عوض کار، خنده نشاندن بر لب گروهک نابکار!

وطن امروز ۱۵ تیر ۱۳۹۶

بدتر از این هم آیا متصور هست که سخن به‌گونه‌ای بگویی که منافقین را با آن همه سابقه در ترور و جنایت و وحشی‌گری، خوش بیاید، بدان حد که سرکرده وقیح و بی‌آبروی‌شان، از فلان موضع تو دفاع کند؟! واقعا تحریف امام و تخریب دوران امام، چرا؟! و وادادگی تا کجا؟! همین ایام، از قضا سالگرد یکی از ننگین‌ترین صفحات سیاه کارنامه منافقین است! کم کسی بود مگر آیت‌الله بهشتی؟! امامی که به جد پرهیز داشت از مدح اشخاص، در وصف «سیدالشهدای انقلاب اسلامی» اما از عنوان «ملت» استفاده کرد! حال آیا رواست جوری سخن بگویی و جوری دوران امام را و یاران غلتیده در خون امام را هدف بگیری که «سرکرده قاتلان بهشتی» برایت هورا بکشد؟! همان حرامیان که در جنگ تحمیلی و در آشکارترین خیانت ممکن، با صدام و صدامیان هم‌دست شدند علیه این خاک! همان حرامیان جلاد بی‌رحم، که نه بزرگ می‌شناختند و نه کوچک! نه عناصر تأثیرگذار و نه مردم عادی کوچه و بازار! مردی به سبب ریش یا زنی به جرم چادر، کم از تیغ منافقین گذشتند؟! گروهک نابکار، هزاران ترور در انواع و اقسام شیوه‌ها، بر انقلاب اسلامی نوپای تازه‌نفس تحمیل کردند و اینک، آیا سزاوار است سخن بر مدار خوشایند این جماعت حقیقتا عاری از شرف؟! در هر مصافی میان ملت ایران و دشمنان قسم‌خورده، آیا جز این است که منافقین، برای دشمن این مردم، خوش‌رقصی‌ها کرده‌اند؟! واقعا چه شده است بعضی‌ها را که موضع‌گیری‌شان در قبال فلان رخداد تاریخی، قند در دل منافقین آب می‌کند؟! و زبان آنها را علیه این ملت، دراز می‌کند؟! مع‌الاسف، سخنان چند شب پیش سرکرده منافقین روسیاه، نشان داد حرف را اگر دشمن‌پسند بزنیم و موضع را اگر ناجوانمردانه بگیریم، چقدر سابقه‌داران ترور را خوش می‌آید! سرکرده روسیاه منافقین البته از فتنه‌گران ۸۸ هم دفاع جانانه کرد! بگذار این را برای بار شاید صدم بنویسم که ما آن روزها، اگر چه طبق قاعده مسلم انتخابات، پذیرش رأی اکثریت را مصداق قانونگرایی می‌دانستیم لیکن همواره از «۴۰ میلیون رأی» گفتیم و نوشتیم! آری! ما معتقد بودیم فتنه، فقط فتنه علیه آرای اکثریت نیست، بلکه همه آرا را هدف دارد! و اصل و اساس انتخابات را هدف دارد! و حتی اصل و اساس نظام را هدف دارد! متأثر از دروغ بزرگ تقلب که «اسم رمز آشوب» بود، البته آن روزهای اول، خیلی‌ها معترض بودند اما وقتی دیدند و فهمیدند قصه چیز دیگری است و «انتخابات بهانه است»، صف خود را از فتنه‌گرانی که حتی به یوم‌العیار عاشورا هم رحم نکردند، جدا کردند! پس صد باره تأکید می‌کنم منظور ما از فتنه و فتنه‌گر، هرگز قاطبه هموطنانی نیستند که آن روزهای اول، اعتراضی از خود نشان دادند! منظور ما و مراد ما، جماعت وقیحی هستند که معتقد بودند «انتخابات بهانه است، اصل نظام نشانه است!» از قضا چند شب پیش، سرکرده گروهک ضاله منافقین هم، از تبدیل شعار «رأی مرا پس بده» به شعار «مرگ بر اصل ولایت فقیه» ابراز خشنودی کرد! آهای حضراتی که خود، بارها و بارها اعتراف کردید «تقلب، فی‌الواقع اسم رمز آشوب بود و واقعیت نداشت» و «اساسا سازوکار انتخابات در نظام جمهوری اسلامی، هرگز اجازه تخلف، آن هم در حد ۱۱ میلیون رأی را نمی‌دهد»، ننگ و نفرین ابدی بر شما باد که سرکرده تروریست‌ها، اینگونه از شما حمایت می‌کند! در خسران دنیا و اُخرای شما، حقا که همین بس! که قاتلان بهشتی و مطهری و رجایی و باهنر و مرد و زن کوچه و بازار، رسما بیایند وسط و این همه آشکار، حمایت‌تان کنند! و چه مضحک که بعضی از شما عنوان «خط امام» را هم یدک می‌کشید! لیکن امام شما و بزرگ شما و قائد شما و پیشوای شما، همان بود که چند شب پیش، از شعارتان حمایت کرد! و ناخواسته به همه فهماند که شما اعوان و انصار فتنه، فی‌الواقع در «خط رجوی» هستید! و اما، از ۸۸ چند سال بیاییم جلو! سلمنا آقایان! الان نه ۷۸ است و نه ۸۸ اما در همین سال ۹۶ شما چگونه در ایام تبلیغات انتخاباتی، سخن گفتید که سرکرده منافقین، اینگونه از تخریب دوران امام و تعویض شهید و جلاد، ابراز رضایت می‌کند؟! اجازه داریم بپرسیم «فأین تذهبون؟!» براستی چیست پاسخ شما در قبال این همصدایی؟! کجا می‌خواهید بروید؟! پله آخر این دشمن‌شادکنی‌ها کجاست؟! به کدام مقصد می‌خواهید برسید؟! والله، این راه را قبل از شما هم رفته‌اند! و به این مقصد، پیش از شما هم رسیده‌اند! هیهات! این حرکت آلوده، هرگز به فتح قله جدیدی منجر نمی‌شود، بلکه شما را الصاق می‌کند به قاتلان خون مطهر مطهری‌ها و بهشتی‌ها و قدوسی‌ها و رجایی‌ها و باهنرها! عوض کار، که خواسته همه ملت از شماست؛ عوض خدمت، که تمنای همه مردم از شماست؛ عوض غلبه متن بر حاشیه، که استدعای همه خیرخواهان از شماست؛ و عوض کاستن از مشکلات، که ابتدایی‌ترین تکلیف و طبیعی‌ترین وظیفه شماست؛ با مواضع کذا، خنده همراهی بر لب گروهک نابکار تروریستی منافقین می‌نشانید؟! کجا دارید می‌روید؟! این بود آنکه «اعتدال» می‌خواندیدش؟! که نفر اول منافقین، در ایام سالگرد شهادت بهشتی بزرگ، بیاید طرف شما؟! متأسفم برای این همه وادادگی! در مواجهه با کار، وادادگی! در مواجهه با دشمن، وادادگی! در مواجهه با بدعهدی دشمن، وادادگی! در مواجهه با گرفتن حق ملت و لغو واقعی تحریم‌ها، وادادگی! در مواجهه با منافقین هم وادادگی! آری! تحریف امام و تخریب دوران امام، یعنی وادادگی در قبال قاتلان خون ۷۲ تن، که سرکرده منافقین، بی‌خود شعار کسی را سردست نمی‌گیرد! این نوشته را اما تمام نمی‌کنم الا با سلامی نثار بهشتی و یارانش! آیت‌الله شهید! آنچه تو با خون خود نوشتی، شاهد باش با چه خون دلی، مشغول پاسداری از آن هستیم! با چه خون دلی…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۷ دیدگاه

