من فقط با «عباس» عشق می‌کنم!

حزب‌الله سایبر ۲۴ تیر ۱۳۹۴

«««بین همه عشقای دنیا، عشق است اباالفضل»»»

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس، عکس: علی‌اکبر بهشتی

سکانس اول

چه خوب که دیوار به دیوار «مسجد ارک» است این «دادستانی تهران» ایضا «دادسرای فرهنگ و رسانه». سال ۸۹ بود گمانم که همراه استاد عزیزم صفار هرندی، نیمه‌شبی و در غیر متعارف‌ترین ساعت ممکن، رفتیم نزد جناب جعفری دولت‌آبادی تا دادستان محترم تهران، مرا «ارشاد» کند؛ «این نامه چی بود به آیت‌الله آملی نوشته بودی؟… چون سابقه‌دار نیستی، زندان برایت نخواهیم برید لیکن در صورت تکرار، ماموریم و معذور!… البته خودم کم و بیش مشتری نوشته‌هایت هستم. قلمت هی… بدک نیست لیکن سر جدت نه برای خودت شر درست کن، نه برای استادت، نه برای نظام، نه برای من!» به آقای جعفری دولت‌آبادی گفتم: «از نامه‌ام فقط در حد ۴ یا ۵ جمله کوتاه می‌آیم، چرا که خودم هم معتقدم آن چند جمله، تند بود و غیر منصفانه، اما پای ۹۰ درصد آن نامه ایستاده‌ام. حال اگر حکم، زندان است، بیمی از رفتن به اوین ندارم». حاج آقای صفار تشری زد که؛ «این بار خواهشا با دست‌فرمان من حرکت کن!» و از این حرفها! هنگام خداحافظی، به دادستان محترم تهران گفتم: «نیمی از عمر من، کنار همین دیوار محل کار شما گذشته!» گفت: «چطور؟» جواب دادم؛ «تکیه می‌دادم به دیوار دادستانی، از همان‌جا صفا می‌کردم با صدای حاج منصور! آنجا بود که باید «الهی العفو» گفت! قوه قضائیه، آنجا بود! دادگاه آنجا بود! عشق آنجا بود! صفا آنجا بود! آنجا یعنی همین اینجا اما پشت دیوار، نه داخلش!» خندید و دیگر چیزی نگفت! چشم بر هم زدنی، دوباره راهی دادستانی شدم، این بار اما سال ۹۳ و به شکایت «دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی» یا به عبارت اصح؛ به شکایت «شخص شخیص بعضی‌ها»! القصه! با رضا شکیبایی، سردبیر باوفای وطن امروز رفته بودیم دادسرای فرهنگ و رسانه، که ماجراها برای‌مان پیش آمد! قاضی به رضا اجازه ورود به اتاق دادرسی یا بازپرسی یا دادگاه یا حالا هر چی نداد. فلذا تنهایی رفتم اما در کمال تعجب دیدم گوشه اتاق، کنار میز جناب قاضی، «ع. ع» از عناصر دست به قلم اصلاح‌طلب نشسته! قاضی را خطاب قرار دادم؛ «ایشان دیگر اینجا چه کاره است؟» گفت: «هیچ ارتباطی به شما ندارد!» گفتم: «با این وضع، حتم کنید به هیچ سئوالی، هیچ جوابی نخواهم داد! خوانده بودیم «در جمهوری اسلامی، همه آزادند الا حزب‌اللهی‌ها» اما به عینه ندیده بودیم «در جمهوری اسلامی همه حرمت دارند الا حزب‌اللهی‌ها!» جلسه دادگاه من است، بابت نوشته‌های من در «وطن امروز» است، آنوقت این بابا، اینجا چه کار می‌کند؟ شما «سردبیر روزنامه» را راه ندادید، حالا این اهل فتنه را گذاشته‌اید در اتاق‌تان که چه بشود مثلا؟!» بعد با تشر ادامه دادم؛ «اگر شرایط را اصلاح نکنید، فردا در روزنامه، به ناچار ماوقع را شرح خواهم داد! مطمئن باشید این کار را می‌کنم!» از قضا، به یک ماه نرسید که بی‌نیاز به عملی کردن آن تهدید، شنیدم طرف را از دادسرا انداخته‌اند بیرون! این را هم بگویم؛ سئوال و جواب، فقط وقتی شروع شد که دیگر «ع. ع» در اتاق نبود، لیکن طرف وقتی داشت می‌رفت بیرون، به من گفت: «تو همان ۲۰ سال پیش منی!» جواب دادم؛ «خیالت تخت! من دوران جوانی پدرم هستم، نه یکی مثل حضرتعالی که مدام رنگ عوض می‌کنید!»

سکانس ماقبل اول

تا نوبت دادگاه من شود، دست کم ۲ ساعت علاف شدیم! حوصله رضا هم سررفته بود! از این علافی اما، فقط نیم ساعت گذاشته بود که سر و کله یک جوان پیدا شد! رنگ؟ نسبتا سبزه، بلکه حتی سیاه! قد؟ متوسط! هیکل؟ پرشباهت به کشتی‌گیرها! شلوار؟ تنگ‌تر از تنگ! رنگ؟ کرم، شاید حتی زرد! لباس؟ تی‌شرت یقه گرد با آستینی بیش از حد کوتاه! رنگ؟ قرمز جیغ! کفش؟ نوک‌تیز، در مایه‌های قیصری! رنگ؟ مشکی! سن؟ چیزی در حدود ۲۵! اعصاب؟ اعصاب، بی‌اعصاب! به عبارتی تعطیل! اول که آمد، بی‌توجه به نوبت ما، در اتاق دادرسی را باز کرد و رفت تو! همین حرکت، کافی بود تا صدای قاضی درآید؛ «بازم که تویی؟ بفرما بیرون!» جوانک پرخاش‌کنان گفت: «چرا مجوز خروج از کشورم را نمی‌دهی؟ چرا اذیت می‌کنی؟» قاضی درآمد؛ «نوبتت که شد، خواهی فهمید! توضیح خواهم داد! عجالتا بیرون!» جوانک گفت: «نمی‌روم!» قاضی که دیگر کفری شده بود، داد زد؛ «بیرون! گفتم برو بیرون!» حتی خوب یادم هست چند تایی هم بد و بیراه، بار جوانک کرد، که من البته بدم آمد! دور از شان قاضی بود و دور از منزلت قضاوت! دوباره القصه! جوانک، درب و داغان از اتاق آمد بیرون و نشست پیش من در صندلی کنار دیوار. نگاهی به سر و وضعم کرد و درآمد؛ «تو رو دیگه واسه چی آوردن اینجا؟» بعد، بی‌آنکه منتظر جواب بماند، سریع بلند شد و بنا کرد قدم زدن در راهروی دور و دراز دادسرا. جوری هم قدم می‌زد که صدای تلق تلق کفش‌هایش کل فضا را پر کند! بدبختی بیلبیلکی شبیه نعل اسب هم وصل به پاشنه کفشش بود که این صدای «تلق تلق» را دو صد چندان می‌کرد! حدود یک دقیقه از این حرکت البته ادامه‌دار و روی مخ جوانک گذشته بود که ناگهان سر و کله مدیرمسئول شاید هم صاحب امتیاز یکی از این ده‌ها روزنامه دوم خردادی پیدا شد؛ «تو رو دیگه واسه چی آوردن اینجا؟» یعنی که همان سئوال جوانک! بعد بنا کرد سر حرف را باز کردن! من اما بی‌میل بودم با ایشان هم‌سخن شوم! واقعا بی‌میل بودم، بدان حد که جایی میان سخنانش، درآمدم؛ «آقای فلانی! بی‌خیال این حرفها! این جوانک را می‌بینی؟ نه می‌دانم کیست، نه می‌شناسمش! از قضا، پیش پای شما، یک حرکت ژانگولر هم کرد و بی‌آنکه اذن بگیرد، وارد اتاق قاضی شد، لیکن بیشتر ترجیح می‌دهم با این جوان عاصی و عصبانی هم‌سخن شوم تا امثال شما که به دروغ، تهمت تقلب به جمهوری اسلامی بستید! حاضر به عذرخواهی هم نیستید!» باز هم القصه! این صدای تق تق و تلق تلق جوانک، از بس روی اعصاب بود که بلند شدم بروم یک تذکری بهش بدهم اما رضا، مرا نشاند سر جایم؛ «بنده خدا هیچ حالش خوش نیست! ولش کن!» به رضا حق دادم و تمرگیدم روی صندلی! به دقیقه نگذشت که جناب محمدرضا ذاکری هم زیارت شد! مدیر عامل موسسه همشهری نیز تا مرا دید گفت: «تو رو دیگه واسه چی آوردن اینجا؟» این بار خیلی خنده‌ام نگرفت اما وقتی «الف. الف» از چهره‌های سرشناس جریان دوم خرداد هم عینا همین سئوال را ازم پرسید، از خنده روده‌بر شدم لیکن یواشکی به رضا گفتم: «در این دولت سریع‌القلم، غلط نکرده باشم اولین و تنها روزنامه‌نگار دادگاهی شده هستم اما هر که از راه می‌رسد می‌پرسد؛ «تو رو دیگه واسه چی آوردن اینجا؟» راستی رضا! مرا دیگه واسه چی آوردن اینجا؟» خندید و گفت: «اگر شرط رها کردنت این باشد که ببخشید بگویی و همین «ببخشید» را هم پای برگه‌ای امضا کنی، قبول می‌کنی؟» جواب دادم؛ «بمیرم هم کوتاه نمی‌آیم از موضعم!» گفت: «احتمال زندانی شدنت را هم بده‌ها!» گفتم: «مشکلی نیست!» گفت: «تحملش را داری؟» گفتم: «ان‌شاءالله!» گفتم ان‌شاءالله و بعد، از عاقله‌مردی که به نظر می‌رسید کارمند دادسرا باشد، آمار مستراح را گرفتم! جایی را نشانم داد و گفت: «آنجاست اما شرمنده، فقط مال کارمندان همین‌جاست!» عصبانی شدم؛ «یعنی در این خراب شده، یک مستراح برای ملت نگذاشته‌اید؟!» متاثر از صدای بلندم، خانمی از اتاق آمد بیرون و گفت: «در حیاط، دست‌شویی هست اما آنجا بخواهی بروی، حتما باید یک سرباز هم با شما بیاید!» خندیدم و گفتم: «یعنی با من بیاید داخل مستراح؟ اینکه نمی‌شود!» خندید و گفت: «نخیر! تا دم در دست‌شویی!» رضا درآمد؛ «حالا یعنی اینقدر کارت واجبه؟» گفتم: «نه بابا! می‌خواهم بهمنی بچاقانم اما نمی‌خواهم در حیاط، این عوضی‌موضی‌های فتنه‌گر، احیانا دستم سیگار ببینند!» همین هنگام، از فلان اتاق دادسرا، خانمی آمد بیرون و تا می‌توانست به جوانک توپید؛ «اینجا خانه خاله‌ات نیست‌ها! هی تلق تلق تلق تلق! رعایت کن دیگر!» جوانک عصبانی شد و باز، بی‌اجازه وارد اتاق قاضی شد! اینکه این بار بین قاضی و جوانک چه گذشت بماند لیکن مشتی‌ترین بهمن همه عمرم را در مستراح حیاط دادسرای فرهنگ و رسانه کشیدم، آنهم همراه سربازی که با من آمده بود داخل! فقط یک نخ داشتم که آن را هم قائمکی آورده بودم؛ یک پک من می‌زدم، یک پک او! کلی هم از بدبختی‌های زندگی‌اش برایم تعریف کرد! اینکه مادرش سر زای همشیره‌، از دنیا رفت و پدرش به علت تصادف با موتور، چند سالی علیل شده و ناتوان، زن‌بابا هم عجیب سلیطه! والذاریاتی بود روزگارش! هم‌چنان القصه! خیر سرمان عقل کردیم جدا جدا از مستراح خارج شویم، منتهای مراتب، لحظاتی بعد از بیرون رفتن سرباز، همین که خواستم از دست‌شویی خارج شوم، عدل یکی وارد مستراح شد! و همچین چپ‌چپ نگاه کرد، هنوز از برق چشمانش می‌ترسم! درآمد؛ «به خدا حیا هم چیز خوبی است!»

