درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم الله
ای بابا…. ما منتظر مطلب ۲۰:۰۶ بودیم…
شما هم یه وقت ها کارایی میکنین که آدم توش میمونه… عجب…
ما اما نیاز به این نسخه پیچی ها نداریم.
ملت ما هم با هم آشتی اند
هم ائتلاف دارند هم وحدت
زیر سایه ولایت فقیه…
“بر خامنه ای، رهبر خوبان، صلوات!”
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
این قدر آقا روی اقتصاد مقاومتی تاکید دارند، برای تحقق اش کسی گامی برنمی دارد. اصلا خیلی ها نمی دانند شاخصه هایش چیست و فرقش با اقتصاد ریاضتی در چیست و…
فقط هنرمان خلاصه شده در حرف و شعار و خیلی هنر کنیم، گاهی برگزاری نشست و همایشی، همین!
“زیر سایه ولایت فقیه، من تعجب می کنم از نامزدهایی که این همه ملی ملی می کنند!”
نمی فهمند!
با این همه گیجی و نفهمی، می خواهند رئیس جمهور هم بشوند. خدا عاقبت ما را ختم به خیر کند!
جان کلام گفته شد.
مختصر، مستقیم، بدون حاشیه و با صداقت.
البته اذعان میکنم که بارها در هنگام خواندن مطالب قطعه، چشم بر روی نوشته ها تار میشود و پرنده خیال پر میکشد به حال و هوایی که من مخاطب این نوشته ها در کجای کار هستم و از دادگاه کلاه خودم محکوم بیرون میایم و یا مجرم؟
سلام؛
چرا “قدیانی دات آی آر” لینک نمیشه؟!
به وب منم سر بزنید سالی یکبار!
خوشحال میشم.
نمی دانم این برادر اکبر دست از سر شما برنمی دارد یا شما دست از سر دامت برکاته او!
والذاریاتی شده…
متین و قابل تامل بیان کردید دغدغه هایتان/هایمان را.
لذت بردم از خواندنش!
البته این واقعا از آن جاهایی است که مسئولین باید جواب گو باشند و ما چشممان به دهان این آقایان است تا ببینیم چه برنامه ای دارند!
تا می تونی خدا رو شکر کن بخاطر این نثری که بهت داده.
از دست جوانانش، مردانش، مدیرانش، مریدانش، سربازانش… دل «پیر»، گاه هست که همچین می شکند.
اینو نمی خواد بزنی
یا حضرت رقیه خانم(س)
اون که می گفت دیده بوده
گوش یکی خون می چکید
نگفت کجا سیلی زد و
گوشوارشو گرفت کشید
اون که می گفت بچه هاتو
با تازیانه می زدند
بچه های حرم
http://www.bachehayeharam.blogfa.com/
بر دولت ها و دست اندرکاران است؛ چه در نسل حاضر و چه در نسل هاى آینده که از متخصصین خود قدردانى کنند و آنان را با کمکهاى مادى و معنوى تشویق به کار نمایند و از ورود کالاهاى مصرف ساز و خانه برانداز جلوگیرى نمایند و به آنچه دارند بسازند (قانع باشند) تا خود همه چیز را بسازند…
“وصیت نامه امام خمینی ره”
با وجود اینکه متنتون کاملا جدی بود، ولی عروس سیاست رو خوب اومدید!
تو ذهنم داشتم مرور می کردم، دیدم از این اسم ها و اصطلاحات و القاب، کم نداریم الحمدلله!
بخش مهمی از جهاد اقتصادی مسئله ى تولید ملی است که اگر ملت با همت، عزم و آگاهی و با همراهی و برنامه ریزی درست مسئولان بتواند مشکل تولید داخلی را حل کند، بدون تردید بر چالش هایی که دشمن ایجاد می کند غلبه خواهد کرد.
اگر ما توانستیم تولید داخلى را رونق ببخشیم، مسئله ى تورم حل خواهد شد؛ مسئله ى اشتغال حل خواهد شد؛ اقتصاد داخلى به معناى حقیقى کلمه استحکام پیدا خواهد کرد. اینجاست که دشمن با مشاهده ى این وضعیت، مأیوس و ناامید خواهد شد. وقتى دشمن مأیوس شد، تلاش دشمن، توطئه ى دشمن، کید دشمن هم تمام خواهد شد.
سهم دولت در این کار، پشتیبانى از تولیدات داخلىِ صنعتى و کشاورزى است. سهم سرمایه داران و کارگران، تقویت چرخه ى تولید و اتقان در کار تولید است. و سهم مردم – که به نظر من از همه ى اینها مهمتر است – مصرف تولیدات داخلى است. ما باید عادت کنیم، براى خودمان فرهنگ کنیم، براى خودمان یک فریضه بدانیم که هر کالائى که مشابه داخلى آن وجود دارد و تولید داخلى متوجه به آن است، آن کالا را از تولید داخلى مصرف کنیم و از مصرف تولیدات خارجى به جد پرهیز کنیم؛ در همه ى زمینه ها، زمینه هاى مصارف روزمره و زمینه هاى عمده تر و مهمتر.
