در اعتراض به مراسم نماز عید فطر امروز

ح‌سین ق‌دیانی

ناظر بر مشکل حادی که در زانویم دارم، تردد با وسایل نقلیه‌ی عمومی از قبیل مترو و اتوبوس واقعا برایم سخت است؛ خیلی سخت! به‌خصوص که آپارتمان ما در قهقرای منطقه‌ی ۱۷ نزدیک هیچ ایستگاهی نیست! لذا با وسیله‌ی شخصی، هم‌راه هم‌سر، عزم مصلی کردم. ساعت هفت و بیست دقیقه یعنی ۴۰ دقیقه قبل از ساعت ۸ که طبق اعلام رسمی، زمان شروع نماز بود، رسیدیم نزدیک تونل رسالت. از جایی که ما بودیم تا مصلی، کم‌تر از ۵ دقیقه با ماشین فاصله بود و چون می‌دانستیم طبق سنوات، حضرت آقا نماز را دیرتر هم شروع می‌کنند، حتم داشتیم اقلا ۴۵ دقیقه قبل از نماز، جای‌مان را در مصلی پیدا می‌کنیم. چشم‌تان اما روز بد نبیند! در آستانه‌ی ورود به تونل رسالت، خوردیم به پست وحشت‌ناک‌ترین ترافیک ممکن! انکشف که تونل را بسته‌اند! البته فقط برای ملت! مقامات و حضرات و از مابه‌تران و نورچشمی‌ها ترددشان برقرار بود! چند تایی‌شان را مشاهده کردیم که می‌رفتند! به‌وضوح صدای مردم درآمده بود! قیافه‌ها هم داد می‌زد اغلب برای نماز آمده‌اند! نکردند دست‌اندرکاران اطلاع‌رسانی کنند که تونل بسته است! پلیس اما مردم را حواله می‌کرد به پارکینگ مجتمع امام خمینی! بود پلاکاردهایش! لذا رد ترافیک را گرفتیم تا رسیدیم دم‌دمای ورودی همت! بازی‌خوانی‌ام می‌گفت؛ پشت این همه ماشین برویم، عمرا به مراسم برسیم! لذا راه را کج کردم سمت گاندی و آرژانتین، اما هر کجا که خواستم ماشین را پارک کنم، پلیس نمی‌گذاشت! قاعدتا برای مراسمی از این دست، آن‌هم در صبح زود یک روز تعطیل، نباید این‌قدر سخت می‌گرفتند! راستش عصبانی شدم و کمی با فاطمه، اوقات‌تلخی کردم؛ «اشتباه کردم حرفت را گوش کردم! اصلش برای عدم مواجهه با همین گیروگورهای بی‌خود است که مفتخرم سال‌ها نمازجمعه نرفته‌ام! این را هم والله تو گیر نمی‌دادی، نمی‌آمدم! اگر راه رسیدن به نماز عید فطر، عبور از تونلی است که فقط برای خواص باز است، نه این نماز را خواستم، نه امامش را، نه خطبه‌اش را و نه حتی خدایش را!» بنده‌ی خدا خانم چیزی نمی‌گفت! غرغرکنان خودم را در خیابان تخت‌طاوس دیدم! و چرا بنویسم شهید مطهری؟! عاقبت آن‌جا جایی یافتم تا قارقارک را پارک کنم! فاطمه گفت: «تاکسی بگیر، زودتر برسیم!» گرفتم! تا سر میرعماد، ما را برد! از میرعماد، پیاده راه افتادیم سمت ضلع جنوبی مصلی در عباس‌آباد! و چرا بنویسم شهید بهشتی؟! در مسیر، هر که را می‌دیدم؛ چه می‌شناخت مرا و چه نه، شاکی بود! هنوز می‌شد به نماز برسیم اما از هر در، ما را حواله می‌دادند به دری دیگر، دربه‌درها! «این