سکانس دوم

روزی از روزهای زمستان پارسال که با سردبیر وطن امروز، داشتیم پیاده از خیابان وصال می‌رفتیم دفتر روزنامه، طبق عادت، درنگی کردیم جلوی دکه‌ای. چشم رضا افتاد به عکس روی جلد یک مجله زرد؛ «حسین! چقدر چهره این بابا، برام آشناست!» مجله را برداشتم، در عکس خیره شدم، بعد گذاشتم سر جایش؛ «اتفاقا من هم گمانم او را جایی دیده باشم!» دوباره مجله را برداشتم، بلکه ببینم اسم این فرد آشنا چیست؟ فهمیدم؛ «امیرحسین مقصودلو» معروف به «امیر تتلو». به رضا گفتم: «این از اون خواننده‌های زیرزمینی است که زیاد هم با مجله‌های زرد مصاحبه می‌کند. حکما قبلا هم عکسش را روی جلد یکی از همین مجله‌ها دیده بودیم که قیافه‌اش برای‌مان آشناست!» رضا گفت: «شنیده‌ام خیلی هم محبوب است بین این علاقه‌مندان به موسیقی‌های آنچنانی». بعد درآمد؛ «یک بار، چیزکی هم جایی گمانم ازش شنیده باشم! محتوای ضد ظلم داشت! یک حسی به من می‌گوید هر چند بعضا نافرم می‌خواند اما به شرط داشتن یک استاد، یک رفیق شفیق، یک آدم حسابی، شاید بشود جذبش کرد! البته شاید!» دم در روزنامه، رضا باز گفت: «من اما این آدم را یک جایی دیده‌ام!» گذشت تا اینکه بعد نماز مغرب همان روز، رضا رفت سجده تا «شکر لله شکرا» بگوید! از سجده که بلند شد، خندید و گفت: «بگو این پسره را کجا دیده‌ایم؟!» گفتم: «چه بدانم؟!» رضا بلند شد رفت نشست جلوی مانیتورش، صفحه گوگل را باز کرد، «امیر تتلو» را سرچ کرد و کلیک کرد روی قسمت عکس و گفت: «حدس بزن کجا این رو دیدیم؟!» دقیق خیره شدم در تصاویر، اما ذهنم یاری نکرد که نکرد! رضا گفت: «اون روز، توی دادسرا…!» ناگهان گفتم: «ای‌ول… آره!»

سکانس سوم

چند روز پیش، جماعتی از رفقا به من زنگ زدند؛ «فلانی برای انرژی هسته‌ای، چیزی خوانده! کار هم، انصافا کار بدی نشده! به نسبت خوب است و شکیل، لیکن از هر ۲ طرف دارد کتک می‌خورد! هم از طرف بعضی دوستان لجوج خودمان، هم از آن طرف! می‌ترسیم این وسط قیچی شود! گناه دارد! مردانگی آن است کمک کنی با قلمت. کمک کنی بلکه تو هم سهمی داشته باشی در این جذب. گفتم: «اتفاقا از فلانی خاطره‌ جالبی هم دارم، که به «بچه‌های قطعه ۲۶» وعده نوشتنش را داده‌ام اما در صفحه کامنتها! راستش، خودتان هم می‌دانید که خیلی اهل ورود به این مسائل نیستم! نه اینکه آدم بی‌معرفتی باشم‌ها اما اعصاب این نوشتن‌های خاص را ندارم! شر می‌شود برای آدم! بگذریم که موسیقی هم فقط «سنتی» گوش می‌دهم! خودتان می‌دانید دیگر! یا حسام‌الدین سراج یا شهرام ناظری یا استاد شجریان!» بچه‌ها گفتند: «تو حالا برو ببین، اگه خوشت نیومد ننویس!» جواب دادم؛ «حتی این امیر تتلو هم، درجه آخر متوجه اهمیت صنعت هسته‌ای برای رشد علمی و اقتصادی کشور شد، لیکن هنوز بعضی‌ها با آن همه دبدبه کبکبه گیج می‌زنند و حرف یامفت!»

سکانس مابعد سوم

الوعده‌ محکمی که در کار نبوده اما خب، وفا!

اولا فی‌الحال یکی از مهم‌ترین مواضع دعوای ما با دشمن، دعوا در یارگیری ستاره‌هاست. خوب یا بد، «امیرحسین مقصودلو» در میان جماعت کثیری از نوجوانان و جوانان ما «محبوب» است. بنابراین با اندکی اغماض، و به حیث ژورنالیسم، ایرادی ندارد او را «ستاره» بخوانیم. اصل همین که ایشان با آن همه کارنامه البته غیر مرتبط با این حقیر، قبول کرده برای انرژی هسته‌ای، نیز شهدای این راه، موزیک‌ویدئویی بسازد، یعنی فرجام نیک انجام فریضه نیکوی جذب که صد پله بالاتر از هر برجامی است! این از این.

ثانیا من که نمی‌دانم، اما فرض را بر این می‌گیرم بابت این کلیپ، پولی هم به خواننده داده شده! اگر «جنگ نرم» هزینه دارد و خرج، هم دم دوستانی که به «امیرحسین» پول داده‌اند گرم، هم دم خود صاحب اثر گرم که عاقبت، چند لقمه‌ای هم مهمان سفره شهدای هسته‌ای شده! نوش جانش! از قضا، پیامبر گرامی اسلام هم، گاهی از این هزینه‌ها می‌کردند! به شاعری صله می‌دادند بلکه دیگر علیه خدا کفریات نگوید! به شاعر دیگری صله بیشتر می‌دادند بلکه در مدح اسلام، شعر بگوید! وانگهی! وقتی دشمن دارد برای یارگیری، پول، آنهم پول کلان خرج می‌کند، چرا ما نکنیم؟ این هم از این.

ثالثا نیت‌خوانی نباید کرد! اصلا و ابدا! در مواجهات این‌چنینی تاکید می‌کنم؛ در مواجهات این‌چنینی، نه هر مواجهه‌ای! هیچ نباید درگیر نیت طرف شد! «یا ایها الذین آمنوا! اجتنبوا کثیرا من الظن. ان بعض الظن اثم…». شنیده‌ام مدعی شده‌اند؛ «فلانی این کلیپ را ساخته، بلکه مسئله خروجش از کشور درست شود»! مگر ما در دل این آدم هستیم که نیت‌خوانی می‌کنیم؟ این هم از این.

رابعا قشنگ‌تر از اینکه من نوعی در مدح «آرمیتا و علیرضا» مطلب بنویسم، آن است که یکی در مایه‌های «امیر تتلو» مشغول شود به این مداحی! میثم محمدحسنی که دارد طرحش را درباره صنعت هسته‌ای می‌کشد، لیکن هنر آن است که یک طراح خارج از این فضا را بتوانی جذب کنی! این هم از این.

خامسا آن روز که حضرت سیدالشهدا فرمودند؛ «هل من ناصر ینصرنی؟ هل من معین یعیننی؟» هرگز نفرمودند؛ «کدام حزب‌اللهی، کدام اصول‌گرا، کدام بچه مثبت و کدام شیعه واقعی است که مرا یاری کند؟ خطاب حسین‌بن‌علی علیه‌السلام، به همه اولاد آدم بود، به هر آزاده‌ای ولو آنکه دین و آئینی اختیار نکرده باشد!» زین سبب، ما در کربلا، شهیدی داریم به نام «حر» که اگر چند ساعت زودتر، اجلش فرا رسیده بود، شاید جای در اعماق جهنم داشت! ناظر بر همین مهم، وقتی در مسجد ارک، جوانکی با طلای بر گردن می‌بینم، از یک زاویه، خدا را شکر می‌کنم. هنر آن است که تو این قبیل آدم‌ها را هم بکشانی در ضیافت الهی و الا، آنکه این کاره است، این کاره است دیگر! شده دزدکی هم برود ارک، می‌رود! این هم از این.

سادسا آمدیم و باز هم از «امیر تتلو» فلان «عکس قابل مکث» بیرون آمد! این مسئله، هیچ چیز، از ارزش، نیز اجر کاری که دوستان اهل جذب انجام دادند، کم نمی‌کند. حتم دارم این را.

سابعا… دیگر ولش! حسش نیست! هم راستش خسته شده‌ام حسابی که عجیب متن نفس‌گیری شد، هم اگر حمل بر ریا نکنی، این شب آخری بنا دارم بروم «ارک» بلکه صفایی کنم با «دعای وداع». آری! باید هر چه زودتر «صحیفه» را از لابه‌لای کتب کتابخانه‌ام پیدا کنم که «سجادیه» لازمم شدید! مع‌الاسف، شبها هم کوتاه است و خیلی وقتی برایم نمانده!

فقط یک نکته را می‌خواهم خصوصی برای خود این خواننده بنویسم و خلاص؛ «عزیز من! یک چیزی در وجودت هست که لیاقت پیدا کردی در مدح شهدای مظلوم هسته‌ای بخوانی! آنی با خودت خلوت کن! فقط خودت باش و خدا! ۲ تایی با هم بگردید آن «چیز مقدس» را پیدا کنید. خدا کمکت خواهد کرد! خدا آن چیز را به تو نشان خواهد داد! لیکن، آن روز که متوجه این چیز شدی، فقط مراقب باش خوب ازش پاسداری کنی! حال اگر سرت حسابی شلوغ مضرات شهرت است و حوصله خلوت‌گزینی نداری، عیبی ندارد؛ خودم کمکت می‌کنم! حضرتعالی روزی در دادسرای فرهنگ و رسانه، عصبانی بودی از دست قاضی و عاصی از زمین و زمان، داشتی بد و بیراه به این و آن می‌گفتی! در همین حین، من داشتم با مدد از چی‌چی‌فری تلفن همراهم، روضه حاج منصور گوش می‌دادم! آمدی نشستی کنارم و پرسیدی؛ «چی داری گوش می‌دی؟» گفتم: «زیارت عاشورای زمان جنگ است، رسیده به قسمت علقمه! به درد تو نمی‌خورد!» خوب یادم هست بهت برخورد، رفتی توی لک! و بعد از لحظاتی گفتی: «من فقط با «عباس» عشق می‌کنم!» آهای! آن چیز قدسی نهفته در وجود تو که باعث شد بعد از آن همه ترانه، گرد شمع «شهدای هسته‌ای» پروانه شوی، همین «عشق» بود، همین «عباس». این را اگر ارزان بفروشی، کاری به عقیده‌ات نخواهم داشت اما شک خواهم کرد در سلیقه‌ات! راستی! هر وقت، این نفس اماره خواست اذیتت کند، یک کلام فقط بگو؛ «یا کاشف الکرب عن وجه الحسین! اکشف لی کربی بحق اخیک الحسین». به این دعا، من اما از تو محتاج‌ترم! بارها امتحان کرده‌ام! جوابش را خوب پس داده…

IMG_0416

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…
    هر چند “فی حد ذاته” (!) در شان نویسنده “نه ده” نمی‌دانم نوشتن درباره این سوژه را اما صبر می‌کنم تا متن را بخوانم!
    http://www.ghadiany.ir/1393/23026/comment-page-1#comment-171881
    فکر کنم خود داداش هم گیر این وعده بودند و الا…

  2. صبا می‌گوید:

    ان‌شاءالله متن جذاب و البته خنده‌داری دربیاید…
    با توجه به وعده جناب قدیانی در لینک سیداحمد گفتم!

  3. ناشناس می‌گوید:

    بگیم خصوصی که اثر نداره، ولی خب خصوصی! 🙂

    آقا این متن مشکوکه! 🙂
    چرا باید الان منتشر بشه؟
    حاج حسین آقای قدیانی!
    نکنه از روحانی هم برای شادی دل ملت و تکمیل جشن هسته‌ای‌شون پول گرفتی؟؟!! 🙂

  4. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    کاری با اون عده محدود که از قدرت‌شون سوء‌‌استفاده می‌کنند و با همه بد اخلاقن ندارم و این مدل آدما همه جا هستن اما تو ارتش و سپاهِ واقعی با ۱۰ تا از سربازامون پشت سر هم سلام‌علیک کنی و دست بدی تا یک هفته نمی‌تونی خودکار بگیری دستت!! با فرمانده‌های واقعی حرف بزنی، پختگی و مردونگی و معنیِ واقعی‌شو می‌فهمی؛ مردای قوی که فرق‌شون از دست‌دادن‌ِشون معلومه و بزرگی رو به احترام و کمک به بقیه می‌دونند و با عشق، اَزَمون پذیرایی کردند…

    (خاطره امیر تتلو از نظامیانی که پشت صحنه کلیپ هسته‌ای دید)

  5. احمد می‌گوید:

    تتلو چند روز پیش ویدئو موزیکی با عنوان «انرژی هسته‌ای» منتشر کرد که می‌گن با همکاری … بوده.
    برید ببینید؛ کار قشنگیه که… از تتلو بعید بود البته!

