انسان انقلاب اسلامی

در رثای مرتضی، ۱۹ سال بعد از ۲۰ فروردین فکه

یک: کتاب هر انقلابی، آدم های آن انقلاب اند. انقلابی که نتواند انسان هم شان خود بسازد، دیری نمی پاید. صرف نظر از انقلاب هایی که هرگز نتوانستند انسانی در دامان خود پرورش دهند، -چه بسیارند انقلاب هایی از این دست!- هر انقلابی را به انسان هایی باید شناخت که در بطن خویش پرورش داده است. برای قضاوت درباره یک انقلاب، بهترین روایت، روایت آدم های همان انقلاب است. یک انقلاب، باید بگوید چه انسانی را پرورش داده، تا بهتر بشود حکم به حق یا باطل بودن آن داد. آدم های انقلاب -آدم ها، در اینجا به معنای دست پرورده ها- گویی خود آن انقلاب اند. آدم ها را باید دید؛ انقلاب ها را شناخت. برای شناخت انقلاب اسلامی، راه میان بر، شناخت انسان هایی است که بزرگ شده انقلاب اسلامی اند. سیدمرتضی آوینی، آینه دار همان انسانی است که انقلاب اسلامی می تواند به پرورش ایشان، افتخار کند. هنر انقلاب آنجا بود که آوینی را از راه طی شده، به اصل خویش بازگرداند. در این کوچ، آنچه دست مرتضی را گرفت، و برای او مادری کرد، انقلاب بود. آوینی جست و جوگری بود که فطرت خویش را در نهاد انقلاب پیدا کرد. او در انقلاب اسلامی و در سیمای ولایت فقیه، آنچه را یافت که اهل عرفان، آرزویش را داشتند. او در انقلاب اسلامی، «انسان» شد و در خط مقدم همین انقلاب بود که «انسان» یافت. آوینی تجلی رویش های انقلاب است. او خود آنقدر آوینی بعد از انقلاب اسلامی را دوست می داشت، که آوینی قبل از انقلاب یا به روایت خودش، «حدیث نفس» را سوزانده بود. سالگرد تولد آوینی، انقلاب اسلامی است. پیش از این بهار، هر چه بود، زمستان بود و سوز و سرما. در کلاس درس انقلاب اسلامی، آوینی، شاگردی ممتاز و البته متمایز بود. این، خصیصه همه آدم های انقلاب اسلامی است. دست پرورده های این انقلاب، جملگی ممتاز و متمایزند. آوینی، کتاب انقلاب است. اگر از ما بپرسند که «انقلاب اسلامی، کدام انسان را توانسته پرورش دهد؟!»، بلاشک سید شهیدان اهل قلم، هنرمندانه ترین و رندانه ترین جواب ماست. انسان سازی در ذات انقلاب اسلامی است. در انقلابی که نو به نو، آدم نو می سازد، قصه رویش ها، غصه ریزش ها را تحت الشعاع خود قرار می دهد. آوینی رویش انقلاب بود. انقلابی که بتواند در بطن خود، انسانی در مایه های آوینی پرورش دهد، حتما انقلاب بزرگی است. آوینی، بهترین، مستندترین، روشن ترین و آسان ترین دلیل برای اثبات این ادعاست که در تربیت و تعلیم انسان، هیچ انقلابی به گرد پای انقلاب اسلامی نمی رسد. آنجا که آوینی، با پای اختیار، بی هیچ جبری از ناحیه روزگار، انقلاب اسلامی را به آموزگاری گرفت و در حیاط این مدرسه، تا مرز «شهادت خودآگاهانه» به حیات جاودان رسید.

