روحانی دونقطه صالحی!
روزنامه جوان ۱۹ اسفند ۱۳۹۴
*در آستانه برجام/ روحانی:
از زحمات دوست عزیزم جناب آقای دکتر صالحی به صورت ویژه تشکر میکنم.
*روز برجام/ روحانی:
اگر صالحی نبود، ای بسا برجام اصلا به فرجام نمیرسید.
*۲ ماه بعد از برجام/ روحانی:
این مدال لیاقت، حقا که برازنده جناب دکتر صالحی است. ما همه باید از ایشان ممنون باشیم.
*یک ساعت بعد از ۲ ماه بعد از برجام/ روحانی [هنگام پیادهروی با ظریف]:
برجام به صالحی بدهکار است. واقعا من اینگونه فکر میکنم جناب ظریف!
*همین چند روز پیش/ روحانی:
صالحی که وزیر خارجه نیست! درباره برجام باید از ظریف بپرسید!
*۳ روز پیش/ روحانی:
صالحی نبود، شاید برجام یک سال زودتر به فرجام میرسید، نه حالا بگو سیدخندان!
*دیروز/ روحانی:
با صدای رسا میگویم که صالحی حق اظهارنظر درباره برجام را ندارد!
*دیشب/ روحانی:
رساتر از قبل اعلام میکنم که نه آقای صالحی و نه اساسا هیچ فرد صالحی، حق حرفزدن درباره برجام را ندارد!
*همین یک ساعت پیش/ روحانی:
صالحی؟ اصلا کی هست؟
- بایگانی: یمین
رأی من، خون تو
روزنامه جوان ۶ اسفند ۱۳۹۴
الان که دارم این چند خط را مینویسم، هنوز تبلیغ نامزدها قانونی است، اما الان که تو داری این متن را میخوانی، دیگر مهلت قانونی تبلیغ نامزدها تمام شده!
خندهام گرفته از این وضعیت! این را هم میگذارم به حساب نمک کار روزنامهنگاری! نوشتم «نمک» یادم آمد که «نمکدان» را نباید شکست!
فردا جمعه انشاءالله در نهایت امن و امان میرویم پای صندوق رأی و هر چقدر هم صف رأیگیری شلوغتر باشد، چه بهتر! فردا اگر دیر بجنبیم شاید مجبور باشیم یک ساعت، بلکه حتی چند ساعت منتظر بمانیم تا نوبت رأی دادن ما شود؛ بالطبع از این همه سرپا ایستادن خسته خواهیم شد، اما جانم به قربان شیربچههای مدافع حرم که کیلومترها آن سوی مرز مقدس وطن، دشمن لعین داعشی را در همان دورها نگه داشتهاند! فردا دقیقا در همان دقیقهای که من و تو داریم به نامزدهای مورد علاقه خود رأی میدهیم، شاید یک بسیجی دیگر جرعهنوش باده شهادت شود!
حال میخواهم یک سؤال خندهدار اما گریهدار بپرسم؛ چند دقیقه یا چند ساعت در صف رأیگیری ایستادن، بیشتر آدمی را خسته میکند یا چند شبانهروز بیخوابی و بیآبی و نبرد تن به تن با وحشیترین اشقیای تاریخ؟! راستش به تو بدهکاریم ای «نامزد شهادت» که از زن و بچه و زندگی گذشتی تا پای حرامیان، خاک کشور را آلوده نکند. به همت کارگران شهرداری، فردا دیگر در شهر خبری از چهره نامزدهای انتخابات نیست، اما باز هم تصویر شهدای مدافع حرم پیشروی ما خواهد ماند.
چند روز پیش، رزمندهای که داشت مهیای اعزام به سوریه میشد، به راقم این سطور گفت: «بعید میدانم در خط مقدم نبرد با لعین داعشی امکان رأی دادن ما وجود داشته باشد، اما تو را به حضرت زهرا قسم، جوری رأی ندهید که خستگی نبرد با اشقیا به تن ما بماند».
آری! عشق است نامزدهای شهادت که هیچ موقعی تبلیغشان غیرقانونی نیست، حتی در روز انتخابات! از کجا معلوم فردا روز شهادت چند نفر در جبهه شام باشد؟! از کجا معلوم فردا گرد یتیمی بر چهره چند دختر خردسال بنشیند؟! فردا کار ما سختتر است یا کار آن مادری که به او خبر شهادت جگرگوشهاش را میدهند، آن هم در حالی که شاید خبری از پیکر فرزندش نباشد! فردا رأی دادن این مادر کجا، رأی دادن من و تو کجا؟!
آهای نامزدی که فردا فکر میکنی از بقیه رقبا جلوتری! جلودار اصل کاری، آن جوان بسیجی است که فردا شاید در خط مقدم جبهه شام، روز آخر زندگیاش باشد!
فردا من رأی میدهم، تو رأی میدهی، اما این همه آزادی در حق انتخاب، از صدقه سر دردانههایی است که با خون سرخ خود، ضامن امنیت انتخابات شدهاند. سوگند به خون شهدا، ما نیز در راه دفاع از ولایت خسته نخواهیم شد. هنوز «گلبرگ سرخ لالهها در کوچههای شهر ما بوی شهادت میدهد»! وه که چقدر آراممان میکند اسم تو مادر! یا زهرا…
- بایگانی: یمین
نقدی به نظام جمهوری اسلامی
وطن امروز ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
این کشور و آن کشور ندارد؛ بدیهیترین منطق انتخابات در هر نظامی این است که به عنصر فتنهگر علیه ساز و کار آن انتخابات، اذن نامزدی ندهد. حال اگر آن عنصر فتنهگر، در فتنهآفرینی علیه ساز و کار انتخابات، مسبوق به سابقه هم باشد و علاوه بر این، در فتنه علیه نتیجه انتخابات هم سابقهدار باشد، که دیگر هیچ! یعنی حداقلش این است که در سایر نظامها به چنین عنصری هرگز اذن نامزدی نمیدهند، اینکه حالا با او چه کار میکنند و چگونه او را به سزای رفتار و گفتارش میرسانند، محل بحث این یادداشت نیست. محل بحث این یادداشت، همانطور که از تیتر آن پیداست، با کمال عذرخواهی نقدی است به نظام جمهوری اسلامی. این نقد البته میتوانست در مدح نظام نوشته شود اما از آنجا که زیادی هر چیزی بد است، لاجرم این متن هم زاویه نقد پیدا کرده است. تا چند بار اولی که طرف، علیه ساز و کار انتخابات شکلک درآورد و نظام تحمل کرد و از در گذشت وارد شد، این را ما همان زمان نوشتیم به پای کرامت نظام و مصلحتسنجی درست و تلاش حکیمانه برای حفظ، اما به راستی تا چند بار؟! و تا کی؟! آیا اوجب واجبات، حفظ نظام است یا حفظ طرف در مجموعه نظام؟! و گیرم همین دومی اوجب واجبات باشد، آیا با این همه اغماض و ملاحظه، مثلا حفظ شده در مجموعه نظام؟! وقتی تندتر از هر اپوزیسیونی علیه نظام موضع میگیرد، رادیکالتر از هر ضد انقلابی علیه انقلاب حرف میزند، بیمنطقتر از هر خودخواه خودمحوری علیه نهاد قانونی ناظر بر انتخابات اراجیف میبافد و ساختارشکنانهتر از هر دشمنی علیه ساز و کار انتخابات یاوه میسراید، معلوم است که اولا لیاقت این همه تلاش برای حفظ در بدنه نظام را ندارد، ثانیا نظام باید تجدید نظر کند در نحوه مواجهه با وی. گفت: «خوبی که از حد بگذرد، نادان خیال بد کند». خوبی البته اگر زیادی دیگر از حد گذشت، فقط نباید به نقد نادان بسنده کرد، بلکه بیتعارف، باید دمی هم نشست پای نقد خوبیکننده! و از جمله این خوبیکنندهها، شورای نگهبان است. راقم این سطور، آنقدر در تعریف از شورای نگهبان نوشته که حق این یک فقره نقد برایش محفوظ باشد! من ضمن احترام به هر تصمیمی که این نهاد قانونی بگیرد، و فقط منباب روشن شدن، از اعضای معزز شورای نگهبان میپرسم که بر اساس کدام منطق، فلانی را تأیید صلاحیت کردهاید، آنهم برای مجلسی به اهمیت مجلس خبرگان؟! اگر منطق این بوده که با دیدن یک ملاطفت دیگر، دست از رفتار و گفتار فتنهآفرین بردارد، حرفهای سابقهدار لیکن بیسابقه ایشان نشان داد که این خوبیها و این لطفها اصلا و ابدا به طرف نیامده! معالأسف هر بار نظام در مواجهه با ایشان کوتاه آمده، وی سنگرهای دیگری را فتح کرده! آنهم با ادبیاتی بدتر، تندتر، افراطیتر، آنقدر افراطیتر که گاه حتی رسانههای دشمن، حیرت میکنند از این همه افراط در دشمنی با انقلاب، از درون انقلاب! اگر «ضد انقلاب» یعنی آنکه بر ضد انقلاب موضع میگیرد، کیست ضد انقلابتر از او که سخن نمیگوید الا به فتنه؟! فتنه خاطره از امام اما علیه خط امام، فتنه عکس با امام اما بر عکس راه امام، فتنه اسم خمینی اما علیه رسم خمینی و هزار و یک فتنه ریز و درشت دیگر! بخواهیم یا نخواهیم سخنان سراسر فتنه اخیر نشان داد که هر چه خوبی در حق ایشان بیشتر شود، با بدی بیشتری، آن را جواب میدهد! وقتی با فردی طرفیم که جزای احسان را جز به بدی نمیدهد، آیا کجاست حد و مرز این همه احسان و بزرگواری؟! بگذارید جور دیگری سئوالم را مطرح کنم؛ این جناب دقیقا و مشخصا با چه هزینهای باید در نظام حفظ شود؟! آیا با این هزینه که هم نامزد انتخابات باشد و هم علیه شورای نگهبان حرفهایی بزند که تا به حال، هیچ دشمنی و هیچ ضد انقلابی بدین عریانی نزده؟! آیا با این هزینه که مادر رزمنده ۸۸ یعنی همان شهید مدافع حرم با خود بپرسد؛ «اگر اوضاع این است، اصلا جگرگوشه من برای تأمین امنیت کدام قانون و کدام انتخابات رفت و جانش را تقدیم کرد؟!» آیا جز این است که تقریبا همه شهدای مدافع حرم، سال ۸۸ در میدان دفاع از انتخابات و رأی جمهور هم رزمنده و مدافع حریم آرای میلیونی ملت ایران بودهاند و سخت است برای بازماندگان ایشان، وقتی میبینند بعضیها از سویی با تأیید شورای نگهبان روبرو میشوند، از دیگر سو، همین نهاد قانونی را به باد توهین و افترا میگیرند؟! آیا این عنصر بدسابقه فتنهگر باید در نظام حفظ شود حتی به بهانه شکستن دل شیربچههای میدان جنگ با لعین داعشی؟!
البته اشتباه نشود! من هرگز بنا ندارم بگویم که اگر شورای نگهبان، طرف را رد صلاحیت میکرد، وی متنبه میشد و دیگر این همه رادیکال و افراطی موضع نمیگرفت! هر چند به جد بر این باورم که در امر تربیت حتی حفظ افراد، اگر تشویق هست، تنبیه هم هست! حرف من این است که «تحلیل» به معنای سبکسنگین کردن اتفاقات آینده، کار سیاستمدار است اما شورای نگهبان، به عنوان مفسر قانون اساسی، کاری ندارد الا عمل به مر قانون! اساسا و اصولا دخلی به شورای نگهبان ندارد که رد صلاحیت، فلانی را در دایره نظام نگه میدارد یا تأیید! اگر طبق قانون یعنی منطق انتخابات، فتنه خط قرمز است، و اگر سخنان کذا نشان داد که هیچ مصلحتی حتی مصلحت حفظ بعضیها، بالاتر از مصلحت عمل به مر قانون نیست، فرض است بر شورای نگهبان که دفاع خود از حریم حقالناس را کامل کند و ضمن قلم قرمز کشیدن روی نام این فتنهگر سابقهدار، اجازه ندهد عرصه سیمرغ انتخابات، بیش از این، جولانگه خط دهنده به ضد انقلاب باشد. روی سخن این نوشتار، اما فقط شورای نگهبان نیست! دیگر ارکان نظام هم باید بدانند که اوجب واجبات، حفظ افراد به هر قیمتی درون مجموعه نیست! همین را کم داشتیم که طلبکار از مردم و رأی مردم، بشود متذکر بدهی پابرهنهها به امام و اسلام و انقلاب! جوری علیه انقلاب موضع میگیرد که گویی به ضد انقلاب بدهی دارد، که گویی به دشمن بدهی دارد، که گویی مدیون BBC و در دین VOA است! خوب است این را هم بفرماید که چند بار بر گوش صندوق آرا سیلی بزند، مردم شهید داده با او بیحساب میشوند؟! و بفرماید نام آقازادههایش در چند قرارداد فاسد نفتی بیاید، بدهی این ملت به خاندان پرداخت شده؟! و بفرماید چند بار دیگر به دشمن گرای تحریم بدهد، خیالش راحت میشود؟! من که باورم هست خمینی کبیر، اول بدهکار خاندان است! آنجا که گفت: «ما آمریکا را زیر پا میگذاریم» و از قرار نباید میگفت! آنجا که گفت: «من بوسه بر دست و بازوی رزمندهها میزنم» و از قرار نباید میگفت! آنجا که نباید علیه حکام آل سعود، آن حرفها را میزد! آنجا که نباید بر ضد اسلام اشرافیت، سخن میگفت! آنجا که نباید به «جنگ عقیده» اشاره میکرد! آنجا که نباید یک تار موی کوخنشینان را به تمام دنیای کاخنشینان برتری میداد! و آنجا که نباید میگفت: «غلط میکنی! قانون تو را قبول ندارد!» واجب است بر شورای نگهبان که ضمن تجدیدنظر در رأی صادره، بیش از پیش و بخصوص برای این عنصر غیر ملتزم به ساز و کار انتخابات، ثابت کند که حقیقتا بدهکار خمینی است، نه ضد انقلابی که هم از توبره میخورد، هم از آخور! شورای نگهبان، صلاحیت خود را از قانون اساسی گرفته، از امام راحل عظیمالشأن. واقعا کسی که این امر بدیهی را هم نمیداند، صلاحیت تأیید صلاحیت توسط شورای نگهبان را دارد؟! حرمت امامزاده اما در وهله اول با متولی آن است. گاه هست که باید به خدا پناه برد از بد بودن متولی لیکن چو امروزی مجبوریم خوبی از حد گذشته متولی را منتقد باشیم و حرفهایی بزنیم که علیالقاعده خودمان هم نمیپسندیم! برای هر معصیت کبیری راهی به استغفار هست اما امان از «استکبار» این «گناه اکبر». انسان مستکبر از بس خود را بزرگ میبیند، اساسا نمیتواند توبه کند! توبه یعنی «بازگشت به خدا»، همچنان که توبه انقلابی یعنی «بازگشت به روح خدا» اما عنصر مستکبر متکبر، آنجا هم که شورای نگهبان در بستر تأیید صلاحیت زمینه توبه را فراهم میآورد، مستکبرتر میشود، متکبرتر میشود! و دقیقا همین جاست که من مجبور میشوم تا در اوج اعتقاد به نظام، انتقاد کنم از نظام! ملاک گیرم نه حال فعلی افراد، که سابقه ایشان باشد! در فتنه علیه انتخابات، سیاهترین سابقه از آن کیست؟! در قربانی کردن آدمها به نفع مطامع خود، سیاهترین سابقه از آن کیست؟! در دروغ بستن به امام، سیاهترین سابقه از آن کیست؟! در همنوایی با دشمن، بلکه دشمنتر شدن از خود دشمن، سیاهترین سابقه از آن کیست؟! این تیتر یکی از نوشتههایم بود در اوج فتنه هشتاد و اشک: «کشتی انقلاب، مسافرکشی میکند، منتکشی نمیکند!» کسی که از ضد انقلاب هم بیشتر با انقلاب ضدیت میکند، مصلحت آن است که جز به عدالت با او رفتار نشود! آنهم عدالت حداکثری! دیروز خوب نوشته بودند بچههای روزنامه: «حقیقتا یک سئوال بسیار مهم در افکار عمومی وجود دارد و چه بهتر آنکه رسانههای انقلابی و تا بن دندان معتقد به نظام اسلامی، این سئوال را مطرح کنند. سئوال این است: وقتی فتنه ۸۸ به عنوان یک خط قرمز در نظر گرفته میشود، باید نگاهی کاملا قانونی و انقلابی نسبت به تکیهگاه این فتنه داشت! وقتی به درستی کاندیدایی در یک شهرستان دورافتاده به خاطر علقه به فتنه رد صلاحیت میشود، چرا باید تکیهگاه فتنه ۸۸ تأیید صلاحیت شود؟! آن کاندیدای شهرستانی به خاطر فتنهای که طرف به پا کرد رد صلاحیت شده است! در این شرایط چرا باید خود آن فرد تأیید صلاحیت شود؟» عجبا که درباره او مدام میگویند سابقه! کی بود آخرین بار که دشمن علیه او موضعی گرفت؟! اصلا یادتان میآید؟! اتفاقا بیم من از چیز دیگری است! من بیم از آن فردایی دارم که آیندگان، ناظر بر رفتار و گفتار طرف، جمهوری اسلامی را نه چون حقیر، که جور دیگری نقد کنند! که بگویند: «فردی با این همه سابقه فتنه علیه انتخابات، صلاحیتش توسط شورای نگهبان تأیید شد!» که بگویند: «هر کاری دلش خواست کرد و هر حرفی دلش خواست زد اما هرگز به عدالت با او رفتار نشد!» که بگویند: «اگر میگویید با نظام زاویه داشت، پس چرا فلان؟!» که بگویند: «مادر شهید مدافع حرم دلش شکست اما شما باز هم نگران حفظ طرف بودید؟!» که همالان بگویند: «به راستی و با وجود همه اعتقادم به نظام، چرا باید در انتخاباتی شرکت کنم که حتی فلانی هم با این شرح مشروح در آن نامزد است؟! خودم را دست انداختهام یا رأیم را؟! حضرات بفرمایند چه شورای نگهبان و چه مجلس و چه انتخاباتی میخواهند، همان را هم عملی کنند! دیگر چرا انتخابات؟!»
