حسین قدیانی
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۷
عادل فردوسیپور با سوءاستفاده از عدم مدیریت مدیران اسبق و سابق و فعلی صدا و سیما همچنان مشغول تازاندن است و در تازهترین سیاسیکاری خود و در شرایطی که یکی از سخنرانان جوان جناح انقلابی، درست یا نادرست، متهم به اهانت به ۲ تن از ملیپوشان قدیمی شده، جو را بیش از پیش شلوغ میکند و برمیدارد میگوید؛ «مگر ممکن است به مهدویکیا و باقری اهانت شود؟!»
در اینباره، نکات زیر را بخوانید؛
یک- ضرغامی، سرافراز و علیعسکری، هر ۳ توسط رهبر انقلاب به ریاست رسانهی مثلا ملی منصوب شدهاند لیکن شده باشند! این ۳ نفر، نیز شماری دیگر از مدیران تلویزیون را ناظر بر آنچه «عدم پایبندی رؤسای صدا و سیما به نظم و نسق سازمان» میخوانم، «نامدیر» میدانم، ولو آنکه از امام خمینی هم حکم داشته باشند! پس همین اول بسماللهی معلوم میشود که جوان انقلابی، پاچهخار نظام نیست! ما اگر جایی، دفاعی هم از نظام میکنیم، با اقامهی دلیل است؛ همچنان که این متن انتقادی هم با اقامهی دلیل است! از قضا، از مصادیق مسلم پاچهخاری، همین عادل فردوسیپور است! شومن ۹۰ هرجا در جواب نقد منتقد آگاه به متن و حاشیهی فوتبال و سیاست، کم میآورد، آویزان از ریسمان حمایتِ البته بیوجه و ناتمام ضرغامیها، سرافرازها، علیعسکریها و پورمحمدیهایی میشود که با یا بیواسطه، منصوب ولیفقیه هستند! و «پاچهخاری» دقیقا یعنی همین! و همین که تو عوض پاسخگویی به انتقادات، پنهان شوی پشت مدیران بالایی! که فیالمثل، وقتی پارتی منِ مجری «پورمحمدی» است، تو حالا هی نقد کن سیاسیبازیام در ۹۰ را! پس انگ و ننگ پاچهخاری، نه تنها به جوان انقلابی نمیچسبد، بلکه باید مدال گستاخی هم بر گردن او انداخت! و اقلا اینجا با افتخار!
دو- بارها و بارها علی لاریجانی را نقد کردهام! طرفه حکایت اینجاست که او گمانم از خود خدا هم حکم داشته باشد! ناظر بر «رعایت حریم سازمان» اما رئیس پیشین تلویزیون را بسی مدیرتر از جانشینانش میدانم! در دورهی ریاست لاریجانی بر صدا و سیما، مجری با آنکه آزادی عمل داشت ولی حواسش به حرمت سازمان بود! لذا هر حرفی نمیزد و هر کاری نمیکرد! بگذار با وضوح بیشتری بنویسم: علی لاریجانی، آنقدر مدیر بود که به مجریها بفهماند؛ اگر قرار است سازمان به شما حال بدهد، پس شما هم حق ندارید ضدحال به سازمان بزنید! همین فردوسیپور و مدیری و مجری مایل به حزباللهیها هم زمان لاریجانی بودند اما مطلع از شأن خود!
