از بارون تا بارون

کتابخانه قطعه ۲۶ ش ۲

چند خط از کتاب:

خلاصه اینکه کوزیمو، علی رغم فرار شگفت انگیزش، کمابیش مانند گذشته با ما بود. تنها زندگی می کرد، اما از آدمها نمی گریخت. حتی برعکس، می توان گفت که نمی توانست دور از مردم سر کند. در جاهایی می پلکید که روستاییان در کار شخم زدن و درو کردن و پهن انباشتن بودند، و مودبانه به آنان سلام می کرد. کشتگران شگفت زده سربلند می کردند، و او بی درنگ جای خودش را به آنان نشان می داد؛ از آن عادت قدیمی دورانی که با هم بالای درخت می رفتیم و خود را پنهان می کردیم و رهگذران را دست می انداختیم، دیگر چیزی در او به جا نمانده بود.

چند خط درباره کتاب:

در روزهایی که اولین بارون بهاری در طهرون، هوا را ۲ نفره کرده است، برای بار سوم دارم «بارون درخت نشین» را می خوانم. شاید همه آثار کالوینو، از آنهایی که به فارسی ترجمه شده اند را خوانده ام، اما «بارون درخت نشین» چیز دیگری است. خیلی کم پیش می آید کتابی را بخرم که تا آخر برایم جذابیت خواندن داشته باشد، اما اول بار که «بارون…» را دست گرفتم، تا آخر، یک سر رفتم و ۴ ساعت به شدت عشق کردم. «بارون درخت نشین» اگر چه مثل «قلعه حیوانات» اثر «جرج اورول»، قصه ای در حاشیه سیاست است، اما هر چه هست، قصه بسیار شیرینی است. من این طور تعبیر می کنم که «بارون درخت نشین» برادر بزرگتر «شازده کوچولو» است، با همان شیطنت صادقانه، و با همان خنده های بامزه، به ریش جماعتی که دنیا و قوانین و قرارداد و رسم و رسومش را بیش از حد جدی گرفته اند. «بارون…» توسط «موسسه انتشاراتی نگاه» و به دست «مهدی سحابی»، بار اول در سال ۱۳۸۶ ترجمه شده و تا امروز در تیراژ ۲۰۰۰ نسخه به چاپ هفتم رسیده. محتوای کتاب، از نام کتاب هویداست؛ قصه، قصه بچه ای است که درخت نشینی اختیار کرده و کانه گنجشک، از این شاخه به آن شاخه می پرد و آواز می خواند. کتاب، طنزی فانتزی، اما باورپذیر دارد، و هنر نویسنده آنجاست که در حاشیه سیاست، توانسته این همه جذاب بنویسد، تا آنجا که متاثر از این اثر، ایده «جمهوری درختستان» بیرون آمد! مترجم محترم در پیش گفتار «بارون…» آورده: «آنچه بارون روندو را به سرکشی و خیره سری وامی دارد و به دنیای سبز و هوایی می کشاند، دلزدگی از نظم کهنه اجتماعی و نیاز پرشور به دگرگون کردن آن، و پی افکندن نظم تازه ای است که کردار آدمیان، و رابطه شان را با خودشان و طبیعت، درست و به سامان کند». پس «بارون…» نه فقط برادر بزرگتر «شازده…» است، بلکه برادر بزرگتر همه آن اکثریتی است که در دل اروپا، خسته از نظام سلطه، دست به شورش و شیطنت، علیه نظم کهنه زده اند. من که هر کجا درخت می بینم، یاد «بارون درخت نشین» می افتم، به خصوص اگر «بارون» هم در حال باریدن باشد. آنهم بارون بهاری…

چند خط درباره کالوینو:

