فکرش را هم نمیکردم که سرانجام انتظار دیدارم با میرحسین بدینجا ختم شود ولی من نه میرحسین که حامیانش را به جای روز روشن در شب تاریک مشاهده کردم؛ آنجا که جای دست دوستی نخستوزیر دوران جنگ، سنگی سنگین به سنگینی انتظار ۲۰ ساله، فرق سرم را شکافت، مرا بیهوش کرد تا ضربات سنگهای دیگر جسم نحیفم را بیش از این نیازارد.
اما جناب موسوی! اگر سنگ دوستانت بر جسم و جان خراش آورد، امان از حرفهایت، بیانیههایت، شاخ و شانه کشیدنهایت و خندههای شیطانی آن سوی آب که روح را آزرد و بی تاب و مجروح کرد. جناب میرحسین! دوست داشتم در فضایی مهربانانهتر با تو سخن بگویم. قرارمان این نبود ولی تو قرارمان را بهم زدی، با حرفهایت و سنگهای اطرفیانت.
قصه آن شب را میخواهی بدانی؟… شاید برایت مهم نباشد اما قصه آن شب، متن شکایت من از توست. تو متهم هستی به ریختن خون فرزند یک شهید. من هم رهایت کنم، مادر بزرگم دستبردار نیست. آخر من تنها یادگار فرزند شهیدش هستم… میدانی، تا همین امروز اعتراضات مدنی تو به قیمت جان چه بیگناهانی تمام شده است؟! جانباز دوران جنگ را طرفداران تو و نه بعثیهای خبیث، باز جانباز کردهاند. این ننگ را کجا میخواهی ببری، آقای نخستوزیر دوران جنگ؟! بنده خدا رضا برجی حق دارد از تو بپرسد که: «روی خون چند نفر میخواهید رئیسجمهور شوید؟!»
***
دوشنبه شب، همان شبی که تو غروبش به بهانه بیانیه، فرمان آشوب دادی، همان شبی که تو بعد از این فرمان به دامان خانه بازگشتی و در آشیانه آرام گرفتی، میلیشیای دموکراسی، ناشیانه به جان ملت افتاد و تنها در خیابان آزادی، هفت نفر را به شهادت رساند. در آن شب که تب آتش و دود بالا گرفته بود، دوستانت بوی باروت میدادند. اعتراضشان مدنی بود اما بوی خون میداد. گنگ خواب دیده شده بودند. حجاریان که گفته بود؛ اصلاحات خون میخواهد! چرا تعارف کنیم. تو مشکلت احمدینژاد نیست. در سر نه سودای اصلاحات، که خیال کودتای مخملین داشتهای. حداقل رفتار و گفتارت که این را میرساند. در دل چه میاندیشیدی، خدا عالم است اما باز هم خدا عالم است که با امثال ساسی مانکن نمیتوان انقلاب کرد.
امر گاهی بر آدم مشتبه میشود. اشتباهی گمان میکند که کار تمام است. این گمان سنگ به دستان هوادار تو بود. البته همه هواداران تو را با یک چوب نمیرانم. عقلای شان خوب مردمی هستند. هرچند که بعید میدانم که دگربار به تو روی خوش نشان بدهند و رای بدهند. تو حتی صدای مسیح مهاجری را هم درآوردی! در سرمقاله جمهوریاسلامی خطاب به تو با عتاب و بعد از کلی حساب و کتاب نوشته بود: چرا وقتی ولایتفقیه و شورای نگهبان را قبول نداشتهاید، اصولا نامزد انتخابات شدهاید؟ اما از صفحات کاغذی به کف خیابان برگردیم. خس و خاشاکی که به اسم تو، دنبال رسم براندازی بودند، با خود میپنداشتند که این ظلمت و تاریکی، همیشگی است اما نیک که بنگری ره افسانه زده بودند. سحر نزدیک بود. نماز آدینه را دیدی؟ زیارت قبول! میدانم در آن نماز نبودی. سرباز انقلاب بودن، لیاقتی میخواهد که خدا سعادتش را برای همیشه به آدمی نمیدهد. خواه مرجع تقلید باشی، خواه قائممقام رهبری. بزرگتر از شما بودند کسانی که میخواستند بر صورت خورشید، خاک بپاشند. سرنوشتشان را تو بهتر از ما میدانی… و خوب میدانی که قرارمان این نبود،تو قرارمان را بهم زدی، با حرفهایت و سنگهای اطرافیانت. چه بسیار که از در نصیحت به تو میگویند: به سیم آخر زدهای اما هنوز دیر نشده! جناب موسوی! معمولا رسم روزگار بر این است که زود، دیر میشود. تو قبل از آنکه بخواهی با پاپس کشیدن،منت بر نظام و ملت بگذاری، اول باید جواب این خونها را بدهی. قهرمانبازی بماند برای بعد.