*** *** ***
تلاش برای حفظ هر فردی در دایره انقلاب اسلامی، صدالبته عملی مأجور است و حکیمانه اما بدان شرط که در مقام عمل تبدیل نشود به تلاش برای حفظ منویات ضد انقلاب، آنهم از درون انقلاب، آنهم در نخستینروز دهه فجر، آنهم در یومالله دوازدهم بهمن، آنهم دوشادوش «امام آمد»، آنهم سینه به سینه آن سرود بهشتی در بهشت زهرا. شک ندارم اسلام جماعت، آمریکایی است! واقعا اگر قرار است طرف را حفظ کنیم که در اولین روز دهه فجر، کام شیطان بزرگ را شیرین کند، نخواستیم این حفظ کردن را! کینهها دارند از خمینی کبیر! از امام جنگ فقر و غنا! از روحالله پابرهنهها! و تمام سعیشان این است که در آستانه انتخابات، مخاطب شعار «برخیزید، برخیزید!» را از شهدای انقلاب برگردانند طرف ضد انقلاب! حال تا کی و تا کجا باید این فرد را تحمل کرد بلکه حفظ شود؟! بفرموده امام شهدا، اوجب واجبات برای ما حفظ نظام مقدس جمهوری اسلامی است! اگر قرار است حفظ بعضیها، مخل حفظ خود نظام شود، اگر قرار است هزینه حفظ عناصر فتنه، خدشه بر شعائر انقلاب باشد و اگر قرار است بهای حفظ مدعیان وقیح، حذف رسم خمینی از اسم خمینی باشد، حذف اسلام ضد ظلم و ضد سازش باشد، حذف ولینعمتان امام باشد، قسم به خون شهدا، به اجرای مر عدل و داد در حق این جماعت ضد انقلاب راضیتریم تا ماندنشان درون انقلاب! صدسال سیاه نخواستیم خانواده انقلاب همچین خاندان متفرعنی داشته باشد! بگذریم که تلاش برای حفظ سرپناه آن پیرمرد جنوب شهری هم عملی مأجور و حکیمانه است! ولینعمت خمینی همین پیرمرد است! همین پیرمرد معمولی! نظام، یاران را حفظ کند! اغیار به سلامت! آری! به سلامت… که خمینی فقط یک بیت نسرود! بیت امام یعنی خانه مادر چند شهید! خمینی در برابر هیچ سیاستمداری احساس حقارت نکرد، لیکن با آن همه عظمت، در برابر چهره نورانی و گریه شوق بچههای جبهه و جنگ احساس حسرت و حقارت میکرد! هر کجا بسیجی هست، بیت امام همان جاست! هر کجا رزمنده هست، بیت امام همان جاست! زحمت بیهوده میکشید! «تا خون در رگ ماست، خمینی رهبر ماست»! خمینی هدیه خدا بود به ما! روح خدا جز خدا صاحبی نداشت! امام ما را نمیتوان به نام زد! بسی بزرگتر از این حرفها بود! ما دست از دامان خمینی برنمیداریم! و امام بیدار خود را به مشتی خواب و خاطره نخواهیم فروخت! امام بزرگوار ما عاشق این بود که آمریکا را زیر پا بگذاریم و مثل این دریادلان سپاهی، کاری کنیم کارستان، بلکه در تقابل تاریخی و ماندگار جمهوری اسلامی و آمریکا، این عکس ذلت و زبونی یانکیها باشد که مخابره شود! لذا اشبهالناس به خمینی، همان عزیز فرزانهای است که به وقت، «نشان فتح» میدهد! این ملت شهیدپرور، این امت حزبالله، همه «یادگار خمینی» هستند! «من یادگار خمینی هستم» شعار همه این مردم است! تمام این کشور، متعلق به خمینی و یادگار خمینی است! پوسیده بودیم ما در پستوی تاریخ، اگر نهیب روحالله بیدارمان نمیکرد! ما به خمینی بدهکارتر از آنیم که بعضیها فکر میکنند! ما با خمینی زندگی میکنیم، خواب نمیبینیم! ما از آرمانهای امام، کوتاه نمیآییم! مسیر حرکت ما را خمینی معین میکند! خمینی را نمیتوانید از ما بگیرید! خمینی را نخواهید توانست از ما بگیرید! ما سطر سطر صحیفه را از بریم و خوب میدانیم که «مبارزه با رفاهطلبى سازگار نیست، و آنها که تصور مىکنند مبارزه در راه استقلال و آزادى مستضعفین و محرومان جهان، با سرمایهدارى و رفاهطلبى منافات ندارد، با الفباى مبارزه بیگانهاند. و آنهایى هم که تصور مىکنند سرمایهداران و مرفهان بىدرد، با نصیحت و پند و اندرز متنبه مىشوند و به مبارزان راه آزادى پیوسته و یا به آنان کمک مىکنند آب در هاون مى کوبند! بحث مبارزه و رفاه و سرمایه، بحث قیام و راحتطلبى، بحث دنیاخواهى و آخرتجویى، دو مقولهاى است که هرگز با هم جمع نمىشوند. و تنها آنهایى تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند».
- بایگانی: یمین
صلاحیتش را تأیید کنید!
کانال تلگرامی وطن امروز
اگر قرار باشد نهاد قانونی ناظر انتخابات، در بررسی صلاحیت نامزدها، چشم خود را در برابر فاحشترین خیانت انتخاباتی یعنی فتنه علیه خود انتخابات، خود صندوق اخذ رأی، خود کلیت آرا و خود آرای اکثریت ببندد، و اگر قرار باشد شورای نگهبان، بینترین استناد رد صلاحیت یعنی سابقه فتنهگری علیه چند انتخابات را درز بگیرد، از این طرف هم میتوان به ماجرا نگاه کرد و پرسید:
یک- آیا اساسا فلسفه وجودی شورای نگهبان زیر سوال نمیرود؟!
دو- آیا دعوت از افراد نه چندان علاقهمند به نظام به شرکت در انتخابات، به منزله تأیید صلاحیت نامزدهایی است که اندک التفاتی به ساز و کار انتخابات ندارند؟!
سه- آیا بازی دادن فتنهگران دائمی علیه صندوق آرا، آنهم در مقام نامزد انتخابات، خدای نکرده این تصور را ایجاد نمیکند که از نظر شورای نگهبان، فتنه علیه انتخابات، خیلی هم حالا جرم و جنایت بزرگی نیست؟!
چهار- واقعا با کدام مصلحت، میتوان حکم به تأیید صلاحیت نامزدی داد که اگر نتیجه انتخابات، باب دلش نباشد، هیچ ابایی ندارد به نظام ۳۰۰ هزار شهید جمهوری اسلامی تهمت تقلب بزند و اگر نتیجه انتخابات، باب دلش باشد هم، باز هیچ ابایی ندارد که این بار بردارد بگوید؛ «اینجا هم البته نیت تقلب داشتند اما نتواستند!»
پنج- اگر هیچ مصلحتی، واقعا عرض میکنم؛ هیچ مصلحتی، حکم به تأیید صلاحیت هیچ فتنهگری علیه انتخابات در هیچ انتخاباتی نمیدهد، آیا میتوان پذیرفت فتنه علیه انتخابات، مهمترین استناد رد صلاحیت باشد اما باسابقهترین فتنهگر علیه انتخابات، تأیید صلاحیت شود؟!
شش- اصلا و اساسا جمهوری اسلامی برای چه باید انتخابات برگزار کند و مردم برای چه باید در انتخابات شرکت کنند، اگر قرار است کارگردان شورش سرگشاده علیه ساز و کار همین انتخابات هم تأیید صلاحیت شود؟!
هفت- اگر دانهدرشتترین فتنهگر علیه انتخابات، اذن نامزدی پیدا کند، آیا همین «تأیید صلاحیت» را دلیل نمیگیرد که دوفردای دیگر ادعا کند؛ «من از نظر ناظر انتخابات یعنی شورای نگهبان و یعنی مفسر قانونی قانون اساسی، فتنهگر علیه انتخابات شناخته نمیشوم، که اگر میشدم حتما مرا رد صلاحیت میکردند»؟!
هشت- آیا تأیید صلاحیت چنین فردی، اولا قبح فتنه علیه انتخابات را نمیریزد؟! و ثانیا آیا سبب نمیشود طرف این بار در مقام نامزد انتخابات، دست بازتری برای چنگ انداختن بر صورت قانون داشته باشد؟!
نه- اگر انتخابات، حریم رأی مردم است -که هست- آیا تأیید صلاحیت فتنهگر بزرگ علیه این حریم مقدس، بدترین خدشه به حرمت انتخابات نیست؟!
ده- آیا دعوت از افراد نه چندان علاقهمند به نظام به شرکت در انتخابات، به این معناست که با تأیید صلاحیت نامزدهای فتنهگر علیه انتخابات، علاقهمندان به نظام را که همواره و در هر میدانی جان خود را برای دفاع از اسلام و ایران کف دست گرفتهاند، دلسرد کنیم؟!
*** *** ***
خمینی ملاک باشد یا خامنهای، هیچ فرقی ندارد؛ هر دوی این رهبران خداباور، آحاد مردم را ولینعمت انقلاب اسلامی دانستهاند و در عین حال، همه را سفارش به «قانون» کردهاند. ما کی و کجا از شورای نگهبان خواستهایم صلاحیت فلان نامزد رد صلاحیت شده را تأیید کند، چون مثلا در ماجرای برجام، همفکر، همراه و همرأی ما بوده است؟! ما اصولگرایان وقتی میگوییم قانون، آنقدر هم به آن التزام عملی داریم که حتی زودتر از اصلاحطلبان مدعی، پیروزی آقای روحانی در انتخابات را به ایشان تبریک بگوییم و الا اگر عالم ریاضی آنقدر بیدر و پیکر است که ۱۳ میتواند از ۲۴ بزرگتر باشد، هفتدهم درصد اصلا عدد حساب نمیشود! وقتی بزرگان این انقلاب، خود را خادم ملت و همه را در پیشگاه قانون، برابر میدانند، احدی نباید توهم بزند که از خمینی و خامنهای، از مردم، از قانون و از ساز و کار قانونی انتخابات، بالاتر و بزرگتر است؛ هر که میخواهد باشد! «یکی هم بود در جمهوری اسلامی که مدام شکلک درمیآورد علیه انتخابات، آخرش هم نفهمید ۴۰ از منیت خودش و ۲۴ از ۱۳ بزرگتر است، نتیجه انتخابات اگر باب میلش بود یک جور به نظام تهمت میزد و اگر نبود جور دیگر، حتی با دروغ بزرگ تقلب، به دشمن جلاد، چراغ سبز تحریم بر گرده ملت را نشان داد، آخرش همین فرد، برای نامزدی در همان انتخاباتی که مکرر علیه ساز و کارش فتنه کرده بود، تأیید صلاحیت شد!» آقایان انقلابی، محترم و معزز شورای نگهبان! امثال راقم این سطور، بخواهیم هم نمیتوانیم بفهمیم سختی کار شما را لیکن برای آینده جمهوری اسلامی و برای نام جمهوری اسلامی، نخواهید جمله داخل گیومه را! که بردارند بگویند؛ «یکی هم بود در جمهوری اسلامی که از قانون بالاتر بود!» بینی و بینالله! در عالیجناب، این لیاقت را میبینید که برود خبرگان، برای این ملت، رهبر معین کند؟! البته اگر میبینید، اگر تأیید صلاحیت او را قانونی میدانید و اگر از پس جواب یومالعیار قیامت به حضرت احدیت برمیآیید، گور بابای این یادداشت! حتما صلاحیت ایشان را تأیید کنید! که ما از شورای نگهبان، نه عمل به مندرجات خودمان، بلکه تنها و تنها عمل به مر قانون را میخواهیم.
- بایگانی: یمین
متولد ماه بهمن
تولد: سوم بهمن سی و دو
پدرم! تولدت مبارک… همین!
