۸ سال دفاع مقدس در جنگ تحمیلی و ۸ ماه دفاع مقدس در جنگ نرم

کشتی انقلاب “مسافر کشی” می کند؛ “منت کشی” نمی کند

یک ریگی در کفش شما بود که ریگی در “VOA” از همه شما به نیکی یاد کرد

یک قدم. دو قدم. سه قدم. چهار قدم. پنج قدم. شش قدم. هفت قدم. هشت قدم. نه قدم. ده قدم. یازده قدم. دوازده قدم. سیزده قدم. چهار ده قدم. پانزده قدم…چهار صد و بیست و یک قدم. چهار صد و بیست و دو قدم. چهار صد و بیست و سه قدم. چهار صد و بیست و چهار قدم. چهار صد و بیست و پنج قدم. چهار صد و بیست و شش قدم. چهار صد و بیست و هفت  قدم. چهار صد و بیست و هشت قدم. راهپیمایی تمام شد؛ کلا چهار صد و بیست و هشت قدم شد؛ شما هم کوه کندید. خسته مباد گام های تان! من یک بار از روی “سی دی” شمردم و یک بار هم خودم که گذرم به خیابان فلسطین، تقاطع انقلاب افتاد، از منتهی الیه این تقاطع (قشنگ چسبیدم به دیوار!) تا پمپ بنزین وصال، گام هایم را شمردم؛ شد سیصد و پنجاه و یک قدم. رفتم خشک شویی ژاندارک، لباس ام را گرفتم  و برگشتنی، برای احتیاط، دوباره قدم هایم را شمردم؛ شد همان سیصد و پنجاه و یک قدم. این تفاوت میان چهار صد و بیست و هشت قدم با قدم های من یعنی؛ سیصد و پنجاه و یک قدم، امری طبیعی است و اگر به قصه ریزش ها و رویش ها برنگردد، حتما به اختلاف سن افراد برمی گردد؛ هر چه باشد جوانان به نسبت پا به سن گذاشتگان، گام های شان را بلند تر بر می دارند ولی من همان چهار صد و بیست و هشت قدم را حساب می کنم؛ اگر با ارفاق هر قدم را نیم متر حساب کنیم، چهار صد و بیست و هشت قدم می شود دویست و چهارده متر اما از میدان امام حسین (ع) تا میدان آزادی “نه هزار و هشت صد متر” است یا به عبارتی ” نوزده هزار و شش صد قدم”. پدر شهید محمد زاده با هشتاد و یک سال سن، در روز ۲۲ بهمن، نوزده هزار و شش صد قدم راهپیمایی کرد و از بعضی ها نوزده هزار و صد و هفتاد و دو قدم بیشتر برای انقلاب اسلامی قدم برداشت. محافظ هم نداشت. “فا لله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین”. تازه من کلی به خواص ان شاء الله با بصیرت حال داده ام و مسیر برگشت را اصلا حساب نکردم؛ من فرض را بر این گرفتم که “حاج رضا” هم مسیر برگشت را با ماشین، آنهم با ماشین ضد گلوله به منزل برگشته است. من با این فرض نوزده هزار و شش صد قدم به بعضی ها ارفاق کرده ام؛ یعنی من نوزده هزار و شش صد قدم تقلب کردم به ضرر پدر یک شهید و به نفع بعضی ها. این تقلب فدای یک تار موی “مهدی هاشمی”! باز هم عده ای بگویند؛ فلانی به بزرگان کشور توهین کرد. من نوزده هزار و شش صد قدم برای بعضی ها برداشته ام که “حسن روحانی” دو تایش را برنداشته!! حالا “قدم” را ول کن، “قلم” را بچسب؛ بسم رب الشهداء و الصدیقین. یک هقته بیشتر نتوانستم “دل نوشت” ننویسم. چه کنم که دل، تسلیم درد شد. این روزها دلم پر درد است. در سینه، صد سینه سخن دارم. سال هاست آخر اسفند و در آستانه بهار، یکی رخ در نقاب خاک می کشد. این قصه با فوت مرحوم “حاج احمد آقا” آغاز شد و هر سال، آخر سال فرشته مرگ در خانه صاحب خانه ای را دق الباب می کند. از کجا معلوم؛ شاید امسال نوبت من باشد. شاید نوبت شما باشد. شاید نوبت یکی از خواص بی بصیرت یا یکی از سران فتنه باشد. شاید هم نوبت یکی از مدافعین ولایت باشد. من به دلم افتاده امسال هم آخر سال یکی از میان ما می رود و از دامن دنیا دست اش کوتاه می شود. بالاخره مرگ، حق است؛ شتری است که دیر یا زود در خانه ما خواهد خوابید. خدایا! دیگران را نمی دانم اما اگر این زمستان، آخرین زمستان عمر من است از تو می خواهم غریبانه بمیرم. چند تا دعا می کنم؛ خدایا! به خواص ما بصیرت، به عوام ما صبر، به خطبای ما نکته، به علمای ما عمل، به نومیدان ما امل، به مرفهین ما الم، به سرداران ما علم، به نشسته های ما قدم، به خموشان ما قلم، به نو قلمان ما نثر، به مغلوبین ما نصر، به شعرای ما شعور، به علی مطهری، اندیشه مطهر، به شیخ بی سواد، یک جو عقل، به خاتمی، صداقت، به موسوی، قطره ای از خون دیالمه، به مدعیان خط امام، امام، به فرزندان شهدا، معرفت، به اساتید ما غیرت، به دانشجویان ما شهامت، به حنجره های ما فریاد، به پنجره های ما نور، به ضعیفان ما زور، به منتظران ما ظهور، به دنیا زدگان ما گور، به سبزهای ما سیادت، به موسسه تنظیم ما صیانت، به زنان ما زینب، به استوانه های نظام، دفاع از انقلاب، به آقازاده ها، قناعت، به ناطق، نطق، به لاریجانی، یک رنگی، به آن یکی لاریجانی، عدالت، به خون شهدا، جوشش، به حزب الله ما خروش، به دشمنان ما انصاف، به دوستان ما صلابت، به هنرمندان ما تعهد، به نویسنده های ما ایمان، به سینه های ما سکینه، به کینه های ما منطق، به زنده های ما حیات و به مرده آخر سال امسال، هر که می خواهد باشد، وفات در حین گفتن صلوات یا در حال صلات ببخش. خدایا! ما را به مرگی جز شهادت از این دنیا مبر. لحظه ای دو دست بریده علمدار کربلا را از دستان علمدار انقلاب جدا مکن. ما را قدر دان نعمت همراهی ولایت و ملت قراربده. ناخدای باخدای “کشتی انقلاب” را تا پهلو گرفتن در کناره خورشید یاری کن. به ما بیاموز که برائت از دشمن را به بهانه حفظ ادب، تحریم نکنیم. حالا از کجا خدایا شروع کنم؟ آهان، فهمیدم؛ این روزها همه جا صحبت از “کشتی انقلاب” است. در “گوگل”، کشتی نوح را سرچ کردم، اثری حتی از بقایای این کشتی هم نبود. در ساحل گوگل باید سراغ “کشتی تایتانیک” را گرفت. “نوح” را باید در “قرآن” جست و جو کرد و “پسر نوح” را در “یاهو”. “سید حسن نصر الله” را باید در “سفینه النجاه” جست و جو کرد. پسر نوح، بی بصیرت بود و لیاقت سوار شدن بر کشتی نوح را نداشت. پسر نوح ساده لوح بود و کشتی نوح را به بلندای کوه فروخت. پسر نوح خیال می کرد نوح، دیکتاتور است و دارد حرف زور می زند. پسر نوح نمی دانست که پیامبران آمده اند دیکتاتوری بت ها را بردارند. “پسر نوح با بدان بنشست/ خاندان نبوت اش گم شد/ سگ اصحاب کهف روزی چند/ پی نیکان گرفت و مردم شد”. ناخدای باخدای کشتی انقلاب، سیدی است که نسل اش به “نوح” برمی گردد. تاریخ شناسان هر جا چهار تا چوب و تخته در کنار ساحلی می بینند، خیال می کنند از بقایای کشتی نوح است. بقایای کشتی نوح “قایق عاشورا” بود که روح “مهدی باکری” از آن به آسمان پر کشید. “ناو شکن جماران” مابقی کشتی نوح است. خامنه ای بقیه نوح است و ما مابقی فرزندان نوح. آری،  ما همه پسران نوح هستیم؛ “سام” و “حام” و “یافث”. “کنعان” تقصیر خودش بود که غرق شد. نوح گناهی نداشت. نوح همه پسرانش را از “پیله جاهلیت” درآورد و “پروانه” کرد ولی کنعان اصرار داشت که “کرم” باشد. کرم از خود کنعان بود. کنعان خیال کرده بود همین که برود بالای کوه و شکلک در بیاورد برای نوح و برای کشتی نوح، دیگر از سیل در امان است. کنعان به جای کمک به نوح در ساختن کشتی، برای خود برج عاج و تخت و تاج ساخت. کنعان به نوح و سام و حام و یافث می گفت امل. برای نوح، چپ و راست، اصول گرا و اصلاح طلب، یافث و کنعان هیچ فرقی نداشت. نوح، کشتی را ساخته بود برای همه. به همه هم گفت، چند بار هم گفت: “بیایید با ما”. کنعان اما به خرجش نرفت. نوح، “آقا” بود و سام و حام و یافث، یک “پارچه آقا”، اما کنعان، “آقازاده” بود. آقازاده ها کلا با کشتی میانه خوبی ندارند. پسران رهبرم یک پارچه آقا هستند و هیچ ویلایی به نام هیچ کدام شان نیست. آقازاده ای که ویلا دارد، هرگز نمی فهمد راز حضور رهبر در “ناو شکن جماران” آن هم در چند کیلومتری ناوهای هواپیمابر دشمن چیست. آقازاده ها در پنت هاوس قرآن نمی خوانند. جوجه کباب سرخ می کنند؛ آنهم در شرایطی که:
