«بیستون ظلم» با «برگه انشاء» ریشه‌کن نمی‌شود!

«فرهاد»م و سوز عشق «شیرین» دارم…

IMG_0204

حسین قدیانی، شهر کنگاور ۳۰ تیر ۱۳۹۴

«آناهیتا» به معنای «بانوی آب‌های بسیار روان و بسیار نورانی» است، آن‌طور که در کتب تاریخی آمده. از قرار در «معبد آناهیتا» چشمه‌ای بوده، سرچشمه جوی‌هایی مطبق و منطبق بر هم. یعنی که رودچه‌هایی پلکانی! «معبد خوش‌اسم، خوش‌رسم، اما مخروبه آناهیتا» به گفته اهل تحقیق، سند محکمی دال بر یکتاپرستی نیاکان ماست. عبادتگاهی دنج، که اینک کنج شهر زیبای «کنگاور» واقع شده. من سه‌پنج روزی است اینجایم؛ عجیب با صفا مردمی دارد. درباره این شهر و این معبد، همین حد را داشته باشید، تا اشاره کنم به «حیرتی درونی» شاید هم «کشفی اندرونی» که در این مسافرت فطرانه همدان و کرمان‌شاه بدان رسیده‌ام! آنی به یاد آورید «تخت جمشید» شیراز را! ایضا همین «بیستون» کرمان‌شاه را! شگفتا! مشرف بر هر دوی اینها، دشتی پهن است عجیب وسیع و حاصل‌خیز! دشتی سبز، دامنه‌وار و هموار که علی‌القاعده نباید کوهی داشته باشد؛ حکمت خدا کوهی دارد بس بلندبالا! زندگی در مجاورت کوه همسایه با دشت، حاکی از سلیقه بسیار خوش ایرانیان ماضی است که دوست می‌داشتند تکیه‌شان بر شکوه کوه باشد، لیکن فرش زیر پای‌شان، دشتی سبزاسبز و هموار، پای همان کوه، چسبیده به همان کوه، وصل به همان کوه! این رشته کوه البرز خودمان، با آنچه قبل‌ها «قریه طهران» خوانده می‌شد، عاقبت، فاصله‌ها داشت نسبتا دور و دراز! بازار فعلی تهران یعنی همین محله گلوبندک و مسجد ارک را بنگرید! طهران قدیم، همین ناحیه بود بعلاوه چند جایی کنار همین منطقه، لیکن فاصله‌اش با رشته کوه البرز، خیلی زیاد بود! الان را نگاه نکنید که «شهر تهران» و «کوه البرز» با هم وصلت کرده‌اند، آن‌هم بی‌آنکه خطبه عقدی، این وسط خوانده شده باشد! از این نکته که بگذریم، «البرز» فی‌الواقع «رشته کوهی دور و دراز» بوده و هست! این، خیلی فرق می‌کند با «کوه بیستون» یا «کوهی که پرسپولیس بدان تکیه زده»! این دو، در قیاس با البرز بزرگ، خیلی هم حالا عرض و طولی ندارند، لیکن از آنجا که در دشتی پهن واقع شده‌اند، لااقل ارتفاع نه چندان زیادشان، در دیده مخاطب، «خیلی مرتفع» جلوه می‌کند! دیروز غروب در «کوه بیستون» و مشخصا کنار اثر بر جای مانده از تیشه فرهاد عاشق، با خود زمزمه می‌کردم؛ «فرهادم و سوز عشق شیرین دارم، امید لقای یار دیرین دارم»!  و «بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد»! بعضی مورخان، بر این باورند که اصلا و اساسا داستان «شیرین و فرهاد» ساختگی است، من اما حرفم چیز دیگری است. این قبیل حکایات، ساختگی هم باشد، باز هیچ چیز از عظمت «داستان راستان عشق و عاشقی» کم نمی‌کند. هر چند بنا به مطالعات، خود به این نکته رسیده‌ام؛ «قصه فرهاد کوه‌کن -بر خلاف خیلی افسانه‌های ساختگی، که البته آنها هم فی‌ حد ذاته فوق‌العاده زیبا هستند- تا حدی ریشه در واقعیت دارد، ولو نه به آن غلظت مشروحه و شدت مطروحه!» حتما فرهادی بوده! حتما شیرینی بوده! حتما عشقی بوده! حتما شرطی برای وصال بوده! حتما بیستونی بوده! حتما تیشه‌ای بوده! نقل است؛ «فرهاد داشت عرق می‌ریخت بلکه با تیشه‌ای ناچیز، ریشه بیستون بدان بلندی را بزند و این «فاصله» را از اساس بردارد. گویا «کوه بیستون» حد فاصل روستای محل زندگی «فرهاد» بوده با آبادی محل زندگی «شیرین». لیکن نابه‌کاران رفتند و به دروغ، خبر مرگ شیرین را به او دادند، آن‌قدر هم سفت و سخت که عاشق بی‌چاره، باورش شد! بعد هم ظاهرا فرهاد، پای همان بیستون، و با همان تیشه عشق، خودش را می‌کشد!» کلیات این قصه، ظاهرا رگه‌هایی از واقعیت را دارد، اما خب! جزئیاتش محل مباحث و اختلافات فراوان است. بعضی گفته‌اند؛ «فرهاد هرگز خودکشی نکرد بلکه بعد از شنیدن آن خبر کذب، باز هم به کندن کوه ادامه داد!» به او طعنه‌ها زدند؛ «وقتی شیرینی در کار نیست، دیگر به عشق که داری بیستون را می‌کنی؟» بنازم اما فریاد فرهاد را؛ «گیرم شیرین نباشد، «خدای شیرین» که هست!» باز بعضی‌ گفته‌اند؛ «شیرین دلش به رحم آمد، خود روانه بیستون شد تا فرهاد را از این کار سخت و جان‌کاه منع کند اما همین که به کوه می‌رسد با جسم بی‌جان فرهاد روبرو می‌شود!» داد از این فرهاد! فریاد از این عشق! کوه‌کن عاشق‌پیشه، آنقدر کوه را با جدیت، مداومت و بی‌وقفه کنده بود که دیگر، نه نایی در بدن داشت، نه حتی تابی برای یک نفس دیگر! چون به قصه عشق رسید این قلم، بگذار یک قلم دیگر هم روایت کنم؛ «لیلی» و «مجنون». «لیلی و مجنون» اما از قرار «افسانه» است. این را حتی خود شاعر نیز غیر مستقیم اشاره‌ای کرده! بخوانید این «نظامی» را که الحق «گنجوی» است! گنج است! گنجینه است! گنج‌نامه است! این «گزینه نظامی ما» بر خلاف آن «گزینه نظامی اوباما» هرگز «لاف در غریبی» نیست؛ از قضا کاملا قریب، آشنا و ملموس است. اساسا قصه عشق، «قصه محسوس» است! گذشته از این کنایه، من اما متحیر مانده‌ام که یک افسانه یحتمل خیالی را چقدر زیبا، چقدر عالی و چقدر واقعی از کار درآورده این حضرت نظامی. درود و رحمت خداوند بر او باد و ذوق و هنرش! بلندآوازه شاعری بود شاهد! اهل شهد شیرین شهود! القصه! «مجنون» بعد از عمری دربه‌دری دنبال «لیلی» آخر سر، چه می‌بیند و چه می‌شنود نمی‌دانم لیکن خوب می‌دانم بنا می‌کند به این جواب؛ «تو پنداری که من لیلی پرستم؟ من آن «لیلای لیلی» می‌پرستم!» درس، درس عرفان است و معرفت، و کلاس، کلاس عشق است و جنون! طرفه حکایتی است؛ روزی مجنون دگری به کوی لیلای دیگری می‌رسد و ظاهرا قراری هم در کار بوده! صبح علی‌الطلوعی، سحری! «معشوقه» اما بنای تنبیه عاشق داشت، چرا که بر این داعیه بود؛ «او فقط حرف عشق را می‌زند!» زین سبب به عمد، اندکی دیرتر سر قرار حاضر می‌شود و… آری! مشاهده می‌کند «عاشق» با آن‌همه لاف گزاف، گرفته خوابیده! عقل می‌کند و از جیب دامنش، چند تا گردو در می‌آورد، آرام می‌گذارد کف دست طرف! ساعاتی بعد «عاشق مدعی» آشفته و سراسیمه از خواب بلند می‌شود و با خود نجوا می‌کند؛ «تو همین به درد گردو می‌خوری و گردوبازی، نه عشق بازی!» این همه را گفتم تا اشاره کنم به نکته‌ای، حال که «رمضان‌الکریم» هم تمام شده؛ «کی و کجا، ما با خدای خود، قراری گذاشته‌ایم، «حضرت دوست» خلف وعده کرده؟! جز این بوده که علی‌الدوام زودتر از ما، حاضر بوده سر قرار؟! کلی هم نازمان را خریده؟! خداوند، کی و کجا مثل این «عاشق ادعایی» وقت قرار، خوابش برده؟! خداوند، کی و کجا مثل این «معشوق سخت‌گیر» این‌همه اذیت‌مان کرده؟! این وسط، اگر «قضا»یی هم شده، «نماز صبح» من و ما بوده، نه «اذان خدا»… که خدا، همیشه خدا، سر قرارش بوده، هست و خواهد بود. حتما خدایی هست! حتما خدایی هست که به وقتش، عاشق‌تر از «فرهاد» می‌شود، به وقتش معشوق‌تر از «شیرین»! خدا خواهد رساند به ما «یوسف فاطمه» را. این همه جدایی، برای شیدایی‌تر کردن «سپیده وصل» است! خداوند منان، خانه آخرالزمانی بشریت را تنها و تنها رو به «خورشید» بنا خواهد کرد! ما اینجا نوشته‌ خود را -خواه عاشقانه باشد، خواه عاقلانه- امام زمانی تمام می‌کنیم، آنجا در جوار «سعدآباد» به بعضی‌ها برمی‌خورد! بگذار بربخورد… که انتقام «قاسم» و «عبدالله» همان به با «شمشیر حسن‌بن‌علی در جنگ جمل» گرفته شود! خدای را حمد که این نوشته دلی هم، دست آخر، امام زمانی تمام شد! «فرهاد» واقعیت باشد یا خرافه، «سوز عشق شیرین» در قلب ما جاودانه خواهد ماند! یک بار دیگر «تیتر» را بخوانید! «بیستون ظلم» با «برگه انشای بدون ضمانت اجرا» ریشه‌کن نخواهد شد؛ «تیشه» لازم دارد! «تیشه‌ای جز تیشه فرهاد»! تبر ابراهیم، ذوالفقار علی، شمشیر سیدالشهدا، علم علمدار… گفتم که! «شمشیر حسن‌بن‌علی در جنگ جمل»!

