وطن امروز ۱۴ آذر ۱۳۹۷
کجتر از «پیزا» برج زهرمار «ایفل» است! جمهوری چماق! ادوکلنهای پاریس، بوی خون میدهد! خاک بر سر «سازمان ملل» که کمربند اسد علیه تکفیریها را محکوم میکند اما بیرحمی پلیس فرانسه را نمیبیند! اینجا در ایران اگر نیروی انتظامی و بسیج و بعضا هم حکایت ۹ دی، خود ملت در برابر فتنهگران دروغگو که لگد به ۴۰ میلیون رأی زدند بایستند، حتما از مصادیق «خشونت» است اما در شانزلیزه، هر جنایتی قابل عفو! بیچاره آن منورالفکرانی که روی کراوات مکرون وحشی یادگاری نوشتند! بیچاره آن کارگردان که غرور مردمش را به کشور خروسنشان فروخت، بلکه در کن، تحویلش بگیرند! خروشنشان! کجایی جناب ژان پل سارتر؟! حالا موسم قرار گذاشتن در دیار کافههاست، البته اگر قبل از قهوه، کتک نخوری! کتک در مهد آزادی! آنهم به شهادت آزادی بیان روژه گارودی! و جای زخم در بدن جلیقهزردها! اینجا در ایران، فتنهگر علیه صندوق آرا، منصبنشین هم بشود و باز فرانسه را ناظر بر تضارب آرا و احترام متقابل، به رخ جمهوری اسلامی بکشد! خخخخخ! دم خروس، ناجور از پرچم فرانسه زده بیرون! کاش زینالدین زیدان، یک کله هم برود در سینه لیبرالدموکراسی، بابت این همه جنایت! و این همه دروغ! و این همه تبختر! و این همه غرور! و این همه شو! حق با «جلال» بود که حتی در عصر فکلکراواتیها نیز، هرگز یک فنجان چای قهوهخانههای دیار خود را به کافههای پاتوق روشنفکران پاریسی نفروخت! حق با «شریعتی» بود که عوض شکوهبردن نزد پایههای آهنی ایفل، سر بر در خانهی گلی «علی» و «زهرا» میگذاشت و غم قرنها را زار میگریست! هی مستر تقیزاده! دقیقا از کجا تا کجا باید غربی شویم؟! و فرنگی شویم؟! و فرانسوی شویم؟! حکام الیزه، ملت خود را کتک نزنند؛ ترحم به مردم ایران در برجام اروپایی، پیشکش! دم «روحالله» گرم که ما را نسبت به نقاب چهره غرب، بیدار کرد! دم «سیدعلی» گرم که بیفرجام میداند نشست و برخاست با این وحشیهای اتحادیه اروپا را! چقدر هم اتحاد! به دشداشه و کراوات نیست! یک رگ بنسلمانی در پیکر همه سران این اتحادیه هست که از آزادی، فقط شعارش را میدهند! بهجای تنباکو، بوی دود استخوان نحیف آدمیزاد میدهد پیپ منورالفکران پاریسنشین! بیچاره غربزدههای ما که هنوز هم میخواهند حساب فرانسه را سفید کنند! کل عمرشان «مرسیمرسی» میگویند اما اینجور وقتها چنان چشم بر حوادث فرانسه میبندند که گویا پاریس اصلا پایتخت هیچ قبرستانی نیست! و من حالا میفهمم چرا آن پیرمرد بروجردی، بدش آمد که در وصف شهرش از عبارت «پاریسکوچولو» بهره میبرند! و حالا میفهمم چرا زندهیاد آل احمد، اصرار داشت «فرانسه» را اینجوری با تحقیر بنویسد؛ «فنارسه»! شگفتا! باتوم نیروی حافظ امنیت ما بر تن آنان که ۸۸ میخواستند انتخاباتی با آن عظمت را سرنگون کنند، حتی سر هیلاری کلینتون را هم درد آورد ولی الساعه لال شده وزیر خارجه آمریکا! و کور شده دیدهبان صلح حقوق بشر! و بهخواب زده خودش را شورای امنیت! «شورای امنیت»! چه دروغ گندهای! امنیت را حق بنسلمانها بدانی و سلیمانیها را اما تروریست! باید گل گرفت در سازمان ملل را! باید محکوم و محاکمه کرد این سازمان بیملل را! نه بمبهای بر سر اطفال یمن را ببینی و نه چماقهای مکرون جلاد را! و تنها و تنها زوم کنی روی موشکهای حزبالله! و گردانهای قدس! که مشغول جهاد در برابر غاصب سرزمین خودشان هستند! و من ماندهام جوجهسلبریتیهای ما که یمنیها را آدم حساب نمیکنند، چرا اینجا برای مردم فرانسه، هیچ شمعی بهنشان همدردی روشن نمیکنند؟! نکند دولت مکرون از هفت دولت آزاد است و هر چه زد، زد؟! نکند سیلیخوردن مردمان اروپا فقط از داعش محکوم است؟! «نه غزه، نه لبنان» و نه حتی مردم فرانسه؟! و آنوقت پرستش کورش، چون که پادشاه آدمنوازی بود! یکیدو روز پیش، تولد «جلال» بود! و نهعجب که هنوز هم «غربزدگی» فروش میرود! عنصر غربزده، عاشق سلفی با ایفل است و افتخار به خط اتوی شلوار جانشینان سارکوزی! او حتی چشم بر ظلم دولت فرانسه به مردم فرانسه هم میبندد، چرا که چشمش پر از زرق و برق ادوکلنهای مارک پاریس است؛ آنقدر که نه کارگر گلاب قمصر خودمان را ببیند، نه حتی کارگر فرانسوی را! او خود کارگر کارخانه ستمسازی غرب است! و به حقوقی، جایزهای، خرمهرهای، گندمی، سیبی بر سر برج ایفل، راضی! منظور عنصر غربزده از «نه به خشونت» همان است که مراد سران غرب و FATF و CFT است! در این منظومه، تیر و کمان کودک اهل غزه و چفیهی نصرالله و تفنگ بچههای حاجقاسم، حتما مصداق خشونت است، لیکن چماق مکرون، هویج! ولو بر سر فرانسویهای چشمآبی! الان باید مینوشتی «قلعه حیوانات» را حضرت اورول! بله! دنیای غربزدهها، قلعه وحشیترین حیوانات است! عمری «نه» گفتن به «خشونت» لیکن سوت و کف زدن