“به نوح وحی شد؛ از قوم تو جز کسانی که ایمان آورده اند، هرگز کسی ایمان نخواهد آورد. پس از آنچه می کردند غمگین مباش. و زیر نظر ما و به وحی ما کشتی را بساز و درباره کسانی که ستم کرده اند با من سخن مگوی، چرا که آنان غرق شدنی اند. نوح کشتی را می ساخت و هر بار که اشرافی از قومش بر او می گذشتند، او را مسخره می کردند. می گفت: اگر ما را مسخره می کنید، ما نیز شما را همان گونه که مسخره می کنید، مسخره خواهیم کرد. به زودی خواهید دانست چه کسی را عذابی خوار کننده در می رسد و بر او عذابی پایدار فرود می آید. تا آنگاه که فرمان ما در رسید و تنور فوران کرد، فرمودیم؛ در آن کشتی از هر حیوانی یک جفت، با کسان ات- مگر کسانی که قبلا در باره او سخن رفته است- و کسانی که ایمان آورده اند، حمل کن. و با او جز عده اندکی ایمان نیاورده بودند. و نوح گفت: در آن روان شدن اش و لنگر انداختن اش، بی گمان پروردگار من آمرزنده مهربان است. و آن کشتی ایشان را در میان موجی کوه آسا می برد و نوح پسرش را که در کناری بود بانگ در داد؛ ای پسرک من! با ما سوار شو و با کافران مباش. گفت: به زودی به کوهی پناه می جویم که مرا از آب در امان نگاه می دارد. گفت: امروز در برابر فرمان خدا هیچ نگاه دارنده ای نیست، مگر کسی که خدا بر او رحم کند. و موج میان آن دو حائل شد و پسر از غرق شدگان گردید. و گفته شد؛ ای زمین! آب خود را فرو بر و ای آسمان! خود داری کن. و آب فرو کاست و فرمان گذارده شد و کشتی بر جودی قرار گرفت و گفته شد؛ مرگ بر قوم ستم کار. و نوح پروردگار خود را آواز داد و گفت: پروردگارا! پسرم از کسان من است و قطعا وعده تو راست است و تو بهترین داورانی. فرمود: ای نوح! او در حقیقت از کسان تو نیست. او دارای کرداری ناشایسته است. پس چیزی که به آن علم نداری، از من مخواه. من به تو اندرز می دهم که مبادا از نادانان باشی. گفت: پروردگارا! من به تو پناه می برم که از تو چیزی بخواهم که بدان علم ندارم. و اگر مرا نیامرزی و به من رحم نکنی از زیان کاران باشم. گفته شد؛ ای نوح! با درودی از ما و برکت هایی بر تو و بر گروه هایی که با تو هستند فرود آی. و گروه های هستند که به زودی برخوردار شان می کنیم، سپس از جانب ما عذابی دردناک به آنان می رسد. این از خبر های غیب است که آن را به تو وحی می کنیم. پیش از این نه تو آن را می دانستی و نه قوم تو. پس شکیبا باش که فرجام از آن تقوا پیشگان است”. “سوره مبارکه هود، آیات ۳۶ تا ۴۹”
آنکه ترس جز از خدا، در قاموس اش معنا ندارد، مولای تقوا پیشه ماست. مولای ما چون مرد پای آرای ما ایستاده، نه هشت ماه که بیست سال. خودش گفت: پای آرای ما ایستاده حتی آرای اشتباه ما. ما اما نه قوم لوط ایم نه قوم عاد نه قوم نوح نه قوم ثمود. خطا شاید بکنیم اما خط مان درست است. از خطا هم زود بر می گریم. از همین روست که خامنه ای اشتباه ما را به درست دشمن نمی فروشد. ما خیال می کنیم این ما هستیم که رهبر را دوست داریم اما حقیقت این است که او عاشق ماست. مولای ما عاشقانه ما را دوست دارد. ما به “هاشمی” رای دادیم و او پای آرای ما ایستاد. ما به هرکسی که درست یا نادرست، رای دادیم، خامنه ای به عشق ما حکم اش را تنفیذ کرده است. مولای ما عاشق چشم و ابروی هیچ کس نیست. عاشق آرای ماست. عاشق آبروی ماست. این عشق البته دوطرفه است. خامنه ای نگران ما مردم است در چالوس، که زیر آن باران شدید خیس نشویم اما ما هم نگران “علی” هستیم که تنها نماند. پیر زنی زنگ زده بود دفتر روزنامه و می گفت: “خامنه ای که آمد، با خود باران رحمت آورد”. ببار ای ابر، ای باران که ما را تا این ناخدای باخدا کشتی بان است، ترسی از توفان و سیل نیست. باز باران با ترانه با گهر های فراوان می چکد بر بام خانه سام و حام و یافث. کنعان را اگر سیل برد، نه تقصیر باران بود نه آن پیامبر دوران. کنعان خودش نخواست وارد “سفینه نجات” شود. اصلا حق اش بود که غرق شد. دل ات برای کنعان نسوزد. یک عده همچین که به کنعان می رسند با ادب می شوند و دل شان نازک می شود. اهانت به کشتی بان انقلاب را تحمل می کنند ولی تاب شنیدن از گل نازک تر به کنعان را ندارند. پس درد ادب ندارند، کلا مرض دارند! کنعان اما امروز هم درس عبرت نگرفته و رفته بالای یک برج باشکوه و بلند تر از کوه دارد به ناو شکن جماران می خندد. کنعان رفته بالای برج نیاوران و دارد به ما به ناو شکن جماران زبان درازی می کند؛ یکی از این حضرات کناعنه که مثل کنه به تنه بیت المال چسبیده به من می گفت: “الان که صلح است، ناوشکن برای چیست”؟ جواب اش را ندادم؛ غرق که شد خودش آدم می شود. باورم هست؛ کنعان امروز هم دیرتر از سگ اصحاب کهف آدم می شود. نوح به کنعان اندرز داد ولی وقتی دید کنعان آدم بشو نیست، دیگر منت اش را نکشید. مولای ما هشت ماه پدری کرد اما جمهوری اسلامی بنا ندارد منت کسی را بکشد. لیاقت سران فتنه همین است. کلاس “کشتی انقلاب” بالاست و جای هر کسی نیست. کشتی نشین باید با کشتی بان نسبتی داشته باشد. ناخدای ما چون باخداست تذکر می دهد، پند می دهد ولی منت نمی کشد. باج نمی دهد. به هیچ تاج وتختی باج نمی دهد. از این نامه ها از این ناله ها کاری ساخته نیست. “خاتمی” فرد مناسبی برای میانجیگری نیست. خاتمی خودش یکی از “سران فتنه” است. جرم خاتمی اتفاقا از موسوی هم سنگین تر است. جرج سوروس معلم انقلاب مخملی است و خاتمی رفت و پای کلاس براندازی نشست. حالا ما چیزی نمی گوییم؛ عالی جناب می خواهد میان “سیل و توفان” و “کشتی نوح” در بنیاد باران آشتی کنان بگیرد! کنعان تصمیم خودش را گرفته آقای خاتمی. ساده نباش. اتفاقا نظام هم تصمیم دارد به احدی باج ندهد. ما در ۹ دی در ۲۲ بهمن به شما اجازه ندادیم حتی یک قدم با ما راهپیمایی کنی. ما همان مردمی هستیم که دو دوره به شما رای دادیم. ما حالا شما را بیرون از کشتی انقلاب می بینیم. یکی باید میانجیگری کند برای خود شما. البته اول “دادگری” بعد “میانجیگری”. اول “عدالت” بعد “حکمیت”. اگر بنا بر “تکذیب” باشد ما هم رای خودمان را به شما تکذیب می کنیم. ما به شما رای ندادیم به “سه سید فاطمی” رای دادیم؛ “خمینی، خامنه ای، سید حسن نصر الله”. متاسفانه امر بر یکی از آن سه سید فاطمی سابق مشتبه شد و به بهانه جذب حداکثری خواست جرج سوروس را هم سوار کشتی انقلاب کند. می دانید چرا پسرخاله های سلطنت طلبان و دختر عمه های منافقین فکرکردند خبری شده است و چندی زور بازوی خود را به سطل زباله های شهرداری بی نوا رساندند؟ چون شما و دیگر سران فتنه به آنها در زیر عبای نامه ها و بیانیه های تان، پر و بال دادید. شما حتی در خون ندا آقا سلطان هم شریک جرم هستید، خون بچه های بسیج که البته جای خود دارد. شما به جای دوره افتادن برای میانجیگری، باید تقاص این خون ها را پس بدهید. هر وقت پس دادید، قدم تان روی چشم، شما هم سوار کشتی انقلاب شوید. کشتی انقلاب مثل اتوبوس اصلاحات نیست؛ حساب و کتاب دارد. شما هنوز هم اصلاحات را تعریف نکرده اید اما ما انقلاب را با خون سرخ شهدا تعریف کرده ایم. کشتی انقلاب جای نااهلان و نامحرمان نیست. خدا به نوح گفت؛ حیوانات، به صورت جفت می توانند سوار کشتی شوند نه نااهلان و نامحرمان با جفتک! اولین نفری که “سید حسین خمینی” فرزند حاج آقا مصطفی را از کشتی انقلاب بیرون کرد، خود “امام” بود. یک وقت “ادواردو آنیلی” در آن سوی افق محرم انقلاب می شود، یک وقت “نوه امام” در همین نزدیکی نامحرم می شود. ما مطیع نوح هستیم؛ نه عاشق چشم و ابروی پسر نوح. پسر نوح، سام و حام و یافث باشد برای ما محترم است ولی اگر کنعان شد، ما نوح را به پسر نوح نخواهیم فروخت. امام پدر بزرگ ماست. خمینی وقتی گفت: “من بر دست و بازوی شما بسیجیان بوسه می زنم”، نگفت این بوسه فقط مخصوص بسیجیان