درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
سلام بر حسین*
السلام علیک یا اباعبدلله
سلام
…………………………….
بـا یـک نـگـــاه مـی کـشـی و زنـده مـی کـنـی
مـثــل مـسـیـــح، نـه، دمِ تـو فـــرق مـی کـنـد
تنها نه اینکه جنس غمش جنس ماتمش
حتی سیاهی علمش فرق می کند
سلام حاج حسین
عجب قلم روانی داری
از بعضی از مطالبت لذت می برم
خدا قوت
یا علی
سوسوی ستارگان آسمان در التهاب انتظار فرج توست…
پس بیا و آسمان و زمین را گلستان کن که این خانه، خانه توست
………………………………………….
فوق العاده بود.
ممنون.
داداش حسین سلام.
من تو مشهدم متاسفانه کتابات رو زیاد اینجا نمی بینم.
چطور می تونم کتابایی که تا حالا به چاپ رسوندی تهیه کنم؟ البته غیر از نه ده
منتظر جوابم
قربونت یا علی
شهید سید مرتضی آوینی:
ای شقایق های آتش گرفته، دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را برخود دارد، آیا آن روز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید؟
مقام تو از «حر بن یزید ریاحی» بالاتر است…؟!!
خیلی ادعای بزرگیه!
با اینکه اباعبدالله فرمودند من یارانی باوفاتر از یاران خودم سراغ ندارم…!
حسین قدیانی: آیا وزوایی یار باوفای امام حسین نبود؟!
“…خیلی گران است هزینه سفر به کربلا. کربلا به قیمت جان شهدای اردیبهشت تمام شد…”
شهدا شرمنده ایم…
سلام، داداش حسین، مونده بودم منم مثل بقیه بگم داداش یا یه چیز دیگه ولی بهتر دیدم داداش بگم، آخه خیلی بهتون میاد! با این نوشته هاتون عجب هوایی میشم برم جنوب ولی خب شرایطش نیست، یه زحمت، من و دوستام داریم یه پروژه کار می کنیم در مورد نقش “آقا” در هشت سال دفاع مقدس، می تونید چند تا کتاب خوب یا سایت معتبر بهم معرفی کنید، زحمته ولی خب آدم حرفشو به داداشش نگه به کی بگه!
داداش حسین! منو ببخش و حلال کن. این چند روز زیاد غیبتت رو کردم، اما با این نوشته گریه کردم………………………
مزار تو … جای نشستن نیست. جای ایستادن است.
زندگی، بخشی از شهادت نامه توست…
عجب جملههایی!
“کمی از بهشت برای ما بگو. کمی از کربلا. اندکی از حسین. کربلا که نبارید، آیا در بهشت باران می بارد؟”
“عالمی دارید شما شهدا به خدا. خوش سلیقه، شیک پوش، عین هم، بالایی، کربلایی.”
به به…
“برادرم محسن!
تو مطهری زمان خودت را هزینه صندلی هیچ مجلسی نکردی.”
کاش بفهمند بعضی ها معنای این جمله را؛
کاش بفهمند حرفِ متنِ “مصباح… و چند آه دیگر” را!
در کبک سیاسی بخوانید:
دستی از غیب برون آید؟
یا
چرا حواسمان به خودمان نیست؟
“خون هر شهید، عینی ترین امداد خداست و مگر می شود توی محسن وزوایی، سرباز سیدالشهدا در جبهه غرب باشی، اما علمدار با وفای حسین، یاری دست خالی تان نیاید؟!”
عالی بود… عالی…
با صبا در چمن لاله سحر مى گفتم
که شهیدان که اند این همه خونین کفنان
گفت حافظ من و تو محرم این راز نه ایم
از مى لعل حکایت کن و شیرین دهنان
رگبار (گفت و شنود)
گفت: یک سایت ضدانقلاب خطاب به گروههای اپوزیسیون نوشته است ما خودمان به اندازه کافی بدبختی و بیچارگی داریم، پس دیگر برای کیهان سوژه جدید درست نکنید.
