مصاحبه با هیوا محمودزاده، لبوفروش‌

اوباما از سایه مترسک ما هم می‌ترسد

الان جنگ، میان لبو و سمنوست!

لبو بی‌اغراق، بخشی از خوشمزه‌ترین خاطر‌ات زمستانی هر ایرانی است، چه آن زمان که لبوفروش در ظروف استیل و ملامین به ملت لبو می‌داد، چه آن زمان که نمی‌دانم چه شد لبو پیچیده شد در کاغذ روزنامه، چه این سالیان که لبوی سرخ، سر از ظروف یکبار مصرف درآورده، برای ما بهداشتی شده است! مهم آن ظرفی نیست که لبو در آن خورده می‌شود، مهم خود لبو است که خورده می‌شود. لبو داغ است و شیرین، حسابی می‌چسبد. لبو در هر زمستانی می‌چسبد. لبو در زمهریر هر سرمایی فاز می‌دهد. حُسن لبو به سادگی و روراستی آن است، به اینکه با سیلی زمستان، صورت خود را سرخ نگه می‌دارد. لبو ایرانی است، اصالت دارد. نیازی به دک و پز «ذرت مکزیکی» ندارد! خوردن لبو سس نمی‌خواهد! قند لبو طبیعی است! لبو خودش رنگ دارد، خودش رنگ می‌گیرد، خودش از هُرم آتش رنگ می‌پذیرد؛ نیازی به اسانس ندارد! در دست مرد لبوفروش، همه اسکناس‌ها از آن مردم دوست‌داشتنی کوچه و بازار است. اسکناس‌هایی که بوی نویی ندارد اما سرشار از زحمت دست و عرق جبین کارگر است. غیرت آدمی تا نخورد، اسکناس تا نخورده که ملاک نیست! چرخ هیچ لبوفروشی «پلاک سیاسی» ندارد! لبو «منو» ندارد! و ارزان‌تر از آن است که با منت تخفیف، مشتری خود را خوار و خفیف کند! دیپلمات‌ها خیال می‌کنند «شکلات‌های سوییسی» حتی از لبو هم شیرین‌تر است! موقع خوردن لبو نیازی به بستن دستمال‌گردن نیست! لبو بخار دارد، و صدالبته هیچ لبوفروشی پای هیچ توافق ضعیفی را امضا نمی‌کند چرا که لبوفروش هم بخار دارد. بعضی‌ها هنگام درشت‌گویی علیه لبوفروش‌ها، ابتدا باید تامل کنند که آیا تخصص زندگی با توده‌های نازنین این مردم را دارند یا نه، اگر ندارند وارد این حوزه مقدس نشوند! و بعضی‌های دیگر خوب بدانند «دژ پولادین» ما میرزابنویس‌های ملت، دعای اقشار مستضعفی مثل همین لبوفروش‌هاست. ما آزادی قلم ملی خود را از صدقه سر نظام مردمسالار جمهوری اسلامی داریم و این مهم، محترمانه بگویم که به هیچ دولتی اندک ارتباطی ندارد. برچسبی به رنگ «بنفش» شاید بتواند دهان ما را ببندد، شاید بتواند از ما شکایت کند، شاید بتواند ما را فقط با قید وثیقه آزاد نگه دارد اما هرگز نخواهد توانست زبان سرخ قلم شهدایی ما را ببندد. قوه‌مجریه، نه قیم ماست، نه قیم دستگاه قضا. دستگاه قضا چه گناهی کرده است اگر که بعضی‌ها، «شکایت صدقه‌ای» از ما می‌کنند و بی‌مبنا؟! و دستگاه قضا چه گناهی کرده است که حامیان بعضی‌ها، علیه احکام قرآنی، لجن‌پراکنی می‌کنند؟! دستگاه قضا، به عدالت، به مر قانون باید جواب پس دهد، نه به دستگاه اجرا. ما صدالبته باز هم با مناعت طبع، زنجیره‌ای‌ها را «حامی دولت» نمی‌دانیم و داعیه‌مان بر این است که شارلاتان‌های مطبوعات، بیش از آنکه هوادار «اعتدال» باشند، هواخواه «ابتذال»‌اند. زنجیره‌ای‌ها در همین ۶ ماه اخیر، از رنگ لوگو بگیر تا متن سرمقاله، مکرر دولت جناب روحانی را به سران کاخ سفید فروخته‌اند، ما اما نقدی هم اگر به دولت کرده‌ایم از زاویه اقتدار ملی مردم خودمان بوده. دوست و دشمن، خیرخواه و بدخواه را اینگونه تشخیص می‌دهند آقایان؟! حقا که دولت باید علاج بی‌تدبیری‌های خود کند و الا بدترین بی‌تدبیری، شکستن دل آینه است. این، ما نبودیم که با «خوداظهاری» خارج از تدبیر، توده‌های ملت را از دست تصمیمات خود عاصی کنیم، کار بعضی‌های دیگر بود! کار ما روشنگری است. اسامی مفسدان اقتصادی، بی‌نیاز به تمنای رئیس قوه مجریه، در جیب ما روزنامه‌نگاران هست اما شگفتا! خواستیم در «وطن‌امروز» برای لبوفروش و لبوخور، از «فساد نفتی کرسنت» بنویسیم، در دادگاه را نشان‌مان دادند! دولت اگر بگذارد، ما حرف‌های خود را به ملت می‌زنیم لیکن دولت اگر هم نگذارد، ما باز حرف‌های خود را به ملت می‌زنیم چرا که این مملکت فقط دولت ندارد بلکه مهم‌تر از دولت، قانون دارد. قوه مجریه، نه فقط قوه‌قضائیه نیست بلکه به طریق اولی، قیم دستگاه قضا هم نیست. اعتدال، کاریکاتور عدالت است، نه قیم آن! دولت خود را قیم اهل قلم نداند، سریع‌القلم کردن، پیشکش! بعضی‌ها بهتر است به جای آنکه یک روز به لبوفروش بتوپند، روز دیگر به ما، دمی بر خشم و عصبانیت خود غلبه کنند، آرام باشند که اخم و تخم، فرجامی جز ندامت ندارد. قوه مجریه همان به که به جای اقدام علیه منتقد، فی‌الواقع «قوه مجریه» باشد و لااقل وضعیت اتوبوس‌های اسکانیا را سر و سامان دهد. گفت؛ «آله الریاسه، سعه‌الصدر». ما دولت را توصیه به شرح صدر می‌کنیم، به آشتی. دولت باید آشتی باشد با ما. دولت باید اعتماد داشته باشد به ملت. دولت باید نرنجاند اقشار زحمتکشی مثل رانندگان تاکسی و لبوفروشان را. دولت باید تغییر رویه دهد. دولت باید بداند که روزنامه‌های منتقد برای ملت درمی‌آید، نه برای او. مع‌الاسف بعضی‌ها «وطن» را با «بولتن» اشتباه گرفته‌اند و رسما از ما مجیزگویی می‌خواهند. دولت، روزنامه‌های ما را البته عیبی ندارد بخواند، منتهی اولا با آرامش بخواند، ثانیا فراموش نکند که ما برای ملت، برای خدمت، برای کار جهادی و برای حفظ روحیه انقلابی درمی‌آییم، نه برای او. ما «آینه» هستیم؛ «آینه چون روی تو بنمود راست/ خود شکن، آیینه شکستن خطاست». ایراد از توافق ژنو است، نه آیینگی ما. ایراد از بی‌تدبیری‌ها و عصبانیت‌هاست، نه آیینگی ما. ایراد از افراط و تفریط است، نه آیینگی انقلابی ما. توافق ژنو را لبوفروش‌ها نبسته‌اند که ما از ایشان انتقاد کنیم! تقسیم بر ۲ کردن ملت، سخن رانندگان تاکسی نبود که ما از بچه‌های خط انقلاب – آزادی انتقاد کنیم! ما مشاور جمهوریم و دلسوز رئیس‌جمهور. نشان به نشان لباس آقای روحانی، این ما هستیم که حامی دولتیم، نه روزنامه‌هایی که علیه احکام نورانی و روحانی قرآن مطلب می‌نویسند. دوباره تاکید می‌کنم؛ این جماعت، هوادار دولت نیستند، هوادار خودشانند. واقعا حیف است اگر هر دولتی از دولت‌های جمهوری اسلامی، زنجیره‌ای‌ها را حامی خود فرض کند! زنجیره‌ای‌ها اگر لوگوی خود را با شال و کلاه آن سوی میز مذاکره، ست می‌کنند، پس هرگز حامی دولت نیستند، هرچند در این افه حمایت، خود دولت نیز بشدت مقصر است! با این همه «صلاح مملکت خویش خسروان دانند». ما یک حرف را صد بار نمی‌زنیم و شأن حرف را زمین نمی‌زنیم. ما منتقد معایب هستیم، نه دولت. دولت بماهو دولت، برای ما موضوعیت ندارد. موضوع ما ملت است. موضع ما ملت است. همه ملت. تاکید می‌کنم؛ «همه ملت». ما هرگز فکر نمی‌کنیم لبوفروش چون لبوفروش است، بنابراین گفت‌وگو با او بی‌کلاسی است. بی‌کلاسی از نظر ما، فروختن تجربه گرانقدر این ملت، پای ترجمه رسانه‌های نظام سلطه است! بی‌کلاسی از نظر ما، دقیقا سخنان بعضی از مشاوران ارشد است! بی‌کلاسی از نظر ما، ست کردن رنگ لوگو با رنگ پرچم تروریست‌های جلاد سوریه است! و ما کاسبی با تحریم را، بی‌کلاسی می‌دانیم، آنجا که «پرزیدنت مودب و باهوش» آن حرف را که نباید می‌زد، عاقبت زد تا نشان دهد نه مودب است و نه باهوش. ما غیرت داریم و حتی، آری، حتی چرک دست لبوفروش ایرانی را به ادوکلن جادوگری به نام وندی شرمن نمی‌فروشیم. من بارها به لبوفروش ایرانی با افتخار دست داده ام، بی‌آنکه عالمی سرد و گرم چشیده روزگار، تذکرم دهد که بعد از دست دادن به لبوفروش باید انگشتان دست خود را بشمری! در گذر روزگار، خیلی آدم‌ها عوض شده‌اند، خیلی چیزها عوض شده اما لبوفروش همچنان لبو را روی چرخ می‌فروشد! و لاستیک چرخ لبوفروش، بلانسبت ارابه دیپلماسی بعضی‌ها، جوری است که هرگز پنچر نمی‌شود! من از همان روزی که مشاور عالی مستعجل (!) پرده از ادب دولت اعتدال برانداخت و علیه جماعت لبوفروش تاخت، به سرم زد با یک لبوفروش مصاحبه مطبوعاتی کنم. بهتر آن دیدم، گفت‌وگو بیفتد اواخر سال، بلکه زمستان، چند روز دیگرش برود و روسیاهی بماند برای زغال! قیل و قال کم کنم و دعوت کنم شما عزیزان را برای خواندن این مصاحبه، که من با وزیر، وکیل، مدیر و حتی رئیس مجمع تشخیص مصلحت، کم گفت‌وگوی مطبوعاتی نکرده‌ام اما شیرینی همصحبتی با لبوفروش، آن هم ساعت یک بامداد در چهارراه دردشت شهر درندشت تهران، اعتراف می‌کنم حلاوت مضاعفی داشت.