سه- اگر چه فردوسیپور، نمونهی اعلای مجریسالاری در تلویزیون است اما این قصه فقط محدود به او نمیشود! اخیرا شاهد نمونهی جالبی از تاخت و تاز مجریها در صدا و سیما هستیم که دقیقا نشان میدهد چقدر در بریدن و دوختن، قدرت عمل دارند؛ گذاشتن اسم روی برنامه با بازی با نام خانوادگی خود! کأنه رسانهی ملی مملکت، پیج اینستاگرامشان است! به اسامی این برنامهها دقت کنید؛ «بعضیا» و «کاردانها»! واقعا باید بر شرف حرفهای جناب حیاتی، درود بفرستیم و الا بعید نبود اسم خبر رسمی صدا و سیما هم حکایت بعضی اسامی، مثلا میشد «حیات خبر»! اما برای آنکه مدیران تلویزیون، دقیقتر متوجه نگاه سازمانی و نه سیاسی این متن شوند، چند مثال میزنم؛ کنایه به بدعهدیهای آمریکا توسط گزارشگر هواشناسی، آنهم وسط گزارش آب و هوا، نه فقط ما را خوشحال نکرد، بلکه بیش از پیش فهمیدیم در صدا و سیما، چقدر مجریها علاقهی بیخود دارند به پردهبرداری از نظرات شخصی خود، وسط برنامهها! آخر بگو؛ خوب یا بد بودن آمریکا، چه دخلی دارد به گزارش آب و هوا! مجری هواشناسی اگر خیلی استکبارستیز است و اگر خیلی بامزه، لطف کند رسانهی ملی کشور را با صفحهی مجازی خود عوضی نگیرد و سخنان اضافه بر سازمانش را بگذارد در کانال خودش! معذرت میخواهم؛ از فقدان مدیریت حرفهای مدیران تلویزیون، هر مجری و بسته به تمایلاتی که دارد، بهرهها میبرد! پس همانطور که اشاره شد، فقط نقل شومن ۹۰ نیست! صدا و سیما اگر واقعا «سازمان» است، باید حد و مرز رفتار و گفتار مجری را معین کند و این مهم، در رسانهی ملی همهی کشورها حتی کشورهای مدعی آزادی بیان نیز دیده میشود اما اینجا وسط خبر رسمی مملکت، حضرت مجری پیام محبتآمیز برای بزرگان میفرستد! صفحهی اینستاگرامت است مگر؟! مثلا داری خبر رسمی میخوانی؟! بله البته! یکوقت هست وسط خواندن یک خبر تلخ مثل فاجعهی منا، احساسات بر مجری غلبه میکند و فقط برای لحظاتی بغض میکند! این بلااشکال است اما آیا منِ مجری خبر، چون حزباللهی هستم، میتوانم وسط خواندن خبری دربارهی مثلا قاسم سلیمانی، یک فروند ماچ هم روانهی صورت ایشان کنم؟! قطعا نه! و من، این سطور را درست از همان زاویهی نقدهایم به فردوسیپور دارم مینویسم! اگر ما معتقدیم؛ «مجری باید کاملا حرفهای باشد و متوجه سازمان بودن صدا و سیما»، سخنی است که مجریان حزباللهی را هم شامل میشود! ای بسا بیشتر!
چهار- اما چرا نامدیری خواندم مدیریت سالیان اخیر تلویزیون را؟! چون اسما مدیر هستند اما رسما مدیریت بلد نیستند! و مدیریت بر مجریان را بلد نیستند!
پنج- صرفنظر از مدیریت غیرحرفهای مدیران رسانهی ملی، خود ما حزباللهیها هم خالی از اشکال نیستیم! در همین محیط اینستاگرام، مکرر پیج انقلابی دیدم که در دفاع از گزارشگر مدنظر هواشناسی بلند شده بود! سئوال اساسی اینجاست؛ «آیا هر سخن ظاهرا متعهدانهای باید تبلیغ و تشویق شود؟! یا نه، نگاه حرفهای و متخصصانه را هم باید در نظر داشت؟!» گمانم عدم مداقه روی همین پرسشهاست که باعث میشود افکار عمومی، انتقاداتی از قبیل نقد به برنامهی ۹۰ را سیاسی تفسیر کند! افکار عمومی میگوید؛ «مشکل جریان انقلابی با سیاسیبازی فردوسیپور، خودش نوعی سیاسیبازی است و الا اگر مراد و منظور جماعت، نظم و نسق سازمان بود، چرا در برابر کار غیرحرفهای گزارشگر آب و هوا یا سایر مواردی از این دست، موضع منفی نمیگیرد؟!» میدانم سخت است لیکن بیاییم اعتراف کنیم به خطاهای خود! اینکه حزباللهی باید هوای حزباللهی را داشته باشد، هرگز به معنای قشریگری نیست! کار غیرحرفهای، غیرحرفهای است؛ چه در گزارش هواشناسی، چه در برنامهی فوتبالی! چه آنوقتهایی که مثلا دارد به نفع جریان ما تمام میشود، چه مواقع طعنهزدنهای سیاسی فردوسیپور! سر همین، من در متن «کروکی دوشنبهشبها» که سال پیش منتشر شد، از لزوم پایبندی همهی مجریان صدا و سیما به نظم و نسق سازمان نوشتم، نه فقط شومنی به نام عادل!