- بایگانی: یمین
صبح سپید مجعد
وطن امروز ۲۳ دی ۱۳۹۴
گمانم تا به حال، وزارت ارشاد مجسمهای در خور شأن و مقام استاد ساخته بود، اگر که حمید سبزواری هم همان اول انقلاب، فلنگ را میبست و بیرون از گود موشکباران تهران، قهوهخانهای کنار قبرستان پرلاشز را پاتوق خود میکرد و به جای شهدای وطن، در مدح «هیچ» دری وری میگفت! و این است قصه مظلومیت «شاعر انقلاب» که هرگز اجازه نداد انقلاب اسلامی در «خط مقدم شعر» تنها بماند. اگر دولت یعنی همین دولت که عدل، در روز شهادت مصطفی احمدیروشن و در اوج خوشسلیقگی مقدمات سیمان ریختن در قلب رآکتور اراک را فراهم میکند، دم حضرت استاد گرم که «شاعر دولتی» نیست! شاعران دولتی سبیل خود را با پول بیتالمال چرب میکنند تا سال ۸۸ یارایشان باشد علیه ۴۰ میلیون رای ملت، پاچهخواری عالیجناب را بکنند! با شعر و سه نقطهچین اما قواعد ریاضی بهم نمیخورد! و ۲۴ از ۱۳ کوچکتر نمیشود! حمید سبزواری در جبهه مردم است، نه جبهه سیاست! حمید سبزواری در جبهه انقلاب است، نه جبهه ضد انقلاب! شعرای جبهه ضد انقلاب، هم از توبره ارشاد میخورند، هم از آخور صدای آمریکا! دولتیهای دوقبضه! یک شاعر، یک اهل قلم، یک رماننویس اما با کمک چه چیزهایی میتواند علیه انقلاب شکلک درآورد؟ یک موی سپید بلند ترجیحا مجعد میخواهد که استاد، بهترینش را دارد. چند تایی مجموعه شعر میخواهد که استاد، بهترینش را دارد. کمی تبحر در پیچ و تاب دادن به کلمات میخواهد که استاد بهترینش را دارد. حمید سبزواری اما نخواسته از ۲۲ بهمن ۵۷ تکان بخورد! راستی که از سرودههای انقلاب، اشعار استاد را بگیری، گویی همه شعر را از همه انقلاب گرفتهای! در هر حماسهای از حماسههای انقلاب، امضای زیبای استاد ما هست! شاعری را میشناسم که ۲۲ بهمن جو زده شد، گفت: «همین امشب در مدح امام دکلمهای میسرایم». هنوز نسروده! هنوز نیامده! هنوز نجوشیده! و نخواهد سرود، نخواهد آمد، نخواهد جوشید! شاعری برای انقلاب، لیاقت میخواهد! آن روزها که شاعر انقلاب در مدح انقلاب شعر میگفت، هنوز صدای انقلاب به ساختمان وزارت ارشاد نرسیده بود! به حمید سبزواری، خون شهدای میدان ژاله، سفارش شعر میداد! استاد خود «وزیر شعر انقلاب» است. شعر گفتن به سفارش وزیر وزرا هنری است مختص شاعران دولتی! شاعران دولتی زود پیر میشوند اما استاد ما در سن ۹۰ سالگی چنان علیه رامش و آرامش و سازش و آسایش سخن میراند که تنها و تنها از شعرای جوان برمیآید. این هم از معجزات انقلاب اسلامی است که فیالواقع جوانترین شاعر انقلاب، همان پیرترین شاعر انقلاب باشد! اگر حضرت روحالله در پیام موسوم به قطعنامه، همان خمینی ۵۷ است، بلکه خمینیتر از آن بهمن خدایی، باید هم شاعر انقلابش در اوج سپیدمویی، خروشی چون جوانان داشته باشد. آری! هنوز هم «بحر را موجها زنده دارند». استاد خود موج زندهای است که نه با پیامک خبرگزاریها میمیرد، نه حتی با مرگ! او در زندگی، در شعر، در سنگر هنر و در جنگ تن به تن کلمات، در قافیهها و ابیات، بارها و بارها دعوت حق را لبیک گفته! مرده آن شاعری است که به دعوت بیبیسی شعر میگوید تا پیازداغ تحریم را بیشتر کند! بعضی شعرا هنوز هم نخود لوبیای آش شور فتنه هستند! شاعری که شبها خواب دلار میبیند، صبح، نمک به زخم شعر میپاشد! عشق است اما استاد خودمان، با آن صبح سپید مجعدش! درود قلم بر تو باد حضرت حمید!
- بایگانی: یمین
خط بد پزشکان
حزبالله سایبر ۲۱ آذر ۱۳۹۴
هر چند روایت دومی که از حادثه معروف به بخیهکشی ارائه شد متفاوت از روایت زمخت و باورنکردنی اولی بود اما از آنجا که افکار عمومی به خصوص در فضای مجازی هنوز درگیر این ماجراست، اشاره به چند نکته لازم و ضروری به نظر میرسد.
یکم-
قدر مسلم وقتی پول، حاکم بین طبیب و بیمار شود، بیپولی از یک «درد» تبدیل به یک «جرم» میشود و آنوقت تیم طبابت این جرأت را مییابد که هر جور دلش خواست با این مجرم برخورد کند.
دوم-
هر وقت حوادثی از این دست رخ میدهد عدهای با این ادعای البته درست که «ما پزشک خوب، بیادعا و مردمی هم کم نداریم» سعی در تلطیف فضا دارند. منتهای مراتب باید دید تکرار مکرر کدام حادثه غیر قابل تحمل، تا این حد مردم را نسبت به جامعه پزشکی دارای «موضع منفی» کرده که این قشر یا این صنف را متهم میکنند به پولکی بودن؟!
سوم-
متأسفانه واکنش اطبا به نقدهایی از این دست به گونهای تند و افراطی است که تو گویی ما نه با یک قشر یا یک صنف، بلکه با یک «باند» طرفیم! فیالمثل در رسانه ملی درباره خیلی مشاغل «طنز انتقادی» ساخته میشود اما خدا نکند در یکی از این برنامهها تلنگری به پولکی شدن اهل طبابت زده شود؛ از وزیر تا وکیل، چنان باند تهاجمی ساخته میشود کأنه مقدسات عالم مورد نقد قرار گرفته!
حاکم شدن پول به عنوان تنها فصلالخطاب میان دکتر و مریض، نیز واکنشهای باندی، ما را به عنوان اهل قلم متعهد که یکی هم متعهد به مردم و آلام ایشان هستیم، ناچار بدانجا رسانده که کم و بیش درباره پولکی شدن ایضا باندی شدن جامعه پزشکی، با آحاد ملت حس همنظری داشته باشیم.
چهارم-
چند ماه پیش برای نشان دادن زانوی چپم وقت گرفتم از یکی از بهترین متخصصان امر. در نهایت شگفتی متوجه شدم پول یک ویزیت ۵ دقیقهای ۸۵ هزار تومان است!
برای من البته رقم واقعا زیادی بود لیکن هیچ چارهای نداشتم الا تن دادن به موضوع. حداقل دلم به این خوش بود که دکتر … پایم را میبیند. بعد از چند هفته + چند ساعت معطلی در روز قرار، به خیالم نوبتم شده که بروم داخل اتاق دکتر اما در کمال بهت، فهمیدم که اتاق کذایی، اتاق یکی از زیرمجموعههای ایشان است!
جناب زیرمجموعه از من خواست فلان جور بایستم و فلان جور دراز بکشم و فلان جور راه بروم که دست آخر حوصلهام سررفت:
«میبخشید خانم محترم! من اگر میخواستم شما زانوی مرا معاینه کنی که ارتوپد سر خیابان محل سکونتمان بود! تازه ۸۵ هزار تومان هم بابت ویزیت نمیگرفت! از آن سر شهر آمدهام میدان آرژانتین که دکتر … مرا ببیند! خودشان تشریف ندارند؟»
درآمد: «من الان از حالتهای مختلف زانوی شما عکس میگیرم، جناب دکتر روی تصاویر نظرشان را میدهند!» گفتم: «من خودم عکس زانویم را دارم که تازه هم هست! اینجا آمدهام که آن معاینهای که الان شما انجام دادی را جناب دکتر انجام دهد!» جواب داد: «ایشان هم همان معاینهای را میکند که من الان کردم!»
القصه! «وضع زانوی شما هیچ تعریفی ندارد! خطر آرتروز جدی است! خیلی زود باید عمل شوی که بیمهبردار هم نیست! هزینهاش حدود ۱۰ میلیون است که البته هزینه پلاتینها و پیچ و مهرههای جذب شونده در گوشت پا جداست!» کل صحبت دکتر سهنقطهچین بود با من، که شد ۸۵ هزار تومان!
یعنی هیچ مهلت ندادند که از وضع زانویم اندک تعریفی برای ایشان کنم که قبلا یک بار عمل شدهام و دوباره رباط و مینیسک را با هم پاره کردهام و از این حرفها! معاینه روی زانو را هم که یکی دیگر انجام داد!
باز هم القصه! بیرون مطب، یکی از رفقای فوتبالی را دیدم که روزگاری با هم در هر ۳ باشگاه پاس در مقطع نوجوانان، هما در مقطع جوانان و فجر در مقطع امیدها همبازی بودیم. سر حرف که باز شد، گفت:
«زانویم را پیش دکتر بهمانی عمل کردم. حدود ۲ سال پیش، سر جمع ۱۲ میلیون برایم آب خورد! بعد از عمل، پدرم به طریقی متوجه شد که اصلا عمل را دکتر بهمانی انجام نداده، بلکه دانشجویانش انجام دادهاند! و ایشان فقط ناظر بوده و یکسوم آخر عمل را هم پیچانده رفته و…!»
پنجم-
واضح است اتفاقاتی از این دست، برای اغلب مخاطبان این متن هم رخ داده. یک وقتهایی «شایعه» مبنای یک تهمت میشود، یک وقتهایی «سلسلهای از واقعیتهای رنگارنگ، جورواجور و البته تلخ» که اینجا دیگر بحث «اتهام» نیست، بلکه پولکی بودن برچسبی میشود که دقیقا بر پیشانی جامعه پزشکی ما میچسبد! و البته بعله! ما پزشک مردمی هم کم نداریم!
ششم-
سئوال اساسی اینجاست؛ چرا پزشکان منباب حرفهشان باید سوگند بخورند؟! این قسم قرار است خورده شود که چه بشود؟! و چه فرقی داشته باشد با زمانی که فرض بگیریم قرار نبود سوگندی برای کار طبابت در کار باشد؟! اینکه بعد از زدن تنها یک بخیه، به مادر بچه بگویند: «بخیه فلان قدر خرجش میشود و حالا نزدیم هم نزدیم! خود به خود خوب میشود!» و اینکه مادر بچه، به خاطر نداشتن کمترین پول ممکن، قید الباقی بخیهها را بزند، واقعا چه نسبتی دارد با آن سوگند خورده شده؟!
هفتم-
باری دکتری عمومی به خود من گفته بود: «سعی کنید حتیالمقدور دمپر ما پزشکان آفتابی نشوید!» گفتم: «بله خب! انشاءالله همه سالم و سلامت باشند که اصلا نیازی به مزاحمت برای دکتر نباشد». دوباره گفت: «این را فقط از آن رو نگفتم که انشاءالله همه در صحت باشند! اینکه خب بله! اما باز هم سعی کنید خیلی دمپر دکتر جماعت نگردید!» و در حالی که داشت نسخه را مینوشت، ادامه داد:
«تو خیال میکنی برای چی ما دکترها نسخه را اینقدر بدخط مینویسیم؟ شاید فکر کنی رازی از رموز پزشکی در این مسئله هست اما من که خودم دکتر هستم میگویم که این مسئله یعنی این افه، رازی از امراض پزشکان است، نه رازی از رموز پزشکی!»
*** *** ***
این دولت و آن دولت ندارد. باورم هست مواردی از این دست، در دلسرد کردن مردم، حتی از تحریم هم نقش موثرتری ایفا میکند. روزگاری به طبیب، «حکیم» هم میگفتند… و حکیم، هرگز به مریض خود به چشم عابربانک نگاه نمیکرد!
حکیم سوگند میخورد؛ سوگند را نمیخورد! گیرم آن بخیههای زده نشده، ولو با آوردن مقداری گوشت اضافه و بلکه هم عفونت خوب شود اما نخ بخیهای هم آیا هست برای ترمیم این همه شکاف میان جامعه و جامعه پزشکی؟!
- بایگانی: یمین
السلام علیک یا اباعبدالله
- بایگانی: یمین
عقربههای نیویورکی
وطن امروز ۱۱ مهر ۱۳۹۴
نه جناب ظریف! این یک یادداشت اتفاقی نیست! و اینطور نیست که دستم با دکمههای کیبورد تصادف کرده باشد یهویی! انقلابی پای حرفش میایستد! انقلابی هم میایستد! بزدلی پیشه ما نیست! انقلابی وقتی «مرگ بر آمریکا» میگوید میایستد پای این شعار! در مقام عمل! و من باز هم میگویم؛ اسلحه دستم بود، انتقام آیلان و علیرضا و آرمیتا را از اوبامای جلاد، جلاد همه رقمه، جلاد همه جوره، با یک گلوله میگرفتم! پای این شلیک هم میایستادم! و بانگ برمیآوردم؛ «و قاتلوا ائمة الکفر»!
نه جناب ظریف! دست دادن شما به اوباما اتفاقی نبود! اتفاقا جنابعالی دنبال فرصت میگشتید تا بعد از قائم با شک برجام، فریضه واجب سکسک را آنهم در راهروهای سازمان ملل به جاآورید! خیالتان راحت شد؟ این هم از دست دادن به اوباما! و صد حیف که احترام مد نظر رئیستان در کابینه به پاسپورت ایرانی برنگشت و الا با ملک سلمان هم میشود دست داد! با شمر! با یزید! حتی با حرمله هم میتوان دست داد! «اتفاقی» کدام صیغه است؟ «تصادف» کدام صیغه است؟ آدم میتواند با خود شیطان هم دست بدهد! با خود خود شیطان! آدم این استعداد را دارد که از پشه هم کمتر باشد! که رفت در بینی نمرود! و از شن! که رفت در بینی کاخ سفید! در طبس! اما آدم چه خوب، مثل آدم بایستد پای حرفش! و تقصیر خود را گردن تقدیر نیندازد! و مرد باشد و بگوید؛ این بود تدبیر ما! رک و راست!
نه جناب ظریف! بهتر آن است راستش را بگویید! و بگویید که نسبت بعضیها با شیطان بزرگ «لحمک لحمی و دمک دمی» است! چرا راستش را نمیگویید که اوباما و جانکری را دوست میدارید؟ همه که قرار نیست رئیس جمهور زن کشور مارادونا باشند! در سپاه حضرت رسول هم بودند کسانی که ابوسفیان را دوست داشته باشند! و ما در همین جمهوری اسلامی، رئیس جمهوری داشتیم که زن نبود اما زنانه از کشور فرار کرد! واعطشای بنیصدر رسما کاخ سفید را مخاطب قرار داده بود! خیلی هم حالا اشکالی ندارد! همه که قرار نیست تشنه آب فرات باشند! عدهای هم باید باشند بلکه اجل مهلتشان دهد تا بگیرند در بغل اوباما را! دست دادن کافی نیست! چنان باید اوباما را در آغوش فشرد که نگرانی جلاد تحریم منباب سرنوشت انتخاباتی بعضیها جبران شود! چنان باید رئیس جمهور آمریکا را بوسید که بوی ادوکلن اوباما حالاحالاها در بدن آدم بماند! مرد بودن فقط به جوانمردان توصیه نشده! همه باید مرد باشند! همه حتی عشاق سینهچاک پرزیدنت روسیاه! و نباید اینگونه باشد که بعد مصافحه، اجر عمل خود را ضایع کنیم! و بگوییم؛ یهویی بوده! شما راستش را بگو، من قول میدهم لااقل از آن بخش که مربوط به صداقت در کردار است، تجلیل کنم! و البته بعد، این مهم را خاطرنشان کنم که جناب ظریف! وزیر خارجه جمهوری اسلامی، واو به واو صحیفه نور خمینی بتشکن است، نه حضرتعالی! با این حساب، اولا شما خیلی هم حالا آدم مهمی نیستید، ثانیا بوسه فرضی شما بر لب لعل اوباما هم به عبارتی خیلی اتفاق مهمی نخواهد بود! الان و تا همین دست دادن ۶۰ ثانیهای هم اصولگرایان بیخود شلوغش کردهاند! اصلش ما همه به شما بدهکاریم! شما ثابت کردی دست دادن از سر شوق و اشتیاق به رئیس جمهور آمریکا، نه تنها مردهای را زنده نمیکند، بلکه میتواند همزمان باشد با فاجعه منا! و احترام کذایی هم به پاسپورت ایرانی برنگردد! و سعودی زپرتی، به شخص شخیص جنابعالی ویزا ندهد! و آن معامله را با قیمت نفت کند! و این معامله را با حجاج بیتالله!
