گرمای کلافهکننده هوا، ایضا این معضل لامروت ریزش مو، برآنم داشت تا ماه رمضان را برای سر مبارک، با «نمره ۱۲» شروع کنم! یعنی که کچل! تا کی این سر پرسودا، نمره ۲۰ از خدا بگیرد، حضرت حق، خودش میداند و بس! آخرین بار که خواستم موهای خود را تا همین حدود، بلکه شدیدتر بزنم، فریضه حج بود. روز عید قربان، جناب سلطانی عزیز که امسال هم برنامه سحرش انشاءالله معرکه باشد، ساده و بیتکلف، تیغ به دست، افتاده بود به جان خلقالله. نوبت به تراشیدن سر ما که رسید، پزشک کاروان هم از راه رسید؛ «موی این را نمیزنیها… سرش درب و داغان است… تیغزدن اصلا صلاح نیست… برای این، واجب که نیست، اشکال هم دارد» و… این شد که با موهایی بلندتر از موقع رفت، برگشتیم وطن! همه حاجیها سر تراشیده بودند، الا من بینوا. همه هنگام تیغزدن سر، انگشتنما میشوند، ما آنجا پیش جماعت حاجی، با موهای مجعد و به نسبت بلند خود، انگشتنمای خلایق شده بودیم! و از آنجا که نمیتوانستم امتناع پزشک کاروان را روی پیشانی خود نصب کنم، راه به راه تحمل میکردم نیش و کنایه این و آن را؛ «این چه حجیه؟»، «رفته تمتع، دلش نیومده از موهاش بگذره!» و… حج آن سال، حدود یک سال و نیم، از بحبوحه فتنه ۸۸ میگذشت و هنوز ماجرا داغ بود، آنقدر که مقابل خانه خدا، متن وبلاگی مینوشتی، صدای رئیس قوه درمیآمد! همین داغیها بود که پزشک کاروان را برآن داشت مرا از تراشیدن موهایم بازدارد. سر و صورت من، سر جمع، حدود ۳۵ شاید هم ۴۵ -دقیقش خاطرم نیست!- بخیه خورده بود و از همه بدتر اینکه وسط کلهام، اندازه ۲ بند انگشت، گود بود و بشدت نرم، گویی که اصلا استخوان ندارد! آن ایام گاهی که دچار سردرد مزمن میشدم، میرفتم دکتر تا برایم نسخه عمل دوباره بپیچد، بلکه این گودی پر شود و محکم! لیکن سوداهای این سر، رنگیتر از آن بود که بخواهم تن به چنین عملی بدهم! همان کمای ۹ ساعته، عمل چند ساعته، عمل بیلبیلک پلک چشم، عمل چی چی سر، کار کردن روی فلان جای جمجمه، بیرون آوردن خرده سنگها از بهمان جای کنار مغز… و ایام نقاهت دور و دراز که سببساز شایعات سخیفی دربارهام شده بود، واقعا کافی بود! کافی بود لعنتی! الغرض! همه چیز از شب مهیب ۲۵ خرداد ۸۸ شروع شد؛ بلوار شهید کاوه، که البته فتنهگران «شهید»ش را جا میانداختند؛ «بلوار کاوه!» اصلش را بخواهی، سران فتنه و الباقی عواملشان، مشکل با همین لفظ «شهید» دارند. مشکل با همین لفظ شهید دارند که میبینی «معنی» را هم عوضی میروند! و الا چیست مگر «جمهوری اسلامی»؟! جز نظامی الهی که تکیه بر خون ۳۰۰ هزار شهید زده؟! این شهدا نبودند، همین شهید محمود کاوه مشهدی نبود، چه بسا اتفاقات دیروز سوریه و امروز عراق، گریبان کشور ما را گرفته بود. اگر در همین سال ۸۸، بسیجی شهید حسین غلامکبیری، مثل مرد، سینه سپر نمیکرد و اگر جانباز شیمیایی؛ حاج احمد پاریاب -که هماینک روزه با شهدا میگیرد در همسایگی خدا- با همان کپسول و بند و بساطش، با یک سینه پر از خس خس، وسط صحنه نمیآمد، ای بسا رئیسجمهور آمریکا، بیهیچ اذن و اجازهای، خاک پاک وطن را، آلوده به قدم نجسش میکرد، حکایت همسایه شرقی! آه! از آنجا که روزی نه خیلی دور و دیر، جای جای این همسایه مظلوم، بخشی از خاک پهناور ایران خودمان بود، هر وقت یاد حضور بیادبانه و گستاخانه رئیس کاخسفید در خاک افغانستان میافتم، سراپا فغان و افسوس میشوم! تو وقتی زیادی اجازه بگیری از کدخدایی که دیگر نیست، او در عوض، اینچنین بیاجازه وارد کشورت میشود! اینچنین بیاجازه، آنچنان گاوچران! معالاسف، توافقات سست، به عدد چند که برسد، این استعداد را دارد! و دقیقا از ورای همین زاویه است که بزرگان، این همه تاکید مضاعف دارند روی «استقلال ملی». هر چقدر توافقات غیر ملی، دهان دوست، بلکه دهان منتقد را مورد نوازش(!) قرار میدهد، این «استقلال ملی» و حفظ و بسط آن است که به قول امام راحل، توی دهان دشمن میزند، و به قول این یکی امام، خواب او را پریشان و رویایش را تعبیرناشدنی میکند. جز آن ۲ دلیل که خط اول، اقامه کردم، از مدتها پیش قصد کرده بودم در هیبت یک سرباز، وارد میهمانی خدا شوم که بهترین عبادت برای خدا، مجاهدت در راه خداست. آخر آخر آخر بندگی، یعنی سرباز خدا شدن. مصاف را نمیبینی؟! جنگ خدا با کدخدا، از این واضحتر؟! رمضانی است این رمضان! یک سو سپاه خداست، یک سو لشکر شیطان بزرگ، اما دست و پای ابلیس بسته است، چرا که «رمضان» است. قصهام را بگویم؛ حتی اصلاح با «نمره ۱۲» هم کافی بود که پیرمرد سلمانی با تعجب بپرسد؛ «سرت جای چیست؟ دعوا کردی؟» گفتم؛ «من دعوا نکردم، آنها دعوا کردند، آنها ادعا کردند، آنها شلوغ کردند، آنها آشوب کردند، آنها…»! گفتم؛ «این دور و ور، پزشکی نیست، راحت باش! دوست دارم سرم را کامل بتراشم!» گفتم؛ «من یک سر تراشیده، لااقل به خدا بدهکارم!» گفتم؛ «این کمترین حق من است که بدانم بعد از ۵ سال، تازه! چند روز هم بیشتر، آیا یادگاری فتنه از سرم پاک شده؟! و آیا دستپخت سران فتنه روی سرم تمام شده؟!» گفتم؛ «بتراش!» گفت: «همه سرت را میتراشم، اما جای باقیمانده آن دعوا را قول نمیدهم، شاید دستم لرزید!» گفتم؛ «بتراش!» و شروع کرد! اول از الباقی سرم، بعد رسید به قسمت بخیهخورده! پرسید؛ «درد داری؟» گفتم؛ «تحمل میکنم!» گفت: «اُه اُه اُه! اینجا را دیگر نمیتوانم، اندازه ۲ بند انگشت، سوراخ است انگار! اصلا نرم است! چاله دارد! استخوان ندارد مثل اینکه!» گفتم؛ «آرام بتراش! اینقدری وصله پینه دارد که خون نزند!» هر چند در نهایت، از همان قسمت گود افتاده، یکی، دو، سه قطرهای، خون آمد بیرون! که با شست و شوی آخر سلمانی، تمام شد رفت پی کارش… القصه! در دفتر روزنامه، بچهها که مرا با این سر و وضع جدید دیدند، طبق پیشبینی، گرفتند به شوخی و مزاح، اما خیلی زود، عیششان منقص شد! سر تراشیده شده، شد فرع بر ۲ رد بخیه طولانی روی سر، یک گودی، حتی یک زخم روی پلک چشم چپ! از همکاران، چند تایی این شوخی را سر دست گرفتند که «اگر یک عکس از سرت بگیریم، رسما فلان درصد حق جانبازی داری!» به بچهها گفتم؛ «در اوج فتنه، آن روز که فهمیدم میخواهند کی و کی و کی را در اوج بیانصافی و صدالبته حماقت، «شهید» جا بزنند، در وبلاگم نوشتم؛ «این کار، همانا و درآوردن پرونده پدرم از بنیاد شهید همانا!» حالا بروم برای خودم دنبال پرونده؟! همان زمان هم اگر ارادتم به حاج آقای رحیمیان و دیگر خادمان بنیاد معزز شهید نبود، واقعا حرفم را عملی میکردم. ما نه دنبال پرونده هستیم، نه دنبال درصد، بلکه دنبال ادای دین خود و بدهی خود به نظامی هستیم که ۳۰۰ هزار شهید برایش داده شده». قطعا همین است نگاه ما، اما این، همه نگاه ما نیست. گفت: «یک سینه حرف موج زند در دهان ما»… و فیالحال، بخشی از آن را میگوییم. عکاس روزنامه، خیلی راحت از سر من عکس گرفت اما عکاسی هم آیا هست که بتواند از فرق سر نظام عکس بگیرد؟! بهراستی، مظلومیت مضاعف آن فرق سر چه میشود؟! یک تکه سنگ عوامل فتنه، در بلوار شهید کاوه وقتی چنین میکند، آیا میتوان محاسبه کرد سنگ تهمت بزرگ تقلب امرای فتنه، آنهم در وسط خیابان انقلاب اسلامی، چه فجایعی به بارآورده؟! از این هم آیا میتوان عکس گرفت؟! به سند همین عکس روزنامه، ما میتوانیم با سران ملعون فتنه، مشکل شخصی، اصلا مشکل شخصی چرا؟!… مشکلات اساسی داشته باشیم اما مشکل ما با فتنهگران ۸۸، نه این سر و این سنگ، بلکه آن سنگی است که بر سر و صورت آبروی نظام ما زده شد. از آن است که ما نمیتوانیم بگذریم. از آن است. از آبروی حضرت روحالله، بلکه از شرف یومالعیار عاشوراست که نمیتوانیم بگذریم! از خیمه عزای ارباب است که نمیتوانیم بگذریم! توقعاتی دارند از ما بعضیها، میخواهند بر گذشته -بخوانید بر فتنهگران سنگ به دست وحشی که حرمت سر و صورت انقلاب خمینی را نگه نداشتند- صلوات بفرستیم! ما تا به الان خیال میکردیم بعضیها ناظر بر جمله مشهور رئیسجمهور مودب و با هوش آمریکا، فقط کاسب تحریماند، نگو کاسبی با صلوات هم میتوانند! بر حرامی زبان نفهم بیقانون، لعن و نفرین سزاوارتر است تا صلوات! دروغ به آن بزرگی گفتند، تهمت به آن درشتی زدند، و به همان بزرگی و درشتی با سنگ بر سر و صورت انقلاب اسلامی مادران شهیدداده زدند که فیالحال صلوات نثارشان کنیم؟! ما در امتداد آن عدل و داد وعده داده شده و دقیقا از همان منظر، همچنان خواهان محاکمه سران فتنه و امرای فتنه هستیم و محاکمه مفسد فیالارض، یعنی؛ «اختتام حصر، آغاز اعدام، تمام». من فیالحال، سؤالم از جناب قاضیالقضات محترم و عزیز این است؛ «در جواب این همه ملاحظه البته قابل فهم شما، چه بود و چه بوده واکنش فتنهگران؟ عمل به مر قانون هم نشود، بلکه فقط ۲۵ درصد قانون در حق بعضی از این فتنهگران اجرا شود، کافی است تا فرشته عدالت، کار انقلابی خودش را کرده باشد! شگفتا! کانه قوه قضائیه، یک چیز هم این وسط بدهکار شده، هر روز مینوازند و میتازند به دستگاه قضای ما. به خدا آنچه در این بلبشو، از فهم ما خارج است، حد بیحد وقاحت سرانفتنه و البته کسانی است که توهم زدهاند؛ فتنه ۸۸ انشاءالله گربه است!» من سؤال میکنم؛ «وقتی عوامل فتنه، بابت سنگ کوچک شان، از جواب دادن به حقیری چون من عاجزند، چه میخواهند جواب دهند امرای فتنه، آن سنگ بزرگ را که بر سیمای انقلاب و جنگ و جهاد شهید محمود کاوه زدند؟!» شباهنگام ۲۵ خرداد ۸۸ را میگویم؛ «۲۵ خرداد ۸۸». از این روز، سالها گذشته اما نه آنقدر که همین پنجشنبه گذشته، بازهم مادر شهید غلامکبیری بر بالای مزار فرزندش در مجاورت «قطعه ۲۶» خون گریه نکند! گذشته اما نه آنقدر که ما فراموش کنیم شعار «جمهوری ایرانی» را. آن شب… همه شبهای فتنه را میگویم؛ تروریستهای وطنی، افتاده بودند به جان قانون، به جان فهم و شعور، به جان ۴۰ میلیون رای و به جان یک انتخابات باشکوه. بدترین سنگپرانیها، سنگپرانی به قانون است، سنگپرانی به انتخابات است، سنگپرانی به استقلال ملی است.
