شاید اگر این پنالتی، گل میشد، این همه #بودای_کوچک محبوب نسل ما نمیشد! ما در این صحنه، با او بغض کردیم و همراه با ستارهی فانتزیباز چکمهپوشان زدیم زیر گریه و خب! پایهی دوستیهایی که با اشک، محکم شده باشد، ماندگارتر از رفاقتهایی است که سببش خنده و شادی بوده! ما آن روزها «مینیسیتی» میشستیم؛ «شهرک شهید محلاتی» که هنوز تعداد سگهایش از تعداد ساکنانش بیشتر بود! حتی هنوز آسفالت نداشت خیابانهای شهرک! فردای آن روز- همان روزی که روبرتو در دراماتیکترین صحنهی تمام فوتبال، توپ را شوت کرد آسمان!- رفتم بازار تجریش و یک تیشرت خریدم که جلویش عکسی بزرگ از بودای کوچک بود! و آنقدر این تیشرت را دوست داشتم که همانجا در مغازهی کالای ورزشی بازار تجریش، پوشیدمش! بعد هم رفتم سلمونی! واقعا میخواستم موهایم را مدل باجویی کوتاه کنم؛ دم اسبی! در سلمونی فکر کنم ۲ نفر جلویم بودند و تا نوبتم بشود، داشتم به هزینههای این حرکت، فکر میکردم! به گیرهای خانواده و عمه و عمو و در و همسایه که همگی از قدیمیهای سپاه بودند، آنهم از نوع پادگان ولیعصری! اما خیلی زودتر از آنچه فکرش را میکردم، نوبتم شد! به صاحب سلمونی گفتم: «روبرتو باجو را میشناسی؟!» گفت: «نه!» دوباره گفتم: «حالا که روبرتو باجو را نمیشناسی، خوب به عکس تیشرت من نگاه کن! موهایم را همین مدلی میخواهم بزنی!» درآمد: «دم اسبی؟!» گفتم: «بله! دم اسبی! اما خیلی هم دیگر خفن نباشد! موهای پشت سرم چند سانت است؟!» گفت: «حدودا ۱۰ سانتی باید باشد!» گفتم: «جز قسمتی که آن را دم اسبی میکنی، الباقی را با ماشین بزن! دم اسبی هم فقط ۵ سانت باشد! نه! ۶ سانت! نه! همان ۵ سانت!» القصه! با روبرتو باجوییترین شکل ممکن از سلمونی زدم بیرون و رفتم پاساژ قائم که در عرض نیمساعت، موفق شدم مخ ۵ تا دختر را بزنم که از این بین ۳ تا هم شماره دادند! آن زمان هنوز موبایل نیامده بود و اگر هم آمده بود، عمرا میشد دست نوجوانانی در سن من و رز و ژیلا و ماندانا- عجب فیسی داشت خدایی!- و مریم و آتوسا پیدا کنی! اینها البته بهجز مهسا و مریلا و مرسده بودند که خودشان مخم را زدند! از همه بامزهتر، مهسا بود که تا مرا دید، گفت: «عاشقشم!» باجو را میگفت! من هم نه که تنورم تند بود، فورا بند را آب دادم: «منم عاشق همهی عاشقان باجو هستم! حالا البته گور پدر روبرتو! حال خودتون چطوره؟! بریم سینما آستارا؟!» آمد! واضح است که خیلی نفهمیدم فیلم چی هست اصلا! ما مشغول بازی خودمان بودیم! در عصری که پشت لبمان تازه داشت سبز میشد! نیمساعت بعد از سینما و پس از آنکه با مهسا خداحافظی کردم، رفتم باجهی تلفن عمومی و کارت را گذاشتم و بنا کردم تماس با آن شمارهها! به مهسا نمیتوانستم زنگ بزنم، چون خودم به او شماره داده بودم! چه ریسکی! البته خیلی هم ریسک خطرناکی نشد، چرا که مهسا هیچوقت به آن شماره زنگ نزد! گاهی از مادر و خواهرم پرسوجو میکردم که «آیا اشتباهی، دختری به ما زنگ نزده؟!» و جوابها عمدتا این بود؛ «وای به حالت بخواهی دختربازی کنی حسین!» گمانم مهسا واقعا عاشق باجو بود! یک عشق پاک! بهحدی که در سینما، فیلم را بیخیال شد و گفت: «من یکی از گلهای روبرتو باجو را میگویم، بعد تو بگو تا ببینیم کی کم میآورد!» و من کم آوردم! در گل شمارهی سی و دوم! سی و یکمی را مهسا گفت که فلان گل بوده و به بهمان تیم و اینجور! و من دیگر گلی از گلهای باجو را که بخواهم شرح بدهم، به یاد نداشتم! اعتراف میکنم که این، سالمترین بازی تمام عمر نوجوانیام بود! و اما رز! رز را گرفتم و کسی جواب نداد! هنوز هم گاهی با اضافه کردن عدد اول، به شمارهی رز، زنگ میزنم که تلاش کاملا بیفایدهای است! ژیلا اما جواب داد! البته نه خودش، که پدرش! ترسیدم؛ «میبخشید! من منزل حجتالاسلام سعادترخش را گرفتم؟!» فکرم این بود که فامیلی پدر ژیلا، قطعا نباید «سعادترخش» باشد و اگر هم باشد، قطعا نباید «حجتالاسلام» باشد! واضح است که دیگر به شمارهای که از ژیلا گرفته بودم، زنگ نزدم! ولی همان روز و در همان باجه، به آتوسا زنگ زدم که متأسفانه فهمیدم شمارهاش یک عدد کم دارد! عوضی حواسش به این نبود که پسرها حرمت دارند! خسته و کوفته سوار مینیبوس تجریش-مینیسیتی شدم! دم اذان، رسید! رفتم مسجد امام حسن که یکی از همسایهها که پای ثابت مسجد بود و از سرداران سپاه، جلویم را گرفت؛ «این چه تیپی است؟! این چه لباسی است؟! این چه مدل مویی است؟! اینجا شهرک محلاتی استها! خجالت بکش جوان! ما همسن و سال تو بودیم، یک پایمان جبهه بود! اصلا آدم، اینجوری میآید خانهی خدا؟! ناسلامتی فرزند شهید هم هستی! حرمت ما را نگه نمیداری، اقلا حرمت پدرت را نگه دار! این مدلی بخواهی بگردی، دفعهی بعد میفرستمت کانکس بسیج! شهرک غرب که نیست!» و الیآخر! خواستم مسجد را بیخیال شوم که دیدم بدجوری چیز دارم! اما قبل از دستشویی، رفتم و از لوازمالتحریر زیر مسجد- که از دوستانم بود!- یک ماژیک قرمز خریدم! «لعنت به هر چی سپاه و سپاهی» دق دلی من بود که بعد از چیزم، خالی شد پشت در مستراح مسجد! یک فحش هم مخصوص آن سردار نوشتم که حالا بماند! «کاف» خیلی غلیظی داشت! خیلی غلیظ! کلی سبک شدم و از دستشویی آمدم بیرون که ناگهان «حاجممد» را دیدم که داشت وضو میگرفت! حاجمحمد ناظری! به اسباب مختلف، از دوستان بابااکبر بود؛ فوتبال، سینما جی، انقلاب، محله، مسجد و چه و چه! از همان آینهی بالای روشویی، مرا دید و اگر چه فکر میکنم اول من ایشان را دیدم اما خوب یادم هست که اول ایشان به من سلام داد! از همان سلامهای بلند و با مرام که مخصوص اهل معرفت است! همالان رفتم در حس! لعنتی چه بغضی گرفته گلویم را! یادش بهخیر! با همان بر و روی خیس، بغلم کرد و خوب یادم هست که بوسهای هم به پیشانیام زد؛ «بهبه! چه تیشرت خوشگلی! دیدی پنالتی را کجا زد لامصب؟! اکبر اما عاشق بکنبائر بود و مرتب، ادایش را درمیآورد! زود باش که لااقل به نماز دوم برسیم!» مجددا القصه! قصه را از سیر تا پیاز برایش شرح دادم! و حتی شاهکار پشت در مستراح را! غش کرد از خنده، وقتی نوشتهها را دید! «لعنت به هر چی سپاه و سپاهی» را خودم همان جا پاک کردم و یکی هم به این دلیل که هنگام نوشتن، اصلا حواسم به این نبود که یکی مثل حاجممد هم سپاهی است! فحش کافدار را اما خود حاجممد گفت پاک کنم؛ «دز فحشش را کم کن و الباقی جمله را بگذار بماند!» از حاجممد خجالت کشیدم و کل جمله را پاک کردم! نمیدانستم ویراستاری هم بلد است! ویرایش بیشترش اما وقتی بود که با هم رفتیم نمازخانهی مسجد! بعد از نماز، رفت سراغ آن سردار! صدالبته خود حاجممد هم سردار بود؛ «فلانی! تو همسن این بچه بودی، جبهه بودی؟! تا پایین شانههایت، زلف آویزان نکرده بودی عین هیپیها؟! پدر حسین را به رخش میکشی؟! اگر بفهمی پدر شهیدش در جوانی با شلوارک لی میرفت کلکچال، چی؟! با چه مجوزی، حرف از کانکس بسیج میزنی؟! خیلی زور در بازوهایت قلمبه کرده، با من مچ بینداز! این بچه، فردا هم با همین تیشرت و همین مدل مو، اگر باز هم خواست به مسجد بیاید، میآید! نه به من ربطی دارد و نه به تو! سپاه به ادا نیست!» الان دیگر دارم گریه میکنم! هست هنوز صدای مردانگی حاجممد در گوشم! همان حاجممد که روز تشییع پیکرش، همهجور تیپی را میدیدی! از همان سردار متذکر به من گرفته تا عالیجناب پسرش- پسر همان سردار متذکر!- که مارک نایک پشت لباسش بدجوری توی ذوق میزد! بگذریم که نه خودش ریش داشت، نه آقازاده! بعد از تشییع، رفتم سینما آستارا! و نشستم درست در همان صندلی! همان صندلی بازی با گلهای بودای کوچک! موبایلم را درآوردم و رفتم اینستا! و بنا کردم گشتن دنبال پیجی پر از عکسهای روبرتو باجو که ادمینش #مهسا باشد! راستی! شمارهتلفن خانهی ما در شهرک شهید محلاتی چی بود؟!
