کجایی مرتضی؟

ح‌سین ق‌دیانی
از «راه طی شده»
بر هم نمی‌گشتی
باز شرف داشتی
به اصحاب ریا
به قبیله‌ی تزویر
به دارندگان شاه‌مقصود
که استخاره می‌گیرند
بین طالبان و شاه‌مسعود
طرف کدام را بگیرند
تا آخر هم با غزاله می‌ماندی
باز شرف داشتی
به آن گروهک منافق
که خون باکری را فروخت به پول محصولی
و ارواح عمه‌اش
«جبهه» تأسیس کرد
جبهه‌ی پایداری
دو کلمه و صد دروغ
جبهه
نگاه ناب تو بود
حتی موسم کافه‌گردی
که با عمق استراتژیک چشم‌هایت
دل همه‌ی دختران شهر را می‌بردی
گاهی می‌بردی کلاس هیچکاک
گاه می‌بردی پای سنتور
تا آخر هم مثل نیچه
سیبیل می‌گذاشتی
باز شرف داشتی
به معمم‌هایی که با ریش
تیغ می‌زنند
به کاسبان مصباح
که عوض کتاب‌های علامه
دل به اباطیل غسال داده‌اند
مرده‌شور دین‌شان را ببرند
روحانی‌نماها
و مرده‌شور آزادی‌شان را ببرند
روشن‌فکرنماها
مرتضای همه‌ی هفت‌آسمان!
دلم می‌خواهد
دنیا را از لنز عینک تو ببینم
در عکس حجله‌ای
اگر به جای رملستان
این تصویر را
در گالری نقاشی هم ثبت کرده بودی
باز دیوانه می‌کرد مظلومیتت
آدم را
سیگار را هم ترک نمی‌کردی
باز من معتاد دود و دم تو بودم
در دست‌گاه اخلاص
نه کراواتت ادا بود
نه چفیه‌ات
هر دو هم بهت می‌آمد
وقتی با تیغ
ریش می‌زدی
یک جور دل می‌بردی
وقتی محاسن می‌گذاشتی
یک جور دیگر
حق داشت آن غزال مومشکی
در غم جدایی تو
خودش را دار بزند
در جنگل‌های شمال
هم‌چنان که حق دارند
فاطی‌‌کماندوها عاشقت باشند
سلام احسن‌القصص انقلاب خمینی
سلام سید سیاره‌ی رنج
سلام راوی خنده‌های خرازی در شرق ابوالخصیب
سلام مونس کرانه‌ی ازلی و ابدی وجود
سلام بر خط تو
بر دست‌خط تو
و بر امضایت
سلام بر آن مزار مرمرینت
که قبرستان نیست
قطعه‌ای از بهشت است
ولی کامران قبل از نهضت خمینی!
در گورستان پرلاشز پاریس هم دفنت کرده بودند
باز شرف داشتی
به مؤسسه‌نشینان عادات سخیف
که نقب به عاقبت آدم می‌زنند
«تو حتما چپ می‌کنی»
یا
«خباثت از قیافه‌ات می‌بارد»
خباثت
از شرف‌شان می‌بارد
این چپ‌های آدم‌نما
خودخداپندارهای زمین
که بدون هیچ حکمی
«مأمور مخصوص حاکم بزرگ» شده‌اند
خدا میتی‌کومان نیست

خدا همان است

که تو را متحول کرد مرتضی
و موهایت را لخت آفرید
تا معلوم شود
فلسفه‌ی نسیم فکه چیست
«هم هست و هم نیست»
زمان را می‌گویم
در تعریف ویژه‌ی تو
تو هم مثل زمان می‌مانی
مثل باد
هم هستی و هم نیستی
ولی نباشی هم
باز شرف داری
به صاحبان کرامات بی‌وجود
که توهم زده‌اند دیده‌ی برزخی دارند
خوب شد مسیح نشدند این‌ها
و الا در همان گهواره
متذکر حجاب مریم می‌شدند
خطبه‌های سوفیا لورنی جماعت
برای من
صدای روایت نمی‌شود
بخوان سید…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۳ دیدگاه

#مصباح_عزیز

ح‌ق: اگر از زندگی بهشتی، حزب شهیدپرور جمهوری اسلامی را حذف کنیم، خیلی چیزها از «حمزه‌ی خمینی» کم کرده‌ایم اما مصباح منهای گروه متفرق‌پرور پایداری، از قضا صاحب مصابیح بیش‌تری است. پایداری هیچ چیز به فیلسوف فقید اضافه نکرد؛ الا آن‌که «چهل‌چراغ منور حوزه» را بی‌خود و بی‌جهت، خرج جزئیات سیاست کرد و آن‌قدر در این وادی افراط کرد که گاه شماری از خلق‌الله یادشان می‌رفت #مصباح فقط مصباح پایداری نیست؛ مصباح مناظره با چپ کلاسیک و مصباح مباحثه با راست آکادمیک هم هست. خدای من! این مصباح سوای پایداری چقدر یادآور یزد است. «عروس کویر» را به بادگیرهایی می‌شناسند که به زعم من، باد گرم را می‌گیرد و ضمن پالایش آن، نسیمی جان‌فزا تحویل می‌دهد. جز این بود مگر مصباح یزدی؟ در اوج صبر، موج بصر راه می‌انداخت و ضمن گرفتن حرف امثال حجتی و سروش، نظرشان را نقد می‌کرد و حق‌ترین جمله‌ی ممکن را نقل می‌کرد. بی‌علت نبود بیست سال پیش برای خرید «آذرخش کربلا» و البته چند تایی کتاب دیگر از علامه، از تهران کوبیدم رفتم قم و آن‌قدر تهیه‌ی این مصباح‌نوشت‌ها برایم حلاوت داشت که برگشتنی نزدیکای عوارضی یادم آمد اصلا زیارت حرم فاطمه‌ی معصومه نرفته‌ام! برگشتم شهر خون و قیام و علاوه بر تسبیح و انگشترم، آثار مصباح یزدی را هم معطر کردم به گل و گلاب ضریح بانو. این همان کاری بود که آن سال‌های آلوده به دوم خرداد، علامه با جوانکی که راقم این متن باشد، کرد. از زمین و آسمان، شبهه می‌بارید و من راستش خیلی با مکتوبات شهید مطهری ارتباط نمی‌گرفتم. نیست که عمدتا پیاده‌شده‌ی سخن‌رانی‌های استاد بود، از ضعف ویرایش رنج می‌برد. انگار کن گنج را داده بودند دست بچه. از این حیث، نثر مکتوبات «مطهری خامنه‌ای» را به «مطهری خمینی» ترجیح می‌دهم. اساسا علامه خوش‌قلم‌تر بل‌که آرام‌تر از سلف مطهر خود بود و من که هرگز عصبانیت او را در هیچ مجادله‌ای ندیدم. نه! با وجود این سلسله‌جنبان حلم، هرگز نگویید «شهر بادگیرها» کوه ندارد. مصباح، ابرکوه خطه‌ی کویر است که همه‌ی حرف‌ها را می‌شنود و درجه‌آخر «حرف طلایی» را خودش می‌زند. فرقی هم نمی‌کند جلویش معمم نشسته باشد یا مکلا. من، علامه آیت‌الله مصباح یزدی را «الهه‌ی تئوری» می‌خوانم که شاه‌کارش «تئوری الهی» بود و مصداق «فیتبعون احسنه». خدا در صدف مصباح، انشعاب کلام‌الله هادوی گذاشته بود تا با علامه- فراتر از مطهری- امام هادی و پدرانش تا علی و پسرانش تا مهدی را بشناسیم. کاش پایداری دکان نسازد از مصباح و کاسبی نکند با علامه؛ تا ما هم سر لج نیفتیم و کج نگوییم. مرا ببخش مصباح عزیز!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۸ دیدگاه

