من رئیس‌جمهور نیستم؛ نانوا هستم!

وطن امروز ۳۰ فروردین ۱۳۹۶

۴ سال گذشت از آن روز که نامزد انتخابات، بر سینه کوبید و گفت: «من سرهنگ نیستم؛ حقوق‌دانم!» ملاحظه را بگذاریم کنار، جمله مدنظر، می‌خواهد بگوید؛ «من در رفتار و گفتار، برخورد چکشی نخواهم داشت، تندی نخواهم کرد، زور نخواهم گفت! دست من، دفتر و کتاب است، نه تفنگ و گلوله! لباس من جامه رزم نیست، پوشش تفاهم است؛ گفت‌وگو!» آری! طعنه‌ای بود که زد و رفت! رفت تا ۴ سال تمام، چو دیروزی یعنی در روز ارتش، در مدح همان ارتشی سخن بگوید که پر از «سرهنگ» است! همان که او نبود! همان که او تأکید داشت بگوید من اهلش نیستم! من سرهنگ نیستم! حال جا دارد ببینیم مترادف چیست سرهنگ بودن که او محکم بر سینه کوبید تا اعلام کند سرهنگ نیست؟! برخورد چکشی؟! تندی؟! زور؟! تفنگ و گلوله؟! جامه رزم؟!‌ ای زنده باد آن سرهنگ و آن سرباز و آن سردار و آن امیر که این همه را خرج مصاف با دشمن ملت می‌کند تا خاک مقدس وطن، امنیت داشته باشد، تا حتی همین فرد هم هنگام کنایه «من سرهنگ نیستم» امنیت داشته باشد! و اما امروز، روزی بعد از روز ارتش و ۴ سال بعد از آن جمله قصار، در حالی که در اقدامی بی‌سابقه و صاحب رکورد، با وجود ثبت‌نام رئیس‌جمهور، معاون اولش هم به میدان می‌آید و ثبت‌نام می‌کند تا «مکمل روحانی» باشد، دوست دارم حمد و سپاس خدا را به جای بیاورم و نزد حضرت احدیت، جبین بر خاک بگذارم که او ۴ سال پیش، محکم بر سینه کوبید و مؤکدا تأکید کرد سرهنگ نیست! اگر سرهنگ یعنی همان درجه، همان مقام، همان ستاره که روزگاری سمت «صیاد شهید» بود و اگر سرهنگ یعنی، قید زن و بچه را زدن و دل به معرکه جنگ زدن تا زن و بچه مردم، امن و امان داشته باشد، چه خوب نامزد مورد نظر، خودش تصریح کرد که سرهنگ نیست! القصه! با وجود این همه خلف وعده، این همه کارگر و کارمند بیکار شده، این همه رکود، این همه رکوردزنی در فساد، این همه حقوق نجومی، این همه پرهیز از مبارزه با فساد، این همه اشرافی‌گری، این همه عدم پاسخگویی، این همه بی‌اعتنایی به درد مردم؛ اعم از مشکلات اقتصادی و مشکلات ناشی از بلایایی مثل همین سیل اخیر و این همه دوستی با دشمن و دشمنی با دوست، چه افتخاری برای جماعت سرهنگ و خانواده عزیز ایشان، بالاتر از اینکه ناقل جمله مورد بحث، تنها و تنها تأکید کرد بر سرهنگ نبودن؟! والله از این منظر، غبطه می‌خورم به سرهنگ‌ها و خانواده صبورشان! با وجود این بساط و این وضع، نیز با توجه به کاری که به آن اشتغال دارم، کاش اظهار می‌داشتند «من روزنامه‌نگار نیستم؛ حقوق‌دانم!» هم‌الان خنده‌ام گرفت! دیروز در صف بربری، «شاطرعباس» بلندبلند می‌گفت: «من نانوا هستم؛ رئیس‌جمهور نیستم!» گله داشت از ملت که چرا این‌همه در صف نانوایی، زبان به گلایه از مشکلات باز می‌کنند! چی شد؟! چی نوشتم؟! بگذار خودم، دوباره جمله قبل را ویرایش کنم؛ فی‌الواقع، گله داشت از دولت که این چه طرز تعامل با ملت است که بندگان خدا مجبور باشند حتی نزد نانوای محل هم، زبان به درددل باز کنند! این متن را، این قصه‌واره را تقدیم می‌کنم به همه سرهنگ‌ها که جان بر دست می‌گیرند و فرسنگ‌ها دور می‌شوند از دختربچه شیرین‌زبان خود، تا هیچ عروسکی، هیچ شبی، محروم از نغمه خوش لالایی نباشد! این متن را تقدیم می‌کنم به همه، به هر که با هر شغلی، الا یک نفر! حقوق‌دان؛ حسن روحانی!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۶ دیدگاه

ثبت‌نام جهانگیری؛ رکورد دیگر روحانی!

کاش «مکمل روحانی» کارنامه‌اش بود

وطن امروز ۲۹ فروردین ۱۳۹۶

یکم: زمستان سال گذشته، به آخرین ماه خود رسیده بود که بعضی رسانه‌ها، ضمن انتشار خبر دیدار معاون اول رئیس‌جمهور با اصلاح‌طلبان، از قول جهانگیری چیزهایی نوشتند که مختصرش می‌شود این: «وضع دولت اصلا خوب نیست؛ روحانی هم در جریان امور نیست!» جهانگیری اما خیلی زود، انتساب این حرف‌ها به خود را تکذیب کرد یا شاید هم مجبور به تکذیب شد!