“امام خامنه ای”
با اجازه ی سید احمد عزیز؛
جناب حبیبه عباسی:
متاسفانه در بلاگفا، (قدیانی. آی.آر.) لینک نمی شه. به چه دلیل؟ بماند… من به همین دلیل به نوبه ی خودم و در نهایت احترام، از بلاگفا خداحافظی کردم!
برداشتم جملات آقا درباره مصرف تولیدات داخلی رو آهنگ پیشواز گوشیم گذاشتم، چند روز پیش برادرم زنگ زد بهم و تا دید آهنگ پیشوازم اینه، گفت؛ فلان جنسی رو که چند روز پیش خریدی، مشابه خوب داخلی هم داشت ها!!
دیدم راست میگه؛ متاسفانه حرفهای آقا برای ماها که ادعامونم میشه، گاهی فقط در حد یه حرف و شعار باقی میمونه و غفلت می کنیم…
با سلام خدمت برادران و خواهران…
از دست جوانانش، مردانش، مدیرانش، مریدانش، سربازانش… دل «پیر»، گاه هست که همچین می شکند.
فقط همین یه خط،،،
حداقل مرا بس است،،
شایعه (گفت و شنود)
گفت: دیروز در میان گروه های اپوزیسیون شایع شده بود که آقا رضاربع پهلوی سکته کرده و مرده!
گفتم: آره! ولی بعدا معلوم شد که این شایعه را خود سلطنت طلب ها ساخته و منتشر کرده بودند و چند ساعت بعد هم تکذیب شد.
گفت: مگه مرض دارند که خودشان شایعه می کنند و خودشان هم تکذیب می کنند؟!
گفتم: منظورشان از این کار، قسمت دوم آن بوده است.
گفت: یعنی چی؟!
گفتم: خب! چون هیچ کاری از او ساخته نبود، گروه های اپوزیسیون تصور می کردند یارو مرده و سلطنت طلب ها با ساخت و تکذیب این شایعه می خواستند بگن، نه بابا! آقا رضا ربع پهلوی هنوز زنده است و دست و پاش تکون می خوره!
حاج سعید گل گفتند اونجایی که فرمودند: کی بشه این جنگ تموم بشه، ما یه جبهه ای بریم…
این مشکلات از همونجایی آب میخوره که امام و امت به رهبر و ملت تبدیل شد. وحدت رو از حداقل سیاسیون ما گرفت و هرکی ساز خودش رو میزنه.
اینم از سازندگی…
اصلا من موندم چطوری یه خانواده برای به چالش کشاندن یه نظام به این عظمت و چندین میلیون نفر رهرو حقیقی، کافی بودن؟
کسی میتونه جواب منو بده؟
بازتاب: پیام «آقا» چه شد؟!
رهبرا!
ما برای جان فشانی حاضریم.
“و چرا آقای هاشمی، پدر این سیاست بی پدر و مادر نباشد؟!”
الهی بی پدر بشه این سیاست…
با سلام
در تعجبم چرا شما به اصطلاح ولایتمدارها اصرار به تفرقه دارید؟ اگر رهبر با اینهمه امکانات، سخنرانی ها… نمی تواند یا نمی خواهد که خیلی ها را مثل هاشمی ها را از خودش و انقلاب جدا کند… اصرار شما ها را درک نمی کنیم؟!
شاید هم ناشی از بصیرت فوق العاده شماهاست!
بی ربط:
همین که درب خانه پشت سرش بسته شد،
درهای آسمان بود که روبرویش باز شد …
http://farhangnews.ir/sites/default/files/content/images/story/12-11/12/13223-48348.jpg
اشاره تان به “شیرین کاری ها” و این نکته که “در آینده نزدیک اگر نامزدی شان قطعی شد، مدیران و وزرای خود را پیشاپیش به مردم معرفی می کنند.” بسیار زیبا و شایسته بود.
حالا همه هم می آیندها، ولی فعلا ناز می کنند برای ملت. زیرزمینی ستادهای تبلیغاتی شان را هم راه انداخته اند، اعضای ستادشان فعالیت هم می کنند، ولی باز می گویند؛ مُردد ایم…
اگر بخواهیم به این “مردد ایم” ها توجه کنیم، میبینم خیلی ها مردد اند!
با این همه مردد، انتخابات شلوغی در پیش خواهیم داشت!
البته بعضی ها هم سه تا یکی شدند!
