برادرم محسن…

سلام برادر محسن وزوایی. دارم ۳۰ سال بعد از شهادتت به تو نامه می نویسم. اینجا پای زمین است. آیا می رسد به دست آسمان؟ زمین بودی، الان پیر شده بودی، اما در آسمان، دوست دارم بدانم ۳۰ سال یعنی چند سال؟ شاید یک سال، شاید یک روز! اصلا شاید تو در بهشت، جوان تر هم شده ای! من که هیچ، دل ارتفاعات بازی دراز هم برای تو تنگ شده، یا دل آن جاده دور و دراز، اهواز – خرمشهر که شما را از دل یک شب اردیبهشتی، برد بهشت. کمی از بهشت برای ما بگو. کمی از کربلا. اندکی از حسین. کربلا که نبارید، آیا در بهشت باران می بارد؟ هوای بهشت چند درجه بالای صفر است؟! بالای عشق است، پایین عشق است، خود عشق است؟! عالمی دارید شما شهدا به خدا. خوش سلیقه، شیک پوش، اهل سفر، عین هم، قشنگ، بالایی، کربلایی. تو با خون سرخت کربلایی شدی. «۱۰/ ۲/ ۶۱» چقدر نزدیک به «۱۰/ ۱/ ۶۱» است. شمسی و قمری مهم نیست. مهم این است که هزار و اندی بعد از عاشورا، مقام تو از «حر بن یزید ریاحی» بالاتر است. تو آب نبسته بودی بر بچه های امام حسین. تو گناهی نکرده بودی، توبه نیاز داشته باشی. توبه کار ماست از دست گناه جبهه ها. جبهه تو طفل معصوم شهادت بود. تو مطهری زمان خودت را هزینه صندلی هیچ مجلسی نکردی. ادب مرد، به ز مجلس اوست. «بهارستان» می دانی کجاست؟! «قطعه ۲۶ ردیف ۴۴ شماره ۴۶». بهارستان مزار توست. مزار تو صندلی ندارد. جای نشستن نیست. جای ایستادن است. مزار تو زیباست. خیلی زیباتر از سیاست. یادت هست؛ تو از دیوار شیطان بزرگ، بالا رفتی. حالا یکی باید دیوار نفس ما را فتح کند! جبهه های امروز، بوی نفس می دهند. بوی گند نفس اماره. جبهه بازی دراز صندلی نداشت. «جبهه اولی ها» عاشق صندلی اند. حتی مطهری زمان خودشان را هم خرج صندلی بهارستان می کنند. تو اما خودت را خرج مطهری زمانت می کردی، نه برعکس! جبهه تو، خرج اسلام و انقلاب بود. برای اسلام و علمایش هزینه درست نمی کرد. برادرم محسن! تو در وصیت نامه ات نوشتی: «ما کربلا را برای خودمان نمی خواهیم، برای نسل های بعدی می خواهیم». مطهری به کنار. تو حتی کربلا را هم برای خودت نمی خواستی. برای ما می خواستی که امروز، راحت تر از مشهد، به کربلا برویم… نه! خیلی گران است هزینه سفر به کربلا. کربلا به قیمت جان شهدای اردیبهشت تمام شد. به قیمت جان تو. بد شمرده اند اصحاب سیدالشهدا را. در مقاتل، تو را از قلم جا انداخته اند. بازی دراز قطعه ای غریب از خاک کربلاست. سوار بر اسب سفید بازی دراز، تو بودی. هر جا کربلا باشد، ذوالجناح در جناح شهداست. جبهه ما در جناح شماست. اسیر عراقی برای خودش کسی بود. یادت هست می گفت: هر چه ما طرف سوار این اسب، تیر می انداختیم، کارگر نمی شد! تو را می گفت محسن! راستش را بگو! آن روز در بازی دراز، چه بزرگی آمده بود کمک تان؟! امام زمان بود یا عمویش عباس بن علی؟! امداد غیبی کدام است، اگر جبهه در جناح شهدا باشد؟! تو خود امداد عینی خدا بودی. خون هر شهید، عینی ترین امداد خداست و مگر می شود توی محسن وزوایی، سرباز سیدالشهدا در جبهه غرب باشی، اما علمدار باوفای حسین، یاری دست خالی تان نیاید؟! برادرم محسن! سخنگوی جوانان انقلابی، بچه محل نظام آباد! شهادت، بخشی از زندگی نامه تو نیست. زندگی، بخشی از شهادت نامه توست…

