وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۳
موسم بهار، بازگشت پرستوها را زیاد دیدهایم اما آن روز که «یوسف گمگشته» بیاید، کدامیک از این شهدا دوباره به زمین برخواهند گشت؟ تا آن روز رویایی، بیا ای دل، دلخوش کنیم به احوال آسمان. نوروز در آسمان خبرهای بهتری است. آسمان همیشه فاطمیه است. برای رزمندهای که در راه دفاع از حرم عقیله بنیهاشم، به کاروان آسمانیان پیوسته، دیگر تهمتها تمام شد! این زمین بود که بچهها زجر میکشیدند! آسمان جای ماجور شدن است! نگاه میکنم به سن و سال بسیجیانی که اجازه ندادند «زینبیه» هم حکایت خانم زینب سلامالله علیها به اسارت رود؛ جنگ ندیدهها! تازه به دوران رسیدهها! ترمز بریدهها! خشونتطلبها! افراطیها! تندروها!

ای شهدا! برای شما، دیگر زخم زبان تمام شد! خوش باشید در قهقهه مستانهتان! نوروزتان مبارک! خون سرخ شما، باورم هست که جنگ ندیدههای تمام تاریخ را روسفید کرد! حقا که شهادت، در چنین روزگاری هنر بیشتری میخواهد. باید هم باد کنند این «ویژهنامههای نوروزی» روی دکهها! جز خون مطهر شما، هیچ حرف تازهای وجود ندارد! جریان سازی، از آن خون سرخ شهدای حرم است، همین شماها، همین شهید حی و حاضر، حاج قاسم سلیمانی! اگر به اعتراف پرزیدنت «مؤدب و باهوش» داعش محصول حمله نظامی آمریکا به عراق است، خود این اعتراف، محصول شهادت شهدای حرم است، همین شماها، همین شهید حی و حاضر، حاج قاسم سلیمانی! ای شهدای حرم! گناه نسل شما… نسل ما… نسل من، جنگ ندیدن بود که آن را هم شهادت شما در روزگاری که علیالظاهر جنگ نیست، پاک کرد! بعد از جنگ، ابتدا نقشه این بود که نسل مرا از «جنگ» بترسانند اما «جنگ کجایی که دلم تنگ توست» آنقدر از زبان نسل من… همین شهدای حرم گفته و شنیده شد که نقش بر آب کرد این نقشه را. آنگاه نقشه طعنه کشیدند و از سن و سال خود بر سر ما چماق بلند کردند. زخم زبان «جنگ ندیدهها» محصول همین نقشه بود. اینک به سن و سال شهدای حرم بنگرید!

مهم نیست شناسنامه آدمی به جنگ بخورد، مهم آن است که وصیتنامه آدمی به شهادت بخورد. مهم آن است که جنگ نباشد و هیچ کجا از خاک کشورت دست دشمن نباشد اما «مهدی نوروزی» به شهادت برسد تا جنگ نشود و هیچ کجا از خاک کشورت دست دشمن نیفتد! حالا باز به بسیجی کف خیابان ۸۸ ما زخم زبان بزنید که «بسیجی واقعی» نبود! مهم نیست! او دیگر این طعنهها را نمیشنود! نوروز در آسمان خبرهای بهتری است! آسمان همیشه فاطمیه است! اینک صلح، بهار، پرستو و… همین زمین بدهکار آن شهیدی است که تن خود را بیرون مرزها سپر کرد! بیرون مرزها… و پیش از آنکه پای اجنبی، خاک وطن را آلوده کند! در تعریف «شهدای حرم» بسی کاملتر از زخم زبان ناقص «جنگ ندیدهها» این است که بگوییم؛ «در جستوجوی باده شهادت، زودتر از زود رفتند تا باز هم سایه جنگ بر سر این آبادی سنگینی نکند». عراق مال عراقیها و سوریه از آن سوریهاست لیکن آنچه از مجاهدان کنونی جهان اسلام، شهدایی با ملیتهای مختلف ساخته، آرزوی تمدن واحده و مدینه فاضلهای است که انشاءالله با ظهور مهدی موعود (عج) محقق خواهد شد. جمهوری اسلامی اگر دنبال امپراتوری بود، کارهای دیگری غیر از نوکری برای حرم آلالله و خدمت بیمزد و منت به همسایگانش انجام میداد. نشان به نشان شهدایش، جمهوری اسلامی در پی آن است که سایه جنگ، حتی از سر کشورهای دیگر برداشته شود. محصول حمله نظامی آمریکا به عراق را زحمت کشید و خود جناب اوباما برایمان گفت! این وسط، بدبخت کسانی هستند که میخواهند این آمریکا را، با وجود این اعترافات، این سناتورها، این همه روسیاهی، بزک کنند! من اما میخواهم از محصول شهادت شیربچههای سپاه خامنهای در مجاورت حرم اهل بیت سخن بگویم. به یمن این همه شهادت، «یار» خواهد آمد. آقاجان! عاقبت که میآیی… ای آفتاب بالانشین! ضجههای ماه و ستارهها را نمیشنوی؟ داریم تو را صدا میزنیم، تو را میخوانیم… با خون شهدایمان که «جبهه و جنگ» را ندیدند اما «شهادت» را چرا! «ظهور» را ندیدند اما «تو» را در لحظه شهادت چرا! آقا جان! سالیان درازی است که «لحظه شهادت روزگار» است. برس به داد بشریت… که گفت: «حول حالنا الی احسن الحال».

وطن امروز/ ۱۶ اسفند ۱۳۹۳
همین که آقای رفسنجانی هم با آنهمه سوابق هشتاد و هشتی، عاقبت به زشت بودن همصدایی با اسرائیل پی برده، فی حد ذاته چیز خوبی است و خبر از توفیق گفتمان اصولگرایی بر گفتمان تقلب میدهد. این را ما همان سال ۸۸ مکرر گفته بودیم که نگارش نامه سرگشاده، فتنهگری، بیقانونی، دمیدن در دروغ تقلب، بدل شدن به سرمایههای اسرائیل و تبدیل شدن به دوستان خوب نتانیاهو، امری بسیار زشت و فوقالعاده مذموم و نکوهیده است. البته بهتر بود ایشان همان سال ۸۸ پی به این نکته میبردند و همصدایی با دموکراسی، رای مردم و قانون انتخابات مملکت را به همصدایی با اغیار نمیفروختند لیکن تو هر وقت بفهمی همصدایی با دشمن، خطا و خیانت است، ناخودآگاه داری اعتراف میکنی که دروغ تقلب هم خطا و خیانت است! در تاریخ سراسر «مرگ بر اسرائیل» جمهوری اسلامی، اوج همصدایی با اسرائیل در همین دروغ تقلب علیه جمهور و جمهوریت بود. اینک وقتی آقای رفسنجانی هم در مذمت همصدایی با نتانیاهو سخن میگوید، در اصل دارد شعار «نه غزه، نه لبنان» را هو میکند! خب! نگارنده ضمن اینکه این همه را به فال نیک میگیرد، در ادامه نکاتی را به اختصار بیان میکند.
یکم: در سالیان گذشته، هیچ پیشرفت علمی و البته بومی ملت ایران، اندازه انرژی هستهای روی مخ سران اسرائیل رژه نرفته. بدیهی است هر اقدامی که -ولو اندازه یک پیچ و مهره کوچک- صنعت هستهای ما را محدود کند، مورد رضایت اسرائیل است. این دیگر یک تحلیل سیاسی نیست که بتوان علیه آن ردیه اقامه کرد. کاملا واضح است. فلذا این یک اصل مسلم و غیرقابل خدشه است؛ محدود کردن صنعت هستهای با هر نیتی که صورت بگیرد خواسته یا ناخواسته حکم همصدایی با اسرائیل دارد. پس همصدایی با اسرائیل فقط خلاصه در نامه سرگشاده علیه یک انتخابات باشکوه ۴۰ میلیونی یا شعار «نه غزه، نه لبنان» نمیشود، بلکه حذف نماد هستهای هم همصدایی و همراهی با نتانیاهو محسوب میشود. باورم هست هر آنچه بغض گله از روزگار را میهمان گلوی علیرضا و آرمیتا کند، یعنی همصدایی با اسرائیل خبیث.
دوم: من تعجب میکنم از آقای رفسنجانی. ایشان با علم بر آنکه همصدایی با نتانیاهو چیز بدی است، آنهمه علیه خط مقدم مقاومت علیه اسرائیل سخنپراکنی کرد؟! باورم هست هر آنچه بغض گله از روزگار را میهمان گلوی حامیان حزبالله و مدافعان حرم عقیله بنیهاشم کند، یعنی همصدایی با اسرائیل خبیث.
سوم: در تحلیلهای مندرآوردی، دبه درمیآوردند که اسرائیل، نه فقط مخالف توافق کذا بلکه اساسا مخالف پر و پا قرص هر گونه توافقی میان دولت اعتدال و ۱+۵ است! نگو اول دیوانه عالم، جماعتی از اصلاحطلبان ما را با عرض معذرت مثل خودش دیوانه فرض کرده و بازی داده! چه گفت نتانیاهو در آن کنگره آمریکایی، جز آنکه؛ «موافق توافق خوبم»؟! نتانیاهو حتی این را هم نمیگفت، باز معلوم بود که اسرائیل -بسی جلوتر از اعضای پنج بهعلاوه یک!- دنبال یک توافق خوب میان دولت اعتدال و غرب است. توافق خوب به آن معنی که در ازای امتیازات نقد و فراوانی که از طرف ایرانی گرفته میشود، به او فقط مشتی وعده نسیه داده شود! برای اسرائیل و در مواجهه با جمهوری اسلامی، چه چیزی بهتر از این؟! نقی هم اگر این وسط نتانیاهوی ابله میزند، از ورای شکم سیریناپذیر اوست، نه آنکه مشکلی استراتژیک مثلا با توافق کذا داشته باشد! با این حساب، بهتر بود این مردک، حرف حساب خود را واضحتر میزد و میگفت؛ «موافق توافق خوبترم!» جای شگفتی اینجاست که غرب و حامیانش این همه روی موضع باطل خود محکم ایستادهاند، آن وقت بعضیها در داخل، هر توافقی ولو توافق بد را بهتر از عدم توافق با غرب میدانند! «هر توافقی» یعنی همان «توافق خوب» مد نظر نتانیاهو، اما «توافق بد» معنای بدتری هم دارد، یعنی همان «توافق خوبتر» مد نظر اسرائیل! حال، همصدا با اسرائیل و مشخصا نتانیاهوی دیوانه چه کسی است؟! آنان که طرف ایرانی را هم ترغیب به یک توافق خوب و همشأن با منافع بلندآوازه ملی میکنند یا کسانی که شعر میگویند؛ «هیچ توافقی بدتر از عدم توافق نیست»؟! در رابطه با بحث پیش رو، زاویهدارترین صدا با صدای نتانیاهو، از آن منتقدانی است که ضمن تشویق طرف ایرانی به بستن یک توافق خوب و منطبق با منافع ملی، در عین حال، عدم توافق را بسی بهتر از توافق بد میدانند، همچنان که شبیهترین صدا به صدای نتانیاهو، از آن کسانی است که با سرودن بعضی اشعار، به توافق خوب مد نظر نتانیاهو گرا… گرا که چه عرض کنم، رسما پر و بال میدهند! این بار اما باورم هست هر آنکه بغض را در گلوی خود روزگار میهمان کند، همصدایی با اسرائیل خبیث کرده!
چهارم: اسرائیل دشمن ما است و ما نیز با افتخار، اول دشمن او هستیم و قسم خوردهایم تا روزگار را از این موجود نکبت و جعلی پاک نکنیم، از پای ننشینیم. اگر داشتههای اسرائیل، غصبی است، لیکن داشتههای ما واقعا داشتههای ما است. تو اگر این داشتهها را دعوت کنی که ارزان یا اصلا مفت و در حد یک آبنبات بفروشند، فراتر از همصدایی با اسرائیل، همراهی کردهای با دشمن اول بشریت. همصدایی با اسرائیل، سال ۸۸ شاخ و دم نداشت، الان هم ندارد! آقایان! وسط مذاکره، با برداشتن نماد هستهای از اسکناس ملی، ممنونیم که دست آخر، ما را متوجه معنای «تدبیر» کردید! اما هستهای، احمدیروشن، رضایینژاد و… اتفاقا همه از دل همین دانشگاه و همین سر در بیرون آمدهاند! امیدوارم تحمل این سخن را داشته باشید؛ بیشتر به شما میخورد اگر که به جای نماد هستهای، همان نقاشی معروف را میگذاشتید پشت اسکناس کشور! راستی شما آمده بودید ارزش پول ملی را افزایش دهید یا در آستانه سال نو، حتی هنگام پول نو گرفتن علیرضا و آرمیتا از بزرگترانشان هم، بغض را میهمان گلوی روزگار کنید؟!
***
تیتر را زدم «پنج + یک + اسرائیل». از بس توافق کذا را بد برای ما اما خوب برای اسرائیل بستید که فیالحال نتانیاهو خودش را رئیس سر گردنه مذاکرات میداند و از آمریکا و آن پنجتای دیگر، داعیهدارتر است! خب همصدایی نکنید با نتانیاهو! بس کنید این بساط را! دیپلمات اگر دیپلمات باشد، مایه دلواپسی دشمن میشود، نه دوست! بس کنید این بساط را!
وطن امروز/ ۲۱ بهمن ۱۳۹۳
نه پس نمیآییم. نه پس اهل کوفه میشویم و تنها میگذاریم علی(ع) را. نه پس فراموش میکنیم عهدی را که با خون شهیدان بستهایم. نه پس از شعار «مرگ بر آمریکا» آن هم در جهانیترین هنگامهاش کوتاه میآییم. نه پس از یاد میبریم «اللهاکبر» آغشته به خون شهیدی را که شب ۲۲ بهمن ۶۴ به جای بام خانه، در همان اروند خروشان سر داد. نه پس اجازه میدهیم آمریکا فکر کند به جای یک ملت شکستناپذیر، انقلابی و همیشه در صحنه، تنها و تنها با ۴ تا دیپلمات طرف است. نه پس در آستانه سیوهفتمین بهار انقلاب رجز «من انقلابیام» را بدون حماسه حضور، بدون لبیک به ولیامر و تنها در حد یک شعار پایین میآوریم. نه پس دشمن را در این توهم نگه میداریم که تحریم اقتصادی موجب عدول ما از آرمانها شده. نه پس بیتدبیری این دولت و آن دولت را به پای اصل انقلاب اسلامی مینویسیم و در محاسبه دچار خطا میشویم. نه پس مثل بعضیها کت و عینک فلانی، برایمان از لباس بدون جلیقه ضد گلوله شهید زنده موضوعیت بیشتری پیدا میکند. نه پس تنها میگذاریم «محمد رسولالله» را و «علی ولیالله» را و سلمان و ابوذر و عمار را و قرآن و نهجالبلاغه را… و اسلام را… و خمینی و خامنهای را در میان این همه قدارهبند شبپرست. نه پس به برادران چندین ساله، اجازه میدهیم یوسف انقلاب را باز هم درون چاه بیندازند. نه پس مثل بعضی از این آقازادههای اختصاری، خود را طلبکار خون شهدا تصور میکنیم. نه پس حکایت بعضی از این خواص، خمینی بتشکن را به جای افق منتهی به سحر، در خواب شبانه مشاهده میکنیم!… نه پس نمیآییم و فراموش میکنیم که ۲۲ بهمن ۹۳ آن هم بعد از خبر مرگ بشکه سعودی، بیش از هر ۲۲ بهمن دیگری، چشم بقیةالله به خیابان انقلاب اسلامی دوخته شده تا با نشان دادن این «حضور» به الله جلجلاله، تعجیل در «ظهور» خود را از حضرت باریتعالی بخواهد. نه پس مثل بعضیها زمان را میخواهیم اما بدون صاحب الزمان(عج).

هیهات! که هر شعاری در یومالله ۲۲ بهمن ۹۳ و ۲۲ بهمنهای بعدی سرداده شود، استعاره از لبیک اصلکاری، یعنی «لبیک یا صاحبالزمان» است. اگر ۲۲ بهمن ۵۷ فقط شاه رفته بود، اینک ملک عبدالله، علی عبدالله صالح، مبارک، بنعلی و خیلی از دیکتاتورهای دیگر رفتهاند. به یمن انقلاب اسلامی که منتج به بیداری اسلامی شده، فراعنه یکییکی دارند میروند بلکه زمین، اندکی نفس بکشد. فیالحال موسم نفس کشیدن زمان است. باید بیاید صاحب الزمان. به بعضیها بربخورد یا نخورد، ۲۲ بهمن یعنی توافق با مهدی فاطمه(س). اروند با آن جزر و مدهای ناآرام، خروشانتر از آن بود که بچههای ما با دست خالی بتوانند از عرضش رد شوند. کجایند والفجرهشتیها که از توافق خود با بقیةالله الاعظم، در آن لیالی عشر سخن بگویند؟ «عنایت آمریکایی» یعنی تحریم، ترور، کودتا… یعنی طالبان، القاعده، داعش… یعنی دشمنی با ملت ایران اما دوستی با سران ملعون فتنه، لیکن زمانی است که دیگر باید لطف و عنایت را از حضرت صاحبالزمان جستوجو کرد. هم او که حضرت روحالله را در شباهنگام نجوا، انیس و مونس بود. خامنهای را نیز. حضرت ماه خوب میدانند کدامین آفتاب، منظور سخن است. ما نیز خوب میدانیم رمز و راز آن چفیه را که همنشین دائم شانههای رهبر انقلاب است. مگر ما خانقاه بازیدراز را فراموش کرده باشیم که خاطرات صاحبالزمانی رزمندهها از یادمان رفته باشد! و به راستی مگر انقلاب اسلامی اساسا در آستانه بهار سیوهفتم خود قرار میگرفت، اگر لطف و عنایت مهدی موعود نبود؟ ما خوب میدانیم آمریکا و اسرائیل، چه از جان این منطقه از کره زمین میخواهند. ما به خوبی دریافتهایم که دشمن، چه از جان زمان میخواهد. اگر هدف، صاحبالزمان است، چشم دشمن کور باد که مهدی خواهد آمد. اگر دشمن، انقلاب اسلامی را میزند که به خیال خام خود مانع تحقق انقلاب جهانی منتقم خون حسین(ع) شود ما نیز غراتر از همیشه شعار «لبیک یا صاحبالزمان» را سردست میگیریم. بگذار به بعضیها بر بخورد لیکن خرافه آنجاست که از جلاد تحریم، لغو تحریم را تمنا کنی! خرافه آنجاست که در روزگار جهانشمولی «مرگ بر آمریکا» پرزیدنت روسیاه را برداری و بزک کنی! آقایان! آقایی دارد میکند شعار «مرگ بر آمریکا»ی ما در سراسر جهان. در این زمان، هر کس به هر زبانی این شعار را سر دهد، اصلش یعنی «لبیک یا صاحبالزمان». خیابان انقلاب اسلامی صحنههایی را دیده، صحنههایی را خود انقلاب اسلامی باید ببیند. انقلاب اسلامی باید ببیند ثمره خون شهدای والفجر ۸ را. غیبت، هرچقدر میخواهد جزر و مد داشته باشد؛ ما انشاءالله و به مدد خود بقیةالله از عرض تاریکی عبور میکنیم و در ساحل سحر، دگر بار، سلامی دوباره به محضر آفتاب تقدیم خواهیم کرد. برای زمان، برای زمین، خدا، نقشههای بهتری از کدخدا کشیده. خدایا! ما با وعده تو توافق داریم و دست برتر را از آن تو میدانیم. مهم نیست که از ۲۲ بهمن ۵۷ چند سال میگذرد، مهم این است که انقلابی، «انقلابی» میماند تا به چشم خود انقلاب مهدی موعود را ببیند. خمینی خوب میداند چه میگویم، خامنهای نیز، ملت «لبیک یا صاحبالزمان» نیز. سطح آرزوهای ما بالاست، خیلی بالاتر از سقف اتاق بیضی! اگر شیطان از درگاه خدا رانده شد، نشان به نشان صدور بدون ویزای شعار «مرگ بر آمریکا» شیطان بزرگ هم از چشم بشریت افتاده! خرافاتیها بدموقعی دخیل به کدخدا بستهاند! لبیک یا صاحبالزمان را عشق است… عشق است آن زمان، که زمان، عصای دست خود را بیابد و مهدی(عج) بیاید. خدایا! غیبت، زمان را به تبعید فرستاده… گویی هیچ نمیگذرد! قبلا هم در پاسخ بعضیها گفته بودم ما هنوز بهدوران نرسیدهایم! خدایا! ما از تقویم روزگار، یک مناسبت بزرگ طلب داریم که این قطعنامه همه راهپیماییهای ماست: «اللهم انا نشکوا الیک فقد نبینا و غیبه ولینا».
