نام پدر: مصطفی

وطن امروز/ ۲۳ دی ۱۳۹۳

۷ یا شاید ۸ سال پیش بود؛ باز هم حدودا پس و پیش که از میدان فردوسی قصد کردم این ۴-۳ ایستگاهی که تا پل کریم‌خان فاصله است پیاده گز کنم. مقابل «روایت فتح» اما چشمم به برگه‌ای افتاد که نصب شده بود روی در شیشه‌ای فروشگاه. «علمدار با کیفیت ارتقا یافته رسید». به عشق صدای آوینی و نوحه حاج‌صادق و شعر بی‌مثال حبیب معلمی و شرق ابوالخصیب و کربلای ۵ و سه‌راهی شهادت و خنده‌های جاودان حاج‌حسین خرازی و آستین خالی دست راست و صدالبته طمع آن کیفیتی که ارتقا هم یافته بود، یک نسخه دیگر از دی‌وی‌دی علمدار را خریدم. آخر شب در خانه، غوغایی بر پا شد در دلم با «علمدار». از یک سو صدای محزون راوی فتح بود که می‌گفت: «آخرین بار که ما حاج حسین را دیدیم در عملیات کربلای ۵ بود. شرق ابوالخصیب. وقتی از این کانال‌ها که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند می‌داده است بگذری، به فرمانده خواهی رسید، به علمدار… او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت. چه می‌گویم؟ چهره ریزنقش و خنده‌های دلنشینش نشانه‌ بهتری است… مواظب باش! آن همه متواضع است که او را در میان همراهانش گم می‌کنی. اگر کسی او را نمی‌شناخت هرگز باور نمی‌کرد با فرمانده لشکر مقدس امام حسین‌ علیه‌السلام روبه‌روست. ما اهل دنیا از فرماندهان لشکر، همان تصوری را داریم که در فیلم‌های سینمایی دیده‌ایم اما فرماند‌هان سپاه اسلام، امروز همه آن معیارها را در هم ریخته‌اند… حاج حسین را ببین! امروز در شرق ابوالخصیب، نزدیک بصره و ۱۰ سال پیش در مدرسه شبانه نمونه… خدایا چه رخ داده است؟ چگونه می‌توان این همه را باور کرد؟»

و از دیگر سو، حنجره محزون بلبل خمینی بود که سرود حبیب معلمی را به غایت زیبا می‌خواند: «اسوه شب شکاران فخر طلایه‌داران؛ حسین خرازی، حسین خرازی… رایحه بهاران در دل لاله‌زاران؛ حسین خرازی، حسین خرازی… سوی خدا نموده رجعت جاودانه، همچو همای رحمت در دل بی‌کرانه؛ اوج گرفته روحش سرخوش و عاشقانه، تا به تقرب حق بر زند آشیانه؛ جای کند به بزم و مجمع رستگاران؛ حسین خرازی، حسین خرازی…». در جایی از مستند «علمدار» که لنز دوربین روی صورت فرزند نوزاد شهید حسین خرازی بود، سید شهیدان اهل قلم با مخاطب قراردادن «مهدی خرازی» داشت می‌گفت: «یادگار حاج‌حسین خرازی، پسری است که بعد از شهادت او به دنیا آمده است و نامش را آنچنان که خود وصیت کرده بود «مهدی» گذاشته‌اند. مهدی جان! پیش از آنکه تو آنهمه بزرگ شوی که اسلحه به دست بگیری و علم پدر شهیدت را برداری، «نجف و کربلا» آزاد شده است اما مهدی جان! این قرن، قرنی است که حق در کره زمین به حاکمیت خواهد رسید. آینده در انتظار توست». یاللعجب! زمستان ۶۵ که ما بابت دفاع از سرزمین خودمان در جنگ بودیم، شهید آوینی داشت به فرزند نوزاد علمدار کربلای ۵ می‌گفت؛ «مهدی جان! بیش از آنکه تو آنهمه بزرگ شوی که اسلحه به دست بگیری و علم پدر شهیدت را برداری، «نجف و کربلا» آزاد شده است…». من البته بیش از آنها شهید آوینی را دوست می‌داشتم که بخواهم متهمش کنم به شعار و شعارزدگی، لیکن زمستان ۶۵ و مشغول بودن ما به شلمچه و جزیره بوارین و موانع مثلثی شکل کجا و آزادی نجف و کربلا کجا؟! مع‌الاسف آن شب هم که داشتم علمدار ارتقا یافته را می‌دیدم، نیمی از عراق دست یانکی‌ها بود و آن نیم دیگر دست انگلیسی‌ها! فلذا بیشتر به یک رویای شیرین می‌مانست آنچه داشت آوینی خطاب به مهدی خرازی می‌گفت!

***

دیروز صبح، حاج‌صادق آهنگران تماس گرفت که «از همه جا دارند به من زنگ می‌زنند و بابت دل‌نوشته‌ام به «حضرت آقا» تشکر می‌کنند. از اهواز، از دزفول، از تبریز، از زنجان، از شمال، از غرب، از مشهد، از تهران، از سپاه، از ارتش، از بسیج، از دوست، از ناآشنا… از همه جا، حتی از خارج کشور!» بعد بغض کرد و ادامه داد: «نمی‌دانم لایق این همه محبت هستم، نیستم! شرمنده شده‌ام عجیب! نمی‌دانم چه کار کنم؟» به حاج‌صادق گفتم: «مردم که شما را کلا دوست داشتند اما نامه‌تان به «تنها تداعی خمینی» و آن «هیهات مناالذله» آخرش، این محبت را مضاعف هم کرد! اساسا یکی از رموز ولایت، همین بیشتر کردن محبت دل‌ها و قلب‌هاست». صدای محمدصادق آهنگران که زیباست اما اخلاص نغمه‌خوان ما از صدای او هم زیباتر است. گمانم «ستاد تبلیغات یک‌نفره جنگ» دارد نان همین اخلاص را می‌خورد. عجیب مردم دوست می‌دارند این حاج‌صادق آهنگران را! باری در حج، هنگام رمی جمرات، صحنه‌ای دیدم که خالی از لطف نیست تعریفش. با آهنگران و جماعتی دیگر مشغول سنگ زدن به ابلیس بودیم که چشم پیرمردی افتاد به حاج‌صادق. پیرمرد سنگ‌ زدن به شیطان را بی‌خیال شد و بنا کرد بوسیدن حاج‌صادق، حالا نبوس کی ببوس! حاج‌صادق خنده‌کنان به پیرمرد گفت: «حالا اعمال حجت خراب نشه؟!» که جواب شنید؛ «این بوسه هم بخشی از اعمال حج من است!»

***

اوضاع آنقدر کربلای پنجی است که دیشب به سرم زد دوباره «علمدار» را بگذارم و ببینم؛ «مهدی جان! پیش از آنکه تو آنهمه بزرگ شوی که اسلحه به دست بگیری و علم پدر شهیدت را برداری، «نجف و کربلا» آزاد شده است اما مهدی جان! این قرن، قرنی است که حق در کره زمین به حاکمیت خواهد رسید. آینده در انتظار توست».

*** *** ***

این روزها سالگرد شهادت شهید مصطفی احمدی‌روشن است… و این متن از صدر تا انتها، هیچ نیست الا نامه‌ای به «علیرضا» که تروریست‌های صهیونیست، پدرش را کشتند به جرم غیرت در علم و عمل. اگر یک نسل پس از شهدای «روزگار جنگ» و به شهادت «اربعین بیست میلیونی»، نجف و کربلا آزاد شد، فرزندان شهدای «جنگ روزگار» هم ان‌شاءالله پیش از آنکه آنهمه بزرگ شوند که سلاح علم و دانش پدر را به دست گیرند، شاهد آزادی قدس شریف خواهند بود. علیرضا جان! زمان بر شهید نمی‌گذرد، بلکه این شهید است که زمان و زمین را در برمی‌گیرد. پس حتم کن خطاب آوینی با تو هم هست؛ «این قرن، قرنی است که حق در کره زمین به حاکمیت خواهد رسید. آینده در انتظار توست». علیرضا جان! غمگین مباش. خون سرخ پدر تو ان‌شاءالله جمع می‌کند این بساط را که خدا بی‌خود نام هر شهیدی را «مصطفی» نمی‌گذارد!