با شدت گرفتن آتش دشمن، زمین غرب کارون به لرزه درآمد و آتش منظم بیش از ده‌ها عراده توپ، صدها تانک مدرن و سایر سلاح‌های منحنی‌زن دشمن روی منطقه درگیری به صورت متراکم اجرا می‌شد. هلی‌ کوپتر‌های توپدار ساخت روسیه و فرانسه، یگان هوانیروز سپاه سوم دشمن هم از آسمان خود را بر فراز مواضع رزمندگان سبک اسلحه ایرانی رسانده و به شدت آنان را زیر آتش گرفته بود. در این لحظه نیروهای گردان میثم تمار به فرماندهی «عباس شعف» همرزم دیرینه محسن خود را به نزدیکی محل استقرار او رسانده بودند. محسن تمام قد ایستاده بر روی جاده بر سر نیروهایی که بدون کمترین سنگر و جان‌پناهی هنوز در غرب جاده می‌جنگیدند فریاد می‌زد، طوری که دیگر صدایش هم گرفته بود. او برآشفته می‌گفت: «برادرها! بیایید پشت جاده لااقل از رو به ‌رو کمتر اذیت می‌شید». عباس شعف خود را به محسن رسانده، او را در آغوش کشید. آن دو لحظاتی در آن جهنم آتش و دود در آغوش هم آرام گرفتند. هنوز چند قدمی از هم جدا نشده بودند که ناگهان انفجار مهیبی در نزدیکی محسن رخ داد و بعد… هنگامی که عباس بالای سر محسن رسید، او را دید که به همراه معاون دومش حسین تقوی‌منش و بی‌سیم‌چی‌شان به خاک شهادت غلتیده‌اند؛ با ملایمت چفیه سیاه‌رنگ دور گردن محسن را باز کرد و با همان، صورت خاک‌آلود دوست و برادر شهیدش را پوشاند. گوشی بی‌سیم را به دست گرفت.

ـ احمد، احمد، شعف!

متوسلیان: شعف، احمد بگوشم!

ـ حاج آقا، خوب گوش کن؛ آتیش سنگین؛ محرم بی‌علمدار شد…

برادرم محسن! اگر هنوز هم تشنه لبی، «سلام بر حسین».

وطن امروز/ ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۱

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    السلام علیک یا اباعبدلله

  2. وارث می‌گوید:

    سلام
    …………………………….

  3. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    بـا یـک نـگـــاه مـی کـشـی و زنـده مـی کـنـی
    مـثــل مـسـیـــح، نـه، دمِ تـو فـــرق مـی کـنـد
    تنها نه اینکه جنس غمش جنس ماتمش
    حتی سیاهی علمش فرق می کند

  4. مهدی می‌گوید:

    سلام حاج حسین
    عجب قلم روانی داری
    از بعضی از مطالبت لذت می برم
    خدا قوت
    یا علی

  5. دلخون می‌گوید:

    سوسوی ستارگان آسمان در التهاب انتظار فرج توست…

    پس بیا و آسمان و زمین را گلستان کن که این خانه، خانه توست

    ………………………………………….

    فوق العاده بود.

    ممنون.

  6. نقطه سر نقد می‌گوید:

    داداش حسین سلام.
    من تو مشهدم متاسفانه کتابات رو زیاد اینجا نمی بینم.
    چطور می تونم کتابایی که تا حالا به چاپ رسوندی تهیه کنم؟ البته غیر از نه ده
    منتظر جوابم
    قربونت یا علی

  7. قاصدک منتظر می‌گوید:

    شهید سید مرتضی آوینی:

    ای شقایق های آتش گرفته، دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را برخود دارد، آیا آن روز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید؟

  8. مصباح یاران می‌گوید:

    مقام تو از «حر بن یزید ریاحی» بالاتر است…؟!!
    خیلی ادعای بزرگیه!
    با اینکه اباعبدالله فرمودند من یارانی باوفاتر از یاران خودم سراغ ندارم…!
    حسین قدیانی: آیا وزوایی یار باوفای امام حسین نبود؟!

  9. بی نشان می‌گوید:

    “…خیلی گران است هزینه سفر به کربلا. کربلا به قیمت جان شهدای اردیبهشت تمام شد…”

    شهدا شرمنده ایم…

  10. نجوا می‌گوید:

    سلام، داداش حسین، مونده بودم منم مثل بقیه بگم داداش یا یه چیز دیگه ولی بهتر دیدم داداش بگم، آخه خیلی بهتون میاد! با این نوشته هاتون عجب هوایی میشم برم جنوب ولی خب شرایطش نیست، یه زحمت، من و دوستام داریم یه پروژه کار می کنیم در مورد نقش “آقا” در هشت سال دفاع مقدس، می تونید چند تا کتاب خوب یا سایت معتبر بهم معرفی کنید، زحمته ولی خب آدم حرفشو به داداشش نگه به کی بگه!

  11. مهم نیست.................. می‌گوید:

    داداش حسین! منو ببخش و حلال کن. این چند روز زیاد غیبتت رو کردم، اما با این نوشته گریه کردم………………………

  12. برف و آفتاب می‌گوید:

    مزار تو … جای نشستن نیست. جای ایستادن است.

    زندگی، بخشی از شهادت نامه توست…

    عجب جمله‌هایی!