موی آدمی بریزد، طوری نیست؛ شرف آدمی نریزد! در مصاف سنگ و سر، بنگر بعضیها به که صلوات میفرستند؟! و در مصاف خدا و کدخدا… کدخدای موهوم، بنگر سنگ کدام را به سینه میزنند؟! ولیفقیه، ما را «سرباز خدا» بارآورده… خیال بعضیها تخت؛ سنگر ما تغییر نمیکند! غلط نکرده باشم بنزین وارداتی، موتور بصیرت بعضیها را پایین آورده که با زور و شلاق میخواهند ما را «سرباز کدخدا»یی کنند که دیگر نیست! خدایا! تو شاهد باش که ما از موضع ربنای مسجد ارک، یک قدم عقب نگذاشتهایم. آنان که در جستوجوی بازی «برد-برد» در بیراههها نشستهاند، عنقریب سمفونی خالق و مخلوق را در دستگاه ظهور به تماشا خواهند نشست؛ بازی «برد-برد» را. خدایا! میخواهی همه انقلاب اسلامی را با همه شهدایش، همه سرهایش، همه سوداهایش و همه بسیجیانش، همه ملتش یکجا تقدیم بقیه الله کنیم، زودتر مهدی موعود را بفرست…
وطن امروز/ ۱۰ تیر ۱۳۹۳
به نام خدا…
خدا سر به نیست کنه، اونهایی رو که سر سودایی شما رو مضروب کردند!! ولی من که فکر می کنم اون ضربه، موتور دوم مغزتون رو هم راه انداخت، که ماشالا بعد از فتنه ۸۸ جدای از اون چند جلد کتاب، ۱۴۲۸ و اندی!! متن نوشتین… مگه نه؟!
بخوانید؛
http://www.khabaronline.ir/detail/362696/Politics/parliament
شروعش جذاب بود و یادآور خاطرات…
از نیش و کنایه های این و آن، این را گفتید:
“«این چه حجیه؟»، «رفته تمتع، دلش نیومده از موهاش بگذره!»” و این را جا انداختید که می گفتند؛
“با حدود سی سال سن، چند بار تمتع رفتی که این بار سر نتراشیدی؟! تو این مملکت به هر کی بد بگذره، به شماها همیشه خوش می گذره!”
سندش هست، کامنتش هست… البته اگر حال گشتنش باشد توی اون همه کامنت اون زمان!!!
“…هر وقت یاد حضور بی ادبانه و گستاخانه رئیس کاخ سفید در خاک افغانستان می افتم، سراپا فغان و افسوس می شوم! تو وقتی زیادی اجازه بگیری از کدخدایی که دیگر نیست، او در عوض، اینچنین بی اجازه وارد کشورت می شود! اینچنین بی اجازه، آنچنان مثل گاوچران! مع الاسف، توافقات سست، به عدد چند که برسد، این استعداد را دارد! و دقیقا از ورای همین زاویه است که بزرگان، این همه تاکید مضاعف دارند روی «استقلال ملی».”
آفرین…
و من چقدر حالم بد میشود از دیدن عبارت «شهدای سبز»!
تیتر نقطهچین است یا نقطهچین شده است؟
سلام
کدخدا؟!!!!!!!!…
http://kayhan.ir/fa/news/16989
“این «استقلال ملی» و حفظ و بسط آن است که به قول امام راحل، توی دهان دشمن می زند، و به قول این یکی امام، خواب او را پریشان و رویایش را تعبیرناشدنی می کند.”
کجاست گوش شنوا؟!
شلتوک برنج دم کنید و بنوشید. ریزش مو کم و بهتر میشه.
حسین قدیانی: ریزش مو دقیقا چطور ممکنه کم و در عین حال، بهتر بشه؟؟!! 🙂
چقدر این تعبیر “کد خدایی که دیگر نیست” را دوست دارم!
تبت یدا ابى لهب…
“در اوج فتنه، آن روز که فهمیدم می خواهند کی و کی و کی را در اوج بی انصافی و صدالبته حماقت، «شهید» جا بزنند، در وبلاگم نوشتم؛ “این کار، همانا و درآوردن پرونده پدرم از بنیاد شهید همانا!” حالا بروم برای خودم دنبال پرونده؟!”
فدای آزادگیت داداش حسین!
فدایی داری…
“گذشت رمضان هایی که فقط مهمان خدا می شدیم! باید قدمی فراتر نهیم و سربازی کنیم برای خدا.”
تامل برانگیز است!
“مهمان خدا از این پس باید سرباز خدا شود، که رسما جنگ است! دوره تمرین گذشت، رسما وارد مسابقه شده ایم! خدای جوشن کبیر، سرباز مسلح می خواهد، اتفاقا مسلح به سلاح جنگی، و نه فقط اسلحه بصیرت. قرار است اتفاق مهمی بیفتد؛ عدل و داد، جهانی شود! و عدل و داد، آنچه کم ندارد، دشمن است. اگر دشمنان ما، جملگی خط از ابلیس می گیرند، و اگر کبر و غرور را از آن رانده شده آموخته اند، اینک که دست و پای ابلیس بسته است، بهترین زمان برای سربازی خداست. آری! رمضان، بهترین زمان برای سربازی خداست.”
رمان بنویس مومن! داستان بنویس…
ای بابا…
این ادبیات فراتر از روزنامه نوشت است به خدا!
سید رسیدن بخیر!
ارادت دارم…
——-
یادم نرود باید، بیدارترین باشم
در معرکهی تزویر، هشیارترین باشم
در کشمکش دوران، مقداد علی پیمان
در قحطی میثمها، تمارترین باشم
هم پنجرهی مهرم، هم پنجرهی رحمت
امروز ولی باید دیوارترین باشم
یکسو علم مارق، یکسو کتل قاسط
در فتنهی پرچمها، عمارترین باشم
هفتاد و دو ملت نه، هفتاد و دو پیغمبر
اسلام محمد را معیارترین باشم
در ظهر عطش معذور، غفلتزدهی مجبور
امروز که مختارم، مختارترین باشم
گفت و نشنیدم من، رفت و نرسیدم من
امروز که میخواند، انصارترین باشم
“مصطفی محدثی خراسانی”
جایی شنیدم به نقل از روایات -در کنار همه ی دلایل و نشانه های ظهور- عمده دلیل ظهور، خواست و اراده ی خداست. یعنی زمان را خدا تعییین می کند.
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ.
“جهان به سمتی دارد پیش می رود که گویی «الله» مترصد فرستادن «بقیه الله» است.”
“گفتم؛ «من یک سر تراشیده، لااقل به خدای خودم بدهکارم!» ”
خوش به حال این تفکر
خوش به حال این آرزو…
“یک تکه سنگ کوچک عوامل فتنه، در بلوار شهید کاوه وقتی چنین می کند، آیا می توان محاسبه کرد سنگ تهمت بزرگ تقلب اوامر فتنه، آنهم در وسط خیابان انقلاب اسلامی، چه فجایعی به بارآورده؟! از این هم آیا می توان عکس گرفت؟! به سند همین عکس، ما می توانیم با سران ملعون فتنه، مشکل شخصی، اصلا مشکل شخصی چرا؟!… مشکلات اساسی داشته باشیم، اما مشکل ما با فتنه گران ۸۸، نه این سر و این سنگ، بلکه آن سنگی است که بر سر و صورت آبروی نظام ما انداخته شد.”
“مشکل ما با فتنه گران ۸۸، نه این سر و این سنگ، بلکه آن سنگی است که بر سر و صورت آبروی نظام ما انداخته شد. از آن است که ما نمی توانیم بگذریم. از آن است. از آبروی حضرت روح الله، بلکه از شرف یوم العیار عاشوراست که نمی توانیم بگذریم! از خیمه عزای ارباب است که نمی توانیم بگذریم! توقعاتی دارند از ما بعضی ها، می خواهند بر گذشته –بخوانید بر فتنه گران سنگ به دست وحشی که حرمت سر و صورت انقلاب خمینی را نگه نداشتند- صلوات بفرستیم!!”
“بر حرامی زبان نفهم بی قانون، لعن و نفرین سزاوارتر است، تا صلوات! دروغ به آن بزرگی گفتند، تهمت به آن درشتی زدند، و به همان بزرگی و درشتی، با سنگ بر سر و صورت انقلاب اسلامی مادران شهید داده زدند که فی الحال صلوات نثارشان کنیم؟! ما در امتداد آن عدل و داد وعده داده شده، و دقیقا از همان منظر، همچنان خواهان محاکمه سران فتنه و اوامر فتنه هستیم. و تا پرونده مفتوح فتنه گران هست، ما بی نیاز از پرونده درست کردن و درصد گرفتن برای خود هستیم. وقتی سنگ کوچک عوامل فتنه، از جواب دادن به حقیری چون من عاجز است، چه می خواهند جواب دهند اوامر فتنه، آن سنگ بزرگ را که زدند بر سیمای شهید محمود کاوه؟!”
تلخی و غصه روزهای تلخ هشتاد و هشت هیچ وقت از یادم نمی رود!