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. ناشناس می‌گوید:

    به نام خدای عشق و عاشقی
    http://bayanbox.ir/info/493970375610904644/03-Nahj

    این متن، امروز در سایت حزب‌الله سایبر و فردا در روزنامه وطن امروز منتشر خواهد شد.

  2. یکی از پروانه‌ها می‌گوید:

    سلام! چه با ذوق! یک صلوات هم چاشنی این همه زیبایی و عشقی که برای خدا نوشته‌اید!
    کی می‌گه بچه حزب‌اللهی نمی‌تونه مطلب به این زیبایی بنویسه، اونم در وادی عشق؟

    http://www.ghadiany.ir/1394/23763/comment-page-1#comment-176573
    http://www.ghadiany.ir/1394/23763/comment-page-1#comment-176613

  3. صبا می‌گوید:

    ممنون ناشناس!
    گوش دادنش در این ساعت شب، یه ریزه، تکونم داد!
    و؛
    “به نام خدای عشق و عاشقی”! 🙂

  4. قاصدک منتظر می‌گوید:

    http://www.ghadiany.ir/1394/23792/comment-page-1#comment-176610
    “اینکه ملت، جشن نگرفت به خاطر ماه رمضان و لیالی قدر بود و الا بعد اعلام رسمی خبر توافق خوب هسته‌ای، از جشن فتح خرم‌شهر هم شاهد جشن باشکوه‌تری می‌بودیم…”!
    .
    .
    .
    باشکوه‌ترین جشن‌ها، همان به مختص ایستادگی غیور‌مردان سروقامتی‌ باشد که همچون ستون‌های استوار ایستادند…
    عاشقانه همچون شهید «فرهادنصیر قره‌چه‌داغی» با خدای خود معامله‌ای «شیرین» کردند و با خون خود، قدم به قدم این دشت را آبیاری نمودند تا زوزه‌ی هیچ گرگی خبر از خشک شدن وجبی از این خاک پهناور ندهد…
    مدِّ «الفِ»‌ قامت‌شان را به مدد ماه‌تاب، به بلندای آفتاب، امتداد دادند تا دشمن مکار نتواند با حیله و نی‌رنگ کلاه از سر این ملت بردارد…
    .
    .
    .
    عجبا! اینک زیر بار تهدیدها و تحریم‌های ظالمانه، خمودگی سر و صورت بعضی‌ها، «دال» بر بی‌آبرویی سواری دادن‌ «جماعت شهید ندیده و شهید نداده» به دشمن شده…

  5. ناشناس می‌گوید:

    “خدا خواهد رساند به ما «یوسف فاطمه» را. این همه جدایی، برای شیدایی‌تر کردن سپیده وصل است!”

  6. قاصدک منتظر می‌گوید:

    «همیشه خدا، سر قرارش بوده، هست و خواهد بود. حتما خدایی هست! حتما خدایی هست! حتما خدایی هست! به وقتش، عاشق‌تر از «فرهاد»، به وقتش معشوق‌تر از «شیرین»! خدا خواهد رساند به ما «یوسف فاطمه» را. این همه جدایی، برای شیدایی‌تر کردن سپیده وصل است! خداوند منان، خانه آخرالزمانی بشریت را تنها و تنها رو به «خورشید» بنا خواهد کرد!»

