پسرعموها از زبان یکدیگر

۱۸ شش ۴۸ روز درگذشت جلال آل‌احمد

جلال آل احمد

۱۹ شش ۵۸ روز درگذشت آیت‌الله طالقانی

آیت‌الله طالقانی

«روشنفکر یعنی جلال روحانی یعنی طالقانی»

سخن بر سر دو انسان است. دو انسان از یک تبار. از یک دیار. از یک آل. از یک ایل. از یک فامیل. از یک قال و قیل. از یک قبیله. از یک قبله. از یک دین. از یک آئین. سخن بر سر دو انسان است که یکی خوب می‌نوشت و دیگری خوب می‌سرشت. یکی خوب قلم می‌زد و دیگری خوب قدم. یکی برای دین، از مردم می‌گفت و دیگری برای مردم، از دین. یکی ترجمه‌هایش را کتاب می‌کرد و دیگری تجربه‌هایش را خطاب. یکی معلم بود و دیگری معمم. یکی روشنفکر مبارز بود و دیگری روحانی بارز. یکی مسلمان بود و دیگری سلمان… دیگری ابوذر… دیگری روحانی اما روحانی مردمی، روحانی خاکی، روحانی ضد غرب و ضد غرب‌زدگی، روحانی رک و راست، روحانی ساده و صاف و بااخلاص؛ نه روحانی فخرفروش به عوام‌الناس، نه روحانی متوهم، نه روحانی متکبر، نه روحانی مغرور، نه روحانی منم منم، نه آن روحانی که امام دل خون از ایشان داشت و «آخوند آمریکایی» خطاب‌شان می‌کرد.

آری! سخن بر سر جلال و طالقانی است. یکی ما را به این‌جا رساند که بنویسیم؛ «روشنفکر داریم تا روشنفکر!» و دیگری ما را بدین‌جا رساند که بگوییم؛ «روحانی داریم تا روحانی!» فی‌نفسه، نه روشنفکر بودن ملاک است و نه روحانی بودن معیار که جلال چند صباحی ولو به اجبار پدر درس حوزه خوانده بود و طالقانی ولو به جبر روزگار غیر مرتبط با محافل روشنفکری نبود.

روشنفکر اگر جلال نباشد و به جای مردم، دل در گرو اجنبی داشته باشد، وای بر روشنفکر.

روحانی اگر طالقانی نباشد و به جای مردم، دل در گرو اجنبی داشته باشد، وای بر روحانی.

دم زدن از مردم اما فروختن‌‌شان به بیگانه یعنی نفاق. اخم به مردم اما خنده به اجنبی یعنی بدترین نوع نفاق. دشمنی با دوست اما دوستی با دشمن، و در عین حال سخن گفتن از جانب مردم یعنی نفاق‌اندرنفاق. نفاق، نفاق است؛ روشنفکر و روحانی نمی‌شناسد. اگر آدمی، دل را به جای خدا بدل به جولان دشمن دین خدا کند؛ خواه روشنفکر باشد، خواه روحانی، در وهله اول اتفاقا سیلی از همین کدخدا می‌خورد! غرب، به روشنفکر غرب‌زده، نیز به روحانی غرب‌زده، جور دیگری احترام و ذکاوت خود را نشان می‌دهد! تو وقتی از نفع مردم خود به نفع منافع اجنبی بگذری، چه روشنفکر باشی، چه روحانی، چه کت و شلواری باشی، چه معمم، عن‌قریب خواهی فهمید که از گندم ری نخواهی خورد! و حتم کن نخواهی خورد! دشمن روی مهره منافق سرمایه‌گذاری می‌کند لیکن باش تا به وعده‌ سرخرمنش به اصحاب نفاق عمل کند! صداقت، صدق و روراستی اما خصیصه مشترک جلال و طالقانی است.

جلال وقتی فهمید دل باختن به شرق -غرب آن زمان!- سودایی بی‌سود است، خیلی زود متنبه شد و وقتی فهمید دل باختن به غرب، دارد به عادت جماعت روشنفکر بدل می‌شود، خیلی زود دست به کار نوشتن «غرب‌زدگی» شد تا ناسزای روشنفکران غرب‌زده را به جان بخرد اما ناسزای تاریخ را نه.

طالقانی وقتی فهمید منافقین قصد سوءاستفاده از صداقت کم‌نظیرش را دارند، و در یک کلام، آدم بشو نیستند، با آخرین خطبه‌اش در نماز جمعه تهران، ناسزای این گروهک را به جان خرید اما برای ابد نمادی شد از یک «روحانی وارسته»، نه یک «روحانی وابسته».

صدالبته وابستگی آیت‌الله طالقانی و مرحوم آل‌احمد به همان بود که علامه اقبال لاهوری از آن تعبیر به «خودی» می‌کرد. «خودی» یعنی «مردم» یعنی «توده مردم» یعنی «هویت مردم» یعنی «دین مردم» یعنی «پابرهنه‌ترین گروه مردم» یعنی «خدای مردم». «خودی» یعنی به رسمیت نشناختن اجنبی، مشروعیت ندادن به او، باور نکردن خنده او، و عدم اعتماد به وعده او. «خودی» یعنی ایمان به صدق وعده الهی. «خودی» یعنی «دشمن چو از همه حیلتی فروماند و سلسله دوستی بجنباند» فریب این سلسله دوستی را نخوری و الا «به دوستی کارهایی کند که هیچ دشمن نتواند».

جلال هم شوروی رفت، هم آمریکا، و اگر خیلی زود فهمید که بیش از این نباید خودش را در قفس شرق گرفتار کند، اساسا و اصولا بی‌نیاز از ورود به محبس غرب، ملتفت ذات پلید این مار خوش‌خط و خال شد و مبحث «غرب‌زدگی» را گشود. آیت‌الله طالقانی هم وقتی در راس حکومت، ولی فقیه را می‌دید «وابستگی به حکومت» را عین «وابستگی به مردم» و این هر دو را عین «وارستگی» معنی کرد تا وابسته به هیچ گروه و هیچ گروهکی خوانده نشود. روشنفکرانی را می‌شناسیم، ایضا روحانی‌نماهایی را که تا خرخره وابسته به شیطان بزرگ هستند اما در نهایت وقاحت «انگ وابستگی» را گاه به جلال می‌چسبانند که «وابسته به مردم» بود، گاه به طالقانی که «وابسته به امام مردم» بود.

جلال آل‌احمد یعنی روشنفکر می‌تواند آثار ژان‌پل‌سارتر را ترجمه کند اما برای چوپان مملکت خودش فیگور نگیرد! و خیال نکند تک‌چرخ زدن دور برج ایفل یا بستنی خوردن زیر مجسمه آزادی، از طواف گرد خانه خدا باکلاس‌تر است! جلال هم شوروی رفت، هم آمریکا لیکن فقط یک جا «خسی در میقات» شد؛ «خانه خدا». ای بسا روشنفکر که به کدخدا می‌رسند «خس» می‌شوند اما به خدا می‌رسند «کس»!

آیت‌الله طالقانی یعنی روحانی می‌تواند محبوب دل همگان باشد اما به بهانه حفظ این محبوبیت، هرگز قید بصیرت و رفتار و گفتار بهنگام را نزند. خطبه معروف امام جمعه دوست‌داشتنی تهران علیه اعوان و انصار نفاق، یعنی برای آیت‌الله طالقانی، اسلام و امام و انقلاب اسلامی و ملت شهیدپرور موضوعیت داشت، نه اینکه چند نفر زیادتر و چند صباحی بیشتر ایشان را «پدر طالقانی» بخوانند!