جانِ ما فدای جمهوری اسلامیِ ۳۰۰ هزار شهید داده؛
اما… “چه می خواهند جواب دهند اوامر فتنه، آن سنگ بزرگ را که زدند بر سیمای شهید محمود کاوه؟!”
عالی بود… عالی…
دهان بعضی ها را دقیقا به همین صورت باید آسفالت کرد!!!
سالاری به خدا…
اما خیلی زود، عیش شان منقص شد! سر “تراشید شده”
تراشیده شده
حسین قدیانی: سحرخیزان ارجمند! تا اذان صبح به افق تهران چقدر مونده؟؟ این مطالب، واسمون سحری نمی شه ها!!
دل بشریت مى تپد تا آن نجات بخش بیاید ظلم را ریشه کن کند…
و ما در امتداد آن عدل و داد وعده داده شده و دقیقاً از همان منظر، همچنان خواهان محاکمه سران فتنه و اوامر فتنه هستیم…
ــــــــــــــــــــــ
… و همچنین به شدت با سید احمد موافقیم که “این ادبیات فراتر از روزنامه نوشت است به خدا!”
خب عکسش رو هم بزارید این همه مو به تنمون سیخ شد.
متن خوبی بود ممنون؛
سید رسیدن بخیر!
خوش گذشت؟
این اباطیل را به هم می بافید که چه؟ می خواستید یک بار هم از پرونده های فساد چند هزار میلیاردی بنویسید…
گفتم؛ «بتراش!»
گفت: «همه سرت را می تراشم، اما… اُه اُه اُه! «یک سینه حرف موج زند در دهان ما»…
گفتم؛ «بتراش!»… اینقدری وصله پینه دارد که خون نزند!»
گفت؛ قول نمی دهم، شاید دستم لرزید!»
گفتم؛ «آرام بتراش!»… «سر خم می سلامت، شکند اگر سبویی»…
گفت: آخر آخر آخر، تمام شد رفت پی کارش… بتراش سرِ قلم را که نمانده تارِ مویی…!! 🙂
“خدایا! ٭قسم به روی همین ماهت٭ توافق ما با توست…”
“سمفونی «خالق و مخلوق…»”
“بازی «برد-برد»”
به به…
خیلی بی سر و صدا ولی عالی به روز شدید. ممنون. اینه انتظاری که از قلم حسین قدیانی میره. خیلی وقته منتظر این نوع نوشته ها بودیم. شکر
حرف ما هم همون حرف آقا مبصره:
“دهان بعضی ها را دقیقا به همین صورت باید آسفالت کرد!!!
سالاری به خدا…”
و
“رمان بنویس مومن! داستان بنویس…
ای بابا…
این ادبیات فراتر از روزنامه نوشت است به خدا!”
“غلط نکرده باشم بنزین وارادتی، موتور بصیرت بعضی ها را پایین آورده که با زور و شلاق می خواهند ما را «سرباز کدخدا»یی کنند که دیگر نیست!”
استاد به نظرم اشکالی در متن هست؛
اوامر جمع امر هست، اگر شما از این کلمه، سران (البته در اینجا سران بی مخ) را قصد کردید احتمالا باید می شد اُمرا، که البته استفاده از این کلمه به تنهایی و بدون صفاتی نظیر ظالم و سفاک و… برای اون نامردها ظلم در حق این کلمه است.
از فرق سر نظام مظلوم که هنوز خون جاریست…
سلام بر رمضان؛
سلام بر قطعه و سید احمد…
آفرین بر قدیانی؛
من که از خیلی وقت پیش گفتم این قلم باید رمان “هم” بنویسد!
«این شهدا نبودند، همین شهید محمود کاوه مشهدی نبود، چه بسا اتفاقات دیروز سوریه و امروز عراق، گریبان کشور ما را گرفته بود. اگر در همین سال ۸۸، بسیجی شهید حسین غلام کبیری، مثل مرد، سینه سپر نمی کرد، و اگر جانباز شیمیایی؛ حاج احمد پاریاب –که هم اینک روزه با شهدا می گیرد در همسایگی خدا- با همان کپسول و بند و بساطش، با یک سینه پر از خس خس، وسط صحنه نمی آمد، ای بسا رئیس جمهور آمریکا، بی هیچ اذن و اجازه ای، خاک پاک وطن را، آلوده به قدم نجسش می کرد، حکایت همسایه شرقی! آه!»
واقعا احســنت…
سلام. ممنون بابت نوشته های زیبا و پر مغزتان.
صرفا جهت انتقال تجربه: در مباحثی این چنین اگر غلظت حدیث نفس کمتر شود، حرف حق بهتر و واضح تر شنیده می شود…
قلم و قدمتان پایدار.
شما فوق العاده اید آقای قدیانی… سپاس بی پایان…
“این رمضان، دیگر تمرین برای بندگی خدا نیست؛ محصول این بندگی، یعنی جهاد است. اگر که چشم بگشاییم، خداوند افق زیبایی برای مان درنظر گرفته. گذشت رمضان هایی که فقط مهمان خدا می شدیم! باید قدمی فراتر نهیم و سربازی کنیم برای خدا. جهان به سمتی دارد پیش می رود که گویی «الله» مترصد فرستادن «بقیه الله» است. عاقبت، یکی از این شب قدرها، منتهی به «روز قدر» خواهد شد، به روز ظهور!”
خیلی قشنگ بود…
تلفیق ماه رمضان و سیاست!!
این متن دقیقا مصداق این جمله ست:
“سیاست ما، عین دیانت ماست.”
سید احمد رسیدن بخیر!!!
خیلی جاتون خالی بود…
آیا «جدید الاسلام ها» با ماهواره مخالفند یا هاشمی اسلامش جدید شده؟
http://www.ghasednews.com/
آخر آخر آخر بندگی، یعنی سرباز خدا شدن. مصاف را نمی بینی؟! جنگ خدا با کدخدا، از این واضح تر؟! رمضانی است این رمضان! یک سو سپاه خداست، یک سو لشکر شیطان بزرگ، اما دست و پای ابلیس بسته است، چرا که «رمضان» است. این رمضان، دیگر تمرین برای بندگی خدا نیست؛ محصول این بندگی، یعنی جهاد است. اگر که چشم بگشاییم، خداوند افق زیبایی برای مان درنظر گرفته. گذشت رمضان هایی که فقط مهمان خدا می شدیم! باید قدمی فراتر نهیم و سربازی کنیم برای خدا. جهان به سمتی دارد پیش می رود که گویی «الله» مترصد فرستادن «بقیه الله» است. عاقبت، یکی از این شب قدرها، منتهی به «روز قدر» خواهد شد، به روز ظهور! و اگر در شبی بود، نزول قرآن، در سحری، از غصه نجات پیدا خواهد کرد ابنای آدم. دیری است که آفتاب نتابیده! اما دیر نیست که آفتاب بتابد! مهمان خدا از این پس باید سرباز خدا شود، که رسما جنگ است! دوره تمرین گذشت، رسما وارد مسابقه شده ایم! خدای جوشن کبیر، سرباز مسلح می خواهد، اتفاقا مسلح به سلاح جنگی، و نه فقط اسلحه بصیرت. قرار است اتفاق مهمی بیفتد؛ عدل و داد، جهانی شود! و عدل و داد، آنچه کم ندارد، دشمن است. اگر دشمنان ما، جملگی خط از ابلیس می گیرند، و اگر کبر و غرور را از آن رانده شده آموخته اند، اینک که دست و پای ابلیس بسته است، بهترین زمان برای سربازی خداست. آری! رمضان، بهترین زمان برای سربازی خداست.
عکس بسیار زیبا و شورانگیز از بیعت پسری از نسل بعد دفاع مقدس با امام خامنه ای.
ایشون احتمالا از فرزندان جانباران یا خانواده شهدایی هستند که چند روز پیش با آقا دیدار کردند.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26802/B/13930407_3626802.jpg
حسین قدیانی: عکس خیلی قشنگیه… ندیده بودم، ممنون!
درخواست خانوادههای ۶ میلیون نفر فعال در بورس از روحانی/ سقوط بورس بیش از کل دارایی بلوکه شده
http://jahannews.com/vdcfyedmjw6dvea.igiw.html
شاهحسینی در گفتوگوی تفصیلی با تسنیم:
«عزم ملی» یعنی اگر مدیر فرهنگی کوتاهی کرد، خانواده ایرانی کوتاه نیاید
http://www.tasnimnews.com/Home/Single/416894
خصوصی
شرمنده؛ “امرای فتنه” که همون سران و پادشاهان فتنه باشند، منظورتان نیست؟ اوامر به معنای دستورات و فرمان های فتنه…
“آیا می توان محاسبه کرد سنگ تهمت بزرگ تقلب اوامر فتنه،”
“همچنان خواهان محاکمه سران فتنه و اوامر فتنه هستیم.”
“چه می خواهند جواب دهند اوامر فتنه، “
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد/ یک نکته ازین معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار/ صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل/ شاید که چو وا بینی خیر تو درین باشد***
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز/ نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند/ در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود/ کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر/ کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
«سر خم می سلامت، شکند اگر سبویی».
بعد از حادثه هولناک ترور نافرجام ۶ تیر این شعر از زبان حضرت آقا خیلی به دل نشست چرا که به دور از فیلم و ادابازی واقعاً از دل برخاست و به دل نشست.
سلامتی و طول عمر باعزتشون صلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
یعنی هنوز خوب نشده جای زخم؟!
لعنت بر دشمنای نجس اسلام و ایران.
وات ایز “بیلبیلک”؟
تو فرهنگ واژگان زدم، گفت: جستجوی شما -بیلبیلک- مطابق با هیچ کلمه ای نبود!
لطفا توضیح دهید. 🙂
“فی الحال، سئوالم از جناب قاضی القضات محترم و عزیز، این است؛ «در جواب این همه ملاحظه البته قابل فهم شما، چه بود و چه بوده واکنش فتنه گران؟ عمل به مر قانون هم نشود، بلکه فقط ۲۵ درصد قانون در حق بعضی از این فتنه گران اجرا شود، کافی است تا فرشته عدالت، کار انقلابی خودش را کرده باشد! شگفتا! کانه قوه قضائیه، یک چیز هم این وسط بدهکار شده، هر روز می نوازند و می تازند به دستگاه قضای ما. به خدا آنچه در این بلبشو، از فهم ما خارج است، حد بی حد وقاحت سران فتنه و البته بعضی هاست که توهم زده اند؛ فتنه ۸۸ ان شاء الله گربه است!!»”
صبر؛
http://www.ghadiany.ir/1390/10943/comment-page-1#comment-103031
دوستان محترم؛
یک/ ممنون بابت نقدهای تان، که بعضا هم وارد بود، اما لازم نیست نقدها را خصوصی بزنید، قبلا هم داداش حسین بارها در این باره تذکر داده اند.