قصیده‌ای در مدح جمهوری اسلامی


از #فرمانده تا #فیلسوف

ح‌سین ق‌دیانی: بی‌خود نبود خداوند، مسیح را برد آسمان! این زمین چرک، جای همین جاسوسه‌ی بدترکیب است که رحلت آیت‌الله مصباح را برای شروع خوش و خرم سال جدید میلادی به فال نیک گرفته! کار سختی دارد بابانوئل بی‌چاره! خوشحالی برای مرگ یک عالم فقط از یک جاهل برمی‌آید! قبلا هم برداشته بود و با کلمات بازی کرده بود و «سردار دل‌ها» را کرده بود «سردار دلارها»! حیف شیر پاک آن مادر رنجور قمی‌کلایی که ختم شود به هم‌چین شغالی! جمهوری اسلامی اما هرگز شرمنده‌ی علینژاد فرفره‌مو نیست! تا در آبادی خودمان بود، حرفه‌اش «روزنامه‌نگار» بود و می‌توانست یقه‌ی این و آن را بگیرد؛ چه بد است خاک اجنبی که از آدمی «جاسوس» می‌سازد! بحث فقط یک روسری نیست؛ غرب حقیقتا لخت کرده وجدان این زن‌نما را! بیندازی مردم کشورت را به جان هم که تو که بدحجابی گارد علیه باحجاب بگیر و تو که مؤمنه‌ای، بی‌حجاب را بزن و من هم همه‌ی این‌ها را فیلم کنم برای دنیا که ایران هم‌چین جایی است و جمهوری اسلامی چنین نظامی! رنجوی‌های گنجوی! یادت هم نباشد که همین دو کلامی که از خبر و خبرنگاری آموخته‌ای، به برکت همین نظام است! رژیم شاه بود، تو در نهایت روی قاطر قمی‌کلا نشسته بودی! بدبختی قیافه هم نداشتی که از شمال بیایی تهران و در لاله‌زار، قر بدهی به چند زار! همین زبان درازت را هم مدیون جیم. الف مایی! نظامی که به برکت علمایی چون مطهری و مصباح، به زن یاد داد که اول انسان است و بعد زن! نه! غرب هیچ چیز به تو اضافه نکرده، جز آن‌که عریانت کرده! و من حالا می‌فهمم فسلفه‌ی حجاب را! فلسفه‌ی جمهوری اسلامی را! و اصلا فلسفه‌ی فلسفه را! بیست سال پیش در بیان تفاوت نظام جمهوری اسلامی و رژیم شاهنشاهی، پناه می‌بردیم به آمار که قمی‌کلا قبل از بهمن پنجاه و هفت چه بوده و چی داشته و آدم‌هایش چه تأثیری در جهان داشتند و بعدش دچار چه تحولی شده؛ حالا اما فقط یک نام کافی است: قاسم سلیمانی! یا یک نام دیگر: محمدتقی مصباح یزدی! باری در وبلاگ «قطعه‌ی بیست و شش» سطوری در مدح چمران نوشته بودم و یک جوجه‌طاغوتی اما کامنت گذاشت که چمران مال نسل شاه بود! شاه‌پرست‌ها که این‌قدر نسل چمران را مال رژیم قبل می‌خوانند، پس چرا به هم‌خط چمران می‌گویند «سردار دلارها»؟! مگر نه آن‌که الگوی قاسم در کمک به غزه و لبنان، مصطفی بود؟! ایرانی است والله آن فلسطینی که اسرائیل را در همان حوالی جولان نگه داشته تا پایش به تهران باز نشود! و اجنبی است والله آن قمی‌کلایی که به دشمن گرا می‌دهد: بیش‌تر تحریم کن مردم ایران را! چمدان پولی که «سردار دل‌ها» به رزمنده‌ی غزه و لبنان داد، درجه‌آخر خرج امنیت ایران می‌شود؛ دلارهایی که وطن‌فروش‌ها از دشمن می‌گیرند، در کجا خرج می‌شود؟! ایرانی بودن به #شناسنامه نیست! می‌توان در قمی‌کلا متولد شد و از تحریم قمی‌کلایی‌ها ابراز مسرت کرد! می‌توان ده‌ها سخنرانی از حضرت علامه پیدا کرد که در آن‌ها #اسلام را صدر #ایران نشانده! مصباح بود دیگر! حکایت مطهری، هیچ ترسی نداشت از ابراز نظر! همین‌گونه‌اند صاحب‌نظران! بماند که تجمیع فقه با فلسفه، آیت‌الله را در بیان نقطه‌نظراتش، شجاع‌تر هم کرده بود! گاه جوری از ضرورت «حکومت اسلامی» سخن می‌گفت که انگار به «جمهوری اسلامی» به عنوان یک نظریه- و نه در قامت یک نظام- بی‌اعتقاد است! استاد، سیاست‌مدار نبود و خوش‌آمد خلق‌الله حرف نمی‌زد و اندک ابایی نداشت که رأی مردم را بدون تنفیذ ولی‌فقیه، نه #قانونی بخواند و نه #مشروع بداند اما من هرگز ندیدم که حضرت آیت‌الله‌العظمی مصباح یزدی، وسط رأی‌گیری مردم، بردارد و بگوید که نامزد مدنظر ما برنده‌ی انتخابات شده! یا در بوق و کرنا کند که چون فلانی رأی نیاورد، پس انتخابات باطل است! به این شهادت، مصباح که جای خود دارد؛ حتی علم‌الهدی هم بسی روسفیدتر از امثال هاشمی و موسوی و کروبی و خاتمی است! هرگز علامه نگاه ابزاری به مردم نداشت! مردم‌اولی‌ها اما در هشتاد و هشت، دیدیم چه کردند با قوانین انتخابات و قواعد مردم‌سالاری! سهل است که رأی مردم را حتی از حکم خدا هم بالاتر بخوانی؛ لیکن رفوزه‌ی آزمون دموکراسی شوی! در شرافت مصباح همین بس که هرگز مجیز مردم را نگفت اما در هیچ کجا به رأی مردم (مهم‌ترین تجلی مردم‌سالاری) بی‌احترامی نکرد! رک بگویم: هنوز هم علامه را سیاست‌ورز حرفه‌ای نمی‌دانم و هنوز هم معتقدم که «پایداری» ناخواسته بیش از خدمت، جفا کرد به علامه؛ اما سخن بر سر پیرمرد شریفی است که نه خدا و نه خلق خدا؛ هیچ کدام لقلقه‌ی زبانش نبودند! مصباح، حقیقتا «عبد صالح خدا» بود و حقا یک «اندیشمند فرزانه‌ی ایرانی»! نقد او به موازین دموکراسی، به عینه پیش روی ماست؛ ترامپ و بایدن در آمریکا و احمدی‌نژاد و روحانی در ایران! تمام حرف حساب علامه این بود: «رأی مردم منهای خرد خدا، عاقبت به خیری ندارد!» ولی تکرار می‌کنم: مصباح با وجود این نگاه الهی، هرگز زیر میز بازی انتخابات نزد؛ چه وقت برد و چه وقت باخت! شرافت دیگر آیت‌الله آن‌جا بود که اتفاقا به ضرورت حرفش دو تا می‌شد! علامه خیلی فرق داشت با آن‌ها که چون دوم خردادی بودند، تا همیشه دوم خردادی ماندند و چون سوم تیری بودند، تا همیشه سوم تیری ماندند! به محض دیدن انحراف، سریع