی کنند! ما را اما انتظاری از این دوستان خوب اسرائیل نیست؛ از وزیر امور خارجه توقع داریم، تبسم صورت‌شان را تنها محدود به ۱+۵ نکنند! آیا ما همان زمان که نتانیاهو مثلا داشت به توافق ژنو اعتراض می‌کرد، نمی‌توانستیم مدعی شویم این خیمه‌شب‌بازی‌ اصولا برای کمک به تیم مذاکره‌کننده ایرانی است بلکه متهم به ارزان‌فروشی در توافق نشوند؟! آیا ما یارای‌مان نبود که بنویسیم نتانیاهو، مشغول فاکتور کردن اعتراضات خود برای گروه مذاکره‌کننده ایرانی است؟! الحمدلله هرکه نداند، جناب دکتر ظریف به خوبی می‌داند؛ در عالم دیپلماسی، مهم‌تر از «ظاهر اعتراض»، «زاویه اعتراض» است. اعتراض نتانیاهو به توافق ژنو از زاویه ددمنشی و درنده‌خویی بی‌حد و مرز رژیم غاصب قدس است و اینکه این سگ‌ هار، در دوگانه بد و بدترین، بدترین را برای ملت ایران می‌خواهد. قدر مسلم هر توافقی که حق و حقوق ملت ما را در هر زمینه‌ای من جمله بحث هسته‌ای محدود کند، اساسا و ذاتا مورد رضایت اسرائیل خواهد بود. واقعا چرا باید نتانیاهو یا هر مقام دیگری در اسرائیل، نسبت به نظارت بی‌وقفه بازرسان آژانس -بخوانید ماموران موساد- از کارگاه‌های ساخت سانتریفیوژ دانشمندان ما ناراحت باشند؟! این وسط نق اضافه‌ای اگر می‌زنند ناشی از شکم‌سیری‌ناپذیرشان است، نه اینکه احیانا توافق ژنو حکم یک پیروزی بزرگ برای ملت ایران دارد. آری! خیلی چیزها هست که ما می‌توانیم بگوییم لیکن به احترام وزیر امور خارجه اگر سخنی به شدت و حدت گفته نمی‌شود، خوب است ایشان نیز بی‌خود و بی‌جهت معترضان توافق هسته‌ای را همزبان با رژیم جعلی اسرائیل نخوانند. مثلا آیا خیلی سخت است برای ما که با استناد به حمایت‌های مکرر شیمون پرز از توافق ژنو، ایضا با استناد به همین فرمول جناب ظریف، بخواهیم نستجیر بالله، مذاکره‌کنندگان هسته‌ای کشور را همزبان با رئیس‌ رژیم بی‌جمهور اسرائیل معرفی کنیم؟ لذا اگر قرار است ما بچه‌های انقلاب را در زمینه ظریف دیپلماسی «سازشکار» نخوانیم (که تا الان هم رویه روزنامه چنین بوده) بر دوستان دیپلمات هم فرض است که در مقام عمل «حافظ همبستگی ملی در این شرایط» باشند و دیگر بچه‌های انقلاب (ما و دیگر دوستان حزب‌الله) را نه تندرو و افراطی بخوانند، نه همزبان با اسرائیل. ما البته بی‌هیچ هراسی جز از خداوند و خون شهدا و قانون و حقوق این ملت و ولایت، حرفمان را می‌زنیم. باز هم می‌زنیم. روزنامه وطن‌امروز از فردای توافق تا امروز بارها تاکید کرده که این توافق هرچند عهدنامه ترکمانچای نیست اما بیش از اینها با فتح‌الفتوح فاصله دارد که لازم‌النقد و واجب‌الاعتراض نباشد. اگر ترکمانچای خواندن یک توافق قابل‌برگشت خطاست، خطای بزرگ‌تر، فتح‌‌الفتوح خواندن یک توافق با قرائت‌های چندگانه و متضاد است. اگر اولی، خطایی‌ تاکتیکی است، دومی، از آنجا که منجر به تغییر آرمان‌های انقلاب اسلامی و تعویض شعارهای جمهوری اسلامی می‌شود، خطایی استراتژیک است. دولت جمهوری اسلامی بی‌هیچ تمردی از قوانین بین‌المللی، با ۱+۵ به این توافق رسید که در ازای رفع بخش کوچکی از تحریم ناحق و غیرقانونی، بخش بزرگی از حقوق هسته‌ای خود را وانهد. چنین رخدادی قطعا شادمانی ندارد. من اصلا فرض می‌کنم دولت، راه دیگری جز پذیرش این توافق نداشت و ناگزیر از این بود که به جبر روزگار، از بعضی حقوق ملت کوتاه بیاید. باز این رخداد هم شادمانی نداشت. شادمانی برای زمانی است که آدمی بدون کوتاه‌آمدن از امتیازات بزرگ، حقوق بزرگ دیگرش را استیفا کند، یعنی امتیاز کوچک بدهد و حق بزرگ بگیرد یا لااقل در ازای امتیاز بزرگ، حق بزرگ‌تری دریافت کند، نه اینکه امتیازات بزرگ بدهد و به‌طور صدقه‌ای، بخش کوچکی از تحریم‌ها را معلق کند. اینجاست که فتح‌الفتوح‌ خواندن این مدل توافق، علاوه بر بی‌مورد بودن، به‌معنای تقلیل سطح آرمانخواهی جامعه است و این مهم اگر برای هر انقلابی آفت است، برای انقلاب اسلامی، «بزرگ‌ترین آفت» است. بی‌خود نیست که روزنامه «نیویورک تایمز» می‌نویسد: «راه مقابله با ایران، «توقف برنامه‌ هسته‌ای» و «تغییر ماهیت نظام» به‌طور همزمان است». این بار از شخص دکتر ظریف، با صراحت بیشتری می‌پرسم؛ چرا نتانیاهو باید از دستیابی بازرسان آژانس یا همان عاملان موساد به کارگاه‌های مونتاژ سانتریفیوژ ناراحت باشد؟! واقعا چرا؟!