دو/ عکس ها را ببینید؛
http://upload.tehran98.com/upme/uploads/9eb5384b7cee89471.jpg
http://upload.tehran98.com/upme/uploads/81a2705e34958fea1.jpg
http://upload.tehran98.com/upme/uploads/483c5cf73354aa841.jpg
http://upload.tehran98.com/upme/uploads/1cc07acf5bc8aec51.jpg
http://upload.tehran98.com/upme/uploads/f8d97627fdcc18151.jpg
http://upload.tehran98.com/upme/uploads/95ec02c29eaab5951.jpg
سه/ از آنجا که به تشخیص خود داداش حسین، متن این پست، برای انتشار در روزنامه وطن امروز مقداری دچار اختصار شد، کل متن را در ادامه می آورم. بدیهی است تا دقایقی دیگر، همان متن روزنامه در این پست منتشر خواهد شد.
گرمای کلافه کننده هوا، ایضا این معضل لامروت ریزش مو، برآنم داشت تا ماه رمضان را برای سر مبارک، با «نمره ۱۲» شروع کنم! یعنی که کچل! تا کی این سر پر سودا، نمره ۲۰ از خدا بگیرد، حضرت حق، خودش می داند و بس!
آخرین بار که خواستم موهای خود را تا همین حدود، بلکه شدیدتر بزنم، فریضه حج بود. روز عید قربان، جناب سلطانی عزیز که امسال هم برنامه سحرش ان شاء الله معرکه باشد، ساده و بی تکلف، تیغ به دست، افتاده بود به جان خلق الله. نوبت به تراشیدن سر ما که رسید، پزشک کاروان هم از راه رسید؛ «موی این را نمی زنی ها… سرش درب و داغان است… تیغ زدن اصلا صلاح نیست… برای این، واجب که نیست، اشکال هم دارد و…».
این شد که با موهای بلندتر از موقع رفت، برگشتیم وطن! همه حاجی ها سر تراشیده بودند، الا من بینوا. همه هنگام تیغ زدن سر، انگشت نما می شوند، ما آنجا پیش جماعت حاجی، با موهای مجعد و به نسبت بلند خود، انگشت نمای خلائق شده بودیم! و از آنجا که نمی توانستم امتناع پزشک کاروان را روی پیشانی خود نصب کنم، راه به راه تحمل می کردم نیش و کنایه این و آن را؛ «این چه حجیه؟»، «رفته تمتع، دلش نیومده از موهاش بگذره!» و…
حج آن سال، حدود یک سال و نیم، از بحبوحه فتنه ۸۸ می گذشت و هنوز ماجرا داغ بود، آنقدر که مقابل خانه خدا، متن وبلاگی می نوشتی، صدای رئیس قوه درمی آمد! همین داغی ها بود که پزشک کاروان را برآن داشت مرا از تراشیدن موهایم بازدارد. سر و صورت من، سر جمع، حدود ۳۵ شاید هم ۴۵ -دقیقش خاطرم نیست!- بخیه خورده بود و از همه بدتر اینکه وسط کله ام، اندازه ۲ بند انگشت، گود بود و به شدت نرم، گویی که اصلا استخوان ندارد! آن ایام گاهی که دچار سردرد مزمن می شدم، می رفتم دکتر تا برایم نسخه عمل دوباره بپیچد، بلکه این گودی پر شود و محکم! لیکن سوداهای این سر، رنگی تر از آن بود که بخواهم تن به چنین عملی بدهم! همان کمای ۹ ساعته، عمل چند ساعته، عمل بیلبیلک پلک چشم، عمل چی چی سر، کار کردن روی فلان جای جمجمه، بیرون آوردن خرده سنگ ها از بهمان جای کنار مغز… و ایام نقاهت دور و دراز که سبب ساز شایعات سخیفی درباره ام شده بود، واقعا کافی بود! کافی بود لعنتی!
الغرض! همه چیز از شب مهیب ۲۵ خرداد ۸۸ شروع شد؛ بلوار شهید کاوه، که البته فتنه گران «شهید»ش را جا می انداختند؛ «بلوار کاوه!» اصلش را بخواهی، سران فتنه و الباقی عوامل شان، مشکل با همین لفظ «شهید» دارند. مشکل با همین لفظ شهید دارند که می بینی «معنی» را هم عوضی می روند! و الا چیست مگر «جمهوری اسلامی»؟! جز نظامی الهی که تکیه بر خون ۳۰۰ هزار شهید زده؟! این شهدا نبودند، همین شهید محمود کاوه مشهدی نبود، چه بسا اتفاقات دیروز سوریه و امروز عراق، گریبان کشور ما را گرفته بود. اگر در همین سال ۸۸، بسیجی شهید حسین غلام کبیری، مثل مرد، سینه سپر نمی کرد، و اگر جانباز شیمیایی؛ حاج احمد پاریاب –که هم اینک روزه با شهدا می گیرد در همسایگی خدا- با همان کپسول و بند و بساطش، با یک سینه پر از خس خس، وسط صحنه نمی آمد، ای بسا رئیس جمهور آمریکا، بی هیچ اذن و اجازه ای، خاک پاک وطن را، آلوده به قدم نجسش می کرد، حکایت همسایه شرقی! آه! از آنجا که روزی نه خیلی دور و دیر، جای جای این همسایه مظلوم، بخشی از خاک پهناور ایران خودمان بود، هر وقت یاد حضور بی ادبانه و گستاخانه رئیس کاخ سفید در خاک افغانستان می افتم، سراپا فغان و افسوس می شوم! تو وقتی زیادی اجازه بگیری از کدخدایی که دیگر نیست، او در عوض، اینچنین بی اجازه وارد کشورت می شود! اینچنین بی اجازه، آنچنان گاوچران! مع الاسف، توافقات سست، به عدد چند که برسد، این استعداد را دارد! و دقیقا از ورای همین زاویه است که بزرگان، این همه تاکید مضاعف دارند روی «استقلال ملی». هر چقدر توافقات غیر ملی، دهان دوست، بلکه دهان منتقد را مورد نوازش (!) قرار می دهد، این «استقلال ملی» و حفظ و بسط آن است که به قول امام راحل، توی دهان دشمن می زند، و به قول این یکی امام، خواب او را پریشان و رویایش را تعبیرناشدنی می کند.
جز آن ۲ دلیل که خط اول، اقامه کردم، از مدت ها پیش قصد کرده بودم در هیبت یک سرباز، وارد مهمانی خدا شوم که بهترین عبادت برای خدا، مجاهدت در راه خداست. آخر آخر آخر بندگی، یعنی سرباز خدا شدن. مصاف را نمی بینی؟! جنگ خدا با کدخدا، از این واضح تر؟! رمضانی است این رمضان! یک سو سپاه خداست، یک سو لشکر شیطان بزرگ، اما دست و پای ابلیس بسته است، چرا که «رمضان» است. این رمضان، دیگر تمرین برای بندگی خدا نیست؛ محصول این بندگی، یعنی جهاد است. اگر که چشم بگشاییم، خداوند افق زیبایی برای مان درنظر گرفته. گذشت رمضان هایی که فقط مهمان خدا می شدیم! باید قدمی فراتر نهیم و سربازی کنیم برای خدا. جهان به سمتی دارد پیش می رود که گویی «الله» مترصد فرستادن «بقیه الله» است. عاقبت، یکی از این شب قدرها، منتهی به «روز قدر» خواهد شد، به روز ظهور! و اگر در شبی بود، نزول قرآن، در سحری، از غصه نجات پیدا خواهد کرد ابنای آدم. دیری است که آفتاب نتابیده! اما دیر نیست که آفتاب بتابد! مهمان خدا از این پس باید سرباز خدا شود، که رسما جنگ است! دوره تمرین گذشت، رسما وارد مسابقه شده ایم! خدای جوشن کبیر، سرباز مسلح می خواهد، اتفاقا مسلح به سلاح جنگی، و نه فقط اسلحه بصیرت. قرار است اتفاق مهمی بیفتد؛ عدل و داد، جهانی شود! و عدل و داد، آنچه کم ندارد، دشمن است. اگر دشمنان ما، جملگی خط از ابلیس می گیرند، و اگر کبر و غرور را از آن رانده شده آموخته اند، اینک که دست و پای ابلیس بسته است، بهترین زمان برای سربازی خداست. آری! رمضان، بهترین زمان برای سربازی خداست.
قصه ام را بگویم؛ حتی اصلاح با «نمره ۱۲» هم کافی بود که پیرمرد سلمانی، با تعجب بپرسد؛ «سرت جای چیست؟ دعوا کردی؟» گفتم؛ «من دعوا نکردم، آنها دعوا کردند، آنها ادعا کردند، آنها شلوغ کردند، آنها آشوب کردند، آنها…»! گفتم؛ «این دور و ور، پزشکی نیست، راحت باش! دوست دارم سرم را کامل بتراشم!» گفتم؛ «من یک سر تراشیده، لااقل به خدای خودم بدهکارم!» گفتم؛ «این کمترین حق من است که بدانم بعد از ۵ سال، تازه! چند روز هم بیشتر، آیا یادگاری فتنه از سرم پاک شده؟! و آیا دست پخت سران فتنه روی سرم تمام شده؟!» گفتم؛ «بتراش!» گفت: «همه سرت را می تراشم، اما جای باقی مانده آن دعوا را قول نمی دهم، شاید دستم لرزید!» گفتم؛ «بتراش!» و شروع کرد! اول از الباقی سرم، بعد رسید به قسمت بخیه خورده! پرسید؛ «درد داری؟» گفتم؛ «تحمل می کنم!» گفت: «اُه اُه اُه! اینجا را دیگر نمی توانم، اندازه ۲ بند انگشت، سوراخ است انگار! اصلا نرم است! چاله دارد! استخوان ندارد مثل اینکه!» گفتم؛ «آرام بتراش! اینقدری وصله پینه دارد که خون نزند!» هر چند در نهایت، از همان قسمت گود افتاده، یکی دو سه قطره ای، خون آمد بیرون!! که با شست و شوی آخر سلمانی، تمام شد رفت پی کارش…
القصه! در دفتر روزنامه، بچه ها که مرا با این سر و وضع جدید دیدند، طبق پیش بینی، گرفتند به شوخی و مزاح و «کچل کچل کلاچه…» اما خیلی زود، عیش شان منقص شد! سر تراشیده شده، شد فرع بر ۲ رد بخیه طولانی روی سر، یک گودی، حتی یک زخم روی پلک چشم چپ! از همکاران، چند تایی این شوخی را سر دست گرفتند که «اگر یک عکس از سرت بگیریم، رسما فلان درصد جانبازی برایت می گیریم!!» آنکه کارش مرتبط تر با این حوزه ها بود، عدد درصد را هم معین کرد حتی!! شوخی اما جدی به بچه ها گفتم؛ «در اوج فتنه، آن روز که فهمیدم می خواهند کی و کی و کی را در اوج بی انصافی و صدالبته حماقت، «شهید» جا بزنند، در وبلاگم نوشتم؛ “این کار، همانا و درآوردن پرونده پدرم از بنیاد شهید همانا!” حالا بروم برای خودم دنبال پرونده؟! همان زمان هم اگر ارادتم به حاج آقای رحیمیان و دیگر خادمان بنیاد معزز شهید نبود، واقعا حرفم را عملی می کردم. ما نه دنبال پرونده هستیم، نه دنبال درصد، بلکه دنبال ادای دین خود و بدهی خود به نظامی هستیم که ۳۰۰ هزار شهید برایش داده شده».