***
دوشنبه شب، من بیآنکه عضو نیروی انتظامی باشم، دوشنبهشب، من بیآنکه عضو بسیج باشم، راهی خانه بودم اما نمیدانستم که خانه رفتنم جرم بود. من نه سپاهیام، نه مدعیام که حزباللهیام و نه هیچ، الا فرزند یک شهید. بیش از ۱۰ سال سابقهکار مطبوعاتی دارم و تاکنون یاد ندارم اشارهای به این کرده باشم که فرزند شهید هستم. اما از آنجا که شما وقتی حال و روز امروز خود را خراب میبینید از نخستوزیریتان در دوره جنگ مایه میگذارید، چه باک اگر دیگران بدانند مرا هم با همان دوره عهد و پیمانی ناگسستنی است! اما این ننگ را کجا میخواهی ببری، آقای نخستوزیر دوران جنگ، که همه قاتلان پدر من و تمام دشمنان شهدا پشت شما درآمدهاند؟
همان کسانی که به صدام دستور کشتن پدر مرا دادند این روزها برای تو دست میزنند! همان کسانی که حاجاحمد متوسلیان، این حیدر کرار سپاه خمینی (ره) را به اسارت بردند، این روزها در مدح تو شعر میخوانند! همان منافقینی که در مرصاد نقشه فتح تهران را کشیده بودند، این روزها با تو ابراز همدردی میکنند! فرح پهلوی و فرزند شاه مخلوع را با تو چه نسبتی است؟ چه شده که شیمون پرز به طرفداری از تو برخاسته؟ اینها که روزگاری مقابل همه ما، تاکید میکنم همه ما، صفآرایی کرده بودند، اینک پشت سر تو سنگر گرفتهاند. راستش را بگو این ۲۰ سال با خودت چه کردهای؟ تو عوض شدهای یا آنها؟ نه به آن سکوت ۲۰ سالهات، نه به این همه هیاهو. نه به آن تفریط، نه به این افراط. راستی! فریادت هم مثل سکوتت، مشکوک و معنادار است. البته قرارمان این نبود ولی تو قرارمان را بهم زدی؛ با حرفهایت و سنگهای اطرافیانت.
***
جناب میرحسین!
نظامی که خمینی پایه آن را گذاشت و خامنهای ادامه دهنده راهش است، دوستانی دارد و دشمنانی. نه هر کسی برای این دوستی، سزاوار است و نه هر ناکسی برای این دشمنی لایق. امثال شما شاید روزگاری دستی در سپاه دوست داشتهاید و لیکن امروز نه آنگونه است که با داد و بیداد و فریاد مبدل به دشمن نظام شوید. جمهوری اسلامی، جمهوری مقدسی است که خبیثترین شیاطین عالم دشمن آنند؛ صهیونیستها، سران شیطان بزرگ، ابر سرمایهداران عرصه رسانه و… پس با این خودنماییها، بیزحمت خودتان را دشمن نظام جا نزنید.