و صریح آمد و اعلام برائت کرد از نامزد پیروز روز کذا! دوست دارم باز هم شفاف‌تر بنویسم: کاری که آیت‌الله جوادی با آقای هاشمی نکرد، آیت‌الله مصباح با آقای احمدی‌نژاد کرد! بگذار اما این مسابقه را مساوی تمام کنم؛ اگر چه نداشتن تعارف، حسن بزرگ مصباح در قیاس با جوادی بود ولی تأسیس حزب، همان کار ناصواب و بی‌ثوابی بود که جناب جوادی نکرد و آقای مصباح انجامش داد! حزب سیاسی کار سیاست‌مدار است ولی مصباح، شأنی بالاتر از این درگیری‌ها داشت! بماند که من، جوادی و مصباح را با هم می‌خواهم؛ چه کنم؟! جوادی قنوت‌های گریان و مصباح سجده‌های طولانی! جوادی رساله‌های علمیه و مصباح خطبه‌های عملیه! جوادی مفسر قرآن و مصباح فقه و فلسفه‌ی اهل‌بیت! جانم به این جمهوری نازنین اسلامی با این بزرگ‌مردانش، این دردانه‌هایش، این حکمایش! لطفا این پیام را به دل تاریخ ببرید و به گوش شعرا برسانید: ما با وجود امثال مصباح و جوادی، چه لزومی دارد دل‌تنگ امثال خواجه‌نظام و خواجه‌نصیر شویم؟! اگر نیما برای زنده‌یاد جلال، تنها چشم صورت بود؛ این‌جا سخن از رندان روزگاری است که چشم بصیرت و چشمه‌ی معرفت و سرچشمه‌ی احکام خداوندند! حیف نیست جوادی را محدود به یک طیف کنیم؟! حیف نیست که مصباح را خلاصه در یک گروه کنیم؟! نه! حضرت فرمانده علیه‌السلام، از سه‌راهی شهادت کربلای پنج «سردار دل‌ها» نشد! از منبر قم پر شد؛ آن قمقمه‌ی سنگر! قم بود و بعد قیام شد! ابتدا مجتهد و آن‌گاه مجاهد! ریشه در فقه و تنه از فلسفه و شاخ و برگ با فرمانده! گِل با فقیه و فیلسوف و گُل با سردار دل‌ها! اصلها با فرهنگ و فرعها با مقاومت! پای در اعتقاد و سر در سودای شهادت! آری! سیدالشهدای زمانه‌ی آخر هم که باشی، باز اول باید کفنت را بدهی علما امضا کنند که چه خوش گفته‌اند: «مدادالعلماء افضل من دماءالشهداء!» باید هم فقیه در سال‌گرد فرمانده می‌رفت! فرمانده متعلق به همه‌ی مردم ایران بود و فقیه نیز! این نمی‌شود که خون شهید «ملی» باشد و مداد عالم، نه! مداد عالم که #شهیدساز است! هیهات! این فقط سلیمانی نبود که با داعش می‌جنگید؛ خط به خط تفسیر «تسنیم» جوادی و کلمه به کلمه‌ی «آموزش عقاید» مصباح، جنگ آشکار با داعش در میدان فرهنگ است! رزمنده‌ی بی‌اعتقاد، مثل درخت بی‌ریشه می‌ماند! شجره‌ی طیبه‌ی حاج‌قاسم در کربلای چهار نشکست، چون از لابه‌لای درس #مصباح و #جوادی فهمیده بود شکست هم مثل پیروزی تنها و تنها دست خداوند است! نه در «کربلای چهار» آن‌قدری محزون شد سلیمانی و نه در «کربلای پنج» آن‌چنان فریادی کشید! مجاهد، مجتهدانه می‌جنگید! می‌جنگید، چون دوست نداشت باز هم سایه‌ی جنگ بر سر این کشور بیفتد! اذن داشت به نیروهای مقاومت کمک کند، چون این پول، گر چه جیب فلسطینی را پر می‌کرد ولی هزینه برای امن و امان خودمان می‌شد! نه به تعداد کم شهدای مدافع حرم، بل‌که بسی بیش از شهدای زیاد هشت سال جنگ تحمیلی باید #شهید می‌دادیم، اگر پای #داعش یا #اسرائیل باز می‌شد به خاک‌مان! من این را از عمق «ملی‌گرایی» و در نهایت «ایران‌دوستی» می‌نویسم: کمک ایرانی به عنصر فلسطینی، نوش جان بچه‌های مقاومت! نوش جان سیدحسن نصرالله که سینه‌اش را نه‌فقط برای اسلام، که برای ایران هم سپر کرده! خبرنگار افغان بداند که این، ایران زمان پهلوی نیست که زنده و مرده‌اش برای احرار افغانستان فرقی نداشته باشد! کاش آقای ظریف، جوابت را این‌گونه می‌داد که کاری‌اش نمی‌توان کرد! خامنه‌ای را همان‌قدر که دلاورمردان نیروی قدس سپاه دوست دارند، شیربچه‌های فاطمیون هم دوست دارند! این وسط، گناه من وزیرخارجه‌ی جمهوری اسلامی چیست؟! این، ایران بهمن پنجاه و هفت نیست که طیاره‌ی ولی‌فقیه، فقط در باند فرودگاه پایتخت ایران، سلامت به زمین بنشیند! فی‌الحال ولی‌فقیه، حاکم بلامنازع قلب همه‌ی کسانی است که کره‌ی زمین را بدون تروریست‌ها، جای بهتری برای سکونت می‌دانند! ریال، دلار، یورو، روبل، یوان و هر پول دیگری! ما باز هم به مقاومت کمک خواهیم کرد! کمک به مقاومت، هم کمک به امنیت خودمان است، هم کمک به امنیت همسایگان‌مان است، هم کمک به امنیت همه‌ی جهان اسلام! جاسوسه‌ها بگویند پول فقرا و بی‌سرپرست‌ها و بی‌خانمان‌های آمریکایی در جیب‌شان چه می‌کند؟! حقوقی آیا از این هم کثیف‌تر هست؛ «مردم ایران را به جان هم بیندازی که دولت آمریکا به پاس این خوش‌خدمتی، از جیب مردم آمریکا بزند و بریزد در حلقوم تو؟!» شرف یعنی برای مردم کشورت بجنگی و بی‌شرفی یعنی مردم کشورت را علیه هم بشورانی و پولش را از مردم بدبخت آمریکا بگیری! با پولی که تا الان، سران کاخ سفید به این جاسوس‌ها و جاسوسه‌ها داده‌اند، چند تا واکسن کرونا می‌شد تهیه کرد برای مردم آمریکا؟! «سردار دلارها» لقب خوبی است؛ برازنده‌ی سربازان شیطان بزرگ که یک روز از شهادت حاج‌قاسم ابراز شادمانی می‌کنند، دگر روز از فوت مصباح! اما خب! هنوز هم مثل سی سال پیش، خامنه‌ای عصا را تنها از روی #استحباب برمی‌دارد! ماه، خود عصای آفتاب است در عصر غیبت! و علی، بدون مالک و عمار هم #علی است! چهل تا از این کریسمس‌ها را جمهوری اسلامی دیده و افتخار می‌کند که برای رهایی قدس؛ سرزمین مسیح می‌جنگد! جاسوسه‌ها برای «عیسی‌بن مریم» سجل غربی نگیرند! اگر پرچم مساجد در منطقه‌ی حضور و ظهور