  13. سیداحمد می‌گوید:

    “کمی از بهشت برای ما بگو. کمی از کربلا. اندکی از حسین. کربلا که نبارید، آیا در بهشت باران می بارد؟”

  14. سیداحمد می‌گوید:

    “عالمی دارید شما شهدا به خدا. خوش سلیقه، شیک پوش، عین هم، بالایی، کربلایی.”

    به به…

  15. سیداحمد می‌گوید:

    “برادرم محسن!

    تو مطهری زمان خودت را هزینه صندلی هیچ مجلسی نکردی.”

    کاش بفهمند بعضی ها معنای این جمله را؛
    کاش بفهمند حرفِ متنِ “مصباح… و چند آه دیگر” را!

  16. کبک سیاسی می‌گوید:

    در کبک سیاسی بخوانید:
    دستی از غیب برون آید؟
    یا
    چرا حواسمان به خودمان نیست؟

  17. سیداحمد می‌گوید:

    “خون هر شهید، عینی ترین امداد خداست و مگر می شود توی محسن وزوایی، سرباز سیدالشهدا در جبهه غرب باشی، اما علمدار با وفای حسین، یاری دست خالی تان نیاید؟!”

    عالی بود… عالی…

  18. شیدا می‌گوید:

    با صبا در چمن لاله سحر مى گفتم
    که شهیدان که اند این همه خونین کفنان

    گفت حافظ من و تو محرم این راز نه ایم
    از مى لعل حکایت کن و شیرین دهنان

  19. به جای امیر می‌گوید:

    رگبار (گفت و شنود)

    گفت: یک سایت ضدانقلاب خطاب به گروههای اپوزیسیون نوشته است ما خودمان به اندازه کافی بدبختی و بیچارگی داریم، پس دیگر برای کیهان سوژه جدید درست نکنید.
    گفتم: این چه حرفیه؟! منظورش چیه؟!
    گفت: نوشته؛ پیشنهاد کردیم در دور دوم به آقای «م» رأی بدهیم، تعداد آرای او ۵۵ هزار تا از دور اول کمتر شد. از طرح تحریم انتخابات خاتمی حمایت کردیم، رفت رأی داد. گفتیم اگر موسوی و کروبی دستگیر شوند قیامت به پا می کنیم ولی هیچ غلطی نکردیم و…
    گفتم: خب! این بدبختی های اپوزیسیون به کیهان چه ربطی دارد؟!
    گفت: نوشته است؛ در این شرایط حساس نباید با حرفها و نوشته های خود کاری کنیم که کیهان سوژه پیدا کند و ما را به جان هم بیندازد.
    گفتم: حیوونکی راست میگه! از قدیم و ندیم گفته اند قلقلک دادن کسی که اسهال گرفته، خیلی خطرناکه، مثل بازی با تفنگی که روی رگباره!

  20. چشم انتظار می‌گوید:

    روز دوشنبه، شخصا” و حضورا”! سه جلد از کتاب داداش حسین رو، (آرکیو هشتاد و هشت) خریداری کردم. چندین ساعت منتظر داداش حسین بودم ولی توفیق نشد. یعنی وقتی رفته بودم بیرون شبستان و بازگشتم، مسئول فروش گفت: آقای قدیانی دقایقی پیش رفتند.

  21. ناشناس می‌گوید:

    هر کی ازت تعریف می کنه نظرشو می زاری

  22. حنظله می‌گوید:

    قبل از هر چیز؛

    چه می کند عکست با دل ما سردار!

  23. حنظله می‌گوید:

    نامه ای به سی سال پیش… نامه ای به بهشت
    با دلی تنگ، سلام برادر محسن! از بهشت بگو برایمان!
    گفته بودی «ما کربلا را برای خودمان نمی خواهیم، برای نسل های بعدی می خواهیم».
    می دانی! کربلا که می رویم تو را هم زیارت می کنیم!

    “برادرم محسن! سخنگوی جوانان انقلابی، بچه محل نظام آباد! شهادت، بخشی از زندگی نامه تو نیست. زندگی، بخشی از شهادت نامه توست…”

    خیلی زیبا است اخوی؛ خدا قوت!

  24. حنظله می‌گوید:

    راستی حاج حسین آقا! فردا می آیید نمایشگاه؟
    حسین قدیانی: اون بالا نوشتم، یعنی میام دیگه. فردا اولین سالگرد نصرالله جنیدی هم هست. ختمش را بروم، میام نمایشگاه. فاتحه ای برای این بسیجی بخوانیم…

  25. سلام بر شاهدان محفل انس؛
    عجب بهشتی نامه ای شده این نامه.
    پاراگراف آخرش که دلم را بارانی کرد…

  26. پیرمرد می‌گوید:

    داداش حسین! (پیرمردم، متولد در سال تولد بابا اکبر نه هم سنّ او!)