دوم: از نخستین روزهای سال جدید تا همین چند روز پیش، هر وقت شماری از جماعت موسوم به اصلاح‎طلب، صحبت از نامزد پوششی برای کمک به روحانی در مقطع تبلیغات انتخابات می‌کردند، شمار دیگری از این جمع که نزدیکی بیشتری با روحانی داشتند، نه فقط علیه ایده «نامزد پوششی» گارد گرفتند که حتی اقدام کردند به کری‌خواندن: «دولت یازدهم آنقدر کارنامه درخشانی دارد که روحانی یک تنه، همه رقبا را حریف باشد!» القصه! ثبت‌نام تک و تنهای حسن روحانی، نشان داد که رجز خوانده شده، گویا در عرصه عمل هم قرار است تحقق پیدا کند! فردای این ثبت‌نام، یکی از زنجیره‌ای‌ها در ستون سرمقاله خود نوشت: «کم و کیف حضور حسن روحانی در وزارت کشور، به همه گمانه‌زنی‌ها پایان داد. رئیس‌جمهور، نه تنها احتیاجی به نامزد ضربه‌گیر ندارد، بلکه در دفاع از کارنامه دولت، زبانی حتی برنده‌تر از بهار ۹۲ خواهد داشت»!

سوم: به حسب ظاهر، همه چیز داشت خوب پیش می‌رفت که در آخرین ساعات روز آخر ثبت‌نام، ناگهان فردی وارد وزارت کشور شد که در شناسنامه‌اش، جلوی نام، نوشته شده بود: اسحاق! و جلوی نام‌خانوادگی: جهانگیری! آری! خودش بود؛ اسحاق جهانگیری! معاون اولی که با ثبت‌نام خود به عنوان نامزد انتخابات، «رکوردهای روحانی» را تکمیل کرد! چرا که پیش از این، سابقه نداشت با وجود نامزدی رئیس‌جمهور وقت، معاون اولش هم بخواهد اعلام کاندیداتوری کند! چرا که روز قبلش، حسن روحانی در اظهار نظری محیرالعقول که البته اغلب مردم، آن را به «مطایبه» تعبیر کردند، خبر از رکوردهای دولت اعتدال داد! این یکی اما به معنای درست کلمه، یک «رکورد» بود! و هیچ هم مطایبه نبود! برای نامزدی در انتخابات ریاست‌جمهوری، علاوه بر رئیس‌جمهور، معاون اولش هم ثبت‌نام کرده! معنای این حرکت بی‌سابقه و اقدام نوبرانه اما چه می‌توانست باشد؟!

چهارم: روزنامه‌نگاران صاحب‌تحلیل، خیلی زود دست به قلم شدند! یکی‌شان اما مختصر و مفید، نوشت که قضیه از ۲ حالت، خارج نیست! جهانگیری، یا نامزد شده که در ایام تبلیغات، به روحانی کمک برساند و بعد هم به نفع مقام مافوق، بکشد کنار؛ یا نامزد شده که اگر دید جو دارد علیه روحانی پیش می‌رود، تا آخر در صحنه بماند! هر ۲ حالت اما مؤید یک نکته واحد است؛ اعتراف از درون کابینه، به کارنامه غیرقابل دفاع دولت اعتدال، نیز اذعان به ناتوانی روحانی در مقام دفاع از دولت یازدهم!

پنجم: عبارت «وضع دولت اصلا خوب نیست؛ روحانی هم در جریان امور نیست»، اگر چه چند هفته پیش توسط اسحاق جهانگیری «تکذیب» شد اما چند روز پیش و با ثبت‌نام وی، ناخواسته «تایید» شد! معاون اول دولت اعتدال، باید توضیح دهد که اگر وضع دولت، خوب است و رئیس دولت، هم در جریان امور است و هم در جریان آمار، پس با کدام هدف، نامزد انتخابات شده؟! واضح است که مافوق ایشان در کابینه اعتدال، مشکلی بابت بیان ندارد؛ پس با وجود نامزدی حسن روحانی، نامزدی اسحاق جهانگیری، چرا؟! و با چه هدف؟! واقعا قرار است معاون اول، چه تقلبی به رئیس خود که رئیس‌جمهور مستقر کشور است، برساند؟! اصلا آمده برای کمک، یا قرار است رسما رقیب روحانی باشد؟! آمده تا در هر صورت، «رفیق روحانی» باقی بماند یا در «حالت اضطرار»، بماند تا روز انتخابات؟! خروجی همه این پرسش‌ها اما «یک جواب» است! همان که باری در حرف، توسط جهانگیری تکذیب شد و باری در عمل، توسط وی تایید! بخوانید: «وضع دولت اصلا خوب نیست؛ روحانی هم در جریان امور نیست!»

ششم: بار این پرسش‌ها اما آنقدر بر دوش جهانگیری سنگینی کرد که معاون اول روحانی، خیلی زود، مجبور به واکنش شد: «من مکمل روحانی هستم!» جمله قصاری که در صفحه یک اغلب روزنامه‌های زنجیره‌ای، با فونت درشت، «تیتر یک» شد، تا اینگونه به مخاطب القا شود که جهانگیری برای رفاقت با روحانی، نامزد انتخابات شده، نه رقابت با مقام مافوق! عاقبت، آبروریزی اولی، کمتر است! بله خب! کمتر است اما چقدر کمتر؟! بیاییم فرض کنیم جهانگیری همان‌طور که خود گفته، نامزد انتخابات شده تا «مکمل روحانی» باشد! لاجرم، از اسحاق جهانگیری یا به عبارت اصح؛ «مکمل روحانی» می‌پرسیم: چرا در هیچ کدام از ادوار گذشته، هرگز شاهد ثبت‌نام همزمان رئیس‌جمهور و معاون اولش نبوده‌ایم؟! اگر وضع دولت، خوب است و روحانی هم در جریان همه امور و همه آمار، پس اصلا و اساسا رئیس‌جمهور را چه نیاز به مکمل؟! مگر نقصی دارند ایشان که «مکمل» بخواهند؟! و خوب است بفرمایید این نقص، فقط به شخص حسن روحانی برمی‌گردد یا به کلیت دولت اعتدال؟!