یسار
اتفاقا امیدوارانیم وطن امروز ۵ آذر ۱۳۹۷
شاهدیم که بعضی دولتمردان و دولتزنان کنونی، هر وقت در عرصه خدمت، کم میآورند- بدبختی زیاد هم کم میآورند!- به جای عذرخواهی و تلاش برای جبران مافات، آویزان اتهامزنی به جناح رقیب میشوند، مثل همین طعنه «دلواپسان» که اخیرا در زبان یکی از بازنشستگان اعتدال که ملت را از خدمات شبانهروز(!) خود محروم کرد، جاری شد: «دلواپسی در مرام منتقدان دولت است! ذات اینها با دلواپسی خو کرده و قابل اصلاح هم نیستند»! منباب مقدمه باید این را بنویسم که اگر چه «دلواپس» و «دلواپسی» و «دلواپسیم» ناظر بر شناخت ما از کم و کیف جنگ نرم، هرگز در ادبیات «وطن امروز» نبوده اما قبول داریم که وقتی توافق کذا حتی بهزعم آورندگانش هم دستاوردی معادل «تقریبا هیچ» داشته، معالاسف باید نگران چیزهایی بود! یا اینکه اجازه بدهند آقایان، همان کاری را که آمریکا با هستهای ما کرد، اروپا با موشکهای ما بکند و دستآخر هم بخوریم به پست مادر تحریمها و احتمالا چند صباح دیگر، مادربزرگ تحریمها! و این همه با اذعان به آنکه اصلا و اساسا با هدف لغو تحریمها، اذن مذاکره داده شد به حضرات! خب! این چیزها نگرانی هم دارد! اصلا خیلی هم بند غیرت نیست! مخ اگر معیوب نباشد، حتما متأثر از عدم توازن میان دادهها و ستاندههای هر معاملهای، دلنگران اموری میشود! و اینکه نکند خط پایانی بر این روند شوم، وجود نداشته باشد که تو مدام امتیاز نقد بدهی و طرف مذاکرهات علیالدوام وعده نسیه! امروز هستهای را بده، فردا موشکی را، پسفردا منطقه را و پسانفردا هم بهانه حقوق بشر! که چی؟! که شاید دل دشمن به حال ما سوخت و تحریمها را لغو کرد! و باش تا لغو کند! اگر چه دیر اما انصافا قشنگ گفت آقای روحانی، دیروز پیش از سخنان گهربار رهبر حکیم و دوراندیش انقلاب که «مشکل دشمن با ما هستهای نیست»! یک حرف قشنگتری هم قبلا زده بودند رئیس قوه مجریه که «مشکلات کشور، آنقدری که ناشی از سوءمدیریتهاست، ربطی به تحریم ندارد»! و «سوءمدیریتها» وقتی زیاد شد و فیالمثل وقتی پست وزارت راه را دادیم به شخصی در مایههای جناب آخوندی؛ آن میشود کارش، آن میشود کارنامهاش و آن هم میشود مرقومه استعفایش که چه ادبیات عاری از ادبی داشت! از محیط زیست ارض بگیر تا موضوع ارز، معالتأسف شاهد «طیالارضی از بیتدبیریها» و «طیالارزی از سوءمدیریتها» در دولت موسوم به اعتدال هستیم! همین است که تا صدای اعتراض کارگران بیکار را دشمن هم نشنود، دولتمردان به صرافت حل مشکل نمیافتند! بله که نگران میکند این چیزها آدمی را! البته اگر عقل سالم در بدن داشته باشد! گاه میمانم ظریف، وزیر امور خارجه ایران است یا کدام کشور؟! روحانی بگوید که «بحث دشمن با ما هستهای نیست» و یعنی «هستهای بهانه است» و آنوقت وزیرش جوری سخن بگوید که برنامه هستهای را به امنیت اروپا ربط دهد! چرا باید حرف ظریف را بارها و بارها از زاویه تهیه خوراک، تیتر یک خود کنند بطالین؟! و آیا اگر عاقلی، دلواپس این رویه شد، قابل شماتت است؟! وقتی از فرط بیعرضگی و بیخیالی، نه چرخ هستهای آنچنان که باید بچرخد و نه چرخ کارخانهها، معلوم است فرد عاقل، نگران میشود! وقتی در سال پنجم و ششم دولتی با آن همه ادعا، این وضع رکود است و آن حکایت تورم، این آمار بیکاری است و آن کارنامه اقتصاد داخله و آن یکی هم فرجام سیاست خارجه، باید هم حق داد به بعضی دلواپسیها! و از همه بدتر اینکه عوض پذیرش بیعرضگی، بزنی بر طبل بیخیالی و فرافکنی! و مقصر جلوه دادن دیگرانی که دارند وظیفه خود را بهدرستی و در اوج وجدان انجام میدهند! همین فراز را به فال نیک میگیرم و فاش میگویم که بر خلاف آنچه در سطور نخستین این یادداشت و از لسان بعضی دولتیهای مؤنث، مبنی بر دلواپسی ذاتی منتقدان دولت آمد، اتفاقا امید ما بیشتر است! خیلی بیشتر! ما در بسیاری از سنگرهای علمی، نظامی، پژوهشی، ارزشی، ورزشی، منطقهای و جهانی، نسبت به آنچه اول انقلاب بودیم، جلوتر آمدهایم! خیلی جلوتر! بعضا حتی ورای محاسباتمان! کجا روز دهم اردیبهشت ۶۱ که هنوز آواره جاده اهواز به خرمشهر بودیم، این روزهای باشکوه حاجقاسم ایستاده چون کوه را میدیدیم؟! که سردار نیروی قدس ما، نهتنها از کربلای ۵ که حتی از خود کربلا هم گذشته باشد و دشمن نگونبخت اما هنوز درگیر مکان دقیق نارنجک حسین فهمیده؟! به قول آقای روحانی: «گاوچرانها و شترسوارها اصلا در کجا همدیگر را توانستند پیدا کنند؟!» لیکن بنازم بازوی شهدایی حاجقاسم را که هم مچ پترائوس گاوچران را خواباند، هم مچ عمرسلیمان شترسوار را! همه اراذل و اوباش عالم، جمع شدند در شام اما در سوریه، دقیقا همان شد که رهبر ما میگفت! و ولی امر مسلمین جهان میخواست! کجا اول انقلاب، این همه آمریکا پرت از مرحله بود و شهید جوان سپاه قدسی ما تاج سر منطقه؟! حتی در حوزه خدمت هم چه بسیار جوان مخلص آتش به اختیار که جورکش کمکاریهای دولت شدهاند! خیلی البته امکان و اختیاری ندارند اما هر آجری که در روستایی محروم، روی آجری دیگر بند میشود، مایه امیدواری این ملت است که هنوز هستند کسانی که سمت و صندلی ندارند اما عزم کار، چرا! اگر دیروز «مصطفی چمران» قید درس هستهای در آمریکا را زد و رهسپار جهاد شد؛ عَلم عِلم او را در همین دانشگاه شریف خودمان «مصطفی احمدیروشن» برداشت و شد آن نماد که دانی و دانم! شهریاری نیز! رضایینژاد نیز! در حوزهای دیگر، طهرانیمقدم! در میدانی دیگر، نخبگان مبحث سلولهای بنیادی! یا نانو! یا صنعت هوافضا! یا حتی آن پرچمدار چادری کاروان پرافتخار ما در رقابتهای ورزشی! اینی که من نوعی بروم زیارت اربعین و جوانان جایجای عالم را