وطن امروز/ ۲۳ دی ۱۳۹۳
۷ یا شاید ۸ سال پیش بود؛ باز هم حدودا پس و پیش که از میدان فردوسی قصد کردم این ۴-۳ ایستگاهی که تا پل کریمخان فاصله است پیاده گز کنم. مقابل «روایت فتح» اما چشمم به برگهای افتاد که نصب شده بود روی در شیشهای فروشگاه. «علمدار با کیفیت ارتقا یافته رسید». به عشق صدای آوینی و نوحه حاجصادق و شعر بیمثال حبیب معلمی و شرق ابوالخصیب و کربلای ۵ و سهراهی شهادت و خندههای جاودان حاجحسین خرازی و آستین خالی دست راست و صدالبته طمع آن کیفیتی که ارتقا هم یافته بود، یک نسخه دیگر از دیویدی علمدار را خریدم. آخر شب در خانه، غوغایی بر پا شد در دلم با «علمدار». از یک سو صدای محزون راوی فتح بود که میگفت: «آخرین بار که ما حاج حسین را دیدیم در عملیات کربلای ۵ بود. شرق ابوالخصیب. وقتی از این کانالها که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند میداده است بگذری، به فرمانده خواهی رسید، به علمدار… او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت. چه میگویم؟ چهره ریزنقش و خندههای دلنشینش نشانه بهتری است… مواظب باش! آن همه متواضع است که او را در میان همراهانش گم میکنی. اگر کسی او را نمیشناخت هرگز باور نمیکرد با فرمانده لشکر مقدس امام حسین علیهالسلام روبهروست. ما اهل دنیا از فرماندهان لشکر، همان تصوری را داریم که در فیلمهای سینمایی دیدهایم اما فرماندهان سپاه اسلام، امروز همه آن معیارها را در هم ریختهاند… حاج حسین را ببین! امروز در شرق ابوالخصیب، نزدیک بصره و ۱۰ سال پیش در مدرسه شبانه نمونه… خدایا چه رخ داده است؟ چگونه میتوان این همه را باور کرد؟»
و از دیگر سو، حنجره محزون بلبل خمینی بود که سرود حبیب معلمی را به غایت زیبا میخواند: «اسوه شب شکاران فخر طلایهداران؛ حسین خرازی، حسین خرازی… رایحه بهاران در دل لالهزاران؛ حسین خرازی، حسین خرازی… سوی خدا نموده رجعت جاودانه، همچو همای رحمت در دل بیکرانه؛ اوج گرفته روحش سرخوش و عاشقانه، تا به تقرب حق بر زند آشیانه؛ جای کند به بزم و مجمع رستگاران؛ حسین خرازی، حسین خرازی…». در جایی از مستند «علمدار» که لنز دوربین روی صورت فرزند نوزاد شهید حسین خرازی بود، سید شهیدان اهل قلم با مخاطب قراردادن «مهدی خرازی» داشت میگفت: «یادگار حاجحسین خرازی، پسری است که بعد از شهادت او به دنیا آمده است و نامش را آنچنان که خود وصیت کرده بود «مهدی» گذاشتهاند. مهدی جان! پیش از آنکه تو آنهمه بزرگ شوی که اسلحه به دست بگیری و علم پدر شهیدت را برداری، «نجف و کربلا» آزاد شده است اما مهدی جان! این قرن، قرنی است که حق در کره زمین به حاکمیت خواهد رسید. آینده در انتظار توست». یاللعجب! زمستان ۶۵ که ما بابت دفاع از سرزمین خودمان در جنگ بودیم، شهید آوینی داشت به فرزند نوزاد علمدار کربلای ۵ میگفت؛ «مهدی جان! بیش از آنکه تو آنهمه بزرگ شوی که اسلحه به دست بگیری و علم پدر شهیدت را برداری، «نجف و کربلا» آزاد شده است…». من البته بیش از آنها شهید آوینی را دوست میداشتم که بخواهم متهمش کنم به شعار و شعارزدگی، لیکن زمستان ۶۵ و مشغول بودن ما به شلمچه و جزیره بوارین و موانع مثلثی شکل کجا و آزادی نجف و کربلا کجا؟! معالاسف آن شب هم که داشتم علمدار ارتقا یافته را میدیدم، نیمی از عراق دست یانکیها بود و آن نیم دیگر دست انگلیسیها! فلذا بیشتر به یک رویای شیرین میمانست آنچه داشت آوینی خطاب به مهدی خرازی میگفت!
***
دیروز صبح، حاجصادق آهنگران تماس گرفت که «از همه جا دارند به من زنگ میزنند و بابت دلنوشتهام به «حضرت آقا» تشکر میکنند. از اهواز، از دزفول، از تبریز، از زنجان، از شمال، از غرب، از مشهد، از تهران، از سپاه، از ارتش، از بسیج، از دوست، از ناآشنا… از همه جا، حتی از خارج کشور!» بعد بغض کرد و ادامه داد: «نمیدانم لایق این همه محبت هستم، نیستم! شرمنده شدهام عجیب! نمیدانم چه کار کنم؟» به حاجصادق گفتم: «مردم که شما را کلا دوست داشتند اما نامهتان به «تنها تداعی خمینی» و آن «هیهات مناالذله» آخرش، این محبت را مضاعف هم کرد! اساسا یکی از رموز ولایت، همین بیشتر کردن محبت دلها و قلبهاست». صدای محمدصادق آهنگران که زیباست اما اخلاص نغمهخوان ما از صدای او هم زیباتر است. گمانم «ستاد تبلیغات یکنفره جنگ» دارد نان همین اخلاص را میخورد. عجیب مردم دوست میدارند این حاجصادق آهنگران را! باری در حج، هنگام رمی جمرات، صحنهای دیدم که خالی از لطف نیست تعریفش. با آهنگران و جماعتی دیگر مشغول سنگ زدن به ابلیس بودیم که چشم پیرمردی افتاد به حاجصادق. پیرمرد سنگ زدن به شیطان را بیخیال شد و بنا کرد بوسیدن حاجصادق، حالا نبوس کی ببوس! حاجصادق خندهکنان به پیرمرد گفت: «حالا اعمال حجت خراب نشه؟!» که جواب شنید؛ «این بوسه هم بخشی از اعمال حج من است!»
***
اوضاع آنقدر کربلای پنجی است که دیشب به سرم زد دوباره «علمدار» را بگذارم و ببینم؛ «مهدی جان! پیش از آنکه تو آنهمه بزرگ شوی که اسلحه به دست بگیری و علم پدر شهیدت را برداری، «نجف و کربلا» آزاد شده است اما مهدی جان! این قرن، قرنی است که حق در کره زمین به حاکمیت خواهد رسید. آینده در انتظار توست».
*** *** ***
این روزها سالگرد شهادت شهید مصطفی احمدیروشن است… و این متن از صدر تا انتها، هیچ نیست الا نامهای به «علیرضا» که تروریستهای صهیونیست، پدرش را کشتند به جرم غیرت در علم و عمل. اگر یک نسل پس از شهدای «روزگار جنگ» و به شهادت «اربعین بیست میلیونی»، نجف و کربلا آزاد شد، فرزندان شهدای «جنگ روزگار» هم انشاءالله پیش از آنکه آنهمه بزرگ شوند که سلاح علم و دانش پدر را به دست گیرند، شاهد آزادی قدس شریف خواهند بود. علیرضا جان! زمان بر شهید نمیگذرد، بلکه این شهید است که زمان و زمین را در برمیگیرد. پس حتم کن خطاب آوینی با تو هم هست؛ «این قرن، قرنی است که حق در کره زمین به حاکمیت خواهد رسید. آینده در انتظار توست». علیرضا جان! غمگین مباش. خون سرخ پدر تو انشاءالله جمع میکند این بساط را که خدا بیخود نام هر شهیدی را «مصطفی» نمیگذارد!
وطن امروز/ ۱۳ دی ۱۳۹۳: رزمایش ارتش جمهوری اسلامی هنوز در روزهای نخست خود بود که صدای نتانیاهو درآمد تا معلوم شود تجهیزات نظامی از قبیل موشک اگر متکی به ارادههای مقدس باشد، اتفاقا اقتدارآفرین است. صدالبته اقتدار ارتش و سپاه انقلاب اسلامی در ایمان مستحکم سردار و سرهنگ و سرباز ما ریشه دارد، در تقوا و ترس فقط از خدا و لاغیر، لیکن حضرت باری تعالی خود گفته است: «واعدوا لهم ما استطعتم من قوه». حال آیا زیبنده است که وسط رزمایشی به این دشمنشکنی، آن هم در بینالمللیترین، اقتصادیترین و حساسترین شاهراه آبی جهان، بفرمایند: «افزایش برد موشک، اقتدار نمیآفریند»؟! ما اگر شعار خود را گذاشتهایم تدبیر، مگر نه آن است که باید مدبرانه سخن بگوییم و مدبرانه رفتار کنیم؟! واقعیت این است؛ سردار مملکت دارد به وظیفه خود عمل میکند، آن هم به نحو احسن. سردار مملکت، خواه چون حاج حسن طهرانیمقدم، شهید باشد، با موشکهایش، همچنان مشغول خدمترسانی است؛ خواه چون حاج قاسم سلیمانی، شهید زنده باشد، باز هم به شایستهترین نحو ممکن کار خود را دارد میکند. سپاه، موشکی که قول ساختش را داده بود، ساخته. ارتش غرورآفرین نیز. علیالظاهر جنگ نیست، اما سرهنگ کشور به شکوه هرچه تمامتر از پس کارهای خود برآمده. رزمایش برگزار میکند لیکن اندازه یک جنگ واقعی، موجب وحشت اسرائیل میشود. خب! آن که باید موشک خود را بسازد، تمام و کمال این کار را کرده، آیا آن که ایام انتخابات قول داده بود صد روزه بخش مهمی از مشکلات اقتصادی کشور را حل کند هم کار خود را به نیکی انجام داده است؟! انشاءالله به کسی برنخورد اما حقوقدانها کم آوردهاند از سرهنگها. اگر «من سرهنگ نیستم» تا دیروز یک پز انتخاباتی ـ تبلیغاتی بود، اینک باید گفت کاش بعضیها عمل به وظیفه را از سرهنگ مملکت آموخته بودند. کاش همانگونه که نظامی ما در وظیفه خود یعنی ساخت موشک، آنچنان مدبرانه عمل کرده که دشمن، دیگر در خواب هم قادر به حمله نظامی به ایران عزیز نیست، دولتمرد ما هم در مقوله اقتصاد اقتدار میآفرید. عرصه نظامی به سردار و سرهنگ خود مفتخر است، اما سردار میدان اقتصاد و سرهنگ عرصه معیشت کجاست؟! معالاسف بعضیها به جای عذرخواهی بابت بدقولیهای اقتصادی و البته خیلی چیزهای دیگر، هنوز هم بر سر مردان جنگ میکوبند و وسط رزمایش ارتش، علیه اقتدار موشک جمهوری اسلامی سخن میرانند. خوب است دستگاه اجرا به جای فرافکنی و احیانا تخطئه اقدامات غرورآفرین دیگران، در همان «تشک کارآمدی» با اصحاب نقد کشتی بگیرد. ما با دولت، دعوا نداریم لیکن «دعوی کارآمدی» چون دست آخر گره به زلف «منافع ملی» میخورد، کتمان نمیکنیم که محل اصلی مناقشه ما با دولت است. دگربار باید دولتمردان ما مداقه کنند که با چه شعارهایی از مردم رأی گرفتند؟! نیز باید مقایسه کنند چه نسبتی میان آن شعارهای عمدتاً اقتصادی و کلیدواژههای بعد از سکانداریشان وجود دارد؟ آیا پارازیت، فیلترینگ، زدن امر به معروف، اینترنت، معطل کردن امهات امور کشور به نتیجه مذاکره و… اندک تناسبی با شعارهای انتخاباتی آقایان دارد؟! متأسفانه حرفهایی که برای مردم «نان» نمیشود، به کلیدواژههای اصلی دولت اعتدال بدل شده. خواننده فلان بتواند بخواند، نویسنده بهمان بتواند بنویسد، آن یکی بتواند بنوازد، این یکی بتواند برقصد؛ صرفنظر از درست یا نادرست بودن این موارد -که بررسی آن مجال دیگری میخواهد- شده مهمترین کلیدواژههای دولت اما فرار اینچنین از حوزه اقتصاد به حوزههای دیگر، زیبنده دولتی نیست که دو شعار تدبیر و اعتدال را سر دست گرفته. نکته بسیار مهم اینجاست که اگر دولت قصد دارد «جنگ مواضع» با اصحاب نقد راه بیندازد، منتقدان هوشیارتر از آنند که دولت را امر به معروف اصل کاری یعنی «امر به اقتصاد» نکنند. فرار از «نبرد کارآمدی» به «جنگ مواضع» این ظن را در مردم برمیانگیزاند که نکند دولت خود از کارنامه نهچندان خوبش در حوزه اقتصاد باخبر است که علیالدوام از اقتصاد فرار میکند! شگفتا! در حوزههای مورد علاقه آقایان هم وقتی از ایشان سؤال میکنی، باز از زیر بار مسؤولیت شانه خالی میکنند با این بهانه جالب که بودجه این نهاد و آن سازمان، از بودجه ما بیشتر است! فرار از اقتصاد، هم خودش بد است، هم منجر به نتایج بدی میشود که همین فرار از مسؤولیت در حوزههای مورد علاقه هم از نتایج شوم فرار از فراحوزه اقتصاد است. آری! اقتصاد «فراحوزه» است و تو وقتی از آن فرار میکنی، با آن همه ادعا در دیپلماسی خارجی و دیپلماسی نفتی، قیمت نفت میشود ۵۷ دلار! باورم هست نفت ۵۷ دلاری بیش از آنکه قدرت کدخدای غیر کدخدا را نشان بدهد، بیش از آنکه قدرت آلسعود در حال سقوط را نشان بدهد، حتی بیش از آنکه محصول زد و بند اوباما و اخوک عبدالله بعضی آقایان باشد، نتیجه طبیعی فرار قوه مجریه از فراحوزه اقتصاد به حوزههای بعضا مبتذل و دستچندم است. همچنانکه نتیجه بدیهی تمدید توافق کذا هم میتواند باشد که ما سابق بر این در روزنامه «وطن امروز» از آن به «دشت اول تمدید توافق» یاد کردیم. فرار از حوزه اقتصاد حتی اگر فرار به حوزه مهم و غیرمبتذل دیپلماسی هم باشد، باز نتیجهای بهتر از نفت ۵۷ دلاری در پی نخواهد داشت. اینک جا دارد داخل پرانتز به آقای رفسنجانی بگوییم که آیا بهتر نیست برای این نفت ۵۷ دلاری هم پایی پیش بگذارید و نزد اخوک عبداللهتان چیزی به گرو بگذارید؟! و آیا بهتر نیست به آلسعود که این همه نزد ملت ما منفور است، اینقدر مشتاق نباشید؟! بگذریم… که من از سر خیرخواهی به دولت محترم عرض میکنم منفعت، فقط و فقط در «نبرد کارآمدی» است و الا «جنگ مواضع» دولت، نه با ما، که علیالقاعده باید با آمریکا و اسرائیل منفور و امثال همین عربستان مفتخور باشد. با شعارهای اقتصادی از مردم رای گرفتن اشکالی ندارد اما شرط است که بعد از روی کار آمدن هم حقیقتا نقش «کلید» را ایفا کنیم، نه اینکه با خلق کلیدواژههای غیر اقتصادی، گرههای معیشتی زندگی مردم را بیشتر کنیم. از قضا، نقد ما به توافق کذا یا تمدید آن هم به زبان اقتصاد بود. آقایان قول داده بودند با توافق، تحریمها برداشته میشود و اقتصاد نفسی میکشد! فیالحال تحریمها که برداشته نشد، اما تو اگر میخواهی اقتصاد نفسی بکشد، اولین قدم آن است که از اقتصاد، فرار نکنی. با این دستفرمان، همه حرفی زده میشود الا حرفی که برای مردم «نان» داشته باشد! با این دستفرمان، کلیدواژهها «کلید» را میخورند!
وطن امروز/ ۵ آذر ۱۳۹۳
دوشنبه شب بعد از اتمام مذاکرات، جان کری نشان داد که حقا وزیر خارجه شیطان بزرگ است و به آرمانهای صهیونیسم متعهد؛ «با این توافق، امروز دنیا از سال گذشته امنتر است و تمام کشورها بویژه کشورهای حوزه خلیج فارس و اسرائیل امنتر از گذشته هستند.» معالاسف پاسخ دندانشکن جناب ظریف، مختصر در این جمله شد که «خوشحالیم دنیا کمتر نگران باشد»! اساسا دستفرمان دولت اعتدال در حوزه سیاست خارجی، همین کاستن نگرانیهای دنیا از خطرات(!) جمهوری اسلامی است اما اولا کدام نگرانی؟ ثانیا کدام دنیا؟ ثالثا کدام خطر؟ «خوشحالیم دنیا کمتر نگران باشد» که نشد جواب دشمن! شگفتا! نزدیک ۱۷ سال پیش، دولت اصلاحات نیز در حوزه سیاست خارجی شعار «گفتوگوی تمدنها» را سردست گرفت بلکه از نگرانیهای دنیا(!) کم کند اما چه بود واکنش دنیای مدنظر بعضیها، بعضیها از اصلاحاتچی گرفته تا معتدل، به آن همه شعر که درباره گفتوگوی تمدنها سروده شد؟ هیچ، دنیا یعنی حضرت کدخدا نگرانتر هم شد و عدل، ما را گذاشت در لیست کشورهای محور شرارت! الان هم همینگونه است و شیطان همچنان به شیطنت مشغول. تو وقتی دنیا به این بزرگی را خلاصه در قطر گردن اوباما، جانکری و صدالبته نتانیاهو میکنی و خیال میکنی همه دنیا همین قدارهبندان سرگردنه هستند، نتیجه این میشود که حتی برای «تمدید» هم که فیالواقع نظر، خواست، میل، آرزو و هدف ۱+۵ بوده، از جنابعالی امتیاز میگیرند! دقت شود؛ این امتیاز، قرار بود به دشمن داده شود در ازای لغو تحریم اما در کمال تاسف شاهد هستیم که عینا همین امتیاز دارد به دشمن داده میشود آن هم فقط در ازای تمدید، تمدید چی؟ تمدید خود مذاکرات! خلاصه کردن دنیا در چهره چند حرامی که اتفاقا منفور جهان و جهانیاناند، ایضا وجیزه «هر توافقی از عدم توافق بهتر است» نتیجه آن همه مذاکره را جز این میکرد، جای تعجب بود! تا این دو مورد اصلاح نشود، هر توافقی به روایت جان کری متضمن امنیت بیشتر اسرائیل است. وقتی جان کری میگوید؛ «تحریمها ماند و ایران نیز به تعهداتش عمل کرد. احمق خواهیم بود، اگر بخواهیم شرایط امروز را ترک کنیم و به عقب بازگردیم» میخواستی اسرائیل از توافق ژنو یا تمدید آن ناراضی باشد؟ خوب است آقایانی که دنبال افراد همصدا با نتانیاهو میگشتند، دمی درنگ کنند در آن همه اتهاماتی که به این و آن میبستند. آن اتهامات، خدا را خوش نمیآمد اما کدخدا را چرا! رضایت دیگر کدخدا آنجاست که میبیند بعضیها دنیا به این بزرگی را با مساحت کاخ سفید اشتباه گرفتهاند! از این مساله باید هم کدخدا راضی باشد! از تمدید باید هم کدخدا راضی باشد! «تمدید» خواست دشمن بود، اما چون بعضیها در مذاکره «تدبیر» نداشتند، کدخدا بابت عملی شدن خواسته خودش هم از بعضیها امتیاز گرفت! واقعا این بود آن همه آشنایی حضرات با فوت و فن دیپلماسی؟! «خوشحالیم که دنیا کمتر نگران باشد» مال بعد از توافق کذا یا تمدید آن نیست؛ فیالواقع از روز ۲۲ بهمن ۵۷ به بعد وقتی دنیا دید ملتی مثل ملت ایران با رهبری ابرمردی چون خمینی بتشکن، شیطانشکن، خمینی «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند» بیهیچ ترس و هراسی جلوی زورگوییهای آمریکا و اسرائیل ایستاده و همچنان میایستد، نگرانیهایش کمتر شده. اتفاقا توافق کذا و تمدید آن، چون منجر به درازتر شدن زبان شیطان شده، به نگرانی بیشتر «آزادگان عالم» منجر میشود. آری! ما وقتی میگوییم «دنیا»، منظورمان «مستضعفین جهان»اند؛ ابنای آدم، آحاد بشریت. حال بعضیها بگویند که از نظر دنیا، خطر، جمهوری اسلامی است یا شیطان بزرگ؟! از سمفونی جهانشمول و غرورآفرین باریکه غزه، زمان زیادی نمیگذرد. جمهوری اسلامی حامی غزه، فلسطین، کرانه باختری، در یک کلام مهمترین و مؤثرترین حامی قدس شریف بود و آمریکا بزرگترین حامی اسرائیل. در آن نبرد که هنوز هم البته ادامه دارد، دنیا طرفدار که بود؟! و علیه که؟! عجبا که از نظر دنیا، خطر همین آمریکا و اسرائیل است، آنوقت بعضیها آنگونه پاسخ دندانشکن به جانکری میدهند! انقلاب اسلامی ملت ایران انقلاب علیه استعمار و استبداد بود. این برای دنیا خطر است یا حمایت آمریکا و اسرائیل از تروریستها؟! ما ۸ سال علیه تجاوز صدام مورد حمایت همین ۱+۵ از وجب به وجب خاکمان با قطره قطره خون شهدایمان دفاع کردیم. این برای دنیا خطر است یا حمایت آمریکا از صهیونیستهای کودککش؟! دانشمندانی چون علیمحمدی، شهریاری و احمدیروشن برای دنیا خطرناکاند یا ۲۵۰۰ کلاهک اتمی اسرائیل؟! هستهای ما با صلحآمیزترین مصارف در کنار فتوای جهانی ولیامر مسلمین جهان برای دنیا خطر دارد یا تجارت اسلحه و بمب توسط همین کاخ سفید؟! حاجقاسم سلیمانی، مرد اول خاکریزهای منطقه که خواب خوش را بر داعش وحشی حرام کرده، خطر برای دنیا حساب میشود یا کسانی که با حمایت آمریکا مهمترین زیرساختهای کشورهای منطقه را به تلی از خاک و خاکستر بدل کردهاند؟! سیدحسن نصرالله یا نتانیاهو؟! دنیا کدام یک را برای خود خطر میداند؟!… و البته سلمنا! گیرم دنیا یعنی همین اوباما و جان کری! اینها اگر تا دیروز، با ما فقط دشمنی میکردند، امروز که زبان به تحقیر هم میگشایند! واقعیت این است که توافق کذا و تمدید آن، دشمن را با ما دوست نکرده، بلکه زبان او را علیه ملت ما درازتر کرده! دیگر، صحبتهای دوشنبه شب جانکری را همه شنیدند و همه دیدند «تحریمها ماند و ایران نیز به تعهداتش عمل کرد. احمق خواهیم بود، اگر بخواهیم شرایط امروز را ترک کنیم و به عقب بازگردیم»! من از آن «سلمنا»یی که نوشتم عذر میخواهم. بیم از آن دارم که دنیا با دیدن این صحنهها، اتفاقا نگران شود و دلش از چیزهایی بگیرد! آخر، بعد شعر «گفتوگوی تمدنها» در عصر اصلاحات، دنیا با خودش میگفت؛ «نکند که راست باشد و ما داریم از دولت جمهوری اسلامی صداهای دیگری میشنویم؟!»
***
آقای ظریف! شما وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی، امید دل احرار عالم هستید و دنیا ما را به مبارزه با آمریکا و اسرائیل میشناسد. اگر واقعا دل جهانیان برایتان مهم است، جواب جانکری را بدهید.
