وطن امروز ۱۴ آذر ۱۳۹۷
کجتر از «پیزا» برج زهرمار «ایفل» است! جمهوری چماق! ادوکلنهای پاریس، بوی خون میدهد! خاک بر سر «سازمان ملل» که کمربند اسد علیه تکفیریها را محکوم میکند اما بیرحمی پلیس فرانسه را نمیبیند! اینجا در ایران اگر نیروی انتظامی و بسیج و بعضا هم حکایت ۹ دی، خود ملت در برابر فتنهگران دروغگو که لگد به ۴۰ میلیون رأی زدند بایستند، حتما از مصادیق «خشونت» است اما در شانزلیزه، هر جنایتی قابل عفو! بیچاره آن منورالفکرانی که روی کراوات مکرون وحشی یادگاری نوشتند! بیچاره آن کارگردان که غرور مردمش را به کشور خروسنشان فروخت، بلکه در کن، تحویلش بگیرند! خروشنشان! کجایی جناب ژان پل سارتر؟! حالا موسم قرار گذاشتن در دیار کافههاست، البته اگر قبل از قهوه، کتک نخوری! کتک در مهد آزادی! آنهم به شهادت آزادی بیان روژه گارودی! و جای زخم در بدن جلیقهزردها! اینجا در ایران، فتنهگر علیه صندوق آرا، منصبنشین هم بشود و باز فرانسه را ناظر بر تضارب آرا و احترام متقابل، به رخ جمهوری اسلامی بکشد! خخخخخ! دم خروس، ناجور از پرچم فرانسه زده بیرون! کاش زینالدین زیدان، یک کله هم برود در سینه لیبرالدموکراسی، بابت این همه جنایت! و این همه دروغ! و این همه تبختر! و این همه غرور! و این همه شو! حق با «جلال» بود که حتی در عصر فکلکراواتیها نیز، هرگز یک فنجان چای قهوهخانههای دیار خود را به کافههای پاتوق روشنفکران پاریسی نفروخت! حق با «شریعتی» بود که عوض شکوهبردن نزد پایههای آهنی ایفل، سر بر در خانهی گلی «علی» و «زهرا» میگذاشت و غم قرنها را زار میگریست! هی مستر تقیزاده! دقیقا از کجا تا کجا باید غربی شویم؟! و فرنگی شویم؟! و فرانسوی شویم؟! حکام الیزه، ملت خود را کتک نزنند؛ ترحم به مردم ایران در برجام اروپایی، پیشکش! دم «روحالله» گرم که ما را نسبت به نقاب چهره غرب، بیدار کرد! دم «سیدعلی» گرم که بیفرجام میداند نشست و برخاست با این وحشیهای اتحادیه اروپا را! چقدر هم اتحاد! به دشداشه و کراوات نیست! یک رگ بنسلمانی در پیکر همه سران این اتحادیه هست که از آزادی، فقط شعارش را میدهند! بهجای تنباکو، بوی دود استخوان نحیف آدمیزاد میدهد پیپ منورالفکران پاریسنشین! بیچاره غربزدههای ما که هنوز هم میخواهند حساب فرانسه را سفید کنند! کل عمرشان «مرسیمرسی» میگویند اما اینجور وقتها چنان چشم بر حوادث فرانسه میبندند که گویا پاریس اصلا پایتخت هیچ قبرستانی نیست! و من حالا میفهمم چرا آن پیرمرد بروجردی، بدش آمد که در وصف شهرش از عبارت «پاریسکوچولو» بهره میبرند! و حالا میفهمم چرا زندهیاد آل احمد، اصرار داشت «فرانسه» را اینجوری با تحقیر بنویسد؛ «فنارسه»! شگفتا! باتوم نیروی حافظ امنیت ما بر تن آنان که ۸۸ میخواستند انتخاباتی با آن عظمت را سرنگون کنند، حتی سر هیلاری کلینتون را هم درد آورد ولی الساعه لال شده وزیر خارجه آمریکا! و کور شده دیدهبان صلح حقوق بشر! و بهخواب زده خودش را شورای امنیت! «شورای امنیت»! چه دروغ گندهای! امنیت را حق بنسلمانها بدانی و سلیمانیها را اما تروریست! باید گل گرفت در سازمان ملل را! باید محکوم و محاکمه کرد این سازمان بیملل را! نه بمبهای بر سر اطفال یمن را ببینی و نه چماقهای مکرون جلاد را! و تنها و تنها زوم کنی روی موشکهای حزبالله! و گردانهای قدس! که مشغول جهاد در برابر غاصب سرزمین خودشان هستند! و من ماندهام جوجهسلبریتیهای ما که یمنیها را آدم حساب نمیکنند، چرا اینجا برای مردم فرانسه، هیچ شمعی بهنشان همدردی روشن نمیکنند؟! نکند دولت مکرون از هفت دولت آزاد است و هر چه زد، زد؟! نکند سیلیخوردن مردمان اروپا فقط از داعش محکوم است؟! «نه غزه، نه لبنان» و نه حتی مردم فرانسه؟! و آنوقت پرستش کورش، چون که پادشاه آدمنوازی بود! یکیدو روز پیش، تولد «جلال» بود! و نهعجب که هنوز هم «غربزدگی» فروش میرود! عنصر غربزده، عاشق سلفی با ایفل است و افتخار به خط اتوی شلوار جانشینان سارکوزی! او حتی چشم بر ظلم دولت فرانسه به مردم فرانسه هم میبندد، چرا که چشمش پر از زرق و برق ادوکلنهای مارک پاریس است؛ آنقدر که نه کارگر گلاب قمصر خودمان را ببیند، نه حتی کارگر فرانسوی را! او خود کارگر کارخانه ستمسازی غرب است! و به حقوقی، جایزهای، خرمهرهای، گندمی، سیبی بر سر برج ایفل، راضی! منظور عنصر غربزده از «نه به خشونت» همان است که مراد سران غرب و FATF و CFT است! در این منظومه، تیر و کمان کودک اهل غزه و چفیهی نصرالله و تفنگ بچههای حاجقاسم، حتما مصداق خشونت است، لیکن چماق مکرون، هویج! ولو بر سر فرانسویهای چشمآبی! الان باید مینوشتی «قلعه حیوانات» را حضرت اورول! بله! دنیای غربزدهها، قلعه وحشیترین حیوانات است! عمری «نه» گفتن به «خشونت» لیکن سوت و کف زدن برای آن نامرد که سر شیخ دردمند عصر مشروطه را برد بالای دار! و تاختن به «آل احمد» که چرا آن جمله مشهور را در شرح مظلومیت آن شیخ شهید و نیز شرح بیوجدانی روشنفکر غربزده نوشت! هان ای مردم فرانسه! ثبت کنید در تاریخ که غمخوار شما همین ما هستیم که غمخوار مردم غزه و لبنان و یمن و بحرین نیز هستیم! خیالتان راحت! از منورالفکران غربزده هیچ کجای دنیا حمایتی نخواهید شد! حتی وقتی هم که شما را میبرند تیتر یک، بیشتر نگران آنند که مبادا «ایفل» آسیبی ببیند! عاقبت، همه حق و حقوقشان سر این برج است! و نگران که مبادا صدای قوقولیقوقول خروس فرانسه، در لابهلای خروش شما قطع شود! از نظر سران چشمچران غرب، بشکه