    مرا شاوریه بردی، مرا به بلتا بردی، مرا به بازی دراز بردی، مرا به کربلا بردی، مرا به آسمان بردی.
    حدود نیم ساعتی است که قلبم هنوز آرام نگرفته.
    خدا پدرت را شفیع ما قرار دهد که با قلمت که راوی خون اوست ما را عروج میدهی‌.

    توضیح: این‌ها هیچکدام تعریف و تمجید نیست فقط قسمتی‌ از احساس قلبی من است که از بیان تمام آن ناتوانم.
    حسین قدیانی: برای من و همه بچه های اینجا وجود شما بزرگان مایه درس گرفتن و عزت و آبروست. واقعا نمی دانم چه باید بگویم… خیلی زیاد لطف می کنید که قطعه ۲۶ را همراهی می کنید.

  27. فاطمه می‌گوید:

    ادب مرد، به ز مجلس اوست. «بهارستان» می دانی کجاست؟! «قطعه ۲۶ ردیف ۴۴ شماره ۴۶». بهارستان مزار توست.

    بسیار زیبا…

  28. فاطمه می‌گوید:

    ـ حاج آقا، خوب گوش کن؛ آتیش سنگین؛ محرم بی‌علمدار شد…

  29. فاطمه می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی؛

    با طنز نسبتا” سیاسی: ” چگونگی تشکیل گروهک تروریستی فن ” بروزم
    دوست دارم بیاید و بخونید.
    🙂

  30. شمیم می‌گوید:

    فوق العاده بود.
    خیلی ممنون…

  31. meysam می‌گوید:

    سلام

    !… آنجا ولی چه حالی داشت،
    بچه ها در زمان رها بودند
    منتشر در خیال گرم زمین،
    در دل کهکشان رها بودند
    چون شب حمله، هر شب آن وادی،
    میزبان حضور زهرا(س) بود
    کربلا تا شلمچه نبض زمین،
    بی قرار عبور زهرا(س) بود

  32. emad می‌گوید:

    بسمه تعالی و با سلام؛

    جلبک هایی که فقط عیاشی را از غرب یاد گرفتند:
    antifitna.parsiblog.com

    اگه صلاح دونستین بخونین!

  33. دلخون می‌گوید:

    کتاب رو امروز خریدم…

  34. ف. طباطبائی می‌گوید:

    سلام. خسته نباشید.
    خیلی دل تنگ قطعه ۲۶ و حال و هواش بودم!!

    چند تا متن نخونده دارم و کلی کامنت.
    ضمنا کتابتون رو هم گرفتیم. خیلی خوب و عالی شده.

  35. دلخون می‌گوید:

    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلَاةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ

    …………………………….
    به امید ظهور مولای مان حضرت حجة ابن الحسن (عج)

    http://s3.picofile.com/file/7376947632/nn.jpg

  36. ابوالفضل اشناب می‌گوید:

    بازی دراز قطعه ای غریب از خاک کربلاست. سوار بر اسب سفید بازی دراز، تو بودی. هر جا کربلا باشد، ذوالجناح در جناح شهداست. جبهه ما در جناح شماست.

    چه کرد با دل این یادداشت .

  37. آزاد اندیش می‌گوید:

    “چه شده باران را؟
    که دم صبح به دیوار دلم باران زد
    و تمام نفسم باران شد”
    خوش به حال رنگ نگاهتان، خیلی زیبا بود

  38. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان بخوانند. با تشکر از وحید اشتری…

    http://farzanderuhollah.blogfa.com/

  39. حنظله می‌گوید:

    ………………………… کتاب جدیدتان انشاء الله.

  40. م.خ می‌گوید:

    فقط “یا حسین(ع)”

    این روزها علمدار مهدی صاحب الزمان (عج) کجا و چگونه در حال رشد و تربیت است. او کجاست …

  41. دلخون می‌گوید:

    …………………………….

  42. قاصدک منتظر می‌گوید:

    ” ۲ روز بود که از حج برگشته بود. با مادربزرگش رفته بود. مراسم ولیمه را از قرار می خواستند در همان خانه دنج شان در پیشوا بگیرند. ظهر پنج شنبه برای درست کردن کولر، نصرالله می رود پشت بام و برق او را می گیرد و به رحمت خدا می رود. این ظاهر قضیه است، اما در باطن، گمانم نصرالله دوست داشت بعد از زیارت «خانه خدا»، این بار دعوت «خدای خانه» را لبیک بگوید… و گفت: و رفت. نصرالله در روزی که می خواست ولیمه حجش را بدهد، غایب بزرگ مراسم بود. چه بسیار که مهمان آمده بود تا به نصرالله «حجکم مقبول» بگوید، ولی «حاجی» این بار رفته بود زیارت خدای خانه، آنهم در شب جمعه… اگر اشک مجال دهد می خواهم به نصرالله بگویم؛ برای این یکی حج هم که به جای آوردی، «سعیکم مشکور».”

    شادی روح حاج نصرالله جنیدی صلوات.