پیامبران الهی هم‌چنان بالاست و اگر هنوز هم ناقوس کلیساها در خاورمیانه نواخته می‌شود، این همه یعنی فرزندان فاطمه‌ی زهرا کار خود را به خوبی انجام داده‌اند! پس این ماییم که دنیای جدید را به فال نیک می‌گیریم! یک ماه دارد در این شب جور جهان می‌درخشد که چون حکایت قمر سماوات، نور از ستاره‌ها می‌گیرد! و این نور با متلک، خاموش نمی‌شود! فوت علامه هم حکایت شهادت سردار می‌ماند؛ منورتر می‌کند جبین سیدعلی را! چهل سال پیش کجا بودیم و الان کجاییم؟! فاصله از قدس، یک ملاک است! یک ملاک هم این است که دختر ایرانی، اولین واکسن کرونای ایرانی را می‌زند! چهل سال پیش، یک کریسمسی بود که قرار بود هفته‌ی بعدش جمهوری اسلامی سقوط کند اما ما برف آخر هر سالی را دیده‌ایم! پاییز برای ما فصل خزان نبود؛ گر چه مطهری را دادیم و بهشتی را هم! هم خمینی در سوگ دکتر چمران نشست و هم خامنه‌ای داغ‌دار دکتر شهریاری شد لیکن جمهوری اسلامی، اپوزیسیون قوی‌تری شده است برای نظام سلطه! چهل سال پیش، شایعه کرده بودند جمهوری اسلامی با تولید یک واکسن خاص، نظر آدم‌ها را عوض می‌کند و حالا معلوم شد که خیلی هم بیراه نمی‌گفت دشمن! دقیقا و عمیقا جمهوری اسلامی یک واکسن ساخته که نظرها را عوض می‌کند! بنابراین رشد زن ایرانی به کشف حجاب نیست؛ به کشف استعدادهای خویش است! جمهوری اسلامی استعداد نویسندگی علینژاد را بروز داد و غرب، استعداد برهنگی‌اش را! تمسخر چادر، چیزی از ارزش حجاب نمی‌کاهد! هم‌چنان که تمسخر ریش، از شأن مصباح و جوادی کم نمی‌کند! ما بباز جنگ نرم نیستیم! بباز این جنگ، آن بدترکیبی است که در قمی‌کلای دوست‌داشتنی به دنیا آمده اما همان غربی را برای ما کادوپیچ می‌کند و در زرورق می‌پیچد که بابانوئلش یک من ریش دارد! کاش این پیرمرد تخیلی، پیامبری هم بلد بود و حالا که سال مسیحی نو شده، می‌توانست به اعجاز، کمی #وجدان ارزانی جاسوسه‌ها کند! همین #خوشحالی را سال پیش هم کردند اما شگفتا! از نعش سردار هم می‌ترسند! دقت شود! تهمت «سردار دلارها» علیه زنده‌ی قاسم نبود؛ بر ضد مرده‌اش بود! اما آیا آدم مرده را سنگ هم می‌زنند؟! شوربختانه باید #اعتراف کنم که پای موج رادیوی جوادی و «ذات اقدس اله» و خطبه‌های مصباح و «طرح ولایت» هرگز ملتفت نشدم که یعنی چه این‌که شهید هرگز نمی‌میرد؟! و یعنی چه «بل احیاء عند ربهم یرزقون»؟! خوش آمدی به دنیا حضرت مسیح! ویژه باید به فال نیک بگیریم این تولدت را! این سال نوی میلادی تو بود که به عینه به من نشان داد «قاسم هنوز زنده است!» قبلا شک داشتم! قبلش شک داشتم! شک هم نبود؛ قلبم مطمئن نبود که آیا واقعا «قاسم هنوز #زنده است»؟! اما برخلاف حضرت ابراهیم «لیطمئن قلبی» برای من، نه از ناحیه‌ی خدا، که از سوی کدخدا نازل شد: جاسوسه‌ی بدترکیب در عبارت «سردار دل‌ها» ضمن تعویض «دل‌ها» با «دلارها» دلم را مطمئن کرد که آری! «قاسم هنوز زنده است!» گاهی طرح ضدولایت، ولایت خدا را در دلت می‌نشاند! کاری که جوادی و مصباح نتوانستند با من بکنند! بچه که بودیم، وقتی کسی به ما #فحش می‌داد، یادمان داده بودند بگوییم «آینه»! سردار دلارها! سردار واحد پول آمریکایی‌ها! سردار دلارهای مردم آمریکا! پول آمریکایی‌ها را بریزند گوشت کنند در تنت که به قاسم سلیمانی، ناسزا بگویی! فحشی چند؟! اولا ببین این پول چقدر #حرام است که هیچ گوشت نمی‌شود به تنت! همین چهار تکه استخوانی هم که داری، مال گوسفندهای قمی‌کلای خودمان است! روزبه‌روز برهنه‌تر! شب‌به‌شب دشمن‌تر! مثل این عروس‌های کج‌خلق رمان‌های غربی! ثانیا پارسال همین وقت‌ها نبود که گفتی #قاسم مرد و بعدش هم بزن و برقص و بکوب؟! قاسم اما نمرده بود! قاسم‌ها نمی‌میرند! غاصب‌ها می‌میرند! فرقی هم نمی‌کند؛ غاصب قدس باشی یا غاصب مال یانکی‌ها! از هم‌الان به فکر هشتگ سال بعد باش! این سردار دل‌هایی که من می‌بینم، تا کریسمس سال بعد، عصبانی‌تر می‌کند شیطان بزرگ را! و تو هم که جاسوسه‌ی کوچک اهریمن! دل‌ها و دلارها! دلارها و دل‌ها! هرگز مرده مپندارید آن‌هایی را که در راه خدا شهید شده‌اند! چشم! ما غلط کنیم مرده بپنداریم قاسم را! «سردار دل‌ها» هنوز هم مافوق قاآنی است! و بیش از او قطارش می‌رود! و بیش از او سنگ به شیشه‌اش می‌خورد! و بیش از او حرف می‌شنود! ولی خب! هم‌چنان می‌رود روی ریل رهایی! دل‌ها را بکنی دلارها یا نکنی! گفته بود سید، این حاج‌قاسم «شهید زنده» است‌ها! شهید زنده! کمی زنده‌تر از سایر شهدا! عدل از آن‌همه پیکر، خدا همان دست با انگشترش را روی زمین حفظ کرد! و ما آن را خاک کردیم! بذر زمین آخرالزمان! بذل عصر صاحب‌الزمان! نهالی شده برای خود! بهار دیدیمش! سردار دل‌ها! سردار شکوفه‌ها! سردار لاله‌ها! شکوفه‌ها را سال بعد بکن کوفه‌ها! لاله‌ها را دو کریسمس دیگر، بکن لال‌ها! چندی که بگذرد، تو هنوز داری با کلمات بازی می‌کنی و من اما دارم با همشهری‌های خردسال عیسی‌بن مریم در صحن مقدس مسجدالاقصی، بادبادک‌بازی می‌کنم! چند تایی‌شان هم دخترند! نه والله! نه مصباح، نه جوادی و نه رهبر جفت‌شان؛ خامنه‌ای، این‌قدر هم سخت‌گیر نیستند که تو توهم زده‌ای! کاش در همین قمی‌کلا #باباکرم می‌رقصیدی و هرگز مردم وطنت را به #بابانوئل نمی‌فروختی!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۳ دیدگاه