در مسئولان است!» و «این در را گفتند راه ندهیم!» و «برو در قنبرزاده!» اوایل قنبرزاده، متوجه شدیم نماز شروع شده! صدا اما انگار از پشت رشته‌کوه البرز می‌آمد، نه مصلای همین بغل! جماعتی روی جدول کنار خیابان نشسته بودند و خسته و کوفته، فقط غر می‌زدند! پیام خداوند را گرفتم؛ «ای مگس! عرصه‌ی سی‌مرغ، نه جولان‌گه توست!» قطعا یک ماه روزه‌ی گنه‌کار درب و داغانی مثل من، باید هم ختم بشود به جدول قنبرزاده، عوض نماز عید! در همین افکار بودم که دخترکی تیتیش از من پرسید: «می‌بخشین حاج‌آقا! این نماز را هم وسطش برسیم، می‌توانیم ببندیم؟!» گفتم: «چی را ببندی؟! کجا ببندی؟! ما که خواستیم از اولش ببندیم اما راه‌مان ندادند!» رو به فاطمه کردم که برگردیم! گفت: «از ساندیس که خبری نیست، لااقل آب‌معدنی بگیر!» پرسیدم: «مگر روزه نیستی؟!» خندید! خنده‌اش چفت شد با این صدای انصافا خدایی که البته این بار استثنائا داشت روی مخم رژه می‌رفت؛ «اللهم انی اسئلک خیر ما سئلک منه عبادک الصالحون»! بغض کردم! و طغیان هم! هم آن‌جا، هم این‌جا در خانه پای این خزعبلات! توی مخاطب می‌توانی فرض کنی دین من و ولایت‌مداری من به ترافیکی بند است لیکن ۹ سال پیش، دقیقا در چنین روزی، سرم را گذاشتم جلوی ترافیکی از سنگ و آجر و موزائیک تا به وسع خود، پاس‌داری کرده باشم از ۴۰ میلیون رأی انتخابات! هنوز وسط سرم، متأثر از آن ضربه‌ی ۲۵ خرداد ۸۸ سوراخ است! مثل بصیرتم! من اما حرفم را رک می‌زنم، چه وقتی می‌نویسم؛ «بابای ماست خامنه‌ای» و چه هنگام این متن! جمهوری اسلامی نباید این‌قدر مردم را اذیت کند! به من چه شهردار کیست و شورای شهر چیست و پلیس کجاست؟! من هم مثل مردم، در چهلمین سال انقلاب، همه چیز را می‌نویسم پای نظام! نماز عید فطر ۵۷ که نیست! مصلای زمان رحلت امام که نیست! پس چرا این‌قدر آزار مردم؟! و اما سخنی با صراحت تمام بگویم؛ اگر سال پیش، از شعری و شاعری و خواننده‌ای دفاع کردم، علت آن بود که داشتند فحش می‌خوردند و الا باورم هست؛ جای بعضی طعنه‌ها، تریبون نماز عید فطر نیست! این نمی‌شود که حضرت آقا دعوت کنند به پرهیز از مجادله، اما باز هم شاهد کنایه‌ی صف اول و دوم باشیم، آن‌هم در چه تریبونی! اینستاگرام شخصی نیست که! واقعا این چه نمازی شد که به مردم عادی‌اش در کف خیابان کم‌لطفی شود و به صف اولش از تریبون؟! گمانم حسن روحانی را در جایی غیر از تریبون نماز عید فطر هم بشود نقد کرد! این‌جا جای نوش است، نه نیش! نه به آن بی‌نمکی سخنان دانش‌جوی دختر مثلا منتقد در بیت، نه به این شوری! عفو کنید جسارت منِ بی‌نماز را! مگسکی هستم!