    ان‌شاءالله به زودی عطر گل نرگس را در خنکای نسیم سپیده وصل، استنشاق کنیم…

  7. رضا اعتدال‌طلب-پزشک می‌گوید:

    امریکا یک کشوره که به دنبال منافع خودش هست، مثل همه کشورها…
    روسیه، چین، آلمان، فرانسه و…
    فرقی ندارند!
    اون‌ها هم بتونن، همین کار رو می‌کنن!
    اگه فعالیت‌شون کمتره، چون امکانات‌شون کمتره!
    متاسفانه تو کشور ما، اون جو ضد امریکایی که اوایل انقلاب، تو دنیا وجود داشت (با فعالیت‌های ضد استعماری چه‌گوارا و فیدل کاسترو و انقلاب‌های چپی) هنوز تا حدی وجود داره…
    البته نسل جوان، دیگه این مرحله رو پشت سر گذاشته و واقعا فرقی بین ولادیمیر پوتین با اوباما نمی‌بینه!
    اما برای مسلمانان به دلیل مساله قدس و حمایت امریکا از اسراییل، خب می‌شه گفت؛ «تنفر از امریکا، کمی منطقیه» ولی باید سوال کرد؛

    امروز مشکل اصلی فلسطین، نیتانیاهو است یا ابومازن؟
    امروز مشکل فلسطین، دولت اسراییل است یا تشکیلات فشل خودگران فلسطین؟
    آیا این امریکاست که غزه را محاصره کرده و دروازه‌هایش را بسته و اعضایش را زندانی می‌کند یا دولت مسلمان مصر؟

    مساله فلسطین با تغییر نگرش مسلمانان، قابل حله…
    اگه مسلمانان متحد بشن، شکی نیست اسراییل مجبور خواهد شد مناطق اشغالی رو تخلیه و به مرزهای ۱۹۶۷ برگرده…

  8. برف و آفتاب می‌گوید:

    رضا اعتدال طلب-پزشک؛

    ما یقین داریم آن سوی افق مردی هست!
    مرد اگر هست،‌ بدانید! که نامردی هست…

  9. مهدی منتظر می‌گوید:

    جناب اعتدال‌طلب-پزشک؛

    چه اصراری دارید که توجه از دشمنی با شیطان بزرگ رو به بچه شیطون‌ها متوجه کنید؟
    نیاز به عادی سازی روابط با امریکا که از طرف بزرگان هم‌فکرتون، چه فعلی‌ها و چه قبلی‌ها (که در دهه اول و نیمه دهه دوم انقلاب، ادعای مثلا ضد امریکایی بودن‌شون، ما رو یاد مثلا چپ‌های مثلا خلقی مثلا ضد امریکایی می‌انداخت!) و فعلا در اعلام نیاز به توافق هسته‌ای تجلی کرده، باعثش شده؟
    یادم هست تو همون سال‌های مذکور، یه بار جناب ناطق نوری می‌خواست تو مسجد دانشگاه تهران سخنرانی کنه، تحکیم وحدتی‌ها که معرف حضورتون هستن؟؟ گفتند؛ «طرف جناح راستیه و طرفدار غرب» فلذا سیم بلندگو رو قطع کردن!!
    یه بلندگوی دستی به ایشون داده شد!!!!
    هم‌قطارای عزیزتون که فکر اینجاش رو نکرده بودن، با کفش ریختن تو مسجد و شروع کردن به هو کردن تا صدای ناطق رو ساکت کنن!!
    همونایی که یک من ریش داشتند و پیراهن‌شون همیشه رو شلوار بود و بقیه رو آدم حساب نمی‌کردن!!
    بنده حقیر داشتم نماز می‌خوندم؛ با کفش اومدن جای سجده بنده ایستادن!!
    اون موقع بود که ماهیت‌شون برام روشن شد که نه تحمل شنیدن نظر مخالف را دارن، نه برای مقدسات، احترامی قائلن، نه اصلا و اساسا ضد امریکایی هستن!!
    چرا که ضد امریکایی بودن، حتی همین شعار دشمن‌شکن «مرگ بر امریکا» قواعد متین، مستند و مستدل خودش رو داره، و به هوچی‌گری و… نیست!!
    متاسفانه امثال شما، به جای اینکه «دیانت» تعیین کننده سیاست‌تون باشه، «سیاسی‌بازی» معین کننده سیاست‌تون، و «سیاست‌ سیاسی‌باز» معین کننده دیانت‌تون شده!!!!

  10. بی‌قرار وصال می‌گوید:

    رضا اعتدال‌طلب-پزشک؛

    فرق است بین نفرت ما از آمریکا، با موضع ضد آمریکایی کشورهای بلوک شرق در آن مقطع از تاریخ، و یا افراد ضد آمریکایی ما با داد و بی‌داد امثال چه‌گوارا و کاسترو. هم‌چنین اگر سن‌تون ایجاب می‌کند، باید بدانید جهت‌گیری ضد آمریکایی گروهک‌های چپ و التقاطی در سالهای اولیه پیروزی انقلاب اسلامی، از بس افراطی و بی‌مبنی بود، در نهایت سر از دامان خود آمریکایی‌ها در آوردند! بنابراین، میان آن مواضع، با مواضع ضد آمریکایی ما که شعاری و تو خالی نیست، فرق‌های بسیار اساسی وجود دارد. موضع ضد آمریکایی و ضد شیطانی ملت ایران، بر گرفته از تعالیم و آموزه‌های قرآنی و به تبعیت از رهبر انقلابی و ولی فقیه برجسته قرون؛ حضرت امام خمینی است که آمریکا را «شیطان بزرگ» نامیدند……

  11. پاشازاده 88 می‌گوید:

    سلام
    چرا مطلب قبلی را که راجع به «جام زهر» بود، حذف کردین؟
    من مطالب‌تان را فرصت کنم مطالعه می‌کنم!
    به سهم خودم ممنونم…

  12. شیدا می‌گوید:

    اعتدال‌طلب؛

    خداییش شماها توى همه چى، این جور بى‌سلیقه هستین؟!
    حیف نبود که فضاى این اثر زیباى ادبى که هنرمندانه، تاریخ و جغرافیا، ورزش و سیاست، ادبیات و سفر و حرفه را چنین زیبا و دل‌نشین، کنار هم قرار داده، با کامنت به‌هم ریخته نامتجانس بى‌منطق التقاطى خودتون خراب کنین؟؟!!
    اصلا امریکا خوب، این “معبد آناهیتا” به این قشنگی، حیف نبود که با کامنت مخدوش و بی‌منطق‌تان، ولو یه ذره دچار خدشه بشه؟؟؟!!!

  13. سیداحمد می‌گوید:

    بی‌قرار وصال؛

    کامنت‌تان عالی بود اما داداش حسین، آن‌هم در سفر، بیش از این نرسیدند مرتبش کنند! واقعا آرزو می‌کنم بعضی دوستان، قبل از ارسال کامنت‌، یک بار، دو بار، اصلا ده بار، متن خود را چک کنند، بعدا بفرستند! این ظلم در حق حسین قدیانی و وقت اوست که روزی چند ساعت، صرف اصلاح کامنت من و شما شود، آنهم حتی در سفر!! داریم می‌بینیم که هم وبلاگ را به روز می‌کنند و هم کامنت‌ها را ضمن ویرایش به لحاظ کمی و کیفی، تایید! پس “ظلم” به چی می‌گن دیگه؟! زحمت می‌کشین کامنت طولانی و عمدتا خوب به حیث محتوی می‌گذارین، زحمت این رو هم بکشین که همین کامنت رو زیبا و تر و تمیز ارسال کنین… ممنون اگر رعایت کنید و کنیم!

    پاشازاده ۸۸؛

    متن حذف نشده، بلکه در قسمت “بایگانی صفحه بیست و شش” و حتی “تازه‌ترین مطالب حسین قدیانی” در پایین ستون سمت چپ وبلاگ، موجود و قابل دست‌رسی است.