چه می‌گویید استاد؟

به نام خدا
جناب آقای حاج‌حسین شریعتمداری
با سلام و احترام

نامه‌ی دوم شما را خواندم و اذعان دارم که از سر خیرخواهی نوشته بودید؛ اگر چه جای خالی سطوری در مرقومه‌ی مشفقانه‌تان به شدت احساس می‌شد. پیشاپیش بگویم که بنایم در این جواب، نه حاضرجوابی، که شرح مشروح درددل است. شما همیشه به من محبت داشته‌اید؛ محبتی که لطف بلند شما بوده، نه لیاقت کوتاه من. با سوءاستفاده از همین محبت وافر، بنا دارم در این یادداشت، با شما صریح و اگر خدا قبول کند صحیح، اندکی حرف بزنم. می‌دانم که خواهید بخشید مرا. یا علی.
حاج‌حسین شهیر! بعد از نامه‌ی اول‌تان قول دادم که دیگر در تنور این ماجرا ندمم و واقعا هم قصدم همین بود. لذا آن متن عذرخواهی را نوشتم اما شماری از نادوستان که گویا از واکنش مؤدبانه‌ی شاگرد به کنش ناصحانه‌ی استاد به خشم آمده بودند، با انتشار مطالبی سلسله‌وار، تقریبا هماهنگ، تحقیقا بغض‌آلود، عمیقا دروغ و دقیقا آمیخته به تهمت، مسبب یادداشت‌های بعدی من شدند. به عنوان مشتی از خروار، مدعی شده‌اند که این حقیر کم‌ترین، خود را «برتر از آوینی» خوانده‌ام. این در حالی است که مکرر نوشته‌ام: «سهم من از آن سید بالانشین همین است که دستی بر مزار مرمرینش بگذارم و با بهره از آن خاک پاک، ان‌شاءالله غبار از آینه‌ی دل و دیده بشویم». من از سالار سماوات فکه، فقط یک نگاه، ترجیحا در همان عکس حجله‌ای می‌خواهم و بس. آدم باشم، همان نگاه مرتضایی، کفایت عاقبتم را خواهد کرد.
استاد معزز! در کانال تلگرام قطعه‌ی بیست و شش، معدودی از این لجاجت‌ها را منتشر کرده‌ام. حدسم این است که حضرت‌عالی، از حسدورزی این نارفیقان- که از سال هشتاد و هشت شروع شد و تا این لحظه نیز ادامه دارد- بی‌خبر یا اقلا کم‌اطلاع باشید که اگر بعد از سفر مشهد، مجال دیداری حاصل شد، درافشانی‌های طویل جماعت را حضوری تقدیم می‌کنم. چیزهایی گفتند و آن‌قدر تکرار کردند که من هم متقابلا ناچار شدم به جواب. چاره چیست؟ نسل ما، صبر نسل شما را ندارد!
یار وفادار خمینی و خامنه‌ای! حتما می‌دانید که یادداشتی با تیتر «ایدئولوگ هدایت» از اولین نوشته‌های من در کیهان خوش‌خاطره‌ی شما بود که به دفاع از علامه اختصاص داشت. خاطرم هست خودتان آن مطلب را خواندید و اذن انتشارش را دادید. این را هم خوب خاطرم هست که چند روز بعد از کیهان آن شماره، گفتید این یادداشت می‌تواند نقطه‌ی عطف قلم تو باشد. در دو سه تا از جراید طیف مقابل، بازتاب پیدا کرده بود و مرا به این وهم رسانده بود که بله! مثل این‌که واقعا «روزنامه‌نگار» شده‌ام. هجده سالم بود ایام آن مطلب که به وسع قلیل خود کوشیده بودم تا از گوهر فرزانه‌ی فکر و فرهنگ و فقه و فلسفه دفاعکی کرده باشم. دارمش هنوز در آرشیو انبوه مطالبم و اگر نبود که مسافرت هستم این روزها، تصویرش را در مجازستان می‌گذاشتم.
حاج‌آقای شریعتمداری! ده سال پیش اما در دو متن متین و مؤدبانه، در خلال اشاره به مصابیح فراوان مصباح، چند تایی سؤال از «پدر معنوی پایداری‌ها» پرسیدم. تذکر شما هم نبود، واقف به این نکته‌ی بدیهی بوده و هستم که آدم نقد علامه و امثال علامه نبوده و نیستم. از مطالبم هم برنمی‌آید که توهم زده باشم منتقد اصول و مبانی فلسفه‌ی مصباح شده‌ام. همه‌ی بحث بر سر کم و کیف سیاست‌ورزی عاری از اخلاق حزب پایداری است که آدمی را ناخودآگاه یاد مواجهات بهشتی و مصباح درباره‌ی شریعتی می‌اندازد. آیا چون احترام مصباح عالم واجب است؛ نیز آیا چون مثل من، عدد نقد مثل مصباح نیست، رویه‌های نابه‌جای سیاسی هم نباید مورد انتقاد قرار بگیرد؟ از شما نویسنده‌ی فرهیخته می‌پرسم: «کدام منش سیاسی باعث شد که ضمن هتک حرمت حرم حضرت فاطمه‌ی معصومه در شهر مقدس قم، مهر معطر کربلا بازی‌چه‌ی امیال جناحی شود و بر صورت سخنران مراسم فرود بیاید که صدای حضرت آقا هم آن‌جور شدید و غلیظ دربیاید؟» راستش از فرازهایی از نامه‌تان تعجب کردم؛ با آن‌که کیسه‌ی این جمع، بارها به تن خودتان نیز کشیده شده و شک ندارم باز هم کشیده خواهد شد.
مدیرمسئول محترم کیهان! احتمال می‌دهم نمی‌دانید که برخورد قاسم روان‌بخش بعد از مطالعه‌ی آن دو یادداشت فوق‌الذکر چه بود. این عنصر نزدیک به مصباح سیاست‌ورز- که مصباحی سوا از مصباح عالم است- انواع و اقسام نسبت‌ها را به نویسنده‌ی این نامه داد و درجه‌آخر مدعی شد: «امروز محمد نوری‌زاد، فردای حسین قدیانی است». وقتی معتقدیم گروه پایداری لازم‌النقد است، سر همین دیدگاه تکفیری است که کم هم نیست در اطراف و اکناف جماعت. آن‌جا که استاد فلسفه‌ی مؤسسه‌ی علامه، قسم می‌خورد که من روزی قلم را علیه رهبر عزیزتر از جان انقلاب خواهم چرخاند؛ آن‌هم با شدت و حدت. آن دیگری- و عجبا که همه هم در لباس پیامبر و همه هم از اطرافیان مصباح- ذیل عکس حقیر در اینستاگرام، کامنت می‌گذارد: «نفاق و خباثت از چهره‌ات می‌بارد».
جناب شریعتمداری! من، شاگرد و شما، استاد. اسلام این به قول امام «روحانی‌نماها» را به این بنده‌ی کم‌ترین توضیح می‌دهید که چگونه اسلامی است؟ اصلا من، فرزند شهید نه و نوه‌ی یک منافق. کدام شریعت به این‌ها این اختیار را داده که این‌قدر وارونه، کرامات خود را به ظهور برسانند؟ نه به آن تحویل گرفتن تتلو و نه به این پس زدن‌ها. قدر مسلم محصولاتی از این دست، مرا یاد اسلام چمران و باکری و همت و خرازی و جمیع جوان‌مردان هشت سال دفاع مقدس نمی‌اندازد. ناظر بر متون اخیر ح‌ق، نوشته بودید: «فرزند شهیدی که بر خلاف عقاید پدر بنویسد، دیگر تنها فرزند جسمی آن شهید است». لازم است بر شما روشن کنم که چرا از این فراز نامه‌تان، دلم بد شکست.
سردبیر کیهان! مستند به اظهارات موثق دوستان پدرم- که شما هم آن‌ها را کم و بیش می‌شناسید- شهید اکبر قدیانی نیز مثل پسرش، در همه‌ی دوگانه‌های انصافا زیادی که مصباح عادت داشت با بهشتی بسازد، طرف «حمزه‌ی خمینی» را می‌گرفت و فقط در یک قلم؛ بابااکبر سرشار از بصیرت، ارادت وافر به «معلم شهید انقلاب» یعنی علی شریعتی داشت و هنوز کتاب‌های دکتر- که بعضا با حاشیه‌نویسی‌های پدرم هم‌راه است- در کتاب‌خانه‌ی خانه‌ی ما هست. چه می‌گویید استاد؟ ما از شما آموخته بودیم که قبل از داوری، ابتدا کمی تأمل کنیم و این‌قدر راحت، عواطف آدم‌ها را جریحه‌دار نکنیم. خیال‌تان آسوده که حسین قدیانی، اکبر قدیانی را جز در راه افکار و عقاید بابااکبر بصیر خرج نخواهد کرد. خوب نگاه کنید. این، تنها عکس من با پدرم است. لطفا کمی آهسته‌تر، حاج‌حسین.
اما حاج‌حسین! آیا نباید کمی هم نگران آن ان‌شاءالله حزب‌الله باشید که به محض دیدن خلق‌الله، پی به باطن آدمی‌زاد می‌برد؟ مع‌الاسف مصباح نیز معتقد بود که تا شریعتی را دید، پی به انحراف معلم شهید برد. جز این است که این تفکر ناثواب و بدصواب، صدای بهشتی بزرگ را درآورد و آن سید عظیم‌المنزله را که همیشه‌ی خدا آرام بود، عصبانی کرد؟ روایت باز و بسته شدن چشم مصباح هنگام غسل میت- که خوش‌بختانه با اعتراض شما هم مواجه شد- خبر از خطری می‌دهد که مقصرش «فرزندان شهدا» نیستند و دوست دارم بدانید که فرزندان شهدا «کلیشه» نیستند. آری! قصور و تقصیر بر گردن فرزندان سیاسی علامه است. علامه‌ای که به محض رؤیت شریعتی، پی به ضمیر دکتر برد ولی به محض مشاهده‌ی احمدی‌نژاد نتوانست متوجه عمق انحراف این چهره‌ی نامحمود شود. چه می‌گویم که پای امام زمان را هم به میان کشید تا بیش از پیش بفهمیم چرا این همه میان «سوم تیر مصباح» با «هفتم تیر بهشتی» فاصله است؛ فاصله از مشایی تا دیالمه.