شش- مدیران رسانهی ملی اما واکنش جالبی دارند در مقام پاسخگویی به نقدهایی از این دست؛ «چون ۹۰ بیننده دارد و فردوسیپور هم محبوب است، ما قدرت حذف او و برنامهاش را نداریم!» اولا چه کسی از حذف حرف زد؟! ثانیا آنچه شما ندارید، قدرت مدیریت فردوسیپور و اساسا شماری از مجریانتان است! القصه! اوایل حضورم در «کیهان» مصادف شده بود با اوج «صفحهی مدرسه»! آنروزها به سبب همین داشتن بیننده- در اینجا خواننده!- اساتیدی چون حسین شریعتمداری و بهخصوص صفارهرندی، زیاد ما را تشویق میکردند اما فقط که تشویق نبود! فیالواقع «مدیریت» میشدیم! و از صدقهسر همین نظم و نسق بود که از دل همان صفحهی دوستداشتنی، رفقای عزیزی چون «کامران نجفزاده» وارد تلویزیون شدند و با نوآوریهای خود، برنامههای جذابی آفریدند! پس اینکه چون فلان برنامه، محبوب است و بهمان مجری، مشهور، ما اصول حرفهای سازمان را فدای او و برنامهاش کنیم، دررفتن از مدیریت است، نه مدیریت! و فردوسیپور هم وقتی این بیمدیریتی را میبیند، چرا اسبش را هی نتازاند؟! و اینگونه است که خرابی توالت استادیومها، به محض روی کارآمدن دولت حسن روحانی، دیگر در ۹۰ نشان داده نمیشود!
هفت- دربارهی سیاسیبازیهای ۹۰ اما من اصلا شومن آن را مقصر نمیدانم! از بعد علی لاریجانی، عادل فردوسیپور سوار بر کول رؤسای سازمان شده و خب! وقتی آن بالا نشسته، چرا نتازاند؟! برای مجری ۹۰ آنچه مهم است، جان هموطنان ما نیست! این است که از دل حوادث، چقدر میتواند به جناح افسادطلب یا اعتدال، حال بدهد! اگر تصادف قطار باشد و وزیر راه هم عباس آخوندی، فوق فوقش یک ابراز تسلیت، ولی خدا نکند در دورهی مدیریت قالیباف بر شهر تهران، ساختمانی فرو بریزد! حتی اشارهی او به ضعفهای مدیریتی فدراسیون فوتبال هم بستگی دارد به اینکه دولت، دست کدام طیف سیاسی باشد! اگر عادل با آن دولت، حال کند، نقدهایش به رئیس فدراسیون را جوری طرح نمیکند که دولت هم زیر سئوال برود لیکن در موقعیت متفاوت، خیلی خوب بلد است گودرز و شقایق را بههم وصل کند! صدالبته همچنان که گفتم، او مشغول سواری گرفتن از مدیران نامدیر صدا و سیماست و الا فرض کنید سازمان را نظم و نسقی بود؛ حتما به مجری تشر میزد که آیا سرویسهای بهداشتی استادیومها به محض روی کار آمدن حسن روحانی، خودبهخود درست شدند؟! در این باره به کرات نوشتهایم و یک نمونه هم دعوت از وزیرخارجه بود در شب یلدا! درست در ایامی که جناب ظریف، میبایست به خاطر خوشخیالی نسبت به وعدههای طرف یانکی، پاسخگوی اصحاب نقد باشد، در قامت یک قهرمان ملی دعوت میشود به برنامهای