شکمگندهای چون بنسلمان، باید هم حکایت گاو شیرده باشد اما چندی است گریبان فراعنه، افتاده دست شیران نر! گیرم فلان سازمان زیرمجموعه آن عمارت نکره نیویورکی، قاسم سلیمانی را تروریست بخواند اما آنکه تکفیریها را از شجاعت خود و نیروهایش کفری کرده، همان است که هم برای دخترکان کرانه باختری اشک میریزد، هم برای گریه مظلومانه هر دخترک دیگری! ولو در قلب پاریس! اوج انسانیت غربزدهها اما همین است که مثلا اگر کارگردان هستند، ایران خودشان را سیاه و پر از خشونت نشان دهند به پاریسیها! به پاریسیها که بارها و بارها رنگ جلیقه زردشان، سرخ شد این روزها! خوش آمدی به دنیا جلال! این دنیا هنوز هم قلم تو را میخواهد! قلم تویی که روشنفکر بودی و اتفاقا پاریس هم رفته بودی، اما هرگز رو به برج زهرمار ایفل، نماز نخواندی! بوی خون و آهن و دود میدهد این روزها! قلم بردار! قدم بردار! برو و ببین و باز هم بنویس! و باز هم «فرانسه» را «فنارسه» بنویس، از بس که «دموقراضه» است این دموکراسی غربی! لختتر از هر پادشاهی! بشنوید! این فریاد اعتراض انسان طفل معصوم آخرالزمان است علیه مکاری مکرونها و ترامپها و بنسلمانها! هیهات! هیهات اگر بهشت شود دنیا، با وجود این رؤسای جهنمی! دنیا را و این جهان را و این مردمان را، مردی دیگر باید! مردی دیگر باید بیاید…
وطن امروز ۲۲ آبان ۱۳۹۷
تصورشان این بود که این شبهه اخیر، آخرین میخ بر تابوت ستارههای آسمان مقاومت و اختران سپهر شهادت است اما حکمت خدا را بنگر که روی نفهمی جماعت، چه پل قشنگی زد و چه زیبا نام شهید عصر روزنامهدیواری را در زمان حال نیز احیا کرد! روزها و شبهایی است که به یمن BBC نفهم و «من و تو»ی نفهمتر و ایضا چند حسود و عنود داخلی، چنان مجازستان متبرک به اسم و رسم و عکس و شرح شهید حسین فهمیده شده که گویی «آن طفل ۱۳ ساله» همین هفته پیش از باده شهادت نوشیده! و تازه ۲۴ ساعت است که خمینی بتشکن، آن جمله حقیقتا ناب را در وصف دانشآموز دلاور ما بیان کرده؛ «رهبر ما آن طفل ۱۳ ساله است» که الباقیاش را از زبان قلم من بشنو: «حتی قریب ۴۰ سال بعد از شهادتش نیز، دشمن را مشغول عظمت خود نگه داشته!» شگفتا! ما به محمودرضا بیضایی و محسن حججی و محمدهادی ذوالفقاری و دهها شهید دیگر متولد همین دهههای کنونی رسیدیم لیکن رسانههای دشمن هنوز درگیر حسین فهمیده هستند و تشکیک در نحوه شهادت او! چقدر از زمانه عقبند احمقها! ما از جاده اهواز به خرمشهر و از شلمچه و فکه و طلائیه و مجنون و اروند و دوئیجی و نهر خیّن و شرق ابوالخصیب و ارتفاعات اللهاکبر و شاخشمیران و کربلای ۵ نهتنها به خود کربلا رسیدیم بلکه با کمک بسیجیان سراسر منطقه و حزبالله تمام این خطه، تا شام و حلب هم رفتیم و به شهادت بُرد موشکهای طهرانیمقدم، همه نگاهمان به رهایی قدس شریف است و قطرات خون شهدایمان، هر آن دارند به قبةالصخره نزدیک و نزدیکتر میشوند؛ آنوقت گیر «من و تو» و BBC و دنبالههایشان در داخل این است که همنسلان بیضایی و حججی و ذوالفقاری را نسبت به کم و کیف قصه شهادت حسین فهمیده دچار شک کنند! چقدر از زمانه عقبند احمقها! اولا الحمدلله الذی جعل اعدائنا منالحمقا! به جبر زمان و به اقتضای روزگار، سخن ما بیشتر بر سر احمدیروشنها و رضایینژادها و بیضاییها و حججیها و ذوالفقاریها بود اما بنازم حکمت خدا را؛ همان خدایی که فرعون را خدمتکار موسی کرد، رسانههای دشمن را نیز بیآنکه میل خودشان باشد، در خدمت شهدای نسل اول جبهه و جنگ قرار داد تا من و ما از یاد نبریم که اگر جوانانی از نسلهای کنونی «مدافع حرم» شدند، جز این نبود که الگویشان نوجوانی بود به نام نامی «حسین فهمیده» که به جای نوشتن مشق شب، راهی میدان نبرد شد تا الیالابد سرمشق همه نوجوانان و همه جوانان باشد! بله! شهید حسین فهمیده میتوانست همچنان به مدرسه برود و درس بخواند و اگر چنین هم میکرد، هیچ مشکلی نداشت اما کار کارستان این شهید والامقام آنجا بود که از سن خود و از شناسنامه خود جلو زد و خودش یکپا مدرسه شد و یکپا درس! و پای درس فهمیده، نه عجب که بیضاییها و حججیها و ذوالفقاریها رشد کنند! البته فقط هم حسین فهمیده نبود! بهنام محمدی هم بود! و خیلیهای دیگر! در همین مسجد جوادالائمه که مفتخر به شهدای فراوان و حقیقتا هنرمندانی چون مرحوم فردی و سلحشور است، شهیدی داریم به نام «عبدالمجید رحیمی» با فقط ۱۶ سال سن! عکسش معروف است! و در فضای نت بهراحتی قابل رؤیت! این شهید نیز از جمله شهدای روز تاریخی ۱۰ اردیبهشت ۶۱ است و مزارش، کمی پایینتر از مزار پدرم! بروید بهشتزهرا و در قطعه ۲۶ بگردید و پیدا کنید مزارش را! و ببینید عکسش را! جالب اینکه دست او هم یک نارنجک است در عکس مشهورش! در همان بالای مزار، خانواده این شهید، خوشذوقی کردهاند و وصیتنامه شهید ۱۶ ساله خودشان را گذاشتهاند که با سوره «والعصر» هم شروع شده! آدمی میماند در عظمت معرفت و بلندای روح این شهید جوان و بلکه نوجوان، وقتی دقیق میشود در وصیتنامهاش! و اعجاز خمینی، پرورش همین انسانها بود که در کمترین سن ممکن، بزرگترین کارها را میکردند و مثل آدمهای بزرگ، رفتار میکردند! مثل قهرمانان تاریخ! مثل افسانهها و اسطورهها! مضحک است که دشمن بخواهد امثال عبدالمجید را برای ما که همسایگان او بودیم، دروغ بخواند! این همه که نوشتم «اولا» بود و حالا ثانیا! ثانیا گیرم نارنجک، نه دور کمر بلکه در دست فهمیده بود! اصلا هر کجا که BBC بگوید! سلمنا! باز هم حسین فهمیده