  6. ی می‌گوید:

    اینستاگرام تتلو رو خوندی دیوونه داداشی؟
    ما هم فالو می‌نماییم!

  7. حیدر علی می‌گوید:

    سلام حاجی؛
    تهش ای ول داشت.
    پس از توافق
    http://sahamkhabar.persianblog.ir/post/192/

    راستی حسین‌جان!
    به جواد آقای آقایی یه رایانامه زدم ۱۳ تیر؛ خبری نشد حتی یک رایانامه خالی!
    به این نشونی javadaghaei2002@gmail.com نامه زدم. طبیعیه؟

  8. سیداحمد می‌گوید:

    “خیالت تخت! من دوران جوانی پدرم هستم، نه خودفروخته‌ای مثل تو!”

    عشقی!

  9. شیدا می‌گوید:

    “من دوران جوانى پدرم هستم، نه خود فروخته‌اى مثل تو!”

    عجب جواب دندان‌شکنى!

  10. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم؛

    امشب هم وبلاگ به روز می‌شود، با یک متن کوتاه وطن امروزی.

  11. چشم انتظار می‌گوید:

    “در ضمن، به سلامت!” 🙂

    جانم! یعنی برو به درک…

  12. ناشناس می‌گوید:

    چه با حال، صدای پای “امیر تتلو” داره میاد توی متن! 🙂

  13. چشم انتظار می‌گوید:

    حاضرم قسم بخورم، امثال این الیاس حضرتی و ابراهیم اصغرزاده و حتی اون یارو عباس عبدی، آرزو داشتند یکی مثل شما تو تیم‌شون باشه. بعد ببین مطلا می‌کردند نویسنده و قلمش رو یا نه؟ حتی خود شخص رییس کابینه با همین حرکتش، به یک روایت خواسته بگه؛ «با ما باش، در امان باش!» اما حق داری گفتگو با یکی مثل این جناب امیر تتلو رو با کل جریان متقلب دو دوزه باز عوض نکنی.

  14. یل می‌گوید:

    سیگار؟؟!! آنهم بهمن؟؟!!
    ـــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    بهمن خونین جاویدان…! 🙂
    دوستان محترم! خوب می‌دانم که خوب می‌دانید در این متن، راحت و بی‌تکلف، حکایت «سنگی بر گوری» اثر جلال آل احمد، چند تایی و چند جایی اعترافک‌هایی کرده‌ام… که صدالبته می‌توانستم درز بگیرم! من اما با شما راحتم و از اغلب‌تان هم بزرگ‌تر، لااقل به سبب سن! فلذا دوست دارم جنبه داشته باشید و دیگر در این مورد، کامنت نگذارید!

  15. کمالستان می‌گوید:

    از اینکه حسین قدیانی سیگار می‌کشه ناراحت شدم!

  16. دل آرام گیرد به یاد خدا می‌گوید:

    من حتی اسم طرف رو نشنیده بودم!!
    تا اینحای داستان که لذت بردیم. و منتظر بقیه‌اش هستیم…

  17. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش!
    تند تند آپ کن دیگه!
    این‌جوری مثل این سریال‌های اعصاب خورد کن، جای حساسش کات!! 🙂

  18. ناشناس می‌گوید:

    «حیا هم چیز خوبی است!»

    هه‌هه!
    خب توجیهش می‌کردید بنده خدا رو!
    🙂 🙂

  19. فرهنگی می‌گوید:

    این روزها همه از “تتلو” می‌‏گویند!
    این جا تتلو… اونجا تتلو… همه‌جا تتلو!!

    پست دکتر وحید یامین‏‌پور در مورد تتلو یا به قول طرفداراش عموتتل؛
    https://instagram.com/p/5FedeaiW8e/

    ایضا پست حامد زمانی؛
    https://instagram.com/p/5HGED8Eesj/

    پست میثم محمدحسنی؛
    https://instagram.com/p/5HYyMTnIS_/

    و پست تلویزیون اینترنتی نصر تی‌وی؛
    https://instagram.com/p/5EtuGOAMao/

  20. پسر شهید می‌گوید:

    حافظ:

    خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
    خانه عقل مرا آتش می‌خانه بسوخت

  21. ناشناس می‌گوید:

    یاد این جمله‌ات افتادم داداش حسین، که خصوصی و در فضایی غیر از فضای مجازی بهم گفته بودی؛

    «هنوز از همون بهمنی می‌کشم که بابام روشنش کرد!»

  22. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    عالی بود تا اینجا… عالی.
    لعنت به این سیاست که نمی‌ذاره از این قلم عالی، حکایت‌های بیشتری بخونیم.

  23. گفت و شنود می‌گوید:

    فندک!

    گفت: چه خبر؟!
    گفتم: فابیوس وزیر خارجه فرانسه گفته است؛ اطمینان دارم که شرکت‌های فرانسوی سهم منصفانه‌ای از بازار بعد از تحریم ایران خواهند داشت!

    گفت: موش توی سوراخ نمی‌رفت، جارو هم به دمش بسته بود! فرانسه با آن مواضع کینه‌توزانه‌اش علیه ایران، انتظار سهم ویژه از بازار ایران را هم دارد؟!
    گفتم: چه عرض کنم؟! باید مجلس و مراکز تصمیم‌گیری کشورمان برنامه و قوانینی داشته باشند که به این غارتگران اجازه ندهند، هم از «توبره» بخورند و هم از «آخور»!

    گفت: یکی از تحلیل‌گران فرانسوی گفته است؛ دوستی دولتمردان فرانسه با مقامات آمریکایی، فرانسه را به کینه‌توزی علیه ایران کشانده است.
    گفتم: از یارو پرسیدند چرا سیگاری شدی؟ گفت؛ فندک یادگاری دوستم مرا سیگاری کرد. گفتند؛ یعنی اگر دوستت یک کتاب فیزیک بهت هدیه داده بود، الان فیزیکدان برجسته‌ای بودی؟!
    ـــــــــــــــــــ
    ح ق:
    یعنی این گفت و شنودهای حاج حسین، با مطالب من، تله‌پاتی داره در حد لالیگا! 🙂

  24. ناشناس می‌گوید:

    و همین‌طور یاد خودم می‌افتم، وقتی بهم می‌گن؛ “اضافه وزن داری باید رژیم بگیری!”
    و منم با صلابت و اقتدار می‌گم؛ ”مرگ بر رژیم“!!

  25. Ali.M می‌گوید:

    متن انگلیسی برجام
    متن اصلی و ضمائم منفک، داشتن پی‌نوشت، بدون مشکل شماره‌گذاری
    http://eeas.europa.eu/statements-eeas/2015/150714_01_en.htm

  26. ناشناس می‌گوید:

    آقا! لطفا اعراب بگذارید، بدونیم چطور باید این نام رو خوند!

  27. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    اکثر نویسنده‌های بزرگ، تا مدت‌ها سیگار می‌کشیدن.
    نه به خاطر ژستش، بل به خاطر اینکه نیکوتینش ذهن رو فعال می‌کنه.
    حتی در بین بزرگان و عرفا هم داشتیم که پُکی بزنن به سیگار.
    تازه بعد از چایی که اوووف!
    ــــــــــــــــ
    ح ق:
    بعد افطار رو چی می‌گی؟! 🙂

  28. چشم انتظار می‌گوید:

    بدون رد یا تایید ایشون می‌خوام بگم دمت گرم. با همین ادبیات! و نسبت به کامنت دومم، راسخ‌تر می‌شم.

  29. فرهنگی می‌گوید:

    «بین همه عشقای دنیا، عشق است اباالفضل»

  30. زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی می‌گوید:

    بخش ثالثا و خامسا نشست به دلمون!
    این متن ارزش چند بار خواندن را “به‌ شدت” دارد!

  31. بچه مثبت می‌گوید:

    سلام داداش
    بعد خوندن این متن بخصوص آخرش که در مورد حضرت عباس بود خود بخود گریه‌ام گرفت!
    خودمم فکرش رو نمی‌کردم، چون متن تو فضای دیگه‌ای بود…
    ولی بالاخره این وقت، نزدیکای سحر ما رو گریوندی برادر و البته حال دادی بهمون…
    ضمنا معروفه که ما ترکا به حضرت عباس ارادت ویژه‌تری داریم!
    ــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    گفت: «ای شمع حرم‌خانه، قربانون اولوم عباس، جان‌لار سنه پروانه، قربانون اولوم عباس…».
    علیک سلام…

  32. بچه مثبت می‌گوید:

    ضمنا مثل قبل پیگیر متن‌های زیباتون هستم ولی دیگه حال کامنت گذاشتن و به‌به گفتن نیست که حقا نیازی به به‌به امثال چون منی نیست و فایده‌ای هم نداره…
    اونی که باید خوشش بیاد، باید خوشش بیاد…
    ولی دعاگو هستم…
    ــــــــــــــــــ
    ح ق:
    یک اعترافک دیگر!
    نویسنده‌ای اگر گفت که از تعریف و به‌به و چه‌چه خوشش نمی‌آید و تشویق به نوشتن بیشتر و بهتر نمی‌شود، حتم کنید دروغ گفته!

  33. قاصدک منتظر می‌گوید:

    گفتم: «زیارت عاشورای زمان جنگ است، رسیده به قسمت علقمه! به درد تو نمی‌خورد!» 
    گفتی: «من فقط با «عباس» عشق می‌کنم!»

    و من می‌گویم: بنازم عیار مردانگی حضرت عباس (ع) را!

  34. ناشناس می‌گوید:

    یکی از اصول انفکاک‌ناپذیر روشنفکری سیگاره!
    هر چه نوستالوژیک‌تر٬ بهتر!!
    البته صاحب‌نظرها، اصول دیگری هم ذکر کردن، ولی این اصل یه چیز دیگر است!!!

  35. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین؛
    راستی از من هم ۶ سال بزرگتری!

  36. حسین قدیانی می‌گوید:

    بچه‌ها!
    در این ۲ ماه اخیر، میانگین حساب کنی، تقریبا یک روز در میان مطلب -اغلب هم مطالب مطول ۳ یا ۴ هزار کلمه‌ای!- نوشتم برای‌تان… که یک ماهش ماه رمضان بود و نوشتن واقعا کاری سخت! فی‌الحال تا پایان تعطیلات عید فطر، از شر مطلب‌خواندن، راحتید و در امان! لیکن مطالب این چند وقت اخیر را، وقت بگذارید و دوباره‌خوانی کنید. نکات مطرح شده، نکاتی مهم و قابل تامل است. یعنی ارزش بازخوانی را دارد. این مدت، تمام هم و غم خود را -به صورت مضاعف- بر این گذاشته بودم که علاوه بر صراحت، صحیح و قابل دفاع هم باشند نوشته‌ها. گاه روی یک جمله، کلی با خودم، گاهی هم با رضا شکیبایی کلنجار می‌رفتیم. بعضا نیم ساعت طول می‌کشید تا جمله‌ای، باب میل درآید؛ «اگر روزگاری مصلحت ایجاب کرد که امر دائر بر «پایان جنگ» قرار گیرد، همان مصلحت امروز ایجاب می‌کند زیر بار توافقی نرویم که زمینه‌ساز جنگ علیه ایران شود!»

    بچه‌ها!
    کارهای بد را هم قول می‌دم ترک کنم! اساسا «ترک سیگار، آسان‌ترین کار ممکن است؛ من این کار را بارها و بارها انجام داده‌ام!» 🙂 اما جدا عزم دارم برای ترک کامل این لاکردار! بگذارید چیزی برای‌تان تعریف کنم که بعید می‌دانم شنیده باشید! قبل انقلاب، «حضرت آقا» مقطعی با «دکتر شریعتی» ظاهرا در یک زندان بودند و یک بند. دکتر هم سیگاری بود خفن!! هم‌الان اگر اسم دکتر شریعتی را در گوگل سرچ کنید، چند تایی طرح -و نه فقط عکس!- می‌آید که دکتر را با دود سیگار نشان می‌دهد. القصه! روزی حضرت آقا -تلویحا- به دکتر می‌گویند؛ «این کبریت و سیگار، چیه که هی گرفتی دستت؟ جمعش کن بابا!» از این توصیه چند روز می‌گذرد که یک آن حضرت آقا، از دور، دقیق می‌شوند روی دکتر… و متوجه می‌شوند شریعتی دارد سیگار را با همان سیگار قبلی روشن می‌کند! یعنی که سیگار پشت سیگار!! عین این راننده کامیون‌ها که تهران، سیگار را روشن می‌کنند، مشهد، خاموش!!!! 🙂 القصه! رهبر عزیزمان با خطاب به علی شریعتی می‌گوید؛ «مگر من به شما نگفتم این کبریت و سیگار را بگذاری کنار؟ بیشترش هم کردی؟» دکتر اما جواب با مزه و ملیحی می‌دهد به آقا؛ «شما به من گفتی این کبریت و سیگار را بگذارم کنار، لیکن من دیدم هر ۲ تا را نمی‌توانم با هم کنار بگذارم، فلذا کبریت را کنار گذاشتم!!»