*** *** ***
قطعا همین است نگاه ما، اما این، همه نگاه ما نیست. گفت: «یک سینه حرف موج زند در دهان ما»… و فی الحال، بخشی از آن را می گوییم. عکاس روزنامه، خیلی راحت از سر من عکس گرفت، اما عکاسی هم آیا هست که بتواند از فرق سر نظام عکس بگیرد؟؟!! براستی، مظلومیت مضاعف آن فرق سر چه می شود؟؟!! یک تکه سنگ کوچک عوامل فتنه، در بلوار شهید کاوه وقتی چنین می کند، آیا می توان محاسبه کرد سنگ تهمت بزرگ تقلب اوامر فتنه، آنهم در وسط خیابان انقلاب اسلامی، چه فجایعی به بارآورده؟! از این هم آیا می توان عکس گرفت؟! به سند همین عکس روزنامه، ما می توانیم با سران ملعون فتنه، مشکل شخصی، اصلا مشکل شخصی چرا؟!… مشکلات اساسی داشته باشیم، اما مشکل ما با فتنه گران ۸۸، نه این سر و این سنگ، بلکه آن سنگی است که بر سر و صورت آبروی نظام ما انداخته شد. از آن است که ما نمی توانیم بگذریم. از آن است. از آبروی حضرت روح الله، بلکه از شرف یوم العیار عاشوراست که نمی توانیم بگذریم! از خیمه عزای ارباب است که نمی توانیم بگذریم! توقعاتی دارند از ما بعضی ها، می خواهند بر گذشته –بخوانید بر فتنه گران سنگ به دست وحشی که حرمت سر و صورت انقلاب خمینی را نگه نداشتند- صلوات بفرستیم!! ما تا به الان خیال می کردیم بعضی ها ناظر بر جمله مشهور رئیس جمهور مودب و با هوش آمریکا، فقط کاسب تحریم اند، نگو کاسبی با صلوات هم می توانند! بر حرامی زبان نفهم بی قانون، لعن و نفرین سزاوارتر است، تا صلوات! دروغ به آن بزرگی گفتند، تهمت به آن درشتی زدند، و به همان بزرگی و درشتی، با سنگ بر سر و صورت انقلاب اسلامی مادران شهید داده زدند که فی الحال صلوات نثارشان کنیم؟! ما در امتداد آن عدل و داد وعده داده شده، و دقیقا از همان منظر، همچنان خواهان محاکمه سران فتنه و اوامر فتنه هستیم. و محاکمه مفسد فی الارض، یعنی؛ «اختتام حصر، آغاز اعدام، تمام». من فی الحال، سئوالم از جناب قاضی القضات محترم و عزیز، این است؛ «در جواب این همه ملاحظه البته قابل فهم شما، چه بود و چه بوده واکنش فتنه گران؟ عمل به مر قانون هم نشود، بلکه فقط ۲۵ درصد قانون در حق بعضی از این فتنه گران اجرا شود، کافی است تا فرشته عدالت، کار انقلابی خودش را کرده باشد! شگفتا! کانه قوه قضائیه، یک چیز هم این وسط بدهکار شده، هر روز می نوازند و می تازند به دستگاه قضای ما. به خدا آنچه در این بلبشو، از فهم ما خارج است، حد بی حد وقاحت سران فتنه و البته بعضی هاست که توهم زده اند؛ فتنه ۸۸ ان شاء الله گربه است!!» اما تا پرونده مفتوح و نابخشودنی فتنه گران هست، ما بی نیاز از پرونده درست کردن و درصد گرفتن برای خود هستیم و اساسا این چیزها را مخل تعریفی می دانیم که از خود کرده ایم. فلسفه وجود ما برای انقلاب اسلامی عزیز و ولی فقیه معزز، سربازی برای خداست. از زاویه همین «سربازی»، سئوال می کنم؛ «وقتی سنگ کوچک عوامل فتنه، از جواب دادن به حقیری چون من عاجز است، چه می خواهند جواب دهند اوامر فتنه، آن سنگ بزرگ را که زدند بر سیمای انقلاب و جنگ و جهاد شهید محمود کاوه؟!» شباهنگام ۲۵ خرداد ۸۸ را می گویم؛ «۲۵ خرداد ۸۸». از این روز، سال ها گذشته، اما نه آنقدر که همین ۵ شنبه گذشته، باز هم مادر شهید غلام کبیری بر بالای مزار فرزندش در مجاورت «قطعه ۲۶» خون گریه نکند! گذشته، اما نه آنقدر که ما فراموش کنیم شعار «جمهوری ایرانی» را. آن شب… همه شب های فتنه را می گویم؛ تروریست های وطنی، افتاده بودند به جان قانون، به جان فهم و شعور، به جان ۴۰ میلیون رای، و به جان یک انتخابات باشکوه. بدترین سنگ پرانی ها، سنگ پرانی به قانون است، سنگ پرانی به انتخابات است، سنگ پرانی به استقلال ملی است. موی آدمی بریزد، طوری نیست؛ شرف آدمی نریزد! در مصاف سنگ و سر، بنگر بعضی ها به که صلوات می فرستند؟! و در مصاف خدا و کدخدا… کدخدای موهوم، بنگر سنگ کدام را به سینه می زنند؟! ولی فقیه، ما را «سرباز خدا» بارآورده… خیال بعضی ها تخت؛ سنگر ما تغییر نمی کند! غلط نکرده باشم بنزین وارادتی، موتور بصیرت بعضی ها را پایین آورده که با زور و شلاق می خواهند ما را «سرباز کدخدا»یی کنند که دیگر نیست! خدایا! تو شاهد باش که ما از موضع ربنای مسجد ارک، یک قدم عقب نگذاشته ایم. خدایا! قسم به روی همین ماهت، توافق ما با توست… و آنان که در جست و جوی بازی «برد-برد» در بیراهه ها نشسته اند، عن قریب سمفونی خالق و مخلوق را در دستگاه ظهور به تماشا خواهند نشست؛ بازی «برد-برد» را. خدایا! می خواهی همه انقلاب اسلامی را با همه شهدایش، همه سرهایش، همه سوداهایش، و همه بسیجیانش، همه ملتش یک جا تقدیم بقیه الله کنیم، زودتر مهدی موعود را بفرست… گفت: «سر خم می سلامت، شکند اگر سبویی».
نامه «دختر بیمار ناهی از منکر»…
http://snn.ir/NSite/FullStory/News/?Serv=5&Id=329110&Sgr=19
اگر لینک های کامنت قبلی باز نمی کند، عکس ها را اینجا هم می توانید ببینید؛
http://upir.ir/934/gh1.jpg
http://upir.ir/934/gh2.jpg
http://upir.ir/934/gh3.jpg
http://upir.ir/934/gh4.jpg
http://upir.ir/934/gh5.jpg
http://upir.ir/934/gh6.jpg
شگفتا!
ما رایت الا جمیلا…
اوه اوه اوه!
دستش بشکنه کسی که سنگ رو پرتاب کرد.
گردنشون بشکنه اونهایی که مسبب وحشی شدن پرتاب کننده سنگ بودند.
حالا عمق فاجعه مشخص تر شد!
مردک، کسی بهش بگه بالا چشمت ابرو، صد جور توهین و دادگاه و مجازات نثارش می کنه، انتظار داره ما بر مسبب این زخم، صلوات بفرستیم؟!
جمیعا رسوا و ذلیل می شن، به زودی انشاءلله…
خبر دهید دو سه شاخه تبر شده را
که این درخت پر از زخم خم نخواهد شد
خیلی ناراحت شدم
علی رغم زبان سرخ تون
کچلی تون خیلی مظلومه!!
“بر حرامی زبان نفهم بی قانون، لعن و نفرین…”
سزاوارتر؛ صلوات بر بابااکبر و…
سلام بر حسین٭…
گاهی رد پای سنگی روی سر، گودالی می شود پر از حرف! پر از درد! نه درد سر بلکه درد تعرض به آبروی نظام، درد زیر پا گذاشته شدن ارزشها، درد حرمت شکنی خیمه عزای ارباب…!
لعنت بر فتنه گران سنگ به دستی که از شرافت انسانی بویی نبرده اند!!!
خیلی متأسف و ناراحت شدم و اصلاً انتظار مشاهده چنین صحنه ای را نداشتم. حالم خیلی بد شد.
معصومیت و مظلومیت غریبی در چهره تون نهفته بود! با سایر عکس هاتون خیــــــلی فرق داشت. حق داشتند همکارا که عیش شون منقص بشه!
بر سران و عوامل و مباشران و راضیان و ساکتان وقوع این جنایات لعنت!
یقیناً غربت و فریاد مظلومیت این نگاه، دامان فتنه گران و حامیانشان را خواهد گرفت …
اینی که من میبینم، اگه همون موقع یادتون بود و فزت و رب الکعبه میگفتید، الان بابااکبر پدر شهید بودند، ما هم برادر شهید!!
میگن آدم ترسو موقع هیجان یا عصبانیت، خیلی وحشیه؛ خیلی!
تابلوه از اون بزدلهاش بوده… بیشرف!
“موی آدمی بریزد، طوری نیست؛ شرف آدمی نریزد”
۱۵ توصیه کاربردی رهبر معظم انقلاب برای انس بیشتر با قرآن
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/322853/
شرح احادیث خارج فقه رهبر انقلاب/ ۲
دنیا و آخرت میخواهید نماز شب بخوانید
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/323103
حتما از بالای مجتمع سنگ را پرتاب کردند؛ واقعا خدا رحم کرد!
«««عکاس روزنامه، خیلی راحت از سر من عکس گرفت، اما عکاسی هم آیا هست که بتواند از فرق سر نظام عکس بگیرد؟؟!!»»»
به نظرم همین عکس ها نشان از فرق سر نظام هم دارد، چون هیچ کس آن زمان و این زمان مظلومیت بسیجی ها را نفهمید!
عجب پروپاگاندایی راه انداخته بودند که نظام را مقصر می دانستند. عجب می شود واقعیت را جعل کرد!!
اُه اُه!!!!!
الان اون قسمتی که نرمه! یعنی استخوان نداره؟
سید احمد؛
اخوی لطفاً کامنت خود را اصلاح بفرمایید مبصر چندساله قطعه!
سانسورچی توی کوزه افتاد! 😀
چاکر سید احمد، خوش اومدی.
فرق حسین قدیانی با ماهایی که الکی می گیم جانم فدای رهبر، همون جای سنگه. اصلا این سر، مهر جمهوری اسلامی خورده بهش.
می خوامت داداش حسین، سالاری…
http://8pic.ir/images/ku9q0wftwpmdr4l7gj9o.jpg
داشتم فکر می کردم چه خانواده ی خالصی دارید!
پدر شهید؛ خود شما نزدیک بود به خیل شهدا بپیوندید! علاوه بر آن بدون هیچ ترسی با زبان تیزتان هم مبارزه می کنید… اما سمت اجرایی و پست و مقام ندارید! علاوه بر آن ادعایی هم ندارید!
انسانهایی مثل شما کم پیدا می شود! آفرین…
شوخی!