یک معجزه است و هنوز هم «رهبر ما آن طفل ۱۳ ساله»! ۱۳ سالگی وقت کارهایی است و ۳۰ سالگی نیز! اما اعجاز فهمیدهها و محمدیها و رحیمیها آنجا بود که حکایت «قاسم بن الحسن» در عصر نوجوانی، مرام جوانمردی پیشه کردند و بهمعنای واقعی کلمه، بزرگی کردند! نه از سن کم خود ترسیدند و نه حتی از تعداد زیاد توپ و تانک دشمن! ایمانی داشتند که هیچ کم از ایمان فرماندهانشان نداشت! خود یکپا متوسلیان بودند! یکپا وزوایی! عصر، عصر بچگیشان بود و مگر از طفل ۱۳ ساله چه توقعی جز بچگی میرود؟! لیکن گاه هست که یک طفل ۱۳ ساله، چنان مردانگی میکند که امام بزرگوار ما در وصفش آن جمله ماندگار را بگوید! آن هم امامی که به این راحتیها اسم کسی را نمیبرد، چه برسد بخواهد مدحش کند! ثالثا اصلا و اساسا در ذات اسم شهید، پیامی هست! قبلا هم متنی نوشته بودم با این تیتر که «آوینی؛ مخلص روشنفکران!» توی دشمن یا توی همیشه مخالفخوان، همین که اسم «شهید حسین فهمیده» را ببری، صرفنظر از پس و پیش جملهات و صدالبته چند و چون شبههات، بازی کردهای در زمین «رهبر ما آن طفل ۱۳ ساله»! ظاهرش آن است که متلکی انداختهای اما نه بهتر از متلکهای یزید علیه حسین! صرف بُرد اسم «حسین فهمیده» باخت بدی را بر پیشانی رسانه اغیار ثبت کرد! هدف، زدن بود اما خوردند! آنقدر که شهید عصر روزنامهدیواری که حتی اسمش هم از کتب درسی حذف شده بود، چنان احیا شد که تو گویی همین تازگیها به شهادت رسیده! حسین فهمیده در ۱۳ سالگی پی به راز حقیقت برد و همچون علمای ربانی، مسافر نور شد اما بعضیها آخرش هم فهمیده را و معجزه فهمیده را نفهمیدند! و توهم زدند بحث نارنجک و تانک است فقط! نخیر! سخن بر سر استعداد انقلاب اسلامی در پرورش انسان تراز اسلام است! که مدرسهایاش میشود حسین فهمیده و هنرمندش مرتضی آوینی! به قرآن قسم، خز شده که بگردید و عکسی از عکسهای قدیمیتر «سید شهیدان اهل قلم» را رو کنید و کلی حرف مفت که «آوینی این هم بود! و لذا او را اسیر قرائت رسمی نکنید!» زحمتتان بیخود است! آوینی خود برای ما از «راه طیشده»اش به کرار نوشته که حتی سبیل نیچهای هم میگذاشته! جوری یک عکس را شرح میدهند، کأنه سیاره جدید کشف کردهاند! از قضا، جوانی مشغول به عوالم روشنفکری را که مدام از این کافه به آن کافه میرفت، خراب مجنون و راوی فتح کردن، هنر است! هنری که دیروز خمینی داشت و امروز هم خامنهای دارد! والله نشاندادن عکس فلان شهید مدافع حرم با ماشین لوکس و زندگی لاکچری و چهره آنچنانی که سابق بر این داشت، هم ارادت ما را به آن شهید مضاعف میکند، هم صحه بیشتر بر هنر فرماندهی حاجقاسم و صدالبته هنر رهبری حضرت آقا میگذارد! از طفل ۱۳ ساله، عاشق مفاهیم بلندبالا ساختن و او را تا خط مقدم انسانیت کشاندن که فقط و فقط از خدا بترسی و لاغیر، هنر بزرگی بود که خمینی داشت! و از جوان دیگری در این عصر، قهرمانی در حد حججی آفریدن، هنر بزرگی است که خامنهای دارد! باید هم دستپروردههای خمینی و خامنهای حتی دل جوانان دیگر کشورها را ببرند! اگر دیروز، شهید احمد قصیر از حسین فهمیده الگو گرفت، امروز من با همین چشمهای خودم دیدم که جوان عراقی، چگونه عاشق شهید محمدهادی ذوالفقاری شده است! و آن فیلم نوحه جوانان بحرینی را نیز که چطور دل به شهید محسن حججی دادهاند! هیهات! ما بچهدلفینهای بازیگوش روی آب نیستیم! ما نهنگانیم و در قعر دریا! ما با وجود اسطورههایی چون فهمیده در دیروز و حججی در امروز، نه زیر برف میمانیم و نه زیر حرف! ۴۰ سال بعد حتم دارم فلان گوشه قصه حججی را به شبههای دچار خواهند کرد اما آن روز محسن سرجدا حتی از امروز هم بزرگتر خواهد بود! شهدای ما مثل ماه هستند، نه مهتابی، که بهواسطه یک کلید، نورشان خاموش شود! نه! کلاف این رشته، از دستم درنرفته! و خوب میدانم کجا هستم! رابعا امثال این شبههپراکنان اخیر، همانها بودند که مدام میگفتند؛ «ما شهدای ۸ سال جنگ تحمیلی را قبول داریم اما مشکلمان با این شهدای مدافع حرم است که فیالواقع مدافعان «اسد»ند، نه خاک پاک ایران!» و دروغگو دقیقا اینطوری خودش را لو میدهد! مگر حسین فهمیده هم در خانطومان به شهادت رسیده که اینجور بهزعم خودتان تخریبش میکنید؟! او که در خاک خودمان جرعهنوش باده شهادت شد! پس قبول کنید که مشکل شما با ذات شهادت است و الا شهید، شهید است! این هم تناقض دیگرتان، اسطورههای تناقض! دروغ در ذات خودتان است و شهید نوجوان ما را دروغ میخوانید! لیکن فهمیده اگر دروغ بود، هرگز از آن «طفل ۱۳ ساله» جوانی چون «محسن حججی» رشد نمیکرد! این را بنویسم و خلاص! ما، هم عکسهای متوسلیان با سبیل صرف را دیدهایم و هم عکسهای حاجهمت را با موهای افشان! بگردید برای شبههافکنی، دنبال راههای تازهتری! خیلی خز شدهای BBC! قطار دوکوهه به لطف خدا نزدیکای ایستگاه ظهور است و حتی کربلا و حلب و شام و خانطومان را هم رد کرده! توی ابله، هنوز گیر نارنجک فهمیدهای! یعنی خدایی ماندهام «رهبر ما آن طفل ۱۳ ساله» چگونه ضامن نارنجکش را کشیده بود که بعد از گذشت ۴۰ سال، هنوز نتوانستهاید هضمش کنید! فهمیده شد حججی و شما عاقبت هم نفهمیدید قصه فهمیده را! نفهم هستید دیگر! رسما برگرداندید شهید عصر روزنامهدیواری را به صفحه نخست روزنامههای عصر رسانه! فقط میماند این جمله که هنوز هم «رهبر ما آن طفل ۱۳ ساله است»! هم رهبر ما، هم رهبر خمینی و هم رهبر خامنهای! با نفهمیتان و ندانسته و نخواسته، بزرگتر کردید فهمیده را! خیلی بزرگتر!