گفتم: این چه حرفیه؟! منظورش چیه؟!
گفت: نوشته؛ پیشنهاد کردیم در دور دوم به آقای «م» رأی بدهیم، تعداد آرای او ۵۵ هزار تا از دور اول کمتر شد. از طرح تحریم انتخابات خاتمی حمایت کردیم، رفت رأی داد. گفتیم اگر موسوی و کروبی دستگیر شوند قیامت به پا می کنیم ولی هیچ غلطی نکردیم و…
گفتم: خب! این بدبختی های اپوزیسیون به کیهان چه ربطی دارد؟!
گفت: نوشته است؛ در این شرایط حساس نباید با حرفها و نوشته های خود کاری کنیم که کیهان سوژه پیدا کند و ما را به جان هم بیندازد.
گفتم: حیوونکی راست میگه! از قدیم و ندیم گفته اند قلقلک دادن کسی که اسهال گرفته، خیلی خطرناکه، مثل بازی با تفنگی که روی رگباره!
برادرم محسن…
روز دوشنبه، شخصا” و حضورا”! سه جلد از کتاب داداش حسین رو، (آرکیو هشتاد و هشت) خریداری کردم. چندین ساعت منتظر داداش حسین بودم ولی توفیق نشد. یعنی وقتی رفته بودم بیرون شبستان و بازگشتم، مسئول فروش گفت: آقای قدیانی دقایقی پیش رفتند.
هر کی ازت تعریف می کنه نظرشو می زاری
قبل از هر چیز؛
چه می کند عکست با دل ما سردار!
نامه ای به سی سال پیش… نامه ای به بهشت
با دلی تنگ، سلام برادر محسن! از بهشت بگو برایمان!
گفته بودی «ما کربلا را برای خودمان نمی خواهیم، برای نسل های بعدی می خواهیم».
می دانی! کربلا که می رویم تو را هم زیارت می کنیم!
“برادرم محسن! سخنگوی جوانان انقلابی، بچه محل نظام آباد! شهادت، بخشی از زندگی نامه تو نیست. زندگی، بخشی از شهادت نامه توست…”
خیلی زیبا است اخوی؛ خدا قوت!
راستی حاج حسین آقا! فردا می آیید نمایشگاه؟
حسین قدیانی: اون بالا نوشتم، یعنی میام دیگه. فردا اولین سالگرد نصرالله جنیدی هم هست. ختمش را بروم، میام نمایشگاه. فاتحه ای برای این بسیجی بخوانیم…
سلام بر شاهدان محفل انس؛
عجب بهشتی نامه ای شده این نامه.
پاراگراف آخرش که دلم را بارانی کرد…
داداش حسین! (پیرمردم، متولد در سال تولد بابا اکبر نه هم سنّ او!)
مرا شاوریه بردی، مرا به بلتا بردی، مرا به بازی دراز بردی، مرا به کربلا بردی، مرا به آسمان بردی.
حدود نیم ساعتی است که قلبم هنوز آرام نگرفته.
خدا پدرت را شفیع ما قرار دهد که با قلمت که راوی خون اوست ما را عروج میدهی.
توضیح: اینها هیچکدام تعریف و تمجید نیست فقط قسمتی از احساس قلبی من است که از بیان تمام آن ناتوانم.
حسین قدیانی: برای من و همه بچه های اینجا وجود شما بزرگان مایه درس گرفتن و عزت و آبروست. واقعا نمی دانم چه باید بگویم… خیلی زیاد لطف می کنید که قطعه ۲۶ را همراهی می کنید.
ادب مرد، به ز مجلس اوست. «بهارستان» می دانی کجاست؟! «قطعه ۲۶ ردیف ۴۴ شماره ۴۶». بهارستان مزار توست.
بسیار زیبا…
ـ حاج آقا، خوب گوش کن؛ آتیش سنگین؛ محرم بیعلمدار شد…
…
سلام آقای قدیانی؛
با طنز نسبتا” سیاسی: ” چگونگی تشکیل گروهک تروریستی فن ” بروزم
دوست دارم بیاید و بخونید.