  14. حسین می‌گوید:

    می‌گن؛ حاج آقایی رفت ی روستا، می‌خواست بره منبر. قبل از منبر، بنده خدایی اومد بهش گفت: «حاجی! اینجا یک عده به یزید اعتقاد دارند، راجع به یزید چیزی نگو!» چند لحظه بعد، دوباره اومد گفت: «حاجی! اینجا ی عده‌ای هم به عمر سعد اعتقاد دارند، راجع به عمر سعد هم چیزی نگو!» دوباره اومد گفت: «حاجی! اینجا ی عده هم هستند که به ابن زیاد اعتقاد دارند، راجع به اون هم چیزی نگو!» دوباره اومد گفت: «حاجی! راستی اینجا ی عده به شمر هم اعتقاد دارند…!»
    دیگه شیخ از کوره در رفت و گفت: «آقا! می‌خوای بگم امام حسین داشت رد می‌شد از ذوالجناح افتاد، شهید شد؟!»
    .
    .
    .
    حالا این شده داستان امروز ما و این سینه چاکان آمریکا! جنایات آمریکا در حق ما و همه مظلومان عالم، «مثنوی هفتاد من کاغذ»ه. همین الان، یمن و سوریه و عراق و… جلوی چشم ماست. به همه اینها از اعتدال‌طلب و اصلاح‌طلب باید این جمله حضرت آقا رو گفت که؛
    «امروز هر کس دنبال بزک کردن چهره کریه آمریکاست خائن به این ملت است! مواظب باشید ندانسته به این ملت خیانت نکنید!»
    .
    .
    .
    در ضمن، از سال ۴۱ و ۴۲ وقتی هنوز خیلی‌ها حتی اسم اسراییل رو هم نشنیده بودند، امام خطر اسراییل و آمریکا رو «با هم» اعلام می‌کردند. حالا کار ی عده به جایی رسیده که می‌گن؛ «خمینی تحت تاثیر کمونیست‌ها بوده!!» واقعا آلزایمر هم بد دردیه!

  15. شیدا می‌گوید:

    «گیرم شیرین نباشد، «خدای شیرین» که هست!»
    «تو پنداری که من لیلی پرستم؟ من آن «لیلای لیلی» می‌پرستم!»

  16. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    «چقدر زیبا، چقدر عالی و چقدر واقعی!»…
    .
    .
    .
    و چقدر اما، «بیستون‌ ظلم» با «تیشه‌ ویرایش»، ظلم در حق «ح‌سین ق‌دیانی» و وقت اوست!!

  17. قاصدک منتظر می‌گوید:

    برای ریشه‌کنی «بیستون ظلم» تیشه‌ی غیرتی لازم است که با هر کوبه،‌ فریاد «هیهات منا الذلة»اش، لرزه به پیکره‌ی کفر افکَنَد…
    «برگه انشاء» بعید نیست ترفندی باشد برای دور زدن حکاکانی که سعی دارند از «بیستون ظلم» تندیس هوش و ادب بتراشند!
    به پای ویران کردن بنیاد شیطان، از خون فرهادها، چشمه‌هایی جاری‌ است که گِل کردن‌شان و زخمه بر تن ماهیان‌اش، کار شیرین‌عقلان و نامردان روزگار است!

    ای کاش! زمینی‌اندیشان دریابند؛
    خدا همیشه هست…
    شهدا زنده‌اند…
    و عظمت در خون فرهادهای دشمن‌شکن است!

  18. مسافر می‌گوید:

    حاجی اگه خودت سیاسی‌اش نکرده بودی، من نمی‌نوشتم این مطلب رو در باب این متن زیبا.
    الحق خوب نوشته شده، فقط اگر این «کنایه‌های سیاسی» در آن نبود، از قضا «سیاسی‌تر» یعنی «رندانه‌تر» می‌شد، چه اینکه……

  19. ساقی می‌گوید:

    افسانه بودن ماجرای «لیلی و مجنون» را از من بپرسید که «ادبیات» خوانده‌ام!
    اتفاقا از «فرهاد و شیرین» واقعی‌تر است حکایت «قیس‌بن‌ملوح»
    جوانی از قبیله «بنی‌عامر» که داعیه عشقش به لیلی، او را «مجنون» هر کوی و برزن کرد برای رسیدن به معشوق!

    بگذاریم و بگذریم حکایت این عاشقی را که البته به سیاق همه عاشقی‌های شاعرانه نظامی، حتما افراط‌هایی در بیان ماجرا شامل حالش شده! اما از واقعیت، قطعا به دور نیست اصل ماجرا!

    ــــــــــــــــــــــ

    حسین قدیانی:
    بابت تذکرتان ممنون… اما بدانید اولا نکته بیان شده را خودم هم لابد می‌دانستم، لیکن جز این فرد، اشاره‌ به نامهای دیگری هم شده که مثلا همان «مجنون» قصه نظامی باشند، فلذا با اشاره به بعضی اشعار خود نظامی بزرگ در باب «لیلی و مجنون» ایضا سایر مطالعاتی که داشته‌ام، حدسم بر این است که این قصه، واقعیت خارجی به آن معنی نداشته باشد. باز الله اعلم! ثانیا متاثر از خروجی‌های متعدد و ملموس و محسوس حکایت «فرهاد و شیرین» بر این باورم که این حکایت، واقعی‌تر از قصه «لیلی و مجنون» باشد. باز هم الله اعلم! ثالثا نه متن من، نه نقد شما استاد معزز، و نه این جواب مختصر، هیچ کدام نافی اصل «داستان راستان عشق و عاشقی» نیست. رابعا همین که یک ادبیات خوانده، نوشته این پست را وقت می‌گذارد، می‌خواند، تذکر می‌دهد و نقد می‌کند، فی‌نفسه برایم عزیز و محترم است. زنده و سلامت باشین و عاقبت به خیر ان‌شاءالله.

  20. صبر می‌گوید:

    چرا وقتی با نظری مخالفت می‌کنید، دربست مخالفت می‌کنید و حق را نمی‌بینید؟!
    سخنان زیر از آقا رضااعتدال‌طلب به حق است؛

    «امروز مشکل اصلی فلسطین، نیتانیاهو است یا ابومازن؟ امروز مشکل فلسطین، دولت اسراییل است یا تشکیلات فشل خودگران فلسطین؟ آیا این امریکاست که غزه را محاصره کرده و دروازه‌هایش را بسته و اعضایش را زندانی می‌کند یا دولت مسلمان مصر؟ مساله فلسطین با تغییر نگرش مسلمانان، قابل حله… اگه مسلمانان متحد بشن، شکی نیست اسراییل مجبور خواهد شد مناطق اشغالی رو تخلیه و به مرزهای ۱۹۶۷ برگرده…».