صدای حسین(ع) دیری است به گوش ما رسیده. ما آنقدر از عاشورای ۶۱ هجری قمری دور نشدهایم که «هل من معین» شه دین را نشنیده باشیم. محرم خواه همجوار آفتاب تابان باشد، خواه همسایه برف و باران؛ ملت ما تماشاچی کربلا نبوده، بلکه رسما آمده به جنگ یزید. معالاسف بعضیها تماشاچی کربلایند! و کربلا را از مفهوم بلندبالای مقاومت و ایستادگی فرو میکاهند تا احیانا لازم نباشد هزینهای برای حسین(ع) بپردازند. آنکه حسین(ع) را یک طرف میز مذاکره و یزید را طرف دیگر میخواند، به فکر پیروزی حق بر باطل نیست؛ سودای برد – برد دارد! بعضیها خدا را میخواهند اما حال و حوصله جنگ با شیطان را ندارند! بعضیها خدا را میخواهند اما کدخدا را هم! بعضیها میخواهند از سیدالشهدا، عاشورا و کربلا بلکه شهادت را بگیرند، همچنان که میخواهند برائت از شیطان بزرگ را از ماهیت انقلاب اسلامی جدا کنند! واقعیت آن است که بعضیها بیش از خون خدا، روی نقشه یزید حساب باز کردهاند! و بیش از مکر خدا، درگیر کدخدایی هستند که فیالواقع دیگر کدخدا هم نیست! آری! بعضیها هنوز هم فکر میکنند تأثیر تحریم یزید، از اثر خون حسین(ع) مؤثرتر است! وه که چه وارونه خواندهاند بعضیها داستان کربلا را! ملت اما عاشورای امسال باز هم درس کربلا را یاد داد. من از شکوه و عظمت تاسوعا و عاشورای ۹۳ این را فهمیدم که ملت ما بر خلاف بعضیها، ایمان به وعده خدا دارد. این «شورش در خلق عالم» که دوباره پدید آمد، به راستی آیا جز این معنایی دارد که کربلا درس ایستادگی در برابر دشمن، ولو با خالیترین دست ممکن است؟! باز بهنام اصلاحطلبی بروند بنویسند که ما به زیارت عاشورای دیگری، خالی از مضامین خشونتبار نیازمندیم! باز بروند بگویند که حرکت امام حسین(ع) در عاشورا عقلانی نبود! باز بردارند مدعی شوند کربلا درسی جز درس ایستادگی داشت! شگفتا! ملت روی ایستادگی حسینبن علی(ع) سرمایهگذاری میکند، بعضیها روی تسلیم شدن در برابر یزید زمانه! و مگر جز این است که تحریم، کسب و کارشان است؟! ملت، همه نگاهش به کرم آلالله است، بعضیها این وسط کاسه گدایی انتخابات سمت اوباما دراز کردهاند! و در راه این گدایی، دمی کربلا را وارونه جلوه میدهند، دمی امر به معروف را میزنند! شک ندارم آه محرم، دامن دشمندوستان را خواهد گرفت. شک ندارم! دهه اول محرم ۹۳ تمام شد؛ در مذاکره میان گلوی علیاصغر(ع) و تیر سه شعبه، ما پرچم خون ۶ ماهه رباب را بالا میدانیم. به نشانهگیری هم که باشد، هدف تیر حرمله فقط چند متر با او فاصله داشت لیکن حضرت سیدالشهدا تا بلندای آسمان، خون علیاصغر(ع) را پرتاب کرد. خوب است کلاه وجدانشان را قاضی کنند بعضیها که خون حسین(ع) برندهتر است یا شمشیر یزید؟! اگر به شهادت این ملت، خون حسین(ع)، پس دیگر این همه شمشیر تحریم کدخدا را به رخ این ملت نکشید!
وطن امروز/ ۱۴ آبان ۱۳۹۳
چقدر میتواند یک نظام، مظلوم باشد، آن هم نظام مقدس جمهوری اسلامی که متکی بر خداست و خون ۳۰۰ هزار شهید؟ کاش میشد بر این مظلومیت، حدی متصور بود. مغرضان و معاندان، یک سال تمام با استناد به سخن فلان دولتزن و بهمان وزیر، به مسخره گرفتند بنزین تولید داخل را بلکه اصل و اساس خودکفایی را، حالا جناب سخنگوی دولت اعتراف میکند که بلااشکال است بنزین محصول دسترنج کارگر ایرانی! فقط هم بنزین نیست. مثلا در موضوع بورسیهها، باز هم دشمن، نزدیک چند ماه، مستند به سخن این یا آن مسؤول دولتی، به جوسازی و سیاهنمایی پرداخت، حالا جناب سرپرست وزارت علوم اذعان میکند؛ «اینطورها هم که میگفتند نبوده!» صدالبته ما را نیز اذعان و اعترافی هست و آن اینکه عاشقانه دوست میداریم این جمهوری اسلامی شهدایی را و در هیچ میدانی، تنها نمیگذاریم انقلاب را. در موضوع بنزین، به صحنه آمدیم و اگرچه مدرک و شاهد دال بر سلامت بنزین تولید داخل بسیار داشتیم اما عجیب، دستمان بسته بود! چرا؟ چون BBC مستظهر به سخن «مسؤول جمهوری اسلامی» عنصر بلندبالای خودکفایی را میزد. طرفه حکایت اینجاست؛ رسانه روباه پیر لیکن لگدپران، به اینجا که میرسید خانم فلانی را یک دولتزن معرفی نمیکرد، بلکه میگفت «مسؤول جمهوری اسلامی»! یعنی «وقتی مسؤول جمهوری اسلامی، خود معتقد است بنزین تولید داخل، آلودگی دارد، شما عشاق سینهچاک جمهوری اسلامی دیگر خواهشا کاسه داغتر از آش نشوید!» در بحث بورسیهها هم همین بود. دشمن، مستند به ادعای وزارت علوم جمهوری اسلامی -و نه حتی وزیر علوم دولت اعتدال!- وارونهنمایی میکرد؛ ما هم که چیزی میگفتیم، آن چند کلمه مقدس زیر آرم قدسی «الله» یعنی «جمهوری اسلامی ایران» و در ذیل این یکی، این چند کلمه «وزارت علوم، تحقیقات و فناوری» را -۳ تایی با هم- به رخمان میکشید! یعنی «وقتی وزارت علوم زیر نظر جمهوری اسلامی زیر نظر خدا خودش قبول دارد که در بحث بورسیهها تخلف گسترده صورت گرفته، شما دیگر خواهشا ساکت»! برگردم به همان سؤال مطلع نوشتار؛ براستی «چقدر میتواند یک نظام، مظلوم باشد»؟! شگفتا از شرف بیمایه بعضیها که بنشسته در صندلی جمهوری اسلامی، جمهوری اسلامی را میزنند، آن هم به دروغ! حالا دیگر کاملا باید معلوم شده باشد که هم در بحث بنزین دروغ گفتند، هم در موضوع بورسیهها. این بود آنکه بهش میگفتند «دولت راستگویان»؟! که تو اولا، دروغ بگویی! ثانیا، یک سال تمام دروغ بگویی! ثالثا، یک سال تمام با دروغ وقیحانه خودت، خوراک به دشمن بدهی! آقایان نوبخت و نجفی بفرمایند حالا که ادعای دیگر دولتمردان اعتدال مبنی بر آلوده بودن بنزین، ایضا آلوده بودن ۳۷۰۰ بورسیه، دروغی بیش نبوده، این آبرویی که مکرر در مکرر از نظام رفته شد، چه میشود؟! یعنی همه آبرو دارند و آبروی همه مهم است الا آبروی بنایی که با قطره قطره خون ۳۰۰ هزار شهید بالا رفته؟! پس دوباره میپرسم؛ «چقدر میتواند یک نظام مظلوم باشد»؟! و چقدر میتوانند عدهای «مریض» باشند؟! از مصادیق بارز «فی قلوبهم مرض» این است که در موضوع بنزین، روی صندلی جمهوری اسلامی، مرتب به دشمن جمهوری اسلامی خوراک بدهی. عجیب آلوده است محیطزیست قلب بعضیها! آلوده به مرض سیاستبازی! مرض فتنه! مرض خوشرقصی برای دشمن! آن هم مستند به ادعای دروغ! در ماههای اخیر، این همه جنگل در آتش سوخت، دولتزن دولت راستگویان، هرگز واکنش شایسته و بایسته نشان نداد اما آنجا که هیچ ضرورتی به موضعگیری نیست، علیالدوام حی و حاضرند، چه میگویم که در بستن دروغ، اندک ابایی ندارند! آنجا که باید باشند نیستند، آنجا که نباید باشند، به دروغ هم حاضرند بایستند! دروغ، همینطوری هم مخل دولتمردی هست، وای از آن روز که علیه جبهه حق و به خوشامد باطل، دروغ گفته شود! متحیر ماندهام دشمن جمهوری اسلامی، برای عدهای، چقدر عزیز است که حاضرند ولو به دروغ، خوراک برایش تهیه کنند؟! من واقعا نمیدانم برای دفاع از حق، چیزی به اسم «دروغ مصلحتی» وجود دارد یا نه اما ظاهرا برای دشمنی با حق و خوراک دادن به باطل، دروغ، فراتر از مستحب، واجب موکد است! همون سازمانه بود که هوا رو در روزهای توفانی تهران، به موقع (!) پیشبینی میکرد، اخیرا مدعی شده؛ «وجود پارازیت نمیگذارد گاهی هوا را درست پیشبینی کنیم!» عجب! ما به خیالمان این هم تقصیر بیلبوردهای ضد آمریکایی بود که شما نمیتوانستید هوا را درست پیشبینی کنید! چطور امواج خود ماهواره برای امر خطیر هواشناسی و اعلام مه غلیظ صبحگاهی -که همه خودشان خود به خود دارند میبینند!- هیچ مزاحمتی ندارد اما پارازیت دارد؟! واحیرتا از قلوب مریض! هر جا جبهه حق میخواهد یک مزاحمتی برای کید و نقشه جبهه دشمن درست کند؛ مخل سلامت میشود، مخل دیپلماسی میشود، مخل محیط زیست میشود، مخل زندگی گونهای نادر از گربه ماده کویر میشود، مخل اعلام مه غلیظ صبحگاهی هم میشود! در عوض، احیانا هیچ خباثتی از دشمن، مزاحم هیچ چیز نیست! گویی ممد حیات، مفرح ذات و مزید نعمت است هر آنچه از ناحیه دشمن صورت گیرد؛ خواه ماهواره باشد، خواه بمبی که برای کودک درون گهواره «لالایی مرگ» میخواند! این موارد، نه فقط محیط زیست را خلل وارد نمیکند، بلکه چون از آنور آب ساطع میشود، گل است و بلبل. با این دست فرمان، بیم از آن دارم که دوفردای دیگر مدعی شوند؛ «شعار «مرگ بر انگلیس» برای سلامت گونه نادری از بچه کوسههای در حال انقراض، مضر است!» و «شعار «مرگ بر آمریکا» از عدد عناصر جدول مندلیف به طرز چشمگیری میکاهد!» این مواجهه شماری از راستگویان دولتی با نظام مظلوم جمهوری اسلامی است، لیکن بنگرید تعامل رسانههای اصولگرا با دولت محترم را. باری از بدنه خود دولت، مدعی شدند؛ «آب تهران آلوده به نیترات است.» آیا ما نمیتوانستیم در همین «وطن امروز» تیتر یک برویم؛ «سلامتی نوزادان در خطر» و دولت راستگویان را بنوازیم؟! ما اما «شرف» داریم و هرگز حاضر نیستیم قوه مجریه را به هزینه «تشویش اذهان عمومی» نقد کنیم. نقد ما از زاویه حق است، فلذا بیآنکه «ارگان دولت» باشیم، از قول وزارت بهداشت نوشتیم که آب تهران، مشکلی ندارد. آقایان و خانمهای راستگو! ما نانخور دولت نیستیم اما شما دارید نان این نظام شیدایی و شهدایی را میخورید! لااقل به شکرانه رواداری منتقدان با دولت اعتدال، اندکی اهل انصاف باشید در حق جمهوری اسلامی… و الا بیم از آن دارم که مردم گریبانتان را با این سؤال بگیرند؛ «آن از سیاست خارجهتان، این هم از سیاست داخلهتان، چه کار دارید میکنید؟!» آقایان و خانمهای راستگو! ملت، سعهصدر منتقد را ندارد؛ خوشگل رای میدهد، خوشگلتر پس میگیرد!
وطن امروز/ ۱۹ مهر ۱۳۹۳
شعاری که آن بالا، سر در وبلاگ گذاشته ام، اگر چه ایهام دارد، لیکن فقط و فقط ناظر بر آن «۲۶» است که یکی از قطعات بهشت زهرای تهران است. «اینجا قطعه ای از بهشت است؛ نه با قلم، که با خون باید نوشت» قدر مسلم یک «وبلاگ» در یک فضای به شدت مجازی نمی تواند باشد، آنهم وبلاگ فقیری چون حقیر! فلذا ادعاهای زلال بهشتی، به یک شدیدا قبرستان نشین عادات سخیف نیامده! اصلا نیامده! ما زمین گیرشده ها، خود زمین مان چیست که حالا بخواهیم پز فضای مجازی این زمین را بدهیم؟؟ آنهم که شعار مذکور، به جای «آنجا»، با ایهام «اینجا» شروع می شود، جز این نیست که «قطعه ۲۶» برای من همیشه و همواره «اینجا» است! عاقبت، هر چه «آنجا» دور و دست نیافتنی است، «اینجا» نزدیک و صمیمی است!
(البته اصلش را بخواهی، «اینجا»، «آنجا» است؛ «هر جایی غیر از اینجا»، «یک کنج دنج باصفا، غیر از اینجا» اما تو اصلش را نخواه و به دل ما رحم کن!)
پر واضح است مرادم از «اینجا» در شعار بالای سر، نه وبلاگ قطعه ۲۶ بلکه حس خوش قرابت، -لااقل در نام- با همان قطعه ۲۶ جاودان و بهشتی است. و اگر این حس قرب نبود، و اگر نبود که ما دل به همین وصال خوش کرده ایم -دل را که می توانیم به وصل و قرب خوش کنیم!- حتما شعار را اینگونه تصحیح می کردم؛ «آنجا قطعه ای از…» که اینجا یعنی این خانه، این «سنگر سایبری» در بهترین حالت یک وبلاگ است.
مع الاسف، رسانه «وبلاگ» نیز به لحاظ «حرفه ای» تعریفی مشخص دارد که با استناد به آن، حتما -شاید بهتر باشد بنویسم؛ حتی!- قطعه ۲۶ ما نمی تواند یک «وبلاگ» باشد! دیدین میگن؛ «از اینجا مونده، از اونجا رونده»؟ همین قطعه ۲۶ را می گویند! این قطعه ۲۶ را! و اعتراف می کنم؛ دقیقا! اغلب قریب به اتفاق مطالب اینجا، به شهادت منبعی که پای مطالب می خورد، مختص یعنی اختصاصی این فضا نیست، و همین محکم ترین دلیل است که ما قطعه ۲۶ خود را «وبلاگ» ندانیم و «وبلاگ» نخوانیم! اشتباه نشود؛ من این را من باب افتخار نمی گویم! اتفاقا به نسبت دیگر رسانه های فضای مجازی، «وبلاگ» را آشناتر، دوست تر، بهتر، راحت تر، خودمانی تر و در عین حال، باوجدان تر و قانونمندتر از سایر رسانه های سایبر می دانم. از این رو،
اولا؛ جز اینجا -حالا اسمش وبلاگ باشد یا هر نام دیگری!- هرگز خانه دیگری در فضای مجازی نخواسته ام. اینجا هر چه باشد، یک ورودی دارد، یک خروجی، و یک قفل و چفت و بستی! بی در و پیکر نیست! ول نیست! فیسبوک نیست! شبکه ارواح عمه شان «اجتماعی» -بخوانید «اشتباهی»- نیست! نه «رها» است برای خود، و نه «هار» است برای خود! نظم و نسقی دارد!
ثانیا؛ از آنجا که نمی خواهم میان عنوان «وبلاگ» با این قطعه ۲۶ خودمان فاصله های بعیدتر از این بیفتد، گاهی… هر از چند گاهی، این دور و درازی را با مطالب وبلاگی کاهش می دهم و مختص اینجا می نویسم. هم «مختص»، و هم «وبلاگی». «مختص» که معلوم است، اما «وبلاگی» به این معنی که چیزی از درونیات زندگی خود را با توی خواننده به «اشتراک» می گذارم، بی آنکه حریمی را شکسته باشم یا حرمتی را درنوردیده باشم. اساسا تفاوت اشتراک گذاری های وبلاگی با اشتراک گذاری در شبکه های موسوم به اجتماعی در همین «حفظ حرم» است! رسانه وبلاگ، یک زلالیتی دارد که اگر آدمی بخواهد به بهانه اشتراک کذایی، حرمت های اسلامی، حتی حرمت های انسانی را خدشه دار کند، اگر نگوییم قطعا، این را می توانیم بگوییم که اغلب، ترجیح می دهد این حریم شکنی در شبکه های اجتماعی صورت پذیرد، نه رسانه وبلاگ.
من البته برای کش دادن این مقدمه که تا همین جا هم مطول شد، سر پردردی دارم، و شاید روزی با ذکر مصداق، و ورودی جزئی نگرانه، به بحث مکفی در این باره بپردازم، اما…
امروز صبح، سنگ مزار پدرم را عوض کردم! اولین سنگ مزار بابااکبر، حدود ۱۰ روز بعد از شهادتش نصب شد و تا ۲ سال هم ماند. من تقریبا چیز مشخصی از آن سنگ قدیمی به یاد ندارم، مگر بعدها… و به روایت تصاویر گرفته شده. آن سنگ، از این سنگ قدیمی های بهشت زهرا بود که رنگ طوسی مایل به خاکستری داشت با قطر فقط ۳ سانت، عرض نیم متر، طول یک متر. همین! هنوز هم میان گلزار شهدا، تک و توک از آن سنگ پر خاطره پیدا می شود، فی المثل در همین قطعه از قطعه ۲۶ که پدرم هست، مزار چند تایی شهید، با همان سنگ قدیمی، مشخص شده همچنان. دوست شان دارم! روی اولین سنگ مزار بابااکبر، به سبب کمبود جا، چیز متمایزی نوشته نشده بود الا «شهید بسیجی اکبر قدیانی… و ذکر تاریخ ولادت و شهادت». به پیشنهاد پدربزرگ، اردیبهشت ۶۳ سنگ دیگری و بزرگتری، جای سنگ قدیمی گذاشته شد که لابد اغلب شما آنرا دیده اید. آن سنگ تا همین دیروز، نزدیک ۳۰ سال، بگو یک عمر، سنگ مزار پدرم بود! جالب اینکه این سنگ، دو سال بیشتر از بابااکبر ۲۸ ساله در این دنیا عمر کرد! عمر به عنوان سنگ مزار قابل تماشا و بهم پیوسته مزار بابااکبر می گویم، و نه به عنوان دیگری. نیز عمر دنیوی می گویم، و نه عمر دیگری.
اگر فقط با من بود، شاید به همان سنگ اول قدیمی دست نمی زدم که اساسا زیبایی را در ترکیب قدمت می دانم و سادگی و خاطره. با این همه، تعویض سنگ مزار دوم ۳۰ ساله، به دلایلی واجب می نمود.
یک؛ روی سنگ، آیه قرآن نوشته شده بود و از آنجا که خواهی نخواهی روی سخن خدا پا گذاشته می شد، امر بسیار ناخوش آیندی بود، رسما گناه!
دو؛ آیه اشتباه نوشته شده بود، رسما گناه بزرگتر!
و سه؛ وصیت نامه مختصر و مفید پدرم که همه می گویند شاهکار است، بریده بریده، نامنظم و منقطع روی سنگ کار شده بود که لااقل، همیشه روی مخ من بود، اساسی! و از آنجا که کل این چند خط وصیت، قابل حک روی سنگ بود و به راحتی جا می شد، واقعا دوست می داشتم همه آن، گذاشته شود. این ۳ دلیل، به یک دلیل ذوقی هم می تواند اضافه شود و آن اینکه؛ کلا از سنگ قبر سفید خوشم می آید. هر چند سنگ مزار دوم بابااکبر، مشکی نبود، اما همین سفید نبودنش هم -یه جور طوسی روشن بودنش- خیلی به مذاقم خوش نمی آمد.
القصه! از قبل، «سیدناظر ۷۲ تن» را می شناختم. عاقله مردی افغان که دربان و نگهبان و حافظ و مراقب بنای موسوم به ۷۲ تن بهشت زهراست و می دانستم که در زمینه سنگ و سنگ قبر، هم خودش تخصص دارد، هم برادرش که در باقرشهر مجاور بهشت زهرا در کار سنگ قبر است. جمعه هفته پیش به سیدناظر گفتم که یک سنگ مزار سفید برای پدرم می خواهم، همچین مشتی ها! پرسید؛ «حدود چه قیمتی؟» گفتم؛ «برو بالاتر!» دوباره گفتم؛ «سنگ معروف به سنگ سفید افغان که سفیدی اش همچین توی چشم می زنه، هنوزم هست؟» دستم را گرفت و برد بیرون ۷۲ تن، بعد از ۱۰ دقیقه بهشت نوردی (!) مزاری را نشان داد و با تحکم گفت؛ «این سنگ رو می خوای!» گفتم؛ «همین رو!» گفت: «توی یه برگه بنویس چی می خوای روش بنویسی و بده من». نوشتم… و دادم بهش؛ «این رو روی سنگ بنویس، اما تا خودم نیام نبینم نظر ندم، نبر!» «خیالت تخت» محکمی گفت، و از هم جدا شدیم. روز یک شنبه برادر سیدناظر تماس گرفت که بیا ببین. رفتم و دیدم؛ «شهید بالا رو قرمز کن، قرمز مایل به سرخ، اصلا سرخ! کل وصیت نامه رو هم! الباقی همون مشکی بمونه… این فونت درشت تر شه، اون فونت ریزتر شه… همین الان بکن ببینم توی زمینه سفید، این ترکیب قشنگ می شینه یا نه؟…». بعد، از همانجا رفتم ۷۲ تن، پیش سیدناظر افغان… و تکرار سفارش ها! و اینکه؛ «موقع نصب و کار بنایی هم خودم باید باشم. زنگ بزن، سریع میام. قرنیز چسبیده به سنگ، بیشتر از ۱۰ سانت نشه که مکروهه زیاد برجسته شه، رنگش هم سرخ باشه، اما قرنیز کف، همون سفید خوبه». خلاصه امروز دوشنبه ۲۳ تیر ۹۳ ساعت ۹ صبح، سید تماس گرفت که بیا! نیم ساعته خودم را رساندم بهشت.