این نوشته در یمین ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

  2. سیداحمد می‌گوید:

    دم شجاعت وطن امروز گرم!
    http://www.vatanemrooz.ir/?nid=1510&pid=1&type=0

    قطعه ۲۶: دوستان محترم! لطفا وقت بگذارید و با دقت مضاعف بخوانید…

    امام خمینی: آل‌سعود به‌طور کوبنده لعن و نفرین شود

    بخشی از فراز پایانی وصیتنامه سیاسی‌ الهی امام‌خمینی
    لازم است در نوحه‏‌ها و اشعار مرثیه و اشعار ثناى از ائمه حق علیهم سلام‏ الله‏ به طور کوبنده فجایع و ستمگری‌هاى ستمگران هر عصر و مصر یادآورى شود و در این عصر که عصر مظلومیت جهان اسلام به دست آمریکا و شوروى و سایر وابستگان به آنان و از آن جمله آل‌سعود، این خائنین به حرم بزرگ الهى -لعنه الله‏ و ملائکته و رسله علیهم- است به طور کوبنده یادآورى و لعن و نفرین شود. و همه باید بدانیم که آنچه موجب وحدت بین مسلمین است این مراسم سیاسى است که حافظ ملیت مسلمین، بویژه شیعیان ائمه اثنى‌عشر علیهم صلوات الله‏ و سلم است.

    پیام امام در اولین سالگرد کشتار حجاج ایرانی در مکه
    اگر از صدام بگذریم، اگر مساله قدس را فراموش کنیم، اگر از جنایت‌های آمریکا بگذریم، از آل‌سعود نخواهیم گذشت. ان‌شاءالله اندوه دلمان را در وقت مناسب با انتقام از آمریکا و آل‌سعود برطرف خواهیم کرد و داغ و حسرت حلاوت این جنایت بزرگ را بر دلشان خواهیم گذاشت و با برپایی جشن پیروزی حق بر جنود کفر و نفاق و آزادی کعبه از دست نااهلان و نامحرمان به مسجدالحرام وارد خواهیم شد. مگر مسلمانان نمی‌بینند که امروز مرکز وهابیت در جهان به کانون‌های فتنه و جاسوسی مبدل شده ‌است که از یک طرف اسلام اشرافیت، اسلام ابوسفیانی، اسلام ملاهای کثیف درباری، اسلام ذلت و نکبت، اسلام پول و زور، اسلام فریب و سازش و اسارت و اسلام حاکمیت سرمایه و سرمایه‌داران بر مظلومان و پابرهنه‌ها و در یک کلمه اسلام آمریکایی را ترویج می‌کنند و از طرف دیگر سر بر آستان سرور خویش آمریکای جهانخوار می‌گذارند. ما مظلومین همیشه تاریخ، محرومان و پابرهنگانیم، ما غیر از خدا کسی را نداریم و اگر هزار بار قطعه‌قطعه شویم دست از مبارزه با ظالم برنمی‌داریم. بغض و کینه انقلابی‌تان را در سینه‌ها نگاه دارید با غضب و خشم بر دشمنان بنگرید و بدانید که پیروزی از آن شماست.

    *** *** ***

    هیأت نظارت بر مطبوعات، وطن امروز را برای تیتر مربوط به اخبار و گمانه‌زنی‌های بین‌المللی درباره مرگ شاه سعودی به دادگاه کشاند

    محاکمه به‌خاطر«خبر مرگش»!

    خبرگزاری فرانسه: روزنامه ایرانی «وطن‌امروز» به‌خاطر خبر مرگ شاه‌سعودی محاکمه می‌شود

    وطن‌امروز: در پی تذکر هیأت نظارت بر مطبوعات و ارجاع پرونده روزنامه «وطن‌امروز» به دادگاه به‌خاطر تیتر «خبر مرگش» درباره اخبار گسترده جهانی و گمانه‌زنی پیرامون مرگ پادشاه سعودی و همچنین تذکر برای انتشار کاریکاتوری درباره برداشت غیرقانونی دولت از صندوق توسعه ملی، «وطن‌امروز» نامه‌ای را خطاب به هیأت نظارت نوشت که به شرح زیر است:

    دبیر محترم و اعضای معزز هیأت نظارت بر مطبوعات
    با سلام و دعای خیر

    احترماً پیرو تذکر آن هیات محترم درباره تیتر «خبر مرگش!» با موضوع انتشار اخبار گسترده و گمانه‌زنی پیرامون مرگ پادشاه سعودی در رسانه‌های جهان، توضیحات زیر لازم به ذکر است:

    ۱ـ «خبرمرگش» (خبر مرگ عبدالله) خبری بوده که در روزهای اخیر به‌طور کم‌سابقه‌ای در کانون توجه بسیاری از رسانه‌های جهان و محافل سیاسی قرار داشته است.

    ۲ـ «خبرمرگش» (خبر مرگ عبدالله) خبری است که این روزها، ۳ دسته، شامل ملت‌های منطقه از سوریه و عراق تا بحرین و یمن، کشورهای صادرکننده نفت و شاهزادگان تشنه قدرت سعودی آن را به انتظار نشسته‌اند.

    ۳ـ «خبرمرگش» خبری است که تا به حال درباره هیچ حاکمی در تاریخ به این اندازه مورد گمانه‌زنی قرار نگرفته است.

    ۴ـ این تیتر درباره یکی از عنودترین دشمنان مردم ایران و منطقه به‌کار رفته است؛ کسی که دستش به خون ده‌ها هزار انسان بی‌گناه در سوریه و عراق و بحرین و یمن و… آغشته است و هر کجا که پای منافع و امنیت ایران وسط بوده حضور توطئه‌گونه پادشاه سعودی غیرقابل انکار بوده است. از جمله در توطئه اخیر نفتی که درآمد حاصل از فروش نفت کشور ما را به نصف رسانده است. پشتیبانی از گروهک‌های معاند جمهوری اسلامی و حمایت از تروریست‌های جنایتکار شرق کشور یکی از صدها مورد توطئه آل‌سعود علیه ایران است. در اینجا نیازی به یادآوری مواضع شدیداللحن امام راحل درباره آل‌سعود نیست که خود بهتر می‌دانید. گفته شده این تیتر تخریب رابطه با همسایگان است، این چه رابطه یکطرفه با همسایه ای است که بمبگذاری مقابل سفارت ایران در بیروت را برنامه ریزی می‌کند و دیپلمات ایرانی را می‌کشد؟! از آن طرف رسانه‌های عربستان در داخل و خارج این کشور از انتشار کاریکاتور و مطالب موهن علیه مقامات ارشد جمهوری اسلامی ابایی ندارند و دولت عربستان نگران رابطه با ایران نیست، آن وقت در اینجا، یک روزنامه به‌خاطر تیتری درباره مرگ پادشاه سعودی دادگاهی می‌شود. بر فرض که دولت محترم به دنبال یک رابطه یکطرفه با عربستان است؛ همزمان یک رسانه منتقد سیاست‌های عربستان، آیا باید دادگاهی شود؟! «وطن امروز» برای حفظ رابطه یکطرفه کذایی با ملک عبدالله باید به دادگاه برود؛ چه کسی اینجا از شیعه بحرینی دفاع می‌کند؟!

    ۵ـ ترجمه این تیتر در هیچ زبانی توهین‌آمیز نیست؛ با توجه به وخامت حال پادشاه سعودی، انتشار «خبر مرگ او» (خبر مرگش) به یک روال طبیعی در نشریات مهم جهان تبدیل شده است و شما تیتر «خبر مرگش» را به هر زبانی که بخواهید ترجمه کنید با توجه به واقعیت موجود، توهین‌آمیز نیست بلکه خبری است. این تیتر نگاه مخاطب را متوجه گزارش‌هایی می‌کند حول «مرگ او» (مرگش) که در ۲ هفته اخیر در بیش از ۱۰۰ روزنامه و خبرگزاری معتبر جهان منتشر شده است. در واقع آن هیات محترم متوجه نشده‌اند که آن روز «خبر مرگش» خود، خبر و محور گمانه‌زنی بوده است. گفته شده این تیتر مغایر با مصوبات شورایعالی امنیت ملی است؛ با توجه به توضیحات بالا این تیتر مغایر با هیچ مصوبه‌ای از شورایعالی امنیت ملی نیست چه برسد به اینکه پرونده روزنامه از سوی آن هیات به دادگاه ارجاع شود! اگر بخواهد مصوبات شورایعالی امنیت ملی نادرست تفسیر شود، بیم آن می‌رود با ادامه این روند، فرداروزی «وطن امروز» به‌خاطر تیتری درباره باراک اوباما تذکر بگیرد!