روزگاری امام حسن هم در بقیع مدینه، حرمی داشتند لیکن وای از روزی که حرم باشد و مدافع حرم، نه! اگر حججیها نبودند، بیشک الان مزار سیدالشهدا هم مثل برادرش شده بود؛ ساکت و سوت و کور! و راستش عجیب دلم گرفته! دهها امامزاده حسن در همین ایران داریم و آنوقت قبر امام حسن مجتبی اینجور! و قدرش اینقدر مهجور! «فاتح جمل» باشی و «ولی حسین» و «مربی عباس» و «پدر قاسم و عبدالله»؛ آنوقت هر نفلهای که خواست با دشمن ببندد و به اجنبی در قبال «تقریبا هیچ» دستاوردی، هر امتیاز گزافی بدهد، خودش را «حسنی» بخواند و تابع «صلح امام حسن»! و یکی هم نیست که به جماعت بگوید؛ «بله! مظلومانه بود صلح حسن بن علی لیکن هیهات! هرگز ذلیلانه نبود!» رسما بنا دارند دومین امام ما را سمبل «اسلام غیرانقلابی» معرفی کنند! حال آنکه الفبای انقلاب را به امام حسین، امام حسن یاد داد! و «جمل» فقط یک ترم این کلاس سراسر درس بود! اگر اولین فرزند علی و فاطمه، الگوی «اسلام آشتی با باطل» بود، آیا شیربچههایش «قاسم و عبدالله» میشدند؟! الغرض! همان آبرویی که حسین بن علی از یزید برد، حسن بن علی از معاویه برد! مهم این است، نه اینکه ببینیم کدام این امامان، شمشیر کشیدند و کدام نه! وانگهی! نوشتم؛ راه و رسم شمشیر را به امام حسین، امام حسن یاد داد که الحق در جنگ جمل، شیر بود و در هر جنگ دیگری نیز شیر بود! در اسلام، نه جنگ و نه صلح، حقانیت ذاتی ندارند! حقانیت با حفظ خود «اسلام» است که امام امت، معطوف بر اوضاع جامعه، تشخیص میدهد که راه محافظت از آن، چگونه است؛ موقتا صلح کنی یا موقتا بجنگی! صلح امام حسن با همهی مسائل و مصائبی که داشت، در نهایت منجر به حفظ اسلام شد اما برجام حتی خودش را نیز نتوانست حفظ کند! لغو بالمرهی همهی تحریمها در همان روز امضا یا حالا بگو اجرای توافق، پیشکش! حتم دارم که کربلا و عاشورا و اربعین و تمام وجود حسین و عباس و زینب و تمام فلسلفهی «ما رأیت الا جمیلا» اولا؛ مدیون تدبیر حسن بن علی است و ثانیا؛ ممنون کرامت ایشان! همان که پیش از اینها خطاب به امام حسن علیهالسلام نوشته بودم؛ «تو آنقدر کریمی که حتی کربلا را هم به حسین بخشیدی!» در بقیع، سنگی هست آسمانی که بینالحرمین با تمام عظمتش تکیه به آن داده و دقیقا همان سنگ را به سینه میزند؛ سنگ مزار حسن! لذا در هر «یا حسین» ما، بیش و پیش از «حسین» این «حسن» است که تمنا میشود! خراب مظلومیت شما هستیم یا حسن! اما در اقتدارتان نیز همین بس که وقتی میخواهیم «علی» را در اوج شجاعت بخوانیم، به امیرالمؤمنین میگوییم؛ «ابالحسن»!
وطن امروز ۷ آبان ۱۳۹۷
سلام بر وادیالسلام که ناظر بر ستارههای گرانقدر آستان مطهرش، بیشتر به «قدرستان» میماند، تا «قبرستان»! صبح یکشنبه است و در آخرین روز حضورمان در نجف، آمدهایم «قدرستان وادیالسلام» که حقیقتا نور ستارگانش، تمامی ندارد! از یکی از ابواب حرم مولاامیرالمؤمنین علی علیهالسلام- باب شیخ طوسی- خیابانی را که تا انتها بیایی، میرسی به وادیالسلام! سرزمینی پر از قبر و صدالبته سرشار از قدر! ابتدا رفتیم مزار پیامبران جلیلالقدر؛ حضرت هود و حضرت صالح و بعد هم مزار عارف نامی حضرت آیتالله قاضی رضوانالله تعالی علیه و سپس مزار شهید مدافع حرم؛ محمدهادی ذوالفقاری که تو وقتی کتاب «پسرک فلافلفروش» را میخوانی، میمانی از معرفت این جوان! و قدر گرانش! شهیدی از نسلهای بعد انقلاب اسلامی مثل محسن حججی! خدا میداند چقدر بعضیها به او و همسن و سالان او تهمت «جنگنرفته و جبههندیده» زدند اما از نسل جوان، نهتنها در گلزار شهدای ایران خودمان مزار داریم، که حتی در وادیالسلام نجف نیز مزار داریم! از بس قدر شهید محمدهادی ذوالفقاری بالا بود و از بس به نوکری برای حرم اهلبیت، مفتخر بود که قبرش هم واقع شد در وادیالسلام! مرحوم هاشمی آنقدری زنده نماند که زندگی باعزت و شهادت پربرکت محمدهادی را ببیند و ببیند که جوان جنگنرفته و جبههندیده، چگونه تداعیگر چمران شده است! همان محبت حزبالله لبنان به شهید چمران را، تو اینجا در عراق و در محبت حشدالشعبی به شهید ذوالفقاری میبینی! شگفتا! جوانی که از بس میان رزمندگان دلاور عراقی محبوب بود که پیکر نورانیاش را در حرم ۴ امام معصوم، چرخاندند و دستآخر هم آوردند وادیالسلام برای خاکسپاری! همان قدرستان که مزار بسیاری از اهل عرفان و اهالی مبارزه است! از آیتالله قاضی بگیر تا رئیسعلی دلواری! پس نه نسل عرفان، منقرض شده و نه نسل جهاد! محمدهادی، هم لولهکش بود و هم طلبه! هم دنبال کار و هم در کسب معرفت! هم اهل رزم و هم مرد شبهای همراه با نماز شب! باید هم سر مزارش زیارت عاشورا بخوانند! که الساعه صدایش را میشنوم! شهید ذوالفقاری خودش نیز همین زیارت اربعین را رفته بود اما با چفیهای روی سر و صورت! میگفت: «نذر کردهام تمام این مسیر را برای تعجیل در ظهور امام زمان، صلوات بفرستم و راستش نمیخواهم با چشمی که دنبال مهدی فاطمه میگردد، احیانا گناهی بکنم!» و این همان شهیدی است که حتی در اوج نبرد با تکفیریها نیز، نماز اول وقتش ترک نمیشد! و راستش دقایقی پیش کنار مزار آیتالله قاضی، مدام یاد تذکرات ایشان افتادم به دوستان و شاگردان خود، مبنی بر حفظ چشم و حفظ نماز اول وقت! و صدالبته حفظ زبان! نقل است از قاضی بزرگ که؛ «سخن لغو، کوهی از مراقبه و عمل صالح را درجا ویران میکند! لذا من گاهی در دهانم سنگریزهای میگذارم که هنگام سخن، به سختی بیفتم و یادم باشد که هر حرفی را نزنم!» آری! با وجود این پیر و آن جوان، این عالم و آن شهید و نیز این همه انسان صالح در حد پیامبران الهی، باید هم «وادیالسلام» را «قدرستان» دانست! قدرستانی که به پیکری بزرگ میماند زیر سایه سرو حضرت ابوتراب! در مکتب ولایت، سن و سالدارش میشود «قاضی» و جوانش هم «ذوالفقاری» که بچه میدان خراسان همین تهران خودمان بود! و نیک اگر بنگری، هم «مدافع حرم امامان» بود و هم «پاسدار حریم امن و امان کشور»! وقتی به محمدهادی طعنه میزدند که «جبهه و جنگ را ندیده» کأنه به «قاسمبنالحسن» بگویی: «خیبرندیده!» گذشت اما دوره این کنایهها! حقا که خون سرخ شهیدان، میشوید سیاهیها را! و میزداید تهمتها را! و رسوا میکند خائنان را! من، فرزند شهید ۸ سال دفاع مقدس هستم ولی واضح است که جنگ در بلاد غربت عراق و شام برای نگهداشتن دشمن در همان سنگرهای ابتدایی، حتی از رزم در عملیات «الی بیتالمقدس» نیز سختتر است! و آنوقت، سلبریتی دوزاری عوض تکریم و خضوع، به همین محمدهادی بگوید: «چند گرفتی رفتی؟!» من جواب میدهم: «دفن پیکر در جوار عارف بالله آیتالله قاضی! و در خاک منور وادیالسلام!» از میدان خراسان تهران تا اینجا که من نشستهام، خیلی راه است اما «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند!» برادر شهیدم! نگاه به چهره تو، نگاه به زیبایی است! آن از تشییع پیکرت و قصههای باشکوهش و این هم از شلوغی مزارت که عطر زیارت عاشورا دارد! السلام علیک یا اباعبدالله! اینک سالیانی است که در مکتب تو «احلی منالعسل» را مینوشند و زندگی میکنند نسلهای جوان! به یاد شهید محمدهادی ذوالفقاری، از همین وادیالسلام آغاز میکنم زیارت اربعین را! بدهکاریم این زیارت را همه، به شهادت محمدهادیها! و چمرانها! و مغنیهها! و باکریها! و دستوارهها! دنبال عکسی از حاجاحمد میگردم، برای کولهام! کاش پیدا کنم همین ابتدای راه، متوسلیان را… که این، رهاییبخشترین راه عالم و آدم است! یا علی!