هشت سال جنگ تحمیلی است. آی بسیجیان هشت ماه دفاع مقدس در جنگ نرم نا برابر! بوسه خمینی را بر دست و بازوی خود ببینید. اگر پدران ما در منطقه عملیاتی والفجر هشت از عرض اروند وحشی که دو بار در روز جزر و مد دارد، رد شدند، ما در دهه فجر و در منطقه عملیاتی سایبر از عرض سایت هایی رد شدیم که دو ثانیه یک بار “آپ” می شدند. اگر برادران ما در بازی دراز اجازه ندادند علی تنها بماند، ما در فضای مجازی پای بیعت با مولای خود ایستادیم. اگر در هشت سال دفاع مقدس، نبرد در سه راهی شهادت غریبانه بود، در هشت ماه دفاع مقدس هم نبرد در سه راه جمهوری مظلومانه بود. ما هم کشته دادیم و متهم شدیم به برادر کشی. به ما بدتر از “سربازان وحشی قوم آتیلا” گفتند. اگر نهضت آزادی در هشت سال جنگ تحمیلی ستون پنجم دشمن بود، در هشت ماه جنگ نرم اما این وظیفه روی دوش مجمع روحانیون مبارز و احزاب کارگزاران و مشارکت و اعتمادملی بود. ناراحت نشوید؛ چون که بود. شما در روز روشن اخبار داخل خانه جمهوری اسلامی را گذاشتید کف دست BBC. ما از پیر و پاتال های نهضت ارواح عمه شان آزادی بگذریم، از خیانت های شما نخواهیم گذشت. چه کسانی در “سه راه جمهوری” به خرس گنده های بنی صدر و رجوی گرای سینه بچه های این ملت را دادند؟ سال ها بود که این خرس گنده ها در خواب بودند، چه کسانی آنها را بیدار کردند؟ آقای خاتمی! آقای موسوی خوئینی ها! آقای موسوی! جرم شما جاسوسی در روز روشن است. آقای “من کنت مولاه فهذی موسوی مولاه”! شما هم ستون پنجم دشمن بودید در جنگ نرم منتهی با سکوت. باغفلت که گاه همان نتیجه خیانت می دهد. آقای جام زهر! مگر قرآن روی نیزه رفته که دوره افتاده اید برای “حکمیت”؟ شما هم مجرم اید. ما به خیال مان این جور مواقع شما کفن پوش می شوید؛ نگو این پارچه سفید، علامت تسلیم است. شما چه کار حسن هشت ماه دفاع مقدس این ملت در جنگ نرم هستید؟ چه کسی به شما نمایندگی داده که در کام ولایت، جام زهر بریزید؟ ما مثل آن هشت سال دفاع مقدس، در این هشت ماه دفاع مقدس هم بدون “سلاح هسته ای” از مرز شرف و عزت خود پاسداری کردیم. به چند امام می خواهید جام زهر بدهید؟ ما هنوز داغ دروغی که شما به خمینی گفتید در سینه مان سنگینی می کند؛ لطفا به خامنه ای دیگر دروغ نگویید. ما از این اختلافات خسته نشده ایم. اختلاف میان حق و باطل، ما را خسته نکرده. از بی بصیرتی خواص، خسته شده ایم. لطفا در هشت ماه دفاع مقدس، گناه هشت سال دفاع مقدس را تکرار نکنید و خستگی خود را به حساب ملت ننویسید. آقایان سران فتنه! شما بدین امید ۲۲ بهمن با آن خانم فتنه گر به خیابان آمدید که کار کشتی انقلاب را یک سره کنید. حالا چون یخ تان نگرفته اراجیف می بافید که؛ “آشتی آشتی، با هم بریم تو کشتی”. ما هم هالو! هالو شما هستید که جو گیر شدید و هلوی جورج سوروس را با هسته قورت دادید. “آشتی آشتی با هم بریم تو کشتی” مال کشتی تایتانیک است. ما بچه بودیم که از این بازی ها می کردیم. ما الان بزرگ شده ایم. کشتی انقلاب جای خاله بازی نیست. نوح وقتی دید پسرش آدم نمی شود گفت: “قهر قهر تا روز قیامت”. ولله ژست میانجیگری بعضی ها مثل این می ماند که حرمله بخواهد میان تیر سه شعبه و گلوی علی اصغر، صلح بر قرار کند. هیهات من الذله. نه، ما دیگر اجازه نمی دهیم هیچ جنگی علیه علی به حکمیت به قطع نامه به جام زهر به درد دل کردن با چاه ختم شود. ما امسال می خواهیم قبل از خانه خودمان، “انقلاب اسلامی” را خانه تکانی کنیم. جمهوری اسلامی اراده کند شیطان را در آسمان شکار می کند. آقایان سران فتنه! این تروریست خون آشام از کدام تان حمایت نکرد؟ “چنان که از منابع موثق شنیده ام” یک ریگی در کفش شما بود که ریگی در “VOA” از همه شما به نیکی یاد کرد. اف بر شما که علی عبدالله صالح دیکتاتور از همه شما به بزرگی یاد کرد. این مرتیکه نه علی است نه عبدالله است و نه صالح، بلکه حامی شماست. القصه؛ آمریکای گوآنتانامو پشت کدام تان نبود؟ اسرائیل بچه کش از کدام تان تجلیل نکرد؟ کدام مادر شهیدی (نه از این ۷۲ کشته!) شما را نفرین نکرد؟ آه مادر “شهیدان جنیدی” دامن شما را گرفته است که این حال و روزتان شده است. من آمار خط به خط وصیت نامه این چهار شهید را دارم. “محمد” و “نصرالله” و “عبدالحمید” و “رضا” محور وصیت نامه شان چیزی جز “ولایت فقیه” نیست. بی خود نیست که “آقا” به پدر والامقام این شهدا لقب “اولیاءالله” داده است. “محمد” بزرگ ترین فرزند این خانواده که البته سومین شهید این خانه است، سال ۶۲ در عملیات خیبر در جزیره مجنون، مولای این روزهای ما را، همان روز “شهید زنده محراب” خطاب کرده و از “آقا” سال ۶۲ با عنوان “آیت الله العظمی خامنه ای” یاد کرده است. آخرین شهید این خانواده “عبد الحمید” در وصیت نامه اش نوشته؛ “اکنون در این زمان راه امام خمینی در خامنه ای عزیز خلاصه می شود”. شما از کدام شهید، از کدام خانواده شهید دم می زنید؟ حزب الله به ما افتخار می کند و اسرائیل به شما. این بزرگ ترین مجازات برای شماست. بزرگ ترین مجازات برای شما این است که دیگر مردم به شما اجازه نمی دهند با آنها در راهپیمایی ۲۲ بهمن هم قدم شوید. “شست و شویی کن و آنگه به خرابات خرام” و الا خیطی بالا می آید. من آمار تک تک قدم های شما را دارم. دقیق شمرده ام. نیازی به کمیته صیانت از تعداد قدم های شما نیست. من خوب می دانم که هیچ کس به شما “خیر مقدم” نگفت. حالا نمی گویم که چند تایی شان به شوخی گفتند؛ “صل علی محمد، هیچ کی نبود این آمد”! الکی دست به دامن فتوشاپ نشوید. فریاد ما با حقه عوض نمی شود. “صل علی محمد یار امام خوش آمد” اختصاصی مولای ماست. هر شعار کاربری خاص خودش را دارد. با دست تکان دادن برای ما، شعار “بصیرت بصیرت” پاک نمی شود. برای “حاج رضا” باید اسکورت گذاشت. هر کسی به تعداد قدم هایی که برای انقلاب اسلامی بر می دارد باید محافظ داشته باشد. بر تن بصیرت باید جلیقه ضد گلوله پوشاند. چند تا محافظ بگذارید برای بصیرت تان. “مرگ بر ضد ولایت فقیه” را باید شنید. ما کشتی نشین انقلاب ایم. ناخدای ما باخداست. کشتی بان، بی نیاز از حمایت های صوری، بیعت های زوری است. لیاقت داشته باشید شما را هم در کشتی انقلاب جایی هست؛ و الا ما منتظر شما نمی مانیم. ما عجله داریم. ما باید کشتی انقلاب را برسانیم به ساحل ظهور. دزدان دریایی می خواهند با فتنه آفرینی، تابش نور خورشید به کشتی انقلاب را به تعویق بیاندازند. حریف ناوشکن جماران، صدها ناو هواپیما بر است. ما آنقدر وقت نداریم که دو روز در میان کشتی انقلاب را نگه داریم و از حضرات دعوت کنیم که تو را به خدا سوار کشتی انقلاب شوید! ما با کشتی انقلاب “مسافر کشی” می کنیم ولی “منت کشی” نمی کنیم؛ ما مثل این مسافرکش ها آنقدر در ایستگاه نمی ایستیم که کشتی پر شود. کشتی انقلاب، کلی مسافر بین راهی دارد؛ حزب الله و حماس و … آری، ما می رویم؛ بی شما سبک بار تر می رویم. جای مان هم باز تر است. کشتی انقلاب میلیون ها نفر جا دارد اما “نفر” در اینجا واحد شمارش شتر فتنه جمل نیست. “نفر” واحد اندازه گیری اوج نفرت ماست از نفر به نفر سران فتنه. نوح وقتی دید کنعان آدم نمی شود گفت: “بی تو حتما، با تو هرگز”! گفت: “با کافران چه کارت گر بت نمی پرستی”؟ گفت: “یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم/ غم اغیار نخور تا نکنی ناشادم”. گفت: “شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را/ یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم”. گفت: “می مخور با دگران تا نخورم خون جگر/ سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم”. گفت: “ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه”. گفت:

“…رب انهم عصونی واتبعوا من لم یزده ماله و ولده الا خسارا. و مکرو مکرا کبارا…رب لا تزر علی الارض من الکافرین دیارا. انک ان تذرهم یضلوا عبادک ولا یلدوا الا فاجرا کفارا. رب اغفرلی و لولدی و لمن دخل بیتی مومنا و للمومنین و المومنات ولا تزد الظلمین الا تبارا”. “آیات آخر سوره مبارکه نوح”

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. ر.ک می‌گوید:

    ۴۲۹

  2. عدالتخواه می‌گوید:

    سلام
    طولانی بود اما حرف اول همان حرف اخربود کشتی انقلاب مسافر کشی می کند اما منت کشی ابدا تا وقتی دل های پاک وایمان های بی ریا تحت رهبری انسان های با خدا هستند این مملکت از اسیب در امان است
    والعاقبة للمتقین

  3. هدی می‌گوید:

    حق نگهدارتان. خسته نباشید.
    خامنه ای عزیز,
    شاید از حادثه می ترسیدیم
    تو به ما جرات طوفان دادی

  4. راهی می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی
    همه ی نوشته ها یه طرف دعاها یه طرف دیگه
    یا علی

  5. یه نفر می‌گوید:

    آقای قدیانی خواهش می کنم فونت رو بهتر کنید و همینطور پاراگراف ها رو
    باور کنید چشمام می سوزن برای دیدن خط
    رحم بفرمایید!

  6. فاطمه محمدی می‌گوید:

    سلام برادر بسیجی ام

    هر چند که:

    حسن بیان مجوی زما دلشکستگان
    از کاسه شکسته نخیزد صدا درست

    با وطلبی با عنوان “گستره ی التزام عملی به ولایت فقیه” منتظر شما در “بصیرت بسیجی” و نظرات دلگرم کننده تان هستیم.

  7. فرید می‌گوید:

    من دانشجو ام
    قبلا اینجوری آقای خامنه ای رو دوست نداشتم
    ولی بعد انتخابات که دیدم داره از حقم دفاع میکنه
    هر لحظه که میگذره ارادتتم به آقا بیشتر میشه
    عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقشم

    شما هم لطف کن از این به بعد بیشتر دلنوشت بنویس
    مر۳۰

  8. رضا طالب می‌گوید:

    بابا ایوالله… کلی نشاط رفت…

    ولی یه چیزی : ” ما که همونایی نبودیم که دو دوره به خاتمی رای دادیم…” شمارو نمیدونیم!!!

  9. یگان می‌گوید:

    بسم الله
    چشمون در اومد
    دندمون نرم
    ولی بسی حالشو بردیم
    قلمت پاینده

  10. ارسای می‌گوید:

    بعد ۳ روز میای به اندازه یه دیوان می نویسی میری
    زودتر بیا،کمتر بنویس(کم گوی و گزیده گوی چون در)
    بیخیال هر کاری که میخای و عشقت می کشه و فکر می کنی درسته همونو انجام بده

  11. زهرا(دختر اردیبهشت) می‌گوید:

    این روزها وقتی از نوح میشنوم نمیدانم چرا یهو خیلی بی خود یاد مشایی می افتم…این روزها نمی دانم چرا ذهنم بی خود پرش های بی ربط دارد …
    تازه با اینجا آشنا شده ام . هر یک پست طولانیتان شامل بمباران دغدغه هایتان است .بمباران دغدغه هایتان طولانی تر باد.(و البته در بعضی موارد با انصاف تر باد)

  12. رمان می‌گوید:

    خسته نباشید. تحلیل خیلی خوبی بود.

