چوپان کتشلواری
آموزش چوپانی
ساعاتی پیش، دومین روز «آموزش چوپانی» زیر نظر «استادمحمد» آغاز شد اما از این لحظه به بعد «استادحسن» مرا با رموز بیشتری از این «شغل شریف» آشنا میکند!
◾️رئوس آنچه امروز تا این لحظه فراگرفتم:
✔️نحوهی تشخیص گوسفند نر از گوسفند ماده، تنها با دستکشیدن روی پشم گوسفند
✔️نحوهی تمییز گوسفند ماده از گوسفند نر، تنها با نگاه به بناگوش گوسفند
✔️چگونگی تعامل با گوسفندهای دوجنسه
✔️نحوهی تمیزکردن آغل گوسفندان با مایع کرمی سیف
✔️تولید برق از پیپی گوسفند
◾️رئوس آنچه امروز، از این لحظه به بعد خواهم آموخت:
✔️چگونگی عبور گله از عرض آزادراه، طوری که پلیس، جریمه نکند
✔️نحوهی مقابله با آن دسته از گوسفندانی که معتقدند دورهی داشتن سگ برای گله گذشته و از طریق گفتوگو میتوان گرگ را رام خود کرد
✔️چگونگی چخکردن گوسفندان هنگام تمرد از دستورات سگ گله
✔️قطع چرای آن دسته از گوسفندانی که هنوز موضع خود را در قبال فتنهی ۸۸ مشخص نکردهاند، بدون چون و چرا
✔️تنبیه گوسفندانی که علف خود را از دسترنج چوپان میخورند اما در دایرکت، برای آقاگرگه، نشان قلب میفرستند
✔️جریمهی قوچهای بیکلهای که «کار درست» بلد نیستند و «گوسفندهای چیزاندیش» را طلبکار میکنند
✔️زدن پشم «گوسفندهای نجومیبگیر» طوری که درس عبرت همگان باشد
✔️خواندن ترانهی «آهای دختر چوپون» برای تمدد اعصاب
اگر مرا به عنوان چوپان خود انتخاب کنید، ظرف ۱۰۰ روز، معادل وزن شما، برای برههایتان طلا میخرم!
به گزارش «قوچنیوز» حسین قدیانی ضمن بیان جملهی بالا، تصریح کرد: «مشکل پشگل گوسفندان را بواسطهی مذاکره با گرگ و امضای توافق «خرجام» مرتفع خواهم کرد!» وی که در جمع شماری از گوسفندهای شمالغرب کشور سخن میگفت، گوسفند را «سلطان جنگل» خواند و افزود: «اگر من چوپان شما شوم، شیر، پشمتان را هم نمیتواند بخورد!»
قدیانی در فراز دیگری از اراجیف خود، مشکل کمبود علف گوسفندان را ناشی از مدیریت غلط چوپانهای قبلی دانست و از ذکر توضیح بیشتر در اینباره خودداری کرد! وی که نمیخواست نامش فاش شود، ادامه داد: «اگر من را بهعنوان چوپان انتخاب نکنید، خبر دارم که گرگها به آغل شما حملهور خواهند شد!»
حسین قدیانی در بخش سوم چرت و پرتهای خود «خرجام» را عامل اصلی تأمین امنیت گلهها خواند و با انتقاد از نشاندادن عصای چوپان قبلی، خاطرنشان کرد: «معلوم است با این کارها، گرگ علیه امنیت ما رم میکند!» وی گفت: «هر وقت من از «خرجام» حرف میزنم، بعضی چوپانها میلرزند! خب به جهنم! بروند جایی که چیز باشد، نلرزند!»
قدیانی در فراز آخر سخنان خود، ضمن دعوت همهی چوپانها به حفظ وحدت و رعایت اخلاق چوپانی، مدعی شد: «گوسفندان در دورهی مدیریت من خواهند توانست به مدارج بالای علمی و مناصب مهم سیاسی دستیابند!» وی گفت: «نباید به خاطر ۴ تا رأی، از گوسفندان جناب جابر بن عبدالله انصاری، استفادهی جناحی کنیم! لااقل گوسفندهای اویس قرنی و جابر را برای این ملت نگه داریم!»
لازم به ذکر است، مشروح این دیدار، تا ساعاتی دیگر در «قوچنیوز» خواهد آمد!