بسمالله الرحمن الرحیم
.
.
.
اینستاگرام حسین قدیانی
سلام
… و لشگر ابن الوقت ها …
#محمد_انصاری
حسین قدیانی: آرام، بیحاشیه، متشخص، متین، متعصب، اصیل، مردمی، کمحرف و بااخلاق؛ آنهم در مستطیل سبز که میدان جار و جنجال است! آری! سخن بر سر «محمد انصاری» است که از بس میان پرسپولیسیها محبوب است، پارگی رباطش در بازی فینال، بسی غمبارتر بود برای قرمزها، تا نگرفتن جام! «محمد» یا به قول پرسپولیسیها؛ «حاجمحمد» صدالبته محبوب همگان است، آنقدر که حتی منِ آبی هم بنا کنم به این متن! و با وجود این همه سوژه که راستِ کار کارم یعنی روزنامهنگاری است، امشب را اختصاص دهم به نوشتن از فوتبالیست باشگاه رقیب که خیلی راحت، اول فصل میتوانست لژیونر شود و پول، پارو کند اما معرفت به خرج داد برای تیمش، وقتی که دید دست برانکو خالی از مهره است! استقلالیام لیکن خوش به حال پرسپولیسیها که همچین بازیکنی در اختیار دارند! و حقا که با وجود «حاجمحمد» اصلا و ابدا نمیتوان پرسپولیس را و پیراهن پرسپولیس را خالی از ستاره دانست! «محمد انصاری» در این دههی دلهی پول و شهرت و شهوت و رسانه و حدیث نفس- به حیث تعصب به تیم- یادآور ستارههای مهجور قرمزها در دههی مظلوم ۶۰ است! امثال محرمی، پیوس، عربشاهی، مایلیکهن، باوی، محمدخانی، درخشان، کرمانی، قلیچ و عاشوری که بند و بساط همهیشان با هم، در صندوق عقب BMW سلطانِ چشمتیلهای جا میشد! همان زمان اغیار میخواستند میان این بازیکنان، با انقلاب اسلامی و بلکه شهدا جدایی بیندازند اما من حتی اشک چشم مژتبی(!) را هم دیدهام؛ در ایامی که هیچ نمیدانستم خودش نیز برادر شهید است! یا محمد پنجعلی را در لباسپلنگی جبهه! قبلا هم مصاحبه کرده بودم با علی پروین که خدا میداند با چه شوقی از عشق «ماماننصرت» نازنین خود به شهدا میگفت و اینکه برای بچهرزمندهها آش پشتپا میپخت تا سالم برگردند! و الحق که «محمد انصاری» میراثدار این همه زیبایی است، آنجا که در اولین پست پیج اینستاگرام خود، تصویر شهید عارف «ابراهیم هادی» را منتشر میکند! و حتیالمقدور از انتشار من و منیت، پرهیز میکند! دقت شود! «حاجمحمد» یک فوتبالیست است، آنهم در عصری که فوتبال را بیش از ورزش، یک صنعت میخوانند! اما وقتی به پیج او میروی، میبینی که هیچ خبری از لاکچریبازی نیست! اگر ما «شهید حسین فهمیده» را داریم که روزی قید مدرسه را زد و به جبهه رفت؛ «شهید مهدی رضاییمجد» را هم داریم که قید همین پرسپولیس را زد و به جبهه رفت! و «محمد انصاری» جوانی است با تأسی از همین الگوها! چپپایی کلاسیک، تداعیگر پائولوی بزرگ که راه راست میرود، ولو با رباط پاره! زودتر برگرد به میادین، برادر…
چهارشنبههای پیچ- قسمت ۱
حسین قدیانی: نه امامزاده صالح رفتم، نه موزهی جلال! درازبهدراز عقب ماشین هم نگرفتم بخوابم، با اینکه متأثر از متن دیشبم که به درازا کشید، خیلی خوابم میآمد! القصه! فاطمه را که مثل همهی چهارشنبهها رساندم کلاس خیاطی، باران پاییزی و هوای عالی را بهانه کردم و از قیطریه رفتم جمشیدیه! رسیدنی به پارک، باران شدت گرفت و خدا را شکر، چتر داشتم عقب ماشین! هوایی بود! یعنی هوایی بودها! همین شد که هوایی حضرت همسر شدم یک آن و افسوس خوردم که چرا باید یکنفره باشم در این هوای بهشدت دونفره! اغلب هم دونفره آمده بودند! دست در دست هم! و چه عاشقانه قدم برمیداشتند! جوری که با هر قدم، نزدیکتر بشوند بههم! در گذر از پارک و رسیدن به پیادهراه اول کلکچال؛ در موقعیتی که من بلندای پلههایی بودم، صحنهای را دیدم که وصفش خالی از لطف نیست! پسر و دختری بودند و یا شاید هم زن و شوهری جوان! حالا هر چی! روسری دخترک وسط سرش بود و حجابش چنگی به دل نمیزد! یک آن دیدم پسرک مانع دید من شد! البته جز من، چند تایی دیگر هم در مسیر مقابلِ آن زوج بودند، منجمله پیرمرد و پیرزنی که پیرمرد، کراوات هم داشت و خدا میداند چقدر اتوکشیده! پیرزن هم مرتب بود سرووضعش! کجا بودم؟! هان! داشتم مینوشتم که پسرک مانع دید ما چند نفر شد تا دخترک روسری را کامل درآورد و دوباره در سرش منظم کند! چتر نداشتند و شلاق باران، بیرحم بود با پیکرشان! کمی گذشت و در سکویی بههم رسیدیم! ما چند نفر که به سمت کلکچال میرفتیم و آن زوج عاشق که همین مسیر را برمیگشتند! و دیدم که روسری دخترک، از آن اولی که سرش بود، بهتر بود! باحیاتر! عفیفتر! قدمهایی بعد، انکشف که فکر و ذکر آن ۲ پیر هم در همین حوالی است! فاصلهای با هم نداشتیم و صدای سخنشان میآمد! پیرزن که بلندتر حرف میزد، داشت به شوهرش میگفت: «اصلا حیا در ذات زن ایرانی است! و غیرت در ذات مرد ایرانی! ندیدی چطور سد شد جلوی زنش؟!» پیرمرد درآمد: «دوستدخترش نبود؟!» پیرزن جواب داد: «هر چی!» بله! هر چی! امروز در جمشیدیه- از شمالیترین نقاط شهر!- نه خبری از گشت ارشاد بود و نه هیچ مانع دیگری اما من حتی یک دختر هم ندیدم که کشف حجاب کرده باشد، با اینکه پارک نسبتا خلوت بود! به شهادت آنچه دیدم و نوشتم، شاید من و ما و حتی آن پیرمرد و پیرزن، خیلی هم درستدرمان ندانیم حجاب برخی دختران را اما شلحجابی، شلحجابی است و نه لزوما مترادف با بیحیایی و هرزگی! و همینهاست که حتی طیف قابل توجهی از زنان شلحجاب جامعه هم نفرت دارند از جوجهاردک زشت و نفرتپراکنیهایش…
#پاییز
حسین قدیانی:
تو
چهجوری میتوانی
این همه منظم
شلخته باشی؟!