#چوپان_تنهاست

چوپان کت‌شلواری

استاد محمد

 آموزش چوپانی

استاد حسن

ساعاتی پیش، دومین روز «آموزش چوپانی» زیر نظر «استادمحمد» آغاز شد اما از این لحظه به بعد «استادحسن» مرا با رموز بیشتری از این «شغل شریف» آشنا می‌کند!
◾️رئوس آن‌چه امروز تا این لحظه فراگرفتم:
✔️نحوه‌ی تشخیص گوسفند نر از گوسفند ماده، تنها با دست‌کشیدن روی پشم گوسفند
✔️نحوه‌ی تمییز گوسفند ماده از گوسفند نر، تنها با نگاه به بناگوش گوسفند
✔️چگونگی تعامل با گوسفندهای دوجنسه
✔️نحوه‌ی تمیزکردن آغل گوسفندان با مایع کرمی سیف
✔️تولید برق از پی‌پی گوسفند
◾️رئوس آن‌چه امروز، از این لحظه به بعد خواهم آموخت:
✔️چگونگی عبور گله از عرض آزادراه، طوری که پلیس، جریمه نکند
✔️نحوه‌ی مقابله با آن‌ دسته از گوسفندانی که معتقدند دوره‌ی داشتن سگ برای گله گذشته و از طریق گفت‌وگو می‌توان گرگ‌ را رام خود کرد
✔️چگونگی چخ‌کردن گوسفندان هنگام تمرد از دستورات سگ گله
✔️قطع چرای آن دسته از گوسفندانی که هنوز موضع خود را در قبال فتنه‌ی ۸۸ مشخص نکرده‌اند، بدون چون و چرا
✔️تنبیه گوسفندانی که علف خود را از دست‌رنج چوپان می‌خورند اما در دایرکت، برای آقاگرگه، نشان قلب می‌فرستند
✔️جریمه‌ی قوچ‌های بی‌کله‌ای که «کار درست» بلد نیستند و «گوسفندهای چیزاندیش» را طلب‌کار می‌کنند
✔️زدن پشم «گوسفندهای نجومی‌بگیر» طوری که درس عبرت همگان باشد
✔️خواندن ترانه‌ی «آهای دختر چوپون» برای تمدد اعصاب

خرجام

اگر مرا به عنوان چوپان خود انتخاب کنید، ظرف ۱۰۰ روز، معادل وزن شما، برای‌ بره‌های‌تان طلا می‌خرم!
به گزارش «قوچ‌نیوز» حسین قدیانی ضمن بیان جمله‌ی بالا، تصریح کرد: «مشکل پشگل گوسفندان را بواسطه‌ی مذاکره با گرگ و امضای توافق «خرجام» مرتفع خواهم کرد!» وی که در جمع شماری از گوسفندهای شمال‌غرب کشور سخن می‌گفت، گوسفند را «سلطان جنگل» خواند و افزود: «اگر من چوپان شما شوم، شیر، پشم‌تان را هم نمی‌تواند بخورد!»
قدیانی در فراز دیگری از اراجیف خود، مشکل کمبود علف گوسفندان را ناشی از مدیریت غلط چوپان‌های قبلی دانست و از ذکر توضیح بیش‌تر در این‌باره خودداری کرد! وی که نمی‌خواست نامش فاش شود، ادامه داد: «اگر من را به‌عنوان چوپان انتخاب نکنید، خبر دارم که گرگ‌ها به آغل شما حمله‌ور خواهند شد!»
حسین قدیانی در بخش سوم چرت‌ و پرت‌های خود «خرجام» را عامل اصلی تأمین امنیت گله‌ها خواند و با انتقاد از نشان‌دادن عصای چوپان قبلی، خاطرنشان کرد: «معلوم است با این کارها، گرگ علیه امنیت ما رم می‌کند!» وی گفت: «هر وقت من از «خرجام» حرف می‌زنم، بعضی چوپان‌ها می‌لرزند! خب به جهنم! بروند جایی که چیز باشد، نلرزند!»
قدیانی در فراز آخر سخنان خود، ضمن دعوت همه‌ی چوپان‌ها به حفظ وحدت و رعایت اخلاق چوپانی، مدعی شد: «گوسفندان در دوره‌ی مدیریت من خواهند توانست به مدارج بالای علمی و مناصب مهم سیاسی دست‌یابند!» وی گفت: «نباید به خاطر ۴ تا رأی، از گوسفندان جناب جابر بن عبدالله انصاری، استفاده‌ی جناحی کنیم! لااقل گوسفندهای اویس قرنی و جابر را برای این ملت نگه داریم!»
لازم به ذکر است، مشروح این دیدار، تا ساعاتی دیگر در «قوچ‌نیوز» خواهد آمد!