۶۲ سال از خدا عمر گرفت و الان ۲۷ سال از مرگش می گذرد. در کوبا، اما از پدر و مادری ایتالیایی به دنیا آمد که گیاه شناس بودند. آشنایی با دار و درخت و گیاه، در همه آثار او به خصوص «بارون…»، به وضوح قابل مشاهده است. در میان اصحاب ادبیات امروز ایتالیا، جایگاه خودش را دارد. ایتالو کالوینو از آن دست رمان نویسانی است که پله اول کارش را با روزنامه نگاری و انتقاد شروع کرد و تا آخر عمر، خبرنگاری کرد. اغلب طنز می نوشت و به رخدادهای جدی، حتی تاریخی، از دریچه طنز نگاه می کرد. طنز کالوینو، عمدتا «طنز در لایه» بود، یعنی به ظاهر متن جدی خود، باطنی از طنز می داد که باید در نوشته هایش دقیق شوی تا رگه های این طنز را دریابی. اهل سفر بود و سفرنامه می نوشت و حرف های سیاسی اش را در ژانر سفرنامه می زد. باری در سفرش به کوبا به دیدار ارنستو چه گوارا رفت، و همین باعث شد تا آخر عمر، نقد کالوینو، و آثارش همیشه همراه با حب و بغض سیاسی باشد. حسن قلم کالوینو، جدی نگرفتن بسیاری از آداب و رسوم نویسندگی است. گذشته از اینها، او به سوژه های مد نظر خود، از بدیع ترین و عجیب ترین و خلاقانه ترین و ناممکن ترین زاویه ها نگاه می کرد و دقیقا به همین سبک، در روزنامه و کتاب می نوشت. روزنامه نگار بودن او هرگز مخل رمان نویسی اش نبود و این دومی، گزندی به اولی نزد. چه می گویم که این هر ۲ کار توامان، عینا و رسما شعبه ای از یک کار واحد، «شغل نویسندگی» است. کالوینو نویسنده بود و نویسنده مرد، و نشان داد که حوادث دنیا آنقدرها هم جدی نیست! فقط کافی است مثل «بارون درخت نشین»، از دریچه چشم گنجشککان، به رفتار و گفتار آدمیان نگریست و از این شاخه به آن شاخه پرید.

چرایی معرفی کتاب:

۱: اگر دستی بر قلم دارید و می خواهید درباره چیزهای سخت و زمخت و جدی و خشک، مطالب راحت و ساده و طنز و فانتزی بنویسید، حتما «بارون…» را بخرید و بخوانید. در تاثیر مثبت این کتاب، بر قلم تان شک نکنید.

۲: اگر می ترسید با این سن و سال، هنگام خواندن «شازده کوچولو» مورد تمسخر اطرافیان واقع شوید، عیبی ندارد؛ «بارون درخت نشین» توصیه من به شماست. البته توصیه دیگرم این است که محلی به مسخره اهل تمسخر نگذارید!

۳: اگر دل تان برای این حالت قشنگ، تنگ شده که؛ «هنگام خواندن یک کتاب، برای لحظاتی کتاب را ببندید و فضای قصه را در ذهن و دل تان تجسم کنید»، حتما «بارون…» را بخوانید.

۴: اگر دوست دارید برای ساعاتی، خارج از روزمرگی ها و دل مشغولی های دنیای امروز، به بامزه بازی های یک پسرک دوست داشتنی و بازی گوش بخندید و با او از این شاخه به آن شاخه، «درخت نوردی» کنید، حتما «بارون درخت نشین» را بخوانید.

۵: اگر دوست دارید از احوالات مردم اروپا در قرن گذشته، کمی تا قسمتی، تا حدودی، باخبر شوید، اما حال خواندن کتب تاریخی و فلسفی را ندارید، مطالعه «بارون…» پیشنهاد خوبی است. این کتاب، در لا به لای قصه خود، حرف های مهمی دارد که آرام و یواشکی می زند! «بارون درخت نشین» کتابی است که به شدت «معصومانه» و «مظلومانه» اما «دوست داشتنی» نوشته شده و از زبان بچه ها، حرف های راست و مهم زیادی می زند.

۶: اگر مدتی است که با ادبیات، قهر کرده اید، «بارون…» محل قرار خوبی است برای یک آشتی پایدار. یک قصه بدون غرض و مرض، اما همراه با نکته و چیز تازه. شما در «بارون…» با یک «قصه سالم» طرفید که روحیات نویسنده، اذیت تان نمی کند. کالوینو برای خواندنی تر شدن اثرش، به جای آنکه مخاطب را اذیت کند، این بار را روی دوش خودش گذاشته. با احساسات مخاطب، کلنجار نمی رود و دل او را خالی نمی کند. این کتاب، لکه نمی نشاند روی دل تان، اما حتما قلقلک تان می دهد!