🙂
فوق العاده بود.
خیلی ممنون…
سلام
!… آنجا ولی چه حالی داشت،
بچه ها در زمان رها بودند
منتشر در خیال گرم زمین،
در دل کهکشان رها بودند
چون شب حمله، هر شب آن وادی،
میزبان حضور زهرا(س) بود
کربلا تا شلمچه نبض زمین،
بی قرار عبور زهرا(س) بود
بسمه تعالی و با سلام؛
جلبک هایی که فقط عیاشی را از غرب یاد گرفتند:
antifitna.parsiblog.com
اگه صلاح دونستین بخونین!
سلام. به روزم…
کتاب رو امروز خریدم…
سلام. خسته نباشید.
خیلی دل تنگ قطعه ۲۶ و حال و هواش بودم!!
چند تا متن نخونده دارم و کلی کامنت.
ضمنا کتابتون رو هم گرفتیم. خیلی خوب و عالی شده.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلَاةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ
…………………………….
به امید ظهور مولای مان حضرت حجة ابن الحسن (عج)
http://s3.picofile.com/file/7376947632/nn.jpg
بازی دراز قطعه ای غریب از خاک کربلاست. سوار بر اسب سفید بازی دراز، تو بودی. هر جا کربلا باشد، ذوالجناح در جناح شهداست. جبهه ما در جناح شماست.
چه کرد با دل این یادداشت .
“چه شده باران را؟
که دم صبح به دیوار دلم باران زد
و تمام نفسم باران شد”
خوش به حال رنگ نگاهتان، خیلی زیبا بود
دوستان بخوانند. با تشکر از وحید اشتری…
http://farzanderuhollah.blogfa.com/
………………………… کتاب جدیدتان انشاء الله.
فقط “یا حسین(ع)”
این روزها علمدار مهدی صاحب الزمان (عج) کجا و چگونه در حال رشد و تربیت است. او کجاست …
…………………………….
” ۲ روز بود که از حج برگشته بود. با مادربزرگش رفته بود. مراسم ولیمه را از قرار می خواستند در همان خانه دنج شان در پیشوا بگیرند. ظهر پنج شنبه برای درست کردن کولر، نصرالله می رود پشت بام و برق او را می گیرد و به رحمت خدا می رود. این ظاهر قضیه است، اما در باطن، گمانم نصرالله دوست داشت بعد از زیارت «خانه خدا»، این بار دعوت «خدای خانه» را لبیک بگوید… و گفت: و رفت. نصرالله در روزی که می خواست ولیمه حجش را بدهد، غایب بزرگ مراسم بود. چه بسیار که مهمان آمده بود تا به نصرالله «حجکم مقبول» بگوید، ولی «حاجی» این بار رفته بود زیارت خدای خانه، آنهم در شب جمعه… اگر اشک مجال دهد می خواهم به نصرالله بگویم؛ برای این یکی حج هم که به جای آوردی، «سعیکم مشکور».”
شادی روح حاج نصرالله جنیدی صلوات.
عجب حال و هوایی!
دستتون درد نکنه. زیبا بود.
راستی!
بازم از مادرای شهدا مطلب بذارید بی زحمت.
بذار کنکور قبول شم فرمانده با شیرینی و خبر خوش میام سر مزارت…
متن فوق العاده بود ممنون
“… این جمله که شهید وزوایی به مادرش گفته، (من کربلا را برای خودم نمی خواهم بلکه آن را برای نسل های آینده می خواهم) از کسی صادر می شود که روح خیلی بزرگی داشته باشد و شهید وزوایی الحق که از بزرگان بود.”
:::فرازی از سخنان آقا در دیدار با اعضای خانواده سردار شهید وزوایی:::
هوای بهشت چند درجه بالای صفر است؟!
یعنی می رسد به دست آسمان؟
اینجا پای زمین است…
سلام. کتاب رو دیدم. به نظرم بد سلیقگیه مسئولین چاپ گریبان نویسنده و طراح را گرفته. حیف این نوشته های کتاب که با گدا بازی، جلدی سبک براش تدارک دیدن. البته با نگاه اول یاد آهنگ با اینا زمستونو سر میکنم میوفتیم. شاید اینم اسمش هنر باشه…
فراکسیون (گفت و شنود)
گفت: فراکسیون «صدای ملت» برای مجلس نهم اعلام موجودیت کرد!