و این همه مرتب
رها؟!
و این همه دقیق
شوریده؟!
و این همه عاقل
عاشق؟!
آری! با تو هستم حضرت پاییز…
که حتی
یک برگ ورق تقویمت
سر شاخهاش نیست
اما
باز هم
خوب بلدی
که چهجوری دل ببری
خوش به حال من
واقعا
که متولد فصل تو هستم
آن هم ماه آذر
پاییزیترین ماه فصل پاییز
که مهرش
از «مهر» بیشتر است
و بارانش
یعنی آبانش
از «آبان»
میبوسمت
از صمیم قلب
که این همه وفادارانه
بیبند و باری…
نوشتم؛
«یک برگ ورق تقویمت
سر شاخهاش نیست»
حضرت پاییز!
ح
ض
ر
ت
پ
ا
ی
ی
ز
به خدا میترسم
از همهی آن ۳ فصل دیگر
که من باشم و حسرت پاییز
ح
س
ر
ت
پ
ا
ی
ی
ز
#منصور_پورحیدری
حسین قدیانی: در آسمان، ستارههایی هست که به چشم کور زمینیها نمیآید! بگذار مزدک دلقک و عادل ناعادل، ستارههای استقلال را کتمان کنند ولی ما که تلخی بچگیمان در تنگنای دههی ۶۰ با آن دور افتخار آبی- آخ که یادش بهخیر!- شیرین شد، هنوز هم به سبیل تو افتخار میکنیم! همان سبیلی که برانکو هم خیلی آرزو داشت بعد از بردن جام آسیا، ارزانی صورتش کند! نشد اما! سبیل به هر صورتی نمیآید! خیلی باید مرد باشی! و ما این همه رجز را مدیون تو هستیم منصورخان! سور ما بودی در دههی سوگ! این روزها قرمزها پز پرنسیب برانکوی بیسبیل را میدهند اما مرد جنتلمن ما آبیها، یک ایرانی تمامعیار بود که حتی زیر موشکباران صدام هم اجازه نداد رباط قهرمانی استقلال، پاره شود! حقا که عصای خاطرات ما بودی، بلکه پایمان در کوچههای حجلهدار نلرزد! وه که چه تیمی ساخته بودی! ملیتر از تیم ملی بود! حتی ذخیرههایش هم ملیپوش بودند! فکر میکنم عادل ناعادل و مزدک دلقک، زیادی مانده بودند در پناهگاه، هنگام آژیر خطر! و «علامتی که هم اکنون میشنوید»شان طولانیتر از تصورات ما بود! و این شد که آن فینالها؛ آن قهرمانیها را ندیدند! عابدزاده با ما بود که عقاب آسیا شد! پس ما حتی شعار «عقاب آسیا با ماست» را هم به تو مدیونیم منصورخان! همهی دنیا مال بود، وقتی «آزادی» را روی سرمان میگذاشتیم: «عقاب آسیا با ماست؛ دروازهبان تیم ماست؛ احمدرضا عابدزاده»! شگفتا! ما هم عقاب را داشتیم و هم شاهین! شاهین بیانی! عجیب جنسمان جور بود! شاهرخ بیانی! اوووووف! اسطورهی تکنیک! همهکارهی وسط زمین! گلادیاتور! بزنبهادر! اصلا همهچیز! از بس تیممان بیرحم بود که حتی نام یکی از ستارههایمان چنگیز بود! خون بهپا میکرد با سرعتش! یا رضا احدی که با رودی فولر آلمانی، مو نمیزد! یا مجید نامجومطلق! سرور فانتزیبازان هر ۲ عالم! یا مهدی بیگلیبیگلی! باری اواسط دههی ۶۰ شوتی زد که هنوز توپجمعکنها دارند دنبالش میروند! تکهتکه شدند و به چهلتکهی فنونیزاده نرسیدند! یا امیر قلعهنویی که توپ را سانتیمتری سانتر میکرد! آنهم کجا؟! روی سر صمد و عباس! همان «سرخاب ۳۰ ثانیه»! صداوسیما حتما سازمان ندارد که شومنهایش این همه راحت آمار و ارقام را دستکاری میکنند و ۲ قهرمانی ما آبیها را درز میگیرند! مضحک است! همهی افتخار بعضی شوتبالیستهای قرمز، راهرفتن در چمن امجدیه است و حالا اما قهرمانی آسیایی استقلال را «کوپا امجدیه» مینامند! بیخیال! خودت را عشق است منصورخان! تو را بیسبیل نمیتوان تصور کرد و برانکو را با سبیل!