#چوپان_تنهاست

وطن امروز ۱۰ تیر ۱۳۹۶

همیشه که ان‌شاءالله در صحنه هستم! اما از ظهر پنجشنبه در «صحنه» هستم! یک شهر مانده تا کرمانشاه! و تا فردا هم، در همین حوالی! با عباس و محمد و حسن! و هر سه هم چوپان! و «عباس» بزرگ‌ترشان! با ۳۵ سال سن! دیپلم علوم انسانی! که به قول خودش «چوپان به دنیا آمده و چوپان زندگی کرده و چوپان هم خواهد مرد و بعد از مرگ، باز هم اگر به دنیا بیاید، دوباره همین چوپانی را انتخاب خواهد کرد!» و قصدم از این سفر، همراهی با چوپان! و آشنایی با چوپانی! و چرا! و گله! و سگ گله! و گوسفندان! و صحرا! و بیابان! و نی! و خلوت! و تنهایی! و سکوت! و تلنگر! و تفکر! و الان هم که روی تخته‌سنگی، نشسته‌ام پای این روایت، یک چشم به گله و گله‌داران دارم و چشمی هم به حروف و کلمات! و ذهنی اما به دوران دور! ایام ابتدایی شاید! که عاشق شده بودم اصحاب ۳ شغل را! خلبان! سوزن‌بان! و همین چوپان! با خلبان اما، با وجود پریدن‌هایی که داشتم، هیچ‌وقت مجال مصاحبه دست نداد! هر چند، باری در «شیرودمحله» گفت‌وگویی مفصل کردم با مادر یک خلبان! که بخشی از آن، سالیان ماضی در مجله «یاد ماندگار» کار شد و بخش دیگر، گمانم ۲ سال پیش در همین «وطن امروز»! با سوزن‌بانی اما، روزگار «کیهان» مصاحبه‌ای مختصر کردم که خیلی هم گرفت! قطار ما که داشت از مشهد برمی‌گشت، در «مزینان» خراب شد و تا درست شود، رفتم اتاقک سوزن‌بان! که دیدم روی تاقچه‌ای چوبی «قرآن مجید» را گذاشته روی «دیوان حافظ» و این را هم روی «کویر شریعتی»! رسما «اهل دل» بود! و عجیب تنها! و عجیب‌تر آنکه، هفته‌ای بعد از انتشار آن مصاحبه، دختری دانشجو، نامه نوشته بود! و فرستاده بود دفتر سردبیری! که «پدرم سوزن‌بان است! و این، فکر کنم اولین مصاحبه با یک سوزن‌بان باشد در مطبوعات! و چه خوب کردید!» و از این حرف‌ها! و حالا «ظهر جمعه» است! حواشی شهر صحنه! «عباس» دارد نی می‌زند! گوسفندها دارند می‌چرند! محمد و حسن در فکر سور و سات غذا! که از قرار «آب‌دوغ‌خیار» است! و در این گرما، حتم دارم خواهد چسبید! و سگ گله را ببین! که تخت گرفته خوابیده! و مرا ببین! که عجیب بیدارم! و هیچ‌وقت، این‌ همه بیدار نبوده‌ام که الان! و این همه خلوت نداشته‌ام که الان! و این همه حالم خوب نبوده که الان! و راستش، قصه این آشنایی، به سفر سال پیش برمی‌گردد به همین دیار! و خرید گوسفندی از عباس! و رد و بدل کردن شماره! و زنگ چند روز پیش! که از شهر خسته‌ام! و می‌خواهم سه‌پنج روزی بیایم پیش‌تان چوپانی! و چه جوابی داد، محشر! «اگر می‌خواهی بدزدی، گوسفند چوپان را بدزد؛ به نظمش کار نداشته باش! بالاخره ۳ روز یا ۵ روز؟!» و این حاضرجوابی، مرا یاد حرف‌های پارسالش انداخت! «چوپان مظهر صبر است و نظم! از صبح علی‌الطلوع با ۲۰۰ تا گوسفند باید سروکله بزنی تا دم غروب! بعد هم بی‌آنکه دانه‌دانه گوسفندها را بشمری، باید مطمئن شوی کم نشده باشند؛ گم نشده باشند!» پرسیدم: «مگر ممکن است بدون شمارش، مطمئن شوی؟!» گفت: «چوپان باشی، ممکن است اما «چوپان» باشی‌ها!» این را ولی همین ۲ ساعت پیش گفت که «همه فکر می‌کنند در چرا، کار مال من چوپان است و سگ گله اما اشتباه می‌کنند! گوسفند هم از من چوپان بپرس که کار می‌کند! و الا علف می‌ریختیم جلویش، بخورد خب! اتفاقا بهترین گوسفندها، پرتحرک‌ترین‌های‌شان است! گوسفند تنبل پرخور یکجانشین، فقط پیه در اطراف شکمش جمع می‌کند و بی‌خود و بی‌جهت، وزنش را و البته قیمتش را بالا می‌برد!» خندیدم و گفتم: «پس «برو کار می‌کن» درباره گوسفندها هم صادق است!» و بعد ادامه دادم: «قدر گوسفندهایت را بدان! دیروز دیدم که وقتی رفته بودند لب جاده، با ۲ تا یا نهایت ۳ تا چخ‌کردن تو، برمی‌گشتند سر جای‌شان! در کار ما اما هرگز اینطور نیست! هزاری هم طرف را دعوت به کار کنی و پرهیز از حاشیه، باز انگار نه انگار! گویی «برو کار می‌کن» را حضرت سعدی برای گوسفندان گفته!» و باز گفتم: «چوپانی یعنی چه عباس؟!» کمی مکث کرد و چند تایی بز را که آن جلو داشتند شکلک درمی‌آوردند، آرام کرد و گفت: «چوپانی یعنی آن لحظه که پشت به سگ گله و گوسفندهایت، می‌نشینی روی یک تخته‌سنگ و بنا می‌کنی حرف زدن با خدا! چوپان از قضا باید تنها باشد تا سیمش وصل شود! صبح، چی می‌گفتی هشتگ و ربات و توئیتر و از این حرف‌ها! هشتگ بزن چوپان تنهاست! آن که می‌بینی سگ است و اینها هم گوسفند! آری! چوپان تنهاست! و تنهایی چوپان، تنها با وجود خدا پر می‌شود! آن بالا، خورشید را نگاه کن! می‌خواهی دقیق بگویم ساعت چند است؟! تو در مچت ساعت بسته‌ای و اما وقت را آدمی می‌داند که دل را بند خدا کرده باشد! همین آخری را که گفتم بفهمی، خواهی فهمید چرا پیشه پیامبران، اغلب چوپانی بوده است! پس چوپان را به خدایش بشناس، نه به گوسفندانش!» راست می‌گفت عباس! این گوسفندان، همه قربانی می‌شوند! و آنکه برای چوپان می‌ماند، خداست!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۲۴ دیدگاه

عذرخواهی می‌کنیم؛ نمی‌دانستیم «کار» فحش است!

وطن امروز ۸ تیر ۱۳۹۶

ح‌سین ق‌دیانی: اعتراف می‌کنیم که به «فرد مورد نظر» اهانت کرده‌ایم! قصه امروز و دیروز و این تریبون و آن تریبون هم نیست! قصه ۴ سال است! وقتی کسی ۴ سال وعده می‌دهد و می‌گوید «من نگفتم» و ۴ سال عمل نمی‌کند و می‌گوید «شرمنده مردم نیستم» و در رفتار و گفتار امروزش هم «کار» دارای وزنی معادل «تقریبا هیچ» است، لابد عذری دارد! بله! لابد عذری دارد! گفت: «مخواه از ناتوان کار زور، که روزی پشیمان شوی ذی‌شعور»! واقعا این همه اصرار به امر کار و هی کار، کار، کار، کار، در حکم آزار و اذیت «فرد مورد نظر» نیست؟! و در معذوریت قرار دادن این‌چنین یک انسان، آیا توهین به شخصیت والای انسانی نیست؟! معلوم است که هست! با این وضعیت، «کار» در حکم «فحش‌» است، چرا که هم با «کاف» شروع می‌شود و هم دست منتقد جزجگرزده را برای تخریب باز می‌گذارد! پس ما عذرخواهیم از اینکه نمی‌دانستیم «کار» فحش است! و تو وقتی به کسی چنین فحشی می‌دهی، معلوم است که او به تو می‌گوید «به جهنم»! نمی‌بینید وقتی این درخواست بی‌جای «برو کار می‌کن» را تکرار می‌کنید، چقدر عصبانی می‌شوند و چقدر به تریج قبای‌شان برمی‌خورد؟! سعدی علیه‌الرحمه هم اگر می‌گفت «برو کار می‌کن» مال قرن هفتم بود! و این در حالی است که حتی از سال ۹۲ هم ۴ سال می‌گذرد! وانگهی! «کار را باید به «کاربر» سپرد!» که الحمدلله سپرده‌اند! و شبانه‌روز به طور مجازی مشغول کارند! القصه! به واسطه این خطای بزرگ و به جهت جبران مافات، همراه تعدادی از دوستان، با جست‌وجوی کلیدواژه «کار» در آرشیو روزنامه متوجه شدیم که چقدر هم زیاد از این «فحش کاف‌دار» استفاده کرده‌ایم که عینا نتیجه جست‌وجو در موارد مرتبط با «فرد مورد نظر» در زیر می‌آید! نیک می‌دانیم که تکرار جرم در میزان مجازات مؤثر است، لذا «دوستان نگیر و نبند»، خود تعداد دفعات تکرار این کلمه شنیع را احصا کرده، بفرمایند خود را کی و به کجا باید معرفی کنیم! با عرض پوزش از تکرار، بشمارید: کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار، کار.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۱ دیدگاه

