مردم ایران چقدر بدند؟!

یک: در سیاست و زیرمجموعه هایش، نیز در فرهنگ و شاخه هایش نظیر سینما، این روزها چه تصویری از مردم ایران ارائه می شود؟! کافی است نیم نگاهی به پس زمینه رسانه های فرهنگی و روزنامه های سیاسی بیندازیم و دمی با خود اندیشه کنیم؛ آیا مردم ایران اینقدر بد شده اند؟! آیا واقعا اینقدر سیاه و تاریک است اوضاع جامعه که مردم ایران از شمال شهری گرفته تا جنوب شهری، علی الدوام با هم دعوا می کنند و یقه هم را می گیرند؟! این همه سیاهنمایی است یا واقعیت؟! اگر واقعیت است، همه واقعیت است یا بخش قلیلی از واقعیت موجود؟! بگذار واضح تر بنویسم؛ آیا تا این حد بد شده اند مردم ایران که حتی در پس زمینه فلان فیلم نرم، ساده و انسانی هم، باید شاهد این همه منازعه این با آن باشیم؟! سر صف بنزین، دعوا! سر صف اتوبوس، دعوا! سر صف تاکسی، دعوا! سر صف مترو، دعوا! در ترافیک، دعوا! در تصادف، دعوا! هنگام خرید، دعوا! هنگام فروش، دعوا! و همه جا و همه کس، دروغ! اگر همچین است جامعه ایرانی و به این حد از قهقرا رسیده، به راستی، چرا فاتحه اش را نمی خوانیم؟!

دو: در سینما… یعنی به ویژه در رسانه سینما، آنچه در بالا نوشتم، بیشتر دیده می شود. گاه به بهانه انتقاد از سبک زندگی غربی قشر مرفه جامعه، گاه به اسم نقد جماعت روشنفکر، گاه به طمع جایزه در جشنواره های هنری سیاسی غرب، گاه به خاطر بیان واقعیت ها، و گاه بی هیچ دلیلی، در زمینه ها و پس زمینه های آثار سینمایی، بی تعارف، مشغول مشاهده تصویری سیاه از مردم ایران ایم. من البته کم و بیش حق می دهم به کارگردانانی که مدعی اند؛ «چطور می توان سبک زندگی غربی قشر مرفه را نقد کرد، بی آنکه سبک زندگی شان را تا حدودی نشان داد؟!» اما هر کارگردانی عاقبت ادعا و حرف خود را دارد. درست یا غلط، بهانه خود را دارد. این وسط سئوالم این است؛ حد و مرز و خط قرمز این نقدها و احیانا این واقع نگری ها چیست و کجاست؟! و گیرم هیچ ریگی به کفش هیچ اهل هنری نیست، لیکن محصول این همه تصویر مغشوش و این همه نمایش سیاه از اقشار مختلف مردم ایران، چه می تواند باشد؟! مردمی که پول دارانش، به وادی قتل و تجاوز افتاده اند، ضعفایش به منازعات خیابانی و چاقو کشی، متدینش به قشری گری، دانشجویش به خوش گذرانی، استادش به بی خیالی، جوانش به عیش و نوش، دخترش به ابتذال، پسرش به دغل و دروغ، پیرش به انزوا، زنش به رها کردن خانه و خانواده، و مردش به بی قیدی، لابد مردمان بدی اند و قابل نقد، اما آیا همه آن تصویری که می شود از این مردم گرفت، همین است؟! آیا هیچ عکس دیگری، احیانا تصویر خوبی نیست که بشود از واقعیت های همین مردم نشان داد؟! و آیا نمایش بدی های هر قشری، هر یک با بهانه ای، دست آخر چهره کلیت جامعه ایرانی را مخدوش نمی کند؟! آیا علی الدوام از بدی ها گفتن و از بدی ها نشان دادن و از بدی ها نوشتن، در ذات خود، قبح بد بودن را نمی ریزد؟! و بعضا -تاکید می کنم بعضا!- سبب اشاعه زشتی ها و عادی شدن پلشتی ها نمی شود؟!

سه: قطعا نمی خواهم در چنین مقالی شعار بی خود سر دهم یا عشقم به آنچه که «مردم عزیز ایران» می خوانمش، باعث چشم بستنم بر بعضی واقعیت ها شود، اما ۲ روز پیش که تهران با دانه های الهی برف سپیدرو شد، از جامعه ایرانی اعم از شمال شهری و جنوب شهری، تصاویری دیدم که دریغم می آید ننویسمش. اگر بنا به گفتن واقعیت هاست، پس مشاهدات مرا هم ببینید. مشاهداتی که البته شمای خواننده نیز به کرات دیده اید، اما امان از سیاهنمایی بی حد، آن اندازه که بیان خوبی ها «اصل فراموش شده» می شود.