عاشق محسن حججی ببینم که خود البته عاشق احمد کاظمی بود! غافلیم ما که چقدر این روزها آمریکا از دست ملت ما عصبانی است! فقط که مواجه با ۴ تا وزیر و وکیل نیستند سران کاخ روسیاه سفید! خودشان هم خوب میدانند! صفا کردم دیروز وقتی حضرت آقا اسم «انصارالله» را بردند و وعده دادند که هم یمن، پیروز میشود و هم فلسطین! صدالبته به نصرت الهی! ما را همین نصرت الهی، فاتح خرمشهر کرد و الا مگر در همان نخستین ساعات عملیات «الی بیتالمقدس» و با وجود آن همه شهید که داده بودیم، فکر فتح خدایی سوم خرداد را هم میکردیم؟! اما شد! و ما توانستیم! وقتی در پس سرمان فهمیدهها را داریم و در پیش سرمان حججیها را و در عرصه خدمت هم اژدریها را؛ وقتی «فلق ۲» ما الگوی موشک فلسطینیها میشود و خواب را بر چشم کابینه فراعنه حرام میکند؛ وقتی با وجود این همه بمباران علیه حجاب، زن مسلمان ایرانی با حجاب برتر یا کامل، مدالآور ما در محیط ورزش میشود؛ وقتی اعتکاف جوانان ما در مساجد، آن هم در این زمانه «ظهرالفساد فیالبر و البحر» چنان صحنههای مملو از معنویتی خلق میکند؛ وقتی پسرکی فلافلفروش، در حد و اندازه شاگردان بلافصل آیتالله قاضی، ظاهر میشود و دل یلان حشدالشعبی را میبرد؛ وقتی در سوریه، همان میشود که دیروزها خامنهای گفته بود؛ وقتی کابوس ۳۳ روزه صهیونیستها به ۲۲ روزه و ۸ روزه و ۲ روزه بدل میشود، تا آن حد که منجر به استعفای وزیر جنگ اسرائیل شود؛ وقتی در بحرین زیر چکمه آلخلیفه، جوانان آن جزیره مظلوم، نوحه خود را تقدیم به روح شهید مدافع حرم ایرانی میکنند و وقتی تمام فکر و ذکر حضرت سیدعلی، امید است و امید است و امید، الحق که اسباب امیدواری ما فراهمتر است تا بهانههای دلواپسیمان! تو گویی رهبر ما جایی را و روزی را و فردایی را میبیند که به چشم ما رهروان نمیآید و تنها آرزوی وصالش را داریم، لیکن مگر نه آنکه وصال کربلا هم تنها و تنها یک آرزو بود برای ما؟! به کوری چشم غرب و غربزدهها، اتفاقا ما امیدوارانیم! و ذرهای به صدق وعده الهی تردید نداریم! بدبخت آن آل گوربهگوری که درست عکس فریضه «اشداء علی الکفار رحماء بینهم» عمل میکند! آری! آلسعود را میگویم که در بدترین زمانه، صمیمیترین دوست اسرائیل شده و عنودترین دشمن جمهوری اسلامی! اما بنسلمان نفله کجا و سلیمانی قهرمان کجا که سینهاش مصداق مسلم «رحماء بینهم» است و نیز «اشداء علی الکفار»؟! در داخل هم هستند کسانی که با کدخدا مهربانترند تا خدا! و قول کری را تضمینتر میدانند تا قول الله! و دیدیم چقدر هم تضمین بود! لذا دلواپس اصلکاری همین جریان غربزده است که روزی سیلی از ناراستی آمریکا میخورد و دگر روز کتک از ناعهدی اروپا! ما اما غرق امید و امیدواری هستیم به خدایی که آن بالا «پاسدار حرمت خون شهیدان» است حقیقتا! آدمی وقتی ایستادگی ملتهای یمن و فلسطین را میبیند، حتم میکند که «جناب حمزه» زنده است هنوز! و موسم بدر است انگار هنوز! یا محمد! اسلامی که تو آوردی، اسلام امید است و امیدواری! و بلاشک ما به طلوع خورشید، امیدوارتر از همیشه هستیم…
(۱ دیدگاه)
- بایگانی: یسار#شهید_حسین_فهمیده خلاف ادب نیست
واقعا BBC خر است
و «من و تو» کرهخر
اندازهی یک «روایت فتح»
کار کردند برای «آن طفل ۱۳ ساله»
رسما فراموش کرده بودیم «حسین» را
دوباره «فهمیده» کردند ما را
بفرمایید!
این هم عکس شهید عصر روزنامهدیواری
در مجازستان
مرسی BBC
ممنون «من و تو»
باز هم کولی بدهید به انقلاب اسلامی
و این بار
شهید «بهنام محمدی» را دروغ بخوانید
که اسمش اصلا بهنام نبود
«بکام» بود
روزی دیدم «دیوید بکام»
گل میبرد سر مزار سرباز انگلیسی
نه!
شما حتی «غربزده» هم نیستید
فاش میگویم؛ شما «حرامزاده»اید
محصول خوابیدن بنسلمان با عجوزهی گروهک
نتیجهی حرکت ضربدری
با بازی افتخاری الپهلوی
که هنوز هم
حریف خون «آن طفل ۱۳ ساله» نمیشوید
روحت شاد خمینی کبیر
دمت گرم خامنهای حکیم
ما به محسن حججی رسیدیم
اما
و به قول مادربزرگم؛ آما
رسانهی تولههای ملکهی ابلیسابت
هنوز گیر کرده در «حسین فهمیده»!
و هنوز هم کذب میخوانند «رهبر ما» را
«آن طفل ۱۳ ساله» را
«طفل ۱۳ ساله»
گیرم
نارنج بسته بود به کمرش
و رفته بود صف بانک
نه نارنجک
و نه تانک
همین که با آن سن کم
رفته بود وسط معرکه
کافی است
والله کافی است
تا به لج BBC و «من و تو»
بنویسیم؛
حسین فهمیده
باز هم رهبر ماست
هم رهبر ما
هم رهبر خمینی
هم رهبر خامنهای
تا چشم حسود بترکد
آری!
هنوز هم جنگ بین ۱۳ سالهها و گوسالههاست
سامریپرستان
«فهمیده» را دروغ میخوانند
و «علیاصغر» را نیز
اصلا ۸ سال جنگ تحمیلی
دروغ بود
و صدام آمریکایی هم
وجود خارجی نداشت
اصلا «حسین فهمیده» رفته بود جنوب
تا لب کارون بخواند
و بخنداند بچهرزمندهها را
اکی؟!
باز هم صد شرف دارد
به سلیطههای BBC
به هرزههای «من و تو»
که رژ لبشان
از پول نفت مردم عربستان تأمین میشود
خخخ!
«حسین فهمیده» دروغ است
«مسعود بهنود» راست
اصلا بگو؛
زیر تانک
روی تانک
داخل تانک
بیرون تانک
نارنجک دور کمر
و دور هر کجا که تو بگویی
هنوز هم
«رهبر ما آن طفل ۱۳ ساله است»
که وقتی سنش بیشتر شد
شد محسن حججی
نکند حججی هم دروغ است؟!
باشد!
حاجقاسم هم دروغ است!
دروغش این است
وای به حال راستش
کجایی پترائوس؟!
کجایی عمرسلیمان؟!
دلم میخواهد سر به سرتان بگذارم؛
ما در جنگ
حاجحسین خرازی نداشتیم!
فقط یکی بود که خرازی داشت!
و وسایل خیاطی میفروخت!
سوزن
گل
گل سر
گل لبخند
آنهم کجا؟!
شرق ابوالخصیب
بچهها!
بیاییم به BBC تلفن بزنیم
و به «من و تو»
الو الپهلوی؟!
بفرمایید!
راستش خمینی هم دروغ بود!
پس چطوری پدر مرا درآورد؟!
ما هم در همین ماندهایم خب!