وطن امروز/ ۱۱ آذر ۱۳۹۲

ارسال شده در صفحه اصلی | ۲ دیدگاه

نوبت اقتصاد هم رسید!

یک: استقبال از جمله رئیس جمهور

مدبرانه‌ترین سخن رئیس دولت تدبیر در این مدت ۱۰۰ روز، بی‌گمان جمله‌ای بود که انتهای دیدار یکشنبه با خبرنگاران و بعضی خانواده شهدای هسته‌ای بیان شد؛ «از این پس نوبت فعالان حوزه اقتصاد است که با تلاشی مضاعف وارد میدان کار شوند.» جمله‌ای کاملا صحیح و منطقی که متاسفانه در پیچ و خم بندهای توافق هسته‌ای گرفتار آمد و زیاد دیده نشد! به‌زعم نگارنده، این یک جمله رئیس محترم جمهور، از کل متن ۴ صفحه‌ای توافق هسته‌ای با ۱+۵ شادی‌آفرین‌تر بود و ان‌شاء‌الله عملیاتی‌تر. این جمله به عبارتی، توافق رئیس‌جمهور با جمهور است در حوزه اقتصاد و معیشت و ان‌شاء‌الله سود توافق با جمهور، از نتیجه لازم‌الصبر توافق مقدماتی اخیر بیشتر و محسوس‌تر باشد. براساس آنچه آقای روحانی گفتند، می‌توان امیدوار بود که لااقل از این به بعد، آحاد مردم و بویژه فعالان بخش اقتصاد، حقیقتا با «قوه مجریه» طرفند، نه احیانا «قوه وزارت خارجه»! و می‌توانند دلگرم باشند که سهم اقتصاد در دولت اعتدال، به نفع مسائل سیاسی و مصائب سیاست خارجی قربانی نمی‌شود. ایضا وزرا و دست‌اندرکاران بخش اقتصاد هم باید این جمله را به فال نیک بگیرند، بلکه سهم‌شان در تصمیمات کابینه، بیشتر و جدی‌تر شود. ما البته توقع‌مان این بود که رئیس‌جمهور، بسی زودتر از این، به ندای هل من ناصر اقتصاد لبیک بگوید اما ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است. لذا ما استقبال می‌کنیم از سخن درست رئیس قوه مجریه و در حد وسع‌مان در روزنامه «وطن‌امروز» اعلام آمادگی می‌کنیم که خدمات دولت در بخش اقتصاد و بهبود اوضاع معیشتی مردم را انعکاس دهیم. نیک اگر بنگری، حرف ۱۰۰ روز پیش، بلکه پیش‌تر، حرف ما در ایام انتخابات دقیقا همین جمله بود؛ «ز تعارف سیاست کم کن و بر مبلغ اقتصاد افزا». فقط در یک قلم، نگارنده در دهم تیر ۹۲، ضمن نگارش یادداشتی با عنوان؛ «کدام اکثریت، کدام اقلیت؟ اقتصاد ۱۰۰‌درصد» از کم فروغ بودن اقتصاد در سخنرانی‌های آغازین و مقدماتی آقای روحانی انتقاد کرده بود. الحمدلله بوی تصحیح رویه از ناحیه دولت می‌آید و وزرایی چون علی طیب‌نیا و… می‌توانند امیدوار باشند که به همان اندازه در کابینه تدبیر و امید، وزیرند که آقای ظریف، نه چیزی کمتر! استبعادی ندارد که فعالان حوزه اقتصاد، هنگام استماع جمله فوق‌الذکر جناب روحانی، در دل با خود نجوا کرده باشند: «جانا! سخن از زبان ما می‌گویی» و ادامه دهند؛ «از این پس نوبت دولت هم هست که به اقتصاد، حداقل همان اندازه بها دهد که به سیاست» و هم چنان بگویند؛ «مهم‌ترین لایحه حقوق شهروندی، رایحه خوش اقتصاد، معیشت و کار مداوم و شبانه روز است، و الا افراطی نامیدن نیمی از جمهور که به هر دلیلی به ما رای نداده‌اند، آن هم توسط رئیس‌جمهور، خودش مهم‌ترین نقض حقوق شهروندی است». اصحاب بخش اقتصاد البته غافل از این مهم نیستند که توافق در حوزه دیپلماسی، حتما تاثیر روانی مثبت -گیرم زودگذر- بر معیشت دارد اما از این به بعد ماجرا (یعنی همان «از این پس» رئیس‌جمهور!) بازکردن گره‌ها را باید از دست پر توان، کاری و غیر حراف اقتصاد و از درون متن استعدادهای داخل کشور تمنا کرد. این مساله فوق‌العاده مهمی است که الحمدلله رئیس‌جمهور هم بدان رسیده‌اند. ما توافق دولت با اقتصاد را براساس آنچه رئیس دستگاه اجرا منقول داشته‌اند، حقیقتا به فال نیک می‌گیریم و از رسانه ملی متوقعیم من باب این توافق هم، توقعات اقتصادی فعالان بخش اقتصاد و خواسته‌های معیشتی آحاد جمهور را به گوش رئیس‌جمهور برساند. ان‌شاء‌الله.