دو: از عرش به فرش بیاییم. بعضی را گمان بر این است که «آوینی برید و به فکه رفت». عبارت «بریدن» حتما درباره سید شهیدان اهل قلم، صدق می کند، که آوینی، اصولا از جنس بریدن بود. نکته اینجاست که آوینی، به این معنی، فقط یک بار، اصولی و اساسی و اصل کاری برید؛ آنهم بریدن از راه طی شده بود، در بزنگاه انقلاب اسلامی. آوینی به مثابه «انسان انقلاب»، البته اهل بریدن از زرق و برق و میز و صندلی هم بود. آنچه اما پای او را بعد از روزگار جنگ به فکه باز کرد، بیشتر ناظر بر «پریدن» بود تا «بریدن»، و بیشتر حاکی از «پرواز» بود تا «اعتراض». الحق که در رفتن هجرت گونه مرتضای راوی، رازی هست. آوینی، شهید روزگار بعد از جنگ، مثل شمار دیگری از شهدا، شهید جنگ روزگار است، لیکن او در همان زمین روزگار جنگ؛ «منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی» و با یکی از ابزار همان جنگ؛ «مین» راهی آسمان شد. نوع رفتن آوینی، که تا آخر، «راوی فتح» جبهه و جنگ، باقی ماند، از او «شهید خاص» انقلاب اسلامی ساخته است. باری پیش از این، او با انتخاب خود، به حقانیت انقلاب اسلامی شهادت داد؛ اینک نوبت انقلاب اسلامی بود که در اوج مظلومیت مرتضی، به حقانیت آوینی شهادت دهد. بزرگ ترین کمک انقلاب اسلامی به سید شهیدان اهل قلم، فراهم آوردن زمینه شهادتش بود. آوینی به جایی رسیده بود یا او را به جایی رسانده بودند، که به ریختن خون خویش، آنهم در همان زمین مقدسی که روزگاری، راوی ذره ذره خاکش بود، احتیاج مبرم داشت، و چه خوب به رسالتش آگاه بود آن مین روی زمین. آری! پرواز مرتضی از اعتراض مرتضی، و پریدن او از بریدن او دیدنی تر بود. مع الاسف از هجرت مرتضی به سرزمین فکه، اهل ظاهر، تفاسیر بدی می کنند. آوینی هرگز اهل قهر نبود، هر چند مرد خلوت بود. آوینی هرگز خسته نشد، هر چند زیاد اذیت می شد. آوینی هرگز سفره دل پر دردش را نزد رسانه ها پهن نکرد، هر چند برای پرده گشایی، حرف ها داشت. آوینی هرگز پشیمان از توبه اش در پس گناه روشنفکری نشد، هر چند با بعضی دوستان جناح حزب الله، بر سر برخی مسائل، زاویه داشت. آوینی هرگز کارزده و غرق در زندگی و دنیا و شغل نشد، هر چند روز عاشورا نوشتن نریشن روایت فتح را، هم رکابی با اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا می دانست. آوینی هرگز با جبهه، کاسبی نکرد، هر چند نوشتن و مستند ساختن از بسیجی ها، همه کسب و کارش بود. پس آنچه پای مرتضی را بعد از روزگار جنگ، به فکه باز کرد، نه از سر فصل یا قهر، که اتفاقا از صدقه سر وصل و مهر بود. روز ۲۰ فروردین سال ۷۲ واقعیت این است که مرتضی دقیقا در محل کارش حاضر شد؛ مگر محل کار دوربین روایت فتح، جایی جز جبهه بود؟! آوینی کارمند جمهوری اسلامی نبود که «اداره» داشته باشد. او فرزند، بلکه انسان انقلاب اسلامی بود و از جنس «اراده» بود و فکه محل کارش بود. محل پریدن، محل پرواز.

¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤

راستی! کدام انقلاب قادر است، انسانی چون مرتضی پرورش دهد؟! سید شهیدان اهل قلم، همچنان برگ برنده انقلاب اسلامی است…

وطن امروز/ ۲۰ فروردین ۱۳۹۱ 

این نوشته در یسار ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

  2. باران می‌گوید:

    شادی روح شهدا
    *
    *
    *اللهم صلعلی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

  3. سیداحمد می‌گوید:

    “آدم ها را باید دید؛ انقلاب ها را شناخت.”

    http://uploadtak.com/images/f1c92sy16ib01rxx4eld.jpg

  4. باران می‌گوید:

    ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) و شهادت سید مرتضی آوینی، آدم رو یاد این جملات میندازه:

    وقتی بی بی به خوابِ یوسفعلی میر شکاک میاد و…

    “با پسر من چکار داری؟”

    “…بدان برای من پارتی بازی شده و اجدادم هوایم را دارند…”.