آقا سلام!

سلام.

لبو چنده؟

۵ تومن.

یه ظرف به ما بده!

۵ تومنی یا ۸ تومنی؟!

فرقش چیه؟!

۸ تومنی بیشتره!

کیفیتش که فرقی نمی‌کنه؟

فقط بیشتره!

می‌تونم اسمت رو بپرسم؟ بی‌زحمت ۵ تومنی!

هیوا.

هیوا چی؟

هیوا محمودزاده.

اجازه می‌دین یه مصاحبه باهاتون بکنم؟

با من؟!

بله، با شما!

برای کجا؟

برای روزنامه «وطن امروز».

خط‌تون چیه؟

خط‌مون؟ چه سوال سختی! بگذار کمی فکر کنم؛ خط‌مون اینه که حتی ساعت یک بعد نیمه‌شب، لبوفروشی به نام «هیوا» رو تنها نگذاریم.

بفرما، این لبوی شما، ما در خدمتیم!

کُردی؟

از کجا فهمیدی؟

اسمت!

هیوا در زبان کردی یعنی امید و آرزو.

یه آرزو کن!

هیچ پدری شرمنده اولادش نشه.

خودت پدری؟

من اصلا ازدواج نکردم!

چند سالته؟

۲۴ سال.

اهل کجای کردستانی؟

سقز.

پس اینجا چیکار می‌کنی؟

۹ ماه از سال، توی سقز با پدرم کشاورزی می‌کنم، ۳ ماه زمستون هم میام تهران لبو می‌فروشم.

چی می‌کارین؟

بیشتر گندم و جو، البته چوپانی هم کردم، قبلنا! یه باغ سیب هم داریم. سیب کردستان، بهترین سیب دنیاست!

اما لبوی کجا، بهترین لبوی دنیاست؟

شک نکن شیراز. یه بیت از حافظ بخونم، توی مصاحبه چاپ می‌کنی؟

بخون!

عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاش/ تا بدانی که به چندین هنر آراسته‌ام.

حالا این هیوای ما که به چندین هنر آراسته است تا چه مقطعی درس خونده؟

تا سوم راهنمایی.

چرا درس رو ادامه ندادی؟

اون ایام، چوپانی همراه پدرم رو بیشتر دوست داشتم! توی چوپانی، یه چیزایی رو یاد می‌گیری که عمرا توی مدرسه و دانشگاه یاد بگیری! کار عجیبی است!

پس پشیمون نیستی؟

اصلا!

اما چرا زمستون میای تهران لبو می‌فروشی؟

زمین‌مون زمستون خوابه، چوپانی هم سخت بود گذاشتیم کنار، سر همین ۳ ماه آخر سال میام تهران لبو می‌فروشم.

حالا چرا لبوفروشی؟

یه آشنایی داشتیم توی شیراز، کشت لبو داشت، اون پیشنهاد داد، منم قبول کردم.

چند ساله لبو می‌فروشی؟

الان دیگه ۵ سال شده.

چرا توی همون سقز لبو نمی‌فروشی؟

بازار اینجا خب بهتره.

از ساعت چند میای تا ساعت چند؟

از ۵ بعد از ظهر تا یک نیمه شب، دو نیمه‌ شب؛ بستگی داره.

لبوفروشی اتحادیه داره؟

نه!

چرخت پلاک داره؟

نه!

ولی توی بازار، همه چرخ‌ها پلاک دارن‌ها؟

چرخ ما، گاو پیشونی‌سفیده!

چند خریدیش؟

چند سال پیش از مولوی ۱۶۰ هزار تومن.

الان چنده؟

نمی‌فروشم!

یعنی اگه الان یکی بیاد بگه من چرخت رو ۱۰ میلیون می‌خرم، نمی‌فروشی؟!

اصلا بگو ۱۰۰ میلیون! فروشی نیست! آدم که روی ابزار کارش، قیمت نمی‌ذاره.

آی گفتی! درآمدت از فروش لبو در تهران بیشتره یا از کشاورزی در سقز؟

بعضی سال‌ها یر به یر می‌شه، بعضی سال‌ها لبو!

و این خیلی بده!

به مسؤولین بگو، به دولت بگو!

وزیر کشاورزی رو می‌شناسی؟!

کشاورزی مگه وزیر هم داره؟!

یه چیزایی شنیدم! فکر کنم!

اگه وزیر داره، پس چرا دولت باید به چایکارا و برنجکارای شمال بدهکار باشه، به گندمکارای کرد بدهکار باشه، اون وقت محصول مرغوب، روی دست کشاورز خودمون باد کنه، دولت بره توی سبد کالا برنج هندی بده دست ملت؟!

توی این ۶ ماه دولت جدید، وضع کشاورزی‌تون بهتر نشده؟

نه!

بعد از توافق ژنو؟

نه!

بعد از پلمب تاسیسات هسته‌ای؟

نه!

لبوفروش‌ها هم اکبر مشتی خودشون رو دارن؟!

نه!

چی سوال بپرسم، جواب «بله» می‌دی؟

[از فرط خنده، قهقهه می‌زند!] لبوفروش‌ها همه مشتی‌ان، حالا اسمشون می‌خواد اکبر باشه، می‌خواد اصغر باشه، می‌خواد هیوا باشه!

چرا لبو رو فقط روی چرخ می‌فروشن؟!

اصالتش به اینه! از اول، اینطوری بوده، تا آخرم همین طوری می‌مونه.

بیام سقز، بگم با هیوا محمودزاده کار دارم، واکنش مردم چیه؟

همه «بهارستان بالا» رو نشونت می‌دن.

پس همه سقز می‌شناسنت؟

کشاورز و کشاورززاده هر شهری رو، همه مردم اون شهر می‌شناسن.

همیشه همین‌جا لبو می‌فروشی؟

هفت‌حوض می‌رم، سبلان می‌رم، فرجام می‌رم اما بیشتر همین جام.

خونه چی؟

توی شمیران‌نو با یکی از لبوفروش‌ها، یه جا رو اجاره کردیم.

چند متره؟

۵۵ متر!

چرخت رو چیکار می‌کنی؟

با وانت می‌برم، با وانت میارم.

یعنی هر شب، این کارته؟!

خب هر کاری، سختی‌های خودش رو داره!

وانت از کجا گیر میاری؟!

مال همون شریکمه!

نگاه نکرده بگو امشب تا الان چقدر فروختی؟

فکر کنم ۸۰ تومن!

شده یه شب، هیچی نفروشی؟

دیگه کمتر از ۲۰ تومن، ۳۰ تومن نشده. شکر خدا، مردم لبو رو دوست دارن!

بیشتر لبو می‌خرن یا باقالی؟

اول زمستون، بیشتر لبو، الان بیشتر باقالی، اما برکت پول لبو کلا بیشتره! هیچ فکر کردی که اغلب لبوفروش‌ها، به جز لبو، باقالی هم می‌فروشن اما همه به ما می‌گن لبوفروش؟!

نمی‌دونستم، چه جالب! در بهترین حالت، چقدر لبو می‌فروشی؟

شب یلدا نزدیک ۲۰۰ هزار تومن فروختم، البته نه! توی ۲۲ بهمن، فکر کنم ۳۰۰!

پس رکوردت رو توی ۲۲ بهمن زدی؟!

دقیقا!

خداوکیلی توی ۲۲ بهمن، علاوه بر کاسبی که نوش‌جونت، شعار هم دادی یا نه؟!

جلوی دوربین صدا و سیما به خانوم خبرنگار گفتم؛ «اگه این اوبامای ولد‌چموش، دست از پا خطا کنه، خرخره‌اش رو می‌جوم!» که پخش نکردند، هر چی دیدم!

ما هر چی بگی، پخش (!) می‌کنیم.

توی مزرعه‌مون در «بهارستان بالا» یه «مترسک» خوش‌قد و بالا گذاشتیم تا حیوونی، پرنده‌ای، نانجیبی، چیزی به مزرعه حمله نکنه. این قانون شامل حال اوبامای ولد چموش هم می‌شه! اوباما از سایه مترسک ما هم می‌ترسه، چه برسه به خودمون!

شنیدی مشاور عالی رئیس‌جمهور گفته لبوفروش‌ها حق اظهارنظر درباره توافق ژنو رو ندارن؟!

نه! جدی گفته؟

جدی!

حالا کی بوده؟!

اگه اجازه بدی اسمش رو نیارم.

اما واقعا مشاور آقای روحانی بوده؟

۶ ماه که خودشون می‌گفتن بود، بعد یهو گفتن نیست! به نظر تو، چرخیدن چرخ سانتریفیوژهای انرژی هسته‌ای با چرخیدن چرخ لبوی تو یا چرخ هر کارخانه و کارگاه دیگری مغایرت داره؟!