ولی یه کم شبیه این برادران!! داعشی می شید وقتی موهاتون رو باد می بره ولی سیبیل و ریش بر سر جای خود محکم ایستاده اندها! 🙂
حسین قدیانی: http://8pic.ir/images/vcf7pyxcf1p0gprivvvm.jpg
منتظر همچین کامنتی بودم، اما به شکل «جدی» و از سوی «آدم عوضی ها»… علی ای حال، جواب شوخی شما، همون عکسیه که گذاشتم، منتهی کاش عزیزان در تصویر را هم یک قیاسی بکنین بفهمیم اون شهدا با اون قیافه، شبیه کدوم «برادران!!» هستن؟؟!! 🙂 لطف می کنین بگین… راحت باشین!! و اما دیگر دوستان! تعاریف تان مراقب باشید از حد نگذرد. واقعا خوف این را دارم که این تعاریف، در حقیر بیچاره ای چون من، اثر سوء داشته باشد و………
از بس که به سینه زدی سنگِ شهدا را، سنگِ تمام برایت گذاشتند شهدا…!!
مگر این فتنه گران همان هایی نبودند که به اربابم حسین (ع) بی ادبی کردند…؟؟ کسانی که می خواهید بر این افراد صلوات بفرستید، ببینید اینها اصلا می دانند صلوات چیست…؟؟
شرمندم
قصد بی ادبی نداشتم
معذرت می خوام
حلالمون کنید
حسین قدیانی:
http://8pic.ir/images/efto70f9slxegfbv0ock.jpg
http://8pic.ir/images/f0byr2jr9nmxerom508r.jpg
در «باطن» که واقعا خدا را بابت ستارالعیوبی اش شاکرم، اما لااقل در «ظاهر» اجازه بده وقتی موهای خود را می تراشیم، توهم بزنیم شبیه شهدا شدیم، نه… دعا کن واسه ما اخوی…
خدا پدرت رو بیامرزه داداش!
از وقتی متن رو خوندم خواستم از سطر به سطر و پاراگراف به پارگراف متن بگم و تحسین کنم ولی ترسیدم و حرف هام رو گذاشتم برای محافل دوستان و پشت سرتون که إن شاء الله غیبت هم نمی شه دیگه! 🙂
خودمونیما سید احمد اومده انگار قلمت جون دیگه ای گرفته! خدا هر دو نفرتون رو حفظ کنه.
هر دو تا جواب آقای قدیانی به حافظ، علاوه بر اینکه حاضرجوابی نویسنده متن رو نشون می ده، واقعا درس هم داره…
بابت همه چی ات ممنون وبلاگ قطعه ۲۶ دوست داشتنی…
گنج(گفت و شنود)
گفت: گروه داعش اعلام کرده است که «ابوبکر البغدادی» رهبر این گروه تروریستی، خلیفه مسلمین است!
گفتم: چه غلطهای زیادی؟ خب! دیگه چی؟!
گفت: اعلام کرده است بر همه مردم در تمامی کشورهای اسلامی واجب است از این خلیفه اطاعت کنند!
گفتم: یارو با تأسف برای رفقاش تعریف میکرد و میگفت؛ دیشب خواب خوبی دیدم ولی وقتی بیدار شدم فقط نصف اون تعبیر شده بود. خواب دیدم یک کوزه گنج پیدا کردهام و روی دوشم گذاشتهام و میروم و از شدت سنگینی کوزه، خودم را خراب کردهام… بیدار که شدم، دیدم از گنج خبری نیست.
هیچ وقت شکی در زیرکی ات نداشتم داداش حسین؛ اما خدایی این عکس حاجی های بهشتی، نهایت زیرکی بود!
فــــــــــــــــــــدایی داری به خدا…
(دوستان! سلام به همگی؛ عرض ارادت… شرمنده اگر تک تک جواب سلام ندادم، کمی فضای کامنت ها شلوغ می شد. به هر حال مخلصیم…)
بسم الله…
یادش بخیر…
یه بزرگی می گفت:
کچل کچل کلاچه… روغن کله پاچه…
با چی زدن که اونجوری غر شده؟
یکى از فانتزى هاى دوران بچگیم این بود که کچل کنم، بعد کف دستم رو از پیشونیم بکشم تا ته کله ام.
لامصب فازى مى داد در حد آیفون ۵!
داداش یه تست بزن ببین چه صفایى مى ده.
(فقط شما چون کله تون دست انداز داره با سرعت پایین حرکت کنید!)
پشیمون شدم از این که توی دلم گفته بودم؛ کاش عکسشم می گذاشتید؛ خیلی وحشتناک تر از تصورم بود!
خدا ازتون قبول کنه و ذخیره ای برای آخرت تون!
خداییش تا عکسها رو ندیده بودم باورم نمی شد تا این حد….
خدا لعنتشون کنه..
لعنت خدا بر فتنه گران ۸۸
هنوزم یادم میاد اینا چه کردن اعصابم خورد میشه
خدا رو شکر که عارضه ی جدی براتون بجا نذاشته و پر قدرت تر و با دلیل واضح تر به مبارزه تون ادامه میدین
سنگ به نظام اسلامی هم دقیقا مثل همین چاله روی سر شما اثر داشته، فقط بغض ملت رو بیش تر کرده
بازم خدا رو شکر که شما رو برا ما نگه داشت
لطفا هر روز بنویس
معتاد نوشته هات شدیم…
گروه کلیپ و مستند حزب الله سایبر به مناسبت فرا رسیدن ایام ماه مبارک رمضان ماه بندگی پروردگار، نیایش با معبود و نزدیکی به خداوند، نماهنگ “حبیب” را تهیه و منتشر کرده است. حزب الله سایبر ضمن تبریک این ایام نورانی به تمامی مسلمانان جهان، شما را به مشاهده و دریافت این نماهنگ دعوت می کند.
حزب الله سایبر: http://www.hizbullahcyber.com/content/22028
http://forum.talarebourse.com/f14/t44915-2394.html
آقا از جانب بنده و سهامداران بورس تهران از کلیه دست اندرکاران وطن امروز تشکر کن.
به نظرتون اونی که این ضربه رو زده الان کدوم گوریه؟ خودش میدونه چه غلطی کرده؟ چه احساسی داره؟ مثل سگ پشیمون شده یا نه؟
بغضمون نسبت به بیشرفهایی که فتنه کردند صدبرابر شد.
سلام؛
ضمن این که در همه احساس های خوب دیگران نسبت به شما شریک هستم، اما مانده ام در سکوت بعضی دوستان که از قضا حامیان این دولت هم هستند، نسبت به این قضیه چه می گذرد آیا؟!!!
تا جایی که حافظه من یاری میکنه حرف از دیوار بلند تحریم ها بود که اول گفتن شکستن دیوار تحریم، بعد دیدند هرچقدر لبخند می زنند و یا به خاطر دل اونا فعالیت های هسته ای را تعطیل یا کم می کنند، این دیوار شکستنی نیست گفتند ترک برداشته. حالا که هم که کلا بی خیال دیوار شدند و تحریم شده تبدیل شده به یک کاسه، که اونم میگن شکسته! الله اعلم
تبدیل این دیوار به کاسه خیلی حرف توش هست! یعنی عقب نشینی! … بیخود نیست یک مدتی است شیخ کلیدساز از صلح امام حسن ع و صلح حدیبیه میگه!
داداش ارزشمداران را هم به لیست سیر تطور نظر دولت درباره منتقدان اضافه کن!
…………
سلام مطلبی جدید پیرامون وضعیت فرهنگی جامعه نگاشته شده است با این تیتر:
بیایید یک ساعت فکر کنیم تا بیمرغی نکشیم!
دوستان بسیجی اگر مطالعه کنند و ایده هاشون رو مطرح کنند لطف بی نهایتی است
و ان شا الله مطالبی در آینده…
یاعلی
خدا سلامتی و عزتتون بده…
سلام آقای قدیانی عزیز
حدودای یه هفته بود که به قطعه ۲۶ سر نزده بودم. صبح محل کار یهو یاد بابا اکبر شما افتادم، وبلاگتون رو که باز کردم این عکس رو دیدم. خیلی جا خوردم… الهی بشکنه دستی که شما رو به این حال و روز انداخته، خیلی ناراحت شدم استاد.
اُه اُه اُه! کار به دست بوسی از منتقدان رسید، خدا آخر عاقبتش رو ختم به خیر کنه!
یه بار که توی خیابان (نزدیک دانشگاه!) دیدمتون ابهتتون زهره ترکم کرد و سر جام میخکوب شدم؛ اما توی این عکس خیلی مظلوم افتادید.
“ما نه دنبال پرونده هستیم، نه دنبال درصد، بلکه دنبال ادای دین خود و بدهی خود به نظامی هستیم که ۳۰۰ هزار شهید برایش داده شده.
قطعاً همین است نگاه ما، اما این، همه نگاه ما نیست. گفت: «یک سینه حرف موج زند در دهان ما»…”
خیلی تیتر قشنگی انتخاب کردید.
عکس فرق نظام و خون به ناحق ریخته شده حسین غلام کبیری ها که در دسترس نیست٬ اون هایی که می خواهند به گذشته صلوات بفرستند همین عکس رو قاب کنند٬ بزنند به دیوار جلوی چشمشان کافیه تا بدانند منافق رو باید لعنت کرد.
خصوصی
یاد ۲۵ خرداد ۸۸ که می افتم حالم بد می شه…………………..
التماس دعا
“در مصاف سنگ و سر… خیال بعضیها تخت؛ سنگر ما تغییر نمیکند!”
ناگفتههای سعید زیباکلام از نقدهای هستهای در گفتوگوی تفصیلی با تسنیم:
با رؤیت احضاریهام خندیدم و متأسف شدم/ به مصاحبه تأسفبرانگیز صادق پاسخ نمیدهم
http://www.tasnimnews.com/Home/Single/417166
دکتر سلام، قسمت ۴۴
http://snn.ir/Images/News/AtachFile/8-4-1393/FILE635396547917584014.flv
سلام حاج حسین
جسارت نباشه ولی بعد از چند وقت، با این نوشتت خیلی حال کردم. انشالله برکت ماه رمضانه
صادق زیباکلام در دیدار امروز رهبری با اساتید دانشگاه
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26844/B/13930411_0326844.jpg
http://www.leader.ir/langs/fa/index.php?p=photo&albumId=1343&img=37296_514.jpg
ص ا د ق ز ی ب ا ک ل ا م
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26844/B/13930411_0326844.jpg
موی آدمی بریزد، طوری نیست؛ شرف آدمی نریزد!
عجب وحشی هایی بودندها!!! یاد شهید ستاری افتادم…….
جعبه اضافه(گفت و شنود)
گفت: «بهنام- الف» یکی از ضد انقلابیون فراری و عضو مرکزیت یک گروهک مارکسیستی در صفحه فیس بوک خود، خطاب به مدعیان اصلاحات نوشته؛ «کیهان را اصلا قبول ندارم ولی این حرفش را قبول دارم و امیدوارم دوستان اصلاحطلب هم قبول کنند که رای روحانی ربطی به جبهه اصلاحات ندارد.»
گفتم: چه عجب! حرف حسابی زده.