    در اینجا طرح یک سوال ضروری است. دغدغه حفظ شأن مصوبات شورایعالی امنیت ملی از سوی آن هیات محترم امری پسندیده بلکه واجب است، لذا لطف فرموده، بفرمایید به طور نمونه درباره تیترها و گزارش‌های متعدد روزنامه‌های اصلاح‌طلب علیه «حصر سران فتنه» و «استفاده از نویسندگان و کارشناسان شبکه‌های ضدانقلاب» که خلاف نص صریح مصوبات شورایعالی امنیت ملی است (نه برداشت سلیقه‌ای از مصوبات) و عدد آن قابل شمارش هم نیست، چه اقدامی نموده‌اید یا تذکری صادر کرده‌اید و پرونده کدام یک از این روزنامه‌ها که هر روز مشغول نقض بلکه لگدمال کردن مصوبات شورایعالی امنیت ملی هستند، به دادگاه ارجاع شده است؟!

    آن هیات همچنین در کمال شگفتی، کاریکاتور چاپ شده «وطن‌امروز» درباره برداشت غیرقانونی ۱/۴ میلیارد دلاری دولت از صندوق توسعه ملی را مصداق توهین به رئیس‌جمهور دانسته است! لازم به ذکر است که کاریکاتور مذکور به هیچ‌وجه ارتباطی به رئیس‌جمهور ندارد و چنین برداشتی نه‌تنها کج‌سلیقگی بلکه حاکی از اعمال یک نوع دیکتاتوری خزنده در برابر مطبوعات منتقد است. در این کاریکاتور، صرف داشتن «کلید» در دست فردی که به طور غیرقانونی از صندوق توسعه ملی برداشت کرده و در ادامه به دنبال توجیه آن است، نمی‌تواند مجوز تطبیق آن با آقای روحانی باشد. در جریان برداشت غیرقانونی از صندوق توسعه ملی که نمایندگان مجلس آن را اعجاب آور خواندند و همه مراجع نظارتی بر آن صحه گذاشتند، نه‌تنها هیچ اسمی از رئیس‌جمهور در گزارش‌های «وطن‌امروز» مطرح نبوده بلکه همه اظهارات و گزارشات حول سخنگوی دولت، دیوان محاسبات و کمیسیون برنامه و بودجه مجلس بوده است، حال در این بین تلاش برای الصاق رئیس‌جمهور به این موضوع و تذکر به «وطن‌امروز» تعجب‌برانگیز است.

    در پایان از اجحافی که این روزها به اسم اعتدال بر روزنامه «وطن امروز» روا داشته می‌شود به خدا پناه می‌بریم و از قوه‌قضائیه می‌خواهیم در برابر این هجمه ناجوانمردانه ملجأ جبهه رسانه‌ای انقلاب باشد.

    *** *** ***

    خبرگزاری فرانسه: روزنامه ایرانی «وطن‌امروز» به‌خاطر سعودی محاکمه می‌شود

    در همین حال، خبرگزاری فرانسه در خبری از تهران گزارش داد، «مسئولان یک روزنامه ایرانی به سبب توهین به ملک عبدالله پادشاه عربستان در یک دادگاه محاکمه خواهند شد». فرانس‌پرس افزوده است: «روزنامه «وطن‌امروز» متهم است با انتشار مقاله‌ای به تاریخ ششم ژانویه در مورد بستری شدن پادشاه عربستان با عنوان «خبر مرگش»، منافع‌ملی را به خطر انداخته است. «خبر مرگ» عبارتی است که آن را توهین‌آمیز هم می‌توان تلقی کرد. در این مقاله عباراتی همچون «نشانه‌های سقوط پادشاهی عربستان سعودی»، «مرگ ملک عبدالله و نفت بشکه‌ای دویست دلار»، «بحران جانشینی عبدالله» و «وهابیسم برابر با تروریسم است»، به کار برده شده است». خبرگزاری فرانسه گزارش داده است: «مطبوعات و رسانه‌های ایران در سطح گسترده موضوع بستری شدن پادشاه عربستان را پوشش داده و مسأله جانشینی برای او و مدیریت این کشور را بزرگ‌نمایی کرده‌اند. ریاض تهران را به مداخله در جنگ سوریه و تنش‌ها در بحرین و یمن متهم می‌کند و تهران نیز حمایت ریاض از شورشیان سوری را محکوم می‌کند. در هفته‌های اخیر، برخی مسؤولان ایرانی، امتناع عربستان از مهار سقوط بهای نفت را که بشدت بر درآمدهای نفتی تهران اثر منفی گذاشته است محکوم کردند».

  3. سیداحمد می‌گوید:

    «مهدی نوروزی» هم شهید شد… خوش به سعادتش!
    واقعا شیر و خستگی ناپذیر بود.
    مزد تلاشش رو هم گرفت.

    صلواتی نثار روح پاکش کنیم…

  4. سیداحمد می‌گوید:

    ممنون داداش؛
    خدا قوت!
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    چرا امام خمینی خلاف قوانین شورای امنیت عمل می کرد؟
    چرا روابطمان با همسایه را تخریب می کرد؟

    ای بابا… امام خمینی هم با این درس هایی که به ما داده، اعصاب نگذاشته برای حامیان داخلی اسلام آمریکایی!

  5. قاصدک منتظر می‌گوید:

    “اوضاع آنقدر کربلای پنجی است که دیشب به سرم زد دوباره «علمدار» را بگذارم و ببینم؛ …

    علیرضا جان! زمان بر شهید نمی‌گذرد، بلکه این شهید است که زمان و زمین را در برمی‌گیرد. پس حتم کن خطاب آوینی با تو هم هست؛ «این قرن، قرنی است که حق در کره زمین به حاکمیت خواهد رسید. آینده در انتظار توست».”

  6. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    ۱ـ «خبرمرگش» (خبر مرگ عبدالله) خبری بوده که در روزهای اخیر به‌طور کم‌سابقه‌ای در کانون توجه بسیاری از رسانه‌های جهان و محافل سیاسی قرار داشته است.
    ۲ـ «خبرمرگش» (خبر مرگ عبدالله) خبری است که این روزها، ۳ دسته، شامل ملت‌های منطقه از سوریه و عراق تا بحرین و یمن، کشورهای صادرکننده نفت و شاهزادگان تشنه قدرت سعودی آن را به انتظار نشسته‌اند.

    خبر مرگش یعنی خبر مرگ عبدالله؛ نمی‌فهمید؟!! 😀

    شاهکار ایهام بود…

  7. قاصدک منتظر می‌گوید:

    با آرزوی تحقق «خبرمرگش»؛ ان شاءالله! از دست نفهم ها و کج فهم ها و «فی قلوبهم مرض»های داخلی به خدا پناه می بریم.

  8. م.طاهری می‌گوید:

    “علیرضا جان! غمگین مباش. خون سرخ پدر تو ان‌شاءالله جمع می‌کند این بساط را که خدا بی‌خود نام هر شهیدی را «مصطفی» نمی‌گذارد!”

    انشاءالله. حتما همینطور خواهد بود. سنت خدا بر هدر رفتن خون شهید نبوده و نیست.

  9. م.طاهری می‌گوید:

    خدا رحمت کند حضرت امام رو.
    یعنی واقعا دلیل مسخره تر از تیتری درباره پادشاه منفور ملعون سفاک جنایت کار سعودی گیر نیاوردند برای دادگاهی کردن وطن امروز؟!!

  10. گفت و شنود می‌گوید:

    فامیل(گفت و شنود)

    گفت: هیئت نظارت بر مطبوعات که کمترین انتقادها را مستحق مجازات‌های سنگین می‌داند، در مقابل اهانت وقیحانه سایت خبر آنلاین به دو صحابه بزرگ پیامبر اسلام(ص) یعنی ابوذر و سلمان مجازات این سایت را فقط در حد یک «تذکر» دانسته است!
    گفتم: کاش اعضای هیئت نظارت رأی تک‌تک خود را اعلام می‌کردند تا مردم کسانی که منافع شخصی و حزبی و گروهی خود را بر دفاع از حریم مقدس اصحاب خاص پیامبر اسلام(ص) ترجیح می‌دهند، بشناسند.
    گفت: اینطوری می‌خواهند حافظ حریم اعتقادات و فرهنگ و باورهای دینی مردم باشند؟!… ما که می‌دانیم اصل ماجرا چیست و چرا در مقابل این اهانت بزرگ به مقدسات اسلامی ساکت بوده‌اند.
    گفتم: چه عرض کنم؟! می‌گویند داوطلب بی‌سوادی در سالن دانشگاه برای کنکور نشسته بود. بغل دستی از او پرسید؛ درس‌ها را خوانده‌ای؟ جواب داد، نه. بغل دستی گفت؛ «نیم عمر تو شد بر فنا». بعد از شروع کنکور یکی از ناظران به داوطلب بی‌سواد تقلب رساند و او به بغل دستی گفت؛
    کل عمرت ای یارو فناست
    چون جناب ممتحن فامیل ماست!