معلم نازنین! من، بی‌سواد و علامه، جامع همه‌ی علوم. بفرمایید کجای متنم غلط است؟ من، نادان و مصباح، سفینه‌ی نجات. بگویید اولین روزهای بهار هشتاد و چهار، چرا علامه مصباح، به رغم نظر حضرت آقا، هرگز راضی نشد از احمدی‌نژاد کوتاه بیاید؟ من، بچه و آیت‌الله، آیه‌ی الله. بر این تجسم کفر ابلیس روشن کنید که آیا هم‌راهی با خمینی در نهضت مظلومش، تنها منوط به انتشار فلان مجله و بهمان بولتن است؟ اگر خامنه‌ای و بهشتی و هاشمی و طالقانی و مهدوی و صدوقی که زندان‌ها کشیدند و تبعیدها رفتند «حواریون نمره‌ی بیست روح‌الله» بودند، خدایی به مصباحی که برخی اسناد و بعضی شواهد، دال بر عدم هم‌راهی‌اش با امام در انقلاب دارد، چه نمره‌ای باید داد؟
استاد ناصح! شما به‌تر از من می‌دانید که «بودن با خمینی» به صرف درج یک آیه‌ی مبارزاتی در کنار یک لوگوی مطبوعاتی نیست و صدالبته من خوب می‌دانم که اساسا نیازی به بیان این حرف‌ها نیست لیکن وقتی می‌بینم در برابر اهانت به بهشتی سکوت می‌شود اما «کوچک‌ترین نقد به مصباح» ترجمه به «بزرگ‌ترین اهانت به علامه» می‌شود، چگونه ساکت باشم؟ آیا شما نیز معتقدید که خانه‌ی بهشتی در قلهک به منزله‌ی خروج «سیدالشهدای انقلاب اسلامی» از عدالت بود؟ اگر نه، چرا با قلم همواره استوارتان جواب ندادید به عدالت‌اولی‌هایی که مدام با اسم مصباح و چهار تا تعریف خامنه‌ای از ایشان، کاسبی می‌کنند؟
مرد همیشه در صحنه! در چند فراز از نامه‌تان، زشتی رفتار و پلشتی گفتار من فرزند شهید خرد و بی‌خرد را عیان کردید. اجرتان با خدا؛ لیکن چرا ننوشتید آن روحانی هم که نقب به عاقبت افراد می‌زند، تنها لباس پیامبر را دزدیده و هیچ بویی از شرافت ختم‌المرسلین نبرده است؟ نگاهی گذرا بر تصاویر کانال تلگرامم نشان می‌دهد که ناسزا از طرف من شروع نشد و جماعت فحاش هم همگی آلبانی‌نشین نبودند. بعضی عمامه روی سر داشتند و برخی به مصباح یا مؤسسه‌ی مصباح وابسته بودند. نکند فحاشی و تهمت‌زنی و لجن‌پراکنی از سوی مدعیان علامه بلااشکال است که حضرت‌عالی فقط طرف غریب صحنه را مورد عنایت خود قرار دادید؟
نماینده‌ی ولی‌فقیه! اعتبار نوری‌زاد را نزد خدا از اعتبار خودم بیش‌تر می‌دانم، چرا که فقط خدا خبر از آمار سلسله‌جبال گناهانم دارد اما یک چیز را حتم دارم و آن این‌که در منظر حضرت حق، با اختلاف، از سارقین لباس پیغمبر جلوترم. من نیز خیرخواهانه به شما می‌نویسم که اندکی بی‌خیال ما فرزندان شهدا، مداقه‌ی بیش‌تر کنید که چه می‌کنند آقازاده‌های چپ و راست در این کشور؟ شاید ناشی از اثر سکنات روحانی‌ها و حرکات روحانی‌زاده‌ها باشد که بیست و پنج درصد بازداشتی‌های فتنه، از خانواده‌ی شهدا بودند. آیا نباید قبل و بعد نماز شبی که می‌خوانید، دمی هم با خود فکر کنید که چرا چنین شده است؟ آیا در این بریدگی، اسلام تنگ‌نظری که مصباح با کمک مجموعه‌ی پایداری تأسیس کرد، صاحب پررنگ‌ترین نقش‌ها نیست؟ روی سخن، احوالات شخصی علامه نیست؛ که حتم دارم تداعی‌گر حالات فروتن همه‌ی علمای رئوف است. مسئله‌ی متن، مسئله‌ی حزبی است که همه را جز خود فاسد می‌داند و جوری آدم‌ها را قضاوت می‌کند که آدمی علی‌الدوام حمد بفرستد که خوب شد این‌ها خدا نشدند. جای این گله از شما باقی است که چرا علیه بداخلاقی پایداری‌ها به خصوص در حق قالیباف، کم‌تر می‌پردازید؟
سرباز سپاه خامنه‌ای! آیا نباید اندکی هم نوک قلم‌تان را علیه زبان سوفیا لورنی امام‌جمعه‌ی مشهد بچرخانید؟ کجا رفته نقد شما به بیانات غالبا مخدوش علم‌الهدی؟ و آیا هیچ برای شما سؤال نشده؛ عدالت‌خواه‌های احمدی‌نژادی که به دروغ خود را «حزب‌اللهی» می‌خوانند، چرا هیچ وقت از ثروت صادق محصولی با ما سخن نمی‌گویند؟ نکند اتصال به مصباح، مصونیت می‌آورد؟ هیهات! من اصلا تصور نکرده‌ام برای خودم کسی شده‌ام: «ریزه‌مگسکی هستم که بود و نبودم هیچ فرقی به حال انقلاب ندارد». ولی آیا ما بی‌ارزش‌ها این بلا را سر مردم آورده‌ایم یا ارزشی‌هایی که ذیل سیاست‌ورزی مصباح، باعث باخت جریان انقلابی در نود و دو شدند؟
سرور ارجمند! هشت سال تاوان دادیم، چون هرگز مصباح حاضر نشد بفهمد که تکرار مطهری هست اما تکرار بهشتی نیست. چقدر هشدار دادیم آن روزها که «رقیب در صحنه است» ولی به گوش مصباحیون نرفت. آن‌قدر نرفت که حضرت آقا مجبور شدند از رصد هم‌زمان آرمان و واقعیت نیز تکلیف و نتیجه سخن بگویند. اگر می‌فرمایید این‌ها هم اهانت به مصباح است، بفرمایید نظرتان درباره‌ی درشت‌گویی بسیجی‌های تهران و امام صادق که در سایه‌ی اسلام مصباح، کل نظام را متهم به «فساد سیستماتیک» می‌کنند، چیست؟ واقعا کاش نیم‌نگاهی به اسکرین‌شات‌های کانالم بیندازید تا متوجه شوید هم‌تیره‌های روان‌بخش «فیک» نیستند، بل‌که محصول سیاست‌ورزی غلط علامه‌اند.
آقای شریعتمداری! جماعت دوره افتاده‌اند که حسین قدیانی را باید به زندان فرستاد. هر دقیقه به یکی از ارگان‌های قضایی و نهادهای امنیتی نامه می‌نویسند که جای ح‌ق در محبس است. بعید نیست در ورای خلاصی از این متن، انکشف نامه‌ای هم به خواجه‌ی شیراز نوشته‌اند.
سردبیر بزرگوار! گردنی دارم از مو باریک‌تر اما متعجبم از گردن‌کلفت‌های چسبیده به مکتب مصباح که جمهوری اسلامی را به عصر خلافت امویان و عباسیان تشبیه کردند و آب هم از آب تکان نخورد و حتی شمای همیشه دست به قلم را هم به صرافت تنبیه این بی‌مایه‌ها نینداخت. وااسفا! صدایی هم از هیچ طلبه‌ای و هیچ تشکلی درنیامد. من این‌جور فرض گرفتم که این مصباحیست‌های جلیلی‌چی، مصباح برای‌شان از ولی‌فقیه بالاتر است. فرضیه‌ی شما چیست استاد عزیز؟ شما اعتباری دارید نزد جماعت. من، هم روی آن عذرخواهی‌ام هستم؛ هم روی نقدهایم. کاش کمی هم عشاق علامه را نصیحت کنید به اخلاق و فهم و شعور. با این همه، رک بگویم: این فرزند شهید دهه‌ی شصت عنداللزوم به نقد روحانی‌نماهای ضد جمهور ادامه خواهد داد، ولو به قیمت جانش تمام شود. من «بهشتی ثانی» را نه رئیسی، که خود خامنه‌ای می‌دانم و البته «بهشتی اول» را هم تا ابد نمازگزار به امامت سیدعلی می‌خوانم. اگر این‌که «سید محرومان» را داماد علم‌الهدی نمی‌خوانم و با عبرت از مصباحیسم، لقب امام زمان را ارزانی این و آن نمی‌کنم هم جرم است، خوش‌تر می‌بینم طناب دار بر گردنم باشد، تا اخم و تخم پدر خمینی‌تبارم را تحمل کنم.
حاج‌حسین! بهشتی و مصباح، یک دوگانه‌ی غیر قابل کتمان است که با جعل تاریخ و خاطره‌سازی نمی‌توان این دو را با هم جمع کرد. فرض را بر این می‌گیرم که بر اساس مشاهدات مصباح، فی‌الحال «معلم شهید انقلاب» ناظر بر انحرافاتش در درکات دوزخ باشد. آن جهنم برای من قابل تحمل‌تر است تا بهشت بدون بهشتی مصباحیست‌ها. والسلام.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۷ دیدگاه