دو: هدف مشترک زنجیره‌ای‌ها و اسرائیل

در اسرائیل صفتی، پرز، پیشکسوت نتانیاهو به حساب می‌آید. آن زمان که شیمون، مهره مهم صهیونیست‌ها بود، کسی پهن هم بار نتانیاهو نمی‌کرد. خب! اگر ملاک سلبی، هم زبانی ظاهری با اسرائیلی‌ها باشد، این حق برای ما محفوظ است که به بعضی جراید بگوییم؛ «زنجیره‌ای ها، شیمون پرز! پیوندتان مبارک». مگر جز این است که شما هر دو، متاثر از توافق با ۱+۵ زیادی به احساس مسرت افتاده‌اید؟! اگر موضع‌گیری نتانیاهو مهم است، از آن مهم‌تر، موضع‌گیری شیمون پرز است که به اعتبار سابقه بیشتر، استوانه بی‌ریش و ریشه رژیم هار، نجس، نحس، حرامزاده، بی‌شرف و بی‌ناموس اسرائیل محسوب می‌شود. بعضی‌ها چرا «اخم تاکتیکی نتانیاهو» را می‌بینند اما «نیشخند استراتژیک پرز» را درز می‌گیرند؟! وانگهی! همین که حتی زنجیره ای‌ها هم با وجود آن همه شعار «نه غزه، نه لبنان…» و با وجود آن همه حمایت شخص نتانیاهو از اربابان فتنه‌گر و محصور در توهم‌شان در سال ۸۸ دست آخر متوجه عمق نجاست اسرائیل شده‌اند، برای گفتمان «مرگ بر اسرائیل» در حکم یک پیروزی است و برای گفتمان سست «نه غزه، نه لبنان…» حکم یک شکست مفتضحانه را دارد. تا این حدش که ما کاملا رضایت داریم… و اما درباره «ملاک سلبی» هم باید مستدل سخن گفت. اولا؛ صرفنظر از ظاهر بعضی موضع‌گیری‌ها، اتفاقا پاره‌ای بندهای توافق با ۱+۵ که هسته‌ای ما را موقتا محدود می‌کند، قطعا و حتما باعث خشنودی نتانیاهو است اما این دیو درنده از آنجا که زیادی حرامزاده است، هرگز به این حد از محدود کردن، قانع نخواهد شد. و اخم و تخم نتانیاهو دقیقا از این زاویه است، نه اینکه مشکل با ذات توافق داشته باشد. ثانیا؛ نقد امت حزب‌الله به بندهایی از این توافق، اتفاقا برای سرخ‌کردن صورت درنده خویانی از قبیل همین نتانیاهو است. اگر نتانیاهو به برد بیشتر جبهه باطل ماجرا یعنی جبهه صهیونیستی استکبار جهانی فکر می‌کند، امت حزب‌الله در اندیشه برد بیشتر ملت و دولت جمهوری اسلامی و ایستادگی مضاعف، پای حقوق مسلم شهدای هسته‌ای است. برای این رخداد، اگر تنها یک عنوان نتوان گذاشت، همین «پیوند» است. اصرار امت حزب‌الله بر حق و حقوق ملت ایران، دقیقا نقطه مقابل اصرار نتانیاهو بر باج‌خواهی بیشتر بطالین عالم است. آری! این هر ۲ مشغول اصرار و اعتراض‌اند اما هر یک دنبال ایده‌آل دقیقا متفاوت خویش می‌گردند. اینجا اتفاقا بحث «گسست» مطرح است، نه «پیوند». در پیوند اسرائیل، شیمون پرز و صدالبته شخص نجس نتانیاهو، بی‌تعارف، همین روزنامه‌های زنجیره‌ای هستند که سازش را از مذاکره و سرسپردگی و چاپلوسی برای غرب را از دیپلماسی، بیشتر دوست دارند. در ورزشگاه ژنو، نتانیاهو از ۱+۵ حمله می‌خواست و امت حزب‌الله از طرف ایرانی. ابله زنجیری، همان روزنامه زنجیره‌ای است که این اشتراک فقط در لفظ «حمله» را دال بر «پیوند» بگیرد! ظاهرا تحلیل سیاسی این جماعت هم از فرمول «شیردالیسم» پیروی می‌کند! در پیوند با اسرائیل و نتانیاهو، همچنان همان جماعتی‌اند که روز عاشورا برای یزید کف مرتب زدند و در ژنو برای ۱+۵! در پیوند دشمن، آن تماشاگری است که تیم خودی را به جای تشویق به حمله و بازی هجومی، نه حتی دعوت به دفاع درست، بلکه رسما دعوت به گل خوردن و کوتاه‌آمدن می‌کند. زنجیره‌ای‌ها، «روحانی و ظریف» را برای «کری و اشتون» می‌خواهند، لیکن امت حزب‌الله، دولت را برای ایستادگی بیشتر پای حقوق ملت. کاش سیاست هم کمی صداقت میدان فوتبال را داشت. ما که در استادیوم، گوش تماشاگر خائن را می‌گیریم و می‌اندازیمش همان جایگاه هواداران تیم رقیب، یا حتی بیرون ورزشگاه و مثل «مدعی العموم» نیستیم که احیانا «خواب» باشیم! زنجیره‌ای‌ها براساس آنچه در جرایدشان مرقوم داشتند -اتفاقا بر همین اساس!- پیوندشان با اسرائیل، مبارک! و این هم بر ما مبارک، که باز هم بر همین اساس، دست آخر فهمیدند که پیوند با اسرائیل و دوستی با سران صهیونیسم، دست آدمی را «نجس» می‌کند. آب خواهند کشید؛ ان‌شاء‌الله!