  11. صبا می‌گوید:

    امشب بعد دیدن اختتامیه عمار، پدرم گفت:
    “علامه جوادی گفتند که شهدا زنده اند یعنی اصلا نمی میرند”.

    راستش من خندیدم و گفتم خب آقاجون اینو که خود قرآن هم میگن که شهدا زنده اند و نزد من روزی می خورند…
    اما الان دارم اونجوری به این جمله فکر می‌کنم که اونموقع پدرم در حالیکه اشک توی چشمش حلقه زده بود این جمله رو نقل کرد.

  12. حسین می‌گوید:

    ای خاک بر سرشون
    اینا دیگه از کجا پیداشون شده؟
    اینقدر ذلیل آخه

  13. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    سوره مبارکه انعام آیه ۱۶۵
    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
    بسم الله الرحمن الرحیم
    وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّیَبْلُوَکُمْ
    فِی مَا آتَاکُمْ إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِیمٌ

    و او کسی است که شما را جانشینان (و نمایندگان) خود در زمین ساخت،
    و درجات بعضی از شما را بالاتر از بعضی دیگر قرار داد، تا شما را به وسیله
    آنچه در اختیارتان قرار داده بیازماید؛ به یقین پروردگار تو سریع العقاب و آمرزنده مهربان است.

  14. چشم انتظار می‌گوید:

    چه تمثیل قشنگی آوردید؛

    سال ۶۵ مهدی جان! آزادی کربلا و نجف…
    سال ۹۳ علیرضا جان! آزادی قدس شریف… (ان شاالله)

  15. سمانه می‌گوید:

    جناب پرزیدنت «پژوهشگاه فضایی ایران» رو هم منحل فرمودند!
    اینو کجای دلمون بزاریم؟
    با این دست فرمان رئیس جمهور به زودی شاهد تعطیلی مدارس خواهیم بود! اصلاً چه معنی داره درس خوندن، تولید علم کیلویی چند…

  16. چشم انتظار می‌گوید:

    یقینا این متن زیبا، با شنیدن این صدای ملکوتی، لذتی مضاعف دارد…
    ممنون داداش حسین، که هر از گاهی، از این منجلاب دنیا می کَّنی ما رو!

    http://dl.aviny.com/multimedia/aviny/rf3/alamdar-04.mp3
    http://dl.aviny.com/multimedia/aviny/rf3/alamdar-01.mp3

  17. همرزم شهید می‌گوید:

    علیرضا جان! زمان بر شهید نمی‌گذرد، بلکه این شهید است که زمان و زمین را در برمی‌گیرد. پس حتم کن خطاب آوینی با تو هم هست؛ «این قرن، قرنی است که حق در کره زمین به حاکمیت خواهد رسید. آینده در انتظار توست».

    علیرضا جان! غمگین مباش. خون سرخ پدر تو ان‌شاءالله جمع می‌کند این بساط را که خدا بی‌خود نام هر شهیدی را «مصطفی» نمی‌گذارد!

  18. همرزم شهید می‌گوید:

    به قول حاج سعید قاسمی: ما اربعین امسال تسبیح چرخوندیم و ذکر گفتیم و فلافل خوردیم و رفتیم کربلا…

    بی شک راه قدس، از کربلا می گذرد…
    آن روز دیر و دور نخواهد بود

  19. مجنون می‌گوید:

    سلام
    خدا قوت
    آقا عجب قیاس قشنگی از پسر شهیدان خرازی و احمدی روشن کردید
    جالب بود
    انشاالله آزادی قدس شریف نزدیک است

  20. علمدار می‌گوید:

    شهادت پایان نیست، آغاز است، تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آن که عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد. تولد ستاره ای است که پرتو نورش عرصه ی زمان را در می نوردد و زمین را به نور رب الارباب اشراق می بخشد.

    پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند. اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.

    “سید مرتضی”

  21. م.طاهری می‌گوید:

    صوت متنی که آقا مهدی خرازی در مراسم سالگرد شهادت پدرشان خواندند. چهار یا پنج سال پیش

    http://shahidhoseinekharazi.persiangig.com/audio/mahdi%20kharazi.wma/dl

  22. مسعودساس می‌گوید:

    سلام؛
    عالی…

    ـــــــــــــــــــــــــــــ

    حسین قدیانی:

    علیک سلام. چه عجب از این ورا! 🙂

  23. مسعودساس می‌گوید:

    سلام داداش
    و سید احمد عزیز
    و همه ی بچه های گل قطعه

    یه عذرخواهی بدهکارم
    ببخشید واقعا مدتی درگیر بودم
    ولی متن ها رو از این ور اون ور کم و بیش می خوندم
    دلم براتون یه ذره شده بود
    می دونم دل شمام برام قد سوراخ جوراب مورچه شده بود.
    ایشالله هستم دیگه

  24. چشم انتظار می‌گوید:

    مقایسه ی سران فتنه، از نگاهی دیگر و از دید یک استاد انقلابی:

    http://www.jahannews.com/vdcf0ydjtw6dxva.igiw.html

  25. سیداحمد می‌گوید:

    از طرف همه دوستان، سلام مسعود!
    خوش اومدی رفیق.

  26. همرزم شهید می‌گوید:

    اینو ببینید بخندید

    http://www.rajanews.com/detail.asp?id=216587

  27. چشم انتظار می‌گوید:

    بنده ی خدا نفر دومی رو که حذف کرد از صحنه!! 🙂 قالتاقیه برای خودش!!!

  28. چشم انتظار می‌گوید:

    خصوصی؛

    مجردها، بجنبند!!!!

    http://www.mashreghnews.ir/fa/news/380267/

  29. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13931024001498
    خیلی بدبختیم… خیلی!

  30. سیداحمد می‌گوید:

    خیلی…

  31. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    لینک قبلی حالمو خراب کرد؛ این یکی روحمو جلا داد:
    http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/28659/index.html

    تفاوت را احساس کنید!

  32. صبا می‌گوید:

    من اصلا نمی تونم درک کنم مذاکره یعنی چی و واسه چی؟
    آخه وقتی دو نفر اهداف شان و نتایجی که می خوان به دست بیاورند مثل هم نیست یا حداقل در یک راستا نیست (تازه اگه در تضاد نباشه)، واسه چی باهم باید مذاکره کنند؟
    یعنی “سخت تلاش می کنند” که به چه برسند؟

  33. ناشناس می‌گوید:

    سلام
    مرتضی اهوازی؛

    از دیدن اینکه یک مسئول مملکت کنار اون مردک پلید نشسته حالم به هم می خوره، چه برسه این فضاحت و ندید بدید بازیا!
    عادت نداریم پرچم منحوسشون رو جز در حال آتش یا زیر پا ببینیم
    وقتی دیدم مقابل پرچم سرافراز و پرافتخارمون که عزتش رو از خون شهدا بدست آورده قرار گرفته حالت تهوع گرفتم!

  34. رضا اعتدال طلب-پزشک می‌گوید:

    کاش ۱۶,۱۷ تا مثل ظریف داشتیم مملکت رو با خیال راحت می دادیم دستشون
    حیفه این بشر یه دونست به خدا
    حیفه
    اسمش تو تاریخ ایران می مونه مثل امیرکبیر

  35. همرزم شهید می‌گوید:

    عقده از دلش در اومد

    همش دهن کجیه

  36. چشم انتظار می‌گوید:

    دلم تنگ شهیدان است امشب…

  37. ناشناس می‌گوید:

    دوباره چرندیات جناب دامت‌برکاته درباره انتخابات شروع شد، خدا به خیر بگذرونه!

  38. فرهنگی می‌گوید:

    کسی می دونه سریال تکراری بشین پاشوهای بی نتیجه و کسل کننده ظریف-کری کی تموم می‌شه؟؟!!