نه جناب ظریف! بدهی ما به شما تمامی ندارد! شما ثابت کردید میتوان توافقی با آمریکا بست، آنطور که اوباما میگوید؛ «ضامن امنیت بیشتر برای اسرائیل» اما ساختار و ساختمان تحریم، آنطور که جانکری میگوید؛ «باقی بماند»! شما ثابت کردید با نچرخیدن چرخ سانتریفیوژها، همچین نیست که چرخ دیگر کارخانهها بچرخد! شما ثابت کردید بیعرضگی ادوار دولت در عرصه اقتصاد، ربطی به صنعت هستهای ندارد! و اینطور نیست که با دادن هستهای، دشمن، در باغ سبز، نشان اقتصاد ما دهد! شما ثابت کردید پیادهروی با جانکری، مشکل مسکن را حل نمیکند! و دست دادن با اوباما، قیمت خودرو را پایین نمیآورد! شما ثابت کردید خندیدن به اجنبی، اتفاقا مزید دشمنی اوست، نه کاهنده عداوتش! شما ثابت کردید هر چقدر بیشتر به سران کاخ سفید بخندیم، سعودی وحشیتر میشود! شما ثابت کردید مذاکره با آمریکا قادر نیست شب عزای اقتصادی دولت را تبدیل به جشن عروسی کند! شما ثابت کردید وقتی دولت نمیتواند ۴ قلم کالا را درست توزیع کند، ناشی از بیتدبیری اعتدالیون است، نه «مرگ بر آمریکا»! شما ثابت کردید آمانو میتواند از پایگاه نظامی ما بازدید تشریفاتی اما رسمی کند، وزیر امور خارجه دولت اعتدال هم به اوباما دست بدهد، اما لغو تحریم؟ حالا بچرخ تا بچرخیم!
نه جناب ظریف! اتفاقا خوب شد به اوباما دست دادید! و اتفاقا خوب شد چون شمایی هم وزیر خارجه جمهوری اسلامی شد! فقط کاش بگویید سعودی به شما چرا ویزا نداد؟ شما که فرسنگها با «خبر مرگش» فاصله داشتید! «اخوک عبدالله»! «اخوک آل سعود»! «اخوک بشکه»! «اخوک خوک»! زرشک! آقای وزیر خارجه دولت اعتدال! من تکرار میکنم که این یک یادداشت اتفاقی نیست! و وزیر خارجه جمهوری اسلامی، یعنی کلمه کلمه این جمله مختصر و مفید انقلابی؛ «پاسخ، سخت خواهد بود و خشن»! عمر خود دولتها چقدر است که عمر وزارت وزیر خارجهای چون شما چقدر باشد؟! اصول سیاست خارجه جمهوری اسلامی، به وقت لزوم، نه بسته به فلان حرف رئیس جمهور است، نه بسته به بهمان حرف وزیر خارجه! و صدالبته، جمله اخیر هم هرگز اتفاقی نوشته نشده! فقط با روسای جمهور بود، ما الان همه باید جاسوس سیا میشدیم! و فقط به حضرتعالی بود، ما الان باید همه دست در دست اوباما میگذاشتیم!
نه جناب ظریف! از سر احساس نبود که خمینی گفت؛ «از هر که بگذریم، از آل سعود نخواهیم گذشت»! روح خدا، نه اتفاقی سخن میگفت، نه تصادفی رفتار میکرد! آن ابرمرد، همین امروز را میدید که علیه سعودی، آن همه با خشم موضع میگرفت! و ما فرزندان خمینی هستیم! ما اتفاقی تیتر نزدیم؛ «خبر مرگش»! ما پای تیترمان ایستادهایم! و شما را توصیه میکنیم به ایستادن پای دستی که به اوباما دادید! این هم شد حکایت آن تلفن کذایی سال پیش؟! دولت محترم شعارش «تقدیر» بود یا «تدبیر»؟! اشبهالناس به آن فرد قبلی، همین فرد فعلی است؛ واگذاری امور به اجنه، یعنی همین واگذاری امور به اتفاق و تصادف! اگر دیروز دست دادن به اجنه، امور را تدبیر نکرد، امروز هم کاری از دست دادن به اجانب، آنهم یهویی ساخته نیست!
نه جناب ظریف! اگر رئیس جمهور قبل فقط یک بار وزیر خارجه خود را در حین مأموریت از کار برکنار کرد، معالاسف رئیس جمهور فعلی این کار را با حضرتعالی چند بار کرده! سیاست «مدارا با دشمن، تندی با دوست» بارها حضرتعالی را در حین مأموریت، از کار برکنار کرده! شما آن روز که مشغول پیادهروی با جانکری شدید، از وزیر خارجه جمهوری اسلامی تبدیل به فقط وزیر خارجه دولت اعتدال شدید! و آن روز هم که با اوباما دست دادید! و آن روز هم که ویزایتان را سعودی صادر نکرد! و بسیاری روزهای دیگر! زین سبب است که نوشتم؛ «شما خیلی هم حالا مهم نیستید»! با این همه، فرض است بر شما، لااقل حرمت آن ۴ تا حمایت مشروط بزرگان از خود را نگه دارید! که صدالبته این حمایتهای مشروط از خیلیها بوده!
نه جناب ظریف! هر ثانیه آن ۶۰ ثانیه مصافحه شما با اوباما، دهها حجگزار ایرانی مشغول جان باختن بودند! شگفتا! سعودی هم بر بیتدبیری خود، نام «اتفاق» گذاشته! و من شک ندارم، آنجا و آن لحظه، شما وزیر خارجه دولت اعتدال بودید و بس! و نه وزیر خارجه انقلاب خمینی! و نه وزیر خارجه «از آل سعود نخواهیم گذشت»! میدانم! خیمه حجاج در صحرای منا، خالی بود! و زرق و برق سازمان ملل را نداشت! میدانم! حجاج بیتاللهالحرام، لباسی به تن نداشتند الا احرامی سپید، به رنگ کفن! اما با خط اتوی شلوار پرزیدنت وحشی، میشود باز هم سر هزاران طفل معصوم را برید! و سر ابنای بشر کلاه گذاشت! میدانم! دست حجاج، تنها چند سنگ بود که بر صورت شیطان بزنند! و رمی جمرات به جاآوردند! اما دست شما، درست در همان لحظه، در دست شیطان بود! شیطان بزرگ! میدانم! و این را هم خوب میدانم که شما با «الفبای تدبیر» بیگانهاید و اصلا در آن حد نیستید که بخواهم بنویسم؛ «با الفبای مبارزه بیگانه هستید»! شما و مبارزه؟
نه جناب ظریف! دفعه بعد ۶۰ ثانیه را بکنید یک ساعت! از قبل هم خواهش میکنم برنامهریزی کنید! اصلش اعتدال یعنی همین که حاجی جمهوری اسلامی در آغوش خدا باشد و وزیر خارجه دولت اعتدال در آغوش کدخدا! عاقبت، همه که نباید «حج» بروند؛ عدهای هم باید «کج» بروند! گفت: «بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا»! آقای وزیر خارجه دولت اعتدال! به خدا راضی نیستیم دفعه بعد، اعمال مصافحه با شیطان بزرگ را نیمه کاره رها کنید! ما اما زمان خود را به وقت صاحبالزمان تنظیم کردهایم! و این همه را «نشانه» میدانیم! ساعتهای دوزمانه، عقربههای نیویورکی، کلاس کار انقلاب جهانی حضرت مهدی موعود را پایین میآورند! ساعت ما فقط یک زمان را نشان میدهد! شما راحت باش آقای ظریف! و به هر که میخواهی دست بده… تشریفاتی! یهویی! اتفاقی! تصادفی!
- بایگانی: یمین
خودت کلمهاش را پیدا کن!
مکه آلسعود
شهر نزول جرثقیل، نه جبرئیل!
آنچه در زیر میآید برشی کوتاه از سفرنامه حج حسین قدیانی است که در تاریخ دوشنبه هفده آبان ۸۹ ساعت یکونیم نیمهشب نوشته شده.
از در و دیوار پیداست به شهر مکه رسیدهایم. اتوبوس میپیچد به «مرکز توجیهالحاج» و پشت سر چند اتوبوس دیگر. از مدینه تا مکه، تابلویی به نام «غدیر خم» که در همین مسیر است ندیدم اما تابلوست که آلسقوط بدش نمیآید به هر بهانهای زوار خانه خدا را با یک صف عریض و طویل درگیر کند که مثلا چه خبر است! نه به این اسم دهان پر کن «مرکز توجیهالحاج» و نه به توزیع آب زمزم در بطری یک بار مصرف برای زائرین در این مرکز. این آب زمزم را در مرکزی غیر از «توجیهالحاج» و مثلا «توزیعالماء» هم میشد داد! و اصلا ما هم باورمان شد که این آب زمزم است! به صرف این برچسب روی بطری؛ «مکتبالزمازمةالموحد»! و چند جوان عرب و یا شاید هم کارگر خارجی داشتند دعوا میکردند این وقت شب. و شانه خالی کردن از زیر کار. و این همه آنچه که «مرکز توجیهالحاج» ما را بدان توجیه کرد! و در همین مرکز، اوج خصومت آلسقوط با ایرانیها را به وضوح میشد دید. این جمله را به عربی و انگلیسی و اردو و آلمانی و فرانسوی و روسی نوشته بودند ولی به فارسی نه. و جمله؛ «وزاةالحج. ترحب بضیوفالرحمن و تتمنی لهم حجا مسرورا و سعی مشکورا. اخی الحاجالکریم… الخ!» و دشمنی با شیعه را فروکاستن تا این حد که «اهلا و سهلا» را به زبان سارکوزی بگویی اما به زبان سلمان، نه! آنهم در کجا؟ در حج! و با یک اقیانوس مسلمان! و این همه آدم از قوم سلمان! تا رسیدن به مسجدالحرام و استقرار در هتل، مثل خورهها داشتم دید میزدم بیرون را که نام یک مدرسه به نظرم جالب آمد؛ مدرسه «عبداللهابنزبیر»! شارع؟ همان اول باید دقت میکردم که نکردم. این مدرسه جان میدهد برای اینکه آقازاده فراری، مهدی هاشمی محصلش باشد! کمی بیشتر در شهر چرخ میزدیم مدرسه «معاویةابنابیسفیان» را هم لابد میدیدیم! در مدینه خبر گرفتم از اوضاع تهران که دوستی گفت: «شایعه شده مهدی هاشمی در خفا برگشته!» پرسیدم از صحت و سقمش. گفت: «نمیدانم!» فقط این را میدانم که الان سمت چپم مسجد تنعیم است. از جمله مواقیت شهر مکه. و آن دورتر؛ برج ساعت یا همان برجالابراج معروف که چه سریع ساخته شد. و انصافا چه عظمتی! و منقش به الله اکبر! و نماد خانه خدا از راه دور. خانه خدا در پستترین زمینها و نمادش در اوج آسمان! و نمادش یک بت! بتی بزرگ که شکستنش کار ابراهیم نیست. ابراهیم تبر داشت. با تبر نمیتوان بت برجالابراج را شکست. و راستش هیچ کجا رسول خدا را غریبتر از شهرش مدینه ندیدم و هیچ کجا خدا را غریب تر… نه! غریبتر که کفر میشود؛ خودت کلمهاش را پیدا کن! هیچ کجا خدا را … از شهرش مکه و خانهاش کعبه ندیدم. حکام آلسقوط خیال میکنند صاحبخانه خانه خدا هستند؛ سایه هر بتی که بخواهند بر سر خانه خدا خراب میکنند! نزدیکای مسجدالحرام، مکه را با این شکل و شمایل، بیشتر شهر نزول جرثقیل دیدم تا جبرئیل. اما گریههای مادرم که بغل دستم نشسته، حکایت از آن دارد که تحت هر شرایطی اینجا خانه خداست. اینجا کعبه است. اینجا صفا و مروه دارد. عرفات دارد. فاطمه اینجا به دنیا آمده. آدم و حوا اینجا به معرفت زهرا رسیدهاند. مزار خدیجه اینجاست. محمد در همین زمین پا به گیتی گذاشته. مزار عبدالمطلب و ابوطالب اینجاست. غار حرا اینجاست. کوه ثور اینجاست. حجرالاسود اینجاست. رکن یمانی اینجاست اما «هیچ کجا برای ما کرب و بلا نمیشود!»
- بایگانی: یمین
بسم الله…
هر چند “فی حد ذاته” (!) در شان نویسنده “نه ده” نمیدانم نوشتن درباره این سوژه را اما صبر میکنم تا متن را بخوانم!
http://www.ghadiany.ir/1393/23026/comment-page-1#comment-171881
فکر کنم خود داداش هم گیر این وعده بودند و الا…
انشاءالله متن جذاب و البته خندهداری دربیاید…
با توجه به وعده جناب قدیانی در لینک سیداحمد گفتم!
http://www.rajanews.com/news/216950
بگیم خصوصی که اثر نداره، ولی خب خصوصی! 🙂
آقا این متن مشکوکه! 🙂
چرا باید الان منتشر بشه؟
حاج حسین آقای قدیانی!
نکنه از روحانی هم برای شادی دل ملت و تکمیل جشن هستهایشون پول گرفتی؟؟!! 🙂
کاری با اون عده محدود که از قدرتشون سوءاستفاده میکنند و با همه بد اخلاقن ندارم و این مدل آدما همه جا هستن اما تو ارتش و سپاهِ واقعی با ۱۰ تا از سربازامون پشت سر هم سلامعلیک کنی و دست بدی تا یک هفته نمیتونی خودکار بگیری دستت!! با فرماندههای واقعی حرف بزنی، پختگی و مردونگی و معنیِ واقعیشو میفهمی؛ مردای قوی که فرقشون از دستدادنِشون معلومه و بزرگی رو به احترام و کمک به بقیه میدونند و با عشق، اَزَمون پذیرایی کردند…
(خاطره امیر تتلو از نظامیانی که پشت صحنه کلیپ هستهای دید)
تتلو چند روز پیش ویدئو موزیکی با عنوان «انرژی هستهای» منتشر کرد که میگن با همکاری … بوده.
برید ببینید؛ کار قشنگیه که… از تتلو بعید بود البته!
اینستاگرام تتلو رو خوندی دیوونه داداشی؟
ما هم فالو مینماییم!
سلام حاجی؛
تهش ای ول داشت.
پس از توافق
http://sahamkhabar.persianblog.ir/post/192/
راستی حسینجان!
به جواد آقای آقایی یه رایانامه زدم ۱۳ تیر؛ خبری نشد حتی یک رایانامه خالی!
به این نشونی javadaghaei2002@gmail.com نامه زدم. طبیعیه؟
“خیالت تخت! من دوران جوانی پدرم هستم، نه خودفروختهای مثل تو!”
عشقی!
“من دوران جوانى پدرم هستم، نه خود فروختهاى مثل تو!”
عجب جواب دندانشکنى!
دوستان محترم؛
امشب هم وبلاگ به روز میشود، با یک متن کوتاه وطن امروزی.
“در ضمن، به سلامت!” 🙂
جانم! یعنی برو به درک…
چه با حال، صدای پای “امیر تتلو” داره میاد توی متن! 🙂
حاضرم قسم بخورم، امثال این الیاس حضرتی و ابراهیم اصغرزاده و حتی اون یارو عباس عبدی، آرزو داشتند یکی مثل شما تو تیمشون باشه. بعد ببین مطلا میکردند نویسنده و قلمش رو یا نه؟ حتی خود شخص رییس کابینه با همین حرکتش، به یک روایت خواسته بگه؛ «با ما باش، در امان باش!» اما حق داری گفتگو با یکی مثل این جناب امیر تتلو رو با کل جریان متقلب دو دوزه باز عوض نکنی.
سیگار؟؟!! آنهم بهمن؟؟!!