چهار: روز برفی تهران، در میدان تجریش، سوار مترو شدم. بعد از چند ایستگاه اما بنا به مقصدی که داشتم، خط متروی خود را عوض کردم. از مترو خارج شدم، کار خود را انجام دادم. برای کار دیگری، سوار اتوبوس میدان بهارستان به میدان جمهوری شدم و بعد از اتمام کارهای اداری، آمدم تحریریه همین روزنامه جوان. در مترو در هر ۲ خط، بیش از ۵ بار جوانانی را دیدم که از جا بلند شدند و جای خود را به افراد مسن تر دادند. شبیه چنین واقعیتی را اما حتما شمای مخاطب هم دیده اید، لیکن کجاست این تصاویر زیبا در سینمای ما؟! در میدان بهارستان -که البته آنجا داشت باران می آمد، نه برف!- منتظر اتوبوس بودم و آن سوی خیابان دیدم ۲ جوانی که در صف تاکسی، نوبت شان شده بود، نوبت خود را به خانمی که انتهای صف، بچه ای در آغوش داشت، دادند و خودشان بی چتر، ماندند زیر باران تا کی دوباره تاکسی بیاید! در اتوبوس هم تا به میدان جمهوری برسیم، دقیق شمردم که ۶ نفر، جای خود را به افراد مسن تر دادند. شما اما لابد صحه می گذارید که از این دست تصاویر زیادتر از من دیده اید، اما چرا در سینمای ما، دعوا در صف اتوبوس نشان داده می شود، لیکن خبری از این تصاویر نیست؟! آیا اینها هم واقعیت های همین مردم و همین جامعه نیست؟! به برکت جریان انحرافی (!) من تجربه سوار شدن در متروی نیویورک را هم در پرونده اعمالم دارم. چند بار، در چند روز. اصلا آنجا چنین فرهنگی وجود ندارد. و معنی ندارد که تو از نوبت خود بگذری، حتی اگر طرف، زنی بچه بغل باشد یا مردی عصا به دست. من نمی خواهم بگویم جامعه ایرانی هنگام تصادف، اصلا با هم دعوا نمی کنند، اما شمای خواننده کلاه وجدان خود را قاضی کن! آیا تا به حال تماشا نکرده ای این مردم را که هنگام تصادف، به حرمت موی سپیدی، صلواتی، احترامی از حق خود گذشته باشند؟! واقعا جای تصاویر خوب و به یاد ماندنی این مردم در رسانه های ما به ویژه سینما کجاست؟!

***

چند ماه پیش، بعد از فلان بازی تیم ملی در ورزشگاه آزادی، همه سایت ها، از سایت های حزب اللهی بگیر تا اغیار، عکسی را نشان دادند که تماشاگران کره ای مشغول تمیز کردن ورزشگاه اند و جمع کردن آشغال. نوع بازتاب و موج تلنگر آن عکس، به حدی بود که در دلم گفتم؛ نکند ما ایرانی ها مظهر کثافت و عدم مراعات نظافت ایم که این چنین مست عکس کره ای ها شده ایم؟! باور کنید نمی خواهم شعار بدهم و حتی نمی خواهم کتمان کنم که ایرانی جماعت به ویژه در ورزشگاه ها اغلب یادش می رود چیزهایی را، لیکن روز آخری که نیویورک بودم، از چند مهمان دار و خدمه هتل وارویک بگیر تا پلیس حفاظت و چه و چه، ازشان خواستم نظرشان را درباره ایرانی ها بگویند و با دیگر ملیت هایی که به هتل شان می آیند مقایسه کنند. خلاصه نظرشان یک چیز بود؛ «ایرانی ها از همه تمیزترند و پاک تر». به خدا جای این «تمیزی و پاکی» در سینمای ما خالی است. به خدا پدرمان را درآوردید با عکس آن کره ای ها!! جوان/ ۲۹ آذر ۱۳۹۱

این نوشته در یسار ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

  2. سیداحمد می‌گوید:

    “آیا علی الدوام از بدی ها گفتن و از بدی ها نشان دادن و از بدی ها نوشتن، در ذات خود، قبح بد بودن را نمی ریزد؟!”

    دقیقا همینطور!
    البته شکی در این نیست که نشان دادن چهره سیاه و پر از دعوا و طبعا اعصاب خرد کن از ایران، طرحی برای تخریب کشور و فرهنگمان در دید جهانیان است!