  13. اره بانو! می‌گوید:

    سلام. عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود! مثل همیشه…

  14. عسگری می‌گوید:

    الهی امین….
    بابت تمام دعاهایی که کردید

  15. امین می‌گوید:

    می دونستم بازم می نویسی…دستت درد نکنه.چقدر هوس دلنوشت کرده بودم.

  16. مهرداد می‌گوید:

    استثنایی بود

  17. سام می‌گوید:

    الحق که بزرگترین عذاب و سرافکندگی برای اینان در دنیا و اخرت حمایت تمام رسوایان عالم از ایشان است…

  18. ساجد می‌گوید:

    سلام
    خیلی دلنشین بود.
    با مطلب ” ما و انحراف مشروطیت” بروزم.
    منتظرتونم
    یا علی

  19. پابرهنه می‌گوید:

    سلامی ز سر ترس!
    با ااین پستت یقین کردم میخواد عذابی زلزله ای چیزی نازل بشود!
    راستی آدرس این کشتی کجاس؟ فقیر فقرا رو هم راه میدن قدیانی جان.تو کشتی هم پارتی بازیه؟

  20. خانم معلم می‌گوید:

    سلام قشنگ بود واقعا به دل نشست …
    خدا به نوح گفت؛ حیوانات، به صورت جفت می توانند سوار کشتی شوند نه نااهلان و نامحرمان با جفتک!

  21. مرتضی می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی .
    این اولین باری است که برای شما کامنت میزارم خواستم فقط ازتون تشکرکنم .

    موفق و پیروز باشید.

    ((خامنه ای کوثر است دشمن او ابتر است))

  22. مامان موسی می‌گوید:

    آقای قدیانی خدا قوت!
    همراه تمام دعاهای الهی آمین از عمق جان گفتم! و اعلام می کنم که پای همه پیمانهایی که با انقلاب بسته ایم تا پای جان استقامت می کنیم!
    تعهد می دهم که فرزند من نیز به عنوان نسل پنجم یا ششم انقلاب با من هم عقیده باشد و با هم امید شهادت در رکاب حضرتش را به انتظار ایستاده باشیم!

  23. یک ایرانی می‌گوید:

    سلام
    خیلی طولانی بود
    می شد خلاصه تر نوشت تا …

    در مورد مصاحبه کروبی با ایتالیا یه مطلب بنویس
    و اینکه چه کار باید کرد در مقابل این دوقولوهای فتنه گر!!؟

    همش تو فکر این هستن که به دولت احمدی نژاد یه ضربه ای بزنن
    دارن به ضرر ملت رفتار می کنن
    اگه تحریم شیم دودش تو چشم همین ملت میره نه …

  24. سید می‌گوید:

    نمی دانم کی قرار است هواپیمای آقازاده فراری به زمین نشانده شود.

  25. مزدک می‌گوید:

    چرا چند روز ننوشتی داداش؟نمیگی معتادتیم؟

  26. فاران می‌گوید:

    این بار تبلیغ کنار وبتون یه جادوگر بود

  27. حامد می‌گوید:

    سلام برادر
    آقا دمت گرم.
    قبل از انتخابات هم امام خامنه ای رو دوست داشتم اما بعد از انتخابات چند برابر شد.
    خدایا از عمر ما کم کن وبه عمر امام خامنه ای اضافه کن

  28. مرادی می‌گوید:

    می دونستم نمیتونی ننویسی.
    عالی بود و طولانی.

  29. حسین می‌گوید:

    سلام حسین جان
    اول صبحی دیدم اون مرتیکه چیز لقمه حرام خورده دوباره گه اضافه خورده دور دهنشم پاک نکرده کلی دلم گرفت الانم فقط از خدا میخوام امیرالمومنین حیدر کرار جوابشو بده اون دنیا شاکیم از امامم اگه جواب این نامردو نده خون پدرم نمیزارم پایمال بشه منتظرم رهبر بگه دندونتونو از روی جیگرتون بردارید منتظرم جنگ سایبر برسه به تن به تن تا بگم نعره حیدری چیکار میکنه
    دمت گرم دعا بفرمائید

  30. نهضت به ارواح عمه مان ازادی! می‌گوید:

    خیلی خوب بود ولی خیلی بلند بود یه کمی کوتاهتر برادر عزیز !

  31. یک بچه شیعه می‌گوید:

    سلام
    بحق دعای خانواده شهدا ما را سرباز آقا تا ظهور مهدی قرار بده.
    نمی دانم چرا دل نوشته های شما عجیب مرا یاد دعای کمیل می اندازد.
    در پناه حق بسیجی خامنه ای بمانید.

  32. به یاد شلمچه می‌گوید:

    سلام
    عالی بود
    راستی یه مصاحبه با علامه کروبی در مورد مسائل روز داشته باش

  33. مصطفی می‌گوید:

    والسلام علی من اتبع الهدی.
    وقتی مطالبتون رو میخونم , حس میکنم در بزرگراه شهید قدیانی قدم میزنم.
    اندکی صبر سحر نزدیک است.

  34. بازباران می‌گوید:

    سلام برادرم

    همواره ات را به راه باد!

    مثل همیشه خوب خوب بود

    یه کمی به اندازه قلم و فاصله سطرها و پارگراف بندی هم برسید.
    میشه توی ورد با فاصله یک و نیم تنظیم کنید و بعد منتقل کنید، اگر به محض چسباندن در وبلاگ، تنظیمها به هم ریخت، کافیه که یکبار “کنترل” را با “حرف زد” همزمان فشار دهید،همان که در ورد تنظیم کرده بودید، میشه

    راستی کلمه “منتهی الیه” هم منتهی علیه نوشته شده.

    زنده و برازنده ظهور باشید

  35. چند جرعه اندیشه می‌گوید:

    پـــــــــــــــــــــوســــــــــــتــــــــــــرهـــــــــــــای ســــــــــیــــــــــــــاســــــــــــــی

  36. اره بانو! می‌گوید:

    به نظرم تنها راه چاره برای چشمان بی نوای ما این است که شما یا فونت هاتو ریز کنید و یا مطالبتونو تو word ببرید و فاصله شو بیشتر کنید! و یا اصلا به جای “تاهما” از فونت ” آریال” استفاده کنید و یا… دیگه نمی دونم چی بگم!!!! فقط تو رو خدا هر جوری هست فقط درستش کنید!!!!
    من که نتونستم تو وبلاگ شما بخونم! کپی کردم فرستادم تو word خوندم…!!

  37. داوود می‌گوید:

    به نام خدا سلام خسته نباشی امیدوارم در مسئولیت جدید موفق باشید .

  38. حنان می‌گوید:

    این دل نوشته هات حسابی دل می بره ها .

    اما من اصلا از فونت نوشته هات دلگیر نیستم .
    اینقدر نوشته هات دلچسبه ؛
    دلم می سوزه اما اصلا متوجه سوزش چشمانم نمی شم ؛
    بذار چشمم هرچقدر می خواد بسوزه ، فدای این حرفهای شنیدنی دل شما .

  39. مجید می‌گوید:

    برادر چشممان در آمد تا خواندیم یه اصلاحاتی کنی بد نیست
    به آدرس زیر هم سر بزن ملبی هست تحت عنوان
    (برادرم را کشتند، اما کشور قانون دارد)
    http://ahestan.wordpress.com/2010/02/26/%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d8%af%d8%b1%d9%85-%d8%b1%d8%a7-%d9%83%d8%b4%d8%aa%d9%86%d8%af%d8%8c-%d8%a7%d9%85%d8%a7-%d9%83%d8%b4%d9%88%d8%b1-%d9%82%d8%a7%d9%86%d9%88%d9%86-%d8%af%d8%a7%d8%b1%d8%af/comment-page-1/#comment-33408

  40. جواد آقایی می‌گوید:

    سلام
    “۲۵/۳/۸۸ سعادت آباد چه خبر بود که تو شهید شده‌ای؟ اصلا تو آنجا چه کار ‌می‌کردی؟”

    کربلا ببینمتان
    یا علی

  41. اسکندری می‌گوید:

    دست شما درد نکند ما با فونت ریز و درشت ناسره و سره و همه و همه اش فقط متن باشد لذت می بریم خداوند نامتان را در ضمره سربازان صاحب الزمان قرار دهد

  42. یک یا حسین (علیه السلام ) تا میرحسین بره پیش صدام حسین !
    ( احتمال زیاد تکراریه )
    مخلص حسین آقا
    خیلی حال کردیم!