برای مرحوم جلال هم، نه دست زدن روشنفکران موضوعیت داشت، نه فحاشی این جماعت. جلال وقتی از شرق برید، قشری از روشنفکران به او تاختند و موسمی که «در خدمت و خیانت روشنفکران» را نوشت، قشر دیگری از منورالفکران او را به باد توهین و افترا گرفتند اما گوش جلال بدهکار «خودی» بود، بدهکار «خدا» و بدهکار «روح خدا» که با آن‌همه سوابق روشنفکری و آن‌همه برو بیا، آخر سر رفت پیش امام و از دیدن «غرب‌زدگی» در خانه حضرت امام متعجب شد؛ «شما هم این اباطیل را می‌خوانید؟!»

روشنفکر اگر روشنفکر اصیل باشد، هرگز پیوند و اتحاد خود را با روحانیت راستین قطع نمی‌کند. چه بسا روشنفکر که سفره دل نزد اجنبی باز می‌کنند لیکن جلال حرفی هم اگر داشت، دردی هم اگر داشت، به آیت‌الله طالقانی می‌گفت. چه اینکه با «ابوذر زمان» از یک خاک و از یک خون و از یک خانواده بود؛

«اولا باید بدانید جلال پسرعموی من بود و از بچه‌های طالقان. پدر ایشان از پیش‌نمازان خوش‌بیان و متعبد بود و تعبدش کمی خشک. آدمی اهل دعا بود و در محله‌های جنوبی تهران یعنی پاچنار می‌نشستند. جلال از بچگی باهوش بود. ما با هم معاشرت خانوادگی داشتیم. در سال ۲۳ شاید هم ۲۲ در خیابان شاهپور «انجمن تبلیغات اسلامی» تشکیل داده بودند و ایشان از همان ابتدا عضو فعال آنجا بود ولی وقتی مکتب کمونیسم به وسیله توده‌ای‌ها گسترش پیدا کرد، جلال عضو فعال و از نویسنده‌های حزب شد که مسائلش را به صورت رمانتیک می‌نوشت و در این اواخر، بعد از اضمحلال توده‌ای‌ها، مطالعاتش که عمیق شد، تقریبا به ملت و آداب و منش خودمان برگشت و تحقیقا به مذهب گرایش پیدا کرد. بهترین کتابهایش به نظر من دو کتاب «غرب‌زدگی» و «خسی در میقات» است که این آخری را در سفر حج خود نوشته که هم جنبه سیاسی دارد و هم فلسفه حج را در بعضی جاها به خوبی بیان کرده. خلاصه، جلال نه تنها هم‌ولایتی بلکه از اقوام نزدیک ما بود. جوانی واقعا فوق‌العاده و با استعداد. مبارز. قلم بسیار شیرینی داشت. این اواخر هر چه می‌گذشت، درباره اسلام و تشیع به بصیرت و بینش بهتری می‌رسید. جلال بارها با اصرار ورزیدن از من خواسته بود که همراهش به کلبه‌ای که در جنگل اسالم داشت و گاه برای استراحت به آنجا می‌رفت بروم ولی من فرصت نکرده بودم دعوتش را بپذیرم. یکی از روزهای آخر عمر مرحوم جلال، من و پسرم با ماشین آهسته می‌رفتیم که پسرم به من گفت: «آقای آل‌احمد شما را صدا می‌زند!» وقتی پیاده شدیم دیدیم مرحوم جلال کنار یک ماشین ایستاده و به محض اینکه مرا دید گفت: «آقا! چرا بالاخره نمی‌آیید به آن کلبه حقیر برویم؟» و بعد به خصوص این جمله را به خاطر دارم که گفت: «آقا! سرم آتش گرفته. این روزها دارم منفجر می‌شوم!» متوجه شدم که جلال از اوضاع سیاسی روز به شدت برآشفته و ناراحت است و همان‌طور که خودش اشاره می‌کرد دیگر طاقتش طاق شده بود. جلال بسیار اظهار علاقه می‌کرد که با هم به صحبت و بحث بنشینیم و از مسائل اسلامی و سیاسی و اجتماعی حرف بزنیم. من به جلال قول دادم که در اولین فرصت به سراغش بروم و با هم به خانه یا کلبه‌ای که می‌گفت برویم اما متاسفانه چیزی از این ملاقات نگذشته بود که آن خبر تاسف‌آور را شنیدم».

حقا که جلال یک «نویسنده متعهد» بود و قلم برایش ۲ کارکرد داشت؛ «هم پایی جهت حرکت، هم توتمی من‌باب برکت». می‌گفت؛ «اگر می‌خواهی بفروشی، همان به که بازویت، قلم را هرگز!» و این‌چنین، حتی آن زمان هم که خودش را گرفتار مکاتب مادی کرد، باز آزادگی خود را، و آمادگی خود را برای روز موعود یعنی روز بازگشت یعنی روز هجرت یعنی روز اتصال حفظ کرد. گفت: «هر کسی کو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش».

«یک بار به شوخی به «آسدمحمود» گفتم: «آقا! شما هم ما را کافر می‌دانید؟» خندید! آن وقتها بود که در شمیران جلسات تفسیر ایشان را می‌رفتم. و چقدر هم خوب بود. یک بار بعد از جلسه، پای درد دل باز شد و به او گفتم: «آقا! این وضعی که برای من پیش آمده بود و اینکه رفتم سرکی به حزب توده زدم، خیلی ناراحتم کرده!» گفت: «اینکه شما به مکاتب دیگر روی آوردی، نتیجه فشاری است که خانواده به غلط بر شما وارد آورد. پدرت، خدا بیامرزدش، عموی ما بود. روحانی بزرگی بود ولی یک وقتها تو را مجبور می‌کرد بروی شاه‌عبدالعظیم دعای کمیل بخوانی. تو از این فشارها بریدی، نه از اسلام». راست می‌گفت آسدمحمود. البته ابوی هم خیر ما را می‌خواست. نمی‌خواست که ما برنمی‌گشتیم!»

*** *** ***

جناب روشنفکر! این جلال آل‌احمد است که نه «خودی» را به «بیگانه» فروخت، نه قلم را به زر و زور و زیور و تزویر. زمان جلال هم، انگلیس رسانه دولتی داشت اما آل‌احمد و نجوا با اجنبی؟ هیهات!

جناب روحانی! این آیت‌الله طالقانی است که عنداللزوم موضع بی‌ملاحظه، انقلابی و صریح می‌گرفت حتی علیه مدعیان طرفداری از خودش. آسدمحمود و عافیت‌طلبی؟ هیهات!

سبک طالقانی را باید زندگی کرد لیکن به سبک چکشی جلال، می‌خواهم چند جمله‌ای مرتکب تقلید شوم؛

«آمده بود حضرت. و چقدر هم پر ادعا. گنده دماغ و تلخ. یحتمل صبحانه موز سرخ‌کرده خورده بود! کلا بعد از ظهرها آرام‌تر است! یا آرام‌تر به نظر می‌رسد؟ یادم باشد از خودش بپرسم. ماجرا مشکوک است! خلاصه که یک ریز حرف می‌زد. از هر دری. و اغلب هم بد و بیراه. به همه. به منتقدان انشای علم بهتر است یا ثروت. به لبوفروش. به راننده تاکسی در خط مردم. دیدم حسش نیست. زدم بیرون. در خیابان گله به گله آدم دیدم که هیچ کدام‌شان شوهر حوا نبودند. سیگاری گیراندم و چقدر هم چسبید. باران داشت می‌آمد. شر و شر. پالتوی خود را دادم مورچه‌ای که داشت از سرما لرز می‌زد. تب داشت. این محیط زیست که فقط به فکر سلامت روباه پیر است! و جلوگیری از انقراض نسل زالوصفت! و کفتار و گرگ و الخ! کمی آن سوتر کلاغی داشت پرهایش را می‌تکاند. و آب از بدنش می‌چراند. و چه قشنگ راه می‌رفت. یادآور رژه سربازان در صف صبحگاه. یک همچو چیزی. با ریتم یک دو سه چهار… و همین طوری‌ها بود که برگشتم خانه. با چه والذاریاتی. سیمین داشت با ایران گپ می‌زد. دختر آقا هوشنگ و چقدر هم مبادی آداب. مرا که دید، درآمد؛ سلام استاد! از لحنش خنده‌ام گرفت. دیدم هیچ روپا نیستم. یعنی سرما خورده‌ام؟ سیمین که می‌گفت خورده‌ای! و رفت لگن بیاورد! یعنی که پاشوره، آنهم جلوی دختر آقا هوشنگ! سگ‌سبیل، دیروز دم در گیر داده بود به فلان جای «غرب‌زدگی» و اینکه؛ «البته هنوز نخوانده‌ام!» معلوم شد «هوشنگ» است! و چرا نه کس دیگر؟ بس کنم!»

