خودت کلمه‌اش را پیدا کن!

مکه آل‌سعود

شهر نزول جرثقیل، نه جبرئیل!

آنچه در زیر می‌آید برشی کوتاه از سفرنامه حج حسین قدیانی است که در تاریخ دوشنبه هفده آبان ۸۹ ساعت یک‌ونیم نیمه‌شب نوشته شده.

از در و دیوار پیداست به شهر مکه رسیده‌ایم. اتوبوس می‌پیچد به «مرکز توجیه‌الحاج» و پشت سر چند اتوبوس دیگر. از مدینه تا مکه، تابلویی به نام «غدیر خم» که در همین مسیر است ندیدم اما تابلوست که آل‌سقوط بدش نمی‌آید به هر بهانه‌ای زوار خانه خدا را با یک صف عریض و طویل درگیر کند که مثلا چه خبر است! نه به این اسم دهان پر کن «مرکز توجیه‌الحاج» و نه به توزیع آب زمزم در بطری یک بار مصرف برای زائرین در این مرکز. این آب زمزم را در مرکزی غیر از «توجیه‌الحاج» و مثلا «توزیع‌الماء» هم می‌شد داد! و اصلا ما هم باورمان شد که این آب زمزم است! به صرف این برچسب روی بطری؛ «مکتب‌الزمازمة‌الموحد»! و چند جوان عرب و یا شاید هم کارگر خارجی داشتند دعوا می‌کردند این وقت شب. و شانه خالی کردن از زیر کار. و این همه آنچه که «مرکز توجیه‌الحاج» ما را بدان توجیه کرد! و در همین مرکز، اوج خصومت آل‌سقوط با ایرانی‌ها را به وضوح می‌شد دید. این جمله را به عربی و انگلیسی و اردو و آلمانی و فرانسوی و روسی نوشته بودند ولی به فارسی نه. و جمله؛ «وزاة‌الحج. ترحب بضیوف‌الرحمن و تتمنی لهم حجا مسرورا و سعی مشکورا. اخی‌ الحاج‌الکریم… الخ!» و دشمنی با شیعه را فروکاستن تا این حد که «اهلا و سهلا» را به زبان سارکوزی بگویی اما به زبان سلمان، نه! آنهم در کجا؟ در حج! و با یک اقیانوس مسلمان! و این همه آدم از قوم سلمان! تا رسیدن به مسجدالحرام و استقرار در هتل، مثل خوره‌ها داشتم دید می‌زدم بیرون را که نام یک مدرسه به نظرم جالب آمد؛ مدرسه «عبدالله‌ابن‌زبیر»! شارع؟ همان اول باید دقت می‌کردم که نکردم. این مدرسه جان می‌دهد برای اینکه آقازاده فراری، مهدی هاشمی محصلش باشد! کمی بیشتر در شهر چرخ می‌زدیم مدرسه «معاویة‌ابن‌ابی‌سفیان» را هم لابد می‌دیدیم! در مدینه خبر گرفتم از اوضاع تهران که دوستی گفت: «شایعه شده مهدی هاشمی در خفا برگشته!» پرسیدم از صحت و سقمش. گفت: «نمی‌دانم!» فقط این را می‌دانم که الان سمت چپم مسجد تنعیم است. از جمله مواقیت شهر مکه. و آن دورتر؛ برج ساعت یا همان برج‌الابراج معروف که چه سریع ساخته شد. و انصافا چه عظمتی! و منقش به الله اکبر! و نماد خانه خدا از راه دور. خانه خدا در پست‌ترین زمین‌ها و نمادش در اوج آسمان! و نمادش یک بت! بتی بزرگ که شکستنش کار ابراهیم نیست. ابراهیم تبر داشت. با تبر نمی‌توان بت برج‌الابراج را شکست. و راستش هیچ کجا رسول خدا را غریب‌تر از شهرش مدینه ندیدم و هیچ کجا خدا را غریب تر… نه! غریب‌تر که کفر می‌شود؛ خودت کلمه‌اش را پیدا کن! هیچ کجا خدا را … از شهرش مکه و خانه‌اش کعبه ندیدم. حکام آل‌سقوط خیال می‌کنند صاحبخانه خانه خدا هستند؛ سایه هر بتی که بخواهند بر سر خانه خدا خراب می‌کنند! نزدیکای مسجدالحرام، مکه را با این شکل و شمایل، بیشتر شهر نزول جرثقیل دیدم تا جبرئیل. اما گریه‌های مادرم که بغل دستم نشسته، حکایت از آن دارد که تحت هر شرایطی اینجا خانه خداست. اینجا کعبه است. اینجا صفا و مروه دارد. عرفات دارد. فاطمه اینجا به دنیا آمده. آدم و حوا اینجا به معرفت زهرا رسیده‌اند. مزار خدیجه اینجاست. محمد در همین زمین پا به گیتی گذاشته. مزار عبدالمطلب و ابوطالب اینجاست. غار حرا اینجاست. کوه ثور اینجاست. حجرالاسود اینجاست. رکن یمانی اینجاست اما «هیچ کجا برای ما کرب و بلا نمی‌شود!»

این نوشته در یمین ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    بسم الله…

  2. زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی می‌گوید:

    «مکه و مدینه را باید از زیر نگین این حضرات بیرون کشید و دو شهر بین‌المللی اسلامی اعلام کرد».