۷: بهار، بهترین فصل برای خواندن «بارون درخت نشین» است. «بارون…» بی شباهت به آب و هوای بهار نیست. مهم نیست هوای دل این رمان، آفتابی است یا بارانی، مهم این است که هوای «بارون…» به شدت بهاری است.

¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤

شاید برای شما این سئوال پیش آمده باشد که چرا «گنجینه آسمانی» و «بارون درخت نشین» را با هم معرفی کرده ام؟!

یک: راستش اول بار که «بارون…» را دست گرفتم، از صفحات میانی به بعدش، ناگهان دیدم شخصیت «بارون روندو» بی شباهت به سیدمرتضی آوینی نیست! لااقل به دل من، اینگونه افتاده بود! آن روزها اما متنی در همین باره نوشتم که البته هرگز جرئت نکردم بدهمش برای چاپ! از سویی می ترسیدم که متهمم کنند به اینکه؛ تو با این قیاس، توهین کرده ای به سید شهیدان اهل قلم، و از سویی می ترسیدم که پس فردا «نیمه پنهان» ایتالو کالوینو هم معلوم شود که رفیق لاتاری بوده و بچه مافیا!!

دو: اما چرا شخصیت قهرمان این قصه کالوینو، برای من تداعی گر آوینی بود؟! به دلایلی… یکی اینکه؛ هر ۲ از دست دوستان شان در رفتند، -آری! دوستان شان!- و «آسمان نشینی» پیشه کردند. گیرم یکی آسمان فکه و آن دیگری بالای درخت! مهم این است که هر ۲ از دست دور و بری های شان به ستوه آمده بودند. دیگری اینکه؛ رسم و رسوم این دنیا، برای این ۲ خیلی هم رسم و رسوم نبود! راستش «رها بودن» بارون روندو مرا یاد رها بودن آوینی انداخت. آخری اینکه؛ معصوم بودن بارون روندو و در عین حال مظلوم بودنش، برای من شده بود جلوه ای از معصومیت ها و مظلومیت های کودکانه سیدمرتضی، که روزگاری ازش پرسیدند: عاشورا داشتی چه کار می کردی؟! گفت: هیچی! نریشن روایت را می نوشتم!!

سه: پارسال، عجبا که در فلان روزنامه، متنی خواندم به قلم شخصی که روزگاری با آوینی معاشرت داشت. نوشته او درباره کتاب «بارون درخت نشین» بود و جایی از متنش نوشته بود: «بارون مرا فقط و فقط یاد مرتضی انداخت!»… در دلم گفتم: چه خوب! شدیم ۲ نفر!!

چهار: گمان نمی کنم این برداشت دلی، ظلمی به آن مرد خدایی باشد. ظلم آنجاست که ۲۰ سال بعد از شهادت شهید آوینی، همه مدعی اند که آوینی دوست شان بوده! از روشنفکر بگیر تا سوپرحزب اللهی و چی و چی، همه مدعی اند که با آوینی، سلام و علیک و عکس و مکث داشته اند! احدی را در این همه سال ندیده ام که یک کلام صادقانه بگوید؛ من یکی آوینی را خیلی اذیت کرده ام!! یا حتی کم اذیت کرده ام!!

پنج: نه! اشتباه نشود. منظورم کسانی نیستند که با آوینی، درباره فلان فیلم و بهمان کتاب و آن موضوع و این مسئله، اختلاف سلیقه داشتند. منظورم کسانی هستند که گذشته از اختلاف نظر یا حتی اشتراک نظر(!) تیغ ظلم و اذیت و نامردی را رسانده بودند به اینجای سیدمرتضی!