فوتبالی، آنهم در شب یلدا، تا احتمالا از تعلق خاطرات ورزشیاش قصهها ببافد! قطعا اگر نبود هشدار دلسوزان، این سواری ناب را هم میگرفت فردوسیپور از مدیران رسانهی ملی! در آخرین نمونه- که ابتدای این متن، شرحش رفت- جای این پرسش است که آیا تنها فلان جوان انقلابی به بیسوادی و بیشأنی بهمان فوتبالیست، اشاره داشته؟! و بهزعم عادل، مرتکب توهین به اسطورهها شده؟! بارها شده که فلان جامعهشناس ولو غیرانقلابی، فلان دکتر ولو غیرانقلابی، فلان پروفسور ولو غیرانقلابی، فلان مخترع ولو غیرانقلابی، فلان وکیل ولو غیرانقلابی و فلان سیاستمدار ولو غیرانقلابی، رسما و علنا بیشخصیتی بعضی فوتبالیستها را به رخشان کشیده، لیکن شومن مغرض ۹۰ شتر دیده، ندیده! اینک اما در شرایطی که جوی علیه سخنرانی انقلابی درست شده، یادش آمده که به مهدویکیا و باقری، نمیشود توهین کرد! به دایی و کریمی نمیشود توهین کرد! و لابد به هیچ فوتبالیستی نمیشود توهین کرد! نه به نیکبخت واحدی، نه به هاشمینسب که هر ۲ هم ملیپوش بودهاند! نه به پروین، نه به قلعهنوعی! نه به اسطورههای قرمز، نه به افسانههای آبی! بند بعد را بخوانید!
هشت- بسمالله الرحمن الرحیم! بیشترین توهین را به فوتبالیستها خود فوتبالیستها کرده و میکنند! اگر علیاکبر رائفیپور، تنها به یک تبلیغ، اشاره کرده و اگر مستند به ۲ نمونهی روشن از بیسوادی و حرف بیوجه، از سلبریتیها خواسته که کمی کمتر سخن بگویند، برایتان چند تا مثال بزنم که علی کریمی، علی دایی را شسته باشد و پهن کرده باشد روی دیوار؟! صدالبته علی دایی، بسیار متشخصتر و باسوادتر از علی کریمی است اما برایتان چند مثال بزنم از پاسخهای بسیار مؤدبانهی(!) دایی به کریمی! دایی به قلعهنوعی! دایی به مایلیکهن! مایلیکهن به دایی و قلعهنوعی! قلعهنوعی به همهیشان! پروین به همهترشان! و همهیشان به همهیشان! آیا ما فراموش میکنیم جنگ نکونام را با رحمتی؟! و آن تبادل الفاظ واقعا نیکو(!) را؟! اینکه من از سخنران جوان و پژوهشگر خوبمان میخواهم «دوغ را ول کن»، تمنا برای رهاکردن جماعتی است که گمانم بهتر از رائفیپور عزیز میشناسمشان! پس من اگر چه به فوتبال، علاقه دارم اما آن متن را از سر تعصبم به انقلاب و انقلابیها نوشتم که فحش بیخود نخورند! بله! گاه هست که نمیتوان گذاشت و گذشت! و مگر من خود هر روز نمینویسم لیکن «هر سخن جایی و هر نکته، مکانی دارد»! وانگهی! اگر من میبینم فلان رفیقم مثلا دربارهی هستهای، متخصصتر است، چه اشکالی دارد اجازه بدهم او در این مورد، بیشتر میدانداری کند تا حرف و نقد، دقیقتر از کار درآید؟!