گفت: نوشته است؛ به قول کیهان اگر اصلاحطلبان رای داشتند که نامزد رسمی خود را مجبور به کنارهگیری نمیکردند.
گفتم: ایول! دیگه چی نوشته؟!
گفت: نوشته، حالا که رای ندارید، به روحانی کمک کنید و در فکر مصادره او نباشید.
گفتم: یارو رفت مغازه پیتزافروشی و پرسید یک پیتزای کامل چنده؟ صاحب مغازه گفت؛ ۳۰۰۰ تومن، پرسید نصفه چی؟ گفت؛ ۱۵۰۰ تومن، پرسید خیلی کوچیک چنده؟ گفت؛ ۴۰۰ تومن، یارو یه فکری کرد و گفت؛ قربون دستت داداش! پیتزا نخواستم، یه جعبه اضافه بده!
خدایا
قلم و صاحب قلم را حفظ و پیروز بفرما.
خداقوت.
نگران موهات نباش آقای مدیر، کچل که هیچ، اگه کر و کور و چلاق و شل و پل هم بشی، ماها دوستت داریم و بهت افتخار می کنیم.
این متن لایق تشکره
جای یک کار مستند هم داره
خدا قوت
عجب سری
و عجب تر سودایی
ما رو بردی به ایام فتنه
البته هر روز ایام فتن است…
شاه بیت این متن:
*بنزین وارداتی، موتور بصیرت بعضیها را پایین آورده که با زور و شلاق میخواهند ما را «سرباز کدخدا»یی کنند که دیگر نیست!*
…بیاید هر که از فرهاد شیرین عقل تر باشد
نیاید هیچ کس جز ما و مجنون ها و لیلاها
همین از سر گذشتن سرگذشت ماست پنداری
همین سرها… همین سرهای سرگردان صحراها…
“محمد مهدی سیار”
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
http://www.alborznews.net/fa/news/31718/%D8%B3%D9%86%DA%AF-%D9%81%D8%AA%D9%86%D9%87-%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%AA%D8%AD%D9%88%D9%84%D8%B4-%DA%A9%D8%B1%D8%AF-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1
با کامنت جناب اقبال موافقم!
جای ساخت مستند دارد این ماجرا؛ حیف که مستند خاص و ماندگاری مربوط به فتنه ۸۸ ساخته نشد… حیف…
دوستان گرامی یک پیشنهاد:
می دانم که همگی شما یومیه صدقه میپردازید و میدانم از اثرات آن آگاهید. از گشایش روزی، تا خودسازی اولیه با چشم پوشی از مادیات،… و تا رفع و دفع بلا……
اما پیشنهاد: مطمئنم خیلی از شما اینکار را میکنید ولی تذکر و ذکر همیشه لازم است.
۱- هر روز مبلغی در حد توان ولو جزئی برای سلامتی و همچنین رفع بلا از وجود مبارک آقا امام زمان `عج ` صدقه بپردزاید.
۲- همچنین مبلغی به نیت دفع بلا از وجود مبارک رهبر عزیزمان.
۳- و برای خودتان………………..
جناب قدیانی
افکار جناب عالی رو دفن می کنیم
و اجازه می دهیم زنده بمانین و از شکستتان تا عمر دارین زجر بکشین
به جز همون فیلم زیبای قلاده های طلا، که سینمایی مستند بود… باز هم گلی به جمال ابوالقاسم طالبی…
روز “قلم” را بر خودکارهای سهگوش و صفحهکلید شما تبریک میگوییم!
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجریها و مُرسیها
اگر این ساحران اطوار می ریزند، طوْری نیست!
عصا در دست اینک می رسند از کوه موسی ها
زمین آسمان جُل را به حال خویش بگذارید
کسی چشم انتظار ماست آن بالا و بالاها
بیاید هر که از فرهاد شیرین عقل تر باشد
نیاید هیچ کس جز ما و مجنون ها و لیلاها
همین از سر گذشتن سرگذشت ماست پنداری
همین سرها… همین سرهای سرگردان صحراها
شب قدری رقم زد خون ما تقدیر عالم را
که همرنگ غروب ماست صبح سرخ فرداها
تقدیم به داداش حسین بسیجی ها
بیانات رهبر انقلاب در دیدار اساتید دانشگاهها ۱۳۹۳/۰۴/۱۱
در چهارمین روز ماه مبارک رمضان ۱۴۳۵ در حسینیه امام خمینی رحمهالله
http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=26859
لجبازی(گفت و شنود)
گفت: روز پنجشنبه عدهای به حمایت از تیم هستهای کشورمان و دستاوردهای توافق ژنو یک همایش برپا کرده بودند.
گفتم: حمایت از تیم هستهای که وظیفه همگان است ولی از کدام دستاورد توافق ژنو تقدیر کردهاند؟!
گفت: چه عرض کنم؟! اسم همایش را گذاشته بودند «دلآرامیم»
گفتم: این دیگر چه اسمی است؟
گفت: ظاهراً به خاطر لج و لجبازی و در پاسخ کسانی بود که دو ماه قبل برای ابراز نگرانی نسبت به چالش هستهای، یک همایش با نام «دلواپسیم» برگزار کرده بودند.
گفتم: یارو به نوچههاش میگفت؛ هر کاری که فلانی کرد، شما برعکسش را انجام بدهید. یکی از نوچهها پرسید زیر دوش چشامونو ببندیم یا باز بگذاریم. یارو گفت؛ حالا تا معلوم بشه که فلانی باز می گذاره یا میبنده، شما یک چشمتون رو ببندید و یکی رو باز بگذارید که حتماً برخلاف او شده باشد.
آن دروغگو راست میگفت! (یادداشت روز)
http://kayhan.ir/fa/news/17569/
نظر آقای دلارام درباره ساپورت و طلاق و خانواده(خبر ویژه)
http://kayhan.ir/fa/news/17560
خبرگزاری تسنیم: ایران از افشای اطلاعات محرمانه هستهای کشور در گزارشهای آژانس بینالمللی انرژی اتمی انتقاد کرد و تحقیقات سریع آژانس در خصوص درز اطلاعات در داخل دبیرخانه آژانس به رسانهها و آژانسهای خبری غرب را درخواست کرد.
http://www.tasnimnews.com/Home/Single/420864
بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با اساتید دانشگاه ها ۱۱ تیر ۹۳
“نکتهى اوّل مربوط به همین نهضت علمى کشور است. این موضوع به نظر بنده خیلى مهم است. مسئلهى حرکت علمى کشور، به نظر من یکچیز اساسى است براى حیات آیندهى ملّت ما و جامعهى ما، بلکه به یک اعتبار براى حیات دنیاى اسلام. ما سال ها است – شاید دهسال، دوازدهسال است – که روى مسائل علم تکیه می کنیم و پاسخ هم داده است؛ یعنى حقیقتاً حرکت علمى و نهضت علمى در کشور شروع شده است و پیش رفته است و کارهاى بزرگى انجام گرفته است – که نمونهى آن را از اساتید محترم شنیدید، و نمونهها خیلى بیش از آن چیزى است که این دوستان در این جا بیان کردند – کار شروع شده است و واقعاً در دنیا هم شناخته شده این حرکت علمى کشور و در واقع رونمایى شده از نهضت علمى کشور عزیز ما،
لکن آن چه من را دچار دغدغه می کند، این است که ما این حرکت مان هنوز به نقطهى ثبات نرسیده است.
ما مثل کسانى هستیم که در یک سراشیبى تند، داریم به طرف بالا حرکت می کنیم. بله، حرکت کردهایم، پیش هم رفتهایم، کارهاى زیادى هم انجام گرفته است، امّا وسط راهیم؛ به دلایل مختلف در نیمهى راهیم – من حالا نمی خواهم خیلى در این زمینه تفصیل بدهم؛ خب، صحبت کردهایم در جاهاى مختلف، به مناسبت هاى مختلف عرایضى را عرض کردهایم – در این سربالایى تند که داریم حرکت می کنیم، اگر توقّف کردیم، این توقّف با عقبگرد همراه خواهد بود؛ توقّف دیگر نیست. اگر حرکت ما از دوْر افتاد، بازگرداندن این نهضت، این حرکت، این شتاب علمى مشکلتر خواهد بود؛ این دغدغهى ما است.
من می خواهم عرض بکنم به این حرکت علمى باید با همهى توان نیرو رساند، مدد رساند، باید کار کرد؛ نبادا وضعیّتى پیش بیاوریم که این حرکت متوقّف بشود؛ مطلب اوّل ما و مطلب اصلى ما این است.”
بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با اساتید دانشگاه ها ۱۱ تیر ۹۳
“مطمئنّاً انگیزههایى وجود دارد در جبههى دشمنان ما براى متوقّف کردن حرکت علمى کشور. حالا بعضىها روى کلمهى دشمن حسّاسیّت دارند؛ به ما اعتراض می کنند که چرا مدام می گویید دشمن، دشمن؛ درحالىکه شما قرآن [را] ملاحظه کنید، مىبینید اوّل تا آخرِ قرآن چقدر تکرار شده عنوان «شیطان»، عنوان «ابلیس»؛ مکرّر گفته شده، مکرّر تکرار شده. از دشمن که نباید غفلت کرد. دشمندانستنِ دشمن که عیب نیست؛ این که ما روى دشمن مدام تکیه می کنیم، معنایش این نیست که از عیوب خودمان و مشکلات درونى خودمان غافلیم؛ نه، اَعدا عَدُوِّکَ نَفسُکَ الَّتى بَینَ جَنبَیک؛(۲) از همهى دشمن ها بدتر، دشمن درونى ما است، دشمن خود ما است، نفْسِ راحتطلب ما است، تنبلى ما است، تنآسایى ما است، عدم تدبیر ما در پیشبرد امورمان [است] – این که معلوم است – این ها به جاى خود محفوظ؛ امّا غفلت از دشمن بیرونى، خطاى راهبردى عظیمى است که ما را دچار خسارت خواهد کرد. خب، باید دشمن را شناخت، دید – حالا [این که] شما می گویید برخوردمان با دشمن اینجور باشد، آنجور نباشد، بحث دیگرى است – دشمنىِ او را باید فهمید، نقشهى او را باید تشخیص داد. یکى از نقشههاى مهمّ دشمن، متوقّف کردن حرکت علمى در کشور است.”
بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با اساتید دانشگاه ها ۱۱ تیر ۹۳
“در گذشته، در یک دورانى، نمونههاى نامطلوبى در دانشگاه داشتیم. کسانى را در یک دانشگاه معتبر کشور داشتیم که جوان هاى نخبه را تشویق می کردند به ترک کشور! این که مکرّر می گویند فرار مغزها، فرار مغزها؛ آدم هایى داشتیم که دانشجوى نخبه را جستجو می کردند، پیدا می کردند، تشویق می کردند به این که کشور را ترک کنند و بروند؛ در یک دورانى این را داشتیم؛ و در یک دورانى دیدیم این را و گذراندیم این دوران را که در داخل وزارت کسانى بودند که در مقابل حرکت علمى و پیشرفت علمى مانعتراشى می کردند؛ [البتّه] ممکن است با دلایلى از نظر خودشان موجّه، امّا واقعیّت همین بود که مانعتراشى بود. این ها نباید تکرار بشود؛ دانشگاه در اختیار کسانى قرار نگیرد که پیشرفت علمى را به هیچ مىانگارند؛ به آن اهمّیّت نمی دهند؛ دانشگاه در اختیار کسانى قرار بگیرد که عاشق پیشرفت علمى کشورند؛ اهمّیّت این مسئله را براى سرنوشت این ملّت و براى سرنوشت این کشور درک می کنند. این عرض اصلى ما است؛”
بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با اساتید دانشگاه ها ۱۱ تیر ۹۳
“از لحاظ کوتاهمدّت هم اعتقاد بنده این است – یعنى این اعتقاد ناشى از کارى است که کارشناسها و صاحبنظرها کردهاند – که تحریم ها هم با پیشرفت علم بىاثر می شود.”
“تحریم ها امروز ابزارى است در دست دشمنان ما براى تحقیر ملّت، از تحریم براى فشار آوردن روى آبروى ملّى، غیر از فشارهاى عملى که مربوط به زندگى است استفاده می کنند و تحقیر می کنند؛”
“اینکه ما از گذشته، در این چند سال مدام تکرار می کردیم که روى مسئلهى تحریم ها خیلى تکیه نکنید، بهخاطر این است – [بىاثر شود]، با نگاه علمى به مسائل کشور، و توجّه به علم، و پیوند دادن علم و صنعت و کشاورزى – که توضیحات آقایان محترم را در این زمینهها شنیدید – تحریم ها بىاثر خواهد شد. و ما در این زمینهها میدان کار برایمان باز است و می توانیم کار کنیم؛ شرکت هاى دانشبنیان یکى از اساسىترین کارها در مقولهى همین اقتصاد مقاومتى است که مطرح شده و دربارهى آن بحث شده است و مورد تأیید و تصدیق همهى اطراف مسائل کشور قرار گرفته است.”
سلام دوستان
با کامنت آقای قدیانی در پاسخ به حافظ موافق ام. مواظب باشید دوستان خدای ناکرده این تعاریف از حد نگذرد! که در این صورت نه تنها به نفع برادرمان نیست بلکه ای بسا ضرباتی بس دردناک تر و مهلک تر از ضربه سنگی که فتنه گران بر سر ایشان وارد کرده اند بر روح و جانشان وارد خواهد شد! لذا خواهش می کنم کمی مراعات کنید به نظرم دارید ناخواسته به ایشان لطمه می زنید! مومن باید در طی مسیر تقوا و جهاد با نفس همراه و یاور مومن باشد. پس دقت کنیم مبادا ناخودآگاه خاری باشیم به پای برادرمان!
امیدوارم جسارت مرا ببخشایید.
کار خوبی نکردی منت سر شکسته ت رو با گرفتن و انتشار عکسش می ذاری
چرا عکسش رو کار کردی؟
شما اعتبارت پیش ما منهای توهینت به پایداری ها بیشتر از اینه که بگیم خدای ناکرده ریا کردی اما آیا همه اینطور می تونن قبول کنن؟
تراشیدن سر عیب نیست حتی گفتن جریانش اما این عکس عیبه
در ضمن شاید جانبازی ببینه از تنگی این دنیای کوچیک اونم ناراحت بشه
نمی دونم در کل خوشم نیومد
سر خم می سلامت
دوست داریم منهای توهینت به پایداری
«برادر احمد» به روایت برادرِ احمد
http://www.sajed.ir/detail/94810
روایتی از سید حمید روحانی؛
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/324453/%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D8%A7-%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1%DB%8C-%DA%86%D9%87-%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA
قطعه ۲۶ عزیز؛
درد دلی و اعتراضی کوچک، و قبل از آن عذر و پوزش…
۱- با دخل و تصرف و رد کامنتها توسط شما کاملا موافق هستم.
۲- این را هم قبول دارم که پیر هستم و افکارم قدیمی است و حتی مربوط به دهههای قبل از انقلاب، ولی گاهی احساس جوانی میکنم و کار دلی. اما نکته مورد نظر، عزیز من، در کامنت قبلی بنده، قسمت ۳ را تغییر دادید که کاملا حق با شما ست. چون من حرف دلم را زدم بدون در نظر گرفتن احتمال حضور نامحرمان. اعتراض من روی مطلب جایگزین است که هم می توانست “نقطه چین” باشد و یا ۳- “و برای قطعه ۲۶ و اهالی آن”.
به هر حال مرا ببخشید و حلال کنید و از دعای خیر این ایام محروم نکنید. دوستتان دارم به اندازه فرزندان خودم و به روایت عیال معتاد قطعه هستم.
سلام حاج حسین……………
پیرمرد عزیز؛
عفو بفرمایید به بزرگواری خودتان…
دوستان محترم؛
تیتر یک روزنامه وطن امروز که تا ساعاتی دیگر در سایت روزنامه آپ خواهد شد، پیشنهاد داداش حسین است، البته فقط خود تیتر، نه متن گزارش. یاد تیتر مشهور “غدیر قم” بخیر!
و اما، تا ساعاتی دیگر قطعه ۲۶ با یک متن وبلاگی به روز می شود؛ “روایت یک خط/ حکایت یک عکس”
متن عالی بود…
اون موقع که اصرار می کردم نسبت دادن داعش به بچه های قطعه را از کامنت اون بنده خدای از خدا بی خبر بردارید برای این بود! نمی خوام بگم دلم خنک شد که “حافظ” نسبت داعشی به این عکس و هیبت پر از افتخارتون!!! داد اما هرچی عوض داره گله نداره…
سلام………..
سلام قطعه!
نماز و روزه های اهالیت قبول باشه……
قطعه (!): علیک سلام. طاعات و عبادات شما هم قبول باشه. خوبی؟ بابت اون بخشی از کامنتت که حذف کردم، عذرمی خواهم. طرحش، اونم توی این پست، ضرورتی نداشت…
الحمدلله 🙂
اینقده دوست دارم این نوشته های تیره زیر کامنتمو… کلا آدما توی زندگی شون چند تا چیز دارن واسه خودشون که حالشون رو بیاره سر جاش… یکی از اون چیزای ما هم همین خط درشت زیر نظرمونه!
حسین قدیانی: ما مخلصیم و ارادت داریم… یاد قدیمای قطعه و قدیمی ترهای قطعه بخیر! دوران خوش و پرخاطره ای بود…
چه وحشتناک…! عجیبه که زنده موندین؟!
از «فرقِ» سر… تا «شباهت»…!!
http://axgig.com/images/05962903700575393993.jpg
روایت از امام علی علیه السلام:
در کتاب احقاق الحق ج ۲۹ ص ۴۱۰٫ (مولف کتاب بیش از ۴۰۰ سال قبل، این کتاب را تالیف کرده است و در سال ۱۰۱۹ قمری از دنیا رفته است و کتاب را آیه الله مرعشی احیا کردند.) إذا رأیتم الرایات السود فالزموا الأرض، فلا تحرکوا أیدیکم و لا أرجلکم، ثم یظهر قوم ضعفاء لا یؤبه لهم، قلوبهم کزبر الحدید، هم أصحاب الدولة، لا یفون بعهد و لا میثاق، یدعون إلى الحق، و لیسوا من أهله، أسماؤهم الکنى، و نسبتهم القرى، و شعورهم مرخاة کشعور النساء حتى یختلفوا فیما بینهم، ثم یؤتی اللّه الحق من یشاء.
زمانی که پرچمهای سیاه را دیدید، به زمین بچسبید و حرکتی نکنید. سپس قومی ضعیف ظاهر میشوند که مورد اعتناء نیستند. دلهایشان مانند آهن است. آنها اصحاب دولت هستند. به عهد و میثاق پایبند نیستند. به حق دعوت میکنند اما اهلش نیستند. اسامی آنها کنیه است. نسبت آنها شهرهاست. موهایشان مانند زنان است. [به غلطهایشان ادامه میدهند] تا اینکه بین آنها اختلاف پیش میآید، سپس خدا حق را به هر کس بخواهد میدهد.
سلام؛
خدا شاهده نشده قطعه ی ۲۰+۶ رو ببینم و اشکم در نیاد. اشک دلتنگی… حالا بماند.
میشه وقتی متنی رو که دارید می نویسید زود برید سر اصل مطلب؟ البته که می رید اما گاهی حوصله ام نمی کشه تا موضوع متن برام بیفته.
ممنون از زحمتی که می کشید.
قربان شما مصطفی از زنجان
آقای قدیانی ماشاالله حال عصب داری شما!! چرا به بعضی کامنتها اینجوری جواب دادید؟! خب بنده خدا شوخی کرده گفته شبیه فلانی ها شدید. شما هم قشنگ جواب می دادید به بنده خدا، دیگه دعوا نداره که!
وااااااااااااااا
راستی یادم رفت بگم. نکه خیلی خوشگل بودید، حالا خوشگل تر هم شدی!
حالا بهتون بر نخوره.
شیعه سیاسی(مهند حامد) میگوید:
۲۲ فروردین ۱۳۸۹ در t ۲۰:۵۶
سلام حاج حسین
مخلصم
قربون سر سولاخت برم
از وقتی که دم در وزارت کشور دست زدم به سرت
از اون موقع تا حالا دلم ریش ریش شده
حسین قدیانی: خدا را شکر یکی به عینه دید که وسط سر ما سوراخ است! از بس گفتند داری فیلم بازی می کنی، خسته شدم.
http://www.ghadiany.ir/1389/109
—————————————–
غصه خوردم از ملامت کشیدن و زخم زبون شنیدنت. روح پدرت شاد و اجرت با حضرت زهرا س
خداقوت
سلام
“می دانستم “حسین قدیانی” راستگو است، ولی با خود می گفتم چقدر به سر شکستنش می نازد، خیلی ها سرشان شکست، ولی کلاه آفتابی سرشان می گذاشتند تا کسی نفهمد. این حرف در دلم مانده بود، تا اینکه روز شنبه در همایش موسسه روایت فتح در تالار وزارت کشور دوباره “حسین قدیانی” را دیدم. چند باری از قبل با هم سلام و علیک داشتیم ولی در آن روز فرصتی پیش آمد تا چند دقیقه ای هم صحبت شویم. یکی از دوستان مشترکمان وارد بحث شد، و بحث به سمت شکسته شدن سر تغییر جهت داد. دوستم به سر “حسین قدیانی” دست زد و خیلی تعجب کرد، منم به قسمتی که شکسته بود دست زدم، که ای کاش دست نمی زدم. به قول عوام: ((دلم ریش شد)) ((دلم ریخت))، یک حالت بسیار بدی به من دست داد. “حسین قدیانی” سرش سوراخ است. یک قسمت از سرش به کلی از بین رفته است. یک گوشۀ سرش نرم است. من هنوز در تعجبم که چگونه زنده ماند و چگونه زنده است؟؟؟!!!! البته بیش از خودش دلم برای مادر و همسرش سوخت که هنگام دیدن این صحنه چه ها کشیده اند!!”
http://www.mohannad.ir/1389/01
آخییییییی!
چقدر وحشتناک!