#مادران_شهدا
حسین قدیانی: بغض آسمانِ امروز، تعبیر شد برای ما! چه هوای گرفتهای! باید هم باران میبارید! ساعتی پیش، مادرم زنگ زد و خبر را داد! آسمانیشدن مادر شهید «حسن سبکرو» در شب شهادت امام حسن عسکری! شب جمعه! شب جمعشدن همهی شهدا در کربلا! شب سفرهی باشکوه سیدالشهدا! بال بگشا ای شهید والامقام و مادر رنجدیدهات را در آغوش بگیر! مگر نه آنکه دست شما باز است؟! بندهی خدا، مادر بود خب! مادر! آنهم مادر شهید! مادر شهیدی که از ۲۰ دی ۶۵ که روز شهادت تو بود، تا همین امروز، انتظار همین لحظه را میکشید! ۳۲ سال! خودش یک عمر است! ۳۲ سال صبر و خونجگر و انتظار، برای آنکه تو را باز هم در آغوش بکشد و یک دل سیر، تماشایت کند! مادر است دیگر! مادر! آنهم مادر شهید! آنهم مادر چه شهیدی! شهیدی که زن و زندگی و بچه و کسب و کار و بازار را رها کرد و رفت کارزار شلمچهی کربلای ۵ تا ما را امروز، امن و امانی باشد! یادش به خیر! سالها پیش که تازه دست به قلم شده بودم و مدام دنبال مصاحبه با مادران شهدا؛ یک روز به ذهنم رسید که چرا نروم سراغ همین مادر شهید حسن سبکرو که فامیلمان هم هست! رفتم و چقدر هم مصاحبت خوبی شد؛ فراتر از مصاحبه! میگفت؛ «فقط یک چیز خیلی اذیتم میکند و آن دلتنگیام برای جگرگوشهام است! گاهی که کسی خانه نیست، چند ساعت زل میزنم به عکس حسن! و بنا میکنم صحبت با پسرم!» و ما چه میدانیم این حرفها را! این دلتنگیها را! ما که مادر نیستیم! ما که مادر شهید نیستیم! الساعه دارم به نسبتم با این مادر شهید فکر میکنم! هم زندایی مادرم بود و هم زنعموی پدرم! و خدا میداند کم سختی نکشید! از نیش و کنایهی مردم بگیر که توهم زدهاند خانوادهی شهدا حتی برنجشان را هم از بنیاد شهید میگیرند تا اینکه دقیقا همین امروز، بیستودومین سالروز فوت شوهرش- پدر شهید حسن سبکرو- باشد! به قرآن، قبل از بنیاد شهید هم ما زندگی داشتیم و برنج را دیده بودیم! همین حسن سبکرو و پدرش، از امنای بازار امینحضور بودند و بر و بیایی داشتند! وضعشان هم خوب بود! لیکن خوب یادم هست که همین مادر شهید حسن سبکرو میگفت؛ «این متلکهای مردم، بیشتر مرا پیر کرد تا شهادت حسن!» تمام شد مادرم! تمام شد زخمزبانها و نیش و کنایهها! و امشب وقت یک نفس راحت است! و تازه شروع زندگی! حتما تا الان، فرزند شهیدت را دیدهای! کوهی از مرام بود! یک چیزهایی نهخیلی واضح، یادم هست از پسرعمو! که در حیاط خانهی درندشتتان، در را بدل از دروازه میگرفت و خودش دروازهبان میشد تا من، توپ را شوت کنم سمت آسمانی پر از «بابااکبر»…
#عشق
حسین قدیانی: این عکس را الان «امین» فرستاد دایرکت! غلط نکرده باشم، مال بیش از ۱۰ سال پیش است که با هم رفته بودیم شمال تا یک پروندهی جامع و جمع و جور، تهیه کنیم از شهدای مازندران و گیلان! سفرمان حدود یک هفته طول کشید و از بابل شروع شد تا کوتنا و شهیدآباد و شیرود و کجا و کجا و دستآخر هم رفتیم وسطای جادهچالوس و یک فرعی نزدیکای مرزنآباد به نام الیتدلیر یا الیردلیت! همیشه قاطی میکنم! آنجا قرار بود مصاحبه کنیم با مادر شهید «داود درخشیده» که شرح والذاریاتش را در وبلاگ «قطعه ۲۶» نوشتهام! راه را گم کردیم و رسما رسیدیم به آخر دنیا! شب هم بود و هوا برفی! تقریبا همین فصل سال بود! ماشین هم سربالایی را نمیکشید! اذیت میکرد! همین که ۴ تا خانه را دیدیم و مأموریتمان را گفتیم، طرف درآمد که «اینجا یعنی «گیجان» ییلاق است و مادر شهید رفته قشلاق، اول همان فرعی که ۳ ساعت بیخود کوبیدید آمدید بالا! حالا هم صلاح نیست برگردید! شب را بمانید همین جا و فردا هم روز خداست! فردا صبح با خیال راحت بروید پیش این مادر شهید!» که در عکس سوم، تصویرش را ملاحظه میکنید! ببینی بندهی خدا چه میکند الان! زبانم لال، نکند فوت کرده باشد، مثل مادر شهید شیرودی که در عکس اول دارم دست پاکش را میبوسم؟! با این شرح، عکس دوم هم خودش را لو داد! مال همان شب است که راه را گم کرده بودیم! مال بیش از ۱۰ سال پیش! الان هم زیاد راه را گم میکنم اما آخرش، خانهای هست و مادر شهیدی هست که دستم را بگیرد! یعنی «امین» شاهد است که هم مادر شهید شیرودی و هم مادر شهید درخشیده و هم الباقی مادران و پدران شهدا که رفتیم دیدیمشان، چقدر محبت داشتند و چقدر مهماننواز بودند و چقدر با روحیه و چقدر ناز! یک وقت برنداری و منباب متلک، کامنت بگذاری که «تو چرا اینقدر داری از مادران شهدا نان میخوری؟!» دقیقا مشغول همین کارم! نان ما جز در سفرهی با برکت این شیرزنان نیست! ۷۸ باشد یا ۸۸ یا ۹۸ یا هر سال دیگری! فتنه باشد یا نباشد! هرچی و هرطور! هزاری هم خطا کنیم و راه را غلط برویم و حتی رسما بیفتیم وسط لجن این سیاستبازار لعنتی، باز هم خانههایی هست که درشان بهروی ما باز باشد! پاییز باشد که باشد! ما آن برگی نیستیم که از شاخهی درخت پر از بار و بر مادران شهدا بیفتیم! اما خوب یادم هست که مادر شیرودی میگفت؛ «خیلی از این مسئولین، کلا از چشمم افتادهاند، به روح علیاکبر!» میگفت؛ «اینجا یک اتاق اضافه داریم! اگر خستهاید، شب را بمانید همین جا، یک لقمهنانی پیدا میشود با هم بخوریم!» حالا خدایی دست این مادر، بوسیدنی نیست؟!
سلام وعرض ادب.حسین اقاچراآمارنظردهندگان کاهش یافته برادرعزیزم؟
#سعدالله_زارعی و #محمد_ایمانی
حسین قدیانی: مکرر از من سئوال میشود که «نظرت دربارهی فلان مثلا عدالتخواه یا بهمان مثلا ولایتخواه مجازستانی چیست؟!» اما افسوس که جوان حزباللهی، بیشتر در پی سراب است تا آب! شگفتا! از حضورم در مجازستان حدود ۱۰ سال میگذرد و حتی یک کامنت هم در تمام این مدت نداشتهام که «قدیانی! برو یادداشت امروز «سعدالله زارعی» دربارهی سیاست خارجه را یا یادداشت امروز «محمد ایمانی» دربارهی اقتصاد داخله را بخوان! عالی نوشتهاند!» الغرض! بروید الساعه از سایت «کیهان» یادداشت امروز محمد ایمانی با تیتر «۲ پرسش که نمیخواهند پاسخ دهند» را بخوانید! عالی است! هم صریح است و هم صحیح! شنبه ۲۶ آبان ۹۷ هم سعدالله زارعی در یادداشت امروزی با عنوان «اسرائیل؛ ضربه از بیرون، فشار از درون» بهترین و بهروزترین تحلیل را از پیروزی اخیر حماس ارائه دادند که این را هم حتما بروید پیدا کنید بخوانید! مکرر از حقیر، سئوال میشود که «علاقه داریم به روزنامهنگاری! چه کنیم برای تقویت قلم؟!» و حالا پاسخ من: «بروید همین ۲ یادداشت را بخوانید!» صرفنظر از محتوی، واقعا مسحورکننده است قلم ایمانی! البته قلم زارعی هم خوب است لیکن ایشان بیشتر نان غنای تحلیل خود را میخورند بهویژه در وصف اوضاع منطقه! بهحدی که ادعا کنم ناظر بر این موضوع، نداریم تحلیلگری مثل ایشان! اما آنجا که فقط بحث قلم است، من به شما مطالعهی قلم ایمانی را پیشنهاد میکنم! واضح است که بهحیث «چه نوشتن» هم ایمانی، عالی است ولی فراموش نکنید که در مبحث «چگونه نوشتن» هم ایمانی، عالی است! بگذارید فاش بگویم؛ من مطالب این ۲ عزیز را عمدتا با یادداشتبرداری و مداقهی چندباره میخوانم! حکایت دروس دانشگاهی! پس اگر دنبال افزودن بر معلومات خود هستید و نیز ارتقای قلم، کمی بیخیال مشاهیر مجازستان شوید و خودکار و کاغذ بردارید و بروید در خلال مطالعهی همین ۲ یادداشت، یادداشتبرداری کنید؛ هم «چه نوشتن» را، هم «چگونه نوشتن» را! امثال ایمانی و زارعی حکم #استاد را دارند برای من و شما! آنوقت ما اساتید واقعی خود را ول کردهایم و افتادهایم دنبال ۴ تا خوداستادپندار که الحمدلله از شیر مرغ تا جان آدمیزاد، کارشناس همهی حوزهها هم هستند! صدالبته در «وطن امروز» و «جوان» و «رسالت» و الیآخر هم کلی روزنامهنگار حقیقتا فاضل داریم مثل «انبارلویی» و «کائینی» اما جوان انقلابی ما عمدتا دنبال قاتل بروسلی در فلانجا میگردد! کجا بودند همین جوجهعدالتخواهان وقتی اسباب اتاق «سردبیر وطن امروز» پرت شد خیابان؟! گور پدر شور؛ اوصیکم به شعور!