و همه‌ی شهید‌انش حاج‌قاسم

ح‌سین ق‌دیانی:
د‌لم #مسافرت می‌خواهد‌
به جایی که نیست
به غاری با پایان باز
که آن‌طرفش
به #د‌ریا می‌رسد‌
به #ساحل
به #آزاد‌ی
به #صلح
به حیاط امام‌زاد‌ه‌ای نامکشوف
شهری د‌ر کنج آسمان
مد‌ینه‌ای که هر روز صبح
لاله‌هایش
قناری‌هایش
باد‌باد‌ک‌هایش
و عروسک‌هایش
به «گل نرگس» سلام می‌کنند‌
من باید‌ #پلاک یک #ستاره را
که هنوز
د‌ر جبهه‌ی جنوب زند‌گی می‌کند‌
به د‌ست ماد‌رش برسانم
و آشتی کنم
با جزر و مد‌ اروند‌
و آن‌همه نخل سرجد‌ا
من هنوز
د‌نبال «قایق عاشورا» می‌گرد‌م
که د‌ر «شب حنابند‌ان» گم شد‌
و آن‌طور که یاد‌م هست
آخرین بار
«سرد‌ار جمهور»
د‌ر هور د‌ید‌ه شد‌
بشنو از نی
بشنو از سنگر
بشنو از بی‌سیم
بشنو از بی‌سیم‌چی
عمار، عمار، عمار
میثم بگوشم
من د‌ر منطقه‌ی عملیاتی شرهانی
با مورچه‌ای آشنا شد‌م
که هر شب
«نمل» می‌خواند‌
و با رزمند‌ه‌ای که سلیمان نفسش بود‌
و با امیرسپهبدی به نام صیاد
که با آخرین حقوقش
تلویزیون چوبی د‌رد‌ار خرید‌
برای فرزند‌ هم‌رزم شهید‌ش
که #امام را
د‌ر ابعاد‌ #خمینی نشان می‌د‌اد‌
د‌لم #سفر می‌خواهد‌
لابه‌لای ابرها
گذشته‌ای نزد‌یک
و آیند‌ه‌ای که شاید‌
همین آد‌ینه باشد‌
گوشه‌ی «پاد‌گان حمید‌» شاید‌
من عاشق تماشای شهری هستم
با فقط یک روزنامه
چاپ عصر
شانزده صفحه سفید‌
تا د‌فترچه‌نقاشی بچه‌های ولی‌عصر باشد‌
مد‌اد‌رنگی‌ها را تیز کنید‌
نقش و نگار مرا
خفه کرد‌ند‌ با سیمان
شمشیرها را برق بیند‌ازید‌
بند‌ پوتین‌ها را محکم کنید‌
سفری د‌راز د‌ر پیش است
ببینم!
شما شهری نمی‌شناسید‌
که همه‌ی فصل‌هایش #بهار باشد‌؟
و همه‌ی زنانش حوا؟
و همه‌ی مرد‌انش آد‌م؟
و همه‌ی سربند‌هایش «یا زهرا»؟
و همه‌ی کوچه‌هایش بنی‌هاشم؟
و همه‌ی روزهایش تاسوعا؟
و همه‌ی رود‌هایش علقمه؟
و همه‌ی جزایرش مجنون؟
و همه‌ی منتظرانش یعقوب؟
وهمه‌ی چشم‌هایش نوح؟
و همه‌ی موحد‌انش ابراهیم؟
و همه‌ی حاجیانش هاجر؟
و همه‌ی امید‌وارانش موسی؟
و همه‌ی حواریونش عیسی؟
و همه‌ی رسول‌هایش محمد؟
و همه‌ی پاد‌گان‌هایش د‌وکوهه؟
و همه‌ی راویانش آوینی؟
و همه‌ی فرماند‌هانش حاج‌احمد‌؟
و همه‌ی شب‌شکنانش نصرالله؟
و همه‌ی مساجد‌ش مسجد‌الاقصی؟
و همه‌ی کانال‌هایش حنظله؟
و همه‌ی شب‌جمعه‌هایش کمیل؟
و همه‌ی داریوش‌هایش رضایی‌نژاد؟
و همه‌‌ی پری‌هایش آرمیتا؟
و همه‌ی تقاطع‌هایش سه‌راهی شهاد‌ت؟
و همه‌ی کربلاهایش پنج؟
و همه‌ی خند‌ه‌هایش خرازی؟
و همه‌ی شهید‌انش حاج‌قاسم؟
نه!
د‌ر نقشه نیست
شهری که بنا د‌ارم مسافرش باشم
سرتان را بالا بگیرید‌…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۲ دیدگاه

#معلم_شهید

ح‌ق: عکس، دیالوگ من با عبدالله گنجی است. مدیر روزنامه‌ای که در بدترین رانت ممکن، برای پایگاه‌های بسیج فرستاده می‌شود تا لابد نوبسیجی‌ها باز و بسته شدن چشم مصباح هنگام غسل میت را باور کنند اما یاد نگیرند که «معلم شهید» همان لقبی بود که جمهور خمینی در موسم انقلاب نثار علی شریعتی کرد. مسئول جوان یا این نکته‌ی بدیهی را نمی‌داند یا نمی‌خواهد بداند که در هر دو حال، وااسفا. چمران و باکری در روزهایی دکتر را «معلم شهید» می‌خواندند که مصباح، ساکت نهضت بود و بیش از خمینی، با کسانی می‌نشست که خوردن آب در لیوان امام را حرام می‌دانستند. سخن بر سر روزگاری است که نسل بابااکبر شهید با پای پیاده در شعاع دم مسیحایی روح‌الله می‌گشت اما مصباح، نه تنها بهشتی بل‌که حتی خمینی را هم قبول نداشت. قدرمسلم با خاطره‌سازی، تاریخ‌نمایی و توئیت‌های گروه پایداری، کارنامه‌ی ضد امام مصباح از خاطر ما پاک نمی‌شود. مصباح در روزهایی خمینی را تنها گذاشت که شریعتی با بردن نام زینب، بر تنور شور و شعور انقلاب می‌دمید. نه پس؛ مصباح شهید است. برای شما که کاری ندارد کرامت‌سازی. به صدیقی بگویید با یک خواب، علامه را به درجه‌ی رفیع شهادت هم برساند. الغرض! برای بار چندم، کوتوله‌هایی آس و پاس از درون روزنامه‌ی جوان، ضمن چیدن صغری و کبری، توهم زدند که با تخریب ح‌ق، بزرگ می‌شوند. تا یکی برسد به جایی که هم بهنود در تعریفش سنگ تمام بگذارد و هم سیدعلی خامنه‌ای، خیلی زحمت لازم است. بسته به سراج سپاه نیست؛ به لطف الله است. عصری با رضا امیرخانی حرف می‌زدم. این دیگر چقدر انسان است که با وجود آن‌که بارها کیسه‌ی همین جماعت به تنش خورده اما ضمن گذاشتن صحه بر درستی نقدهایم، مرا دعوت به آرامش کرد: «متن بنویس و جواب کامنت نده». صحبت‌مان کشید به دکتر و آقارضا مثل همیشه زد توی خال: «هنوز ریتم سرود معلم شهید یادم هست». بله جناب گنجی! اسلام عاری از جمهور، این بلا را سر وجدان شما آورده که شهادت شریعتی را تقلیل دهید اما برای مصباح «ذوالشهادتین» جعل کنید. نه مصباح، خمینی را قبول داشت و نه امام رجایی انقلابی، ارادتی به مصباح رجایی قلابی داشت. اگر اهانت به عالم جوان‌مرگی می‌آورد، نصف پایداری الان باید مرده بود؛ سر آن همه اهانت به بهشتی و مهدوی. من زیاد #بهمن می‌کشم. همان قصه‌ی صدیقی بس. لطفا مرگم را به کرامت مصباح ترجمه نکنید. من با مصباح فیلسوف کاری ندارم. نقدم به قطب‌الاقطاب پایداری است. تماشا کنید. این نبرد نابرابر یک مرد است با همه‌ی نامردان یک فرقه. فرزند شهید عصر خمینی نیستم، این مصاف را ببازم…‌

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۷ دیدگاه

به یاد وبلاگ قطعه‌ی بیست و شش

یه ‌قطعه‌ی کوچکی بود از بهشت
یه ‌قلم و ‌دستی که باش می‌نوشت

یه ‌شاه‌راه طویلی از کامنت‌ها
مثل راه شیری و بی‌انتها
ستاره‌های کهکشان این راه
جمله گرد طواف «حضرت ماه»
«سیداحمد» خدا بیامرزتش
«پیام بی‌زرگانی» بود عادتش
اند مرام… اند هواداری بود
تیکه‌کلامش «فدایی داری» بود
فداییان قطعه‌ی بیست ‌و‌ شیش
کم نبودند البته هم کم و بیش
اونی که اما کم نداشت حواشی
دیوونه بود «دیوونه‌ی داداشی»
از اون پای‌کارهای آس‌‌و‌‌پاس بود
پیله‌ای که رسما اون‌جا پلاس بود
همیشه پای ثابت و برقرار
یا منتظر بودش یا «چشم‌انتظار»
اون‌وقتا خب اینستا و اینا نبود
هیچ ویروسی مثل کرونا نبود
رئیس هیچ‌قوه «رئیسی» نبود
ویروس اگه بود «انگلیسی» نبود
یه نت بود و یه «ح‌سین‌ ق‌دیانی»
فکر کن مثل نگین سلیمانی
«شمع سوزان ماه تابان» یعنی
خلاصه یه‌ کلام: «یعنی که یعنی»
اما حالا… اگه رفتی اینستا
خواستی یه پست بذاری فوری واستا
عکس شهید نذاری فوتی فقط
از زنده‌هام «سلبریتی» فقط
از همه آدما… از همه اقشار
بین هنرمندا ترجیحا «افشار»
این‌جا، اون‌جا، هرجا، با هر لباسی
بارباپاپا، زبل‌خان یا رئیسی
واسه این‌که پستت یهو نپره
«مثبت هجده» بذاری به‌تره
اگه نخواستی، نداشتی از اونا
آمار بده از واکسن کرونا
یه‌چی بگو شیرین مثل قند باشه
دشمن‌شاد و «اینستاپسند» باشه
فقط یه‌کاری کن صفحه‌ات قشنگ شه
پر از عکس شاخ و داف و پلنگ شه
بعدش توی فالوئرات ولوش کن
هرکی نکرد لایک، اونو آنفالوش کن
کامنتاشم راستی نخونده پاک کن
حرف حساب زد، زرتی #بلاک کن