برای آن نامرد که سر شیخ دردمند عصر مشروطه را برد بالای دار! و تاختن به «آل احمد» که چرا آن جمله مشهور را در شرح مظلومیت آن شیخ شهید و نیز شرح بیوجدانی روشنفکر غربزده نوشت! هان ای مردم فرانسه! ثبت کنید در تاریخ که غمخوار شما همین ما هستیم که غمخوار مردم غزه و لبنان و یمن و بحرین نیز هستیم! خیالتان راحت! از منورالفکران غربزده هیچ کجای دنیا حمایتی نخواهید شد! حتی وقتی هم که شما را میبرند تیتر یک، بیشتر نگران آنند که مبادا «ایفل» آسیبی ببیند! عاقبت، همه حق و حقوقشان سر این برج است! و نگران که مبادا صدای قوقولیقوقول خروس فرانسه، در لابهلای خروش شما قطع شود! از نظر سران چشمچران غرب، بشکه شکمگندهای چون بنسلمان، باید هم حکایت گاو شیرده باشد اما چندی است گریبان فراعنه، افتاده دست شیران نر! گیرم فلان سازمان زیرمجموعه آن عمارت نکره نیویورکی، قاسم سلیمانی را تروریست بخواند اما آنکه تکفیریها را از شجاعت خود و نیروهایش کفری کرده، همان است که هم برای دخترکان کرانه باختری اشک میریزد، هم برای گریه مظلومانه هر دخترک دیگری! ولو در قلب پاریس! اوج انسانیت غربزدهها اما همین است که مثلا اگر کارگردان هستند، ایران خودشان را سیاه و پر از خشونت نشان دهند به پاریسیها! به پاریسیها که بارها و بارها رنگ جلیقه زردشان، سرخ شد این روزها! خوش آمدی به دنیا جلال! این دنیا هنوز هم قلم تو را میخواهد! قلم تویی که روشنفکر بودی و اتفاقا پاریس هم رفته بودی، اما هرگز رو به برج زهرمار ایفل، نماز نخواندی! بوی خون و آهن و دود میدهد این روزها! قلم بردار! قدم بردار! برو و ببین و باز هم بنویس! و باز هم «فرانسه» را «فنارسه» بنویس، از بس که «دموقراضه» است این دموکراسی غربی! لختتر از هر پادشاهی! بشنوید! این فریاد اعتراض انسان طفل معصوم آخرالزمان است علیه مکاری مکرونها و ترامپها و بنسلمانها! هیهات! هیهات اگر بهشت شود دنیا، با وجود این رؤسای جهنمی! دنیا را و این جهان را و این مردمان را، مردی دیگر باید! مردی دیگر باید بیاید…
وطن امروز ۲۲ آبان ۱۳۹۷
تصورشان این بود که این شبهه اخیر، آخرین میخ بر تابوت ستارههای آسمان مقاومت و اختران سپهر شهادت است اما حکمت خدا را بنگر که روی نفهمی جماعت، چه پل قشنگی زد و چه زیبا نام شهید عصر روزنامهدیواری را در زمان حال نیز احیا کرد! روزها و شبهایی است که به یمن BBC نفهم و «من و تو»ی نفهمتر و ایضا چند حسود و عنود داخلی، چنان مجازستان متبرک به اسم و رسم و عکس و شرح شهید حسین فهمیده شده که گویی «آن طفل ۱۳ ساله» همین هفته پیش از باده شهادت نوشیده! و تازه ۲۴ ساعت است که خمینی بتشکن، آن جمله حقیقتا ناب را در وصف دانشآموز دلاور ما بیان کرده؛ «رهبر ما آن طفل ۱۳ ساله است» که الباقیاش را از زبان قلم من بشنو: «حتی قریب ۴۰ سال بعد از شهادتش نیز، دشمن را مشغول عظمت خود نگه داشته!» شگفتا! ما به محمودرضا بیضایی و محسن حججی و محمدهادی ذوالفقاری و دهها شهید دیگر متولد همین دهههای کنونی رسیدیم لیکن رسانههای دشمن هنوز درگیر حسین فهمیده هستند و تشکیک در نحوه شهادت او! چقدر از زمانه عقبند احمقها! ما از جاده اهواز به خرمشهر و از شلمچه و فکه و طلائیه و مجنون و اروند و دوئیجی و نهر خیّن و شرق ابوالخصیب و ارتفاعات اللهاکبر و شاخشمیران و کربلای ۵ نهتنها به خود کربلا رسیدیم بلکه با کمک بسیجیان سراسر منطقه و حزبالله تمام این خطه، تا شام و حلب هم رفتیم و به شهادت بُرد موشکهای طهرانیمقدم، همه نگاهمان به رهایی قدس شریف است و قطرات خون شهدایمان، هر آن دارند به قبةالصخره نزدیک و نزدیکتر میشوند؛ آنوقت گیر «من و تو» و BBC و دنبالههایشان در داخل این است که همنسلان بیضایی و حججی و ذوالفقاری را نسبت به کم و کیف قصه شهادت حسین فهمیده دچار شک کنند! چقدر از زمانه عقبند احمقها! اولا الحمدلله الذی جعل اعدائنا منالحمقا! به جبر زمان و به اقتضای روزگار، سخن ما بیشتر بر سر احمدیروشنها و رضایینژادها و بیضاییها و حججیها و ذوالفقاریها بود اما بنازم حکمت خدا را؛ همان خدایی که فرعون را خدمتکار موسی کرد، رسانههای دشمن را نیز بیآنکه میل خودشان باشد، در خدمت شهدای نسل اول جبهه و جنگ قرار داد تا من و ما از یاد نبریم که اگر جوانانی از نسلهای کنونی «مدافع حرم» شدند، جز این نبود که الگویشان نوجوانی بود به نام نامی «حسین فهمیده» که به جای نوشتن مشق شب، راهی میدان نبرد شد تا الیالابد سرمشق همه نوجوانان و همه جوانان باشد! بله! شهید حسین فهمیده میتوانست همچنان به مدرسه برود و درس بخواند و اگر چنین هم میکرد، هیچ مشکلی نداشت اما کار کارستان این شهید والامقام آنجا بود که از سن خود و از شناسنامه خود جلو زد و خودش یکپا مدرسه شد و یکپا