  3. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    کسی منکر این نیست که به مشکلات و کاستی ها و نقاط ضعف رفتاری جامعه پرداخته شود، منتها بزرگ نمایی می کنند و زیاده از حد می پردازند. گمانم بخشی اش برمی گردد به این که این روزها، سیاه نمایی نوعی ژست روشنفکرانه شده، از بالا دیدن و کوبیدن و بعد هم رها کردن موضوع، نقدی که به هیچ تاثیرگزاری و راه حلی ختم نمی شود و نتیجه اش فقط مشوش کردن اذهان است.

  4. چای پولکی می‌گوید:

    سلام.
    مشکل سینمای امروز ما این است که فیلمسازان عمدتاً فضای اطراف خود و تجربیات و گاهی توهمات خود را دراماتیزه کرده و به کل جامعه تعمیم می دهند.
    وقتی کسی می آید می گوید: “خیانت جزئی از واقعیت جامعه ایرانی است” اولین برداشتی که آدم می کند این است که لابد در خانواده هایی که این آقا می شناسد و معاشرت دارد این مسئله امری روتین و عادی است!
    این مثل اینجا به شدت مصداق دارد که: “کافر همه را به کیش خود پندارد”.

  5. برف و آفتاب می‌گوید:

    چرا. بعضی وقت‌ها نشون می‌دن. البته توی فیلم‌های تلوزیونی مناسبتی! از اون فیلمایی که خیلی برای ساختنش هزینه نمی‌ذارن. مثلا یکی داره می‌ره مشهد؛ پولش گم می‌شه؛ آدم خوبیه و … آخر سر مزد خوبی‌هاش رو می‌گیره! و توی ولادت امام رضا (ع) پخشش می‌کنن! مثلا!

    این کلا مشکل فیلم‌های ماست که خوبی‌ها رو فقط مناسبتی نشون می‌دن. مثل نماز خوندن؛ که فقط برای برجسته کردن مذهبی بودن یه نفر نشون می‌دن.

    و دیگه اینکه توی ایران؛ مرغ همسایه، خیلی غازه! اعتماد به نفسمون پایینه.

    البته اینا غیر از موارد غرض و مرض دار هستن!

  6. سیداحمد می‌گوید:

    چای پولکی؛

    البته اینکه گفتی، درباره همه کارگردان ها و همه فیلم ها مصداق ندارد. مثلا آخرین فیلم فریدون جیرانی یعنی “من مادر هستم”، علی رغم همه اشکالاتش که کم هم نیست، انصافا مصداق “کافر همه را…” نمی تواند باشد. پیام کلیت اثر قابل دفاع است، اما… اما این متن داداش حسین هم قابل دفاع است! البته بنده خیلی موافق بیان واقعیت ها به شیوه “من مادر هستم” نیستم! یعنی پیام ها را قطعا به شیوه دیگری هم می شود رساند.

  7. یلدا می‌گوید:

    …………………………

  8. به جای امیر می‌گوید:

    P.H.D (گفت و شنود)

    گفت: گزارش اخیر بی بی سی بدجوری جیغ گروه های اپوزیسیون و مدعیان اصلاحات را به آسمان بلند کرده است.
    گفتم: چرا؟ مگه چی گفته؟!
    گفت: بی بی سی در این گزارش اعتراف کرده که جوانان ایرانی افرادی تحصیلکرده و دانشمند هستند ولی گروه های اپوزیسیون افرادی کم سوادند که به عنوان ابزار تبلیغی در اختیار آمریکا قرار دارند.
    گفتم: چه عرض کنم؟! می گویند از یکی از همین ضد انقلابیون فراری پرسیدند تحصیلاتت چیه؟ و یارو برای اینکه قمپز در کنه گفت P.H.D ولی بعداً که معلوم شد دروغ گفته می خواستند پناهندگیش رو لغو کنند که دوستش گفت؛ بابا! دروغ نگفته منظورش؛
    «PASSED HIGH SCHOOL WITH DIFFICULTIES»
    بوده! (یعنی به سختی دیپلم گرفته)

  9. پورکاوه می‌گوید:

    احسنت؛
    وقتی به بازخورد اون عکس کره ای ها فکر میکنم و بعد تصویری که به ما از بی فرهنگی خودمون! ارائه شده را کنار هم قرار میدم، می بینم که قطعا توطئه ای درکاره تا مردم ایران اسلامی را اینجور به جهان نشون بدن.