نه! اونکه مهم‌تره اصلا! شهید بالاش دادیم!

تو به این مذاکره هسته‌ای با دولت آمریکا، خوشبین هستی یا نه؟

من گاهی یک چیزهایی می‌بینم که متاسفانه به همین دولت خودمان هم خوشبین نیستم، چه برسه به دولت آمریکا! الان واقعا پدرم مونده، یارانه به ما تعلق می‌گیره، نمی‌گیره، روش حساب کنیم، نکنیم! من توی فامیل خودمون، توی همون سقز، کسایی رو سراغ دارم که وضع مالی‌شون خوب نبود اما سبد کالا بهشون تعلق نگرفت! و برعکسش! چیکار داره می‌کنه دولت؟!

الان هم آب گرون شده، هم برق. نمی‌خوای لبو رو گرون کنی؟

ما اگه می‌خواستیم مثل دولت کار کنیم که اصلا کسی لبو نمی‌خورد!

زمستون داره تموم می‌شه. دلت برای لبو تنگ نمی‌شه؟

تنگ می‌شه، واقعا تنگ می‌شه! الان جنگ، میان لبو و سمنوست!! نزدیک بهاره دیگه.

مشتری ثابت هم داری؟

بله که دارم، آندو تیموریان!

خودت هر شب چقدر لبو می‌خوری؟

یه ظرف، گاهی ۲ ظرف!

یعنی هر شب لبو می‌خوری؟

هر شب!

باقالی چی؟!

اونم هر شب!

اینترنت می‌ری؟

نه.

کامپیوتر داری؟

لازم ندارم.

وزیر فرهنگ را می‌شناسی؟

نه، من اونقدرها سیاسی نیستم! خیلی توی سیاست نیستم اما از وزیر فرهنگ، حالا هر کی هست، می‌خواهم جواب دشمن را بدهد.

ببین هیوا! ما یه وزارت خارجه داریم، یه وزارت فرهنگ!

اما این ولدچموش‌ها علیه فرهنگ ما دارند حرف می‌زنند.

به عنوان یک لبوفروش، به عنوان یک شهروند، به عنوان یک هموطن، اصلا به عنوان یک ایرانی، چه توصیه‌ای به تیم مذاکره‌کننده کشورت داری؟

مراقب باشند گول نخورند… من یک چیزی روی مخم است؛ اونکه گفت ما حق نداریم درباره مذاکره حرف بزنیم اسمش چی بود؟!

حالا هر کی!

پس اونم نباید درباره ما لبوفروش‌ها حرف بزنه! شما در روزنامه، واکنشی نشان ندادید؟!

واکنش که نشان دادیم اما شکایت کردند و رفتیم دادگاه. من الان با قرار وثیقه آزادم!

کار شما هم سخت است ها!

بیا این ۵ تومن لبو!

عمرا بگیرم!

خسته نباشی!

شرمنده نباشی!

من برم از ماشین، دوربینم را بیاورم چند تا عکس ازت بندازم…

ببینم؛ اسم اون یارو چی بود؟!

وطن امروز/ ۲۱ اسفند ۱۳۹۲

دو متن آخر صفحـ«۰۶ : ۲۰»ـه  وبـ«قطعه ۲۶»ـلاگ

{این بود اعتدال؟!}
{مشکل از مجری نیست؛ از دستگاه اجراست}

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. صبر می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم

  2. صبر می‌گوید:

    دستتون درد نکنه برای “مصاحبه داغ حسین قدیانی با هیوا محمودزاده، لبوفروش‌/ اوباما از سایه مترسک ما هم می‌ترسد”…

    ولی من فکر کردم مصاحبه با آقای شریعتمداری است! 🙁
    پس وفای عهدتون یادتون نره؟

  3. بیست و ششی می‌گوید:

    اخیرا میون کردها زندگی کردم و می کنم؛ انسانهای شریف و زحمت کشی هستن.
    حرفایی هم که دشمن براشون می زنه، همه بی خوده!
    اگر هیوا را دیدید، سلام من رو بهش برسونید…

  4. برف و آفتاب می‌گوید:

    برای ما هم حلاوت مضاعفی داشت!

  5. پویا می‌گوید:

    چه قدر خوب بود این مصاحبه
    زنده باشی جناب قدیانی

    راستی از این مصاحبه فهمیدم لبو فروش باغیرت بسی بیشتر می فهمه از مشاور بی غیرت…

  6. سیداحمد می‌گوید:

    ای ولله به سوژه!
    سالاری داداش… سالاری…

  7. سیداحمد می‌گوید:

    عجب لیدی دارد این مصاحبه!!!

  8. سیداحمد می‌گوید:

    “لبو ایرانی است، اصالت دارد. نیازی به دک و پز «ذرت مکزیکی» ندارد!”
    🙂
    قشنگ گفتید!

  9. سیداحمد می‌گوید:

    اُف بر آن مسئول بی بخار و بی غیرت!

  10. ناشناس می‌گوید:

    حسین! دهنت سرویس…

  11. سیداحمد می‌گوید:

    اسم اون یارو چی بود؟!

    مشاور عالی مستعجل!

    🙂

  12. یک استکان چای داغ! می‌گوید:

    خیلی خوندنی و عالی بود.

    دم داداش حسین عزیز گرم

  13. به یاد سیدسجاد می‌گوید:

    “ما «آینه» هستیم؛ «آینه چون روی تو بنمود راست/ خود شکن، آیینه شکستن خطاست».”

    ++

  14. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    بسیار عالی.
    خلاقیت تان ستودنی است آقای قدیانی.

  15. به یاد سیدسجاد می‌گوید:

    “چرک دست لبوفروش ایرانی را به ادوکلن جادوگری به نام وندی شرمن نمی‌فروشیم. من بارها به لبوفروش ایرانی با افتخار دست داده ام، بی‌آنکه عالمی سرد و گرم چشیده روزگار، تذکرم دهد که بعد از دست دادن به لبوفروش باید انگشتان دست خود را بشمری!”

    عالی بود!

  16. سیداحمد می‌گوید:

    شاهکاری داداش حسین!
    یک گفتگوی صادقانه و دلنشین.

  17. عطشان می‌گوید:

    بسی لذت بردیم.
    خدا حافظ هر چی مردِ زحمت کشِ روزی حلال خور، باشه ان شاءالله…
    روزی حلاله که بصیرت میاره، مثل هیوا.

  18. به یاد سیدسجاد می‌گوید:

    ممنون از مصاحبه ی داغ شما!
    خیلی عالی بود.

  19. ستاره خرازی می‌گوید:

    اسم اون یارو چی بود؟!

    رفته رو اعصاب بنده خدا، امشب برم ازش بپرسم آمار جد و آباد “یارو” رو درآورده. میگی نه، آدرس بده!

  20. چشم انتظار می‌گوید:

    باید به هیوا بگیم، هیوا!
    حالا که علیه منافع امنیت ملی مصاحبه کردی، اونم با کی؟ یک مخل امنیت ملی(!)، دیگه باید منتظر باشی چرخ گاری تو رو هم، از چرخیدن بندازن!! و باید به این دولت گفت؛ رحم الله من قرأ الفاتحه…

  21. رهگذر می‌گوید:

    سلام؛
    پیشنهاد برای مطالعه:
    http://kayhan.ir/fa/news/8148
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    متن در مورد خصوصیات لبو عالی بود.
    تا به حال با این نگاه به موضوع توجه نکرده بودم.
    به قول معروف: شما از اون طرف به موضوع نگاه کرده اید.

  22. بی نام می‌گوید:

    امیدوارم بعضی …ها بفهمند دشمن ما کیه و کجاست؟ و بدونن که با کی باید بجنگن!
    و کاش بعضی …ها به اندازه «هیوای لبوفروش» دشمن شناس بودن…

  23. چشم انتظار می‌گوید:

    حتما جدیدترین مذاکره ی محرمانه ی اشتون، با ظریف رو شنیدین! حالا چی شده که از حالت محرمانه خارج شده نمی دونم!!!
    الو؛ کاترین جون داری می ری عمان؟!
    آره. دیگه. راستی؛ مامان ستار بهشتی و سکینه جون محمدی هم بهت سلام رسوندن! ببین اشتون جون، فدای اون حجاب مثال زدنیت! یه درخواستی ازت دارم…
    بنال!
    می گم؛ میذاری حداقل برای چهارشنبه سوری امسال ترقه بسازیم؟؟!! قول می دیم غنی سازیش نکنیم.
    ببین ظریف! از این حرفا بزنی مهرت از دلم می ره ها… گود بای!!!
    سی یو لیت!!

  24. شوکران می‌گوید:

    واقعا لبو خوشمزه ست؟ بچه که بودم یه بار خوردم، اصلا هم خوشمزه نبود.
    قبلا هم لبو می خوردی یا بعد از اظهارات مشاور روحانی لبو خور شدی؟

  25. ناشناس می‌گوید:

    آها… این شد!
    این جور کارها جواب می ده.

  26. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین!

    این مصاحبه، یکی از بهترین، شیک ترین، خاص ترین، اثر گذار ترین و حرفه ای ترین کارهای شما بود.

    خدا قوت…

  27. رهگذر می‌گوید:

    پیغام خصوصی

    سلام
    به تارنمای روزنامه مراجعه کردم و تصویر صفحه اول را دیدم. نظر شخصی بنده این است که اهمیت مطالبی که حضرت آقا فرمودند بسی مهم تر از این بود که در این تیتر و کادر مختصر به آن پرداخته شود. می شد کادر این مصاحبه را کمی کوچکتر کرد بدون این که از صفحه اصلی حذف شود. و بخشهای دیگری از مطالب حضرت آقا را منعکس نمود.
    البته همان طور که گفتم این نظر شخصی بنده است و ممکن است متخصصین به دلایل فنی یا … تصمیم به این کار گرفته باشن .