  43. آذرخش می‌گوید:

    عجب حال و هوایی!
    دستتون درد نکنه. زیبا بود.

    راستی!
    بازم از مادرای شهدا مطلب بذارید بی زحمت.

  44. هور نشین می‌گوید:

    بذار کنکور قبول شم فرمانده با شیرینی و خبر خوش میام سر مزارت…
    متن فوق العاده بود ممنون

  45. ف. طباطبائی می‌گوید:

    “… این جمله که شهید وزوایی به مادرش گفته، (من کربلا را برای خودم نمی خواهم بلکه آن را برای نسل های آینده می خواهم) از کسی صادر می شود که روح خیلی بزرگی داشته باشد و شهید وزوایی الحق که از بزرگان بود.”

    :::فرازی از سخنان آقا در دیدار با اعضای خانواده سردار شهید وزوایی:::

  46. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    هوای بهشت چند درجه بالای صفر است؟!
    یعنی می رسد به دست آسمان؟
    اینجا پای زمین است…

  47. فجرنور می‌گوید:

    سلام. کتاب رو دیدم. به نظرم بد سلیقگیه مسئولین چاپ گریبان نویسنده و طراح را گرفته. حیف این نوشته های کتاب که با گدا بازی، جلدی سبک براش تدارک دیدن. البته با نگاه اول یاد آهنگ با اینا زمستونو سر میکنم میوفتیم. شاید اینم اسمش هنر باشه…

  48. به جای امیر می‌گوید:

    فراکسیون (گفت و شنود)

    گفت: فراکسیون «صدای ملت» برای مجلس نهم اعلام موجودیت کرد!
    گفتم: خود مجلس «خانه ملت» است و هر ۲۹۰ نماینده آن را هم مردم انتخاب کرده اند. بنابراین، معلوم می شود که همه نمایندگان عضو این فراکسیون هستند!
    گفت: اگر همه در یک فراکسیون باشند که دیگر اسمش فراکسیون نیست. فراکسیون شامل تعدادی از نمایندگان است.
    گفتم: پس این فراکسیون چند تا عضو دارد؟
    گفت: فعلا ۲ تا عضو آن معرفی شده اند و قرار است نمایندگان اصلاح طلب هم که خیلی کمتر از دوره قبل هستند عضو این فراکسیون بشوند.
    گفتم: کالسکه ناصرالدین شاه خراب شده بود، رفت پشت در یک مسافرخانه. پرسیدند کیه؟ گفت؛ سلطان صاحبقران، خاقان بن خاقان، شاهنشاه شاهان، ناصرالدین شاه قاجار. صاحب مسافرخانه در را باز کرد با تعجب پرسید؛ پس بقیه کوشن؟!

  49. دلخون می‌گوید:

    همه داشتند سوار قایق می شدند می خواستیم برویم عملیات یکی از بچه ها چند ماهی دست کومله ها اسیر بود هنوز جای شکنجه روی بدنش بود، وقتی سوار شد داد زد: پدرشونو در میاریم انتقام می گیریم… تا شنید گفت: “تو نمی خواد بیای،ما واسه انتقام جایی نمی ریم”…

    شهید مهدی باکری

  50. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **لا اله الا الله الملک الحق المبین**

  51. دانلود نرم افزار ارتداد…………………………………………

    http://amin-davari.blogfa.com/

    دانلود کنید.

  52. پیرمرد می‌گوید:

    داداش حسین عزیز!

    اولا قطعه ۲۶ جایگاه عزیزان من است و این قطعه نیز،
    ثانیا اصلا لایق و سزاوار این اوصاف نیستم، که اگر بودم اکنون ساکن قطعه ۲۶ و یا … بودم. فقط دوران کوتاهی همنشین بهشتیان آن قطعه‌ها بودم.

    و در نهایت افتخارم این است که هنوز همنشینی بهشتیان نسل دوم وسوم و… نصیبم می‌باشد. به همین دلیل اینجا هستم و بهره میگیرم.

  53. غریب غرب می‌گوید:

    بازی دراز قطعه ای غریب از خاک کربلاست…
    سلام من نثار این، بازی دراز و خاکش/ به شیرودی و وزوایی، یاران سینه چاکش…

    یا علی مدد/صلوات

  54. آرزومند کربلا می‌گوید:

    هیئت دولت سفر چهارمشون به خراسان رضوی رو رفتند، در حالی که سفر سوم رو هم هنوز قم نیومدن. کسی میدونه چرا؟؟؟

  55. سیداحمد می‌گوید:

    یاد مرحوم نصرالله جنیدی، این فرزند شهید از یک خانه سراسر شهید گرامی باد…
    http://uploadtak.com/images/b125_53300x230.jpg

  56. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    دلنشین ترین کامنت:
    _________________________________________

    داداش حسین! (پیرمردم، متولد در سال تولد بابا اکبر نه هم سنّ او!)