  10. بصیر می‌گوید:

    بسم رب شهداء و الصدیقین
    یاد خاطره ای افتادم که مربوط به تصادفه و با اجازتون ذکرش می کنم:
    امسال قسمت شد شب عید غدیر را به همراه خانواده در مشهد مقدس بودیم. داشتیم از پابوس امام رضا(ع) برمی گشتیم که در وکیل آباد ماشین جلومون (۲۰۶ بود) محکم زد به عقب پی کی. ما (با ۴۰۵) هم زدیم به پشت ۲۰۶! جلوی ۲۰۶ داغون شده بود ولی از عقب چیزیش نشده بود. پلیس که آمد گفت: هر کس باید هزینه عقب ماشین جلویش رو بده و هزینه جلوی ماشین ها با راننده خاطیه. تا اینجا که همه چی داشت طبق قانون پیش می رفت. تا اینکه حاجیمون گواهی نامه راننده ۲۰۶ رو دید. اسمش سید امیرحسین… بود. تا حاجیمون دید که ایشون سید هستن به پلیس گفتن بره و تمام خرج های ماشین ۲۰۶ رو تقبل کردند و دل سیدی رو شاد…
    فرهنگ ایرانی این…ببخشید اگه سرتون رو درد آوردم.
    یا علی

  11. شیدا می‌گوید:

    مثل این که اهالى هنر در ایران، فراموش کرده اند که هنر ابزار فرهنگ سازى است نه فرهنگ سوزى!
    نمى بینند که آن گاوچران هاى وحشى در مجموع، چه تصویر متمدنانه اى از فرهنگ پر جنایت وخیانت خود نشان مى دهند؟!
    البته یکى از علل آن، کم کارى نیروهاى متعهد و با استعداد، در ورود به عرصه هنر هاى نمایشى است!

  12. صاعقه گمنام می‌گوید:

    باز هم قلمت مستــــــــــــــــــدام باد…استاد.

  13. عمار می‌گوید:

    چند روز پیش، هوا به شدت سرد بود و توامان برف و باران میبارید.
    سر پل شهید کاظمی، منتظر اتوبوس بودم، که با نامردی تمام اتوبوسها نگه نمیداشتند و ویراژ کنان از کنارم رد میشدند.
    دست آخر ماشین شخصی ای نگه داشت و سوار شدم.
    از اول تا آخر مسیر، آهنگی قدیمی و غیر مجاز البته با ولوم پایین پخش میشد. که زیاد آزار دهنده نبود! چون هندزفری تو گوشم بود!!!
    دست آخر راننده بدون گرفتن هیچ پولی من رو تا نیمی از مقصدم، که البته مسیرشون بود، رسوند!!!
    این فقط نمونه ای بود.
    کارگردانهای عزیز ما کجای این کشور زندگی میکنند که چشم هاشون واقعیات رو نمیبینه؟؟؟

  14. پیر مرد می‌گوید:

    این تجربه عینی من از حضور در خیلی‌ از جاهایی دنیاست. موضوع هم ربطی‌ به ظاهر و یا قشر خاصی‌ ندارد، بلکه بطور اعم مطرح می‌‌باشد.(بدون در نظر گرفتن رنگ و لعاب ظاهر)
    بین مردم جهان تمیز‌ترین مردم مسلمانان هستند.(بدلیل دستورات نظافتی)

    بین مسلمانان تمیزترین شیعیان هستند.

    بین شیعیان تمیزترین، اول ایرانیان، بعد لبنانی ها و بعد عراقی ها.

    در مورد خون گرمی‌، شرقی‌ها خیلی‌ از غربی‌ها گرمترند.

    آنان که به ادیان الهی اعتقاد دارند بیشتر به دیگران احترام میگذارند.

    در نهایت، مروت و مردانگی در بین ما خیلی‌ بیشتر از دیگران است.

    با این اوصاف میزان جفأیی که خودمان بر خود روا می‌‌کنیم آشکار است.

    داداش حسین! گیر این دقت نظرت هستم؛ ۳ روز ۴ مطلب یک دنیا نکته.

  15. دلخون می‌گوید:

    مردم ایران فوق العاده خوب و مهربون هستند….

  16. ناشناس می‌گوید:

    عمار!

    شما الان دقیقا کی و چی رو مسخره کردی؟!!!

  17. سیداحمد می‌گوید:

    از همان زمانی که عکس کره ای ها از ورزشگاه منتشر شده بود و خبرگزاری ها، تیترهای جنجالی برایش زده بودن، این مسئله در ذهنم مانده بود!
    چقدر خوب حواستان به همه چی هست!

    واقعا برنامه ها و فیلم ها و بعضی رسانه ها، همتشان مضاعف است برای اینکه خودمان از خودمان ناامید شویم!