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم

    نون و القلم و مایسطرون!
    احسنت به این قلم… مرحبا!
    فراتر از فوق‌العاده…

  2. زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی می‌گوید:

    دست مریزاد برادر…
    دست مریزاد!
    چه کردی؟

    «شاید کسی که پیش از همه راهی به علت اصلی این مشکل برد دکتر محمدباقر هوشیار بود که اگر چه به بهایی‌گری شهرت داشت اما در سال ۱۳۲۷ این طور نوشته است: شما از لای در دیده‌اید که اروپایی‌ها همه سواد دارند لیکن پا بر جا بودن سنن و آداب آنها را ندیده‌اید و نمی‌دانید که دستگاه معارف آن ها از کودکستان گرفته تا دانشگاه بر اساس کلیساست (یعنی دین‌شون) و شما این اساس را در مملکت خودتان به وسیله‌ی روشنفکری مغرب زمینی از میان برده‌اید…».

    (غرب‌زدگی جلال آل‌احمد، ص ۶۳)

  3. سیداحمد می‌گوید:

    خیلی به موقع بود نوشتن این مطلب!
    لذت‌بخش بود خواندنش!

    لذت مضاعفی هم بردیم از بند آخر و هنرنمایی شما!

  4. سیداحمد می‌گوید:

    «مرحوم آقای طالقانی مستقیم بود. مستقیم فکر می‌کرد. مستقیم عمل می‌کرد. انحراف به چپ و راست نداشت. نه غرب‌زده بود و نه شرق‌زده، اسلام‌زده بود. دنبال تعلیمات اسلام بود و برای یک ملت مفید بود، و رفتنش ضایعه است… ما احتیاج داشتیم به یک شخصی مثل آقای طالقانی…».

    {حضرت امام خمینی}

  5. سیداحمد می‌گوید:

    «آن خطبه نماز جمعه‌ای را که به چپ‌ها حمله کرد، نمی‌شود عادی به حساب آورد. اینها دائما می‌گفتند «پدر طالقانی»! خودشان را فرزندان او معرفی می‌کردند. آدمی که توی این جور رودربایستی‌ها گیر نکند و برود آن جور قرص و محکم توی خطبه، موضعی به آن صراحت و به آن شدت بگیرد، کیست؟ من بعد از این خطبه، به ایشان تلفن کردم و گفتم: آقا! خواستم از شما به خاطر این خطبه تشکر کنم. گفت: بله! خیلی‌ها هم تلفن می‌کنند و به خاطر همین خطبه فحش می‌دهند!»

    {حضرت امام خامنه‌ای}

  6. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    جدا از عالی و آموزنده بودن متن، من از تیتر لطیفی هم که انتخاب کردید، خیلی خوشم آمد!
    خداوند به مغز و قلمتان برکت عنایت کند.

  7. چشم‌انتظار می‌گوید:

    احسنت داداش حسین
    اگه ده تا کتاب در خصوص آیت‌الله طالقانی و جلال آل احمد می‌خوندم، اینقدر راحت و زیبا این دو مرد بزرگ رو نمی‌شناختم.
    حقا که روشنفکر یعنی جلال، روحانی یعنی طالقانی…

  8. دی می‌گوید:

    اندازه یه متن اتوبوسی حال داد!!

  9. یا حسین می‌گوید:

    «دیگری روحانی اما روحانی مردمی، روحانی خاکی، روحانی ضد غرب و ضد غرب‌زدگی، روحانی رک و راست، روحانی ساده و صاف و بااخلاص؛ نه روحانی فخرفروش به عوام‌الناس، نه روحانی متوهم، نه روحانی متکبر، نه روحانی مغرور، نه روحانی منم منم، نه آن روحانی که امام دل خون از ایشان داشت و «آخوند آمریکایی» خطاب‌شان می‌کرد…».

    ایضا نه روحانی بی‌ریش، و نه روحانی ریش‌رنگی!

  10. چشم‌انتظار می‌گوید:

    روحی فداک علمدار…
    ان‌شاءالله تا ۲۵ سال آینده چیزی به نام رژیم صهیونیستی وجود نخواهد داشت.
    مقابل ابطال انتخابات سال ۸۸ بخاطر دفاع از حق الناس ایستادیم.
    جوانهای انقلابی را نکوبند، این روحیه‌ به داد کشور می‌رسد.

    http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=30702

  11. یک استکان چای داغ!! می‌گوید:

    در مورد هر دوی این بزرگواران، حرف و حدیث درست و غلط زیاده!!
    متن روان و خوندی شما، کاملا آگاهی‌بخش و روشنگر بود.

    خدا قوت…

  12. به جرم عشق می‌گوید:

    منم تشکر می‌کنم… استفاده کردم و مورد استناد قرار خواهم داد.
    این هم محض تشکر بیشتر؛
    قال الرضا علیه‌السلام:
    «هر کس از روزی اندک خویش راضی نباشد، از روزی فراوان محروم می‌گردد».

  13. به جرم عشق می‌گوید:

    چقدر این اخلاق حضرت آقا رو آدم دوست دارم که سریع حرکت‌های خوب رو تشویق می‌کنند.
    شده تلفنی!
    امسال ماه مبارک، هم پیام تشویق تلفنی به آقای قرائتی دادن و هم به یکی از میهمانان ماه عسل…

  14. به جرم عشق می‌گوید:

    راستی این اولین بار بود که متن قطعه را سعی کردم شمرده شمرده بخوانم…
    اغلب هول هولکی می‌خوانم!
    چند شب پیش متن «غلط کردید بیشمارید» را خواندم.
    وقتی به این عبارت رسیدم که «هیچ خری اسم بچه‌اش را ابوموسی اشعری نمی‌گذارد» مردم از خنده!
    راستش هنوز هم خنده‌ام بند نمی‌آید از فکرش…

  15. seenjim می‌گوید:

    با سلام به برادر عزیز
    همچنان منتظرم تا نظرتان را در خصوص مسائل ذکر شده در نامه مربوط به توافق هسته‌ای بدانم!
    آن نامه -کامنت خصوصی- تنها از سر برادری، دلسوزی و علاقه بود و مطمئنم که شما هم متوجه این مسئله شده‌اید!
    منتظر هستم!
    {نظر خصوصی}

  16. دی‌وون‌ه دآدآش‌ی می‌گوید:

    سخن بر سر دو انسان است. دو انسان از یک تبار. از یک دیار. از یک آل. از یک ایل. از یک فامیل. از یک قال و قیل. از یک قبیله. از یک قبله. از یک دین. از یک آئین. سخن بر سر دو انسان است…
    .
    .
    .
    زدم بیرون. در خیابان گله به گله آدم دیدم که هیچ کدام‌شان شوهر حوا نبودند. سیگاری گیراندم و چقدر هم چسبید. باران داشت می‌آمد. شر و شر. پالتوی خود را دادم مورچه‌ای که داشت از سرما لرز می‌زد. تب داشت. این محیط زیست که فقط به فکر سلامت روباه پیر است! و جلوگیری از انقراض نسل زالوصفت! و کفتار و گرگ و الخ! کمی آن سوتر کلاغی داشت پرهایش را می‌تکاند. و آب از بدنش می‌چراند. و چه قشنگ راه می‌رفت. یادآور رژه سربازان در صف صبحگاه. یک همچو چیزی. با ریتم یک دو سه چهار…
    .
    .
    .
    و چقدر هم چسبید!