به قلم «دیوونه‌ی داداشی»

ارسال شده در صفحه اصلی | یک دیدگاه

درباره‌ی یک دوگانه‌ی هم‌چنان جاری

ح‌ق: دوگانه‌ی #بهشتی و #مصباح بیش از آن‌که دوگانه‌ی دو شخص باشد، دوگانه‌ی دو شخصیت بل‌که دوگانه‌ی دو مکتب است. مکتبی که جام جم عبدالحمید دیالمه را تقدیم به خمینی می‌کند و مکتبی که جام زهر محمود احمدی‌نژاد را تحمیل به خامنه‌ای می‌کند. مکتبی که ناجوان‌مردانه مظلوم است و مکتبی که عادت دارد به ظلم بزرگ پیش‌بینی آخر و عاقبت آدم‌ها. مکتبی که ختم به احلی من العسل هفتم تیر می‌شود و مکتبی که ننگ سوم تیر را تا ابد بر پیشانی تاریخ باقی می‌گذارد. مکتبی که شریعتی را با وجود همه‌ی معایبش هم‌چنان مفید می‌داند و مکتبی که شبانه‌روز از شعاع دایره‌ی شریعت کم می‌کند و اگر نتواند به امروز خلق‌الله گیر بدهد، وقیحانه و در اوج تبختر- بدتر از رمال‌ها- به پیش‌گویی فردای افراد می‌پردازد. مکتبی که خانقاهش را بازی‌دراز می‌داند و مکتبی که در اوج کج‌فهمی «سردار دل‌ها» را در فهم سیاست، ضعیف می‌خواند. مکتبی که به حزب رستگار جمهوری اسلامی منجر می‌شود و مکتبی که تفاله‌های نفله‌ی گروهک لجن و متعفن پایداری را در نهایت وقاحت، جبهه می‌پندارد. مکتبی که شیفته‌ی افزودن بر شمار ولایت‌مدارها حتی از فلان‌ها و بهمان‌ها است و مکتبی که ذیل متن فرزند شهید در مدح ولی‌امر، کامنت می‌گذارد: «این خط و این نشان! تو روزی با همین شدت و حدت، حضرت آقا را خواهی زد». مکتب مدرسه‌ی ماندگار حقانی که مدام هزینه‌ها را پایین می‌آورد و مکتب مؤسسه‌ی امام خمینی اما امام خمینی منهای جمهوریت. مکتب هفتاد و دو تن و مکتب کاسبی با واژه‌ی نخ‌نمای اصلح. مکتب «حتی با بنی‌صدر هم بر مدار اخلاق رفتار کنید» و مکتب تکفیری امثال روان‌بخش و سربخش. مکتب شهادت و مکتب حسادت. مکتب بصیرت واقعی و مکتب خودعمارپنداری بل‌که مکتب خودخداپنداری. مکتب حلال شبهات و مکتب از قضا شبهه‌آفرین که «ما حکومت اسلامی را قبول داریم و به جمهوری اسلامی هیچ اعتقادی نداریم». مکتب السابقون نیمه‌ی خرداد چهل و دو و مکتب بی‌خیال سیاست قبل انقلاب تا زمان امام و حاجی انا شریک بعد از رحلت پیر جماران. همه‌ی باورم به مکتب اول است و از عمق وجود از محصولات ریز و درشت مکتب دوم متنفرم. مکتبی که ابدا برای هویت مستقل و حریت مستقل و فردیت مستقل بنی‌آدم هیچ ارزشی قائل نیست و رسما و علنا تمنا دارد که همه همان جور زندگی کنند و بمیرند که باب دل جماعت باشد. سلمنا! مصباح دقیقا و عمیقا «مطهری زمان» است و حتی در عدم توانایی تربیت درست فرزند هم مطهری زمان است. مثل گروهک پایداری به علامه مصباح، مثل علی مطهری به شهید مطهری است. سلام بر بهشتی. والسلام…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۵ دیدگاه

نامه‌هایی از بهشت- قطعه‌ی اول

از #اکبر_قدیانی به #حسین_قدیانی

به نام #الله پاسدار حرمت خون شهیدان

سلام پسرم

این نامه را در حالی برایت می‌نویسم که تو در راه مشهدی. آرزو داشتم با تو و خدیجه و مادرتان در حرم حضرت رضا خاطره‌ها بسازم اما جنگ نکبتی مانع سفر مشهد شد که هیچ، حتی عدد عکس‌های من با تو را به تنها یک تصویر تقلیل داد. خوب می‌دانم حسرت این خاطره‌های نساخته تا ابد در دلت می‌ماند ولی تا می‌توانی صبور باش که اجر خدا مخصوص صابرین است

فرزند نازنینم

به واسطه‌ی صادقانه‌ترین رؤیاهای هم‌سنگرم حاج‌اصغر آبخضر بارها متوجه شده‌ای که پدرت تا چه حد هوایت را داشته. ایام هشتاد و هشت مکرر به سیدالشهدا و امام و سایر شهدا پز قلمت را دادم و آن روزی که خامنه‌ای حکیم، آن لوح ویژه را برایت نوشت، حتم کردم در قلم حق تو چیزی جز خون سرخ من نیست.

بچه‌ی تخس اما دوست‌داشتنی

همیشه شجاعتت را تحسین کرده‌ام اما در مصاف با تکفیری‌های داخلی بیش‌تر. نترس اگر فرزندان ناخلف قاعدین که اسلامی متفاوت از بهشتی دارند، این‌جور علیه دل مظلوم تو استوری کنند که الساعه دارد تن من در قبر می‌لرزد. اگر لرزشی هم در گوری باشد، لرزش تن مطهری بزرگ است، ناشی از تفریط علی مطهری و البته لرزش تن مطهری کوچک، ناشی از افراط جهال کج‌فهم پایداری‌چی. خدا می‌داند باکری‌ها چه کشیدند از محصولی‌ها. آسوده باش ای عصاره‌ی من که من به تو و شهامتت افتخار می‌کنم. این‌که هرگز دست‌بوس قاعدین نبوده‌ای؛ خواه ذیل مصباح در قم باشند و خواه ذیل علم‌الهدی در طوس.

حسینم

آن‌چه پای من غیر نظامی را با وجود دو فرزند، بسیجی‌وار به جبهه کشاند، عشق به ولی‌فقیه بود و لاغیر. سال پیش متنی از تو خواندم در دفاع از بودجه‌ی مؤسسه‌ی امام خمینی منهای جمهوریت. حریتت را درک می‌کنم ولی به راستی! چرا آن متن را نوشتی؟ بگذار از مصباح و فرقه‌اش، مصباح‌پرست‌ها دفاع کنند؛ به تو چه؟ همان‌هایی که نقد خمینی و خامنه‌ای را بلامانع می‌خوانند ولی از مصباح بت ساخته‌اند. کاش از سر آزادگی بنویسی که وای بر روحانی و وای بر رئیسی که از شکم مادران شهدا می‌زنند و بیت‌المال را حرام مؤسسه‌هایی می‌کنند که محصولش بشود تربیت آخوندهای تکفیری و بی‌تربیت.

اما پاره‌ی تنم

هشدار که این قبیله‌ی حسود، احمق‌های اصل‌کاری‌اند؛ نه دشمن اصل‌کاری. دشمن اصل‌کاری سینه‌ی مقداد را در شام هدف گرفته. قلمت را جز به گردان مقداد نفروش و تا می‌توانی از شاه‌راه حسن‌عبدالله خارج نشو…

🔹ادامـه در شـماره‌ی چـهاردهم حق

🔸سایـت حـق‌دیلی: haghdaily.ir

🔹کانال تلگرام حق: haghdaily@

🔸حق مــ‌ــعبد عــــاشقان قـلم است

ارسال شده در صفحه اصلی | ۳ دیدگاه