هفتم: قدر مسلم، انتظار افکار عمومی برای پاسخ «مکمل روحانی» به پرسش‌های فوق، خیلی طول نخواهد کشید! فی‌الحال، روز صدم دولت اعتدال نیست که روحانی و مکملش، هنوز بخواهند از «چه چیز تحویل گرفته‌ایم» با مردم سخن بگویند! این را، بارها و بارها گفته‌اند و آنقدر هم در این وادی، دُر و گهر سفته‌اند که ملت، حتی قاپیدن میکروفن خبرنگار خانم در صحن پاستور، توسط وزیر راه دولت اعتدال را هم، بیندازند گردن قبلی‌ها! آری! بر روحانی و مکمل محترم، فرض است که بعد از گذشت ۴ سال از عمر دولت اعتدال، دمی هم سخن از «چه چیز آماده کرده‌ایم برای تحویل» برانند! اما این وسط، یک چیز مثل روز روشن است! چیز تحویلی، از فرط نقص، «مکمل» لازم داشت! آقای مکمل روحانی! تمام نوشته‌های اصحاب نقد، در نقد حسن روحانی را هم روی هم بگذاری، آن اندازه نقد رئیس دولت اعتدال محسوب نمی‌شود که آن روز، حضرتعالی با شناسنامه‌ای در دست، راهی میدان فاطمی شدی! بعد از شما، «مهرداد بذرپاش» وارد ساختمانی بلندبالا در حوالی همین میدان شد تا از قضا، با عدم ثبت‌نام خود، «وحدت نیروهای انقلابی» را در لحظه آخر ثبت کند! گاه هست که وارد وزارت کشور شدن و ثبت‌نام نکردن، هنر است! گمانم خیلی دوست می‌داشتید روبه‌روی میکروفن‌ها و دوربین‌ها، ابتدا گلویی صاف می‌کردید و بعد هم می‌گفتید: «مکمل روحانی» کارنامه دولت اعتدال است! اینجا آمده‌ام فقط برای بیان همین! قصدی برای ثبت‌نام ندارم، چرا که رئیس من در کابینه، «کارنامه» دارد! و چون «کارنامه روشن» دارد، نامزدی مرا می‌خواهد چه کند؟! خداحافظ شما!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۶ دیدگاه

اولین سنگ مزار پدرم

سپیده‌دم خونین عشق، فرا رسید دوستان…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۶ دیدگاه

۱۰۰ روز، پیشکش! ۱۰۰۰ روز را بگو

وطن امروز ۲۳ فروردین ۱۳۹۶

از بدترین تهمت‌ها، تهمت «دروغ» است. اینکه برداری به یکی، نسبت خلاف واقع بدهی. حرفی را نزده، تو اما مدعی شوی زده. برای ما اصحاب رسانه اما احتمال آلوده ‌شدن به این تهمت، این گناه، این خطر، شاید از همه بیشتر باشد. باشد که بر اساس فریضه «ابتدا سیم‌خاردار نفس»، قبل از نوشتن هر یادداشتی یا پیش از تنظیم هر خبری، ابتدا از صحت آن مطمئن شویم. با این همه، ۴ سال پیش در چنین روزهایی، نامزدی بوده که داعیه داشته و صراحتا گفته «در برنامه مدون من، برنامه کوتاه‌مدت یک‌ماهه و ۱۰۰ روزه وجود دارد؛ ما می‌توانیم در یک زمان کوتاه، تحول اقتصادی در کشور به وجود آوریم و در آن تحول اقتصادی، بتوانیم با ایجاد یک دوره تنفس به کارخانه‌ها و مراکز تولیدی که امروز مشکل دارند، مشکلات آنها را در آن مدت کوتاه حل و فصل کنیم.» ما هم، بی‌هیچ کم و کاستی، عین وعده او را منتشر کردیم. طرفه حکایت اینجاست که آن نامزد، زد و رئیس‌جمهور شد و حالا اما ۴ سال بعد از وعده داده شده، ما اصحاب رسانه را متهم به «دروغ بزرگ» می‌کند! که چی؟! که من، آن وعده را نداده‌ام، بلکه چیز دیگری گفته‌ام! و آنقدر هم مطمئن انکار می‌کند که امر بر خود ما مشتبه می‌شود که نکند واقعا آن وعده را نداده باشد! شک می‌کنیم و برای محکم‌کاری، بازمی‌گردیم به ۴ سال قبل! متاسفانه یا خوشبختانه، مجبور می‌شویم حق را به خودمان بدهیم، چرا که مطمئن‌تر از قبل، از صحت خبرمان اطمینان حاصل می‌کنیم! با این همه، پرسشی اساسی در ذهن ما نقش می‌بندد: «وقتی وعده مد نظر، صریحا داده شده، چرا بی‌خود و بی‌جهت باید تهمت «دروغ بزرگ» را دشت کنیم؟!» بخوانید: یک دروغ بزرگی در بعضی روزنامه‌ها و سایت‌ها پخش می‌شود؛ من کی گفتم ۱۰۰ روزه حل می‌کنم؟! چیزی که من گفتم، این است: «من اگر موفق شوم در انتخابات، پایان ۱۰۰ روز اول، کارهایی که در این ۱۰۰ روز کردم را اعلام می‌کنم». عین صحبت‌های مرا بیاورید». در این‌باره، اشاره به نکاتی لازم است:

یک- مخاطب محترم مشاهده می‌کند که در سطور بالا «عین صحبت‌ها»ی ایشان در آن مقطع را بازنشر کردیم. همه چیز روشن و واضح است.