بگذریم که دیشبش اصلا خوابم نبرد درست حسابی! و کلی فکر و خیال! و بعضا فکر و خیالات آنچنانی! شاید هم شیطانی! شاید هم انسانی! شاید خیر! شاید شر! اصلش همان شب، چند بار نزدیک بود به سیدناظر زنگ بزنم که؛ «آقاجون! من پول این کار رو تمام و کمال بهت می دم، اما بی خیال! اصلا از خیر تعویض سنگ گذشتم! من آدمش نیستم!» حتی یک بار هم زنگ خورد که سریع، گوشی را قطع کردم! و سعی کردم بر خودم مسلط باشم!
همچنان القصه! وقتی به قطعه رسیدم، دو به شک بودم که سنگ جدید را بگذاریم روی سنگ قبلی یا نه! موضوع را با سید و برادرش درمیان گذاشتم که برادر سید گفت؛ «اگر این سنگ را بگذاریم روی سنگ قبلی، از ۱۰ سانت خیلی می زنه بالا، وانگهی! اندازه سنگ ها تناسبی با هم ندارن. باید سنگ رو برداریم». و دست به کار شدند. البته سید، لحظاتی بعد از آمدن من، رفت ۷۲ تن. به جز برادر سید، ۲ نفر دیگر هم بودند. من ۳ حس داشتم وقتی که فهمیدم باید سنگ قدیمی برداشته شود. یک حس بچگانه شاید هم بزرگانه که؛ «اینطوری اتفاقا بهتره. روز قیامت که بابااکبر خواست از قبرش بلند شه، ۲ تا سنگ رو نمی شکافه، همین یه سنگ رو می شکافه، زحمت کمتری می کشه بنده خدا!» باز هم یک حس بچگانه شاید هم بزرگانه که؛ «اینطوری اتفاقا بهتره. فاصله ما از پدر، دوباره می شود همان یک سنگ، و نه ۲ سنگ!» و همچنان یک حس بچگانه شاید هم بزرگانه؛ «اینطوری اتفاقا بهتره. شاید هنگام برداشتن سنگ قدیمی، خاک و ماسه های بالطبع چسبیده به سنگ هم کنده شد، شاید… شاید… شاید سنگ لحد چسبیده به خاک و ماسه چسبیده به سنگ هم برداشته شد… و… و… و…».
این برادر سید لامروت، نمی دانم چه از چشم من خوانده بود که برداشت گفت؛ «ما با دیگر فرزندان شهدا هم، همین مصیبت را داریم! فقط تو نیستی! آنها هم وقتی می خواهند سنگ قبر پدر را عوض کنند، یک حرف هایی می زنند، یک خواهش هایی می کنند، یک چیزهایی از آدم توقع دارند که! پسر خوب! نبش قبر طبق فرموده دین، همون دینی که پدرت براش شهید شده، گناهه، خیلی هم گناهه». در دلم گفتم؛ «یعنی واقعا داشتم به همونی فکر می کردم که این میگه؟؟؟!!!»
اما این یکی را دیگر در دلم نگفتم. به برادر سید گفتم؛ «بعد از سی و چند سال، دیدن پدر، آنهم پدری که شهید شده باشد، ولو از داخل قبر، چیزی نیست که حکم بردار باشد! کلا این یه جور خاص از محبت و خشم و مهر و قهر و جدایی و وصاله که شاید شامل حکم ن… ق… نشه، نمی دونم! اما خیلی دوست دارم بابام رو ببینم، خیلی! اصلا گناهش رو به گردن می خرم! واسه یه گناه، خدا بخواد بهونه قبول کنه، همینه!» برادر سید که البته مشغول کار هم بود، خندید و گفت؛ «اما این سنگی که من می بینم، این جوری کنده نمی شه! چسبیده به زیر! مگر اینکه خوردش کنیم، کنده شه! یه جا کنده نمی شه! از زیر و به شکل درست کنده نمی شه!» گفتم؛ «تلاش تون رو بکنین یه جا و سالم دربیاد، من نمی دونم!» خلاصه بعد از نیم ساعت دیگر جان کندن، سنگ، یک تکانی خورد، تا به یک جا درآمدنش امیدوار شویم! بنده های خدا، ۳ تایی، از ۳ جهت مختلف، میخ های به چه بزرگی را گذاشته بودند محل اتصال سنگ و قرنیز، و هی با چکش های به چه بزرگی می کوبیدند بر فرق میخ های بیچاره! شکر خدا، با هر مشقتی بود سنگ کنده شد، اما عجبا! همراه اولین سنگ مزار بابااکبر! جالب اینکه نوشته های سنگ اول، در قسمت زیر سنگ دوم، رد کاملی از خود باقی گذاشته بودند… و تازه، من آنجا بود که فهمیدم این سنگ دوم را روی آن سنگ اول گذاشته بودند! پس متن را اصلاح می کنم؛ ما اگر می خواستیم این سنگ سوم را بگذاریم روی سنگ دوم، مزار بابااکبر بنده خدا، شاهد ۳ سنگ می شد و… چه کار سختی داشت روز قیامت! هم الان باز متن را اصلاح کنم؛ لحد را هم سنگ حساب کنی… !! تا قیامت نشده، ۲ سنگ قبر بهم چسبیده را درآوردند و… اما، آنچه بیرون آوردنش سخت تر بود، افکاری بود که از ذهنم بیرون نمی رفت… و باز برادر سید؛ «پسر خوب! بابات الان ۹۰ سانت زیره! همچین نیست که با یه کلنگ به داخل قبر برسی!» من، اما در دلم؛ «۹۰ متر که نیست! همه اش ۹۰ سانته! تازه، ۱۰ سانت هم کمتر از یه متره! بکن دیگه… یعنی از کندن این ۲ تا سنگ، سخت تره؟!» یکی از شاگردهای برادر سید که بزرگتر و زبده تر از آن دیگری بود گفت؛ «آقا سید! توی قطعه ۲۷ یادت میاد وقتی خواستیم پدر یک شهید رو بگذاریم داخل قبر فرزندش، و اجازه داده بودن که قبر شهید رو ۲ طبقه کنیم، پیکر شهید تقریبا سالم بود و از روی صورتش قابل شناسایی؟!» برادر سید با عصبانیت گفت؛ «حالا این حرفه که تو داری می زنی؟!» و لابد در دلش ادامه داد؛ «این یارو که نزده می رقصه، تو هم داری خاطره اش رو جور می کنی!» بغض بدی گلویم را فشرده بود… یکی باید دستم را می گرفت و نجاتم می داد! من از سویی دوست نداشتم خیانت کنم به پدرم، به مزار پدرم، بلکه به خدا، به دین، به حکم دین، به سنن الهی، و از سویی دوست نداشتم خیانت کنم به محبت و خشم و مهر و قهر و جدایی و وصال شهید قطعه ۲۶… مادرم زنگ زد؛ «این یه لباس نو واسه بابااکبره. امروز خوشحاله. الان خوشحاله. هر کجای کار هستی، زیارت عاشورا بخوان»… و شگفتا! هیچ لازم نبود خودم بخوانم! گوش که تیز کردم، دیدم از چند قبر آنطرف تر از مزار پدر، دارد صدای زیارت عاشورا می آید. خیلی نگذشت که رسید به اینجا:
«السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى جمیعا سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ».
هرگز این همه نفهمیده بودم که حسین (ع) سفینه النجات است، هرگز! زمانی که داشت بد می گذشت، دیر می گذشت، ناجور می گذشت، افتاد در سرازیری! اسم رمز شب قدر آمد و روز قبر مرا به خوشی تمام کرد! و هیچ نفهمیدم کی سنگ مزار جدید در جایش آرام گرفت! و کی، این همه زود گذشت، زمانی که داشت روی اعصاب می گذشت! «سلام بر حسین (ع)» آنهم با زبان روزه و لب تشنه زیر آفتاب، مگر بی اجر می ماند؟! و مگر می گذارد به ما سخت بگذرد سید ۷۲ تن؟! «سید ۷۲ تن»! قبر و مرگ و قدر و زندگی ما، جملگی دست سیدالشهداست. «اینجا» حسین است، «آنجا» حسین است؛ همه جا کربلاست، هر روز عاشوراست. «حسین (ع)» فقط ما را از دشمن نجات نمی دهد؛ از خودمان هم نجات می دهد، آنجا که باید! «از خودمان هم نجات می دهد، آنجا که باید!» این «سید ۷۲ تن» عجیب سفینه النجات است. اتفاقا «ناظر» هم هست! «ناظر» از این بیشتر؟! و «حاضر» از این بیشتر؟!… مات و مبهوت مانده بودم از دستگیری «سید ۷۲ تن»، حضرت ارباب… که سیدناظر بقعه ۷۲ تن هم سر رسید، با یک سربند امام حسین (ع)؛ «بیا این رو بگذار جلوی عکس بابات… ماشاء الله کار چه خوشگل از آب درومد… سرخی ها هم توی زمینه سفید، قشنگ نشسته… روح بابات شاد».
“پانوشت“
اول: من از سنگ مزار جدید پدرم، از لباس نوی بابااکبر عکس نگرفتم، با اینکه طبعا می توانستم! دوست دارم توی خواننده، این عکس را بگیری و کامنت کنی… و ایضا نظر بدهی که خوب شده یا نه؟!
دوم: در داخل ۴ قرنیز به رنگ سرخ، باید مقدار زیادی خاک و ماسه -ملات- می ریختیم تا محل اتصال سنگ سفید به قرنیزها، به خوبی و در تمام سطوح مستطیل شکل، جفت و جور شود. و اما، از آنجا که دل خودم هم روا نبود آن ۲ سنگ قبلی بهم چسبیده، یک باره از مزار پدر جدا شوند، نیز از آنجا که هرگز راضی به انتقال آن به جای دیگری جز «اینجا»، جز «آنجا» نبودم، برش هایی از سنگ قدیمی -سنگ های قدیمی- را که سنگ تراش آمد و منظم و درست تراشید، زیر سنگ جدید، یعنی در داخل قرنیزها گذاشتیم. با این کار، مهم تر از آنکه به شکل محسوسی در مصرف ملات، صرفه جویی شد، جلب رضایت سنگ اول و دوم مزار بابااکبر بود! عاقبت، همین سنگ هاست که ما در «قطعه مقدس ۲۶» به سینه می زنیم! همین سنگ ها… همین سنگ نوشته ها… و همین کتیبه ها… که نیک اگر بنگری، این کتیبه ها اساسی ترین قانون این دیارند.
روزخند/
… نه پس! میخواستید ندانید که در یکی از بازیهای گروه D جامجهانی در شهر ناتال برزیل «سوآرز» مهاجم اروگوئه ضمن گاز گرفتن بازیکن ایتالیا، رد دندانهایش را بر بدن «کیه لینی» جا گذاشت.
با این یادآوری که این ذلیلمرده در انجام این کار شنیع «هتتریک» کرده، بازتاب این اتفاق دلخراش را مرور میکنیم.
باقر نوبخت: حتی با وجود این گاز، دل سوآرز هیچ وقت با کیهلینی صاف نشد!
قالیباف: اعصابخردی سوآرز ناشی از مدیریت شهری ضعیف در«مونتهویدئو» است!
اکبر رفسنجانی: راهحل همه اینها را در نماز جمعه ۲۶ تیر گفته بودم!
زیباکلام: اگر حمایت اصلاحطلبان از سوآرز نبود، اروگوئه به دور بعدی صعود نمیکرد!
سعید حجاریان: دندان نیش سوآرز ستون فقرات اروگوئه است!
علی جنتی: هم سوآرز، هم کیه لینی و هم داور را باید به بخش خصوصی واگذار کرد!
دکتر الهی قمشهای: به قول خانم امیلی دیکنسون؛ تا بوس هست، گاز چرا؟!
علی لاریجانی: گاز سوآرز باعث ابتهاج مردم آمریکای جنوبی شد!
وزیر جهاد کشاورزی: شیر بعد از جامجهانی گران میشود!!
معصومه ابتکار: علت این حادثه، مصرف بنزین پتروشیمی در پمپ بنزینهای شهر ناتال بود!
بیژن زنگنه: گاز را هم وارد میکنیم!
محسن رضایی: با استفاده از استراتژی «گلولههای برفی» و «فدرالیسم گازی» در دولت من، شاهد این صحنهها نخواهیم بود!
حسین شریعتمداری: استثنائا در این مورد بهخصوص، سند خاصی در روزنامه موجود نمیباشد!
جواد ظریف: امیدوارم به برکت ماه رمضان، سوآرز سر عقل بیاید!
محمدرضا نعمتزاده: تجهیزات مداوای کتف گاز گرفته شده کیهلینی تا صد سال دیگر هم به ایران نمیرسد!
سعید جلیلی: سوآرز با این کار ظرفیت خودش را آزاد کرد!
وطن امروز/ ۵ تیر ۱۳۹۳
بسم الله…
http://www.vatanemrooz.ir/?nid=1545&pid=1&type=0
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
رفقا؛
مجله “پنجره” در شماره ۲۳۰ مورخ ۲ اسفند ۱۳۹۳ ضمن کار کردن پرونده ای نسبتا پر و پیمان در نکوداشت مسجد جوادالائمه، تصاویری هم از “داداش حسین” منتشر کرده…
http://opload.ir/image58251.html
http://opload.ir/image58252.html
http://opload.ir/image58254.html
http://opload.ir/image58256.html
http://opload.ir/image58257.html
http://opload.ir/image58258.html
“«هر که پیام ۲۴ خرداد را نگرفته، نباید به مناصب بالای دولتی راه یابد»
.
.
.
جمله وقتی دقیق از آب درآمد، زیبندهتر آن است که اولین عامل، ناقل محترم باشد.
.
.
.
آری! حق منصبنشینی ندارد فتنهگر دیوانهای که ۱۳ را از ۲۴ بزرگتر اما از ۴۰، از همه ملت، خیلی خیلی بزرگتر تصور میکند!! میبینی جناب روحانی! علامت کوچکتر بزرگتر، سرشان نمیشود، از شما پست هم میخواهند!
.
.
.
واماندهها کاش فقط در علائم ریاضی مانده بودند؛ پیام ۲۴ خرداد را هم نگرفتهاند بدبختی!”
حرف حساب بی جواب!!
خداییش تا حالا از این زاویه به پیام ۲۴ خرداد ۹۲ دقت نکرده بودم! با این تفاصیل اگه شیخ حسن بفهمه چه حرف وزینی زده، بعید نیست حرفش رو پس بگیره!
چه می کنه این وطن امروز… برد-برد به این تیتر می گن؛ صفـــــــ تورم!! ــــــــر
نه اون چیزی که دیپلماسی می گه.
خاطــــ هفده ـــــــره:
اتاق به اتاق می رفتیم و با بچه های خوابگاه حرف می زدیم. آذر ۷۹ بود. دنبال این بودیم توی دانشگاه کانون نهج البلاغه راه بیاندازیم. می خواستیم نهج البلاغه رو بیاریم توی زندگی بچه ها. واقعا دغدغه مان بود. سراغ هرکس می رفتیم، می گفت: کار سختیه! اما بین ما، مصطفی از همه سرسخت تر بود. کوتاه نمی آمد. در جواب این حرف می گفت: یه یا علی بگو، پاش وایستا. هرچه زدیم، نتوانستیم خیلی از بچه ها را راضی کنیم کمکمان کنند. مصطفی می گفت: ما نباید بشینیم تا همه چی آماده بشه. باید کار کنیم. آنقدر هم پای حرفش ایستاد تا کانون راه افتاد. کنار بهداری دانشگاه یک اتاق گرفتیم و با برگزاری جلسه های بحث و درس شروع کردیم. حالا بعد از ده دوازده سال هنوز کانون نهج البلاغه سرپاست.
خاطــــ هجده ـــــــره:
رفتیم قم از دفتر مراجع برای کانون نهج البلاغه کمک بگیریم. گفتم: بریم خونه ی علامه حسن زاده آملی. سر ظهر بود. در زدیم. حاج آقا آمد جلوی در. گفت: شما عقل ندارید دم ظهر در خونه ی مردم رو می زنید؟! اخلاق حاج آقا را می شناختم. گفتم: حاج آقا، دانشجو اگه عقل داشت، دانشگاه نمی رفت! حاج آقا گفت: پس بفرمایید داخل! رفتیم توی اتاق. حاج آقا گفت: آقاجان، دم ظهر سه تا جوون سبیل کلفت در زدن، منِ پیرمرد ترسیدم، گفتم بفرمایید تو. مصطفی به شوخی گفت: حاج آقا، دیدی ترسیدی؟! حاج آقا با لهجه ی خاصش گفت: پشه چو پُر شد، بزند پیل را! گفتم: مصطفی، پشه هم شدی. از کانون نهج البلاغه گفتیم. حاج آقا خیلی تحویلمان گرفت. گفت: احسنت، آقاجان کارتان برای معارف شیعه خیلی عالی است. بلند شدیم برویم. گفتیم: ما روبوسی می کنیم، بعد میریم! رفتم جلو. حاج آقا به شوخی زد زیر گوشم. انتظار داشتم! خندیدم و گفتم: پیامبر گفتند؛ قصاص اون دنیا از این دنیا سخت تره. بذارین همین جا تلافی کنم. حاج آقا گفت: خب طوری نیست، بیایید من رو ببوسید. سه دور حاج آقا رو بوسیدم. صدای خنده ی مصطفی بلند شد؛ من هم می خوام! حاج آقا گفت: چکار کنم؟! بیاید. حاج آقا مصطفی را که بوسید با دست راست چندبار کشید به طرف چپ و راست صورتش، تعجب کردم؛ انگار که نازش کند.
خصوصی
داداش این جمله:
” آری! حق منصبنشینی ندارد فتنهگر دیوانهای که ۱۳ را از ۲۴ بزرگتر (اما) از ۴۰، از همه ملت، خیلی خیلی بزرگتر تصور میکند!!”
به جای اون “اما” نباید “و” بذاری؟
چند بار جمله رو بخون! اونجا “اما” معنی می ده؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی/ عمومی: بله که میده!
بعله!
این هم تیزهوشیِ شما بود در تحلیل خاص جملۀ پر مفهوم(!) جناب کلیددار!
خدا رو شکر که میده! 😐
نظر شما چیه؟!
http://s6.uplod.ir/i/00540/f1v3z8awmah5.jpg
«هرکه پیام ۲۴ خرداد را نگرفته، نباید به مناصب بالای دولتی راه یابد»
حالا انگار دولتش چه آش دهان سوزی هست!
یک کف مرتب براى نویسنده محترم و یک کف مرتب تر براى وطن امروز و آن صفر کذایی خوشگل!
خصوصی/ به اون آدرس زیر عکس ارسالی دقت نکرده بودم!!!
ـــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی/ عمومی:
اولا مهم نیست، ثانیا مشکلی نیست، ثالثا… کات! خودم اون عکس مجله پنجره که با جماعتی از خانواده شهدای گلدان به دست هستم را نداشتم! عکس ۲ نفره با حاجآقا مطلبی را داشتم اما اون یکی را نه! و چقدر اون کتی که تنم بود را دوست داشتم، خدا عالم است!! خیلی هم پوشیدمش، شاید ۶ یا ۷ سال، آنقدر که دیگر کاملا به تنم کوچک شد و نمیشد پوشید هیچرقمه!! و باز خدا عالم است از آن روز مسجد جوادالائمه چقدر خاطره دارم!! ۲ روز مانده بود به عید، یحتمل ۷ سالم بود… فوقش ۸ سال! اغلب که خانواده شهدا را برای گرفتن گلدان صدا میکردند، پدران شهدا میرفتند اما پدربزرگ، مرا فرستاد!! آخر مراسم هم یکی از مداحیهای بابا را که مداح اول مسجد بود گذاشتند… ملت، اشکی میریختندها… «گلبرگ سرخ لالهها در کوچههای شهر ما بوی شهادت میدهد»… فیالحال خندهام میگیرد وقتی جماعتی میخواهند به من و ما حالی کنند که جنگ چقدر چیز بد و پر عواقبی است!!!! خیال میکنند ما نمیدانیم جنگ چقدر نکبتی است اما این هم هست که اگر در دوران صلح، برادر به برادر خیانت میکند، وقت جنگ، همه با هم برادر میشوند… اون گلی که اون روز از دست حاجآقا مطلبی گرفتم خیلی زود پژمرده شد اما گلدونش هست هنوز! مهمتر؛ عطرش هست هنوز! و هنوز «گلبرگ سرخ لالهها در کوچههای شهر ما بوی شهادت میدهد»…
چشم انتظار؛
این اصلا مهم نیست که با ۶۰۰ هزار تومان هر جوری حساب کنی، عمرا نمی توانی از پس مخارج عید بر بیائی! مهم این است که تورم به “صفر” رسیده و این یک معجزه است!
شوخی نکنید با جناب معجزه گر!
آنقدر بهش فشار آوردیم که بنده خدا حتما باز هم مجبور می شود ایام عید از کلاردشت و سپس کیش، بازدید کند!
باز هم چشم انتظار؛ (الان داداش بیرونم می کنه!)
این نوشتن خاطرات مصطفای شهید، حرکت قشنگیه.
ممنون کربلایی.
انشالله زیارت علامه حسن زاده قسمت همه دوستان بشه. علامه حسن زاده اگر بزنن تو گوشتون(البته محکم نمی زنن) بدونید خیلی بهتون حال داده… این حال رو در طول زندگی حس می کنید.
خدا حفظشون کنه برامون…
البته که پیام انتخابات گذشته قانون گرایی بود و بس.
حالا حسن آقا! واقعا هر کس پیام رو نگرفته نباید صاحب منصب بشه؟ واقعا؟
در دولت از رئیس جمهور کسی منصب بالاتری دارد؟! محض افزایش اطلاعات عمومی پرسیدم!!!
داداش حسین؛
۱۰۰ هزار بار هم که خاطرات کودکی ات را تعریف کنی، باز هم برایمان ناب و خواندنی است.
اگر نگویم بیشتر از مطلب اصلی، مطمئن باش لااقل به همان اندازه با جوابی که به کامنت چشم انتظار دادی، صفا می کنند!
اصلا وقتی با این فاز مطلب می نویسی یا کامنتی می گذاری، ناجور دل می بری… ناجورها!
جیب من دانشجو که شپش داره توش بشکن می زنه
از اقشار دیگر جامعه بی خبرم!
صفر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چی میگه این آقای پریزیدنت؟؟؟؟؟؟؟
“واماندهها کاش فقط در علائم ریاضی مانده بودند؛ پیام ۲۴ خرداد را هم نگرفتهاند بدبختی!”