    جلال آل‌احمد، خسی در میقات

  3. بیست و شیشی می‌گوید:

    «هیچ کجا برای ما کرب و بلا نمی‌شود!»

    اللهم ارزقنا…

  4. :) می‌گوید:

    جراثقیل!

    جمع مکسره؟

  5. لبیک یا حسین می‌گوید:

    خصوصی
    از نامی که انتخاب شده اصلا خوشم نیامد
    بر وزن هم بودن کلمات همیشه زیبایی ایجاد نمی‌کند

  6. قاصدک منتظر می‌گوید:

    گاهی آنقدر حس غربت سنگین است که واژه‌ها هم از نفس می‌افتند و جایگزینی ندارند؛ حتی برای اسم خاص «الله»…
    در میان کفر و پستی، قریب‌ترین‌ها، غریب‌تر می‌نمایند…
    .
    .
    .
    اما
    جنون کرب و بلا برده مرغ روحم را…
    به حسین می‌رسی، غربت عالم و آدم فراموشت می‌شود…
    به کعبه می‌نگری، می‌دانی کعبه عشاق جای دیگری‌ست…
    قدم در هر خاکی می‌زنی، باز هم دلت مست تربت حسین است…
    در قربانگاه هم بوی محرم می‌آید…

  7. سیداحمد می‌گوید:

    در آرزوی خواندن کتاب سفرنامه حج حسین قدیانی…

  8. صبا می‌گوید:

    آقا سید؛

    یه جمله‌ای دارن آقای قدیانی نقل به این مضمون که دلمان از روز کاری شنبه گرفته، می‌ندازیم گردن عصر جمعه! اصلش را شما می‌دانید؟ فکر کنم شما بهتر از خود ایشان جمله‌ها رو به خاطر دارید! 🙂
    .
    .
    هنوز کربلا دعوت نشدم ولی حسی را که در کنار کعبه داشتم هیچ وقت تجربه نکرده بودم. واسه همین نمی‌دونم و خوب نمی‌فهمم در کنار کعبه هم آیا «هیچ کجا برای من کرب و بلا نمی‌شود»؟!

  9. من می‌گوید:

    وقتی حرام خدا را حلال و بلکه واجب‌کرده‌اند!

    http://enqelabi.mihanblog.com/post/10

  10. سیداحمد می‌گوید:

    خانم صبا؛

    با مضمونی که شما گفتید، فکر کنم حسین قدیانی چند تایی جمله دارند، از جمله:

    «الان دو سه روز است دارم به این فکر می‌کنم آن همه جمعه‌ای که آمارش از دستم در نرفته بود، غروبش دلم به خاطر چی تنگ می‌شد و می‌گرفت؟! به خاطر شنبه فردا و آغاز یک هفته کاری یا غم بی‌خورشیدی؟!… می خواهم اعتراف بکنم؛ بی زحمت رویت را بکن آن طرف!»
    http://www.ghadiany.ir/1390/6274

  11. صبا می‌گوید:

    ممنون مبصر اما این نبود!

  12. سیداحمد می‌گوید:

    خانم صبا؛

    فکر کنم می‌دونم کدوم متن رو می‌خواید، اما الان خونه نیستم و اینترنت خوب ندارم!
    برگشتم خونه پیداش می‌کنم!

  13. قاصدک منتظر می‌گوید:

    صبا؛

    فکر کنم منظورتون جمله‌ای از این متنه؛
    «۲ رکعت نماز دل شکسته ظهر می‌خوانم در عصر ظهور به امامت مهدی فاطمه، قربة‌الی‌الله»
    http://www.ghadiany.ir/1389/5130

    «می‌بینی؟!… آینه‌های آدینه را مه گرفته و ما آرام‌آرام داریم به نیامدنت عادت می‌کنیم آقا… قرن‌هاست که بی‌تو، خیلی هم به ما بد نگذشته انگار. عصر جمعه دل‌مان از روز کاری فردا می‌گیرد و خیال می‌کنیم دل تنگ تو هستیم.»

  14. صبا می‌گوید:

    ممنون قاصدک!

    ی جورایی به این جمله ایمان دارم.
    البته بعد از شنیدنش یقین پیدا کردم.
    بماند که زنده و آن‌لاین –در همایش سایبری‌ها در قم– از زبان خود نویسنده شنیده بودمش و چقدر باهاش اشک ریخته بودم!
    امروز دوستی می‌گفت که حال دلش خرابه.
    بهش گفتم که خیلی وقته خرابی حالم رو به معنویت ربط نمی‌دهم -اساسا حد این حرف‌ها نیستم- و به گناهانم گره می‌زنم و خواستم این جمله را مثال بیاورم که یادم نیامد!

    «می‌بینی؟!… آینه‌های آدینه را مه گرفته و ما آرام‌آرام داریم به نیامدنت عادت می‌کنیم آقا… قرن‌هاست که بی‌تو، خیلی هم به ما بد نگذشته انگار. عصر جمعه دل‌مان از روز کاری فردا می‌گیرد و خیال می‌کنیم دل تنگ تو هستیم.»

  15. چشم‌انتظار می‌گوید:

    خدا کنه آرزوی خوندن کتاب «سفرنامه» حج داداش حسین رو اون دنیا نبرم!
    به یقین یکی از آثار ماندگار خواهد بود…

  16. رهگذر می‌گوید:

    آقا جان!
    بیا که جنگ با این طایفه ابوسفیان فرماندهی شما را می‌طلبد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.