رأی من، خون تو

روزنامه جوان ۶ اسفند ۱۳۹۴

الان که دارم این چند خط را می‌نویسم، هنوز تبلیغ نامزدها قانونی است، اما الان که تو داری این متن را می‌خوانی، دیگر مهلت قانونی تبلیغ نامزد‌ها تمام شده!

خنده‌ام گرفته از این وضعیت! این را هم می‌گذارم به حساب نمک‌ کار روزنامه‌نگاری! نوشتم «نمک» یادم آمد که «نمکدان» را نباید شکست!

فردا جمعه ان‌شاءالله در نهایت امن و امان می‌رویم پای صندوق رأی و هر چقدر هم صف‌ رأ‌ی‌گیری شلوغ‌تر باشد، چه بهتر! فردا اگر دیر بجنبیم شاید مجبور باشیم یک ساعت، بلکه حتی چند ساعت منتظر بمانیم تا نوبت رأی دادن ما شود؛ بالطبع از این همه سرپا ایستادن خسته خواهیم شد، اما جانم به قربان شیربچه‌های مدافع حرم که کیلومترها آن سوی مرز مقدس وطن، دشمن لعین داعشی را در همان دورها نگه داشته‌اند! فردا دقیقا در همان دقیقه‌ای که من و تو داریم به نامزدهای مورد علاقه خود رأی می‌دهیم، شاید یک بسیجی دیگر جرعه‌نوش باده شهادت شود!

حال می‌خواهم یک سؤال خنده‌دار اما گریه‌دار بپرسم؛ چند دقیقه یا چند ساعت در صف رأی‌گیری ایستادن، بیشتر آدمی را خسته می‌کند یا چند شبانه‌روز بی‌خوابی و بی‌آبی و نبرد تن به تن با وحشی‌ترین اشقیای تاریخ؟! راستش به تو بدهکاریم ای «نامزد شهادت» که از زن و بچه و زندگی گذشتی تا پای حرامیان، خاک کشور را آلوده نکند. به همت کارگران شهرداری، فردا دیگر در شهر خبری از چهره نامزدهای انتخابات نیست، اما باز هم تصویر شهدای مدافع حرم پیش‌روی ما خواهد ماند.

چند روز پیش، رزمنده‌ای که داشت مهیای اعزام به سوریه می‌شد، به راقم این سطور گفت: «بعید می‌دانم در خط مقدم نبرد با لعین داعشی امکان رأی دادن ما وجود  داشته باشد، اما تو را به حضرت زهرا قسم، جوری رأی ندهید که خستگی نبرد با اشقیا به تن ما بماند».

آری! عشق است نامزدهای شهادت که هیچ موقعی تبلیغ‌شان غیرقانونی نیست، حتی در روز انتخابات! از کجا معلوم فردا روز شهادت چند نفر در جبهه شام باشد؟! از کجا معلوم فردا گرد یتیمی بر چهره چند دختر خردسال بنشیند؟! فردا کار ما سخت‌تر است یا کار آن مادری که به او خبر شهادت جگرگوشه‌اش را می‌دهند، آن هم در حالی که شاید خبری از پیکر فرزندش نباشد! فردا رأی دادن این مادر کجا، رأی دادن من و تو کجا؟!

آهای نامزدی که فردا فکر می‌کنی از بقیه رقبا جلوتری! جلودار اصل کاری، آن جوان بسیجی است که فردا شاید در خط مقدم جبهه شام، روز آخر زندگی‌اش باشد!

فردا من رأی می‌دهم، تو رأی می‌دهی، اما این همه آزادی در حق انتخاب، از صدقه سر دردانه‌هایی است که با خون سرخ خود، ضامن امنیت انتخابات شده‌اند. سوگند به خون شهدا، ما نیز در راه دفاع از ولایت خسته نخواهیم شد. هنوز «گلبرگ سرخ لاله‌ها در کوچه‌های شهر ما بوی شهادت می‌دهد»! وه که چقدر آرام‌مان می‌کند اسم تو مادر! یا زهرا…

این نوشته در یمین ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

    گلبرگ سرخ لاله‌ها…
    http://www.aparat.com/v/jmqT8/

  2. سیداحمد می‌گوید:

    «آهای نامزدی که فردا فکر می‌کنی از بقیه رقبا جلوتری! جلودار اصل کاری، آن جوان بسیجی است که فردا شاید در خط مقدم جبهه شام، روز آخر زندگی‌اش باشد!»