وطن امروز/ ۵ آذر ۱۳۹۲

ارسال شده در صفحه اصلی | ۲ دیدگاه

آمریکا؛ تنهاتر از همیشه

کدام ائتلاف مانع جنگ اوباما علیه اسد شد؟!

غلط نکرده باشم جمعه حدود ۲ ماه پیش بود که اوباما می‌خواست به اسد حمله کند؛ چی شد پس؟! اتفاقا دیروز هم جمعه بود. همان جمعه‌ای که حدودا ۵۰ روز پیش به عنوان روز دقیق حمله آمریکا به سوریه معین شد. حتی ساعت حمله هم توسط بعضی رسانه‌های غربی فاش شد. تقریبا همه مطمئن بودند که حمله آمریکا به سوریه قطعی است و تحقیقا کاخ سفید برای حمله به خط مقدم مقاومت، فقط و فقط فشار دکمه جنگ را کم داشت. آن جمعه تاریخی، دست یانکی‌ها روی ماشه بود، چشم همگان به آغاز یک جنگ دیگر و نگاه قلم‌ها به گلوله‌ها. خبرنگاران حوزه جنگ، با پوشش جلیقه‌ ضد‌ گلوله، مهیای اعزام به شام بودند. اخبار، رنگ خون گرفته بود و همه چیز برای حمله مساعد. اما جمعه شد شنبه، شنبه شد یکشنبه، یکشنبه شد دوشنبه و… زنگ جنگ نواخته نشد! کار به جایی رسید که همه متحدان کاخ سفید پا پس کشیدند؛ ما برای همراهی واشنگتن در حمله به سوریه دلیل کافی نداریم، برای این لشکرکشی اوضاع مناسبی نداریم، حال یک درد سر جدید نداریم، خودمان هم کمک کنیم افکار عمومی‌مان همراهی نمی‌کنند! اصلا به ما چه؟ آمریکا می‌خواهد به هر کجا حمله کند هری! حتی انگلیسی‌ها هم دبه خودشان را درآوردند؛ «حالا ببینیم مجلس‌مان در این باره چه می‌گوید و کی می‌گوید!» این آخری دبه دیوید کامرون بود برای باراک اوباما! و کاخ سفید همین را کم داشت که انگلیس هم برایش ناز و ادا درآورد! «آمریکا تنهاتر از همیشه» بی‌هیچ یار و یاوری، بهتر آن دید که دستش را از روی ماشه جنگ بردارد و سر تعظیم فرود آورد مقابل آن دست مقدسی که نمی‌تواند ببرد! اما چه شد که «دست مقاومت» بالای دست آمریکا نشست؟! شیپور جنگ علیه سوریه آماده نواختن بود که رهبر انقلاب در یک جمله کوتاه اما فوق دیپلماتیک که برای کاخ سفید پر از معنی و مفهوم و تفسیر بود، به سران آمریکا هشدار دادند: «جنگ علیه سوریه انتهای نامعلومی دارد». هراس از این «انتهای نامعلوم»، نقش ویژه روسیه و صد البته «نه» گفتن همه جهانیان بویژه مردم خود آمریکا به نقشه کاخ سفید، اوباما را مجبور کرد حتی ادای بوش کوچک را هم درنیاورد! و این برای رئیس‌جمهور شیطان بزرگ، از همه چیز بدتر بود! مثلثی با اضلاع کاملا آشکار، موجبات این عقب‌ نشینی بزرگ را فراهم کرد؛ «جمهوری اسلامی، روسیه و افکار عمومی دنیا». اما خب! آمریکا آمریکاست و اخلاقا درست نبود که کدخدای جهان‌ (!) بازی آغاز جنگ را ۶ بر صفر به سوریه ببازد. متاثر از همین فهم، از دل دیدار وزرای خارجه روسیه و آمریکا، توافق «خلع سلاح سوریه از تجهیزات شیمیایی» حاصل شد تا محض رضای دل شیطان بزرگ، یکی، دو گل از گل‌های خورده آمریکا آفساید اعلام شود! ما بخیل نبودیم؛ چه عیبی داشت شیطان بزرگ زخم خورده و بی‌آبرو که در رجز حمله نظامی به سوریه، مثل خر در گل مانده بود، بخش کوچکی از خاک روی پالانش پاک شود! دست آخر، نتیجه کاخ سفید از ادعای حمله نظامی به سوریه، خلاصه در این شد که جهانیان، بی‌نیاز به هیچ تفسیر و توضیحی بفهمند و با چشم خود ببینند که «آمریکا تنهاتر از همیشه» است. در این نتیجه‌گیری، از ۲ مقاومت نمی‌توان صرف نظر کرد؛ نخست مقاومت ملت و دولت سوریه، آنهم به عنوان خط مقدم مقاومت، و دیگری مقاومت مثلث فوق‌الذکر علیه کاخ سفید. موتلفین آمریکا در جنگ علیه سوریه فی‌الواقع «نامعلوم» شدند اما ائتلاف میان «ایران و روسیه و مردم دنیا + مقاومت خط مقدم مقاومت» حکم یک «ائتلاف معلوم» را داشت که به خوبی توانست نقش خود را بر نقشه کاخ سفید برتری دهد. دیگر همه فهمیده بودند و فهمیده‌اند که آنچه مانع اجرای نقشه‌های شیطانی آمریکا می‌شود، مقاومت است و لا غیر. اگر آمریکا در مواجهه با سازش و به شهادت تاریخ، همواره سیلی زده و گامی به جلو برداشته، در مصاف با مقاومت، علی‌الدوام تودهنی خورده است. «انتهای نامعلوم» در کنار «ائتلاف معلوم» نه فقط مانع نقشه کاخ سفید شد، بلکه بزرگ‌ترین و مهم‌ترین سیلی این چند سال اخیر مقاومت بود بر گوش کاخ سفید. لطفا دقت شود! جمعه ۲ ماه پیش، یانکی‌ها اساسا از مذاکره و صلح و دیپلماسی عبور کرده بودند و دست‌شان واقعا روی ماشه جنگ بود. مذاکره و صلح و دیپلماسی اگر قدرتی داشت، اصولا باید مانع اعلام روز آغاز جنگ می‌شد. شیپور جنگی که آن جمعه به یادماندنی دست اوباما بود، هم مچ مذاکره را خوابانده بود، هم مچ صلح را و هم مچ دیپلماسی را. اگر جز این بود، شیپور در یک دست اوباما و اسلحه در دست دیگرش چه کار می‌کرد؟! آنچه این بزدل کوچک‌تر از بوش کوچک را سر جای خود نشاند، پیوند «جمله انتهای نامعلوم» و «جمعه ائتلاف معلوم» بود. در یک کلام، آنچه جور قصور مذاکره، سستی صلح و عجز دیپلماسی، در راه امتناع از آغاز جنگ را کشید، «دست برتر مقاومت» بود. آن جمعه تاریخی، به پشتوانه آن جمله فوق دیپلماتیک، کلاس درس مبارزه بود برای مذاکره و مشق مقاومت بود برای دیپلماسی؛ «جلوی وقوع جنگ را اینگونه می‌گیرند، حتی اگر دست ابلیس بر ماشه باشد و ساعت آغاز جنگ! آنگونه که تو داشتی می‌رفتی، آمریکا حمل بر این کرده بود که اجازه دارد برای شروع جنگ!»