نه- بعد از خود فوتبالیستها، بیشترین اهانت را به فوتبالیستها، اتفاقا همان کسانی کرده و میکنند که این روزها علی دایی را «اسطوره» میخوانند! مرادم اینجا «تماشاگران» هستند! القصه! روزی از روزهای نوروز چند سال پیش، رفتم آزادی تا بازی ایران و عربستان را ببینم که مربی تیم ملی، علی دایی بود! نیمهی اول که گمانم گل را ما زدیم، همهی ورزشگاه شده بود؛ علییییی دایییییی! چشمتان اما روز بد نبیند! به محض مساوی شدن بازی، تماشاگران مؤدب ما، این شعار را علیه اسطوره(!) سردست گرفتند که «دایی باید برقصه!» یا «دایی حیا کن! تیمملی رو رها کن!» یا چند تا نقطهچین! بخوانید؛ بدترین فحشی که میتوان به خواهر و مادر یک نفر داد! آقای فردوسیپور! در عدم شرافت شما همین بس که در ۹۰ بعد از آن بازی، هرگز به این غلظت نفرمودی؛ «مگر میتوان به علی دایی توهین کرد؟!» چرا؟! چون دکانت دونبش است! چرا؟! چون ضرغامی و سرافراز و علیعسکری و پورمحمدی، مدیریت مجریها را بلد نیستند! چرا؟! چون تو پاچهخار این مسئولان نظام هستی، تا حتی وقت تذکر هم نتوانند متذکرت شوند!
ده- با اینهمه، بیاییم فرض کنیم؛ فوتبالیستها، نه فقط اسطوره، بلکه اسوههای ادب نیز هستند و تحت هیچ شرایطی نمیشود حتی نقدشان کرد! خب! اینجا از همه خاطیتر و هتاکتر، برنامهی ۹۰ است و شخص فردوسیپور! همهی این فوتبالیستهایی که اسمشان را بردم، در مقاطعی، شومن ۹۰ و برنامهی ۹۰ را اولین و بزرگترین دشمن خود خواندهاند! گاهی نابهجا و گاهی البته بهجا! کم عادل فردوسیپور مثلا در قسمت «از ۹۰ تا ۹۰» مسخره کرده همین اساطیر(!) را؟! اگر رائفیپور بهخاطر آن حرفش مستحق ناسزاست، عادل فردوسیپور را چه باید کرد؟! این درست که تقریبا در همهجای دنیا، برنامههایی مبتنی بر حواشی فوتبال ساخته میشود اما به این معنی که در ۹۰ مشاهده میکنیم، هیچکجا نمیبینیم! پرسپولیس بازی را باخته و تماشاگران آمادهی انفجارند؛ گزارشگر ۹۰ میکروفن و دوربین را عدل میگذارد جلوی دهان ملت! و تا طرف ۲ تا فحش ندهد و ۴ تا حاشیه برای تیم نسازد، ولکنش نیستند! چند بار همین عادل فردوسیپور، قلعهنوعی و رحمتی و گلمحمدی و… را تحقیر و تمسخر کرده باشد، خوب است؟! جز اینها، او رسما دارد به بازیکن فوتبال، این خط را میدهد که اگر با خط سیاسی من، همکفو باشی، بالا هم میبرمت و جز این باشد، نه! بارها شده سر مواضع اصولی و آرمانی رجبزاده و انصاری و بعضا طارمی و حتی رحمتی و قلعهنوعی، جماعتی از جوجهمنورالفکران، بدترین ناسزاها را به اینان داده باشند، لیکن کک شومن ۹۰ هیچ نگزیده باشد! شک نکنید که ۹۰ یک برنامهی صددرصد سیاسی است که اگر مدیر شبکهی ۳ عوض شود، همهی خط قرمز افسادطلبان و دولتیها فرومیکاهد در ۹۰ و فردوسیپور! چرا؟! چون با عدم مدیریت رؤسای سازمانِ بیسازمان صدا و سیما، عادل دقیقا همان را میکند که جماعت میپسندند! «محمد» مجیدی یا «یوسف» سلحشور یا حتی «مختار» میرباقری، هر موفقیتی را هم که در میان قلوب مردم منطقه و بلکه بعضا جایجای جهان، کسب کنند، در ۹۰ سانسور میشوند، چرا که ۹۰ صرفا فوتبالی(!) را چه به سینما و سریال و سیاست، اما کافی است خرمهرهای نصیب کارگردان جریان منورالفکر شود! نه! عادل فردوسیپور، مجری زیرکی نیست؛ معالاسف اینطور باید نوشت که منصوبین رهبر انقلاب در صدا و سیما، آنچنان پرت از مرحله هستند که هر دوشنبهشب، عادل میکوباند به سازمانِ سازمان صدا و سیما و این نامدیران هم انگار نه انگار! و همینگونه است که گزارشگر هواشناسی هم از آنطرف بوم میافتد! و ایضا مجری حزباللهی! آن دیگری هم اسم برنامه را با بازی با اسم خود انتخاب میکند! به «بیسازمان صدا و سیما» خوش آمدید! دقیقا!