    مرا شاوریه بردی، مرا به بلتا بردی، مرا به بازی دراز بردی، مرا به کربلا بردی، مرا به آسمان بردی.
    حدود نیم ساعتی است که قلبم هنوز آرام نگرفته.
    .
    .
    .
    حسین قدیانی: واقعا نمی دانم چه باید بگویم…

  57. به یاد صیاد می‌گوید:

    سلام;
    کجایند مردان بی ادعا؟

  58. جواد می‌گوید:

    سلام!
    شما تا به حال چقدر در راه رهبری قدم برداشته اید؟
    آیا رهبری از شما راضی است؟
    تحول برای شما چه معنایی دارد؟
    به ما سر بزنید و اگر لایق بودیم تبادل لینک کنیم.

  59. دلخون می‌گوید:

    شهدا همون هایی که چیز با ارزشی توی این دنیا پیدا نکردن که بهش دل ببندند. همون هایی که دریای وجودشون از عشق به خدا شعله وره. شاید تو هم مثل من بهشون غبطه می خوری. نمی دونم تا به حال پای صحبت مادر یکی از شهدا نشستی یا نه؟ ولی شاید نگاه مهربونشون رو دیده باشی که به قاب عکسی دوخته شده. فکر کردی که این نگاه چه معنی ایی داره؟

    این نگاه پر از سؤاله «بأی ذنب قتلت؟» این مادر خوب می دونه که یه روزی جواب سؤالش رو می گیره.

    مادر پسرش رو خوب می شناسه. می دونه که پسرش توی چه راهی قدم گذاشته و می دونه که حالا پسرش مصداق بل آحیا شده. مادر می دونه که چی در پیشگاه خدا حاضر کرده.

    شاید تو هم گاهی اوقات به عکس شهدا خیره شده باشی. می دونم که تو هم متوجه شدی که نگاهشون خیلی عمیقه و تا عمق وجودت نفوذ می کنه و توی این نگاه عمیق کلی حرف برات دارند. و تو همیشه خودت رو مخاطب این سؤالشون میدونی که: «فأین تذهبون؟» اونوقته که خیلی شرمنده میشی.

    شهدا خوب طریق مستقیم رو پیدا کردن. خوشا به حالشون که خداوند قبولشون کرده.

  60. دلخون می‌گوید:

    بی ربط با ربط:

    عشق یعنی « همت » و یک دل خدا
    توی سینه اشتیاق کربلا
    عشق یعنی شوق پروازی بزرگ
    در هجوم زخمهای بیصدا
    عشق یعنی قصة عباس و آب
    در « طلاییه » غروب آفتاب
    عشق یعنی چشمها غرق سکوت
    در درون سینه، اما انقلاب
    عشق یعنی آسمان غرق خون
    در شلمچه گریه گریه… تا جنون
    عشق یعنی در سکوت یک نگاه
    نغمة انا الیه راجعون…

  61. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    ۲۱۳* حضرت امام صادق علیه السلام در پاسخ به این سؤال که راه رسیدن به آسایش چیست؟ فرمودند: مخالفت با هوا و هوس. عرض شد: پس چه وقت انسان به آسایش می ‏رسد؟ فرمودند: در نخستین روز ورودش به بهشت.

    (تحف العقول، ص ۳۷۰)

    کمی از بهشت برای ما بگو…
    هوای بهشت چند درجه بالای صفر است؟! بالای عشق است، پایین عشق است، خود عشق است؟!

  62. سحر می‌گوید:

    شما چقدر خودتونو تحویل می گیرید؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    از کجا اینقدر مطمین در مورد خودتون حرف می زنید؟
    مثلا این پسره که فوت شده, از کجا می دونید که رفته به دیدن خدای کعبه, خوب شاید حساب پس دادن بهش مهلت نده, خدا رو ملاقات کنه….
    اینجا یه جای بدیه, همتون فکر می کنید خوبید با این حرفا خوش خیالی و اعتماد به نفس کاذب می گیرید و همین باعث زده شدن مردم از بسیج و بسیجی هاست, در صورتی که شما بسیجی نیستید شهیدا بسیجی ان…
    نمی دونم هدفتون از این همه لاف زدن چی می تونه باشه…
    شما معصوم نیستید اینو بفهم بچه شهید توهم زده!
    آیت الله بهجت هم حساب و کتاب داره، این یارو که عددی نیست…
    از همین شر و وراتون حرصم می گیره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

  63. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    این قافلــــه از صبح ازل، ســــوى تــــو رانند
    تا شـــام ابـــد نیز به سوى تو روانند
    سرگشته و حیران، همه در عشق تو غرق اند
    دلسوخته، هر ناحیه بى تاب و توانند
    بگشـــــــاى نقــــــاب از رُخ و بنماى جمالت
    تا فـــاش شود آنچه همه در پى آنند
    اى پــــرده نشین در پــــــى دیــــدار رُخ تـــو
    جــــانها همه دل باخته، دلها نگرانند
    در میکــــده، رنـــــدان همه در یاد تو مست اند
    با ذکـــــر تـو در بتکده‏ ها پرسه زنانند
    اى دوست، دل ســـوختــه ‏ام را تو هدف گیر
    مــــژگان تـــو و ابروى تو، تیر و کمان اند