دو- وعده فوق‌الذکر، دقت شود که وعده ایشان بوده به مردم، نه حرف ما! اینکه ایام تبلیغات نباید وعده‌های توخالی داد، اتفاقا سخن ما با نامزدهای محترم، من‌جمله ایشان است! چه خوب هنگامی که متأثر از جو تبلیغاتی، حرف می‌زنیم و وعده می‌دهیم، فکر فردا هم باشیم که تحقق این وعده‌ها را، لاجرم مردم از ما مطالبه می‌کنند!

سه- ما از آنجا که فی حد ذاته دوست نداریم برای دست‌اندرکاران مدیریت اجرایی کشور، حتی تصور حرف ناراست داشته باشیم، فرض را بر این می‌گیریم که آقایان، بعضا به بلیه نسیان و فراموشی دچار می‌شوند! یعنی همان که خود فرمودند؛ «آلزایمر سیاسی!» با این همه، خوب است متولیان امر، حرمت امامزاده اجرایی کشور را بهتر و بیشتر پاس بدارند و با سخنان خود، یعنی با دست خود، مردم را به داوری‌های آنچنانی مجبور نکنند!

چهار- بحث وعده ۱۰۰ روزه، بحث بر سر راست و دروغ یا صحت و سقم فلان سخن است که الحمدلله، همه چیز مثل روز روشن است و دیوار حاشا هم آنقدر بلند نیست که بعضی‌ها فکر می‌کنند! این بحث را همین جا وامی‌گذاریم و می‌پرسیم: اصلا وعده ۱۰۰ روز هیچ، بفرمایید در ۱۰۰۰ روز چه کرده‌اید؟! دیگر در ۴ سال که باید بگویید چه کرده‌اید! مع‌الاسف «بی‌عملی» در کارنامه دولت اعتدال، آنقدر اظهرمن‌الشمس است که اگر خود آقای روحانی،‌ آش وعده ۱۰۰‌ روزه را هم نزده بودند، ما خیلی هم پیگیر آن وعده نبوده و نیستیم! لذا ۱۰۰ روز پیشکش! دولت محترم، لطف کند کارنامه ۴ ساله خود را ارائه دهد! منتهای مراتب، بدون کشیدن میکروفن از دست خبرنگار!

پنج- دوباره تأکید می‌کنم که برای نقد دولت بی‌عمل و دولتمرد خسته، ما اصحاب نقد، خیلی هم نیازمند به رخ کشیدن وعده‌های تبلیغاتی ایشان نیستیم! لذا نقد اصل‌کاری ما به آن وعده‌ای نیست که سر خرمن تبلیغات انتخاباتی داده شد، بلکه به کارنامه «تقریبا هیچ» ۴ ساله و دستاورد «تقریبا پوچ» ۱۰۰۰ روزه دولتی است که آخرش هم از معرفی فقط و فقط یک مدیر نجومی‌بگیر به قوه قضائیه خودداری کرد! وقتی بعد از ۴ سال، نه چرخ «سانتریفیوژها» می‌چرخد و نه چرخ «ارج» و «آزمایش» و نه چرخ معیشت مردم، نهایت بی‌انصافی است تمنای تحول اقتصادی داشتن از این دولت، تنها ظرف ۱۰۰ روز، ولو آنکه وعده‌اش را داده باشد!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۱ دیدگاه

جناب آخوندی! «برید بابا» به خودتان!