که حتی BBC هم
در زمین «حسین فهمیده» بازی کند…
(۱ دیدگاه)
- بایگانی: یسارانقلاب اربعین وطن امروز ۱۵ آبان ۱۳۹۷
چند روزی است برگشتهام اما دلم هنوز آنجاست که «برای ما» و به قول آن سید فکهنشین که حقیقتا یکهتاز عرصه قلم بود: «پیش از آنکه یک شهر باشد، یک افق است، یک منظر معنوی است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کردهایم؛ نه یک بار، نه دو بار، به تعداد شهدایمان»! کربلا! کرب و بلا! زیارت اربعین! و سفری که هم با آش نذری همراه بود، هم با آتش نذری، آنجا که پسرک عراقی میگفت: «مادرم مرده و پدرم هم زمینگیر است، پس هیچچیز برای نذری نداشتیم تا اینکه دیدم امشب هوا خیلی سرد کرده! رفتم و کلی چوب و هیزم جمع کردم از بیابانهای اطراف تا هم شما گرمتان شود و هم ما اجری از خدمت به زوار حسین برده باشیم!» نزدیکای عمود ۸۰۰ بود! آنچه من در تمام این راه رهاییبخش دیدم، خبر از آمادگی ابنای آدم برای یک انقلاب جهانی میداد! انگار مقدمات واقعهای بزرگ باشد یا به تعبیر قرآن «نبأ عظیم»! اگر سالهای منتهی به بهمن ۵۷ تنها در ایران به معنای واقعی کلمه «انقلاب» شد، به برکت انقلاب اسلامی، انقلابی بزرگتر را میشود از دل کنگره باشکوه و ظلمستیز اربعین حسینی متوقع بود که دیگر محدود به مرزهای جمهوری اسلامی نباشد! روحیات؛ همان روحیههای بهمن پنجاه و هفتی، ارادهها؛ همان ارادههای بهمن پنجاه و هفتی، شعارها؛ همان شعارهای بهمن پنجاه و هفتی، راهپیماییها؛ همان راهپیماییهای بهمن پنجاه و هفتی و عجیب آنکه این همه، تنها ۴۰ روز بعد از عاشورا و تنها و تنها ۴۰ سال پس از انقلاب اسلامی که خود نیز تا همیشه مدیون یومالعیار عاشوراست! اگر ۴۰ سال پیش، جوانانی از غرب و شرق و شمال و جنوب و مرکز ایران، علیه حکومت طاغوت بپاخاستند، اینک عطر انقلابی دیگر به مشام میرسد با حضور جوانانی از شرق و غرب و جنوب و شمال و مرکز جهان! روزهای منتهی به بهمن ۵۷ خبری از «من» نبود و همه «ما» شده بودند و برای خدا و اینک در ذیل سایه بلندبالای اربعین، آن متمکن پرنفوذ عراقی را میبینی که خدم و حشم را کنار گذاشته و سینی خرما گذاشته روی سرش! و دیگری که از قبلی هم مشهورتر است، خانهاش را کرده محل استراحت زوار! و مگر نه آنکه موسم انقلاب اسلامی نیز درِ خانه مردم به روی انقلابیهای فراری از اصحاب ستم، باز بود؟! بنگرید! دوباره باز شده باب خانهها برای پناه فراریان از جور و ستم طواغیت جهانی! سازمان ملل و شورای امنیت و اراذل و اوباش حق وتو و وحوش خوشرنگ و لعاب یونیسف و بیوجدانهای یونسکو، جملگی اتاقهای دیگر کاخ سفید هستند و در فتنه و دغل و دروغ، تداعیگر همان کاخ سبز معاویه! اصلاح کنید این اغلاط آشنا را! سازمان ملل یعنی بینالحرمین! آنجا که در مقام عمل «بنیآدم اعضای یک پیکرند، که در آفرینش ز یک گوهرند؛ چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار» راهپیمایی اربعین است، نه آنجا که اول هر فصل خزانی، محل سخنرانی ۴ تا دیوانه از تبار ترامپ میشود! لذا سازمان ملل یعنی سازمان خون حسین که سوئدی سفید و ساحلعاجی سیاه را و فقیر و ثروتمند را همراه هم قرار میدهد! همدل هم! همزبان هم! گفت: «بنازم به بزم محبت که آنجا، گدایی به شاهی مقابل نشیند»! اگر پول داری، آش و اگر نه، آتش! اما چه آش و چه آتش، همه برای یک هدف! انقلاب اسلامی هم همین روحیهها بود! امام خمینی هممسیر کرد جوان جنوب و شمال شهر را! امام اگر به ایران برگشت، بستری فراهم شد که برگشت! آن همه راهپیمایی که عجبا از این همه حکمت؛ معروف شده بودند به «راهپیماییهای اربعینی» بسترساز اتمام فراق روحالله شد و اینک نیز انشاءالله به یمن همین «راهپیماییهای اربعینی» بسترسازی بشود برای ختم غیبت بقیةالله! دیگر این ملل متحد و صدالبته رنجور، با چه زبانی باید بگویند که آقایی آمریکای رو به افول را قبول ندارند برای جهان؟! بیخود یک عده دل به مسائلی نسپارند که برای جمهوری اسلامی درست میکنند! نظام ما خودش مسئله لاینحل استکبار جهانی است و خودش یکپا اپوزیسیون! خامنهای به معنای واقعی کلمه «رهبر انقلاب» است! روزی این رهبری بر دوش خمینی بود و علیه شاه و اینک بر دوش خامنهای است و علیه آمریکا و اسرائیل! «خاورمیانه جدید» را یادتان هست که مرتب سران استکبار میگفتند؟! بگذار راحتت کنم؛ خلاصهاش این بود که در این منطقه از عالم که به قلب جهان میماند، هرگز حادثهای حماسهوار مثل اربعین رخ ندهد ولی داد! بله! قرار بود پترائوس و عمرسلیمان، دستدردست هم مچ حاجقاسم را بخوابانند، بلکه سردار کربلای ۵ ایران هرگز قدم به خاک پاک کربلا نگذارد اما آنچه نباید میشد، شد و مرد بیادعایی که روزی تنها در مرزهای خودمان قهرمان شناخته میشد، اینک تصویرش را پشت کوله شیعیانی میبینی از نیجریه! و کرهجنوبی! صدر انقلاب اسلامی، در دلمان میگفتیم: «کهنوج کرمان کجا و شلمچه و کربلای ۵ کجا؟!» اما لطف و عظمت و کرامت و حکمت خدا را ببین که امروزهروز حتی با دیدن تمثال رهبر عربی حزبالله لبنان بر کلاه خودساخته دختر و پسر اهل استرالیا هم تعجب نمیکنیم! و اینهاست نشانههای افول آمریکا! پیش از این هم متنی نوشته بودم با این تیتر که «شرق با خمینی و غرب با خامنهای»! خب حالا! وقت آن است کمی سربهسر مخاطب غربزده این سطور بگذارم! چرا امثال ما تا ۲ کلام از این واقعیتهای روشن و حقایق ملموس مینویسیم، جلدی قیمت گوشت و مرغ و پیاز و سیبزمینی و بادمجان و کدو و بیکاری و تورم و رکود را به رخمان میکشید؟! و همیشه هم این شما هستید که سئوال دارید! بسمالله! بفرمایید چرا تحریمها لغو نشد؟! و چرا این است وضع جهانگیری؟! و چرا این است وضع شهرداری تهران؟! و چرا برجام فتحالفتوحتان نتوانست حتی لحن دشمن را با ما کمی نرم کند؟! و چرا رکود، کنترل نمیشود؟! و چرا بیکاری، مهار نمیشود؟! عاقبت این دولت، نه محصول رأی ما که ماحصل رأی خودتان است و آش کشک تَکرار خودتان است! وانگهی! نگرانی از گرانی بود یا دیوار پیادهروها؟! از چی دقیقا ناراحتید؟! نکند توقع دارید نظام نباید رأی روحانی را میخواند؟! پس «تا ۱۴۰۰» دقیقا با کدام بزرگوار «طیالارض» و بلکه بگو «طیالارز» کنیم؟! شما بازماندگان همانها هستید که دهه ۶۰ به این پیام شهید که «ما کربلا را برای خودمان نمیخواهیم، بلکه برای نسلهای بعد میخواهیم» حتما زهرخند میزدند که «ای بابا! تو اول، همین خرمشهر خودمان را آزاد کن، کربلا و نسل فردا پیشکش!» صدالبته وصیت شهید محسن وزوایی محقق شد و کربلا به نسلهای بعد رسید اما اعوان و انصار همان مهندس متوهم فتنهگر که تا الان هم وزیرند، اقتصاد را نتوانستند آزاد کنند! لذا الان هم مشکل از «الا ان حزبالله همالغالبون» نیست! از این متن هم نیست! مشکل از رأی شکمی است! و تَکرار سیاست، عوض تکرار خدمت! قطعا مراد، همه رأیدهندگان به این دولت نیست! سخن سر جماعتی است که اغلب اسطورههایش لندن تشریف دارند و آنوقت هنگام شایعهپراکنی علیه قالیباف، او را عین آب خوردن میبرند لندن و برمیگردانند! خیالتان تخت! گذشت دورهای که نبض حوادث دنیا در لندن و پاریس و نیویورک و واشنگتن میزد! زهرخندتان را به این جمله پذیراییم ولی بدانید که اینک، این کربلاست که آقایی میکند در جهان! و «راه قدس از کربلا میگذرد»! ما به کربلا رسیدیم اما سلمنا! آخوندی با کولهباری از افه و تبرج و کارنامه خالی، استعفا کرد و جهانگیری هم درگیر منشی محترم! مجددا سلمنا! بهرغم برخی فتوحات، در بعضی حوزهها وضعمان خوب نیست لیکن بفرمایید حضرت عشق ایرباس، وزیر منتخب رأی من بود یا شما؟! وجدان غربزدهها مثل غرب، میل به «افول» دارد! غرب ما اما هنوز هم بازیدراز است! هیهات! ما نهتنها خجل از راه رفته نیستیم، بلکه راستش خجالت میکشیم از روی ارباب و خدامش، از بس که سنگ تمام گذاشتند برای ما! دارایشان یکجور و ندارشان نیز! اربعینی دیگر تمام شد اما این تازه آغاز انقلاب اربعینیان است! بهمن پنجاه و هفتی در ابعاد جهانی که با ذکر «یا حسین» از خداوند منان «مهدی» را میخواهد! با همین ذکر، روزی خمینی برگشت و منتقم خون حسین نیز برخواهد گشت به اذن الهی! و حالا که این اربعین گذشت و این متن هم به آخر رسیده، جا دارد هم نزد حضرت اباعبدالله و هم نزد حضرت بقیةالله، سر به نشانه خجالت پایین بیاوریم از همه قصورها و تقصیرها! فقرایی بودیم با کمترین بضاعت که وسعمان بعضا تنها به جمعآوری ۴ تا هیزم میرسید! یا حسین و یا مهدی! ما همان شرمندگانیم! همان دستخالیها! همان فقرا! همان بیبضاعتها! همان بیعددها! همانها که هرگز نتوانستند اندازه بزرگی این سفره، تدارک ببینند و توشهای بیاورند! همه توشه ما همین چند نم اشک است در فراق کربلا که صدالبته با دنیایی عوض نمیکنیم! کربلا! کرب و بلا! یادش بهخیر! روز ورودمان به کربلا، دختربچههایی بودند که با خنده کودکانه خود از ما زوار اربعین، پذیرایی میکردند! آش و آتش و عطش و اشک و لبخند، همه نذر حسین! یا حسین و یا مهدی! شرمندهایم از این بضاعت قلیل! یعنی همین که چشمم از دور به گنبد و گلدسته حضرت اباالفضلالعباس افتاد و دست خودم را خالیتر از همیشه دیدم، در دل گفتم: «یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة فأوف لنا الکیل و تصدق علینا انالله یجزی المتصدقین»!