    بچه‌ها!
    خاطره بالا را برای چی تعریف کردم؟ هم‌الان خواهم گفت! ما که خود را مطیع اوامر ولی‌امر می‌دانیم، هم باید تشکر ایشان از مردمان مذاکرات را ببینیم، هم تذکر ایشان را به دستگاه دیپلماسی. فلذا در نقدی که می‌کنیم، هم این «تشکر» را باید لحاظ کنیم، هم این «تذکر» را. جز این باشد، می‌شویم حکایت دکتر شریعتی که فقط به یک بخش از توصیه حضرت آقا عمل کرد! -خدا البته دکتر شریعتی عزیز و دوست‌داشتنی را با اولیای الهی هم‌نشین کند که شما دوستان، خوب می‌دانید چقدر دکتر و قلمش را دوست می‌دارم!- اینکه من در متن‌های قبلی نوشتم توافق اخیر، نسبتا قابل دفاع است، اولا در قیاس با توافق ژنو و چهارچوب لوزان بود، ثانیا با ملاحظه شرایط و اقتضای روزگار. من هم البته فکر نمی‌کنم این توافق در مرحله عمل، توفیقی داشته باشد، چرا که دشمن، بی‌حد و اندازه خبیث است!

    بچه‌ها!
    اینکه ما هی بگوییم در توافق اخیر به خطوط قرمز مد نظر بزرگان، عمل نشد، اولا درست نیست، چرا که امهات توافق -آنهم با تفسیر دوستان متدین، امین، شجاع و غیور دیپلمات‌مان- دربرگیرنده خطوط قرمزها هست. ثانیا بر فرض که فلان جای توافق، نیز بهمان جایش، خطوط قرمز را مراعات نکرده یا کم رعایت کرده. اینجا بصیرت حکم می‌کند مایه از عقل و نقد فنی و کارشناسانه بگذاریم، و بی خود، هی پای بزرگان را وسط نکشیم!

    بچه‌ها!
    تنها نویسنده‌ای هستم که به خاطر نقد مذاکرات هسته‌ای، راهی دادگاه شدم. اینکه دیگر خیلی واضح است! بنابراین وقتی یکی مثل من، توافق اخیر را با همان چوب که بر فرق توافق ژنو یا چهارچوب لوزان زد نمی‌زند، یعنی که… مختصرش کنم و مفید؛ «تند نباید رفت!» حال قضاوت با شما، که آیا مهدی محمدی، حسین قدیانی و… ترسو هستند و محافظه‌کار یا آنکه نه، مداقه مضاعف دارند روی اقتضائات و متوجه عنصر «انصاف» نیز هستند؟؟!! اخیرا دیدم یکی از این سایت‌های حزب‌اللهی -نام نمی‌برم حالا!- که تا همین دیروز، مستند به قلم دلی من، ایضا قلم فنی مهدی، مذاکرات را نقد می‌کرد، انگ «بزدل» -همان که شیخ حسن هم باری در وصف ما گفته بود!- را چسبانده به ما، بیشتر هم البته به مهدی تاخته‌! کلا «وطن امروز» را نواخته! من اما گمان نکنم این رسمش باشد؛ هم به جهت «معرفت»، هم دومرتبه به جهت «معرفت». مرادم از معرفت اول، «لوطی‌گری» است، از معرفت دوم هم «شناخت». یعنی هم «انصاف» نیست، هم اینکه «درست» نیست! کلا از همه طیفی، و همه رقمه فحش شنیدیم این مدت قلم‌زنی! هر روز، یک جماعتی هست که دو تا لیچار بار ما بکند! انحرافی‌ها، دولتی‌ها، لاریجانی‌چی‌ها، قالیباف‌چی‌ها، جلیلی‌چی‌ها… همه! حتی فلان سایت حزب‌اللهی که کلی حال کرده بود با طعنه من به فلانی‌نژاد، فی‌الحال «بزدل» لقب می‌دهد به ما!! دیروز نزد جمعی بودم در جلسه‌ای. بعضی‌هاشان خیلی نزدیک بودند به شهردار تهران و روزنامه همشهری. البته طیف‌های دیگری هم بودند! مضحک اینجاست؛ طرفداران قالیباف رسما به من بد و بیراه می‌گفتند که «چرا امروزه روز در مطالبت، دفاع از شهردار نمی‌کنی، که این همه غریب و تنهاست»؟؟ در همان جمع اما احمدی‌نژادی‌ها، همه حرف‌شان این بود؛ «خیلی نامردی که یک غریب افتاده را لگد می‌زنی»!! بگذریم…

    بچه‌ها!
    این آخرین ساعات «رمضان‌الکریم» حقی دارد به گردن‌تان داداش حسین. آن «حق» این است؛ دعایش کنید! در ضمن، یکی لطف کنه لینک یکی از این مناجاتهای حاج منصور رو بگذاره…

  37. ناشناس می‌گوید:

    خاک به سرم!
    فضای قطعه منکراتی شده! 🙂 هی می‌خوام جنبه داشته باشم نمی‌شه!
    یادش بخیر! بچه که بودیم این‌جور مواقع می‌گفتیم اگه به بابا نگفتم……

  38. ناشناس می‌گوید:

    اعترافاتت زیاد شده و ترس ما مضاعف!
    خدا از جمیع بلایای ارضی و سماوی، جسمی و روحی، معنوی و فردی، خانوادگی و… حفظت کنه!

  39. ناشناس می‌گوید:

    http://www.ghadiany.ir/1394/23559
    “در همین حین، ناگهان دیدم مادرم، از سر کوچه دارد می‌آید؛ «کله‌خراب! می‌دونی این وقت شب چند تا پاسگاه رفتم؟ کدوم گوری رفته بودی؟» و بعد، همچین کشیده آبداری خواباند توی گوشم که هنوز هم جایش درد می‌کند!”

    ناظر به قسمتی از متن بالا، این جمله در ذهنم تداعی شد!
    تابلو هم نیست که کدوم قسمت؟
    .
    .
    .
    چیه؟
    چرا این‌طوری نگاه می‌کنی؟
    اختیار ذهن خودمون رو هم نداریم؟ والا! 🙂

  40. سیدمحمد حسینی سعادت می‌گوید:

    سلام حاج حسین آقا
    به دلیل کسالت، نتوانستم در مورد چند متن زیبای اخیرتان نظر بدهم اما بابت همه آنها “تبارک‌الله”. در جبهه‌ها افراد باصطلاح “اخراجی” کم نبودند. “شهید دلاور امیر عرب” که بچه نظام‌آباد شمالی بود و سابقه بزه‌کاری داشت یا “شهید حسین خیرآبادی” که بچه شر شلوغ و کفترباز محله بود. این شهدا، ره صد ساله را یک شبه پیمودند و مدعیانی چون حقیر را حقیرتر نمودند. در عین حال بودند اصطلاحا مومنان یقه بسته‌ای که در شب عملیات، به غلط کردن می‌افتادند! افرادی مانند این شهدا، به دلیل برخورداری از خصلت نیکوی ادب و عشق به آقا اباالفضل، عاقبت به خیر شدند. ان‌شاءالله آقای امیرحسین تتلو و امثال ایشان نیز ادب در سخن و رفتار و عشق به حسین و عباس علیهم‌السلام داشته و البته حفظ نمایند که توفیقاتی اینچنین، خدا به هر کسی ندهد.

    آقای قدیانی عزیز
    تحلیل‌تان در مورد مذاکرات کامل هوشمندانه بود… و اما قطعا اگر داستان‌نویسی را جدی‌تر بگیرید ان‌شاءالله موفق و صاحب سبک نیز خواهید شد. به امید آن روز.
    ــــــــــــــ
    ح ق:
    ممنون که باز هم تشریف آوردین و فضای قطعه را مزین به نام شهدا کردین. حتی اسم این ۲ شهید هم کافی است که اشک حقیر بیچاره‌ای مثل مرا دربیاورد؛ «امیر عرب»! جان من، اسم را نگاه! «حسین خیرآبادی»! جان من، اسم را نگاه! اینها حتی اسم‌شان هم حرف می‌زند با آدمی، حتی با آدمی بدبخت مثل من! خسته‌ام جناب سعادت! خیلی خسته! حتی نوشتن هم دیگر آرامم نمی‌کند! یعنی می‌دانید؛ بی‌خود زنده‌ایم! و خیال می‌کنیم زنده‌ایم!! فی‌الحال، خطابم به همسنگران شما یعنی شهداست؛ «ما در ره عشق تو، اسیران بلاییم، کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم؛ بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم، بر ما کرمی کن که در این ملک گداییم؛ زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم، وجدی نه که بر گرد خرابات برآییم؛ نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم، اینجا نه و آنجا نه، چه قومیم و کجاییم؛ حلاج وشانیم که از دار نترسیم، مجنون صفتانیم که در عشق خداییم؛ ترسیدن ما چون که هم از بیم بلا بود، اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم؛ ما را به تو سری است که کس محرم آن نیست، گر سر برود سر تو با کس نگشاییم؛ ما را نه غم دوزخ و نی حرص بهشت است، بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم».
    .
    .
    .
    بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم!

  41. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش حسین؛
    این‌که فی‌الحال صحبت‌ها و درد دل‌های قشنگ و از سر اخلاصت رو بخونم، یقینا بر می‌گرده به کم توفیقی‌ام در سحرگاه امروز. ولی؛ این‌که لینک درخواستی شما از «حاج منصور» یحتمل نصیب من بشه، خودش توفیقه. اما از اون زمانی که شما خواستید با نوای مناجات حاج منصور به رب‌الارباب لینک بشید ساعاتی می‌گذره و شاید هم‌اکنون محلی از اعراب نداشته باشه. اما؛ اون چیزی که بهش اعتقاد دارم و شاید سایر بچه‌ها و خود شما هم، اینه که صدای ملکوتی «حاج منصور» خودش فی حد ذاته و فی کل مکان و فی کل زمان ارتباط‌سازه، چه حالی باشه، چه نه. یک نوع کاتالیزوره! و چه بهتر این‌که، این نواها برگرده به دهه‌ی آسمانی ۶۰ و در میان آسمانیانی چون بابا اکبر شهید، که صدای ناله‌های‌شان اشک ملائک رو هم درآورده بود! در سنگرهایی مملو از عطر حضور فرشتگان، که اساسا خود فرشته بودند. پس ترجیح دادم با این که شنیدید این نواها را به گمان، اما تقدیم کنم به شما و همه‌ی بچه‌های قطعه چند مناجات خدایی و حسینی، از حاج منصور عرشی از سال‌های قدیم و جدید. مخصوصا؛

    حسینا عشق تو با جان ربودم
    نبودی گر غمت، هرگز نبودم… سال ۶۴:

    http://mansurarzi2.persiangig.com/.6sm87Or5H4/arzi.Hoseina2_moharram64.wma

    روضه‌ی حضرت قاسم‌ابن‌الحسن (ع) سال ۶۴:
    http://mansurarzi2.persiangig.com/.yclFzjWa7v/arzi.Hoseina4_moharram64.wma

    مناجات:
    http://payameghadir.persiangig.com/.ruX6HO7Wcs/haji.dare%20khune'i%20ke%20baze.wma
    http://s5.picofile.com/d/00926269-82ad-4d9c-8245-8a2245f3ac08/9_Monajat_7_arzi_.mp3

  42. بی قرار وصال می‌گوید:

    http://hizbullahcyber.com/
    .
    .
    .
    «ای شمع حرم‌خانه، قربانون اولوم عباس، جان‌لار سنه پروانه، قربانون اولوم عباس»!

    http://www.aparat.com/v/WZDOK

  43. چشم انتظار می‌گوید:

    و چون شما حضرت ام‌البنین (س) رو خیلی دوست دارید، حیفه نام حضرت عباس (ع) بیاد و نام مادر نه!