  43. احسان می‌گوید:

    با قلم باز دریدی تو شکمهای شکمباره نخوتها را/ ناز شصتت، دو سه دوری تو بجرخان سر این نیزه ی تیز

  44. کمیل می‌گوید:

    حاجی دمت گرم ، بعضی دوستان می گن طولانی بود ولی نمی دونم برای من چرا ایتقدر کم بود … دوست داشتم چند ساعت دیگه می نشستم مطلبت رو می خوندم … خیلی حال کردم ، خدا قوت

  45. komeil می‌گوید:

    سلام

    واااااااااااااا چه جلافتا
    نام و نشون ما هم ترجمه شد ،

  46. فاطمه می‌گوید:

    باسمک یارب
    از تاریخ بیاموزیم که: ملاک اهلیت، عمل صالح است.
    پسر نوح می شود: لیس من اهلک
    سلمان فارسی می شود: سلمان منا اهل البیت.
    امیدوارم نوشته هایت مبدل به الله اکبر در رکاب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشربف گردد.
    یا علی مدد

  47. سیما می‌گوید:

    فوق العاده بود آقای قدیانی
    ولی گریه مو در آوردید.دلم خیلی شکست

  48. مبارز می‌گوید:

    همایش ۲۲ خرداد تا ۲۲ بهمن، ۸ ماه نبرد سایبری
    در راستای پاسداشت هشت ماه نبرد سایبری و اتحاد و همگرایی در بین نیرو های مردمی مدافع انقلاب اسلامی در فضای سایبر این گروه تصمیم به برگزاری همایشی در تاریخ ۱۱ اسفند ماه ۸۸ درشهر تهران شهرک قدس ، خیابان ایران زمین ، جنب خیابان گلستان بازارچه قدیم جنب تالار سبز سالن همایش های آسمان می کند و از همه دلسوزان این عرصه دعوت به همکاری و حضور می نماید …

  49. سلمان می‌گوید:

    با اینکه چشمم درد گرفت, اما پشیمون نیستم که تا آخرش خوندم. خوشحالم که چیز یاد گرفتم
    .
    بنفسی انت یا امام خامنه ای
    .
    .
    یاعلی

  50. رضا می‌گوید:

    یه ایول داره. شاید هم دو تا داشته باشه. نمیدونم. فقط این رو میدونم که اگر امثال من یه دونه نون برای رفع گرسنگی برمی داشتیم حتما چند سالی به جرم های کرده و ناکرده روانه ی زندان می شدیم. البته زندان جمهوری اسلامی رو هم به بهشت هاشمی ها نمیدیم. ولی هاشمی ها هم اگر دززدی کنن به حکم خدا باید برن زندان. مگر این که خودشون رو بالاتر از خدا بدونن که میدونن.
    همیشه پای یک مهدی هاشمی در میان است و الهی که این دفعه هم حامی این مهدی از دور حذف بشه به طور کامل.

  51. سپیده می‌گوید:

    سلام
    عالی بود

    حالا معمول شده که در بیان ها و در تلویزیون و توی تبلیغات و توی دادگاه و توی زبان همه، می گویند: جنگ نرم؛ راست است، این یک واقعیت است؛ یعنی الان جنگ است. البته این حرف را من امروز نمی زنم، من از بعد از جنگ – از سال ۶۷ – همیشه این را گفته ام؛ بارها و بارها. علت این است که من صحنه را می بینم؛ چه بکنم اگر کسی نمی بیند؟! چه کار کند انسان؟! من دارم می بینم صحنه را، می بینم تجهیز را، می بینم صف آرایی ها را، می بینم دهان های با حقد و غضب گشوده شده و دندان های با غیظ به هم فشرده شده علیه انقلاب و علیه امام و علیه همه این آرمان ها و علیه همه ی آن کسانی که به این حرکت دل بسته اند را؛ اینها را انسان دارد می بیند، خب چه کار کند؟ این تمام نشده. چون تمام نشده، همه وظیفه داریم. وظیفه ی مجموعه فرهنگی و ادبی و هنری هم وظیفه مشخصی است: بلاغ، تبیین؛ بگویید، خوب بگویید. من همیشه تکیه بر این می کنم: بایستی قالب را خوب انتخاب کنید و هنر را بایستی تمام عیار توی میدان بیاورید؛ نباید کم گذاشت، تا اثر خودش را بکند

  52. زرشک می‌گوید:

    برادر شما هی میگی اصلاح طلب ها تموم کردن ودست به هر کاری میزنن اما جوری که تو و حسن شریتمداری و بذر پاشون و…….. خودتون رو به هر ذلتی میدین که یه جورایی ابرویی برا خودتون جمع کنین یا اگه نتونستین ابرو طرف رو ببرین معلوم میشه که کی تموم کرده در ضمن حرف حساب داری بزن والا اینا که همش …شعره. در مورد حسن خمینی وسایر ازادمردان هم باید بگم که البته خودت هم میدونی دریا با دهن سگ حروم نمیشه….

  53. سمیرا می‌گوید:

    وقتی می گی کارای وبلاگ با خودم نیست دلم می گیره؟؟؟ پس من کجا بگم که عالی بود حرف نداشت دمت گرم؟؟؟؟؟؟

  54. طهورا می‌گوید:

    امیدوارم فیلم حمله به کوی دانشگاه رو که توسط شما واعوان وانصارتون جنایتی بد تر از صهیونیست ها رقم زدید رو دیده باشید.هر چند می دونم جوابتون چیه.فیلم مونتاژه. دستکاری شده. صدا گذاری شده و هزار توجیه بی منطق دیگه برای فرار از زیر بار مسولیت اعمال جنایتکارانه تون. خدا را شاکریم که آخرتی هست و قیامتی و پرده هایی که فرو خواهند افتاد و او روشن کننده حق از باطل است.

  55. .... می‌گوید:

    سلام خداقوت… فرصت کوتاه مطالعاتی اثر خودشو گذاشت ظاهرا… متنتون نو بود… و خیلی دلنشین

    هربار صورت آقا رو تو صفحه تلوزیون می بینم گره های صداش که انگار با روح آدم بازی می کنه می شنوم… بغضمو اگر بتونم فرو میدم اما خیلی اوقات ناخوداگاه بدون اشک نمیشه این همه عشقو تو دل جا داد و تحمل کرد…

    با خودم فکر می کنم چطور یه عده ای امیرالمومنینو میدیدن و براش جون نمی دادن…. چقدر باید مریضیشون حاد بوده باشه….

    چقدر این جمله اتون با دل بازی می کنه که آقا بیشتر عاشق ماس… روایته بین دوتا مومن اونی که ایمانش بیشتره محبتش به اون یکی بیشتره…
    به دل خودم نگاه می کنم.. به ایمان خودم.. بعد نسبت تناسب می گیرم با علاقه آقا به ما….
    می خواین ما رو بکشید؟…. به خدا قلب آدم برای دونستن بعضی واقعیتا یه گنجایشی داره….

    نکنه خدا جون ما رو جز به عنوان فدایی آقا بگیره…….

  56. ایران می‌گوید:

    سلام جناب حسین آقای قدیانی
    بسیار عالی بود فقط اگر فاصله ی بین خطوط را کمی بیشتر کنید دیگه حق الناس هم به گردنتون نمی افته! ( خستگی چشم خواننده ها)
    موفق باشید

  57. هنگامه می‌گوید:

    لطفا با فونت کوچکتر بنویسید

  58. حسین می‌گوید:

    مرگ‌آگاهی و دنیای مردگان
    از آن زمان که بشر (غربی) رابطه خویش را با «آسمان» بالای سر خویش قطع کرد تنها به آن‌چه اندیشید رفاه و لذت در «زندگی» بود. و «مرگ» کابوسی بود که او گرچه –هنوزم که هنوز است- دن‌کیشوت‌وار به سمت او هجوم می‌برد، لیکن «حقیقت» محتومی است که روزی گذرش به او خواهد افتاد و «قبرستان» جایی است که روزی در آن دفن خواهد شد. و این پایان داستان است. تلخ یا شیرین!