درباره برخورد زشت با خبرنگار در پاستور

photo_2017-04-08_00-11-09

وطن امروز ۱۹ فروردین ۱۳۹۵

اگر چه اقدام بسیار زشتی که در مواجهه با پرسش کاملا محترمانه و کاملا طبیعی خبرنگار خانم صورت گرفت، کلکسیون رفتارهای زشت «سرمایه‌داران منصب‌نشین» را کامل کرد اما این یکی دیگر، نوبر بود و واقعا بی‌سابقه! در هیچ دولتی از دولت‌های قبل، ندیده بودیم که در برابر پرسش خبرنگار، آن هم خبرنگار خانم، اینچنین بخواهند مرزهای شناعت را درنوردند و بعد هم در نهایت رو، بلکه می‌خواهم بگویم وقاحت، بدون اندک عذری، همه چیز را حواله دهند به رفتار لجوجانه و از سر عناد دیگران! حقا که جا دارد بپرسیم: «کی هستند اینها؟! و از کجا و کدام مکتب آمده‌اند؟!» نوشتم؛ پرسش خبرنگار خانم «محترمانه» بود، چرا که با ادبیاتی محترمانه طرح شد و «طبیعی» بود، چرا که مبتنی بر اسناد مطرح شد. با این حال، پرسش مذکور، علاوه بر توهین «برید بابا» و «خبرنگار باید یک جو عقل داشته باشد»، پاسخ زشت و شنیع دیگری هم دریافت کرد؛ قاپیدن میکروفن یعنی ابزار کار خبرنگار از دست او، آن هم در نهایت تندی و عصبانیت! بیاییم اما فرض کنیم؛ این رفتار دور از بدیهیات ادب، نه در حیاط پاستور، بلکه در سر فلان چهارراه رخ می‌داد! باز بیاییم فرض کنیم؛ چند متر آن‌طرف‌تر، نیروی انتظامی یا اصلا می‌خواهم بگویم جوانان خوش‌غیرت آن محله حضور داشتند و صحنه قاپیدن وسیله شخصی یک خانم را از دستش مشاهده می‌کردند! آیا در آن صورت، باز هم فرد خطاکار، یارای این را داشت که به جای اندک عذری، در نهایت وقاحت، طلبکار هم باشد؟! واقعا اگر یکی، متاثر از این اتفاق عجیب و بی‌سابقه، بردارد و «پاستور» را «سر گردنه» بخواند، می‌توان او را ملامت کرد؟! مع‌الاسف، رفتار مد نظر، آنقدر زشت و به دور از حیا بود که حتی صدای رسانه‌های داخلی و خارجی همراه با دولت را هم درآورد! آیا این بود آنکه به آن می‌گفتند «اعتدال»؟! آیا این بود آنکه به آن می‌گفتند «اسلام رحمانی»؟! آیا این بود آنکه به آن می‌گفتند «حقوق شهروندی»؟! آیا این بود نتیجه و محصول «پناه می‌برم به خدا از بستن دهان منتقد»؟! طرفه حکایت اینجاست که خبرنگار خانم، آنجا فقط یک «پرسش» طرح کرد و دقیقا در لباس یک «خبرنگار» ظاهر شد، نه «منتقد» به معنای حرفه‌ای آن! وزیری را در نظر بگیرید که سعه صدر نازلی داشته باشد! حتی آن وزیر هم، قدر مسلم، رفتار زشت مذکور را مرتکب نمی‌شد! و بسنده می‌کرد تنها به این جمله: «من به پرسش شما جواب نمی‌دهم!» یا حتی این جمله: «این پرسش، لیاقت جواب مرا ندارد!» اینکه تو در نهایت تندخویی، برداری بگویی «برید بابا! خبرنگار باید یک جو عقل داشته باشد» و بعد، ابزار کار خبرنگار، آنهم خبرنگار خانم را از دستش بقاپی، بیش از آنکه مؤید عدم سعه صدر تو باشد، بیانگر دوری تو از الفبای حیا و بدیهیات ادب است! و چه خوش گفته‌اند که «ادب مرد، به ز دولت اوست»! بنا به کدام دلیل، لااقل در این مقال، به ما ربطی ندارد، اما دولت مستقر، «عصبانی» به نظر می‌رسد! یک روز وزرا به خودشان می‌پرند، یک روز به منتقد، یک روز به سایر ارگان‌ها و نهادها، یک روز هم اینچنین زشت و شنیع به خبرنگار! باورم هست که رفتارهایی از این دست، تنها از «دولت بی‌عمل» سر می‌زند و الا دولتی که با کار خود سخن می‌گوید و دولتمردی که با کارنامه خود، چه نیاز دارد به ربودن میکروفن خبرنگار؟! بگذریم که رفتارهایی از این دست، تنها یک کارکرد دارد و آن همانا سیاه‌تر کردن کارنامه سیاه حضرات است! مفت و مجانی و از طریق همین نوشته، مشورتی بدهم به آقایان! این کاره نبودن شما، تقریبا برای همه مردم، بخوبی اثبات شده است؛ لااقل جوری رفتار نکنید که «بی‌ادبی» هم به «بی‌عملی» شما اضافه شود! و اما باید پرسید: «پاستور، جای خدمت است یا لات‌بازی؟!» تمام کنم این یادداشت را با این عرض قابل ذکر؛ که این بار، ضرورت تغییر در آب‌وهوای مدیریت اجرایی کشور، تنها از این جهت احساس نمی‌شود که صرف تعویض دولت، نفسی تازه و نو، همراه خود دارد! این بار، «تغییر» کاملا ضرورت دارد، حتی به خاطر بدیهیات! به خاطر اینکه متأثر از رفتار قبیح و زننده فلان وزیر، احدی فکر نکند «پاستور»، «سر گردنه» است! به خاطر اینکه بعد از طرح پرسش، میکروفن خبرنگار، آن هم خبرنگار خانم، از دستش گرفته نشود! به خاطر اینکه اصحاب رسانه، هنگام پرسش از اعضای کابینه، آن هم در پاستور، اقلی از امنیت برای خودشان و ابزار کارشان داشته باشند! و البته به خاطر خیلی چیزهای دیگر! به خاطر اینکه کمتر دروغ بشنویم! کمتر بی‌ادبی ببینیم! و کمتر شاهد این همه تبختر و غرور باشیم! عالیجنابان! آنکه باید برود، شما هستید؛ خبرنگار، همیشه «خبرنگار» می‌ماند! آری! این شما هستید که باید بروید، چرا که از یک جو عقل نداشته، «تدبیر» برنمی‌آید! «تغییر» لازم است! شما نه تنها خودتان خسته‌اید، بلکه ملت را هم از دست خودتان خسته کرده‌اید! آنجا که با بهت و حیرت بردارد بپرسد: «یعنی اینجا پاستور است؟!» یعنی همین مانده بود که علاوه بر آن رآکتور مظلوم خودکفایی، «نهاد خدمت» را هم با این رفتار دور از شأن و ادب، «سیمان» بکشید! یعنی فقط همین مانده بود…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۳ دیدگاه

مدیری که نیست و «مدیری» که هست!

وطن امروز ۱۷ فروردین ۱۳۹۶

«اینقدر به بهانه یک انتقاد، به این هنرمندان گیر ندهید! بگذارید جماعت هنرمند، در نقد جامعه آزاد باشند! با انتقاد یک بازیگر عرصه سینما یا تلویزیون، آسمان به زمین نمی‌آید! جامعه پویا و زنده، آن جامعه‌ای است که علیه نقد، بخصوص نقد اصحاب هنر، موضع تخریبی نگیرد! توقع اینکه هنرمندان فقط درباره هنر حرف بزنند، نهایت بی‌انصافی است! هنرمند، از آنجا که محبوب توده است، می‌تواند با نقد خود، زمینه اصلاح امور را بیشتر فراهم کند! اهل هنر، از آنجا که کمتر آلوده به غرض و مرض سیاستمداران هستند، هرگز نباید نقدشان را سیاسی تحلیل کرد، ولو آنکه نقد مطرح شده، سیاسی باشد! هنرمند، خیرخواه دولت و مردم است و نگاه چکشی به انتقاد او، باعث رشد اعتراضات زیرزمینی و مواجهات احساسی عاری از خرد می‌شود! عدم تحمل نقد اصحاب هنر، مؤید نهایت دگماتیسم دولتمردان است!»