(۶ دیدگاه)
- بایگانی: یسارکوچه شهادت تقدیم به مادران شهدا
وطن امروز؛ ۵ آبان ۱۳۹۷امیراکبر شهیدی: هر وقت بغض «کوچه شهادت» باز میشود و باران میبارد، یاد روز اعزام «عبدالمجید» میافتم به منطقه! بسیجی ۱۷ سالهای که پنجشنبهای از پنجشنبههای دهه ۶۰ جلوی در خانهای جنوبشهری، منتظر دوستانش بود تا بیایند دنبالش و با هم بروند اروند! نام قرار عاشقان «والفجر ۸» بود! زمستان ۶۴ بود! عبدالمجید بر سکوی جلوی در خانه، منتظر همرزمانش نشسته بود که ناگهان باران میبارد! مادر دوباره میآید دم در! برای خداحافظی بار چندم، نمیدانم اما خوب میدانم این بار آخری، دستش یک بارانی سرمهای بود: «مگر باران ببارد، بفهمم چی را برداشتی، چی را جا گذاشتی، عبدالمجید! این را ولی در ساک نگذار! همینجا، زیر باران، جلوی چشم خودم بپوش! آخ که چقدر خوشگل میشی توی این بارونی!» از آنروز به بعد، هر وقت «کوچه شهادت» باران میبارد، عزیز میآید جلوی در… میآید جلوی در و از قطرههای باران، سراغ پسرش را میگیرد؛ همچین ملتمسانهها! ۳۳ سال است! ۳۳ سال است از همسنگران مجید، خبر شهادت مجید را شنیده، بیآنکه آن قد و بالای رعنا را فقط یکبار دیگر درون آن بارانی سرمهای ببیند! عبدالمجید را، امواج خروشان اروند، در حالی تا دم در بهشت مشایعت کردند که یک بارانی سرمهای، تنش بود! اما خب! مادر است دیگر! ۳۳ سال است هر وقت «کوچه شهادت» باران میبارد، عزیز میآید جلوی در… میآید جلوی در، مگر باز هم پسرش را، زیر همان باران، درون همان بارانی سرمهای ببیند: «آخ که چقدر خوشگل میشی توی این بارونی!» قسم به مردمک چشمان عزیز، شرح عکس «کوچه شهادت» را همان به که «باران» بنویسد…
(۱ دیدگاه)
- بایگانی: یسارده اردیبهشت شصت و یک
کتاب «ماشاءالله حزب الله»
چاپ 1/ تیراژ: 2500 نسخه تلفن فروش: 02122211194 خرید اینترنتی کتاب «آر. کیو 88»
چاپ 1/ تیراژ: 2500 نسخه تلفن فروش: 02122211194 خرید اینترنتی کتاب «قطعه 26»
چاپ 3/ تیراژ: 7500 نسخه تلفن فروش: 02122211194 خرید اینترنتی جلد اول خرید اینترنتی جلد دوم کتاب «نه ده»
چاپ 16/ تیراژ: 40000 نسخه
تلفن فروش: 02122211194 خــریـــد اینتــرنتــیقطعات قطعه
تفحص
اطلاعات
نوشتههای تازه
- «لسان حق» فراتر از «زبان لق»
- اول یک توئیت عذرخواهی بزنید
- در سخن دچار «فساد سیستمی» هستیم!
- تو اما بخند حاجحسین خرازی!
- #از_یک_تا_چهل_میلیون_بشمار
- «روزه نجات» برای «روز حیات»
- «مادران شهدا» چه جوان شدهاند!
- «مهد آزادی» کجاست؟!
- از #روبرتو_باجو تا #محمد_ناظری
- دموقراضه فنارسه!
- اتفاقا امیدوارانیم
- حمد خدای مقاومت
- یک صورتشویی محترمانه
- فهمیدهها و نفهمیدهها
- #شهید_حسین_فهمیده
- مشخصات شهردار تهران
- «عباسی» نام سلسلهی فرزندان علی و امالبنین است!
- #امام_حسن
- انقلاب اربعین
- سپاه اباعبدالله در خدمت بقیةالله
آمار قطعه 26
بسمالله الرحمن الرحیم
.
.
.
اینستاگرام حسین قدیانی
دکمههای مجید
حسین قدیانی: عصری برای کاری، زنگ زدم یکی از این اپراتورها! نفر سیام بودم در صف انتظار! دخترک صداضبطی آن سوی خط، مدام «از صبر و شکیبایی» من تشکر میکرد؛ «شما الان نفر بیست و هشتم در صف انتظار هستید! و به زودی به یکی از کارشناسان ما وصل میشوید! از صبر و شکیبایی شما متشکریم!» تا نفر بیست و دوم، قصه همین بود ولی از اینجا به بعد، ماجرا فرق کرد؛ «از اینکه در ارتباط شما با کارشناسان ما، تأخیر بهوجود آمده، عذرخواهیم! لطفا تماس را قطع نکنید تا در اسرع وقت، به یکی از کارشناسان ما وصل شوید! از صبر و شکیبایی شما متشکریم!» تا همین جا شد ۵ دقیقه تشکر از صبر و انتظار من! دقیقا ۵ دقیقه! کمی کفری شدم راستش تا باز هم محتوای جملات، دچار کمی تغییر شد؛ «تماس شما برای ما مهم است! بهمنظور ارائهی بهتر خدمات، مکالمهی شما ضبط میشود! شما الان نفر نوزدهم در صف انتظار هستید! ضمن پوزش از تأخیر، بهزودی شما به یکی از کارشناسان ما وصل میشوید! از صبر و شکیبایی شما متشکریم!» تا نفر پانزدهم «صبر و شکیبایی» کردم اما همین که دیدم دقیقا ۱۰ دقیقه معطل شدهام و یحتمل، همین حدود و بلکه هم بیشتر، باز باید منتظر بمانم، راستش عصبانی شدم و ۴ تا درشت، بار آن دخترک کردم و کلهگندههای اپراتور کوفتی و قطع تماس که مرحلهی آخر عملیات بود! کنترل را برداشتم و تلویزیون را روشن کردم که دخترخانومی داشت با مادر یکی از شهدای والفجر ۸ صحبت میکرد و انکشف که هنوز پیکر پسرش برنگشته؛ «۳۳ سال است با هر زنگی، کلی امیدوار میشوم که پیکر مجید را پیدا کردهاند اما دریغا فقط از یک پلاک یا یک ساک! و دوباره انتظار و دوباره «صبر و شکیبایی» تا زنگ بعدی! و خدایی هنوز هم امیدوارم! باور کنید اگر همهی این ۳۳ سال، قرار بود پشت خط بمانم تا بلکه از پیکر مجید، خبری برایم بیاید، والله گوشی را قطع نمیکردم! آن سوی خط هم اگر از «صبر و شکیبایی» من متشکر نبودند، نبودند! فقط دلم مجید را میخواهد و اصلا بگو فقط یک دکمه از پیراهنش را که خودم هم برایش دوخته بودم! [خندهی مادر شهید] دکمههای خودم را قبول نکرد! گفت: «این رنگ و مدل دکمه، به این لباس نمیآید!» رفت فکر کنم از مشیرخلوت که هنوز هم بورس دکمه است، کلی دکمه خرید به چه خوشگلی! زیادها! یعنی تا روز آخر جنگ، هر چه لباس برای رزمندهها دوختم، با دکمههای مجید بود! شما آن روز به من زنگ زدید! آن را هم به این امید جواب دادم که شاید منشأ خبری از پیکر مجید باشد! اگر مجید را اروند برده باشد چی؟! نه! حتی به یک لباس هم راضیام! شما بگو یک دکمه!»