  17. بجستان می‌گوید:

    متن فوق العاده بود، همین!
    کاش کاندیدای شما سردار قالیباف عزیز هم، مثل آقای جلیلی ما، گاهگاهی عمارتر می‌شد…
    مثل امروز کمیسیون برجام!
    برای نابودی آمریکا و اسرائیل باید متحد شد.
    زمان زیادی نمانده‌ها… کمتر از ۲۵ سال!

  18. سیداحمد می‌گوید:

    به جرم عشق؛

    پیام تلفنی حضرت‌ آقا به یکی از میهمانان ماه عسل موثق نیست.
    فقط اخباری که در پایگاه اطلاع رسانی ایشان منتشر شد را باور و نقل کنید.

  19. سیداحمد می‌گوید:

    بجستان؛

    بررسی برجام باید به دور از سیاسی‌بازی انجام بشه.
    این جماعت به اسم سعید جلیلی آلرژی دارن!
    سیاست نداریم دیگه!
    اونقدر تو این متن برجام سوتی وجود داره که اصلا نیاز نیست امثال جلیلی بیان وسط میدون.
    وقتی اسم جلیلی، و حتی رسایی و کوچک‌زاده میاد وسط، خود به خود ذهن‌ها میره سمت سیاسی‌بازی و جبهه پایداری و چی و چی!
    شیک‌تر از این هم می‌شه دست بعضی‌ها رو رو کرد!

    در ضمن، همون «عمار» باشن خوبه و ما راضی هستیم!
    نیاز به «عمارتر» شدن نیست!!!

  20. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    واقعا زیبا بود.

  21. شیدا می‌گوید:

    با مطالعه این متن قشنگ، یه حس خیلى خوب در مورد دو نفر از شخصیت‌هاى بزرگى که در انفلاب اسلامى ایران نقش مهمى داشتند به انسان منتقل مى‌شه!
    جلال و آثار و شخصیتش رو خیلى دوست دارم.
    واقعا که؛
    «روشنفکر یعنى جلال… روحانى یعنى طالقانى»
    و چقدر به هر دو نیازمندیم!

    خداوند قدم و قلم ادامه دهندگان راهشان را حفظ کند.

  22. مجید قمی می‌گوید:

    «جناب روشنفکر! این جلال آل‌احمد است که نه «خودی» را به «بیگانه» فروخت، نه قلم را به زر و زور و زیور و تزویر. زمان جلال هم، انگلیس رسانه دولتی داشت اما آل‌احمد و نجوا با اجنبی؟ هیهات!»

    ایضا نظر جناب اسلامی ایرانی!

  23. زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی می‌گوید:

    نترسید زنجیره‌ای‌ها! شما هم تیتر بزنید:

    «اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید!»

  24. علمدار می‌گوید:

    http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=8018
    «مسکوت ماندن جلال، تقصیر شماست. شمایی که او را می‌شناسید و نسبت به او انگیزه دارید. از طرفی مطهری و طالقانی و شریعتی در این انقلاب، حکم پرچم را داشتند. همیشه بودند. تا آخر بودند. چشم و دل «مردم» (و نه خواص) از آنها پر است. و این همیشه بودن و با مردم بودن، چیز کمی نیست. اگر جلال هم چند سال دیگر می‌ماند… افسوس!»

    {یادداشت حضرت‌ آقا درباره جلال آل قلم}

    بسیار عالی بود!
    نوشته‌تون تا سایت «حکمت دانشجویی» هم نفوذ کرد! 🙂

  25. سیداحمد می‌گوید:

    دیوونه داداشی؛

    به‌به…
    هستی ولی نیستی!
    با ما به از آن باش که با خلق جهانی…

  26. عادیات ضبحا می‌گوید:

    سلام علیکم
    فرصت نمی‌دید آدم تو خوندن متن نفس بکشه حتی!
    هر خط رو خوندم گفتم احسنت…
    خیلی عالی بود.
    خدا خیرتون بده ان‌شاءالله
    قلمتون مستدام
    یا علی

  27. دی‌وون‌ه دآدآش‌ی می‌گوید:

    سیداحمد؛

    ارادت…
    هستیم اما «حبس»یم!!
    http://sayehdarkhorshid.blogfa.com/post/166

  28. قاصدک منتظر می‌گوید:

    «جناب روشنفکر! این جلال آل‌احمد است…»
    که به هر بهانه و بهای اندک، همچون سینه‌چاکان کشته مرده‌ی غرب، با گرگ‌ها نچرید!
    نه آن لعاب خورده‌ی روشنفکرمآبی که روشنایی فکرش، هزینه‌ای سنگین روی دوش مردم بگذارد…

    «جناب روحانی! این آیت‌الله طالقانی است…»
    که حتی اگر شخصیت‌اش را به دار تهمت‌ها هم آویختند، حق را ول نکرد و به دنبال دندان لق نرفت!
    نه آن کسی که عزت و سربلندی ملت را، بهره‌ی هر خار و خسی کند…

  29. سیداحمد می‌گوید:

    سلیمانا از این خرمن فقط یک خوشه می‌خواهم
    ز گوشه گوشه دنیا فقط شش گوشه می‌خواهم…

    http://meysammotiee.ir/files/other/haftegi/Gomnam-Haftegi940612%5B01%5D.mp3

    34 روز مانده تا محرم…

  30. سیداحمد می‌گوید:

    لعنت خدا بر این سعودی‌های نحس و بی‌خیر!

  31. گفت و شنود می‌گوید:

    سرخرمن!

    گفت: آلن‌‌ایر، سخنگوی وزارت خارجه آمریکا گفته است رفت و‌آمد هیئت‌های اروپایی به ایران نمایشی است و تا آژانس انجام تعهدات ایران را تائید نکند، تحریم‌ها باقی خواهد ماند.
    گفتم: پس این هیئت‌های اروپایی برای چه ردیف شده و به ایران می‌آیند؟!
    گفت: می‌خواهند به مسئولان کشورمان در باغ سبز نشان بدهند تا برجام را دربست تائید کنند.
    گفتم: شاعری در مدح یک مزرعه‌دار شعری سرود و مزرعه‌دار گفت؛ سرخرمن بیا تا جایزه‌ات را بدهم. اما وقتی هنگام درو رسید و شاعر برای دریافت جایزه رفت، مزرعه‌دار گفت؛ جایزه‌ات را همان موقع دادم تو با شعرت مرا خوشحال کردی و من هم با وعده سرخرمن تو را شاد کردم و بی‌حساب شدیم!

  32. من می‌گوید:

    آفرین!

  33. صبا می‌گوید:

    حریم امن امام مهربانی‌ها نایب الزیاره‌ام…

  34. مجید قمی می‌گوید:

    خیلی التماس دعا

  35. بیست و شیشی می‌گوید:

    نسخه جالب یک پزشک تبریزی!
    http://aftabnews.ir/fa/news/319060

  36. چشم‌انتظار می‌گوید:
  37. چشم‌انتظار می‌گوید:

    شهادت حضرت امام جوادالائمه تسلیت باد…
    التماس دعا

  38. یا حسین می‌گوید:

    یا جوادالائمه ادرکنی…

  39. به جرم عشق می‌گوید:

    یا امام جواد…
    بالا نشسته‌ای و جهان زیر پای توست
    وقتش شده گلوی شهیدت اذان دهد

  40. داور می‌گوید:

    آقا قرار شاه و گدا یادتان که هست؟
    مشهد، حرم، ورودی باب‌الجوادتان!