  39. فرهنگی می‌گوید:

    حسن روحانی در همایش اقتصاد ایران:
    “همه مردم باید از آمار، ارقام و طرح‌های اقتصادی در یک لحظه باخبر شوند؛ در اینجا پسرخاله و پسرعمه نداریم…!!”

    حالا یه سَری بزنیم به پسرعمه‌ها و پسرخاله‌های پریزیدنت راستگو در دولت:

    حسین فریدون برادر حسن روحانی؛ دستیار ارشد رئیس جمهور
    عبدالحسین فریدون برادرزاده حسن روحانی؛ مدیرکل وزرات علوم و آموزش عالی و همچنین سرپرست مرکز جذب اعضای هیئت علمی
    طاهره قیومی مسئول روابط عمومی نهاد ریاست جمهوری که حسن روحانی دایی مادرش می شود.
    اسماعیل سماوی خواهرزاده حسن روحانی؛ سرپرست گروه مشاوران جوان، رئیس مرکز ارتباطات مردمی نهاد ریاست جمهوری و مشاور رئیس دفتر رئیس جمهور
    علی‌اصغر مونسان خواهرزاده حسن روحانی؛ مدیرعامل منطقه آزاد کیش
    علی‌اصغر پیوندی پسر عمه حسن روحانی؛ سرپرست دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی
    .
    .
    عجبا!!
    این مردِ تازه به ریاست رسیده،
    تو روز روشن،
    جلوی چشم هفتاد و هشت میلیون ایرانی
    راست راست راه می‌ره و خروار خروار دروغ تحویل ملت می‌ده!!!!!

  40. امیرحسین می‌گوید:

    بعد از پیاده روی در وین؛
    نشست جان و جواد در جکوزی + عکس

  41. حقگو می‌گوید:

    سناریو پاریس! کمدی صاحبان زر و زور و تزویر!

    به روزم؛ http://paydar1357.blogfa.com/post/493

  42. ضد قلدر می‌گوید:

    طرف قافیه را گم کرده
    اخیرا وقتی فلسفه بافی می کنه به نظر می رسه مجری برنامه است که داره شعار می‌ده تا فضا را برای سخنران اصلی آماده کنه
    واقعا: علیکم باالحاشیه!!!!!!!!

  43. حسین می‌گوید:

    از اونجاییکه وزیرخارجه متخصص تعلیق و تعطیل کردن هستن فکر کنید مثلا وزیر اقتصاد یا وزیر نفت و بازرگانی هم مثل ایشون بودند چی می‌شد؟
    البته الانم خیلی این حضرات فرقی ندارند!

  44. علی می‌گوید:

    فکر کنید ایران و افغانستان٬ تو استادیوم آزادی بازیدارن. چقدر افغانی می‌ره استادیوم.
    الان تماشاچیای ایران تو استرالیا حکم همینو دارن.
    ولی خوب دقت می کنی می بینی اینا تخصص و شور و جوونیشون رو بردن اونور.

    با همین فرمون بریم چند سال دیگه یه جمعیت کوچیک خودی تو ایران می مونه.
    خیلی‌ام خوبه

  45. یک استکان چای داغ! می‌گوید:

    اینجا منطقه سرخرود شهرستان فریدونکناره؛
    چند هزار “قو” برای زمستان گذرانی از سیبری به این منطقه میان.
    اجتماع قوها واقعا زیباست. چقدر هم جیغ می زدن!! جای همگی خالی؛ امروز:
    http://opload.ir/image44568.html
    http://opload.ir/image44569.html
    http://opload.ir/image44571.html
    http://opload.ir/image44573.html

    این هم یک پلیکان تنها که نمی دونم وسط قوها چکار می کرد. قوها هم اصلا ازش خوششون نمی اومد و پلیکان بیچاره با یک فاصله ای از قوها، برای خودش می چرخید!!
    http://opload.ir/image44577.html
    http://opload.ir/image44578.html

    این طرف هم کلی غاز خوشگل و پر سروصدا خوش می گذروندن.
    http://opload.ir/image44581.html
    http://opload.ir/image44585.html

  46. سیداحمد می‌گوید:

    عشق است قطعه بیست و ششِ ۵ سالۀ ما که در اوج مظلومیت است و حواسمان به تولدش نبود! 🙁
    حواس برای آدم نمی گذارند اصلا!
    http://www.ghadiany.ir/1388/172
    قطعه ۲۶ عزیز!
    دوستت داریم…

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    به جای مقدمه
    ارسال شده در ۱۱ دی ۱۳۸۸ توسط حسین قدیانی

    فکرش را هم نمی‌کردم که سرانجام انتظار دیدارم با میرحسین بدین‌جا ختم شود ولی من نه میرحسین که حامیانش را به جای روز روشن در شب تاریک مشاهده کردم؛ آنجا که جای دست دوستی نخست‌وزیر دوران جنگ، سنگی سنگین به سنگینی انتظار ۲۰ ساله، فرق سرم را شکافت، مرا بیهوش کرد تا ضربات سنگ‌های دیگر جسم نحیفم را بیش از این نیازارد.

    اما جناب موسوی! اگر سنگ دوستانت بر جسم و جان خراش آورد، امان از حرف‌هایت، بیانیه‌هایت، شاخ و شانه کشیدن‌هایت و خنده‌های شیطانی آن سوی آب که روح را آزرد و بی تاب و مجروح کرد. جناب میرحسین! دوست داشتم در فضایی مهربانانه‌تر با تو سخن بگویم. قرارمان این نبود ولی تو قرارمان را بهم زدی، با حرف‌هایت و سنگ‌های اطرفیانت.

    قصه آن شب را می‌خواهی بدانی؟… شاید برایت مهم نباشد اما قصه آن شب، متن شکایت من از توست. تو متهم هستی به ریختن خون فرزند یک شهید. من هم رهایت کنم، مادر بزرگم دست‌بردار نیست. آخر من تنها یادگار فرزند شهیدش هستم… می‌دانی، تا همین امروز اعتراضات مدنی تو به قیمت جان چه بیگناهانی تمام شده است؟! جانباز دوران جنگ را طرفداران تو و نه بعثی‌های خبیث، باز جانباز کرده‌اند. این ننگ را کجا می‌خواهی ببری، آقای نخست‌وزیر دوران جنگ؟! بنده خدا رضا برجی حق دارد از تو بپرسد که: «روی خون چند نفر می‌خواهید رئیس‌جمهور شوید؟!»

    ***

    دوشنبه شب، همان شبی که تو غروبش به بهانه بیانیه، فرمان آشوب دادی، همان شبی که تو بعد از این فرمان به دامان خانه بازگشتی و در آشیانه آرام گرفتی، میلیشیای دموکراسی، ناشیانه به جان ملت افتاد و تنها در خیابان آزادی، هفت نفر را به شهادت رساند. در آن شب که تب آتش و دود بالا گرفته بود، دوستانت بوی باروت می‌دادند. اعتراض‌شان مدنی بود اما بوی خون می‌داد. گنگ ‌خواب دیده شده بودند. حجاریان که گفته بود؛ اصلاحات خون می‌خواهد! چرا تعارف کنیم. تو مشکلت احمدی‌نژاد نیست. در سر نه‌ سودای اصلاحات، که خیال کودتای مخملین داشته‌ای. حداقل رفتار و گفتارت که این را می‌رساند. در دل چه می‌اندیشیدی، خدا عالم است اما باز هم خدا عالم است که با امثال ساسی مانکن نمی‌توان انقلاب کرد.