گفتم: خود مجلس «خانه ملت» است و هر ۲۹۰ نماینده آن را هم مردم انتخاب کرده اند. بنابراین، معلوم می شود که همه نمایندگان عضو این فراکسیون هستند!
گفت: اگر همه در یک فراکسیون باشند که دیگر اسمش فراکسیون نیست. فراکسیون شامل تعدادی از نمایندگان است.
گفتم: پس این فراکسیون چند تا عضو دارد؟
گفت: فعلا ۲ تا عضو آن معرفی شده اند و قرار است نمایندگان اصلاح طلب هم که خیلی کمتر از دوره قبل هستند عضو این فراکسیون بشوند.
گفتم: کالسکه ناصرالدین شاه خراب شده بود، رفت پشت در یک مسافرخانه. پرسیدند کیه؟ گفت؛ سلطان صاحبقران، خاقان بن خاقان، شاهنشاه شاهان، ناصرالدین شاه قاجار. صاحب مسافرخانه در را باز کرد با تعجب پرسید؛ پس بقیه کوشن؟!
همه داشتند سوار قایق می شدند می خواستیم برویم عملیات یکی از بچه ها چند ماهی دست کومله ها اسیر بود هنوز جای شکنجه روی بدنش بود، وقتی سوار شد داد زد: پدرشونو در میاریم انتقام می گیریم… تا شنید گفت: “تو نمی خواد بیای،ما واسه انتقام جایی نمی ریم”…
شهید مهدی باکری
**لا اله الا الله الملک الحق المبین**
دانلود نرم افزار ارتداد…………………………………………
http://amin-davari.blogfa.com/
دانلود کنید.
داداش حسین عزیز!
اولا قطعه ۲۶ جایگاه عزیزان من است و این قطعه نیز،
ثانیا اصلا لایق و سزاوار این اوصاف نیستم، که اگر بودم اکنون ساکن قطعه ۲۶ و یا … بودم. فقط دوران کوتاهی همنشین بهشتیان آن قطعهها بودم.
و در نهایت افتخارم این است که هنوز همنشینی بهشتیان نسل دوم وسوم و… نصیبم میباشد. به همین دلیل اینجا هستم و بهره میگیرم.
بازی دراز قطعه ای غریب از خاک کربلاست…
سلام من نثار این، بازی دراز و خاکش/ به شیرودی و وزوایی، یاران سینه چاکش…
یا علی مدد/صلوات
هیئت دولت سفر چهارمشون به خراسان رضوی رو رفتند، در حالی که سفر سوم رو هم هنوز قم نیومدن. کسی میدونه چرا؟؟؟
یاد مرحوم نصرالله جنیدی، این فرزند شهید از یک خانه سراسر شهید گرامی باد…
http://uploadtak.com/images/b125_53300x230.jpg
دلنشین ترین کامنت:
_________________________________________
داداش حسین! (پیرمردم، متولد در سال تولد بابا اکبر نه هم سنّ او!)
مرا شاوریه بردی، مرا به بلتا بردی، مرا به بازی دراز بردی، مرا به کربلا بردی، مرا به آسمان بردی.
حدود نیم ساعتی است که قلبم هنوز آرام نگرفته.
.
.
.
حسین قدیانی: واقعا نمی دانم چه باید بگویم…
سلام;
کجایند مردان بی ادعا؟
سلام!
شما تا به حال چقدر در راه رهبری قدم برداشته اید؟
آیا رهبری از شما راضی است؟
تحول برای شما چه معنایی دارد؟
به ما سر بزنید و اگر لایق بودیم تبادل لینک کنیم.