    بخشی از روضه‌ی حضرت ام‌البنین (س) سال ۶۴:
    http://sajadeh.ir/index.php/1389-10-19-22-59-32/file/8-1389-11-22-22-40-09.html

  44. زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی می‌گوید:

    عشق می‌کنم به ترتیب با این دو تا روضه ی حاج منصور:
    http://s6.picofile.com/file/8200391742/1_73_.mp3.html
    http://s6.picofile.com/file/8200392668/1_31_.mp3.html

  45. پیرمرد می‌گوید:

    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
    .
    .
    .
    عید فطر مبارک اما «صد حیف که آن رفت»!

  46. ali می‌گوید:

    دمت گرم ناموسا حاجی
    دوست داریم! 🙂

  47. ناشناس می‌گوید:

    شنیده بودیم انقلاب فرزندانش را می‌خورد، ولی نمی‌دونستیم که قطعه هم اعضایش را می‌خورد!

  48. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    «من فقط با «عباس» عشق می‌کنم!» و با حسین* زندگی… و خیال می‌کنی زندگی!!

  49. هنوز منتظریم... می‌گوید:

    «هنوز از همون بهمنی می‌کشم که بابام روشنش کرد!»

    این جمله عجیب با دل‌مان بازی کرد!
    اگر بهمن بدون فیلتر باشد، هر گز خاموش نخواهد شد…

  50. ناشناس می‌گوید:

    خصوصی
    خب اگر به گناهی اعتراف کنید که ترک کرده‌اید اثر مثبت هم دارد، مثل شهید آوینی.
    شما قسمت اول اعتراف شهید آوینی را کرده‌اید اما ظاهرا ترکش را گذاشته‌اید برای فردا!
    اثر این حرف وقتی بدتر است که با این اعتراف، دست منتقدان بی‌بهره از ادب و فهم و … حسابی آتو داده‌اید.
    حالا پس فردا ۴ تا روش می‌گذارند و تحویل می‌دهند.
    قبول دارید اعتراف به گناه، صداقت نیست و بلکه خودش گناه است؟
    مگر اینکه با بیان ترک آن، امید و عبرت را به دیگران بیاموزید.
    امیدوارم از این انتقاد، ناراحت نشوید؛ چون مومن آینه مومن است و من هم گردنم از مو باریک‌تر!

  51. MehdiLaji می‌گوید:

    بسیار عالی بود.
    من خودم به شخصه یکی از طرفداران تتلو هستم.
    امیدوارم که ایشون بتونن بیشتر از این سازنده باشن.
    و تا الآن می‌تونم اعتراف کنم که از تتلو خیلی چیزها یاد گرفتم.
    ممنون…

  52. بی قرار وصال می‌گوید:

    خداحافظ ای ماه نیایش‌های نیلوفری!

  53. سیداحمد می‌گوید:

    ای ماه مبارک!

    «السّلَامُ عَلَیْکَ مِنْ مَطْلُوبٍ قَبْلَ وَقْتِهِ، وَ مَحْزُونٍ عَلَیْهِ قَبْلَ فَوْتِهِ»
    “بدرود که پیش از آمدنت در آرزوی تو بودیم، و پیش از رفتنت، به اندوه جدایی دچار شدیم.”
    {فرازی از دعای چهل‌ و پنج صحیفه سجادیه}

    http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Ghazvin-VedaBaMaheRamazan1393%5B01%5D.mp3
    http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Ghazvin-VedaBaMaheRamazan1393%5B02%5D.mp3
    http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Ghazvin-VedaBaMaheRamazan1393%5B03%5D.mp3

    پیشاپیش عید همگی مبارک!
    اللهم عجل لولیک الفرج…
    اللهم احفظ امامنا خامنه‌ای…

  54. صبر می‌گوید:

    مولوی هم، بی‌پرده همه چیز می‌نوشت حتی از خودش! و ناسزا می‌شنید اما ناگاه شد قله عرفان! پاندول عرفان!
    حالا دوستان و دشمنان نمی‌خواهد “مته به خشخاش بگذارند”!
    در ضمن سیگار حرام نیست! و نویسنده گناهی مرتکب نشده که شما اینقدر حساس شدید!
    همه نویسنده‌های خوش‌ذوق سیگار می‌کشیدند!
    نمی‌دانم چرا؟ ولی فکر کنم دلیل علمی داره!

  55. سیداحمد می‌گوید:

    سرکار خانم صبر؛

    “دلیل علمی”! 🙂

  56. انصافی. رضا می‌گوید:

    رضا گفت: «شنیده‌ام خیلی هم محبوب است بین این علاقه‌مندان به موسیقی‌های آنچنانی». بعد درآمد؛ «یک بار، چیزکی هم جایی گمانم ازش شنیده باشم! محتوای ضد ظلم داشت! یک حسی به من می‌گوید هر چند بعضا نافرم می‌خواند اما به شرط داشتن یک استاد، یک رفیق شفیق، یک آدم حسابی، شاید بشود جذبش کرد! البته شاید!»

    من هم همین حس جناب شکیبایی رو داشتم درباره تتلو، که با مطالعه این متن، به یقین تبدیل شد.

  57. انصافی. رضا می‌گوید:

    اینجای مطلب هم از خنده ترکیدم؛ عالی بود.

    گفتم ان‌شاءالله و بعد، از عاقله‌مردی که به نظر می‌رسید کارمند دادسرا باشد، آمار مستراح را گرفتم! جایی را نشانم داد و گفت: «آنجاست اما شرمنده، فقط مال کارمندان همین‌جاست!» عصبانی شدم؛ «یعنی در این خراب شده، یک مستراح برای ملت نگذاشته‌اید؟!» متاثر از صدای بلندم، خانمی از اتاق آمد بیرون و گفت: «در حیاط، دست‌شویی هست اما آنجا بخواهی بروی، حتما باید یک سرباز هم با شما بیاید!» خندیدم و گفتم: «یعنی با من بیاید داخل مستراح؟ اینکه نمی‌شود!» خندید و گفت: «نخیر! تا دم در دست‌شویی!» رضا درآمد؛ «حالا یعنی اینقدر کارت واجبه؟» گفتم: «نه بابا! می‌خواهم بهمنی بچاقانم اما نمی‌خواهم در حیاط، این عوضی‌موضی‌های فتنه‌گر، احیانا دستم سیگار ببینند!» همین هنگام، از فلان اتاق دادسرا، خانمی آمد بیرون و تا می‌توانست به جوانک توپید؛ «اینجا خانه خاله‌ات نیست‌ها! هی تلق تلق تلق تلق! رعایت کن دیگر!» جوانک عصبانی شد و باز، بی‌اجازه وارد اتاق قاضی شد! اینکه این بار بین قاضی و جوانک چه گذشت بماند لیکن مشتی‌ترین بهمن همه عمرم را در مستراح حیاط دادسرای فرهنگ و رسانه کشیدم، آنهم همراه سربازی که با من آمده بود داخل! فقط یک نخ داشتم که آن را هم قائمکی آورده بودم؛ یک پک من می‌زدم، یک پک او! کلی هم از بدبختی‌های زندگی‌اش برایم تعریف کرد! اینکه مادرش سر زای همشیره‌، از دنیا رفت و پدرش به علت تصادف با موتور، چند سالی علیل شده و ناتوان، زن‌بابا هم عجیب سلیطه! والذاریاتی بود روزگارش! هم‌چنان القصه! خیر سرمان عقل کردیم جدا جدا از مستراح خارج شویم، منتهای مراتب، لحظاتی بعد از بیرون رفتن سرباز، همین که خواستم از دست‌شویی خارج شوم، عدل یکی وارد مستراح شد! و همچین چپ‌چپ نگاه کرد، هنوز از برق چشمانش می‌ترسم! درآمد؛ «به خدا حیا هم چیز خوبی است!»

  58. انصافی. رضا می‌گوید:

    همین که درباره موضوعات متفاوت می‌نویسید بهتر است آقای قدیانی. بر عدد علاقمندان قلم‌تان هم اضافه خواهد کرد. این متن خیلی خوب بود.

  59. برف و آفتاب می‌گوید:

    ناشناس؛
    انقلاب داریم تا انقلاب، اما قطعه فقط یه‌ دونه‌ است!

  60. بیست و شیشی می‌گوید:

    با “سیداحمد” موافقم. داداش حسین این متن را نمی‌نوشت هم چیزی نمی‌شد!
    مسائل مهمتری برای پرداخت هست…

  61. بیست و شیشی می‌گوید:

    در ضمن در جواب “صبر” باید بگویم که اگر سیگار برای خیلی‌ها بلااشکال یا فوق فوقش دارای کراهت است، برای نویسنده‌ای مثل داداش حسین، گناه کبیره محسوب می‌شود. خیلی‌ها را می‌شناسم که به امثال داداش به چشم الگو نگاه می‌کنند.

  62. سیداحمد می‌گوید:

    بیست و شیشی؛

    اما من می‌دونم نوشتن این متن طولانی، چه انرژی از داداش حسین گرفت، اون هم با زبان روزه!

  63. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    «دعای روز سی‌ام ماه مبارک رمضان»

    بسم الله الرحمن الرحیم. اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِیَامِی فِیهِ بِالشُّکْرِ وَ الْقَبُولِ عَلَى مَا تَرْضَاهُ وَ یَرْضَاهُ الرَّسُولُ مُحْکَمَةً فُرُوعُهُ بِالْأُصُولِ بِحَقِّ سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ.

    خداوندا! در این روز روزه مرا با جزای خیر و مقبول حضرتت قرار ده که پسند حضرتت و پسند رسولت گردد و فروغ آن را به واسطه اصول آن که ایمان و توجه به تو است محکم گردان به حق سید ما حضرت محمد و آل اطهارش و ستایش خدای را که پروردگار عالمیان است.
    .
    .
    .
    التماس دعا از همه دوستان محترم.
    ـــــــــــــــــــــــــــ
    ح ق:
    چقدر با دیدن این کامنت، دلم گرفت! راستی راستی تموم شد! یعنی عمر ما کفاف ماه رمضان سال بعد را خواهد داد؟
    یاد «مجنون‌الحسین» هم به‌ خیر! هر کجای این هستی هست، قرین سیدالشهدا باشد ان‌شاءالله…
    .
    .
    .
    سیداحمد!
    با آواتار مجنون، یک «السلام علیک یا اباعبدالله» کامنت کن! می‌دانم از خدایش هم هست…

  64. مجنون می‌گوید:

    {السلام علیک یا اباعبدالله}
    ــــــــــــــــــــــــــ
    ح ق:
    این، لینک آخرین کامنتش در وبلاگه؛
    http://www.ghadiany.ir/1393/23001/comment-page-1#comment-171624
    .
    .
    .
    http://www.ghadiany.ir/1394/23153/comment-page-1#comment-172553
    هی روزگار…

  65. قاصدک منتظر می‌گوید:

    آواره‌ی عقلم…
    آن‌جا که در کوره‌ی این دنیا…
    انسان‌ها را…
    برای تعیین درصد خلوص جنون‌شان…
    می‌آزمایند…
    این کامنت‌ها…
    همچون رد پایی به یادگار، بر ساحل قطعه است…
    آن‌جا که روزی…
    مجنونی…
    از آن عبور کرده است!

    .
    .
    .
    «السلام علیک یا اباعبدالله»

  66. چشم انتظار می‌گوید:

    منم گدای فاطمه؛
    اجرتون با بانوی دو عالم…

  67. فرهنگی می‌گوید:

    السلام علیک یا وترالموتور…

    خدایا! به حرمت دردانه کربلا، “مجنون” قطعه را بر سر سفره احسان قدیم‌الاحسان، آقا حسین علیه‌السلام مهمان کن.
    خدایا! به حرمت تشنه‌‏کام کربلا، آن عزیز سفر کرده را بی‏‌بهانه ببخش و بیامرز.
    الهی آمین

    از پیامبر اکرم صلوات‌‏الله علیه نقل شده است:
    «مردگان‌تان را که در قبرها آرمیده‌‏اند از یاد نبرید. مردگان شما امید احسان شما را دارند. مردگان شما زندانی هستند و به کارهای نیک شما رغبت دارند. آنها خود، قدرت انجام کاری را ندارند، شما صدقه و دعایی به آنها هدیه کنید.»

  68. حسین می‌گوید:

    من امشب رفتم اینستاگرام این بنده خدا.
    هر نیم ساعت یک‌بار از خودش عکس می‌گذاره!!
    در اینترنت بیش فعاله!!