#شهدا
#مادران_شهدا
#حسین_قدیانی
چهارشنبههای پیچ- قسمت ۲
حسین قدیانی: امروز- دیگر شد دیروز!- فاطمه را گذاشتم کلاس خیاطی و زدم به چاک جاده! الغرض! مصمم هستم و خانم را هم راضی کردهام که از #تهران برای همیشه برویم، ولو جایی فقط در ۳۰ کیلومتری پایتخت دود و آهن و ترافیک! هر کجا که اسمش تهران نباشد! یک هفتهای است آپارتمانمان در قعر جنوب شهر را گذاشتهایم برای فروش و بسته به پولی که گیرمان بیاید، بنا داریم جایی در حواشی شمال شرق تهران- که نسبتا به خانهی پدری فاطمه در مینیسیتی نزدیک باشد!- خانهای بخریم و بچپیم توش! جایی مثل پردیس و ترجیحا رودهن و شاید هم دماوند! خیلی چپمان پر نیست و وسعت انتخابمان هم محدود است لیکن تهران دیگر شهر زندگی نیست! اصلا نیست! از جایی که الان ساکنیم، به قم زودتر میرسیم تا مثلا خانهی همشیره در سعادتآباد، از بس که یادگار، همیشه قفل است! و همت، همیشه قفل است! و چمران، همیشه قفل است! و کل شهر، همیشه قفل است! و همیشه هم دود! امروز در رودهن- اگر چه تنها ۳۰ کیلومتر با نوبنیاد فاصله دارد!- واقعا آسمان، آبی بود! رفتم و ساعت یک، خانم را برداشتم و این بار ۲ تایی رفتیم چند واحدی ببینیم! صبحش پردیس را تنهایی رفته بودم که خدا میداند در فازهای ۸ و ۱۱ چقدر راکد بود کار ساخت و ساز مسکن مهر و همینطور فحشی بود که ملت به «آخوندی بیشرف» میدادند! این «بیشرف» که نوشتم، فحش ملت بود به وزیر سابق مسکن که کار را خوابانده بود زمین و الا سئوال که نه! تعجب من از شرف نظم و نظام است؛ «توی جمهوری اسلامی، چجوری اذن دادی که کسی با آن همه سوءسابقهی هشتاد و هشتی که رسما داعیهی تقلب در انتخابات حضرتعالی را داشت، بشود وزیر مسکن؟! اصلا مأموریت او، همین خواباندن کار بود دیگر! که ملت پابرهنهی مهرندیدهی بیمسکن، امروز بگویند؛ «آخوندی بیشرف» و زبانم لال، دوفردای دیگر؛ «آخوندهای بیشرف»! و راستش من اگر حرف و غم و درد و رنج مردم را به گوش توی جمهوری اسلامی نرسانم، پس آیا قلم در دست گرفتهام برای چه؟! که تنها سالگرد جلال، از آل احمد بنویسم و سالروز علی، از شریعتی؟! همین؟! که به اسم جلال و شریعتی، رسم مردمنوازشان را فراموش کنم؟! آقای جمهوری اسلامی! «۱۴ ماه است که با بچهای در بغل، آوارهی این قبرستان هستم تا واحدی که قول داده بودند حدود ۲ سال پیش آماده شود را ازشان تحویل بگیرم ولی کار خوابیده که خوابیده! ما که دستمان به آخوندی نرسید اما تو هم باید آخوند باشی! [اشاره داشت به ریش حقیر!] همهیتان از دم بیشرفید! یکی از یکی بیشرفتر! به خدا خسته میکنید آدم را!» سخن زنی بود با من! اینجاست که بهجد معتقدم؛ از قضا آخوندی کارش را بهنحو احسن انجام داد! مأموریت او همین بود که امثال این خانم که اتفاقا چادری هم بود را بیندازد به جان امثال من! منی که صدالبته آخوند نیستم! و حتی آبدارچی وزارت مسکن هم نیستم! لیکن قلمی که در دست دارم! ندارم؟! و اگر این ظلم و تظلم را منعکس نکنم، حتم دارم نوشتن صرف از شهدا، پشیزی هم ارزش ندارد! آری! اینجا موسم فهمیده بودن است و الا مدح حسین فهمیده که کاری ندارد! والله بابت این نعمت و بلکه هم منت «که سال بعد ۲۰ درصد حقوقها را افزایش میدهیم» نه آقای روحانی، بلکه روحانیون دیگری دارند فحش میخورند؛ خمینی و خامنهای! نوشتم؛ من که روحانی نیستم! من، میرزابنویس آلام و آمال زنی هستم که دستش از همه جا کوتاه بود و حقیر را که خود دنبال خانهای در همان نواحی بود، کلهگنده یافته بود! مثلا مسئول! مسئول مملکت! مسئول تورمهای ۲۰۰ درصدی و افزایش حقوقهای ۲۰ درصدی! آقای روحانی! گیرم اصلا شورای نگهبانی نمیبود! شما آیا عرضه و جنم و حال و حوصلهی رئیسجمهوری داشتید که هم ۹۲ و هم ۹۶ نامزد انتخابات شدید؟! و هان ای رجال شورای نگهبان! باز هم صلاحیت امثال روحانی را تأیید کنید! تا باز هم عوض آخوندی، همهی آخوندها فحش بشنوند! حتی خمینی! حتی خامنهای! حتی منی که آخوند نیستم! نوشتم؛ من که روحانی نیستم! من هم داشتم در همان پردیس، دنبال خانه میگشتم! و اگر چه اقلا ۱۰ مشاور املاک رفتم، لیکن فاش میگویم که هیچ کدام اندازهی دولت، دلال نبودند! ماشین ۳۰ میلیونی پارسال را بکنی ۱۰۰ میلیون امسال، چون که دلار کشیده بالا و چون که دلار کشید پایین، نهایت بشود ۹۵ میلیون! این اگر دلالی نیست، پس چیست؟! لذا موسم این متن باید یاد «جلال» بود و اگر نه، زندهیاد آل احمد مگر دختربچه است که جشن تولد بخواهد؟! و جلالیه بخواهد؟! ما میگردیم و انشاءالله خانهای پیدا میکنیم اما ننوشتن از بیخانمانها را از ما نخواهید! قرار نیست قلم امثال حقیر، فقط چماقی باشد بر سر مکرون! چه مینویسم که جمهوری اسلامی، آنقدری که از آخوندیها و بعضی آخوندها ضربه خورده، از هیچ دشمنی نخورده! من هم اگر اقلا در این اباطیلم، پژواک غصهی ملت نباشم، هیچ فرقی با وزیر مستعفی مسکن نخواهم داشت! سلمنا! متن تلخی بود اما نه تلختر از فریادهای آن زن بچهبغل؛ «بارها در همین سهراه، یک آن دیدم که پشتسرم چند تا سگ هستند به چه بزرگی! بعد از این همه سگدو، هنوز که واحد ما آماده نشده، ولی میخواهم ببینم یک ساعت زن و بچهی آقای روحانی حاضرند با وجود این همه سگ، اینجا زندگی کنند؟! فقط یک ساعت؟!»
#حسین_قدیانی
#بوش
حسین قدیانی: خوب به این فیلم نگاه کنید! گریهی گرگ دبلیوز پلنگ در جوار نعش ۹۴ سالهی پدرش! همان پدر گاوچران که باعث و بانی بسیاری از جنگهای جهان بود و فرزندان بیشماری را در جایجای جهان، یتیم کرد که صدالبته پدرانشان در اوج جوانی بودند، نه مثل پدر این بیپدر که حتی ۹۰ را هم رد کرده بود! نوشتم ۹۰ و یاد ۹۰ میلادی افتادم که همین الدنگ بدترکیب- جرج بوش پدر!- در کسوت رئیسجمهور آمریکا، رسما سخن از مرگ نظام ما گفت! اوج وقاحت این دیو اما به ۲ سال قبل از ۹۰ برمیگردد؛ سوم جولای ۱۹۸۸ که جرج بوش پدر، معاون اول ریگان بود و در قبال جنایت حملهی یگان دریایی آمریکا به طیارهی مسافربری ایران که منجر به مرگ مظلومانهی ۲۹۰ هموطن ما از جمله ۶۶ کودک شد، نهتنها از یک عذرخواهی ساده دریغ کرد که بارها و بارها خوی وحشی خود را به رخ جهانیان کشید و به عنوان مثال در ۲ آگوست ۱۹۸۸ یعنی تنها یک ماه بعد از آن شلیک وحشیانه، افاضه فرمود: «من هیچگاه از طرف ایالات متحدهی آمریکا- از مردم ایران- عذرخواهی نخواهم کرد! هیچوقت! اهمیتی ندارد حقایق چه باشند!» واقعا خاک بر سر آن روشنفکر و خاک بر سر آن روحانی که امضای این قبیل درندههای عاری از شرف را تضمین بخوانند! جان کری هم جلادی مثل جرج بوش پدر! حالا جرج بوش پسر یا همان جرج دبلیو بوش- که من در طنزهایم در نخستین سالیان روزنامهنگاری، او را «گرگ دبلیوز پلنگ» میخواندم!- برای ما صاحبعزای پدر جلادش شده و آبغوره هم میگیرد بیشعور احمق! گویا یادش رفته خندههای پدرش را و خودش را و اسلاف و اخلافش را هنگام پرپرشدن لالههای ما! بله که از اشکهای گرگ دبلیوز پلنگ، خوشحال شدم! خدا جای حق نشسته، پرزیدنت خل! با آن چشمهای همیشه چپت! آری! خدا ما ایتام زباندراز و دلگندهی دههی ۶۰ را آنقدر زنده نگه داشت که عاقبت، خوردن دست پست تو به تابوت پدرت را با همین چشمهای خودمان ببینیم! و یک دل سیر بخندیم! جرج بوش پدر هم که باشی و قریب یک قرن هم که عمر کنی، خداوند منان باز بلد است چگونه تن نحس تو را وارد گور کند و خوراک مار و مور کند! تا برای همیشه، به گور ببری آرزوی مرگ #جمهوری_اسلامی را! گمانم حضرت عزرائیل- که درود خدا بر او باد!- موسم گرفتن جان این جلاد، به او گفته باشد؛ «بسه دیگه جرج! ۹۴ سال دیگه هم عمر کنی، باز حریف جمهوری اسلامی نمیشی! هرّی عزیزم!» خوب به این فیلم نگاه کنید! دقیقا به همین شیکی، همان بلایی که بر سر #کمونیسم آمد، بر سر #لیبرالیسم هم خواهد آمد! مرسی بابت کف مرتبتان، حضار نامحترم!