درس! و پای درس فهمیده، نه عجب که بیضاییها و حججیها و ذوالفقاریها رشد کنند! البته فقط هم حسین فهمیده نبود! بهنام محمدی هم بود! و خیلیهای دیگر! در همین مسجد جوادالائمه که مفتخر به شهدای فراوان و حقیقتا هنرمندانی چون مرحوم فردی و سلحشور است، شهیدی داریم به نام «عبدالمجید رحیمی» با فقط ۱۶ سال سن! عکسش معروف است! و در فضای نت بهراحتی قابل رؤیت! این شهید نیز از جمله شهدای روز تاریخی ۱۰ اردیبهشت ۶۱ است و مزارش، کمی پایینتر از مزار پدرم! بروید بهشتزهرا و در قطعه ۲۶ بگردید و پیدا کنید مزارش را! و ببینید عکسش را! جالب اینکه دست او هم یک نارنجک است در عکس مشهورش! در همان بالای مزار، خانواده این شهید، خوشذوقی کردهاند و وصیتنامه شهید ۱۶ ساله خودشان را گذاشتهاند که با سوره «والعصر» هم شروع شده! آدمی میماند در عظمت معرفت و بلندای روح این شهید جوان و بلکه نوجوان، وقتی دقیق میشود در وصیتنامهاش! و اعجاز خمینی، پرورش همین انسانها بود که در کمترین سن ممکن، بزرگترین کارها را میکردند و مثل آدمهای بزرگ، رفتار میکردند! مثل قهرمانان تاریخ! مثل افسانهها و اسطورهها! مضحک است که دشمن بخواهد امثال عبدالمجید را برای ما که همسایگان او بودیم، دروغ بخواند! این همه که نوشتم «اولا» بود و حالا ثانیا! ثانیا گیرم نارنجک، نه دور کمر بلکه در دست فهمیده بود! اصلا هر کجا که BBC بگوید! سلمنا! باز هم حسین فهمیده یک معجزه است و هنوز هم «رهبر ما آن طفل ۱۳ ساله»! ۱۳ سالگی وقت کارهایی است و ۳۰ سالگی نیز! اما اعجاز فهمیدهها و محمدیها و رحیمیها آنجا بود که حکایت «قاسم بن الحسن» در عصر نوجوانی، مرام جوانمردی پیشه کردند و بهمعنای واقعی کلمه، بزرگی کردند! نه از سن کم خود ترسیدند و نه حتی از تعداد زیاد توپ و تانک دشمن! ایمانی داشتند که هیچ کم از ایمان فرماندهانشان نداشت! خود یکپا متوسلیان بودند! یکپا وزوایی! عصر، عصر بچگیشان بود و مگر از طفل ۱۳ ساله چه توقعی جز بچگی میرود؟! لیکن گاه هست که یک طفل ۱۳ ساله، چنان مردانگی میکند که امام بزرگوار ما در وصفش آن جمله ماندگار را بگوید! آن هم امامی که به این راحتیها اسم کسی را نمیبرد، چه برسد بخواهد مدحش کند! ثالثا اصلا و اساسا در ذات اسم شهید، پیامی هست! قبلا هم متنی نوشته بودم با این تیتر که «آوینی؛ مخلص روشنفکران!» توی دشمن یا توی همیشه مخالفخوان، همین که اسم «شهید حسین فهمیده» را ببری، صرفنظر از پس و پیش جملهات و صدالبته چند و چون شبههات، بازی کردهای در زمین «رهبر ما آن طفل ۱۳ ساله»! ظاهرش آن است که متلکی انداختهای اما نه بهتر از متلکهای یزید علیه حسین! صرف بُرد اسم «حسین فهمیده» باخت بدی را بر پیشانی رسانه اغیار ثبت کرد! هدف، زدن بود اما خوردند! آنقدر که شهید عصر روزنامهدیواری که حتی اسمش هم از کتب درسی حذف شده بود، چنان احیا شد که تو گویی همین تازگیها به شهادت رسیده! حسین فهمیده در ۱۳ سالگی پی به راز حقیقت برد و همچون علمای ربانی، مسافر نور شد اما بعضیها آخرش هم فهمیده را و معجزه فهمیده را نفهمیدند! و توهم زدند بحث نارنجک و تانک است فقط! نخیر! سخن بر سر استعداد انقلاب اسلامی در پرورش انسان تراز اسلام است! که مدرسهایاش میشود حسین فهمیده و هنرمندش مرتضی آوینی! به قرآن قسم، خز شده که بگردید و عکسی از عکسهای قدیمیتر «سید شهیدان اهل قلم» را رو کنید و کلی حرف مفت که «آوینی این هم بود! و لذا او را اسیر قرائت رسمی نکنید!» زحمتتان بیخود است! آوینی خود برای ما از «راه طیشده»اش به کرار نوشته که حتی سبیل نیچهای هم میگذاشته! جوری یک عکس را شرح میدهند، کأنه سیاره جدید کشف کردهاند! از قضا، جوانی مشغول به عوالم روشنفکری را که مدام از این کافه به آن کافه میرفت، خراب مجنون و راوی فتح کردن، هنر است! هنری که دیروز خمینی داشت و امروز هم خامنهای دارد! والله نشاندادن عکس فلان شهید مدافع حرم با ماشین لوکس و زندگی لاکچری و چهره آنچنانی که سابق بر این داشت، هم ارادت ما را به آن شهید مضاعف میکند، هم صحه بیشتر بر هنر فرماندهی حاجقاسم و صدالبته هنر رهبری حضرت آقا میگذارد! از طفل ۱۳ ساله، عاشق مفاهیم بلندبالا ساختن و او را تا خط مقدم انسانیت کشاندن که فقط و فقط از خدا بترسی و لاغیر، هنر بزرگی بود که خمینی داشت! و از جوان دیگری در این عصر، قهرمانی در حد حججی آفریدن، هنر بزرگی است که خامنهای دارد! باید هم دستپروردههای خمینی و خامنهای حتی دل جوانان دیگر کشورها را ببرند! اگر دیروز، شهید احمد قصیر از حسین فهمیده الگو گرفت، امروز من با همین چشمهای خودم دیدم که جوان عراقی، چگونه عاشق شهید محمدهادی ذوالفقاری شده است! و آن فیلم نوحه جوانان بحرینی را نیز که چطور دل به شهید محسن حججی دادهاند! هیهات! ما