#پرویز_پرستویی کیه؟ این نسخه فقط برای من پیچیده شده!
حسین قدیانی: دیشب برای یک گرفتگی مختصر در عضلات کمر- که بعد از ۲ روز مدارا و ماساژ، دیدم قابل درمان نیست!- رفتم درمانگاهی طرف قرارداد با بیمهی تأمین اشتباهی… یعنی ببخشید؛ تأمین اجتماعی! مسبوق به سابقه، خوب میدانستم که تمام نیازم به یک آمپول عضلهشلکن است و یک ورق قرص ضد درد! سر همین، وقتی ماجرا را شرح دادم، دکتر حتی دست هم به کمرم نزد! کلا یک دقیقه نشد حضورم در اتاق دکتر! حالا لیست کنم برایتان قیمتها را! پول ویزیت؛ ۲۵۰۰۰ تومان! پول دارو؛ ۲۳۰۰۰ تومان! پول تزریق آمپول در ماتحت چپ و راست حقیر؛ ۸۰۰۰ تومان! یعنی سرجمع شد؛ ۵۶۰۰۰ تومان!
القصه! بعد از آمپول، رفتم پیش دکتر که اگر بیمه نبودم، چقدر میشد؟! گفت: «حدودا ۸۵۰۰۰ تومان!» درآمدم: «اولی که آمدم اتاقتان، خودم خواستم که بینیاز به دستزدن به کمر و گرفتن فشار، فقط نسخه را بپیچید و شما هم تأیید کردید که به این ۲ حرکت، نیاز خاصی نیست اما شرمنده! چون که نمیخواهم خیلی هم ماتحتم بسوزد، بیزحمت با آن دست مبارک، ثانیههایی کمر حقیر را لمس کنید و فشارم را هم اگر لطف کنید بگیرید، ممنون میشوم! بیا! لباس را از شلوار درآوردم که راحت باشید! راستی! قبل از آمدن به اتاقتان و فیالواقع بعد از تزریق، رفتم مستراح درمانگاه و بهقاعدهی یک لیوان، شمارهی یک را انجام دادم! گفتم یک وقت اگر برای همین چند قطره جیش هم چیزی باید بپردازیم، بپردازیم! از قضا کتم را هم موسم ماتحتسوراخکنی، برای ثانیههایی گذاشتم روی جاآویز سِرُم! به عمهی قاضیزاده قسم تا قیمت آن را نگویید، از اینجا نمیروم!» دکتر که عصبانی شده بود، پرخاشکنان گفت: «برو بیرون! ببینم! مگه برای اون ۸ ماه جنگ نرم، از من اجازه گرفتی که حالا حق و حقوقت رو…؟!» دچار حالی شدم که ایام فتنه! یعنی با دست رفتم توی شیشهی پنجرهی مطب دکتر و…
کات! چند ساعت بعد، همسرم «فاطمه» برایم یک پاکت فرستاد که وقتی بازش کردم، داخلش یک چفیه بود که وقتی آن را هم باز کردم، صدای افتادن پلاک به زمین، رسما مرا مجنون کرد و برد به ایام حضورم در جزیره…
هنوز اصغر نقیزاده نرسیده، اما غلط نکنم دارد صدای هلیکوپتر میآید…
فیالحال اگه مشغفور و رضا کیانیان و سلحشور اجازه بدن، مشغول نوشتن نامه به خانوممم؛ فاطمه! فاطمه! با تو سخن بگم، بهتره! یعنی یه آمپول توی هر ور باسن، با بیمه ۴۰۰۰ تومن! ببین اون جانباز ۶۰ درصد بندهخدا که هفتهای باید یه آمپول بزنه با کلی مخلفات دیگه یا اون معلول بندهخدا یا اصلا یه سرطانی، چقدر باید پیاده شن!
بنویسیم؛ #کالیفرنیا اما بخوانیم؛ #کالیغرنیا
حسین قدیانی:
بعد از خروج آمریکا از توافق هستهای- که فیالواقع، پارهکردن برجام توسط کاخ سفید بود!- بسیاری از غربزدهها این طعنه را به امثال ما میزدند؛ «پس چی شد؟! رهبرتون نمیخواد برجام رو آتیش بزنه احیانا؟!» القصه! رهبرمون صبوری کردن و تا الان مصلحت ندیدن که برجام رو آتش بزنن یا به عبارت اصح، تا امروز تشخیص ندادن که با برجام کاری کنن که معادل آتشزدن برجام باشه، لیکن خدای رهبرمون، خودمونیما! چه آتیشی انداخت به جون آمریکا! آره جونم! خداوند منان، هم هوای رهبرمون رو داره و هم هوای صبرش رو! بگذریم که اصلا و اساسا برجام به حال و روزی دچار اومده که خیلی هم لازم نباشه بخوای آتیشش بزنی! چیزی هم مونده مگه ازش؟! دقیقا کجاش رو آتیش بزنی؟!
پینوشت یک: اگر چه مردم آمریکا هم مردمانی هستند مثل همهی مردم جهان و ما فی حد ذاته، غم مردم آمریکا را نیز دوست نداریم ببینیم لیکن از بس دولتشان نماد ظلم و ترور و غارت و وحشت و تحریم و تهدید است که گاهی با خود فکر میکنیم نکند حوادثی از قبیل «آتشسوزی کالیفرنیا» مصداق گوشمالی خدا به سران شیطان بزرگ و نیز مردمی باشد که اکثریتشان، راضی به روی کار آمدن جلادانی چون کلینتون و اوباما و ترامپ هستند؟!
پینوشت دو: سلمنا! مثلا- تأکید میکنم؛ مثلا!- خود ما نیز در ایران، رئیسجمهور خوبی نداریم، اما نکتهی مهم اینجاست که معایب فرضی آقای روحانی، فقط دامنگیر مردم خودمان است! در حالی که تقریبا همهی دنیا به نوعی درگیرند با شرارت گاوچرانهای اتاق بیضی!
پینوشت سه: کدخدای غربزدهها، حقا که همان «فرعون» است و خدای خامنهای، حقا که همان «خدای موسی»! آقای ترامپ! حیف که ما را تحریم کردهای و الا در خانهی هر ایرانی، اقلا یک خاکانداز اضافه پیدا میشود که منباب صدقه، تقدیم دولت آمریکا کنیم، بلکه خاکسترهای آتش کالیفرنیا را با کمک آن جمع کند! بلاشک توهم زده بودی که این روزها، مشغول تماشای آتش ایران باشی لیکن خدای ما را ببین که چطور آتش را به جان کشور خودت انداخت!
پینوشت چهار: یادم رفت! طعنهتون چی بود غربزدهها؟! هان؟! بلندتر…
پینوشت پنج: بر خامنهای، رهبر خوبان، صلوات! نه، نشد! بلندتر…