واقعا باید هم برای جناب روحانی بابت این همه کار و ابتکار، کف مرتب زد…
کاش یکی به من می گفت چه خبره؟ اگر یک روز درد این را داشتم که چرا از نوک پا تا فرق سر همه چیزمون وارداتیه، امروز اینقدر درد دارم که نمی فهمم از چیه!!
می بینید همش هم ضمیر من گذاشتم؛ یعنی احتمالا یکی این دور و برها هست که مثل من نیست و می فهمه درد ملت ایران چیه. یکی که به دردها از سر نفهمی نمی خنده!
حتما یکی هست که بدونه کیه داره پشت جبهه خنجر می زنه. یکی که فقط حرف نزنه. یکی که وقتی حرف می زنه جملاتش از خودش باشه یعنی دقیقا اونی که می خواد بگه را رک و راست بگه، نه اینکه حرفای ناب را مصادره به مطلوب کنه.
یکی هست که بفهمه داریم درد می کشیم و بفهمه دردمون از کجاست. همین درد را هم معنی اش را عوض کردن. درد نچرخیدن چرخ زندگی مردم را با درد نچرخیدن سانتریفیوژ مقایسه می کنند. بعد هم برای مردم بی سواد و تازه به دوران رسیده نسخه التیام درد می پیچیند. التیام که چه عرض کنم…
یکی هست که همه اینها را می دونه و میگه… اتفاقا آدم باسوادی هم هست، نه ببخشید با بصیرت و با معرفته… هم شجاعه… هم انقلابیه… خیلی هم بیش از تازه به دوران رسیده های اون هم با اختلاف دهم درصدی… ولی خوب کو گوش شنوا!
خدا تا کی فقط باید درد کشید… خار در چشم و استخوان در گلو… تا کی باید ایثار کرد!!
در یکی از کشورها، رییس جمهورشون قراره دو روز دیگه بره به یکی از شهرها، دیده ها حاکی از این است که بنرهای استقبال در سطح شهر بسار اندک و دولتی بوده. شنیده ها حاکی از این است که آقای استاندار شفاهی فرموده اند که ملت بنر بزنند؛ و تهش بنویسند از طرف… مثلا هنرمندان و غیره، تازه میگن به بعضیا هم زنگ زدن و تلفنی گفتن!!
خواهرم میگه: بچه ها دست گرفتن؛ بنر می زنیم، تهش می نویسیم؛
الکی مثلا از طرف…
آقا سید؛
منم با “اما” موافقم!
تورم(گفت و شنود)
گفت: دولت میگوید تورم در بهمنماه «صفر» بوده!
گفتم: پس افزایش قیمت مرغ به کیلویی ۸ هزار تومان و افزایش قیمت نان و سایر کالا و خدمات چه بوده است؟!
گفت: میگویند «تورم» و «گرانی» دو موضوع جداگانه هستند!
گفتم: ولی جناب روحانی خودشان میگفتند تورم را نمیتوان با آمار نشان داد بلکه برای درک تورم باید به جیب مردم نگاه کرد و مردم هستند که تورم را حس میکنند.
گفت: با این حساب و در حالی که قیمت همه اجناس به سرعت رو به افزایش است، تورم صفر در بهمنماه چه مفهومی دارد؟
گفتم: چه عرض کنم؟! یارو افتاده بود توی چاه و جان به جانآفرین تسلیم کرده بود، وقتی بیرونش آوردند یکی از اطرافیان گفت؛ اگرچه فوت کرده ولی خوشبختانه زخمی نشده!
میلاد حضرت زینب(س) بر اهالی قطعه مقدس ۲۶ مبارک باد!
……
http://dl.delsukhtehgan.ir/bahman92/Karimi-Milade%20hazrate%20zeynab%201392-007.mp3
این گل ها هم از طرف من؛
http://8pic.ir/images/yfai0vijtsbkkw8yuh72.jpg
http://8pic.ir/images/t3by9y71vhogwxhbpsja.jpg
تولد بانوی صبر و عشق مبارک!
بدبختی!
واماندهها کاش فقط در علائم ریاضی مانده بودند…
خندهام میگیرد وقتی میخواهند به من و ما حالی کنند که جنگ چقدر چیز بد و پر عواقبی است!!!!
وامانده ها نه تنها در علایم ریاضی، که در اعداد و محاسبات ریاضی هم مانده اند! نمونه اش این صفر
اگه وطن امروز در ستون سمت راست تیتر، دو تا تیتر کوچولو در خصوص قیمت مرغ و پرتقال کار می کرد، این صفره اونوقت خیلی بیشتر از این، واسه خودش حرف برای گفتن داشت…
میلاد با سعادت کوه صبر دشت کربلا مبارک
http://www.rajanews.com/news/199384
سید احمد؛
اولا که مداحی اولی که گذاشتید باز نمیشه.
دوما اینکه یه خواهش دارم؛ شما که همیشه زحمت میکشید، مداحیها رو یکی دو روز قبل از رسیدن مناسبتش بذارید. من که دوست دارم قبل از رسیدن مناسبت، مداحیش رو گوش بدم؛ بقیه رو نمیدونم.
و اینکه گاهی همون شب یا روز مناسبت، موقعیت دانلود یا گوش دادن مداحی جور نمیشه، بعدش هم که دیگه حسش نیست!
با تشکر!
من حاضرم شرط ببندم تیترها و صفحهبندیهای معرکهی وطن، اگه نه همهش، بخش مهمیاش لااقل کار آقای قدیانیه!
یک ضرب المثل میگه؛
خود گویی و خودخندی! عجب مرد هنرمندی؟
حکایت حسن آقای روحانی است…
چقدر تبصره زدید رو کامنتم! این که معلوم بود؛ شرط بستن نداشت که!! 🙂
ـــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
آخه واقعا اونطور که شما گفته بودین نیست. من اساسا خیلی حضور فیزیکی در وطن امروز ندارم فلذا اغلب اوقات در جریان امور روزنامه، بویژه صفحه یک نیستم. گاهی که باشم طبعا نظری میدهم. تیتر «صفر» البته پیشنهاد من بود. همچنان که با پیشنهاد من، اون گوشواره «هاشمی رهبر اصلاحات شود» به «هاشمی سر اصلاحات شود» تبدیل شد! گمانم زیادیاش بود کلمه مقدس «رهبر»! این را هم بگویم که واقعا در تیتر دروغهای مشاور رسانهای ابتکار -نیمتای پایین صفحه یک- مانده بودیم و هیچ پیشنهادی راضی کننده نبود! یک دفعه به ذهنم خطور کرد که در تیتر واقعیت امر را بگوییم؛ «از بس دروغ گفتهاند در تیتر ماندهایم!» که خوشبختانه با اون «صفر» شیخ حسن هم تناسب خوبی برقرار کرد!!
ای کاش عکس های با کیفیت مسجد جوادالائمه (ع) موجود بود، می ذاشتین برای بچه ها.
.
خصوصی: آقا سید؛ شمال اومد حتما “برین” به استقبالش! 🙂
پس بیخود نیست جادوگر (جعفری تبار) با معجزه گر ارتباط داشته!!
در ضمن؛ هنوز خاطرات قشنگ شهید مصطفی مونده. علامه ی عزیز، حسن زاده آملی یکی از خاطرات ناب و قشنگش بود.
احیانا تیتر “هیچ” چطور؟
ــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
«هیچ» را من اصلا نبودم! کار خود رضا شکیبایی بود! «خبر مرگش» هم! «هولوکاست هستهای» هم! صفحه یکهای ناب و قشنگ وطن امروز، اغلب کار سردبیر محترم است. این را هم در جواب «دی» باید بگویم که نیازی نبود ما به عنوان روزنامه، کنار تیتر «صفر» قیمت اقلام مصرفی را میزدیم. در امر رسانه، همه چیز را نباید گفت و همه پیام را نباید صادر کرد، بلکه بعضی چیزها را باید گذاشت خود مخاطب بفهمد و بگیرد! حالا اگر مخاطبی با این تیتر صفر ما، کنار شیشه یک قصابی که قیمت مرغ را زده، عکس بگیرد و به روزنامه بفرستد، حتما آن را کار خواهیم کرد، شاید در حد عکس یک روزنامه! اون دیگر، دریافت پیام از سوی مخاطب -به بهترین نحو ممکن- است که بحثش فرق میکند… مخلص کلام؛ ما به عنوان روزنامه، خیلی نباید همه چیز را لو بدهیم!
خوب راستش میدونستم کامنتم رو تغییر میدید؛ حتی اگه واقعا صددرصد تیترها پیشنهاد شما بودند.(به خاطر شکستهنفسی قشنگتون). به قول آذرخش خدابیامرز؛ غرض فونت درشت بود که حاصل شد! 🙂
حالا راه هم پیدا نکنند تو مناصب بالای دولت
انگار چه آش دهنسوزی هست
مگه این مناصب بالا به کی وفا کرده که به اینا وفا کنه
فقط ازش یه خاطره خوب اگر خدمت کرده باشند
و بد اگر خیانت کرده باشند تو ذهن مردم میمونه
و اون دنیا باید پاسخگوی خون شهدا و امام و مردم باشند
نمی دونم من خنگ شدم یا متن چون ریاضی داشت دو بار خوندم تا بفهمم یا شما واضح ننوشته بودید!
.
.
.
.
.
. الکی مثلا فکر کنم من خنگ شدم 🙂
با دیوونه دادشی موافق ام خیلی بی مزه بود 🙂
آن مرد که مراد شما بود و اکنون رفته است، سال ۸۴ همین ۵۰ درصد رو هم در دور اول انتخابات نداشت! اما چنان شخمی زد دولت رو که فقط صم بکم ها ندیدند و نشنیدند!
ربط دادن ۲۲ خرداد ۸۸ به این قضایای اخیر نیز، همانند ربط دادن جرم ملکولی گاز متان با شقیقه ی نازنین جناب جلیلی است!
بغض آن چند دهم درصد بماند بر دلتان تا سال ۹۶ (که ان شاء الله نه نماینده جبهه پایداری نفاق رای بیاورد نه دولت بنفش تزویر و امید!!)
((مرد باش و منتشر کن! نترس اونقدر هوادار داری تا کرور کرور جواب من رو بدهند!))
البته جواب ابلهان خاموشی است!
(یکی از کرورها)
امان از نزدیکی به بهار و آلرژی!
داغون و مستاصل می کنه آدمو این همه عطسه! 🙁
اونقدر عطسه کردم گاوگیجه گرفتم؛ الان این بنده خدا بالایی طرفدار کیه؟!!!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برف و آفتاب؛
بله! ظاهرا لینک آپلود شده خراب شد.
این سایت های آپلود کننده وضعیت وخیمی دارند!
علی الحساب لینک اول را حذف می کنم.
سید احمد؛
تا حالا حجامت آلرژی کردید؟
http://shiateb.com/pages/?current=viewdoc&langid=1&sel=757
همیشه «خاموشی» جوابِ ابلهان نیست! گاهی کرور کرور جواب، «یک کف مرتب» است…!!
دلم میسوزه براش. فکر میکنه خیلی حرف حسابی زده؛ منتظر جواب هم هست! خوب یکی جوابشو بده به غرورش لطمه نخوره!!
چشم انتظار؛
دیدی عکساشونو با هم؟
طرفداراش هم که ادعای ضدیت با خرافات و پاکی و … دارن، صداشون در نمیاد!
خدا عاقبت همه ما رو ختم به خیر کنه…
آره سیدجان!
تازه، همون یک عکس نیست.
چند تا دیگه هم دارند، به اضافه ی اون رقمی که هبه فرموده بودند به ستاد!!!
خصوصی! نمی دونم چرا خاطره رو تو پست یمین گذاشتم!!! شرمنده تو زحمت می افتین…
خاطــــ نوزده ـــــــره:
مصطفی نبود. کلی ازش تعریف کردم پیش بچه ها. بچه ها خندیدند و گفتند: ببین چطوری مخت رو زده که اینطوری دفاع می کنی! فردا که مصطفی آمد، بهش گفتند؛ خوب بچه شهرستانی گیر آورده ای و مخش رو زده ای ها! نبودی ببینی چطور ازت تعریف می کرد. شب، مصطفی آمد کنارم. یک نامه داد دستم و رفت! نامه را خواندم. نوشته بود؛ چرا پیش بچه ها از من تعریف کردی؟! نگفتی شاید دچار غرور و خودبزرگ بینی بشم؟! من هزارتا ضعف دارم. دیگه از این حرفا نزن. دو سه روز بابت همین باهام سرسنگین بود، بعد هم خودش آمد سراغم.
خاطــــ بیست ـــــــره:
آمد توی اتاق و گفت: پاشو بریم یه چیزی نشونت بدم! یک ماهی تابه برداشت و رفتیم توی حیاط خوابگاه. دست کرد توی جیبش و یک پاکت آورد بیرون. ماده ی خمیر مانند سفیدی را انداخت توی ماهی تابه. کبریت زد بهش و گفت در رو! دویدیم پشت درخت ها. چند ثانیه بعد یکهو ماهی تابه گُر گرفت. مثل فشفشه این طرف و آن طرف می رفت. آتش که تمام شد، رفتیم سروقتش. قدر یک کف دست سوراخ شده بود. گشته بود ترکیب یک جور سوخت موشک را توی اینترنت پیدا کرده بود، داشت درصد مواد را آزمایش می کرد.
سید احمد؛
سلام
توجه به تغذیه و استفاده از محصولات ارگانیک و پرهیز از فستفود و عمل بر اساس طبع و مزاج در رفع این نوع آلرژیها بسیار مؤثر است.
سلامتی شما را از خداوند مسئلت میکنیم.
ممنون از پیشنهادات دوستان؛
هم حجامت خاص انجام دادم و هم کلی مسائل مختلف را رعایت می کنم… بهتر می شوم اما…
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
http://www.vatanemrooz.ir/?nid=1546&pid=1&type=0
http://www.vatanemrooz.ir/?nid=1546&pid=2&type=0
پیامک از دیار تدبیر! 🙂
بایکوت تورم “صفر” در رسانه های حامی دولت! 😐
۱- تیتر وطن که عالیه
۲- مژتبی! (یاد مژتبی محرمی بخیر)
تا حدودی باهات موافقم ولی تا انتخابات بعدی خدا بزرگه
در ضمن باید ببینی جرم مولکولی متان ظرفیتش چقدره؟!
۳- سید جان، آلرژی نوش جانت. فقط آنتی هیستامین بخور
۴- داداش گلم، حسن آقا چند دهم درصد رای نیاوردها!
حرف هجده میلیون ایرانی واجد رای هستش!
حالا اگه به پشمک حاج عبدلله علاقه داری، بحثش جداست!
خاطــــ بیست و یک ـــــــره:
دستم را گرفت، از خوابگاه برد بیرون. روبروی خوابگاهِ زنجان خانه هایی بود که معلوم بود از قدیم مانده؛ از زمان آلونک نشین ها. همیشه چشمم به این خانه ها می افتاد اما هیچوقت فکر نکرده بودم به آدم هایی که توی این آلونک ها زندگی می کنند. اوضاعشان خیلی خراب بود. رفتیم جلوتر. از یکی از خانه ها خانمی آمد بیرون، سه تا بچه ی قد و نیم قد هم پشت سرش. مصطفی تا چشمش به بچه ها افتاد، قربان صدقه شان رفت. خانه در واقع، یک اتاق خرابه ی نمناک بود. در نداشت؛ پرده جلویش آویزان بود. از تیر چراغ برق سیم کشیده بودند و یک چراغ جلوی در روشن کرده بودند. مصطفی گفت: ببین اینا چطوری دارن زندگی می کنن. ما ازشون غافلیم. چندوقتی بود بهشان سر می زد. برنج و روغن می خرید و برایشان می برد. وقتی هم که خودش نمی توانست کمک کند، چند تا از بچه ها را می برد که آن ها کمک کنند.
خاطــــ بیست و دو ـــــــره:
شب ها ساعت ده توی اتاق بسیج خوابگاه سوره ی واقعه می خواندیم. یک شب من و مصطفی زودتر رفتیم. مسئول اتاق آمده بود، برق روشن کرده بود و نوار مداحی گوش می داد. مصطفی بهش گفت: این اتاق بسیجه! ساعت ده هم باید برای سوره ی واقعه باز بشه. تو الان نشسته ای برق و چراغ و ضبط رو روشن کرده ای!! درست نیست، اینا بیت الماله…
http://www.vatanemrooz.ir/?nid=1546&pid=1&type=0
واقع گرایانه تحلیل کرده
اگر چه به بعضی از قسمتاش ایراد دارم اما خوب نوشته…
نمی دونم چرا اسمم ناشناس می خوره!!!
دو تا کامنت گذاشتم ناشناس خورده…
ناشناس میگوید:
۵ اسفند ۱۳۹۳ در t ۱۲:۳۷
نمی دونم من خنگ شدم یا متن چون ریاضی داشت دو بار خوندم تا بفهمم یا شما واضح ننوشته بودید!
.
.
.
.
.
. الکی مثلا فکر کنم من خنگ شدم 🙂
با دیوونه دادشی موافق ام خیلی بی مزه بود 🙂
ناشناس میگوید:
۶ اسفند ۱۳۹۳ در t ۱۲:۱۲
http://www.vatanemrooz.ir/?nid=1546&pid=1&type=0
واقع گرایانه تحلیل کرده
اگر چه به بعضی از قسمتاش ایراد دارم اما خوب نوشته…
کامنتهای من ….
با مطالبی در باره ی فاطمیه به روزیم:
http://paydar1357.blogfa.com/
امان از دست خواهرای غواص!!!
http://khademoshohada1.blogfa.com/post/5101/
بابا پنجعلی هم به مذاکرات پیوست!
http://khademoshohada1.blogfa.com/post/5104/
“سخنگوی دولت: مقیدیم تا یازده فروردین مذاکرات را به فرجام برسانیم”
“فرجام” که میدونید چیه؟؟؟!
http://www.rajanews.com/sites/default/files/content/videos/story/93-12/06/allame%20mesbah.mp4
ــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
واقعا «زیبا» بود. انشاءالله به دعای علما و خوبان روزگار «شهادت» نصیب همه ما شود… مگر این همه گناه را با خون سرخ خود بشوییم.
بله واقعا؛
ان شاءالله برادر…
برید حال کنید
http://www.rajanews.com/news/199700
اینقدر به ذهنشون نمی رسه که رو این صحبت ها، موسیقی با این تُن نمی ذارن! کاملا تحت تاثیر قرار داده صدای علامه رو!
مرگی به جز شهادت، برای ما، یعنی بدبختی و شرمندگی… اون هم در این روزگار…
اللهم ارزقنا…
متاسفانه امروز تو حرم حضرت معصومه سلام الله علیها، چه کف و سوتی راه انداخته بود!
ایکاش می دونست هر جایی نباید هر طوری صحبت کرد…
معجزه گر در اجتماعات یه طوری سخنرانی می کنه، که یه نفر رو باید بگذارن کنارش چند لحظه یک بار بگه:
دست و جیغ و هورا!!!
🙂
یه حرف کلیشه ای
متن قشنگی بود!!
فیلم طنز؛
معــــــــــــ تورم صفر، هوا پاک، دیوار تحریم تِرِک، پاسپورت باعزت ــــــــجزه
گــــــــــــــ توافق برد-برد، منتقدین مورد حمایت!! اقتصاد توپ و… ــــــــــــر! 🙂
با بازی زیبا و چشم نواز آمیتا چاخان کلیدساز!!
اولین حرمت شکنِ حریم پرواز ملائک، (سوت و کف) شیخِ عباشکلاتی فتنه گر، در حرم امام رضا (ع) بود.
هاشمی رفسنجانی نماینده وضع موجود
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/1546/1/134376/0
این را می گفتم واقع گرایانه تحلیل کرده!
آقای قدیانی؛
وطن امروز نمی تونه سایتشو طوری طراحی کنه که وقتی روی مطلبی کلیک می کنیم، آدرسش را تو منو درج بکنه!
چقدر سایتتون اشکال داره!
صبر؛
حسین آقا خیلی دوست دارند و ملزمند به اینکه روزنامه خریداری بشه
دلایل خوبی هم براش دارن!
محمد امروز که از مدرسه اومد بهش گفتم:
تو مدرسه خبری بود از اومدن روحانی!؟
گفت: نه؛ فقط من به آقای فراهانی (ناظم) گفتم که آقا می دونید روحانی اومده قم؟!
(حالا منم خندم گرفته بود و کلی خودم را کنترل کردم)
ازش دوباره پرسیدم؛ حالا آقای فراهانی چی گفت؟
محمد لبخند رو لبش اومد و گفت که آقای فراهانی خندید و بعدش هم ادامه داد چه پسر سیاسی ای!!!
تمام شهر پره از بنر! ما موندیم اینا رو کی زده و کِی زده!
نمیشه قطعه ای باشی اما تا حالا “من زنده ام” را نخونده باشی!
خودم البته پریشب تمومش کردم و خیلی لذت بردم از لحظاتی که با حضرت سید علی هم بغض و هم اشک شدم
آقا در یاداشتی که اول کتاب است این گونه نوشتند؛
گاهی در پس پرده ی اشک کتاب را خوانده اند…
صحبتهای رهبر انقلاب پیرامون قتلهای زنجیرهای مورخ ۱۸ دی ۱۳۷۷
(تشبیهکردن روزنامههای خودزن داخلی به بچه بیعقل!)
یعنی در هیچ حادثهای از حوادث اوّلِ انقلاب تا به حال -حوادث شیرین و حوادث تلخ- اتّفاق نیفتاده است که این بوق های تبلیغاتی یک کلمه بگویند که به نفع ملت ایران باشد؛ امیدی ببخشد، دلخوشی ای بدهد، تحسینی در آن باشد! در همه حوادث، اینها سعی کردند ضربهای بزنند، سوء استفادهای بکنند، اصلی از اصول مورد علاقه مردم زیر سؤال ببرند و به حکومت ضربه تبلیغاتی و ضربه سیاسی بزنند؛ در این حادثه هم اینگونه است. لذا بنده که بیست سال است از نزدیک با جزئیّات برخوردهای تبلیغاتی با خودمان مواجهم، از این جنجالی که رادیوهای بیگانه در این حادثه درست کردند، تعجّب نمی کنم. البته از بعضی کارهای خودی ها تعجّب می کنم! از کار بعضی از این مطبوعاتی های خودی و رسانههای داخلی تعجّب می کنم! اینها درست مثل بچه بی عقلی عمل کردند که پدرش مثلاً در یک برخورد زبانی با یک آدم خبیثِ بدجنسِ بدزبانی درگیر باشد و این بچه بی عقل هم از روی بیتوجّهی به موقعیت، بنا کند پدر خودش را مثلاً مسخره کردن! اینها چنین موضعی گرفتند. البته حالا این نگاه خوشبینانه است؛ مبنی بر این است که اینها غرض و مرض و ارتباطی ندارند. اگر چنین باشد، که بحث دیگری است. علی اىّ حال، از اینکه دشمن سوء استفاده کند، ما تعجّب نکردهایم.