    آنچه ما (مردمان «شرق وجود») از «هستی» درک کرده‌ایم این است که «مرگ» و «قبر» گرچه به واسطه تعلقات دنیوی و تجربه تازه‌گی ترس‌آور هستند، لیکن «دل‌زنده‌گان» عالم با یاد و انس اینان بوده‌ است که به خود «حیات» داده‌اند. و «مرگ» شالوده هستی است در عالم ماده.

    و در طلب همین «دل‌زنده‌گی» بوده است که اینجا نام گرفت: «قبر»!

  59. من می‌گوید:

    یکی از سران فتنه وارد کشتی تایتانیک می شود؟!

    من «چیزه کوچولو» هستم؛ دختر آقای چیز، ¤ یا همان مدیرعامل خبرگزاری چیزنا. الان وقت ازدواجم است و اتفاقا چند تا هم خواستگار دارم. «محمد» یکی از خواستگارهای من است که پسر خیلی خوبی است و تا به حال سه بار با پدرومادرش به منزل ما تشریف آوردند. آنچه در زیر می خوانید مشروح جلسه سوم خواستگاری این خانواده برای پسرشان از من بی نوا است؛
    پدر محمد: خب، آقای چیز! یک روزی را تعیین کنید برای «بله برون».
    آقای چیز: «چهارشنبه سوری» روز مبارکی است!
    مادر محمد: وا! مگه روز قحطه؟
    آقای چیز: چهارشنبه سوری، روز غلبه ترقه بر در و دیوار خانه مردم است.
    خانم چیز: چهارشنبه سوری می توانیم بعد از مراسم از روی آتش بپریم.
    آقای چیز: از روی «لجن» هم می شود پرید؛ زردی من از تو، سبز لجن از من!!!
    پدر محمد: چهارشنبه سوری، روز غلبه صداهای گوش خراش ترقه اراذل بر گوش ملت است، روز خوبی نیست.
    آقای چیز: اصلا ما هنوز تحقیقاتمان درباره پسر شما کامل نشده.
    مادر محمد: شما که از قصاب محل هم آمار هفت پشت ما را درآوردید؟!
    محمد: آقای چیز! شما مگر با «نظارت استصوابی» مخالف نیستید؟ چطور شورای نگهبان نباید از نامزدها تحقیق کند ولی شما از منی که نامزد دخترتان هستم، نه فقط تحقیق می کنید که نظارت تان هم صد کیلومتر آن طرف تر از استصوابی است؟!
    خانم چیز: ما که دخترمان را از سر راه نیاورده ایم؛ کلی زحمت کشیده ایم برایش تا از آب و گل دربیاید.
    چیزه کوچولو: خب، ملت هم برای جمهوری اسلامی زحمت کشیده اند و به خاطر همین شورای نگهبان نمی خواهد انقلاب دست نااهلان و نامحرمان بیافتد.
    آقای چیز: شما عجالتا ساکت باشی بهتر است.
    محمد: اتفاقا مردم روز ۹ دی و ۲۲بهمن نشان دادند که چقدر به نظام جمهوری اسلامی علاقه دارند.
    آقای چیز: مردم را با اتوبوس از شهرستان ها آورده بودند تهران!
    پدر محمد: از کدام شهرستان ها؟
    خانم چیز: از قم و اصفهان و کاشان و…
    پدر محمد: ولی در همین شهرها که راهپیمایی، خیلی حماسی بود. مردم قم و اصفهان و کاشان را از کجا آورده بودند؟
    محمد: لابد از تهران!! ما که مثل سران فتنه، مغز چیز نخورده ایم. هرکسی در شهر خودش علیه سران فتنه راهپیمایی می کند.
    ]خنده حضار به جز آقای چیز و خانم چیز[

  60. من می‌گوید:


    آقای چیز: حالا از ما دختر می خوای دیگه؟!
    چیزه کوچولو: من محمد را به خاطر همین ایستادگی روی اصول و ارزشها دوست دارم.
    آقای چیز: یک اصولی نشانت بدهم؛ بگذار مهمان ها بروند!
    پدر محمد: شما چیزی گفتی؟
    آقای چیز: داشتم می گفتم که مهمان کلا حبیب خداست!!
    پدر محمد: حالا مهریه چقدر باشه؟
    خانم چیز: چیزه کوچولو الان «۲۵» سالش است، مهریه باشد ۱۳۶۳دلار آمریکا، یعنی سال تولد چیزه کوچولو.
    مادر محمد: حالا چرا این همه سنگین؟ چرا به دلار
    آقای چیز: ما کلا معاملاتمان را با چیز یعنی با دلار آمریکا انجام می دهیم.
    محمد: پس شما به آمریکا وابستگی داری. «کیهان» پیش بینی کرده بودها!
    چیزه کوچولو: متاسفانه پدر به دلارهای هیلاری کلینتون، اعتیاد دارد.
    چیز کوچولو: البته جمع، خودمانی است؛ بابا به چیزهای دیگری هم اعتیاد دارد!!
    ]نیم ساعت بعد و بعد از رفتن مهمان ها[
    آقای چیز: مردم روز ۲۲بهمن از کجا آمدند میدان آزادی؟ زود باش جواب بده.
    چیزه کوچولو: از همین تهران.
    آقای چیز: بگو از شهرستان آمدند و الا همچین می زنم خون بالا بیاری!!
    خانم چیز: الان چند ساعته مصرف نکردی، اعصابت سر جایش نیست.
    آقای چیز: مردم با چی به راهپیمایی آمدند؟
    چیزه کوچولو: با عشق به ولایت فقیه.
    آقای چیز: بگو با اتوبوس و به زور آمدند، تا از خانه پرتت نکردم بیرون!
    خانم چیز: بیا موبایل ات زنگ می خوره؛ شماره شیخ بی سواد افتاده.
    آقای چیز: بنال!
    شیخ: به شما که عرض کنم؛ اول بگو چقدر وقت دارم؟!

  61. من می‌گوید:


    آقای چیز: بگو، چیه؟
    شیخ: اینکه گفتی؛ «چهارشنبه سوری» روز غلبه نور بر تاریکی است، این مال «سیزده بدر» بود.
    آقای چیز: پس چهارشنبه سوری روز چی بود؟
    شیخ: جرج سوروس به ممد تمدن گفته؛ چهارشنبه سوری هم از شما بی عرضه ها هیچ کاری ساخته نیست.
    آقای چیز: حالا تکلیف چیست؟
    شیخ: به شما که عرض کنم؛ سیزده بدر چون مردم از شهر خارج می شوند، خیابان های تهران خلوت می شود و ما می توانیم از این فرصت استفاده کنیم که با «اسب تراوا» یک حالی به سطل آشغال های شهرداری بدهیم.
    آقای چیز: ما با احمدی نژاد مشکل داریم، قالیباف چه گناهی کرده؟!
    شیخ: به شما که عرض کنم؛ ملت، ما را از کشتی انقلاب پرت کرده بیرون. من می خواهم از وقت باقیمانده استفاده کنم و با رولاندو… رونالدو کاپریو… لئوناردوکار… کاپوتریو
    آقای چیز: بابا! «لئوناردو چیزاپریو»!!
    شیخ: آره با همون برم تو کشتی تایتانیک. تو هم میای؟
    آقای چیز: تو برو، واسه ما تعریف کن. خداحافظ!
    چیزه کوچولو: ناوشکن جماران، دهان تان را مسواک کرد، ملتفت می شوید.
    آقای چیز: چی گفتی؟
    چیز کوچولو: با من بود؛ گفت: میای بریم پارک نیاوران، تخمه بشکنیم!!

  62. رسول می‌گوید:

    کرسی آزاد اندیشی جوانان ایران

    شما هم عضو شوید

    caj.ir

  63. http://dozdehokoomat.blogfa.com/
    یک اعتراف تکان دهنده!