علی(ع) را دشمنی سزاست همچون عمروعاص و معاویه. ابن ملجمها و قطامها گرچه در تقاطع براندازی، با سران کفر به یک نقطه مشترک میرسند اما امثال پسر ملجم و…، حقیرتر از آنند که دشمن ابوتراب لقب گیرند. چنین افرادی بیش از آنکه دشمن علی باشند، آلت دست دشمن اصلیاند. نه! نظام در شناخت دوست و دشمن اشتباه نمیکند. ما یک «خودی» داریم و یک «غیر خودی» و این وسط هستند کسانی که نقششان بیشتر از «نخودی» نیست. نخودیها نه به سکوتشان اعتباری هست نه به فریادشان. اما هم سکوتشان و هم فریادشان قند در دل دشمن آب میکند و دشمن را به یک چیزهایی امیدوار. بیچاره دشمن! بیچاره رئیسجمهور آمریکا که باز هم به امید خبرهایی از ایران نشست اما از کودتای مخملین، طرفی نبست.
این ننگ را به کجا میخواهی ببری، آقای نخستوزیر دوران جنگ! تو امروز رایحه دوران امام را میدهی یا بوی خباثتهای شیطان بزرگ را؟ تو امروز، چیزی از دیروز خود باقی نگذاشتی. آمریکا، انگلیس و اسرائیل، آنقدر از تو خوبی دیدهاند که گناه با امام بودنت را و گناه انقلابی بودنت را و گناه ۸ سال نخستوزیری دوران جنگت را بخشیدهاند. از نظر اوباما تو دیگر پاک پاکی!… و این یعنی اینکه قرارمان این نبود، قرارمان را تو بهم زدی، با حرفهایت و سنگ و تیغهای اطرافیانت. همان سنگ که پدران بسیاری را داغدار عزیزانشان کرد و بر سر من نیز نشانهای گذاشت.
گفت: به کسی که جرمش آتش است، به خاکستر قناعت کردهاند، چه جای شکایت است. شکایتی از محضر دوست نیست. جان امثال من چه ارزشی دارد که برای یار خراسانی، قربانی شود. ما اما گریبان آنهایی را که به صورت خورشید، خاک میپاشند، رها نخواهیم کرد؛ پس بسمالله…
سلام.دوست داشتم اولین مطلبت رو بخونم.شما بین ما ستاره ها مثل ستاره قطبی هستی و از بقیه بیشتر می درخشی و مثل ستاره قطبی مسیردرست رو به همه نشون می دی.التماس دعا رفتی بهشت زهرا
سلام.دوست داشتم اولین مطلبت رو بخونم.شما بین ما ستاره ها مثل ستاره قطبی هستی و از بقیه بیشتر می درخشی و مثل ستاره قطبی مسیردرست رو به همه نشون می دی.التماس دعا رفتی بهشت زهرا
:)))))))))))
پس بسم الله رو اینجا گفتین ؟
راستی آقای قدیانی می دونستین این روزا کارمون شده بهشت گردی ؟
سلام اقای قدیانی.
کاش دیروز به دوستان می گفتید براتون اینجا نظر بذارن.بیشترین بازدید از اولین دل نوشته تون.
امروز اومدم فقط برای این موضوع تشکر کنم که :من تو این یک سال هرچه یاد گرفتم رو مدیون شما هستم.ممنونم اقای قدیانی
یه کامنت هم اینجا بذارم که سابقه ام محکم تر بشه تا دیگه هیچ شبهه ای تو قدیمی بودنم نباشه!
اگه از همون روزی که این پست رو گذاشتی، با سایتت آشنا می شدم، شاید همین جا موندگار می شدم. اینجا به آدم آرامش میده، یه ماه پیش مامان میگفت چند وقته حواسم بهت هست، خیلی ساکتی، دیگه نق نمی زنی بی تابی نمی کنی، تو خواب جیغ و داد نمی کنی!