همیشه که انشاءالله در صحنه هستم! اما از ظهر پنجشنبه در «صحنه» هستم! یک شهر مانده تا کرمانشاه! و تا فردا هم، در همین حوالی! با عباس و محمد و حسن! و هر سه هم چوپان! و «عباس» بزرگترشان! با ۳۵ سال سن! دیپلم علوم انسانی! که به قول خودش «چوپان به دنیا آمده و چوپان زندگی کرده و چوپان هم خواهد مرد و بعد از مرگ، باز هم اگر به دنیا بیاید، دوباره همین چوپانی را انتخاب خواهد کرد!» و قصدم از این سفر، همراهی با چوپان! و آشنایی با چوپانی! و چرا! و گله! و سگ گله! و گوسفندان! و صحرا! و بیابان! و نی! و خلوت! و تنهایی! و سکوت! و تلنگر! و تفکر! و الان هم که روی تختهسنگی، نشستهام پای این روایت، یک چشم به گله و گلهداران دارم و چشمی هم به حروف و کلمات! و ذهنی اما به دوران دور! ایام ابتدایی شاید! که عاشق شده بودم اصحاب ۳ شغل را! خلبان! سوزنبان! و همین چوپان! با خلبان اما، با وجود پریدنهایی که داشتم، هیچوقت مجال مصاحبه دست نداد! هر چند، باری در «شیرودمحله» گفتوگویی مفصل کردم با مادر یک خلبان! که بخشی از آن، سالیان ماضی در مجله «یاد ماندگار» کار شد و بخش دیگر، گمانم ۲ سال پیش در همین «وطن امروز»! با سوزنبانی اما، روزگار «کیهان» مصاحبهای مختصر کردم که خیلی هم گرفت! قطار ما که داشت از مشهد برمیگشت، در «مزینان» خراب شد و تا درست شود، رفتم اتاقک سوزنبان! که دیدم روی تاقچهای چوبی «قرآن مجید» را گذاشته روی «دیوان حافظ» و این را هم روی «کویر شریعتی»! رسما «اهل دل» بود! و عجیب تنها! و عجیبتر آنکه، هفتهای بعد از انتشار آن مصاحبه، دختری دانشجو، نامه نوشته بود! و فرستاده بود دفتر سردبیری! که «پدرم سوزنبان است! و این، فکر کنم اولین مصاحبه با یک سوزنبان باشد در مطبوعات! و چه خوب کردید!» و از این حرفها! و حالا «ظهر جمعه» است! حواشی شهر صحنه! «عباس» دارد نی میزند! گوسفندها دارند میچرند! محمد و حسن در فکر سور و سات غذا! که از قرار «آبدوغخیار» است! و در این گرما، حتم دارم خواهد چسبید! و سگ گله را ببین! که تخت گرفته خوابیده! و مرا ببین! که عجیب بیدارم! و هیچوقت، این همه بیدار نبودهام که الان! و این همه خلوت نداشتهام که الان! و این همه حالم خوب نبوده که الان! و راستش، قصه این آشنایی، به سفر سال پیش برمیگردد به همین دیار! و خرید گوسفندی از عباس! و رد و بدل کردن شماره! و زنگ چند روز پیش! که از شهر خستهام! و میخواهم سهپنج روزی بیایم پیشتان چوپانی! و چه جوابی داد، محشر! «اگر میخواهی بدزدی، گوسفند چوپان را بدزد؛ به نظمش کار نداشته باش! بالاخره ۳ روز یا ۵ روز؟!» و این حاضرجوابی، مرا یاد حرفهای پارسالش انداخت! «چوپان مظهر صبر است و نظم! از صبح علیالطلوع با ۲۰۰ تا گوسفند باید سروکله بزنی تا دم غروب! بعد هم بیآنکه دانهدانه گوسفندها را بشمری، باید مطمئن شوی کم نشده باشند؛ گم نشده باشند!» پرسیدم: «مگر ممکن است بدون شمارش، مطمئن شوی؟!» گفت: «چوپان باشی، ممکن است اما «چوپان» باشیها!» این را ولی همین ۲ ساعت پیش گفت که «همه فکر میکنند در چرا، کار مال من چوپان است و سگ گله اما اشتباه میکنند! گوسفند هم از من چوپان بپرس که کار میکند! و الا علف میریختیم جلویش، بخورد خب! اتفاقا بهترین گوسفندها، پرتحرکترینهایشان است! گوسفند تنبل پرخور یکجانشین، فقط پیه در اطراف شکمش جمع میکند و بیخود و بیجهت، وزنش را و البته قیمتش را بالا میبرد!» خندیدم و گفتم: «پس «برو کار میکن» درباره گوسفندها هم صادق است!» و بعد ادامه دادم: «قدر گوسفندهایت را بدان! دیروز دیدم که وقتی رفته بودند لب جاده، با ۲ تا یا نهایت ۳ تا چخکردن تو، برمیگشتند سر جایشان! در کار ما اما هرگز اینطور نیست! هزاری هم طرف را دعوت به کار کنی و پرهیز از حاشیه، باز انگار نه انگار! گویی «برو کار میکن» را حضرت سعدی برای گوسفندان گفته!» و باز گفتم: «چوپانی یعنی چه عباس؟!» کمی مکث کرد و چند تایی بز را که آن جلو داشتند شکلک درمیآوردند، آرام کرد و گفت: «چوپانی یعنی آن لحظه که پشت به سگ گله و گوسفندهایت، مینشینی روی یک تختهسنگ و بنا میکنی حرف زدن با خدا! چوپان از قضا باید تنها باشد تا سیمش وصل شود! صبح، چی میگفتی هشتگ و ربات و توئیتر و از این حرفها! هشتگ بزن چوپان تنهاست! آن که میبینی سگ است و اینها هم گوسفند! آری! چوپان تنهاست! و تنهایی چوپان، تنها با وجود خدا پر میشود! آن بالا، خورشید را نگاه کن! میخواهی دقیق بگویم ساعت چند است؟! تو در مچت ساعت بستهای و اما وقت را آدمی میداند که دل را بند خدا کرده باشد! همین آخری را که گفتم بفهمی، خواهی فهمید چرا پیشه پیامبران، اغلب چوپانی بوده است! پس چوپان را به خدایش بشناس، نه به گوسفندانش!» راست میگفت عباس! این گوسفندان، همه قربانی میشوند! و آنکه برای چوپان میماند، خداست!