  41. مجید قمی می‌گوید:

    این فلانی‌نژاد رسما استارت زد و علنی کرد اومدنش برای انتخابات ۲ سال دیگه رو!
    خدا به خیر بگذرونه…

  42. سیداحمد می‌گوید:

    سالروز ازدواج آسمانی و مقدس مولا امیرالمومنین علیه‌السلام و خانم فاطمه زهرا سلام‌الله مبارک باد.

    http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1394/6/24/1223235_563.mp3

  43. حسین قدیانی می‌گوید:

    بعد از چند شب دوری از نت، امشب دوباره متن را خواندم رفقا.
    و دیشب برای بار معلوم نیست چندم تورقی کردم «خسی در میقات»* را…
    شاهکار است، شاهکار!
    واقعا برازنده جلال آل‌احمد است این لقب که حضرت آقا به ایشان دادند؛ «جلال آل قلم».

    و اما

    «یک بار به شوخی به «آسدمحمود» گفتم: «آقا! شما هم ما را کافر می‌دانید؟» خندید! آن وقتها بود که در شمیران جلسات تفسیر ایشان را می‌رفتم. و چقدر هم خوب بود. یک بار بعد از جلسه، پای درد دل باز شد و به او گفتم: «آقا! این وضعی که برای من پیش آمده بود و اینکه رفتم سرکی به حزب توده زدم، خیلی ناراحتم کرده!» گفت: «اینکه شما به مکاتب دیگر روی آوردی، نتیجه فشاری است که خانواده به غلط بر شما وارد آورد. پدرت، خدا بیامرزدش، عموی ما بود. روحانی بزرگی بود ولی یک وقتها تو را مجبور می‌کرد بروی شاه‌عبدالعظیم دعای کمیل بخوانی. تو از این فشارها بریدی، نه از اسلام». راست می‌گفت آسدمحمود. البته ابوی هم خیر ما را می‌خواست. نمی‌خواست که ما برنمی‌گشتیم!»

    دگر بار در قسمت پررنگ شده تامل کنید!
    آدمهای بزرگ، الکی بزرگ نمی‌شوند!
    اینجا جلال، هم رعایت احترام آیت‌الله طالقانی را می‌کند؛
    «راست می‌گفت آسدمحمود».
    و هم مراعات احترام پدر را؛
    «البته ابوی هم خیر ما را می‌خواست. نمی‌خواست که ما برنمی‌گشتیم!»
    یعنی برگشتنش به دین و سنن الهی را متأثر از خیرخواهی پدر تفسیر می‌کند…
    حال آنکه جلال می‌توانست بگوید؛
    «راست می‌گفت آسدمحمود. ابوی خیلی در این‌باره ما را اذیت کرد!»

    *دیدم که تنها خسی است و به میقات آمده، و نه کسی به میعادی. و دیدم که وقت ابدیت است یعنی اقیانوس زمان. و میقات در هر لحظه‌ای و هر جا و تنها با خویش. چرا که میعاد جای دیدار توست با دیگری اما میقات زمان همان دیدار است و تنها با خویشتن…

  44. چشم‌انتظار می‌گوید:

    یادش بخیر!
    قطعه ۲۶ و سفرنامه حج

    «هیچ کجا برای ما کرب و بلا نمی‌شود»
    http://www.ghadiany.ir/1389/2907
    {و آن دورتر؛ برج ساعت یا همان برج‌الابراج. که چه سریع ساخته شد. و انصافا چه عظمتی! و منقش به الله اکبر! و نماد خانه خدا از راه دور. خانه خدا در پست‌ترین زمین‌ها و نمادش در اوج آسمان! و نمادش یک بت! بتی بزرگ که شکستنش کار ابراهیم نیست. ابراهیم تبر داشت. با تبر نمی‌توان بت برج‌الابراج را شکست. و راستش هیچ کجا رسول خدا را غریب‌تر از شهرش مدینه ندیدم و هیچ کجا خدا را غریب‌تر… نه! غریب‌تر که کفر می‌شود؛ خودت کلمه‌اش را پیدا کن! هیچ کجا خدا را … از شهرش مکه و خانه اش کعبه ندیدم! حکام آل‌سقوط خیال می‌کنند صاحبخانه خانه خدا هستند؛ سایه هر بتی که بخواهند بر سر خانه خدا خراب می‌کنند و این وسط آنکه از همه شوت‌تر است همین نشریه زائر خودمان است که در مکه و مدینه توزیع می‌شود. از خوشحالی افتتاح این برج کم مانده غش کند! نزدیکای مسجدالحرام، مکه را با این شکل و شمایل، شهر نزول جراثقیل دیدم و نه جبرائیل. اما گریه‌های مادرم که بغل دستم نشسته، حکایت از این دارد که تحت هر شرایطی اینجا خانه خداست. اینجا کعبه است. اینجا صفا و مروه دارد. عرفات دارد. اینجا فاطمه به دنیا آمده. آدم و حوا اینجا به معرفت زهرا رسیده‌اند. مزار خدیجه اینجاست. محمد در همین زمین پا به گیتی گذاشته. مزار عبدالمطلب و ابوطالب اینجاست. غار حرا اینجاست. کوه ثور اینجاست. حجرالاسود اینجاست. رکن یمانی اینجاست اما… اما مادرم! هیچ کجا برای ما کرب و بلا نمی‌شود!}

    و «کسی در میعاد»
    http://www.ghadiany.ir/1389/953
    {اما در عربستان چیزی که زیاد است گربه است و ملخ. عربستان گربه‌های لاغری دارد. حکام آل‌سعود غلط نکرده باشم حق گربه‌ها را هم دارند می‌خورند و حق گریه‌های ما را. روزی به یک عرب گفتم: «عربستان چقدر جمعیت دارد؟» گفت: «۱۷ میلیون. ۱۰ میلیون خارجی، ۳ میلیون مرد». گفتم: «اینکه شد ۱۳ میلیون!» گفت: «آن ۴ میلیون مابقی زن هستند!» در جامعه‌ای که زن را آدم حساب نمی‌کنند همان بهتر مزار فاطمه معلوم نباشد. محل زاد فاطمه مثلا معلوم است، چه گلی به سر زادگاه زهرا زده‌اند؟! و نگاه که می‌کنم می‌بینم وهابی‌ها هنوز دارند در دوران جاهلیت زندگی می‌کنند و این بار به جای دختران، اختران شعور و احساس و عاطفه و عشق و اشک را دارند زنده به گور می‌کنند!}

    آل سعود ملعون…
    و سقوط جرثقیل وهابیت بر سر مسلمانان مظلوم…

  45. چشم‌انتظار می‌گوید:

    به یمن این شب بزرگ، سلام و صلوات خدا نثار حضرت علی و حضرت فاطمه؛
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…

  46. گفت و شنود می‌گوید:

    اجق وجق!

    گفت: آل‌سعود و آل‌خلیفه و امیر قطر و امیر امارات و برخی دیگر از این حکام اجق وجق منطقه تا چند سال قبل چه شعارهایی علیه رژیم صهیونیستی می‌دادند و چه سروصدایی در حمایت از مردم فلسطین به راه انداخته بودند!
    گفتم: همان موقع هم معلوم بود که دروغ می‌گویند زیرا مواضع و عملکردشان با مواضع و عملکرد اسرائیل دقیقا مثل هم بود و به اصطلاح مو نمی‌زد!

    گفت: ولی حالا دیگر همه پرده‌ها را کنار زده و آشکارا از رژیم کودک‌کش صهیونیستی نه فقط حمایت می‌کنند بلکه قربون صدقه صهیونیست‌ها هم می‌روند.
    گفتم: پدر ترس و عیاشی و بی‌شخصیتی بسوزد!… سگی یک تکه قند یارو را خورده بود. یارو با عصبانیت گفت چخه پدرسگ! و سگ پرید و پاچه یارو را گاز گرفت و یارو با تواضع! به سگ گفت؛ به جون خودم برای قند نمی‌گویم! دندانت خراب می‌شود!