    “نیازی به انتشار این کامنت نیست اما اگر صلاح می دانید توضیحی در این مورد در بخش نظرات سایت منعکس نمایید.”
    با تشکر

  28. یه معتدل ضد افراط می‌گوید:

    سلام به همه دوستان؛
    خدا قوت داداش…

    “قوه‌مجریه، نه قیم ماست، نه قیم دستگاه قضا. دستگاه قضا چه گناهی کرده است اگر که بعضی‌ها، «شکایت صدقه‌ای» از ما می‌کنند و بی‌مبنا؟! و دستگاه قضا چه گناهی کرده است که حامیان بعضی‌ها، علیه احکام قرآنی، لجن‌پراکنی می‌کنند؟!”

    انصافا تمام متن همانند پاراگراف بالا در عین لطافت، تیز و برنده است. با پنبه داری سر میبری ها کلک!!

  29. چشم انتظار می‌گوید:

    شاید بی ربط!

    خانه ی پیرزن ته کوچه
    پشت یک تیر برق چوبی بود
    پشت فریاد های گل کوچک
    واقعا روزهای خوبی بود 

    پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهر
    منتظر بود در زدن ها را
    دم در می نشست و با لبخند
    جفت می کرد آمدن ها را 

    روضه خوان محله می آمد
    میرزا  با دوچرخه آهسته
    مثل هر هفته باز خیلی دیر
    مثل هر هفته سینه اش خسته 

    “ای شه تشنه لب سلام علیک”
    ای شه تشنه لب…چه آوازی
    زیر و بم های گوشه ی دشتی
    شعرهای وصال شیرازی 

    می نشستیم گوشه ی مجلس
    با همان شور و اشتیاقی که…
    چقدر خوب یاد من مانده
    در و دیوار آن اتاقی که – 

    یک طرف جمله ی “خوش آمده اید
    به عزای حسین”بر دیوار
    آن طرف عکس کعبه می گردد
     دور تا دور این اتاق انگار

     گوشه گوشه چه محشری برپاست
    توی این خانه ی چهل متری
    گوش کن! دم گرفته با گریه
    به سر و سینه می زند کتری

     عطر پر رنگ چایی روضه
    زیر و رو کرده خانه ی او را
    چقدر ناگهان هوس کردم
    طعم آن چای قند پهلو را

     تا که یک روز در حوالی مهر
    روی آن برگ های رنگارنگ
    با تمام وجود راهی کرد
    پسری را که برنگشت از جنگ

    هی دوشنبه دوشنبه رد شد و باز
    پستچی نامه از عزیز نداشت
    کاشکی آن دوشنبهء آخر
    روضه ی میرزا گریز نداشت

     پیرزن قطره قطره باران شد
    کمی از خاک کربلا در مشت
    السلام و علیک گفت و سپس
    روضهء قتلگاه او را کشت 

    تا همیشه نمی برم از یاد
    روضه ی آن سپید گیسو را
    سالیانی است آرزو دارم
    کربلای نرفته ی او را 

    سید حمیدرضا برقعی

  30. به جای امیر می‌گوید:

    حلالیت! (گفت و شنود)

    گفت: روزنامه زنجیره‌ای اعتماد در شماره دیروز خود دولت دهم را «دولت خرابکار و نامشروع» نامیده است!
    گفتم: روزنامه اعتماد که یکسره قربان صدقه حلقه انحرافی می‌رفت حالا چی شده که؟!
    گفت: عصبانیت این روزنامه زنجیره‌ای از دولت دهم نیست، از نظام اسلامی عصبانی است که رژیم اسرائیل را نامشروع می‌داند و حالا دارد از آن انتقام می‌گیرد.
    گفتم: پس بگو که چرا در جریان فتنه آمریکایی- اسرائیلی ۸۸ به نفع اسرائیل شعار می‌دادند و کلمه اسلام را از جمهوری اسلامی ایران خط می‌زدند و تصویر حضرت امام(ره) را پاره می‌کردند و مسجد آتش می‌زدند و…
    گفت: روزنامه‌ای که از مفسدان اقتصادی پول‌های کلان گرفته، باید هم به جای اسرائیل، دولت جمهوری اسلامی ایران را نامشروع معرفی کند؟! نتیجه حرامخواری همین است دیگر…
    گفتم: درون حلب شیره یارو یک موش افتاده و نجس شده بود. حلب شیره را به شخصی داد و گفت برای رفیقم نماز قضا بخوان! بعد از مدتی نزد او رفت و ماجرا را گفت و حلالیت طلبید. طرف گفت پس بگو چرا هر وقت وضو می‌گرفتم که برای رفیقت نماز قضا بخوانم، بی‌اختیار وضویم باطل می‌شد!

  31. یک استکان چای داغ! می‌گوید:

    خیلی خوب شد این مطلب.
    اصلا از همون اول تا آخرش، حرف نداره.

    این آخر سالی، بهمون انرژی داد!!

  32. بیست و ششی می‌گوید:

    “حتی چرک دست لبوفروش ایرانی را ” آخه حاجی؛ لبو فروش که دستاش تمیزه چون مستقیم با دست کار می کنه! حداقل می گفتید عرق پیشانی که بو هم داره با اون ادکلنه ست میشه.

    خوبه لبو دوست ندارم وگرنه هر بار می خواستم بخورم یاد این “چرک” شما می افتادم! شما که می دونید چقدر حرفاتون تاثیر گذاره!! خب مراعات کنید لطفا! (شیطنت)

    “ما یک حرف را صد بار نمی‌زنیم” راست میگید؛ هنوز صد بار نشده، مخصوصا در مورد این لبو فروش و راننده تاکسی!
    ناراحت نشیدا اما خیلی این دوتا رو تکرار کردید. شرمنده

  33. یه معتدل ضد افراط می‌گوید:

    انصافاً تو عمرم دولت به این بی غیرتی ندیده بودم!
    هی تو سری و فحش و تحقیر و توهین و فشار از طرف مقابل دریافت می کنن، اون لبخند مزخرف از لبشون محو نمیشه که هیچ، در کتک خوردن از دشمن هم به او کمک می کنند. مثل همین قضیه سفر اشتون و سفر قبلی پارلمان اروپا.
    پارسال تو بنگاه دروغ پراکنی بی بی سی فارسی یه مصاحبه از رییس جمهور تونس پخش می کرد وقتی دیدم کلی به خودم که یک ایرانی در دوران حاکمیت جمهوری اسلامی هستم افتخار کردم. یه خبرنگار زپرتی غربی طوری رییس جمهور تونس بعد از انقلاب تونس!! رو تحقیر می کرد و سؤال می پرسید که انگار جلسه بازجویی بود. جالب اینکه طرف هم حق را به خبرنگار می داد و از موضع متهمی که در حال اصلاح رفتار خود است پاسخ می داد!
    حالا شده حکایت این روزهای ما و دولت بی تدبیر و دشمن گستاخ باتدبیر!

  34. صبا می‌گوید:

    خسته نباشید.

    “شما در روزنامه، واکنشی نشان ندادید؟!” چه جالب! این یعنی این که توقع داشت روزنامه ها در برابر این حرف موضع بگیرند. یعنی روزنامه را حامی خودشان می دانند.
    ملت ایران همیشه پشت هم هستند.

  35. SaEId می‌گوید:

    سلام بر حاج حسین قدیانی…

    نظر من اهمیتی نداره!!
    ولی به نظر منِ بی صواط تندرو، بهتر بود مشخصات اون لبو فروش بی گناه رو نمی ذاشتید!!

    می ترسم چرخ گاریشو پلمب کنند و لبوهای زبون بسته اش رو اکسید…

    خیلی نگرانشم…

    ولی در کل مثل همیشه عالی
    قلمتان پر دوات باد…

    مــــــچکریم!!

  36. مجنون می‌گوید:

    آقا… دم شما گرم با این مصاحبه داغ!

  37. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    هیوا در زبان کردی یعنی امید و آرزو…
    به زبان خوش اما یعنی؛
    «تدبیر و امید»!
    هی وا
    .
    و ما هر چه بگید، بخش(!) می کنیم…!!

  38. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    عالی…
    بی‌اغراق…
    داغ مثل لبو…
    شیرین مثل سمنو…
    “الان جنگ میان لبو و سمنو ست”… 🙂

  39. کهف می‌گوید:

    اعتراف می‌کنم حلاوت مضاعفی داشت.

    “جدی!

    حالا کی بوده؟!

    شهید بالاش دادیم!

    اینترنت می‌ری؟

    نه.

    کامپیوتر داری؟

    لازم ندارم.

    وزیر کشاورزی رو می‌شناسی؟!

    کشاورزی مگه وزیر هم داره؟!”

    انصافا این لبو فروش عجب نیرو فکری بوده!

  40. صاعقه گمنام می‌گوید:

    هیوا جان؛
    لبوتیم داداش!

  41. حاج رضا می‌گوید:

    اشــــــکهایم…
    اشک‌هایی که رفت برای کتابی به سرخی نه ده…

    سلام برادر قدیانی…

  42. پیر مرد بی سواد می‌گوید:

    عالی‌ بود، هم مقدمه هم مصاحبه.
    کاری نو، بی‌ بدیل و تاثیر گذار.

    واقعاً تکی‌ داداش حسین.

  43. نریمان می‌گوید:

    ای ولله…
    با این ایده درست زدید وسط خال.

  44. ف. طباطبایی می‌گوید:

    خیلی خوب بود.
    ممنون از زحمات شما!!