جملات بالا، تنها مشتی از خروار مطالبی است که در سال‌های ماضی، مکرر در روزنامه‌های زنجیره‌ای می‌خواندیم و اصلا هم یادمان نرفته که قلم‌به‌دستان زنجیری، چگونه با بهانه و بی‌بهانه و با خود و بی‌خود، نقش «دایه مهربان‌تر از مادر» را برای هنرمندان بازی می‌کردند! کافی بود دولتمردی یا یکی از هوادارانش، در مواجهه با نقد فلان هنرمند، اندک واکنشی نشان دهند تا زنجیره‌ای‌ها، روزنامه‌های خود را پر کنند با مقاله‌ها و سرمقاله‌هایی سرشار از جملات فوق‌الذکر! القصه! برخورد اخیر این جماعت همیشه مدعی و البته همیشه وقیح، با «مهران مدیری» نقض مسلم همه آن ادعاهایی است که سابق بر این، از این دار و دسته خوانده بودیم! طنزپرداز انصافا محبوب ما، در یک برنامه تلویزیونی، بی‌آنکه مصداق مشخصی برای سخن حق خود بتراشد، به انتقاد از بی‌عملی‌ها و بیکاری‌ها پرداخته و البته آرزو کرده؛ کاش همیشه موسم انتخابات بود تا لااقل به این بهانه، کمتر شاهد این حجم عظیم از عدم فعالیت(!) می‌بودیم! بعد از این یک پاراگراف انتقاد اما زنجیره‌ای‌ها که به سبب تعطیلات، دست‌شان از روزنامه کوتاه بود، چنان در فضای مجازی، برخورد گله‌ای و زشت و عاری از ادب با مهران مدیری داشتند که واقعا تکرار آن همه فحش و ناسزا در اینجا، خارج از شأن و منزلت روزنامه است! هرچند حتم دارم مخاطب همیشه بیدار ما، آنچه را که باید می‌دیده، دیده و آنچه را که باید می‌شنیده، شنیده! گویا اصحاب هنر، فقط مجاز به نقد آنچه هستند که زنجیره‌ای‌ها می‌پسندند و الا هنرمند را چه به حوزه نقد؟! صدالبته، از جماعتی که وزیر امور خارجه پرادعای‌شان، فرق کاملا تابلوی میان ۲ کوه دماوند و فوجی‌یاما را نمی‌داند، خیلی نباید توقع تمییز میان نقد درست و نقد نادرست، نیز واکنش درست به نقد و واکنش نادرست به نقد را داشت! قدر مسلم، برخورد گله‌ای روزهای اخیر با نقد یک طنزپرداز، برای چندمین‌بار، از میزان صداقت زنجیره‌ای‌ها در لاف‌هایی که می‌زنند، پرده‌برداری کرد! فی‌الواقع باید گفت؛ مدیری که نبض جامعه را ندارد، نباید از نقد «مدیری» که اتفاقا ناظر بر دانستن نبض جامعه، نقدی وارد کرده، گله‌مند باشد! ایضا هواداران زنجیره‌ای آن مثلا مدیر! قطعا و طبعا راه علاج بی‌عملی مدیران، تدبیر است؛ اگر نه، تغییر؛ نه فحاشی گله‌ای به «مدیری» که تنها و تنها یک هنرمند طنزپرداز است! پس گناه مدیری که نیست را و بی‌عملی‌ای که هست را، بی‌خود و بی‌جهت گردن طناز نکته‌پردازی نیندازید که واقف بر نبض جامعه، نقدی وارد را وارد کرده! کلام آخر! اگر یک نقد کاملا عمومی و بی‌مصداق، اینگونه ضمیر خود را پیدا کرد، فی حد ذاته بیانگر این مهم است که زنجیره‌ای‌ها هم می‌دانند دولت اعتدال، نه دولت تولید است و نه دولت اشتغال، بلکه مصداق اتم «دولت بی‌عمل» است!

نمایی از صفحه اینستاگرام ح‌سین ق‌دیانی

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۳ دیدگاه

«جمهور»، تو «چال» و «رئیس‌جمهور»، «توچال»!

این درست که از امروز تا روز انتخابات، بیش از پیش باید مراقب زمین بازی با حسن روحانی باشیم و حواس‌مان به این مهم باشد که او معین‌ کننده‌ی زمین این رقابت نباشد و مباحث را از «زمین اقتصاد» به زمین دیگری نکشاند، لیکن به جد بر این باورم که انتشار تصاویری از جنس تصویر توچال، آنهم توسط صفحه خود رئیس‌ قوه مجریه، هیچ دردی از دردهای ایشان را درمان نخواهد کرد! واضح است که توچال رفتن یا حتی عکس‌ گرفتن با جماعت دخی، برای نامزدهای انتخابات ریاست‌جمهوری، منع قانونی ندارد، اما با علم بر این موضوع و از آنجا که تا ریاست‌ حسن روحانی بر قوه اجرا، هنوز چند ماهی باقی مانده، خودتان را بگذارید جای جماعت قابل توجهی از جمهور که صرف‌نظر از عقیده‌های متفاوت و سلیقه‌های مختلف، و متاثر از بی‌تدبیری‌ها و خلف وعده‌های ۴ سال اخیر، ایام عید را دارند به سختی می‌گذرانند؛ نه پولی برای خرید دارند، نه تدارکی برای سفر! آنچه دارند، قسط عقب‌افتاده است و‌ بدهی و بیکاری و شرمندگی نزد اهل و عیال! آیا با وجود این وضع، و بعد از مشاهده‌ی تصویر رئیس‌جمهور فعلی مملکت، حین زیارت همراه با مخلفات توچال، نخواهند گفت: «جمهور»، تو «چال» و «رئیس‌جمهور»، «توچال»؟! و چقدر هم خجسته! که صفحه خود حسن روحانی، منتشرکننده عکس بوده!