    آقای قدیانی! ا
    اگر هنوز آنحایید، حتما «غار کرفتو» و «قوری‌قلعه» را برید!
    خوشبختانه مدتی که کردستان بودم، همه جای کردستان و کرمان‌شاه را دیدم؛ بسیار دیدنی است.
    «پالنگان» و دریاچه «زری‌وار» هم یادتون نره! 🙂
    ــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    من چند روز پیش «روستای کلنجین بودم واقع در آبگرم همدان» یعنی که «گردنه آوج»… و خلاصه، محل اجدادمان. سه‌پنج روزی هم هست که رفتیم کرمان‌شاه؛ روزی کنگاور، روزی صحنه، روزی خود کرمان‌شاه، روزی طاق بستان و… صدالبته در این سفر، بنای رفتن به کردستان نداریم که مثلا مریوان و دریاچه نازش؛ «زری‌وار» را ببینیم! البته من قبلا همه جای کردستان را رفته و گشته‌ام. از «بیجار شیعه نشین» بگیر تا «لب مرز سنی نشین». در این سفر، عاقبت، «غار علی‌صدر» را رفتم و دیدم، هر چند که قبلا تا «گل‌تپه» و «کبودرآهنگ» بلکه «روستای علی‌صدر» را رفته بودم!! القصه! ایران را عشق است. ساعاتی پیش صحنه‌ای در همین «صحنه» دیدم که به زودی برای‌تان خواهم نوشت در صفحه اصلی وبلاگ. من یک هفته نیویورک، آنهم منطقه منهتن که به عبارتی گران‌ترین جای دنیاست چرخیدم اما برای دیدن دنیا، همین در «صحنه» بودن یعنی همین «در صحنه بودن» کفایت می‌کند!! 🙂

    در ضمن! من هم مثل شما با اون بخش از کامنت دکتر موافق بودم، به حدی که پررنگ شد، نه من‌باب شیطنت، بلکه از روی موافقت، لیکن… دکتر عزیز، با اون بخش از کامنت‌شان، در وهله اول، دار و دسته خودشان را زیر منگنه برد!! به نظر شما، ما الان بیشتر داریم از جان‌کری می‌خوریم یا فساد نفتی و گازی همین جناب زنگنه؟؟ طرف، پرونده داره این هوا، اونم در ابعاد جهانی! نمی‌شه هم بدبختی نقدش کرد! چرا؟ چون وزیر هستش!! باور می‌کنین به وطن امروز تذکر دادن که وارد این خط قرمز نشین؟؟!! فلذا «تشکیلات خودگردان» فقط در «فلسطین» نیست!! اینجا هم خودش را دارد می‌گرداند عین چی!! 🙂

    http://www.ghadiany.ir/1394/23886/comment-page-1#comment-176649

    با همه این اوصاف، اینکه دوستان، گاهی چند نفری می‌ریزن روی سر ی نفر، کار درستی نیست به نظرم. بارها گفته‌ام؛ «جناب دکتر، انسان بااخلاق و شریفی هستند» اما شریف‌تر هم می‌شوند اگر که شیطان بزرگ را کمی کمتر برای ما بزک کنند!! 🙂

    ما مردمان بسازی هستیم، نرم و آرام و مردم‌دار! دو دقیقه‌ای هم دوست می‌شویم با همه… همه حتی آن اهل سنت ساکن در صحنه، لیکن یک سر سوزن از شعار «مرگ بر آمریکا» کوتاه نمی‌آییم!! برای این شعار، ما شهید داده‌ایم… «شهید»! می‌فهمید؟ می‌فهمند؟ «استکبار جهانی به سرکردگی آمریکای جهان‌خوار» پای ثابت اراجیف من نیست؛ پای ثابت وصیت‌نامه شهداست!! دروغ می‌گم؟؟

  21. امیرحسین می‌گوید:

    رضا اعتدال‌طلب-پزشک؛
    «امروز مشکل اصلی فلسطین، نیتانیاهو است یا ابومازن؟ امروز مشکل فلسطین، دولت اسراییل است یا تشکیلات فشل خودگران فلسطین؟ آیا این امریکاست که غزه را محاصره کرده و دروازه‌هایش را بسته و اعضایش را زندانی می‌کند یا دولت مسلمان مصر؟»

    واقعا با کامنتت حال کردم…
    اتفاقا تو ایران هم مشکل اصلی آمریکا نیست، مشکل اصلی آمریکاپرست‌ها و بورژواهای نوکر آمریکا هستن……

  22. ناشناس می‌گوید:

    با دیدن این چند کامنت آخر، تازه می‌فهمم مرتب و منظم کردن کامنتها، چقدر به بهتر خوانده شدن‌شان کمک می‌کند!

    ــــــــــــــــــــــــــ

    حسین قدیانی:

    من‌باب توضیح مجدد؛ کامنتها ساعاتی نزدیک به یک روز، بدون ویرایش تایید شده بودند که بعد، اصلاح شدند!

  23. زهره می‌گوید:

    این جناب قدیانی، فقط «الهی قمشه‌ای» نشده بود که اونم حاصل شد!!
    البته قشنگ بود متن!

  24. بیست شیشی می‌گوید:

    چرا کامنتها ویرایش نشده تایید شده؟!……

  25. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    بسیار زیبا بود.
    مقدمه، متن، نتیجه، همه عالی.

  26. حدیث می‌گوید:

    از متن مشخصه که نویسنده، «عشق زمینی» رو درک نکرده، چون نمی‌تونه خوب و دل‌نشین بنویسه!
    ـــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    از کامنت شما هم مشخصه که بهتر بود با اسم «حدیث جعلی» کامنت می‌گذاشتید! 🙂

  27. چشم انتظار می‌گوید:

    یک بار دیگر «تیتر» را بخوانید! «بیستون ظلم» با «برگه انشای بدون ضمانت اجرا» ریشه‌کن نخواهد شد؛ «تیشه» لازم دارد! «تیشه‌ای جز تیشه فرهاد»! تبر ابراهیم، ذوالفقار علی، شمشیر سیدالشهدا، علم علمدار… گفتم که! «شمشیر حسن‌بن‌علی در جنگ جمل»!

  28. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش حسین؛
    از «فرهاد دیروز» خیلی خوب به «فریاد امروز» رسیدین!

  29. چشم انتظار می‌گوید:

    این همه را گفتم تا اشاره کنم به نکته‌ای، حال که «رمضان‌الکریم» هم تمام شده؛ «کی و کجا، ما با خدای خود، قراری گذاشته‌ایم، «حضرت دوست» خلف وعده کرده؟! جز این بوده که علی‌الدوام زودتر از ما، حاضر بوده سر قرار؟! کلی هم نازمان را خریده؟! خداوند، کی و کجا مثل این «عاشق ادعایی» وقت قرار، خوابش برده؟! خداوند، کی و کجا مثل این «معشوق سخت‌گیر» این‌همه اذیت‌مان کرده؟! این وسط، اگر «قضا»یی هم شده، «نماز صبح» من و ما بوده، نه «اذان خدا»… که خدا، همیشه خدا، سر قرارش بوده، هست و خواهد بود. حتما خدایی هست! حتما خدایی هست که به وقتش، عاشق‌تر از «فرهاد» می‌شود، به وقتش معشوق‌تر از «شیرین»!

  30. چشم انتظار می‌گوید:

    تصنیفی از «حسام‌الدین سراج» که بی‌ربط با متن نیست؛
    http://song95.ir/download/artist_1202/2047/1424803922.mp3

  31. امیری حسین می‌گوید:

    حدیث؛
    از کجای متن، دقیقا مشخصه؟ می‌شود ما را هم روشن کنید!