بچهدلفینهای بازیگوش روی آب نیستیم! ما نهنگانیم و در قعر دریا! ما با وجود اسطورههایی چون فهمیده در دیروز و حججی در امروز، نه زیر برف میمانیم و نه زیر حرف! ۴۰ سال بعد حتم دارم فلان گوشه قصه حججی را به شبههای دچار خواهند کرد اما آن روز محسن سرجدا حتی از امروز هم بزرگتر خواهد بود! شهدای ما مثل ماه هستند، نه مهتابی، که بهواسطه یک کلید، نورشان خاموش شود! نه! کلاف این رشته، از دستم درنرفته! و خوب میدانم کجا هستم! رابعا امثال این شبههپراکنان اخیر، همانها بودند که مدام میگفتند؛ «ما شهدای ۸ سال جنگ تحمیلی را قبول داریم اما مشکلمان با این شهدای مدافع حرم است که فیالواقع مدافعان «اسد»ند، نه خاک پاک ایران!» و دروغگو دقیقا اینطوری خودش را لو میدهد! مگر حسین فهمیده هم در خانطومان به شهادت رسیده که اینجور بهزعم خودتان تخریبش میکنید؟! او که در خاک خودمان جرعهنوش باده شهادت شد! پس قبول کنید که مشکل شما با ذات شهادت است و الا شهید، شهید است! این هم تناقض دیگرتان، اسطورههای تناقض! دروغ در ذات خودتان است و شهید نوجوان ما را دروغ میخوانید! لیکن فهمیده اگر دروغ بود، هرگز از آن «طفل ۱۳ ساله» جوانی چون «محسن حججی» رشد نمیکرد! این را بنویسم و خلاص! ما، هم عکسهای متوسلیان با سبیل صرف را دیدهایم و هم عکسهای حاجهمت را با موهای افشان! بگردید برای شبههافکنی، دنبال راههای تازهتری! خیلی خز شدهای BBC! قطار دوکوهه به لطف خدا نزدیکای ایستگاه ظهور است و حتی کربلا و حلب و شام و خانطومان را هم رد کرده! توی ابله، هنوز گیر نارنجک فهمیدهای! یعنی خدایی ماندهام «رهبر ما آن طفل ۱۳ ساله» چگونه ضامن نارنجکش را کشیده بود که بعد از گذشت ۴۰ سال، هنوز نتوانستهاید هضمش کنید! فهمیده شد حججی و شما عاقبت هم نفهمیدید قصه فهمیده را! نفهم هستید دیگر! رسما برگرداندید شهید عصر روزنامهدیواری را به صفحه نخست روزنامههای عصر رسانه! فقط میماند این جمله که هنوز هم «رهبر ما آن طفل ۱۳ ساله است»! هم رهبر ما، هم رهبر خمینی و هم رهبر خامنهای! با نفهمیتان و ندانسته و نخواسته، بزرگتر کردید فهمیده را! خیلی بزرگتر!
روزگاری امام حسن هم در بقیع مدینه، حرمی داشتند لیکن وای از روزی که حرم باشد و مدافع حرم، نه! اگر حججیها نبودند، بیشک الان مزار سیدالشهدا هم مثل برادرش شده بود؛ ساکت و سوت و کور! و راستش عجیب دلم گرفته! دهها امامزاده حسن در همین ایران داریم و آنوقت قبر امام حسن مجتبی اینجور! و قدرش اینقدر مهجور! «فاتح جمل» باشی و «ولی حسین» و «مربی عباس» و «پدر قاسم و عبدالله»؛ آنوقت هر نفلهای که خواست با دشمن ببندد و به اجنبی در قبال «تقریبا هیچ» دستاوردی، هر امتیاز گزافی بدهد، خودش را «حسنی» بخواند و تابع «صلح امام حسن»! و یکی هم نیست که به جماعت بگوید؛ «بله! مظلومانه بود صلح حسن بن علی لیکن هیهات! هرگز ذلیلانه نبود!» رسما بنا دارند دومین امام ما را سمبل «اسلام غیرانقلابی» معرفی کنند! حال آنکه الفبای انقلاب را به امام حسین، امام حسن یاد داد! و «جمل» فقط یک ترم این کلاس سراسر درس بود! اگر اولین فرزند علی و فاطمه، الگوی «اسلام آشتی با باطل» بود، آیا شیربچههایش «قاسم و عبدالله» میشدند؟! الغرض! همان آبرویی که حسین بن علی از یزید برد، حسن بن علی از معاویه برد! مهم این است، نه اینکه ببینیم کدام این امامان، شمشیر کشیدند و کدام نه! وانگهی! نوشتم؛ راه و رسم شمشیر را به امام حسین، امام حسن یاد داد که الحق در جنگ جمل، شیر بود و در هر جنگ دیگری نیز شیر بود! در اسلام، نه جنگ و نه صلح، حقانیت ذاتی ندارند! حقانیت با حفظ خود «اسلام» است که امام امت، معطوف بر اوضاع جامعه، تشخیص میدهد که راه محافظت از آن، چگونه است؛ موقتا صلح کنی یا موقتا بجنگی! صلح امام حسن با همهی مسائل و مصائبی که داشت، در نهایت منجر به حفظ اسلام شد اما برجام حتی خودش را نیز نتوانست حفظ کند! لغو بالمرهی همهی تحریمها در همان روز امضا یا حالا بگو اجرای توافق، پیشکش! حتم دارم که کربلا و عاشورا و اربعین و تمام وجود حسین و عباس و زینب و تمام فلسلفهی «ما رأیت الا جمیلا» اولا؛ مدیون تدبیر حسن بن علی است و ثانیا؛ ممنون کرامت ایشان! همان که پیش از اینها خطاب به امام حسن علیهالسلام نوشته بودم؛ «تو آنقدر کریمی که حتی کربلا را هم به حسین بخشیدی!» در بقیع، سنگی هست آسمانی که بینالحرمین با تمام عظمتش تکیه به آن داده و دقیقا همان سنگ را به سینه میزند؛ سنگ مزار حسن! لذا در هر «یا حسین» ما، بیش و پیش از «حسین» این «حسن» است که تمنا میشود! خراب مظلومیت شما هستیم یا حسن! اما در اقتدارتان نیز همین بس که وقتی میخواهیم «علی» را در اوج شجاعت بخوانیم، به امیرالمؤمنین میگوییم؛ «ابالحسن»!