لبیک یا حسین؛
بی شک “من زنده ام” یک کتاب فوق العاده است.
هر کس نخوانده حتما حتما حتما این کتاب را بخواند؛ حتما هم از مقدمه اش بخواند.
واقعا “ظلم بار ترین واژه اسارت است.”
محمد بن عیسى از برادرش جعفر نقل کرده که گفت:
نزد امام رضا علیهالسلام بودیم و یونس بن عبدالرحمن در خدمت حضرت بود که خبر دادند گروهی از اهل بصره آمده اند. حضرت به یونس اشاره کرد که پشت پرده اتاقی پنهان شود و به او فرمودند تا اجازه نداده ام تکان نخور و بیرون نیا! بعد اهالی بصره آمدند و هر چه توانستند به یونس فحش و ناسزا گفتند و حضرت سر به زیر انداخته بود. بعد این که خیلى بد و بیراه گفتند، بلند شدند رفتند. بعد حضرت به یونس اجازه بیرون آمدن دادند و او در حالی که اشک می ریخت آمد و گفت: خدا مرا فدایتان گرداند. من مدافع خط و مکتب شمایم و این حال و روزم در نزد یاران است و مرا بی دین و لامذهب می دانند. حضرت به او فرمودند: ای یونس! اگر امام تو از تو راضی باشد، چه غمی داری؟ ای یونس! با مردم در حد فهم و درکشان سخن بگو و آنچه نمی فهمند را رها کن… ای یونس! اگر در دست تو مرواریدی باشد اما مردم بگویند پشکل است، برایت چه فرقی می کند؟! یا در دستت یک پشکل باشد اما مردم گمان کنند مروارید است، برای تو چه فایده ای دارد؟! حال و روز تو هم چنین است: وقتی در مسیر صحیح باشی و امام تو از تو راضی باشد، حرف مردم هیچ ضرری برایت ندارد.
“بحارالانوار ج ٢ ص ۶۵”
جناب قدیانی
این حق دولت نیست که افراد و مناصب را از همراهان خود انتخاب کند؟ در قضیه ۸۸ بحث متفاوت بود. آنجا جمعی از مردم و کاندیداها (همه کاندیداها بجز کاندیدای پیروز) نتایج را قبول نداشتند یعنی ۲۴ و ۱۳ را درست نمیدانستند بنا به دلایل خود درست یا غلط که البته تا به امروز مهلت روشن کردن ادعایشان به آنها داده نشده. در هر انتخاباتی فردی که نصف + ۱ رای را بدست آورد نماینده تمام مردم است ولو واقعا ۱ رای بیشتر از نصف باشد. انتخابات ۸۸ هم اگر ۲۴ به ۱۳ که نه، ۱۸۰۰۰۰۰۱ به ۱۷۹۹۹۹۹۹ هم بود -لیکن نتیجه مورد قبول مردم بود- احمدی نژاد میشد نماینده تمام ملت ایران ولی حتی اگر نتیجه ۳۹ به ۰ هم که بود -لیکن جمعی آن را غیر قابل قبول می دانستند- احمدی نژاد رئیس جمهور آن عده نبود.
وجدان چیست؟! (نیم نمره)
http://www.jahannews.com/vdccpoq0s2bqxe8.ala2.html
رضا ۲ و بقیه؛
به دو نکته باید توجه کنید:
یکی اینکه تو انتخابات ۸۸ با اینکه برندهی انتخابات، خیلی خیلی بیشتر از نصف مردم بهش رای دادهبودند؛ با اینحال هیچوقت به اون درصد کمی که بهش رای ندادهبودند توهین نکرد اما برندهی انتخابات ۹۲ نصف ملت بهش رای ندادند، اونوقت این راه به راه توهین و تحقیرشون میکنه. بیادبیش به کنار، اعتماد به نفسش خیلی بالاست!! (دقت کنید که این مسئله، ربطی به اینکه احمدینژاد خوب بود یا بد، نداره!)
نکتهی دوم:
جای اعتراض به نتیجهی انتخابات، تو سال ۹۲ بیشتر از سال ۸۸ بود. چون درصد رأیی که باعث برنده شدن روحانی شد، خیلی کمتر از درصد رأیی بود که باعث برنده شدن احمدینژاد شد اما بازندهی انتخابات ۹۲ قانونمداری کرد و اعتراض نکرد و وحشیبازی درنیاورد، و با کمک رسانههای دشمن، به طرفدارانش القا نکرد که تقلب شده، تا اینجا هم جمعی از مردم باور کنند که تقلب شده! (این هم ربطی به اینکه حتی یک رای هم میتونه سرنوشتساز باشه، نداره!!)
“ستاد سادهسازی مفاهیم!”
خصوصی؛
وقتى مطلب مهمى رو در کتاب یا سایتى مى خونم، نکاتى رو که به نظر خودم مهم هستند را مى نویسم.
فکر می کنم که خصوصى باشه بهتره! البته مى دونم که شما اطلاعات بهترى دارید.
ولى فکر می کنم شاید به درد بخوره!
افراد و مناصب و همراهان دولت؛
معصومه ابتکار؛ یکى از شرکت کنند گان در اجلا س بیلد برگ، که اعضای آن صهیونیست ها و ماسون هاى برجسته جهان بودند! تحت عنوان، گفتگوى تمدن ها به همراه خاتمى فتنه گر!
حسین روحانى؛ همراهى با تراب حق شناس و محمود شامخى که در سال ١٣۵٠ رهبرى منافقان را در خارج از کشور به عهده داشت!
صفایی فراهانى؛ از بنیانگذاران چریک هاى فدایی!
حسین موسویان؛ سفیر ایران در ماجراى میکونوس و متهم به جاسوسى هسته اى!
شاید ادعاى جدید منافقین درباره تاسیسات جدید هسته اى، بى ارتباط با سفر و ماموریت رفیق فریدون نباشه! خیلى بدبینانه است ولى از این ها هیچى بعید نیست!
جمله کوسه هم که گفت: با همکارى ایران و عربستان خیلى مسائل حل مى شه، جالبه! واقعاً با همکارى هم قیمت نفت رو به کمتر از آب معدنى رسوندند و به خیال منحوس خودشان، جام زهر رو تهیه کردند! موسسه مالى بین المللى ilf اعلام کرده: نفت ارزان و تحریم، اقتصاد ایران را تا ٢ سال دیگر به زانو در خواهد آورد. چنان که زنگنه گفت: واقعاً وزیر نفت با یک دیپلماسى انرژى فعال!!!!!! نقش وزیر دوم خارجه را ایفاء مى کند! معاون ایشان معظمى گفته: ایران کمترین ضررها را از کاهش قیمت نفت مى کند!!! اینها دست در دست عربستان و امریکا دارند به فرماندهى کوسه فتنه گر، خوب ماموریتشان را اجرا مى کنند… باید به “والله خیر الماکرین!” امیدوار باشیم!
برایتان بهترین ها را آرزو مى کنم و همیشه دعایتان می کنم که استوار و با ایمان و سلامت در خدمت آرمانهاى رهبر عزیزمان باشید! آمین!
برف و آفتاب عزیز؛
واقعا به “ستاد سادهسازى مفاهیم” براى بعضى ها نیاز مبرم بود!
نظرتون در مورد آیت الله وحید چیه؟!
آیت الله وحید خطاب به روحانی:
“شما یکی از بهترین روسای جمهور هستید، اما با مشکلات طاقت فرسایی روبرو می باشید”
خاطــــ بیست و سه ـــــــره:
ما که نمی تونیم بوق بسازیم، چطور می خوایم هواپیما بسازیم؟! به مصطفی برخورده بود. شرکتی که برای ایران خودرو، قطعه تولید می کرد، بوق هایش تست استاندارد بین المللی را جواب نمی داد. می خواستند از آفریقای جنوبی!!! یک خط تولید دست دوم بخرند. اینها را یکی از دوستانمان گفت که تازه آنجا کار گرفته بود. همان دوستمان واسطه شد و رفتیم پیش رئیس شرکت، گفتیم بگذارد ما هم روی پروژه ی بوق کار کنیم. با اصرار راضی شد، اما جدی نگرفتمان. چهارم عید برگشتیم تهران. قرار بود برایمان هتل رزرو کنند. رفتیم شرکت، دیدیم خبری نیست. مدیرعامل هم رفته بود مسافرت. گفتم: مصطفی ولش کنیم بریم! گفت: نه، حالا که تا اینجا اومده ایم. روزها می رفتیم کارخانه و شب ها برمی گشتیم خوابگاه. غذا یا نیمرو می خوردیم، یا نان و شیره ی انگور که از شهرمان آورده بودم. شوفاژخانه ی خوابگاه تا بعد تعطیلات بسته بود. شب با سه تا پتو تا صبح می لرزیدیم. چهار پنج روز مو به مو خط تولید را بررسی کردیم تا گیر کار را فهمیدیم! ابعاد قالب را با بوق یکی گرفته بودند!! از قالب که در می آمد، خودش را ول می کرد. تا قبل از سیزدهم عید کارمان تمام شد. با ابعاد درست تست زدیم و سه چهار نمونه تحویلشان دادیم، رفت ساپکو و همه تایید شد. جای ده میلیون پاداشی که قولش را داده بودند، نفری سیصدهزار تومان برایمان چک کشیدند! مصطفی همان را هم نمی گرفت، می گفت: ما برای پول این کار رو نکردیم.
خاطــــ بیست و چهار ـــــــره:
نان سنگک گرفته بودیم و می آمدیم طرف خوابگاه. چند تا سنگ به نان ها چسبیده بود. مصطفی کندشان و برگشت به سمت نانوایی. می گفت: بچه بودم، یه بار نون سنگک خریدم، سنگ هاش رو خوب جدا نکرده بودم، بهش چسبیده بود. خونه که رسیدم، بابام سنگ ها رو جدا کرد داد دستم، گفت: برو بده به شاطر. نونواها بابت اینا پول می دن!
نمی دونم چرا برای خاطره ۲۳ و ۲۴ گریه کردم…
چرا اینقدر آدما می تونند پست باشند؟!
یادمان باشد اینجا، یعنی مثلا جمهوری اسلامی است!
پرسشگر؛
لطفا اسم آقای وحید را نیاور! از بردن اسم ایشان، در کامنت ها خاطره خوبی ندارم!
شما یک سوال پرسیدی، ۴ نفر جواب می دهند، دردسرش برای قطعه ۲۶ است!
آقای وحید خیلی خوب است. شیخ حسن خیلی خوب است. کلا همه خوب است! والا!
سید احمد؛
فرمودید: إنشاءالله زیارت علامه حسن زاده حفظهالله تعالی قسمت همه دوستان بشه.
میشه بفرمایید علامه ساکن کجا هستند؟ جلسات و دیدارهای عمومی دارند یا فقط برای افراد خاصی نظیر شما امکان ارتباط و دیدار با ایشان فراهم هست؟
صبر؛
چرا گریه؟
خاطره ۲۳ قبول، ولی ۲۴ چرا؟!
بنده ۲۴ رو خوندم؛ اول از همه گفتم الله اکبر از این همه دقت! بعدش مرحبا به این تربیت!
اینقدر این آدابی که تو بچگی بهمون یاد دادند رو دوست دارم. خیلی آرامش و لذت داره که بزرگترها این چیزها رو به آدم یاد میدن. آدم احساس خوب تعلق پیدا می کنه…
ناشناس؛
من آدم خاصی نیستم!
تا جایی که خبر دارم، جلسه و دیدار عمومی ندارند. اگر داشته باشند هم بنده بی اطلاعم. باز هم تا جایی که خبر دارم، یا آمل هستند یا تهران منزل دامادشان یعنی دکتر باقر لاریجانی و یا قم! (چه اطلاعات دقیقی!) تابستان ها هم به روستایشان ایرا می روند.
ایرا روستایی در پایین کوه دماوند است و راهش هم از جاده هراز است.
علامه تابستان ها که در ایرا تشریف دارند، نماز را در مسجد محل می خوانند. تعداد زیادی از ارادتمندان ایشان برای زیارتشان، به ایرا می روند و مسیر منزل تا مسجد را با ایشان همراهی می کنند و نماز را به امامت علامه می خوانند. گفتگو با ایشان و یا ورود به منزلشان، شرایط خاصی می طلبد؛ آنهایی که علامه حسن زاده را دیدند و می شناسند، می دانند چه می گویم. همسر علامه هم در اتاقی در کنار منزلشان در ایرا مدفون هستند؛ معمولا در این اتاق باز می شود و مردم می توانند برای قرائت فاتحه وارد اتاق شوند. ما هم به قول معروف آمار حضور علامه در ایرا را می گرفتیم و چند دفعه با دوستان و یا خانواده خدمتشان رسیدیم!
ایرا
http://opload.ir/image59142.html
در سفید، که در منزل علامه است و آن نرده های سفید و پله ها، به همان اتاق (که گفتم، محل دفن همسرشان است) می رسد!
http://opload.ir/image59143.html
سلام؛
میشه لینک صفحاتی که راجع به آقای وحید بحث شده رو بگذارید؟
بچه ها؛
تازه از خاطرات ۲۵ به بعد، اوج مظلومیت مصطفی و البته اقتدارش مشخص می شه! من با خوندن این کتاب پیش خودم به این نتیجه رسیدم که بخش عمده ای از توفیقات نطنز، مدیون شخص مصطفی است. بلاشک.
شیخ حسن، کلاهشو بذاره بالاتر!!
خوش به حالت آقا سید…
خصوصی؛ آقای خاص 🙂 🙂
ـــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
شبکه ۲ برای بار شونصدم داره «کفشهای میرزانوروز» نشون میده! 🙂
عاشقشم!
. . .
«ایرا»… چه اسم قشنگ و گیرایی!
سید؛ وجه تسمیهاش چیه؟ میدونی؟
من میگم در این مورد صحبت نکنیم، ایشون میگن لینک صفحات رو بدید! 😐
ـــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
🙂 حالا من رو دعوا نکن اما یه متنی داشتم… درش هم «وحید بیت» بود، هم «بیت وحید»!!
علیایحال اولی رو عشق است…
وجه تسمیه اش نمی دونم چیه، ولی می دونم گیلاس و سیب و … خیلی خوشمزه ای داره!
فقط دوستان خواستن برن حتما با ماشین خوب و راننده ماهر برن چون کار راحتی نیست بالا رفتن از اون راه!
ـــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
دوستان، یه نگاهی به کامنتها بندازن! چه این پست، چه پستهای قبلی. بلاشک در کمتر فضایی از فضاهای مختلف مجازی، اینقدر کامنت مرتب، منظم و بیغلط میتوان پیدا کرد. گاهی کامنتهای فلان خبرگزاری و بهمان سایت را میبینم، غصه میخورم چرا اینهمه شلوغ و شلخته است! حالا میبینی چند تا هم حقوقبگیر داره بخش کامنتهاشون!! اصلا دبیر داره!!!! این نظم البته فقط در ظاهر کامنتهای خوب و دقیق شما نیست، اغلب کامنتها به لحاظ محتوی هم خوب و آموزندهاند. این نیز قشنگ است که در «قطعه ۲۶» به مدد زحمات آقای مبصر، معمولا کامنتها به لحظه و در آن، مورد بررسی و تایید قرار میگیرد. الحمدلله…
اون متن مصاحبه با سردار صفار بود که درش هم “وحید بیت” بود و هم “بیت وحید”!
تو اون متن یادته چقدر مثبت شده بودی؟ منو دعوا کردی که چرا به لاریجانی طعنه زدم، اون هم خصوصی!
چقدر من دوست نداشتم کفش های میرزا نوروز را… کلی با دیدنش حرص می خوردم!
سید احمد؛
اصلاحیه
همه خوب هست. 🙂
یادش بخیر
مجموع رای رقبای رییس جمهور به ۵۰ درصد هم نرسید
اما دوستان با اعتماد به نفس کامل(مثل کسی که مدال المپیک گرفته) دولت رو تخریب می کنند
کارهای مثبت دولت رو نمی بینند
کارهایی که مثل کنترل تورم یا اداره مملکت با نفت ۴۰ دلار گاهی شبیه معجزه است!
آدم با انصاف کجاست؟
مرجع سنتی و به شدت محافظه کاری مثل آیت الله مکارم هم می گویند “اقدامات دولت در اقتصاد و خدمات درمانی خوب است، دولت یازدهم وارث مشکلات زیاد گذشته است”…
بهتر است یک کف مرتب برای این همه بی انصافی زد جدا!
ــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
کاملا موافقم! مثلا در روزی که دولت اعتدال در زمینه صنعت فضایی، آن اقدام مهم را انجام داد، روزنامههای اصلاحطلب در اوج «بیانصافی» به سانسور این خدمت پرداختند، درست عکس روزنامههای اصولگرا… و اما درباره تورم، خود جناب روحانی قبلا گفته بودند که مردم، تورم را با آمار -حالا چه آمار راست، چه آمار دروغ!- نمیسنجند، بلکه با جیبشان میسنجند! به هر حال بهتر است وقتی آقای روحانی آماری ارائه میدهد، جوری نباشد که حتی روزنامه دولت یعنی «ایران» هم مصلحت را در عدم انتشار آن ببیند!! در نهایت این را بدان که اگر واقعا بحث کار و خدمت در میان باشد، دعا و ایضا کمک ما برای موفقیت دولت جمهوری اسلامی -حالا هر که میخواهد رئیسجمهور باشد- به قوت خود باقی است. حتی نقدمان هم از زاویه خیرخواهی است، نه عداوت…
ناشناس؛
اتفاقا اوج داستان و گریه قسمت ۲۴ است! در فارسی وقتی می خواهی چیز کم بها را مَثَل بزنی میگی: مثل ریگ بیابان!
اونوقت شما فکرشو بکن، ریگ بیابان باید به صاحب حقش برسد! اما سرما، لرز، بی غذایی، نرسیدن به ده میلیون و خیلی چیزهای دیگه که از نظر ما پنهان است (مثلا نیاز شدید مالی در همان لحظه…) اوج داستان همین جا است!
شاید بی ربط!
امریکا درسته استعمار گر است، درسته زور گو است و هزاران چیز دیگر! اما برای مردم کشور خودش خوبه! اگر چنین نبوغی پیدا بشود براش چنان هزینه ای می کنن و چنان استفاده ای می کنن که نگو؛ لذا برای همین اندیشه های ایران و سایر کشورها، آنجا جذب میشن و اولین چیزا باید انجا اختراع بشه! خیلی وقتا اسلامی بودن به اسم نیست، به عمل است!
______________________________________
فاطمه لینکش اینه؛
http://www.entekhab.ir/fa/news/19195
ببخشید فضولی کردم ولی دانستن چیزهای عادی حق همه است!
______________________________________
آقای قدیانی؛
تنها جایی که کامنت میذارم و مرتب میام اینجاست! مدیر و بچه های باصفا و پر از اخلاصی داره و صد البته فرهیخته…
http://www.entekhab.ir/
http://www.entekhab.ir/fa/news/191959
چرا نشده
یک سوال؛
چطوریه ایسم ها و احزابی که در غرب به وجود میاد ناشی از خود نشناسی است!
اما احزابی که (اصول گرا و اصلاح طلب) در ایران بوجود می آورند ناشی از تکثر اندیشه است؟
خاطــــ بیست و پنج ـــــــره:
یکی از مسئولین آمده بود دانشگاه سخنرانی کند. برنامه که تمام شد، دوره اش کردیم و آوردیمش توی دفتر بسیج. می خواستیم بودجه و امکانات بگیریم برای کارهای فرهنگی. مدام طفره می رفت. می گفت؛ بودجه نداریم! یکی از بچه ها گفت: شما که رئیسید، یه کار واسه ما بکنید دیگه. بنده ی خدا از دهانش درآمد و گفت: من اونجا رئیس نیستم، جارو می زنم! حالا مگر مصطفی ول می کرد. رفت از گوشه ی اتاق جارو را برداشت، بلند، با خنده گفت: حاجی، پول که بهمون نمیدی، بیا این جارو یه جارو بکش ببینیم بلدی؟؟!! 🙂 شانس آوردیم صدای بچه ها بلند بود و آقای رئیس نفهمید. دو سه نفری با چشم و ابرو به مصطفی رساندیم که؛ تو رو خدا بی خیال شو. جلویش را نگرفته بودیم، جارو را داده بود دستش! با کسی تعارف نداشت.
خاطــــ بیست و شش ـــــــره:
خانواده های شهدای دانشگاه را دعوت کرده بودیم. وقت امتحانات بود. هرچه گشتم کسی را پیدا نکردم که بیاید و کمک کند، غیر از یکی دو نفر. مصطفی یکیشان بود. از صبح آمد و تا شب ایستاد. دم ناهار توی سلف سرویس دانشگاه کنار خانواده ها می شست، به درد دل هایشان گوش می داد. باهاشان شوخی می کرد. می خندادنشان. یکی دو تا از خانواده ها گیر و گرفتاری داشتند، فکر می کردند از دست ما کاری بر می آید. بهمان می گفتند. تا مدت ها بعد از مراسم، مصطفی پیگیری می کرد کاری برایشان کرده ایم یا نه.
خاطــــ بیست و هفت ـــــــره:
رفقایم توی بسیج شنیده بودند مصطفی ازم خواستگاری کرده. از این طرف و آن طرف به گوشم می رساندند که قبول نکن؛ متعصبه!! با خانم ها که حرف می زد، سرش را بالا نمی گرفت. سر برنامه های بسیج اگر فکر می کرد حرفش درست است، کوتاه نمی آمد. به قول بچه ها حرف، حرف خودش بود. معذرت خواهی در کارش نبود. بعد از ازدواج، محبتش آنقدر به من زیاد بود که رفقایم باور نمی کردند این همان مصطفایی باشد، که قبل از ازدواج می شناختند! طاقت نداشت سردرد من را ببیند.
خاطــــ بیست و هشت ـــــــره:
خواستگاری که آمد، نه سربازی رفته بود، نه کار داشت. خانواده ام قبول نکردند. گفتند؛ سربازیت را که رفتی و کار پیدا کردی، بیا حرف بزنیم. دو سال طول کشید. آنقدر رفت و آمد و با پدر و مادرم صحبت کرد تا راضی شان کرد! کمی بعد از ازدواج، با قانون قد و وزن معاف شد. بس که لاغر بود و قد بلند! توی سازمان انرژی اتمی هم مشغول شد. مهریه را خانواده ها گذاشتند؛ پانصد تا سکه ولی قرار بین من و مصطفی چهارده تا سکه بود! بعد از ازدواج هم همه ی سکه ها را بهم داد. مراسم عقد و عروسی را خانه ی خودمان گرفتیم؛ خیلی ساده.