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. کمیل می‌گوید:

    خیلی خوب گفتی…

  2. حسین قدیانی می‌گوید:

    #علی_علیزاده
    ح‌سین ق‌دیانی: این‌که کجا زندگی می‌کند و چرا، به من ربطی ندارد! آن‌چه برایم مهم و البته جذاب است، تعلق خاطر ویژه، علاقه‌ی مشهود و عِرق آن‌لاین او به ایران است؛ به این خاک، به این پرچم، به این مردم و به این نظام! حتی گلی را بهانه می‌کند تا ایرانی بودن خود را با افتخار فریاد بزند! آری! علی علی‌زاده، از جمله ایرانی‌های دغدغه‌مندی است که معمولا خیلی زود و زنده، به رخ‌دادها واکنش نشان می‌دهد! هم سریع و صریح است مطالبش و هم غالبا صحیح! به حوادث هم از زاویه‌ی خاص خودش نگاه می‌کند که شاید ثمره‌ی دوری از ایران به حیث جغرافیا باشد! القصه! امروز در کمال ناباوری، متوجه شدم هر ۲ پست اعتراضی من به حواشی نماز عید فطر را لایک کرده! حرف حساب و به عبارت به‌تر درد دل مرا، شگفتا که علی علی‌زاده از لندن فهمید اما بسیاری از مخاطبانم در خاک کشورم نفهمیدند! همان‌ها که طعنه می‌زنند؛ «دینت و نمازت و ولایت‌مداری‌ات بند یک ترافیک و تونل است!» همان‌ها که وقتی می‌نویسم «خامنه‌ای»، کنایه می‌زنند؛ «احترام مقام معظم رهبری را نگه ندار!» همان‌ها که مرا آدم‌آهنی فرض می‌کنند که دقیقا باید همان باشم که دوست دارند! نه! من امروز صبح خواب نماندم، چه این‌که دیشب اصلا نخوابیدم! حرف حسابم در ۲ پست قبل این بود که ۴۰ سال بعد از انقلاب، خوب است با نظم و نسق بیش‌تر، کم‌تر مردم را اذیت کنیم برای برگزاری یک نماز! و عاقبت بفهمیم تفاوت یک تریبون رسمی و رحمانی را با اینستای شخصی! که نماز عید فطر حتی با نماز جمعه هم فرق دارد! که درست کامنت بگذاریم! که توهم نزنیم مراد نویسنده‌ای که در این‌جا من باشم، خطبه‌ی نماز بوده! که درست نقد کنیم! بله! خطبه‌ی نماز عید فطر، می‌تواند سیاسی و نقادانه باشد لیکن بحث من سر کم و کیف و محتوای کلی مراسم نماز عید فطر است که باید مأنوس با روح این صلاة باشد! نه جوری که هم صف اولی‌ها شاکی باشند، هم صف آخری‌ها! و امثال ما! پس من که عمه‌ام را دعوت می‌کنم خانه‌ام، آیا سزاست هنگام سفره، دم از پرهیز از مجادله بزنم، در حالی که پیش از سفره، طعنه زده باشم به حضرت عمه؟! پس بلاک می‌کنم، چون بدم می‌آید از مخاطبی که خودش را می‌زند به جهل! حالا هم بی‌خیال! برو خدا را شکر کن علی علی‌زاده که در جایی غیر از ایران، داری پرچم ایران را بلند می‌کنی! این‌جا بودی، اذیت می‌شدی! از نزدیک! این‌جا بودی، دقیقا باید همان را می‌نوشتی که جماعت می‌خواهند و الا آزارت می‌دادند! ما که خسته شدیم ولی تو امیدوار باش، چرا که با نظام مقدس جمهوری اسلامی، دوری و دوستی، گزینه‌ی به‌تر و عاقلانه‌تری است…
    #حسین_قدیانی

  3. علوی می‌گوید:

    سلام..

  4. شازده می‌گوید:

    بی‌نظم بود مراسم از بعضی جهات، به‌خصوص هنگام خروج و بحث همشگی تحویل امانات و…

  5. ناشناس می‌گوید:

  6. محمد یاری می‌گوید:

    آقای قدیانی…

  7. ناشناس می‌گوید:

    احسنت!

  8. حسین قدیانی می‌گوید:

    #وبگذر
    ح‌سین قدیانی: فضای مجازی هم مثل فضای حقیقی می‌ماند؛ داشته‌های جدید، رو می‌کند و قدیمی‌ها را بدل به خاطره می‌کند! من البته هیچ وقت فکر نمی‌کردم وبلاگ و وبلاگ‌نویسی این‌قدر زود، قدیمی شود و تبدیل به خاطره شود! الساعه که رفتم متن «شهید شماره ۷» را بگذارم در وبلاگم؛ «قطعه‌ی ۲۶» اما دیدم ۱۰ نفر آن‌لاین دارم! ۱۰ نفر آن‌لاین در عصری که حتما عصر وبلاگ و وبلاگ‌نویسی نیست! گمانم این ۱۰ نفر مثل بازدیدکنندگان معبد زیگورات چغازنیبل هستند! عاقبت، فضای مجازی هم برای خودش میراث فرهنگی و موزه و عتیقه‌جاتی دارد که شاید دوره‌ی‌شان گذشته باشد لیکن این به معنای انقراض‌شان یا مرگ‌شان نیست! حتی بعضا بر قدر و قیمت‌شان می‌افزاید! و دل‌تنگی‌ها پدید می‌آورد! من که فردا «قطعه‌ی ۲۶» را بیش‌تر از امروز، دوست خواهم داشت، چرا که فردا، اندازه‌ی یک‌روز، بر عمر این پیر گرامی، اضافه خواهد شد! و عزیزتر خواهد شد! شگفتا! پیر شده وبلاگم ولی نمرده! خودتان وبگذر وبلاگم را ببینید دیگر! ۵۶۸ نفر، دیروز، دقایقی مهمانش بودند! امروز تا الان ۵۵ نفر! یادش به خیر! زمانی «قطعه‌ی ۲۶» روزی تا ۱۳ هزار بازدیدکننده هم داشت! و چقدر کامنت داشت! و چقدر شلوغ بود سرش! گاهی آن‌لاین‌ها ۱۰۰ و یا حتی ۲۰۰ و یا حتی‌تر ۵۰۰ نفر می‌شدند؛ از همه‌جای دنیا! «شیدا» از هلند و «پیرمرد» از انگلیس و‌ «سیداحمد» از ساری و «م. طاهری» از تهران و هر کی از جایی! آن بالای وبلاگ هم نوشته بودم: «این‌جا قطعه‌ای از بهشت است؛ نه با قلم، که با خون باید نوشت»! ورق بزنید بالا را! یادتان هست این هِدِر را؟! چقدر شب‌ها که تا صبح، بیدار می‌ماندیم با هم، تا من بنویسم و شما بخوانید! یک چیزی هست لابد که هر وقت، متنی از وبلاگ را بدل به عکس استوری می‌کنم، کلی دایرکت می‌آید که یاد «قطعه‌ی ۲۶» به خیر! وبلاگ نبود؛ صفا بود! شور بود! شعور بود! مجازی نبود؛ حقیقی بود! واقعی بود! زنده بود! و هر چه بود، خوب بود و سرشار از کلی خاطره‌ی ناب! قهرها و آشتی‌ها! یاد ایامی به خیر که آمار همین وبگذر، سوژه‌ی کامنت‌ها می‌شد! و دوستی‌ها و دشمنی‌ها! گاه متهم می‌شدم که در آمار وبگذر وبلاگم دست می‌برم! اما خب! هیچ کس تا حالا متهمم نکرده که مطالبت مال یکی دیگر است! از بس که با دلم می‌نویسم؛ با همه‌ی وجودم! نه! من هرگز اجازه نمی‌دهم وبلاگ «قطعه‌ی ۲۶» در فضای مجازی بمیرد! زنده و حی و حاضر و تمیز و مرتب و شیک و ساده و باکلاس، نگهش می‌دارم تا شاید همین توی مخاطب، خواستی روزی برای فرزندت، کامنتت را نشان دهی پای یکی از مطالبم! آن‌روز، من هم نباشم، «قطعه‌ی ۲۶» حتما هست…
    #حسین_قدیانی

  9. Banu می‌گوید:

    سلام…

  10. ناشناس می‌گوید:

    سلام برادرم
    برای خدا بنویس، نه برای دلت
    تا که
    همیشه بمانی…

  11. حسین قدیانی می‌گوید:

    #ذرت_مکزیکی

    چسبید! خیلی چسبید! خیلی‌خیلی چسبید! باخت آلمان به مکزیک را می‌گویم؛ آن‌هم با قضاوت یک داور ایرانی، آن‌هم بعد از اولین روز کاری جدیدم! برای من، آلمان در فوتبال، مثل علی لاری‌جانی می‌ماند در سیاست! و تو همیشه نمی‌توانی تیله را با حیله، درون چاله بیندازی! آقای لو! حالا وقت آن است که دستت را ببری زیر بغلت و بوی گند غرور و تبختر ژرمن‌ها را استشمام کنی! آی که چقدر خوش‌حالم دوست‌پسرهای چشم‌آبی صدراعظم پیر، بازی را باختند! خوش‌حال‌تر از کلینزمنِ عقده‌ای، آن زمان که داشت تور دروازه‌ی عقاب آسیا؛ احمدرضا عابدزاده‌ی محبوبِ ما را جر می‌داد! فی‌الواقع داشت خودش را جر می‌داد! بلند بگو؛ مرگ بر مولرها و فولرها! مرگ بر اندی برمه! مرگ بر لوتار ماتئوس! مرگ بر توماس هسلر! و مرگ بر آنجلا مرکلِ عجوزه! و درود بر فغانی! و درود بر پسران خوش‌نقش مکزیک! واقعا دم‌تان گرم مکزیکی‌ها! بلاشک مزه‌ی برد شما بر آلمانِ حقیر و آلمانی‌های حقیرتر، از ذرت مکزیکی هم خوش‌مزه‌تر است! مرسی که پوزه‌ی مرسدس‌بنز را و آدیداس را به خاک مالیدید! مرسی که فوتبال بازی کردید، نه حیله‌بازی! مرسی که هستید! بووووس…

    #حسین_قدیانی
    #احمدرضا_عابدزاده
    #عقاب_آسیا
    #جام_جهانی
    #مکزیک
    #آلمان
    #علی_لاریجانی

  12. حسین قدیانی می‌گوید:

    فوتبال را #فوتبال نگه دارید!
    در رد ویدئوچک
    ح‌سین ق‌دیانی:

    «ویدئوچک» نه تنها ضامن لغو اشتباه در داوری نیست، بل‌که خارج‌کننده‌ی روح فوتبال و هویت فوتبال و هستی فوتبال و مستی فوتبال و طبیعت فوتبال و طینت فوتبال و صدالبته جنون دوست‌داشتنی فوتبال از فوتبال است! چیزی مثل ایست قلبی یا سکته‌ی مغزی، وسط بازی! کاش فیفا این‌همه تصنعی، بی‌روح، خشک و مکانیزه نکند فوتبال را! کاش فیفا بیش از این، فوتبال را درگیر تکنولوژی نکند و‌ حواسش باشد که فوتبال، والیبال نیست! اجازه بدهیم فوتبال، فوتبال بماند! اصلا و اساسا یکی از دلایل زیبایی منحصربه‌فرد فوتبال، همین عدم مداخله‌ی بیش از حد ماشین در امری مثل داوری فوتبال است! همان ساعت و سوت و کارت و بازوبند و هدفون، گمانم برای داوران، کافی باشد! این‌که بخواهیم وسط بازی، ناگهان همه چیز را نگه داریم و داور بدبخت را حواله به مانیتور بدهیم، مثل این می‌ماند که بخواهیم به بهانه‌ی ایجاد عدالت، نقش شانس را از فوتبال، حذف کنیم! و یا مثل این می‌ماند که مربی، وسط بازی، دقایقی استپ بدهد و فلان تاکتیک را با بازیکنانش تمرین کند! مسخره نیست؟! مسخره‌تر این‌جاست؛ تا همین جای جام جهانی هم به خوبی معلوم شد که ویدئوچک، لزوما نمی‌تواند مصحح اغلاط داور باشد! پس ما را حتی به هدف مدنظر هم نمی‌رساند! باورم هست که راه کاستن از قصور و تقصیر داور فوتبال، مجرب‌تر کردن و بادانش‌تر کردن داوران است، نه توسل به تلویزیون، آن‌هم در وسط بازی! گذشته از همه‌ی این‌ها، واقعا حس می‌کنم؛ داوران به ویدئوچک، همان نگاه غضب‌آلود زنان را دارند به هوو! ممکن است خواهش کنیم‌؛ این‌همه با بهانه‌های خوش‌ظاهر، ظلم نکنید به فوتبال؟! و فوتبال را همان فوتبال، نگه دارید؟!

    #حسین_قدیانی
    #جام_جهانی
    #ویدئوچک
    #ویدئو_چک

  13. بجستان می‌گوید:

    سلام برادرحسین
    نبینیم ناراحت باشی!

  14. سهیلی می‌گوید:

    هم حق و هم ناحق!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.