وطن امروز ۷ آبان ۱۳۹۷
سلام بر وادیالسلام که ناظر بر ستارههای گرانقدر آستان مطهرش، بیشتر به «قدرستان» میماند، تا «قبرستان»! صبح یکشنبه است و در آخرین روز حضورمان در نجف، آمدهایم «قدرستان وادیالسلام» که حقیقتا نور ستارگانش، تمامی ندارد! از یکی از ابواب حرم مولاامیرالمؤمنین علی علیهالسلام- باب شیخ طوسی- خیابانی را که تا انتها بیایی، میرسی به وادیالسلام! سرزمینی پر از قبر و صدالبته سرشار از قدر! ابتدا رفتیم مزار پیامبران جلیلالقدر؛ حضرت هود و حضرت صالح و بعد هم مزار عارف نامی حضرت آیتالله قاضی رضوانالله تعالی علیه و سپس مزار شهید مدافع حرم؛ محمدهادی ذوالفقاری که تو وقتی کتاب «پسرک فلافلفروش» را میخوانی، میمانی از معرفت این جوان! و قدر گرانش! شهیدی از نسلهای بعد انقلاب اسلامی مثل محسن حججی! خدا میداند چقدر بعضیها به او و همسن و سالان او تهمت «جنگنرفته و جبههندیده» زدند اما از نسل جوان، نهتنها در گلزار شهدای ایران خودمان مزار داریم، که حتی در وادیالسلام نجف نیز مزار داریم! از بس قدر شهید محمدهادی ذوالفقاری بالا بود و از بس به نوکری برای حرم اهلبیت، مفتخر بود که قبرش هم واقع شد در وادیالسلام! مرحوم هاشمی آنقدری زنده نماند که زندگی باعزت و شهادت پربرکت محمدهادی را ببیند و ببیند که جوان جنگنرفته و جبههندیده، چگونه تداعیگر چمران شده است! همان محبت حزبالله لبنان به شهید چمران را، تو اینجا در عراق و در محبت حشدالشعبی به شهید ذوالفقاری میبینی! شگفتا! جوانی که از بس میان رزمندگان دلاور عراقی محبوب بود که پیکر نورانیاش را در حرم ۴ امام معصوم، چرخاندند و دستآخر هم آوردند وادیالسلام برای خاکسپاری! همان قدرستان که مزار بسیاری از اهل عرفان و اهالی مبارزه است! از آیتالله قاضی بگیر تا رئیسعلی دلواری! پس نه نسل عرفان، منقرض شده و نه نسل جهاد! محمدهادی، هم لولهکش بود و هم طلبه! هم دنبال کار و هم در کسب معرفت! هم اهل رزم و هم مرد شبهای همراه با نماز شب! باید هم سر مزارش زیارت عاشورا بخوانند! که الساعه صدایش را میشنوم! شهید ذوالفقاری خودش نیز همین زیارت اربعین را رفته بود اما با چفیهای روی سر و صورت! میگفت: «نذر کردهام تمام این مسیر را برای تعجیل در ظهور امام زمان، صلوات بفرستم و راستش نمیخواهم با چشمی که دنبال مهدی فاطمه میگردد، احیانا گناهی بکنم!» و این همان شهیدی است که حتی در اوج نبرد با تکفیریها نیز، نماز اول وقتش ترک نمیشد! و راستش دقایقی پیش کنار مزار آیتالله قاضی، مدام یاد تذکرات ایشان افتادم به دوستان و شاگردان خود، مبنی بر حفظ چشم و حفظ نماز اول وقت! و صدالبته حفظ زبان! نقل است از قاضی بزرگ که؛ «سخن لغو، کوهی از مراقبه و عمل صالح را درجا ویران میکند! لذا من گاهی در دهانم سنگریزهای میگذارم که هنگام سخن، به سختی بیفتم و یادم باشد که هر حرفی را نزنم!» آری! با وجود این پیر و آن جوان، این عالم و آن شهید و نیز این همه انسان صالح در حد پیامبران الهی، باید هم «وادیالسلام» را «قدرستان» دانست! قدرستانی که به پیکری بزرگ میماند زیر سایه سرو حضرت ابوتراب! در مکتب ولایت، سن و سالدارش میشود «قاضی» و جوانش هم «ذوالفقاری» که بچه میدان خراسان همین تهران خودمان بود! و نیک اگر بنگری، هم «مدافع حرم امامان» بود و هم «پاسدار حریم امن و امان کشور»! وقتی به محمدهادی طعنه میزدند که «جبهه و جنگ را ندیده» کأنه به «قاسمبنالحسن» بگویی: «خیبرندیده!» گذشت اما دوره این کنایهها! حقا که خون سرخ شهیدان، میشوید سیاهیها را! و میزداید تهمتها را! و رسوا میکند خائنان را! من، فرزند شهید ۸ سال دفاع مقدس هستم ولی واضح است که جنگ در بلاد غربت عراق و شام برای نگهداشتن دشمن در همان سنگرهای ابتدایی، حتی از رزم در عملیات «الی بیتالمقدس» نیز سختتر است! و آنوقت، سلبریتی دوزاری عوض تکریم و خضوع، به همین محمدهادی بگوید: «چند گرفتی رفتی؟!» من جواب میدهم: «دفن پیکر در جوار عارف بالله آیتالله قاضی! و در خاک منور وادیالسلام!» از میدان خراسان تهران تا اینجا که من نشستهام، خیلی راه است اما «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند!» برادر شهیدم! نگاه به چهره تو، نگاه به زیبایی است! آن از تشییع پیکرت و قصههای باشکوهش و این هم از شلوغی مزارت که عطر زیارت عاشورا دارد! السلام علیک یا اباعبدالله! اینک سالیانی است که در مکتب تو «احلی منالعسل» را مینوشند و زندگی میکنند نسلهای جوان! به یاد شهید محمدهادی ذوالفقاری، از همین وادیالسلام آغاز میکنم زیارت اربعین را! بدهکاریم این زیارت را همه، به شهادت محمدهادیها! و چمرانها! و مغنیهها! و باکریها! و دستوارهها! دنبال عکسی از حاجاحمد میگردم، برای کولهام! کاش پیدا کنم همین ابتدای راه، متوسلیان را… که این، رهاییبخشترین راه عالم و آدم است! یا علی!