    امر گاهی بر آدم مشتبه می‌شود. اشتباهی گمان می‌کند که کار تمام است. این گمان سنگ به دستان هوادار تو بود. البته همه هواداران تو را با یک چوب نمی‌رانم. عقلای شان خوب مردمی هستند. هرچند که بعید می‌دانم که دگربار به تو روی خوش نشان بدهند و رای بدهند. تو حتی صدای مسیح مهاجری را هم درآوردی! در سرمقاله جمهوری‌اسلامی خطاب به تو با عتاب و بعد از کلی حساب و کتاب نوشته بود: چرا وقتی ولایت‌فقیه و شورای نگهبان را قبول نداشته‌اید، اصولا نامزد انتخابات شده‌اید؟ اما از صفحات کاغذی به کف خیابان برگردیم. خس و خاشاکی که به اسم تو، دنبال رسم براندازی بودند، با خود می‌پنداشتند که این ظلمت و تاریکی، همیشگی است اما نیک که بنگری ره افسانه زده بودند. سحر نزدیک بود. نماز آدینه را دیدی؟ زیارت قبول! می‌دانم در آن نماز نبودی. سرباز انقلاب بودن، لیاقتی می‌خواهد که خدا سعادتش را برای همیشه به آدمی نمی‌دهد. خواه مرجع تقلید باشی، خواه قائم‌مقام رهبری. بزرگ‌تر از شما بودند کسانی که می‌خواستند بر صورت خورشید، خاک بپاشند. سرنوشت‌شان را تو بهتر از ما می‌دانی… و خوب می‌دانی که قرارمان این نبود،‌تو قرارمان را بهم زدی، با حرف‌هایت و سنگ‌های اطرافیانت. چه بسیار که از در نصیحت به تو می‌گویند: به سیم آخر زده‌ای اما هنوز دیر نشده! جناب موسوی! معمولا رسم روزگار بر این است که زود، دیر می‌شود. تو قبل از آنکه بخواهی با پاپس کشیدن،‌منت بر نظام و ملت بگذاری، اول باید جواب این خون‌ها را بدهی. قهرمان‌بازی بماند برای بعد.

    ***

    دوشنبه شب، من بی‌آنکه عضو نیروی انتظامی باشم، دوشنبه‌شب، من بی‌آنکه عضو بسیج باشم، راهی خانه بودم اما نمی‌دانستم که خانه رفتنم جرم بود. من نه سپاهی‌ام، نه مدعی‌ام که حزب‌اللهی‌ام و نه هیچ، الا فرزند یک شهید. بیش از ۱۰ سال سابقه‌کار مطبوعاتی دارم و تاکنون یاد ندارم اشاره‌ای به این کرده باشم که فرزند شهید هستم. اما از آنجا که شما وقتی حال و روز امروز خود را خراب می‌بینید از نخست‌وزیری‌تان در دوره جنگ مایه می‌گذارید، چه باک اگر دیگران بدانند مرا هم با همان دوره عهد و پیمانی ناگسستنی است! اما این ننگ را کجا می‌خواهی ببری، آقای نخست‌وزیر دوران جنگ، که همه قاتلان پدر من و تمام دشمنان شهدا پشت شما درآمده‌اند؟

    همان کسانی که به صدام دستور کشتن پدر مرا دادند این روزها برای تو دست می‌زنند! همان کسانی که حاج‌احمد متوسلیان، این حیدر کرار سپاه خمینی (ره) را به اسارت بردند، این روزها در مدح تو شعر می‌خوانند! همان منافقینی که در مرصاد نقشه فتح تهران را کشیده بودند، این روزها با تو ابراز همدردی می‌کنند! فرح پهلوی و فرزند شاه مخلوع را با تو چه نسبتی است؟ چه شده که شیمون پرز به طرفداری از تو برخاسته؟ اینها که روزگاری مقابل همه ما، تاکید می‌کنم همه ما، صف‌آرایی کرده بودند، اینک پشت سر تو سنگر گرفته‌اند. راستش را بگو این ۲۰ سال با خودت چه کرده‌ای؟ تو عوض شده‌ای یا آنها؟ نه به آن سکوت ۲۰ ساله‌ات، نه به این همه هیاهو. نه به آن تفریط، نه به این افراط. راستی! فریادت هم مثل سکوتت، مشکوک و معنادار است. البته قرارمان این نبود ولی تو قرارمان را بهم زدی؛ با حرف‌هایت و سنگ‌های اطرافیانت.

    ***

    جناب میرحسین!

    نظامی که خمینی پایه آن را گذاشت و خامنه‌ای ادامه دهنده راهش است، دوستانی دارد و دشمنانی. نه هر کسی برای این دوستی، سزاوار است و نه هر ناکسی برای این دشمنی لایق. امثال شما شاید روزگاری دستی در سپاه دوست داشته‌اید و لیکن امروز نه آنگونه است که با داد و بیداد و فریاد مبدل به دشمن نظام شوید. جمهوری اسلامی، جمهوری مقدسی است که خبیث‌ترین شیاطین عالم دشمن آنند؛ صهیونیست‌ها، سران شیطان بزرگ، ابر سرمایه‌داران عرصه رسانه و… پس با این خودنمایی‌ها، بی‌زحمت خودتان را دشمن نظام جا نزنید.

    علی(ع) را دشمنی سزاست همچون عمروعاص و معاویه. ابن‌ ملجم‌ها و قطام‌ها گرچه در تقاطع براندازی، با سران کفر به یک نقطه مشترک می‌رسند اما امثال پسر ملجم و…، حقیرتر از آنند که دشمن ابوتراب لقب گیرند. چنین افرادی بیش از آنکه دشمن علی باشند، آلت دست دشمن اصلی‌اند. نه! نظام در شناخت دوست و دشمن اشتباه نمی‌کند. ما یک «خودی» داریم و یک «غیر خودی» و این وسط هستند کسانی که نقش‌شان بیشتر از «نخودی» نیست. نخودی‌ها نه به سکوت‌شان اعتباری هست نه به فریادشان. اما هم سکوت‌شان و هم فریادشان قند در دل دشمن آب می‌کند و دشمن را به یک چیزهایی امیدوار. بیچاره دشمن! بیچاره رئیس‌جمهور آمریکا که باز هم به امید خبرهایی از ایران نشست اما از کودتای مخملین، طرفی نبست.

    این ننگ را به کجا می‌خواهی ببری، آقای نخست‌وزیر دوران جنگ! تو امروز رایحه دوران امام را می‌دهی یا بوی خباثت‌های شیطان بزرگ را؟ تو امروز، چیزی از دیروز خود باقی نگذاشتی. آمریکا، انگلیس و اسرائیل، آنقدر از تو خوبی دیده‌اند که گناه با امام بودنت را و گناه انقلابی بودنت را و گناه ۸ سال نخست‌وزیری دوران جنگت را بخشیده‌اند. از نظر اوباما تو دیگر پاک پاکی!… و این یعنی اینکه قرارمان این نبود، قرارمان را تو بهم زدی، با حرف‌هایت و سنگ و تیغ‌های اطرافیانت. همان سنگ که پدران بسیاری را داغدار عزیزان‌شان کرد و بر سر من نیز نشانه‌ای گذاشت.

    گفت: به کسی که جرمش آتش است، به خاکستر قناعت کرده‌اند، چه جای شکایت است. شکایتی از محضر دوست نیست. جان امثال من چه ارزشی دارد که برای یار خراسانی، قربانی شود. ما اما گریبان آنهایی را که به صورت خورشید، خاک می‌پاشند، رها نخواهیم کرد؛ پس بسم‌الله…

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    حسین قدیانی:

    http://old.vatanemrooz.ir/1388/4/9/VatanEmrooz/178/Page/1/Index.htm
    این متن رو البته سه‌شنبه ۹ تیر ۸۸ نوشتم که بعد از آن حادثه شب ۲۵ خرداد در بلوار کاوه، اولین متنم بود بعد از ۱۵ روز بیمارستان بودن و چه و چه… منتهی دوستانی که ۱۱ دی ۸۸ قطعه ۲۶ را در فضای مجازی هم برایم راه انداختند، من باب آزمایش (!) این متن را گذاشتند که ببینند وبلاگ درست شده یا نه… که دیدند درست شده!!

  47. سیداحمد می‌گوید:

    “این ننگ را به کجا می‌خواهی ببری، آقای نخست‌وزیر دوران جنگ! تو امروز رایحه دوران امام را می‌دهی یا بوی خباثت‌های شیطان بزرگ را؟ تو امروز، چیزی از دیروز خود باقی نگذاشتی. آمریکا، انگلیس و اسرائیل، آنقدر از تو خوبی دیده‌اند که گناه با امام بودنت را و گناه انقلابی بودنت را و گناه ۸ سال نخست‌وزیری دوران جنگت را بخشیده‌اند. از نظر اوباما تو دیگر پاک پاکی!… و این یعنی اینکه قرارمان این نبود، قرارمان را تو بهم زدی، با حرف‌هایت و سنگ و تیغ‌های اطرافیانت. همان سنگ که پدران بسیاری را داغدار عزیزان‌شان کرد و بر سر من نیز نشانه‌ای گذاشت.”