#مرگ_بر_آمریکا
حسین قدیانی: درست در سالیانی که جریان مایل به غرب، بنا بر بزک شیطان بزرگ گذاشته، حکمت خدا را ببین که بهواسطهی رأی مردم آمریکا، یک دیوانهی زنجیری، سکان کاخ روسیاه سفید را در دست میگیرد تا فیالمثل با حمایت همهجانبه از بنسلمان وحشی، تتمهی آبروی لیبرالدموکراسی را نیز بر باد دهد! روشنفکران غربزده چقدر دوست داشتند که #هیلاری_کلینتون رئیسجمهور آمریکا شود اما از یاد نبریم نقش همین عجوزه را در تولد داعش! پس اگر چه خلیّت و اسگلیّت ترامپ، انصافا ممتاز و متمایز است لیکن خیلی هم فرق نمیکند چه کسی نفر اول اتاق بیضی باشد! ۱۰ سالی است نفر اول اتاق بیضی، همهرقم نقشهای کشید تا بشار اسد را از سوریه اخراج کند و بلکه هم بکُشد اما رئیسجمهور شام- که سگش به خیلی از رؤسای جمهور دنیا شرف دارد!- در حالی هنوز مرد اول دمشق است که نه اوباما دیگر رئیسجمهور یانکیهاست و نه حتی بوش پدر، زنده است! از جمله حکامی که خیلی آرزو داشت مرگ بشار اسد را ببیند، ملک عبدالله بود ولی الان سالهاست که نعش پادشاه سعودی هم رهسپار گور شده و خوراک مار و مور! روزگاری بود که آمریکا تنها و تنها با اندکی اراده و کَمَکی پول، عین آب خوردن مصدقنامی را حذف میکرد و مهرهی مطلوب خود را جایگزین او میکرد لیکن سالهاست که نه آن روزگار است! در همین منطقهی غرب آسیا، سران غرب #ژنرال_پترائوس را رو کردند و سران عرب #عمر_سلیمان را! ترکیبی محشر که راست کار «خاورمیانهی جدید» بود و #بشار_اسد را میتوانست با یک فوت، شوت کند به زبالهدان تاریخ! حتی از رحم زنبیل هم، #ابوبکرالبغدادی خارج شد تا با کمک شمشیر داعش، نه عراق و نه سوریه و نه حتی لبنان، دیگر پای کار #مقاومت و #آزادی_قدس نباشند! و این همه یعنی بزرگترین ضربهی جهان کفر به جهان اسلام، میخواهم بگویم؛ در تمام طول تاریخ! ضربهای حتی ضربتیتر از جنگ احد! که عوض شکستن دندان رسولالله، رسما دندان الله بشکند! ولی امر مسلمین جهان اما ذرهای هم از این صفآرایی نترسید! سیدعلی خوب میدانست علیرغم همهی این نقشههای شوم- به یاری خداوند منان- قصه همان قصهی بدر است! اگر در صدر اسلام، حمزه با علی به جنگ بطالین بدر رفت، دست خامنهای هم هرگز خالی از شیربچههای حیدر کرار نبود! لذا #رهبر_انقلاب، سردار کربلای پنجی خود را به کفار و منافقین و مشرکین، معرفی کرد؛ #قاسم_سلیمانی و در میدانی دیگر؛ #سیدحسن_نصرالله و شاید حضرت آقا هم همچون سیدالشهدای آن روزها، خطاب به دشمن میگفت؛ «آیا ما در شأن شما هستیم؟!» عظمت #کاخ_سفید کجا و سادگی #بیت_رهبری کجا؟! قیمت نجومی لوسترهای کاخ سفید کجا و قیمت نازل گلیمهای بعضا پوسیده و نخنمای بیت رهبری کجا؟! قیمت کت و شلوار اوباما و ترامپ کجا و قیمت عبا و چفیهی رهبر ما کجا؟! و گمانم ستارههای روی دوش پترائوس و عمرسلیمان را اگر با هم جمع میزدی، حتی با تریلی ۱۸ چرخ هم نمیشد حملشان کرد! واقعا ۱۰ سال پیش، چه کسی در دنیا حاجقاسم را میشناخت؟! اقلا مثل امروز؟! و اینک سئوالی مهمتر: «الساعه پترائوس و عمرسلیمان کجا هستند؟! و بله! حاجقاسم کجاست؟!» هیهات! هرگز شعار نبود آنچه آن روز نوشتم که «خامنهای باهوشتر از اوباماست!» اگر دیروز، خمینی بسی باهوشتر از شرق بود؛ امروز هم خامنهای بسی باهوشتر از غرب است! ما با روحالله، زوال کمونیسم را تجربه کردیم و با سیدعلی نیز زوال لیبرالیسم را تجربه خواهیم کرد انشاءالله! نه! رفتن بشار اسد، بسته به نظر سران کاخ سفید نیست؛ بستگی به این دارد که بشار اسد تا کجا بخواهد پای مقاومت بایستد! مادام که بایستد، در سوریه میماند! و این را همان ۱۰ سال پیش گفته بود ولی امر مسلمین جهان! بنسلمان، ولی امر نفس امارهی خویش است و فیالواقع همان #گاو_شیرده اما آنکه به جهان اسلام، خط میدهد و ترکیب را جوری میچیند که حاجقاسم در کربلا باشد و محبوب قلوب همهی احرار عالم اما پترائوس و عمرسلیمان در هیچستان «سیدعلی خامنهای» است! این وسط، ورقهای مثل #برجام هم شاید بتواند خسارتی به ما بزند و یا چند شاخ ظریف را از دولت ما بشکند لیکن این را، هم اوباما فهمیده و هم ترامپ؛ در مصاف آمریکا با جمهوری اسلامی، حریف کاخ سفید، مقر فرماندهی حاجقاسم است، نه اتاق آقای ظریف در وزارت خارجه! حالا خوب است وسط دعوا، نرخ را معین کنم؛ کل کاخ سفید + قیمت کراوات ترامپ، قدر یک نخ از تار و پود چفیهی رهبر ما نیست! هیچ یک از سران غرب و هیچ یک از سران عرب، با بشار اسد حال نکردند ولی جمهوری اسلامی پای رئیسجمهور سوریهی ایستاده پای فلسطین ایستاد! و هنوز هم اسد ایستاده! و اتفاقا در همین حالت ایستاده، هم رفتن اوباما را دید و هم نیامدن هیلاری را! مرگ بوش پدر هم کاملتر کرد سخن ما را! ملک عبدالله هم نیست تازه! علی عبدالله صالح نیز! عمرسلیمان نیز! و پترائوس نیز! اما قاسم سلیمانی با وجود این همه قهرمانی، شاکی از دانشجویانی است که عکسش را به در و دیوار دانشگاه میزنند! سلمنا! همین قدر باید مخلص و متواضع و خاکی باشد سردار ابرمرد سپاه سیدعلی! و اگر فرضا این متن را حضرت آقا ببینند، سلمنا! باید هم بگویند؛ «این سپاه، سپاه #الله است، نه سپاه شخص!» یعنی من عاشق این تذکراتت هستم حضرت آقا!