با وجود صحنه به این واضحی، طرفه حکایت اینجاست؛ بعضی‌ها در داخل و بر خلاف افکار عمومی دنیا، آنجا که می‌خواهند سخن از مثلث مانع جنگ آمریکا علیه سوریه برانند، از خود آمریکا هم نام می‌برند! این کاتولیک‌تر از پاپ‌ها، ملل آزاده دنیا، من‌جمله مردم خود آمریکا را کنار می‌گذارند و به جای مثلث «ایران، روسیه و جهانیان» مثلث «آمریکا، روسیه و ایران» را مانع جنگ می‌خوانند! و به کاخ سفید روحیه می‌دهند! و می‌نویسند: «اوباما با زیرکی و در آخرین لحظه ممکن، جلوی جنگ را گرفت تا جلوتر از تهران و مسکو، واشنگتن را تبدیل به ضلع اصلی مثلث مانع جنگ علیه سوریه کند»! به « ما ۳ نفر» چگونه آمریکای دست بر ماشه را هم اضافه کرده‌اند، خدا عالم است؟! در صحنه‌ای که آمریکا اراده بر آغاز جنگ داشت و حتی روز جنگ را اعلام کرده بود، در صحنه‌ای که آمریکا طرف متهم بلکه مجرم ماجراست، در صحنه‌ای که ادعای «آمریکا تنهاتر از همیشه» نزد افکار عمومی دنیا به خوبی ثابت شده و در صحنه‌ای که آمریکا، نه از دیپلماسی و صلح و مذاکره، که از مقاومت سیلی خورده و متنبه شده و سر جایش نشسته، چه مضحک است دستبرد زدن به اضلاع «ائتلاف معلوم» و فروختن ضلع ملل آزاده دنیا به ضلع آمریکای جنایتکار. اوباما جنگ می‌خواست؛ عدم تحقق جنگ، یعنی زیرکی مقاومت. البته از جماعتی که به «شیردالیسم» دچارند و متوجه ۲۰۰۰ سال قبل یا همین حدود سال بعد از میلاد مسیح نیستند، خیلی نمی‌توان توقع تحلیل وقایع، غیر از «زاویه شیردالیسم» داشت اما به راستی، کدام ائتلاف مانع جنگ اوباما علیه اسد شد؟! خوب است بعضی‌ها به جای تحلیل سیاسی، مراقب باشند «مجسمه مال ۲۰۰۰ سال بعد از میلاد آن پیامبر اولوالعزم» که با همه شیردال بودن، عمرش از ۱۳ – ۱۴ سال تجاوز نمی‌کند، در پاچه میراث‌شان فرو نرود! ائتلافی که آمریکا در آن بود، از هم پاشید… و ائتلافی که آمریکا در آن بود، اگر چه از هم پاشید اما «آمریکا تنهاتر از همیشه» خود آهنگ جنگ داشت. آمریکا در «ائتلاف مانع جنگ» نبود، بلکه متاثر از ائتلاف مانع جنگ، مجبور شد فتیله ننگ و نیرنگ و جنگ را بزدلانه پایین بکشد. از دیگر سو، مذاکره نیز برای متقاعد کردن آمریکا به عدم استفاده از گزینه نظامی علیه سوریه، توان لازم را نداشت، که اگر مذاکره مثمر ثمر بود، پس چرا حتی روز آغاز جنگ هم اعلام رسمی شد؟! مگر مذاکره نشد که به این روز نرسند؟! به دیپلمات‌های هیچ کجای عالم برنخورد اما آن مقامی که در جمهوری اسلامی، تفنگ را از دست اوباما گرفت، سردار مقام عظمای ولایت در سپاه قدس و مامور مستقیم پروژه عملیاتی «انتهای نامعلوم»، «حاج قاسم سلیمانی» بود. هراس از «انتهای نامعلوم جنگ آمریکا با خط مقدم مقاومت»، کاخ سفید را از غلطی که می‌خواست