شرحی اما بر عکس خودم: عکس، خانم آبرومندی را نشان می‌دهد که برای جبران بدبیاری‌‌ها و بدهکاری‌ها و بیکاری‌ها و شرمندگی‌ها و مساعی غالبا نافرجام همسر خود، آستین همت بالا زده و فرش این و آن را می‌شوید و درآمدی ولو بسیار اندک، کسب می‌کند! فرض کنید همین خانم، که می‌بینید؛ چادری هم نیست، عکس مذکور را ببیند! خدایی آه نمی‌کشد که: «جمهور»، تو «چال» و «رئیس‌جمهور»، «توچال»؟!

جناب آقای روحانی! برعکس عکس این پست، یخ عکس فوق‌الذکر نخواهد گرفت! پس منتظر رونمایی از تصاویر بعدی شما می‌مانیم! بگذریم که مشکلات حضرتعالی، بسیار وخیم‌تر از آن است که با انتشار عکس، خواه عکس توچال و خواه عکس تو چال حل شود! گفت: «تو خود حجاب خودی…»! آری! مشکل از بی‌تدبیری شماست، نه عکس‌های‌تان و نه افراد کناری عکس‌های‌تان! شما به جوانان این مملکت، صرف‌نظر از هر ظاهری، ده‌ها وعده اقتصادی محقق‌نشده، بدهکارید، نه انتشار یک‌طرفه تصاویر خودتان با ایشان!

کانال تلگرامی قطعه ۲۶: telegram.me/ghete26

ارسال شده در صفحه اصلی | ۳۳ دیدگاه

تبریک «قطعه ۲۶» در آستانه «بهار فاطمی»

تا جان در بدن دارم، این رسم خوب وبلاگ «قطعه ۲۶» را در آستانه هر سال نویی، تکرار می‌کنم و «عید نوروز» را که البته امسال در تقارن با «میلاد حضرت صدیقه کبری» قرار گرفته، به همه شما دوستان همیشه همراه تبریک عرض می‌کنم. دعا می‌کنیم و امیدواریم که سال ۱۳۹۶ خاتمه‌ای باشد بر عصر غیبت. دعا می‌کنیم و امیدواریم که در انتخابات مهم سال ۹۶ آنچه خیر انقلاب اسلامی و ملت ایران است، رقم بخورد. دعا می‌کنیم و امیدواریم تلخی‌ها و سختی‌های سال نود و رنج، در سال جدید، مبدل به شیرینی‌‌‌ها و آسانی‌ها شود. دعا می‌کنیم و امیدواریم سال پیش رو، سالی سرشار از خوشی و خرمی و مهربانی و ایمان و اخلاق برای همه ما باشد. در نهایت، تمنایی از شما همسنگران عزیز و آن اینکه مثل همیشه التماس دعا…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۹ دیدگاه