  47. سیداحمد می‌گوید:

    http://kayhan.ir/fa/news/55442
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    ح ق: درباره یکی دو بند این یادداشت روز کیهان، این تیتر یک و ایضا زیر تیترش در شماره ۱۶۹۳ وطن امروز یعنی این و کلا کم و کیف بررسی برجام در کمسیون ویژه مجلس، نظراتی دارم اما سکوت می‌کنم؛ بیشتر هم به نشانه وحدت، تا به علامت رضایت! یا حتی نارضایتی!! و به خاطر همین دیدگاه، تعدادی از کامنتهای این پست و پست ستون یمین، حذف یا تعدیل شد…

  48. سیداحمد می‌گوید:

    شهید علی تجلایی:
    جبهه برای مردان خدا خیلی زیباست…
    http://kayhan.ir/fa/news/55393

  49. ناشناس می‌گوید:

    انتقاد شدید فرزند آیت‌الله طالقانی از فرزندان رفسنجانی
    http://alef.ir/vdcdzo0xoyt0n56.2a2y.html?29txt

  50. سیداحمد می‌گوید:

    هاشمی و احمدی‌نژاد
    http://jahannews.com/vdcgnt9tyak9tw4.rpra.html
    اکنون که هاشمی مدعی شده است روحانیت دو بار در تاریخ انقلاب اشتباه کرده، یکی درباره بنی‌صدر و یکی درباره احمدی‌نژاد، این پرسش پیش می‌آید که آیا وجدان خفته او بیدار شده و خاطره‌ای از اشتباهات خود را بازگو می‌کند یا در میان خاطرات گوناگون خود اشتباهاتی را که درباره بنی‌صدر و احمدی‌نژاد شده به یاد می‌آورد، اما اشتباه‌ کننده را به فراموشی سپرده است؟!

  51. میرزا می‌گوید:

    روشنفکر اگر جلال نباشد و به جای مردم، دل در گرو اجنبی داشته باشد، وای بر روشنفکر.
    روحانی اگر طالقانی نباشد و به جای مردم، دل در گرو اجنبی داشته باشد، وای بر روحانی.
    .
    .
    جلال وقتی فهمید دل باختن به شرق -غرب آن زمان!- سودایی بی‌سود است، خیلی زود متنبه شد و وقتی فهمید دل باختن به غرب، دارد به عادت جماعت روشنفکر بدل می‌شود، خیلی زود دست به کار نوشتن «غرب‌زدگی» شد تا ناسزای روشنفکران غرب‌زده را به جان بخرد اما ناسزای تاریخ را نه.
    طالقانی وقتی فهمید منافقین قصد سوءاستفاده از صداقت کم‌نظیرش را دارند، و در یک کلام، آدم بشو نیستند، با آخرین خطبه‌اش در نماز جمعه تهران، ناسزای این گروهک را به جان خرید اما برای ابد نمادی شد از یک «روحانی وارسته»، نه یک «روحانی وابسته».
    .
    .
    جلال آل‌احمد یعنی روشنفکر می‌تواند آثار ژان‌پل‌سارتر را ترجمه کند اما برای چوپان مملکت خودش فیگور نگیرد! و خیال نکند تک‌چرخ زدن دور برج ایفل یا بستنی خوردن زیر مجسمه آزادی، از طواف گرد خانه خدا باکلاس‌تر است! جلال هم شوروی رفت، هم آمریکا لیکن فقط یک جا «خسی در میقات» شد؛ «خانه خدا». ای بسا روشنفکر که به کدخدا می‌رسند «خس» می‌شوند اما به خدا می‌رسند «کس»!
    آیت‌الله طالقانی یعنی روحانی می‌تواند محبوب دل همگان باشد اما به بهانه حفظ این محبوبیت، هرگز قید بصیرت و رفتار و گفتار بهنگام را نزند. خطبه معروف امام جمعه دوست‌داشتنی تهران علیه اعوان و انصار نفاق، یعنی برای آیت‌الله طالقانی، اسلام و امام و انقلاب اسلامی و ملت شهیدپرور موضوعیت داشت، نه اینکه چند نفر زیادتر و چند صباحی بیشتر ایشان را «پدر طالقانی» بخوانند!
    .
    .
    جناب روشنفکر! این جلال آل‌احمد است که نه «خودی» را به «بیگانه» فروخت، نه قلم را به زر و زور و زیور و تزویر. زمان جلال هم، انگلیس رسانه دولتی داشت اما آل‌احمد و نجوا با اجنبی؟ هیهات!
    جناب روحانی! این آیت‌الله طالقانی است که عنداللزوم موضع بی‌ملاحظه، انقلابی و صریح می‌گرفت حتی علیه مدعیان طرفداری از خودش. آسدمحمود و عافیت‌طلبی؟ هیهات!

  52. سلام می‌گوید:

    قزوه در پایان گفت: شعر «ما و مجنون همسفر بودیم در صحرای عشق، او به منزل‌ها رسید و ما هنوز آواره‌ایم» را همواره مرحوم فردی با دیدن عکس شهید قدیانی پدر «حسین قدیانی» نویسنده خوب کشورمان، زمزمه می‌کرد. همچنین فتنه سال ۸۸ مرحوم فردی را بسیار آزرد.
    http://www.rajanews.com/news/170978

  53. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    آنها به توافق مهمی رسیدند که قهوه‌هاشان را تنها با یک قاشق شکر میل کنند
    سپس به توافق رسیدند درباره قیمت اتاق‌های هتل
    بنا شد پول اتاق‌ها را به دلار و یورو حساب کنند
    توافق بعدی بر سر پرداخت پول اتاق‌ها بود که با ظرافت تمام این کار را به ما سپردند
    آن‌ها بر سر چیزهای مهم دیگری نیز توافق کردند
    مثلا این که مسی بهتر است یا رونالدو؟
    مک‌دونالد خوشمزه‌تر است یا کی‌اف‌سی؟
    آنها پیش‌نویس پشت پیش‌نویس نوشتند
    توافق شد که خط ظریف وقتی فارسی بنویسد، قشنگ‌تر از خط کری است
    و خط کری زیباتر است وقتی انگلیسی بنویسد
    توافق شد که پپسی خوشمزه‌تر از کوکاکولاست
    توافق شد که تحریم‌ها بماند برای بعد؛ تا حریم‌ها شکسته نشود
    توافق شد که توافق بد بهتر از توافق خوب است و توافق خوب گاهی همان توافق بد است
    توافق شد که فکت‌شیت ایرانی همان گزاره‌برگ آمریکایی است
    توافق شد که مبارک است ان‌شاءالله
    روزی شبیه دو‌فردایی دیگر اگر بگویی مرگ بر آمریکا، جرم است
    سگ‌های آمریکایی در راهند با شوهایی شبیه شوی باکو
    در انتخابات مجلس به حزب ریزگردها رأی بدهید، به مک‌دونالد و ملک سلیمان با هم…
    فردا پلاکارد‌ها دولتی می‌شود
    خیرمقدم‌ها دولتی
    شهدا دولتی
    و با ترانه‌های دولتی ارکستر شبانه راه می‌اندازند
    چقدر باید بگذرد تا ملتفت شوی برجام، یک جام شکسته است و قطعنامه آخری یک تله انفجاری
    امروز اراک را سیمان می‌کنند، فردا مزار شهیدان را صاف
    درون قبر هر شهید یک راکتور هسته‌ای است
    هر شهید با استخوان‌هایش غنی‌سازی می‌کند
    از استخوان هر شهید فریاد مرگ بر آمریکا بلند است

    برجام گیوتین است بر گردن کودکان یمن، بر گردن غزه…
    از زیر میزهای مذاکره می‌ترسم، از تهدیدهای روی میز نمی‌ترسم
    سوریه می‌رود… عراق می‌رود و می‌روند شیعیان نبل‌الزهرا و این تذهبون و استحاله همین است
    امام وارد کربلا شد، حر سر رسید و گفت: اول مذاکره…
    شما اسب‌ها و شمشیرها را تحویل بدهید تا هشت سال بعد و هیچ کار نداشته باشید با یزید و معاویه و ابن‌سعد…
    نگاه کن حالا تکنوکرات‌هاست خطاب سخنگوی حضرت آقایم
    آقا فقط اشاره بر قرمزها کرد و سبزها قرمز را رد کردند
    با داعش لابد باید زمانی جنگید که داخل خاک ما شده باشند
    آن هم نه با موشک
    با کلاش و تبر و سنگ و چوب یا با همان برجام شیشه‌ای، البته با اجازه آقای کدخدا