بسمالله الرحمن الرحیم
.
.
.
اینستاگرام حسین قدیانی
نجوایی در فراق بقیةالله
حسین قدیانی: گر چه تازه آغاز زمستان است اما زین پس تا بهار، آرامآرام روز، بلندتر میشود تا آن فردای خوش که کلا بخواباند مچ شب را! و این استعاره از امید آدمی به آمدن سحر است و وصال سپیده! و به اینکه نور بر تاریکی، غلبه کند انشاءالله! و اصلا یک چیز! تا کی باید این همه مقدمهچینی کنیم و سخن به استعاره و ایهام بگوییم؟! حرف را صاف بزن ای فرزند آدم که هیچ حال خوشی نداری! سحر کیست؟! سپیده کجاست؟! وقتی دستت از دامان حضرت بقیةالله، کوتاه است و حتی بیش از عمر نوح «مهدی فاطمه» را ندیدهای، چه روزی؟! چه شبی؟! چه زمستانی؟! چه بهاری؟! چه حال خوشی؟! آیا یعقوب که تنها و تنها در فراق عزیز مصر بود، روز و شبی داشت؟! مگر نه آنکه آنقدر گریه کرد و اشک ریخت که سوی چشمانش از دست رفت؟! باورم هست آن زمان، همهی فکر و ذکر یعقوب، یوسف بود و ما اما روز را و نور را و سحر و سپیده را میگذاریم جای «مهدی فاطمه» بلکه به خیال خودمان هنرمندانه و شاعرانه، منتظر حجتبن الحسن بوده باشیم! خدایی بس است دیگر! باید انقلاب کنیم در نحوهی انتظارمان! دنیا را بنگرید! «زرد» رنگ جلیقهی همهی آدمیان است و بلکه رنگ رخسار همهی آدمیان! واقعیت آن است که غیبت، نسخهی همهی ما را پیچیده! دنیا به شهادت حکامی چون ترامپ و بنسلمان، اگر تیمارستان نباشد، حتما یک بیمارستان رواعصاب است که مدام آمبولانس، داخلش میشود! و مدام آژیر خطر! روزی کودک فلسطینی! روزی یمنی! روزی سوری! همان طفلک لب ساحل! چه بود اسمش؟! علیالظاهر پای برج عاج ایفل بود که آدم از ما بهتران میتوانست دمی به آسایش، قهوه نوش جان کند و این هم از لیزی قطرات خون خیابان شانزهلیزه! و پلیس مهربان خروسنشان! و خرس گندههای مکتب لیبرالدموکراسی! آخر و عاقبت حکومت ما مردم بر خودمان! دقیقا! رسما! علنا! رأی اکثریت! همان «اکثرهم لایعقلون»! بت دموکراسی! شوی انتخابات! اینکه تو توهم بزنی «انتصاب خالق» باید ذیل «انتخاب مخلوق» تعریف شود! و آوردن خدا زیر خلق! حالا تحویل بگیر روزگار بدون «مهدی فاطمه» را! چه روزگار آزگار بیآموزگاری! چقدر پریشانحالی! چقدر پریشان حالی! حرف را صاف بزن ای فرزند آدم که هیچ حال خوشی نداری! آن از غرب! این از شرق! آن از شمال! این از جنوب! حقا که «ظهر الفساد فیالبر و البحر»! حتی اینجا هم کسی که پرهیز دارم از بردن نامش، هنوز مثل ایام تبلیغات، با مردم سخن میگوید! گویی هنوز «نامزد» است، نه «مسئول»! یا خیرالمسئولین! به داد بشریت برس! کل جهان شده کلبهی حزنآلود کنعان! و ما هم فردای شب یلدا را و بلکه بهار را کم ندیدهایم اما «کلبهی کنعان شود روزی گلستان، غم مخور» ربطی به این بهارکها ندارد! بله! روزها بلند میشوند ولی وقتی حتی خبری از خیمهی غریبانهی صاحبالزمان نداریم، چه روزی؟! این هم مثل روز قبلش! یا روز بعدش! حرف را صاف بزن ای فرزند آدم که هیچ حال خوشی نداری! هیچ حال خوشی نداریم! غلط کردیم! بیا حضرت صاحبالعصر و الزمان! برگرد آقاجان! این جهان دقیقا محصول غلبهی رأی ما بر راه الله است! توهم زدیم که بیشما نیز زندگی میگذرد! آقاجان! منارههای تمام مساجد، همان دستان ماست که به علامت تسلیم، بالا آمده! غلط کردیم! ما فکر میکردیم مشکل ملل با «سازمان ملل» حل میشود ولی لعنت خدا بر این سازمان بیملل که فرمانش دست شیاطین است! پول بنسلمان و ارادهی ترامپ باید معین کند حکم شورای امنیت را! و این زندهبهگور کردن آدمیت است! اصلیترین عصر جاهلیت! احوالپرسی آدمها با هم، اما در مجازستان! خدایا! دلم مسیح میخواهد، عوض بابانوئل! این عروسک، اصلا معلوم نیست فرزند کیست، لیکن مسیح، فرزند مریم مقدس است! سخن از «حجاب اجباری» میگویند ولی بهاجبار میخواهند دختران حوا را بیحجاب کنند! خدایا! دلم موسی و ابراهیم و نوح و آدم میخواهد! یعقوب! یوسف! داود! زکریا! یحیی! سلیمان! اسماعیل! همهیشان! خدایا! دلم «محمد» میخواهد که سلام تو بر ایشان باد! و این همه با آمدن «مهدی فاطمه» محقق میشود! او چکیدهی همهی انبیا و خلاصهی همهی اولیا و عصارهی همهی اوصیاست! او سیمایی دارد زیباتر از یوسف و صدایی دلرباتر از داود! حرف را صاف بزن ای فرزند آدم که هیچ حال خوشی نداری! یا الله! دلتنگ آسمانیم در این زمین سرد! غلط کردیم! ما گناه داریم! ماندهایم چه کنیم! واماندهایم! خسارتزدگانیم! حسرتخوردگانیم! رحمی کن به حال خلائق، یا حضرت خالق! دارد از دست میرود آدمی…