یعنی سه تا مردد با هم به توافق رسیدند که یکی بشود رئیس و دوتای دیگر معاون اول و دوم!
دوستان محترم؛ تا ساعاتی دیگر “قطعه ۲۶” با ۲ متن به روز می شود…
هر ۲ نوشته را با دقت بخوانید، اما یکی را با دقت مضاعف!
جناب سوال کننده!
ما شیعه ی علی می خواهیم باشیم، علی خودش که شیعه ی خودش نبود!
و جالبه که شما زیادی سنگ دامت برکاته رابه سینه می زنید نه سنگ وحدت را…
حالا ما هم که بخیل نیستیم، باشه: انقلاب زنده است تا هاشمی زنده است!!!
وحدت خیلی خوب هست!
اگر پیمان مردم با ولی بود
اگر پیوند با آل علی بود
نه فرمان نبی از یاد می رفت
نه رنج و زحمتش بر باد می رفت
نه زهرا کشته می شد در جوانی
نه می شد خسته از این زندگانی
نه خون دل نصیب مجتبی بود
نه پرپر لاله ها در کربلا بود …
و باز ماییم و این داستان تلخ تکراری …
خدایا! در فتنه های بعدی دوستان و خویشان ما را خودت نگه دار.
از همین الان استرس ریزش ها را داریم!
خدایا به حق سربند یا زهرایی که روی قلم این وبلاگه ما رو عاقبت بخیر کن.
زنده باد حسین قدیانی…
۳۷۱* امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام:
آرزوهای طولانی، دیده ی بصیرت مردمان را کور می کند…
(بحار الانوار، ج۷۰، ص۱۷۰)
سلام بر شما دوست عزیز! واقعا خدا قوت…!! باید به خاطر این نثر زیبا و قلم روان خود خداوند را شاکر باشید…
:
به وبلاگ کوچیک من هم سری بزنید و اگر مایل بودید لینک کنید!! بنده با افتخار شما رو لینک کردم…
راستی خواستم اجازه بگیرم تا مطالبتون رو با ذکر منبع در وبلاگم قرار بدم… از نظر شما اشکالی نداره؟!!
:
در پناه حق، قلمتان استوار؛ پاینده باشید!
یا علی(علیه السلام)!
عاشق عشق؛
سلام علیکم!
با ذکر منبع، ایرادی ندارد. استفاده کنید.
سلام آقا حسین؛
امیدوارم حالتان خوب باشد و قلمتان جاری.
یاد عاشورای فکه امسال بخیر…
یادم نمیره اومدید و در عرض ۱۰ دقیقه قلمتان به جریان افتاد و نوشتید و رفتید پشت تریبون و خواندید از کربلا و…
فیلم اش را هم دارم اگه بخواهید برایتان می فرستم…
با آرزوی سلامتی تان
بچه زنجان
هادی بزرگوار؛
فیلم را همین جا بفرستید، ممنون می شویم!
کسی اینجا هست به من بگه چرا قطعه ۲۶ لینک نمیشه؟
آقای سید احمد…
عباسی؛
دقت کنید به کامنت ها، “چشم انتظار” جواب شما را داده!
واااآی چرا؟ خیلی تاسف آوره
ولی عاشق عشق لینک کرده. یعنی منم خدافظی؟
سلام بر حسین قدیانی… شوخ سوخته دل
بسم الله الرحمن الرحیم
اما اگر آوینی بود برای اقتصاد برنامه داشت.
((عصر ما به راستی عصر شگفتیهاست. از یکسو نظری به آنچه در درون آسمانخراشهای «وال استریت» میگذرد بیندازید و از سوی دیگر به «صلواتی»های جبهه نگاه کنید؛ وقتی انسان بنیان کار و حیات خویش را بر «اعتقاد» خود بنا کند نخستین چیزی که نقش محوری خود را از دست میدهد «پول» است و درست به همین علت، انسان در محدودهی «جبههی اسلام» به پول نیازی ندارد. در جبهه، دیگر به پول که همه چیز را بهصورتی قلابی و غیر حقیقی به یکدیگر پیوند میدهد نیازی نیست و اینچنین، اقتصاد پولی به «اقتصاد صلواتی» تبدیل میشود. از دیکتاتوری پول تا اقتصاد صلواتی))
یا زهرا
فیلم شکار دومین پهپاد متجاوز آمریکایی توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
http://www.nasrtv.com/modules/video/singlefile.php?cid=9&lid=7431
حتی تر سربازانش!
سلام
اگر اجازه بدید می خواستم از متنتون با درج منبع در وبلاگ و نشریه در حال افتتاحمون استفاده کنم.
یا علی
کاش مسئولین بدانند که قطعا روزی نه فقط در این دنیا بلکه در محضر الهی و نه فقط از کم کاری بلکه از بدکاری هایشان سوال می شود…