شهدا همون هایی که چیز با ارزشی توی این دنیا پیدا نکردن که بهش دل ببندند. همون هایی که دریای وجودشون از عشق به خدا شعله وره. شاید تو هم مثل من بهشون غبطه می خوری. نمی دونم تا به حال پای صحبت مادر یکی از شهدا نشستی یا نه؟ ولی شاید نگاه مهربونشون رو دیده باشی که به قاب عکسی دوخته شده. فکر کردی که این نگاه چه معنی ایی داره؟
این نگاه پر از سؤاله «بأی ذنب قتلت؟» این مادر خوب می دونه که یه روزی جواب سؤالش رو می گیره.
مادر پسرش رو خوب می شناسه. می دونه که پسرش توی چه راهی قدم گذاشته و می دونه که حالا پسرش مصداق بل آحیا شده. مادر می دونه که چی در پیشگاه خدا حاضر کرده.
شاید تو هم گاهی اوقات به عکس شهدا خیره شده باشی. می دونم که تو هم متوجه شدی که نگاهشون خیلی عمیقه و تا عمق وجودت نفوذ می کنه و توی این نگاه عمیق کلی حرف برات دارند. و تو همیشه خودت رو مخاطب این سؤالشون میدونی که: «فأین تذهبون؟» اونوقته که خیلی شرمنده میشی.
شهدا خوب طریق مستقیم رو پیدا کردن. خوشا به حالشون که خداوند قبولشون کرده.
بی ربط با ربط:
عشق یعنی « همت » و یک دل خدا
توی سینه اشتیاق کربلا
عشق یعنی شوق پروازی بزرگ
در هجوم زخمهای بیصدا
عشق یعنی قصة عباس و آب
در « طلاییه » غروب آفتاب
عشق یعنی چشمها غرق سکوت
در درون سینه، اما انقلاب
عشق یعنی آسمان غرق خون
در شلمچه گریه گریه… تا جنون
عشق یعنی در سکوت یک نگاه
نغمة انا الیه راجعون…
۲۱۳* حضرت امام صادق علیه السلام در پاسخ به این سؤال که راه رسیدن به آسایش چیست؟ فرمودند: مخالفت با هوا و هوس. عرض شد: پس چه وقت انسان به آسایش می رسد؟ فرمودند: در نخستین روز ورودش به بهشت.
(تحف العقول، ص ۳۷۰)
کمی از بهشت برای ما بگو…
هوای بهشت چند درجه بالای صفر است؟! بالای عشق است، پایین عشق است، خود عشق است؟!
شما چقدر خودتونو تحویل می گیرید؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
از کجا اینقدر مطمین در مورد خودتون حرف می زنید؟
مثلا این پسره که فوت شده, از کجا می دونید که رفته به دیدن خدای کعبه, خوب شاید حساب پس دادن بهش مهلت نده, خدا رو ملاقات کنه….
اینجا یه جای بدیه, همتون فکر می کنید خوبید با این حرفا خوش خیالی و اعتماد به نفس کاذب می گیرید و همین باعث زده شدن مردم از بسیج و بسیجی هاست, در صورتی که شما بسیجی نیستید شهیدا بسیجی ان…
نمی دونم هدفتون از این همه لاف زدن چی می تونه باشه…
شما معصوم نیستید اینو بفهم بچه شهید توهم زده!
آیت الله بهجت هم حساب و کتاب داره، این یارو که عددی نیست…
از همین شر و وراتون حرصم می گیره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
این قافلــــه از صبح ازل، ســــوى تــــو رانند
تا شـــام ابـــد نیز به سوى تو روانند
سرگشته و حیران، همه در عشق تو غرق اند
دلسوخته، هر ناحیه بى تاب و توانند
بگشـــــــاى نقــــــاب از رُخ و بنماى جمالت
تا فـــاش شود آنچه همه در پى آنند
اى پــــرده نشین در پــــــى دیــــدار رُخ تـــو
جــــانها همه دل باخته، دلها نگرانند
در میکــــده، رنـــــدان همه در یاد تو مست اند
با ذکـــــر تـو در بتکده ها پرسه زنانند
اى دوست، دل ســـوختــه ام را تو هدف گیر
مــــژگان تـــو و ابروى تو، تیر و کمان اند
“امام خمینی رحمه الله علیه”
طنز هایی که در کتاب “آر.کیو ۸۸” آمده و قبلا در قطعه۲۶ نخوانده بودیم، واقعا جذاب اند.