    یا زهرا…

  3. یا حسین می‌گوید:

    خاک بر سر ما

  4. قاصدک منتظر می‌گوید:

    شعری که «علیرضا قزوه» در همایش بزرگ «نه به انگلیس» خواند:

    رأی می‌دهم به آدمی که غش نمی‌کند
    به سمت انگلیس و آمریکا
    آدمی که کار را نداده دست کدخدا

    رأی می‌دهم به بچه‌های زینبیه و حلب
    رأی می‌دهم به اشک‌های نیمه‌شب

    آدمی که بی‌خیال نان مردم است
    آدمی که هسته‌ی نبوغ را
    توی چاله خاک می‌کند
    بعد در خفا و آشکار
    حال می‌کنند
    با برادر انگلیس

    سایه‌‌های با مدال و بی‌نشان افتخارشان
    نه چون نشان افتخار همت است و باکری
    خنده‌ی ژکوند می‌زنند با «کری»

    رأی من به آدمی که فکر می‌کند که آخر جهان فرانسه است نیست
    قهوه‌ی فرانسوی
    بدتر از هلاهل است و قهوه‌ی قجر
    قهوه‌ی فرانسوی
    باعث زوال عقل و هوش می‌شود

    جای هسته‌ای به نفت و پسته فکر می‌کنند
    عاشقان چای ترکمان و ترکمان‌قهوه
    آدمان لفت و لیس
    در سفارت فخیمه‌ی برادر انگلیس

    هیچ‌گاه
    رأی من جماعت بنفش و زرد نیست
    رأی من به غیر رنگ درد نیست
    رأی می‌دهم به بچه‌های رنج
    بچه‌های کربلای چهار و پنج

    رأی می‌دهم به بچه‌های دردمند کوچه‌های زخمی دمشق
    رأی می‌دهم به عشق!

    رأی می‌دهم به آدمی که هیچ‌وقت
    تیتر اول رسانه‌های صهیونیست نیست

    رأی من به هست، هست
    رأی من به نیست، نیست!

  5. شیدا می‌گوید:

    سوگند به خون شهدا، ما نیز در راه دفاع از ولایت خسته نخواهیم شد.

  6. مجید قمی می‌گوید:

    با خوندم این متن فقط باید اشک ریخت و با سری رو به پایین از خودمون خجالت بکشیم.
    از رفتار و کارهامون.
    آنانکه رفتند کاری حسینی کرده‌اند…

  7. کمالستان می‌گوید:

    همین دیروز خبر شهادت سه تا همشهری‌مون بدست رسید.
    قراره فردای انتخابات به خانواده‌هاشون بگن.

  8. عادیات ضبحا می‌گوید:

    ما هر چه داریم از شهدا داریم
    خدا ان‌شاءالله ما رو برسونه به شهدا
    ان‌شاءالله ما جا نمونیم ازشون

  9. برف و آفتاب می‌گوید:

    چه جالب. من شبی که این متن رو نوشتید نتونستم بخونمش. چون تو مراسم یادبود این مرد بودم:
    http://file.mihanblog.com//public/user_data/user_files/365/1092190/aghamehdi.jpg
    http://file.mihanblog.com//public/user_data/user_files/365/1092190/aghamehdi2.jpg
    تشییع نشد. چون پیکرش برنگشته. یعنی هنوز نحوه‌ی شهادتش معلوم نیست. ولی مادرش خوشحاله؛ چون الان پیش هم‌اند…

  10. مجنون‌الحسین می‌گوید:

    اسفند عجب ماهی است…
    .
    .
    .
    حمید باکری: ۳ اسفند
    حسین خرازی: ۸ اسفند
    امیرحاج‌امینی: ۱۰ اسفند
    محمدابراهیم همت: ۱۷ اسفند
    حجت‌الله رحیمی: ۱۸ اسفند
    عبدالحسین برونسی: ۲۳ اسفند
    عباس کریمی: ۲۴ اسفند
    مهدی باکری: ۲۵ اسفند
    .
    .
    .
    «رأی من، خون تو»!

  11. سایه/روشن می‌گوید:

    و «اما باز هم تصویر شهدای مدافع حرم پیش‌روی ما خواهد ماند…».

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.