ـــــــــــــ
حسین قدیانی:
بهمن خونین جاویدان…! 🙂
دوستان محترم! خوب میدانم که خوب میدانید در این متن، راحت و بیتکلف، حکایت «سنگی بر گوری» اثر جلال آل احمد، چند تایی و چند جایی اعترافکهایی کردهام… که صدالبته میتوانستم درز بگیرم! من اما با شما راحتم و از اغلبتان هم بزرگتر، لااقل به سبب سن! فلذا دوست دارم جنبه داشته باشید و دیگر در این مورد، کامنت نگذارید!
از اینکه حسین قدیانی سیگار میکشه ناراحت شدم!
من حتی اسم طرف رو نشنیده بودم!!
تا اینحای داستان که لذت بردیم. و منتظر بقیهاش هستیم…
داداش!
تند تند آپ کن دیگه!
اینجوری مثل این سریالهای اعصاب خورد کن، جای حساسش کات!! 🙂
«حیا هم چیز خوبی است!»
هههه!
خب توجیهش میکردید بنده خدا رو!
🙂 🙂
این روزها همه از “تتلو” میگویند!
این جا تتلو… اونجا تتلو… همهجا تتلو!!
پست دکتر وحید یامینپور در مورد تتلو یا به قول طرفداراش عموتتل؛
https://instagram.com/p/5FedeaiW8e/
ایضا پست حامد زمانی؛
https://instagram.com/p/5HGED8Eesj/
پست میثم محمدحسنی؛
https://instagram.com/p/5HYyMTnIS_/
و پست تلویزیون اینترنتی نصر تیوی؛
https://instagram.com/p/5EtuGOAMao/
حافظ:
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
یاد این جملهات افتادم داداش حسین، که خصوصی و در فضایی غیر از فضای مجازی بهم گفته بودی؛
«هنوز از همون بهمنی میکشم که بابام روشنش کرد!»
عالی بود تا اینجا… عالی.
لعنت به این سیاست که نمیذاره از این قلم عالی، حکایتهای بیشتری بخونیم.
فندک!
گفت: چه خبر؟!
گفتم: فابیوس وزیر خارجه فرانسه گفته است؛ اطمینان دارم که شرکتهای فرانسوی سهم منصفانهای از بازار بعد از تحریم ایران خواهند داشت!
گفت: موش توی سوراخ نمیرفت، جارو هم به دمش بسته بود! فرانسه با آن مواضع کینهتوزانهاش علیه ایران، انتظار سهم ویژه از بازار ایران را هم دارد؟!
گفتم: چه عرض کنم؟! باید مجلس و مراکز تصمیمگیری کشورمان برنامه و قوانینی داشته باشند که به این غارتگران اجازه ندهند، هم از «توبره» بخورند و هم از «آخور»!
گفت: یکی از تحلیلگران فرانسوی گفته است؛ دوستی دولتمردان فرانسه با مقامات آمریکایی، فرانسه را به کینهتوزی علیه ایران کشانده است.
گفتم: از یارو پرسیدند چرا سیگاری شدی؟ گفت؛ فندک یادگاری دوستم مرا سیگاری کرد. گفتند؛ یعنی اگر دوستت یک کتاب فیزیک بهت هدیه داده بود، الان فیزیکدان برجستهای بودی؟!
ـــــــــــــــــــ
ح ق:
یعنی این گفت و شنودهای حاج حسین، با مطالب من، تلهپاتی داره در حد لالیگا! 🙂
و همینطور یاد خودم میافتم، وقتی بهم میگن؛ “اضافه وزن داری باید رژیم بگیری!”
و منم با صلابت و اقتدار میگم؛ ”مرگ بر رژیم“!!
متن انگلیسی برجام
متن اصلی و ضمائم منفک، داشتن پینوشت، بدون مشکل شمارهگذاری
http://eeas.europa.eu/statements-eeas/2015/150714_01_en.htm
آقا! لطفا اعراب بگذارید، بدونیم چطور باید این نام رو خوند!
اکثر نویسندههای بزرگ، تا مدتها سیگار میکشیدن.
نه به خاطر ژستش، بل به خاطر اینکه نیکوتینش ذهن رو فعال میکنه.
حتی در بین بزرگان و عرفا هم داشتیم که پُکی بزنن به سیگار.
تازه بعد از چایی که اوووف!
ــــــــــــــــ
ح ق:
بعد افطار رو چی میگی؟! 🙂
بدون رد یا تایید ایشون میخوام بگم دمت گرم. با همین ادبیات! و نسبت به کامنت دومم، راسختر میشم.
«بین همه عشقای دنیا، عشق است اباالفضل»
بخش ثالثا و خامسا نشست به دلمون!
این متن ارزش چند بار خواندن را “به شدت” دارد!
سلام داداش
بعد خوندن این متن بخصوص آخرش که در مورد حضرت عباس بود خود بخود گریهام گرفت!
خودمم فکرش رو نمیکردم، چون متن تو فضای دیگهای بود…
ولی بالاخره این وقت، نزدیکای سحر ما رو گریوندی برادر و البته حال دادی بهمون…
ضمنا معروفه که ما ترکا به حضرت عباس ارادت ویژهتری داریم!
ــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
گفت: «ای شمع حرمخانه، قربانون اولوم عباس، جانلار سنه پروانه، قربانون اولوم عباس…».
علیک سلام…
ضمنا مثل قبل پیگیر متنهای زیباتون هستم ولی دیگه حال کامنت گذاشتن و بهبه گفتن نیست که حقا نیازی به بهبه امثال چون منی نیست و فایدهای هم نداره…
اونی که باید خوشش بیاد، باید خوشش بیاد…
ولی دعاگو هستم…
ــــــــــــــــــ
ح ق:
یک اعترافک دیگر!
نویسندهای اگر گفت که از تعریف و بهبه و چهچه خوشش نمیآید و تشویق به نوشتن بیشتر و بهتر نمیشود، حتم کنید دروغ گفته!
گفتم: «زیارت عاشورای زمان جنگ است، رسیده به قسمت علقمه! به درد تو نمیخورد!»
گفتی: «من فقط با «عباس» عشق میکنم!»
و من میگویم: بنازم عیار مردانگی حضرت عباس (ع) را!
یکی از اصول انفکاکناپذیر روشنفکری سیگاره!
هر چه نوستالوژیکتر٬ بهتر!!
البته صاحبنظرها، اصول دیگری هم ذکر کردن، ولی این اصل یه چیز دیگر است!!!
داداش حسین؛
راستی از من هم ۶ سال بزرگتری!
بچهها!
در این ۲ ماه اخیر، میانگین حساب کنی، تقریبا یک روز در میان مطلب -اغلب هم مطالب مطول ۳ یا ۴ هزار کلمهای!- نوشتم برایتان… که یک ماهش ماه رمضان بود و نوشتن واقعا کاری سخت! فیالحال تا پایان تعطیلات عید فطر، از شر مطلبخواندن، راحتید و در امان! لیکن مطالب این چند وقت اخیر را، وقت بگذارید و دوبارهخوانی کنید. نکات مطرح شده، نکاتی مهم و قابل تامل است. یعنی ارزش بازخوانی را دارد. این مدت، تمام هم و غم خود را -به صورت مضاعف- بر این گذاشته بودم که علاوه بر صراحت، صحیح و قابل دفاع هم باشند نوشتهها. گاه روی یک جمله، کلی با خودم، گاهی هم با رضا شکیبایی کلنجار میرفتیم. بعضا نیم ساعت طول میکشید تا جملهای، باب میل درآید؛ «اگر روزگاری مصلحت ایجاب کرد که امر دائر بر «پایان جنگ» قرار گیرد، همان مصلحت امروز ایجاب میکند زیر بار توافقی نرویم که زمینهساز جنگ علیه ایران شود!»
بچهها!
کارهای بد را هم قول میدم ترک کنم! اساسا «ترک سیگار، آسانترین کار ممکن است؛ من این کار را بارها و بارها انجام دادهام!» 🙂 اما جدا عزم دارم برای ترک کامل این لاکردار! بگذارید چیزی برایتان تعریف کنم که بعید میدانم شنیده باشید! قبل انقلاب، «حضرت آقا» مقطعی با «دکتر شریعتی» ظاهرا در یک زندان بودند و یک بند. دکتر هم سیگاری بود خفن!! همالان اگر اسم دکتر شریعتی را در گوگل سرچ کنید، چند تایی طرح -و نه فقط عکس!- میآید که دکتر را با دود سیگار نشان میدهد. القصه! روزی حضرت آقا -تلویحا- به دکتر میگویند؛ «این کبریت و سیگار، چیه که هی گرفتی دستت؟ جمعش کن بابا!» از این توصیه چند روز میگذرد که یک آن حضرت آقا، از دور، دقیق میشوند روی دکتر… و متوجه میشوند شریعتی دارد سیگار را با همان سیگار قبلی روشن میکند! یعنی که سیگار پشت سیگار!! عین این راننده کامیونها که تهران، سیگار را روشن میکنند، مشهد، خاموش!!!! 🙂 القصه! رهبر عزیزمان با خطاب به علی شریعتی میگوید؛ «مگر من به شما نگفتم این کبریت و سیگار را بگذاری کنار؟ بیشترش هم کردی؟» دکتر اما جواب با مزه و ملیحی میدهد به آقا؛ «شما به من گفتی این کبریت و سیگار را بگذارم کنار، لیکن من دیدم هر ۲ تا را نمیتوانم با هم کنار بگذارم، فلذا کبریت را کنار گذاشتم!!»
بچهها!
خاطره بالا را برای چی تعریف کردم؟ همالان خواهم گفت! ما که خود را مطیع اوامر ولیامر میدانیم، هم باید تشکر ایشان از مردمان مذاکرات را ببینیم، هم تذکر ایشان را به دستگاه دیپلماسی. فلذا در نقدی که میکنیم، هم این «تشکر» را باید لحاظ کنیم، هم این «تذکر» را. جز این باشد، میشویم حکایت دکتر شریعتی که فقط به یک بخش از توصیه حضرت آقا عمل کرد! -خدا البته دکتر شریعتی عزیز و دوستداشتنی را با اولیای الهی همنشین کند که شما دوستان، خوب میدانید چقدر دکتر و قلمش را دوست میدارم!- اینکه من در متنهای قبلی نوشتم توافق اخیر، نسبتا قابل دفاع است، اولا در قیاس با توافق ژنو و چهارچوب لوزان بود، ثانیا با ملاحظه شرایط و اقتضای روزگار. من هم البته فکر نمیکنم این توافق در مرحله عمل، توفیقی داشته باشد، چرا که دشمن، بیحد و اندازه خبیث است!
بچهها!
اینکه ما هی بگوییم در توافق اخیر به خطوط قرمز مد نظر بزرگان، عمل نشد، اولا درست نیست، چرا که امهات توافق -آنهم با تفسیر دوستان متدین، امین، شجاع و غیور دیپلماتمان- دربرگیرنده خطوط قرمزها هست. ثانیا بر فرض که فلان جای توافق، نیز بهمان جایش، خطوط قرمز را مراعات نکرده یا کم رعایت کرده. اینجا بصیرت حکم میکند مایه از عقل و نقد فنی و کارشناسانه بگذاریم، و بی خود، هی پای بزرگان را وسط نکشیم!
بچهها!
تنها نویسندهای هستم که به خاطر نقد مذاکرات هستهای، راهی دادگاه شدم. اینکه دیگر خیلی واضح است! بنابراین وقتی یکی مثل من، توافق اخیر را با همان چوب که بر فرق توافق ژنو یا چهارچوب لوزان زد نمیزند، یعنی که… مختصرش کنم و مفید؛ «تند نباید رفت!» حال قضاوت با شما، که آیا مهدی محمدی، حسین قدیانی و… ترسو هستند و محافظهکار یا آنکه نه، مداقه مضاعف دارند روی اقتضائات و متوجه عنصر «انصاف» نیز هستند؟؟!! اخیرا دیدم یکی از این سایتهای حزباللهی -نام نمیبرم حالا!- که تا همین دیروز، مستند به قلم دلی من، ایضا قلم فنی مهدی، مذاکرات را نقد میکرد، انگ «بزدل» -همان که شیخ حسن هم باری در وصف ما گفته بود!- را چسبانده به ما، بیشتر هم البته به مهدی تاخته! کلا «وطن امروز» را نواخته! من اما گمان نکنم این رسمش باشد؛ هم به جهت «معرفت»، هم دومرتبه به جهت «معرفت». مرادم از معرفت اول، «لوطیگری» است، از معرفت دوم هم «شناخت». یعنی هم «انصاف» نیست، هم اینکه «درست» نیست! کلا از همه طیفی، و همه رقمه فحش شنیدیم این مدت قلمزنی! هر روز، یک جماعتی هست که دو تا لیچار بار ما بکند! انحرافیها، دولتیها، لاریجانیچیها، قالیبافچیها، جلیلیچیها… همه! حتی فلان سایت حزباللهی که کلی حال کرده بود با طعنه من به فلانینژاد، فیالحال «بزدل» لقب میدهد به ما!! دیروز نزد جمعی بودم در جلسهای. بعضیهاشان خیلی نزدیک بودند به شهردار تهران و روزنامه همشهری. البته طیفهای دیگری هم بودند! مضحک اینجاست؛ طرفداران قالیباف رسما به من بد و بیراه میگفتند که «چرا امروزه روز در مطالبت، دفاع از شهردار نمیکنی، که این همه غریب و تنهاست»؟؟ در همان جمع اما احمدینژادیها، همه حرفشان این بود؛ «خیلی نامردی که یک غریب افتاده را لگد میزنی»!! بگذریم…
بچهها!
این آخرین ساعات «رمضانالکریم» حقی دارد به گردنتان داداش حسین. آن «حق» این است؛ دعایش کنید! در ضمن، یکی لطف کنه لینک یکی از این مناجاتهای حاج منصور رو بگذاره…
خاک به سرم!
فضای قطعه منکراتی شده! 🙂 هی میخوام جنبه داشته باشم نمیشه!
یادش بخیر! بچه که بودیم اینجور مواقع میگفتیم اگه به بابا نگفتم……
اعترافاتت زیاد شده و ترس ما مضاعف!
خدا از جمیع بلایای ارضی و سماوی، جسمی و روحی، معنوی و فردی، خانوادگی و… حفظت کنه!
http://www.ghadiany.ir/1394/23559
“در همین حین، ناگهان دیدم مادرم، از سر کوچه دارد میآید؛ «کلهخراب! میدونی این وقت شب چند تا پاسگاه رفتم؟ کدوم گوری رفته بودی؟» و بعد، همچین کشیده آبداری خواباند توی گوشم که هنوز هم جایش درد میکند!”
ناظر به قسمتی از متن بالا، این جمله در ذهنم تداعی شد!
تابلو هم نیست که کدوم قسمت؟
.
.
.
چیه؟
چرا اینطوری نگاه میکنی؟
اختیار ذهن خودمون رو هم نداریم؟ والا! 🙂
سلام حاج حسین آقا
به دلیل کسالت، نتوانستم در مورد چند متن زیبای اخیرتان نظر بدهم اما بابت همه آنها “تبارکالله”. در جبههها افراد باصطلاح “اخراجی” کم نبودند. “شهید دلاور امیر عرب” که بچه نظامآباد شمالی بود و سابقه بزهکاری داشت یا “شهید حسین خیرآبادی” که بچه شر شلوغ و کفترباز محله بود. این شهدا، ره صد ساله را یک شبه پیمودند و مدعیانی چون حقیر را حقیرتر نمودند. در عین حال بودند اصطلاحا مومنان یقه بستهای که در شب عملیات، به غلط کردن میافتادند! افرادی مانند این شهدا، به دلیل برخورداری از خصلت نیکوی ادب و عشق به آقا اباالفضل، عاقبت به خیر شدند. انشاءالله آقای امیرحسین تتلو و امثال ایشان نیز ادب در سخن و رفتار و عشق به حسین و عباس علیهمالسلام داشته و البته حفظ نمایند که توفیقاتی اینچنین، خدا به هر کسی ندهد.