  45. میلاد می‌گوید:

    واقعا سواد این لبو فروش از خیلی هایی که خودشون رو باسواد و دانشگاه رفته می دونند بیشتره آخه سواد که به دانشگاه خارجی رفتن نیست!
    پیامبر(ص) ما هم به مکتب نرفته بود ولی…
    «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوش
    به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد»

    آقایونی که خودتون رو با سواد می دونید!
    ای کاش حداقل یه خورده فقط یه خورده سواد داشتید که اگه داشتید این همه گند نمی زدید.
    اون قواعد اولیه دیپلماسی رو هم شما نمی دونید. یه خورده یاد بگیرید از این قشر زحمتکش جامعه، پس فردا همین قشر پایین در اون دنیا عزت پیدا می کنند.
    پدر من یه جانبازه و راننده تاکسی هم هست؛ البته بعد از بازنشسته شدن راننده تاکسی شد.
    هر روز تو این هوای آلوده تهران با اینکه شیمیاییه باید مسافر جا به جا کنه.
    اون مشاور عالی کرواتی که خودش رو باسواد می دونه، اون زمانی که تو داشتی گره کرواتت رو درست می کردی، پدر من و امثال بنده رفتن جنگیدن.
    حالا اونا شدن راننده تاکسی، امثال تو شدن مشاور رئیس جمهور.
    بله؛ حق ندارن انتقاد کنند آخه شما قیم این مملکتی و فقط تو می تونی حرف بزنی.
    پدرای ما رفتن جنگیدن که تو بیای کروات امریکایی بزنی و برای امریکایی ها خوش رقصی کنی!

    داداش حسین! ممنون بابت قلمت.
    من هر دفعه میرم بهشت زهرا(س)، میرم پیش پدرتون.
    اجرکم عندالله

  46. حقگو می‌گوید:

    به مناسبت شهادت حضرت فاطمه ی زهرا (س) آهنگ شبیه تو حامد زمانی:
    http://hamedzamani-fan.persiangig.com/audio/mazhabi/22-%20shabihe%20to.hamedzamani.mp3/download

  47. یه معتدل ضد افراط می‌گوید:

    لبوفروش با غیرت باشی به از این که “باقالی” بی غیرت باشی!

  48. یه معتدل ضد افراط می‌گوید:

    مصاحبه با رییس مجمع تشخیص مصلحت؟!!!
    همین اکبر خودمون؟!!!

  49. یه معتدل ضد افراط می‌گوید:

    احسنت به جناب آملی لاریجانی.
    هشدار دادند که اگر یک بار دیگه از این غلط ها توسط اونوری ها با همکاری اینوری ها رخ بده، خود قوه قضاییه برخورد می کنه و مسئولیت عواقبش هم با وزارت خارجه است.
    فکرش را بکنید. در سفارت اتریش رو پلمب کنیم با اشتون داخلش، ایضاً در وزارت بوق رو با وزیر داخلش. چه شود! واقعاً تشکر از ق ق.

  50. یک استکان چای داغ! می‌گوید:

    یک معتدل ضد افراط؛
    http://www.ghadiany.ir/1389/2147

    “زمانی که در کیهان بودم، در خلال یک گفت و گوی مفصل که زحمت آنرا جانباز ویلچرنشین آقای رحمانی می کشید، من هم یک جلسه به کاخ مرمر رفتم و در محل مجمع تشخیص با آقای مصلحت نظام از نزدیک روبرو شدم. این مال حدود ۶ و یا ۷ سال پیش است. نکته جالب اینکه وقتی آقای رحمانی مرا به عنوان فرزند شهید معرفی کرد، آقای هاشمی رفسنجانی، فقط یک کلمه گفت: خوشبختم، همین. خوب یادم هست زمانی که در همان عصر کیهان نشینی، به مدت یک ماه خبرنگار جلسات دوشنبه “آقا” بودم، جوانی از جا بلند شد و گفت: من فرزند شهید فلانی هستم. “آقا” اول گفت: پدرتان کجا شهید شده؟ بعد سال شهادت را پرسید. بعد از پدر و مادر شهید پرسید. بعد از همسر و فرزندان شهید پرسید اما آقای هاشمی به من فقط گفت: خوشبختم. من همانجا یاد شعر پروین اعتصامی افتادم. شعر “کودک یتیم و پادشاه”. دروغ هم نگفته باشم در طول مصاحبه فقط بغض کرده بود. بعد از مصاحبه هم دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم؛ رفتم دستشویی مجمع تشخیص تا کسی گریه ام را نبیند. کلی گریه کردم همانجا…”

  51. دانشجو معلم افراطی می‌گوید:

    بی ربط
    ۹۱/۱۲/۲۱
    سالروز بی وفایی ما به شهید پاریاب
    خیلی دلم می خواد بدونم ما رو حلال کرد یا نه!!!
    آه…

  52. azadi می‌گوید:

    بسیار عالی بود.
    واقعا استفاده کردم.
    ایده های جالبی به ذهنتون می رسه.

  53. یه معتدل ضد افراط می‌گوید:

    یک استکان چای داغ؛

    ممنون. این متن رو خونده بودم ولی یادم رفته بود. فکر کردم داداش حسین، اکبر آقا رو سؤال پیچ کرده! حتی تصور یک مصاحبه جدی داداش حسین با جناب تشخیص مصلحت آن هم بعد از سال ۸۸ خنده داره! ای کاش می شد بشه!

  54. صبر می‌گوید:

    زنده و پاینده باشید!
    مخصوصا فرزندان شهدا با هر مرامی!

  55. یاور سید علی می‌گوید:

    ماشاءالله به مرد شجاع این روز های مملکت، آیت الله آملی لاریجانی به خاطر مواضع صحیحش.
    کلیدسازها یاد بگیرند!!

  56. ناشناس می‌گوید:

    وااااااااااااای خدای من… عاااااااااااااااالی بود.
    بی نظیر…
    بعد از (خانه ام بیت رهبری ست) این پست رو هرگز فراموش نمی کنم…

  57. عباس می‌گوید:

    سلام حسین جان!

    کلی خندیدم.
    کلی لذت بردم.
    و کلی حرف زد با گوش های جانم، لبوهای سرخ هیوا!

  58. سیداحمد می‌گوید:

    کدام کوتاهی زبان او را دراز کرده است؟! (یادداشت روز)

    http://kayhan.ir/fa/news/8286

  59. خواهرشهید می‌گوید:

    سلام؛
    ممنون که با صبر و حوصله، کامنت های ما را به زیبایی ویرایش می کنید.

  60. yosefi می‌گوید:

    شما که دم از ایران می زنید، مگه خودمون ماه نداریم که شما تو بایگانی تون مارس و … گذاشتید؟
    کلاسش بالاتره؟

  61. محمد می‌گوید:

    حسن جان… رئیس جمهور اعتدالی!
    ولنجک لبو نداره، بیا جنوب شهر.
    ایران فقط ولنجک نیست، نشو عین اکبر بی چاره که فکر می کرد ایران فقط نیاورونه!
    اونوقت مجبور میشی خودکشی سیاسی بکنی ها.

  62. سامان می‌گوید:

    فازت چیه حاجی؟

  63. SaEId می‌گوید:

    ۵ شنبه هفته دیگه
    آخرین ۵ شنـــبه امــساله…

    کیا مــیرند قــطعه شــهدا بــهشت زهـــرا تــــهران؟؟؟!!!!!

  64. سلام می‌گوید:

    سلام به مردم غیرتمند و ولایتمدار کردستان؛

    خیلی عالی بود… صاف و صادقانه جواب داد.
    دخلش پر برکت.

  65. حسین می‌گوید:

    دی شیخ با عتاب همی گفت اهل فن!
    گویید از توافق ژنو و خوبی حسن
    گفتند که چشم، ولی خوبی اش کجاست؟
    دادیم هسته ای و به جایش کمی تومن

  66. مهره اضافه می‌گوید:

    قطعه قطعه مهره
    ممنون که هستید (:

  67. حقگو می‌گوید:

    ما تا آخر ایستاده ایم اثر جدید حامد زمانی
    http://dl.bachehayeghalam.ir/media/sound/hamed-zamani-ma-istadeim-320kb-www.BGH.ir.mp3

  68. چشم انتظار می‌گوید:

    بمناسبت بیستم اسفند؛ روز ملی راهیان نور…

    “ما ایستاده ایم”!

    http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Sound/1392/12/22/13921222000071.mp3

  69. محمد می‌گوید:

    جدیدا اکبر هاشمی قاطی کرده! داره بد جوری خودکشی می کنه.
    همه اش داره نظام رو تخریب می کنه!!!

  70. یه معتدل ضد افراط می‌گوید:

    محمد؛

    خیلی وقته دیگه تخریب نظام توسط اکبر خان، خودکشی تلقی نمی شه!
    اکبر یه اپوزیسیون درون نظامه که باید مزخرفاتش رو چند صباح تحمل کرد. همین و دیگر هیچ!

  71. دکتر سلام می‌گوید:

    قسمت سی و دوم مجموعه «دکتر سلام»:

    http://www.snn.ir/NSite/FullStory/Video/?Serv=12&Id=298738&Sgr=0

  72. سیداحمد می‌گوید:

    صل الله علیک یا اماه… یا فاطمة الزهرا…
    آجرک الله یا بقیة الله…
    عرض تسلیت خدمت اهالی قطعه مقدس ۲۶!

    http://upir.ir/files92be/0a657a611d251.mp3
    http://upir.ir/files92be/c1684be3cef81.mp3
    http://upir.ir/files92be/4997dc1133921.mp3
    http://www.7uplod.ir/images/0ze0lswv6jlu0zehv4qq.wma
    http://upir.ir/files92be/4b585a2e97101.mp3

  73. سپیده می‌گوید:

    “من گاهی یک چیزهایی می‌بینم که متاسفانه به همین دولت خودمان هم خوشبین نیستم، چه برسه به دولت آمریکا!”

    این آقا هیوا باید یه کلاس توجیهی برای کل دولت اعتدال، علی الخصوص وزارت خارجه و فرهنگ و اطلاعات(مگه وزارت دیگه ای هم داریم؟!!!!) بگذاره!
    کسی که برای ابزار کارش قیمت نمی گذاره و نمی فروشتش، کسی که دشمن رو اینقدر خوب می شناسه، حتما بهتر از “آشناهای سریع القلم” می تونه به دولت مشاوره بده!

  74. به جای امیر می‌گوید:

    بی‌تو به سر نمی‌شود (به جای گفت و شنود)

    امروز، در سالروز شهادت «ریحانه رسول(ص)» حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله علیها، این ستون را به نجوا گونه‌ای با آن حضرت اختصاص می‌دهیم.