البته اون اوایل که تازه اومده بودم اینجا اوضاع خیلی بد بود، تا چشم رو هم می ذاشتم کابوستو می دیدم، شبا دیگه می ترسیدم بخوابم، ولی کم کم ترسم ریخت، الان دیگه ازت نمی ترسم.
شوکران؛
آفرین به این همه نبوغ!
۲۰ امتیاز!
اولین مطلبتون اینه دیگه نه ؟ دوست داشتم بخونمش !
راستی اولین کامنت این نوشته همون چیزیه که حرف دل منم هست : شما بین ما ستاره ها مثل ستاره ی قطبی هستی و از بقیه بیشتر می درخشی و مثل ستاره ی قطبی مسیر درست رو به بقیه نشون می دی .
ولی ببخشیدا فعلا انگار دوست دارین به جای مسیر درست رو نشون دادن فقط بدرخشین 🙁
راستی منم تو همین روزهای سال ۸۸ شروع کردم به وبلاگ نویسی اون روزا داغِ ۹ دی بودم ! بدجور هم ! هی هی هی …!!!!
سلام
چند روز بود تو این فکر بودم که اولین متن قطعه رو پیدا کنم.
تا اینکه امروز موفق شدم و چه زیبا، همزمان شد با روز تولد قطعه۲۶
تولدت مبارک
می دونم خیلی دیره
ولی جانبازیت مبارک اخوی
واسه ما هم دعا کن
الههم ارزقنی توفیق الجهاد فی سبیلک
الهی آمین
چه جالب!
تاریخ کامنت ها خیلی نظرم رو جلب کرد.
فکر کردم فقط من میرم مطالب قدیمی رو میخونم!
خدا قوت آقای قدیانی
حرفهاتون همیشه بوی تازگی داره چون به نوری وصلید که باعث طراوت حرفهای دلتون میشه و اون بی شک ولایته.
سلام سید احمد
نوکرم داداش حسین
::…در قدیمی ترین مطلب قطعه…::
سلام؛
تشکر…
من یه ساعته اخمام تو همه و دارم تاریخ این کامنتا رو نگا می کنم ببینم مال امروزه یا همون قدیما!!
مثل اینکه خیلی شوتم.
اگه این حرفا نبود، اون معلم پرورشیه که نمیشناسین هنوزم داشت می گفت میر حسین آدم شریفیه.
چه جالب!
واقعا یعنی این اولین متن بهشت بود؟
با چه ضربات جهنمی ای آغاز کردی. محکم بکوب حقش بود
راستی دلمون واسه شیخ تنگ شده. همون شیخ با سواد!!… کاش با اون شروع می کردی. نفسش حق بود ناحق. برکت داشت!…
حسرت مى خورم که چرا آن روزهاى سخت و جانسوز، این قطعه و آثار امید بخشش را، نمى شناختم!؟
ممنون براى یادآورى این متن و نبوغ و اخلاصى که در حرف، حرف آن، موج مى زند!
سال ۸۹ با قطعه آشنا شدم. فکر کنم این از اولین متنهایی بود که ازتون خوندم. save هم کرده بودم، اما برای من که ۸۸ خواب و بیدار بودم، خیلی طول کشید تا بفهمم… ولی در همان موقع که از دنیا بی خبر بودم با این متن و عکسای قشنگش کلی حال میکردم! راستی عکسا کو؟!