«سپاه بدون تفنگ» آرزوی داعش است!

وطن امروز ۳ تیر ۱۳۹۶

حالا که اینگونه شده، خوب است دگر بار بررسی کنیم ببینیم سخنان آقای روحانی چقدر متناسب با شعار «اعتدال» است که اولین و مهم‌ترین شعار ایشان بوده و هنوز هم هست؟! فی‌المثل می‌توان جملات ایشان درباره سپاه و البته موشک‌های سپاه را کنار هم گذاشت بلکه بفهمیم چگونه می‌توان با شعار اعتدال و دوری از افراط و تفریط، سخن بگوییم ناقض سخن قبلی! و حرف بزنیم خلاف حرف قبلی! خوب یادم هست در مناظره دوم، آقای روحانی باری مدعی شد اولا دستیابی به بیشترین دستاوردهای نظامی در دولت یازدهم بوده! ثانیا دولت مدنظر توانسته با فلان توافق، سایه شوم تحریم را از سر کشور بردارد! ثالثا اصحاب نقد بگویند دقیقا کدام تحریم‌ها لغو نشده؟! این اولا و ثانیا و ثالثا را خواهش می‌کنم بروید یک بار دیگر بخوانید، تا نوبت بازنشر بخشی دیگر از سخنان آقای روحانی برسد، عدل در همان مناظره دوم! آنجا که بیان داشت: «وقتی شهر زیرزمینی نشان می‌دهند و روی موشک شعار می‌نویسند، معلوم است تحریم‌ها لغو نمی‌شود!» طرفه حکایت اینجاست که آقای روحانی، فقط در یک قلم، ۴ بار، ظرف ۴ سال، در مراسم روز ارتش، سخنران اصلی مراسمی بودند که بخشی از آخرین تجهیزات نظامی ما را به رخ دشمن می‌کشد! عاقبت خوب است ایشان بر ما معلوم کنند که کدام سخن ایشان درباره نیروهای نظامی ما و تجهیزات نظامی ما، درست است و کدام نادرست؟! و خوب است بر ما معلوم کنند که اگر همه تحریم‌ها ناظر بر فلان جمله ایشان، واقعا لغو شده، پس بهانه‌تراشی برای ابقای تحریم‌ها و زدن بر فرق سپاه و موشک‌های شهید طهرانی‌مقدم، دیگر چه صیغه‌ای است؟! و با این همه سخن متضاد، دست‌گرفتن شعار مظلوم «اعتدال» دیگر چه صیغه‌ای است؟! مع‌الاسف، این رویه عاری از اعتدال، در هفته گذشته، بیش از پیش خودنمایی کرد! بعد از حرکت غرورآفرین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، که این‌بار حتی بی‌بی‌سی‌نشینان هم با وجود آن همه قلب مریض، صحه بر درستی اقدام عملیاتی علیه داعش گذاشتند، آقای روحانی به‌زعم بعضی‌ها، کمی دیر و با تأخیر به این حماسه واکنش مثبت نشان داد! روزنامه «وطن امروز» اما طبق منطق و شاید هم رواداری، هرگز در این نقد، همراهی با جماعت نکرد! الحمدلله آقای روحانی هم واکنش مثبت خود را نشان داد! واکنش بعدی که توسط دیگر دولتی‌ها هم مکرر تکرار شد اما به قول معروف «بودار» بود! حقا که کم مانده بود حضرات مدعی شوند این موشک‌ها توسط آقایان آخوندی و زنگنه ساخته شده! و سپاه هم وزارتخانه‌ای زیر نظر قوه مجریه است! و همین که آقای روحانی در جلسه کابینه یا حالا بگو شورایعالی امنیت ملی، دستور حمله دادند، فرماندهان سپاه هم سمعا و طاعتا! همین جای متن اما جای درنگ و تأمل است! و جناب آقای روحانی باید بر ما معلوم کنند که از نظر ایشان، سپاه و موشک‌هایش، عاقبت آیا همان‌قدر «بد» هستند که در مناظره، آنگونه علیه «واعدوا لهم ما استطعتم من قوه» موضع گرفتند یا اینقدر «خوب» و «مردم‌پسند» و «محبوب» که برداشتند حرکت «سپاهیان عزیز» را رسما و علنا به نام دولت خود و شخص خود مصادره کردند؟! تا آقای روحانی به این پرسش، پاسخ دهند، الباقی قصه را تعریف کنم! در طبیعی‌ترین اقدام ممکن، سپاه آمد و بیانیه داد که واکنش به اقدام تروریستی داعش در روز ۱۷ خرداد، کمافی‌السابق، سلسله‌مراتب فرماندهی را طی کرد! یعنی که «اقدامی نظامی» بود، نه «کاری دولتی»! قطع به یقین، «مجلس شورای اسلامی» یا هر نهاد و ارگان دیگری هم اگر مثلا این اقدام را می‌خواست به نفع خود مصادره کند، همین بود واکنش سپاه! بعد از این واکنش اما ناگهان باز هم سپاه شد «بدمن ماجرا» در ادبیات آقای روحانی! من البته به حرمت شأن و منزلت بالای «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» و حتی به احترام جایگاه ریاست جمهوری، از تکرار ادبیات متأسفانه ناپسند و به دور از اعتدال آقای روحانی خودداری می‌کنم اما خوب است ایشان بر ما معلوم کنند که اگر ناظر بر این همه شکاف و شقاق و نیز ناظر بر این همه تخریب قوای نظامی کشور توسط رئیس‌جمهور کشور، شخصی آمد و مدعی شد فلان اقدام تروریستی، دقیقا ناشی از همین موضع‌گیری‌های ضد امنیت ملی بوده، چه باید جوابش را داد؟! خود آقای روحانی چه جوابی دارند به او بدهند؟! مردم چه جوابی دارند به او بدهند؟! ما چه جوابی داریم به او بدهیم؟! بله! آمدیم و یکی، این تحلیل را ارائه داد که اصلا و اساسا دشمن بیرونی، آنجایی وسوسه به اقدام خرابکارانه می‌شود که ببیند از جایی که قرار است صدای واحد به گوش برسد، صدای دوگانه مخابره می‌شود! و تخریب پاسداران امنیت مخابره می‌شود! و در یک کلام، همان مخابره می‌شود که لعین داعشی می‌پسندد! براستی چیست پاسخ شما به این تحلیل، آقای روحانی؟! آری! «اعتدال» شعار دولت شما هست اما باور بفرمایید رویه دولت شما و منش شخص شما، کیلومترها فاصله دارد با «اعتدال»! و الا ظرف کمتر از ۲ ماه، هرگز اینگونه نمی‌شد که این همه سخنان شما درباره سپاه و موشک‌هایش، مدام ناقض یکدیگر باشند! ما البته شما را درک می‌کنیم! نیست که دیگر کوبیدن بر سر «دولت قبل» صرف نمی‌کند و آن همانا «دولت خودتان» است، بالاخره باید قصور و تقصیرها را سر یکی خالی کنید! و کجا مظلوم‌تر از سپاه؟! کجا مظلوم‌تر از سپاه که اگر از خود دفاع کند، می‌شود «دخالت در سیاست»! و اگر از امنیت خانه ملت دفاع کند، می‌شود این تحلیل علیل «که کار خودش بوده»! و اگر از ملت در برابر داعش دفاع کند، می‌شود «اقدامی زیرمجموعه دولت»! و اگر در میدان اقتصاد، خدمت ملموس کند و پلی بسازد و جاده‌ای بکشد و باری از دوش دولت و ملت بردارد، می‌شود «مانع اصل ۴۴»! و خلاصه! اگر هر کاری کند، هم از رئیس‌جمهور آمریکا باید ناسزا بشنود و هم از رئیس‌جمهور خودمان! بله آقای روحانی! ما شما را درک می‌کنیم اما نه مصادره کردن اقدام سپاه، مشکلات شما را حل می‌کند و نه تخریب پاسداران مظلوم انقلاب اسلامی! لذا ما شما را دعوت می‌کنیم به انجام وظایف خودتان! و به سرانجام رساندن تکالیف خودتان! ما شما را دعوت می‌کنیم به همین شعار اعتدال! و پرهیز از این همه سخن ضد و نقیض! والله اگر طرف مذاکره شما، بدعهد و بدقول و سوءاستفاده‌چی از خوش‌خیالی شما آقایان بوده، این مسئله و مسائلی از این دست، تقصیر سپاه نیست که بد و بیراهش را به سپاه می‌گویید! جوری از «تفنگ سپاه» بد و وارونه سخن گفته‌اید که هیچ بعید نیست یکی بردارد بپرسد؛ «مگر در دیرالزور داعش‌نشین، نفعی داشتند حضرات که این همه از «تفنگ سپاه» زورشان گرفته؟!» چه می‌گویید آقای روحانی؟! هیچ متوجه هستید؟! والله «شیطان بزرگ» و همه آن بزمجه‌های تروریستی که در غرب و شرق و جنوب و شمال پرورانده، اندازه کافی دارند سپاه را می‌زنند! والله وظیفه شما چیز دیگری است!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۱ دیدگاه