    انشاءلله زنده باشیم و ببینیم روزی را که مسببین جنایات ۸۸، به سزای اعمالشان برسند…

  48. شیدا می‌گوید:

    قطعه عزیز بهشتى
    تولدت مبارک!
    نورت تابنده و عمرت پاینده

  49. صبا می‌گوید:

    تولدت مبارک قطعه ۲۶!
    ولی یادت باشه کیک ندادیا!!

  50. چشم انتظار می‌گوید:

    بیا شمع ها رو پوف! (فوت) کن، تا صد سال زنده باشی. 🙂

  51. پیرمرد می‌گوید:

    http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/1513/1/132044/0
    گعده ظریف و کری در خیابان‌های ژنو
    دور بعدی پیاده‌روی کجاست؟!

    ضمناً سالروز زیبای ولادت قطعه محترم ۲۶ بر همگی‌ مبارک.

  52. سیداحمد می‌گوید:

    رفقا؛

    این مطلب رو حتما بخونید!

    http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/1513/16/132035/0

    ــــــــــــــــــــــــــ

    قطعه ۲۶ هم تا یکی دو ساعت دیگر به روز خواهد شد انشاءالله
    «یک سال و نیم پیاده‌روی»

  53. ناشناس می‌گوید:

    سلام
    عکس‌های سال ۸۸ شما منو آتیش می‌زنه! اصلا طاقت ندارم ببینم!
    نمی‌دونم این ابلهان چطور می‌گن بیخیال ۸۸ بشید، همه چی آرومه، با نمایش دوباره وقایع ۸۸ تنش و تفرقه ایجاد نکنید؟ واقعاً که! یعنی قصد دارند اینطوری برای انتخابات سال بعد مجلس رأی جمع کنند؟!

    ـــــــــــــــــــــــــــ

    حسین قدیانی:

    از لطف شما ناشناس محترم ممنون… و اما بچه‌ها! متن اول وبلاگ، برای این تیترش «به جای مقدمه» شد که دوستان ازم خواسته بودند مقدمه‌ای برای راه اندازی قطعه ۲۶ بنویسم که جواب دادم؛ «وقتی رسانه وبلاگ را نمی‌شناسم چه مقدمه‌ای؟؟!!» می‌دونین دیگه! تیتر اصلی اولین متن وبلاگ، این است فی‌الواقع: «جناب میرحسین! بسم‌الله…» و باز هم و اما، نمی‌دونم تا به حال اشاره کرده‌ام یا نه، لیکن اولین متنم درباره حماسه ۹ دی رو روز شنبه ۱۲ دی ۸۸ نوشتم؛
    http://www.vatanemrooz.ir/Newspaper/Page/324

    یادش اساسی به خیر! اما خودمم نمی‌دونم چرا این متن رو دوستانی که برایم وبلاگ را راه انداختند در وب نگذاشتند؟؟!! 🙂 جالبه که یه روز بعد از شروع به کار قطعه ۲۶ نوشته بودم!!

    اینجا تهران پایتخت انقلاب اسلامی
    آنقدرها اعتیادی به اینترنت ندارم اما همین سرکشی‌های هرازگاه در این فضای مجازی باعث دوستی من و پدرام شد که ساکن شهر منچستر انگلیس است. پدر پدرام تاجر فرش است و یک پا در ایران دارد و یک پا در اروپا اما پدرام خودش تنها ۳ بار به ایران آمده و بار چهارم قرار است برای عید نوروز به ایران بیاید و با دختر عمه اصفهانی‌اش در نصف جهان عقد کند. پدرام شرط سمیه خانم را هم پذیرفته و قرار است به جای انگلیس، در همین ایران زندگی کنند. من و پدرام ارتباط تلفنی هم داریم. پدرام به طنز می‌گوید: از این پس باید به جای «بی‌بی‌سی»، «بیست و سی» گوش کنم! آخرین باری که با این جوان ایرانی ساکن منچستر هم‌صحبت شدم، پنجشنبه‌شب بود. با پدرام زیاد شوخی می‌کنم. او نیز شاید به مزاح اینگونه مرا نواخت: می‌گویند چهارشنبه به شما ساندویچ داده‌اند که آمدید در خیابان!؟ به پدرام گفتم: بی‌بی‌سی خیال کرده همه مردم ایران مثل فائزه هاشمی‌اند که به خاطر ساندویچ به میدان انقلاب بروند! اما گذشته از شوخی، پدرام به من حرفی زد که هنوز که هنوز است فکر مرا به خود مشغول کرده:«پدرام شب جمعه‌ای به من گفت، باور کن اگر انگلیس هم می‌توانست همچین جمعیتی را در کل کشور به خیابان‌های خود ببیند، با بهره از همین بی‌بی‌سی و شگردهای رسانه‌ای‌اش، کل دنیا را می‌گرفت». و بعد چند بار گفت: باور کن، باورکن…! *** محل کار ما نزدیکی‌های مصلاست و بزرگراه مدرس از پنجره اتاق کار اغلب بچه‌ها معلوم است. چهارشنبه هنوز ساعت، نیم ساعتی به ۳ فاصله داشت که من وقتی نگاهی به «مدرس» انداختم و مسیر شمال به جنوب را که به میدان ۷ تیر ختم می‌شود نظاره کردم، مطمئن شدم از همین جا پیاده اگر به راهپیمایی بروم خیلی راحت‌ترم. نیازی هم به این نخواهد بود که ۲ ساعت بگردم تا شاید برای ابوطیاره‌ام جای پارکی پیدا کنم. تازه! از شر ترافیک هم راحت می‌شدم. سر همین راهپیمایی، برای من، نه از مسیرهای ششگانه، که از پیاده‌رو بزرگراه مدرس، تقاطع خیابان پاکستان شروع شد. ساعت، ۳ یک ربع کم بود که به میدان ۷ تیر رسیدم. در این میدان اما چه بسیار که چون من ترجیح داده بودند پیاده، این مسیر طولانی تا میدان انقلاب را طی کنند. دروغ ننوشته باشم، کمی خسته شده بودم و خیلی آهسته در پیاده‌رو حاشیه میدان در حرکت بودم که گوش تیز کردم تا صحبت ۲ نفری که جلوی مغازه‌های‌شان ایستاده بودند را بشنوم؛ امروز راهپیمایی «اینها»(!)ست، نیازی نیست مغازه را ببندیم. خدا را شکر کردم که راهپیمایی «ماها» (!) را مخل امنیت کسب و کارشان ندانسته‌اند. انصافا ما مشت‌هایمان گره کرده بود اما دست هیچ کدام‌مان سنگ نبود. دل خون ما آتش گرفته بود ولی هیچ جا را آتش نزدیم. هلهله نکشیدیم، سوت و کف نزدیم. زورمان را به رخ سطح‌های زباله نکشیدیم. دل‌مان شکسته بود اما میله‌های خیابانی را نشکستیم… آری! داشتم به جمله‌های همین گزارش فکر می‌کردم که خود را در خیابان کریم‌خان، سر خردمند دیدم. لحظاتی ایستادم و خیره شدم به همان جایی که حاتمی‌کیا، آژانس شیشه‌ای را ساخته بود. طرفه حکایتی است؛ موتوری‌ها بازآمده بودند تا از «عباس» حمایت کنند. دودشان هم کاری با ریه حاج کاظم نداشت. موتوری‌ها خودشان خیبری بودند؛ اهل هور، اهل نی، اهل آب، … و من اضافه می‌کنم اهل انقلاب. *** روی پل کریم‌خان، دیگر ماشین‌ها یارای حرکت نداشتند. ساعت را نگاه کردم. ۵ دقیقه از ۳ گذشته بود. مردم ترجیح داده بودند از همان روی پل، از ماشین‌ها پیاده شوند و راهپیمایی خود را شروع کنند. بنده‌خدا راننده‌هایی که می‌خواستند در آن ازدحام،‌ پل را رد کنند و جایی برای پارک پیدا کنند. سر خیابان ویلا دیگر همه‌چیز رنگ و بوی راهپیمایی داشت. با اینکه از قبل گفته شده بود از این سمت، راهپیمایی از میدان ولیعصر(عج) شروع می‌شود ولی مردم، هم دوست را مات و مبهوت کرده بودند و هم دشمن را. راستش نه شورای هماهنگی سازمان تبلیغات فکر این جمعیت را کرده بود، نه «سی‌ان‌ان» و« بی‌بی‌سی». سر خیابان حافظ، جماعتی از خانم‌ها شعار می‌دادند: «فلانی فلانی! خیال نکن ما زنیم، تو دهنت می‌زنیم» چندتایی‌شان هم خطاب به «تاجر ورشکسته»، شعارهایی می‌دادند که ما چون بنا نداریم روزنامه‌مان بسته شود، بی‌خیال مصرع دومش می‌شویم. از میدان ولیعصر(عج) به طرف چهارراه ولیعصر،‌ دیگر حتی حرکت برای عابر پیاده هم سخت شده بود. نکته جالب، شور و شوق و ذوق مردم بود. کمتر کسی با دست خالی به تظاهرات آمده بود. به غیر از آنهایی که پلاکاردهای رسمی دست‌شان بود، بسیاری از مردم با بهره از ذائقه خود متن‌هایی نوشته بودند و نقاشی‌هایی کشیده بودند. شعارهای غالب مردم قبل از رسیدن به چهارراه ولیعصر، اینها بود: «آشوبگر عاشورا، اعدام باید گردد» و «لعن علی عدوک یا حسین…». اما در کنار این شور، شعور هم موج می‌زد. برخی از جوانان که احتمالا دانشجو بودند، بیاناتی از حضرت امام(ره) را روی پلاکاردها در دست گرفته بودند که معلوم می‌کرد از نظر پیر جماران، افراد هتاک و سرانی که به آنها خط می‌دهند، نه خطاکارانی قابل بخشش که محاربانی هستند شایسته سرزنش. در چهارراه ولیعصر جوانی که موهایش تا شانه می‌رسید، روی کاغذ نوشته بود: «آقای موسوی! من […] خوردم که بهت رای دادم» و در همین حین که بازار عکس و فیلم داغ بود یکی خوشمزگی کرد و از مردم خواست تا برای «حر زمانه» صلوات بفرستند. تراکم جمعیت از چهارراه ولیعصر تا خیابان فلسطین به حدی بود که بسیاری از مردم ترجیح داده بودند روی جدول کنار پیاده‌رو بنشینند. در این حدفاصل به هیچ‌وجه صدای سخنران اصلی مراسم شنیده نمی‌شد و هرچه بود همان شعارهای مردم بود. شعارهایی که پر از خشم مقدس عاشورایی بود. من یادم نمی‌آید که به عمرم شبیه این تظاهرات را دیده باشم. حتی ۲۳ تیر ۷۸ که آنجا هم ملت غوغا کرد و حماسه آفرید و از قضا آن روز هم چهارشنبه بود، باز در برابر این سیل خروشان، چیزی شبیه هیچ بود. خوب شد که ساعتی پس از مراسم، جناب صفار هرندی را در جمعی دیدم. صفار می‌گفت: «این راهپیمایی، تداعی‌گر تظاهرات عاشورای سال ۵۷ بود و من همیشه در این حسرت مانده بودم که آیا آن حماسه تاریخی باز هم تکرار می‌شود یا نه و امروز جمعیت مردم و کیفیت بی‌مثال حضور ملت چیزی از عاشورای سال ۵۷ کم نداشت». البته صفار تنها آمار خیابان‌هایی را داشت که در آن حضور داشت والا وقتی در سیما و از بالا جمعیت نشان داده شد، نمی‌گفت، امروز حتی می‌خواهم بگویم بهتر بود از آن تظاهرات!