بکند، پشیمان کرد. آمریکایی‌ها از مذاکره حساب نمی‌برند، بلکه مذاکره را می‌خواهند تا از طرف حساب‌شان، حساب بکشند! آمریکایی‌ها از مبارزه و مقاومت حساب می‌برند، حتی آن دم که دست‌شان روی ماشه باشد! من خیلی عذر می‌خواهم اما اگر با دیپلمات‌ها بود، الان ۵۰ روز از حمله آمریکا به سوریه گذشته بود، چرا که روز جمعه، دست اوباما روی ماشه بود! هر چقدر برای آمریکایی‌ها، انتهای دیپلماسی، قابل محاسبه و معلوم است، انتهای مقاومت، نامعلوم و دهشت‌زاست! دیپلمات‌ها همین که فریب لبخند دشمن را نخورند، برای ما علی‌الظاهر اکتفا می‌کند، گرفتن اسلحه از دست اوباما پیشکش! ما صد البته دیپلمات‌های‌مان را سازشکار نمی‌دانیم، ولو آنکه نقدهای جدی به ایشان داشته باشیم و نقدهای جدی‌مان را باز هم بگوییم. خط قرمز ما سازشکارانی هستند که به بهانه دیپلماسی می‌خواهند نسخه ذلت پیچیده شود. نه آمریکا در ائتلاف مانع جنگ است، نه سازشکاران داخلی. کمک به تحریم، جنگ، سازش، ذلت و… اصولا و اساسا پروژه جماعت روشنفکر است. ستون پنجم دشمن و آنکه جدول دشمن را پر می‌کند، بخواهد هم نمی‌تواند به جنگ و تحریم «نه» بگوید. از شیردالیست‌های وطنی، کدام عالیجناب شرمنده از انقلاب بود که در یکی از شهرهای شمالی، به اوباما گرای جنگ علیه اسد را داد؟! حالا شدیم حکایت «حاجی انا شریک؟!» حالا شدیم حکایت «ما ۳ نفر را کجا می‌برند؟!» نخیر عالیجنابان! شما ان‌شاء‌الله در ائتلاف با تحریم و تهدید و جنگ‌طلبی شیطان بزرگ نباشید، که مثلث مانع جنگ، ضلع پشیمان از «مرگ بر آمریکا» ندارد! همچنان نام رئیس‌جمهور سوریه «بشار اسد» است. این خود به تنهایی یعنی شکست آمریکا و شکست سازشکاران. تو بگذار نوبل را به سازمان منع سلاح‌های شیمیایی بدهند! شأن بشار بالاتر از «خرمهره»‌ای است که پرز و اوباما هم گرفته‌اند! اینکه ما بحق می‌گوییم «بیداری اسلامی»، ناظر بر پشیمانی کاخ سفید از حمله نظامی به سوریه است، آن‌هم در روز آغاز جنگ… جنگی که نشد! و الا اینکه در مصر، فلانی رئیس‌جمهور باشد یا بهمانی در زندان، شاید به حاشیه بیداری اسلامی ربط داشته باشد اما به متن بیداری اسلامی یعنی «مقاومت علیه آمریکا و اسرائیل» خیلی ربط ندارد. باور مسلم ما این است که اگر بیداری اسلامی تا این حد و اندازه، زمان بوش کوچک هم بود، حمله به عراق و افغانستان با بهانه‌های واهی رخ نمی‌داد. محمد مرسی این روزها دارد چوب تلقی غلط خودش از بیداری اسلامی را می‌خورد. او نفهمید که در منظومه بیداری اسلامی، دل اگر به جای مقاومت، به آمریکا و این و آن ببندد، می‌رسد روزی که مبارک آزاد باشد و خودش دربند! با این همه، بیداری اسلامی دربند رئیس‌جمهور دربند نیست؛ دربند مقاومت است و کار خودش را می‌کند.