«قالیباف» زنده است، تا «خدمت» زنده است!

اینستاگرام ۳۱ خرداد ۱۳۹۶

خیلی خوش‌حالم که امروز، در آخرین روز بهار، برای اولین بار «محمدباقر قالیباف» را دیدم، آن‌هم در «بهشت»! حدود یک‌ ساعتی با هم حرف زدیم و الباقی ماند برای دیدار بعدی که قول داد به همین زودی‌ها باشد ان‌شاءالله! «قالیباف» برای من، اما همان «سلیمانی» جلوه کرد؛ با این تفاوت که اولی برای «خدمت» می‌جنگد و دومی برای «امنیت»! القصه! سخن‌ها گفتم با سردار که بعضا به وادی درد دل کشیده شد! بسی صمیمی‌تر و خاکی‌تر از آن بود که فکر می‌کردم! گمانم یقین داشت که غافل از خدمات بزرگش در سمت‌های مختلفی که داشته نبوده‌ام اما راستش شک داشتم که مدیری با این حجم از کار شبانه‌روز، هیچ وقت می‌کند آیا مکتوبات مرا بخواند؟! چیزی نگذشت که فهمیدم اغلب مطالب را می‌خواند! و با دقت هم! آن‌جا که در توصیف این قلم، تو گویی در قامت یک کارشناس این‌کاره ظاهر شد: «بی‌آنکه شلخته کنی، بی‌تکلف و راحت و از عمق دل می‌نویسی! و همین است حسن مندرجات تو»! برخورد دکتر با من، به‌گونه‌ای بود که فکر کردم سالیانی است مرا می‌شناسد؛ صمیمی و صریح! ولی بگذار اعترافی بکنم! چشمانش به شدت خسته بود، اما نه خسته‌ی خدمت، بلکه خسته از بی‌انصافی‌های اصحاب سیاست و قدرنشناسی‌های اعوان دولت! با این همه، مکرر از «کار برای خدا» حرف زد و این‌که خداوند منان، همیشه خیرخواه انقلاب و انقلابی‌ها بوده! قالیباف اما آن‌قدر با من راحت بود که خودم بحث را کشاندم به نقدهای دوران ماضی! توضیحاتش لیکن مرا قانع کرد که هیچ کجا صحنه را خالی نگذاشته! و البته این را هم گفت که بعضا با روش بعضی دوستان حزب‌اللهی زاویه دارد! این را که گفت، من هم از بعضی زخم‌‌اندازی‌های رفقای خودی گفتم که فی‌الحال، ذکر مصادیقش بماند! تمام کنم این مختصر را! قالیباف را مدیری دیدم که برای خدمت، درگیر بود و نبود میز و صندلی نیست! در «جبهه» هم خبری از این چیزها نبود اما آن‌که معامله با خدا کرده باشد، هر کجا باشد، آستین همت را بالا می‌زند! بهاری که برایم بد شروع شد و بدتر ادامه یافت، دست‌ آخر و در آخرین روز خود، خوب تمام شد برایم! آن‌جا که دیدم هنوز این آبادی، مردانی دارد که با وجود خسته‌ترین چشم ممکن، به هیچ چیز جز خدمت بیش‌تر و کار فزون‌تر نگاه نمی‌کنند! پس امروز برای قالیباف، آخرین روز خرداد ۹۶ نبود؛ سومین روز سومین ماه بهار ۶۱ بود! آزادی‌ات مبارک شهردار جهادی ام‌القرا! از فردا، این فقط «تهران» نیست که تو را می‌خواند؛ «قالیباف» زنده است، تا «خدمت» زنده است!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۶ دیدگاه