یازده- اینهمه را نوشتم لیکن مجدد مینویسم که خواستهی ما از صدا و سیما، نه «حذف»، بلکه «مدیریت» است! این متن به خوبی روشن کرد؛ جوان انقلابی، نه پاچهخار است و نه اهل هتاکی! اگر «هتاکی» همان الفاظی است که علی کریمیِ اسطوره در مدح(!) علی داییِ اسطوره، کرارا به کار برده، مصداق بیبروبرگرد «پاچهخاری» هم عادل فردوسیپور است که حتی جواب نقد درست را هم با مخفی شدن پشت حمایتهای کورکورانهی امثال ضرغامی و پورمحمدی میدهد! و آنوقت، چه مضحک! فردوسیپور میشود مثالی برای معرفی اپوزیسیون جمهوری اسلامی و لابد من و ما هم همان پاچهخارانیم! واقعا بیمی ندارم که اقلا این یک جمله را با رهبر انقلاب درمیان بگذارم؛ «این، شرایطی است که منصوبین شما در رسانهای که «ملی» خوانده میشود، فراهم آوردهاند! ۱۰ سال تمام، آقای ضرغامی، حرف حساب ما را نفهمید و سایرین هم نفهمیدند و آنوقت، ما جیرهخوار و پاچهخار نظامیم و سربند لابد دارای پز اپوزیسیونبازی هم ارزانی ۹۰ و شومنِ آن! و اینهمه گلایه را جز شما، نزد که ببریم که در برنامهی فوتبالی تلویزیون جمهوری اسلامی، بیشتر از بیبیسی، سخن سیاسی علیه نظام گفته میشود؛ به تلویح و تصریح!»
دوازده- جوان حزباللهی، اهل انصاف است؛ چون فلان مجری یا بهمان فوتبالیست، حرف غلطی زده، ما منکر تخصصهایی که دارند و مدالهایی که آوردهاند، نشده و نمیشویم! در کارنامهی حاتمیکیا هنوز هم «گزارش یک جشن» هست اما کجا تنها رها کرده «ابراهیمِ سینما» را جوان انقلابی؟! ما حتی اولین مخالف حذف ۹۰ و فردوسیپور هستیم! همهی سخن ما این است که صدا و سیما باید «سازمان» باشد و الان نیست! چرا «اوج» موفق است؟! آیا فقط چون مدیرش «جوان» و «حزباللهی» است؟! نه! «احسان محمدحسنی» به نیکی میداند که رئیس یک «سازمان» است! او اگر پول و معرفت و وقت و نیرو، خرج عواملش میکند، محصول هم میخواهد! و همان محصولی را هم درو میکند که میخواهد! هیهات! ما خواهان این نیستیم که عادل به ساز حزباللهیها برقصد! ما میگوییم؛ نقش و شأن و اندازه و جایگاه هر کس، باید معلوم باشد در رسانهی ملی! اگر ۹۰ پربیننده است، حتما باید مجری آن تشویق و حمایت شود اما تشویق منظم و حمایت منضبط! سالها پیش در روزنامهای میخواندم که بکنبائر، تشر زده به افنبرگ! جرم؟! رفتن به فلان کاباره با پالتوی قرمز! «اصلا عیبی ندارد تو به عنوان اشتفان افنبرگ، با پالتوی گوجهای به کاباره بروی اما دفعهی بعد که خواستی بروی، قبلش حتما به من بگو تا بازوبند کاپیتانی بایرنمونیخ را از تو بگیرم!» افهم جناب علیعسکری!
بسمالله الرحمن الرحیم
.
.
.
اینستاگرام حسین قدیانی
بازم دم آخر با وبلاگ محشور میشیم!
جای تعجب داره…
سلام…
چرا واکنش و تحلیل به وقایع مهم دنیا ندارید؟! مثلا کره شمالی؟!