    زهرای ما(س) به یاد می‌آوری آن روزهای غم گرفته بعد از رحلت رسول خدا(ص) را؟ آن روز چه غریبانه به مسجدالنبی(ص) رفتی و در اجتماع بزرگ مهاجر و انصار با پهلوی شکسته به خطبه ایستادی «خس و خاشاک نفاق در شما پدیدار گشته،‌ لباس دین در میانتان کهنه شده… کبک باطل، خواندن آغاز کرده… شیطان از مخفیگاه خود به میان شما سرک کشیده و می‌بیند که ندایش را پاسخ می‌دهید و…» پاسخ خواص آن روزگار اما، جواب های چند پهلو بود… چه دل پرغصه‌ای داشتی، بانوی پهلو شکسته!… امروز اما، در عصر بعثت دوباره، بار دیگر شیطان بزرگ از درد جیغ بنفش می‌کشد و به عصبانیت، اعوان و انصارش را به یاری می‌طلبد… این روزها، در عصر خمینی و خامنه‌ای اما، فاطمیون زمان، به شیطان امان نمی‌دهند و به پای جان در راهت ایستاده‌اند… همه جا، نام تو را بر زبان دارند و از ژرفای دل بر این باور که «بی‌همگان به سر شود، بی تو به سر نمی‌شود»… حالا، فاطمه عزیز! آیا از امت خویش راضی هستی؟…

  75. م.طاهری می‌گوید:

    عجب مصاحبه ای!
    همین لبوفروش هان که خط قرمزشون منافع ملی کشوره، نه حضراتی که هم زیر پرچم منافع ملی سینه می زنند، هم به توافق ژنو می گویند سند افتخار!

  76. حقگو می‌گوید:

    صدای انقلاب است که می ماند. از موسیقی انقلابی می ترسند؛
    http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/1278/1/2011/0

  77. . . . می‌گوید:

    وطن امروز روز شنبه یعنی همین امروز خیلی خوندنیه…

  78. مرضیه می‌گوید:

    به سلامتی وزیر راه هم از راه رسید!!!
    “آنکه دارد از آزادراه تردد کند و آنکه ندارد، از جاده قدیم رفت و آمد کند!”

  79. یه دانشجو می‌گوید:

    یه کامنت جالب در سایت جلبک ستیز:

    تنها در این صورت ما غر نمی زنیم!

    دمای هوا حدود ۲۲ درجه سانتی گراد باشد ولی برف هم باشد که بتوانیم اسکی کنیم و گرم هم باشد که بتوانیم شنا کنیم.
    باران نم نم به صورت رمانتیک بیاید (حدود هفت عصر) ولی باد نیاید چون باد خیلی مزخرف است!
    کوههای شمران و سواحل طلایی اقیانوس آرام، آبشار نیاگارا، صحرای دوبی و رودخانه سند یک جا باشد با چند تا پل خواجو و اپرا هاوس.
    رستوران مکدونالد و کی اف سی و البرز و فری کثیف همزمان باشند ولی آبجو هم داشته باشند و خورش قرمه سبزی و پیاز هم بفروشند به همراه شله زرد و قلیان.
    ما را به واسطه دانش و تخصص مادرزادیمان رو هوا بزنن و شغل مدیریتی عالی با حقوق وحشتناک بالا پیشنهاد کنند.
    کیفیت اجناس در حد آلمان ولی قیمت در حد چین باشد، خصوصا آب و برق و گاز خیلی ارزان باشد تا ما در خانه راحت باشیم.
    مالیات از ما نگیرند بی شرفها!! ولی امنیت عالی باشد و شهر خیلی تمیز، و سرویس عمومی عالی.
    هندی و چینی و کلا آفریقایی و آسیایی آنجا نباشد (غذاشون بوی بد می ده)، فقط نژاد غربی بلوند با قدهای بالای ۱۸۰ و بیشترشان خانم و جوان باشند.
    در ضمن باید عاشق نژاد آریایی ایرانی ها باشند و کوروش کبیر را به خوبی پدرشان بشناسند و به زبان فارسی کاملا مسلط باشند. (اصلا زبان رسمی فارسی باشد)
    کشور پیشرفته باشد در حد ناسا ولی تعطیلات رسمی بیشمار داشته باشد و ساعت کاری کم.
    دموکراسی کامل برقرار باشد تا ما بتوانیم جشن هالووین و سپندارمذگان و والنتاین و عید غدیر و نوروز را برگزار کنیم و محرم هم تا پاسی از شب طبل بزنیم و قرمه سبزی و قیمه بخوریم. (لطفا گوشت و ته دیگش رو بیشتر کنند)
    قانون های دست و پاگیر نباشد، مثلا مجاز باشیم با هر سرعتی و حتی در حال مستی رانندگی کنیم چون ما باور داریم که در این حالت رانندگی مان بهتر هم می شود.
    فاصله این کشور تا میدان ونک نیم ساعت رانندگی باشد، یعنی ما به راحتی عصرها برویم به خانواده و دوستانمون سر بزنیم و انار و لواشک بخوریم و برگردیم.

    تنها در این صورت ما نسبتا راضی خواهیم بود و دیگر غر نمی زنیم!!!

  80. کعبه عشق می‌گوید:

    سلام نتیجه دادگاه تون چی شد؟

    با طرحی از فاطمیه به روزیم

  81. عدالت خواه می‌گوید:

    بعضی از مثلا اصولگراها، جدیدا حرف هایی می زنند که اصلاح طلبان تندرو نمی گویند!

  82. رضا اعتدال طلب-پزشک می‌گوید:

    کامنت دانشجو خیلی خوب بود.

    تو اردیبهشت ۸۹ بود، تو خیابون تصادف کردیم، از پشت زدم به یه تاکسی.
    اومدم پایین ناخوداگاه شروع کردم دری وری گفتن به احمدی نژاد که آره این چه مملکتیه درست کردی و اینا!
    یارو پیرمرده راننده تاکسی بود برگشت گفت؛ خوش انصاف! تو حواست پرته چرا چوبش رو به احمدی نژاد می زنی؟
    بعضی موقع ها هممون از دایره انصاف خارج میشیم…

  83. قرار بی قراران می‌گوید:

    بکر و غیر تکراری!

    دیگه واقعا داشت حالم بهم می خورد از این همه گفت و گوی تکراری روزنامه ها و ویژه نامه های نوروزی با افراد تکراری چپ و راست…

  84. عدالت خواه می‌گوید:

    متن کامل سخنان مهم گری سیمور در لندن؛
    مشاور سابق اوباما: اصلاح‌طلبان از ما برای انتخابات کمک خواسته‌اند.

    http://jahannews.com/vdcfexdmxw6dtma.igiw.html

  85. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    بیا، حالا هی بگو دولت جدید اخ و تف!
    حتما باید یقه ات رو می گرفتن، تا بزنی به عارف مسلکی!
    اینجوری خلاقیتت گل کنه، همه حال کردند با این متن.
    ما که هر چی گفتیم اینقدرم دیگه جدی نگیر سیاست رو به خرجت نرفت.
    خدا پدر ق. ق رو بیامرزه، تو رو به خودت آورد!
    کم کم داشتم به این نتیجه می رسیدم چشمه خلاقیتت خشکیده!
    مصاحبه با لبو فروش در راستای اهداف شومت! به عقل جن هم نمی رسید!
    منتظر مصاحبه با فلافلی ابوعلی و ساندویچی فری کثیف و کله پزی بره سفید هستیم.

  86. لبیک یا حسین می‌گوید:

    باز هم غیرت لبو فروش!
    بعضی حاضر نیستند کمتر از گل به دشمن خونخوار بگن!

  87. لبیک یا حسین می‌گوید:

    رضا-پزشک؛
    میگم با متن های قطعه خوب حال می کنی ها …!

  88. عدالت خواه می‌گوید:

    عجب از تدابیر این دولت!!!

  89. عدالت خواه می‌گوید:

    یک خواب داغ داغ داغ از جناب استوانه!

    http://jahannews.com/vdcee78xojh8npi.b9bj.html

  90. عدالت خواه می‌گوید:

    وطن امروز

    http://www.vatanemrooz.ir/

  91. یاور سید علی می‌گوید:

    آهنگ “خیابان خواب ها”ی علیرضا عصار در نقد جریان اصلاحات:
    http://bachehayeghalam.ir/?p=2200

  92. پیر مرد بی سواد می‌گوید:

    نوروز همگی‌ شما عزیزان فاطمی باد…
    سالی‌ که نکوست از بهارش پیداست؛ امید که با توسل به خانم و تاسی‌ از ایشان جان نثار ولایت باشیم.

  93. یه بیست و شیشی می‌گوید:

    انشاالله همگی سال خوبی داشته باشید.

  94. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش حسین عزیزم، سید احمد خوب و دوست داشتنی، و همه ی بچه های عزیز قطعه ی مقدس ۲۶؛

    از شهر مقدس مشهد، که هر سال به یمن حضور پر نور و سرور فرمانده ی دل های عاشق، زیباتر و ولایی تر از همیشه می شه، عید رو بهتون تبریک می گم. انشاءالله به شرط حیات، فردا نایب الزیاره خواهم بود…

  95. سیداحمد می‌گوید:

    نوروز که قابلی ندارد بی بی
    صد عید الهی به فدایت مادر…
    http://uploadyar.com/uploads/9c397d482f241.mp3

    داداش حسین عزیز و دوستان بزرگوار قطعه بیست و شش!
    انشاءلله در پناه حضرت زهرا، سالی توأم با سلامتی و موفقیت داشته باشید.