اینک اما محرم است… موسم ائتلاف با حسین‌(ع)… بیداری اسلامی مثل انقلاب اسلامی ریشه در خون امام عاشورا دارد… از کوچه صدای سنج می‌آید… سررسید به بهترین صفحاتش رسیده… من امشب باز هم برای قاسم بن‌الحسن (ع) کف مرتب خواهم زد… و در مسجد ارک، بردن دسته گل را فراموش نمی‌کنم… باید هم فریب داد دشمن را… خوب دارد ورق می‌خورد تاریخ… به‌ به از این روضه‌های تکراری… ما راضی هستیم… اصلا این محرم اول ماست… و زبان ما تازه به حسین(ع) باز شده… بگویی نو، می‌گویم نو… بگویی قدیمی، می‌گویم قدیمی… بگویی عشق، می‌گویم اشک… ما هنوز کار داریم با چشم‌های‌مان… و با علم علمدار… عشق است «انتهای نامعلوم» خون حسین (ع) برای یزیدیان… حق با خانم زینب (س) است؛ جز زیبایی هیچ چیز دیده نمی‌شود… خیمه ما خون حسین (ع) است… و مجمع جهانی حضرت علی اصغر، دیروز جمعه بود… و یکی از کشورهای این مجمع، آمریکا… شهادت در دستان سیدالشهدا کار خودش را کرده… عجب سعادتی داشتی علی‌اصغرم… خون تو نوزاد، از تیر ۳ شعبه کاری‌تر است… و هرگز به زمین بازنمی‌گردد… در آغوش حسین (ع) عجب محشری به پا کرده‌ای… ما باور چنین حماسه‌هایی را نداشتیم… کجای این گیتی است که کتیبه محتشم نداشته باشد؟! آری! مقاومت همیشه و در همه جای عالم جواب می‌دهد؛ در آغوش سیدالشهدا بیشتر… صدای سنج می‌آید… گهواره هم هست… دیروز جمعه سراسر جهان، گهواره علی اصغر بود… و امروز هم… در اسم «رباب»، «آب» با دل مادر بازی می‌کند؛ «گمانم تشنه آبی، چرا مادر نمی‌خوابی؟!» تازه این سمفونی نوزاد ۶ ماهه سیدالشهداست… هنوز علی‌اکبر‌ (ع) به میدان نیامده… باش تا حسین (ع) با علمدار بیاید… با عباس… باش تا منتقم خون حسین‌ (ع) بیاید… صدای سنج می‌آید… ما در عزای محرم و «باز این چه شورش است که در خلق عالم است» موتلف امام زمان‌ (عج)‌ایم… شب‌پرستان جایی در «ائتلاف روشنایی» ندارند… در کنار خورشید و ماه، حق سینه زدن برای ستاره‌ها محفوظ است… صحنه‌های نابی هست که خدا فقط برای ما کنار گذاشته… خدای خون حسین‌ (ع)… خدای اشک‌های ما… خدای دسته‌های دوران کودکی… خدای «ای اهل حرم…» خدای شانه‌های لرزان… خدا عاشقان اباعبدالله را دوست دارد… صدای سنج می‌آید… «آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک…» دیگر پیمانه انتظار لبریز شده… خداوند باید سهم ما را از «ظهور» بدهد… می‌دهد… ان‌شاءالله می‌دهد… ما چشم به راه سپیده‌ایم… و اعتراف می‌کنیم که برای «مرگ بر آمریکا» یک جنگ بزرگ به شیطان بزرگ بدهکاریم… آن «انتهایی…» که «آقا» گفت… برای ما «معلوم» است! صدای سنج می‌آید…