تشکر فراوان داداش حسین!
سالاری…
دلم قرار نمی گیرد از فغان بی تو
سپندوار زکف داده ام عنان بی تو
زتلخ کامی دوران، نشد دلم فارغ
ز جام عشق لبی تر نکرد، جان بی تو
چو آسمان مه آلوده ام ز تنگ دلی
پر است سینه ام ز اندوه گران بی تو
نسیم صبح نمی آورد ترانه ی شوق
سر بهار ندارد بلبلان بی تو
لب از حکایت شب های تار می بندم
اگر امان دهدم چشم خون فشان بی تو
چو شمع کشته ندارم شراره ای به زبان
نمی زند سخنم آتشی به جان بی تو
ز بی دلی و خموشی چون نقش تصویرم
نمی گشایدم از بی خودی، زبان بی تو
عقیق صبر به زیر زبان تشنه نَـهم
چو یادم آید از آن شکرین دهان بی تو
گزارش غم دل را مگر کنم چو امین
جدا ز خلق به محراب جمکران بی تو
“امام خامنه ای”
اللّهم عجل لولیک الفرج
بهارستان مزار توست. مزار تو صندلی ندارد. جای نشستن نیست. جای ایستادن است. مزار تو زیباست. خیلی زیباتر از سیاست. یادت هست؛ تو از دیوار شیطان بزرگ، بالا رفتی. حالا یکی باید دیوار نفس ما را فتح کند! جبهه های امروز، بوی نفس می دهند. بوی گند نفس اماره.
آقا جان!
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی…
دوستان محترم! قطعه ۲۶ امروز با یک یادداشت سیاسی به روز می شود…
داداش حسین؛ چه خوب نوشته ای این پست را. از شهدا خیلی بهتر از سیاست و سیاسی ها می نویسی. گور بابای همه شون. بچسب به شهدا. ممنون اخوی…
جناب قدیانی!
ما منتظر عذرخواهی شما از علامه مصباح هستیم و الا با تعامل دیگری جواب تان را خواهیم داد. شما همون طوری که از برادران لاریجانی معذرت خواستی، این بار هم باید از عمار رهبر عذرخواهی کنی. زود باش جناب!
«فتنه خوابیده! رقابت کنید با هم اصول گرایان…» تا دقایقی دیگر در قطعه ۲۶
“شهادت، بخشی از زندگی نامه تو نیست. زندگی، بخشی از شهادت نامه توست…”
از ازل تاج شرافت را به زهرا دادند
مهر تابید، شفاعت را به زهرا دادند
آل حیدر یک طرف، زهرای اطهر یک طرف
پاسداری از ولایت را به زهرا دادند
میلاد زهرای اطهر (سلام ا… علیها) بر عاشقان و
فاطمیون مبارک
التماس دعا
بهشتی باشید
.
با سلام بر شما و دوستان
با مطلب مهم و بسیار قابل تامل:
“جبهه پایداری رمز عبور از گفتمان عملی انقلاب اسلامی”
به روز شده ام. دوستان حتما” مطالعه بفرمایند.
http://noore14a.blogsky.com
…………….
انصافا جریان انحرافی هیچ پخی نیست!
میلاد مادر سادات، زهرای اطهر
اول بر فرزندش مهدی(عج)
دوم بر تمام مادران پیرو زهرا
سپس بر تمامی مقلدان مکتب زهرا
مبارک باد.
سلام.