  32. امیری حسین می‌گوید:

    واقعا متن وبلاگ، خیلی بهتر از متن حزب‌الله سایبر درومده!
    http://www.ghadiany.ir/1394/23771/comment-page-1#comment-176634

  33. امیری حسین می‌گوید:

    راستی «سیداحمد» کجاست؟
    هیچ معلومه؟

  34. خواننده قدیمی قطعه می‌گوید:

    به نظرم نوشته زیباتون اگه سیاسی نمی‌شد آخرش، خیلی بهتر بود و بیشتر به دل می‌نشست، البته قسمت امام زمانش رو نمی‌گم‌ها!

  35. ناشناس می‌گوید:

    آقای قدیانی!
    تازه می‌فهمم چه زجری می‌کشید موقع ویرایش کامنت‌ها!!

  36. حسین قدیانی می‌گوید:

    هم‌الان در شهر «صحنه» هستم واقع در استان کرمان‌شاه. یعنی که هم‌چنان در سفر. فلذا به دلیل عدم وقت، این چند کامنت آخر، بدون ویرایش، تایید شد… تا الان که وقت بگذارم، دستی به سر و روی‌شان بکشم و از حیث ظاهر و باطن، اصلاح‌ کنم بعضی نظرات شما دوستان خوب را.

    انصافا از این کامنت؛
    http://www.ghadiany.ir/1394/23886/comment-page-1#comment-176638
    تا این کامنت؛
    http://www.ghadiany.ir/1394/23886/comment-page-1#comment-176673

    که بدون بازبینی و غلط‌گیری تایید شدند، خودتان قیاس کنید با کامنت‌های قبلی ویرایش شده. فقط هم البته در این پست نیست؛ حدودا ۳۰ کامنت هست که از دیروز بعد از ظهر تا الان -الان دقیقا ساعت ۲۳:۰۵ است- آمده و اغلب هم نیاز مبرم دارند به بررسی مجدد. خدا خدا می‌کنم اغلب دوستان، «آن‌لاین باشند الان»، و قبل از آنکه کامنتها را تا دقایقی دیگر ویرایش کنم، «وضعیت» را ببینند و انصافا بگویند که این، ظلم در حق وقت راقم این سطور هست یا نه؟! هم‌الان فقط قول ۲ تا متن به «وطن امروز» داده‌ام، یکی هم به بر و بچه‌های «حزب‌الله سایبر»! باید وقت کنم یا نه؟

    فی‌الحال، همین «کامنت بالا» را بنگرید! جالبه که نظردهنده محترم یا محترمه «نگران زجر من موقع ویرایش کامنتها» هم هست، لیکن خودشان بعد از «آقای قدیانی»، نه «علامت تعجب» گذاشته‌اند، نه احیانا «نقطه‌ویرگول»! علاوه بر این، «‌می‌فهمم» را هم «میفهمم» نوشته‌اند و… باز، دو جای دیگر کامنت کوتاه‌شان، نیازمند ویرایش است!! حالا این کامنت دوستی است که نگران زجر نگارنده موقع تایید کامنتهاست، وای به حال دوستان بی‌خیال!! 🙂

    این تن بمیره، همین ۳ کامنت پشت بند هم یعنی چی آخه؟! یعنی این ۳ عزیز، برای اینجا، ایضا وقت من، حرمتی قائل نیستن، می‌خوام بدونم برای نظر و قلم خودشون هم هیچ ارزشی قائل نیستن؟؟!!

    «کاموا»؟؟؟!!! 🙂
    http://www.ghadiany.ir/1394/23886/comment-page-1#comment-176651

    «ب.
    ود متن»؟؟؟!!! 🙂
    http://www.ghadiany.ir/1394/23886/comment-page-1#comment-176655

    این دیگه خیلی باحاله! از قول من هم نظر داده!! کانه خودم لالم!!! 🙂
    http://www.ghadiany.ir/1394/23886/comment-page-1#comment-176656

    همین‌جا، جا دارد تشکر کنم از دوستانی مثل «برف و آفتاب»، «چشم‌انتظار»، «قاصدک منتظر»، «فرهنگی» و… البته «مبصر محترم» که خودشان زحمت مرتب کردن کامنت‌شان را می‌کشند! بابا! شما که می‌دونین من «حساسیت مضاعف» دارم روی ظاهر کامنتها و مرتب بودن‌شان، پس چرا رعایت نمی‌کنید؟؟!! آیا دوست دارید «صفحه کامنتهای وبلاگ قطعه ۲۶» که متعلق به خودتان است، بشود حکایت صفحه کامنتهای فلان سایت یا بهمان خبرگزاری، همین‌طور شلم شوربا؟؟!!

    حالا خوبه ایام به عبارتی «ایام تعطیلات» هست و کامنتها خیلی هم زیاد نیست، اما واقعا و بدون تعارف عرض کنم خدمت‌تون که گاهی در طول یک شبانه‌روز، اصلاح نظرات شما، دست کم و روی هم ۲ یا ۳ ساعت از وقت مرا می‌گیرد!! خدایی انصاف است؟؟ آیا من بی‌کارم؟! خب من دوست دارم اگر روزی، بزرگی، استادی، اهل فنی، روی تیتر متنی از متون قطعه ۲۶ کلیک کرد، جدای از محتوای نظرات، حتی با همین ظاهر تر و تمیز نظرات هم صفا کند!

    انصافا از
    http://www.ghadiany.ir/1394/23886/comment-page-1#comment-176638
    تا این
    http://www.ghadiany.ir/1394/23886/comment-page-1#comment-176673

    قابل قیاس با کامنتهای قبلی پست است؟؟ جدا قابل قیاس است؟؟ حالا باز الان خوبه، چرا که هم تعداد کامنتها خیلی زیاد نیست، هم غلط‌ها نسبتا کمه، اما ی وقتایی به خداوندی خدا، اشکم درمیاد تا کامنتهای‌تان را مرتب کنم! گاه شده یک بار کامنت شما دوستان عزیز را می‌خوانم، بعد دومرتبه، شاید هم سه‌مرتبه… اون‌وقت تازه متوجه می‌شم چی گفتین!! بعد تازه‌تر! کارم شروع می‌شه!! یعنی از نو نوشتن همان کامنت!! 🙂 باور می‌کنید گاهی از بس شلخته کامنت می‌گذارین، مجبورم کل نظرتان را از صفر تا صد، با قلم خودم بنویسم؟؟!!

    القصه! چند هفته پیش، استاد محترمی که بعد از مدتها آمده بود و ساعاتی چرخی زده بود در وبلاگ، می‌گفت: «چقدر قلم نظردهنده‌های وبلاگت، شبیه قلم خودت شده!» 🙂 به ایشان گفتم: «اغلب این بچه‌ها، الان نزدیک ۵ سال شاید هم بیشتر، مشتری هر شب و روز قطعه ۲۶ هستند، فلذا چیز عجیبی نیست که قلم‌شان نزدیک به قلم خودم شده باشد، اما… می‌دونی چیه استاد! گاه می‌شود که خودم بعد از خواندن چند باره یک کامنت، دوباره آنرا بازنویسی می‌کنم! یعنی حرف، مال کسی است که کامنت گذاشته، لیکن، قلم، قلم خودمه!!» 🙂

    خب من لذت می‌برم وقتی این استاد معزز، «تعریف» می‌کند از کم و کیف کامنتهای شما عزیزان نازنین در قطعه ۲۶ آنهم در شرایطی که با وجود این همه «شبکه اجتماعی» و «بشکه اشتباهی»، اغلب مطالب وبلاگ، کلی کامنت قابل، هم به حیث عدد، هم به حیث محتوی دارد، اما هزینه این رخداد مبارک از جیب وقت خودم دارد می‌رود، البته استثنا کنم عده معدودی از دوستان را. جز کامنتهای ایشان، اغلب کامنتها درب و داغان است! چرا؟ چرا باید این‌جور باشد؟ آیا من الان نمی‌توانم این وقت شب، بروم کوچه‌باغ‌های این شهر زیبا و از هوای خنک «صحنه» لذت ببرم؟ پس در ازای ارزشی که برای «نظرات مخاطب» قائلم، متقابلا دوست دارم مخاطب نیز ارزش قائل شود برای نظر این حقیر و خوب و تر و تمیز و مرتب کامنت‌ خود را ارسال کنند.