آقای روحانی! اوصیکم به اقتصاد

حالا «رأی مردم» جایگاه پیدا کرد؟

وطن امروز ۳۱ خرداد ۱۳۹۶

در نقد جمله حسن روحانی، روزهای گذشته شاهد واکنش‌های متعددی بودیم که آخرین آن، تذکر آیت‌الله مکارم بود لیکن این همه، در عالم مباحث نظری و مبانی عقیدتی انجام شد تا عناوینی همچون «انتخاب» و «انتصاب» و مفاهیمی همچون «مقبولیت» و «مشروعیت» دگر بار تبیین شود و تدقیق. من اما در مقام یک «روزنامه‌نگار» بر جمله مذکور که گمانم اندازه کافی دیده شده و از تکرار در اینجا بی‌نیاز است، فقط این شرح مختصر را می‌زنم که سخن گفتن درباره رأی مردم و جایگاه آن در آرای حضرات معصومین علیهم‌السلام، قطعا در صلاحیت افرادی نیست که با فتنه‌گران علیه صندوق آرا و لگدپرانان به انتخاباتی با ۴۰ میلیون رأی، هرگز مرزبندی پررنگ نداشته‌اند و چه می‌گویم که گاه حتی از در رفاقت با این متمردین و مطرودین وارد می‌شوند. آری! من به عنوان یک «نویسنده روزنامه» نقد متفاوتی بر جمله مد نظر، فارغ از منظور و مقصود ناقل آن وارد می‌کنم و آن اینکه پروبال‌دهندگان به متوهمین ضد قانون و متوحشین ضد انتخابات را، اصلا و اساسا چه به سخن درباره اهمیت رأی مردم در منش سیاسی حضرت ابوتراب؟! صد البته آن کس که میان خود با حرامیان ۸۸ که هنوز انتخابات تمام نشده، اعلام پیروزی می‌کنند و آن غائله‌ها را بر پا می‌کنند، خط فاصله نمی‌کشد و بعضا چنان دوپهلو سخن می‌گوید که به مذاق جماعت خوش بیاید، واجد حتی اقل شایستگی برای اظهار فضل‌های عالمانه درباره شأن و جایگاه رأی مردم نیست و در این باره و در این باره‌ها، همان به سخن نگوید تا عیب و هنرش نهفته باشد! با همه این تفاصیل، حسن روحانی را دعوت می‌کنم به جای ابراز نظر درباره حوزه‌هایی از این دست، اندکی بیشتر به اقتصاد بپردازد! براستی چیست درس نهج‌البلاغه با حضرات دولتمرد؟! آیا اینکه قبل انتخابات، پیامک وصل مجدد یارانه و واریز دوباره برای مردم بفرستند و بعد که انتخابات تمام شد، تحقق آن را منوط کنند به پیگیری پرونده افراد؟! و آیا اینکه چند سال تمام، هر ماه، یارانه شماری از افراد جامعه را قطع کنند، بی‌آنکه یک بار، بله! حتی یک بار، ساز و کار این حذف را به مردم توضیح دهند؟!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۳ دیدگاه

مخاطب خاص

اینستاگرام ۳۰ خرداد ۱۳۹۶

سال‌ها پیش، با چراغ سبز پررنگ جمعی از دوستان که همگی هم بدبختی قرمز بودند، برای تماشای یکی از بازی‌های مهم پرسپولیس در لیگ برتر، رفتیم استادیوم! برویم، نرویم؛ رفتیم دیگر! دقیقه‌ی فکر کنم ۲۶ بود اما که پرسپولیس گل زد! همه‌ی دوستان بلکه می‌خواهم بگویم همه‌ی استادیوم پریدند هوا، الا من آبی! القصه! شادی بعد از گل جماعت که تمام شد، یکی از رفقا، رو کرد به من و خیلی آهسته در گوشم گفت: «می‌دانم با ما نیستی و دلت هم با ما نیست اما دوباره اگر پرسپولیس گل زد، الکی هم که شده بپر بالا! و ۲ تا هورا، همین‌جوری بکش! حالا نمی‌گویم دقیقا مثل ما، اما ی کوچولو و فقط هم برای حفظ ظاهر! این‌جوری که ساکت و مغموم نشسته‌ای، خیلی ضایع است پیش ملت!»
رونوشت: حسن روحانی