    اللهم عجل لولیک الفرج…
    اللهم احفظ امامنا خامنه ای…

  96. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    داداش گلم، سید احمد عزیز و همه بچه های ٢۶
    عید بر شما مبارک، در پناه حضرت زهرا

  97. یه معتدل ضد افراط می‌گوید:

    سلام به همه دوستان؛
    انشاءلله سال جدید برای همه دوستان، نخ سوزن! داداش حسین و سید احمد سال خوب و پر برکتی باشه و انشاءلله سال ظهور حضرت باشه. به امید موفقیت و پیروزی نظام مقدس جمهوری اسلامی در همه عرصه ها و سلامتی امام خامنه ای و همدلی ملت بزرگ ایران.
    یا علی

  98. قاصدک منتظر می‌گوید:

    عابران کوچه باغ های سرمست از عطر یاس…
    سلام…
    سلامی به وسعت زیبایی بهار…
    سلامی به دل های بی قرار نگار…
    سلامی به امید طلوع خورشید انتظار…
    سلامی همراه با سلامتی به منتظران تمام عیار…
    سلامی به ناب ترین ثانیه ها، ثانیه های ظهور یار…
    آیا شود خدا…
    در این بهار…
    مهدی فاطمه را، عیدی دهد به ما…

    اللهم عجل لولیک الفرج

  99. پیر مرد بی سواد می‌گوید:

    ظهر آن روز بهاری چه نمازی بشود — که تو هم آمده باشی و اذانش برسد

    منتظر مانده زمین تا که زمانش برسد
    صبح همراه سحرخیز جوانش برسد
    خواندنی‌تر شود این قصه از این نقطه به بعد
    ماجرا تازه به اوج هیجانش برسد
    پرده‌ی چهاردهم وا شود و ماه تمام
    از شبستان دو ابروی کمانش برسد
    لیله القدر بیاید لب آیینه‌ی در
    سوره فجر به تأویل و بیانش برسد
    نامه داده‌ست ولی عادت یوسف این است
    عطر او زودتر از نامه رسانش برسد
    شعر در عصر تو از حاشیه بیرون برود
    عشق در عهد تو دستش به دهانش برسد
    ظهر آن روز بهاری چه نمازی بشود
    که تو هم آمده باشی و اذانش برسد

  100. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    سلام
    سال جدید؛ سال فاطمی رو به داداش حسین و سیداحمد و بقیه‌ی رفقای بیست‌وشیشی تبریک می‌گم.
    خدا فرزند زهرا رو برامون نگه داره به حق خود بی‌بی…
    ——-
    مصاحبه‌ی جذابی بود…

  101. خواهرشهید می‌گوید:

    خوش آن دمی که بهاران قرارمان باشد
    ظهور مهدی زهرا بهارمان باشد

    امیدوارم سال جدید برای همه رهروان راه ولایت، سال سلامتی، نشاط، برکت و سال رسیدن به آرزوها و سال ظهور باشد.

  102. مجنون می‌گوید:

    سال نو مبارک

  103. محمد می‌گوید:

    سال نو بر همه بچه های قطعه ۲۶ مبارک…
    و بر دشمنان ولایت نامبارک ان شاالله.

  104. صبا می‌گوید:

    سال نو مبارک

    رزق امسال تحویل سال ما؛ مهمانی شهدا بود!
    http://upir.ir/931/201112291859.jpg

  105. مجنون می‌گوید:

    دلم برا یه متن که فقط تو قطعه ۲۶ باشه، نه تو روزنامه، تنگ شده!

  106. چشم انتظار می‌گوید:

    ای دشمن دون، هستم ایرانی
    ما را ز سرِ بریده می ترسانی؟!

    کی نوبت جنگ می رسه بر ما هم؟!
    با بودن قاسم سلیمانی!!

    خاک اسرائیلو به توبره کشیده، حاجیمون
    امون آمریکا رو بدجور بریده، حاجیمون

    گفته در وصف کمالش رهبر کشورمون
    مثل یک شهید زنده رو سپیده، حاجیمون

    http://dl.bachehayeghalam.ir/media/sound/narimani001-www.BGH.ir.mp3

  107. من می‌گوید:

    سلام!

  108. صابر می‌گوید:

    سلام؛
    آقای قدیانی!
    من با کتاب قطعه ۲۶ با متن های شما آشنا شدم… نه ده را هم بعد ها خریدم.
    متن بی نظیر خانه ام بیت رهبری همیشه در یادم است.
    اما خیلی اهل اینترنت نیستم و کم و بیش متن های این سایت را می خوانم…
    ……………………

  109. 123 می‌گوید:

    عید همگی مبارک باشه.

  110. محمد می‌گوید:

    چه تبلیغی می کنن برای نگرفتن یارانه!!!

  111. ناشناس می‌گوید:

    این ۶ ماه دولت جدید، وضع کشاورزی‌تون بهتر نشده؟
    نه!
    بعد از توافق ژنو؟
    نه!
    بعد از پلمب تاسیسات هسته‌ای؟
    نه!

    آی‌کیو، بهتر بود می‌پرسیدی اون وقت که محمود … چهار نعل مذاکرات هسته ای‌ رو پیش می‌برد، وضعِ کشاورزیش بهتر از قبل شده بود؟ هشت سال بی‌ وقفه … به مملکت، میخوای ۶ ماهه درست بشه؟

  112. خواهر شهید می‌گوید:

    ناشناس؛

    وقتی نمی توانی دفاع کنی سکوت بهتر از قیاس با دیگران است.
    مثلا فکر کن من هم مثل تو دفاع کنم و اینطور جواب دهم:
    نیست توی آن هشت سالی که هسته ای تعلیق بود، کشاورزی ما به اوج رسیده بود و کلا بی نیاز شده بودیم…
    بنابراین آی کیو! اگر کار نکردن آن یکی دلیل بر کار نکردن این یکی باشد و این قصه همچنان ادامه یابد چه خواهد شد؟!

  113. صبا می‌گوید:

    تعطیلات تا سیزده مال بچه مدرسه ای هاست! امسال رو با فاطمه سلام الله شروع می کنید؟ اگه سفرید؛ خوش بگذره.

  114. میلاد می‌گوید:

    داداش حسین؛
    ما خیلی وقته منتظر مطلب بعدی هستیم.
    چرا نمی نویسی؟

  115. محمد می‌گوید:

    شهادت علی خلیلی را به همه بچه های قطعه ۲۶ تسلیت می گویم. واقعا دست مردم درد نکند. خیلی زحمت کشیدند این بچه حزب الهی ها. مراسم به کوری چشم دشمنان پرشور بود. در این میان جا دارد از سه بزرگوار که بصورت تصادفی با ایشان برخورد داشتم و در آن تجمع انقلابی و پر شور چقدر با متانت و با صلابت به درد دل های مردم گوش می سپردند تشکر کنم.

    اول از جناب آقای شریعتمداری که برای اولین بار برخورد رودرو داشتم. وقتی به ایشان عرض کردم بنده نه بسیجی هستم، نه سپاهی، فقط یه آدم معمولی، جوابی دادند غیر قابل تصور که چنان تحت تاثیر قرار گرفتم که فقط به خودم می بالیدم. ایشان گفتند؛ وقتی به تشییع جنازه شهیدی دعوت می شوید در واقع خون آن شهید شما را دعوت کرده، پس جزء سپاه ولایت هستید و من آنجا به این درک عمیق رسیدم. واقعا اسراییل و امریکا باید از این فرد با ایمان و محبوب همه ما بترسند، یعنی به راستی استخوانی است در گلوی اسراییل. چه محجوبانه از خود مردم بودند.

    دوم از آقای بذرپاش واقعا متین و باوقار و آگاه. از اولی که با ایشان سلام کردم، چقدر مهربانانه تا اخرین کلمه آخرم، دست مرا برادرانه گرفته بود و با حوصله گوش می داد، حتی دیدم که با نوجوانی چنان گفتگو می کرد که گویی چندین سال با ایشان نشست و برخواست داشت. به ایشان گفتم؛ آقای بذر پاش! واقعا در میان مردم آمدن مسئولین، لیاقت می خواهد که به شما عطا شده. البته کلی از قلم شما جناب قدیانی هم بنده تعریف کردم که پاسخ ایشان خیلی جالب بود که گفتند؛ حسین آقا حرف ندارند.

    سوم جناب آقای دکتر زاکانی. بعد از تشییع جنازه به هنگام نماز به مسجد نارمک رفتیم برای اقامه نماز. با توجه به تراکم جمعیت مجبور به ترک مسجد شدم که به یکباره دست مجروحی دستم را گرفت. وقتی برگشتم ببینم چه کسی دستم را گرفته، در کمال تعجب دیدم آقای زاکانی است. نمی دانستم ایشان از دست راست جانباز است. خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.

    آری، این عزیزان ستون های نظام ما هستند. به راستی سربازان ولایت چه بی توقع هستند و به خداوندی خدا جنسی از مردم هستند و خدا را شکر که در انتخاب دو نماینده خودم در پیشگاه خداوند، سربلند بیرون آمدم…

  116. reza می‌گوید:

    نیشخند!
    {راهکاری دیگر برای فرار از فشار افکار عمومی}
    http://eyvazir.blogfa.com/post/135

  117. 1001 می‌گوید:

    آقا حسین!
    واقعا دمت گرم.
    هم متن و هم مصاحبه عالی بود… کیف کردم.

  118. پسرشهید می‌گوید:

    سلام پهلوون؛

    فاطمیه تسلیت…

    کجایی سالار دوست داشتنی؟!

  119. کمیل می‌گوید:

    سلام برادر حسین؛
    عزاداریاتون قبول…

    خسته شدیم از بس هی سر زدیم و دیدیم خبری نیست!
    کجایی مرد حسابی؟
    عطشمون رو رفع کن!