    مطلب البته با عکس در ادامه مطلب…

    در آدرس بالا. هر کی نیاد نصف عمرش به فناست!
    یا علی ع

  64. سرباز می‌گوید:

    سلام علیکم
    والله چشممون از کاسه دراومد
    ولی بالاخره تموم شد
    درکل خیلی قشنگ بود.

  65. رها می‌گوید:

    واقعا خیلی چسبید . دلمون برای دل نوشته هاتون واقعا تنگ شده بود.
    خدایا
    امام خامنه ای را تا ظهور مهدی (عج)حفظ بفرما.
    رهسپاریم با ولایت تا شهادت

  66. علی می‌گوید:

    آقای قدیانی دست مریزاد انشا’ الله مثل پدرت بعد از صد سال در رکاب حضرت حجت شهید شی این قلمت خیلی کاری بود. یا علی

  67. امواج آبی می‌گوید:

    المومن فی الدنیا غریب.

  68. کمال می‌گوید:

    حاجی خیلی حال کردم دستت درد نکنه از اینکه یه کم دل ما را خوش کردی و تلنگری به ریشه فتنه (اکبرشاه) زدی و البته یه کمی هم به لاریجانی ولی خیلی کم بود باید یواش یواش زیادش کنی. ممنون

  69. نسیم وصال می‌گوید:

    خدا قوت

  70. احسان می‌گوید:

    سلام اقای قدیانی
    نوشته های جدیتون رو بیش تر از مطالب طنزتون دوست دارم با خوندنشون به خدا نزدیک تر میشم .نمیدونم شما وقتی مینویسی چه حالی داری من گاهی یه حرفهایی میزنم (البته فی البداهه ) بعدا که فکر میکنم خودم لذت میبرم واز خودم بعید میدونم
    بعد تنها چیزی که به ذهنم میرسه اینه که اون حرف مال من نبوده فقط از زبون من گفته شده (میفهمین که چی میگم؟) نمیدونم این درمورد شما هم صادق هست یا نه ؟
    به هر حال موفق باشید

  71. اسکندری می‌گوید:

    در جواب زرشک
    نه شما در توهم اینکه اصلاح طلبان تمام نکردند بمان و با این توهم بمیر

  72. محسن می‌گوید:

    حسین جان مطالبت عالیه
    اگه بتومی فونت نوشته ها و فاصله خط هارو درست کنی خیلی خوب میشه
    من همیشه مقالات شما رو اول تو ورد کپی می کنم و بعد از تنظیمات فوت و فاصله ها اونا رو میخونم
    حق نگهدارتان
    عزیزی

  73. محمد عباسی می‌گوید:

    سلام حاجی
    میگم حاجی چون مثل جبهه ها فرمانده ای توی فضای سایبر
    خوب با نخودهایی که میریزی روی سر همه تیکه تیکه میکنی دشونو و یه تیکه میکنی واسه آقا
    امیدوارم همیشه به دلنوشتهات ادامه بدی
    کلی حرفه حرف دله
    حرف مونده توی گلوی همه ی ماست که تو فریادش شدی
    اصلا اگه هیچی هیچی هم نداشته باشه حدافل اش اینه که روح مبارزه رو توی وجودمون بیدار میکنه
    مبارزه برای هدف برای انقلاب برای ولایت فقیه برای ظهور
    مگه نه اینکه “امام به ما آموخت که انتظار در مبارزه است”
    پس همسنگر به کارت ادامه بده
    دلنوشت بنویس نه برای دلت خودت برای دل ما برای دل آقا

    گرچه من سربازم و درمانده ام
    سرخوشم مهدی (عج) بود فرمانده ام
    گرچه شد فرمانده ام غایب ولی
    دل خوشم بر نایبش سید علی

    عشق یعنی یک خمینی سادگی
    عشق یعنی با علی دلدادگی
    عشق یعنی دست تو پرپر شده
    عشق یعنی یک علی رهبر شده
    عشق یعنی لافتی الاعلی
    عشق یعنی رهبرم سید علی

  74. فاطمه می‌گوید:

    سلام
    با خوندن نوشته های شما، به تمام جزئیات اعتقاداتم بیشتر از همیشه و به معنی واقعی افتخار میکنم. دل نوشته های شما یعنی آمپول شهامت! خیلی متشکر که بر خلاف تهدیدتون، ما رو از این دوپینگ محروم نکردین.
    اما من اگر جای شما بودم، توی دعاهای نازنینتون، قبل از “به دوستان ما صلابت” می نوشتم، “به دشمنان ما حماقت”. دشمن انصاف می خواد چیکار؟

    دیگه اینکه اون آقایی که “یه پارچه آقا” تربیت می کنه زمین تا آسمون فرق داره با آقایی که “آقازاده” تربیت میکنه. شما بابای “یه پارچه آقا” و “آقازاده” رو یکی کردین.
    یاعلی

  75. پیدای پنهان می‌گوید:

    خدا به نوح گفت؛ حیوانات، به صورت جفت می توانند سوار کشتی شوند نه نااهلان و نامحرمان با جفتک!

  76. پیدای پنهان می‌گوید:

    کنعان امروز هم دیرتر از سگ اصحاب کهف آدم می شود

    بله .واقعا هم همینطوره!!

  77. امیر اصلی می‌گوید:

    خوشحالم که باز دلنوشتهایتان را می خوانم. راستش باورم شده بودید دیگر نمی نویسید بای همین چند روزی سری به وبلاگ نزدم. امروز اومدم هیجان زده شدم . از دیدن دو دلونشت زیبا

  78. امیر می‌گوید:

    سلام برادر
    مقاله ی شما را اولین بار توی روزنامه ی وطن امروز خوندم، کلی تو اینترنت گشتم تا بتونم پیداش کنم و یه گوشه هایی شو توی وبلاگم بذارم توی چند تا سایتم پیداش کردم تا اینکه وبلاگ شما رو پیدا کردم
    هنوزم باورم نمیشه که این مقاله پست یه آپ باشه
    به هر صورت این آشنایی چند تا حسن داشت
    ۱- من هنوز سرقت ادبی نکردم(البته شوخی می کنم من منبع نوشته رو حتما می آوردم)
    ۲- من بزودی شما را لینک می کنم
    ۳- احتمال زیادسبک و سیاق وبلاگ نویسی را عوض می کنم احساس می کنم نیاز جامه ی ما چیز دیگه اییه

    به هر حال خیلی خوشحال میشم که یه سر بیاید پیش من
    یا علی

  79. کامران نجف زاده می‌گوید:

    حسین قدیم ها چهار خط بیشتر نمی نوشتی.وقتی یکبار در اتاق کنار عکاسی پیپ می زدیم با خودم فکر می کردم چرا چهار خط بیشتر نمی نویسد.بعد الان دیدم چهارهزار خط هم می نویسی به شرط اینکه دلت بگیرد.
    حسین جان!مرد بی باروت!این شب ها هر شب شده کارم سرزدن به وبلاگت.در این دوازده سالی که می شناسمت ندیده بودم اینطور با جان بنویسی.من به قربان جمال جان خسته ای که زیر رگبار نامردان آخ نگوید.


    سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام آقا کامران. به به رفیق اروپایی ما. مشتی در پاریس از ولایت خوب دفاع کنی ها!! بعد از قزوه نفر دومی آنقدر که دوست دارم. یادش به خیر چه کل کلی داشتیم سر اینکه مطلب کدوممون صفحه ۱۴ کار میشه. می دونی یاد چی افتام؛ یاد اینکه تو یه مجلس ختم خندممون گرفت و خیلی تابلو شد.

  80. پرنده می‌گوید:

    حق این مطلب ۷۹ نظر نبود حقیقتا, عالی بود چیزی ندارم بگم جز =d>

  81. من می‌گوید:

    خلاصه مطالب خوب بود اما با کمی چاشنی اضافه. یعنی اینکه این کشتی انقلاب اولا خوب راه افتاده بود. اما حالا انگار بد جور پنچر کرده. حقیقت رو باید قبول کرد؛ دیگه وقتشه عوضش کنیم جدیدشو بیاریم تو خط…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.