    شکر خدا که کلیدها به کار آمد، درها را بستند و با همان کلید گلوله ساختند تا دلواپسان را یکی یکی بزنند
    دلواپس نخست امام بود، می‌گویند پیرمرد برگشته است از شعار مرگ بر آمریکا
    دلواپسان بعد شهیدان بودند
    گفتند: فقط فاتحه بخوانید و برای شهیدان دعا کنید، فقط یک دقیقه سکوت کنید
    دلواپسان بعد سپاهیان بودند و خودشان رفتند در کریسمس شرکت کنند، با برجام عکس سلفی بگیرند و بگذارند در اینستاگرام‌شان
    و مادران شهید یکی‌یکی رفتند و این‌ها یکی‌یکی پست تازه گذاشتند در فیس‌بوکشان و پست تازه گرفتند
    کلاه امیرکبیر را شبانه دزدیدند و بر حزب سیاسی‌شان گذاشتند
    و جمله‌های رهبری را کم و زیاد کردند و از یاد بردند دلواپس‌بودن جرم نیست
    مانور مشترک بی‌بی‌سی و من و تو با روزنامه‌های سبز، مجله‌های زرد
    و یا یادمان آوردند با شهیدان غواص برخورد سیاسی نکنیم که شهیدان را بی‌صدا دفن کنید و به‌شیوه‌ی بی‌بی‌سی در دلمان دعای انگلیسی بخوانیم
    آنها رفتند تا پول ملی‌مان دلار شود و دلار هم‌چنان بالا برود تا بورس‌ها زمین بخورند
    اگر بناست نان ارزان نشود و بنزین گران شود و پول‌های آزادشده صرف شاتوبریان و برادران فابیوس شود، چرا مذاکره؟ چرا برجام؟
    اصلا خیال کنید که هسته‌ای رفت مثل ترکمان‌چای و ترکمان‌قهوه
    شهدا که نرفتند و مرگ بر آمریکا تمام نشده است و این روزها دوباره می‌گذرد
    به‌جای این همه کیف چرمی انگلیسی
    این همه کت و شلوار اتوکشیده و پیراهن‌های سبک دیپلماسی
    به‌جای این همه رزرو اتاق و این همه صبحانه‌ی کاری و این همه بریز، بپاش و بگو و بخند
    به‌جای این همه شکلات و قهوه و ترکمان‌چای
    به‌جای این همه هارت و پورت و خنده و انگلیسی حرف‌زدن، این همه قدقد و تخم طلایی پوچ
    ای‌کاش عقل‌شان می‌رسید و تو را می‌فرستادند
    حاج قاسم عزیز
    حتی بی‌هیچ مترجمی تک و تنها،
    حتی با چشم‌های بسته
    تو از آن‌ها بهتر بودی

    هزار بار می‌بینی دنیای عجیبی است
    آخر تخم خیار کیلویی چند؟ خرم سلطان دیگر چه صیغه است و ابتکار سیری چند؟
    یکی بیاید و این شبکه را عوض کند

    «استاد قزوه»

  54. یک استکان چای داغ!! می‌گوید:

    انا لله و انا الیه الراجعون

    آیت الله خزعلی دار فانی را وداع گفت.

    روی سنگ قبرم بنویسید؛
    «ابوالقاسم خزعلی دوستدار آیت‌الله خمینی»

  55. چشم‌انتظار می‌گوید:

    ای مبارز نستوه
    یار دیرین امام
    مطیع امر مولا
    حافظ قرآن و نهج‌البلاغه

    و ای دشمن اشرافیت
    روحت شاد…

  56. صبا می‌گوید:

    رهبر انقلاب:
    «انقلاب یک امر دائمی است. برخی در خارج و داخل این حرف‌ها را تکرار می‌کنند که انقلاب تمام و به جمهوری‌ اسلامی تبدیل شد؛ این اصلا قابل تبدیل نیست. جمهوری اسلامی باید مظهر انقلاب و همان حالت تحول دائمی باشد».

  57. سیدمحمد حسینی سعادت می‌گوید:

    سلام به دوستان عزیز قطعه بیست و شش
    از اینکه دیر به دیر خدمت می‌رسم عذر می‌خواهم. شرایط روحی و جسمی چندان مناسبی ندارم. تومور نای و حنجره‌ام بعد از عمل اول مجددا رشد کرده و جواب آزمایشات چندان خوب نیست. یکشنبه مجددا عمل سخت دیگری خواهم داشت. در عمل قبلی دو مرتبه تا مرگ رفتم و برگشتم. در ICU نیز تا مرز خفگی رفتم. دعا کنید عمل بی‌خطر و موفقیت‌آمیز باشد و من نیز بتوانم روحیه خود را در این مبارزه به خاطر خانواده حفظ کنم. شرایط سیاسی این روزها نیز مزید بر علت شده. آیت‌الله خزعلی عزیز که پشتوانه ارزشمندی برای ولایت فقیه و حضرت آقا بود هم که رفت. دلم گریه می‌خواهد…

  58. چشم‌انتظار می‌گوید:

    دو «مهدی» دو «پدر»!
    http://www.jahannews.com/vdcepe8e7jh8eoi.b9bj.html

  59. چشم‌انتظار می‌گوید:

    فیلم دو دقیقه و نیم
    لذت دیدن فیلم
    ساعت‌ها و به کرات
    «مولای عاشقان»
    پر صلابت و سرافراز
    بلبل خوش‌نوای خمینی
    همچنان خوش‌لحن و محبوب
    و «سردار عشق»
    عاشق‌تر از همیشه…

  60. چشم‌انتظار می‌گوید:

    سیدمحمد حسینی سعادت عزیز؛
    شما چون کوه استوارید و کوه اگر زخمی هم بردارد، کوه است.
    و ما حسب وظیفه و حق حیاتی که بر گردن‌مان دارید، دعاگو.
    سلامتی و شفای تمامی جانبازان سرافراز دفاع مقدس، صلوات همراه با قرائت سوره حمد…
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
    الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
    الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
    مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ
    إِیَّاکَ نَعْبُدُ و إِیَّاکَ نَسْتَعِین
    اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ
    صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَ لاَ الضَّالِّینَ.

  61. سورنا می‌گوید:

    بچه شهید!
    ورداشتی یه عرق خور رو با سید اولاد پیغمبر گذاشتی کنار هم مقایسه می‌کنی که چی؟!

  62. مهدی رحیمی می‌گوید:

    صرف‌نظر از همه چیز، شما دچار یک بی‌سلیقگی در انتخاب عکس آیت‌الله طالقانی شده‌اید.
    در این اوضاع که سیگار و قلیان یک اپیدمی حتی در بین جوانان در ظاهر مذهبی شده، انتشار عکس حضرت در حال استعمال سیگار جالب نبود.

  63. زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی می‌گوید:

    جناب سعادت دوست داشتنی؛
    ان‌شاءالله سلامتی کامل‌تون رو به‌دست بیارید.
    قابل باشیم حتما دعا می‌کنیم براتون…

  64. زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی می‌گوید:

    برادر!
    بعدا که کمیسیون برجام تموم شد یا لااقل از تب و تاب بحث‌های هسته‌ای کمی کاسته شد، نظراتت تو این زمینه‌ها رو اینجا هم بگو!
    خرد خرد هم بگو که یه دفعه جار و جنجال به پا نشه! 🙂

  65. لبیک یا حسین می‌گوید:

    عالی بود.

  66. رهگذر می‌گوید:

    یک حمد شفا برای مصدومان منا…

  67. مهدی می‌گوید:

    روشنفکر و روحانی باید با مردم باید بمانند.