    خوش به سعادتش…

  5. باران می‌گوید:

    ” هنر انقلاب آنجا بود که آوینی را از راه طی شده، به اصل خویش بازگرداند.”
    .
    .
    ” امام را که پیدا کرد، تمام نوشته هایش – اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، شعر و …- را درون چند گونی ریخت و آتش زد. “

  6. مجنون می‌گوید:

    الحق که او سید شهیدان اهل قلم است…

  7. سیداحمد می‌گوید:

    “انقلابی که بتواند در بطن خود، انسانی در مایه های آوینی پرورش دهد، حتما انقلاب بزرگی است.”

    چه جملات ناب و شکیلی!
    جایگاه و شخصیت سیدمرتضی آوینی را عالی توصیف کردید و البته ارتباط عمیق این جایگاه با انقلاب اسلامی!

    “سالگرد تولد آوینی، انقلاب اسلامی است.”

  8. برف و آفتاب می‌گوید:

    این عکس ستون یمین چقدر قشنگ نگاه می‌کنه به متن.

    از جنس «اراده» بود و فکه محل کارش بود. محل پریدن، محل پرواز…

    اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

  9. یا علی بن الحسین می‌گوید:

    «شهادت خودآگاهانه»… شیرین است و تلخ. بغض دار بود این متن.

  10. یا علی بن الحسین می‌گوید:

    “سالگرد تولد آوینی، انقلاب اسلامی است.”
    حالا حالاها باید فکر کنم به این جمله.
    سالگرد تولد من کیه؟ نکنه اصلا متولد نشم؟! نکنه زندگی کنم و زنده نباشم؟! یهو هزار تا از این نکنه ها تو ذهنم چرخ خورد.

  11. باران می‌گوید:

    آوینی هرگز اهل قهر نبود، هر چند مرد خلوت بود.
    آوینی هرگز خسته نشد، هر چند زیاد اذیت می شد.
    آوینی هرگز سفره دل پر دردش را نزد رسانه ها پهن نکرد، هر چند برای پرده گشایی، حرف ها داشت.
    آوینی هرگز پشیمان از توبه اش در پس گناه روشنفکری نشد، هر چند با بعضی دوستان جناح حزب الله، بر سر برخی مسائل، زاویه داشت.
    آوینی هرگز کارزده و غرق در زندگی و دنیا و شغل نشد، هر چند روز عاشورا نوشتن نریشن روایت فتح را، هم رکابی با اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا می دانست.
    آوینی هرگز با جبهه، کاسبی نکرد، هر چند نوشتن و مستند ساختن از بسیجی ها، همه کسب و کارش بود.

    پُر از نکته …

  12. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    متنفرم از همه آنانی که “آوینی انقلاب” را نمی خواهند و جفا می کنند در حق این بزرگ مرد. خیلی از شما ممنونم بابت نگارش این متن. گاهی غبطه می خورم به شما به خاطر ثوابی که از نوشتن متن های این چنینی عایدتان می شود.

    “یاران! شتاب کنید، قافله در راه است. می ‏گویند که گناهکاران را نمی ‏پذیرند؟ آرى! گناهکاران را در این قافله راهى نیست… اما پشیمانان را می ‏پذیرند. اگر نبود باب توبه‏ اى که خداوند با خون حسین، میان زمین و آسمان گشوده است، حضرت آدم نیز بهشت زده و رها شده و سرگردان، در این برهوت گمگشتگى وا می ‏ماند.”

    “سیدشهیدان اهل قلم”

  13. حی علی الجهاد می‌گوید:

    “الحق که در رفتن هجرت گونه مرتضای راوی، رازی هست… آری! پرواز مرتضی از اعتراض مرتضی، و پریدن او از بریدن او دیدنی‌تر بود.”