  69. صبر می‌گوید:

    جناب سیداحمد؛
    گفتم؛ «فکر کنم دلیل علمی دارد» که مثلا بشه به عنوان یک پایان‌نامه رویش کار کرد و علت روانی یا فیزیکی آن را نتیجه گرفت!
    مثل شریعتی، جلال آل احمد یا اگر بشود قرار داد اصلا خود شهید آوینی و…!!
    ماشاءالله زیاد هم هستند!!

    جناب بیست و ششی؛
    یک- نویسنده یا هر شخص دیگری اگر بخواهد بکشد یا نکشد، جرقه درونی می‌خواهد. یعنی در این مورد حرف زدن روی کسی تاثیر ندارد!
    دو- چرا شما از این طرف نگاه می‌کنید؟ گناه کبیره نیست، بل ذنبی است که نویسنده را به سر ذوق می‌آورد و چنین متن‌هایی می‌نویسد که تاثیرگذاری آن به مراتب بیش از گناه کبیره‌ای است که گفتید! شاید نگاه و دید شما دید عقلی و فقهی است، لیکن دید حقیر شاید «طور وراء عقل» باشد که حضورا باید درک شود!

  70. بسم هو می‌گوید:

    آذری‌اند و ارادت به حضرت عباس علیه‌السلام دارند. از نظر من کار خوب رو نباید انکار کرد به خاطر اینکه می‌دونیم کیه؟ البته بازم این سوال کیه؟ به ما ربطی نداره، چون مهم خداست که می‌دونه همه کی هستیم! 🙂
    .
    .
    .
    سلام؛
    عبادات مقبول درگاه حق!

  71. ناشناس می‌گوید:

    جوک بهمن پا کوتاه و پا بلند رو شنیدی؟

    ”هنوز از برق چشمانش می‌ترسم!“

  72. سایه/روشن می‌گوید:

    ما در ره عشق تو، اسیران بلاییم
    کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم

    بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم
    بر ما کرمی کن که در این ملک گداییم

    زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم
    وجدی نه که بر گرد خرابات برآییم

    نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم
    اینجا نه و آنجا نه، چه قومیم و کجاییم

    حلاج وشانیم که از دار نترسیم
    «مجنون» صفتانیم که در عشق خداییم

    ترسیدن ما چون که هم از بیم بلا بود
    اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم

    ما را به تو سری است که کس محرم آن نیست
    گر سر برود سر تو با کس نگشاییم

    ما را نه غم دوزخ و نی حرص بهشت است
    بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم

  73. کمالستان می‌گوید:

    من از اون مشتری‌های پر و پا قرص قطعه بیست و شش بودم؛ سال هشتاد و هشت و…
    الانم وقتایی که اتفاق مهمی می‌افته میام اینجا.
    برام جالب بود خیلی از قواعد حفظ شده و هنوزم بچه های قدیمی هستن.
    سیداحمد و دیوونه داداشی و اسلامی ایرانی و هزار تا ناشناس و چشم انتظار و…

  74. صبا می‌گوید:

    اصلا من هم بی‌جنبه!

    صبر؛
    ذوق چیه؟! گناه کبیره یا صغیره چیه؟! تاثیرگذاری روی مطلب کدومه؟! عقل و فقه و درک و حضور رو بذاریم کجای دلمون؟!
    می‌دونی چقدر ضرر داره؟؟!! 🙁

  75. ناشناس می‌گوید:

    ببین سر ی نخ سیگار که اون‌هم دو تایی کشیدن، چه قشقرقی درست کردن بعضی رفقا!
    یعنی شما رفقای محترم متوجه ضرر سیگار هستین اما جناب قدیانی نیست؟
    گیر بی‌خود ندین دیگه!
    اصلا از کجا معلوم همون ی نخ نبوده فقط؟ اونهم به خاطر فشار روحی دادگاه؟؟!!
    خب همین کارها رو می‌کنین که نویسنده ترجیحش این هستش که بیشتر همون به مسائل روز بپردازه و بی‌خیالی طی کنه این قصه‌واره‌های قشنگ رو که تقریبا همه دوستان باهاش موافق هستن، چرا که دیگه تحلیل سیاسی نیستش که یکی از در موافقت وارد شه، یکی از در مخالفت!!
    من که با کامنت “صبر” بیشتر صفا کردم…

  76. سیدمحمد حسینی سعادت می‌گوید:

    حاج آقاحسین قدیانی
    نماز و روزه‌های‌تان قبول درگاه باری‌تعالی. پیشاپیش عید فطر را به شما، خاندان محترم و اعضای قطعه تبریک می‌گویم. سال‌هاست که نمی‌توانم روزه بگیرم اما دل‌خوشم به ساعات سحر و افطار. خصوصا بعد از سحر و قرآن، تلویزیون و خواندن کتاب که امسال مطالعه متون زیبای شما نیز به آن اضافه گردیده است. با اینکه هنوز فرزندبصیر و باهوش دوست شهیدم را از نزدیک ملاقات ننموده‌ام، اما نمی‌توانم ناراحتی‌اش راتحمل کنم. مطمئنا این ناراحتی‌ها از سر شیدایی و شوریدگی است. ارثی که از پدر رشید و شهیدتان به شما رسیده است. عاشق همیشه سوز دارد، لیکن وصیت‌نامه کوتاه اما پر آه پدرت، فقط و فقط یک بیت شعر دارد، آنهم از علامه غرب‌ستیز شرق‌دوست اقبال لاهوری؛ «ما زنده از آنیم که آرام نگیریم، موجیم که آسودگی ما عدم ماست». فلذا این سوز و این موج، سازنده و افزاینده و رو به اوج است بلاشک. امیدوارم خداوند، توان و ظرفیت جسمی و روحی و روانی‌تان را هر روز بیشتر از روز قبل کند تا بتوانید علاوه بر روشنی‌بخشی به دوستان قطعه و خوانندگان مطالب‌تان و جامعه ولایی‌مان، هدایت‌گر راه نابلدان و غافلان نیز بوده و سنگ صبور درد دل‌ها و خاطرات جامانده‌هایی چون حقیر هم باشید. نور وجودتان فروزنده‌تر از همیشه باد. ان‌شاءالله.

  77. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    «با آواتار مجنون، یک «السلام علیک یا اباعبدالله» کامنت کن! می‌دانم از خدایش هم هست…»!
    .
    .
    .
    http://www.ghadiany.ir/1390/8972/comment-page-1#comment-93887
    مجنون می‌گوید:
    ۴ مهر ۱۳۹۰ در t ۱۲:۴۲

    سلام بر حسین… پس ما هم آه می‌کشیم، آهی از جنس آخرین نفس شهید، آهی از جنس الله، آهی از جنس اباعبدالله، آهی از جنس روح‌الله، آهی از جنس کسر مشترک خمینی و خامنه‌ای! آهی از جنس انتظار، انتظار دیدن، بوییدن و رسیدن به “۷۲ دقیقه قبل از شهادت”، بگو ان‌شاءالله!
    .
    .
    .
    برای اینکه دل‌مان بیشتر بسوزد؛
    http://www.ghadiany.ir/1390/8196
    چقدر جای کامنت «مجنون» در این پست «نجوایی با خدا…» خالیه!!

  78. دانشجو می‌گوید:

    من نمی‌دوم دوستان چرا بند کرده‌اند به یک سطر و ول هم نمی‌کنند؟!
    یعنی از این متن واقعا عالی (بی‌تعارف عالی بود!) فقط همون تو ذهن‌تون مونده؟!
    این موضوع سطح پایینه؟! موقع شعار دادن، همه “اعتقاد” دارند فرهنگ مهم‌تر از سیاسته، بعد حالا که بعد از این همه متن سیاسی، این متن نوشته شده، فقط ایراد می‌گیرند.
    خب مخاطب متن‌های سیاسی چه کسانی بودند؟ اهل سیاست! خدایی این سیاست‌مداران محترم چقدر تغییر کردند؟ چند درصد مردم پیگیر متن‌های سیاسی هستند؟ چند درصد از جوونا؟
    چند در صد از جوونا مخاطب این خواننده هستند؟ من که ذوق‌زده می‌شم از تصور اینکه ممکنه این خواننده، مشکلات آهنگ‌هاش رو برطرف کنه…
    بزرگتر شدن گستره مخاطب‌های داداش حسین قدیانی، اگه تنها نتیجه این متن باشه، نتیجه خیلی مبارکیه.
    ـــــــــــــــــــــــــــ
    ح ق:
    همین متن، قبل از ویرایش نهایی
    http://www.farhangnews.ir/content/132732

  79. محمد پیرانی می‌گوید:

    جناب ناشناس؛
    کدوم قشقرق؟ بچه‌ها فقط نظرشون رو گفتن، کسی هم توهین نکرده.
    شما کاسه داغ‌تر از آش نشید لطفا!
    آقای قدیانی وقتی می‌نوشت، مطمئن بود که اون بند از مطلب، عکس‌العمل های خاصی در پی داره.
    اینجا بچه‌ها در مورد تمام جملات متن‌های آقای قدیانی نظر می‌دن.
    این بیان‌گر اهمیت دادن بچه‌ها به مطالب و شخص آقای قدیانیه.
    البته اون موضوع هم چون خوشایند نیست، کمی ضد حال بود.
    یک موضوع دیگه هم اینکه بچه‌های اینجا به شدت بچه‌های خوبی هستن و تو این دوره زمونه که حتی همین حزب‌اللهی‌هامون هزار تا کار می کنن، بیست و شیشی‌ها هنوز سیگار رو هم قبیح می‌دونن. ضمن اینکه نگران سلامتی نویسنده ارزشمندشون هم هستن.
    من از داداش حسین عزیز و سید تقاضا می‌کنم دیگه کامنتی که به اون بند از مطلب اشاره می‌کنه، تایید نکنید.
    (سعی کردم مرتب بنویسم ولی تبلتم نیم فاصله نداره!)

  80. ناشناس می‌گوید:

    بالاخره خیابان فلسطین یا خیابان وصال؟
    حیف که حال ندارم این متن طولانی رو دوباره بخونم وگر نه تازه جالب می‌شد!

  81. صاعقه گمنام می‌گوید:

    خدایا! مهمانی‌ات دارد تمام می‌شود…
    قسم می‌خورم این روز آخر را تاب نیاوردم!
    از صبح علی‌الطلوع مدام دارم افطار می‌کنم!!
    آری…
    هنوز هم بغض فروخورده‌ای در گلویم باقی مانده است…

  82. ناشناس می‌گوید:

    اونقدر دل آدم مونده پیش ماه رمضان که اگه یکی از «عید فطر» تعبیر کنه به «غم فطر» نباید بهش خرده گرفت!

  83. نیما می‌گوید:

    سکانس “مابعد سوم” را دوست داشتم به جز اون صحبت خصوصی‌تون با خواننده کلیپ که به نظرم یه کم لوس بود!
    شاید هم خالی‌بندی!!
    کلا نویسنده جماعت، علاوه بر کشیدن سیگار، گاهی در عالم هپروت که می‌رود، خالی هم می‌بندد!

  84. بیست و ششی می‌گوید:

    عید سعید فطر بر همه بیست و ششی‌ها مبارک!

  85. حسین می‌گوید:

    عید همگی مبارک
    اللهم اهل الکبریاء و العظمه و اهل التقوی و المغفره…

  86. ناشناس می‌گوید:

    جناب پیرانی؛
    یعنی چه حزب‌اللهی‌هامون هزار تا کار می‌کنن؟
    اونایی که تو می‌بینی حزب‌اللهی نیستن!

  87. خواهرشهید می‌گوید:

    صد شکر که این آمد
    و صد حیف که آن رفت…

    حلول ماه شوال بر همه دوستان مبارک!
    طاعات قبول حق تعالی.

  88. نسیم می‌گوید:

    واقعا حلاوت ماه رمضان و عید فطر، بدون خوندن نماز عید کامل نمی‌شه، مخصوصا این‌که پشت سر «حضرت آقا» باشه.

    عید همگی مبارک.

  89. همشهری باکری می‌گوید:

    اولا بایرام مبارک!
    حاج حسین؛
    ترکی می‌‌فهمی یه مداحی آپلود کنم گوش کنی؟

  90. همشهری باکری می‌گوید:

    متن عالی!
    اباالفضل عاشقی شرمنده اولماز
    اولونجه منت دشمنده اولماز

  91. نسیم می‌گوید:

    رهبر معظم انقلاب در خطبه‌های نماز عید فطر:

    «این آقا (رئیس‌جمهور آمریکا) گفته است می‌تواند ارتش ایران را نابود کند! قدیمی‌های ما این‌جور حرف‌ها را «لاف در غریبی» می‌گفتند! اگر می‌خواهند درست بفهمند، اگر می‌خواهند از تجربه‌های خود درست استفاده بکنند، بدانند اگر جنگی این‌جا اتفاق بیفتد آن کسی که سرشکسته از جنگ خارج خواهد شد آمریکای متجاوز و جنایتکار است.»