  68. ناشناس می‌گوید:

    سلام
    خدا ازشون نگذره!
    آخه دروغ تا چه حد؟
    فضای باز انتقاد که می‌گفتن این بود؟؟!!
    واقعا این مطلب چی داشت که به خاطرش وطن رو دادگاهی کردند؟؟!!

    آقای سورنا!
    لطفا کمی مودبانه‌تر درباره «جلال آل‌قلم» سخن بگویید که ایشان هم «سید اولاد پیمغبر» بود!

  69. ناشناس می‌گوید:

    چرا درباره شهادت سردار همدانی مطلب ننوشتی؟

  70. «ی‌وون‌ه‌ی «آ«آش‌ی می‌گوید:

    شعر برگزیده اولین جشنواره طنز سیاسی – اجتماعی «دکتر سلام»

    یکی دو ساله حال ما بهتره
    خدا وکیلی خیلی خوش می‌گذره

    نعمت ما فتّ و فراوون شده
    اوضاع دهکده دگرگون شده

    درختا بیشتر می‌زنن جوونه
    آفتاب دیگه پوستو نمی‌سوزونه

    یونجه‌ی کمتر می‌خوره الاغم
    دیگه مریضی نمیاد سراغم

    شیر بزا و گاوا بیشتر شده
    محصول باغا دو برابر شده

    مردم می‌گن هرچی به ما رسیده
    از برکتِ این دولتِ جدیده

    دوباره کاغذ و قلم به دستم
    کنار جوب مزرعه نشستم

    می‌نویسم از یه ده خیلی دور
    یه نامه‌ای واسه رییس جمهور

    می‌نویسم تو این خطوط بالا
    اول نامه «بسمه تعالی»

    منم تقی پسر رقیه بیگم
    آقای روحانی سلام علیکم

    سلام رییس جمهور خوب و دل‌سوز
    حلال مشکلات ما تو صد روز

    حاج حسن عزیز! خوبه حالت؟
    معتدله هنوز اعتدالت؟

    قربون اون تدبیر و اون امیدت
    قفلای ما فدا سر کلیدت

    جان خودم تو خیلی مردی والا
    تو اقتصاد معجزه کردی والا

    هیچ خبری نیست دیگه از تورم
    دیگه فشاری نیست روی مردم

    تو دیوار تحریما رو شکوندی
    تَرَک چیه تو اصلا ترکوندی

    تو مملکت هیچی دیگه گرون نیست
    هیچ‌کی عزادار خرید نون نیست

    فضای اقتصادی سالم شده
    قیمتا شیبش چه ملایم شده

    دور و برم نشستن این جوونا
    اینم دو جمله از زبون اونا

    فدای کابینه‌ی کاردرستت
    لایک تموم مملکت تو پُستت

    شما آناناس، همه‌ی ما شلغم
    تیپ بنفش خفنت تو حلقم

    این جوونا خیلی هواتو دارن
    تو فیس‌بوکت همش کامنت می‌ذارن

    من که از این بازیا یاد ندارم
    تو این چیزا اصلا سواد ندارم

    تبلت و لب‌تاپ نمی‌دونم چیه
    وایبر و واتساپ نمی‌دونم چیه

    رایانه که باعث علافیه
    همین که یارانه داریم کافیه

    تا قِرون آخرشم می‌گیریم
    قطعش کنی دق می‌کنیم می‌میریم

    بهتر شده اوضاع اقتصادی
    با اون سبد آخریه که دادی

    مرغش می‌داد یه خورده طعم لاستیک
    سبد نداشت که، ریخت توی پلاستیک

    هنوز یه وقتا موقع مصرفش
    یاد می‌کنیم از خاطرات صفش

    راستی چطوره احوال داداشی؟
    همونی که هرجا می‌ره باهاشی

    هواشو داشته باش به هر قیمتی
    حتی شده با اموال دولتی

    سفر اگر خواستی بری به خارج
    اونم ببر بی‌خیال مخارج

    هرجا که هستی کنارت می‌شینه
    کور بشه هرکی نتونه ببینه

    هرچی باشه شما با هم داداشین
    باید هوای همو داشته باشین

    دلم شده برای دیدنت تنگ
    راستی شما حقوقدانی یا سرهنگ؟

    اصلا ولش کن این چیزا به ما چه
    گونه تو خوراکه چندتا ماچه

    دیدن تو باعث خوشحالیه
    اگرچه که خزانتون خالیه

    مردم ما دوسِت دارن حاج حسن
    یه وقتایی بیا به ما سر بزن

    بذار که بنزای ضد گلوله
    یه بار بیفتن توی چاله چوله

    بزن کنار چندتا محافظاتو
    تا ببینیم یه گوشه از عباتو

    بیا خودم واکس بزنم به کفشت
    فدای اون لباده‌ی بنفشت

    اما تو که سرت شلوغه بابا
    وقت نداری سر بزنی به ماها

    پسر داییم که اسمش هم مراده
    همش فقط به فکر انتقاده

    با اینکه خیلی‌خیلی بی‌سواده
    منتقد اوضاع اقتصاده

    می‌گه چرا گرونیه تو ایران؟
    انگاری تازه رسیده به دوران

    طرفدار حقوق مردم شده
    دو ساله که شناسنامه‌اش گم شده

    همش می‌گه هوای کشور پسه
    واسه‌ی فرهنگ ما دلواپسه

    نمی‌دونه کار تو رو حسابه
    خبر نداره اعصابت خرابه

    برای تو درست کرده مشکل
    مرتیکه‌ی لبو فروش بزدل

    می‌گه مذاکرات بوده بی‌ثمر
    فکر می‌کنه هنوز تو عصر حجر

    غصه‌ی دین دیگرانو داره
    شغل که نداره صبح تا شب بیکاره

    می‌گه همه باید باشن خوش‌اخلاق
    حتی اگه شده به زور شلاق

    هیچ‌کی نباید کار زشتی کنه
    می‌خواد به زور ما رو بهشتی کنه

    باید باهاش یه خورده صحبت کنی
    بلکه شما اونو نصیحت کنی

    حرفای اون به مفت هم نمی‌ارزه
    همش می‌گه از ترس داره می‌لرزه

    من و سه تا عموم و چهار تا عمم
    بهش می‌گیم خوب برو به جهنم

    این جوری حرف زدن اصلا یعنی چی؟
    انتقاد از کار حسن یعنی چی؟

    کار حسن بدون انتقاده
    انتقادا به احمدی نژاده

    راستی حسن چقدر تو ناقلایی
    می‌گن که تو رفیق کدخدایی

    اون روزای اولی که اومدی
    یکی دوبار بهش تلفن زدی

    واقعیه حرف اونا حسن جان؟
    قسم بخور، حسن بگو به قرآن

    خوبه دیگه پس همه چی ردیفه
    وقتی کارا دست تو و ظریفه

    من ندیدم تا حالا کدخدا رو
    اما چه خوب شد که داریم شما رو

    همه می‌گن که کدخدا بی‌رحمه
    فقط جواد زبونشو می‌فهمه

    محرّما تو هیأتا که رفته
    درس مذاکراتو یاد گرفته

    می‌ره به کدخدا می‌گه با خنده
    که آبو روی باغ ما نبنده

    از مشکلات روستا دم می‌زنه
    می‌ره یکم باهاش قدم می‌زنه

    جواد می‌گه ما باید عادت کنیم
    کدخدا هرچی گفت اطاعت کنیم

    چقدر خوبه شماها با ما هستین
    چه خوبه که به فکر روستا هستین

    اگر دوباره دیدی کدخدا رو
    تو برسون بهش سلام ما رو

    دنبال راه گذر از رکودی؟
    کاشکی که زودتر به ما گفته بودی

    بنده خودم تو این کارا واردم
    کار نداره، می‌خوای بهت یاد بدم؟

    مزرعه مشتی کنار روده
    همیشه هم توش پر سم و کوده

    هرکی می‌خواد شنا کنه توی رود
    اول باید عبور کنه از رو «کود»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.