#حسین_قدیانی
سلام جناب قدیانی متنتون عالی بود اشکم مارو دراوردی، بی دلیل بلاکم کردین مجبور شدم سر به وبلاگتون بزنم…ممنون که مارو یاد فرمانده انداختی
سلام
امام خمینی(ره) در پیام مهم و تاریخی خود به طلاب و روحانیون سراسر کشور فرمودند: «آن قدر که اسلام از این مقدسین روحانینما ضربه خورده است، از هیچ قشر دیگر نخورده است و نمونه بارز آن مظلومیت و غربت امیرالمؤمنین(ع) که در تاریخ روشن است. بگذارم و بگذرم و ذائقهها را بیش از این تلخ نکنم.»
تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل
از #دمشق به #پاریس
حسین قدیانی:
ما را به سختجانی #بشار_اسد اتفاقا این گمان بود؛ والله بود که نهتنها هنوز رئیسجمهور #سوریه باشد، بلکه امروز این پیامک را بفرستد برای مکرون: «جنایت حکام الیزه در سوریه کم نبود که حالا به جان مردم خود #فرانسه افتادهاید؟! کتک نزن امانوئل، این همه مردم را در مهد مثلا آزادی! آدم باش!»
آری! اتکا به خداوند منان، نترسیدن از هیمنهی ظاهرا عظیم اما باطنا عقیم اهریمن، گوش جان سپردن به نصایح ولی امر مسلمین جهان، ایستادن پای مقاومت، سربازی در مسیر رهایی قدس شریف، خدمت به آرمان فلسطین، حمایت از حزبالله همیشه پیروز، نفروختن شام و مردم مظلومش به سران غرب و سران عرب، جهاد منطقهای به رهبری #ایران علیه تروریسم بینالمللی به رهبری #آمریکا و دوستی با سلیمانیهای باآبرو و دشمنی با بنسلمانهای بیآبرو، بسی سودمندتر از کدخداباوری است!
حالا حال کنید با این خبر که وزیر خارجهی خروسنشان، از #ترامپ خواسته که در امور داخلی فرانسه دخالت نکند! #دنیا جای قشنگی است جناب لودریان!
#حسین_قدیانی
اسب نوهی آیتالله خامنهای با دندان طلا؛ واهواهواه!
حسین قدیانی: خدا عاقبت همهی ما را ختم کند به خیر اما نخیر! گیرم ۱۰ سال دیگر، فرزند آقامصطفی خامنهای را سوار پورشه دیدیم یا ۲۰ سال دیگر فرزند فرزند آقامجتبی خامنهای را همراه یک قلاده مادهسلبریتی در سواحل آنتالیا! فرض است دیگر! الغرض! جریانی که به دروغ، نام خود را «اصلاحطلب» گذاشتهاند، به شهادت تساهل و تسامحشان در قبال زندگی لوکس و رفتار و گفتار اشرافی بعضی وابستگان کروموزومی امام راحل، حق حتی یک کلمه نقد، ذیل عقربههای ساعت فرضا ۵۰ میلیون تومانی نوهها و نتیجههای رهبر انقلاب را ندارند! آری! شمایی که آن روز، فلان #عروسی را کردید تیتر یک روزنامهیتان و بر سر بهمان کروموزوم لپطلای هنوز هم بچهدهاتی، شاباش پاشیدید، سلب صلاحیت کردید از خودتان! باور دارم که در تمام تاریخ معاصر این مملکت، جریانی کثیفتر از جریان #اصلاحات و در خود این جریان، حزبی کثیفتر از حزب #کارگزاران نداشته و نخواهیم داشت! فکر میکنم #مهندس_مهدی_بازرگان با تمام اعوجاجاتی که داشت، پیش این جماعت مزور، در حکم حضرت موسی است و اقلا هارون! «اصلاحات» همان جریان متقلب، مزور و کثیفی است که در آن واحد، هم خر ضدانقلاب را میخواهد و هم خرمای انقلاب را! هم #هاشمی را #قاتل و #عالیجناب_سرخپوش میخواند و هم امیرکبیر! و بعله! هم مدعی نقد عریان حکومت است و افههایی چون شایستهسالاری و تخصصمحوری و هم حاضر به لیسیدن کفش برند طرف، چون که فقط و فقط چند تا کروموزوم از جد مطهرش دارد و لابد واجبالتعظیم! این همه را نوشتم اما برای این نیز هم که بگویم؛ جناب آقامسعود خامنهای! عکس حضرتعالی هنگام سوارشدن در ماشین تیبا، قطعا قسیم نار و جنة نیست، لیکن باور میکنید وقتی به همسایهی روبهروییمان نشان دادم، برداشت گفت؛ «اگر این عکس راست باشد، از طرف من، از این #سید و بچههایش معذرتخواهی کن بابت این همه سخن ناراستی که این همه سال، علیهشان گفتم!» یا علی! نه! این را یادم رفت بنویسم؛ برای آن فرض مبادای اولین سطور این متن، حتما جریان اصیل انقلابی، صاحب صلاحیت برای نقد هست! و قطعا تاریخ، شهادت خواهد داد و صحه خواهد گذاشت که جریانی که دیروز، خمینیزادهها را به نقد نشست، امروز هم نقد خامنهایزادهها را میتواند! و بالعکس! باید کوفت بر دهان یاوهگوی کسانی که تا احیانا عکسی یا فیلمی را دیدند، بردارند بگویند؛ «اسب نوهی آیتالله خامنهای با دندان طلا؛ واهواهواه!» لطفا خفه! گیرم عوض پهن، برلیان هم بدهد بیرون، تو یکی صلاحیت نقد هیچ چیز را نداری! اصلا نداری!
#حسین_قدیانی
#جمهوری_اسلامی و قهوهخانهی مشقنبر!
حسین قدیانی: هنوز درگیر حرفهای آن زن بچهبغل هستم در مسکن مهر پردیس! قبلا فکر میکردم که کمکاری یک #وزیر را مردم مینویسند پای نظام اما زن چادری وقتی ۲ سال در تحویل خانهاش بدقولی میبیند، بسی فراتر از خمینی و خامنهای، بنا میکند سخن علیه خود خدا! وای به حال بدحجابها! یا مثلا برادرزنم رفته تیبا ثبتنام کرده و ماشینی که قرار بود آبان تحویل بگیرد، افتاده اردیبهشت ۹۸ و خب! من چه دارم در جواب این حرف او؛ «اگر این بدعهدی فقط ۲ هفته بود، مینوشتم پای سایپا! اگر یک ماه، پای وزیر صنعت! اگر ۲ ماه، پای دولت! اگر ۳ ماه، پای نظام! و اگر این همه ماه و بدون حتی یک عذرخواهی، حسم این است که دین، ناکارآمد است!» یک مثال دیگر! سال ۹۶ یک بسته سیگار بهمن، حداقل ۳ تا نرخ داشت؛ ۱۵۰۰ تومان و ۱۸۰۰ تومان و ۲۰۰۰ تومان و الان از ۷۰۰۰ هست تا ۴۵۰۰ و شاید با بیش از ۵ نرخ! آنهم بهمن! دقت کنید! «بهمن»! بعله! از یک زاویه، حتی رفتار و گفتار نفر اول اداری بیت رهبری را هم نباید گذاشت به حساب آقا اما از زاویهای دیگر، اگر یکی همین نوسان عجیب قیمت بهمن را بهانه کند برای زدن «بهمن خونین، جاویدان» و مدعی شود که «این دقیقا محصول شعار «تا ابد زنده بادا قرآن» است!» خیلی هم نمیتوان به او خرده گرفت! البته میتوانها اما در کت طرف نمیرود! القصه! امروز در مسیر مشاور املاک، دیدم جلوی قهوهخانهی محل، بگومگوست! انکشف که شاگرد مشقنبر، یکی را از قهوهخانه پرت کرده بیرون! جرم؟! اعتیاد! تحسین کردم «اسی سگدست» را! اسی، شورای نگهبان مشقنبر است و هرگز نمیگذارد که فرد زیر ۱۸ سال یا معتاد یا مشهور به فسق و فجور، وارد قهوهخانه شود! اسی سگدست با مدرک سیکل، این را فهمیده که مشتری، بدخلقی اراذل را پای مشقنبر مینویسد و بنازم اعضای شورای نگهبان را که بعضا با درجهی اجتهاد، نامزد صوری انتخابات ریاست جمهوری را تأییدصلاحیت میکنند! واقعا اگر «فتنه» خطقرمز است، پس چجوری آخوندی میشود وزیر؟! و با وجود آنهمه گند، نامزد بهشت؟! الساعه اقلا ۵۰ درصد مسئولان ما عینا همان را میگویند که دشمن! اسی سگدست نظام کیست و کجاست که به روحانی بگوید؛ «آخوندی را حق نداری بگذاری، چرا که دلش نه با نظام است و نه با کار و اگر ۲ سال بدقولی دید زن چادری، از ضدیت با ما آخوندها به ضدیت با خدا هم میرسد»؟! آقایان شورای نگهبان! «این همه دروغ، محصول حکومت توست ای خدا!» همان مصلحتی بود که منجر به تأییدصلاحیت «جوکر سرخهای» در ۹۲ شد؟! پس کارتان را درست انجام دهید و مردم را «اهل کوفه» نکنید!
#حسین_قدیانی