مبصر نفرمودند که آقا معلم منو حلال کردند یا نه؟!؟
به هر حال تولدت مبارک قطعه ۲۶
«پیام مهم حسین قدیانی به مناسبت پذیرش شکست ننگین، رنگین و سنگین اسدقلال از ذوب آهن»
{{{بسم الله الرحمن الرحیم. چشمانتظار عزیز! نیز، سایر آبیهای قطعه! میدانم که بر شما سخت میگذرد اما مگر بر این برادر پیرتان سخت نمیگذرد؟؟ با غضب به این سیداحمد عوضی 🙂 و اسلامی ایرانی الدنگ 🙂 و دیگر لنگیهای بیست و شش، این متقلبین از خدا بیخبر که خدا میداند که من از دست این نامردها چه میکشم، نگاه کنید و بدانید که در این باخت، نباید مسئولان اساس را شماتت کنید که الان وقت این حرفها نیست که خدا با صابران است انشاءالله. خوشا به حال «مجنون» که مزارش تا ابد زیارتگه عشاق قطعه خواهد بود اما بدا به حال من که هنوز ماندهام! و باید ریخت بیریخت این جاسم کرار را تحمل کنم! من شما را خوب میشناسم اما بعید میدانم که شما مرا خوب بشناسید چرا که مشتی بیمعرفت هستید که فقط به فکر خودتان و مصالح خودتان هستید! با همه این اوصاف که واقعا اوصاف بدی است، به شما عزیزان میگویم که من در میان شما باشم یا که نباشم، هرگز اجازه ندهید که این لنگیها، امور ۲۶ را در دست بگیرند که قطعه را نه فقط «قطعه قطعه» خواهند کرد بلکه یک لیوان آب هم رویش خواهند خورد! که هیچ بعید نیست این کار را همین امشب بکنند، که شما باید ضمن حفظ وحدت کلمه، کاملا هوشیار باشید! من هر چه این مدت، مدتهای قبل و حتی مدتهای بعد کشیده و خواهم کشید از دست این «بیست و ششیهای درباری، متحجر، ملیگرا، شکمپرست، مرتجع، اگزیستانسیالیست، لنگی، قرمزته، دفورمیشنلیبرالتسنگنیست، و در یک کلام بیست و ششیهای آمریکایی» بوده که در اینباره نکاتی را بعدا که وقتش برسد با شما مطرح خواهم کرد و الا که نه! قدیانی اینک آغوش خود را در برابر کامنتهای شش گیگابایتی باز کرده، و لیکن با یک گارد بسته، مترصد تلافی خواهد بود انشاءالله. دیروز، لنگیها به سپاهان باختند، امروز تاجیها به ذوب آهن، و فردا هم نوبت باخت دیگری است اما چه خوب است به این سئوال، پاسخ داده شود (کدوم سئوال؟!) «لنگیها کی طرفدار اساس بودهاند که حالا بخواهند باشند؟!» ما جز استقلال، تیمی را نمیشناسیم و نخواستهایم هم که بشناسیم و اگر هم خواسته باشیم، باز به خودمان مربوط است! و این تصمیم که دو بر صفر بازی را به ذوب ببازند، همه بدانند که مدیران اساس، خودشان به اتکای خود گرفتهاند و هیچ مدیر و مربی دیگری در این امر، دخالت نکرده است انشاءالله آمنین! لنگیها البته ما را قبول دارند، منتهی در همان حد که آنها هر روز ۶ تاییها بگویند و ما ساکت! آنها سوبله باشند و ما چوبله! آنها آقا باشند و ما نوکر! آنها خانم باشند و ما خروس! آنها گرگ باشند و ما گوسفند! آنها کریس رونالدو باشند و ما آقپرویز! در آینده یعنی در کامنتهای بعدی ممکن است عدهای آدم وقیح، حرفها برای خود بزنند که هر چند که این مسائل فینفسه زیباست اما اولا شهادت از آن هم زیباتر است، ثانیا جدول را که دقیقا برعکس کنید، مشخصا پرسپولیس قهرمان لیگ میشود!! که این جمله آخر را آقای اسلامی ایرانی -که من به امانت، شجاعت، غیرت، ناموسپرستی، دیانت، دنائت و رذالت او و سایر لنگیهای قطعه ۲۶ ایمان دارم و در جلسات خصوصی هم همینها را دقیقا گفتهام، حالا با کمی پس و پیش!- باید با لحن امیر تتلو بخواند که بدا به حال او، بدا به حال سیداحمد، بدا به حال دیوونه داداشی، بدا به حال مکتبخانه سقریه، بدا به حال خانمها شیدا، صبا، م. طاهری… و خوشا به حالت ای روستایی… که صددانه یاقوت و هزاران باروت در چنته داری. آمین! (برای کدوم دعا؟!) والسلام الیکم و نعمتالله (!) سی و هشتم نوامبر بیست چهارده، مطابق با نهم آگوست ربیعالثانی. حسین القدیانی}}}
و اینک اخبار هواشناسی… کشاورزای عزیز، مراقب سردرختیای خودشون باشن که ی توده هوای پرفشار، نمیدونم از کدوم قبرستون داره میاد سمت کشور! تعطیلات خوبی داشته باشین!