  18. دلخون می‌گوید:

    بی ربط:

    هان ای دختر خورشید! تو خرابه‏نشین نیستی. اینک عرش را به پاس قدوم تو مفروش کرده‏اند. پای بگذار! بالِ تمامِ ملایک برای گام گذاشتنت در خویش نمی‏گنجند.

    * * * * * * * * * *

    دست‏هایت کوچک بودند برای به آغوش کشیدن صبر و سختی. اما تو چقدر سربلند بیرون آمدی از دردها و دلتنگی‏ها! صبر را از چه کسی به ارث برده بودی، نمی‏دانم! اما ایمان، هم‏پای تو بزرگ شده بود.

  19. چشم انتظار می‌گوید:

    اگه کسی نخواد ببینه، دنیا هم که خوبی و نیکی تو مملکتت نباشه، باز هم سیاه نمایی می کنند. اصلا من معتقدم؛ بعضی از این افرادی که گفتید، جز سیاهی چیزی نمی بینند. و سیاهی های خودشون رو جز سفیدی. دیکتاتوری هنری یعنی همین دیگه!

  20. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    مشکل اینه که اینجور نویسنده و کارگردانا معمولا دید جامعی به همه مردم کشور ندارن و کل جامعه آماریشون، پنجاه، شصت نفر درب و داغون اطرافشونه…
    و نهایتا با یه بی منطقی مسخره، جز رو به کل تعمیم میدن و گندی که باید رو می زنن!
    گندشون بزنن!!

  21. مسعودساس می‌گوید:

    مطلب ظریف و به جایی بود.
    عادت کردیم هر چی که می شه بگیم ما ایرانیها.
    ما ایرانیها فلانیم، ما ایرانیها بهمانیم، فقط ما ایرانیها این خصلت بد رو داریم و …
    تا حالا شده بگیم ما ایرانیها بهترین مردم دنیاییم.

  22. مجنون می‌گوید:

    یا علی

  23. زهرا می‌گوید:

    سلام.
    به خدا دلم از هر چی کارگردان و فیلمسازه گرفته. بی معرفتا یه جوری فیلم می سازند که نه فقط سیاه نمایی میکنه بلکه اعصابها را پریشان میکنه و بد دهنی و دعوا و ذکر دنیا را مکرر تلقین می کنه. کاش یکی پیدا میشد یه فیلم بسازه از مهربونی ها، از ادب، از سبک زندگی مومنان بهشتی، کاش…

  24. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    یک نکته که فراموش کردی، اینکه بیشتر جاهای دنیا خانوادگی استادیوم
    میروند. و به استادیوم به چشم یکی از گزینه های تفریحی آخر هفته نگاه
    میکنند. ولی در ایران فقط عشق فوتبالهای خفن! و با عرض معذرت…
    ولش کن نمیگم چی! خودت میدونی. ولی کلا ایرانیها از همه مردم دنیا
    تمیزتر و پاک ترن. برادران غربی، اگر یک روز عطر و ادکلن نزنن، از بوی
    گندی که حاصل … حالت خفگی بهت دست میده.
    دیدم که میگما!

  25. فدایی گل زهرا می‌گوید:

    سلام؛
    شهادت نصیبت بشه… زیبا بود.

  26. دانشجوی مسلمان می‌گوید:

    سلام داداش حسین!

    دیشب در خط یک مترو، جای خود را با یک آقای سالمند بازاری عوض کردم؛ به حکم ادب و وظیفه. بگذریم که نمی پذیرفت و شرمنده شده بود، ولی خیلی دعا کرد برای جوانهای ایرانی و می گفت آفرین که عرق ایرانی و دینی تان پررنگ است و ما بعداز رفتن از این دنیا، خیالمان راحت است که ایران را خوب نگه میدارید. پس از اصرار زیاد وی در این تعریف و تمجیدها به ایشان گفتم ما کاری نکردیم و آنان که جان دادند، فداکاری کردند برای کشور. او از پایمردی مردان شهادت گفت و پایداری خانواده هایشان. گفت چقدر سخت است که فرزند را به جوانی برسانی و برود و دیگر نیاید… البته آن آقا چفیه و شال و محاسن نداشت. این حکایت را بی کم و کاست گفتم و مانند صدا و سیماو قرشاد(!) ساسنسورش نکردم تاغربزده ها کیفور شوند.

    داداش حسین گرامی!

    این چشم انداز را هر روز در مترو می بینم که من ریشو تا بخواهم از جا بلند شوم و جایم را به سالمندی یا خانمی بدهم، جوانی جین پوش با زلف به روز شده ی غربی، جایش راداده و من به این می اندیشم: حال که در ایثار از “جا” عقب می مانم، در بزنگاه، در ایثار “جان” چه گونه ام…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.