آقای قدیانی عزیز
تحلیلتان در مورد مذاکرات کامل هوشمندانه بود… و اما قطعا اگر داستاننویسی را جدیتر بگیرید انشاءالله موفق و صاحب سبک نیز خواهید شد. به امید آن روز.
ــــــــــــــ
ح ق:
ممنون که باز هم تشریف آوردین و فضای قطعه را مزین به نام شهدا کردین. حتی اسم این ۲ شهید هم کافی است که اشک حقیر بیچارهای مثل مرا دربیاورد؛ «امیر عرب»! جان من، اسم را نگاه! «حسین خیرآبادی»! جان من، اسم را نگاه! اینها حتی اسمشان هم حرف میزند با آدمی، حتی با آدمی بدبخت مثل من! خستهام جناب سعادت! خیلی خسته! حتی نوشتن هم دیگر آرامم نمیکند! یعنی میدانید؛ بیخود زندهایم! و خیال میکنیم زندهایم!! فیالحال، خطابم به همسنگران شما یعنی شهداست؛ «ما در ره عشق تو، اسیران بلاییم، کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم؛ بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم، بر ما کرمی کن که در این ملک گداییم؛ زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم، وجدی نه که بر گرد خرابات برآییم؛ نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم، اینجا نه و آنجا نه، چه قومیم و کجاییم؛ حلاج وشانیم که از دار نترسیم، مجنون صفتانیم که در عشق خداییم؛ ترسیدن ما چون که هم از بیم بلا بود، اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم؛ ما را به تو سری است که کس محرم آن نیست، گر سر برود سر تو با کس نگشاییم؛ ما را نه غم دوزخ و نی حرص بهشت است، بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم».
.
.
.
بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم!
داداش حسین؛
اینکه فیالحال صحبتها و درد دلهای قشنگ و از سر اخلاصت رو بخونم، یقینا بر میگرده به کم توفیقیام در سحرگاه امروز. ولی؛ اینکه لینک درخواستی شما از «حاج منصور» یحتمل نصیب من بشه، خودش توفیقه. اما از اون زمانی که شما خواستید با نوای مناجات حاج منصور به ربالارباب لینک بشید ساعاتی میگذره و شاید هماکنون محلی از اعراب نداشته باشه. اما؛ اون چیزی که بهش اعتقاد دارم و شاید سایر بچهها و خود شما هم، اینه که صدای ملکوتی «حاج منصور» خودش فی حد ذاته و فی کل مکان و فی کل زمان ارتباطسازه، چه حالی باشه، چه نه. یک نوع کاتالیزوره! و چه بهتر اینکه، این نواها برگرده به دههی آسمانی ۶۰ و در میان آسمانیانی چون بابا اکبر شهید، که صدای نالههایشان اشک ملائک رو هم درآورده بود! در سنگرهایی مملو از عطر حضور فرشتگان، که اساسا خود فرشته بودند. پس ترجیح دادم با این که شنیدید این نواها را به گمان، اما تقدیم کنم به شما و همهی بچههای قطعه چند مناجات خدایی و حسینی، از حاج منصور عرشی از سالهای قدیم و جدید. مخصوصا؛
حسینا عشق تو با جان ربودم
نبودی گر غمت، هرگز نبودم… سال ۶۴:
http://mansurarzi2.persiangig.com/.6sm87Or5H4/arzi.Hoseina2_moharram64.wma
روضهی حضرت قاسمابنالحسن (ع) سال ۶۴:
http://mansurarzi2.persiangig.com/.yclFzjWa7v/arzi.Hoseina4_moharram64.wma
مناجات:
http://payameghadir.persiangig.com/.ruX6HO7Wcs/haji.dare%20khune'i%20ke%20baze.wma
http://s5.picofile.com/d/00926269-82ad-4d9c-8245-8a2245f3ac08/9_Monajat_7_arzi_.mp3
http://hizbullahcyber.com/
.
.
.
«ای شمع حرمخانه، قربانون اولوم عباس، جانلار سنه پروانه، قربانون اولوم عباس»!
http://www.aparat.com/v/WZDOK
و چون شما حضرت امالبنین (س) رو خیلی دوست دارید، حیفه نام حضرت عباس (ع) بیاد و نام مادر نه!
بخشی از روضهی حضرت امالبنین (س) سال ۶۴:
http://sajadeh.ir/index.php/1389-10-19-22-59-32/file/8-1389-11-22-22-40-09.html
عشق میکنم به ترتیب با این دو تا روضه ی حاج منصور:
http://s6.picofile.com/file/8200391742/1_73_.mp3.html
http://s6.picofile.com/file/8200392668/1_31_.mp3.html
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
.
.
.
عید فطر مبارک اما «صد حیف که آن رفت»!
دمت گرم ناموسا حاجی
دوست داریم! 🙂
شنیده بودیم انقلاب فرزندانش را میخورد، ولی نمیدونستیم که قطعه هم اعضایش را میخورد!
«من فقط با «عباس» عشق میکنم!» و با حسین* زندگی… و خیال میکنی زندگی!!
«هنوز از همون بهمنی میکشم که بابام روشنش کرد!»
این جمله عجیب با دلمان بازی کرد!
اگر بهمن بدون فیلتر باشد، هر گز خاموش نخواهد شد…
خصوصی
خب اگر به گناهی اعتراف کنید که ترک کردهاید اثر مثبت هم دارد، مثل شهید آوینی.
شما قسمت اول اعتراف شهید آوینی را کردهاید اما ظاهرا ترکش را گذاشتهاید برای فردا!
اثر این حرف وقتی بدتر است که با این اعتراف، دست منتقدان بیبهره از ادب و فهم و … حسابی آتو دادهاید.
حالا پس فردا ۴ تا روش میگذارند و تحویل میدهند.
قبول دارید اعتراف به گناه، صداقت نیست و بلکه خودش گناه است؟
مگر اینکه با بیان ترک آن، امید و عبرت را به دیگران بیاموزید.
امیدوارم از این انتقاد، ناراحت نشوید؛ چون مومن آینه مومن است و من هم گردنم از مو باریکتر!
بسیار عالی بود.
من خودم به شخصه یکی از طرفداران تتلو هستم.
امیدوارم که ایشون بتونن بیشتر از این سازنده باشن.
و تا الآن میتونم اعتراف کنم که از تتلو خیلی چیزها یاد گرفتم.
ممنون…
خداحافظ ای ماه نیایشهای نیلوفری!
ای ماه مبارک!
«السّلَامُ عَلَیْکَ مِنْ مَطْلُوبٍ قَبْلَ وَقْتِهِ، وَ مَحْزُونٍ عَلَیْهِ قَبْلَ فَوْتِهِ»
“بدرود که پیش از آمدنت در آرزوی تو بودیم، و پیش از رفتنت، به اندوه جدایی دچار شدیم.”
{فرازی از دعای چهل و پنج صحیفه سجادیه}
http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Ghazvin-VedaBaMaheRamazan1393%5B01%5D.mp3
http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Ghazvin-VedaBaMaheRamazan1393%5B02%5D.mp3
http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Ghazvin-VedaBaMaheRamazan1393%5B03%5D.mp3
پیشاپیش عید همگی مبارک!
اللهم عجل لولیک الفرج…
اللهم احفظ امامنا خامنهای…
مولوی هم، بیپرده همه چیز مینوشت حتی از خودش! و ناسزا میشنید اما ناگاه شد قله عرفان! پاندول عرفان!
حالا دوستان و دشمنان نمیخواهد “مته به خشخاش بگذارند”!
در ضمن سیگار حرام نیست! و نویسنده گناهی مرتکب نشده که شما اینقدر حساس شدید!
همه نویسندههای خوشذوق سیگار میکشیدند!
نمیدانم چرا؟ ولی فکر کنم دلیل علمی داره!
سرکار خانم صبر؛
“دلیل علمی”! 🙂
رضا گفت: «شنیدهام خیلی هم محبوب است بین این علاقهمندان به موسیقیهای آنچنانی». بعد درآمد؛ «یک بار، چیزکی هم جایی گمانم ازش شنیده باشم! محتوای ضد ظلم داشت! یک حسی به من میگوید هر چند بعضا نافرم میخواند اما به شرط داشتن یک استاد، یک رفیق شفیق، یک آدم حسابی، شاید بشود جذبش کرد! البته شاید!»
من هم همین حس جناب شکیبایی رو داشتم درباره تتلو، که با مطالعه این متن، به یقین تبدیل شد.
اینجای مطلب هم از خنده ترکیدم؛ عالی بود.
گفتم انشاءالله و بعد، از عاقلهمردی که به نظر میرسید کارمند دادسرا باشد، آمار مستراح را گرفتم! جایی را نشانم داد و گفت: «آنجاست اما شرمنده، فقط مال کارمندان همینجاست!» عصبانی شدم؛ «یعنی در این خراب شده، یک مستراح برای ملت نگذاشتهاید؟!» متاثر از صدای بلندم، خانمی از اتاق آمد بیرون و گفت: «در حیاط، دستشویی هست اما آنجا بخواهی بروی، حتما باید یک سرباز هم با شما بیاید!» خندیدم و گفتم: «یعنی با من بیاید داخل مستراح؟ اینکه نمیشود!» خندید و گفت: «نخیر! تا دم در دستشویی!» رضا درآمد؛ «حالا یعنی اینقدر کارت واجبه؟» گفتم: «نه بابا! میخواهم بهمنی بچاقانم اما نمیخواهم در حیاط، این عوضیموضیهای فتنهگر، احیانا دستم سیگار ببینند!» همین هنگام، از فلان اتاق دادسرا، خانمی آمد بیرون و تا میتوانست به جوانک توپید؛ «اینجا خانه خالهات نیستها! هی تلق تلق تلق تلق! رعایت کن دیگر!» جوانک عصبانی شد و باز، بیاجازه وارد اتاق قاضی شد! اینکه این بار بین قاضی و جوانک چه گذشت بماند لیکن مشتیترین بهمن همه عمرم را در مستراح حیاط دادسرای فرهنگ و رسانه کشیدم، آنهم همراه سربازی که با من آمده بود داخل! فقط یک نخ داشتم که آن را هم قائمکی آورده بودم؛ یک پک من میزدم، یک پک او! کلی هم از بدبختیهای زندگیاش برایم تعریف کرد! اینکه مادرش سر زای همشیره، از دنیا رفت و پدرش به علت تصادف با موتور، چند سالی علیل شده و ناتوان، زنبابا هم عجیب سلیطه! والذاریاتی بود روزگارش! همچنان القصه! خیر سرمان عقل کردیم جدا جدا از مستراح خارج شویم، منتهای مراتب، لحظاتی بعد از بیرون رفتن سرباز، همین که خواستم از دستشویی خارج شوم، عدل یکی وارد مستراح شد! و همچین چپچپ نگاه کرد، هنوز از برق چشمانش میترسم! درآمد؛ «به خدا حیا هم چیز خوبی است!»
همین که درباره موضوعات متفاوت مینویسید بهتر است آقای قدیانی. بر عدد علاقمندان قلمتان هم اضافه خواهد کرد. این متن خیلی خوب بود.
ناشناس؛
انقلاب داریم تا انقلاب، اما قطعه فقط یه دونه است!
با “سیداحمد” موافقم. داداش حسین این متن را نمینوشت هم چیزی نمیشد!
مسائل مهمتری برای پرداخت هست…
در ضمن در جواب “صبر” باید بگویم که اگر سیگار برای خیلیها بلااشکال یا فوق فوقش دارای کراهت است، برای نویسندهای مثل داداش حسین، گناه کبیره محسوب میشود. خیلیها را میشناسم که به امثال داداش به چشم الگو نگاه میکنند.
بیست و شیشی؛
اما من میدونم نوشتن این متن طولانی، چه انرژی از داداش حسین گرفت، اون هم با زبان روزه!
«دعای روز سیام ماه مبارک رمضان»
بسم الله الرحمن الرحیم. اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِیَامِی فِیهِ بِالشُّکْرِ وَ الْقَبُولِ عَلَى مَا تَرْضَاهُ وَ یَرْضَاهُ الرَّسُولُ مُحْکَمَةً فُرُوعُهُ بِالْأُصُولِ بِحَقِّ سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ.
خداوندا! در این روز روزه مرا با جزای خیر و مقبول حضرتت قرار ده که پسند حضرتت و پسند رسولت گردد و فروغ آن را به واسطه اصول آن که ایمان و توجه به تو است محکم گردان به حق سید ما حضرت محمد و آل اطهارش و ستایش خدای را که پروردگار عالمیان است.
.
.
.
التماس دعا از همه دوستان محترم.
ـــــــــــــــــــــــــــ
ح ق:
چقدر با دیدن این کامنت، دلم گرفت! راستی راستی تموم شد! یعنی عمر ما کفاف ماه رمضان سال بعد را خواهد داد؟
یاد «مجنونالحسین» هم به خیر! هر کجای این هستی هست، قرین سیدالشهدا باشد انشاءالله…
.
.
.
سیداحمد!
با آواتار مجنون، یک «السلام علیک یا اباعبدالله» کامنت کن! میدانم از خدایش هم هست…
{السلام علیک یا اباعبدالله}
ــــــــــــــــــــــــــ
ح ق:
این، لینک آخرین کامنتش در وبلاگه؛
http://www.ghadiany.ir/1393/23001/comment-page-1#comment-171624
.
.
.
http://www.ghadiany.ir/1394/23153/comment-page-1#comment-172553
هی روزگار…
آوارهی عقلم…
آنجا که در کورهی این دنیا…
انسانها را…
برای تعیین درصد خلوص جنونشان…
میآزمایند…
این کامنتها…
همچون رد پایی به یادگار، بر ساحل قطعه است…
آنجا که روزی…
مجنونی…
از آن عبور کرده است!
.
.
.
«السلام علیک یا اباعبدالله»
منم گدای فاطمه؛
اجرتون با بانوی دو عالم…
السلام علیک یا وترالموتور…
خدایا! به حرمت دردانه کربلا، “مجنون” قطعه را بر سر سفره احسان قدیمالاحسان، آقا حسین علیهالسلام مهمان کن.
خدایا! به حرمت تشنهکام کربلا، آن عزیز سفر کرده را بیبهانه ببخش و بیامرز.
الهی آمین
از پیامبر اکرم صلواتالله علیه نقل شده است:
«مردگانتان را که در قبرها آرمیدهاند از یاد نبرید. مردگان شما امید احسان شما را دارند. مردگان شما زندانی هستند و به کارهای نیک شما رغبت دارند. آنها خود، قدرت انجام کاری را ندارند، شما صدقه و دعایی به آنها هدیه کنید.»
من امشب رفتم اینستاگرام این بنده خدا.
هر نیم ساعت یکبار از خودش عکس میگذاره!!
در اینترنت بیش فعاله!!
جناب سیداحمد؛
گفتم؛ «فکر کنم دلیل علمی دارد» که مثلا بشه به عنوان یک پایاننامه رویش کار کرد و علت روانی یا فیزیکی آن را نتیجه گرفت!
مثل شریعتی، جلال آل احمد یا اگر بشود قرار داد اصلا خود شهید آوینی و…!!
ماشاءالله زیاد هم هستند!!
جناب بیست و ششی؛
یک- نویسنده یا هر شخص دیگری اگر بخواهد بکشد یا نکشد، جرقه درونی میخواهد. یعنی در این مورد حرف زدن روی کسی تاثیر ندارد!
دو- چرا شما از این طرف نگاه میکنید؟ گناه کبیره نیست، بل ذنبی است که نویسنده را به سر ذوق میآورد و چنین متنهایی مینویسد که تاثیرگذاری آن به مراتب بیش از گناه کبیرهای است که گفتید! شاید نگاه و دید شما دید عقلی و فقهی است، لیکن دید حقیر شاید «طور وراء عقل» باشد که حضورا باید درک شود!