    حالا بروم سر وقت ویرایش کامنتها! فقط ویرایش کامنتهای همین پست، دقایق یا ساعاتی بعد، در «کامنتی مجزا» به شما خواهم گفت که چقدر از وقتم را گرفته! صبر کنید…

    صدالبته تنها و تنها یک نفر، یعنی سرکار خانم «شیدا» بنا به دلایلی که خودتان هم احتمالا می‌دانید، مستثنای از این تذکر هستند.

  37. برف و آفتاب می‌گوید:

    واقعا درست می‌گین جناب قدیانی!
    کاش دوستان، به خصوص «دوستان ثابت» رعایت کنند!
    اینکه با گوشی کامنت می‌گذارم و… هرگز بهونه نمی‌شه برای کامنت پر از غلط و نامرتب!
    دلم برای شما و وقت‌تان آنهم در سفر سوخت!!

  38. چشم انتظار می‌گوید:

    خیلی خصوصی
    داداش حسین؛ خیلی بر سر من منت می‌ذاری……

  39. چشم انتظار می‌گوید:

    حقیقتا؛ ویرایش کامنت، چه از لحاظ نگارشی، چه انشائی، چه به خصوص محتوایی و کیفی، سخته… و چقدر هم منظره بدی داره، وقتی کامنتها بدون ویرایش تایید می‌شه…

  40. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش حسین؛
    شما، همیشه در «صحنه» هستید… 🙂

  41. برف و آفتاب می‌گوید:

    آخ جون! من! 😉
    من یک سال کرمانشاه درس خوندم. شهر خیلی قشنگیه. اون سالی که ما اونجا بودیم، بیستون ثبت جهانی شد. مراسمش رفتیم. خیلی خوب بود.
    چقدر هم با دوستم می‌رفتیم طاق‌بستان، قایق سواری!!

  42. چشم انتظار می‌گوید:

    همدانی هم که باشی، کرمان‌شاهی هم که باشی، با این توضیحاتِ دقیق و تفاصیلِ زیبا از نگاه و زبان شما، دوست داری چند باره این آثار را به نظاره بنشینی! چه رسد کسی، چنین آثار و چنین مردم با صفایی را از نزدیک ندیده باشد!!
    احسنت به این استعداد الهی.

  43. ناشناس می‌گوید:

    خصوصی
    حلال کنید! 🙁

  44. فرهنگی می‌گوید:

    خصوصی
    خدا قوت جناب قدیانی. در رابطه با رعایت آداب کامنت‏‌گذاری، صد البته حق با شماست.
    اما ویرایش کامنت اخیر جناب‏عالی!!
    سطر بیست و یکم؛ نگرن… نگران
    سطر بیست و چهارم؛ هموار بر دوش خویش می‌کنند…؟؟!!
    سطر بیست و هفتم؛ خوتان… خودتان

    واقعا عذرخواهی می‏‌کنم. اولین بار بود به قلم صحیح و صریح شما جسارت کردم!

  45. حسین می‌گوید:

    با سلام
    آقا اجازه! ما ادبیاتمون ضعیفه، فرق نقطه و ویرگول و علامت تعجب رو زیاد نمی‌دونیم!
    ولی از این به بعد بیشتر سعی می‌کنیم تا درست‌تر بنویسیم!
    ـــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    اولا کامنتت به لحاظ محتوی -و تقریبا مثل همیشه!- خیلی خیلی خوب بود. خودم هم نشنیده بودم. خوب و دقیق هم ربطش دادی به موضوعات روز… اما به «حیث ظاهر»، همون کامنت رو قیاس کن با اینکه الان هست! ثانیا… چی رو ثانیا؟ حرفم رو گفتم دیگه تمام و کمال! 🙂

  46. شیدا می‌گوید:

    من واقعا نمى‌دونم چطورى باید از شما و بچه‌هاى عزیز این قطعه بهشتی ۲۶ تشکر کنم؟
    همیشه سعى مى‌کنم ویرایش را یاد بگیرم ولى ظاهرا استعدادش رو ندارم!
    بارها تصمیم گرفتم دیگه کامنت نگذارم تا وقت گران‌بهاى شما گرفته نشه، ولى این اعتیاد شیرین را ترک کردن واقعا مشکله!
    این یه استثناست که یک نویسنده …، این همه براى خوانندگانش احترام قائل باشه و براشون وقت بگذاره و اونا رو درک کنه!
    با همه وجودم از شما ممنونم!
    و براى همه زحماتى که مى‌کشید از خداوند مهربان برای‌تان اجر بى‌همتا، آرزومندم!

  47. ناشناس می‌گوید:

    اولا تشکر ویژه بابت زمان‌هایی که هنر قلم شما، شامل حال نظر ما می‌شه و اون نظر رو زنده می‌کنه!
    ثانیا لطف شما بیش و شرمندگی ما بیش‌تر! چون هر چقدر سعی می‌شه نظری بدون اشکال نگارشی گذاشته بشه، باز هم نیاز به اصلاح شما داره!

  48. حسین قدیانی می‌گوید:

    با اینکه خیلی هم زیاد نبودند کامنت‌ها -با احتساب کامنتهای پستهای دیگه، دقیقا ۲۹ کامنت بود!- ویرایش همین تعداد کامنت، دو ساعت و سی و پنج دقیقه وقتم را گرفت! از این زمان، البته حدود یک ساعتش متعلق به جوابهایی بود که بعضا به کامنتها دادم.
    در ضمن، وسیله ایاب و ذهاب هم هست!! 🙂

  49. حسین می‌گوید:

    فدایی داری!
    من دیگه کامنت نمی‌گذارم، می‌خوام تو اوج خداحافظی کنم!!

  50. همشهری باکری می‌گوید:

    حرفی نیست
    غیر از این که حدیث عشق
    گر چه در دفتر نگنجد
    اما در “قطعه بیست و شش” بگنجد!
    ــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    ممنون بابت لطفی که فرمودید، لیکن بی‌تعارف، من خودم این کار را دوست دارم! یعنی منتی سر شما اصلا و ابدا بنا ندارم بگذارم! اساسا خودم لذت می‌برم از نوشتن، حتی آن قسمش که مرتبط به ویرایش نظرات شما دوستان باوفا و باصفا باشد!* از این گذشته، واقعا احترام قائل هستم برای مخاطبم، آنهم مخاطبانی چون شما، فلذا بدم میاد صفحه کامنت‌های متعلق به خودتان، نامنظم باشه.

