درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم الله…
“آیا علی الدوام از بدی ها گفتن و از بدی ها نشان دادن و از بدی ها نوشتن، در ذات خود، قبح بد بودن را نمی ریزد؟!”
دقیقا همینطور!
البته شکی در این نیست که نشان دادن چهره سیاه و پر از دعوا و طبعا اعصاب خرد کن از ایران، طرحی برای تخریب کشور و فرهنگمان در دید جهانیان است!
کسی منکر این نیست که به مشکلات و کاستی ها و نقاط ضعف رفتاری جامعه پرداخته شود، منتها بزرگ نمایی می کنند و زیاده از حد می پردازند. گمانم بخشی اش برمی گردد به این که این روزها، سیاه نمایی نوعی ژست روشنفکرانه شده، از بالا دیدن و کوبیدن و بعد هم رها کردن موضوع، نقدی که به هیچ تاثیرگزاری و راه حلی ختم نمی شود و نتیجه اش فقط مشوش کردن اذهان است.
سلام.
مشکل سینمای امروز ما این است که فیلمسازان عمدتاً فضای اطراف خود و تجربیات و گاهی توهمات خود را دراماتیزه کرده و به کل جامعه تعمیم می دهند.
وقتی کسی می آید می گوید: “خیانت جزئی از واقعیت جامعه ایرانی است” اولین برداشتی که آدم می کند این است که لابد در خانواده هایی که این آقا می شناسد و معاشرت دارد این مسئله امری روتین و عادی است!
این مثل اینجا به شدت مصداق دارد که: “کافر همه را به کیش خود پندارد”.
چرا. بعضی وقتها نشون میدن. البته توی فیلمهای تلوزیونی مناسبتی! از اون فیلمایی که خیلی برای ساختنش هزینه نمیذارن. مثلا یکی داره میره مشهد؛ پولش گم میشه؛ آدم خوبیه و … آخر سر مزد خوبیهاش رو میگیره! و توی ولادت امام رضا (ع) پخشش میکنن! مثلا!
این کلا مشکل فیلمهای ماست که خوبیها رو فقط مناسبتی نشون میدن. مثل نماز خوندن؛ که فقط برای برجسته کردن مذهبی بودن یه نفر نشون میدن.
و دیگه اینکه توی ایران؛ مرغ همسایه، خیلی غازه! اعتماد به نفسمون پایینه.
البته اینا غیر از موارد غرض و مرض دار هستن!
چای پولکی؛
البته اینکه گفتی، درباره همه کارگردان ها و همه فیلم ها مصداق ندارد. مثلا آخرین فیلم فریدون جیرانی یعنی “من مادر هستم”، علی رغم همه اشکالاتش که کم هم نیست، انصافا مصداق “کافر همه را…” نمی تواند باشد. پیام کلیت اثر قابل دفاع است، اما… اما این متن داداش حسین هم قابل دفاع است! البته بنده خیلی موافق بیان واقعیت ها به شیوه “من مادر هستم” نیستم! یعنی پیام ها را قطعا به شیوه دیگری هم می شود رساند.
…………………………
P.H.D (گفت و شنود)
گفت: گزارش اخیر بی بی سی بدجوری جیغ گروه های اپوزیسیون و مدعیان اصلاحات را به آسمان بلند کرده است.
گفتم: چرا؟ مگه چی گفته؟!
گفت: بی بی سی در این گزارش اعتراف کرده که جوانان ایرانی افرادی تحصیلکرده و دانشمند هستند ولی گروه های اپوزیسیون افرادی کم سوادند که به عنوان ابزار تبلیغی در اختیار آمریکا قرار دارند.
گفتم: چه عرض کنم؟! می گویند از یکی از همین ضد انقلابیون فراری پرسیدند تحصیلاتت چیه؟ و یارو برای اینکه قمپز در کنه گفت P.H.D ولی بعداً که معلوم شد دروغ گفته می خواستند پناهندگیش رو لغو کنند که دوستش گفت؛ بابا! دروغ نگفته منظورش؛
«PASSED HIGH SCHOOL WITH DIFFICULTIES»
بوده! (یعنی به سختی دیپلم گرفته)
احسنت؛
وقتی به بازخورد اون عکس کره ای ها فکر میکنم و بعد تصویری که به ما از بی فرهنگی خودمون! ارائه شده را کنار هم قرار میدم، می بینم که قطعا توطئه ای درکاره تا مردم ایران اسلامی را اینجور به جهان نشون بدن.