جوان حزباللهی، اهل انصاف است؟! واقعا؟!
با سلام و درود
دلار ۷۰۰۰ تومنه و شما به علی دایی گیر میدین؟!
برای #مهدوی_کیا و #کریمی
حسین قدیانی: نیست که پارگی زودهنگام رباط صلیبی، عمر فوتبالی حقیر را از مقطع جوانان، فراتر نبرد، با حسرت بیشتری آوارهی آزادی میشدم تا یکی هم، از فوتبال تماما ایرانی شما ۲ تن، لذت ببرم! البته استقلالی بودم اما آدمی زنده به رقبای قدری است که دارد! و خب! شما از قدران تیم قرمز بودید! فرارها، دریبلدوطرفهها و سانترهای مهدی و صدالبته لاییها، دریبلها و فانتزیبازیهای علی، بلاشک بخشی لاینفک از تصاویر آلبوم فوتبالی این مرز و بوم دوستداشتنی است! جز این، شما در «هامبورگ» و «بایرنمونیخ» نقش بسیار مثبتی در شناساندن درست فوتبال ایران به جهان داشتید و بارها سبب اعتلای نام و پرچم ایران عزیز شدید که همواره جای تشکر و قدردانی دارد! رودهدرازی نکنم اما و زودتر بروم سر اصل سخن! چند سالی است بعضی تکمضرابهای شما، باعث دلخوری جماعتی از ایرانیان شده! این در حالی است که محبوبیت شما باید عام و فراگیر باقی بماند! اگر واقعا معتقدید؛ «فوتبال و سیاست، ربطی بههم ندارند» پس صرفنظر از خطکشیهای سیاسی، باید همگان شما را دوست داشته باشند، نه آنکه در این آشفتهبازار سرشار از حب و بغض، حتی توئیتهای ۲ پیشکسوت خوشسابقهی سنگر فوتبال هم، نان تنور «زنده باد»ها و «مرده باد»ها را گرم کند! نه! اگر فکر میکنید از شما تمنا دارم در موسم انتخابات، به نفع نامزد مورد علاقهی ما تبلیغ کنید یا اگر فکر میکنید از شما تمنا دارم سخنی از دردهای مردم نگویید یا اگر فکر میکنید از شما تمنا دارم فقط و فقط دربارهی فوتبال، حرف بزنید یا اگر فکر میکنید از شما تمنا دارم هفتهای یکبار در پیجهایتان یاد شهدا را گرامی بدارید، گمانم متوجه اصل مطلب حقیر نشدهاید! الغرض! خوب میدانم که هر دوی شما عزیزان، خاستگاه جنوبشهری و مذهبی دارید! و با این پیشینه، آیا حیف نیست کسانی که هیچ تعلقی، نه به تودههای محروم دارند و نه فیالمثل به عاشورا، ذیل فلان جملهی شما، اساس مردمداری و اساس دینداری را تخریب کنند؟! و آیا حیف نیست که از شهرت ممزوج با محبوبیت شما، سوءاستفادههای سیاسیکارانه شود؟! واقعا اگر آقای روحانی یا حتی اصلا آقایان قالیباف و رئیسی میخواهند ردای ریاستجمهوری بر تن کنند، چرا جورکش این موضوع، اسم و رسم شما و امثالهم باشد؟! ای بسا ایرانی که در همین ۲ انتخابات اخیر، رأی به رئیسجمهور فعلی ندادند و در عین حال، اذعان دارند که شما اقلا در عالم فوتبال، اسوه و حتی اسطوره هستید! پس چرا رفتار و گفتاری، که شما را تنها به یک جناح سیاسی سنجاق کند؟! دوستتان دارم! یا علی!
#حسین_قدیانی
بیست و شش
حسین قدیانی: هر کسی را عدد مقدسی هست و ۲۶ عدد مقدس من است! روزگار فوتبال، شمارهی ۲۶ را انتخاب کرده بودم، حتی زمانی که «عمران عزتی» بازیکنان فیکس تیم جوانان پاس را گذاشته بود لای منگنهی یکی از اعداد ۱ تا ۱۱ آنهم با ضربالعجل!