شش: از این دسته، هم تکنوکرات پیدا می شود، هم روشنفکر و هم البته حزب اللهی! با این همه چقدر بامعرفت بود آوینی که حتی وقتی هم که برید، «قتلگاه فکه» را اختیار کرد تا جز نزد شهدا، پیش کس و ناکس دیگری درددل نکرده باشد! پیش خوبان، همان به که با خون خودت، درددل کنی…

هفت: اعتراف و عذرخواهی که بخورد توی سرشان! گاهی عکس مرتضی را می گذارند بالای سر در جبهه های سیاسی شان که از مردم، چند تا رای بیشتر بگیرند!! دم خون آوینی گرم، که به «جبهه فکه» رفت تا به ریش این همه جبهه بی جبهه، ممتد بخندد! باورم هست «مرتضای فکه نشین»، مثل «بارون…» مثل همین «بارون بهاری» اهل هر چه بود، «اهل کاسبی» نبود… قیافه آوینی، به «جبهه» می آمد، اما قیافه کاسب جماعت، به جبهه نمی آید!

هشت: سیاست پیشه ها کاسب اند. «عکس شهید آوینی» که جای خود دارد، حتی با «اسم شهید عماریاسر» هم کاسبی می کنند! بود و نبودشان «حکومت علی» نیست؛ «دولت محمود» است!! فتنه بهانه است…

این نوشته در یسار ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سایه/روشن می‌گوید:

    بارانی که بهاری باشد بر درخت می نشیند.

  2. سایه/روشن می‌گوید:

    بسی خوش حالم از معرفی کتاب!

  3. سیداحمد می‌گوید:

    نایاب شده است این کتاب ها!
    از همان وقتی که گفته بودید، دنبالش هستم؛ ولی نیافتم!

    البته عاقبت جوینده، یابنده است…

  4. یه بیست و شیشی می‌گوید:

    سلام سال نوی همگی مبارک

    به “سیداحمد”

    بنده همون موقع سرچ زدم، هم خرید الکترونیکی‌اش آمد، هم دانلود کتاب که دانلود کردم و پرینت و خوندمش… بامزه بود…

    لینکش را می‌گذارم اگر خواستید دانلود کنید، اگر هم نه بگردید فکر کنم بتوانید الکترونیکی خرید کنید:

    http://www.avalinketab.com/tag/%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%86-%D8%AF%D8%B1%D8%AE%D8%AA-%D9%86%D8%B4%DB%8C%D9%86/

    http://www.forum.98ia.com/t228937.html

    http://ketabkhane.org/%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%86-%D8%AF%D8%B1%D8%AE%D8%AA-%D9%86%D8%B4%DB%8C%D9%86.html

  5. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش حسین! ممنون که این کتاب رو چند وقت پیش معرفی کردید. خیلی آموزنده است. البته من دانلودش کردم ولی کتابش رو هنوز نخریدم. همونطور که فرمودید؛ کمک شایانی به آدم در نوشتن می کنه.

  6. بانو می‌گوید:

    خواندن کتاب عجب خوش مزه خواهد بود.

  7. سیداحمد می‌گوید:

    ممنون از جناب “بیست و شیشی” بابت لینک!

    ولی مزه کتاب خواندن، به این است که کتاب را در دست بگیری و بخوانی.
    خواندن جملات کتاب از روی مانیتور، لذت ندارد!

  8. چشم انتظار می‌گوید:

    سید احمد!
    کاملا” با شما موافقم. گرفتن کتاب در دست، و خواندن آن، یک لذت دیگه ای داره.
    البته با توجه به اینکه در همه چیز، استثنا هم وجود داره، خواندن متن های داداش حسین، از روی مونیتور که چه عرض کنم، از ال سی دی موبایل هم، لذتی دارد که مپرس.

  9. پاییز می‌گوید:

    ممنون بابت معرفی کتاب
    ممنون بابت لینک ها

  10. حی علی الجهاد می‌گوید:

    انصافا خوب توصیف کردید متن و حاشیه‌ی این کتاب را… به نظر من هم کتاب شیرین و جذابی بود و کشش دو سه بار خواندن را داشت…

    این فایل را یکی از مخاطبان وبم الان کامنت کرد در وبم. قشنگ بود لینکش را می‌گذارم دوستان هم استفاده کنند:
    http://s2.picofile.com/file/7230346020/ey_rahbare_azade.mp3.html

    راستی بهار همه‌ قطعه‌ای‌ها مبارک.