وطن امروز/ ۱۸ آبان ۱۳۹۲

نوحه خوانی شهید اکبر قدیانی در رثای سرور و سالار شهیدان

۱: گفت با مشرکین ساقی لب تشنگان…

۲: گلبرگ سرخ لاله ها در کوچه های شهر ما بوی شهادت می دهد…

۳: من یک تنه حریف این سپاهم…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۶۸ دیدگاه

کاش به همین حرف‌های یک سال اخیر عسگراولادی گوش می‌دادید…

یادداشت میهمان/ علیرضا سلمانی: حبیب‌الله عسگراولادی فقط «پیر مؤتلفه» نبود؛ از جوانی تا آنِ بدرود، در ائتلاف با انقلاب اسلامی بود. با این همه، دقایقی بعد از انتشار خبر درگذشت این «یار امام» و «امین رهبر» بعضی رسانه‌های مغرض به بهانه مساعی یک سال اخیر مرحوم عسگراولادی برای متنبه‌ کردن اصحاب فتنه و تلاش برای بازگرداندن احتمالی ایشان به دامن پر مهر ملت و ولایت، اینگونه وانمود کردند که آن مرحوم در یک سال آخر عمر، به مرزهای اعتدال، بلکه اصلاح‌طلبی نزدیک شده بود! اولا؛ فاصله‌ انداختن میان مقاطع مختلف زندگی عزیزی که یک عمر در صراط مستقیم ولایت فقیه، رشته سپید مو را به نقد جوانی خرید، کاملا مضحک است. ثانیا؛ باید به جماعت کج‌اندیشی که به‌زعم غلط خود، از همه عمر پیر انقلاب، فقط یک سال آخر آن را گرفته‌اند، گفت؛ کاش لااقل به همین ادعای خود وفادار می‌بودید و پندهای پیر مبارزان انقلاب را به کار می‌گرفتید. کاش آن نامه‌نگاری‌های یک سال آخر عمر عسگراولادی در شما اثر می‌کرد و کاش به دلسوزی‌های او گوش می‌دادید. کاش از دامن دشمن به دامان دوست پناه می‌آوردید. کاش قبول می‌کردید که تقلب، تهمتی زشت به نظام بود. کاش در شما موثر بود نصایح پیر انقلاب. کاش به احترام موی سپید او، حرمت پندش را نگه می‌داشتید و… کاش لااقل به همین حرف‌های یک سال اخیر عسگراولادی گوش می‌دادید. حقا که چه نمک‌نشناسید؛ شما حتی با خبر رحلت این پیرمرد دوست‌داشتنی هم فتنه‌گرانه برخورد کردید! اساسا ذات شما را با «فتنه» سرشته‌اند؛ خواه مفتون باشید، خواه فتنه‌گر!

وطن امروز/ ۱۵ آبان ۱۳۹۲

ارسال شده در صفحه اصلی | ۴۷ دیدگاه