همیشه شهید

شماره‌ی دوم حق

حاج‌قاسم

حق: شهادت سرداری که در همین دنیا هم «شهید زنده» بود و تداعی‌گر هم‌رزمان آسمانی‌اش؛ همان مردان بی‌ادعا، از آن متناقض‌های عصر سرشار از تناقض ماست! القصه! چند ساعت از ظهر جمعه‌ی شهادت سردار گذشته بود که یک آن با خود فکر کردم؛ «سلیمانی کی شهید نبوده که حالا بخواهد شهید شده باشد و به شهادت رسیده باشد؟!» چند روز بعد اما در حوالی میدان انقلاب و بعد از مشاهده‌ی آن جمعیت عظیم که در عمرم اصلا و ابدا شبیه‌اش را ندیده بودم، این‌جور تحلیل کردم که انگار شهیدی بعد از مثلا ۳۰ سال از شهادتش، رجعت کرده به میهن! واقعا تشییع متفاوتی بود و تنها قابل قیاس با تشییع پیکر امام راحل! آری! سلیمانی در دوران جنگ به شهادت نرسید ولی منش زندگی و روش سیاست‌ورزی‌اش عینا مثل شهدا بود؛ گویی شهیدی است زنده میان ما مرده‌ها! نشانه‌ای! حجتی! معجزه‌ای! و این‌جوری‌ها بود که هیچ‌کس رفتنش را باور نمی‌کرد و هنوز هم وقتی عکسش را بر در و دیوار می‌بینیم، گمان می‌کنیم سخن‌ران کنگره‌ای شهدایی است؛ همایشی در مدح کربلای چهاری‌ها یا پنجی‌ها! واقعا جا دارد سردار را مخاطب قرار دهم و بپرسم؛ «تو کی شهید نبودی؟!» آن‌چه از جمعه‌ی سیزدهم دی‌ماه نود و اشک به این‌طرف تغییر کرد، راستش نه شهادت حاج‌قاسم، بل‌که عروجش از میان ما بود! که او قبل از این هم «شهید» بود؛ شهیدی که وسط نماز، گل می‌گرفت از بچه‌ها! بله! همان چیزهایی که ما در عالم خواب، از همت‌ها و باکری‌ها و باقری‌ها می‌دیدیم، حاج‌قاسم سلیمانی برای‌مان روی همین زمین سرد، گرمش می‌کرد و واقعیتش می‌کرد و حقیقتش می‌کرد! او یک پا در عراق و سوریه و لبنان داشت و یک پا در خانه‌ی شهدا؛ تا هیچ فرزند شهید مدافع حرمی، احساس یتیمی نکند! او مسیحی بود که عوض بلندای سپهر یا عوض آن‌سوی هستی یا عوض بهشت، دقیقا میان ما زندگی می‌کرد و خب! «خوبی که از حد بگذرد، نادان خیال بد کند!» و ما نادانان بودیم که توهم زده بودیم همیشه سلیمانی پیش ما می‌ماند! حال آن‌که دل سردار دل‌ها بیشتر پیش احمد کاظمی بود؛ از ما بهتران! حق داشت! گفته‌اند؛ «کبوتر با کبوتر، باز با باز!» همین چند سالی هم که بعد از «کربلای ۵» با ما پرید سردار، لطف زیاده‌اش بود! ظرف ما کشش و گنجایش خلوص او را نداشت و الا هرروز باید برایش تشییع می‌گرفتیم! قدرش را ندانستیم! اعتراف کنیم که ما در حد حاج‌قاسم نبودیم! مخاطبش قرار دهیم؛ «تو کی شهید نبودی؟!»

این نوشته در یمین ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. حسین قدیانی می‌گوید:

    بسم‌الله الرحمن‌الرحیم

  2. قاصدک می‌گوید:

    بسی شکایتم از سوز سینه در جان است
    ولی ز آتش دل بر زبان نمی‌آید

    چنان سفینه‌ی صبرم شکست و آب گرفت
    که هیچ تخته از آن بر کران نمی‌آید

    #خواجو

  3. فرزند خراسان می‌گوید:

    ما در حد حاج‌قاسم نبودیم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.