– ببین عمرانخان! گفتی موهایت را کوتاه کن، گفتم چشم! گفتی جلف کوتاه نکن، گفتم چشم! گفتی لباست داخل شرتت باشد، گفتم چشم! گفتی بعد از گل، پیراهنت را نده بالا و عکس «مارادونا» آنهم با خالکوبی چهگوارا را به رخ خلقالله نکش، گفتم چشم! گفتی شلوارلی تنگ و این قرتیبازیها، دور از شأن پسر اکبر است، گفتم چشم! گفتی وای به حالت اگر باز دستت، پیپ و چوبسیگار ببینم، ولو آنکه یادگاری پدرت باشد، گفتم چشم! اما بالاغیرتا این یکی را بیخیالی طی کن! یا شمارهی ۲۶ یا فوتبال، بیفوتبال!»
القصه! همین عدد قدسی، سالها بعد، اسم وبلاگم هم شد؛ «قطعه ۲۶»! خرکیف میشدم وقتی تعداد کامنتها به عدد ۲۶ میرسید! یا وقتی وبگذر (وبگذر؛ یادش بهخیر!) افراد آنلاین وبلاگ را ۲۶ نفر نشان میداد! یا وقتی رسیدم به متن ۲۶ وبلاگ! یا وقتی یکی از عزیزان خوشذوق، میسرود: «عاشقی یعنی نیشِ دلهای ریش، رو زخم نمکپاشیدنِ بیش از پیش؛ یعنی عشقه سلامدادن بر حسین، رابهرا توی قطعهی بیست و شیش»! دارمشان! همهی سرودهها را، همهی لطفها را دارم: «قطعه ۲۶ جان را چراغانی کنید، هر غم و هر غصه را امروز زندانی کنید»!
راستش را بگویم؟! صرفنظر از گیر و گورهای روی مخ این چیزرسانهای داخلی، حتی خود همین اینستا یا همان تلگرام هم، ناظر بر کم و کیف کارم، هرگز آن حس خوش وبلاگ را ندارد و نداشت! دومی را فعل ماضی بهکار بردم، چون نیمساعت پیش فهمیدم که حتی با نت خانه هم نمیتوانم بروم تلگرام! پس خداحافظ تلگرام! آن را هم نوشتم؛ «ناظر بر کم و کیف کارم» و الا شما همسنگران عزیز، اغلب تداعیگر همان بچههای ۲۶ هستید! بگذریم که دارم رفقایی را که در قطعه بودند و اینجا هم هستند! یعنی یک دوستی حدودا ۱۰ سالهی کاملا واقعی! خب! اباطیل من معمولا بلند است و وبلاگ هم محدودیت کلمه نداشت! حتی امکان ویرایش کامنت داشت! حتیتر مأنوستر بود با زبان فارسی! بگذریم! به تصویر نگاه کنید! دمتان گرم که اینجا را هم رساندید به ۲۶ محبوب! این یعنی سنگینی بیشتر وظیفهی من در قبال معرفت و محبت شما! والله اگر نبود دعای پدر آرمیده در قطعه ۲۶ بهشت، ایضا دعای شما خواهران و برادران، روزی ۲۶ بار ضدانقلاب میشدم! اما بگذار صریح بگویم؛ من استاد هیچیک از شما نیستم! فقط مخلصتانم! آنهم یک خلوص بیست و ششی!
#حسین_قدیانی
لعنتی باز تیکهتیکه کردی پستها رو؟!
سلام بر حسین*
یک نفر آرام دارد میکند جان…
جناب قدیانی!
این عکست را برای ترامپ بفرست تا بسوزه!
آمریکا از نظام و سپاه، میترسه…
کشوری مثل ما وجود نداره…
سلام به قطعه ۲۶
خدا رو شکر، اینجا هنوز برقراره…
انشاءالله در پناه خدا و در راه رضای او باشید…
از اصل مطلب، بیاطلاعم و فعلا نمیتونم نظری بدم ولی روح اصلی مطلب و اون روحیهی جسورانه، کاملا مشهود بود..
به امید تحقق جامعه آرمانی و مدینهی فاضله…
با سلام…