آذریاند و ارادت به حضرت عباس علیهالسلام دارند. از نظر من کار خوب رو نباید انکار کرد به خاطر اینکه میدونیم کیه؟ البته بازم این سوال کیه؟ به ما ربطی نداره، چون مهم خداست که میدونه همه کی هستیم! 🙂
.
.
.
سلام؛
عبادات مقبول درگاه حق!
جوک بهمن پا کوتاه و پا بلند رو شنیدی؟
”هنوز از برق چشمانش میترسم!“
ما در ره عشق تو، اسیران بلاییم
کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم
بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم
بر ما کرمی کن که در این ملک گداییم
زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم
وجدی نه که بر گرد خرابات برآییم
نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم
اینجا نه و آنجا نه، چه قومیم و کجاییم
حلاج وشانیم که از دار نترسیم
«مجنون» صفتانیم که در عشق خداییم
ترسیدن ما چون که هم از بیم بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم
ما را به تو سری است که کس محرم آن نیست
گر سر برود سر تو با کس نگشاییم
ما را نه غم دوزخ و نی حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم
من از اون مشتریهای پر و پا قرص قطعه بیست و شش بودم؛ سال هشتاد و هشت و…
الانم وقتایی که اتفاق مهمی میافته میام اینجا.
برام جالب بود خیلی از قواعد حفظ شده و هنوزم بچه های قدیمی هستن.
سیداحمد و دیوونه داداشی و اسلامی ایرانی و هزار تا ناشناس و چشم انتظار و…
اصلا من هم بیجنبه!
صبر؛
ذوق چیه؟! گناه کبیره یا صغیره چیه؟! تاثیرگذاری روی مطلب کدومه؟! عقل و فقه و درک و حضور رو بذاریم کجای دلمون؟!
میدونی چقدر ضرر داره؟؟!! 🙁
ببین سر ی نخ سیگار که اونهم دو تایی کشیدن، چه قشقرقی درست کردن بعضی رفقا!
یعنی شما رفقای محترم متوجه ضرر سیگار هستین اما جناب قدیانی نیست؟
گیر بیخود ندین دیگه!
اصلا از کجا معلوم همون ی نخ نبوده فقط؟ اونهم به خاطر فشار روحی دادگاه؟؟!!
خب همین کارها رو میکنین که نویسنده ترجیحش این هستش که بیشتر همون به مسائل روز بپردازه و بیخیالی طی کنه این قصهوارههای قشنگ رو که تقریبا همه دوستان باهاش موافق هستن، چرا که دیگه تحلیل سیاسی نیستش که یکی از در موافقت وارد شه، یکی از در مخالفت!!
من که با کامنت “صبر” بیشتر صفا کردم…
حاج آقاحسین قدیانی
نماز و روزههایتان قبول درگاه باریتعالی. پیشاپیش عید فطر را به شما، خاندان محترم و اعضای قطعه تبریک میگویم. سالهاست که نمیتوانم روزه بگیرم اما دلخوشم به ساعات سحر و افطار. خصوصا بعد از سحر و قرآن، تلویزیون و خواندن کتاب که امسال مطالعه متون زیبای شما نیز به آن اضافه گردیده است. با اینکه هنوز فرزندبصیر و باهوش دوست شهیدم را از نزدیک ملاقات ننمودهام، اما نمیتوانم ناراحتیاش راتحمل کنم. مطمئنا این ناراحتیها از سر شیدایی و شوریدگی است. ارثی که از پدر رشید و شهیدتان به شما رسیده است. عاشق همیشه سوز دارد، لیکن وصیتنامه کوتاه اما پر آه پدرت، فقط و فقط یک بیت شعر دارد، آنهم از علامه غربستیز شرقدوست اقبال لاهوری؛ «ما زنده از آنیم که آرام نگیریم، موجیم که آسودگی ما عدم ماست». فلذا این سوز و این موج، سازنده و افزاینده و رو به اوج است بلاشک. امیدوارم خداوند، توان و ظرفیت جسمی و روحی و روانیتان را هر روز بیشتر از روز قبل کند تا بتوانید علاوه بر روشنیبخشی به دوستان قطعه و خوانندگان مطالبتان و جامعه ولاییمان، هدایتگر راه نابلدان و غافلان نیز بوده و سنگ صبور درد دلها و خاطرات جاماندههایی چون حقیر هم باشید. نور وجودتان فروزندهتر از همیشه باد. انشاءالله.
«با آواتار مجنون، یک «السلام علیک یا اباعبدالله» کامنت کن! میدانم از خدایش هم هست…»!
.
.
.
http://www.ghadiany.ir/1390/8972/comment-page-1#comment-93887
مجنون میگوید:
۴ مهر ۱۳۹۰ در t ۱۲:۴۲
سلام بر حسین… پس ما هم آه میکشیم، آهی از جنس آخرین نفس شهید، آهی از جنس الله، آهی از جنس اباعبدالله، آهی از جنس روحالله، آهی از جنس کسر مشترک خمینی و خامنهای! آهی از جنس انتظار، انتظار دیدن، بوییدن و رسیدن به “۷۲ دقیقه قبل از شهادت”، بگو انشاءالله!
.
.
.
برای اینکه دلمان بیشتر بسوزد؛
http://www.ghadiany.ir/1390/8196
چقدر جای کامنت «مجنون» در این پست «نجوایی با خدا…» خالیه!!
من نمیدوم دوستان چرا بند کردهاند به یک سطر و ول هم نمیکنند؟!
یعنی از این متن واقعا عالی (بیتعارف عالی بود!) فقط همون تو ذهنتون مونده؟!
این موضوع سطح پایینه؟! موقع شعار دادن، همه “اعتقاد” دارند فرهنگ مهمتر از سیاسته، بعد حالا که بعد از این همه متن سیاسی، این متن نوشته شده، فقط ایراد میگیرند.
خب مخاطب متنهای سیاسی چه کسانی بودند؟ اهل سیاست! خدایی این سیاستمداران محترم چقدر تغییر کردند؟ چند درصد مردم پیگیر متنهای سیاسی هستند؟ چند درصد از جوونا؟
چند در صد از جوونا مخاطب این خواننده هستند؟ من که ذوقزده میشم از تصور اینکه ممکنه این خواننده، مشکلات آهنگهاش رو برطرف کنه…
بزرگتر شدن گستره مخاطبهای داداش حسین قدیانی، اگه تنها نتیجه این متن باشه، نتیجه خیلی مبارکیه.
ـــــــــــــــــــــــــــ
ح ق:
همین متن، قبل از ویرایش نهایی
http://www.farhangnews.ir/content/132732
جناب ناشناس؛
کدوم قشقرق؟ بچهها فقط نظرشون رو گفتن، کسی هم توهین نکرده.
شما کاسه داغتر از آش نشید لطفا!
آقای قدیانی وقتی مینوشت، مطمئن بود که اون بند از مطلب، عکسالعمل های خاصی در پی داره.
اینجا بچهها در مورد تمام جملات متنهای آقای قدیانی نظر میدن.
این بیانگر اهمیت دادن بچهها به مطالب و شخص آقای قدیانیه.
البته اون موضوع هم چون خوشایند نیست، کمی ضد حال بود.
یک موضوع دیگه هم اینکه بچههای اینجا به شدت بچههای خوبی هستن و تو این دوره زمونه که حتی همین حزباللهیهامون هزار تا کار می کنن، بیست و شیشیها هنوز سیگار رو هم قبیح میدونن. ضمن اینکه نگران سلامتی نویسنده ارزشمندشون هم هستن.
من از داداش حسین عزیز و سید تقاضا میکنم دیگه کامنتی که به اون بند از مطلب اشاره میکنه، تایید نکنید.
(سعی کردم مرتب بنویسم ولی تبلتم نیم فاصله نداره!)
بالاخره خیابان فلسطین یا خیابان وصال؟
حیف که حال ندارم این متن طولانی رو دوباره بخونم وگر نه تازه جالب میشد!
خدایا! مهمانیات دارد تمام میشود…
قسم میخورم این روز آخر را تاب نیاوردم!
از صبح علیالطلوع مدام دارم افطار میکنم!!
آری…
هنوز هم بغض فروخوردهای در گلویم باقی مانده است…
اونقدر دل آدم مونده پیش ماه رمضان که اگه یکی از «عید فطر» تعبیر کنه به «غم فطر» نباید بهش خرده گرفت!
سکانس “مابعد سوم” را دوست داشتم به جز اون صحبت خصوصیتون با خواننده کلیپ که به نظرم یه کم لوس بود!
شاید هم خالیبندی!!
کلا نویسنده جماعت، علاوه بر کشیدن سیگار، گاهی در عالم هپروت که میرود، خالی هم میبندد!
عید سعید فطر بر همه بیست و ششیها مبارک!
عید همگی مبارک
اللهم اهل الکبریاء و العظمه و اهل التقوی و المغفره…
جناب پیرانی؛
یعنی چه حزباللهیهامون هزار تا کار میکنن؟
اونایی که تو میبینی حزباللهی نیستن!
http://bayanbox.ir/info/3302689594882488064/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B9%D9%84%D9%85%D8%AF%D8%A7%D8%B1
صد شکر که این آمد
و صد حیف که آن رفت…
حلول ماه شوال بر همه دوستان مبارک!
طاعات قبول حق تعالی.
واقعا حلاوت ماه رمضان و عید فطر، بدون خوندن نماز عید کامل نمیشه، مخصوصا اینکه پشت سر «حضرت آقا» باشه.
عید همگی مبارک.
اولا بایرام مبارک!
حاج حسین؛
ترکی میفهمی یه مداحی آپلود کنم گوش کنی؟
متن عالی!
اباالفضل عاشقی شرمنده اولماز
اولونجه منت دشمنده اولماز
رهبر معظم انقلاب در خطبههای نماز عید فطر:
«این آقا (رئیسجمهور آمریکا) گفته است میتواند ارتش ایران را نابود کند! قدیمیهای ما اینجور حرفها را «لاف در غریبی» میگفتند! اگر میخواهند درست بفهمند، اگر میخواهند از تجربههای خود درست استفاده بکنند، بدانند اگر جنگی اینجا اتفاق بیفتد آن کسی که سرشکسته از جنگ خارج خواهد شد آمریکای متجاوز و جنایتکار است.»
سلام؛
ببخشید شمارهتون رو پاک کردم…
چی شده؟!
پس چرا کامنتی تایید نمیشه؟!
عیدتان مبارک!
متنعم بودن از نعمت گرانقدر ولیفقیه عاشورایی نیز، جای شکر صدچندان دارد…
بابی انت و امی یا قائدنا الخامنهای
خیلی وقته کامنت نذاشتم!
نمیدونستم اینقدر تخصصی ویرایش میشه!!
با تشکر از ادیتور محترم…
🙂
واقعا دیگه نگران شدیم….
چرا هیچ خبری نیست آخه؟!؟!
ما محو شعارهای دشمن نشویم
ترسان ز هوارهای دشمن نشویم
این متن مصوب بشود یا نشود
تسلیم فشارهای دشمن نشویم
ما روح خداییم که در یک جانیم
سوریه و قدس و یمن و لبنانیم
این متن مصوب بشود یا نشود
ما پشت ستم کشیدگان میمانیم
شیطان بزرگ بیحیا آمریکاست
در چشم تمام عالمیان رسواست
این متن مصوب بشود یا نشود
سیاست ما هنوز هم پا برجاست
ما بندهی عشقیم و مطیعان هدی
در سایهی مهربانی و لطف خدا
گر ما ز سلاح هستهای بیزاریم
فتوای الهی است، نه تهدید شما
در عرصهی جنگ و درفراروی خطر
باید به کف دست بگیرید جگر
ایران بشود اسیر و تسلیم شما
این وسوسه را بخواب بینید مگر
خود معترف جرم و گناهید امروز
ای بیخبران چه رو سیاهید امروز
یک جملهی ناصحانه از من به شما
که سخت در اوج اشتباهید امروز
بنگر چه حکایت عجیبی است کنون
دشمن در خواب دلفریبی است کنون
نابود شود ارتش ایران؟ هرگز!
این زمزمه لاف در غریبی است کنون
ای دولت کفر! سرنگون خواهی شد
نابود و شکسته و زبون خواهی شد
ما ملت صلحیم ولی جنگ شود
بیحیثیت ازجنگ برون خواهی شد
حسین شریعتمداری:
کلاهی که در ژنو برداشتند، در وین گذاشتند!
یادداشت روز «کیهان»
http://kayhan.ir/fa/issue/480/2
هنوز جوهر توافق خشک نشده…
«مهدی محمدی»
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/BlockPrint/142037
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/BlockPrint/142038
وقتی میروم گلستان شهدا، حتما سر خاک شهیدی میروم که چند قبر آن طرفتر از مزار برادرم است.
تقریبا روبروی «شهید اشرفی اصفهانی» است.
اگر اشتباه نکنم اسمش «شهید رسول صادقی» باید باشد.
قصه این شهید از این قرار است؛
«اوج بمبارانهای هوایی صدام ملعون در اصفهان بود که یک روز بعد از ظهر، یکی از هواپیماهای متجاوز عراقی توسط این جوان غیور و دلاور سرنگون شد. شادی آن روز مردم اصفهان، کم از شادی روزی که خرمشهر آزادشد نبود و البته این آخرین هواپیمای متجاوری بود که در آسمان شهر ما دیده شد! از آن به بعد، هیچ هواپیمای عراقی، جرات نکرد به آسمان اصفهان نزدیک شود درحالی که موشکباران شهرهای دیگر ادامه داشت. چند روز بعد منافقین خیانتکار مزدور، این جوان غیور را دزدیدند و جسد مثله شدهی او به هر نحو ممکن، تحویل خانوادهاش شد.»
حالا عدهای پیدا شدهاند و از ما میخواهند همهی این مصیبتها رافراموش کنیم و…
بقیه اش را خودتان میدانید!
بلای یک بند قطعنامه شورای امنیت بر بند بند «قدرت موشکی ایران»
http://www.tasnimnews.com/Home/Single/804328
سلام!
این همه گیر برای سیگار چیه؟
مرحوم … هم اوایل جوانیشان سیگار میکشیدن و جالب اینکه به خاطر «وابستگی به خدا» بعدها ترکش کردن…
چون نمیخواستن وابسته به هیچ چیز و هیچ کس باشن غیر خدا!
حتی … هم مدتی در جوانی، پیپ و سیگار میکشیدن که البته ایشان هم بعدا ترک کردن.
دو سال پیش «محمدرضا جعفریان» شاعر و نویسنده، توی «برنامه راز» گفت:
«در جلسات شعر … جزء وسایل پذیرایی، سیگار و زیرسیگاری هم میگذارن، چون میدونن تعدادی از شعرا به شکل عجیب غریبی سیگاری هستن! البته بالطبع، در محوطه بیرون، میکشیدن!»
حالا بُل نگیرید و از مضرات سیگار ردیف کنید! خود بنده حقیر گاهگاهی سیگار میکشیدم! الان بیشتر از ده ساله که حتی یه سیگار هم روشن نکردم و البته روشنش رو هم از کسی نگرفتم!! بالاخره «این هم حداکثر، جزء «ایرادات ظاهری» است! حالا ماها هیچ «ایراد باطنی» نداریم؟!»
جمله داخل «…» رو از بیان «آقا» در مورد بدحجابی، تقلب کردم!!
کاش آقای قدیانی هم مثل … به خاطر اوج وابستگی به خدا، قید وابستگی به این لاکردار رو بزنن که خودش از مقامات رشد هستش بلاشک.
خدای نکرده سیل به کسی از قطعهایها آسیب نرسونده که؟؟
همه از پاسخ قاطع رهبر انقلاب به اوباما سر ذوق و شوق آمدند…
اما هیچ کس نگفت؛
پاسخ گزافهگویی رییس جمهور آمریکا را باید همتای دیپلماتیک او یعنی «رئیس جمهور ایران» می داد، نه…!