جناب برف و آفتاب و احتمالا دوستان دیگر
من واقعا نمیفهمم چرا نمیخواین قبول کنید که تو انتخابات ۸۸ اون کاندیداها و مردم واقعا فکر میکردن تقلب شده با دلایل خودشون اما تو انتخابات ۹۲ کاندیدایی اعتراض نکرد خوب لابد فکر میکردن تقلب نشده و اگرم فکر میکردن شده و دلیلی براش داشتن باید اعتراض میکردن. اینکه تو ۹۲ هم یه عده میتونستن انتخابات رو به هم بزنن که نشد دلیل. به هم زدن انتخابات قطعا کار نادرست و جرم سنگینی هست اما اعتراض به تقلب (در صورت وجود) کار شجاعانه و مناسبی است هر چند گاهی این دو قابل تمییز از هم نیستند… یه نکته واضحم اینه که میزان رای کاندیداها هیچ ربطی به صحت انتخابات نداره.
دکتر؛
به این حرفهایی که میگید، سال ۸۸ هم اعتقاد داشتید؟! یا فقط مرغ همسایه غازه؟!!! شیخ حسن هم همینطوری فکر میکنه که ملت رو به خاک سیاه نشونده. میگه؛ مرگ حقه، ولی برای همساده!!! اون زمان مجموع همهی آرای رقبا به اضافهی آرای باطله 🙂 چهجوریا بود که یه عده وحشی از خدا بی خبر، مملکت رو به آشوب کشیدند؟! -من، اون ۱۳ میلیون رو نمیگما، مرادم فتنهگرهان- احتمالا اون زمان هیچ کار مثبتی به زعم شما نشده بود که اقلیتی غیر از مردم، از صدر تا ذیل فقط فحش می دادند!!! کلا؛ نکتهی جالبی که در مجموع کامنتهای شما هست اینه؛
جواب خودتون در پیامهاتون به طور محسوسی مستتره!!!!! 🙂
رضا ۲ و احتمالا دکتر!!
فصل الخطاب تو هر کشوری قانون هست یا نه؟! اگه به نظر شما هست، (به نظر ما که هست) کسی که اعتراض به یک فرایند اجتماعی مثلا انتخابات داره، به نظر شما باید مسیر قانون رو بره یا نه؟! (به نظر ما که باید بره) خب؛ حالا بفرمایید اون اشراری که با احساسات یه عده معترض بازی کردند و با تحریک اونا مملکت رو هشت ماه به آشوب کشیدند، و دست بر قضا حتی یک دلیل محکمه پسند هم برای ادعاشون نیاوردند، چرا به اون قانونی که قبل انتخابات گوش فلک رو کر کرده بودند که ما به قانون وفاداریم و هرچه که مردم بگن همونو می پذیریم، قاعده ی بازی رو که یه روش برده یه روش باخت، قبول نکردند؟! اما اونهایی که نظامشون و آرامش مردمشون و قاعده ی بازی رو قبول دارند، قانون رو فصل الخطاب می دونند. حتی اگه به ضررشون باشه. این اون دلیلیه که شما چون تو فازش نیستید، نمی تونید هضم کنید. رقبای روحانی نه تنها به نتیجه گردن گذاشتند، که بهش تبریک هم گفتند. این وجه تمایز فتنه گرهاست با مردم ولایت مدار ایران.
یکی از اعضای “ستاد ساده سازی مفاهیم”!!!
رضا ۲؛
من واقعا نمی فهمم که چرا نمی خواین قبول کنین کاندیدهای بی شرف و وطن فروش و شکست خورده سال ۸۸، به هیچ وجه اعتقادی به تقلب نداشتند و صد در صد با برنامه ریزی قبلی، تقلب را بهانه ای کردند برای آسیب زدن به جمهوری اسلامی!
مردم، یعنی مردمی که تا ۲۵ خرداد به خیابان آمدند، گول آن دو روانیِ دنیاپرست را خوردند و به خیابان آمدند -که بعدا اغلب شان متوجه و متنبه شدند و فتنه گرها رو در تجمعات بعدی تنها گذاشتند- بنابراین بعدش هر که در خیابان ماند و جفتک انداخت، تکلیفش مشخص است. واقعا شعار «نه غزه، نه لبنان…» چه ربطی به موضوع تقلب داشت؟
برای من از جمعیت و تعداد معترضان و سکوت و چه و چه نگو که از قبل روز انتخابات تا خودِ ۲۵ بهمن ۸۹ در وسط ماجرا بودم!
یه جوری راجع به اتفاقات ۸۸ با کلاس صحبت می کنن، اگر کسی در جریان نباشه، فکر می کنه چقدر آدم های متمدنی بودن معترضان به نتایج انتخابات ۸۸!!!
اتوبوس اتوبوس اوباش از شرق و غرب کشور آورده بودن وسط تهران!
طرف نمی تونست درست فارسی صحبت کنه. قیافه اش حبس ابد داشت! گرفته بودنش، می گفت ما به نتیجه انتخابات اعتراض داریم و رای های ما شمرده نشد!
بهش میگن خب چرا تو شهر خودت اعتراض نکردی و یه تبر برداشتی اومدی تهران؟!
میگه چون اعتراض تو شهرستان به چشم نمیاد و باید تو تهران فشار بیاریم تا انتخابات تکرار بشه!
هماهنگ کردن چند تا از دوستان رفتن خونه طرف و شناسنامه شو فرستادن تهران؛
می دونید جالب چی بود؟ تا حالا تو هیچ انتخاباتی شرکت نکرده بود!
“ستاد ساده سازی مفاهیم”
🙂
…بهش میگن خب چرا تو شهر خودت اعتراض نکردی و یه تبر برداشتی اومدی تهران؟!
میگه چون اعتراض تو شهرستان به چشم نمیاد و باید تو تهران فشار بیاریم تا انتخابات تکرار بشه!
هماهنگ کردن چند تا از دوستان رفتن خونه طرف و شناسنامه شو فرستادن تهران؛
می دونید جالب چی بود؟ تا حالا تو هیچ انتخاباتی شرکت نکرده بود!
این خودش یه دکتر سلامه!! 🙂
دکتر؛
اول یه کف مرتب براى نابغه هایی بزن که در چنین مدت کوتاهى با وجود بحران هاى فراوان در مناطق نفت خیز و بهتر شدن اوضاع اقتصادى در غرب،
در یک خیانت آشکار قیمت سرمایه مملکت را به کمتر از نصف رساندند.
خدایی، کار هر کس نیست!!
اللهم ارزقنا؛
http://uploadco.ir/preview.php?user=&file=5003ae54a23f70b04b5c9facbbbc23ce6a8753be
با تشکر از همکاران و اساتید گرامی 🙂
دیگه افغانستان هم فهمیده که اگه به نتیجهی انتخابات اعتراض داشتهباشند، هر کاری -حتی اگه به اندازهی تقسیم مناصب، خندهدار باشه- بهتر از به گند کشیدن مملکته. اونوقت اینها هنوز دارند از آشوبشون دفاع میکنند!!
ما با اینا شدیم هفتاد مِیلیون؟!!
میزان رای کاندیداها هیچ ربطی به صحت انتخابات نداره. اما اگه اختلاف رای خیلی خیلی کم باشه، میشه حتی به حساب تیری در تاریکی، اعتراضی کرد و شاید حتی تو چند تا پایگاه اشتباه شده باشه، و نه تقلب، که میتونه باعث کشیدهشدن انتخابات به دور دوم بشه، و از این ستون تا اون ستون فرجی است!
شماها هم که کلا تکلیفتون معلومه. هر وقت نتیجه باب میلتون نباشه یعنی تقلب شده. دیگه دلیل آوردن نداره که!
هر چند تقلبی هم اگه تو انتخابات بشه به نفع شماهاست، نه به ضررتون.
مثل چند تا صندوقی که تو سال ۸۸ بازشماری شد و رای مهندس شما کمتر شد! و مثل انتخابات چند سال پیش تو شهر ما، که امثال شما تقلب کردند و وقتی تقلبشون لو رفت، ماشین آتیش زدند. خونه آتیش زدند. حوزه علمیه آتیش زدند. قرآن آتیش زدند…
داداش حسین؛
شاید وقت اون رسیده باشه شما رو کم کم تو شبکه ی افق ببینیم! هرچند که شما اساسا دوربینی نیستید و فراری از تلویزیون و… اما حسی بهم می گه؛ شبکه ی افق اگه طبق اهداف و نشانه گذاری هاش پیش بره، جای مناسبی برای هنرمندان انقلابیه، که چندان مورد حمایت دولت ها (بسته به نوع اعتقاداتشون!) نیستند.
چشم انتظار؛
پیشنهاد هم کم ندارندها!
انشاءلله حالا که شبکه افتتاح رسمی شد، داداش حسین هم جدی تر به این موضوع فکر می کنند!
چشم انتظار؛
من واقعا نفهمیدم اون حرفای اول یعنی چی؟!! ولی در مورد دومی از نظر من قانون فصل الخطاب است و هر کسی از موسوی و کروبی و احمدی نژاد و غیره باید در ازای کارای غیر قانونیشون محاکمه بشن. من هم نظرم همون ۸۸ هم این بود که موسوی باید کار رو از طریق قانونی پی گیری کنه، مثل رضایی اما نکرد! خودش مسئول این کار هست نه من. اما اینکه کسی اگه جایی صد در صد عین قانون عمل نکنه بشه وحشی و آدمکش و مزدور هم درست نیست چه برای معترضان ۸۸ و چه برای معترضان به حضور انگلیس در ایران که جلو سفارت اعتراض کردند و چه دشنام دهندگان به فائزه اما اگر کسی خلاف بزرگ و مشخصی داشت باید به سزای جرمش برسه از هر گروه و جناحی.
سید احمد؛
از کجا میگی اینو؟ شما چقدر موسوی و کروبی رو میشناسی؟ من از آدمای نزدیک به این دو شنیدم که اینها واقعا به تقلب اعتقاد داشتند.
برف و آفتاب؛
تو افغانستان اتفاقا اعتراض به تقلب بسیار جدی انگاشته شد و پس از بررسی فراوان و بدون توهین به کاندیدای معترض و حامیان وی که بعضا رفتار غیر قانونی هم داشتند بنا شد که به علت عدم احراز صحت انتخابات، قدرت بین دو کاندیدایی که احتمال پیروزی داشتند تقسیم شود که این کار حسن ها و مضراتی داشت البته به نظر من بهترین کار ممکن بود.
این حرفتم خیلی نادرسته که تیری تو تاریکی. این حرف کسی هست که دنبال رسیدن به قدرت به هر قیمتی هست که شما فکر می کنید موسوی و کروبی و خاتمی اینگونه اند اما من فکر می کنم اینگونه نیستند و اگر به نتیجه برسم (نه من، هر کدام دیگر از کسانی که مخالفشان نیستند) که آنها به دنبال قدرت بودند مسلما به صف مخالفان آنها خواهند پیوست.
با سلام؛
عالی…
فیلم و مطلب جالبی درباره جوک ترکی و لری و…
http://sahamkhabar.persianblog.ir/post/142/
روح پاک و مطهره ی مادر بزرگوار شهیدان کشوری، شاد باد…
رضا ۲:
از اونجایی که داداش حسین همیشه توصیه می کنند موضوعات رو کش ندیم، فقط یه بار دیگه کامنت در مورد وحشی و … رو بخون، ان شاالله که متوجه می شی!
این ساده سازی مفاهیم هم حکایتی شده ها…! 🙂
دقت کردید؛
نمیشه چند بار پشت هم گفت: “ستاد ساده سازی مفاهیم”!!!
سید احمد؛
خب شاید این رضا ۲ راست میگه، ولی من می خوام بدونم کسی که دور و بری هاش رو اینقدر نمی تونه دقیق انتخاب کنه که بهش دروغ نگن و آمار غلط ندهند و صحنه سازی نکنند، باید بیاد کاندیدای ریاست جمهوری بشه؟!
بی خیال رضا ۲… “رسیدن به قدرت به هر قیمتی”!! ما رو گرفتی؟!!
http://www.tasnimnews.com/Home/Single/665857
سلام مرتضی اهوازی؛
من اینقدر این عکس آواتارت رو دوس دارم! به آدم آرامش میده!
ــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
«حاجاحمد متوسلیان»… حتی اسمش هم دل میبرد از آدم! این کتاب یا بهتر بگویم؛ فیلمنامه «وقتی کوه گم شد» به قلم «بهزاد بهزادپور» را حتما تهیه کنید و بخوانید. عاشقانهای درباره «سردار جاویدالاثر» است… اصلا بگذار خلاصه فیلمنامه را برایتان بگویم؛
پسری عجیب عاشق دختری نجیب میشود… و بنا میکند به معشوقه، منظم و مرتب و مکرر نامه نوشتن! اما نامهها را ناخودآگاه و به جبر تقدیر در آن روی سفید کاغذ A4 هایی مینویسد که روی دیگرش زندگینامه حاجاحمد متوسلیان است! دختر هم بنا میکند جواب نامههای او را دادن، اما شگفتآور اینجاست که دختر، نه به سبب عشق به پسر، بلکه از روی عشق به حاجاحمد و سردرآوردن از ادامه زندگی سردار، محل به نامههای پسره عاشق میگذارد!! بندهخدا پسره که فکر میکنه دختر هم واقعا عاشق او شده، در حالی که دختر دنبال خواندن ادامه قصه حاجاحمد در آن روی برگههاست…
رفقا؛
یه پیشنهاد برادرانه…
یک مبلغی، اندازه اش مهم نیست، حداقل در حد ۵ هزار تومان و ۱۰ هزار تومان همه می توانیم هزینه کنیم. یک مرکز خیریه، یک خانواده مستضعف، نمی دانم… بالاخره یک شخص که واقعا نیازمند است را پیدا کنید و در حدی که می توانید دستشان را بگیرید.
سعی کنید این حرکت را انجام دهید… خیر و برکتش را به طور محسوس در زندگی می بینید.
خصوصی
حالا که عاشقانه است؛ حتماتر می خونیمش!
بازم خصوصی
پسری عجیب، عاشق دختری نجیب…
عجیب بودن جذاب تره یا نجیب بودن؟
جمله مال کتابه یا از خودتون؟
.
.
.
بنده خدا پسره…! الهی!
از شوخی گذشته، ممنون بابت معرفیش، حتما می خونمش!
ـــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
«وقتی کوه گم شد» را خیلی وقت است خواندهام، قبل از کتاب شدنش!
یه چند وقت که از ماجرا میگذره -باز هم بنا به جبر تقدیر و اقتضای شرایط- پسره عاشق، نامههاش رو توی برگههای دیگری برای دختره مینویسه… اما دختره دیگه جواب پسره رو نمیده که نمیده!! تا اینکه این دو ظاهرا جایی هم رو میبینن اگه اشتباه نکرده باشم. دختره میگه؛ «اگه بازم دوست داری جواب نامههات رو بدم، توی همون ورقههای قبلی بنویس!!» اینجا میشه که پسره شک میکنه…
آقا! من این همه رو گفتم که یه صلوات نثار حاجاحمد متوسلیان بفرستیم… جذبه و جاذبه را با هم داشت سردار… بنیصدر، رئیسجمهور مملکت بود اما مثل سگ از حاجاحمد میترسید!! امامخمینی رهبر مملکت بود اما یه بار فقط حاجاحمد رو دید، عاشقش شد!! حاجاحمد اون روزی که خدمت امام رسید، با عصا بود. بعد از فتح خرمشهر بود. امام بهش گفت؛ «به تو میگن احمد؟؟ به تو میگن فلان؟؟ به تو میگن بهمان؟؟» حاجی گفت: «بله!» امام خندید و جواب داد: «برو کارتو بکن… و اگه بازم چیزی بهت گفتن و بهتونی زدن، بهشون بگو که من هم از طرف خمینی مجوز دارم!!» بعد این دیدار، حاجاحمد دیگه عصا دست نگرفت!!!! خود این کار، یکپا معجزه بود رسما!!!! با عصا رفت جماران، بی عصا برگشت… برگشت و گفت؛ «ما باید پرچم اسلام را در انتهای افق بر زمین بکوبیم».
دوستان؛
نیاز به کامنت کردن نشانی هیچ خیریه ای نیست. هر کسی بخواهد به راحتی نشانی خیریه های معتبر یا افراد واقعا نیازمند را پیدا می کند.
در ضمن، تایید آدرس سایت های خیریه ای که هیچ شناختی نسبت به آنها نداریم، مسئولیت دارد! با عرض پوزش…
ـــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
حالا اگه جناب مبصر، قول بده بیرونم نکنه، با مسئولیت خودم(!) نشانی اینترنتی یک فرد نیازمند را در زیر میگذارم؛
http://hashemirafsanjani.ir/
آخه طرف بارها و به صورت کاملا علنی گفته که؛ نداره!!
یعنی گلریزانی بشهها… 🙂
کل شهر رو با پول کی بنر زدن؟؟؟
چطور برای اون قبلی، از بیت المال بود، به این که رسیده شده بیت الحال؟؟؟
راستی مهمون امام رضا بودم و به یاد همه ی بچه های قطعه ۲۶ بودم!
حاجی؛
دقت کردین دارید میشید اپوزیسیون سید؟
اون از “بیت وحید” اینم از “نشانی اینترنتی”!
🙂
اصلا حواسم به آدرسی که گذاشتید نبود. خیلی جدی داشتم می خوندم که ببینم طرف کیه!
بر باعث و بانی دزدی ها، بی عدالتی ها، رشوه خواری ها، وام های کلان بدون بازگشت، رانت ها و فامیل بازی ها لعنت…
این قدر بحث ۸۸ نکنید
آدم یاد اون کبک که سرشو کرد تو برف میفته
اعتراض به کی؟؟
ب اون شورای نگهبان؟؟ 🙂
فقط مونده بود دوستان رسما در ستاد ا. ن ثبت نام کنند
شبیه شوخی می مونه حرفتون
سلام؛
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
http://s2.picofile.com/file/7881156662/%D9%88%D9%82%D8%AA%DB%8C_%DA%A9%D9%87_%DA%A9%D9%88%D9%87_%DA%AF%D9%85_%D8%B4%D8%AF.pdf.html
دانلود “وقتی کوه گم شد”
شوخی را کسانی می کنند که با اعتماد به نفس و انبساط خاطر می گویند
“مجموع آرای رقیبان رییس جمهور به ۵۰ درصد هم نرسید!”
منظورت همان هفت دهم است؟
خوب اگر می رسید نتیجه همین بود؟
پسرای گلم چطورن؟
چند وقت نبودم چه بزرگ شدن پدرسوخته ها.
اضافه حقوقهاى ملت، طبق قانون باید بر اساس نرخ تورم باشه!
با این معجزات دولت فکر کنم وطن امروز، یه “صفر” یا “هیچ” دیگه به دولت بدهکاره!
بیخود نیست دولت صادق، این همه روى نرخ تورم “صفر” مانور میده!!
چه صداقتى!!
رضا اعتدالطلب-پزشک؛
اعتراف کردید که قانون رو قبول ندارید؟ تو بحثهای بعدی باید حواسمون به این موضوع باشه.
رضا ۲ هم که به جای سادهسازی، به ستاد تکرار مفاهیم احتیاج داره!!
میشه توضیح بدید جدی انگاشتن اعتراض چطوریه؟ که افغانستان انجام داد و ایران انجام نداد؟!!
شرمنده. من هم دیگه کش نمیدم.
ـــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
این بحث رو به خصوص با این دوستان، کش ندیم بهتر و سنگینتره! حرمت بحث هم از بین نمیره! اما یه نکته؛
از قرار ما اشتباه کردیم که به بهانه بلکه به دلیل پیروزی بسیار بسیار بسیار ضعیف چند دهم درصدی، مدعی تقلب و تخلف نشدیم و در خیابانها نریختیم!! آخه دوستان یه جوری حرف میزنن کانه کاز غلط رو ما کردیم که به قانون مملکت تمکین کردیم!!! و حالا چون تمکین کردیم، یعنی ۸۸ تقلب شده و ۹۲ نه!!!! شیوه استدلال جالبیه؛ چون من یکی رو کشتم پس حتما حقش بوده اما فلان مجرم جانی چون دستگیر هم حتی نشده، یعنی بیگناهه!
من حالا میفهمم چرا در جای جای «قرآن» خدا به پیامبر خودش که اساسا برای «هدایت» آمده -در تلویحی نزدیک به تصریح- میفرماید؛ «اینا رو ولشون کن!»
من می خوام یک اعترافی بکنم!
این هلی کوپتر که سقوط کرد مال من بود!
آقایون! کافیه دیگه دعوا نکنید لطفا… مال من بود، ببخشید حواسم نبود سقوط کرد!
شرمنده دیگه تکرار نمیشه!
مسخره بازی راه انداختن!
یعنی اینقدر سخته که بفهمن هلی کوپتر مال کدوم ارگان بود؟!
این سه تا بنده خدایی که توش بودن، بچه های کدوم نهاد بودن؟!
هلی کوپتر به اون عظمت از کجا بلند شد؟!
ماموریتش چی بود؟!
آبروی آدمو می برن… انگار مثلا دمپایی بود که معلوم نباشه مال کیه!
“تدبیر”… زرشک!
خاطــــ بیست و نه ـــــــره:
مرکز تحقیقات سپاه هر سال جشنواره ی سلمان فارسی را برگزار می کرد. سال ۸۳ پروژه ای که مصطفی روی سوخت موشک کار کرده بود، توی جشنواره رتبه آورد.
خاطــــ سی ـــــــره:
نُه ماه رفت و آمد تا استخدامش کردند. توی همین رفت و آمدها به سایت نطنز، گاهی می آمد پیش ما. کنار خوابگاه خانه اجاره کرده بودیم. یک شب تا ساعت ۲ با مصطفی سر مسائل سیاسی روز بحث می کردم. نمی دانم چطور شد که بحثمان کشید به مسائل هسته ای. برایم عجیب بود که چرا مصطفی می خواهد برود نطنز! آن وقت ها از صد نفر بچه ها، یک نفر هم نمی رفت آن جا. نه پُستی بود، نه مقامی، نه حقوق بالایی. عوضش دوری بود و غربت و سختی رفت و آمد. حتی حرفش بود که اسرائیل می خواهد مراکز هسته ای مان را بمباران کند. مصطفی آن شب گفت؛ نمی دانم راهی که دارم می رم، ممکنه ختم به شهادت بشه؟!