  11. سیداحمد می‌گوید:

    “… گذشته از اینها، او به سوژه های مد نظر خود، از بدیع ترین و عجیب ترین و خلاقانه ترین و ناممکن ترین زاویه ها نگاه می کرد و دقیقا به همین سبک، در روزنامه و کتاب می نوشت…”

    این خصوصیات چقدر آشناست!

  12. شیدا می‌گوید:

    خیلی دلم برای این حالت قشنگ تجسم فضای قصه، در ذهن و دل، تنگ شده…
    خیلی دوست دارم برای ساعاتی خارج از روز مرگی ها و… درخت نوردی کنم…

  13. میلاد پسندیده می‌گوید:

    البته طرز لفظ «بارون درخت نشین» از «بارون بهاری» متفاوت است!

  14. سلام. ما که تو شیراز این کتابو پیدا نکردیم!

  15. ف. طباطبائی می‌گوید:

    گزینه هشت عجب تکان شدیدی داشت!!

  16. چشم انتظار می‌گوید:

    در مقام مقایسه، فکر نمی کنم کار اشتباهی باشد، اشتراکات سید شهیدان اهل قلم، با بارون روندو. چون این ها، نافیِ روح بلند و ملکوتی شهید آوینی نمی شود. و بارون روندو را هم، یک قهرمانِ شرقیِ دست بر قضا، مسلمانِ شیعه یِ ایرانیِ رزمنده یِ شهید! مثل مرتضی نمی کند.
    اتفاقا” به نظر من، برای شناخت بهتر سید مرتضی و بارون، این مقایسه تان، چقدر ملموس و قابل درک است. آن هایی که حدس می زدید؛ احتمالا” نظری مخالف داشته باشند، به گمانم، نه شهید آوینی را خوب شناخته اند، نه آن کتاب را خوب خوانده اند! چقدر خوبه که اون متن رو، بدین برای چاپ!

  17. مرتضی می‌گوید:

    سلام…
    متن باحالی بود!
    آقای قدیانی! من دقیقا میدونم منظورتون از جمله های پایانی چیه!
    اما من هر چه قدر نگاه می کنم، نمی تونم دلیلی برای این حرفهاتون پیدا کنم! و اصلا نمی تونم قبول کنم که این همه آدم خوب با اون حرفهای خوب، هدفشون قدرت باشه و از فتنه کاسبی کنن!(آخه عملکردشون هم خیلی این رو نشون نمی ده)
    از اونجایی که شما بالاخره خیلی بیشتر از ما به اخبار و… دسترسی دارین، حداقل یکم روشنگری کنین…
    الان سه ماهه این حرفها رو می زنین و ما رو مشکوک می کنین اما ما رو آگاه نمی کنین!
    لطفا تکلیف ما رو با دوستان پایدار مشخص کنید!!! آیا واقها دنبال حکومت محمود اند و نه حکومت مهدی؟

  18. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین؛

    ممنون و خدا قوت بابت این پست!

  19. مجنون می‌گوید:

    اگه آدم کتابم نخواد بخره، نوشته های شما بدجور تحریکش میکنه که حتما کتابو بگیره!

  20. مزارابی می‌گوید:

    سلام…
    خواستم بگم من یه تشکر حسابی بهت بدهکارم. جزم شدن عزمم واسه آدم شدنو مدیون توام و عاشق شهدا شدن رو هم مدیون صورت و سیرت توام. ممنون.

  21. حنظله می‌گوید:

    انتخاب این تصویر از شهید آوینی هم بسیار جالب است؛ مثل همیشه خوش ذوقید!

    کتاب را دانلود کردم. (با تشکر از “یه بیست وشیشی”)

  22. عمار می‌گوید:

    دستتون بیست بابت معرفی کتاب.

  23. پرستو می‌گوید:

    اضافه شد به لیست کتابای خریدنی!

  24. آزاد اندیش می‌گوید:

    اسیر گندم های رنگینِ این مزرعه ام، مزرعه ای برای کاشت! قصه عجیب است!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.