چون هنوز «شهید» می‌آورند

تقدیم به حضرت ام‌البنین

وطن امروز ۲۴ اسفند ۱۳۹۵

نمی‌دانم بنویسم به حساب دولت و بوقچی‌هایش در جراید زنجیره‌ای که از فرط تقصیر، تا روزی ده‌ها سوژه واجب‌الانشا به روزنامه‌نگاری چون من ندهند، روزشان شب نمی‌شود یا به حساب قلت سعادت که بعد از ۱۵ سال روزنامه‌نگاری و نوشتن هر ساله در شب وفات خانم ام‌البنین سلام‌الله‌علیها، امسال این توفیق از راقم این سطور سلب شد! قطعا بهتر بود این متن، همان روز یکشنبه ۲۲ اسفند منتشر می‌شد اما تا بیش از این دیر نشده، سلامی و صلواتی نثار «مادر پسران» که الحق شیرزنی بود بی‌بدیل! بگذار قصه بگویم! روزی از روزهای خوب خدا که زائر مدینه بودم، بعد از نماز صبح در مسجدالنبی، طبق روال، داشتم می‌رفتم طرف بقیع که دیدم پیرزنی دارد ویلچرش را همان طرف هدایت می‌کند! می‌خواست برود محل اجتماع خانم‌ها که اگرچه بیرون محوطه بقیع بود اما نزدیک‌ترین جا بود به مزار حضرت فاطمه کلابیه! فقط یک نرده فاصله! با توجه به ازدحام جمعیت، پیرزن از من خواست خیلی ویلچرش را جلو نبرم! و بعد بنا کرد سخن گفتن با خانم اما با زبان اشک! گریه می‌کرد گویی باران بهار! راستش دریغم آمد بروم! حس کردم اگر بمانم، چیزها دستگیرم می‌شود از نجوای پیرزن با خانم ام‌البنین! و اینکه اصلا چگونه باید با ایشان سخن گفت! و از کجا شروع کرد! پس همان‌جا پشت ویلچر ایستادم تا به بهانه کمک در برگرداندن پیرزن، حرف‌هایش را گوش کنم لیکن برای دقایقی، فقط گریه می‌کرد پیرزن، بی‌آنکه چیزی بگوید! تازه داشتم می‌فهمیدم یعنی چه اینکه می‌گویند «عشق، زبانی جز اشک، نمی‌شناسد»! خوشبختانه اما تفسیر این گریه‌ها را هم شنیدم، آنجا که عاقبت، پیرزن به حرف افتاد: «سلام حضرت ام‌البنین! عمری برایت سفره انداختم، برای همین لحظه که از نزدیک بگویم سلام حضرت ام‌البنین! خانم‌جان! عباس من به فدای عباس تو! پیش تو، اصلا حیا می‌کنم حرفی از این بزنم که من هم مادر شهیدم! داغ را تو دیدی که فرزندت علمدار کربلا بود! ماه بنی‌هاشم بود! امید خیمه‌ها بود! سقای بچه‌ها بود!» البته باز، ادامه داشت حرف‌های پیرزن اما بیشتر با همان زبان آشنای اشک! القصه! گرم و گیرا مشغول گریه بود که ناگاه، سر و کله شرطه‌های سعودی پیدا شد! چاره‌ای نبود الا رفتن! جایی از صحن مسجدالنبی را نشانم داد به این نشانه که محل تجمع کاروان‌شان است! بردمش همان‌جا! تا برسیم، از «عباس» پرسیدم! و فهمیدم که هنوز پیکرش برنگشته! «هنوز» یعنی تا اواسط سال ۸۹! سالی که حج رفتم! از ۸۹ تا امسال، مقاطع مختلفی، پیکر پاره‌ای از شهدا تفحص شده‌ است! الساعه دارم به این فکر می‌کنم که عاقبت آیا عباس پیرزن، به مادر سالخورده خود، رخ نشان داد یا نه! و اصلا یک چیز دیگر! مادر شهیدی که رو نداشت نزد ام‌البنین، سخن از عباس خود بگوید، الان که دارم این متن را می‌نویسم، در قید حیات هست؛ نیست! اگر هست، کمک‌حالی دارد؛ ندارد! اگر نیست، عباس خود را عاقبت دید و رفت یا رفت که ببیند! راستی که چقدر ما نمی‌دانیم! و چقدر من نمی‌دانم! من فقط این را می‌دانم که این، آخرین سخن پیرزن بود با من: «اینکه نمی‌دانم جگرگوشه‌ام پیکرش کجاست و اصلا پیکری دارد یا نه، دل تنگم را تنگ‌تر می‌کند، داغم را داغ‌تر می‌کند اما به ام‌البنین که نگاه می‌کنم، می‌گویم عباس من، به فدای عباس ام‌البنین!» آنقدری قصه و داستان، خوانده و نوشته‌ام که بدانم برای «پایان»، همین آخرین سخن پیرزن، جای مناسبی است اما یکشنبه که مصادف با سالروز وفات حضرت ام‌البنین بود، از آن‌سوی اروند، باز هم شهید آوردند! خبری که مع‌الاسف، گم شد لابه‌لای اخبار! و چندان که باید، دیده نشد! شاید هم شب عید است و سرمان شلوغ! بازتر کنم این روضه را؟! «از جنگ، ۳۰ سال است گذشته، هنوز اما دارند شهید می‌آورند!» با چه نیتی و با کدامین پسوند و پیشوند، کاری ندارم لیکن گمانم هست همه ما شبیه این جمله را گفته باشیم، ولو برای یک بار شده! سخنی بگویم و عرضم تمام! می‌دانید چرا گزینه‌های نظامی، از روی میز دشمن، سالیان سال است هرگز تکان نمی‌خورد و هرگز عملیاتی نمی‌شود؟! چون هنوز دارند شهید می‌آورند! خیلی بیش از اینها باید شهید می‌دادیم، آن‌هم نه در بیرون مرزها، بلکه دوباره در داخل، اگر از همان جنگ و از همان دفاع حقیقتا مقدس، هنوز شهید نمی‌آوردند! گویی نه فقط برای ما، بلکه به جای ما هم جنگیدند عباس‌های تشنه‌لب دشت عباس و اسطوره‌های بااخلاص ام‌الرصاص و بسیجی‌های دوئیجی و پهلوشکسته‌های شلمچه و مردان بی‌ادعای فکه و طلایه‌داران طلائیه و خط‌شکنان مجنون و بچه‌های هور و کمیل‌خوان‌های ابوالخصیب و شب‌زنده‌داران حاشیه اروند و رادمردان ارتفاعات الله‌اکبر! آری! هنوز شب‌های موشکباران بود، اگر هنوز شهید نمی‌آوردند! من یکی که گمان نکنم جنگ را قطعنامه پایان داد، که ما حتی بعد از قطعنامه هم مجبور به عملیاتی به بزرگی مرصاد شدیم! آنچه بر جنگ، خاتمه داد و تا امروز هم خاتمه داده و سالیان سال است ضامن امن و امان ما در این آتشفشان همیشه فوران منطقه بوده، از صدقه‌سر همین است که هنوز دارند شهید می‌آورند! اگر اینگونه نبود که هنوز شهید بیاورند، نه هر از چند وقت در خان‌طومان و حلب، بلکه هر روز و در همین ایران خودمان باید شهید می‌دادیم! اینکه حضرت آقا از جنگ دلاورانه و دلیرانه این شهدا، تعبیر به «نفس‌کشیدن ملت» کردند، یکی هم یعنی تدبر در این مهم که اگر هنوز شهید نمی‌آوردند، ناچار باید در هوای موشکباران، نفس می‌کشیدیم! پس معانی مختلفی دارد اینکه هنوز دارند شهید می‌آورند! «هنوز دارند شهید می‌آورند» یعنی تا خون شهدای جمهور هست، هیچ رئیس‌جمهوری حق ندارد منت امنیت بر سر ملت بگذارد! به‌واسطه یک توافق «تقریبا هیچ» که اصلا حق ندارد! وقتی آسمان، این‌همه غبارآلود است، مگر از دل خاک، هوایی تازه جست‌وجو کنیم! و مگر زیر تابوت لاله‌ها، نفسی تازه کنیم! کجایی همسفر مدینه؟! با زبان اشک، دلم نجوای تو را می‌خواهد؛ با مادر پسران… همه پسران، که بی‌شک «ام‌البنین» مادر تمام شهیدان تاریخ است!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۳ دیدگاه