    ***

    جلوی سینما سپیده که رسیدم دیدم مادر شهیدان رحمتی، عکس‌های مرتضی و مجتبی را در دست گرفته و نشسته روی پله‌های سینما. ۷۸ ساله است این پیرزن که همه «عمه خانم» صدایش می‌کنند. عمه خانم به من می‌گفت: یادش بخیر! عاشورای سالی که انقلاب شد، مجتبی و مرتضی را هم آورده بودم. من امروز وقتی جوان‌ها شعار می‌دادند، مرگ بر فلانی، یاد جگرگوشه‌های شهیدم افتادم که می‌گفتند مرگ بر شاه! بعد «عمه خانم» گفت: شاه هم مثل اینها بود، خودش غد و دیکتاتور بود ولی ولایت‌فقیه را دیکتاتور می‌دانست. این همه دم از مردم می‌زنند، خب این هم مردم! اگر مرد بودند می‌آمدند میان مردم تا ما در همین خیابان، محاکمه‌شان می‌کردیم.

    ـــــــــــــــــــــــــــــ

    این متن همانطور که در لینک مشاهده کردین سرمقاله روزنامه بود. متن «من مستاجر نیستم…» مال یه روز بعد این متن، یعنی روز یکشنبه ۱۳ دی ۸۸ است اما «من مستاجر نیستم…» کجا کار شد؟! صفحه ۳ روزنامه بدون هیچ اشاره‌ای در صفحه یک!!!! http://www.vatanemrooz.ir/?nid=325&pid=3&type=0 این رو گفتم تا همه ما من جمله خودم بدونیم که اگه قرار باشه یه نوشته آدم دیده بشه، می‌شه… و اگه مشیت چیز دیگری باشه، تیتر و عکس صفحه یک رو هم بهت بدن، باز افاقه نمی‌کنه. این چیزا و همه چیزا دست خداست. دست خداست. دست خداست. وظیفه و تکلیف ما درست کار کردنه، حالا در هر کاری که هستیم؛ الباقی دست خداست و ما باید راضی به رضای او باشیم. دومین متن این وبلاگ فقط ۳ تا کامنت داره! http://www.ghadiany.ir/1388/174 متنی هم هست که بعد از گذشتن یک ساعت، براش حدود ۲۰۰ کامنت اومده!! این رو بدونین که حسین قدیانی انشاءالله با قوت و قدرت و انگیزه کامل به کارش ادامه می‌ده… و الباقی را راضی به رضای خداست؛ تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.

  54. سیداحمد می‌گوید:

    به به از این قلم رویایی؛

    “آری! داشتم به جمله‌های همین گزارش فکر می‌کردم که خود را در خیابان کریم‌خان، سر خردمند دیدم. لحظاتی ایستادم و خیره شدم به همان جایی که حاتمی‌کیا، آژانس شیشه‌ای را ساخته بود. طرفه حکایتی است؛ موتوری‌ها بازآمده بودند تا از «عباس» حمایت کنند. دودشان هم کاری با ریه حاج کاظم نداشت. موتوری‌ها خودشان خیبری بودند؛ اهل هور، اهل نی، اهل آب، … و من اضافه می‌کنم اهل انقلاب”.

    این متن در وبلاگ نیست؟!
    ولی من این متن را قبلا خواندم؛ یعنی از روزنامه خواندم؟!

  55. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین؛

    من یک سوال دارم!
    شما که اهل روزنامه اید و آشنا با قوانین روزنامه نگاری، نمی دونید جریان این روزنامه هایی که یهو مثل قارچ سمی در میان و چند صباحی هستن و بازم یهو توقیف می‌شن چیه؟

    روزنامه رو توقیف می کنن ولی کاری به مسئولش ندارن!
    همون مسئول چند صباح بعد میره یه روزنامه دیگه راه می‌ندازه!

    یک پزشک اگر اشتباهی کنه، پروانه طبابتش لغو میشه! یک راننده اگر چند بار تخلف حادثه ساز کنه، گواهی نامه اش باطل می‌شه.

    یه روزنامه نگار بازداشتی فتنه ۸۸ با اون همه فضاحت امنیتی و… هیچ وقت ممنوع الکار نمی‌شه؟!
    باید چه کار کنه که دهنش رو گل بگیرن و دیگه بهش مجوز تولید قارچ سمی ندن؟!

    😕

  56. لبیک یا حسین می‌گوید:

    حسین آقا
    شما اربعین کربلا بودی؟!
    دقت کن! میانگین بگیری فکر کنم در همه ی متنهای بعد از اربعین ازش مایه گذاشتی!
    به قول استاد پناهیان مگه میشه یک هنرمند که کار اصلیش انسان شناسی هست در اربعین غایب باشه!
    می خواستم بگم اگر هم نبودی درکش کردی! فهمیدی خلاصه انقلابی بود برای خودش!
    دوستان انشاالله برای اربعین سال دیگه از الآن برنامه ریزی کنید، خانوادتون را هم همت کنید و ببرید. عراقی ها خیلی تحویل می گیرن!!!
    زنده باد قاسم سلیمانی!

  57. یه نوجوون می‌گوید:

    خیلی خوب بود…
    گاهی هر چقدر هم لج کنی بازم یه متنی مثل متن شما آدمو سر به راه می‌کنه(خودمو می‌گم)
    tnx 🙂

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.