    “امام خمینی رحمه الله علیه”

  64. سیداحمد می‌گوید:

    طنز هایی که در کتاب “آر.کیو ۸۸” آمده و قبلا در قطعه۲۶ نخوانده بودیم، واقعا جذاب اند.
    تشکر فراوان داداش حسین!
    سالاری…

  65. قاصدک منتظر می‌گوید:

    دلم قرار نمی گیرد از فغان بی تو
    سپندوار زکف داده ام عنان بی تو
    زتلخ کامی دوران، نشد دلم فارغ
    ز جام عشق لبی تر نکرد، جان بی تو
    چو آسمان مه آلوده ام ز تنگ دلی
    پر است سینه ام ز اندوه گران بی تو
    نسیم صبح نمی آورد ترانه ی شوق
    سر بهار ندارد بلبلان بی تو
    لب از حکایت شب های تار می بندم
    اگر امان دهدم چشم خون فشان بی تو
    چو شمع کشته ندارم شراره ای به زبان
    نمی زند سخنم آتشی به جان بی تو
    ز بی دلی و خموشی چون نقش تصویرم
    نمی گشایدم از بی خودی، زبان بی تو
    عقیق صبر به زیر زبان تشنه نَـهم
    چو یادم آید از آن شکرین دهان بی تو
    گزارش غم دل را مگر کنم چو امین
    جدا ز خلق به محراب جمکران بی تو

    “امام خامنه ای”

    اللّهم عجل لولیک الفرج

  66. سپیده می‌گوید:

    بهارستان مزار توست. مزار تو صندلی ندارد. جای نشستن نیست. جای ایستادن است. مزار تو زیباست. خیلی زیباتر از سیاست. یادت هست؛ تو از دیوار شیطان بزرگ، بالا رفتی. حالا یکی باید دیوار نفس ما را فتح کند! جبهه های امروز، بوی نفس می دهند. بوی گند نفس اماره.

    آقا جان!
    چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی…

  67. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم! قطعه ۲۶ امروز با یک یادداشت سیاسی به روز می شود…

  68. عمار با عین می‌گوید:

    داداش حسین؛ چه خوب نوشته ای این پست را. از شهدا خیلی بهتر از سیاست و سیاسی ها می نویسی. گور بابای همه شون. بچسب به شهدا. ممنون اخوی…

  69. پایداری همیشه جواب می دهد می‌گوید:

    جناب قدیانی!

    ما منتظر عذرخواهی شما از علامه مصباح هستیم و الا با تعامل دیگری جواب تان را خواهیم داد. شما همون طوری که از برادران لاریجانی معذرت خواستی، این بار هم باید از عمار رهبر عذرخواهی کنی. زود باش جناب!

  70. سیداحمد می‌گوید:

    «فتنه خوابیده! رقابت کنید با هم اصول گرایان…» تا دقایقی دیگر در قطعه ۲۶

  71. م.طاهری می‌گوید:

    “شهادت، بخشی از زندگی نامه تو نیست. زندگی، بخشی از شهادت نامه توست…”

  72. ستوده می‌گوید:

    از ازل تاج شرافت را به زهرا دادند
    مهر تابید، شفاعت را به زهرا دادند

    آل حیدر یک طرف، زهرای اطهر یک طرف
    پاسداری از ولایت را به زهرا دادند

    میلاد زهرای اطهر (سلام ا… علیها) بر عاشقان و
    فاطمیون مبارک

    التماس دعا
    بهشتی باشید

  73. .
    با سلام بر شما و دوستان

    با مطلب مهم و بسیار قابل تامل:

    “جبهه پایداری رمز عبور از گفتمان عملی انقلاب اسلامی”

    به روز شده ام. دوستان حتما” مطالعه بفرمایند.

    http://noore14a.blogsky.com

  74. محمد می‌گوید:

    …………….

    انصافا جریان انحرافی هیچ پخی نیست!

  75. دلخون می‌گوید:

    میلاد مادر سادات، زهرای اطهر

    اول بر فرزندش مهدی(عج)

    دوم بر تمام مادران پیرو زهرا

    سپس بر تمامی مقلدان مکتب زهرا

    مبارک باد.