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۰ دیدگاه

شیخ شب‌های قدر

اینستاگرام ۲۷ خرداد ۱۳۹۶

حضرت آقا، شهید آوینی و شیخ‌حسین را آن‌قدر مجنون‌وار گوش داده‌ام که به اذعان رفقا، هر ۳ صدا را خوب خوب خوب می‌توانم اجرا کنم اما امشب پای منبر خطیب خوش‌لهجه داشتم فکر می‌کردم چرا از بهار ۸۴ به این طرف، متنی، مدحی، چیزی برای انصاریان ننوشته‌ام؟! القصه! ۱۲ سال پیش که سردبیر «یاد ماندگار» بودم، با کمی پی‌گیری، شماره‌ی ایشان را پیدا کردم! خوب یادم هست صبح پنج‌شنبه بود و درخواست من از ایشان، مصاحبه‌ای مشروح! گفت: «من امشب مصلای چالوس، برنامه‌ی «کمیل» دارم؛ زمان اگر برایت مهم است، بیا این‌جا تا بعد از دعا با هم حرف بزنیم!» و من هم از خداخواسته، قبول کردم و ساعاتی بعد، با یکی از بچه‌های مجله، عازم شمال شدیم از جاده‌چالوس! در راه هم، تا همراهی حنجره بود، صدای شیخ را برای هم‌کار هم‌راه تقلید کردم، آن‌قدر که درآمد: «مصاحبه تمام شد، حلالیت بطلب از ایشان!» مصاحبه که تمام شد، همین کار را کردم و شیخ اما بعد از نثار متلکی آب‌دار علیه «کاندولیزا رایس» وزیر خارجه‌ی زشت و بدترکیب وقت یانکی‌ها، خندید و گفت: «با صدای ما، جاده‌خاکی نزنی، حلال!» و بعد هم، ما را روانه‌ی خانه‌ی شیک یکی از مریدان چالوسی خود کرد که از قضا، خانمش عین ما، فرزند شهید بود! و عین ما [گلوی قلم را بگذار، صاف کنم!] دست‌پخت داشت به چه خوش‌مزگی! یادش بخیر اما آن مصاحبه! تیترش این بود: «کمیل در لباس ضد شیمیایی» که اشاره داشت به جبهه‌رفتن‌های شیخ! اساسا محور گفت‌وگو همین بود! همین که خطیب محبوب، هم‌واره پای کار انقلاب ایستاده! و ان‌شاءالله باز هم خواهد ایستاد! الغرض! ۸۸ و یکی‌دو سال بعدش و حتی می‌خواهم بگویم تا امروز، چه بسیار دست مریض، که می‌خواستند و هنوز هم می‌خواهند رابطه‌ی شیخ‌حسین عزیز ما را با انقلاب و انقلابی‌ها سرد کنند و در ظاهر هم، به یک چیزهایی نائل شدند لیکن خداوند منان را صدهزار مرتبه شکر که این نقشه‌ی نامیمون، هرگز نگرفت! این‌جا می‌خواهم اشاره کنم به قصور شخص خودم اما! چرا از ۸۴ تا الان، قلم را خرج خطیبی نکردم که هم دوستش می‌داشتم و هم دوستش می‌دارم؟! البته اشتباه شود! برای من، مثلا ماندن یا نماندن در صحنه‌ی انقلاب آن‌که ۷۶ به او رأی دادم و رقیبش یعنی فی‌الحال رفیقش، پشیزی ارزش ندارد! اساس موضع او و امثال او برایم فاقد اعتبار است، که دیری است گور پدر خواص و اتفاقا عامیانه، راهم را انتخاب کرده‌ام و هیچ هم مسئولیتی در قبال ابقای عناصری از این دست، روی دوش خود نمی‌بینم! که من «رهبر انقلاب» نیستم! الساعه به من خبر دهی که ناطق مد نظر، پیمان شهادت با بزرگان بسته، جوابت می‌دهم؛ «باشد!» و اگر خبر دهی که هم‌او، پیمان شقاوت با کوچکان بسته، ایضا! که بر هیچ پیمان هیچ پیمان‌شکنی، درنگ جایز نیست! با وجود این دیدگاه اما، خودم را در برابر «شیخ‌حسین» همان‌قدر موظف به خرج قلم می‌دانم که درباره‌ی «حاج‌منصور»! و این درست که از ۸۴ تا امروز، ناظر بر شیخ‌حسین دوست‌داشتنی، کوتاهی‌ها کرده‌ام اما خود به خدایی اصل نگاهم همان است که گفتم! بگذار اعترافی کنم! با وجود این همه سخن‌ران و مداح جدیدالورود، هنوز هم مراسمی از بیت حضرت آقا را عاشق‌ترم که سخن‌ران، شیخ‌حسین بود و مداح، حاج‌منصور! اوووووف! ال‌کلاسیکویی بود برای خودش! حساب کن! نائب امام زمان نشسته باشند کنجی به دل‌بری و خطیب هم انصاریان باشد و مداح هم ارضی! غذا هم سه نفر، یک دیس! بی‌خود نیست می‌گویم ال‌کلاسیکو! ال‌کلاسیکو چیست؟! عیش تمام بود آن سالیان بیت! و هنوز هم البته هست اما دعادعا می‌کنم باز هم آن ترکیب محشر به مراسم بیت برگردد! خیلی ریز نیستم در حواشی اما دعادعا می‌کنم اگر میان «شیخ‌حسین و حاج‌منصور» کدورتی هست، این ۲ عزیز، به برکت همین لیالی عزیز، باز هم با هم بخوانند! والله من و خیلی‌ها چون من، دل‌شان لک زده برای تجدید آن ترکیب رؤیایی! که در یک مراسم و ترجیحا بیت، خطبه با شیخ‌حسین باشد و نوحه با حاج‌منصور! واقعا ترکیب «به محمد و علی و فاطمه» و «می‌کشی مرا حسین» زوجی را تشکیل می‌دهد که مستمع را مست می‌کند! و به امید تجدید این ترکیب، بسی خدا را شاکرم که در روزگار نوجوانی، بارها و بارها در مجلسی حضور یافته‌ام که شیخ و حاجی، سخن‌ران و مداح آن بوده‌اند! به حکم این متن اما می‌خواهم از شیخ‌حسین بیشتر بنویسم! صرف‌نظر از لحن ممتاز و صوت متمایز که خدا ارزانی حنجره‌ی شیخ کرده، ایشان خطیبی کاملا حرفه‌ای و سخن‌وری کاملا قهار است، با رعایت جزئی‌ترین موارد! این‌که در شب قدر، ذکری کنند از ناخدای کشتی‌ها، از راننده‌ی کامیون‌ها، از سربازهای وظیفه، از مامای بیمارستان‌ها، از خلبان طیاره‌ها! و تو بگو از همه! این‌که خود، هم‌راه مخاطب اشک بریزند و واقعا هم اشک بریزند! نه تباکی، که بکای واقعی! این‌که یاد محافظان امنیت و سپاه و بسیج را در حالی گرامی بدارند که دست‌های مریض، خوب می‌دانم چه نقشه‌ها کشیده‌اند! و این‌که آلوده‌ترین گنه‌کاران را، امثال مرا هم، مستند به آیه و روایت و حدیث، امیدوار کنند به بخشش الهی! هان ای شیخ عزیز! اگر چه از ۸۴ تا امروز، متنی درباره‌ی شما ننوشته‌ام اما اولا پس این متن چیست؟! و این‌ ارادت، از سر چیست؟! ثانیا از آن اجازه‌ی البته مشروط چالوسی، کمتر روزی بوده که صدا را در فلان‌جای گلو، نیندازم و نگویم: «بسم‌الله الرحمن الرحیم! الحمدلله رب‌العالمین» تا «اباالقاسم مصطفی محمد»! آری! سلام و صلوات خدا بر شما که گنه‌کار سراپاآلوده‌ای چون مرا هم، امیدوار می‌کنی به قبول توبه از سوی حضرت دوست! به حسین بن علی! اصلا این فراز «به حسین بن علی» را جور دیگری می‌گویی! جوری که هم‌الان هم به اشک بگذرد! نم اشکی گوشه‌ی چشم، که اذیت کند نویسنده را! که نگذارد کلمات را خوب ببیند! امان از این اذیت! اما از این اذیت، چه چیز بهتری در این دنیا؟! از گریه برای «حسین» چه گریه‌ی بهتری در این دنیا؟! باری یادم هست گفتی: «شب قدر یعنی دانستن قدر و منزلت «حسین» و گریه برای حسین»! «شیخ شب‌های قدر» اگر تو باشی و صدا اگر صدای تو باشد و سیما اگر مستقیم، مشغول پخش زنده‌ی لرزش شانه‌های تو، باید هم نام زیبای «حسین» را برایت می‌گذاشتند؛ حضرت شیخ‌حسین انصاریان! راستی! یادت هست در مصلای شهر شمالی، همین که مرا دیدی، گفتی: «آشنایی! پای منبر، فکر کنم دیده باشمت!» چه بود جوابم به شما؟! درست فکر می‌کنی شیخ! بازار، می‌آمدم جلوی جلوی جلو؛ مسجد امیر، می‌آمدم جلوی جلوی جلو؛ هیأت انصارالعباس، می‌آمدم جلوی جلوی جلو؛ مسجد جامع قلهک، می‌آمدم جلوی جلوی جلو! منی که مدرسه‌ی شاهد را برای فوتبال می‌پیچاندم، تمرین فوتبال را می‌پیچاندم بلکه خطیب محبوبم را درست از پای منبرش ببینم! شاید… شاید یکی از آن دانه‌های اشک بر «حسین» سر خورد و سر خورد و سر خورد؛ افتاد روی سر پسرک بازی‌گوشی که شب‌ها زیر پتو، هدفون واکلمن را می‌گذاشت در گوشش تا درست عین خودت بگوید: بسم‌الله الرحمن الرحیم… نه، نشد! بسم‌الله الرحمن الرحیم… هان! هان ای شیخ! ما را با تو عالمی است! «به حسین بن علی»!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۷ دیدگاه