ماجرای روبهرو شدن پروفسور با یک جانباز نابینا
http://shohadayeiran.com/fa/news/67567/
ــــــــــــــــــــــــ
قطعه ۲۶:
http://www.ghadiany.ir/1393/22209
توی دنیا اگر بگویی؛ «علم؟» از نانو تا هسته ای، و از پزشکی تا ملی ترین سلول های مغز پروفسور سمیعی را دارم که برایت رو کنم! توی دنیا اگر بگویی؛ «تلاش در راه دانش؟» قطرات خون احمدی روشن را به رخت می کشم، آرمیتا را!
سلام
کلا شکرالله
تقلب داخلی!! 🙂 🙂
http://www.jahannews.com/vdchvvnkm23nzvd.tft2.html
ــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
یه بارم زمان معاونت تاجزاده در وزارت کشور، تعدادی صندوق رای، دست آخر سر از آهنگری درآورد!! باز زمان همین جناب، انتخابات مجلس بود و جناب حداد عادل در مسجد محل خودشان طبعا به خودش رای داده بود -ایضا خانوادهشان- اما عاقبت ادعا شد که در آن صندوق، حداد حتی یک رای هم نداشته!! 🙂 بندهخدا حداد عادل رفت «فارس» و گفت؛ «اصلا خانواده به کنار، اون رایی که خودم به خودم دادم کجا رفت؟؟؟؟ اینکه شد حکایت مدرس!!!!»
بعله! «متقلب» شورای نگهبان را به کیش خود پندارد…
به نظر شما، نباید به داشتن چنین جونیوری افتخار کرد، با این همه هنرهای نهان و آشکار؟! من که به نوبه ی خود، بهش افتخار می کنم!!
.
… فساد موجود در قراردادهای مرتبط با جونیور، نه تنها یک موضوع غیر قابل انکار در محافل ضد فساد غرب شناخته میشود، بلکه به دلیل پیچیدگی خاص این شیوه از فساد و بکارگیری متدهای جالب توجه، به عنوان یک کیس استادی (Case Study) و نمونهای مهم برای تحقیق در «منابع قضائی، علمی-پژوهشی و رسانهای خارجی» مرتبط با فساد مورد توجه قرار گرفته است.
به عنوان مثال؛ در تحقیقی که توسط آقایان والند و هید (Terje I. Vaaland and Morten Heide) از دانشکده تجارت دانشگاه نروژ در سال ۲۰۰۶ صورت گرفته، فساد جناب جونیور در قرارداد نفتی استات اویل به عنوان یک کیس استادی قابل مطالعه مورد بررسی قرار گرفته است!!
چشم انتظار؛
ما نباید بهش افتخار کنیم، پدر و مادرش باید به این فرزند خلف افتخار کنند!
چند روز صبر کنیم، حکم خندهدارش هم صادر میشه!
از همین الان ذهن هامون رو آماده کردن، ۴ تا تهمت هم پیش پیش نثارمون کردن که به اصطلاح گربه رو دم حجله بکشن!
یکی میگه کلا بیگناهه و تبرئه میشه، یکی دیگه هم حرف از ۵ سال زندان میزنه!
اگر واقعا بی گناهه، قوه قضائیه غیرت داشته باشه و همه کسانی که سند و مدرک داشتن بر علیهش و به این گردن کلفت مظلوم(!) تهمت زدن رو تنبیه کنه!
ــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
اولا تا حکم صادر نشده، اینجور حرف زدن، منصفانه نیست.
ثانیا قاضی من باب دل من و شما یا من باب دل وکیل مدافع «م. ه» حکم صادر نمیکنه، بلکه با استناد به اسناد پرونده حکم میده.
ثالثا از یاد نبریم بعضی از ما حتی در خواب هم محاکمه این شخص رو نمیدیدیم، همچنانکه باری گفتیم اگه فلانی یه ساعت بره بهمانجا، ال و بل میکنیم… که خب! ضایع هم شدیم!!
رابعا کاش قوه قضائیه بیش از پیش مطمئن باشه که؛
http://www.ghadiany.ir/1393/22526
مطمئن بودم این جواب رو می دید!
🙂
طبق مواد ۵۹۸ و ۶۰۹ قانون مجازات اسلامی نشر اکاذیب و توهین به روسای دولت و وزیران و… جرم قلمداد می شود و شامل شلاق و جریمه میشه!!
۹ دی رو که توقیف کردند
شما و روزنامه زردتون و این سایت سیاه نماتون هم به زودی بهشون ملحق میشید!!
.
.
.
.
.
.
.
.
الکی مثلا من طرفدار ۲ آتیشه جناب روحانی ام
خرداد پارسالم به ایشون رای دادم
اسمم هم بنفشه است
یه دسته گل بنفشه هم دستمه!!
مصطفی مال ما، همه ی دنیا مال اونا…
.
خاطــــ سی و یک ـــــــره:
سال ۸۲ تازه وارد سایت شده بود، به عنوان کارشناس. همان سال سایت نطنز را به طور رسمی تعطیل کردند! 🙁 اما بچه ها نصفه نیمه مشغول بودند. همان موقع ها بود که یکی از سیستم های سانتریفیوژ از کار افتاد. خیلی هزینه بود برای کشور. بحث امنیت ملی شده بود. مدیرهای مافوق نمی خواستند گزارش کنند!!!! می ترسیدند همین گزارش ساده درز کند. ولی مصطفی گفت؛ من باید گزارش کنم. جلویش درآمدند که تو چکاره ای؟! فقط یک کارشناسی. چشم همه ی دنیا به اینجاست. اگه بازرس های آژانس بفهمند، همه چیز بهم می خوره! ولی مصطفی پای حرفش ایستاد. آنقدر بالا و پایین کرد تا آمدند، رسیدگی کردند و دستگاه را راه انداختند. خودش دوازده روز پای دستگاه ایستاد، تا مشکلش حل شد. می گفت؛ بعضی شب ها پای دستگاههای سانتریفیوژ ایستاده یا نشسته خوابمان می برد.
خاطــــ سی و دو ـــــــره:
چند ماه به خاطر تعلیق غنی سازی، سایت نطنز تعطیل بود، ولی مصطفی آن جا را رها نکرده بود. یک روز آمد خانه گفت؛ بخدا یه کاری کردن که ما ببوسیم کار رو بذاریم کنار! گفتم؛ چطور بابا؟! گفت؛ اومدن در سایت رو مهر و موم کردن این خدا نشناس ها. کاری کردن که از بغل سایت هم نمی تونیم رد شیم. عکس برداری می کنن. دولت جدید که آمد و تعلیق را برداشت، غوغایی بود توی وجودش. چسبید به کار.
“قاضی من باب دل من و شما یا من باب دل وکیل مدافع «م. ه» حکم صادر نمیکنه، بلکه با استناد به اسناد پرونده حکم میده.”
واقعا اینجور فکر می کنید؟ من اینجور فکر نمی کنم.
.
“از یاد نبریم بعضی از ما حتی در خواب هم محاکمه این شخص رو نمیدیدیم، همچنانکه باری گفتیم اگه فلانی یه ساعت بره بهمانجا، ال و بل میکنیم… که خب! ضایع هم شدیم!!”
البته حق با شماست. خدا رو شکر که ضایع شدیم این بار رو…
سواد(گفت و شنود)
گفت: معاون اول رئیسجمهور گفته است، کسانی که تورم
صفر درصد بهمنماه را نفی میکنند، بیسوادند.
گفتم: یعنی درک افزایش سرسامآور قیمت مرغ هم نیاز به سواد دارد؟!
گفت: البته اگر مرغ سواد داشت در عرض یک ماه خودش را بیش از ۲ هزار تومان گران نمیکرد!
گفتم: معلوم نیست این سواد مورد نظر برخی از دولتمردان چه جور سوادی است که هر که زبان و قلم به انتقاد از آنها میگشاید، متهم به بیسوادی میشود؟!
گفت: چه عرض کنم؟!
گفتم: قاضی از متهم پرسید سواد داری؟ گفت؛ فقط سواد نوشتن دارم! قاضی ورقهای به او داد و گفت بنویس! و متهم چند خط کج و کوله روی کاغذ کشید و تحویل داد. قاضی با تعجب پرسید؛ اینها دیگر چیست که نوشتهای؟ و متهم گفت؛ قربان! عرض کردم که فقط سواد نوشتن دارم و نه سواد خواندن!
دوستان؛
این فایل pdf رو دانلود کردید؟ حتما بخونید… خیلی جالبه!
پیرمرد ۴: عجب یلیه برای خودش، عین شیر میمونه. تا به حال ندیده بودمش.
مرد ۱: یعنی این همون کاک احمدیه که دموکراتها و کومولهها رو ذلّه کرده بود؟!
مرد ۹: آره برادر، این همونه که کردهای عراق بهش میگن احمد اَسَد!… از خوزستان داره میاد. همین یه هفته پیش تو یه عملیات دو تا لشکر خیلی گنده عراقیها رو درب و داغون کرده… میگن فقط ده هزار اسیر ازشون گرفته.
قهوه چی: از اون روزی که این مرد پاشو تو کردستان گذاشت، ریشه نامردی سوخت و مردم روی آرامش و امنیت رو دیدن.
مرد ۱: پس برای چی چو انداخته بودند که با مجاهدین ارتباط داره و منافقه؟
زن میانسال: لعنت به اون زبونی که به حاج احمد بگه منافق. لعنت! همه مردم کردستان اون ماجرا رو فقط دهن به دهن شنیدن، اما من خودم از نزدیک شاهد بودم که حاج احمد تا پای جون از ناموس شما دفاع کرد. حاج احمد منافقه؟!
مرد ۱: من غلط کردم همچین حرفی زده باشم، من گفتم چرا اون موقع ها این حرف رو چو انداختن.
زن میانسال: این شایعه رو کوموله دموکراتها پخش کردن. میخواستن محبت مردم رو به حاج احمد کم کنن، همین.
http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/CESzumOhlzycPqKj-yoQGjHm__Fy9AZAngrX1pmeU-lvYjjwH-EA0w/s/w480/
آدم واقعا نمی دونه چی بگه
فقط شرمنده ام شرمنده
میگم این اینترنت هم چیز خوبیه ها!
اسم کتاب میدید با نویسنده اش!
امروز یکی رو فرستادم چند تا کتاب فروشی نداشتند!
الان سرچ کردم اسم و آدرس انتشاراتش رو پیدا کردم!
سید احمد؛
هیچی مثل خوندن از روی کتاب نمی چسبه!
خوندن از روی کتاب قطعا بهتره؛
اما وقتی فعلا کتاب در دسترس نیست، میشه از رو مانیتور خوند!
در ضمن، دوستان لطف کنند زیرآبی نروند و با همون اسم خودشون کامنت بگذارند!
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
ح ق:
یک سال و اندی پس از توافق کذا جا دارد خسته نباشید بگوییم به آقای روحانی
http://jahannews.com/vdceno8e7jh87oi.b9bj.html
عجیب این است که ایشان حتی به وزیر خارجه خودش هم بیاعتماد است، آنقدر که برای دکتر ظریف، بپا -بخوانید فریدون!- میگذارد در مذاکرات!! که مبادا یک وقت در دوگانه فرضی دولت و حکومت، طرف حکومت را بگیرد و حافظ منافع ملی باشد! دکتر ظریف از اونجا که دست آخر یه دیپلمات هستش -لااقل من باب شرافت حرفهای- اصلا دوست نداره حکایت توافق کذا، باز هم نام و امضاش پای توافقی خورده بشه که هیچ قابل دفاع نباشه…* لیکن دکتر روحانی از اونجا که همه تخم مرغهای دولتش را در سبد مذاکره گذاشته، و از اونجا که فکر میکنه هیچ راهی جز توافق با آمریکا، حلال موضوع تحریم نیست، فقط و فقط به «توافق» فکر میکنه، حالا هر توافقی، و با هر محتوایی!! از من نشنیده بگیرید اما شنیدهام از منبع موثقی، ظریف خطاب به فریدون گفته؛ «شما با کدام شایستگی، صلاحیت، تخصص و تجربهای وارد موضوع مذاکره شدهاید؟؟!!» حتی این را هم به فریدون و با کلی اخم و تخم گفته که؛ «اگر به آبروی مملکت فکر نمیکنید، لااقل به آبروی دولت اعتدال فکر کنید!! من با شناختی که از شما دارم، بلاشک در روند گفت و گوها، هر چه از زبانتان خارج شود، مایه وهن خواهد بود…»! این یکی را به شدت حق دارد دکتر ظریف! این جناب بپا -اونایی که میشناسنش، خوب میدونن چی میگم!- با یه بقال نمیتونه دیالوگ برقرار کنه، اونوقت شده یکی از نمایندههای جمهوری اسلامی در مذاکره با فلان + بهمان!!** فلذا…
ماموریت فریدون؛
«مبادا دکتر ظریف در طول فرایند مذاکرات، مصلحت حقیقی جمهور را بر نفع خیالی رئیسجمهور برتری دهد».
الباقی را هم که دیگه نمیشه گفت… خیلی حرف است، خیلی… اندازه یک سینه سخن هست… که بماند!
پانوشت؛
*هیچ توجه کردهاید که آقای روحانی خیلی بیشتر از دکتر ظریف به توافق کذا میبالد؟؟!!
**امام خمینی: چه من در میان شما باشم یا نباشم، نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد!!
من روانشناس نیستم اما وقتی از روی کتاب می خونی ارتباط حسی (لمسی) که دستان با کاغذ برقرار می کنه باعث تخلیه انرژی های تولید شده میشه!
راستی قطعه، روانشناس نداره!
دکتر ظریف از اونجا که دست آخر یه دیپلمات هستش -لااقل من باب شرافت حرفهای- اصلا دوست نداره حکایت توافق کذا، باز هم نام و امضاش پای توافقی خورده بشه که هیچ قابل دفاع نباشه…*
*هیچ توجه کردهاید که آقای روحانی خیلی بیشتر از دکتر ظریف به توافق کذا میبالد؟؟!!
.
.
.
. . . راست میگینها، تا به حال به این موضوع دقت نکرده بودم اصلا!
خسته نباشید آقای روحانی… کلا!
ـــــــــــــ
تا صفحه ۹۰ خوندم فعلا… خواب رو از سرم پرونده!
خیلی قشنگه… خیلی!
ای بابا!
این چرا اینجوری تموم شد؟!
🙁
ناقص بود این فایل؟!
🙁
چرا زود تموم شد؟!!!
با این دولت چه باید کرد؟؟
وزیر امور خارجه را موقع ماموریت، از کار بر کنار کنی، خیلی بده!
اما بدتر اینه که هنگام ماموریت، براش بپا بگذاری!!
از این هم بدتر هست البته؛
اونجا که به جناب وزیر بهداشت، از داخل خود دولت، بد و بیراه گفته میشه!!!
سید احمد؛
نسخه قدیمی بود
عشق است حاج احمد متوسلیان…
دیشب “وقتى کوه گم شد” رو خوندم
خیلى قشنگ بود!
و ممنون از ناشناس عزیز براى گذاشتن این لینک ارزشمند
چه دنیاى قشنگى داشتن مردان خدا…
محمد ایمانی:
http://jahannews.com/vdcbzgba5rhb8gp.uiur.html
جهت اطلاع خانم افخم براى پاسخگویی به اون پیرزن زشت!
بعد از جنگ جهانى دوم، امریکا ٣٧ جنگ به پا کرده یا عامل ایجاد آن بوده!
مسؤل مرگ ١٠ تا ١۵ میلیون نفر، در کره، ویتنام، افغانستان، ٢ جنگ عراق، لائوس و کامبوج، وایجاد خمرهاى سرخ و مسؤل جنایت هاى آنها بوده است!
دادن سلاح شیمیایی به عراق و کشتار حلبچه، کشتار مردم بیگناه در حکومت هایی که به دستور امریکا ساقط شدند!
فقط ٩ تا ١۴ میلیون، در آنگولا، کنگو، السالوادر، دومینیکو، گرانادا، هندوراس ، آرژانتین، پاکستان، افغانستان، یمن، سودان، که همه میدان تاخت و تاز نظامى امریکا بوده اند!
این جنایتکاران، مسؤل مرگ ٢٠ تا ٣٠ میلیون نفر در سر تاسر جهان هستند!
البته لابد اینها بشر نبوده است و فقط مزدوران آنها در ایران بشر هست!
و امریکا خوب هست و البته نیتش هم خوب هست!
من هم بحث رو تموم می کنم و کش نمی دم!
اما دلیل اصلی کش آمدن بحث ها در کامنت، خود جناب قدیانی است که بعد از یک ماه هم یه مطلب جدید نمی گذاره!!
خوب یه کم زودتر مطلب بذاری، بحث های توی کامنت اینقدر کش نمیاد. 😀
دم بچه های دکتر سلام گرم با پیشنهاد جدیدشون
رفع حصر سران فتنه و رها کردنشون در طبیعت!
دکتر سلام ۶۸
http://snn.ir/detail/video/393354/202
نشاندی روی زخم کهنه ی من مرهم خوبی
حریمت آشنا کرده مرا با عالم خوبی
جهان، این هیچ سر درگم، فریبم داد با گندم
برای دفعه ی چندم نبودم آدم خوبی
گریزان از همه دنیا خودم را یافتم این جا
خودم را با بدی هایم کنارت ای همه خوبی
رها کردی مرا از غم نشاندی جای آن غم، غم
غمِ دیگر که خیلی دوستش دارم غم خوبی
شلوغی ضریح تو عجب آشفته گیسویی ست
سپیدی ها سیاهی ها چه درهم برهم خوبی
مربع
تو می آیی و از نزدیک می بینم تو را آخر
همان وقتی که می میرم، عجب می میرم خوبی
{سید حمیدرضا برقعی}
http://8pic.ir/images/h61ycu2x2w7vm8081mwe.jpg
http://8pic.ir/images/2nrqix0lghgd8ek0xse4.jpg
http://8pic.ir/images/osnvyq85p8z7xjh8xeay.jpg
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13931210000462
جناب حسین
رها کردن در طبیعت جالبش کجاست؟ اینکه دو نفر که بخاطر حقی که خودشون فکر می کنند ضایع شده و در واقع به خاطر اعتقادشون!! ۵ سال سختی کشیدن و نه فرار کردن و نه به بیگانه متوسل شدن!!!! و کماکان با صبر و حوصله در حال پایداری بر نظرشون هستن و مهمتر از این دو نفر که دستشون به هیچ جا جز عنایت خدا که قطعا شامل حال همه می شه بند نیست رو به حیوون تشبیه کردن خیلی خنده داره؟؟
ـــــــــــــــــــــــــــــ
قطعه ۲۶:
علامتهای تعجب از وبلاگ است!
خاطــــ سی و سه ـــــــره:
یکی از پنج شش نفری بود که اولین بار توانستند کار آزمایشگاهی زنجیره ی غنی سازی چهار درصد را انجام بدهند. قرار بود رئیس جمهور بهشان جایزه بدهد، ولی اسمش را نفرستادند! حتی دیدار رهبر که رفتند مصطفی را نبردند! مصطفی حرفش را می زد. چند وقت بعد دعوایش شد و آمد بیرون. یک بار هم سراغ هیچکدام از رفقایش که توی دولت کاره ای شده بودند، نرفت. رفت یک شرکت دیگر سازمان. می گفت؛ می خوام کار کنم. آنجا شد مامور خرید؛ ایستاد و کار کرد.
خاطــــ سی و چهار ـــــــره:
برایش خیلی راحت بود از سازمان بیاید بیرون و برود جاهای دیگر. پیشنهادهای خوبی هم داشت. از وزارت نفت، ایران خودرو. بهش می گفتم؛ بمون همین تهران، برو جاهای دیگه. چرا چسبیدی به این سازمان؟! می گفت؛ مامان، الان محل خدمت انرژی اتمیه. من نمی تونم کارم رو نیمه کاره بذارم و برم.
چشم انتظار؛
ممنون بابت خاطره ها!
………
صبای محترم؛
ممنون از داداش حسین که زمینه ی این کار رو فراهم کردند… اگه خدا توفیق داد و شرایط آماده بود، با موافقت داداش حسین قصد ادامه ی خاطرات از این دست رو دارم. خاطرات شهید احمدی روشن تقریبا از نیمه گذشته…
البته نوشتنش از نیمه گذشته. ولی تا حالا یک سوم از خاطرات، در قطعه گذاشته شده.
ـــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
حرکت خوب و مبارکی است این کار شما. ضمن تشکر فراوان و ابراز شرمندگی همهجوره، ازتون خواهش میکنم ادامه بدین… اجرتون با خدای شهیدان.
بچه ها؛
وطن برای این عکس و تیتر هم تذکر گرفت و باید بره دادگاه!
http://www.vatanemrooz.ir/?nid=1549
(جز 😐 چی میشه گفت؟!)
قطعه ۲۶ تا ساعاتی دیگر با متنی در همین باره، به روز می شود…
آقا سید؛
من می تونم بجای اون آیکونی که گذاشتین چیزی بگم، ولی می ترسم قبل از وطن، قطعه مونو تعطیل کنن!! 🙂
ما دیگه رفتیم تو فاز بووووق!! ولی خداییش حرف بدی نزدم!!
واقعیت رو گفتم…
http://www.jahannews.com/vdcen78exjh8zei.b9bj.html
ـــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
آدم میمونه بخنده یا گریه کنه…
آقای قدیانی؛
من عکس حرم می گذارم
مجازی همه دوستان رو می برم زیارت
حرکت خوب و مبارکی نیست؟
خب یه بارم از من تشکر کنید!!
شوخی بودا، نذارید به حساب حسادت!
خصوصی
آهان راستی شرمندگی همه جورش را هم نفهمیدم واسه چی به چشم انتظار گفتید!
اصلا یعنی چی که یه جوری می نویسید که ایهام داشته باشه
ذهن جستجوگر!! ما را درگیر کنه؟؟
سلام به داداش حسین و سایر دوستان!
لطف کنید چند تا کتاب برای شناسایی احزاب و چند تا سایت جهت مباحث سیاسی معرفی کنید.
ممنون
صبا؛
ممنون که زحمت میکشید و عکس حرم میگذارید و ما را مجازی میبرید زیارت
اما بزرگوار
بیزحمت تصاویر رو عمودی بذارید
گردن برام نموند از بس به موازات عکس چرخوندمش 🙂
…
ممنون از سایت خوبتون