یک توضیح ضروری درباره کامنتم باید بدهم؛
موشکباران اصفهان البته بعدها هم ادامه داشت، ولی توسط موشکهای دوربرد، نه با هواپیما از فراز آسمان شهر.
http://www.ghadiany.ir/1394/23771/comment-page-1#comment-176545
.
.
.
دوباره و دوباره و… اصلا دهباره گوش کنید رفقا!
چقدر گریهدار است… و چقدر هم زبان حال!
تازه الان متنتان را از دیده گذراندم!
بعد از آن همه خنده، خطوط آخری، اشکی گرفت از چشمم…
«««بین همه عشقای دنیا، عشق است اباالفضل»»»
چقدر رودهدارزی؟
خلاصهتر هم میشد این پست رو نوشت!
امیر تتلو رو بهونه کردی، برای حدیث نفس خودت!
یعنی الان آقای قدیانی دقیقا همدان هستند یا کرمانشاه؟
http://www.ghadiany.ir/1394/23763/comment-page-1#comment-176573
در هر حال، سیگار کشیدن در شهر «باباطاهر عریان» خیلی فاز میده!!
البته اگه “دستورات پزشکی جناب بوعلی در کتاب قانون” ضد حال نزنه!!!
مگه اونکه جناب قدیانی، الان دیگه همدان نباشه -کرمانشاه باشه- که اون دیگه واسه خودش بحث دیگری است!
قلمتان محشر است آقای قدیانی!
این متن، ارزش این رو داره که یه بار دیگه برم بخونمش…
فعلا و بنا به هر دلیل، تلویزیون هم دچار یک استحالهی موقت، در بررسی دقیق و کارشناسانه از «قطعنامه شورای امنیت» و «توافق نامهی ژنو» شده!! الله اعلم.
داداش حسین؛
اونطوری که در سابقهی سوغاتی همدان و کرمانشاه موجوده، این اقلام از بهترین سوغات این دو شهر است که به ثبت ملی هم رسیده.
البته فقط جهت اطلاع گفتمها! نه چیز دیگه! 🙂
– شیرمال
– گردو به خصوص گردوی تویسرکان
– کماج
– حلوا زرده و انگشتپیچ
– نان و روغن و خیلی چیزهای دیگر کرمانشاهی
البته کشمش، آلبالو، انگور و صنایع دستی هم، ایضا در رتبههای بعدی!
دکتر سلام، قسمت ۸۵؛
http://download.snn.ir/filmosot/drsalam85/drsalam85-hq-77.mp4
این روزها گوش دادن مکرر به این نوای «حاج میثم مطیعی» را برای دوستان هم سفارش میکنم:
http://aup.ir/asr-entezar/media/maddahi/93/10/VafatHazratOmolbanin1393%5B06%5D.mp3
«لبیک یا مولا حسین»
در کوچهباغ زندگی
عشق حسینبنعلی
آخر، شهیدم میکند…
از قافله جا ماندهام
در کار دل وا ماندهام
جان مانده روی دستان من
جانم بگیر ای جانان من
ای کربلایت پایان من…
«لبیک یا مولا حسین»
داداش حسین!
ممنون که متن کامنت مرا به زیبایی ویرایش کردید.
کاش من هم توان اینطور نوشتن را داشتم.
موارد حذف شده و اضافه شده کاملا به جا و دقیق بود.
راستش خودم بعد از ارسال نظر، یه آن گفتم؛
نکنه کار نادرستی بود اسم بردن از اشخاصی که اسم بردم؟!
خدا خیرتون بده.
ــــــــــــــــــــ
ح ق:
خواهش میکنم. انجام وظیفه بود و هست و… همینطور هم ادامه دارد از قرار این انجام وظیفه!! و البته این موضوع یعنی معضل، مختص کامنت شما نیست فقط! لیکن همون تذکر همیشگی! دوستان عزیز لطف کنن قبل از ارسال کامنت، ی بار، خودشون محتوای کامنت رو، چه به حیث ظاهر، چه به لحاظ محتوی، چک کنن، بلکه ایرادی نداشته باشه. بله خب! بردن اسامی به آن نازنینی و بزرگی، اصلا و ابدا درست نبود. ی وقت، ما داریم درباره فلان نویسنده و بهمان شاعر حرف میزنیم، ی وقت درباره خوبان روزگار. حالا یه خاطره در همین حد و حدود بگم که اشاره به «رعایت اخلاق» داره. ابوی من، چند ماه قبل از شهادت، به علت فوتبال، زانویش آب میآورد، بعدا این را هم متوجه میشوند که رباط زانویش پاره شده. یعنی که عمل! القصه! ابوی با اونکه ۲ تا بچه داشت و مردی بود برای خودش، هرگز و هرگز جلوی پدربزرگم سیگار نمیکشید. این اواخر، و از اونجا که با مادربزرگم راحتتر بود، گاهی که فضا فراهم بود، جلوی مادربزرگ میکشید، این را هم خود مادربزرگ میخواست و اصرار خودش بود؛ «نمیخواد حالا واسه ما بری حیاط! بشین پیش خودم بکش!» منتهای مراتب، بابااکبر، حتی برای ی بار هم، جلوی پدربزرگم، سیگار دست نگرفت، وای به آنکه بخواهد بکشد! منباب همین احترام، حتیالمقدور جوری وانمود میکرد که پدربزرگم اصلا و ابدا نفهمد ابوی سیگاری است… که خب! تلاش بیخودی بود! 🙂 مگر میتوان چیزی را از والدین مخفی کرد؟ آخرش که میفهمند هیچ، همان اولش هم میفهمند! کات! پدربزرگم برای ملاقات بابااکبر میآیند بیمارستان، همراه گل و شیرینی و کمپوت و چند بسته بهمن!! بابااکبر متوجه بهمنها که میشوند، بنا میکنند تند شدن با پدربزرگ؛ «اصلا کی گفته من سیگار میکشم آقا؟ لطفا برین پس بدین!» پدربزرگ من هم آدم حاضر جوابی بود و هست هنوزم؛ «پسرم! چی رو داری از من پنهون میکنی؟ فقط ۲ تا بچه داری تو! رفتی حیاط بیمارستان، راحت بگیر بکش! درد هم داری، یحتمل بهت مزه میده!» کات دوم! چند روز بعد که باز هم پدربزرگ برای ملاقات نزد پدر میرود، پدر را در گوشه حیاط بیمارستان میبیند آنهم مشغول کشیدن سیگار! خب! برای اینکه پدرم خجالت نکشه، از همون دور، بابااکبر را نگاه میکند تا سیگارش تمام شود! بعد تمام شدن سیگار، میرود جلو و خودش را به بابااکبر نشان میدهد! بابااکبر میگوید؛ «آقا! شما الان دست من سیگار دیدی؟» پدربزرگ میگوید؛ «چطور؟» بابااکبر میگوید؛ «این سیگار، مال خودم نبودها! رفقا آمده بودند ملاقات، یکیشان یک نخ داد که الان با این درد برات خوبه! گفتم بدونین من اهل سیگار نیستم! تقصیر این عوضیها بود!! و الا من و سیگار؟؟» 🙂 دوباره القصه! پدربزرگ میگوید؛ «باز هم برایت چند بسته سیگار آوردهام! اصلا دوست دارم ی نخ پیش خودم بکشی!» بابااکبر میگوید؛ «تا آخر عمر هم، به حرمت مقام پدر، سیگاری پیش شما نخواهم نکشید، حالا بزرگ شده باشم، شده باشم! ۲ تا بچه داشته باشم، داشته باشم! مرد شده باشم، شده باشم!» سوای این حرفها، پدرم که جای خود دارد! این موضوع را چند بار، شخص مرحوم امیرحسین فردی -مرد به آن بزرگی- برایم تعریف کرده بود؛ «حسین! باور میکنی من هنوزم که پدربزرگت را میبینم میترسم از ایشان؟؟!!» توضیح، برای دوستانی که نمیدانند؛ «مرحوم فردی و ابوی، از ۵ سالگی با هم در یک محله بودند و همبازی و خانهیکی به قول معروف!» کات سوم! بابااکبر چند ماه بعد از این عمل، و در حالی که واقعا مجوز پزشکی داشت برای جبهه نرفتن، رفت منطقه! بگذریم که نه سپاهی بود، نه ارتشی، هیچ! پدرم این آخرسریها، در راه رفتن مشکل داشت، به ویژه هنگام دویدن، کاملا تابلو بود که پا ایراد دارد! این را همه رفقای ابوی میتوانند شهادت بدهند! حتی گمانم در کتاب «گردان عاشقان» حاجاصغر آبخضر، اشاره به این موضوع کردهاند که پدرم، اونجایی که بنا بر دویدن تند و سریع بود، لنگلنگان میدوید!! اشاره هم نشده باشه، به خودم شخصا بارها و بارها گفتن این موضوع را. فلذا حرمتها باید حفظ شود؛ چه در رفتار، چه در گفتار، چه در متنی که من مینویسم و چه در کامنتی که شما میگذارید. همچنان کات! تمنا میکنم از دوستان، قبل از ارسال کامنت، باری متن نظرشان را با دقت مطالعه کنند، غلطها را بگیرند، بعد بفرستند. ممنون و متشکر. در ضمن، من خیلی وقت است س…ر را ترک کردهام. فقط گاهی هنگام نوشتن، آنهم زمانی که متن، آزاردهنده داره میشه و سخت، چند پکی به یکی از این چند پیپ میزنم که یادگاری ابوی هستش برایم! این هم بیشتر، بازی با دود هستش تا مثلا پیپ کشیدن حرفهای! از بچههای وبلاگ، راضی نیستم احدی متنی از راقم این سطور بخواند و احیانا لذتی هم ببرد، لیکن اهل هر نوع دودی ولو یک پک به یک سیگار اجارهای باشد! شرعا، عرفا و قانونا! در ضمن، حالم از این موضوع که باب شده رفقا میروند قهوهخانه و دور همی… بهم میخورد اساسی. عجیب کار زشتی است.
http://www.ghadiany.ir/1389/2741
http://www.ghadiany.ir/1388/73/comment-page-1#comment-2191
وای خدای من
یعنی داداش حسین الان همدانه؟
بفرمایید در خدمت باشیم داداش حسین قدیانی!
باور بفرمایید که بد نمیگذره!
هوای این چند روز همدان هم که واقعا محشره و باب دل مسافرین…
در ضمن جزء سوغات استان همدان، سفال و سرامیک عالی شهر لالجینه که میتونید از مغازههای اطراف آرامگاه باباطاهر تهیه کنید.
انشاءالله که خوش بگذره…
«از این موضوع که باب شده رفقا میروند قهوهخانه و…» دمتگرم اساسی!
در ضمن، من فقط از سوغات، «کاک» و همچنان کات!! 🙂
با هم بخندیم!!
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/443365/
سلام
میدونی چاره خلاص شدن از این بحث دود و سیگار و پیپ و… چیه؟
این که هر چه زودتر ی متن جدید بنویسی داداش حسین!
https://www.washingtonpost.com/blogs/worldviews/wp/2015/07/16/watch-iranian-rapper-celebrates-nuclear-power-from-the-deck-of-a-warship/
«تتلو» در «واشنگتنپست» هم رفت و با شعر هستهای نامش ماندگار شد!!
با خواندن دیرهنگام این پست زیبا و سراسر جاذبه و کشش، یاد این دو تا متن قدیمی داداش حسین افتادم که در زیر لینکشان را میگذارم.
یک- “در آستان آسمان، در اوج پرواز، گوش عقاب را فقط “ماه” می تواند بگیرد”.
http://www.ghadiany.ir/1389/5734
دو- “حق با دکتر مددی است، اما عقاب آسیا با ماست…”.
http://www.ghadiany.ir/1391/13623
حسین!
داداش حسین، ده تا کامنت بعد؛
“من؟ سیگار؟ پیپ؟ شوخی میکنید!!؟؟ در این متن هم منظور از حسین قدیانی، اون حسین قدیانی است که قبلا در بسیج دانشجویی، مدیر بودند!!؟؟”
«فلذا حرمتها باید حفظ شود؛ چه در رفتار، چه در گفتار، چه در متنی که من مینویسم و چه در کامنتی که شما میگذارید.»
.
.
.
سربسته و مفید بگم؛
«از بعضی دوستان -ولو آنکه لحن نظرشان آمیخته به طنز و نمک باشد- توقع جنبه و رعایت احترام بیشتری میرود».
.
.
.
کلا یک مقدار، کامنتهای دودی! زیاد شده!! که این اصلا چیز خوبی نیست به نظر من…
آقا ممنون از راهنماییتون.
به روی چشم.
البته ویرایش املایی رو سعی میکنم یاد بگیرم و رعایت کنم.
ویرایش انشائی دیگه دست خودم نیست!
از این ذهن، بیشتر از این برون نتراود!!
امروز متن رو برای بار دوم خوندم!
چقدر دستکاری شده بود!
اصلا با متن اولیه کلی فرق داشت!
متن اول ی حال خوبی داشت؛ صریحتر بود! کلا بیشتر میچسبید!
حسین؛
بر خلاف نظر شما، من، متن فعلی را رندانهتر میدانم. اولا خوب شد که اسامی بعضیها از متن حذف شد، ثانیا خوب شد که در وصف این خواننده، جلوی زیادهروی گرفته شد، ثالثا خوب شد که تندی بعضی جاهای متن هم گرفته شد.
.
.
.
جالب اینکه متن «فرهاد و شیرین» هم دو جور نوشته شده.
یکی این است که “حزبالله سایبر” صبح گذاشت؛
http://hizbullahcyber.com/content/24104
یکی هم در همین “قطعه ۲۶» خودمان است که تا ساعت ۱۳ چند بار ویرایش مجدد شد؛
http://www.ghadiany.ir/1394/23886
.
.
.
این بار اما تفاوت، تنها و تنها متاثر از نهایت دقت داداش حسین در زیباتر، نیز موجزتر نوشتن است، نه چیز دیگری.
دوستانی که حوصلهاش را دارند، هر دو متن را با دقت بیشتر بخوانند و بعد با هم قیاس کنند.
فینفسه بهترین کلاس درس نویسندگی از دل همین قیاس بیرون میآید.
همین که در متن وبلاگ “پانوشت” حذف شد، یکیاش!
کلاس درس نویسندگی است این دو قیاس!
میگویید نه، امتحانش مجانی است!
ما همه با «علمدار دشت کربلا» عشق میکنیم اما نکته مهمتر این است؛
«حفظ حرمت این عاشقی، در همه رفتار و گفتار و کردار…».
فرمودید «راضی نیستم…»، حس پدر فرزندی بهم دست داد! 🙂
بابا! 🙂
سلام حاج آقا!
مطلب بسیار قشنگی بود.
خب البته حاج آقا “صفار” همراهت بوده، اگر هم نبود، با امثال تو کاری نداشتن و ندارن……
به نظرم هیچ لزومی نداره حسین قدیانی درباره همه چی و همه کی، حتی این «…» مطلب بنویسه.
ارزش نویسنده و قلمش میاد پایین……
با همه احترامی که برای آقای قدیانی قائل هستم، فکر کنم من هم باید اعلام موافقت خود را با کامنت بالا بیان کنم!
ارزش نویسنده به اینه که راجع به همه چیز و همه کس بنویسه!
ارزش نویسنده به قلمشه! به اینکه خوب بنویسه!
این همه نویسنده و این همه وبلاگ و سایت وجود داره! چرا من و شما آنجاها نیستیم و اینجاییم؟
اتفاقا بسیار کار خوبی کردند که در این مورد به خصوص نوشتن!
«تتلو» انشاءالله انسان پاکسرشتی است. اگر شما، فیلم مستندی که ساختن را ببینید، به پاکسرشت بودنش پی خواهید برد!
اصلا همین که کسی چون قدیانی برایش قلم زد، یعنی که در وجودش چیزی هست که من و شما شاید خیلی هم آن چیز را نداشته باشیم…