به نام خدا
ضمن اینکه پر از حرف و نکته و کنایه بود، متن آخری که برای روزنامه هست، عالیه:
«چوپان را به خدایش بشناس، نه به گوسفندانش!»
راست میگفت عباس! این گوسفندان، همه قربانی میشوند! و آنکه برای چوپان میماند، خداست!
راستی! کتابهایی که معرفی کرده بودین، وقت کردین بخونین؟! چطور بودن؟!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
فعلا بطور کامل، نه!
خصوصى
شعر «برو کار مىکن» از «ملکالشعراى بهار» است، نه سعدى!
البته خیلىها فکر مىکنند شعر از سعدى است!
قدیما بزرگترها برای تهدید میگفتن توی پوستت کاه پر میکنم!
حالا شما مراقب باشید توی پوست گوسفندها، سیمان پر نکنید!
توصیه ناصحانه به آقای روحانی!
سلام
هزار آداب داره گوسفندچرانی
فکر کردی هواپیماست ترتر برانی!
خریانی …
سلام
کانال تلگرامی ندارید که مخاطبین راحتتر و بهتر بتونن مطالبتون رو دنبال کنند؟
تازه با این صفحه وب شما آشنا شدم و خیلی خرسندم از این بابت اما کاش تو تلگرام هم منتشر میکردید!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قطعه ۲۶:
تلگرام tlgrm.in/ghete26
اینستاگرام
به نظرم خودتون در تلگرام و توئیتر حساب داشته باشید و بداهههای لحظهایتون رو بگذارید…
کانال تلگرام با مقالات بلند و بلاگی جالب نیست!
تخلف تحصیلی «حسین فریدون» محرز شد
با سلام
طبیعت، بهترین زمان و حال، برای کتابخوندنه! 🙂
«تنهایی چوپان، تنها با وجود خدا پر میشود!»
در غیر اینصورت
جای خالی خدا را
گرگ پر میکند!
.
وقتی کرهالاغ کدخدا
در لباس چوپان
به گله جفتک بیندازد…
و لبخندزنان با قصاب وارد گفتگو شود
لب به نی ببرد
از ساز بدآهنگش
گرگ چشمچران دشت هم
خندهاش میگیرد!
.
چوپاننماها
گمان میکنند
گوسفندان هم مانند خودشان
دکترای نفهمی دارند!
و غافلند از زمانی که
موسی عصای خود را بر زمین بزند…
چه بهت میاد حاجی…
پیج روحانی، مرا بلاک کرد!
یک
دو
سه
پناه میبرم به خدا از بستن دهان «منتقدان»
ترمینولوژی «اجساد، سایهها و روح الله زم»
سایههای محله بدنام آمدنیوز
چوپونه یادش رفته یه چیزی یادت بده…
سکوت اجباری کارگرانی که ۴ ماه حقوق نگرفتهاند!
عالی…
سلام استاد
وقت به خیر!
یک شخصیتی داشتم من که هرگز در زندگی به کسی حسادت نکنم حتی غبطه و رَشک! خیلی برای خودم خوش بودم، تا اینکه فرزند دومم «علی» دنیا اومد؛ اونوقت فهمیدم یکی هست تو دنیا که بدجوری بهش غبطه میخورم! اصلا حسی که به ایشون داشتم و دارم، به شدت شبیه حسادت بود! ایشون مادر سردار سلیمانی هستند! زنی که هیچ ردی در رسانه از ایشون ندیدم؛ هرگز ایشون رو ندیدم اما عجیب بهش غبطه میخورم و اگر ببینمش، میپرسم بانو! چطور میشه مادر سرداری چون سردار شما شد؟! خلاصه، یک سال و اندی هست که به شدت در حال غبطهایم استاد! و باز خوش بودیم که فقط یک نفر هست که به این شدت حس غبطه داریم بهشون؛ تا اینکه پریشبها «پست چوپان» و بعد «روز قلم» رو نوشته بودید! وقتی خوندمش عجیب پر شدیم از احساس شعف و اشک و هیجان و غبطه و البته حسادت! خوش به حالتون استاد! خوش به حالتون که همچین قلمی دارید…
عکس مزار مادر سردار را دیدیم استاد…
سلام استاد!
چه کِیفی داره دیدن کامنتِ ویرایش شده و بیغلط نگارشیِ خودمان! مثل این میمونه که معلمی، پاسخ صحیح سئوالات را در برگه امتحان دانشآموز بیسوادش بنویسد و نمره هم کم نکند!
استاد! به نظر شما، یکی مدام زیبانویسی کند و دل یکی را آب کند و حتی بسوزاند؛ آیا «اشکال شرعی» ندارد؟!