دوباره حیاتی:
به خبر بسیار مهمی که همین الان به دستم رسید توجه کنید! حسین قدیانی طی احکام جداگانهای به سمت ریاست بر مجمع تشخیص مصلحت نظام، ریاست بر سازمان صدا و سیما، ریاست بر سازمان بسیج دانشجویی، ریاست بر سازمان اوج و ریاست بر شبکه افق منصوب شد! در این احکام، از آقایان دامت برکاته و سرافراز یا سرفراز، تشکری نشده لیکن از احسان محمدحسنی، هی… ی تشکرکی همچین بفهمی نفهمی شده. درباره دیگر آقایان اما سوت اخطار… یعنی ببخشید؛ سکوت اختیار شده!! (خبر خوندن حیاتی رو نیگا؟؟) مشروح این خبر، فرداشب، نه پسونفردا در همین بخش خبری یا در سایر بخشهای خبری، ضبط، پخش و تکثیر خواهد شد.
حیاتی چند روز بعد:
انا لله و انا الیه راجعون. رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام گینه کوناکری در سکوت به ملکوت پیوست! به همین مناسبت، هیات دولت که نه! هیات حاج منصور، چون که جناب عالیجناب، هم سابقه داشته و هم سابقهدار بوده، ۳ روز عزای یواشکی اما سه شب جشن لواشکی اعلام کرده است! متن این پیام (کدوم پیام؟!) بدین شرح است: «بسم الله الرحمن الرحیم. از روزنامهها با خبر شدم یار دیرین به دیار شیرین پیوست! بهتر! ایشان برای من، نه تنها امیرکبیر دوم، بلکه قائممقام اول، رضاخان میرپنج، کلنل محمدتقیخان پسیان، اردبیلیها؛ مقدس و موذنزاده، قیطریه، میرزاده عشقی و الهی قمشهای بوده، لیکن این اواخر عمر، ی سری امتحان برای نامبرده پیش اومد که همه مثل رود در جریان هستند! نظر به جایگاه خطیر ایشان، به جای آنکه برای بازماندگان، صبر آرزو کنم، ی کار دیگه میکنم! 🙂 برای اهل صبر، بازماندگی آرزو میکنم!!»
😀 و نیز شکلک لب گزیدن!
«پیام مهمتان» را الان خواندم. همهاش میگفتم واسه چی بچهها، آی دلم آی دلم میکنند!
«خوشا به حال «مجنون» که مزارش تا ابد زیارتگه عشاق قطعه خواهد بود… من شما را خوب میشناسم اما بعید میدانم که شما مرا خوب بشناسید چرا که مشتی بیمعرفت هستید که فقط به فکر خودتان و مصالح خودتان هستید!… حسین قدیانی طی احکام جداگانهای به سمت ریاست بر مجمع تشخیص مصلحت نظام… (بس که میگید، میترسم آخرش به این مقام برسید!) یار دیرین به دیار شیرین پیوست!… برادر پیرتان!!» 🙂