  92. فت...ی می‌گوید:

    سلام؛
    ببخشید شماره‌تون رو پاک کردم…

  93. نسیم می‌گوید:

    چی شده؟!
    پس چرا کامنتی تایید نمی‌شه؟!

  94. پیرمرد می‌گوید:

    عیدتان مبارک!
    متنعم بودن از نعمت گران‌قدر ولی‌فقیه عاشورایی نیز، جای شکر صدچندان دارد…
    بابی انت و امی یا قائدنا الخامنه‌ای

  95. سایه/روشن می‌گوید:

    خیلی وقته کامنت نذاشتم!
    نمی‌دونستم این‌قدر تخصصی ویرایش می‌شه!!
    با تشکر از ادیتور محترم…
    🙂

  96. نسیم می‌گوید:

    واقعا دیگه نگران شدیم….
    چرا هیچ خبری نیست آخه؟!؟!

  97. بیرمرد می‌گوید:

    ما محو شعارهای دشمن نشویم
    ترسان ز هوارهای دشمن نشویم
    این متن مصوب بشود یا نشود
    تسلیم فشارهای دشمن نشویم
     
    ما روح خداییم که در یک جانیم
    سوریه و قدس و یمن و لبنانیم
    این متن مصوب بشود یا نشود
    ما پشت ستم کشیدگان می‌مانیم

     
    شیطان بزرگ بی‌حیا آمریکاست
    در چشم تمام عالمیان رسواست
    این متن مصوب بشود یا نشود
    سیاست ما هنوز هم پا برجاست

     
    ما بنده‌ی عشقیم و مطیعان هدی
    در سایه‌ی مهربانی و لطف خدا
    گر ما ز سلاح هسته‌ای بی‌زاریم
    فتوای الهی‌ است، نه تهدید شما

    در عرصه‌ی جنگ و درفراروی خطر
    باید به کف دست بگیرید جگر
    ایران بشود اسیر و تسلیم شما
    این وسوسه را بخواب بینید مگر
     
    خود معترف جرم و گناهید امروز
    ای بی‌خبران چه رو سیاهید امروز
    یک جمله‌ی ناصحانه از من به شما
    که سخت در اوج اشتباهید امروز

    بنگر چه حکایت عجیبی است کنون
    دشمن در خواب دل‌فریبی است کنون
    نابود شود ارتش ایران؟ هرگز!
    این زمزمه لاف در غریبی است کنون
     
     ای دولت کفر! سرنگون خواهی شد
    نابود و شکسته و زبون خواهی شد
    ما ملت صلحیم ولی جنگ شود
    بی‌حیثیت ازجنگ برون خواهی شد

  98. ناشناس می‌گوید:

    حسین شریعتمداری:
    کلاهی که در ژنو برداشتند، در وین گذاشتند!

    یادداشت روز «کیهان»
    http://kayhan.ir/fa/issue/480/2

  99. ناشناس می‌گوید:

    هنوز جوهر توافق خشک نشده…
    «مهدی محمدی»
    http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/BlockPrint/142037

  100. خواهر شهید می‌گوید:

    وقتی می‌روم گلستان شهدا، حتما سر خاک شهیدی می‌روم که چند قبر آن طرف‌تر از مزار برادرم است.
    تقریبا روبروی «شهید اشرفی اصفهانی» است.
    اگر اشتباه نکنم اسمش «شهید رسول صادقی» باید باشد.
    قصه این شهید از این قرار است؛

    «اوج بمباران‌های هوایی صدام ملعون در اصفهان بود که یک روز بعد از ظهر، یکی از هواپیماهای متجاوز عراقی توسط این جوان غیور و دلاور سرنگون شد. شادی آن روز مردم اصفهان، کم از شادی روزی که خرم‌شهر آزادشد نبود و البته این آخرین هواپیمای متجاوری بود که در آسمان شهر ما دیده شد! از آن به بعد، هیچ هواپیمای عراقی، جرات نکرد به آسمان اصفهان نزدیک شود درحالی که موشک‌باران شهرهای دیگر ادامه داشت. چند روز بعد منافقین خیانت‌کار مزدور، این جوان غیور را دزدیدند و جسد مثله شده‌ی او به هر نحو ممکن، تحویل خانواده‌اش شد.»

    حالا عده‌ای پیدا شده‌اند و از ما می‌خواهند همه‌ی این مصیبت‌ها رافراموش کنیم و…
    بقیه اش را خودتان می‌دانید!

  101. ساحل می‌گوید:

    بلای یک بند قطعنامه شورای امنیت بر بند بند «قدرت موشکی ایران»
    http://www.tasnimnews.com/Home/Single/804328

  102. مهدی منتظر می‌گوید:

    سلام!
    این همه گیر برای سیگار چیه؟

    مرحوم … هم اوایل جوانی‌شان سیگار می‌کشیدن و جالب اینکه به خاطر «وابستگی‌ به خدا» بعدها ترکش کردن…
    چون نمی‌خواستن وابسته به هیچ چیز و هیچ کس باشن غیر خدا!

    حتی … هم مدتی در جوانی، پیپ و سیگار می‌کشیدن که البته ایشان هم بعدا ترک کردن.

    دو سال پیش «محمدرضا جعفریان» شاعر و نویسنده، توی «برنامه راز» گفت:
    «در جلسات شعر … جزء وسایل پذیرایی، سیگار و زیرسیگاری هم می‌گذارن، چون می‌دونن تعدادی از شعرا به شکل عجیب غریبی سیگاری هستن! البته بالطبع، در محوطه بیرون، می‌کشیدن!»

    حالا بُل نگیرید و از مضرات سیگار ردیف کنید! خود بنده حقیر گاه‌گاهی سیگار می‌کشیدم! الان بیشتر از ده ساله که حتی یه سیگار هم روشن نکردم و البته روشنش رو هم از کسی نگرفتم!! بالاخره «این هم حداکثر، جزء «ایرادات ظاهری» است! حالا ماها هیچ «ایراد باطنی» نداریم؟!»
    جمله داخل «…» رو از بیان «آقا» در مورد بدحجابی، تقلب کردم!!

    کاش آقای قدیانی هم مثل … به خاطر اوج وابستگی به خدا، قید وابستگی به این لاکردار رو بزنن که خودش از مقامات رشد هستش بلاشک.

  103. ناشناس می‌گوید:

    خدای نکرده سیل به کسی از قطعه‌ای‌ها آسیب نرسونده که؟؟

  104. بیرمرد می‌گوید:

    همه از پاسخ قاطع رهبر انقلاب به اوباما سر ذوق و شوق آمدند…
    اما هیچ کس نگفت؛
    پاسخ گزافه‌گویی رییس جمهور آمریکا را باید هم‌تای دیپلماتیک او یعنی «رئیس جمهور ایران» می داد، نه…!

  105. خواهر شهید می‌گوید:

    یک توضیح ضروری درباره کامنتم باید بدهم؛
    موشک‌باران اصفهان البته بعدها هم ادامه داشت، ولی توسط موشک‌های دوربرد، نه با هواپیما از فراز آسمان شهر.

  106. سیداحمد می‌گوید:

    http://www.ghadiany.ir/1394/23771/comment-page-1#comment-176545
    .
    .
    .
    دوباره و دوباره و… اصلا ده‌باره گوش کنید رفقا!
    چقدر گریه‌دار است… و چقدر هم زبان حال!

  107. س. س. شعبانی می‌گوید:

    تازه الان متن‌‌تان را از دیده گذراندم!
    بعد از آن همه خنده، خطوط آخری، اشکی گرفت از چشمم…

    «««بین همه عشقای دنیا، عشق است اباالفضل»»»

  108. ناشناس می‌گوید:

    چقدر روده‌دارزی؟
    خلاصه‌تر هم می‌شد این پست رو نوشت!
    امیر تتلو رو بهونه کردی، برای حدیث نفس خودت!

  109. ناشناس می‌گوید:

    یعنی الان آقای قدیانی دقیقا همدان هستند یا کرمان‌شاه؟
    http://www.ghadiany.ir/1394/23763/comment-page-1#comment-176573
    در هر حال، سیگار کشیدن در شهر «باباطاهر عریان» خیلی فاز می‌ده!!
    البته اگه “دستورات پزشکی جناب بوعلی در کتاب قانون” ضد حال نزنه!!!
    مگه اون‌که جناب قدیانی، الان دیگه همدان نباشه -کرمان‌شاه باشه- که اون دیگه واسه خودش بحث دیگری است!

  110. س. س. شعبانی می‌گوید:

    قلم‌تان محشر است آقای قدیانی!
    این متن، ارزش این رو داره که یه بار دیگه برم بخونمش…

  111. چشم انتظار می‌گوید:

    فعلا و بنا به هر دلیل، تلویزیون هم دچار یک استحاله‌ی موقت، در بررسی دقیق و کارشناسانه از «قطعنامه شورای امنیت» و «توافق نامه‌ی ژنو» شده!! الله اعلم.

  112. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش حسین؛
    اون‌طوری که در سابقه‌ی سوغاتی‌ همدان و کرمان‌شاه موجوده، این اقلام از بهترین سوغات این دو شهر است که به ثبت ملی هم رسیده.
    البته فقط جهت اطلاع گفتم‌ها! نه چیز دیگه! 🙂

    – شیرمال
    – گردو به خصوص گردوی تویسرکان
    – کماج
    – حلوا زرده و انگشت‌پیچ
    – نان و روغن و خیلی چیزهای دیگر کرمان‌شاهی

    البته کشمش، آلبالو، انگور و صنایع دستی هم، ایضا در رتبه‌های بعدی!

  113. چشم انتظار می‌گوید:
  114. بی قرار وصال می‌گوید:

    این روزها گوش دادن مکرر به این نوای «حاج میثم مطیعی» را برای دوستان هم سفارش می‌کنم:
    http://aup.ir/asr-entezar/media/maddahi/93/10/VafatHazratOmolbanin1393%5B06%5D.mp3

  115. بیست و ششی می‌گوید:

    «لبیک یا مولا حسین»

    در کوچه‌باغ زندگی
    عشق حسین‌بن‌علی
    آخر، شهیدم می‌کند…

    از قافله جا مانده‌ام
    در کار دل وا مانده‌ام
    جان مانده روی دستان من
    جانم بگیر ای جانان من
    ای کربلایت پایان من…

    «لبیک یا مولا حسین»

  116. مهدی منتظر می‌گوید:

    داداش حسین!
    ممنون که متن کامنت مرا به زیبایی ویرایش کردید.
    کاش من هم توان این‌طور نوشتن را داشتم.
    موارد حذف شده و اضافه شده کاملا به جا و دقیق بود.
    راستش خودم بعد از ارسال نظر، یه آن گفتم؛
    نکنه کار نادرستی بود اسم بردن از اشخاصی که اسم بردم؟!
    خدا خیرتون بده.
    ــــــــــــــــــــ
    ح ق:
    خواهش می‌کنم. انجام وظیفه بود و هست و… همین‌طور هم ادامه دارد از قرار این انجام وظیفه!! و البته این موضوع یعنی معضل، مختص کامنت شما نیست فقط! لیکن همون تذکر همیشگی! دوستان عزیز لطف کنن قبل از ارسال کامنت، ی بار، خودشون محتوای کامنت رو، چه به حیث ظاهر، چه به لحاظ محتوی، چک کنن، بلکه ایرادی نداشته باشه. بله خب! بردن اسامی به آن نازنینی و بزرگی، اصلا و ابدا درست نبود. ی وقت، ما داریم درباره فلان نویسنده و بهمان شاعر حرف می‌زنیم، ی وقت درباره خوبان روزگار. حالا یه خاطره در همین حد و حدود بگم که اشاره به «رعایت اخلاق» داره. ابوی من، چند ماه قبل از شهادت، به علت فوتبال، زانویش آب می‌آورد، بعدا این را هم متوجه می‌شوند که رباط زانویش پاره شده. یعنی که عمل! القصه! ابوی با اون‌که ۲ تا بچه داشت و مردی بود برای خودش، هرگز و هرگز جلوی پدربزرگم سیگار نمی‌کشید. این اواخر، و از اونجا که با مادربزرگم راحت‌تر بود، گاهی که فضا فراهم بود، جلوی مادربزرگ می‌کشید، این را هم خود مادربزرگ می‌خواست و اصرار خودش بود؛ «نمی‌خواد حالا واسه ما بری حیاط! بشین پیش خودم بکش!» منتهای مراتب، بابااکبر، حتی برای ی بار هم، جلوی پدربزرگم، سیگار دست نگرفت، وای به آنکه بخواهد بکشد! من‌باب همین احترام، حتی‌المقدور جوری وانمود می‌کرد که پدربزرگم اصلا و ابدا نفهمد ابوی سیگاری است… که خب! تلاش بی‌خودی بود! 🙂 مگر می‌توان چیزی را از والدین مخفی کرد؟ آخرش که می‌فهمند هیچ، همان اولش هم می‌فهمند! کات! پدربزرگم برای ملاقات بابااکبر می‌آیند بیمارستان، همراه گل و شیرینی و کمپوت و چند بسته بهمن!! بابااکبر متوجه بهمن‌ها که می‌شوند، بنا می‌کنند تند شدن با پدربزرگ؛ «اصلا کی گفته من سیگار می‌کشم آقا؟ لطفا برین پس بدین!» پدربزرگ من هم آدم حاضر جوابی بود و هست هنوزم؛ «پسرم! چی رو داری از من پنهون می‌کنی؟ فقط ۲ تا بچه داری تو! رفتی حیاط بیمارستان، راحت بگیر بکش! درد هم داری، یحتمل بهت مزه می‌ده!» کات دوم! چند روز بعد که باز هم پدربزرگ برای ملاقات نزد پدر می‌رود، پدر را در گوشه حیاط بیمارستان می‌بیند آن‌هم مشغول کشیدن سیگار! خب! برای اینکه پدرم خجالت نکشه، از همون دور، بابااکبر را نگاه می‌کند تا سیگارش تمام شود! بعد تمام شدن سیگار، می‌رود جلو و خودش را به بابااکبر نشان می‌دهد! بابااکبر می‌گوید؛ «آقا! شما الان دست من سیگار دیدی؟» پدربزرگ می‌گوید؛ «چطور؟» بابااکبر می‌گوید؛ «این سیگار، مال خودم نبودها! رفقا آمده بودند ملاقات، یکی‌شان یک نخ داد که الان با این درد برات خوبه! گفتم بدونین من اهل سیگار نیستم! تقصیر این عوضی‌ها بود!! و الا من و سیگار؟؟» 🙂 دوباره القصه! پدربزرگ می‌گوید؛ «باز هم برایت چند بسته سیگار آورده‌ام! اصلا دوست دارم ی نخ پیش خودم بکشی!» بابااکبر می‌گوید؛ «تا آخر عمر هم، به حرمت مقام پدر، سیگاری پیش شما نخواهم نکشید، حالا بزرگ شده باشم، شده باشم! ۲ تا بچه داشته باشم، داشته باشم! مرد شده باشم، شده باشم!» سوای این حرفها، پدرم که جای خود دارد! این موضوع را چند بار، شخص مرحوم امیرحسین فردی -مرد به آن بزرگی- برایم تعریف کرده بود؛ «حسین! باور می‌کنی من هنوزم که پدربزرگت را می‌بینم می‌ترسم از ایشان؟؟!!» توضیح، برای دوستانی که نمی‌دانند؛ «مرحوم فردی و ابوی، از ۵ سالگی با هم در یک محله بودند و هم‌بازی و خانه‌یکی به قول معروف!» کات سوم! بابااکبر چند ماه بعد از این عمل، و در حالی که واقعا مجوز پزشکی داشت برای جبهه نرفتن، رفت منطقه! بگذریم که نه سپاهی بود، نه ارتشی، هیچ! پدرم این آخرسری‌ها، در راه رفتن مشکل داشت، به ویژه هنگام دویدن، کاملا تابلو بود که پا ایراد دارد! این را همه رفقای ابوی می‌توانند شهادت بدهند! حتی گمانم در کتاب «گردان عاشقان» حاج‌اصغر آبخضر، اشاره به این موضوع کرده‌اند که پدرم، اونجایی که بنا بر دویدن تند و سریع بود، لنگ‌لنگان می‌دوید!! اشاره هم نشده باشه، به خودم شخصا بارها و بارها گفتن این موضوع را. فلذا حرمت‌ها باید حفظ شود؛ چه در رفتار، چه در گفتار، چه در متنی که من می‌نویسم و چه در کامنتی که شما می‌گذارید. همچنان کات! تمنا می‌کنم از دوستان، قبل از ارسال کامنت، باری متن نظرشان را با دقت مطالعه کنند، غلط‌ها را بگیرند، بعد بفرستند. ممنون و متشکر. در ضمن، من خیلی وقت است س…ر را ترک کرده‌ام. فقط گاهی هنگام نوشتن، آن‌هم زمانی که متن، آزاردهنده داره می‌شه و سخت، چند پکی به یکی از این چند پیپ می‌زنم که یادگاری ابوی هستش برایم! این هم بیشتر، بازی با دود هستش تا مثلا پیپ کشیدن حرفه‌ای! از بچه‌های وبلاگ، راضی نیستم احدی متنی از راقم این سطور بخواند و احیانا لذتی هم ببرد، لیکن اهل هر نوع دودی ولو یک پک به یک سیگار اجاره‌ای باشد! شرعا، عرفا و قانونا! در ضمن، حالم از این موضوع که باب شده رفقا می‌روند قهوه‌خانه و دور همی… بهم می‌خورد اساسی. عجیب کار زشتی است.
    http://www.ghadiany.ir/1389/2741
    http://www.ghadiany.ir/1388/73/comment-page-1#comment-2191

  117. محمد باقر می‌گوید:

    وای خدای من
    یعنی داداش حسین الان همدانه؟
    بفرمایید در خدمت باشیم داداش حسین قدیانی!
    باور بفرمایید که بد نمی‌گذره!
    هوای این چند روز همدان هم که واقعا محشره و باب دل مسافرین…
    در ضمن جزء سوغات استان همدان، سفال و سرامیک عالی شهر لالجینه که می‌تونید از مغازه‌های اطراف آرام‌گاه باباطاهر تهیه کنید.
    ان‌شاءالله که خوش بگذره…

  118. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    «از این موضوع که باب شده رفقا می‌روند قهوه‌خانه و…» دمت‌‌گرم اساسی!
    در ضمن، من فقط از سوغات، «کاک» و همچنان کات!! 🙂

  119. چشم انتظار می‌گوید:
  120. حسین می‌گوید:

    سلام
    می‌دونی چاره خلاص شدن از این بحث دود و سیگار و پیپ و… چیه؟
    این که هر چه زودتر ی متن جدید بنویسی داداش حسین!

  121. صبر می‌گوید:

    https://www.washingtonpost.com/blogs/worldviews/wp/2015/07/16/watch-iranian-rapper-celebrates-nuclear-power-from-the-deck-of-a-warship/
    «تتلو» در «واشنگتن‌پست» هم رفت و با شعر هسته‌ای نامش ماندگار شد!!

  122. یه بیست و ششی می‌گوید:

    با خواندن دیرهنگام این پست زیبا و سراسر جاذبه‌ و کشش، یاد این دو تا متن قدیمی داداش حسین افتادم که در زیر لینک‌شان را می‌گذارم.

    یک- “در آستان آسمان، در اوج پرواز، گوش عقاب را فقط “ماه” می تواند بگیرد”.
    http://www.ghadiany.ir/1389/5734

    دو- “حق با دکتر مددی است، اما عقاب آسیا با ماست…”.
    http://www.ghadiany.ir/1391/13623

  123. ناشناس می‌گوید:

    حسین!
    داداش حسین، ده تا کامنت بعد؛

    “من؟ سیگار؟ پیپ؟ شوخی می‌کنید!!؟؟ در این متن هم منظور از حسین قدیانی، اون حسین قدیانی است که قبلا در بسیج دانشجویی، مدیر بودند!!؟؟”

  124. چشم انتظار می‌گوید:

    «فلذا حرمت‌ها باید حفظ شود؛ چه در رفتار، چه در گفتار، چه در متنی که من می‌نویسم و چه در کامنتی که شما می‌گذارید.»
    .
    .
    .
    سربسته و مفید بگم؛
    «از بعضی دوستان -ولو آنکه لحن نظرشان آمیخته به طنز و نمک باشد- توقع جنبه و رعایت احترام بیشتری می‌رود».
    .
    .
    .
    کلا یک مقدار، کامنت‌های دودی! زیاد شده!! که این اصلا چیز خوبی نیست به نظر من…

  125. مهدی منتظر می‌گوید:

    آقا ممنون از راهنمایی‌تون.
    به روی چشم.
    البته ویرایش املایی رو سعی می‌کنم یاد بگیرم و رعایت کنم.
    ویرایش انشائی دیگه دست خودم نیست!
    از این ذهن، بیشتر از این برون نتراود!!

  126. حسین می‌گوید:

    امروز متن رو برای بار دوم خوندم!
    چقدر دستکاری شده بود!
    اصلا با متن اولیه کلی فرق داشت!
    متن اول ی حال خوبی داشت؛ صریح‌تر بود! کلا بیشتر می‌چسبید!

  127. سیداحمد می‌گوید:

    حسین؛

    بر خلاف نظر شما، من، متن فعلی را رندانه‌تر می‌دانم. اولا خوب شد که اسامی بعضی‌ها از متن حذف شد، ثانیا خوب شد که در وصف این خواننده، جلوی زیاده‌روی گرفته شد، ثالثا خوب شد که تندی بعضی جاهای متن هم گرفته شد.
    .
    .
    .
    جالب اینکه متن «فرهاد و شیرین» هم دو جور نوشته شده.
    یکی این است که “حزب‌الله سایبر” صبح گذاشت؛
    http://hizbullahcyber.com/content/24104
    یکی هم در همین “قطعه ۲۶» خودمان است که تا ساعت ۱۳ چند بار ویرایش مجدد شد؛
    http://www.ghadiany.ir/1394/23886
    .
    .
    .
    این بار اما تفاوت، تنها و تنها متاثر از نهایت دقت داداش حسین در زیباتر، نیز موجزتر نوشتن است، نه چیز دیگری.
    دوستانی که حوصله‌اش را دارند، هر دو متن را با دقت بیشتر بخوانند و بعد با هم قیاس کنند.
    فی‌نفسه بهترین کلاس درس نویسندگی از دل همین قیاس بیرون می‌آید.
    همین که در متن وبلاگ “پانوشت” حذف شد، یکی‌اش!
    کلاس درس نویسندگی است این دو قیاس!
    می‌گویید نه، امتحانش مجانی است!

  128. ناشناس می‌گوید:

    ما همه با «علمدار دشت کربلا» عشق می‌کنیم اما نکته مهم‌تر این است؛
    «حفظ حرمت این عاشقی، در همه رفتار و گفتار و کردار…».

  129. ناشناس می‌گوید:

    فرمودید «راضی نیستم…»، حس پدر فرزندی بهم دست داد! 🙂
    بابا! 🙂

  130. محسن می‌گوید:

    سلام حاج آقا!
    مطلب بسیار قشنگی بود.

  131. سیروان می‌گوید:

    خب البته حاج آقا “صفار” همراهت بوده، اگر هم نبود، با امثال تو کاری نداشتن و ندارن……

  132. فکه 61 می‌گوید:

    به نظرم هیچ لزومی نداره حسین قدیانی درباره همه چی و همه کی، حتی این «…» مطلب بنویسه.
    ارزش نویسنده و قلمش میاد پایین……

  133. بیست ششی می‌گوید:

    با همه احترامی که برای آقای قدیانی قائل هستم، فکر کنم من هم باید اعلام موافقت خود را با کامنت بالا بیان کنم!

  134. صبر می‌گوید:

    ارزش نویسنده به اینه که راجع به همه چیز و همه کس بنویسه!
    ارزش نویسنده به قلمشه! به اینکه خوب بنویسه!
    این همه نویسنده و این همه وبلاگ و سایت وجود داره! چرا من و شما آنجاها نیستیم و اینجاییم؟
    اتفاقا بسیار کار خوبی کردند که در این مورد به خصوص نوشتن!
    «تتلو» ان‌شاءالله انسان پاک‌سرشتی است. اگر شما، فیلم مستندی که ساختن را ببینید، به پاک‌سرشت بودنش پی خواهید برد!
    اصلا همین که کسی چون قدیانی برایش قلم زد، یعنی که در وجودش چیزی هست که من و شما شاید خیلی هم آن چیز را نداشته باشیم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.