    کاش فاش می‌کرد این راز را… کاش یادمان می‌داد وقت بریدن چگونه می‌شود پرید…

    شیرینی‌ این متن آن‌جا بود که باید با بغض خوانده می‌شد…

  14. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    “با من سخن بگو مرتضی”

    http://www.ghadiany.ir/?p=94

  15. به جای امیر می‌گوید:

    کمربند (گفت و شنود)

    گفت: مقاله یکی از ضدانقلابیون فراری در «فیس بوک» که بازتاب زیادی در میان اپوزیسیون داشته، بدجوری دکتر سروش را کلافه کرده است.
    گفتم: مگه چی نوشته و چی گفته؟
    گفت: به کمک مالی ۶ میلیون دلاری پنتاگون و چند قلم کمک مالی کلان دیگر که سروش از ملک عبدالله سعودی و امیر قطر گرفته اشاره کرده و خطاب به او نوشته است«این مبالغ چیزی است که رسما اعلام شده و خدا می داند چه چیزهای دیگری گرفته ای ولی سؤال من این است که در این مدت چه کاری از دستت ساخته بوده»؟!
    گفتم: پس بگو که چرا سایت جرس مصاحبه ای با سروش ترتیب داده و او درباره فعالیت هایش طی چند سال گذشته به اصطلاح توضیح داده است!
    گفت: سایت یاد شده نوشته است «آقای سروش ممکن است در یک جمله بفرمائید که جنابعالی چه کاره اید و تاکنون چه خدمتی به اپوزیسیون کرده اید»؟!
    گفتم: چه عرض کنم؟! بعضی ها مثل سوراخ های اول کمربندند، همیشه هستند ولی هیچ وقت کارآیی ندارند و معمولا وقتی کمربند بسته می شود جای آنها در منطقه پشتی شلوار است!

  16. باران می‌گوید:

    “آنچه که انسان می نویسد، همیشه تراوشاتِ درونی خودِ اوست، امّا اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آنگاه این خداست که در اثار ما جلوه گر می شود…”.
    .
    .
    اینجا قطعه ای از بهشت است…

  17. یا علی بن الحسین می‌گوید:

    “یاران! شتاب کنید، قافله در راه است. می ‏گویند که گناهکاران را نمی ‏پذیرند؟ آرى! گناهکاران را در این قافله راهى نیست…”.

    ممنون از سلاله بابت این متن زیبا.
    “اگر نبود باب توبه‏ اى که خداوند با خون حسین، میان زمین و آسمان گشوده است…”.

  18. سایه/روشن می‌گوید:

    “جاذبه ی خاک، تن را به پایین می کشد و جاذبه آسمان، روح را به بالا؛
    و انسان در حیرت میان این دو جاذبه،
    .
    .
    .
    راه خود را به سوی حق باز می شناسد.”
    …:::مرتضــــای شهیـــــد:::…

  19. سجاد می‌گوید:

    آوینی در بین شهدا انقلاب نمک خاصی داره!!
    در ضمن حاج احمدم ۵۹ ساله شد!!

  20. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    ۱۸۹* حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها:

    مؤمن، با نور الهى می نگرد…

    (عیون المعجزات، ص۵۴)

  21. سیداحمد می‌گوید:

    اللهم صلّ علی فاطمة بنت نبیّک و زوجه ولیّک و امّ السبطین الحسن و الحسین…

  22. قاصدک منتظر می‌گوید:

    شهید سید مرتضی آوینی:
    “بگذار آمریکا با مانورهای ستاره دریایی و جنگ ستارگان خوش باشد.
    دریا، دل مطمئن این بچه هاست و ستاره ها، نور از ایمان این بچه مسجدی ها می گیرند؛ همان ها که در جواب تو می گویند:«ما خط را نشکستیم؛ خدا شکست» و همه اسرار در همین کلام نهفته است.
    آن آستین خالی که با باد، این سوی و آن سوی می شود، نشانة مردانگی است و اینکه تو به عهدی که با ابوالفضل(ع) بسته ای، وفاداری.
    چیست آن عهد؟ مبادا امام را تنها بگذاری.
    گمنامی برای شهرت پرست ها دردآور است، اگر نه، همه اجرها در گمنامی است، تا آنجا که فرموده اند: «آن گونه در راه خدا انفاق کن که آن دست دیگرت هم خبردار نشود.
    صخره ها راه بسته اند تا صبر ما را بیازمایند. جاذبه خاک تن را به پایین می کشد و جاذبه آسمان روح را به بالا، و انسان در حیرت میان این دو جاذبه، راه خود را به سوی حق باز می شناسد.
    رنج در دنیا مفتاح گنج است. دست های دنیایی جعفربن ابیطالب و ابوالفضل عباس(ع) را ستاندند تا ایشان را بال هایی بهشتی بخشند.
    جراحت ترکش درد دارد، اما لبخند است که جاودانه می شود.
    او آسایش تن را قربانی کمال روح می کند و خود را نه در روز و ماه و سال و شهر و کوچه و خیابان، که در فاصله میان مبدأ و موعود تاریخ، باز می شناسد و برای مبارزات فردا آماده می شود.
    حزب الله اهل ولایت است و اهل ولایت بودن دشوار است؛ پایمردی می خواهد و وفاداری.
    ما بی وفایی کوفیان را جبران کردیم.
    کودکان می پندارند که فرصتی پایان ناپذیر برای زیستن دارند، اما فرصت زیستن، چه در صلح و چه در جنگ، کوتاه است؛ به کوتاهی آنچه اکنون از گذشته های خویش به یاد می آوریم.
    هزاران سال از آغاز حیات بشر بر این کره خاکی می گذرد و همه آنان تا به امروز مرده اند و ما نیز خواهیم مرد و بر مرگ ما نیز قرن ها خواهد گذشت. خوشا آنان که مردانه مرده اند و تو ای عزیز، می دانی که تنها کسانی مردانه می میرند که مردانه زیسته باشند.
    شهادت پایان نیست، آغاز است؛ تولدی دیگر است؛ تولد ستاره است که پرتو نورش عرصه زمان را در می نوردد و زمین را به نور ربّ الارباب، اشراق می بخشد.
    راه حق، آمیخته با دشواری هاست، اما از این دشواری ها، شیرین تر هیچ نیست.
    شهدا، واسطه پیوند آسمان و زمین هستند و جز از طریق آنان، راهی برای جلب عنایات خاصه حضرت حق وجود ندارد.
    پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند، از ویرانیِ لانه اش نمی هراسد.”

  23. سایه/روشن می‌گوید:

    “وقتی کسی می انگارد هر آنچه را که نبیند و لمس نکند،
    باور کردنی نیست و از تو بپرسد: ” دستاورد ما در جنگ چه بوده است؟”
    از کلمه‌ی “دستاورد” بدت نمی آید؟
    من بدم می آید، اگرچه کلمه که گناهی نکرده است.
    اما مگر همه چیز را باید به همین دستی بدهند که از این کتف گوشتی و استخوانی بیرون زده است؟
    و به پنج انگشت بند بند ختم گشته است؟!”
    .
    .
    …::::مرتضـــــای شهیـــــد::::…

  24. حنظله می‌گوید:

    “من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانه‌ای به دنیا آمده و بزرگ شده‌ام که درهر سوراخش که سر می‌کردی به یک خانواده دیگر نیز برمی‌خوردی.
    تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .من هم سالهای سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام. ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب «انسان تک ساختی» هربرت مارکوز را -بی‌آنکه آن زمان خوانده باشم‌اش- طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:«عجب فلانی چه کتاب هایی می‌خواند، معلوم است که خیلی می‌فهمد.»… اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشده‌ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمی‌آید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.”