  76. روان نویس می‌گوید:

    سلام.
    شما خانواده های شهدا عجب دنیایی دارید…

  77. حنظله می‌گوید:

    *سحر می‌گوید:

    ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱ در t ۰۰:۵۷

    “شما بسیجی نیستید شهیدا بسیجی ان…” *

    این جمله چقدر آشناست!!؟

  78. قاصدک منتظر می‌گوید:

    بسم رب العشق، رب العالمین
    عشق مولایم، امیرالمومنین
    فاطمه تعبیر دوری از عذاب
    بهترین تفسیر از ام الکتاب
    مادر یکتای هستی از عدم
    مادر لوح و قلم، روح قسم
    دست تقدیر خدا بر عالمین
    مادر ارباب مظلومم حسین
    حجت کبری است بر کل حجج
    با دعایش می رسد یوم الفرج
    جنتی که زیر پای مادر است
    خاک پای دختر پیغمبر است
    آنکه حق جنت به او تقدیم کرد
    نار را جنت به ابراهیم کرد
    انبیا درند و دریا فاطمه
    لم یکن ایجاد لولا فاطمه
    ارث مادر بر تمام اولیاء
    علم و حلم و صدق و تسلیم و رضا
    در امامت گر علی تکثیر شد
    بچه شیر از شیر مادر شیر شد
    تا امید جود از دادار از اوست
    رونق بازار استغفار از اوست
    حق چو در محشر هویدا می شود
    مومن از مجرم مجزا می شود
    روح در عشاق او چون می دمند
    صور این الفاطمیون می دمند
    خلق در محشر پیاده او سوار
    هاتفی آواز می دارد کنار
    آمده عرش خدا را قائمه
    آمده ناموس یزدان فاطمه
    حال اگر باب مسلمانان علی ست
    مادر خود خوب فهمیدیم کیست
    روز وصل دوستداران یاد باد
    یاد باد آن روزگاران، یاد باد
    یاد پشت خاکریز جبهه ها
    یاد یاران عزیز جبهه ها
    یاد مجنون و شلمچه یاد هور
    یاد کارون و فرات و کرخه، نور
    نام سرداران برادر بود و بس
    فاطمه در جبهه مادر بود و بس
    مادریّش را چو باور داشتیم
    گرد خود صدها برادر داشتیم

    “ولادت خانم فاطمه زهرا(س) مبارک باد.”

  79. حسنوند می‌گوید:

    آقای قدیانی!

    واقعا برخی تعابیرتان عالی و در اوج هنرنمایی است. مثل شهادت نامه و زندگی نامه که گفتید… خون بابا اکبر شهید همواره در قلمتان جوشان باد.

  80. مهم نیست............. می‌گوید:

    خیلی خیلی یادش به خیر دوران با هم بودن……………….

    مرسی داداش حسین وقتی که ما را می خنداند؛ http://mohannad.ir/post/86

  81. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان! همین الان قطعه ۲۶ به روز می شود…

    “جناب مهم نیست”! خیلی متن و فایل نابیه… خیلی!

  82. محمد می‌گوید:

    عالی بود…

  83. ماهک می‌گوید:

    چند بار دیدگاهم رو گفتم ولی هر موقع سرکی به وبلاگت می کشم میبینم نامی از منه بی نشان نیست……. چطوریه!!!

  84. عمار می‌گوید:

    کمپین حامیان اعدام……….

    http://www.najafi-mortad.blogfa.com/

  85. دلخون می‌گوید:

    نقطه، سرخط، آب… بابا… نا… ندارد…………… از بس که دستش پینه بسته جا ندارد
    سارا نمی داند چرا در بین آنها…………………… بابا که از جنگ آمده یک پا ندارد؟؟؟
    بابا هوای سینه اش ابری است، سارا!!………… اما کسی در فکر بابا نیست، سارا!!
    از بس که سرفه کرده دیگر نا ندارد ………………… اما نمی داند دلیلش چیست، سارا
    بابا برایم قصه می گویی دوباره ……………………… از آسمان، از ابر، از باران، ستاره
    از عشق می گویم برایت خوب بابا ………………… از مردهای عاشقی که تکه پاره…
    سارا کجایی دیکته… خانم پدر رفت …………… ز پیش ما دیروز تنها، بی خبر، رفت
    خانم معلم چشمهایش خیس شد، بعد…… نقطه، سرخط، عاقبت -بابا- سفر رفت

  86. یا زهراء مرضیه می‌گوید:

    سلام، من فقط خط اول رو خوندم، بعدش چند سطر آخر …بقیه اش بمونه که جگرم سوخت.

  87. یا زهراء مرضیه می‌گوید:

    http://www.nasimonline.ir/Images/News/Larg_Pic/22-2-1390/IMAGE634407875518644100.jpg
    خیلی عجیب بود… اولین کتابی که در نمایشگاه امسال دیدم… جا خوردم و شوکه شدم… همه کتاب هایی که خریدم یه طرف این کتاب هم یه طرف… حتی آر.کیو.
    جذبه عجیبی دارند این شهید بزرگوار.

  88. محمد می‌گوید:

    حافظا……………………..

  89. محمد می‌گوید:

    این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید/ نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد!!!!

  90. سهی می‌گوید:

    خوب بود، ممنون.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.