شما خانواده های شهدا عجب دنیایی دارید…
*سحر میگوید:
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱ در t ۰۰:۵۷
“شما بسیجی نیستید شهیدا بسیجی ان…” *
این جمله چقدر آشناست!!؟
بسم رب العشق، رب العالمین
عشق مولایم، امیرالمومنین
فاطمه تعبیر دوری از عذاب
بهترین تفسیر از ام الکتاب
مادر یکتای هستی از عدم
مادر لوح و قلم، روح قسم
دست تقدیر خدا بر عالمین
مادر ارباب مظلومم حسین
حجت کبری است بر کل حجج
با دعایش می رسد یوم الفرج
جنتی که زیر پای مادر است
خاک پای دختر پیغمبر است
آنکه حق جنت به او تقدیم کرد
نار را جنت به ابراهیم کرد
انبیا درند و دریا فاطمه
لم یکن ایجاد لولا فاطمه
ارث مادر بر تمام اولیاء
علم و حلم و صدق و تسلیم و رضا
در امامت گر علی تکثیر شد
بچه شیر از شیر مادر شیر شد
تا امید جود از دادار از اوست
رونق بازار استغفار از اوست
حق چو در محشر هویدا می شود
مومن از مجرم مجزا می شود
روح در عشاق او چون می دمند
صور این الفاطمیون می دمند
خلق در محشر پیاده او سوار
هاتفی آواز می دارد کنار
آمده عرش خدا را قائمه
آمده ناموس یزدان فاطمه
حال اگر باب مسلمانان علی ست
مادر خود خوب فهمیدیم کیست
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران، یاد باد
یاد پشت خاکریز جبهه ها
یاد یاران عزیز جبهه ها
یاد مجنون و شلمچه یاد هور
یاد کارون و فرات و کرخه، نور
نام سرداران برادر بود و بس
فاطمه در جبهه مادر بود و بس
مادریّش را چو باور داشتیم
گرد خود صدها برادر داشتیم
“ولادت خانم فاطمه زهرا(س) مبارک باد.”
آقای قدیانی!
واقعا برخی تعابیرتان عالی و در اوج هنرنمایی است. مثل شهادت نامه و زندگی نامه که گفتید… خون بابا اکبر شهید همواره در قلمتان جوشان باد.
خیلی خیلی یادش به خیر دوران با هم بودن……………….
مرسی داداش حسین وقتی که ما را می خنداند؛ http://mohannad.ir/post/86
دوستان! همین الان قطعه ۲۶ به روز می شود…
“جناب مهم نیست”! خیلی متن و فایل نابیه… خیلی!
عالی بود…
چند بار دیدگاهم رو گفتم ولی هر موقع سرکی به وبلاگت می کشم میبینم نامی از منه بی نشان نیست……. چطوریه!!!
کمپین حامیان اعدام……….
http://www.najafi-mortad.blogfa.com/
نقطه، سرخط، آب… بابا… نا… ندارد…………… از بس که دستش پینه بسته جا ندارد
سارا نمی داند چرا در بین آنها…………………… بابا که از جنگ آمده یک پا ندارد؟؟؟
بابا هوای سینه اش ابری است، سارا!!………… اما کسی در فکر بابا نیست، سارا!!
از بس که سرفه کرده دیگر نا ندارد ………………… اما نمی داند دلیلش چیست، سارا
بابا برایم قصه می گویی دوباره ……………………… از آسمان، از ابر، از باران، ستاره
از عشق می گویم برایت خوب بابا ………………… از مردهای عاشقی که تکه پاره…
سارا کجایی دیکته… خانم پدر رفت …………… ز پیش ما دیروز تنها، بی خبر، رفت
خانم معلم چشمهایش خیس شد، بعد…… نقطه، سرخط، عاقبت -بابا- سفر رفت
سلام، من فقط خط اول رو خوندم، بعدش چند سطر آخر …بقیه اش بمونه که جگرم سوخت.
http://www.nasimonline.ir/Images/News/Larg_Pic/22-2-1390/IMAGE634407875518644100.jpg
خیلی عجیب بود… اولین کتابی که در نمایشگاه امسال دیدم… جا خوردم و شوکه شدم… همه کتاب هایی که خریدم یه طرف این کتاب هم یه طرف… حتی آر.کیو.
جذبه عجیبی دارند این شهید بزرگوار.
حافظا……………………..
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید/ نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد!!!!
خوب بود، ممنون.