    “شهید آوینی به روایت خودش”
    منبع: http://www.aviny.com/aviny/Autobiography.aspx

  25. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **یا ذالجلال و الاکرام**

  26. ف. طباطبائی می‌گوید:

    “احتمالاً زمستان سال ۶۸ بود که در تالار اندیشه فیلمی را نمایش دادند که اجازه اکران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پر بود از هنرمندان، فیلمسازان، نویسندگان و … در جایی از فیلم آگاهانه یا ناآگاهانه، داشت به حضرت زهرا سلام الله علیها بی ادبی می‌شد. من این را فهمیدم. لابد دیگران هم همین طور، ولی همه لال شدیم و دم بر نیاوردیم. با جهان بینی روشنفکری خودمان قضیه را حل کردیم. طرف هنرمند بزرگی است و حتما منظوری دارد و انتقادی است بر فرهنگ مردم اما یک نفر نتوانست ساکت بنشیند و داد زد: خدا لعنتت کند! چرا داری توهین می‌کنی؟!
    همه سرها به سویش برگشت در ردیف‌های وسط آقایی بود چهل و چند ساله با سیمایی بسیار جذاب و نورانی. کلاهی مشکی بر سرش بود و اورکتی سبز بر تنش. از بغل دستی‌ام (سعید رنجبر) پرسیدم: «آقا را می‌شناسی؟»
    گفت: «سید مرتضی آوینی است.»”
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    به نماز سید که نگاه می‌کردم،
    ملائک را می‌دیدم که در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشسته‌اند.
    رو به قبله ایستادم. اما دلم هنوز در پی تعلقات بود.
    گفتم: «نمی‌دانم‏, چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است.»
    به چشمانم خیره شد.
    «مواظب باش! کسی که سرنماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد.»

    گفت و رفت.
    اما من مدتها در فکر ارتباط میان نماز و زندگی بودم.
    «نماز مهمترین چیز است، نمازت را با توجه بخوان» (۱). بار دیگر خواندم, اما نماز سید مرتضی چیز دیگری بود.
    ۱- از سخنان سید مرتضی آوینی
    منبع: کتاب همسفر خورشید

  27. عمار می‌گوید:

    به روی دفتر دلم، نوشته بود یک شهید
    برای خاطر خدا، شما ادامه ام دهید…

  28. میلاد پسندیده می‌گوید:

    واقعاً می مانم که بعضی متن هایتان را چطور می نویسید؟ یعنی مقدمات خاصی آماده می کنید؟! فقط می توان جمله ای به این شاهکاری در رثای آوینی گفت:

    «باری پیش از این، او با انتخاب خود، به حقانیت انقلاب اسلامی شهادت داد؛ اینک نوبت انقلاب اسلامی بود که در اوج مظلومیت مرتضی، به حقانیت آوینی “شهادت” دهد.»

  29. چشم انتظار می‌گوید:

    باید که عمر قرن هایی سر بیاید، تا مثل یک آوینی دیگر بیاید…

  30. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    از “آوینی” مظلوم تر، انقلاب اسلامی است که یک روحانی، وکیل مدافع یکی از متهمان بزرگترین دزدی تاریخ انقلاب میشه. یعنی چی؟!

  31. خواهر شهید کاظم می‌گوید:

    سلام
    شهادت هنر مردان خداست.

    عملیات کربلای هشت در تاریخ ۶۶/۱/۱۸ با رمز مبارک یا صاحب‌ الزمان‌ (عج‌) و با هدف‌ انهدام‌ نیرو های‌ دشمن‌ و تحکیم‌ مواضع‌ بدست‌ آمده‌ در عملیات‌ کربلای ۵ به‌ مدت‌ پنج‌ روز در منطقه‌ عملیاتی شرق‌ بصره‌ توسط رزمندگان‌ اسلام‌ در نیروی‌ زمینی سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامی بوقوع‌ پیوست‌ و طی آن ۶۰ دستگاه‌ تانک‌ و نفربر و ده ها دستگاه‌ خودرو از تجهیزات‌ دشمن‌ منهدم‌ شد.

    شهید کاظم هم همان هجدهم فروردین ۶۶ را برای پرواز انتخاب کرد. در هجدهمین بهار زندگیش…
    حسین قدیانی: شهادتش مبارک بر خودش، تسلیت بر شما…

  32. پاییز می‌گوید:

    هنر انقلاب آنجا بود که آوینی را از راه طی شده، به اصل خویش بازگرداند. در این کوچ، آنچه دست مرتضی را گرفت، و برای او مادری کرد، انقلاب بود. آوینی جست و جوگری بود که فطرت خویش را در نهاد انقلاب پیدا کرد. او در انقلاب اسلامی و در سیمای ولایت فقیه، آنچه را یافت که اهل عرفان، آرزویش را داشتند. او در انقلاب اسلامی، «انسان» شد و در خط مقدم همین انقلاب بود که «انسان» یافت. آوینی تجلی رویش های انقلاب است.