    *حالا جو گیر نشین نامنظم کامنت بگذارین‌ها! 🙂

  51. یکی از پروانه‌ها می‌گوید:

    سلام
    بابت مزاحمت در وقت برای اصلاح نظرات ببخشید.
    بیایید یک بار، فقط نظرات خوب که نیازی به اصلاح ندارند را تایید کنید!
    یعنی ی جور مسابقه… تا شاید حس رقابت، ما رو وادار به منظم‌تر کامنت گذاشتن کرد!

  52. قاصدک منتظر می‌گوید:

    «فرهادم و سوز عشق شیرین دارم، امید لقای یار دیرین دارم»!

    مقصود عاشقان دو عالم لقای توست
    مطلوب طالبان به حقیقت رضای توست

    هر جا که شهریاری و سلطان و سروری‌ست
    محکوم حکم و حلقه به گوش گدای توست

    بودم بر آن که عشق تو پنهان کنم ولیک
    شهری تمام غلغله و ماجرای توست

    هر جا که پادشاهی و صدری و سروری‌ست
    موقوف آستان درِ کبریای توست

    قومی هوای نعمت دنیا همی پزند
    قومی هوای عقبی و ما را هوای توست

    هر جا سری‌ست خسته شمشیر عشق تو
    هر جا دلی‌ست بسته مهر و هوای توست

    کس را بقای دائم و عهد قدیم نیست
    جاوید پادشاهی و دائم بقای توست

    گر می‌کشی به لطف گر می‌کشی به قهر
    ما راضی‌ایم هر چه بود رأی، رأی توست

    امید هر کسی به نیازی و حاجتی‌ست
    امید ما به رحمت بی‌منتهای توست

    هر کس امیدوار به اعمال خویشتن
    «سعدی» امیدوار به لطف و عطای توست

  53. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    عض وختی کح فحمیدم عاشغ اثلاه کامنتی، صعی می‌کنم مرطب کامنط بضارم!
    غربانط!!

  54. ناشناس می‌گوید:

    🙂

  55. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    «خصوصی»

    «کامنتها»، «پستها»، «مدتها» و… چرا؟!! چرا باید این‌جور باشند؟!!

    مگه می‌شه؟؟ مگه داریم؟؟

  56. خواهر شهید می‌گوید:

    نمی‌دانم چرا وقتی صحبت توافق می‌شود، ناخودآگاه -به غلط یا درست- یاد «کاپیتولاسیون» می‌افتم و صدای امام خمینی از آن نوار کاست قدیمی، توی گوشم می‌پیچد؛
    «…من اعلام خطرمی کنم… ملت ما را فروختند…»!

  57. به «خواهر شهید» می‌گوید:

    نظر شما به نظر من البته، همان‌قدر «افراط» است که جشن الکی‌خوش‌ها «تفریط».
    فکر می‌کنم تا سایه امام خامنه‌ای بر سر این کشور بلند است، هیچ کس نمی‌تواند این کشور و این ملت را بفروشد!
    این نگاه البته، بی‌انصافی در حق دولت و تیم مذاکره کننده هم هست… و متغایر با نظر امام خامنه‌ای.

  58. بیست ششی می‌گوید:

    حدیث!
    فقط باید “عشق آسمانی” را تجربه کرده باشی تا بتوانی مثل این مطلب را بنویسی!!

  59. ناشناس می‌گوید:

    «معبد خوش‌اسم، خوش‌رسم، اما مخروبه آناهیتا» به گفته اهل تحقیق، سند محکمی دال بر یکتاپرستی نیاکان ماست. عبادتگاهی دنج، که اینک کنج شهر زیبای «کنگاور» واقع شده. من سه‌پنج روزی است اینجایم؛ عجیب با صفا مردمی دارد. درباره این شهر و این معبد، همین حد را داشته باشید، تا اشاره کنم به «حیرتی درونی» شاید هم «کشفی اندرونی» که در این مسافرت فطرانه همدان و کرمان‌شاه بدان رسیده‌ام!

    واقعا قلم، عالی است… جای تبریک است به نویسنده.
    این عصر جمعه‌ای، حسابی چسبید خواندن متن… که آخرش هم امام زمانی تمام شد.

    «فرهاد» واقعیت باشد یا خرافه، «سوز عشق شیرین» در قلب ما جاودانه خواهد ماند!

  60. چشم انتظار می‌گوید:

    نه چندان بی‌ربط!
    پشت یک نیسان آبی (!) این جمله رو دیدم، به نظرم جالب اومد:
    نانوا هم، «جوشِ شیرین» می‌زند. بیچاره «فرهاد»؟!

  61. پیرمرد می‌گوید:

    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

  62. شیدا می‌گوید:

    نظامى گنجوى آنجا که علت به نظم درآوردن داستان «خسرو و شیرین» را بیان مى‌کند، یک بیت زیبا دارد «کمر بستم به عشق این داستان را، صلاى عشق در دادم جهان را؛ مبادا بهره‌مند از وى خسیسى، به جز خوش‌خوانى و زیبانویسى» که شامل حال نویسنده و خوانندگان عزیز «قطعه ٢۶» هم مى‌شود.

  63. همشهری باکری می‌گوید:

    فدایی داریی حاج حسین!
    منتها گوشی، ویرگول و علایم ویرایشی نداره والله!!

  64. همشهری باکری می‌گوید:

    قــول دادَم تـا حــَریــمـَت مــادَرم را بِـبَرَم
    سَـنَ قـوربان یا حُـسِـیـن جـان، مـَنـی بـَدقـول اِلــَمه…

    سالروز تخریب قبور ائمه بقیع را خدمت امام زمان (عج) تسلیت عرض می‌کنم.

  65. نسیم می‌گوید:

    خب یکی مثل من که کلا درس ادبیات و مخصوصا زبان فارسی‌اش، چه تو مدرسه، چه تو دانشگاه ضعیف بوده، چه کار باید بکنه؟
    البته به قول دوستان، سعی می‌شه کامنتها طوری باشه که به کمترین ویرایش و اصلاح نیاز داشته باشه، اما خب…

  66. دل آرام گیرد به یاد خدا می‌گوید:

    یا حق
    خدا قوت
    واقعا لذت بردم…

    قدیم‌ها که این شرایط «رعایت اصول نگارش» رو وضع نکرده بودید، موقع کامنت گذاشتن، دستم می‌لرزید، حالا کلا باید بی‌خیال نظر دادن بشم! خصوصا که بعید می‌دونم نظراتم مهم هم باشه واسه کسی!
    وجود و قلم‌تون الهی همیشه مستدام!

    اللهم عجل لولیک الفرج

  67. حدیث می‌گوید:

    امیری حسین!
    صرفا به عنوان خواننده این متن، دوست داشتم نویسنده در انتهای قسمت اول که در مورد شیرین و فرهاد و لیلی و مجنون می‌نویسد، اندک نتیجه‌گیری هم بفرماید که؛ «جگر شیر نداری، سفر عشق مرو»…

  68. ناشناس می‌گوید:

    شما که انقدر ضد استکبار هستی -غیر ا ز سفر زیارتی به نیویورک البته!- یک سری به مشهد بزن……

  69. پاشازاده 88 می‌گوید:

    ممنون از «سیداحمد»!

  70. محمد می‌گوید:

    فراخوان جشنواره پوستر بیداری
    http://www.posterbidari.com

  71. محسن آقاپور می‌گوید:

    سلام!
    زیبا بود…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.