#حسین_قدیانی
#هاشمی_شاهرودی
حسین قدیانی: دربارهی مرحوم #هاشمی_رفسنجانی بسیار نوشتهام؛ چه به زبان زندهباد و چه به لسان انتقاد! نخستین سالیانی که روزنامهنگار شدم، مصادف شده بود با عصر حملات جریان موسوم به اصلاحات به هاشمی و خب! با وجودی که حتی همان زمان هم هاشمی خیلی علیهالسلام نبود، لیکن به قدر وسعم دفاع میکردم از ایشان در نوشتههایم! حتم داشتم جریان مذکور دارد هاشمی را به نمایندگی از انقلاب میزند! جز این، عاشق خطبههای هاشمی بودم در دههی ۶۰ و زمانی که خیلی شیک و مجلسی بر دهان دشمن میکوفت؛ «این غربیها مثل گاو تحلیل میکنند!» همان زمان هم خیلی حال نمیکردم با حزباللهیهایی که هیچ با هاشمی حال نمیکردند! بگذریم که پدر نیز اسمی از هاشمی در یکی از آخرین نوشتههایش برده بود! آنهم به نیکی! مجموع این چیزها باعث شده بود که هاشمی همیشه برایم بزرگ باشد، حتی سالیان آخر حیاتش که دم به ساعت، نقدش میکردم! القصه! هاشمی که رفت، خیلی زودتر از خیلیها، یک متن راحت نوشتم که نه لوس بود، نه عبوس! و خیلی زود به عنوان یک نگاه منصفانهی عاری از افراط و تفریط، چرخ خورد در مجازستان! همیشه تکلیفم با هاشمی روشن بود! بدون هیچ عذاب وجدانی! نه نادم بودم از تعاریفم، نه پشیمان بودم از نقدهایم! حسم این بود که برای همهی رفسنجانینوشتهایم، جواب دارم در محضر خدا! شگفتا اما از این تعارض! برای هاشمی دیگری، یعنی آیتالله هاشمی شاهرودی، تنها و تنها یک متن نوشته باشی و چندی بعد، متأثر از توضیح استادت، بفهمی که تند رفته بودی در متن! و اینکه معالجات اولیه در همین ایران خودمان بوده و معالاسف کمی تا قسمتی به حیث پزشکی، مشکوک! و ناچار از ادامهی معالجه در غربستان! به اصرار دوستان و بعضا بزرگان! و همین نیز که بفهمی حیات آیتالله آنقدر برای رهبر انقلاب، موضوعیت داشته که ماهها صبر کنند برای حکم رئیس جدید مجمع! لذا پست کذا را پاکیدم و پستی جدید گذاشتم به نشانهی عذر! و برایم شد درس عبرتی که دیگر زود قضاوت نکنم، حتی ناظر بر مفهوم مقدس عدالت! پس به صرف یک فیلم که هیچ خبری از قبل و بعدش ندارم، از من نخواهید فلان وکیل ولو وکیلالدوله را بکوبم! الغرض! از استادم خواستم که از طرف من از آیتالله شاهرودی، حلالیت بخواهد! از خدا هم خواستم که ایشان حالاحالاها با دار فانی وداع نکنند، بلکه عذاب وجدان ما کمتر شد! استاد به حرفم گوش داد و خدا نه! دی چند سال پیش که هاشمی رفسنجانی رفت، اگر چه ناراحت شدم ولی هیچ عذاب وجدانی نداشتم! برعکس الان! چه دی بدی! کاش اصلا هیچ چیز ننوشته بودی برای شاگرد اول درس صدر شهید…
#حسین_قدیانی
پایان عصر اطلاعات و کیهان؟!
حسین قدیانی: سهشنبه ۴ دی ۱۳۹۷ در حالی که اغلب روزنامهها- بعضا با مدد از چاپ دوم- موفق به پوشش خبر دیرهنگام ارتحال آیتالله هاشمی شاهرودی شدند که ۲ روزنامهی پیشکسوت #اطلاعات و #کیهان خبر به این مهمی را به قول قدمای مطبوعات، خورند؛ خبر خوردند! و این در حالی است که چاپخانهی هر ۲ روزنامه- برخلاف سایر روزنامهها- دقیقا در همان محل مؤسسهیشان واقع است! در قامت یک روزنامهخوان و نیز روزنامهنگار، از این واقعهی حقیقتا تلخ، به عنوان یک #مصیب_عظمی یاد میکنم و گرامی میدارم یاد ایام کودکی را که برای خرید اطلاعات و کیهان، بیش از ۲۰ دقیقه پیاده میرفتم تا دکهی سر چهارراه! همهاش ۱۰ سالم بود! الغرض! زیبنده است آقایان #محمود_دعایی و #حسین_شریعتمداری علیرغم همهی اختلافاتی که دارند و ندارند، با کنکاش بیشتر روی این رخداد شوم، در یک کار مشترک و خداپسندانه، صندلی خود را در اختیار جوانان بگذارند و به اتاق فکر و تجربه و مشورت بروند! صدالبته باز هم میتوانند برای روزنامه بنویسند اما واقعا جا دارد درآوردن روزنامه را واگذار کنند به نیروی نو و تازهنفس! از آنجا که هر دوی این عزیزان، حکم از #رهبر_انقلاب دارند، اقدام مذکور، ضروریتر به نظر میرسد! بیم از آن میرود که حتی این خبر خوردن نیز به پای بزرگان نوشته شود! آری! «سهشنبه ۴ دی ۱۳۹۷» بدترین روز حرفهای دوقلوهای پیر مطبوعات بود! اطلاعات و کیهان را هرگز این همه خسته ندیده بودم! خسته، بیرمق و بیحال…
پینوشت: این مختصر، نافی ارادت فراوانم به استادم جناب حاجحسینآقای شریعتمداری نیست، بلکه در طول آن است! همین حریت را نیز بدهکار ایشانم…
#روزنامه
#حسین_قدیانی
«خمینی» بابانوئل نبود!