بسم رب شهداء و الصدیقین
یاد خاطره ای افتادم که مربوط به تصادفه و با اجازتون ذکرش می کنم:
امسال قسمت شد شب عید غدیر را به همراه خانواده در مشهد مقدس بودیم. داشتیم از پابوس امام رضا(ع) برمی گشتیم که در وکیل آباد ماشین جلومون (۲۰۶ بود) محکم زد به عقب پی کی. ما (با ۴۰۵) هم زدیم به پشت ۲۰۶! جلوی ۲۰۶ داغون شده بود ولی از عقب چیزیش نشده بود. پلیس که آمد گفت: هر کس باید هزینه عقب ماشین جلویش رو بده و هزینه جلوی ماشین ها با راننده خاطیه. تا اینجا که همه چی داشت طبق قانون پیش می رفت. تا اینکه حاجیمون گواهی نامه راننده ۲۰۶ رو دید. اسمش سید امیرحسین… بود. تا حاجیمون دید که ایشون سید هستن به پلیس گفتن بره و تمام خرج های ماشین ۲۰۶ رو تقبل کردند و دل سیدی رو شاد…
فرهنگ ایرانی این…ببخشید اگه سرتون رو درد آوردم.
یا علی
مثل این که اهالى هنر در ایران، فراموش کرده اند که هنر ابزار فرهنگ سازى است نه فرهنگ سوزى!
نمى بینند که آن گاوچران هاى وحشى در مجموع، چه تصویر متمدنانه اى از فرهنگ پر جنایت وخیانت خود نشان مى دهند؟!
البته یکى از علل آن، کم کارى نیروهاى متعهد و با استعداد، در ورود به عرصه هنر هاى نمایشى است!
باز هم قلمت مستــــــــــــــــــدام باد…استاد.
چند روز پیش، هوا به شدت سرد بود و توامان برف و باران میبارید.
سر پل شهید کاظمی، منتظر اتوبوس بودم، که با نامردی تمام اتوبوسها نگه نمیداشتند و ویراژ کنان از کنارم رد میشدند.
دست آخر ماشین شخصی ای نگه داشت و سوار شدم.
از اول تا آخر مسیر، آهنگی قدیمی و غیر مجاز البته با ولوم پایین پخش میشد. که زیاد آزار دهنده نبود! چون هندزفری تو گوشم بود!!!
دست آخر راننده بدون گرفتن هیچ پولی من رو تا نیمی از مقصدم، که البته مسیرشون بود، رسوند!!!
این فقط نمونه ای بود.
کارگردانهای عزیز ما کجای این کشور زندگی میکنند که چشم هاشون واقعیات رو نمیبینه؟؟؟
این تجربه عینی من از حضور در خیلی از جاهایی دنیاست. موضوع هم ربطی به ظاهر و یا قشر خاصی ندارد، بلکه بطور اعم مطرح میباشد.(بدون در نظر گرفتن رنگ و لعاب ظاهر)
بین مردم جهان تمیزترین مردم مسلمانان هستند.(بدلیل دستورات نظافتی)
بین مسلمانان تمیزترین شیعیان هستند.
بین شیعیان تمیزترین، اول ایرانیان، بعد لبنانی ها و بعد عراقی ها.
در مورد خون گرمی، شرقیها خیلی از غربیها گرمترند.
آنان که به ادیان الهی اعتقاد دارند بیشتر به دیگران احترام میگذارند.
در نهایت، مروت و مردانگی در بین ما خیلی بیشتر از دیگران است.
با این اوصاف میزان جفأیی که خودمان بر خود روا میکنیم آشکار است.
داداش حسین! گیر این دقت نظرت هستم؛ ۳ روز ۴ مطلب یک دنیا نکته.
مردم ایران فوق العاده خوب و مهربون هستند….
عمار!
شما الان دقیقا کی و چی رو مسخره کردی؟!!!
از همان زمانی که عکس کره ای ها از ورزشگاه منتشر شده بود و خبرگزاری ها، تیترهای جنجالی برایش زده بودن، این مسئله در ذهنم مانده بود!
چقدر خوب حواستان به همه چی هست!
واقعا برنامه ها و فیلم ها و بعضی رسانه ها، همتشان مضاعف است برای اینکه خودمان از خودمان ناامید شویم!
بی ربط:
هان ای دختر خورشید! تو خرابهنشین نیستی. اینک عرش را به پاس قدوم تو مفروش کردهاند. پای بگذار! بالِ تمامِ ملایک برای گام گذاشتنت در خویش نمیگنجند.
* * * * * * * * * *
دستهایت کوچک بودند برای به آغوش کشیدن صبر و سختی. اما تو چقدر سربلند بیرون آمدی از دردها و دلتنگیها! صبر را از چه کسی به ارث برده بودی، نمیدانم! اما ایمان، همپای تو بزرگ شده بود.