    و چقدر تاثیرگذار بود این جمله: “در انقلابی که نو به نو، آدم نو می سازد، قصه رویش ها، غصه ریزش ها را تحت الشعاع خود قرار می دهد. آوینی رویش انقلاب بود…”.

    عالی بود. ممنون و خسته نباشید.
    از کامنت بچه ها نیز ممنونم مخصوصا “قاصدک منتظر”
    در پناه حق موفق و سربلند باشید.

  33. برف و آفتاب می‌گوید:

    روز هنر اسلامی را به داداش هنرمند بسیجی‌ها و بقیه‌ی هنرمندان تبریک می‌گوییم!

  34. قاصدک منتظر می‌گوید:

    “شهادت لباس تک‌ سایزی است که باید تن آدم به اندازه آن در آید، هر وقت به سایز این لباس تک سایز درآمدی، پرواز می‌کنی، مطمئن باش!”
    شهید سید مرتضی آوینی

  35. سلام
    همین دو سه روز پیش در مناطق عملیاتی جنوب، وقتی از راوی همراه مون شنیدم که چندین تن از مسئولین یک شهر شمالی که برای بازدید آمده بودند، بجای کسب فیض از شهدا داشتند کرم ضد آفتاب رو سر و صورتشون میمالیدند، یاد حرفهای شما افتادم داداش حسین! نظام کارمندی جمهوری اسلامی و نظام انقلاب اسلامی.

  36. ف. طباطبائی می‌گوید:

    باز ای بلبل بهاره بخوان!… «راوی فتح خون» دوباره بخوان!

    نغمه پرداز راز «فروردین»… منشین اینچنین کناره، بخوان!

    منشین تا شوند کرکس و زاغ… گل هر جشن و جشنواره، بخوان!

    از دل قبر، عزم رویش کن!… از پس ابر، ای ستاره بخوان!

    ای حدی خوان کاروان بهار!… سفر آغاز کن! به باره بخوان!

    سربدار هزاردستان! در… مطلع الفجر این هزاره بخوان!

    مرتضی! این سکوت را بشکن… چه نیازی به استخاره؟! بخوان!

    مرتضی! آسمان ترک برداشت… و زمین گشت سنگ خاره، بخوان!

    «حلزونهای» چاق «خانه به دوش»… شده در باغ پرشماره، بخوان!

    تکیه ها را حسینیه ها را… همه را داده اند اجاره، بخوان!

    «حوزه» شد شوره زار بی هنری… جلوه زار تو شد اداره، بخوان!

    مرتضی! این خمار نسیان را… جز صدای تو نیست چاره، بخوان!

    تو زبان ولی شناسانی… ای «ابوحمزه» ای «زراره» بخوان!

    رنج ناگفته «دوکوهه» بگو!… از «بشاگرد» دردواره بخوان!

    «خان گزیده» هنوز بسیار است… سر خان ستم هماره بخوان!

    نفست صاف مثل آینه بود… باز هم «سورۀ» نظاره بخوان!
    ***
    چشم بیدار صبح خط شکنان!… مرغ آزادۀ محاربه خوان!

    شب حمله اذان خون خواندی… که نماز جنون سواره بخوان!

    خون به پا کن، اذان بگو، برخیز!… سربرون آور از مناره، بخوان!

    سرسبزت اگرچه شد بر باد… ای زبان آور از شراره بخوان!

    دمت ای قصه گوی حادثه گرم!… داستانها به یک اشاره بخوان!

    ای گزارشگر حماسه، به خون… آخرین سطر این گزاره بخوان!

    پاره های تنت به «فکه» گم است… من سه تارم تو چهارپاره بخوان!

    سید شاهدان اهل قلم!… راوی فتح خون دوباره بخوان!

    (سیدحسین شهرستانی)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.