حسین قدیانی: نگفته پیداست؛ امام ورد زبان ظریف، به بابانوئل شبیهتر است! هیهات! خمینی، فقط یک پیرمرد نورانی سفیدچهرهی محاسنسپید نبود! او سر جنگ داشت با صهیونیستها! او آمد تا در هر قلهای و در هر قلعهای و در هر قبهای، بهخصوص قبةالصخره، پرچم بلندبالای #اسلام را نصب کند؛ «محمد رسولالله والذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم»! مستر ظریف! اگر شما حوصلهی مبارزه با #اسرائیل را ندارید، چرا #خمینی را #بابانوئل میکنید؟! نترسید! والله تا حاجقاسم و شیربچههایش هستند، ما عمرا شما را بفرستیم جلو! به قرآن، شما عقبی! عقب عقب! و عقب هم خواهی ماند! عقب از جنگ، عقب از مرحله، عقب از منطقه و صدالبته عقب از زمان! اگر #خجالت از شهدای «الی بیتالمقدس» نمیکشید، اقلا اندازهی #محمدصلاح درک مبارزه با اسرائیل داشته باشید! کم مانده مدعی شوید؛ «محمد که مکه را فتح نکرد! مکه خود به خود فتح شد!» به خدا کم مانده بگویید؛ «باد شدید بود و الا علی و کندن در خیبر؟!» حقا که خمینی ورد زبان شما، هیچ فضیلتی بر بابانوئل ندارد! لیکن خمینی همان ابرمرد بتشکنی بود که میگفت: «حماسهی مردم فلسطین یک پدیدهی تصادفى نیست! آیا دنیا تصور مىکند که این حماسه را چه کسانى سرودهاند و هم اکنون مردم فلسطین، به چه آرمانى تکیه کردهاند که بىمحابا در برابر حملات وحشیانهی صهیونیستها مقاومت مىکنند؟ آیا تنها آواى وطنگرایى است که از وجود آنان دنیایى از صلابت آفریده است؟ آیا از درخت سیاستبازان خودفروخته است که بر دامن فلسطینیان میوهی استقامت و زیتون نور و امید مىریزد؟ امروز به همانگونه که فعالیتهاى وسیعى در سراسر جهان براى به سازش کشیدن ما با کفر و شرک در جریان است، براى خاموش کردن شعلههاى خشم ملت مسلمان فلسطین نیز به همان شکل ادامه دارد و حال آنکه معتقدین به اصول #انقلاب_اسلامى ما در سراسر #جهان رو به فزونى نهاده است و ما اینها را سرمایههاى بالقوهی انقلاب خود تلقى مىکنیم و هم آنهایى که با مرکب خون، طومار حمایت از ما را امضا مىکنند و با سر و جان، دعوت انقلاب را لبیک مىگویند و به یارى خداوند کنترل همهی جهان را به دست خواهند گرفت! امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استکبار و جنگ پابرهنهها و مرفهین بىدرد شروع شده است و من دست و بازوى همهی عزیزانى که در سراسر جهان، کولهبار مبارزه را بر دوش گرفتهاند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلاى عزت مسلمین را نمودهاند، مىبوسم!» راستی آقای کاملا ظریف! به ما چه که روحالله بتشکن، هرگز دستبوس دیپلماتها نبود؟!
#حسین_قدیانی
لطفا خدای خامنهای را دست کم نگیرید!
حسین قدیانی:
– یعنی ببینی حضرت آقا چه کسی را میگذارند رئیس مجمع؟!
– فکر کنی ببینی فرد مدنظر رهبر انقلاب برای ریاست قوهی قضا چیست؟!
الغرض! اینقدر حالم بهم میخورد از این سئوالات که نگو! مثل همان که با خود زمزمه میکردیم؛ «بعد از خمینی، انقلاب چه خواهد شد؟! و رهبر انقلاب که خواهد شد؟!»
صدالبته دوراندیشی و عقلگرایی و محاسبه و تدبیر و گمانهزنی و مصلحتسنجی، خوب است لیکن سئوالات فوقالذکر، عمدتا ریشه در توکل قلیل سئوالکننده یا به عبارت اصح؛ سائل به خداوند منان دارد! پس این را از زبان خدا بخوان! «تو لازم نکرده نگران این چیزها باشی! کار خودت رو بکن کوچولو! اگه من #خدا هستم، نمیذارم این #انقلاب بدون #رهبر بمونه! من کاری میکنم که «راه قدس از کربلا میگذرد» که زمان رهبری روحالله، فقط به یک شعار میمانست، در زمان رهبری سیدعلی به شکل کامل، محقق بشه! کمی صبر کنی، قاسم سلیمانی کربلای ۵ رو تا خود کربلا خواهم برد! و تا قدس هم میتونم ببرمش! اتفاقا در زمان رهبر بعد از خمینی هم این حرکت رو میزنم! پس این فضولیها به تو نیومده! تو مشق خودت رو بنویس! کاری با تکالیف رهبرت نداشته باش! این فرد، بندهی محض منه! تو غروب نه دی، مست حماسهی خودت بودی اما خامنهای زد پس کلهات! نهم دی هم حکایت سوم خرداد، باید دست قدرت من خدا را دید! اینه فرق مرد الهی با خودت، نیموجبی! رئیس مجمع، به تو چه که کی میشه؟! بندهی محض من، تدبیر میکنه و یکی رو میذاره! یکی رو هم میذاره رئیس قوهی قضا! توی جزجگرزده به فکر متن اینستای خودت باش که حرف حق باشه! هم صریح باشه و هم صحیح! نمیخواد نگران تصمیم بزرگان باشی فسقلی! تو خواب بودی و من اما شنهای صحرای طبس رو بیدار کردم! این از دیروز! اسد رو هم تا الان نگه داشتم در خط مقدم مقاومت! این هم از امروز! حالا تو با کلا ۶۵ کیلو وزن، چی کار داری به رهبر بعد از خمینی؟! کار خودت رو بکن! من، کار خودم رو خوب بلدم! تو رأیت رو درست بده و انتخابت رو درست بکن، نمیخواد تو کار من دخالت کنی! و نگران امور من باشی! من بعد از حسینبن علی نگذاشتم دنیا و آخرت، بدون امام بمونه! لنگ بزنم در کار خودم، بعد از خمینی؟! تو غصهی من رو نخور! من بلدم از فهمیده، حججی بسازم! و از مصطفی چمران، مصطفی احمدیروشن! تو چی بلدی؟! هیس! اصلا نمیخوام صدات رو بشنوم! فقط باید بری توبه کنی! بار آخرت باشه میبینم از این سئوالهای چرت میپرسیا! به #عزرائیل میگم؛ جوری جونت رو بگیره که نفهمی از کجا خوردی! آفرین! توبه، بوس، لالا!»
نزن خدا! تسلیم!
#حسین_قدیانی
امروز منظور آقای صفار به شما بود؟