اگه کسی نخواد ببینه، دنیا هم که خوبی و نیکی تو مملکتت نباشه، باز هم سیاه نمایی می کنند. اصلا من معتقدم؛ بعضی از این افرادی که گفتید، جز سیاهی چیزی نمی بینند. و سیاهی های خودشون رو جز سفیدی. دیکتاتوری هنری یعنی همین دیگه!
مشکل اینه که اینجور نویسنده و کارگردانا معمولا دید جامعی به همه مردم کشور ندارن و کل جامعه آماریشون، پنجاه، شصت نفر درب و داغون اطرافشونه…
و نهایتا با یه بی منطقی مسخره، جز رو به کل تعمیم میدن و گندی که باید رو می زنن!
گندشون بزنن!!
شرمنده بی ربطه
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910928001262
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/179393/%D8%B1%D8%B3%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%AA%D9%87%D8%A7%D9%85%D8%A7%D8%AA-%D8%B4%D8%A7%D9%87%E2%80%8C%DA%A9%D9%84%DB%8C%D8%AF-%DA%A9%D9%88%D8%AF%D8%AA%D8%A7%DB%8C-88-%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%B7%D9%87%D8%B1%DB%8C%D9%87%D8%A7%D8%B4%D9%85%DB%8C-%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%85-%D8%AF%D9%88%D9%85-%DA%A9%D8%B4%D9%88%D8%B1-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D8%B4%D8%A2%DB%8C%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AE-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%AF-%D8%AF%D8%A7%D8%AF-%D8%A8%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%B1-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%87%D8%A7%D8%B4%D9%85%DB%8C-%D9%87%D9%86%D9%88%D8%B2-%D9%86%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA
مطلب ظریف و به جایی بود.
عادت کردیم هر چی که می شه بگیم ما ایرانیها.
ما ایرانیها فلانیم، ما ایرانیها بهمانیم، فقط ما ایرانیها این خصلت بد رو داریم و …
تا حالا شده بگیم ما ایرانیها بهترین مردم دنیاییم.
یا علی
سلام.
به خدا دلم از هر چی کارگردان و فیلمسازه گرفته. بی معرفتا یه جوری فیلم می سازند که نه فقط سیاه نمایی میکنه بلکه اعصابها را پریشان میکنه و بد دهنی و دعوا و ذکر دنیا را مکرر تلقین می کنه. کاش یکی پیدا میشد یه فیلم بسازه از مهربونی ها، از ادب، از سبک زندگی مومنان بهشتی، کاش…
یک نکته که فراموش کردی، اینکه بیشتر جاهای دنیا خانوادگی استادیوم
میروند. و به استادیوم به چشم یکی از گزینه های تفریحی آخر هفته نگاه
میکنند. ولی در ایران فقط عشق فوتبالهای خفن! و با عرض معذرت…
ولش کن نمیگم چی! خودت میدونی. ولی کلا ایرانیها از همه مردم دنیا
تمیزتر و پاک ترن. برادران غربی، اگر یک روز عطر و ادکلن نزنن، از بوی
گندی که حاصل … حالت خفگی بهت دست میده.
دیدم که میگما!
سلام؛
شهادت نصیبت بشه… زیبا بود.
سلام داداش حسین!
دیشب در خط یک مترو، جای خود را با یک آقای سالمند بازاری عوض کردم؛ به حکم ادب و وظیفه. بگذریم که نمی پذیرفت و شرمنده شده بود، ولی خیلی دعا کرد برای جوانهای ایرانی و می گفت آفرین که عرق ایرانی و دینی تان پررنگ است و ما بعداز رفتن از این دنیا، خیالمان راحت است که ایران را خوب نگه میدارید. پس از اصرار زیاد وی در این تعریف و تمجیدها به ایشان گفتم ما کاری نکردیم و آنان که جان دادند، فداکاری کردند برای کشور. او از پایمردی مردان شهادت گفت و پایداری خانواده هایشان. گفت چقدر سخت است که فرزند را به جوانی برسانی و برود و دیگر نیاید… البته آن آقا چفیه و شال و محاسن نداشت. این حکایت را بی کم و کاست گفتم و مانند صدا و سیماو قرشاد(!) ساسنسورش نکردم تاغربزده ها کیفور شوند.
داداش حسین گرامی!
این چشم انداز را هر روز در مترو می بینم که من ریشو تا بخواهم از جا بلند شوم و جایم را به سالمندی یا خانمی بدهم، جوانی جین پوش با زلف به روز شده ی غربی، جایش راداده و من به این می اندیشم: حال که در ایثار از “جا” عقب می مانم، در بزنگاه، در ایثار “جان” چه گونه ام…