نجوایی با حضرت صاحب‌الزمان

وطن امروز ۲۴ خرداد ۱۳۹۶

با دلی غمگین و بغضی در گلو، دارم متن سال گذشته را می‌خوانم؛ «روز قدر» را آقاجان! گفته بودم روز قدر هم داریم و آن روزی است که تو بیایی! گفته بودم آن روز، از همه تاریخ و از همه روزگار، بالاتر است! یک سال گذشت و باز هم خبری نشد! روزها از پی هم آمدند و رفتند اما «آن روز» نیامد! «شب قدر» آمد و «روز قدر» نیامد! دعا دعا کرده بودم بیایی و ما را از این جهنمی که نامش را «دنیا» گذاشته‌اند، خلاص کنی! چه می‌دانستم حلقه فشار، فشرده‌تر می‌شود؛ به اندازه همه روزهای یک سال دیگر! مانده‌ام در فراق شما، با چه رویی این عمر می‌گذرد؟! ما و «آدم» یک وجه مشترک داریم و آن اینکه جفت‌مان از بهشت رانده شده‌ایم! و ما را اما غیبت، از بهشت جدا کرد! لازم نکرده کسی ما را حواله به جهنم دهد! اندازه کافی داریم می‌سوزیم! سوختنی که هیچ فکر نمی‌کردیم این همه به درازا بکشد! تو خود، آقاجان! باخبرترینی از احوال ما! ما نمی‌بینیمت! تو که ما را می‌بینی! تو که خوب می‌بینی حال و روز دنیا را! نه آقاجان! شعر سعدی نتوانست سازمان ملل را اصلاح کند! وضع خوبی نیست! بنی‌آدم، اعضای یک پیکر نیستند! بی‌خود می‌گویند ما با همیم! «یونیسف» را بیشتر از «یوسف» دوست دارند! هنوز هم همان قصه نابرادری است! هیچ‌کس قدر مدافعان امنیت آدم را نمی‌داند! ما به که باید حرف‌های خود را بگوییم؟! «یونسکو» محرم راز سلبریتی‌هایی است که فکر می‌کنند «عزیز مصر» در شمار «میراث فرهنگی» است! من اما چشمم از «اهرام ثلاثه» سیر است! دلم «گهواره موسی» را می‌خواهد! «زمزم اسماعیل» را! «کوثر فاطمه» را! «اذان بلال» را! «الله‌اکبر مدینه» را! «خاک بقیع» را! آقاجان! جز شما، ما به که باید حرف‌های خود را بگوییم؟! سازمان ملل، محرم اسرار آل‌سعود است! دختر خردسال یمنی اما حرفش را به که باید بگوید؟! کجایی آقاجان؟! از این بالاتر هم آیا دردی متصور هست که نه می‌توانیم بگوییم نیستی! و نه می‌توانیم بگوییم هستی! پس کجایی آقاجان؟! آدمیزاد را کی این همه بی‌پناه دیده‌ای؟! اصلا کجا روزه‌ات را باز می‌کنی؟! تنهای تنها؟! ببینم؛ هیچ ملازمی هم داری؟! کسی هست سفره سحرت را پهن کند آقاجان؟! هیچ دعای سحر، یادی هم از ما می‌کنی؟! خوب می‌دانم اما هستی به فکر ما و الا همین قدر هم زنده نبودیم! و نای همین نفس خسته را هم نداشتیم! و پای حرکتی نداشتیم! هزاران شب قدر، آخرش هم نفهمیدیم تو را چگونه از خدا بخواهیم که تمام شود این غیبت! کجاست «پیر کنعان» تا به ما بیاموزد که از خدا، گمگشته را چگونه باید طلب کرد؟! ما بلد نیستیم! امان از قصور زبان! امان از آلودگی دل! امان از چشمی که جز تو، همه را می‌بیند! امان از گوشی که جز تو، همه را می‌شنود! امان از زبانی که در خواستن تو، کوتاهی دارد به چه بلندی! آری! «هرچه گفتیم جز حکایت دوست، در همه عمر از آن پشیمانیم!» آقاجان! آسمان، قدر خورشید را دانست و ما اما در زمین، نفهمیدیم تو را! چیست غیبت؟! تاوان نفهمی ابنای آدم! شاید فکر می‌کردیم چند سالی، سالیان فراق است و بعد هم دیدار، نو می‌شود! خیلی خوب اما خداوند متنبه کرد ما را! بس است! تسلیم! تسلیم… تسلیم محض، که دیری است آفتاب را سر جای خود می‌بینیم؛ ماه را، ستاره‌ها را، زمین را و زمان را اما یا صاحب‌الزمان! شمایی که امام ما هستی و پناه ما هستی، از دیده ما پنهانی! بسی کمتر از این فاصله دور و دراز، «اصحاب کهف» چشم‌شان به «بیداری» باز شد؛ «یعقوب»، چشمش به «یوسف»؛ «آدم»، چشمش به «حوا»؛ «نوح» به «ساحل امن»؛ «ابراهیم» به «گلستان»؛ «موسی» به رهایی از «فرعون» و «عیسی» هم در گهواره، خیلی زود توانست از پاکدامنی مادر دفاع کند و سختی‌های شعب هم، خوب می‌دانم چند سالی بیش نبود! چه بر ما آمده؟! هیچ می‌دانیم؟! روز آخر این فراق، آخر کدامین روز است خدایا؟! کاش این لیالی قدر، به حق «شهید محراب» تقدیر ما را بر مدار وصال رقم بزنی! خدایا! بر تو آسان است، مهر پایان بر این بزرگ‌ترین جدایی روزگار! هرچه بیشتر می‌گذرد، تنهاتر می‌شویم! گویی همه امامان را و همه پیامبران را از ما گرفته‌ای! گویی چشم به راه سپیده‌ایم تا دوباره آدم را در بهشت و محمد را در مسجدالنبی و علی را در منبر کوفه زیارت کنیم! اگر یعقوب از تو یوسف را می‌خواست، این همه سال جدایی، دل ما را برای هر آرمانی تنگ کرده! برای هر پیامی! هر پیامبری! امامی! کیستیم ما؟! همان مرغابیان خانه ابوتراب، که خوب می‌دانیم زندگی بدون «صاحب ذوالفقار» تا چه حد می‌تواند عرصه را بر آدم تنگ کند! خدایا! این تمام ادعیه این شب‌های ماست؛ از تو، بقیةالله را می‌خواهیم… آفرینشی دوباره را!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۰ دیدگاه