  120. حقگو می‌گوید:

    چگونه فدک به اهل بیت بازگشت؟

    سیر تاریخى «فدک» یکى از شگفتی‌هاى تاریخ اسلام است، هر یک از خلفاء در برابر آن موضعى داشتند، یکى مى‏ گرفت و دیگرى پس مى‏ داد،این وضع آن قدر ادامه یافت تا این سرزمین به کلى ویران شد و برباد رفت. براى پى بردن به فراز و نشیب‏هائى که در این روستاى آباد پدید آمد کافى است مقطهاى زیر را مورد توجه قرار دهیم:

    ۱- فدک در آغاز، چنانکه دانستیم پس از سقوط خیبر از طریق مصالحه از یهودیان به پیامبر(ص) منتقل شد و به حکم آیه «و ما افاء اللّه على رسوله…» اختیار آن به طور کامل با شخص پیامبر(ص) بود و به حکم آیه، حق آن حضرت شد.
    ۲- طبق اسناد معتبر تاریخى پیامبر(ص) آن را در حیات خود طبق دستور قرآن و آیه «ذات القربى حقه» به بانوى اسلامى فاطمه زهرا(س) بخشید، و به این ترتیب در اختیار دخت گرامى پیغمبر اسلام(ص) قرار گرفت.
    ۳- در زمان خلیفه اول این آبادى غصب شد، و در اختیار حکومت وقت قرار گرفت، و آن‏ها با سرسختى عجیبى در حفظ این وضع کوشیدند.
    ۴- این امر همچنان ادامه داشت تا زمان «عمر بن عبدالعزیز» خلیفه اموى که نسبت به اهل بیت پیغمبر(ص) روش ملایم‏ترى داشت رسید، او به فرماندارش در مدینه «عمرو بن حزم» نوشت که «فدک» را به فرزندان فاطمه(س)‏ باز گردان. فرماندار مدینه در پاسخ او نوشت: «فرزندان فاطمه بسیارند و با طوایف زیادى ازدواج کرده‏ اند، به کدام گروه باز گردانم»؟! «عمرو بن عبدالعزیز» خشمناک شد، نامه تندى به این مضمون در پاسخ فرماندار مدینه نگاشت: «هر گاه من ضمن نامه‏ اى به تو دستور دهم گوسفندى ذبح کن، تو فوراً در جواب خواهى نوشت آیا بى شاخ باشد یا شاخدار؟!، و اگر بنویسم گاوى را ذبح کن سؤال مى‏کنى رنگ آن چگونه باشد؟ هنگامى که این نامه من به تو مى‏رسد فوراً «فدک» را بر فرزندان فاطمه از على(ع) ‏ تقسیم کن». و به این ترتیب با یک چرخش بزرگ، «فدک» بعد از سالیان دراز به دست فرزندان فاطمه(س) افتاد.
    ۵- دیرى نپائید که «یزید بن عبدالملک» خلیفه اموى آن را مجدداً غصب کرد.
    ۶- سرانجام «بنى امیه» منقرض شدند و «بنى عباس» روى کار آمدند، «ابوالعباس سفاح» خلیفه معروف عباسى آن را به «عبداللّه بن حسن بن على(ع)‏» به عنوان نماینده بنى فاطمه(س)‏ باز گرداند.
    ۷- چیزى نگذشت که «ابوجعفر عباسى» آن را از «بنى حسن» گرفت (زیرا آن‏ها قیامى بر ضد بنى عباس کردند).
    ۸- «مهدى عباسى» فرزند «ابو جعفر» آن را به فرزندان فاطمه(س)‏ باز گرداند.
    ۹- «موسى الهادى» خلیفه دیگر عباسى بار دیگر آن را غصب کرد و «هارون الرشید» نیز همین معنى را ادامه داد.
    ۱۰- «مأمون» به خاطر تظاهر به علاقه شدید نسبت به اهل بیت پیغمبر(ص) و فرزندان على(ع)‏ و فاطمه زهر(س) آن را با تشریفاتى به فرزندان فاطمه(س)‏ بازگرداند.
    در تاریخ آمده است که مأمون به «قثم بن جعفر» فرماندار مدینه چنین نوشت: «رسول خدا(ص) «فدک» را به دخترش «فاطمه»(س) بخشید، واین امرى آشکار و معروف نزد اهل بیت پیامبر(ص) بود، سپس همواره فاطمه(س)‏ مدعى آن بود و قول او از همه شایسته‏تر به تصدیق و قبول است، و من صلاح مى‏بینم که آن به ورثه آن حضرت(س) داده شود، و به «محمدبن یحیى» و «محمد بن عبداللّه» (نوه‏هاى امام زین العابدین) بازگردانى تا آن‏ها به اهلش برسانند».
    «ابن ابى الحدید» مى‏ گوید:
    «مأمون براى رسیدگى به شکایات مردم نشسته بود، اولین شکایتى که به دست او رسید و به آن نگاه کرد مربوط به فدک بود، همینکه شکایت را مطالعه کرد گریه کرد، و به یکى از مأموران گفت صدا بزن وکیل فاطمه(س)‏ کجاست؟ پیرمردى جلو آمد، و با مأمون سخن بسیار گفت، مأمون دستور داد حکمى را نوشتند و فدک را به عنوان نماینده اهل بیت: به دست او سپردند.
    هنگامى که مأمون این حکم را امضاء کرد« دعبل» برخاست و اشعارى سرود که نخستین بیت آن این بود:
    اصبح وجه الزمان قد ضحکا
    برد مأمون هاشماً فدکاً!
    «چهره زمان خندان شد – چرا که مأمون فدک را به بنى هاشم بازگرداند.
    نویسنده کتاب «فدک» مى‏نویسد مأمون به اتکاء روایت «ابو سعید خدرى» که مى‏گوید: پیامبر فدک را به فاطمه‏(س) بخشید، دستور فدک به فرزندان فاطمه(س) ‏ باز گردانده شود.
    ۱۱- اما «متوکل عباسى» به خاطر کینه شدیدى که از اهل بیت: در دل داشت، بار دیگر فدک را از فرزندان فاطمه(س)‏ غصب کرد.
    ۱۲- فرزند متوکل بنام «منتصر» دستور داد که آن را مجدداً به فرزندان امام حسن و امام حسین(ع)‏ باز گردانند.
    بدیهى است روستائى که اینچنین دست به دست بگردد، و هر روز بازیچه دست سیاستمداران کینه توز باشد، به سرعت رو به ویرانى مى‏گذارد، و همین سرنوشت سرانجام دامان فدک را گرفت، و تمام آبادى آن ویران، و درختانش خشک شد! ولى این نقل و انتقالها به هر حال بیانگر این واقعیت است که خلفاء روى فدک حساسیت خاصى داشتند، و هر کدام طبق روش سیاسى خود موضعگیرى مخصوص و عکس العمل خاصى روى آن نشان مى‏ دادند.
    و اینها همه تأکیدى است بر آنچه قبلا گفتیم که غصب فدک از بانوى اسلام(س)‏ یا فرزندان او، پیش از آنکه جنبه اقتصادى داشته باشد، جنبه سیاسى داشت، و هدف منزوى کردن آن‏ها درجامعه اسلامى، و تضعیف موقعیت، واظهار دشمنى با اهل بیت پیامبر(ص) بود، همانگونه که بازگرداندن فدک را به اهل بیت: که بارها در طول تاریخ اسلام تکرار شد «یک حرکت سیاسى» به عنوان اظهار همبستگى و ارادت به خاندان پیامبر(ص) صورت مى‏ گرفت.
    اهمیت «فدک» در اذهان عمومى مسلمین تا آن اندازه بود که در بعضى از تواریخ آمده است که در عصر «متوکل عباسى» قبل از آنکه فدک از دست بنى فاطمه(س)‏ گرفته شود خرماى محصول آن را در موسم «حج» به میان حجاج مى‏آوردند و آن‏ها به عنوان، تیمن و تبرک با قیمت گزافى آن را مى‏ خریدند…………………

  121. خواهر شهید می‌گوید:

    سلام حسین آقا؛
    تعطیلات هم تمام شد ولی هنوز از شما خبری نیست!
    منتظریم…

  122. من می‌گوید:

    چه سکوتی کرده ای حسین آقا!
    پسر شهید، سکوت قلبت را بشکن…

  123. ساده نیوز! می‌گوید:

    حقایق را ساده تر هم می توان گفت…
    ساده نیوز!
    http://www.sadenews.com

  124. دانشجو معلم افراطی می‌گوید:

    چه سکوت عجیبی اینجا حکم فرما شده………

  125. یا زهرا(س) می‌گوید:

    سلام
    ممنون
    عالی بود
    همه جذابیتش به صداقت و صمیمیتش بود…

  126. بیست و شیشی می‌گوید:

    داداش! متن جدید رو بگذار توی این صفحه. دیگه بسه! داره پررو می شه این لبوفروش ها!!!!!
    ما هم وقتی وبلاگ رو باز می کنیم دوست داریم در همون… یعنی همین بالایی که باز می شه، تغییر رو حس کنیم…

  127. محمد می‌گوید:

    ما مردم خواستار انتشار تمام حساب های بانکی مسئولین در دولت یازدهم هستیم.
    مسئولان نوکر ما مردم هستند نه قیم ما.
    دوم اینکه این نامردها می خوان یارانه انصرافی مردم را به اسم تولید بدهند به انصار و یاران خودشان تا سرمایه گذاری در خارج از کشور کنند.
    ……

  128. حسین می‌گوید:

    اولش با وعده ۱۰۰ روز رای جمع کردن.
    حالا کار رسیده به تهدید برای انصراف از یارانه!
    اون موقع که یارانه نقدی تصویب شد، گفتن مگه مردم گدا هستن؟ حالا سبد کالا میدن به همون مردم.
    یه بی بصیرتی دیگه عیب نداره!!!!!

  129. سیمرغ می‌گوید:

    با سلام؛
    اول یه خسته نباشید گرم خدمت آقای قدیانی عزیزمون دارم!
    دعا می کنم ایشون همیشه سلامت باشن و زیر سایه حضرت زهرا (س) به زحماتشون ادامه بدن و هیچ وقت احساس خستگی نکنن.
    دوم اینکه من از بین همه آدم هایی که سیاسی حرف می زنن فقط و فقط حرف آقای قدیانی رو قبول دارم حرف هیچ کسی رو باور نمی کنم.
    سوم اینکه آقای هیوا محمود زاده دمت گرم!!!!!!!!!!
    عاشقتیم و هممون باهات همفکریم!!!!

    آخیش… حرفام رو زدم!
    من تو امتحانام هم که باشه باید یه سر بیام سایت شما!!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.